تسليم

پدیدآورمحمد صالحی منش

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 7

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 2511 بازدید

تسليم : استوارى دربرابر ناگوارى‌ها بدون اعتراض، بر اساس ادراك وابستگى به خدا با قلبى گشاده به استقبال قضاى الهى رفتن

تسليم مصدر باب تفعيل از ماده «س‌ـ‌ل‌ـ‌م» به معناى گردن نهادن، پذيرفتن، سرسپردن به ديگرى و رام بودن در برابر اوست.[1] اين واژه در علم فقه، منطق، اخلاق و عرفان، براى معانى خاصى مصطلح است. مقاله حاضر به اصطلاح اخلاقى تسليم از منظر قرآن‌كريم مى‌پردازد.
در اصطلاح علم اخلاق، تسليم بدان معناست كه انسان در برابر كار خداوند و نيز كسانى كه فرمان و خواست آنان به خداوند بازمى‌گردد، حتى در ناملايمات و بلاها استوار مانده و بدون اعتراض يا تغييرى در ظاهر و باطن، با قلبى گشاده به استقبال قضاى* الهى برود.[2] تسليم به اين معنا از انواع مندرج تحت جنس عدالت است.[3] برخى اين تسليم را مرتبه‌اى فوق ايمان[4] و برخى ديگر آن را از لوازم مرتبه سوم اسلام[5] و از گرانبهاترين
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 528
آثار بندگى خداوند متعالى دانسته‌اند.[6] (=>اسلام)
مقام تسليم آن‌گاه دست يافتنى است كه انسان خود را به تمام و كمال و در همه ابعاد تحت ولايت خداوند سبحان بداند و دريابد كه در همه ابعاد ذات و صفات و افعال خود به خداوند قائم است و از خود هيچ استقلالى ندارد، بنابراين اعتقاد به ولايت خداوند مى‌طلبد كه شخص خود را هيچ كاره دانسته و هيچ‌گونه استقلالى براى خود نبيند و خود را زمامدار سود و زيان و مرگ و زندگى خويش نداند[7] و ذات و صفات و افعال خود را به مالك قديم آنها، يعنى خداوند، باز گرداند.[8]
مقام تسليم هنگامى در عبد محقق مى‌شود كه خداوند او را براى خويش خالص سازد، از اين رو اين ويژگى وقتى به بنده نسبت داده شود از آن به «تسليم» و زمانى به خداوند سبحان استناد يابد از آن به اخلاص ياد مى‌شود.[9]
در قرآن‌كريم آيه‌اى نيست كه با واژه «تسليم» بر خصوص تسليم مورد بحث دلالت كند؛ ليكن آياتى پرشمار با ماده «س‌ـ‌ل‌ـ‌م»، به صورت مطلق، تسليم در برابر خداوند را با تمجيد از آن، ترغيب و امر به آن، دستور به اظهار تسليم يا درخواست دستيابى به مقام تسليم از سوى پيامبران بيان مى‌كند كه مفسران از بسيارى از اين مطلقات، تسليم در برابر تكوين و تشريع را استفاده كرده‌اند[10]: «اِذ قالَ لَهُ رَبُّهُ اَسلِم»(بقره/2،131)؛ «و نَحنُ لَهُ مُسلِمون»(بقره/2،136)؛ «ادخُلوا فِى‌السِّلمِ كافَّةً»(بقره/2،208)؛ «فَلَهُ‌اَسلِموا»(حجّ/22،34)؛ «و‌اُمِرتُ اَن اُسلِمَ لِرَبِّ العــلَمين»(غافر/40،66)؛ «و اَنا اَوَّلُ المُسلِمين»(انعام/6،163)؛ «واجعَلنا مُسلِمَينِ لَكَ ومِن ذُرِّيَّتِنا اُمَّةً مُسلِمَةً لَكَ».(بقره/2،128)
افزون بر ماده و آيات ياد شده، مفسران آيات يا عناوين ديگرى را نيز اشاره به مقام تسليم دانسته‌اند؛ مانند خضوع*[11] و سجود[12] كه در قرآن‌كريم مكرر آمده است.

تفاوت مقام تسليم با مقام تفويض، توكل و رضا:

