از ميان اصناف موجوداتي كه خداوند بر قامت آنها لباس هستي پوشانيده و به خلعت وجود سرافرازشان فرموده است انسان به واسطه دارابودن گوهري به نام عقل از ساير موجودات متمايز گشته و به همين دليل شايسته مقام خليفةاللهي شده است.
عقل، همان امانت ارجمندي است كه طبق آيه 72 سوره مباركه احزاب، خداوند عزيز پس از آفرينش آن، آن را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشت، ولي همگي آنها از قبول اين امانت الهي خودداري كرده و «عذر تقصير به درگاه خداوند» بردند. ولي انسان آن را پذيرفت و با اين پذيرش بر ظلوم و جهولبودن خود مهر تأييد زد:... انه كان ظلوماً جهولاً1، و به تعبير حافظ:
آسمان بار امانت نتوانست كشيدقرعه فال به نام من ديوانه زدند
و اما به خاطر قبول همين امانت الهي است كه آدمي بر ساير موجودات برتري يافته و عصاره هستي و خلاصه وجود او را "عقل "تشكيل ميدهد و از همين روست كه قرآن كريم در آيات بيشماري از سور گوناگون خود از خردمندان تعبير به اولواالالباب مينمايد. چرا كه الباب جمع كلمه "لبّ" است و لبّ هم به معناي «برگزيده و خالص هرچيزي2» است.
ابوالفتوح رازي، مفسر قرن ششم ميگويد: «... لبّ چيزي، مغز او باشد، و اگر عقل را لبّ خوانند سزاوار است براي آنكه پوست، قشر تن است و سينه، قشر دل است، و دل قشر عقل است. اگر آنچه در يك قشر باشد لبّ بود، اولي و اُخري آنكه در سه قشر باشد لبّ بود و اين بر سبيل تشبيه بود3».
و اما سوءالي كه پس از اين مقدمه كوتاه به ذهن ميآيد اينكه: ويژگي و علامت خردمندان چيست؟ به تعبير بهتر، چه زماني ميتوان كسي را در زمره اولواالالباب به حساب آورد و آيا به صرف اينكه كسي از لحاظ هيئت و شكل و شمايل ظاهري در جمع انسانها و آدميان قرار گرفت و از موجودات ديگر متمايز گرديد ميتوان گفت «خردمند» است و برخوردار از عقل، اين امانت گرانسنگ خداوند؟!
آنچه مسلم است اينكه بنا به قاعده عقلاني «نه هركه سر بتراشد قلندري داند»، نميتوانيم بر هر انساني تنها به جهت هيئت ظاهري و تفاوتش با ساير موجودات، نام خردمند گذاريم. پس لاجرم بايد به دنبال آثار و علائم خردمندان رفته و پس از علم و آگاهي به اين علائم درباره ميزان خردمندي انسانها قضاوت كنيم و براي دستيافتن به نشانههاي خردمندان، بهترين روش، رجوع به آيات قرآن كريم و جستوجو در آنهاست چرا كه قرآن كريم سخن و كلام خداوندي است كه خود اولاً و بالذات عقل مطلق بوده و ثانياً آفريننده و عرضهكننده عقل بر آدميان است. لذا ما براي رسيدن به پاسخ سوءال خود در خصوص علائم خردمندان، هيچ راهي را بهتر و برتر از مراجعه به قرآن نميدانيم و با مراجعه به قرآن و آياتي كه در آنها سخن از اولواالالباب به ميان آمده است، مشاهده ميكنيم كه خردمندان از نظرگاه سخن پروردگار، از صفات و ويژگيهاي چندي برخوردارند كه ذيلاً به شرح مختصر آنها ميپردازيم:
در آيات پاياني سوره مباركه آلعمران ميخوانيم: إنّ في خلق السموات والارض واختلاف الليل والنهار لايات لاوليالالباب، الذين يذكرون الله قياماً و قعوداً و علي جنوبهم.... (آل عمران/ 190 و 191): «همانا در آفرينش آسمانها و زمين و آمدوشد شب و روز نشانههايي است براي خردمندان، آنانكه خداوند را ياد ميكنند ايستاده و نشسته و به پهلو خوابيده...».
