ارتداد

پدیدآورسیدجعفر صادقی فدکی

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 2

تاریخ انتشار1388/01/30

منبع مقاله

share 3218 بازدید

ارتداد: كفر بعد از اسلام

ارتداد از ريشه (ر‌د‌د) و در لغت، به‌معناى بازگشت[1] و در اصطلاحِ فقه، كفر بعد از اسلام است[2] و به شخصى كه از اسلام*، به كفر بازگردد، مرتد گويند. مرتد نزد اماميّه، دو قسم است: 1.‌مرتدّ فطرى: كسى است كه هنگام ولادت، پدر يا مادرش مسلمان باشند;[3] 2. مرتدّ ملّى: كسى است كه در اصل، كافر يا محكوم به كفر باشد; امّا اسلام آورده، سپس كافر شده است.[4] قرآن، افزون براحكام ارتداد، به مباحثى مانند عوامل و موانع ارتداد، آثار دنيايى و آخرتى و برخى از مصاديق آن اشاره كرده است. هم‌چنين، در آياتى، از ارتداد و برگشت از اديان ديگر نيز سخن به‌ميان آمده و از برخى مصاديق ارتداد در ملّت‌هاى پيشين همراه با علل و انگيزه‌هاى آن نيز ياد‌شده است. قرآن با تعبيرهاى گوناگونى، از ارتداد ياد‌كرده است; مانند برگشت از دين (بقره/2،217; مائده/5،54)، بازگشت به عقب (آل عمران/3، 144 و 149; انعام/6،71; حج/22،11; محمد/47،25)، كافر شدن (آل‌عمران/3،72; نساء/4،89 و 137; حشر/59،16)، كفر* بعد از ايمان (آل‌عمران/3، 100; بقره/2،109; آل‌عمران/3، 86، 90‌ـ‌100 و 106; مائده/5،5; توبه/9،66; نحل/16،106)، كفر بعد از اسلام (توبه/9،74; آل‌عمران/3،80)، برگشت به آيين كفّار. (اعراف/7،88‌ـ‌89; ابراهيم/14،13‌ـ‌كهف/18،20)

موجبات ارتداد:

به نظر فقيهان، ارتداد با يكى از امور ذيل حاصل مى‌شود:الف. انكار يكى از اصول و پايه‌هاى اساسى دين كه مسلمان بايد به آن‌ها ايمان* داشته باشد; مانند توحيد، نبوّت و معاد;[5] ب.‌انكار ضرور دين يعنى چيزى كه به يقين جزو دين بوده، به اقامه دليل و برهان نياز ندارد;[6] مانند وجوب نماز و روزه، و حرمت خمر; البتّه عدّه‌اى اين مورد را در‌صورتى باعث ارتداد مى‌دانند كه به انكار اصل دين باز‌گردد;[7] ج. انكار ضرور مذهب به نظر برخى از فقيهان اماميّه;[8] د. سب و تمسخر خدا، انبيا، كتب آسمانى، ملائكه يا هر يك از ضروريّات دين، هر‌چند مستلزم انكار نباشد.[9]

1. انكار اصول دين:

در نگاه قرآن، انكار هر‌يك از اصول دين كفر است. آيات 150‌ـ‌151 نساء/4 كسانى را كه خدا يا رسولان او را انكار كنند يا فقط به برخى از پيامبران الهى ايمان داشته باشند و برخى ديگر را تكذيب كنند، كافر حقيقى شمرده است: «اِنَّ الَّذينَ يَكفُرونَ بِاللّهِ و رُسُلِهِ و يُريدونَ اَن يُفَرِّقوا بَينَ اللّهِ و رُسُلِهِ و يَقولونَ نُؤمِنُ بِبَعض و نَكفُرُ بِبَعض و يريدونَ اَن يَتَّخِذوا بَينَ ذلِكَ سَبيلا * اُولـئِ كَ هُمُ الكـفِرونَ حَقـًّا». اين آيات، عام بوده، هركس را كه چنين اعتقادى داشته باشد در برمى‌گيرد; بنابراين، اگر شخص مسلمان نيز خدا يا همه يا بعضى از رسولان الهى را انكار كند، مرتد خواهد بود.

2. انكار ضروريّات دين:

دين، مجموعه‌اى از اصول و قوانينى است كه خداوند براى هدايت و سعادت بشر فرود آورده و طبق آيه‌285 بقره/2 هر فرد مسلمان موظّف است به همه آن ايمان داشته باشد و اگر فردى حكم ضرور و ثابت را با علم و اعتراف به اين‌كه قرآن يا پيامبر آن را بيان كرده، انكار كند، از دايره اسلام خارج شده است.[10] قرآن، در آيه‌121 انعام/6 خطاب به مسلمانان مى‌گويد: «و‌لاتَأكُلوا مِمّا لَم‌يُذكَرِ اسمُ اللّهِ عَلَيهِ ... واِن اَطَعتُموهُم اِنَّكُم لَمُشرِكون». برخى در تفسير اين آيه گفته‌اند: يعنى اگر شما، مردار را حلال شماريد، مشرك خواهيد شد.[11] در تفسير آيات 44‌ـ‌45 و 47 مائده/5 گفته شده است كه مخالفت با حكم دين*، سه گونه است: گاه با آگاهى از آن، ردّ و انكار مى‌شود كه در اين صورت، ارتدادآور است: «و‌مَن لَم يَحكُم بِما اَنزَلَ اللّهُ فَاُولـئِ كَ هُمُ الكـفِرون» ، و‌گاهى انكار نمى‌شود; ولى در عمل با آن مخالفت مى‌شود كه اين‌گونه مخالفت، فسق مى‌آورد: «...فَاُولـئِ كَ هُمُ الفـسِقون» ، و گاهى مخالفت، از جاهل قاصر سر مى‌زند. در اين صورت، شخص نه كافر است و نه فاسق.[12] ترديدى نيست كه انكار، باعث ارتداد است; امّا آيا شك ارتدادآور است؟ از روايات شايد بتوان استفاده كرد كه شك اگر به تكذيب* نينجامد، سبب ارتداد نمى‌شود;[13] زيرا در آن‌ها قيود «خرج عن الاسلام»، «جحد» و «كذب» به‌كار رفته است. برخى بر همين اساس فتوا داده‌اند و صرف شك و ترديد را سبب ارتداد ندانسته‌اند.[14]

3. استهزاى خدا، قرآن، پيامبر:

قرآن، خطاب به پيامبر درباره كسانى‌كه خدا، قرآن و پيامبر را به تمسخر گرفته بودند مى‌گويد: «قُلِ استَهزِءوا اِنَّ اللّهَ مُخرِجٌ ما تَحذَرون * و لـَئِن سَاَلتَهُم لَيَقولُنَّ اِنَّما كُنّا نَخوضُ و نَلعَبُ قُل اَبِاللّهِ و ءايـتِهِ و رَسولِهِ كُنتُم تَستَهزِءون * لاتَعتَذِروا قَد كَفَرتُم بَعدَ ايمـنِكُم‌...». (توبه/9،64ـ66) در شأن نزول اين آيات نقل شده كه عدّه‌اى از منافقان در راه بازگشت پيامبر از جنگ تبوك، حضرت را مسخره مى‌كردند كه جبرئيل نازل شد و خطاب به پيامبر گفت: بگو: آيا خدا و آيات او و پيامبرانش را استهزا* مى‌كرديد؟ عذر نياوريد. شما پس از ايمانتان كافر شديد. اين آيات درباره منافقان است و گرچه آنان فقط در ظاهر مسلمانند; ولى با آشكار كردن استهزا، مرتد شدند.[15]

4. سبّ پيامبر و طعن در دين:

سبّ پيامبر و طعن در دين (ناقص شمردن شريعت اسلام) سبب كفر است. قرآن درباره منافقان مى‌گويد: آنان به خداوند سوگند مى‌خورند كه (در غياب پيامبر سخنان نادرست) نگفته‌اند در‌حالى‌كه قطعاً سخنان كفرآميز گفته و پس از اسلام آوردنشان كافر شده‌اند: «يَحلِفونَ بِاللّهِ ما قالوا و لَقَد قالوا كَلِمَةَ الكُفرِ و كَفَروا بَعدَ اِسلـمِهِم». (توبه/9، 74) مقصود از سخن كفر در اين آيه، سبّ پيامبر اسلام يا طعن به دين است. اين آيه نيز درباره منافقان صدر اسلام فرود آمد و از اين جهت، مرتد ناميده شده‌اند كه كفر درونى خود را با سبّ و طعن، ظاهر ساختند.[16] در روايتى كه عياشى به‌صورت مرسل، از امام صادق(عليه السلام) نقل كرده، طعن در دين را سبب كفر دانسته و در اين حكم، به آيه‌12 توبه/9 استناد شده است: «و‌طَعَنوا فى دينِكُم فَقـتِلوا اَئِمَّةَ الكُفرِ‌...» ;[17] ولى به ظاهر اين آيه به مشركان پيمان‌شكن مربوط است كه قرآن به منظور دفع تجاوزشان، دستور مقابله با آنان را صادر مى‌كند و به ارتداد ربطى ندارد.[18]

عوامل و زمينه‌هاى ارتداد

1. شيطان:

شيطان از عوامل اصلى ارتداد است كه مؤمنان را فريب داده، با آن كه حجّت بر ايشان تمام شده است، آنان را به انحراف مى‌كشاند: «اِنَّ الَّذينَ ارتَدّوا عَلى اَدبـرِهِم مِن بَعدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الهُدَى الشَّيطـنُ سَوَّلَ لَهُم». (محمد/47،25) هم‌چنين در آيه ديگرى آمده است: «كَمَثَلِ الشَّيطـنِ اِذ قالَ لِلاِنسـنِ اكفُر فَلَمّا كَفَرَ قالَ اِنّى بَرىءٌ مِنكَ اِنّى اَخافُ اللّهَ رَبَّ العــلَمين». (حشر/59،16) بيش‌تر مفسّران، مقصود از «انسان» را در اين آيه، «برصيصاى* عابد» دانسته‌اند كه يكى از گناهان كبيره را مرتكب شد و هنگام مجازات، شيطان به بهانه نجات، او را به سجده بر خويش وا داشت و او با اين عمل، از دين الهى خارج شد.[19]

2. سلاطين جور:

از ديگر زمينه‌سازان ارتداد، سلاطين جورند كه با فشار و شكنجه، در صدد باز‌گرداندن مؤمنان از دين هستند. از‌جمله اين حاكمان، فرعون است كه وقتى ساحران به موسى ايمان آوردند، آنان را به شكنجه و قتل تهديد كرد تا از پيروى موسى(عليه السلام) دست بردارند: «قالَ ءامَنتُم لَهُ قَبلَ اَن ءاذَنَ لَكُم اِنَّهُ لَكَبيرُكُمُ الَّذى عَلَّمَكُمُ السِّحرَ فَلاَُقَطِّعَنَّ اَيدِيَكُم و اَرجُلَكُم مِن خِلـف و لاَُصَلِّبَنَّكُم فى جُذوعِ النَّخلِ و لَتَعلَمُنَّ اَيُّنا اَشَدُّ عَذابـًا و اَبقى‌...». (طه/20،71‌ـ‌72) حاكمان عصر اصحاب كهف نيز در صدد بازگرداندن آنان به آيين خود بودند; بدين‌سبب اصحاب كهف به يكى از ياران خود سفارش كردند كه براى تهيّه غذا، پنهانى وارد شهر شود تا از گزند مأموران حكومت مصون بمانند:«...‌و‌ليَتَلَطَّف و لايُشعِرَنَّ بِكُم اَحَدا * اِنَّهُم اِن يَظهَروا عَلَيكُم يَرجُموكُم اَو يُعيدوكُم فى مِلَّتِهِم و لَن‌تُفلِحوا اِذًا اَبَدا». (كهف/18، 19‌ـ‌20)

3. كافران و مشركان:

