دولت‌ قرآن‌ در ادب‌ فارسي‌

پدیدآوراحمد احمدی بیرجندی

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 280 بازدید
دولت‌ قرآن‌ در ادب‌ فارسي‌

احمد احمدي‌ بيرجندي‌

قرآن‌، اين‌ مشعل‌ فروزان‌ جاوداني‌، معجزه‌ خالده‌ رسول‌ اكرم‌ (ص‌) است‌ كه‌ همه‌ فصيحان‌ و بليغان‌ و حكم‌ گزاران‌ ملك‌ ادب‌ در همه‌ جاي‌ عالم‌ از آغاز تا كنون‌ در برابر آن‌ اظهار عجز كرده‌ و در مقابل‌ «تحدي‌» آن‌ لب‌ فرو بسته‌اند.
از سوي‌ ديگر از زمان‌ پيامبر عظيم‌ الشأن‌ كه‌ نداي‌ روح‌ نواز قرآن‌ به‌ گوش‌ مسلمانان‌ و گاه‌ به‌ گوش‌ كافران‌ مي‌رسيد؛ مردم‌ حق‌ طلب‌ در برابر آن‌ خاضع‌ و تسليم‌ مي‌شدند و سخن‌ حق‌ در تمام‌ وجودشان‌ تأثير مي‌كرد؛ كافران‌ يا از ترس‌ از دست‌ دادن‌ منافع‌ مادي‌ يا به‌ ملاحظات‌ شغلي‌ و يا نسبي‌ و سببي‌ و سرانجام‌ به‌ فرمان‌ شهوات‌ نفساني‌ - در عين‌ پذيرش‌ ظاهري‌ و بهت‌ و حيرتي‌ كه‌ در برابر استماع‌ آيات‌ بينات‌ قرآني‌ بدان‌ دچار مي‌شدند، دست‌ از دامن‌ طاغوتهاي‌ زمان‌ برنمي‌ داشتند و همچنان‌ در راه‌ لجاج‌ و عناد گام‌ مي‌زدند، گويي‌ - به‌ تعبير قرآن‌ مجيد - بر دلهاشان‌ قفل‌ زده‌ شده‌ بود.1
قرآن‌، اين‌ چشمه‌ سار زلال‌، در سير زمان‌ منشا پيدايش‌ علوم‌ بسياري‌ در تمدن‌ با شكوه‌ اسلام‌ شده‌ و از آن‌ جمله‌ در آثار ادبي‌ فارسي‌ - شعر و نثر - انعكاسي‌ گسترده‌ داشته‌ است‌. گاه‌ شاعران‌ فارسي‌ زبان‌ از «قرآن‌» در اشعار خود ياد مي‌كنند. چنان‌ كه‌ «ناصر خسرو قبادياني‌» بارها بدين‌ نام‌ مبارك‌ اشاره‌ كرده‌ و به‌ «حافظ‌» بودن‌ خود نيز اشارتي‌ دارد و گويد:
تا در دلم‌ قرآن‌ مبارك‌ قرار يافت‌ *** پر بركت‌ است‌ و خير، دل‌ از خير و بركتش‌
منت‌ خداي‌ را كه‌ نكرده‌ است‌ منتي‌*** پشتم‌ به‌ زير بار مگر فضل‌ و منتش‌ 2
و نيز مي‌گويد:
قرآن‌ را به‌ پيغمبرت‌ ناوريد*** مگر جبرئيل‌ آن‌ مبارك‌ سفير
مقرم‌ به‌ مرگ‌ و به‌ حشر و حساب***‌ كتابت‌ ز بر دارم‌ اندر ضمير 3
سنائي‌ غزنوي‌ نيز در بسيار جاها از قرآن‌ گفته‌ است‌ كه‌ كوتاهتر و جامعتر از همه‌ بيت‌ معروف‌ اوست‌:
اول‌ و آخر قرآن‌ ز چه‌ «با» آمد و «سين‌»*** يعني‌ اندر ره‌ دين‌، رهبر تو قرآن‌ بس‌ 4
از كمال‌ الدين‌ اسماعيل‌ شاعر بزرگ‌ قرن‌ هفتم‌ هجري‌ نيز به‌ يك‌ بيت‌ بسنده‌ مي‌كنيم‌:
رسني‌ محكم‌ است‌ قرآنت‌*** خويشتن‌ را بدان‌ رسن‌ در بند 5
ز سرخيل‌ عارفان‌ و حافظان‌ قرآن‌، شمس‌ الدين‌ محمد حافظ‌ شاعر بزرگ‌ قرن‌ هشتم‌ هجري‌ نيز سخني‌ نقل‌ كنيم‌:
عشقت‌ رسد به‌ فرياد ار خود به‌ سان‌ حافظ‌*** قرآن‌ ز بر بخواني‌ در چارده‌ روايت‌ 6
سخني‌ هم‌ از محمد بن‌ حسام‌ خوسفي‌ شاعر شيعي‌ قرن‌ هشتم‌ و اوايل‌ قرن‌ نهم‌ هجري‌ كه‌ با قرآن‌ انس‌ فراوان‌ داشته‌ و قرآنهاي‌ زيادي‌ را با خط‌ خوش‌ نوشته‌ است‌، مي‌آوريم‌:
تطهير اهل‌ بيت‌ به‌ قرآن‌ مبين‌ است‌*** آخر ببين‌ كه‌ پايه‌ اين‌ منزلت‌ كراست‌ 7
و از سخن‌ دلنشين‌ اقبال‌ لاهوري‌ كه‌ نيز مانند ابن‌ حسام‌ و بسياري‌ از شاعران‌ ديگر با قرآن‌ مؤانست‌ زياد داشته‌ است‌ ياد كنيم‌ كه‌ گويد:
فاش‌ گويم‌ آنچه‌ در دل‌ مضمر است‌*** اين‌ كتابي‌ نيست‌ چيزي‌ ديگر است‌
چون‌ كه‌ در جان‌ رفت‌، جان‌ ديگر شود*** جان‌ چو ديگر شد، جهان‌ ديگر شود
از يك‌ آييني‌ مسلمان‌ زنده‌ است‌ *** پيكر ملت‌ ز قرآن‌ زنده‌ است‌ 8
زماني‌ نيز شاعران‌، آيات‌ مباركات‌ قرآن‌ را در اشعار خود درج‌ و اشارات‌ و تلميحاتي‌ را كه‌ مورد نظر آنان‌ است‌ بيان‌ مي‌كنند. اين‌ نوع‌ بهره‌ وري‌ از قرآن‌ كريم‌ از اندازه‌ فزون‌ است‌ و مصححان‌ دواوين‌ شاعران‌ و استادان‌ رنج‌ فهرست‌ كردن‌ آيات‌ را بر خود هموار كرده‌ و در تعليقات‌ ديوانها آورده‌اند.
در اين‌ جا به‌ نقل‌ مواردي‌ اندك‌ - به‌ جهت‌ نمونه‌ - اكتفا مي‌كنيم‌:
عثمان‌ مختاري‌ غزنوي‌ از قصيده‌ سرايان‌ فصيح‌ قرن‌ پنجم‌ و ششم‌ هجري‌، در ديوان‌ خود به‌ مناسبتهايي‌ از آيات‌ قرآن‌ سود جسته‌ است‌؛ از جمله‌ در وصف‌ ممدوح‌ خود مي‌گويد:
نشان‌ رفقش‌ يحي‌ العظام‌ و هي‌ رميم‌*** نتيجة‌ سخطش‌ كل‌ من‌ عليها فان‌
مبشران‌ فلك‌ بانگ‌ بر زمان‌ زدند *** كه‌ بر ملوك‌ بخوان‌ كل‌ من‌ عليها فان‌
امير معزي‌ هم‌ در ديوان‌ خود آورده‌ است‌:
بر آن‌ زمين‌ كه‌ قرار است‌ دشمنان‌ تو را *** نوشت‌ دست‌ اجل‌ كل‌ من‌ عليها فان‌ 12
آنچه‌ در اين‌ مقال‌ مورد نظر است‌ نقل‌ جلوه‌هاي‌ اعجاز قرآن‌ كريم‌ مي‌باشد كه‌ در آثار منثور فارسي‌ - از قديمترين‌ زمان‌ تا كنون‌ - ديده‌ مي‌شود و چون‌ اين‌ مبحث‌ نيز دراز دامن‌ است‌ ما به‌ نقل‌ پاره‌اي‌ از آنها بسنده‌ مي‌كنيم‌:
وليدبن‌ مغيره‌ مردي‌ توانگر و در بين‌ كفار قريش‌ به‌ دانايي‌ و تجربه‌ شهرت‌ داشت‌ و اعراب‌ عموماً براي‌ حل‌ مشكلات‌ خود به‌ وي‌ مراجعه‌ مي‌كردند. يكي‌ از مشكلاتي‌ كه‌ - به‌ زعم‌ اعراب‌ مشرك‌ و صاحب‌ قدرت‌ - در مكه‌ رخ‌ نموده‌ بود، نفوذ و گسترش‌ اسلام‌ بود. روزي‌ قريش‌ و كفار از وليد درباره‌ حضرت‌ محمد (ص‌) داوري‌ خواستند. وليد از آنان‌ مهلت‌ خواست‌. سپس‌ از جاي‌ خود برخاست‌ و بسوي‌ حضرت‌ رسول‌ (ص‌) كه‌ در (حجر اسماعيل‌) نشسته‌ بود رفت‌ و گفت‌: پاره‌اي‌ از اشعارت‌ را براي‌ من‌ بخوان‌. پيامبر (ص‌) فرمود: آنچه‌ من‌ مي‌گويم‌ و مي‌خوانم‌ شعر نيست‌ بلكه‌ كلام‌ خداست‌ كه‌ براي‌ هدايت‌ شما نازل‌ شده‌ است‌. سپس‌ وليد تقاضا كرد مقداري‌ از آيات‌ را تلاوت‌ كند. پيامبر(ص‌) سيزده‌ آيه‌ از آغاز سوره‌ فصلت‌ را خواند. هنگامي‌ كه‌ به‌ اين‌ آيه‌ رسيد: «فان‌ اعرضوا فقل‌ انذرتكم‌ صاعقة‌ مثل‌ صاعقة‌ عاد و ثمود.» «هر گاه‌ روي‌ برگردانند، پس‌ بگو شما را از صاعقه‌اي‌ مانند صاعقه‌ عاد و ثمود؛ بر حذر مي‌دارم‌.» وليد سخت‌ به‌ خود لرزيد و موهايش‌ بر بدنش‌ راست‌ شد. همچون‌ بهت‌ زده‌اي‌ راه‌ خانه‌ در پيش‌ گرفت‌ و چند روزي‌ بيرون‌ نيامد؛ تا بدان‌ جا كه‌ قريش‌ پنداشتند از دين‌ نياكان‌ دست‌ برداشته‌ و راه‌ «محمد(ص‌)» را پيش‌ گرفته‌ است‌.
و نيز نوشته‌اند: روزي‌ كه‌ سوره‌ غافر بر پيامبر مكرم‌ (ص‌) نازل‌ شد، پيامبر با صدايي‌ جذاب‌ به‌ منظور ابلاغ‌ آيات‌ الهي‌ آن‌ را مي‌خواند. از اتفاق‌، وليد نزديك‌ پيامبر (ص‌) نشسته‌ بود آيات‌ را استماع‌ كرد: «حم‌، تنزيل‌ الكتاب‌ من‌ الله‌ العزيز العليم‌ غافر الذنب‌ و قابل‌ التوب‌...» «اين‌ كتاب‌ از سوي‌ خداوند قادر دانا فرو فرستاده‌ شده‌ است‌، خدايي‌ كه‌ بخشاينده‌ گناهان‌ و پذيرنده‌ توبه‌هاست‌. خدايي‌ كه‌ كيفرش‌ سنگين‌ و نعمتش‌ فراوان‌ است‌. جز او خدايي‌ نيست‌. سرانجام‌ هر چيزي‌ به‌ سوي‌ اوست‌. درباره‌ آيات‌ الهي‌ جز كافران‌ مجادله‌ نمي‌كنند. [ اي‌ پيامبر (ص‌) ] فعاليت‌ و رفت‌ و آمد آنان‌ در شهرها تو را نفريبد.»
اين‌ آيات‌ وليد را سخت‌ تحت‌ تأثير قرار داد. وقتي‌ افراد قبيله‌ بني‌ مخزوم‌ دور او را گرفتند و از وي‌ خواستند كه‌ درباره‌ قرآن‌ محمد(ص‌) داوري‌ كند، او قرآن‌ را چنين‌ ستود:«و ان‌ له‌ لحلاوة‌ و ان‌ عليه‌ لطلاوة‌ و ان‌ اعلاه‌ المثمر و ان‌ اسفله‌ لمغدق‌ و انه‌ يعلو و ما يعلي‌ عليه‌.» «يعني‌ كلامي‌ كه‌ محمد آورده‌ است‌، شيريني‌ خاصي‌ دارد و زيبايي‌ ويژه‌اي‌، شاخسار آن‌ پر ميوه‌ است‌ و ريشه‌هاي‌ آن‌ پربركت‌. سخني‌ است‌ برجسته‌ و هيچ‌ سخني‌ از آن‌ برجسته‌تر نيست‌.»
وليد اين‌ جمله‌ها را گفت‌ و راه‌ خود را در پيش‌ گرفت‌. كفار قريش‌ چنان‌ پنداشتند كه‌ تحت‌ تأثير آيات‌ قرآني‌ قرار گرفته‌ و به‌ آيين‌ محمد گرويده‌ است‌.
برخي‌ از دانشمندان‌ سخنان‌ وليد را نخستين‌ تقريظي‌ مي‌دانند كه‌ بر زبان‌ فردي‌ رفته‌ است‌.
در يكي‌ از متون‌ نثر فارسي‌ به‌ نام‌ مجمع‌ النوادر معروف‌ به‌ چهار مقاله‌ نظامي‌ عروضي‌ داستان‌ وليدبن‌ مغيره‌ بدين‌ صورت‌ نقل‌ شده‌ است‌: (...آورده‌اند كه‌ يكي‌ از اهل‌ اسلام‌، پيش‌ وليدبن‌ المغيره‌ اين‌ آيت‌ همي‌ خواند:«قيل‌ يا ارض‌ ابلعي‌ مائك‌ و يا سماء اقلعي‌ و غيض‌ الماء و قضي‌ الامر واستوت‌ علي‌ الجودي‌ و گفته‌ شد اي‌ زمين‌! فرو بر. آب‌ خود را واي‌ آسمان‌! باز گير [ آب‌ خويش‌ را ] و كم‌ كرده‌ شد آب‌، و كار گزارده‌ شد و [ كشتي‌ ] بر كوه‌ جودي‌ قرار گرفت‌» (سوره‌ هود/46) فقال‌ الوليد بن‌ المغيره‌: و الله‌ ان‌ عليه‌ لطلاوة‌ و ان‌ له‌ لحلاوة‌ و ان‌ اعلاه‌ لمثمر و ان‌ اسفله‌ لمغدق‌ و ما هو قول‌ البشر.» چون‌ دشمنان‌ در فصاحت‌ قرآن‌ و اعجاز او در ميادين‌ انصاف‌ بدين‌ مقام‌ رسيدند، دوستان‌ بنگر تا خود به‌ كجا برسند والسلام‌».