براساس اين آيات شريفه نخستين و اولين صفت خردمندان به ياد خداوند بودن در همه احوال و حالات است. از منظر اين آيات، خردمندان يك آن و يك لحظه از ياد خداوند غافل نبوده و او را ناظر و حاضر دانسته و خود را همواره در محضر او ميدانند. براي آنان مسجد و بازار، محيط كار و تفريح، كوچه و خيابان، خانه و بيابان و خلاصه همهجا محل تجلي نور خداوندي است و آن ذات اقدس را مراقب خود ميبينند. و هيچ كاري و عملي آنها را به فراموشكردن خداوند وادار نميسازد. به تعبير آيه 37 سوره مباركه نور: «مرداني هستند كه حتي تجارت و دادوستد نيز ايشان را از ياد خداوند باز نميدارد». در همانحال كه در دكان و مغازه خود و يا اداره و كارخانه مشغول فعاليت اقتصادي و كار و كسب و توليد توزيع هستند، گويي در حال نماز و ذكر بوده و حضور خداوند را احساس ميكنند، اعضا و جوارح آنها سرگرم انجام امور دنيوي است ولي روح و قلب و جانشان به ياد خداوند و درك حضور او شاد و متنعم است. براي اينان سختترين لحظات و دردناكترين دقايق و ساعات عمر، زماني است كه از ياد خداوند غافل شوند هرچند سهواً و از روي خطا و اشتباه، بهترين و شادترين لحظات زماني است كه موءذن بانگ اذان سر ميدهد و آنان را به نماز فرا ميخواند چرا كه نماز باشكوهترين و زيباترين لحظات ذكر و ياد خداوند بوده و با آن به آرامش و اطمينان قلب ميرسند كه: الا بذكرالله تطمئن القلوب، و نماز تجسّم ذكر واقعي است كه: إنّ الصلوة تنهي عنالفحشاء والمنكر و لذكرالله اكبر (عنكبوت/ 45).
همانطور كه از لابهلاي اين سطور مستفاد ميگردد، مراد از ذكر، به ياد خدابودن و حاضردانستن او در جميع احوال است و نه ذكر لساني و اشتغال زبان به تحميد و تقديس و تسبيح خداوند درحاليكه قلب را غبار غفلت و فراموشي فرا گرفته باشد. كه اگر چنين باشد، حاصل و نتيجهاي در برنخواهد داشت و آدمي را در طي طريق كمالات عرفاني به جايي رهنمون نميشود، هرچند از ذكر لساني ميتوان بهعنوان مقدمه و نردباني براي وصول به ذكر قلبي و تقويت ياد خداوند در جان و دل بهره جست، ولي توقف در اين مرحله و بسندهكردن به اذكار زباني نهتنها آدمي را به بارگاه قرب الهي نميرساند، بلكه خود حجابي عظيم است كه چهبسا راه آدمي را به سوي اسفلالسافلين هموار ميكند.
جالبتوجه اينكه آيات مورد اشاره در صدر اين بخش، بدون در نظرگرفتن آيه 269 سوره مباركه بقره، اولين آياتي هستند كه به بيان صفات اولواالالباب ميپردازند و نخستين ويژگي آنها را «ذكر دائمي» و «استمرار در ياد پروردگار» برميشمرد و اين خود بيانگر اهميت و مقام والاي اين صفت نيكوست. البته در همان آيه 269 سوره مباركه بقره نيز باز سخن از تذكر و يادآوري اولواالالباب در برابر نعمت حكمت و دانش به ميان آمده است ولي صراحت كلام در آيات سوره مباركه آلعمران تجلي بيشتري پيدا كرده و خداوند بدون هرگونه ابهام و كنايهگويي به بيان صفات خردمندان و از آن جمله غوطهوربودن آنان در درياي ياد پروردگار ميپردازد.
خلاصه آنكه نخستين و بارزترين نشانه خردمندان از نظر قرآن كريم ذكر دائمي است و هركس از اين ويژگي و نشانه بهره بيشتري داشته باشد خردمندتر بوده و به خردمندان نزديكتر است.
در ادامه آيات سابقالذكر از سوره مباركه آلعمران، چنين ميخوانيم:... ويتفكرون في خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذابالنار: «... و در آفرينش آسمانها و زمين انديشه ميكنند و ميگويند پروردگارا اين را بيهوده و باطل نيافريدي پاك و منزهي تو، پس ما را از عذاب آتش نگاهدار».
