زبان وحى

پدیدآورابوالفضل ساجدی

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 799 بازدید
زبان وحى

دكتر ابوالفضل ساجدى
چكيده

زبان وحى داراى ويژگى‏هايى است كه روشن نمودن آن‏ها از طرفى به فهم و تفسير دقيق‏تر آن كمك مى‏نمايد و از طرفى، پاسخ برخى از ترديدها و سؤالات در مورد اعتبار وحى را فراهم مى‏آورد. پرداختن به تمام ويژگى‏هاى زبان وحى فراتر از گنجايش يك مقاله است، لذا در اينجا از ميان ويژگى‏هاى مختلف آن دو نمونه مهم مورد بحث قرار مى گيرد:
1. واقع نمايى يا شناختارى بودن گزاره‏هاى وحيانى 2. چند بُعدى بودن آن‏ها. بر اين اساس، اين مقاله در دو بخش ارائه مى شود:
بخش اول، به تبيين نحستين ويژگى مى‏پردازد. نظريات غيرشناختارى گزاره‏هاى دينى(1) را غير واقع‏نما و بدون پشتوانه واقعى مى‏دانند. آن‏ها غالبا نگاهى ابزارانگارانه به دين دارند و به واقعيت داشتن يا نداشتن مداليل گزاره‏هاى وحيانى كارى ندارند. شناخت و بررسى رويكردهاى غيرشناختارى به زبان دين از اهميت ويژه‏اى برخوردار است، به اين دليل كه از يك سو، به ميان تهى بودن گزاره‏هاى وحيانى مى‏انجامد و از سوى ديگر، طيف وسيعى از ديدگاه‏هاى امروزين حاكم در حوزه زبان دين را در برمى‏گيرد. در اين مقاله، ابتدا مراد از غيرشناختارى بودن گزاره‏ها و سپس بررسى مختصر اين ديدگاه‏ها و امكان تطبيق آن‏ها بر زبان قرآن بيان مى‏گردد. در اين قسمت، ادله درون دينى و برون دينى بر واقع‏نمايى گزاره‏هاى قرآنى ارائه مى‏گردد.
بخش دوم، به تبيين ويژگى دوم اختصاص دارد. در اين بخش، چند بُعدى بودن گزاره‏هاى اِخبارى در دين، اهميت ويژه بُعد احساسى در گزاره‏هاى دينى و غفلت برخى از دين‏شناسان غربى از بُعد اِخبارى گزاره‏هاى دينى مورد بحث قرار مى‏گيرد.