قرآن‌ كلامي‌ است‌ شفابخش‌ و مايه‌ رحمت‌

صاحب‌ چهار مقاله‌، نظامي‌ عروضي‌، حكايت‌ ديگري‌ را در مقاله‌ «طب‌»، چهارمين‌ مقالت‌، نقل‌ مي‌كند: در سنه‌ اثنتي‌ عشره‌ و خمسمائه‌ [ 512 هـ ] در بازار عطاران‌ نشابور بردكان‌ محمد محمد منجم‌ طبيب‌ از خواجه‌ امام‌ ابوبكر دقاق‌ شنيدم‌ كه‌ او گفت‌: در سنه‌ اثنتين‌ و خمسمائه‌ [ 502 هـ ] يكي‌ از مشاهير نشابور را قولنج‌ بگرفت‌ و مرا بخواند و بديدم‌ و به‌ معالجت‌ مشغول‌ شدم‌. و آنچه‌ درين‌ باب‌ فراز آمد به‌ جاي‌ آوردم‌. البته‌ شفا روي‌ ننمود، و سه‌ روز بر آن‌ بر آمد. نماز شام‌ بازگشتم‌ نااميد بر آن‌ كه‌ نيمشب‌ بيمار در گذرد. درين‌ رنج‌ بخفتم‌. صبحدم‌ بيدار گشتم‌ و شك‌ نكردم‌ كه‌ در گذشته‌ بود. به‌ بام‌ بر شدم‌ و روي‌ بدان‌ جانب‌ آوردم‌ و نيوشه‌ كردم‌. هيچ‌ آوازي‌ نشنيدم‌ كه‌ بر گذشتن‌ او دليل‌ بودي‌. سوره‌ فاتحه‌ بخواندم‌ و از آن‌ جانب‌ بدميدم‌ و گفتم‌:«الهي‌ و سيدي‌ و مولاي‌! تو گفته‌اي‌ در كلام‌ مبرم‌ و كتاب‌ محكم‌ و ننزل‌ من‌ القرآن‌ ما هو شفاء و رحمة‌ للمؤمنين‌ (سوره‌ اسري‌ /84) و فرو فرستم‌ از قرآن‌ آنچه‌ را كه‌ [ موجب‌ ] شفاست‌ و بخشايش‌ مر گروندگان‌ را.» و تحسر همي‌ خوردم‌ كه‌ جوان‌ بود و منعم‌ و متنعم‌ و كام‌ انجامي‌ تمام‌ داشت‌، پس‌ وضو ساختم‌ و به‌ مصلي‌ شدم‌ و سنت‌ بگزاردم‌. يكي‌ در سراي‌ بزد، نگاه‌ كردم‌، كس‌ او بود. بشارت‌ دادكه‌: بگشاي‌» گفتم‌:«چه‌ شد؟» گفت‌: «اين‌ ساعت‌ راحت‌ يافت‌» دانستم‌ كه‌ از بركات‌ فاتحة‌ الكتاب‌ بوده‌ است‌ و اين‌ شربت‌ از داروخانه‌ رباني‌ رفته‌ است‌ و اين‌ امر مرا تجربه‌ شد و بسيار جايها اين‌ شربت‌ در دادم‌، همه‌ موافق‌ افتاد و شفا بحاصل‌ آمد.