براساس اين بخش از آيات قرآن كريم، دومين ويژگي و مشخصه خردمندان همانا انديشه و تفكر و بهرهگيري از نيروي تعقل است و با عنايت به اينكه در بيان اين صفت از فعل مضارع بهرهگرفته شده و اينگونه افعال بيانگر استمرار و تداوم هستند، نتيجه ميگيريم كه تفكر و انديشه اولواالالباب محدود به زمان و مكان خاصي نبوده و آنان همچنان كه دائمالذكرند، دائمالتفكر نيز بوده و مدام سر به جيب انديشه فرو برده و به تفكر و تعقل مشغولاند.
اصولاً يكي از عناصري كه در دين مبين اسلام بدان توجه و توصيه فراوان گرديده است عنصر فكر و انديشه است و اين عنايت، تا بدانجا پيش رفته كه به جرأت ميتوان گفت شايد به ندرت بتوان صفحهاي از قرآن كريم را يافت كه در آن يا صراحتاً و يا به كنايه اشارهاي به تفكر و تعقل نشده باشد و فراواني كلمات افعالي نظير: يعقلون (تعقلون)، يشعرون (تشعرون)، عقلوه، نعقل، يعقلها، يعشرنّ، يشعركم، يتفكرون (تتفكرون)، تتفكروا(يتفكروا)، تفقهون (يفقهون)، يفقهوا، يتفقّهوا و... خود دليل اين مدعاست. و با اين حساب چندان جاي شگفتي نيست كه از ديدگاه اين كتاب آسماني مهمترين صفت ممتازترين مخلوقات خداوند، بعد از ياد خداوند، بهرهگيري از نيروي انديشه باشد. و البته توجه به اين نيروي خدادادي در آيين آسماني اسلام منحصر به قرآن كريم نبوده و در سخنان و كلمات پيشوايان اين مكتب انسانساز نيز ميتوان به صدها مورد سفارش به تفكر و انديشه اشاره كرد كه از باب نمونه به دو مورد از آنها اشاره ميكنيم: «عن ابي محمد العسكري (ع) قال: ليست العبادة كثرةالصيام والصلوة و إنماالعبادة كثرة التفكر في امرالله4»: امام عسگري(ع) فرمود: معيار بندگي و عبادت، بسياري روزه و نماز (يعني صوم و صلوة مستحب نيست)، بلكه عبادت، بسياري تفكر در آفريده خداوند و تعقل در آيات حكيمانه پروردگار جهان است.
- «عن علي عليهالسلام: الفكر مرآة صافية و الاعتبار منذر ناصح و كفي ادباً لنفسك تجنّبك ماكرهته لغيرك5»: علي عليهالسلام فرمودهاند: فكر و تدبر، آيينه پاكي است كه حقيقت را به آدمي نشان ميدهد، عبرتگرفتن از دگران، ترسانندهاي است كه به انسان پند و اندرز ميگويد و براي ادب و تربيت همين بس است كه بپرهيزي از آنچه كه ميل نداري دگران مرتكب شوند.
آري نيروي تفكر و انديشه آن نعمت بيمثل و مانند خداوندي است كه بدون آن زندگي، مادي و معنوي، دنيوي و اخروي آدميان قوام و دوام نخواهد داشت و با بهرهگيري از آن به هر خير و خوبي ميتوان دست يافت و همانطور كه در صدر اين مقال گفتيم اساساً مهمترين وجه تمايز آدمي از ساير موجودات عقل اوست كه تفكر و انديشه نيز محصول و ميوه گرانسنگ آن است و با نبود او انسانيت انسان بيمعنا خواهد بود و انسان بدون فكر جز پوست و استخواني بيارزش نيست و به تعبير مولوي:
اي برادر تو همين انديشهاي مابقي خود استخوان و ريشهاي
و خردمندان و اولواالالباب با توجه به همين ارج و ارزش عقل و خرد است كه در بهرهجويي و استفاده از آن كوچكترين قصوري نكرده و هر دقيقهاي از دقايق عمر خود را به تفكر و انديشه در آغاز و انجام آفرينش و عظمت خالق ميپردازند و در نتيجه حياتي سرشار از انديشه و تعقل را سپري ميكنند كه حاصل آن نيز جز سعادت دو سرا نخواهد بود.