واقع‏نما بودن گزاره‏هاى قرآنى

يكى از ويژگى‏هاى گزاره‏هاى قرآنى واقع‏نما بودن يا شناختارى بودن آن‏ها است. اين نظريه در برابر ديدگاه‏هايى است كه گزاره‏هاى قرآنى را غير شناخت‏گرا تلقى مى‏نمايند. مراد از نظريات غيرشناختارى در دين نظريه كليه كسانى است كه به نحوى گزاره‏هاى دينى را غير واقع‏نما و بدون پشتوانه واقعى مى‏دانند. معتقدين به اين نظريه، طيف وسيعى از ديدگاه‏ها را در برمى‏گيرند. در نتيجه، گروه‏هاى مختلفى از نظريات زبان دين در اين طبقه جاى مى‏گيرند. برخى از آن‏ها، زبان دين را زبان احساسات مى‏دانند. آن‏ها گزاره‏هاى دينى را به نحوى در احساسات افراد دين‏دار خلاصه و محدود مى‏سازند. پاره‏اى از آن‏ها، زبان دين را زبان اسطوره تلقى مى‏نمايند. حتى ديدگاه برخى از معتقدين به نمادين بودن زبان دين، به غير شناختارى بودن آن برمى‏گردد. در بين ديدگاه‏هاى غيرشناختارى در زبان دين، هم طرفداران و هم منتقدين به پوزيتيويسم منطقى جاى دارند. پاره‏اى از آن‏ها مانند الفرد اير و انتونى فلو در صف پوزيتيويست‏هاى منطقى قرار مى‏گيرند. برخى از آن‏ها نيز مانند آر.ام. هير، بريثويث، پال ون بورن، ويتگنشتاين، دى. زى. فيليپس و ... على‏رغم انتقاد از پوزيتيويسم، حامى نظريه غيرشناختارى هستند. ويليام الستون ديدگاه كسانى مانند جان هيك و پال تيليك را هم در زمره نظريات غيرشناختارى قرار داده است.(2) همچنين ننسى مورفى ديدگاه كسانى مانند هرى امرسون فوسديك، ارنولد مثيو، ديويد تريسى را در زمره نظريات غيرشناختارى و معتقدين به زبان احساسات در دين جاى داده است.(3) از اين‏رو، مى‏توان گفت: بسيارى از دين شناسان غربى و منتقدين پوزيتيويسم منطقى در غير واقع‏نما بودن زبان وحى و گزاره‏هاى وحيانى اشتراك عقيده دارند.
رويكردهاى غير شناختى به زبان دين، غالبا نگاهى ابزارانگارانه به دين دارند. كلمه "ابزارانگارى"(4) از فلسفه علم گرفته شده است. در جهان چيزهاى مانند كوارك و پوزيترن(5) وجود دارند كه ما نمى‏توانيم آن‏ها را مشاهده كنيم و واقعيت آن‏ها را تشخيص دهيم. هنگامى كه يك ابزارانگار درباره چنين موجوداتى سخن مى‏گويد، او قصد كشف واقعيت آن‏ها را ندارد؛ بلكه ناميدن و سخن گفتن درباره آن‏ها ابزارهاى مفيدى هستند كه به يك دانشمند كمك مى‏كند تا تحقيق خود درباره يك موضوع قابل مشاهده‏اى را دنبال كند. سخن گفتن در باب دين با يك رويكرد ابزارانگارانه نيز به همين صورت است. چنين رويكردى در به واقعيات داشتن يا نداشتن مداليل گزاره‏هاى وحيانى كارى ندارد، بلكه صرفا با نگاهى ابزارى به آن مى‏نگرد و دين را ابزارى مفيد براى جهت دهى دين به زندگى انسان و تأثير عملى در زندگى مى‏داند.(6)
ما در اين‏جا درصدد ارائه تفصيلى ديدگاه‏هاى غيرشناخت‏گرا و نقد تك‏تك اين نظريات نيستيم. براى اطلاعات بيش‏تر مى‏توانيد به مقاله آلستون و كتاب مورخى كه بدان اشاره شد مراجعه نماييد. آنچه در پى مى‏آيد، بيان ادله‏اى در راستاى اثبات واقع‏نمايى گزاره‏هاى قرآنى است. در اين رابطه، ابتدا توجه به نكات زير ضرورى است:
الف. گزاره‏هاى دينى از جهات مختلفى ممكن است مورد سؤال و ترديد قرار گيرند. گاهى گفته مى‏شود: گزاره‏هاى دينى قابل اثبات عقلى نيستند. اين اشكال به واقع‏نما نبودن اين گزاره‏ها بر نمى‏گردد. براى پاسخ به اين مطلب، لازم است براهين عقلى دالّ بر اصول و مبانى اعتقادات دينى تبيين گردد. اما گاهى پس از پذيرفتن وجود خدا و پيامبر و قرآن و...، ادعا مى‏شود كه نويسنده اين كتاب، منظور واقع‏نمايانه از گزاره‏هاى كتاب خود نداشته است. بحث فعلى ما در مورد پاسخ به پرسش دوم است. به نظر مى‏رسد، مى‏توان با شواهد درون دينى و برون دينى واقع‏نما بودن گزاره‏هاى قرآنى را روشن ساخت.
ب. هرگونه قضيه اِخبارى به صرف اين‏كه زبان آن زبان اخبارى است، واقع‏نما تلقى نمى‏شود. به عبارت ديگر، در ذات و ماهيت قضاياى اخبارى واقع‏نمايى نهفته نيست. چنانچه مطالب يك شعر يا رمان يا داستان‏هاى خيالى و اسطوره‏پردازى‏ها همه زبانى اخبارى دارند. در حالى‏كه واقع‏نما نيستند. اصل طرح مسأله معنادارى به واسطه پوزيتيويست‏هاى منطقى براى ترديد در همين اصلى است كه گويا در اذهان برخى مسلم فرض مى‏شد. منتقدين پوزيتيويسم منطقى، به ويژه ديدگاه ويتگنشتاين متأخر و برخى ديگر از فلاسفه تحليلى نيز در راستاى تكميل همين بحث معنادارى و ارائه توجيهاتى براى بى‏معنا بودن برخى از گزاره‏هاى اخبارى بيان شده است كه مجال بحث و بررسى و ارزيابى آن در اين مقاله نيست.
ج. مراد از واقع‏نمايى قابليت صدق و كذب است، نه صدق بالفعل كلام. به عبارت ديگر، بحث شناختارى بودن و نبودن گزاره‏ها بحث از انطباق با واقع داشتن و نداشتن نيست. گزاره واقع‏نما گزاره‏اى نيست كه انطباق با واقع داشته و گزاره غير واقع‏نما انطباق با واقع نداشته باشد.
د. ديدگاه‏هاى غير شناختارى كه برخى از آن‏ها مورد اشاره قرار گرفت به عنوان، ديدگاهى عام نسبت به همه اديان مطرح گرديده است.
ح. مراد از واقع‏نمايى گزاره‏هاى قرآنى اين نيست كه در تمام گزاره‏هاى آن، مدلول مطابقى و معناى حقيقى اراده شده است. بحث از شناختارى و غير شناختارى بودن گزاره‏ها جداى از بحث‏معناى حقيقى و مجازى است. البته، جمله غيرشناختارى را مى‏توان از لحاظى خاص، يكى از مصاديق جملات مجازى تلقى نمود. مى‏توان يك گزاره غيرشناختارى را از مصاديق گزاره‏اى دانست كه هم موضوع و هم محمول و هم نسبت در آن گزاره، بر معناى مجازى حمل مى‏گردد. اما اگر در گزاره‏اى يكى از اين سه امر، بر معناى حقيقى حمل شده باشد گرچه به تبع دو امر ديگر معناى جمله از مصاديق معناى مجازى خواهد بود، اما جمله‏اى شناختارى تلقى مى‏گردد.
ط. مطالعه اديان، به ويژه اديان الهى نشان مى‏دهد كه گزاره‏هاى آن‏ها واقع‏نما هستند. در اين مجال كوتاه، فرصت بررسى دقيق تك تك اين نظريات نيست و به ذكر نكاتى مختصر بسنده مى‏گردد. در اين‏جا، بحث بر اسلام است و مراد از دين، اسلام مى‏باشد. پس از ذكر نكاتى مقدماتى شواهد درون دينى و برون دينى دال بر واقع‏نما بودن گزاره‏هاى قرآنى ارائه خواهد شد:
1. مراد از كلمه "واقع" در بحث از واقع‏نمايى گزاره‏هاى قرآنى چيست؟ در پاسخ به اين سؤال مى‏توان گفت: واقعيات مرتبط به گزاره‏هاى دينى به دو دسته كلى قابل تقسيم هستند: الف. واقعياتى چون خدا، پيامبر، نزول كتابى از سوى خداوند به واسطه پيامبر، آخرت، بهشت، جهنم، واقعيت‏هاى تاريخى كه در كتاب‏هاى آسمانى بيان شده است و... مى‏باشد.
ب. تجارب دينى، روحانى، معنوى، آرامش قلبى و ساير احساسات و عواطف دينى كه ممكن است در سايه اعتقادات دينى براى فرد يا افراد حاصل شوند. در بحث از واقع‏نمايى گزاره‏هاى دينى، از ميان اين دو، دسته اول مورد نزاع هستند. دسته دوم گرچه واقعياتى نفسانى بشمار مى‏روند و امور خيالى نيستند، اما خارج از محل نزاع هستند. غالب نظريه‏پردازان غيرشناختارى در زبان دين، به نحوى، واقعيات نوع دوم را مى‏پذيرند.
2. اگر كسانى تعريفى از دين ارائه دهند كه فقط دربردارنده واقعيات دسته دوم باشد و با چنين پيش فرضى به ارائه رويكرد خود در زبان دين بپردازند، آن‏ها چاره‏اى جز دفاع از ديدگاه غير شناختارى نخواهند داشت. مشكل بسيارى از نظريات غير شناختارى در همين نكته نهفته است. كسى كه دين را چيزى جز احساسات درونى نداند، گزاره‏هاى دينى حاكى از امورى وراء اين احساسات را غير واقع‏نما تلقى نموده، پس از انكار مدلول مطابقى آن، در جست‏وجوى معناى ديگرى براى آن خواهد بود.
3. جان هيك معتقد است كه امروزه واژه دين و ايمان تقريبا معادل هم به‏كار مى‏رود.(7) اين نكته صحيحى است كه هيك به آن اشاره نموده است. به‏نظر مى‏رسد كه كاربرد واژه دين و ايمان به‏طور معادل، نشان مى‏دهد كه كسانى دين را در ايمان خلاصه نموده و واقعيات دسته اول را از تعريف خود در مورد دين خارج مى‏سازند. نمونه‏هاى از اين تعاريف را در نظريات ويليام جيمز و شلاير ماخر مى‏توان يافت. ويليام جيمز در كتاب "انواع تجربه دينى" دين را به «احساسات، اعمال، و تجربيات هر يك از افراد بشر در خلوت خودشان» تعريف مى‏كند. شلايرماخر دين را احساس اتكاى مطلق مى‏داند. مراد وى از اين مفهوم، چيزى در برابر احساس اتكاى نسبى و جزيى است.(8)
4. با توجه به تعاريف متعدد در مورد دين، ابتدا لازم است ما به تعريف موردنظر خود از دين اشاره كنيم. بدون ارائه تعريفى مشخص از دين نمى‏توان به قضاوت درباره شناختارى بودن يا نبودن گزاره‏هاى دينى پرداخت؛ زيرا ممكن است اختلاف ما با متفكرينى كه بر نظريه غيرشناختارى تأكيد دارند، اختلاف در تعريف دين باشد.
5. اسلام به عنوان يك دين، عبارت از يك نظام اعتقادى است كه گزاره‏هاى آن، به دو دسته "هست"ها و "بايد"ها تقسيم مى‏شوند."هست"هاى آن شامل وجود خداوند، انسان، دنيا و آخرت مى‏باشد. انسان در اين مجموعه، موجودى است داراى قابليت‏هاى رشد و كمال كه مى‏تواند با استفاده از امكانات وجودى خود و جهانى كه در آن مى‏زيد، قابليت‏هاى خود را به فعليت رسانده و به كسب ملكات اخلاقى و تعالى معنوى و سعادت دنيوى و اخروى دست يابد و يا به عكس، نه تنها توانايى‏هاى بلندمرتبه خود را به فعليت نرساند بلكه در اين دنياى سرشار از دسيسه‏ها و راه‏هاى گم‏راه‏كننده، عمر و توانايى‏هاى خويش را ضايع نموده و مسير شقاوت را در پيش گيرد. هر انسانى پس از شناخت "هست"ها ضرورت منطقى و فهم عقلانى وى اقتضا مى‏كند كه چنين انسانى در پى يافتن "بايد"هايى باشد كه عمل به آن‏ها در زندگى فردى و اجتماعى، وى را به كسب كمالات مطلوب و سعادت دنيوى و اخروى رهنمون سازد و شرايط اجتماعى مناسبى براى تربيت چنين انسان‏هايى فراهم آورد. نظام اعتقادى اسلام در كنار مجموعه "هست"ها ارائه دهنده "بايد"هايى است كه مكمل عقل او و هادى رفتارهاى او و جهت دهنده عواطف و احساسات او در راه رسيدن به كمالات مزبور مى‏باشند. خداوند اين نظام اعتقادى را از طريق قرآن، كه توسط پيامبر به مردم عرضه مى‏گردد، ارسال مى‏دارد.
6. بنابراين، ماهيت مسايل و موضوعات دينى ماهيت امورى واقعى است كه اين امور برخى به خارج از انسان و برخى به درون وى برمى‏گردد. وجود خداوند، قرآن، پيامبر، دنيا و آخرت، امورى خارج از انسان هستند. احساسات، عواطف دينى و ايمانى و تجارب معنوى امورى هستند كه در درون انسان ديندار محقق مى‏شود.
7. هم مراجعه كننده به دين به دنبال پاسخ‏هاى واقع‏نمايانه به پرسش‏هاى خود مى‏باشد و هم مهم‏تر از آن، شواهدى وجود دارد كه نشان مى‏دهد گوينده قرآن و متون اصلى دينى قصد واقع‏نمايى داشته‏اند.