در طول تاريخ، مشركان همواره، به دنبال بازگرداندن مؤمنان از آيين خود بوده‌اند. قرآن در آيه‌13 ابراهيم/14، اين را هدف همه كافران دانسته است: «و‌قالَ الَّذينَ كَفَروا لِرُسُلِهِم لَنُخرِجَنَّكُم مِن اَرضِنا اَو لَتَعودُنَّ فى مِلَّتِنا». در آيه ديگر، درباره كافران قوم شعيب آمده كه آنان، شعيب و پيروانش را در‌صورتى كه به آيين آن‌ها باز‌نگردند، به اخراج از سرزمين خود تهديد كردند: «قالَ المَلاَُ الَّذينَ استَكبَروا مِن قَومِهِ لَنُخرِجَنَّكَ يـشُعَيبُ والَّذينَ ءامَنوا مَعَكَ مِن قَريَتِنا اَو لَتَعودُنَّ فى مِلَّتِنا». (اعراف/7،88) هم‌چنين در آيات ديگرى درباره مؤمن آل‌فرعون آمده كه مشركان او را به شرك و بت‌پرستى فرا مى‌خواندند; ولى او بر ايمان خود پاى مى‌فشرد و دعوت آنان را دعوت به‌سوى آتش مى‌ناميد:«و‌يـقَومِ ما لى اَدعوكُم اِلَى النَّجوةِ و تَدعونَنى اِلَى النّار * تَدعونَنى لاَِكفُرَ بِاللّهِ و اُشرِكَ بِهِ ما‌لَيسَ لى بِهِ عِلمٌ و اَنا اَدعوكُم اِلَى العَزيزِ الغَفّـر». (غافر/40، 41‌ـ‌42) مشركان عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز همواره آرزو مى‌كردند تا مسلمانان از اسلام باز‌گردند: «اِن يَثقَفوكُم يَكونوا لَكُم اَعداءً و يَبسُطوا اِلَيكُم اَيدِيَهُم و اَلسِنَتَهُم بِالسّوءِ و ودّوا لَو تَكفُرون». (ممتحنه/60،2) در آيه ديگر آمده است كه آنان مى‌گفتند: اگر شما از اسلام دست برداريد و ازآيين ما پيروى كنيد، همه گناهان شما را برعهده مى‌گيريم (عنكبوت/29،‌12). آيه‌217 بقره/2 از كوشش مداوم آنان در اين زمينه سخن مى‌گويد: «و‌لايَزالونَ يُقـتِلونَكُم حَتّى يَرُدّوكُم عَن دينِكُم اِنِ استَطـعوا». (بقره/2،217)
پس از جنگ اُحُد، كافران با استفاده از وضع روحى نامساعد برخى مسلمانان مى‌كوشيدند، آنان را به اسلام، بدبين كنند كه قرآن مسلمانان را از سقوط در كفر، برحذر مى‌دارد: «...‌اِن تُطيعوا الَّذينَ كَفَروا يَرُدّوكُم عَلى اَعقـبِكُم فَتَنقَلِبوا خـسِرين». (آل‌عمران/3، 149)

4. اهل‌كتاب:

عدّه‌اى از يهود و نصارا نيز آرزوى بازگرداندن مؤمنان از آئين خود را داشتند: «وَدَّ كَثيرٌ مِن اَهلِ الكِتـبِ لَو يَرُدُّونَكُم مِن بَعدِ ايمـنِكُم كُفّارًا حَسَدًا مِن عِندِ اَنفُسِهِم مِن بَعدِ ما‌تَبَيَّنَ لَهُمُ الحَقُّ» (بقره/2، 109; آل‌عمران/3، 69) آنان به بعضى از هم‌كيشان خود سفارش مى‌كردند كه صبحگاهان اسلام آورند و شبانگاه كافر شوند تا شايد بدين وسيله در عقيده مسلمانان تزلزل ايجاد كنند: «و‌قالَت طَـائِفَةٌ مِن اَهلِ الكِتـبِ ءامِنوا بِالَّذى اُنزِلَ عَلَى الَّذينَ ءامَنوا وَجهَ النَّهارِ واكفُرُوا ءاخِرَهُ لَعَلَّهُم يَرجِعون». (آل‌عمران/3،72) در شأن نزول اين آيه نقل شده است كه 12 نفر از دانش‌مندان يهود* خيبر، تبانى كردند تا عدّه‌اى چنين امرى را انجام دهند و اين‌گونه انديشيدند كه علّت بازگشت خود را عدم تطابق محمد(صلى الله عليه وآله)با پيامبر موعود، عنوان كنند;[20] بدين سبب، قرآن به مسلمانان هشدار داده است كه اگر از آنان پيروى كنيد، شما را به كفر باز‌مى‌گردانند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِن تُطيعوا فَريقـًا مِنَ الَّذينَ اوتُوا الكِتـبَ يَرُدّوكُم بَعدَ ايمـنِكُم كـفِرين». (آل‌عمران/3، 100)

5. دنياطلبى و رفاه:

برخى، براى رسيدن به رفاه مادى، از دين دست برمى‌دارند: «مَن كَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ ايمـنِهِ... فَعَلَيهِم غَضَبٌ مِنَ اللّهِ و لَهُم عَذابٌ عَظيم * ذلِكَ بِاَنَّهُمُ استَحَبُّوا الحَيوةَ الدُّنيا عَلَى الأخِرَةِ» (نحل/16، 106‌ـ‌107). قرآن در آيه‌74 توبه/9 رفاه را يكى از زمينه‌هاى ارتداد منافقان مى‌داند: «...‌و‌ما‌نَقَموا اِلاّ اَن اَغنَـهُمُ اللّهُ و رَسولُهُ مِن فَضلِهِ». (توبه/9،74)

6. ترس:

در جنگ احزاب پس از محاصره مدينه، برخى از مسلمانان بر اثر وحشت از كشته شدن يا اسارت به‌دست مشركان، در اعتقادشان متزلزل شدند و برخى آماده بازگشت از دين شدند: «اِذ جاءوكُم مِن فَوقِكُم و مِن اَسفَلَ مِنكُم و اِذ زاغَتِ الاَبصـرُ و بَلَغَتِ القُلوبُ الحَناجِرَ و تَظُنّونَ بِاللّهِ الظُّنونا * هُنالِكَ ابتُلِىَ المُؤمِنونَ و زُلزِلوا زِلزالاً شَديدا» (احزاب/33، 10‌ـ‌11); سپس در چند آيه بعد مى‌گويد: اگر از اطراف شهر بدان‌ها هجوم مى‌شد و آنان را به شرك مى‌خواندند، مى‌پذيرفتند و جز اندكى در آن تأمّل نمى‌كردند: «ولَو دُخِلَت عَلَيهِم مِن اَقطارِها ثُمَّ سُئِلوا الفِتنَةَ لاََتَوها و ما تَلَبَّثوا بِها اِلاّ يَسيرا». (احزاب/33،14) بيش‌تر مفسّران، «فتنه» را در اين آيه به ارتداد و بازگشت به شرك تفسير كرده‌اند;[21]بنابراين، درخواست «فتنه» در آيه، همان درخواست ارتداد خواهد بود. در شأن نزول آيه‌86 آل‌عمران/3 نيز نقل شده كه اين آيه درباره حارث‌بن سويد نازل شد كه پس از كشتن محذربن زياد، از ترس قصاص به مكّه گريخت و مرتد شد.[22]

7. سختى‌ها:

درباره آيه‌11 حج/22 روايت شده است كه گروهى از باديه‌نشينان، اسلام مى‌آوردند و اگر حالشان نيكو، و فرزند پسر نصيبشان مى‌شد يا اموالشان فزونى مى‌يافت به اسلام و پيامبر اطمينان مى‌يافتند; امّا اگر بيمار مى‌شدند يا فرزند دختر نصيبشان مى‌شد، از دين روى برمى‌تافتند[23]: «و‌مِنَ النّاسِ مَن يَعبُدُ اللّهَ عَلى حَرف فَاِن اَصَابَهُ خَيرٌ اِطمَاَنَّ بِهِ واِن اَصَابَتهُ فِتنَةٌ اِنقَلَبَ عَلى وجهِهِ». آيه‌10 عنكبوت/29 از سرگذشت گروه ديگرى از مسلمانان خبر مى‌دهد كه بر اثر عدم تحمّل آزار و اذيّت مشركان از دين دست برداشته، مرتد مى‌شدند: «و‌مِنَ النّاسِ مَن يَقولُ ءامَنّا بِاللّهِ فَاِذا اوذِىَ فِى‌اللّهِ جَعَلَ فِتنَةَ النّاسِ كَعَذابِ اللّهِ». در شأن نزول اين آيه آمده است كه مردمى از اهل مكّه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ايمان مى‌آوردند و آن‌گاه كه از‌جانب كافران آزار مى‌ديدند، بر اثر عدم تحمّل شكنجه مرتد مى‌شدند.[24]

8. نبود رهبرى الهى:

پيامبران، امامان و ديگر رهبران دينى، از مهم‌ترين موانع ارتداد و انحراف در جامعه ايمانى به‌شمار مى‌روند و تازمانى كه در ميان پيروان اديان توحيدى بوده و مؤمنان، آنان را در جايگاه مقتداى خويش پذيرفته‌اند، نگذاشته‌اند، انحرافى در مؤمنان پديد آيد; به همين جهت يعقوب(عليه السلام) درباره آينده فرزندانش پس از خود بيم داشته، هنگام احتضار مى‌پرسد كه بعد از او چه كسى را خواهند پرستيد: «اَم كُنتُم شُهَداءَ اِذ حَضَرَ يَعقوبَ المَوتُ اِذ قالَ لِبَنيهِ ما تَعبُدونَ مِن بَعدى». (بقره/2،133) در آياتى، آزمايش بنى‌اسرائيل پس از غيبت موسى و ايجاد انحراف و ترويج گوساله*پرستى به‌وسيله سامرى در ميان آنان مطرح شده است: «قالَ فَاِنّا قَد فَتَنّا قَومَكَ مِن بَعدِكَ و اَضَلَّهُمُ السّامِرىّ» (طه/20،85)، «...‌ثُمَّ اتَّخَذتُمُ العِجلَ مِن بَعدِهِ و اَنتُم ظــلِمون». (بقره/2، 51 و 92) از پاسخ حضرت عيسى(عليه السلام)، به پرسش خداوند از او درباره شركورزى قومش، نقش حضور رهبر، در ثباتِ عقيده امّت روشن مى‌شود حضرت مى‌گويد: تا زمانى كه من در بين آن‌ها بودم، مراقب بودم كه مشرك نشوند: «...‌ما قُلتُ لَهُم اِلاّ ما اَمَرتَنى بِهِ اَنِ اعبُدوااللّهَ رَبّى و رَبَّكُم و كُنتُ عَلَيهِم شَهيدًا ما دُمتُ فيهِم فَلَمّا تَوَفَّيتَنى كُنتَ اَنتَ الرَّقيبَ عَلَيهِم». (مائده/5،116‌ـ‌117) در جنگ اُحُد نيز پس از شايعه شهادت پيامبر، عدّه‌اى به فكر بازگشت از دين افتادند و گروهى از اسلام دست كشيدند[25] كه قرآن در آيه‌144 آل‌عمران/3 مى‌گويد: پيامبر، جز فرستاده‌اى كه پيش از او هم پيامبرانى آمدند، نيست; سپس آنان را سرزنش كرده، مى‌گويد: آيا اگر بميرد يا كشته شود، به گذشته خود باز‌مى‌گرديد؟!: «...‌اَفَاِن ماتَ اَو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلى اَعقـبِكُم».

9. جهالت:

گاهى جهل درباره دين يا ضروريّات آن، حقايق عالم هستى و پيامدهاى انحراف از دين حق الهى، زمينه‌ساز ارتداد برخى از مؤمنان مى‌شود; چنان‌كه موسى(عليه السلام) در مقابل درخواست قوم خويش براى ساختن خدايانى مانند خدايان بت‌پرستان و انحراف آنان از دين حق، آن را برخاسته از نادانى آنان دانست: «قالَ اِنَّكُم قَومٌ تَجهَلون» (اعراف/7، 138); بنابر اين وجود رهبران دينى كه مردم را با حقايق آشنا، و آنان را از جهالت خارج سازند، از ضروريّات هر جامعه ايمانى است.