از آنچه تاكنون گفتيم ميتوان نتيجه گرفت كه «ذكر» و «فكر» فيالواقع به منزله دو روي يك سكهاند كه با فقدان هريك سكه خردمندي آدمي ضرب نخواهد شد و اين دو ملازم و لازم و ملزوم يكديگرند و انساني را كه تنها به ذكر ميپردازد و از فكر غافل است نميتوان انساني كامل و به تعبير ديگر خردمند دانست، همچنانكه كسي را كه تمام همت خود را صرف تفكر مينمايد و ذكر را وا مينهد، نميتوان خردمند ناميد. اگر نگاهي به تاريخ تمدن و فرهنگ بيندازيم خواهيم ديد كه اكثر مصائبي كه دامنگير جامعه بشري شده، نتيجه چشمپوشي از يكي از اين دو عنصر بوده است و آنانكه يا به ذكر اكتفا كردند و يا به فكر، هريك به گونهاي راه به مقصود نبرده و به جاي درمان دردها بر رنجها و آلام آدميان افزودند كه بررسي و تحقيق پيرامون اين موضوع مجال و زماني ديگر را ميطلبد، ولي بهطور خيلي خلاصه كافي است بدانيم كه توجه به ذكر جداي از فكر عده بسياري را به وادي صوفيگري و رهبانيت كشانيد كه انحرافي عظيم از مسير اديان آسماني را باعث شدند و عنايت به فكر بدون توجه به ذكر، آدميان را به سوي ماديگرايي كشانيد كه اگر بگوييم بنبست اخلاقي كه غرب و شرق جهان با آن روبهروست نتيجه همين رويكرد يكجانبه به سوي تفكر است، سخني به گزاف نگفتهايم.
و اما به غير از ذكر و فكر در قرآن كريم براي اولواالالباب ويژگيهاي ديگري نيز بيان شده است كه در ادامه اين مقال به آنها ميپردازيم.
خداوند عزيز در آخرين آيه از سوره مباركه يوسف و پس از بيان تمامي فراز و نشيبهاي زندگي آن پيامبر عظيمالشأن، ميفرمايد: لقد كان في قصصهم عبرة لاوليالالباب...: «در سرگذشتهاي آنها درس عبرتي براي صاحبان انديشه است...».
در اين آيه شريفه، صفت ديگري از انديشمندان بيان شده كه همانا «عبرتگرفتن» از حوادث و پيشامدهايي است كه در عرصه زندگي مادي و معنوي انسانها به وقوع ميپيوندند. اين حوادث و پيشامدها از منظر ديد يك انسان معمولي و عاري از خرد و انديشه، اتفاقاتي تصادفي و روزمره و لازمه زندگي مادي شمرده ميشوند و از همينرو ساليان سال از عمر چنين انسانهايي ميگذرد بيآنكه ذرهاي بر كمالات عقلي و روحي آنها افزوده شود و به هدف هستي و آفرينش جهان و خود پي برده و خويشتن را مهياي زندگي ابدي نمايند. با پشتسرگذاردن ساليان كودكي و نوجواناني و جواني و رسيدن به دوران ميانسالي و كهولت تنها تفاوتي كه در زندگي و منش آنها ميتوان مشاهده كرد گرانقيمتتر شدن بازيچههاي مادي آنهاست ولاغير. در گذشته به عروسك و توپ و دوچرخه دلخوش بودند و اينك به اتومبيل و خانه و زمين.
ولي خردمندان و يا به تعبير قرآن اوليالالباب، فرشتهسيرتاني هستند كه روزي از عمرشان سپري نميشود الا اينكه از رهگذر مطالعه و انديشه در احوال خود و ديگران، درسهاي فراوان عبرت، آموخته و بر كمالات عقلاني خود ميافزايند.
از نظر آنان اجزاي جهان هستي از جماد و نبات تا حيوان و حوادث و پيشامدهاي اين جهان، همگي جداي از اينكه مجموعهاي هستند بههمپيوسته و هدفدار كه براي مقصود و غرضي والا و ارزشمند آفريده و خلق ميشوند، هريك به تنهايي و به خودي خود، دنيايي از اسرار و رموز عجيب و شفگتآور را در خود جاي دادهاند. اسرار و رموزي كه انسان انديشمند را به تفكر واداشته و از هريك از آنها حكمتي و درسي ميآموزد و آن را محملي ميكند براي رسيدن به نيكبختي دو سرا.