ادله برون دينى

ادله زير براى اثبات واقع‏نمايى گزاره‏هاى دينى اعم از داستان‏ها، احكام، عقايد و تعاليم اخلاقى قرآن مى‏باشد.
1. اصل اولى در مكالمات شفاهى و كتبى انسان‏هاى عاقل در گزاره‏هاى خبرى، بيان سخن واقع‏نمايانه است. سيره عقلا و عرف در بيان جملات خبرى چنين است. مراد از سخن واقع‏نما، ضرورتا كلام مطابق با واقع نيست، بلكه مراد اين است كه اصل اولى در جملات خبرى بيان جملات واقع‏نما است كه قابليت صدق و كذب دارد. عقلا در فهم كلام هر گوينده‏اى اين اصل را رعايت مى‏كنند مگر در مواردى كه قرينه اقتضاى خلاف آن را داشته باشد. اگر گوينده عاقل و حكيمى نيز خطاب به مردم سخن مى‏گويد، در بيان خود بر سيره عقلا عمل مى‏كند. اين مطلب در مورد خدا و كلمات وى نيز صادق است. زيرا اولاً، فرض اين است كه او حكيم و عاقل‏ترين عقلا است و لذا خلاف اين سيره عمل نمى‏كند. ثانيا، شارع مقدس بارها بر تطابق مشى خود با سيره عقلا تصريح نموده است. ثالثا، موارد خلاف اين اصل مواردى مانند كتاب رمان، شعر، داستان‏هاى اسطوره‏اى و امثال آن مى‏باشد. در اين موارد، بناى نويسنده بر بيان سخن غيرواقع‏نما است، در حالى‏كه قرآن صريحا اين‏گونه توصيفات را از كتاب خود نفى نموده، بلكه واقع‏نمايى آن را هشدار مى‏دهد. در نتيجه، مطالب شارع مقدس نيز واقع‏نما خواهد بود.
2. از جمله ادله دالّ بر واقع‏نمايى گزاره‏هاى قرآنى، اعطاء معجزات پيامبران عليهم‏السلام و يا كرامات ائمه عليهم‏السلام است. فلسفه معجزه توجه به واقعى تلقى نمودن محتواى اين اعتقادات و رفع ترديد نسبت به آن مى‏باشد. غالبا معجزات در مواردى تحقق پيدا نموده است كه پيامبرى ادّعاى حقيقتى دارد اما شنوندگان آن را واقعى و جدّى نمى‏گيرند و آن را نمى‏پذيرند و در حقانيت آن ترديد مى‏نمايند. به همين دليل خداوند از طريق غيرطبيعى يا ماوراء طبيعى، چيزى را به مردم نشان مى‏دهد تا حقانيت ادعاى خويش را اثبات نمايد.
3. زبان قرآن، زبان ارائه حقايقى در حوزه انسان‏شناسى و هستى‏شناسى است. در اين زمينه، ديدگاه‏هاى خاصى ارائه مى‏دهد. از آيات قرآن برمى‏آيد كه اين كتاب در مقام چنين هدفى مى‏باشد. قرآن ارائه دهنده نظريه منسجمى در راستاى هدف از خلقت جهان و حيات بشر و تبيين انسان‏شناسى خاصى است. زبان بيان مطالبى در راستاى هستى‏شناسى و انسان‏شناسى، زبان كشف واقع و واقع‏نمايى است و نمى‏تواند زبانى غير واقع‏نما مانند زبان رمان و اسطوره و امثال آن باشد. زبان هر گوينده‏اى، كه در مقام ارائه چنين حقايقى باشد، زبان شناختارى است. همان‏گونه كه اگر فيلسوفى در باب هستى‏شناسى و انسان‏شناسى نظرياتى مطرح كند زبان آن، زبان واقع‏نمايى تلقى مى‏گردد. ديدگاه قرآن هم در اين زمينه، حمل بر واقع‏نمايى مى‏شود. چگونه است كه طرح مطالب انسان‏شناسانه و هستى‏شناسانه اگر به واسطه فلاسفه و يا روان‏شناسان مطرح شود، شناختارى تلقى مى‏شود اما اگر همين مطالب را قرآن بيان كند، حمل بر معناى غير شناختارى مى‏شود؟ اگر فيلسوف حتى با استفاده از شعر و مجاز و استعاره و ...نيز مطالبى در حوزه‏هاى مذكور بيان نمايد نيز مطالب وى واقع‏نما تلقى مى‏شود همان‏گونه كه مشى برخى از فلاسفه از گذشته تاكنون چنين بوده است. براى مثال، آثار افلاطون سرشار از مجاز و استعاره و ساير اشكال هنرى در گفتار است. خود وى نيز اين امر را مضر به بيان حقايق فلسفى مى‏داند. ولى در عين حال، هم خود وى و هم خوانندگان وى نگاه شناختارى به مطالب كتاب‏هاى وى دارند. آيا كسى كه كتاب‏هاى فلاسفه را مطالعه مى‏كند و مطالبى در توصيف زمان خود يا مردم و يا حقايق هستى و انسان بيان مى‏كند، آن‏ها را حمل بر غير واقع‏نمايى مى‏نمايد؟
ممكن است اشكال شود كه هر چند گم‏شده انسان امورى واقعى است، اما زبان پاسخ دهنده (يعنى زبان قرآن) زبان واقع‏نما نيست.
در پاسخ بايد گفت: سخن ما در مقام اثبات واقع‏نما بودن زبان پاسخ دهنده است، نه فقط زبان مخاطب و پرسش‏گر. سخن در اين نيست كه انتظار انسان‏ها و مخاطبين در يافتن پاسخى به اين پرسش‏ها انتظار پاسخى واقع‏نمايانه و يا غير واقع‏نمايانه است. به عبارت ديگر، علاوه بر اين‏كه انسان‏ها نيز در طول تاريخ در مقام پاسخ‏هايى واقع‏نمايانه به پرسش‏هاى هستى‏شناسانه و انسان‏شناسانه خود بوده‏اند و عمده‏ترين منبع آن‏ها مراجعه به اديان و فلسفه بوده است، زبان قرآن نيز در تبيين اين حقايق زبانى واقع‏نمايانه است. به‏علاوه، از جمله راه‏هاى اثبات واقع‏نمايى و يا عدم واقع‏نمايى كلام يك گوينده مى‏تواند دو امر زير باشد:
الف. مقايسه آن با ساير گويندگان واقع‏نما و غير واقع‏نما و جست‏وجو از اين‏كه آيا اين گوينده خاص بر مشى كدام‏يك از اين دو نوع گفتار عمل نموده است.
ب. پرسش از خود گوينده. چه بسا گوينده‏اى بر غير واقع‏نما ياواقع‏نمابودن كلام‏خودتصريح نموده باشد. كاربرد هريك‏از اين روش‏ها در مورد قرآن نشان مى‏دهد كه زبان آن واقع‏نما است.
4. زبان قرآن زبان ارائه راه كارهايى براى سلامت و تعالى روح و هدايت بشرى است. قرآن كمالات معنوى را همچون كمالات مادى امرى واقعى مى‏داند. از اين رو، سلامت و كمال روح را همچون سلامت جسم مورد تأكيد قرار مى‏دهد و رتبه كمالات معنوى و قرب به خدا را بالاتر از رتبه كمالات مادى و جسمانى مى‏داند. حتى بزرگ‏ترين رسالت خود را ارتقاى بشريت به اين درجه از كمال مى‏داند. در روايات متعددى نيز امامان و پيامبران خود را طبيبان روح و نفس بشرى معرفى نموده‏اند. قرآن نيز براى رسيدن به اين هدف دستورالعمل‏هايى ارائه مى‏دهد. بنابراين، هدفى كه قرآن به‏دنبال آن است امرى واقعى است و تعاليم قرآن بيان راه‏كارهايى براى رسيدن به اين هدف واقعى است. چگونه است كه اگر در رابطه با كسب سلامت بدن دستورالعمل‏هايى توسط پزشكان ارائه شود، مطالب آنان حمل بر واقع‏نمايى مى‏شود، اما اگر دين در حوزه سلامت روان سخنى گفت حمل بر غير واقع‏نمايى مى‏شود؟ به علاوه، چگونه است كه اگر روان‏شناس و يا روان‏پزشك دستورالعملى صادر كرد واقع‏نما است، اما دستورات روان‏شناسانه اسلام واقع‏نما نيست؟ دستورات حقوقى اسلام نيز همچون دستور هر قانون‏گذار ديگرى لازم است حمل بر واقع‏نمايى گردد. آيا مى‏توان گفت اگر علم روان‏شناسى گفت: "ايمان به خدا موجب سلامتى روح و روان مى‏گردد"، گزاره‏اى شناختارى تلقى مى‏شود اما اگر قرآن بگويد: "ذكر خدا آرامش بخش دل‏هاست"، اين مطلب غيرشناختارى و ميان تهى است؟ روشن است كه اين نوع سؤال و پاسخ در هر جا (دين، روان‏شناسى، علوم پزشكى و...) مطرح باشد زبان آن واقع‏نما است. و فرقى ميان دين و ساير علوم در واقع‏نما بودن اين گزاره نيست.
5. از جمله ادله دالّ بر واقع‏نمايى گزاره‏هاى دينى اين است كه اكثر تعاليم اسلام قابل اثبات عقلى است. اصول اعتقادات كه بر اساس عقل اثبات مى‏گردند. بسيارى از فروع اعتقادات نيز پشتوانه عقلى دارند و بلكه بسيارى از تعاليم قرآن ارشاد به حكم عقل است. زبان عقل، به‏ويژه عقل نظرى در تبيين مطالب زبان احساسات نيست بلكه دقيقا در برابر آن است. آنچه عقل بدان مى‏رسد احكام واقع‏نماست. هنگامى كه از زبان احساسات سخن به ميان مى‏آيد، دين در برابر فلسفه و علم قرار داده مى‏شود. زبان فلسفه و علم واقع‏نما تلقى مى‏شود. اين در حالى است كه ابزار مورد استفاده در علم و فلسفه عقل و تجربه است. هر جا كه با عقل و تجربه چيزى اثبات و تبيين شد، زبان مطلب تبيين شده زبان واقع‏نما است. در نتيجه، اگر در هر جا مطلبى با ابزار عقل و تجربه قابل‏بيان‏ويادفاع است، زبان آن مطلب واقع‏نما خواهد بود.
به عبارت ديگر، فرض كنيد ما با جمله «الف براى بدن مضر است» مواجه شويم در حالى‏كه نمى‏دانيم آيا اين گزاره واقع‏نمااست يا خير؟ يعنى نمى‏دانيم واقعا در عالم خارج "الفى" و "بدنى" وجود دارد و "الف" متصف به مضر بودن براى بدن هست يا خير. اگر اين جمله دو گوينده داشت، يكى گوينده‏اى كه به واقع‏نمايى سخن او اطمينان داريم و گوينده ديگرى كه به واقع‏نمايى سخن وى شك داريم. در چنين موردى ما چه تحليلى مى‏توانيم از اين جمله داشته باشيم؟ آيا آن را واقع‏نما تلقى كنيم يا خير؟ پاسخ اين است كه همين‏كه اين جمله به واسطه يك گوينده مطمئنا واقع‏نما بيان شده است، براى اثبات واقع‏نمايى آن كافى است. اين در واقع مانند خبرى است كه دو گوينده دارد: يك گوينده مطمئن و يك گوينده شاكّ. آنچه مهم است، اصل خبر است كه به واسطه همان گوينده اول نيز به اثبات مى‏رسد. با توجه به اين مطلب، آن بخشى از تعاليم اسلام كه قابل اثبات عقلى و يا به نحوى داراى پشتوانه عقلى و يا تجربى است، واقع‏نما خواهد بود؛ چون به هرحال متكى به عقل و منطق و تجربه است و زبان اين‏ها زبان واقع‏نما است.
به‏علاوه، همين مطلب دليلى بر اثبات واقع‏نمايى ساير تعاليم قرآن مى‏گردد؛ زيرا سخن اين گوينده همانند سخن طبيبى است كه مطالبى را براى يك بيمار توضيح مى‏دهد و دستورالعمل‏هايى ارائه مى‏دهد كه علل فيزيولوژيكى و يا عقلى بخشى از اين دستورالعمل‏ها براى اين بيمار قابل فهم و بخشى از آن غير قابل فهم است. هميشه چنين نيست كه تمام جزييات مبانى دستورالعمل‏هاى پزشك براى بيمار روشن باشد و در عين حال، روشن نبودن تمام جزييات مبانى بخشى از مطالب پزشك براى بيمار دليلى بر غير واقع‏نمايى آن بخش از مطالب پزشك نمى‏گردد.
6. قرآن با بيان اين مطالب در مقام تحت تأثير قرار دادن مردم بوده است. آنچه كه مى‏تواند مردم را تحت تأثير قرار دهد، تلقى واقعى داشتن از محتويات تعاليم دينى است. تأثير هدايتى قرآن مبتنى بر واقع‏نما بودن آن است و مؤمنين نيز محتواى آن را واقعى تلقى مى‏كنند. بسيارى از مردم به دليل ترس از جهنم و طمع بهشت، به واجبات عمل نموده و از محرمات اجتناب مى‏نمايند. اگر بدانند كه واقعيتى در پشت اين قضايا نهفته نيست، هرگز براى عمل به آن‏ها خود را به زحمت نمى‏اندازند.
7. واقع‏نما بودن قضاياى دينى حتى مورد تأكيد انتونى فلو كه بر بى‏معنايى قضاياى دينى تأكيد دارد نيز هست. وى دو دليل بر اين مطلب مى‏آورد: وى در پاسخ به هير، كه براى معنادارى گزاره‏هاى دينى بر مفهوم بليك تكيه دارد، مى‏گويد:
اگر بخواهيم مدعيات دينى مسيحيت را بيانگر يك بليك يا حكمى ايجابى در خصوص آن بدانيم، و نه احكامى كه راجع به جهان‏اند (يا دست‏كم بناست چنين باشند) كاملاً به بيراهه رفته‏ايم.
اولاً به اين دليل كه چنين تعبيرى از مدعيات دينى با تعابير رسمى و سنتى مغايرت بسيار دارد. ممكن است دين هير واقعا يك بليك باشد و واجد هيچ حكم جهان شناختى ناظر به طبيعت و ناظر به افعال خالقى متشخص نباشد. در اين صورت، ديگر نمى‏توان او را فردى مسيحى دانست.
ثانيا، به اين دليل كه چنان تعابيرى به ندرت مى‏توانند نقشى را كه بايد ايفا كنند. اگر مدعيات دينى به عنوان "حكم" اراده نشده باشند، آن‏گاه بسيارى از امور دينى به نوعى فريب‏كارى يا صرف حماقت مبدل خواهند شد. اگر گزاره "شما اخلاقا فلان وظيفه را داريد، به دليل آن‏كه خداوند چنين خواسته است" بيش از اين حكم نكند كه "شما اخلاقا فلان وظيفه را داريد" آن‏گاه فردى كه مدعى گزاره نخست است، براى بيان ضرورت ايفاى آن وظيفه دليلى اقامه نكرده است، بلكه فقط با لفاظى بى‏جا مايه فريب ما شده است. اگر گزاره "روح من بايد جاودانه باشد، چون خداوند فرزندانش را دوست دارد و ..." بيش از اين حكم نكند كه "روح من بايد جاودانه باشد" آن‏گاه كسى كه خود را با براهين كلامى در باب خلوّ نفس دل خوش مى‏سازد، مثل ابلهى است كه مى‏خواهد چك بى‏محلش را با چك بى‏محل ديگرى به همان مبلغ بپردازد.
به نظر مى‏رسد، ممكن است مدعيات دينى احكامى كاذب باشند، اما به هيچ‏وجه پذيرفته نيست كه اين مدعيات اصلاً حكم نباشند و يا حكم فرض نشده باشند. دينداران در متن زندگى خود، آن‏ها را حكم تلقى مى‏كنند.(9)