10. نفاق و بيماردلى:

زمينه ارتداد در منافقان و بيماردلان بسيار است كه اگر براى اين كار موقعيّتى فراهم شود، بى‌درنگ از اسلام دست برداشته، مرتد مى‌شوند: «اِذ يَقولُ المُنـفِقونَ ... ولَو‌دُخِلَت عَلَيهِم مِن اَقطارِها ثُمَّ سُئِلوا الفِتنَةَ لاََتَوها و ما تَلَبَّثوا بِها اِلاّ يَسيرا» (احزاب/33، 11ـ14); در آيه بعد مى‌فرمايد: آن‌ها پيش‌تر با خدا عهد بسته بودند كه به عقب باز‌نگردند و از آن‌ها در آن مورد بازخواست خواهد شد: «و‌لَقَد كانوا عـهَدُوا اللّهَ مِن قَبلُ لايُوَلّونَ الاَدبـرَ و كانَ عَهدُ اللّهِ مَسـُولا». (احزاب/33،15) عهد الهى، ايمان به خدا و پيامبر و آن‌چه حضرت از جانب خدا آورده است، به‌شمار مى‌رود.[26]

راه‌هاى پيش‌گيرى از ارتداد:

قرآن كريم، جهت حفظ دين و عدم انحراف و ارتداد، امورى را به مؤمنان سفارش كرده است:

1. توكّل به خداوند:

حضرت شعيب و پيروانش در برابر دعوت مشركان به ارتداد از دين الهى گفتند: ما حق نداريم به آيين شما باز‌گرديم و در برابر آزارهاى شما بر خدا توكّل مى‌كنيم: «و‌ما‌يَكونُ لَنا اَن نَعودَ فيها اِلاّ اَن يَشاءَ اللّهُ رَبُّنا وسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَىء عِلمـًا عَلَى اللّهِ تَوَكَّلنا» (اعراف/7،89); چنان‌كه مؤمن آل‌فرعون نيز در برابر دعوت او به كفر و ارتداد همين پاسخ را به مشركان قوم خويش داد: «تَدعونَنى لاَِكفُرَ بِاللّهِ و‌اُشرِكَ‌بِهِ‌...» (غافر/40، 42)، «فَسَتَذكُرونَ ما‌اَقولُ لَكُم و اُفَوِّضُ اَمرى اِلَى اللّهِ‌...». (غافر/40، 44)

2. تقوا:

قرآن در آياتى، براى حفظ دين و جلوگيرى از ارتداد، مؤمنان را به تقوا دعوت مى‌كند. در آيه‌120 آل‌عمران/3 آمده است كه صبر و تقوا، شما را از حيله‌هاى دشمنان در امان نگه مى‌دارد: «...‌اِن تَصبِروا و تَتَّقوا لايَضُرُّكُم كَيدُهُم شيــًا». شايد از آياتى كه پس از هشدار به مسلمانان درباره خطر برخى از اهل*كتاب و علاقه آنان به ارتداد مسلمانان، مؤمنان را به تقوا (آل‌عمران/3، 100‌ـ‌102) يا به اقامه نماز و پرداخت زكات كه از مصاديق بارز تقوا است، (بقره/2، 109‌ـ‌110) سفارش مى‌كند نيز بتوان بر اين مطلب استشهاد كرد.

3. تمسّك به قرآن:

از آيات 100‌ـ‌101 آل‌عمران/3 استفاده مى‌شود كه اگر مؤمنان به قرآن توجّه و تمسّك كنند هيچ‌گاه گمراه نخواهند شد: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِن تُطيعوا فَريقـًا مِنَ الَّذينَ اوتُوا الكِتـبَ يَرُدّوكُم بَعدَ ايمـنِكُم كـفِرين * و كَيفَ تَكفُرونَ و اَنتُم تُتلى عَلَيكُم ءايـتُ اللّهِ‌...». اين آيه، ويژگى قرآن را حفظ دين و جلوگيرى از گمراهى دانسته است; چون كسى كه آيات خدا بر او خوانده مى‌شود و هميشه با آن سرو كار دارد، هيچ‌گاه از دين دست برنمى‌دارد; زيرا قرآن نور است (اعراف/7، 157) و به انسان‌ها حيات مى‌بخشد (انفال/8، 24) و راه حق را از باطل جدا مى‌كند: «...‌يَهدى اِلَى الحَقِّ و اِلى طَريق مُستَقيم». (احقاف/46، 30) پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)در روايت معروف ثقلين براى جلوگيرى از انحراف، مسلمانان را پس از خود به پيروى از قرآن كريم و اهل‌بيت سفارش فرموده است.[27]

شرايط اثبات ارتداد:

ارتداد در‌صورتى اثبات مى‌شود كه شخص با قول يا عمل كفرآميز، ارتداد خود را اظهار كند.[28] در غير اين صورت، شخصى كه شهادتين را بر زبان جارى كرده تا زمانى كه اظهار اسلام مى‌كند، مسلمان بوده، از تمام مزاياى مسلمانى برخوردار است و كسى حق تعرّض به او را ندارد: «و‌لاتَقولوا لِمَن اَلقى اِلَيكُمُ السَّلـمَ لَستَ مُؤمِنـًا» (نساء/4، 94); بنابراين، اگر كسى در باطن از اسلام برگردد و كفر خود را آشكار نكند، در ظاهر مرتد نبوده، احكام ارتداد درباره او جارى نمى‌شود و مؤيّد اين مطلب، سيره و روش برخورد پيامبر با منافقان است كه قرآن در آياتى، از كفر آن‌ها و دست كشيدن از اسلام خبر مى‌دهد: «...‌قَد كَفَرتُم بَعدَ ايمـنِكُم» (توبه/9، 66)، «...‌و‌لَقَد قالوا كَلِمَةَ الكُفرِ و كَفَروا بَعدَ اِسلـمِهِم» (توبه/9، 74)، «ذلِكَ بِاَنَّهُم ءامَنوا ثُمَّ كَفَروا» (منافقون/63،3) كه مقصود از بازگشت منافقان به كفر، ترك اسلام ظاهرى است; چون آنان از ابتدا به اسلام ايمان نياوردند و ممكن است عدّه‌اى از آنان به‌واقع ايمان آورده بودند; امّا پس‌از ايمان به كفر بازگشتند; ولى كفر خود را مخفى كردند.[29] با وجود اين، تا هنگامى كه كفر خود را ابراز نكرده بودند، پيامبر با آنان مانند مسلمان برخورد مى‌كرد كه اين نشان مى‌دهد اظهار كفر، شرط اصلى ثابت شدن ارتداد است.
فقيهان در ترتّب احكام، بر مرتدّ فطرى و ملّى، شرايطى را معتبر دانسته‌اند. به جز بلوغ و عقل كه از شرايط عامّه تكليف به‌شمار مى‌رود، قصد نيز در تحقّق ارتداد معتبر است; بنابراين اگر سخن يا عمل كفرآميزى از روى سهو يا غفلت يا خواب يا بى‌هوشى، بلكه در حال غضب سر زند، ارتداد محقّق نمى‌شود.[30]چنان‌كه منافقان پس از افشاى كلمات كفرآميز خود، براى فرار از مجازات گفتند: ما اين سخنان را از روى مزاح گفتيم و قصد جدّ نداشتيم: «و‌لـَئِن سَاَلتَهُم لَيَقولُنَّ اِنَّما كُنّا نَخوضُ و نَلعَبُ‌...». (توبه/9، 65) شرط ديگر اختيار است. بر اين اساس، اگر ارتداد با اكراه* صورت پذيرد، اثر نخواهد داشت. قرآن مى‌گويد: «مَن كَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ ايمـنِهِ اِلاّ مَن اُكرِهَ و قَلبُهُ مُطمـَئِنٌّ بِالايمـنِ... فَعَلَيهِم غَضَبٌ مِنَ اللّهِ» (نحل/16، 106)، و اگر شخصى ادّعاى عدم قصد يا اكراه كند و ارتداد را از خود منتفى بداند، اين ادعا از او پذيرفته مى‌شود، مگر آن كه به خلاف آن علم داشته باشيم.[31]

احكام مرتد:

پى‌آمدهاى فقهى ارتداد، پس از اثبات و حصول شرايط، عبارت‌اند از:

1. عرضه توبه بر مرتد:

بيش‌تر فقيهان اهل‌سنّت، عرضه توبه بر مرتد را واجب مى‌دانند و برخى آن را مستحب دانسته‌اند.[32]اماميّه، عرضه توبه را بر مرتد ملّى واجب مى‌دانند[33] و دليل آن را روايات شمرده‌اند.[34] برخى از اهل‌سنّت به آيات 38انفال/8‌، 108 يوسف/12 و 125 نحل/16 استدلال كرده‌اند; زيرا در آن‌ها، عموم كافران به اسلام دعوت شده و در‌صورت بازگشت از كفر، به بخشش بشارت داده شده‌اند.[35] برخى گفته‌اند: مستفاد از آيه‌137 نساء/4: «اِنَّ الَّذينَ ءامَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ ءامَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ ازدادوا كُفرًا... = كسانى‌كه ايمان آوردند سپس كافر شدند و پس از آن ايمان آوردند و باز‌كافر شدند و آنگاه بر كفر خويش افزودند‌...» نيز اين است كه پس از ارتداد، وظيفه مسلمانان، عرضه توبه بر مرتدّ است; زيرا اگر وظيفه، كشتن بود، تكرار ارتداد محقّق نمى‌شد; ولى اين استدلال مخدوش است; زيرا چنان‌كه مفسران گفته‌اند: اين آيه درباره اهل‌كتاب يا منافقان است كه ارتدادشان مخفيانه بود و مسلمانان از آن آگاه نمى‌شدند تا حكمى درباره آنان جارى كنند. عدّه‌اى، از تعبيرهايى چون «آمدن ادلّه روشن = جاءَهُمُ البَيِّنـتُ» (آل‌عمران/3،86) و «تبيين هدايت = مِن بَعدِ ما‌تَبَيَّنَ لَهُمُ الهُدَى» (محمد/47،25) كه قرآن درباره مرتدان به‌كار برده است، چنين استفاده كرده‌اند كه اين قيود، اگر در شكل خاصّ «استتابه» مؤثّر نباشد، بى‌شك، وظيفه حاكم شرع را در تشخيص موضوع و ارشاد مرتد روشن مى‌سازد كه آيا مرتد مورد نظر از چنين قيودى برخوردار بوده است يا نه كه در غير اين صورت، اجراى حكم ارتداد درباره او دشوار خواهد بود.[36] درباره دفعات درخواست توبه از مرتد و مدّت مهلت آن، بين سه‌بار، صد بار، سه روز، يك ساعت، يك ماه، و تا اندازه‌اى كه رجوع مرتد ممكن باشد، اختلاف نظر است;[37] ولى بيش‌تر عالمان اهل‌سنّت[38] و برخى از عالمان اماميّه[39] بر اين عقيده‌اند كه به مرتد 3‌روز بايد مهلت داده شود.

2. كشتن:

اماميّه مى‌گويند: مرتد فطرى، كشته مى‌شود (زن از اين حكم استثنا شده است); ولى مرتد ملّى، در‌صورتى كه توبه نكند، كشته مى‌شود.[40] اهل‌سنّت معتقدند: هر مرتدّى در‌صورت نپذيرفتن توبه، پس از عرضه آن، كشته مى‌شود.[41] فقط حنفى بين زن و مرد تفاوت گذاشته است. مستند فقيهان در اين حكم، روايات است،[42] و استفاده اين حكم از آيات، مشكل است; گرچه برخى به نوعى خواسته‌اند از آيات كمك بگيرند. از‌جمله در آيه‌54 بقره/2 آمده است: موسى(عليه السلام)به گروهى از بنى‌اسرائيل كه از توحيد منحرف شده، به گوساله‌پرستى روى آوردند، مى‌گويد: «...‌اِنَّكُم ظَـلَمتُم اَنفُسَكُم بِاتِّخاذِكُمُ العِجلَ فَتوبوا اِلى بارِئِكُم فَاقتُلوا اَنفُسَكُم ذلِكُم خَيرٌ لَكُم عِندَ بارِئِكُم فَتابَ عَلَيكُم». (بقره/2، 54) برخى گفته‌اند: در اين آيه، خداوند، بنى‌اسرائيل را به‌سبب جرم و گناه و انحراف از توحيد به توبه فرمان داده است: «فَتوبوا اِلى بارِئِكُم» ، و شرط پذيرش اين توبه را كشته شدن همه مرتدّان يا گروهى كه به توبه حاضر نشدند به‌وسيله موحّدان يا با يك‌ديگر،[43] قرار داد: «فَاقتُلوا اَنفُسَكُم». در برخى روايات نقل شده كه تا 10000 يا 70000‌نفر از بنى‌اسرائيل* كشته‌شدند.[44] در آيه‌89 نساء/4 آمده است كه خداوند، فرمان قتل منافقان را در‌صورت امتناع از توبه صادر كرده است: «...‌فَاِن تَوَلَّوا فَخُذوهُم واقتُلوهُم‌...». برخى گفته‌اند: علّت اين حكم (با‌اين‌كه در اسلام حكم منافق، قتل نيست)، ارتداد آنان است; زيرا آنان ابتدا اسلام آوردند و با ملحق‌شدن به كافران در واقع كفر خود را اظهار‌كردند; چنان‌كه از ابن‌عبّاس در تفسير «و‌اللّهُ اَركَسَهُم بِما كَسَبوا» (نساء/4، 88) نقل‌شده كه خداوند آنان را به جهت اظهار كفر، به كافران كه حكمشان كشته شدن است، ملحق‌كرد.[45] فخررازى نيز در تفسير اين آيه (نساء/4، 88) مى‌نويسد: تا‌زمانى كه منافقان پس‌از شهادتين، ظاهر اسلام را رعايت كنند، دليلى بر كشتن آنان نيست; ولى در‌صورت اظهار كفر حكم كافران بر آن‌ها جارى خواهد شد;[46] ولى استدلال به اين آيه مشكل است. احتمال دارد كه حكمِ آيه، به علّت رابطه صميمانه آنان با كافران باشد كه بر اثر هم‌كارى با كفّار، بر ضدّ مسلمانان فتنه و فساد مى‌كردند و در جبهه كسانى قرار داشتند كه با مسلمانان مى‌جنگيدند.
گروهى از مفسّران نيز در قتل مرتد به آيه‌217 بقره/2 استدلال كرده‌اند:[47]«و‌مَن يَرتَدِد مِنكُم عَن دينِهِ فَيَمُت و هُوَ كافِرٌ فَاُولـئِ كَ حَبِطَت اَعمــلُهُم فِى الدُّنيا و الأخِرَةِ». با اين بيان كه مقصود از عمل در اين آيه ايمان است كه از اعمال قلب شمرده مى‌شود و حبط* عمل، يعنى حبط آثار عمل (حرمت خون و‌...) كه اين حرمت با ارتداد از بين مى‌رود. اين استدلال نيز مشكل، و تأويلى است كه بعيد مى‌نمايد. ابن‌عاشور، از‌جمله «فَيَمُت و هُوَ كافِرٌ» در آيه، قتل مرتد را استفاده كرده، مى‌گويد: از عطف «يمت» بر «ارتداد» با فاى تعقيب كه مفيد ترتّب بدون فاصله است، به‌دست مى‌آيد كه پيامد ارتداد مرگ است و چون اين مردن نمى‌تواند همان مرگ طبيعى باشد، زيرا چنين مرگى براى همه اتّفاق مى‌افتد، مقصود همان عقوبت شرعى (كشتن مرتد) است.[48] اين استدلال، ردّ مى‌شود; زيرا آيه مفهوم روشنى دارد و آن اين‌كه اگر مرتدّ، بى‌توبه و كافر بميرد، از اصحاب آتش خواهد بود و كلمه «فَيَمُت» به‌معناى قتل مرتد نيست.
همه فقيهان اهل‌سنّت [49] در قتل مرتد به آيات قتال با مشركان از‌جمله آيه‌5 توبه/9 «...‌فَاقتُلوا المُشرِكينَ حَيثُ وجَدتُموهُم» و نيز آيات 193 بقره/2 و 38 انفال/8 استناد كرده‌اند با اين بيان كه فرد مسلمان، با تغيير عقيده و برگشت از اسلام، كافر شده و در تمام احكام كافران محارب از‌جمله كشتن، با آن‌ها شريك است;[50] ولى اين استدلال نيز ضعيف است; زيرا آيه‌5 توبه/9 به مشركان پيمان‌شكن و آيات بعدى به كافران مهاجمى مربوط است كه آغازكننده جنگ هستند و نمى‌توان از اين آيات، حكم قتل مرتد را استفاده كرد; البتّه كشتن مرتد، در زمان وجود حكومت* اسلامى، وظيفه حاكم اسلامى است، نه عموم مؤمنان; زيرا در اين زمينه، گرچه در برخى روايات ذكرى از اجراكننده اين حدّ نيامده يا آن را وظيفه هر مؤمن دانسته است كه از ارتداد مسلمانى آگاه مى‌شود;[51] امّا در مواردى ديگر، اين امر را وظيفه امام و حاكم اسلامى دانسته[52] كه اين دسته از روايات، عموم روايات قبلى را تخصيص مى‌زند.