تسلط‌ بر آيات‌ قرآن‌

نوع‌ تربيت‌ و تعليم‌ از آغاز اسلام‌ چنان‌ بوده‌ است‌ كه‌ هر مسلمان‌ قرائت‌ قرآن‌ را به‌ نيكوترين‌ وجه‌ مي‌آموخته‌ و بدان‌ فوز و فلاح‌ مي‌خواسته‌ و رحمت‌ ايزد منان‌ را آرزو مي‌كرده‌ است‌. در مكتب‌، كودكان‌ از شش‌ و هفت‌ سالگي‌ و حتي‌ كمتر قرآن‌ را ياد مي‌گرفتند و سپس‌ به‌ كتابهاي‌ ديگر مي‌پرداختند. دانشمندان‌ از طريق‌ علوم‌ قرآني‌ و بويژه‌ قرائت‌، تفسير و احكام‌ القرآن‌ با قرآن‌ كريم‌ انس‌ دائمي‌ داشتند. بسياري‌ از مسلمانان‌ در هر روز هفته‌ سبعي‌ از قرآن‌ را مي‌خواندند. در ماه‌ مبارك‌ رمضان‌ برخي‌ چندين‌ ختم‌ قرآن‌ يا حداقل‌ يك‌ ختم‌ قرآن‌ مي‌كردند و گوش‌ بچه‌ها و بزرگترها در بامدادان‌ به‌ صوت‌ خوش‌ قرآن‌ نوازش‌ مي‌يافت‌. حافظان‌ قرآن‌ از مردان‌ و زنان‌ مسلمان‌ بسيار بودند. قرآن‌ خود محور همه‌ فعاليتهاي‌ ديني‌ و اسلامي‌ بود. بدين‌ جهت‌ كتابهاي‌ ادبي‌ ما مانند تاريخ‌ بيهقي‌، تاريخ‌ طبري‌، تاريخ‌ يميني‌، گرديزي‌ و تاريخ‌ سيستان‌ و تذكرة‌ الاولياء، اسرار التوحيد، چهار مقاله‌ گلستان‌، و منشآت‌ قائم‌ مقام‌ و ديگر كتب‌ منثور كه‌ آوردن‌ نام‌ آنها موجب‌ درازي‌ سخن‌ خواهد شد، همه‌ نشان‌ دهنده‌ تسلط‌ نويسندگان‌ اين‌ كتابهاست‌ بر آيات‌ و تلاوت‌ اين‌ منشور الهي‌.
كتابهاي‌ اخلاق‌ مانند اخلاق‌ ناصري‌ و محتشمي‌ و حتي‌ كتابهاي‌ علمي‌ همه‌ و همه‌ چنين‌ اند و در واقع‌ همه‌ بلاغت‌ خود را از قرآن‌ آموخته‌اند.
امروز جا دارد اين‌ انس‌ با كتاب‌ مجيد الهي‌ براستي‌ تجديد و احيا شود.
اكنون‌ كه‌ سخن‌ از «چهار مقاله‌ نظامي‌ عروضي‌» رفت‌؛ داستان‌ ديگري‌ كه‌ نظامي‌ عروضي‌ درباره‌ (اسكافي‌) نقل‌ كرده‌ است‌ درين‌ جا بياورم‌، كه‌ نشاني‌ از همين‌ انس‌ است‌. مي‌گويد: اسكافي‌ دبير آل‌ سامان‌ بود و صناعت‌ دبيري‌ نيكو آموخته‌ بود و از مضايق‌ سخن‌ نيكو بيرون‌ مي‌آمد. با آن‌ كه‌ ديوان‌ رسالت‌ نوح‌ بن‌ منصور با او بود؛ قدر او را چنان‌ كه‌ بايد نمي‌شناختند. ناچار از بخارا به‌ هرات‌ رفت‌ به‌ نزد الپتگين‌.
الپتگين‌ با استخفافي‌ كه‌ بر او رفته‌ بود كارش‌ به‌ عصيان‌ كشيد. ناچار امير نوح‌ از بخارا به‌ زاولستان‌ بنوشت‌ تا سبكتگين‌ با آن‌ لشگر بيايند و سيمجوريان‌ از نيشابور و با الپتگين‌ مقابله‌ و مقاتله‌ كنند. امير نوح‌، علي‌ بن‌ محتاج‌ الكشاني‌ را كه‌ حاجب‌ بود با نامه‌اي‌ چون‌ آب‌ و آتش‌ با وعيد و تهديد به‌ الپتگين‌ فرستاد. الپتگين‌ كه‌ آزرده‌تر شده‌ بود، به‌ علي‌ بن‌ محتاج‌ گفت‌:«من‌ بنده‌ پدر اويم‌، اما در آن‌ وقت‌ كه‌ خواجه‌ من‌ از دار فنا به‌ دار بقا تحويل‌ كرد، او را به‌ من‌ سپرد نه‌ مرا بدو...و آنها كه‌ او را برين‌ بعثت‌ همي‌ كنند ناقض‌ اين‌ دولت‌اند، نه‌ ناصح‌؛ هادم‌ اين‌ خاندانند، نه‌ خادم‌.» الپتگين‌ با آزردگي‌ به‌ اسكافي‌ اشارت‌ كرد كه‌ چون‌ نامه‌ جواب‌ كني‌ از استخفاف‌ هيچ‌ باز مگير...پس‌ اسكافي‌ بر بديه‌ جواب‌ كرد و اول‌ بنوشت‌: «بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌ يا نوح‌ قد جادلتنا فأكثرت‌ جدالنا فأتنا بما تعدنا ان‌ كنت‌ من‌ الصادقين‌» (سوره‌ هود/34) چون‌ نامه‌ به‌ امير خراسان‌ رسيد، آن‌ نامه‌ بخواند، تعجبها كرد، و خواجگان‌ دولت‌ در حيرت‌ فرو ماندند و دبيران‌ انگشت‌ به‌ دندان‌ گزيدند.
...چون‌ كار الپتگين‌ يكسو شد، اسكافي‌ متواري‌ گشت‌ و ترسان‌ و هراسان‌ همي‌ بود تا يك‌ نوبت‌ كه‌ نوح‌ كس‌ فرستاد و او را طلب‌ كرد و دبيري‌ بدو داد و كار او بالا گرفت‌ و در ميان‌ اهل‌ قلم‌ منظور و مشهور گشت‌.
در پايان‌ اين‌ حكايت‌ نظامي‌ عروضي‌ مي‌گويد: اگر قرآن‌ نيكو ندانستي‌ در آن‌ واقعه‌ بدين‌ آيت‌ نرسيدي‌ و كار او از آن‌ درجه‌، بدين‌ غايت‌ نكشيدي‌.
به‌ همين‌ جهت‌ «در ماهيت‌ دبيري‌ و كيفيت‌ دبير...» پس‌ از بيان‌ شرايط‌ و نحوه‌ كسب‌ مهارت‌ در صناعت‌ دبيري‌ و به‌ دست‌ آوردن‌ كيفيات‌ لازم‌ از قيبل‌: كريم‌ الاصل‌ و شريف‌ العرض‌ و دقيق‌ النظر و عميق‌ الفكر و ثاقب‌ الرأي‌ بودن‌ و قسم‌ اكبر از ادب‌ و ثمرات‌ آن‌ داشتن‌ نظامي‌ مي‌گويد:«اما سخن‌ دبير بدين‌ درجه‌ نرسد تا از هر علم‌ بهره‌اي‌ ندارد و از هر استاد نكته‌اي‌ ياد نگيرد و از هر حكيم‌ لطيفه‌اي‌ نشنود و از هر اديب‌ طرفه‌اي‌ اقتباس‌ نكند. پس‌ عادت‌ بايد كرد به‌ خواندن‌ كلام‌ رب‌ العزه‌ و...مطالعه‌ آن‌ فرو نگذارد و خاطر را تشحيذ كند و دماغ‌ را صقال‌ دهد و طبع‌ را بر افزود و سخن‌ را به‌ بالا كشد.»