شواهد درون دينى

يكى از بهترين راه‏هاى پى بردن به اين‏كه آيا گوينده‏اى از گفتارهاى خود قصد واقع‏نمايى دارد يا خير، مراجعه به كلام خود گوينده و جست‏وجوى شواهدى در درون كلام اوست.
ممكن است گفته شود آيا در فهم واقع‏نمايى و عدم واقع‏نمايى يك كلام مى‏توان به شواهد درون دينى مراجعه نمود. به عبارت ديگر، از خود گوينده سؤال نمود؟
در پاسخ بايد گفت: بلى. زيرا واقع‏نمايى و غير واقع‏نمايى مطلبى است كه به قصد گوينده عاقل مربوط است و به هيچ چيز ديگرى ارتباط ندارد. اگر داستان‏هاى كليله و دمنه و يا يك شعر و يا يك فيلم حمل بر غير واقع‏نمايى مى‏شود، به اين دليل است كه قصد گوينده داستان يا شاعر يا فيلم، بيان واقع نيست بلكه ايجاد احساسات خاصى در فرد مى‏باشد. شاهد آن نيز اين است كه ما هرگونه داستان يا شعر يا فيلمى را حمل بر غير واقع‏نمايى نمى‏كنيم. اما از آن‏جايى كه بناى عقلا در اين موارد، به‏ويژه در داستان و فيلم، ممكن است غير واقع‏نمايانه باشد، ما نيز بنا را بر غير واقع‏نمايى مى‏گذاريم مگر اين‏كه از شواهدى دريابيم كه قصد نويسنده آن واقع‏نمايى است.
از اين‏رو، اگر داستان‏نويس و يا فيلم‏نويس قراينى ارائه دهد دالّ بر اين‏كه داستان و يا فيلم وى مستند است و يا تصريح به اين نكته نمايد، در اين صورت ما آن داستان يا فيلم خاص را حمل بر واقع‏نمايى خواهيم نمود.