3. نقض زوجيّت:

ارتداد موجب جدايى مرتد از همسرش مى‌شود: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِذا جاءَكُمُ المُؤمِنـتُ مُهـجِرت ... فَلاتَرجِعوهُنَّ اِلَى الكُفّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُم و لا هُم يَحِلّونَ لَهُنَّ ... و‌لا‌تُمسِكوا بِعِصَمِ الكَوافِرِ». (ممتحنه/60، 10) اين آيه، زن مسلمان را بر مرد كافر حرام كرده است و چون مرتد به كافران ملحق مى‌شود در نتيجه همسر مسلمانش بر وى حرمت مى‌يابد. هم‌چنين جمله «و‌لاتُمسِكوا بِعِصَمِ الكَوافِرِ» ، نگه داشتن زن كافر را براى مرد مسلمان حرام دانسته كه برخى از موارد با دليل خاص از عموم اين آيه خارج شده است; از‌جمله، ازدواج با زنان اهل‌كتاب به‌طور موقّت يا دائم (به گفته برخى) يا موردى كه مرد و زن هر دو كافر باشند و مرد اسلام آورد; ولى زن بر كفر خويش باقى بماند. در غير اين موارد، نگه داشتن زن كافر حرام است.[53] برخى از فقيهان اهل‌سنّت نيز آيه‌141نساء/4 را دليل بر لزوم جدايى همسر مرتد از وى دانسته‌اند; زيرا لازمه بقاى نكاح*، استيلاى كافر بر زن مسلمان است كه آيه آن را نفى كرده است.[54] از نظر فقهى، اگر ارتداد يكى از زوجين پيش از دخول صورت گيرد، و به نظر اماميّه، اگر مرد پس از دخول مرتدّ فطرى شود، نكاح فسخ مى‌شود; امّا اگر ارتداد، پس از دخول باشد، (به نظر اهل‌سنت در مطلق مرتد، و به نظر اماميّه در زن اگر مرتد شود مطلقاً يا مرد اگر مرتد ملّى شود)، فسخ نكاح بر اتمام عدّه طلاق موقوف است كه اگر تا آن زمان مرتد، توبه* كند، نكاح، هم‌چنان باقى است و در‌صورت عدم توبه، فسخ مى‌شود.[55]

4. پس گرفتن مهر:

اگر زنِ مسلمانى مرتد شده، به كافران بپيوندد، مسلمانان بايد مهر او را از كافران بطلبند و به شوهرش بپردازند; چنان‌كه آنان مهر زنانشان را در‌صورت پيوستن به مسلمانان، مى‌طلبند[56]: «...‌و‌سـَلوا ما اَنفَقتُم و ليَسـَلوا ما اَنفَقوا» (ممتحنه/60،10); ولى اگر كافران، مهر مورد نظر را نپردازند،در‌صورت جنگ و گرفتن غنيمت از آنان، بايد از غنايم به مقدار مهر به شوهر پيشين آن زن بپردازند: «واِن فاتَكُم شَىءٌ مِن اَزوجِكُم اِلَى الكُفّارِ فَعاقَبتُم فَـاتوا الَّذينَ ذَهَبَت اَزوجُهُم مِثلَ ما اَنفَقوا واتَّقوا اللّهَ الَّذى اَنتُم بِهِ مُؤمِنون». (ممتحنه/60،11) به گفته برخى، فلسفه پرداخت مهريّه* به شوهران، جلوگيرى از ضرر مادّى آنان است.[57]

توبه مرتد و احكام آن:

توبه مرتد دو جنبه دارد: جنبه كلامى، يعنى پذيرش توبه نزد خداوند و رفع عذاب آخرتى، و جنبه فقهى، يعنى پذيرش توبه در دنيا و رفع مجازات دنيايى و ديگر آثار مترتّب بر آن; امّا از جهت اوّل، قرآن در آياتى مرتد را به توبه دعوت كرده است; از‌جمله در آيه‌89 آل‌عمران/3 پس از بيان هدايت نشدن مرتد و مجازات او در آخرت، توبه‌كنندگان را از اين مجازات استثنا كرده است: «اِلاَّ الَّذينَ تابوا مِن بَعدِ ذلِكَ و اَصلَحوا فَاِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم» ; هم‌چنين در آيه‌153 اعراف/7 به كسانى‌كه پس از گوساله‌پرستى و ارتداد توبه كرده، دوباره ايمان آورند، وعده آمرزش داده است: «والَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّـاتِ ثُمَّ تابوا مِن بَعدِها و ءامَنوا اِنَّ رَبَّكَ مِن بَعدِها لَغَفورٌ رَحيم». در آيه‌110 نحل/16 پس بعد از ذكر كيفر مرتدان به كسانى‌كه بعد از فريب خوردن، به ايمان بازگردند و جهاد نمايند بشارتِ آمرزش داده است. «ثُمَّ اِنَّ رَبَّكَ لِلَّذينَ هاجَروا مِن بَعدِ ما فُتِنوا ثُمَّ جـهَدوا و صَبَروا اِنَّ رَبَّكَ مِن بَعدِها لَغَفورٌ رَحيم». هم‌چنين در آيه‌74 توبه/9 مرتدان را به توبه خوانده است: «فَاِن يَتوبوا يَكُ خَيرًا لَهُم». از‌آيه‌217 بقره/2 كه در آن حبط عمل و عذاب مرتد به مردن در حال ارتداد منوط شده نيز به‌دست مى‌آيد كه اگر مرتد، پيش از مرگ، توبه كند، خداوند توبه‌اش را مى‌پذيرد. افزون بر آن، آياتى كه بر آمرزش همه گناهان دلالت دارد و همه گناه‌كاران را به توبه خوانده است (از‌جمله زمر/39، 53‌ـ‌54; غافر/40، 3; توبه/9، 104; مائده/5، 39)، شخص مرتد را نيز در بر مى‌گيرد.
از مجموع اين آيات به‌دست مى‌آيد كه اگر مرتد (چه ملّى و چه فطرى) به‌طور واقعى توبه كند، توبه‌اش پذيرفته، و در آخرت مجازات نخواهد شد. با توجّه به اين آيات، مفسّران مقصود از آيه‌90 آل‌عمران/3 را كه مى‌گويد: توبه مرتد هرگز پذيرفته نمى‌شود: «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا بَعدَ ايمـنِهِم ثُمَّ ازدادوا كُفرًا لَن تُقبَلَ تَوبَتُهُم» ، توبه در آستانه مرگ* مى‌دانند;[58] چنان‌كه در آيه‌18 نساء/4 به اين مسأله اشاره شده است يا آن را بر توبه ظاهرى حمل كرده‌اند;[59] چنان‌كه شيوه منافقان چنين بود يا مقصود، توبه مرتدانى است كه در حال كفر از دنيا رفته‌اند; كه در اين صورت برخى گفته‌اند: عدم پذيرش توبه كنايه از توفيق نيافتن بر توبه است.[60] چنان‌كه قرآن در آيه‌91 آل‌عمران/3 به اين امر اشاره كرده است: «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا و ماتوا و هُم كُفّارٌ فَلَن يُقبَلَ مِن اَحَدِهِم مِلءُ الاَرضِ ذَهَبــًا ولَوِ افتَدى بِهِ».
از جنبه فقهى، با توجّه به اين‌كه رفع عقاب آخرتى باثبوت مجازات دنيايى منافاتى ندارد[61] و چه بسا، خداوند توبه فردى را بپذيرد; ولى مجازات جرم خويش را در دنيا بايد تحمّل كند; مانند قصاص، زنا، سرقت و‌...‌. بر اين اساس، اين‌كه خداوند، مرتد را به توبه خوانده و اطمينان داده است كه توبه او را خواهد پذيرفت، دليلى بر رفع مجازات دنيايى نيست; بدين سبب در اين زمينه بايد به دنبال ادلّه خاصّ ديگرى باشيم كه مجازات دنيايى مرتد را نفى يا اثبات كند كه در اين زمينه روايات متعدّدى وارد شده است. فقيهان اهل‌سنّت[62]با استناد به اين روايات و برخى آيات، توبه مرتد را مقبول دانسته; امّا فقيهان اماميّه با استناد به روايات اهل‌بيت(عليهم السلام)بر اين باورند كه توبه مرتدّ ملّى پذيرفته است; البتّه در مرتدّ فطرى بر سه رأى هستند: برخى، توبه او را چه در دنيا و چه در آخرت پذيرفته مى‌دانند و برخى به‌طور مطلق مردود شمرده و عدّه‌اى گفته‌اند: توبه‌اش نزد خداوند و آخرت پذيرفته است; امّا در دنيا پذيرفته نيست.[63]

حكم عبادات مرتد پس از توبه:

برخى با استناد به آيه «و‌لَو اَشرَكوا لَحَبِطَ عُنهُم ما كانوا يَعمَلون» (انعام/6، 88; زمر/39، 65) گفته‌اند: با ارتداد، همه عبادات مرتد باطل مى‌شود; بدين سبب در‌صورت توبه بايد همه را قضا كند;[64] ولى برخى با استناد به آيه‌217 بقره/2 «و‌مَن يَرتَدِد مِنكُم عَن دينِهِ فَيَمُت و هُوَ كافِرٌ فَاُولـئِ كَ حَبِطَت اَعمــلُهُم فِى الدُّنيا والأخِرَةِ» گفته‌اند: در‌صورتى اعمال مرتد باطل مى‌شود كه در حال ارتداد از دنيا برود; امّا اگر توبه كند، عبادات پيش از ارتدادش باطل نشده است و قضا لازم نيست.[65] ممكن است گفته شود: بطلان عمل* در اين آيات، به‌معناى بطلان آثار اين اعمال و عدم پذيرش آن است كه اين در عمل مسلمان و بدون ارتداد نيز ممكن است تحقّق يابد; چنان‌كه در آيه‌2 حجرات/49 آمده است: اگر با پيامبر بلند سخن بگوييد، ممكن است اعمالتان باطل شود; امّا هيچ كس نگفته كه آن شخص پس از چنين گناهى بايد عباداتش را قضا كند; بدين جهت نمى‌توان در قضاى واجبات به اين آيات استناد كرد. روايات متعدّدى در اين باره وارد شده كه فقيهان امامى و غير امامى بر اساس آن‌ها، آراى گوناگونى را ارائه كرده‌اند. مالكى اعتقاد دارد كه اعمالِ پيش از ارتداد، باطل و فقط اعاده حجّ واجب است.[66] طبق نظر حنفى، مرتد، همه عباداتى را كه پيش از ارتداد از او فوت شده بايد قضا كند; ولى قضاى عباداتى كه در حال ارتداد از او فوت شده (جز حج) لازم نيست.[67] اماميّه معتقد است: فقط عباداتى را كه در حال ارتداد يا پيش از ارتداد از او فوت شده، بايد قضا كند;[68] گرچه برخى از ايشان احتمال داده‌اند: قضاى حجّى را كه پيش از ارتداد به‌جا آورده نيز واجب باشد; زيرا اسلامِ چنين افرادى قبل از ارتداد، اسلام واقعى نبوده است; امّا اين رأى برخلاف نظر معروف در بين اماميه است.[69]
به اعتقاد مشهور اماميّه، در قضاى واجبات، بين مرتدّ ملّى و فطرى‌فرقى‌نيست. در‌صورتى كه برخى قضاى عبادات را فقط بر شخصى كه توبه داده مى‌شود (مرتد ملّى) واجب مى‌دانند.[70]

تكرار ارتداد:

آيه‌137 نساء/4 به تكرار ارتداد اشاره كرده، و خبر از عدم آمرزش* آنان مى‌دهد: «اِنَّ الَّذينَ ءامَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ ءامَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ ازدادوا كُفرًا لَم يَكُنِ اللّهُ لِيَغفِرَ لَهُم و لا لِيَهدِيَهُم سَبِيلا». برخى از فقيهان اهل‌سنّت با استناد به اين آيه گفته‌اند: اگر ارتداد تكرار شود، درخواست توبه از مرتد واجب نيست و بى‌درنگ بايد كشته شود[71] در پاسخ به اين نظر بايد گفت: اوّلاً آيه، طبق نظر بيش‌تر مفسّران به اهل‌كتاب يا ارتداد منافقان مربوط است كه در خلوت و مجالس خود به كفر بازگشته، سخنان كفرآميز بر زبان مى‌راندند و ثانياً بر فرض عام بودن، در آيه به قتل مرتد اشاره‌اى نشده است. برخى ديگر با استناد به آيه‌5توبه/9 كه به قبولى توبه كافران در‌صورت پذيرش اسلام اشاره دارد، گفته‌اند: پذيرش توبه مرتد به مرتبه اوّل اختصاص ندارد; بلكه هر زمان كه مرتد توبه كند، توبه‌اش پذيرفته است و آيه پيشين او را شامل خواهد شد;[72] امّا اماميّه با استفاده از روايات معتقد است كه توبه مرتد ملّى در مرتبه چهارم (و‌بنابر قول بعضى در مرتبه سوم) پذيرفته نيست.[73]

آثار ارتداد:

افزون بر پى‌آمدهاى فقهى ارتداد، قرآن آثار ديگرى را نيز براى اين عمل برشمرده كه به شرح ذيل است:

1. سرگردانى:

مرتد، در آيه‌71 انعام/6 به جن زده‌اى تشبيه شده كه بى‌هدف و سرگردان راه مى‌پيمايد[74]: «قُل اَنَدعوا مِن دونِ اللّهِ ما لايَنفَعُنا و لايَضُرُّنا و نُرَدُّ عَلى اَعقابِنا بَعدَ اِذ هَدنَا اللّهُ كالَّذِى استَهوَتهُ الشَّيـطينُ فِى الاَرضِ حَيرانَ». حيران بودن مرتد ممكن است از آن جهت باشد كه با ارتداد خويش از راه حق خارج شده، نمى‌تواند راه درست را تشخيص دهد; چنان‌كه در آيه‌108 بقره/2 آمده است: كسى كه كفر را به جاى ايمان بپذيرد، از راه مستقيم گمراه شده است.

2. ذلّت:

كسى كه از دايره ايمان خارج شود، به ذلّت* در زندگى دنيا دچار خواهد شد; چنان‌كه به مرتدّان بنى‌اسرائيل چنين هشدارى داده شده است: «اِنَّ الَّذينَ اتَّخَذوا العِجلَ سَيَنالُهُم ... فِى الحَيوةِ الدُّنيا». (اعراف/7،152)

3. خسران:

ارتداد از دين، سبب خسران خواهد شد: «...‌اِن تُطيعوا الَّذينَ كَفَروا يَرُدّوكُم عَلى اَعقـبِكُم فَتَنقَلِبوا خـسِرين» (آل‌عمران/3، 149) كه اين خسران، هم در قيامت: «لا جَرَمَ اَنَّهُم فِى الأخِرَةِ هُمُ الخـسِرون» (نحل/16،109; آل‌عمران/3، 85) و هم در دنيا است: «اِنقَلَبَ عَلى وجهِهِ خَسِرَ الدُّنيا والأخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الخُسرانُ المُبين» (حج/22،11)، و‌خسران مرتد از آن جهت است كه او با ارتداد، افزون بر محروم شدن از كمالات انسانى، در معرض نابودى دنيايى و عذاب آخرتى قرار مى‌گيرد[75] كه اين خسران، متوجّه شخص مرتد خواهد بود و به خداوند، هيچ زيانى نخواهد رسيد:«و‌مَن يَنقَلِب عَلى عَقِبَيهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شيــًا». (آل‌عمران/3،144 و 176‌ـ‌177) زيرا خداوند از ايمانِ جن و انس بى‌نياز است: «...‌اِن تَكفُرو ا اَنتُم و مَن فِى الاَرضِ جَميعـًا فَاِنَّ اللّهَ لَغَنِىٌّ حَميد». (ابراهيم/14، 8)

4. ستم بر خود:

آيات متعدّدى ارتداد را ظلم و مرتدان را ظالم دانسته است (بقره/2،92; اعراف/7،148; آل‌عمران/3،86)، و از آيه‌54 بقره/2 استفاده مى‌شود كه ارتداد، ظلم* به نفس است; چرا كه مرتد از رحمت الهى دور شده، خود را در معرض عذاب قرار مى‌دهد; چنان‌كه موسى(عليه السلام) گوساله‌پرستى را ظلم به نفس ناميد: «...‌يـقَومِ اِنَّكُم ظَـلَمتُم اَنفُسَكُم بِاتِّخاذِكُمُ العِجلَ». (بقره/2، 54)

5. محروميّت از سرپرستى و پشتيبانى خداوند:

كسانى‌كه از دين الهى دست بردارند، از حمايت و يارى خداوند محروم شده، در دنيا و آخرت هيچ پشتيبانى نخواهند داشت چنان‌كه قرآن، اين مطلب را در مورد منافقينى كه كفر خود را ظاهر كردند گوشزد مى‌نمايد: «...و لَقَد قالوا كَلِمَةَ الكُفرِ و كَفَروا بَعدَ اِسلـمِهِم ... و ما لَهُم فِى الاَرضِ مِن ولِىّ و لا نَصير». (توبه/9، 74) بر همين اساس، در آيه‌120 بقره/2 و 37 رعد/13 آمده كه در‌صورت پيروى از هواها و خواسته‌هاى يهود و نصارا، خداوند هيچ‌گاه شما را يارى و سرپرستى نخواهد كرد.

6. عدم هدايت الهى:

خداوند، افرادى را كه پس از شناخت پيامبر و ايمان به آن حضرت پس از آمدن ادلّه روشن، از اسلام دست بردارند، هدايت* نخواهد كرد: «كَيفَ يَهدِى اللّهُ قَومـًا كَفَروا بَعدَ اِيَمـنِهِم و شَهِدُوا اَنَّ الرَّسولَ حَقٌّ و جاءَهُمُ البَيِّنـتُ واللّهُ لايَهدِى القَومَ الظّــلِمين». (آل‌عمران/3،86) گفته شده: صفت ظلم، علّت عدم هدايت است به اين معنا كه خداوند، اين قوم را تا زمانى كه بر اين صفت باقى باشند، هدايت نخواهد كرد و اين با هدايت آنان در‌صورت رجوع و توبه منافات ندارد.[76] در آيه‌137 نساء/4 آمده است: مرتدّانى كه پس از ارتدادهاى مكرّر، در راه ازدياد كفر بكوشند، مغفرت و هدايت الهى شاملشان نخواهد شد: «اِنَّ الَّذينَ ءامَنوا ثُمَّ كَفَروا ... ثُمَّ ازدادوا كُفرًا لَم يَكُنِ اللّهُ لِيَغفِرَ لَهُم و‌لا‌لِيَهدِيَهُم سَبِيلا». مفسّران مقصود از ازدياد‌كفر را اصرار بر كفر و باقى ماندن بر آن تا زمان مرگ يا تكرار ارتداد كه شيوه منافقان بوده، دانسته‌اند.[77] چنين افرادى كه اسلام و دين را به بازى گرفته‌اند، توفيق توبه و هدايت را نخواهند يافت.

7. مهر شدن قلب، گوش، چشم:

ارتداد از دين باعث مى‌شود كه خداوند بر قلب، گوش و ديدگان اين افراد مهر زند: «اُولـئِ كَ الَّذينَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلوبِهِم و سَمعِهِم و اَبصـرِهِم و اُولـئِ كَ هُمُ الغـفِلون» (نحل/16،108)، و در آيه‌3 منافقون/63 نيز از مهر زدن بر ادراك مرتدّان، سخن گفته شده كه نتيجه عمل آنان است.

8. حبط اعمال:

يكى از پيامدهاى ارتداد، حبط (تباه شدن) عمل است: «...‌و‌مَن يَكفُر بِالايمـنِ فَقَد حَبِطَ عَمَلُهُ». (مائده/5،5) اين معنا در آيات 88 انعام/6; 28 محمد/47 و 65 زمر/39 نيز آمده است و در آيه‌217 بقره/2 تباهى عمل، به مردن با حال ارتداد مقيّد شده است: «...‌و‌مَن يَرتَدِد مِنكُم عَن دينِهِ فَيَمُت و هُوَ كافِرٌ فَاُولـئِ كَ حَبِطَت اَعمــلُهُم فِى الدُّنيا والأخِرَةِ». در نوع اعمال حبط شده و زمان و كيفيّت حبط آراى گوناگونى مطرح شده است. (‌=>‌‌احباط و تكفير)

9. خشم خداوند:

ارتداد، خشم خداوند را در پى دارد: «مَن كَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ ايمـنِهِ ... فَعَلَيهِم غَضَبٌ مِنَ اللّهِ». (نحل/16،106) در آيه‌86 طه/20 موسى(عليه السلام)بنى‌اسرائيل را پس از بازگشت از يكتاپرستى، از خشم پروردگار بيم مى‌دهد: «...‌اَم اَرَدتُم اَن يَحِلَّ عَلَيكُم غَضَبٌ مِن رَبِّكُم» ، و آيه‌28 محمد/47 نيز سبب مجازات مرتدّان هنگام مرگ را پيروى آنان از آن‌چه باعث خشم خدا مى‌شود، دانسته است: «ذلِكَ بِاَنَّهُمُ اتَّبَعوا ما اَسخَطَ اللّهَ و كَرِهوا رِضونَهُ».

10. لعن خدا، ملائكه و مردم:

بازگشت به كفر، سبب مى‌شود كه مرتد، مطرود و نفرين شده خدا، ملائكه و مردم قرار گيرد: «اُولـئِ كَ جَزاؤُهُم اَنَّ عَلَيهِم لَعنَةَ اللّهِ و المَلـئِ كَةِ و النّاسِ اَجمَعين». (آل‌عمران/3،87) به نظر برخى، عبارت «النّاسِ اَجمَعين» ، همه مردم حتّى كافران و خود مرتدّان را نيز شامل مى‌شود كه لعن* مرتدان بر خود، مربوط به قيامت است كه آنان يك‌ديگر را مسبّب گمراهى خود دانسته، لعن مى‌كنند.[78] آيه بعد به هميشگى بودن اين لعن اشاره مى‌كند: «خــلِدينَ فيها». (آل‌عمران/3،88)

11. سختى جان دادن:

فرشتگان الهى هنگام مرگِ مرتد، بر چهره و پشت او مى‌زنند تا جان او را به سختى بگيرند: «فَكَيفَ اِذا تَوَفَّتهُمُ المَلـئِ كَةُ يَضرِبونَ وُجوهَهُم و اَدبـرَهُم». (محمد/47،27) هم‌چنين در آيه‌93 انعام/6 كه در شأن برخى مرتدان نازل شده;[79] سختى حال آنان را هنگام جان دادن بيان مى‌كند: «...‌و‌لَو تَرَى اِذِ الظّــلِمونَ فى غَمَرتِ المَوتِ و المَلـئِ كَةُ باسِطوا اَيديهِم اَخرِجوا اَنفُسَكُمُ اليَومَ تُجزَونَ عَذابَ الهونِ بِما كُنتُم تَقولونَ عَلَى اللّهِ غَيرَ الحَقِّ و كُنتُم عَن ءايـتِهِ تَستَكبِرون».