نظر و نگاه آنان در اين پديدهها همچون نگاه بيخردان، تنها يك مشاهده خالي از تعمق و تأمل نيست، بلكه با نگاهي دقيق و تيزهوشانه، ظاهر اجزا و پديدههاي مادي را شكافته و به باطن آنها راه جسته و به غرض نهايي كه همانا پيبردن به اسرار نهفته در دل آنهاست نايل ميشوند.
بهعنوان مثال، در طول سالهاي متمادي كه از تخريب ايوان مدائن ميگذشت، عده بيشماري از انسانها به هنگام عبور از كنار ويرانههاي برجاي مانده از آن، نظارهگر آثار به جاي مانده از آن يادگار عصر ساساني بودهاند، ولي در اين ميان تنها عده قليلي بودهاند كه همچون خاقاني - شاعر بزرگ ايراني - ديده جان را گشوده و با نگاهي از روي تأمل و انديشه به آن خرابهها، درس بيوفايي دنيا و دلنبستن به اين سراي فاني و نيز بيسرانجام بودن ظلم و ستم را گرفتهاند:
هان اي دل عبرت بين از ديده نظر كن هان ايوان مدائن را آيينه عبرت دان
يك ره ز لب دجله منزل به مدائن كن وز ديده دومدجله بر خاك مدائن ران...
خداوند عزيز نيز در كتاب خود داستان زندگي يوسف(ع) را سرشار از عبرت و درسآموزي ميشمارد، ولي همانطور كه گفته شد متذكر ميگردد كه اين عبرتآموزي خاص خردمندان و اولواالالباب است و اين خود صفتي ديگر از صفات ارزنده و ارزشمند اين بندگان برگزيده حقتعالي است، آنان كه از كنار پديدهها و حوادث به سادگي نميگذرند و هر حركت كوچك و بهظاهر حقير و هر پديده ناچيز هستي را موشكافانه تحت نظر و نگاه خود گرفته و از آن، درسها ميآموزند. از ديدگاه آنان «جهان سر به سر حكمت و عبرت است» و به همين دليل عمر گرانمايه خود را در انديشه «تا چه خورم صيف و چه پوشم شتا» سپري نميكنند. سخن حكيمانه مولاي متقيان علي(ع) را كه فرمود: «رحم الله امرءاً تفكر فاعتبر و اعتبر فأبصر...»: «خدا رحمت كند مردي را كه انديشه كند و عبرت گيرد، و عبرت گيرد و بينا شود...6»، آويزه گوش جسم و جان خود نموده و عمري را به انديشه و اعتبار ميگذرانند. و در نتيجه همين انديشه و اعتبار به سعادت حقيقي كه همانا بهشت ملاقات پرودگار است واصل ميشوند و نيوشنده پيام ارجعن الي ربك راضية مرضية، فادخلي في عبادي وادخلي جنّتي7 ميگردند.
در آيه 17 و 18 از سوره مباركه زمر چنين ميخوانيم:... فبشّر عباد،الذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولوالالباب: «بندگان مرا بشارت بده، كساني كه سخنان را ميشنوند و از نيكوترين آنها پيروي ميكنند آنها كساني هستند كه خدا هدايتشان كرده، و آنها خردمنداناند».
در اين آيات خداوند متعال به صفت بارز ديگري از خردمندان اشاره فرموده و آن را متذكر ميگردد. اين صفت ارزشمند كه گزينش سخنان نيكو از ميان انبوه اقوال و گفتارهاست، نشانه آزادانديشي خردمندان و انتخابگري آنان براساس عقل و خرد است. چرا كه خردمند واقعي و انديشهورز حقيقي بيش از آنكه در بند «من قال» باشد به «ما قال» مينگرد. براي او گوينده مهم نيست بلكه گفتار را مدنظر قرار ميدهد. چنانچه سخني را شايسته و حكمتآميز يافت بدان گراييده و آن را ميپذيرد اگرچه گوينده آن از نظر ملاكهاي ظاهري نظير سن و سال و زشتي و زيبايي، فقر و غنا و جنسيت و مليت، مورد تأييد او نباشد. چرا كه معتقد است: «الحكمة ضالّةالموءمن يأخذها اينما وجدها»: «حكمت و دانش گمشده موءمن است هرجا آن را بيابد ميگيرد».