شواهد غير قرآنى

1. از جمله شواهد دالّ بر واقع‏نمايى زبان قرآن، برداشت‏هاى دريافت‏كننده مستقيم وحى (پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ) و مفسرين آن (خود پيامبر و ائمه معصومين عليهم‏السلام ) هستند. مراجعه به احاديث پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و معصومين عليهم‏السلام نشان مى‏دهد كه رويكرد آنان با گزاره‏هاى قرآنى، رويكردى واقع‏نمايانه بوده است. احاديثى كه بيانگر تعاليم و احكام فردى و اجتماعى اسلام و توصيف خدا و انسان و قيامت و راه‏هاى نجات است، سرشار از شواهدى در اين زمينه است. حتى در مواردى كه به زبان ادعيه و مناجات و زيارت‏ها، احاديثى وارد شده است نيز شواهدى بر اين مطلب وجود دارد. براى مثال، در دعاى ابوحمزه مى‏خوانيم: «بل لثقتى بكرمك و سكونى الى صدق وعدك.....اللهم انت القائل وقولك حق و وعدك صدق». در زيارت ال‏يس هم، حق و واقعى بودن اعتقادات دينى مورد تأكيد قرار گرفته است. چنان‏كه در آن آمده است: «ان الموت حق و ان الحشر و البعث حق...» در اين عبارت واژه «صدق» و «حق» كه گوياى واقع‏نمايى است به كار رفته است.
2. علاوه بر اين‏كه نگرش معصومين عليهم‏السلام نسبت به قرآن نگرشى شناختارى است، خود آنان نيز مبين تعاليم اسلام و مكمل قرآن هستند.
گزاره‏هاى بيان شده در كلام معصومين نيز نشان مى‏دهد كه آنان در مقام رمان‏نويسى و شعرگويى نبوده‏اند، بلكه واقع‏نمايانه سخن مى‏گفته‏اند.
3. كسانى معتقدند كه زبان ادعيه به‏طور خاص، زبانى غير شناختارى است، در حالى‏كه در ادعيه علاوه بر تكيه بر احساسات و عواطف، بُعد واقع‏نمايى آن نيز محفوظ است. بلكه تأثير ادعيه، مبتنى بر واقع‏نما بودن گزاره‏هاى آن است. چنان كه در عبارت منقول از دعاى ابوحمزه ملاجظه كرديم. كسى حال و توجهى ويژه در دعا پيدا مى‏كند كه وجود خدا و قيامت و... را امورى واقعى بداند.