12. عذاب در قيامت:

قرآن، سرانجامِ مرتدّان را دوزخ* مى‌داند: «...‌و‌نُصلِهِ جَهَنَّمَ و ساءَت مَصيرا» (نساء/4،115). آيه‌106 آل‌عمران/3، مرتدّان را افراد روسياه دانسته و آنان را به عذاب الهى وعده داده است: «فَاَمَّا الَّذينَ اسوَدَّت وُجوهُهُم اَكَفَرتُم بَعدَ ايمـنِكُم فَذوقوا العَذابَ بِما كُنتُم تَكفُرون» ، و در آياتى ديگر، به عذاب دردناك (توبه/9، 74)، «عَذابٌ عَظيم» (نحل/16، 106)، عذاب جاودان (بقره/2، 217)، و عذاب بدون تخفيف (آل‌عمران/3، 88) وعده داده شده‌اند و بر اين افراد چنان سخت گرفته خواهد‌شد كه اگر براى آزادى خود زمينى پر از طلا را فديه دهند، پذيرفته نخواهد شد: «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا و ماتوا و هُم كُفّارٌ فَلَن يُقبَلَ مِن اَحَدِهِم مِلءُ الاَرضِ ذَهَبــًا و لَوِ افتَدى بِهِ‌...». (آل‌عمران/3،91)

نقش مصلحت در حكم ارتداد:

از برخى آيات و روايات استفاده مى‌شود كه مصلحت* نظام اسلامى مى‌تواند در تغيير حكم ارتداد مؤثّر باشد. آيه‌66 توبه/9 منافقان را به‌سبب سخنان كفرآميز يا قصد كشتن پيامبر، مرتد دانسته، ضمن تهديد به مجازات گروهى از آنان، به عده‌اى ديگر، وعده بخشش داده است: «...‌اِن نَعفُ عَن طَـائِفَة مِنكُم نُعَذِّب طَـائِفَةَ بِاَنَّهُم كانوا مُجرِمين». شأن نزول اين آيه، تبانى گروهى از منافقان بر قتل يا تمسخر در بازگشت از تبوك نقل شده است.[80] برخى گفته‌اند: عفو و بخشش در اين‌جا به جهت توبه نيست; زيرا در اين صورت به گروهى اختصاص نداشت; چنان‌كه در آيه‌74 همين سوره، تمام افراد مذكور به توبه خوانده شده‌اند; بلكه بخشش از روى مصلحت است[81]كه فقط برخى افراد را دربرگرفته است. طبق بيان روايتى، پيامبر در پاسخ به پرسش در مورد علّت نكشتن اين افراد، فرمود: مايل نيستم عرب بگويد: محمّد به‌وسيله يارانش پيروز شد و بعد آنان را كشت.[82] على(عليه السلام) نيز از كشتن خوارج كه بسيارى از آنان مرتد فطرى بودند، صرف نظر كرد كه برخى از فقيهان گفته‌اند: اين رفتار حضرت با خوارج به جهت رعايت مصلحت بوده است.[83] از تفاوت حكم ارتداد در شدت و ضعف و نيز اصل اجراى آن، ممكن است بتوان نتيجه گرفت كه مجازات مرتد تعزير است، نه حدّ، و مؤيّد آن اين است كه برخلاف حدود، در هيچ روايتى واژه حدّ درباره ارتداد به‌كار نرفته است; افزون بر اين‌كه برخى از فقيهان شيعه و اهل‌سنّت، حكم ارتداد را تعزير دانسته يا در مباحث تعزيرات، آن را بررسى كرده‌اند.[84]

ارتداد و آزادى عقيده:

در زمينه فلسفه كيفر مرتد و عدم تنافى آن با آزادى عقيده، دو پرسش اساسى مطرح است: يكى اين‌كه چرا اسلام مجازاتى سنگين براى مرتد در نظر گرفته است؟ ديگر اين‌كه آيا چنين حكمى با آزادى عقيده كه قرآن، خود نيز در آياتى، از‌جمله آيه «لا‌اِكراهَ فِى الدِّينِ» به آن اشاره كرده، است منافاتى ندارد؟ پيش از پاسخ به اين دو پرسش لازم است به اين مطلب اشاره شود كه چون احكام اسلام از منبع علم و كمال مطلق سرچشمه گرفته و بر اساس مصالح و مفاسد واقعى تشريع شده است، بشر با عقل محدود خود به علّت واقعى همه احكام نمى‌تواند دست يابد. بر اين اساس، اگر در موردى، انسان به علّت اصل حكمى نتواند پى‌ببرد، نبايد اساس آن حكم را انكار يا آن را برخلاف مصالح بشر تلقّى كند; بلكه عقل و شرع در چنين مواردى حكم مى‌كند كه بايد در برابر اين احكام تسليم بود. در پاسخ به پرسش اوّل بايد گفت: از برخى آيات و روايات و نيز حكم عقل مى‌توان استظهار كرد كه هدف از مجازات مرتد، جلوگيرى از پيامدهاى مخرّب ارتداد براى مؤمنان و نظام اسلامى است با توجّه به اين‌كه ارتداد، اظهار و اعلان كفر است، يكى از پيامدهاى آن به‌طور قهرى، تزلزل عقايد مسلمانان و تضعيف پايه‌هاى نظام اسلامى خواهد بود; چنان‌كه از آيه‌72 آل‌عمران/3 به‌دست مى‌آيد: گروهى از اهل‌كتاب براى رسيدن به اين هدف، به هم‌كيشان خود سفارش مى‌كردند كه مسلمان شوند و پس از مدّتى از اسلام دست بردارند تا بدين وسيله، مسلمانان را از دينشان باز‌گردانند و اسلام را از بين ببرند: «و‌قالَت طَـائِفَةٌ مِن اَهلِ الكِتـبِ ءامِنوا بِالَّذى اُنزِلَ عَلَى الَّذينَ ءامَنوا وَجهَ النَّهارِ واكفُرُوا ءاخِرَهُ لَعَلَّهُم يَرجِعون». افزون بر آيه پيشين، در آيات ديگر، درباره مرتدّان تعبيرهايى چون پس از آن كه راه هدايت برايشان روشن شد: «مِن بَعدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الهُدى» (نساء/4،115; محمد/47، 25) شهادت دادند كه پيامبر به حق است و ادلّه روشن براى آنان آمد: «...‌شَهِدُوا اَنَّ الرَّسولَ حَقٌّ و جاءَهُمُ البَيِّنـتُ» (آل‌عمران/3، 86)، و نيز قيد «جحد» در برخى روايات[85] مربوط به ارتداد كه به‌معناى انكار عالمانه است،[86]به‌كار رفته كه نشان مى‌دهد بازگشت اين افراد از دين پس از شناخت اسلام، از روى عناد* و به قصد ضربه زدن به اسلام صورت گرفته است.
يكى ديگر از پيامدها، نفوذ دشمنان و معاندان به اردوگاه اسلام است. اگر قرار باشد ورود و خروج افراد به مكتب اسلام، آزاد و بدون قانون باشد و خروج از آن، برخورد سختى را در پى نداشته باشد، دشمنان اسلام كه قصد ضربه زدن به اسلام و عقايد مسلمانان را دارند، به آسانى وارد اردوگاه مسلمانان شده، پس از آگاهى بر اسرار مسلمانان و رسيدن به مقاصد خود از آن خارج مى‌شوند،[87] و بدين وسيله، به اهداف شوم خود كه ضربه زدن به اسلام و مسلمانان است، خواهند رسيد; بدين سبب، اسلام براى حفظ عقايد مؤمنان و نظام اسلامى و جلوگيرى از به خطر افتادن آن، اين مجازات شديد را در نظر گرفته است و وضع چنين مجازات‌هايى به اسلام اختصاص ندارد; بلكه در همه نظام‌هاى سياسى عالم اگر فردى بر ضدّ آن نظام قيام، و آن را تضعيف يا اساس آن را تهديد كند، چنين مجازاتى در انتظار او خواهد بود.
برخى، فلسفه تشريع چنين حكمى را تجاوز مرتد به حقّ توحيد* كه بالاترين حقوق انسانى يا الهى شمرده مى‌شود دانسته‌اند;[88] امّا درباره تنافى اين حكم با آزادى* عقيده بايد گفت: از ديدگاه اسلام، انسان هر چند موجودى مختار و آزاد است، در برابر خداوند تكليف و مسؤوليّت دارد و اين تكليف* اقتضا مى‌كند كه همه اعمال و اهدافش را بر محور دستورات خداوند تنظيم كند و از بسيارى از خواسته‌ها و تمايلات چشم بپوشد. بر اين اساس، انسان در كارها و پذيرش عقايد تا آن جا آزاد است كه اين آزادى برخلاف دستورهاى خداوند نباشد و به سعادت دنيايى و آخرتى خود و ديگران آسيبى نرساند; امّا هر جا اين آزادى به كمال و سعادت فرد آسيب برسانَد يا موجب تضييع حقوق ديگران شود، مشروع نيست و محدود خواهد شد; امّا آيه «لا اِكراهَ فِى الدِّينِ» اوّلاً در مقام بيان آزادى عقيده نيست; بلكه از حقيقت خارجى و تكوينى خبر مى‌دهد كه دين قابل اجبار و اكراه* نيست; زيرا دين از امور اعتقادى و باطنى (قلبى) به‌شمار مى‌رود كه از دسترس اراده و توان ديگران خارج است; بدين سبب نه مى‌توان آن را بر كسى تحميل كرد و نه مى‌توان آن را به زور از كسى گرفت. ثانياً بر فرض دلالت آيه بر نهى از وارد كردنِ اجبارى ديگران در دين، خواهيم گفت: هيچ‌گاه هدف از اجراى حكم ارتداد، بازگشت اجبارى فرد مرتد به اسلام نبوده است تا شبهه ايمان تحميلى در كار باشد و از اين جهت با آيه پيشين منافات داشته باشد; بلكه به جهت جرم و خيانت گذشته مرتد است كه با ارتداد خويش، به حقوق ديگران تجاوز كرده و اعتقادات مسلمانان و كيان اسلامى را در معرض خطر قرار داده است. مؤيّد اين امر، كيفر مرتدّ فطرى است كه اگر دوباره به پذيرش اسلام حاضر شود نيز حكم ارتداد درباره‌اش اجرا مى‌شود. ثالثاً بر فرض پذيرش عموميّت آيه و اين‌كه كشتن مرتد را نيز شامل مى‌شود، آيه عام است و طبق نظر عالمان اسلامى[89] كه سنّت معتبر مى‌تواند عموم قرآن را تخصيص بزند، روايات قتل مرتد، مخصّص آيه پيش گفته خواهد بود و در اين صورت، هيچ‌گاه دليل خاص با دليل عام معارض نخواهد بود.

ارتداد در بستر تاريخ:

آياتى از قرآن درباره افراد و گروه‌هايى است كه از دين الهى دست برداشته و به كفر باز‌گشته‌اند. اين بحث را در دو بخش تحت عنوان ارتداد در اديان گذشته و ارتداد در اسلام مطرح مى‌كنيم.