آيات‌ قرآن‌ همچون‌ فروغي‌ دلها را روشن‌ مي‌كند:

ابن‌ عباس‌ گويد رضي‌ الله‌ عنه‌:«له‌ ما في‌ السموات‌ و مافي‌ الارض‌ و ما بينهما و ما تحت‌ الثري‌» اين‌ آيت‌ سبب‌ اسلام‌ عمر خطاب‌ (رض‌) بودست‌ و آن‌ آن‌ بود كه‌ چون‌ آيت‌ آمد كه‌: «انكم‌ و ما تعبدون‌ من‌ دون‌ الله‌ حصب‌ جهنم‌» بوجهل‌ بر در كعبه‌ بر پاي‌ خاست‌ بر سر قريش‌ گفت‌: «يا معشر قريش‌، كار بدان‌ رسيد كه‌ محمد ما را و خدايان‌ ما را همه‌ هيمه‌ دوزخ‌ مي‌گويد؛ هر كه‌ او را بكشد من‌ او را صد شتر سرخ‌ موي‌ سيه‌ چشم‌ بدهم‌ و هزار اوقيه‌ نقره‌. عمر ان‌ بشيند بر پاي‌ خاست‌ [ و عمر آن‌ روز كافر بود ] دست‌ ابوجهل‌ بگرفت‌ و گفت‌: يا اباالحكم‌، اين‌ ضمان‌ صحيح‌ هست‌؟ گفت‌: بلي‌، او را به‌ در كعبه‌ برد پيش‌ هبل‌ با وي‌ عهد كرد و ديگر بتان‌ را بر آن‌ گواه‌ كرد. [ عمر ] برفت‌ به‌ خانه‌ شد، كمان‌ و جعبه‌ [ تير ] و شمشير بر گرفت‌ و آهنگ‌ به‌ كشتن‌ محمد داد. مردي‌ از بني‌ زهره‌ او را پيش‌ آمد گفت‌: «يا عمر!الي‌ اين‌؟» گفت‌: مي‌روم‌ كه‌ سر محمد برگيرم‌: زهري‌ گفت‌: نترسي‌ از بني‌ هاشم‌ و بني‌ عبدالمطلب‌؟ عمر گفت‌: «اصبوت‌» اي‌ تو در دين‌ محمد شده‌اي‌؟ سوگند به‌ لات‌ و هبل‌ كه‌ اگر بدانمي‌ كه‌ تو در دين‌ محمد شده‌اي‌ اول‌ تو را كشتمي‌ آنگه‌ محمد را. گفت‌: كلا و حاشا، من‌ بر دين‌ پدران‌ خويشم‌...» عمر برفت‌. مردي‌ از بني‌ عبدالمطلب‌ او را پيش‌ آمد؛ گفت‌: يا عمر!خبرداري‌ كه‌ خواهر تو، بنت‌ الخطاب‌، فاطمه‌، و دامادت‌ سعيدبن‌ زيد هر دو در دين‌ محمد شده‌اند؟ عمر گفت‌: به‌ چه‌ نشان‌ / گفت‌: نشان‌ آن‌ است‌ كه‌ از دست‌ كشت‌ تو بنخورند. عمر برفت‌ به‌ در سراي‌ خواهر شد. هيمنه‌اي‌ شنيد، گوش‌ فرا داشت‌. فاطمه‌ و سعيد هر دو اين‌ آيت‌ همي‌ خواندند: «له‌ ما في‌ السموات‌ و ما في‌ الارض‌ و ما بينهما و ما تحت‌ الثري‌» و اين‌ سورت‌ آن‌ روز فرود آمده‌ بود. عمر در بزد. گفتند: گيست‌؟گفت‌: منم‌ عمر. ايشان‌ بترسيدند، مصحف‌ پنهان‌ كردند و در بگشادند. عمر در آمد گفت‌: آن‌ چه‌ بود كه‌ مي‌خواندند؟ ايشان‌ بترسيدند. گفتند: سخني‌ بود كه‌ با يكديگر مي‌گفتيم‌. عمر فرا شد و گوسپندي‌ بكشت‌ و جگر آن‌ بر آتش‌ بريان‌ كرد، فرا پيش‌ ايشان‌ نهاد. گفت‌: بخوريد !ايشان‌ گفتند: ما گوشت‌ نمي‌خوريم‌. عمر گفت‌: «هذا هو العلامه‌». قصد زخم‌ خواهر كرد. گفت‌: هان‌!تو در دين‌ آن‌ جادو شده‌اي‌؟ وي‌ را مي‌زد. سعيد خواست‌ كه‌ او را باز دارد، عمر او را نيز بزد و مجروح‌ كرد. خواهر گفت‌: اي‌ عمر!توبه‌ كره‌ مردمان‌ را بر هواي‌ خويش‌ خواهي‌ داشت‌، پنهان‌ چرا دارم‌. «اشهد ان‌ لااله‌ الاالله‌ و اشهد ان‌ محمداً رسول‌ الله‌» هر چه‌ باداباد!.
عمر متحير فرو ماند. شب‌ در آمد و همچنان‌ مي‌بود تا پاسي‌ از شب‌ بگذشت‌، خواهر و [ سعيدبن‌ ] زيد برخاستند و طهارت‌ تجديد كردند و سورت‌ (طه‌) ابتدا كردند، چون‌ بدين‌ آيت‌ رسيدند كه‌ «له‌ ما في‌ السموات‌ و ما في‌ الارض‌...»عمر آن‌ بشيند. گفت‌: يا فاطمه‌! آن‌ خداي‌ شماست‌ كه‌ اين‌ همه‌ او راست‌؟ گفت‌: بلي‌!يا عمر. گفت‌: ما را هزار و پانصد بت‌ است‌، خدايي‌ ايشان‌ از حرم‌ فراتر نمي‌شود، يك‌ خداي‌ تواند بود كه‌ هفت‌ آسمان‌ و هفت‌ زمين‌«و ما بينهما و ما تحت‌ الثري‌» او را بود؟ فاطمه‌ گفت‌: بلي‌ يا عمر!عمر گفت‌: به‌ من‌ ده‌ آن‌ مصحف‌ تا بنگرم‌. خواهر گفت‌: ندهم‌. تو آلوده‌اي‌ به‌ كفر. خداي‌ تعالي‌ مي‌گويد:«لايمسه‌ الا المطهرون‌» عمر برخاست‌ و غسلي‌ بياورد. گفت‌: به‌ من‌ ده‌ تا بنگرم‌ كه‌ دلم‌ در آن‌ آويخت‌. خواهر گفت‌: ترسم‌ كه‌ بدري‌. گفت‌: مترس‌، در ضمان‌ خطاب‌ مراده‌. وي‌ را داد. عمر در آن‌ نگريست‌، گفت‌: بخ‌ بخ‌. دريغ‌ بود جز از اين‌ خداي‌ را پرستيدن‌. دلش‌ گشاده‌ گشت‌ به‌ اسلام‌.