شواهد قرآنى

ابتدا لازم به ذكر است كه شرط صحت شواهد قرآنى و يا شواهد درون دينى، پذيرش قبلى آن دين و اعتبار آن نيست، بلكه در واقع مراد اين است كه اگر ما با متن نوشته شده‏اى مواجه شويم كه ندانيم آيا مطالب آن مجموعه واقع‏نما هست يا خير، از جمله شواهدى كه مى‏تواند براى اثبات واقع‏نمايى گزاره‏هاى آن مورد استفاده قرار گيرد، شواهدى از درون همان متن است. بنابراين، مى‏توان به‏جاى عبارت "شواهد قرآنى" مى‏توان "شواهد درون متنى" قرار داد. در اينجا به ذكر اين شواهد مى‏پردازيم:
1. زبان قرآن، زبان كاربرد علم و عقل است. كاربرد فراوان واژه‏هاى علم، عقل، فكر و مشتقات آن‏ها در قرآن، حاكى از واقع‏نما بودن گزاره‏هاى آن است. قرآن در موارد متعددى بر به كارگيرى فكر و عقل در راستاى فهم اعتقادات دينى و درك اصول اعتقادات تأكيد دارد. مضمون آيات متعددى از قرآن اين است كه ما آيات متعددى بر شما فرو فرستاديم تا امكان تعقل براى شما نسبت به محتويات آن فراهم شود و يا امكان كسب علم از آن حاصل شود و يا در مورد آن‏ها بيانديشيد. قرآن مردم را به رفع شك و گمان و تبديل آن به علم تشويق مى‏نمايد.
سخن از به كارگيرى علم، عقل و رفع شك، ترديد و گمان در جايى مورد تأكيد است كه سخنان گوينده در مقام شناساندن واقعيت باشد نه بيان مطالبى ساختگى، خيالى و دور از واقعيت. به عبارت ديگر، زبان شك، ترديد، علم و عقل، زبان واقع‏نما است. اين ابزارها براى كشف واقع به كار گرفته مى‏شوند، همان‏گونه كه در علوم تجربى و انسانى چنين است. گزاره‏اى قابل صدق و كذب است كه نسبت در آن، بتواند مورد شك، ترديد و يا ظن و علم قرار گيرد.
از جمله شواهد دالّ بر واقع‏نمايى زبان قرآن، استدلال‏هايى است كه در اين كتاب آسمانى براى اثبات تعاليم خود آورده است. با توجه به اين‏كه زبان استدلال منطقى، زبان واقع‏نمايى است. مثلاً براى باور داشتن قيامت و يا امكان زنده شدن مجدد مردگان و ... شواهدى ذكر مى‏نمايد و سپس به دنبال آن مى‏گويد: آيا باورتان شد؟ اگر نشد، روزى باور خواهيد كرد! البته، آن روز دير خواهد بود. اين آيات نشان مى‏دهد كه توصيفات قرآن در مورد قيامت، بهشت، جهنم و... توصيفات واقع‏نمايانه است.(10) به عنوان مثالى ديگر، مى‏توان آيه تحدى را ذكر نمود. قرآن مى‏فرمايد: «وَ إِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» (بقره:32). اين آيه نيز شاهدى بر واقع‏نمايى نزول قرآن از سوى خداست و نشان مى‏دهد كه اولاً مدلول آيه، مدلولى واقعى است؛ يعنى واقعا قرآن از سوى خداوند نازل شده است و چنين نيست كه ساخته‏ى ذهنيات شخص پيامبر باشد. ثانيا اين سبك بيان نيز، سبك بيانى واقع نمايانه است. كسى كه استدلالى سخن مى‏گويد و اصرار دارد كه اگر در واقع‏نمايى آن ترديد داريد، آيه‏اى مثل آن بياوريد، چنين كسى در مقام بيان گزاره‏اى واقع نمايانه است.
2. نه تنها آيات دالّ بر ارزش علم، فكر و تعقل بلكه حتى آيات دالّ بر ارزش ايمان و يقين مطلوب در اسلام نيز مؤيد واقع‏نمايى گزاره‏هاى دينى هستند؛ زيرا در يك تقسيم ثُنايى ايمان و يقين به دو دسته قابل تقسيم است: ايمان و يقين مبتنى بر علم (كه واقع‏نمايى آن مورد ترديد نيست) و ايمان و يقين غير مبتنى بر علم. از سوى ديگر، آيات و روايات فراوانى از ميان اين دو دسته، نوع اول را بسى بر نوع دوم ترجيح مى‏دهد در نتيجه، ايمان مورد ترجيح اسلام، ايمان كور و بى‏پايه و غيرمبتنى بر تفكر و استدلال نيست. قرآن اعتقادات غلط و تعصب‏آميز كسانى‏كه به صرف اعتقاد پدران و گذشتگان، مطالبى را پذيرفته‏اند، به شدت مورد نكوهش قرار مى‏دهد. اين‏گونه اعتقادات چه برگرفته از دوران جاهليت و چه در هر زمان ديگرى باشد، مورد نكوهش و سرزنش قرآن مى‏باشد. بنابراين، آيات و روايات دال بر ارزش ايمان، به دلالت التزامى دلالت بر واقع‏نمايى گزاره‏هاى دينى نيز دارند. به عبارت ديگر، اين‏كه قرآن و روايات يقين و ايمان مبتنى بر علم، استدلال، منطق و تفكر را بسى ارزشمندتر از ساير انواع ايمان‏ها تلقى مى‏كند، شاهدى است بر اين‏كه متعلق گزاره‏هاى ايمانى واقع‏نما هستند؛ زيرا همان‏گونه كه زبان علم، استدلال، منطق و تفكر زبان واقع‏نما است، زبان گزاره‏هاى ايمانى كه مبتنى بر منطق و استدلال است نيز زبان واقع‏نما مى‏باشد. آياتى كه ما را به كسب ايمان تشويق مى‏نمايد، واقعى دانستن آن‏ها را مفروض تلقى نموده است و سپس درصددترسيخ‏اين‏علم‏درقلب‏برآمده است.
بنابراين ديدگاه، كسانى كه امروزه مى‏گويند: كار به صحت و سقم و واقع‏نما بودن اعتقادات دينى نداشته باشيد، بلكه فقط به آثار عملى آن در روان خود و يا در جامعه فكر كنيد، مورد پذيرش اسلام نيست؛ زيرا قرآن ما را تشويق مى‏كند كه دقيقا اعتقادات خود را ارزيابى نموده، آن را مبتنى بر علم و استدلال نماييم. اين تشويق قرآن نشان دهنده اين است كه قرآن گزاره‏هاى خود را واقع‏نما مى‏داند.
3. قرآن در مواردى به صراحت واقع‏نما بودن برخى از گزاره‏هاى دال بر اعتقادات دينى را بيان مى‏كند. چنان‏كه مى‏فرمايد: «اذا وقعت الواقعه. ليس لوقعتها كاذبه» (واقعه: 1و2) «فيومئذ وقعت الواقعه» (حاقه: 15)، «ان الدين لواقع» (ذاريات: 6)، «ان عذاب ربك لواقع» (طور: 7). اين آيات گوياى واقع‏نما بودن گزاره‏هاى مربوط به تحقق قيامت است و پاسخ كسانى است كه اين امر را خيالى و غير واقعى تلقى مى‏كنند. قطعى بودن واقعيت قيامت‏رابه‏گونه‏اى مى‏داند كه‏اولاً، يكى ازنام‏هاى‏روزقيامت‏را روز واقعه‏قرارمى‏دهد و سپس‏تأكيد مى‏كند كه اين مطلب كاذب نيست.
4. آيات دال بر نفى شك و ظن نسبت به قيامت. شك در اين آيات شك نسبت به واقع‏نمايى آن‏هاست: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثا» (نساء:87)، «وَ إِذا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لا رَيْبَ فِيها قُلْتُمْ ما نَدْرِى مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنًّا وَ مانَحْنُ‏بِمُسْتَيْقِنِينَ» (جاثيه:32)
5. سبك بيان آيات قرآن به‏گونه است كه راه‏هايى را طى مى‏نمايد تا انسان‏ها و اقوام مختلف و خوانندگان اين آيات، وجود خدا، اخرت، حساب، و لوازم تبعيت از دستورات خداوند و يا مخالفت با آن را واقعى و جدى بگيرند. در موارد متعددى مضمون آيات قرآن اين است كه اگر باور نداريد و يا در صدق اين گفتار ترديد داريد، روزى باور پيدا خواهيد كرد و آن روز دير خواهد بود. در آن روز با خود مى‏گوييد: اى كاش اين مطالب را جدى مى‏گرفتيم و يا اگر مى‏دانستيم چنين نمى‏كرديم.
براى مثال، با ملاحظه آيات 201 الى 207 سوره شعرا كه مى‏فرمايند: تبهكاران تا مشاهده عذاب دردناك ننمايند، به قرآن ايمان نمى‏آورند. پس ناگاه وقت عذاب و قيامت كه از آن غافل بودند، براى آن‏ها فرا مى‏رسد. در اين حال مى‏گويند: آيا بر ما مهلتى منظور مى‏شود؟ آيا اكنون كه هنگام عذابشان نيست - از روى تمسخر - انتقام ما را به تعجيل مى‏طلبند؟ اى رسول چه خواهى ديد اگر چند سالى ما آن‏ها را در دنيا متنعم سازيم. سپس وعده عذابى كه به آن‏ها داده شده است فرا رسد. بهره‏اى كه از مال دنيا داشته‏اند به هيچ وجه آن‏ها را از عذاب نرهاند. ما قريه‏اى را هلاك نمى‏كنيم مگر اين‏كه قبل از آن، براى آن‏ها هشداردهنده مى‏فرستيم.
آيه 201 اين سوره، بر لزوم ديدن عينى وعده و وعيدهاى تبهكاران تأكيد مى‏كند؛ يعنى اين افراد شك در واقعى بودن عذاب‏ها دارند و تا زمانى كه آن را با چشم نبينند، واقعى بودن آن را باور نمى‏كنند.
آيه 206 گوياى اين است كه هلاكت اقوام، پس از انذار آنان است. از اين‏رو، انذار خداوند، انذار واقع‏نمايانه است. اما آن‏ها باور نمى‏كنند.
آيه 207 مى‏فرمايد: خداوند ظالم نيست كه بدون اخبار واقع‏نماى قبلى، كسانى را هلاك نمايد.
6. آياتى كه شاعر و كاهن بودن پيامبر رابه صراحت ردّ مى‏كنند: «إِنَّهُ‏لَقَوْلُ رَسُولٍ‏كَرِيمٍ. وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلاًماتُوءْمِنُونَ. وَ لابِقَوْلِ‏كاهِنٍ‏قَلِيلاًماتَذَكَّرُونَ.تَنْزِيلٌ‏مِنْ‏رَبِ‏الْعالَمِينَ»(الحاقه:40-43)
«بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ‏افْتَراهُ بَلْ‏هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِ‏آيَةٍ‏كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ» (انبيا: 5)
«أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ» (طور: 30)
7. موارد متعددى از آياتى كه در آن‏ها كلمه صدق و مشتقات آن درباره كلام خدا و يا پيامبر آمده، به‏خوبى نشان از واقع‏نمايى دارد. صدق و كذب در مورد گزاره‏هاى شناختارى كاربرد دارد. قرآن نه تنها خداوند را صادق بلكه اصدق گويندگان مى‏داند. چنان كه مى‏فرمايد: «وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثا» چه كسى راست‏گو تر از خداوند است» (نساء:87)
خداوند در قرآن بر صدق گفتار خود و پيامبر خويش تأكيد مى‏كند. لازمه صدق، انطباق با واقع است. اتصاف به صدق و كذب در مورد گزاره‏هايى كه زبان آن گزاره‏ها فقط زبان اسطوره و احساسات باشد، معنا ندارد. در قضاياى اسطوره‏اى و احساسى، صدق و كذب جايى ندارد. صدق و كذب در جايى معنا دارد كه سخن از واقع‏نمايى باشد. ارتباط ميان صدق و كذب و واقع‏نمايى مطلبى است كه مورد تأكيد معتقدين به غيرشناختارى بودن زبان دين مانند ويتگنشتاين، فيليپس نيز هست. آنان مى گويند: در قضاياى دينى نبايد از صدق و كذب سخن گفت. صدق و كذب مخصوص قضاياى شناختارى است.
از ديگر شواهد قرآنى دال بر واقع‏نمايى گزاره‏هاى قرآنى، توجه به واژه "حق" در قرآن است. در اين مورد به ذكر نكته ذكر شده توسط استاد آية‏الله مصباح يزدى بسنده مى‏گردد. به گفته ايشان، در قرآن 247 مرتبه اين واژه به رفته است كه تنها 10 درصد آن، در معناى حقوقى به‏كار رفته است. ساير موارد، در معانى ديگر مى‏باشد. سه معنااز آنها عبارتند از: 1. اعتقاد مطابق باواقع 2. خودواقعيت 3. سخن‏وكلام‏مطابق‏باواقع. وجه مشترك هرسه‏اين‏معانى، نوعى‏لحاظ‏واقع ومطابقت با واقع مى‏باشد.(11)
8. قرآن در موارد زيادى مشتمل بر وعده و وعيدهايى است. وعده و وعيد به اين دليل است كه مردم به خاطر عواقبى كه براى كار خود مى‏شنوند، در كار خود تجديدنظر نمايند و تحت تأثير دستورات الهى قرار گيرند. لازمه وعده و وعيد، انتظار تحقق واقعى و خارجى متعلق آن مى‏باشد. و معيار صدق وعده و وعيد، چيزى جز انطباق با واقع نيست. بنابراين، زبان وعده و وعيد، زبان واقع‏نمايانه است. اين زبان فقط مخصوص وعده‏هاى صادق نيست بلكه وعده و وعيد، صرف‏نظر از صدق و كذب آن چنين9 است. بنابراين، اگر وعده و وعيدى داده شود و مراد گوينده آن امر غيرواقعى باشد، اين مطلب در عرف هر جامعه‏اى چيزى جز مصداق اغوا و گمراه نمودن نيست. در نتيجه، لازمه غيرواقع‏نما بودن قرآن در مورد وعده‏ها و وعيدها اين است كه خداوند مردم را فريب داده باشد؛ چيزى را كه واقعيت ندارد به مردم واقعى جلوه دهد. در حالى‏كه، اين بزرگ‏ترين اتهام به قرآن و خداوند است و خداوند از چنين عيبى مبراست. علاوه بر اين‏كه، ماهيت وعده و وعيد، ماهيتى واقع‏نمايانه است. قرآن بر واقع‏نمايى آن تأكيدى ويژه نموده است‏كه هرگونه‏ترديد ممكن در واقع‏نمايى اين گزاره‏ها را مردود مى‏شمارد. چنان كه مى‏فرمايد: «انما توعدون لواقع» آنچه كه به شما وعده داده شده است، قطعا محقق خواهد شد. (مرسلات: 7)
از آن‏جايى كه در كلمات معصومين عليهم‏السلام نيز بر نقش عقل و فكر در شناخت و فهم تعاليم اسلام تأكيد شده و چنين شواهدى در كلمات معصومين و پيامبر نيز يافت مى‏شود، از اين‏رو، لازمه غير واقع‏نما بودن وعده و وعيدهاى قرآنى اين است كه معصومين عليهم‏السلام نيز درصدد اغواى مردم بوده باشند. در حالى‏كه، مطالعه زندگى و صفات آنان خلاف اين مطلب را نشان مى‏دهد. علاوه‏براين‏كه، با ادله عصمت آنان سازگار نيست.
اگر وجود خداوند و قيامت و وعده وعيدها، حق و واقع‏نما باشد، لازم است شرايطى كه در قرآن براى تحقق اين وعده و وعيدها آمده است نيز حمل بر واقع‏نمايى گردد. به همان دليل كه وعيده و وعيد را نمى‏توان حمل بر معناى غير واقعى نمود. شرايط ذكر شده براى تحقق اين وعده و وعيدها نيز نمى‏تواند حمل بر معناى غير واقعى شود.
9. برخى از شواهد قرآنى ذكر شده بيانگر واقع‏نمايى كل گزاره‏هاى قرآنى است. برخى بيانگر واقع‏نمايى داستان‏هاى قرآنى و برخى ديگر، بيانگر واقع‏نمايى احكام و پاره‏اى عقايد (مانند صحت پيامبرى حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و يا حساب و كتاب در قيامت و غيره) مى‏باشند.
10. از مجموع شواهد درون و برون دينى مى‏توان استفاده كرد كه بناى نازل‏كننده آيات قرآن بر ارائه گزاره‏هاى واقع‏نما بوده است. از اين‏رو، اصل اولى در فهم قرآن، فهم شناختارى است. مگر اين‏كه قرينه‏اى خلاف آن را اثبات نمايد.