1. ارتداد در اديان گذشته:

قرآن به مواردى از ارتداد در اديان گذشته توجّه كرده‌است:

الف. ارتداد در يهوديّت:

از اقوامى كه قرآن از ارتداد آنان سخن گفته است، بنى‌اسرائيل هستند كه در عصر موسى(عليه السلام) مرتد شدند. آنان وقتى از دريا گذشتند، با مشاهده قومى بت‌پرست، از موسى خواستند تا براى آنان نيز بتى قرار دهد كه به عبادت آن بپردازند: «و‌جـوَزنا بِبَنى اِسرءيلَ البَحرَ فَاَتَوا عَلى قَوم يَعكُفونَ عَلى اَصنام لَهُم قالوا يـموسَى اجعَل لَنا اِلـهـًا كَما‌لَهُم ءالِهَةٌ‌...». (اعراف/7،138) موسى آنان را بيم داده، مانع ارتدادشان شد; ولى هنگامى كه موسى براى گرفتن الواح به‌طور رفت، سامرى، از طلا و جواهر بنى‌اسرائيل گوساله‌اى ساخت كه بيش‌تر بنى‌اسرائيل به گوساله‌پرستى روى آوردند: «واتَّخَذَ قَومُ موسى مِن بَعدِهِ مِن حُلِيِّهِم عِجلاً جَسَدًا لَهُ خوارٌ ... اتَّخَذوهُ و كانوا ظــلِمين» (اعراف/7،148)، و هارون موفّق نشد آنان را از اين عمل باز‌دارد. پس از برگشت موسى و برخورد شديد او با آنان، بنى‌اسرائيل از عمل خويش توبه‌كرده، دوباره به يكتاپرستى روى آوردند: «...‌و‌رَاَوا اَنَّهُم قَد ضَلّوا قالوا لـَئِن لَم‌يَرحَمنا رَبُّنا و يَغفِر لَنا لَنَكونَنَّ مِنَ الخـسِرين». (اعراف/7، 149) اين موضوع در آيات ديگرى از‌جمله (بقره/2، 54‌ـ‌93; طه/20، 85 تا 90) نيز مطرح شده است. يهود در مراحل ديگرى نيز از توحيد منحرف شد: «و‌قالَتِ اليَهودُ عُزَيرٌ ابنُ اللّهِ... ذلِكَ قَولُهُم بِاَفوهِهِم يُضـهِـونَ قَولَ الَّذينَ كَفَروا مِن قَبلُ». (توبه/9، 30) عزير پس از زنده شدن، تورات را كه بر اثر جنگ‌هاى متعدّد از بين رفته بود، از حفظ بر آنان خواند و يهود با مشاهده اين امر، عزير را فرزند خدا خواندند.[90]

ب. ارتداد در مسيحيّت:

نصارا با اعتقاد به الوهيّت عيسى و تثليث (وجود سه خدا) از يكتاپرستى منحرف شدند: «و‌قالَتِ اليَهودُ عُزَيرٌ ابنُ اللّهِ و قالَتِ النَّصـرَى المَسيحُ ابنُ اللّهِ ذلِكَ قَولُهُم بِاَفوهِهِم يُضـهِـونَ قَولَ الَّذينَ كَفَروا مِن قَبلُ... * اِتَّخَذوا اَحبارَهُم و رُهبـنَهُم اَربابـًا مِن دونِ اللّهِ والمَسيحَ ابنَ مَريَمَ و ما اُمِروا اِلاّ لِيَعبُدوا اِلـهـًا واحِدًا‌...». (توبه/9، 30‌ـ‌31) اين انحراف، چنان‌كه از پاسخ عيسى به خداوند برمى‌آيد، در غياب عيسى* بوده است: «...‌و‌كُنتُ عَلَيهِم شَهيدًا ما دُمتُ فيهِم فَلَمّا تَوَفَّيتَنى كُنتَ اَنتَ الرَّقيبَ». (مائده/5، 116‌ـ‌117) آياتى از قرآن، نصارا را به جهت اين عقايد كافر شمرده است: «لَقَد كَفرَ الَّذِين قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ المَسِيحُ ابنُ مَريمَ... * لَقَد كَفرَ الَّذِين قَالوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلـثة و ما مِن إِلـه إِلاّ إِلـهٌ وحِدٌ». (مائده/5، 72‌ـ‌73) چنان‌كه در آيه‌30 توبه/9 بيان شد، مسيحيان خود نوپرداز اين عقايد كفرآميز نبودند; بلكه آن را از اقوام گذشته و هم عصر خود از‌جمله هنديان و ساكنان مصر قديم، يونان و روم گرفتند.[91] در ذيل آيه «إِنَّ الَّذِين ءَامَنوا ثُمَّ كَفرُوا ثُمَّ ءَامَنوُا ثُمَّ كَفروا‌...» (نساء/4،137) از قتاده نقل شده[92] كه مقصود از اين آيه، بنى‌اسرائيل‌اند كه به موسى ايمان آوردند; بعد با پرستش گوساله، كافر شدند; سپس به عيسى ايمان آورده، با اعتقاد به فرزند خدا بودن او كافر شدند.

2. ارتداد در اسلام:

افراد و گروه‌هايى از مسلمانان نيز به كفر بازگشتند كه آياتى درباره ارتداد آنان فرود آمده است مانند: 1.‌پسران ابوالحُصَيْن: آنان در صدر اسلام، در مدينه نصرانى شدند. پدرشان از پيامبر(صلى الله عليه وآله)خواست آنان را به اسلام باز‌گرداند كه آيه‌256 بقره/2 نازل شد و تحميل دين را نفى كرد. پيامبر نيز آنان را نفرين كرد و فرمود: آنان نخستين كسانى هستند كه مرتد شدند.[93] 2. عيّاش*‌بن ابى‌ربيعه، برادر رضاعى ابوجهل و ابى‌جندل*‌بن سهيل و وليد‌بن مغيره كه اهل مكه بودند و با فشار كافران از دين دست برداشته، مرتد شدند; امّا پس از مدّتى توبه، و به مدينه مهاجرت كردند كه آيه‌110 نحل/16 درباره آنان نازل شد.[94] 3. قيس‌بن الفاكه‌بن المغيره، حارث*‌بن زمعه، قيس‌بن وليد، ابوالعاص*‌بن منبه و على*‌بن امية‌بن خلف، نيز از تازه مسلمانان مكّه بودند كه هجرت نكردند و در جنگ بدر با فشار مشركان به همراهى با مسلمانان مجبور شدند; امّا وقتى كمى سپاه اسلام را مشاهده كردند، از اسلام بازگشته، به كفر گراييدند و عاقبت با حالت كفر در اين جنگ كشته شدند و طبق روايت امام باقر(عليه السلام) و عكرمه، آيه‌97 نساء/4 درباره آنان نازل شده است.[95] 4.‌عبداللّه‌بن سعدبن ابى‌سرح، برادر رضاعى عثمان اگرچه كاتب وحى بود; امّا در نهايت خيانت كرد و برخلاف آن‌چه پيامبر مى‌گفت، مى‌نوشت كه در پى همين امر مرتد شد و به مكّه گريخت كه آيه‌93 انعام/6 درباره او نازل شده است. پيامبر ابتدا خون او را مباح شمرد; ولى در فتح مكّه با شفاعت عثمان از قتل او گذشت.[96] 5. حارث*‌بن سويد: وى از انصار پيامبر و ساكن مدينه بود كه پس از كشتن فردى، و از ترس قصاص، به مكّه گريخته، مرتد شد; ولى پس از مدّتى توبه كرد و به مدينه بازگشت. مفسّران، نزول آيات 86‌ـ‌89 آل عمران/3 را درباره آنان دانسته‌اند.[97]
6. مِقْيس*بن صُبابه كنانى، از شاعران دوران جاهليّت و اهل مكّه بود كه درپى كشته شدن برادرش به‌دست قبيله بنى‌نجار به مدينه آمد و ضمن اظهار اسلام، از پيامبر، ديه برادرش را طلبيد و پس از گرفتن ديه، شخصى را از اين قبيله كشت; سپس مرتد شد و به مكّه گريخت.[98] پيامبر فرمود: او را در حرم و خارج حرم ايمن نخواهم گذاشت. سرانجام او در فتح مكّه كشته شد. شأن نزول آيه‌93 نساء/4 درباره او دانسته شده است.[99]
7. بشيربن اُبيرق، به همراه دو برادرش بشر و مبشر كه از انصار بودند، به دنبال نزول آيات كفر درباره قوم آنان، مرتد شد و به مكّه گريخت و آيه‌115 نساء/4 درباره‌اش فرود آمد.[100] به روايتى ديگر، هر سه برادر در اين قضيه مرتد شدند و آيه پيش درباره آن‌ها نازل شده است.[101] 8. عقبة*‌بن ابى‌معيط، طبق روايت ابن‌عبّاس از كسانى بود كه مرتد شد و آيه‌27 فرقان/25 درباره او نازل شد. وى روزى پيامبر را ميهمان كرد; ولى پيامبر فرمود: من غذا نمى‌خورم، مگر شهادتين را بر زبان جارى كنى; بدين جهت، شهادتين را گفت و مسلمان شد; ولى با تحريك اُبى‌بن خلف، به حضرت توهين كرده، مرتد شد و سرانجام به‌دست پيامبر در جنگ بدر به قتل رسيد.[102] 9.‌مفسّران در ذيل آيه‌11 ممتحنه/60 نيز از زنانى ياد‌كرده‌اند كه در عهد پيامبر مرتد شدند و به مشركان پيوستند كه اين زنان عبارتند از: ام‌الحكم* بنت ابى‌سفيان، فاطمه بنت ابى‌اميّة‌بن مغيره، بَرْوَع بنت عقبه، عبده بنت عبدالعزّى، كلثوم يا ام‌كلثوم بنت جَروَل و شهبه بنت غَيلان (يا هند بنت ابى‌جهل) كه به دنبال ارتداد و پيوستن اين زنان به كافران، پيامبر مهر آنان را از غنايم به شوهرانشان پرداخت.[103] مفسّران در تعيين مصداق «مَن يَرتَدَّ مِنكُم عَن دِينِه‌...» (مائده/5،54)، افزون بر اين افراد، از گروه‌ها و قبايلى نام برده‌اند كه در زمان پيامبر يا پس از حضرت مرتد شدند كه قرآن از ارتداد آنان خبر داده است. اين گروه‌ها عبارتند از: 1.‌بنى‌مذحج كه رئيس آنان، ذوالخمار‌بن عبهلة‌بن كعب العنسى بود كه در يمن ادّعاى نبوّت كرد. پيامبر نامه‌اى به معاذبن جبل و سادات يمن نوشت تا با او بجنگند. او سرانجام به‌دست فردى به نام فيروز ديلمى كشته شد. 2.‌بنوحنيفه: اينان قوم مسيلمه كذّاب بودند كه با ديگر پيروان مسيلمه برضدّ مسلمانان وارد جنگ شدند. مسيلمه، سرانجام به‌دست وحشى غلام مطعم‌بن عدّى [‌=‌قاتل حمزه] كشته شد.[104] برخى مفسّران، شأن نزول آيه‌93 انعام/6 را نيز مسيلمه دانسته‌اند.[105] 3. بنو اسد: رئيس ايشان طلحه* يا طُليحَة بن خُويلد بود. او نيز ازكسانى بود كه ادّعاى پيامبرى كرد; ولى درپى جنگ با خالد، به اسارت لشكر اسلام درآمد و توبه كرد و مسلمان شد. 7‌گروه نيز در عهد ابوبكر و عمر مرتد شدند كه عبارت‌ند از: 1. بنوفزاره كه رئيس آنان عُيَينة‌بن حصن بود; 2. غَطَفان* كه رئيس آنان قرّة‌بن سلمه بود; 3. بنوسليم به رياست فجاء يا عجاه‌بن عبدياليل; 4. طايفه‌اى از بنوتميم كه رئيس آنان زنى به نام سجاح بود; 5. طايفه‌اى از بنوكنده به رياست اشعث‌بن قيس; 6. بنوبكر‌بن وائل كه در بحرين مى‌زيستند و رئيس آنان حطم يا حطيم‌بن زيد بود. 7‌. جبلة‌بن أيهم و اصحابش نيز در عهد عمر مرتد شدند.[106]مفسّران و مورّخان اهل‌سنّت همه اين قبائل را مرتد معرّفى كرده و از جنگ‌هاى ابوبكر با آنان به جنگ‌هاى اهل رده (مرتدان) ياد‌كرده‌اند; ولى نمى‌توان همه آن‌ها را مرتد دانست; زيرا چنان‌كه در كتاب‌هاى تاريخى نقل شده است، سرپيچى عدّه‌اى از آنان از اطاعت حكومت مدينه و جنگيدن ابوبكر با آنان فقط به جهت عدم پرداخت زكات بوده است; چون زكات گرفتن حكومت مدينه را نوعى باج‌گيرى مى‌دانستند يا حاكمان وقت را قبول نداشتند يا مى‌خواستند زكات را بين فقيران خود تقسيم كنند[107] كه هيچ يك از اين امور موجب ارتداد مسلمان نمى‌شود.