همه‌ شب‌ مي‌گفت‌:«و اشوقاه‌ الي‌ محمد» و هر چند آوازش‌ برآمد بگفت‌: «اشهد ان‌ لااله‌ الاالله‌ و اشهد...» و بدين‌ سان‌ عمربن‌ خطاب‌ ايمان‌ آورد.
از آثار ديگر ادب‌ و عرفان‌ فارسي‌ تذكرة‌ الاولياء شيخ‌ فريدالدين‌ عطار نيشابوري‌ است‌.عطار در بيان‌ حال‌ «فضيل‌ عياض‌» كه‌ بعد از دگرگوني‌ احوال‌ به‌ مرتبه‌اي‌ مي‌رسد كه‌ به‌ قول‌ نويسنده‌ كتاب‌ «از كبار مشايخ‌ و ستوده‌ اقران‌ مي‌شود.» مي‌نويسد:«اول‌ حال‌ از آن‌ بود كه‌ در ميان‌ بيابان‌ مرو و باورد خيمه‌ زده‌ بود و پلاسي‌ پوشيده‌ و كلاهي‌ پشمين‌ بر سر نهاده‌ و تسبيحي‌ در گردن‌ افكنده‌ و ياران‌ بسيار داشتي‌ همه‌ دزدان‌ و راهزن‌ بودند وشب‌ و روزه‌ راه‌ زدندي‌ و كالا به‌ نزد فضيل‌ آوردندي‌ كه‌ مهتر ايشان‌ بود و او ميان‌ ايشان‌ قسمت‌ كردي‌...» «يك‌ روز كارواني‌ شگرف‌ مي‌آمد و ياران‌ او كاروان‌ گوش‌ مي‌داشتند. مردي‌ در ميان‌ كاروان‌ بود، آواز دزدان‌ شنوده‌ بود، دزدان‌ را بديد بدره‌ زر داشت‌. تدبيري‌ مي‌كرد كه‌ اين‌ را پنهان‌ كند با خويشتن‌ گفت‌: بروم‌ و اين‌ بدره‌ را پنهان‌ كنم‌ تا اگر كاروان‌ بزنند؛ اين‌ بضاعت‌ سازم‌. چون‌ از راه‌ يك‌ سو شد خيمه‌ فضيل‌ بديد. به‌ نزديك‌ خيمه‌، او را ديد بر صورت‌ و جامه‌ زاهدان‌، شادشد و آن‌ بدره‌ به‌ امانت‌ بدو سپرد. فضيل‌ گفت‌: برو و در آن‌ كنج‌ خيمه‌ بنه‌. مرد چنان‌ كرد و بازگشت‌ به‌ كاروان‌ گاه‌ رسيد، كاروان‌ زده‌ بودند. همه‌ كالاها برده‌ و مردمان‌ بسته‌ و افكنده‌. همه‌ را دست‌ بگشاد و چيزي‌ كه‌ باقي‌ بود جمع‌ كردند و برفتند. آن‌ مرد به‌ نزديك‌ فضيل‌ آمد تا بدره‌ بستاند، او را ديد با دزدان‌ نشسته‌ و كالاها قسمت‌ مي‌كردند. مرد چون‌ چنان‌ بديد، گفت‌: بدره‌ زر خويش‌ به‌ دزد دادم‌.
فضيل‌ از دور او را بديد. بانگ‌ كرد. مرد چو بيامد گفت‌: چه‌ حاجت‌ است‌؟ گفت‌: همان‌ جا كه‌ نهاده‌اي‌ برگير و برو. مرد به‌ خيمه‌ در رفت‌ و بدره‌ برداشت‌ و برفت‌. ياران‌ گفتند: آخر ما در همه‌ كاروان‌ يك‌ درم‌ نقد نيافتيم‌. توده‌ هزار درم‌ باز مي‌دهي‌؟ فضيل‌ گفت‌: اين‌ مرد به‌ من‌ گمان‌ نيكو برد، من‌ نيز به‌ خداي‌ گمان‌ نيكو برده‌ام‌ كه‌ مرا توبه‌ دهد. گمان‌ او راست‌ گردانيدم‌ تا حق‌، گمان‌ من‌ راست‌ گرداند. بعد از آن‌ روزي‌ كارواني‌ بزدند و كالا بردند و بنشستند و طعام‌ مي‌خوردند. يكي‌ از اهل‌ كاروان‌ پرسيد كه‌ مهتر شما كدام‌ است‌؟ گفتند: با ما نيست‌. از آن‌ سوي‌ درختي‌ است‌ بر لب‌ آبي‌ آنجا نماز مي‌كند. گفت‌: وقت‌ نماز نيست‌. گفت‌ تطوع‌ كند گفت‌: با شما نان‌ نخورد؟ گفتند: بروزه‌ است‌. گفت‌: رمضان‌ نيست‌. گفتند: تطوع‌ دارد. اين‌ مرد را عجب‌ آمد، به‌ نزديك‌ او شد. با خشوعي‌ نماز مي‌كرد. صبر كرد تا فارغ‌ شد. گفت‌: الضدان‌ لايجتمعان‌ روزه‌ و دزدي‌ چگونه‌ بود و نماز و مسلمانان‌ كشتن‌ را با هم‌ چه‌ كار؟ فضيل‌ گفت‌: قرآن‌ داني‌؟ دانم‌. گفت‌: نه‌ آخر حق‌ تعالي‌ مي‌فرمايد: و آخرون‌ اعترفوا بذنوبهم‌ خلطوا عملاً صالحاً و آخر سيئاً مرد هيچ‌ نگفت‌ و از كار او متحير شد. نقل‌ است‌ كه‌ پيوسته‌ مروتي‌ و همتي‌ در طبع‌ او [ =فضيل‌ عياض‌ ] بود. چنان‌ كه‌ اگر در قافله‌ زني‌ بودي‌ كالاي‌ وي‌ نبردي‌ و كسي‌ كه‌ سرمايه‌ او اندك‌ بودي‌ مال‌ او نستدي‌ و با هر كسي‌ به‌ مقدار سرمايه‌ چيزي‌ بگذاشتي‌ و همه‌ ميل‌ به‌ صلاح‌ داشتي‌ و در ابتدا بر زني‌ عاشق‌ بود. هر چه‌ از راه‌ زدن‌ به‌ دست‌ آوردي‌ بر او آوردي‌ و گاه‌ به‌ گاه‌ بر ديوارها مي‌شدي‌ در هوس‌ عشق‌ آن‌ زن‌ و مي‌گريستي‌. يك‌ شب‌ كارواني‌ مي‌گذشت‌ در ميان‌ كاروان‌ يكي‌ قرآن‌ مي‌خواند. اين‌ آيت‌ به‌ گوش‌ فضيل‌ رسيد. الم‌ يأن‌ للذين‌ آمنوا أن‌ تخشع‌ قلوبهم‌ لذكر الله‌... آيا وقت‌ نيامد كه‌ اين‌ دل‌ خفته‌ شما بيدار گردد، تيري‌ بود كه‌ به‌ جان‌ او آمد چنان‌ به‌ مبارزت‌ فضيل‌ بيرون‌ آمد و گفت‌ اي‌ فضيل‌! تا كي‌ تو راه‌ زني‌. گاه‌ آن‌ آمد كه‌ ما نيز راه‌ تو مي‌زنيم‌. فضيل‌ از ديوار فرو افتاد و گفت‌: گاه‌، گاه‌ آمدم‌ از وقت‌ نيز بر گذشت‌. سراسيمه‌ و كاليو و بي‌قرار روي‌ به‌ ويرانه‌اي‌ نهاد. جماعتي‌ كاروانيان‌ بودند. مي‌گفتند: برويم‌ يكي‌ گفت‌: نتوان‌ رفت‌ كه‌ فضيل‌ بر راه‌ است‌. فضيل‌ گفت‌: بشارت‌ شما را كه‌ او ديگر توبه‌ كرد. پس‌ همه‌ روزه‌ مي‌رفت‌ و مي‌گريست‌ و خصم‌ خشنود مي‌كرد...»
بارقه‌ قرآن‌ كريم‌ در دلها آن‌ چنان‌ بوده‌ است‌ كه‌ دزد، بظاهر، در بيان‌ دليل‌ خود به‌ آيت‌ قرآن‌ متمسك‌ مي‌شود و خصم‌ را مجاب‌ مي‌كند. سعدي‌ نيز كه‌ خود واعظي‌ است‌ عارف‌ و سخنداني‌ است‌ كم‌ نظير، چنان‌ با قرآن‌ انس‌ دارد كه‌ تنها در گلستان‌ و بوستان‌ خود دهها آيه‌ و تلميح‌ مي‌آورد و ما را به‌ كتاب‌ آسماني‌ كه‌ اعجاز و پند و عبرت‌ و حكمت‌ و معرفت‌ است‌ توجه‌ مي‌دهد. از مستي‌ لايعقل‌ در گلستان‌ سخن‌ مي‌گويد:
«يكي‌ بر سر راهي‌ مست‌ خفته‌ بود و زمام‌ اختيار از دست‌ رفته‌. عابد [ ي‌ بر وي‌ ] گذر كرد و در [ آن‌ ] حالت‌ مستقبح‌ او نظر كرد. مست‌ سر بر آورد و گفت‌: اذا مروا باللغو مرواكراماً» [ مؤمنان‌ چون‌ به‌ كاري‌ دور از خرد برگذرند بزرگوارانه‌ از آن‌ مي‌گذرند. ] (سوره‌ فرقان‌/72).
مؤمنان‌ به‌ يقين‌ پند مي‌گيرند و به‌ آيات‌ قرآن‌ دل‌ مي‌سپارند، منكران‌ نيز از اين‌ مشعل‌ فروزان‌ طلب‌ نور و رحمت‌ مي‌كنند و به‌ دامن‌ قرآن‌ چنگ‌ در مي‌زنند.
كليله‌ و دمنه‌ بهرامشاهي‌ اثر نصرالله‌ منشي‌ از كتب‌ خواندني‌ و معتبر زبان‌ فارسي‌ است‌ مي‌گويد:«...در قصص‌ خوانده‌ آمده‌ است‌ كه‌ يكي‌ از منكران‌ نبوت‌ صاحب‌ شريعت‌ اين‌ آيت‌ بشنود كه‌: «ان‌ الله‌ يامر بالعدل‌ و الاحسان‌ و ايتاء ذي‌ القربي‌ و ينهي‌ عن‌ الفحشاء و المنكر و البغي‌ يعظكم‌ لعلكم‌ تذكرون‌.(نحل‌/90) متحير گشت‌ و گفت‌: تمامي‌ آنچه‌ در دنيا براي‌ آباداني‌ عالم‌ بكار شود و اوساط‌ مردمان‌ را در سياست‌ ذات‌ و خانه‌ و تبع‌ خويش‌ بدان‌ احتياج‌ افتد مثلاً نفاذ كار دهقان‌ هم‌ بي‌ از آن‌ ممكن‌ نگردد، در اين‌ آيت‌ بيامده‌ است‌، و كدام‌ اعجاز ازين‌ فراتر، كه‌ اگر مخلوقي‌ خواستي‌ كه‌ اين‌ معاني‌ در عبارت‌ آرد بسي‌ كاغذ مستغرق‌ گشتي‌ و حق‌ سخن‌ بر اين‌ جمله‌ گزارده‌ نشدي‌، در حال‌ ايمان‌ آورد و در دين‌ منزلت‌ شريف‌ يافت‌.
آخرين‌ سخن‌ درين‌ مقاله‌ آن‌ كه‌ بايد به‌ قرآن‌ روي‌ آورد و از پيشواياني‌ كه‌ وصل‌ به‌ معدن‌ وحي‌ الهي‌ بوده‌اند رمز و رازهاي‌ اين‌ كتاب‌ مبين‌ را آموخت‌ و به‌ كار بست‌.
هر كه‌ در مطلع‌ خورشيد نشيند، هرگز*** دل‌ به‌ ماهي‌ ندهد تا چه‌ رسد مصباحي‌
علم‌ قرآن‌ نتوان‌ جست‌ ز كس‌ جز معصوم‌ *** دل‌ به‌ ماهي‌ ندهد تا چه‌ رسد مصباحي‌
زنده‌ كن‌ فطرت‌ خود را و به‌ قرآن‌ روآر*** گر فتوحي‌طلبي‌، رو بطلب‌ فتاحي‌