چند بُعدى بودن زبان قرآن

گزاره‏هاى قرآن بر خلاف گزاره‏هاى موجود در ساير كتاب‏هاى فلسفى، علمى، تاريخى و... داراى ابعاد پيچيده‏ترى هستند. غالبا كتاب‏هاى علمى، فلسفى، و حتى تاريخى فقط در مقام توصيف هستند، نه در مقام تحريك احساسات و يا تهييج افراد. زبان آن‏ها زبان توصيف است. ولى گزاره‏هاى قرآنى چند بُعدى هستند.
چند بُعدى بودن گزاره‏هاى اخبارى در دين
زبان علم، غالبا زبان خشك اخبارى و توصيفى است. اين زبان چندان با احساسات و عواطف فرد پيوند ندارد. گزاره‏هايى مانند «آب از هيدروژن و اكسيژن تركيب يافته است» و يا «نقطه ذوب فولاد فلان درجه است»، از اين قبيل هستند. برخلاف گزاره‏هاى اخبارى، گزاره‏هاى انشايى، به‏ويژه پاره‏اى از آن‏ها با عواطف واحساسات بيش‏ترى سر و كار دارند، مانند گزاره‏هاى زير:
تمنى:
كاشكى خاك بودمى در راه *** تا مگر سايه بر من افكندى
(سعدى)
بود آيا كه در ميكده‏ها بگشايند
گره از كار فروبسته مابگشايند
(حافظ)
استفهام:
بدو گفتم كه مشكى يا عبيرى *** كه از بوى دلاويز تو مستم
(سعدى)
چه شب است يا رب امشب كه ستاره‏اى برآمد
كه دگر نه عشق خورشيد ونه مهر ماه دارم
(سعدى)
اما گزاره‏هاى اخبارى قرآن در كنار بُعد توصيفى و اخبارى، كه زبان آن مشابه زبان علم است، غالبا فقط توصيفى خالص نيستند بلكه با حالات احساسى نيز درگير هستند. در نتيجه، با زبان عشق همراه هستند. زبان علم و زبان عشق در كنار يكديگر قرار دارند.
گزاره‏هاى اخبارى فراوانى در قرآن وجود دارد كه به توصيف خدا و انسان و خلقت مى‏پردازند. ولى توصيه روايات اين است كه با حال و توجه خاصى قرائت شوند. شبيه توصيفاتى از عالم خلقت كه در كتاب‏هاى ادعيه آمده است. اين گزاره‏ها گرچه حالت اخبارى دارند، اما مانند فقراتى از دعاى عرفه، كه توصيف‏كننده خلقت ما و اعضا و جوارح ماست، يا فقراتى از دعاى كميل، كه توصيف‏كننده عظمت خداوند، ضعف انسان، محدوديت عمر و فرصت‏ها و اهميت توجه به آخرت است، اخبارى هستند. على‏رغم اخبارى بودن بنا نيست كه آن‏ها به حالت اخبارى محض قرائت شوند، بلكه همراه با توجهات معنوى و سوز خاصى خوانده مى‏شوند. اين حالت نفسانى، كه به قضيه اضافه مى‏شود، آن را از حالت اِخبارى محض كه ممكن است در يك كتاب علمى خوانده شود، خارج مى‏سازد. آنچه مورد انتظار شارع است نيز خواندن اين عبارات همراه با حالات احساسى و روحى و توجه قلبى مى‏باشد.
علاوه براين‏كه، در قرآن فقراتى به زبان ادعيه نيز آمده است. هنگامى‏كه شما در نماز سوره حمد را تلاوت مى‏كنيد، 10 جملات اخبارى مشخصى را در يك نماز، در هر ركعت تكرار مى‏كنيد. در طول روز مثلاً حداقل ده بار يك جمله تكرار مى‏شود. اگر نماز مستحبى هم خوانده شود، بر اين تعداد افزوده مى‏شود. بسيارى از جملاتى كه در نماز قرائت مى‏شود، جملات اخبارى است. در حالى كه، خواندن جمله اخبارى اگر براى فهم باشد، پس از تكرار يك يا دو بار، فهم حاصل مى‏شود. علت تكرار آن، تأثيرات روانى و احساسى است كه بايد به دنبال داشته باشد. در اين صورت، از قضيه توصيفى محض خارج شده است. مسلمان نماز نمى‏خواند كه پس از پايان نماز بگويد: بله فهميدم خدا مثلاً جهان را خلق كرده است. من تاكنون اين مطلب را نمى‏دانستم و امروز فهميدم!
قرآن به ما مى‏گويد: انسان مؤمن با خواندن آيات قرآن ايمانش افزايش مى‏يابد. به نظر قرآن و روايات، اگر كسى به طور صحيح و شرايط مطلوب و تدبّر و حضور قلب، اين آيات را تلاوت نمايد، بايد اشك از چشمانش سرازير شود و با خواندن آن، بايد به ايمانش افزوده گردد. تلاوت قرآن نبايد مانند خواندن روزنامه و اخبار باشد. هنگامى كه آيات عذاب را مى‏خواند بايد ترس سراسر وجودش را فرا گيرد؛ يعنى خواندن همين گزاره‏هاى توصيفى راجع به خلقت آسمان و زمين در عين حال كه اِخبار هست، داراى بار احساسى نيز مى‏باشد. همين عبارت اگر در يك كتاب فلسفى يا علمى خوانده شود، چنين باراحساسى همراهش نيست. هنگامى‏كه در قرآن مى‏خواند كه خداوند بار آن را بر زمين فرو مى فرستد، و يا نعمت‏هاى مختلف رابه بشر ارزانى مى‏دارد، فرد مؤمن بايد اين آيات را با توجه خاص قرائت نمايد تا به افزايش احساس عظمت خدا در دل بيانجامد. به قول برخى از عرفاى بزرگ، مسلمان وقتى كه نماز يا دعا مى‏خواند لحن آن نبايد به حالت سخن اخبارى معمولى باشد، بلكه بايد با حالت تضرع و التماس همراه باشد. گزاره اخبارى قرآن بايد همراه با احساسات عميق باشد. اگر فرد با توجه قرآن بخواند، در همان لحظه با تمام وجود مى‏لرزد، مى‏ترسد و يا احساس اشتياق مى‏كند. اگر آيه‏اى راجع به جهنم است مى‏ترسد. اگر راجع به بهشت است، احساس شوق و علاقه مى‏كند. اگر راجع به خلقت آسمان و زمين و ساير موجودات است، احساس درك عظمت خدا مى‏كند. بنابراين، خواندن يك گزاره اخبارى در كتاب‏هاى علمى، تاريخى، فلسفى و ... به يك نحو و در قرآن به نحو ديگرى بايد باشد.

اهميت ويژه بُعد احساسى در گزاره‏هاى وحيانى

دين و وحى دربردارنده عنصر عشق و ايمان است. اين بُعد جايگاه رفيع‏ترى نسبت به علم و آگاهى و شناخت سطحى در دين دارند. انسان مومن‏تر كسى نيست كه آگاهى‏هاى مذهبى او بيش‏تر باشد، بلكه كسى است كه عشق و ايمان در او قوى‏تر باشد. ميزان تأثيرى كه فرد با خواندن قرآن و دعا و نماز مى‏گيرد، بسته به ميزان شدت عشق و ايمان او، متفاوت است. در حالى‏كه، به آگاهى‏هاى مذهبى او چنين وابستگى‏اى ندارد. ولى لازمه اين امر اين نيست كه اين گزاره‏ها، خالى از هرگونه بُعد توصيفى است. اين‏كه در جاى ديگرى به جز متون دينى، اين دو بُعد نتوانسته‏اند چنين جمع شوند و بشر نتوانسته است در جاى ديگرى نمونه آن را بيايد، به دليل قدرت ويژه‏اى است كه مفاهيم و عقايد دينى در بشريت دارد. قطعا بُعد احساسى دين قوى‏تر از بُعد توصيفى آن است. هدف دين هم، همان بُعد احساسى و روانى‏اى است كه در ايمان فرد متجلى مى‏شود. اما اين‏ها مانع از توجه به پايه توصيفى آن نمى‏شود.