براي يك انسان خردمند، سخن حكمتآميز و كلام عالمانه حتي از جانب آنانكه از لحاظ عقيده و شيوه تفكر و عمل مورد تأييدش نباشند نيز پذيرفتني است! زيرا از نظر او اين سخنان حكيمانه همچون گوهرهايي هستند كه در شورهزار و منجلاب جان انسانهاي بدرفتار قرار گرفته و همانگونه كه انسان عاقل براي به دست آوردن گوهر، از دستبردن در آلودگيهاي لجنزار ابايي ندارد، از پذيرش علم و دانش از جانب افراد بدعقيده نظير كافران و منافقان نيز خودداري نميكنند: قال علي عليهالسلام: «خذالحكمة ولو من المشركين8» و در حديث ديگري: «خذالحكمة ولو من اهل الضلال9».
آري خردمندان واقعي نه آنچنان بياراده و تسليم بيقيد و شرطاند كه هرچه را شنيدند دربست پذيرفته و بدان ملتزم شوند و نه آنچنان متعصب و لجوج كه تنها به انديشه و عقايد خود مغرور شده و سخنان حق ديگران را نپذيرند، بلكه آنان در عين اعتقاد راسخ به راه و روشي كه با تفكر و انديشه و پژوهش برگزيدهاند، هرگز خود را بينياز از حكمت ندانسته و همچون تشنهاي كه در پي آب روان است حكمت را ميجويند و پذيراي آن ميشوند. اينان همواره گوشي شنوا براي شنيدن گفتار و سخن ديگران دارند زيرا معتقدند سخنان و گفتار ديگران از دو حال خارج نيست يا سخناني بيپايه و اساس و برخاسته از هوي و هوس و ناشي از جهل و ناداني است كه در اين صورت نيازي به فراگرفتن آنها نداشته و در موارد لزوم و با بودن شرايط به هدايت و اصلاح گوينده پرداخته و اشتباهات او را به او گوشزد ميكنند و يا اينكه سخنان او را منطبق با عقل و خرد و نشأتگرفته از منطقي صحيح مييابند كه در اين صورت متواضعانه در برابر آنها خاضع شده و از پذيرش آن خودداري نميكنند.
و البته همانطور كه قبلاً اشاره شد گاه نيز در لابهلاي سخنان اهل ضلال و گمراهي، گوهرهاي حكمت را مييابند كه باز هم از پذيرش آنها سر باز نميزنند.
از آنچه تاكنون گفتيم در مييابيم كه از نظر قرآن كريم نميتوان صفت خردمندي را به كسي نسبت داد مگر اينكه اين صفات اربعه يعني تذكر، تفكر، عبرتآموزي و گزينش سخنان نيكو را در عمل و رفتار او مشاهده كرد و كساني كه بدون داشتن اين صفات، خود را خردمند و عاقل ميدانند فيالواقع و در حقيقت بهرهاي از عقل نداشته و در حقيقت اداي عاقلان را درآورده و ديوانگاني هستند كه ميخواهند خود را عاقل جلوه دهند.
و اگر به ترتيب قرار گرفتن اين صفات در قرآن كريم و جايگاه آنها در آيات اين كتاب آسماني توجه كنيم درمييابيم كه از ديدگاه قرآن نخستين نشانه خردمند، استمرار در ياد خداوند است و پس از آن اشتغال به تفكر و انديشه و سپس عبرتآموزي و آنگاه گزينش سخنان نيكو، كه همين ترتيب نيز نشانه برتري هريك از اين صفات نسبت به ديگري است.
در پايان اين نوشتار ذكر اين نكته را لازم ميدانيم كه مسلماً صفات خردمندان، منحصر به اين صفات چهارگانه نبوده و يقيناً براي خردمندان ميتوان صفات فرعي فراواني را برشمرد كه چون بازگشت هريك از آنها به يكي از اين صفات اصلي بوده و درواقع اين صفات همچون ريشه و اساس ديگر صفات است از ذكر آنها خودداري كرديم.
1 - سوره مباركه احزاب، آيه 72.
2 و 3 - فرهنگ معين، ج3، ص 3553.
4 - مرتضي فريد، الحديث (روايات تربيتي) ج1، ص324.
5 - همان، ص 325.
6 - نهجالبلاغه فيض، خطبه 102.
7 - سوره مباركه فجر، آيات 28 تا 30.
8 و 9: مرتضي فريد، همان، ج1، ص375.