منابع

احكام القرآن، جصاص; احكام مرتد از ديدگاه اسلام و حقوق بشر; اسباب النزول،واحدى; اسس الحدود و التعزيرات; الام; انوارالتنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى; بحارالانوار; تاريخ الامم و الملوك، طبرى; تاريخ سياسى اسلام از آغاز تا انقراض دولت اموى; التبيان فى تفسير القرآن; تحرير الوسيله; تفسير آيات الاحكام; تفسير التحرير و التنوير; تفسير راهنما; تفسير صحيح آيات مشكله قرآن; تفسير العياشى; تفسير القمى; التفسير الكاشف; التفسير الكبير; تفسير نمونه; تفسير نورالثقلين; جامع البيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لأحكام القرآن، قرطبى; جامع المسائل; جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام; حدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهره; حوزه; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; الذخيرة فى علم الكلام; روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم; الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقيه; روض‌الجنان و روح‌الجنان; روضة المتقين فى شرح من لا‌يحضره الفقيه; شرايع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام; صحيح مسلم با شرح سنوس و الشرح الكبير; فرهنگ معارف اسلامى; الفقه الاسلامى و ادلته; الفقه على المذاهب الاربعه; القواعد الفقهيه، بجنوردى; كتاب الخلاف; كتاب‌الرده; كتاب السرائر; كشف الاسرار و عدة الابرار; كنز‌العمال فى سنن الاقوال و الافعال; لسان العرب; مبانى تكملة المنهاج; المبسوط; المبسوط فى فقه الاماميه; مجمع البحرين; مجمع البيان فى تفسير القرآن; مجمع الفائدة و البرهان; محاضرات فى اصول الفقه; المحلى بالآثار; معجم مقاييس اللغة; معرفت; المغنى و الشرح الكبير; مفردات الفاظ القرآن; مواهب الرحمن فى تفسير القرآن، سبزوارى; موسوعة الفقه الاسلامى; الموسوعة الفقهية الميسره; الميزان فى تفسير القرآن; النصرانية من التوحيد الى التثليث; وسائل‌الشيعه.
سيد جعفر صادقى‌فدكى



[1]. مقاييس‌اللغه، ج2، ص386; مفردات، ص348، «ردّ».
[2]. الروضة البهيه، ج‌9، ص‌333.
[3]. جواهرالكلام، ج‌41، ص‌602.
[4]. همان، ص‌612; اسس الحدود، ص‌409.
[5]. فرهنگ معارف اسلامى، ج‌1، ص‌222.
[6]‌. المغنى، ج‌10، ص‌74; الموسوعة الفقهيه، ج‌2، ص‌15; القواعد الفقهيه، ج‌5، ص‌367.
[7]. همان; تحريرالوسيله، ج‌1، ص‌106.
[8]. الحدائق، ج‌5، ص‌176.
[9]. المغنى، ج‌10، ص‌75; الموسوعة الفقهيه، ج‌2، ص‌15.
[10]. مجمع‌الفائده، ج3، ص199; اسس الحدود، ص409.
[11]. الكاشف، ج‌3، ص‌256; التبيان، ج‌4، ص‌258.
[12]. الميزان، ج‌5، ص‌348.
[13]. وسائل الشيعه، ج‌28، ص‌323‌ـ‌325.
[14]. جامع المسائل، ج‌2، ص‌504.
[15]. مجمع البيان، ج‌5، ص‌71‌ـ‌72; الميزان، ج‌9، ص‌345.
[16]. مجمع البيان، ج‌5، ص‌78‌ـ‌79.
[17]. تفسير عياشى، ج‌2، ص‌79; وسائل الشيعه، ج‌28، ص‌352.
[18]. مجمع البيان، ج‌5، ص‌17.
[19]. جامع‌البيان، مج14، ج28، ص63‌ـ‌64; مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌397; تفسير قرطبى، ج‌18، ص‌25.
[20]. مجمع البيان،ج 2، ص‌773‌ـ‌774.
[21]. جامع البيان، مج‌11، ج‌21، ص‌165; الميزان، ج‌16، ص‌286‌ـ‌287.
[22]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌789; الميزان، ج‌3، ص‌342.
[23]. مجمع البيان، ج‌7، ص‌119; التفسير الكبير، ج‌23، ص‌13.
[24]. مجمع البيان، ج‌8، ص‌429‌ـ‌431; الميزان، ج‌16، ص‌109.
[25]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌848; التفسير الكبير، ج‌9، ص‌20.
[26]. الميزان، ج‌16، ص‌287.
[27]. بحار الانوار، ج‌23، ص‌108; صحيح مسلم، ج‌8، ص‌233.
[28]. جواهر الكلام، ج‌6، ص‌49; الموسوعة الفقهيه، ج‌2، ص15; الفقه‌على المذاهب الاربعه، ج‌5، ص‌422.
[29]. الميزان، ج‌19، ص‌280.
[30]. جواهر‌الكلام، ج‌41، ص‌609; اسس‌الحدود، ص‌416; تحريرالوسيله، ج‌2، ص‌445.
[31]. جواهرالكلام، ج‌41، ص‌610‌.
[32]. الخلاف، ج‌5، ص‌355‌ـ‌356; الفقه على المذاهب الاربعه، ج‌5، ص‌423‌ـ‌425.
[33]. جواهرالكلام، ج‌41، ص‌613.
[34]. وسائل الشيعه، ج‌28، ص‌327‌ـ‌330.
[35]. الذخيره، ج12، ص40; احكام‌القرآن، ج2، ص404.
[36]. احكام مرتد، ص‌351.
[37]. المحلى، ج‌12، ص‌109; جواهر الكلام، ج‌41، ص‌613; تفسير قرطبى، ج‌3، ص‌32.
[38]. الفقه على المذاهب الاربعه، ج‌5، ص‌424‌ـ‌425.
[39]. جواهر الكلام، ج‌41، ص‌613.
[40]. همان، ص‌605 و 611‌ـ‌613.
[41]. الفقه على المذاهب الاربعه، ج‌5، ص‌422 و 425.
[42]. وسائل الشيعه، ج‌28، ص‌323‌ـ‌332; كنزالعمال، ج‌1، ص‌90‌ـ‌93.
[43]. مجمع‌البيان، ج1، ص238; تفسير صحيح آيات مشكله، ص‌200‌ـ‌211.
[44]. الدرالمنثور، ج1، ص169; تفسير قمى، ج1، ص‌75.
[45]. مجمع‌البيان، ج3، ص‌133; التبيان، ج‌3، ص‌281.
[46]. التفسير الكبير، ج‌10، ص‌219.
[47]. التفسير الكبير، ج‌6، ص‌40;مواهب الرحمن، ج‌3، ص‌278.
[48]. التحرير والتنوير، ج‌2، ص‌335.
[49]. المبسوط، سرخسى، ج‌10، ص‌98; الام، ج‌6، ص‌218; الذخيره، ج‌12، ص‌38.
[50]. الفقه على المذاهب الاربعه، ج‌5، ص‌424.
[51]. وسائل الشيعه، ج‌28، ص‌323‌ـ‌326.
[52]. وسائل الشيعه، ج‌28، ص‌323‌ـ‌326.
[53]. مبانى تكملة المنهاج، ج‌1، ص‌331.
[54]. احكام القرآن، ج‌2، ص‌408.
[55]. المبسوط، طوسى، ج4، ص238; جواهرالكلام، ج30، ص47ـ49; الفقه الاسلامى، ج‌9، ص‌6659.
[56]. مجمع البيان، ج‌9، ص‌412.
[57]. نمونه، ج‌24، ص‌41‌ـ‌42.
[58]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌791; كشف الاسرار، ج‌2، ص‌195.
[59]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌791; التفسير الكبير، ج‌8، ص‌139.
[60]. التحرير والتنوير، ج‌3، ص‌304; روح المعانى، مج‌3، ج‌3، ص‌351.
[61]. الميزان، ج‌4، ص‌248.
[62]. الفقه على المذاهب الاربعه، ج‌5، ص‌423‌ـ‌425.
[63]. الحدائق، ج‌11، ص‌15.
[64]. كشف‌الاسرار، ج3، ص417; تفسير آيات‌الاحكام، ج‌1، ص124.
[65]. كشف‌الاسرار، ج3، ص417; تفسير آيات‌الاحكام، ج‌1، ص124.
[66]. موسوعة الفقه، ج‌4، ص‌261.
[67]. همان، ص‌262; الفقه على المذاهب الاربعه، ج‌5، ص‌439.
[68]. السرائر، ج‌1، ص‌366; الموسوعة الفقهيه، ج‌2، ص‌30‌ـ‌31.
[69]. الموسوعة الفقهيه، ج‌2، ص‌30‌ـ‌31.
[70]. الموسوعة الفقهيه، ج‌2، ص‌30‌ـ‌31.
[71]. الفقه على المذاهب الاربعه، ج‌5، ص‌438.
[72]. المبسوط، سرخسى، ج‌10، ص‌99.
[73]. المبسوط، طوسى، ج‌8‌، ص‌74; جواهر الكلام، ج‌41، ص‌622‌.
[74]‌. راهنما، ج‌5، ص‌195‌ـ‌196.
[75]. مواهب الرحمن، ج‌6، ص‌341.
[76]. الميزان، ج‌3، ص‌340.
[77]. جامع البيان، مج‌4، ج‌5، ص‌440; مجمع البيان، ج‌3، ص‌193; تفسير بيضاوى، ج‌1، ص‌391.
[78]. التبيان، ج2، ص523; التفسيرالكبير، ج‌8، ص‌137.
[79]. مجمع البيان، ج‌4، ص‌518.
[80]. مجمع البيان، ج‌5، ص‌70‌ـ‌71.
[81]. الميزان، ج‌9، ص‌334‌ـ‌335.
[82]. مجمع‌البيان، ج5، ص70; نورالثقلين، ج2، ص‌238.
[83]. روضة‌المتقين، ج‌6، ص‌382.
[84]. شرايع‌الاسلام، ج4، ص147; السرائر، ج3، ص533; الفقه على المذاهب‌الاربعه، ج‌5، ص‌397‌ـ‌470.
[85]. وسائل‌الشيعه، ج‌28، ص‌324 و 355.
[86]. مفردات، ص‌187; لسان‌العرب، ج‌2، ص‌182; مجمع‌البحرين، ج1، ص‌345، «جحد».
[87]. حوزه، ش 42، ص‌62.
[88]. معرفت، ش 47، ص‌107‌ـ‌108.
[89]. محاضرات، ج‌5، ص‌309‌ـ‌315.
[90]. جامع‌البيان، مج14، ج28، ص‌64ـ65; مجمع‌البيان، ج‌9، ص397; تفسير قرطبى، ج‌18، ص‌25.
[91]. النصرانيه، ص‌96‌ـ‌110.
[92]. كشف‌الاسرار، ج‌2، ص‌732; روض الجنان، ج‌6، ص‌151; مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌193.
[93]. جامع البيان، مج‌3، ج‌3، ص‌22; مجمع البيان، ج‌2، ص‌630.
[94]. مجمع البيان، ج‌6، ص‌598.
[95]. مجمع البيان، ج‌3، ص‌150.
[96]. همان، ج‌4، ص‌519; تفسير قرطبى، ج‌7، ص‌28.
[97]. جامع البيان، مج‌3، ج‌3، ص‌460; التحرير والتنوير، ج‌3، ص‌303; مجمع البيان، ج‌2، ص‌789.
[98]. تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌110.
[99]. مجمع البيان، ج‌3، ص‌141; جامع البيان، مج‌4، ج‌5، ص‌294.
[100]. مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌169.
[101]. روض الجنان، ج‌6، ص‌103‌ـ‌104.
[102]. مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌260‌ـ‌261; اسباب النزول، ص‌279; التحريروالتنوير، ج‌19، ص‌11.
[103]. مجمع البيان، ج‌9، ص‌413; تفسير قرطبى، ج‌18، ص‌47.
[104]. روض الجنان، ج‌7، ص‌2‌ـ‌4.
[105]. مجمع البيان، ج‌4، ص‌518.
[106]. روض الجنان، ج7، ص2ـ5; كشف‌الاسرار، ج‌3، ص‌145‌ـ‌146.
[107]. تاريخ سياسى اسلام، ج2، ص25‌ـ‌32; الرده، ص173‌ـ‌179.

مقالات مشابه

بررسی تفسیری آیات ارتداد

نام نشریهپژوهش‌های تفسیر تطبیقی

نام نویسندهعلی ‏احمد‌ناصح, طیبه زارعی

بررسي مقاله «ارتداد» در دايرة المعارف قرآن ليدن

نام نشریهقرآن‌پژوهی خاورشناسان

نام نویسندهحسن رضایی هفتادر, محمدمهدی عزیزاللهی

بررسي و نقد مجازات مرتد در اسلام و ساير اديان

نام نشریهاندیشه نوین دینی

نام نویسندهمحمد ابراهیمی ورکیانی

ارتداد

نام نویسندهمحدثه بهمدی, زهرا کرمانی

آزادی عقیده و مذهب در اسلام

نام نشریهرواق اندیشه

نام نویسندهعباس نیکزاد

بررسي آيات ارتداد در بستر نزول قرآن

نام نشریهقرآن و حدیث

نام نویسندهعلی ‏احمد‌ناصح, جنان امیدوار

ارتداد؛ آزادی اندیشه و بیان (2)

نام نشریهکلام اسلامی

نام نویسندهمهدی عزیزان, حبیب صدری