غفلت برخى دين‏شناسان غربى از بُعد اخبارى گزاره‏هاى دينى

متأسفانه ذوابعاد بودن گزاره‏هاى دينى، همان چيزى است كه برخى از دين‏شناسان غربى را دچار اشتباهاتى نموده است. به‏دليل اشراب ويژگى‏هاى عشق و احساس در اين قضايا، كسانى به‏طور كلى بُعد توصيفى آن را مورد غفلت قرار داده و گفته‏اند: اينها گزاره‏هاى توصيفى نيستند، بلكه براى هدايت انسان و تقويت ايمان (نه توصيف عالم واقع) مى‏باشند. هنگامى‏كه بنديكت اسپينوزا، ديزى فيليپس، ويتگنشتاين، تيليك و غيره، واقع‏نمايى گزاره‏هاى دينى را رّد مى‏كنند و مى‏گويند: زبان دين، زبانِ اخبارى و توصيفى نيست، مشكل اصلى مورد نظر آنان همين‏است كه‏فقط وفقط بُعد احساسى اين جملات را مى‏نگرند.
اسپينوزا مى‏گويد: براى يك يهودى ارتدوكس، كتاب مقدس بيانگر حقيقت نيست. فهم كتاب مقدس، مستلزم فهم و شناخت خدا يا حقيقت نيست. معناى واقعى دين، ارتقاى تقوى و درست‏كارى است.(12) به نظر وى، آنچه براى دين مهم است نه 11 شناخت فلسفى و علمى، بلكه اطاعت از خداوند است. عملكرد زبان دين، بالابردن ميزان تقوى و پاكدامنى در افراد است. مهم در رابطه با عقايد دينى، درست يا غلط بودن آن‏ها نيست، بلكه نحوهُ تشديد درجه نيكوكارى است.(13)
اكثر استدلالات دانشمندان غربى براى اثبات زبان احساسات داشتن گزاره‏هاى دينى، همين است كه مى‏گويند: متدين واقعى كسى است كه ايمان قوى دارد نه آن‏كه تمام عبارات انجيل را حفظ است، اما ايمان ندارد. هدف اصلى دين، تقويت تقوى در انسان است و... در حالى‏كه اين نكات حداكثر دليل اهميت بُعد معنوى در دين است، نه خالى بودن آن از هرگونه پشتوانه واقعى.
علاوه بر اين، اولاً، در اسلام عشق و ايمان صرف نظر از ميزان آگاهى و علم مدنظر قرار داده نشده است، بلكه ارزش روابط عاشقانه، عابدانه و ايمانى فرد مسلمان با خداوند به ميزان شناخت، علم و آگاهى او بستگى دارد. هرقدر شناخت بيش‏ترى داشته باشد، عبادت مقبول‏ترى دارد. «هل يستوى الذين يعلمون و الذين لايعلمون»
ثانيا، اهميت بيش‏تر عشق و ايمان در اسلام به معنى بى‏اهميتى پايه‏هاى شناختى آن نيست، بلكه به معنى اهميت كم‏تر آن مى‏باشد. اهميت كم‏تر، به معنى پذيرش اصل اهميت آن در جاى خود مى‏باشد و كاملاً در برابر ديدگاهى قرار مى‏گيرد كه اصل اهميت آن را انكار مى‏نمايد.
ثالثا، اگر بُعد توصيفى را از گزاره‏هاى دينى حذف كنند، بُعد احساسى آن هم تضعيف، بلكه زايل مى‏شود. آن كسى كه مى‏گويد: من خدا را دوست دارم و با تمام وجودش با خدا سخن مى‏گويد، قبلاً واقعيت وجود خدا رابه عنوان يك جمله اخبارى خالص پذيرفته است. آن كسى كه وقت نماز خواندن مى‏گويد: «اياك نعبد و اياك نستعين» و مى‏لرزد و احساس حضور خدا مى‏كند، قبلاً واقعى بودن وجود خدا را مفروض گرفته است و اين حضور خودش را، حضور در نزد موجود واقعى (نه تخيلى) مى‏داند. بعد بر اساس آنچه كه واقعى مى‏داند، به دليل كارهاى قلبى كه انجام داده به تدريج اين وابستگى قلبى‏اش هم تشديد شده است. به‏هر حال، آن بُعد توصيفى پشتوانه بُعد احساسى‏اش است. اگر بُعد واقعى را از او بگيرى، بُعد احساسى‏اش هم سست مى‏شود.
جان مكوايرى از جمله دين‏شناسان غربى است كه هر دو بُعد توصيفى و احساسى گزاره‏هاى دينى را مى‏پذيرد و تأكيد دارد كه نبايد بُعد احساسى، موجب غفلت از بُعد توصيفى آن شود. وى مى‏گويد: فرد مسيحى كه اعتقاد دارد مسيح سه روز پس از مرگ و به صليب كشيده شدن، زنده شد. يعنى پس از اين‏كه جنازه او را در محل خاصى قرار دادند، سه روز بعد ديدند كه وى زنده شده است و هنوز هم زنده است. اين اعتقاد مسيحيان است. حالا اگر فرض كرديم كه محققى ادعا كرد كه من جنازه مسيح را پيدا كرده‏ام و معلوم شد كه تمام مشخصات حضرت مسيح هم بر آن جنازه قابل تطبيق است، آيا آن اعتقاد قبلى مسيحيان به اين‏كه مسيح هم اكنون زنده است، همچنان باقى مى‏ماند؟! آيا اين كشف تاريخى خارجى، هيچ تأثيرى بر آن نمى‏گذارد؟ هرگز چنين نيست. قطعا به دنبال آن، بُعد احساسى قبلى نسبت به زنده بودن عيسى تضعيف مى‏شود و چه بسا بسيارى از مسيحيان در ديدگاه خودشان تجديد نظر كنند. بنابراين، اين بُعد احساسى متكى به بُعد توصيفى است.

پى‏نوشت‏ها

1ـ گرچه "دين" و "گزاره‏هاى دينى" مى‏توانند واژه‏هاى عامى تلقى گردند كه در بردارنده گزاره‏هاى غير وحيانى نيز بشود، اما در اين مقاله مراد از آن‏ها "قرآن" به عنوان كتاب اصلى آسمانى در اسلام و "گزاره‏هاى وحيانى" آن مى‏باشد.
2. William Alston "Realism and christian faith" in: International Journal for philosophy of Religion, vol. 38 (1995) pp. 37-60
3ـ نگاه كنيد به
3. Nancy Murphy, Beyonol liberalism fundamentalism, 1996,p.
4. instrumentalism
5ـ پوزيترون، الكترون مثبت است، آن‏ها ذراتى بسيار كوچك هستند كه در فيزيك از آن بحث مى‏شود.
6. Alston, Realism and Christian Faith,in International Journal for Philosophy of Religion 38 (1995), p 41.
7ـ جان هيك، فلسفه دين، ترجمه سالكى ص215
8ـ خسروپناه، كلام جديد، ص39
9ـ كلام فلسفى، ترجمه نراقى و سلطانى 92
10ـ از نمونه اين موارد آيه 5 از سوره حج مى‏باشد كه خطاب به كسانى‏كه نسبت به قيامت شك دارند مى‏فرمايد: يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِى الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ
11ـ محمدتقى مصباح، نظريه حقوقى اسلام، ص 68، 37-33
12. promotion of righteousness in The Chief Works of B enedict de Spinoza, Trans. by R. H. M. Tractatus Theologico-Politicus, Elwes, 2 vols., vol. 1
13. Spinoza, (London: George Bell and Sons. 1889), pp. 181184.

مقالات مشابه

روح معنا ره‌آوردِ بدیع قرآن؛ مؤثر در فهم گزاره‌های دین

نام نشریهتفسیر و زبان قرآن

نام نویسندهمحمد حسین مهدوی‌نژاد, مهدی اخوت

ارزیابی نظریه زبان‌شناختی نصر حامد ابوزید درباره قرآن

نام نشریهتفسیر و زبان قرآن

نام نویسندهمحمدباقر عامری‌نیا, عباسعلی فراهتی

جدال کلامی حدوث و قدم کلام الهی به مثابه مقدمه ای بر مسئله زبان قرآن

نام نشریهقرآن و حدیث

نام نویسندهامید حسینی‌نژاد, رقیه سادات شجاعی

چیستی،چرایی و چگونگی زبان قرآن

نام نشریهقرآن و حدیث

نام نویسندهاسمر جعفری, لامحسین اعرابی

تبیین تحلیل رابطه متن و مخاطب در پیام‌های قرآن

نام نشریهکتاب قیم

نام نویسندهفتحیه فتاحی‌زاده, مرضیه ذاکری, حسین بخشعلی سلطانی

گونه شناسی مفاهیم قرآن و قلمرو فهم عرفی

نام نشریهذهن

نام نویسندهعلیرضا قائمی‌‎نیا, ابوالقاسم علیدوست, محمدحسین رفیعی

علامه طباطبایی و زبان نمادین و انشایی در قرآن

نام نشریهتفسیر و زبان قرآن

نام نویسندهمحمد محمدرضایی, ناصر محمدی, سیدعلی علم الهدی, مریم شریف‌پور

سه نظریه درباره زبان دین و شش مفسر قرآن

نام نشریهفلسفه دین

نام نویسندهمیرسعید موسوی کریمی, حمیده طهرانی حائری