پي‌ نوشتها و مآخذ:

1- افلا يتدبرون‌ القران‌ ام‌ علي‌ قلوب‌ اقفالها «آيا منافقان‌ در آيات‌ قرآن‌ تدبر و تفكر نمي‌كنند يا بر دلهاشان‌ قفل‌ (جهل‌ و نفاق‌) زده‌اند(محمد(ص‌)/24).
2- ناصر خسرو قبادياني‌، ديوان‌، جلد اول‌، به‌ اهتمام‌ مجتبي‌ مينوي‌، مهدي‌ محقق‌، تهران‌، ص‌ 181.
3- همان‌، ص‌ 400.
4- سنائي‌ غزنوي‌، ديوان‌، به‌ اهتمام‌ مدرس‌ رضوي‌، چاپ‌ سنائي‌، تهران‌، ص‌ 309.
5- كمال‌ الدين‌ اصفهاني‌ (خلاق‌ المعاني‌)، ديوان‌، به‌ اهتمام‌ حسين‌ بحرالعلومي‌، انتشارات‌ كتابفروشي‌ دهخدا، تهران‌، 1348 هـ.ش‌، ص‌ 563. اشاره‌ دارد به‌ آيه‌ «و اعتصموا بحبل‌ الله‌ جميعاً و لا تفرقوا» (آل‌ عمران‌/103).
6- ديوان‌ حافظ‌، به‌ تصحيح‌ محمد قزويني‌ و دكتر قاسم‌ غني‌، تهران‌، ص‌ 66.
7- ديوان‌ محمدبن‌ حسام‌ خوسفي‌، به‌ اهتمام‌ احمد احمدي‌ بيرجندي‌ و محمد تقي‌ سالك‌ از انتشارات‌ اداره‌ كل‌ اوقاف‌ خراسان‌، مشهد، 1366 هـ.ش‌، ص‌ 226. (اشاره‌ دارد به‌ آيه‌ تطهير: انما يريد الله‌ ليذهب‌ عنكم‌ الرجس‌ اهل‌ البيت‌ و يطهر كم‌ تطهيراً (احزاب‌/33)).
8- احمد احمدي‌ بيرجندي‌، داناي‌ راز، زوار، مشهد، 1349 هـ.ش‌، ص‌ 77 به‌ بعد.

مقالات مشابه

تأثير قرآن و حديث بر نثر فارسي(2)

نام نشریهماهنامه نامه جامعه

نام نویسندهزهرا رضائیان

اثرپذیری پنهان حافظ از قرآن کریم در غزل پنجم دیوان او

نام نشریهپژوهش زبان و ادبیات فارسی

نام نویسندهعلی نظری, پروانه رضایی, علی فتح‌اللهی

نمادهای قرآنی در مثنوی

نام نشریهرشد آموزش معارف اسبامی

نام نویسندهمحمدرضا سنگری, لیلا حاجی

اقتباسات قرآنی در مقامات حریری

نام نشریهزبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد فسا

نام نویسندهزهرا قاسم‌نژاد, نصرالله شاملی