تسليم با تفويض و توكل نزديك بلكه به يك معناست و تفاوت آنها به اعتبارات گوناگون است[13]، از همين رو تفاوت ميان آنها بسيار دقيق است؛ به گونه‌اى كه هريك از اين الفاظ گاه در معنايى ديگر نيز به كار مى‌رود.[14] نزديكى تسليم به مقام‌رضا* نيز چنين است.[15]
بعضى مقام رضا را بالاتر از تسليم دانسته‌اند،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 529
زيرا تسليم ترك اعتراض ظاهرى و نيز ترك كراهت باطنى است؛ اما «رضا» خشنودى قلبى از كار خداوند بر اثر محبت عبد به خداست.[16]
از ديدگاهى ديگر رتبه تسليم از رتبه رضا و توكل* برتر است[17]، زيرا مقام رضا آن است كه خواست خداوند با طبع انسان هماهنگ باشد؛ اما در تسليم، شخص براى خود طبعى نمى‌شناسد تا موافقت يا مخالفت طبع، براى او مطرح باشد.[18] در مقام توكل نيز شخص كار خود را به خدا وا‌مى‌گذارد و او را وكيل خود قرار مى‌دهد كه نشان بقاى تعلق خاطر به آن كار در وجود اوست؛ ولى در مقام تسليم، شخص هيچ وابستگى‌اى به امور مربوط به خود نداشته[19] و به طور كامل از همه علائق دل مى‌كَند.[20]
برخى تسليم و تفويض را به يك معنا[21] و بعضى تفويض را مرتبه‌اى بالاتر از تسليم[22] مى‌دانند؛ با اين استدلال كه تفويض مربوط به سرّ سالك و از اعمال باطنى است. در تفويض، بنده به كلى ماسوى الله را نفى مى‌كند و حتى خود را نيز در ميان نمى‌بيند و اين از مقامات حبيب‌خدا، محمد مصطفى(صلى الله عليه وآله)است كه فرمود:«اُفَوِّضُ اَمرى اِلَى اللّه» (مؤمن/40،44)؛ اما تسليم، از متعلقات نفس و اعمال مجرد آن و مقام خليل الله(عليه السلام) است. تسليم سپردن و تفويض بازگذاشتن است و از اين جهت مقام تسليم از مقام تفويض فروتر است.[23]
در بيانى ديگر دليل برترى مقام تفويض بر مقام توكل و تسليم را چنين آورده‌اند: توكل يعنى آنكه خدا را در امور خويش جانشين خود قرار دهى و تسليم آن است كه امور خود را در اختيار خداوند گذارى؛ ولى تفويض آن است كه امرى را به خود نسبت ندهى، بلكه خويشتنى براى خود نشناسى، بنابراين در تسليم تعظيمى است كه در توكل نيست و در تفويض تعظيمى است كه براى مفوّض حتى توجهى به تعظيم خويش هم باقى نمى‌گذارد.[24]
در مقابل، بعضى تسليم را از تفويض بالاتر دانسته‌اند[25]، زيرا در تفويض آدمى همه امور مربوط به خود را به خداوند سبحان بازگردانده و خود را بركنار مى‌داند؛ اما تسليم پذيرش هر آن چيزى است كه خداوند براى او اراده كند يا از او بخواهد، بى‌آنكه چيزى را به خود منتسب بداند.[26]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 530
به گفته‌اى مقام تسليم، تفويض و توكل از نظر آفت با يكديگر يكسان‌اند. آفت اين مقامها آن است كه آدمى كار خود را به خود مربوطه دانسته يا براى خود در زمينه توكل يا تسليم سهمى بپندارد، حال آنكه هرگز كسى در كنار خداوند شأنى ندارد.[27] بعضى تنها آفت تسليم را اين دانسته كه شخص نه از سر رضا و رغبت بلكه به ناچار خواست خداوند را بپذيرد.[28]

تسليم از نگاه آيات:

از آيات مورد استناد در بحث تسليم، آيات 65 نساء/4: «فَلا و رَبِّكَ لا‌يُؤمِنونَ حَتّى يُحَكِّموكَ فيما شَجَرَ بَينَهُم ثُمَّ لايَجِدوا فى اَنفُسِهِم حَرَجـًا مِمّا قَضَيتَ و يُسَلِّموا تَسليمـا»و 56 احزاب /33 است: «اِنَّ اللّهَ و مَلـئِكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَى النَّبىِّ يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا صَلّوا عَلَيهِ و سَلِّموا تَسليمـا».مفاد اين آيات كه خواهان تسليم بودن در برابر حكم پيامبر‌اكرم(صلى الله عليه وآله)است عام است و همه احكام تكوينى و تشريعى خداوند و هرآنچه را به گونه‌اى به خدا و رسول منتسب است دربرمى‌گيرد[29]، به ويژه در مسئله وصايت و جانشينى و گردن نهادن به حكم وصىّ و جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله).[30] بر اساس اين آيات، مؤمن واقعى در هيچ يك از اين موارد حق رد يا اعتراض يا ملالت خاطر ندارد، در غير اين صورت به مرتبه‌اى از مراتب شرك آلوده است.[31]
به نظرى، در آيات 62 ـ 63 يونس/10، مراد از مؤمنان كه خداوند آنها را اولياى خويش دانسته، صاحبان مقام تسليم‌اند: «اَلا اِنَّ اَولِياءَ اللّهِ لا‌خَوفٌ عَلَيهِم ولا هُم يَحزَنون * اَلَّذينَ ءامَنوا وكانوا يَتَّقون». به دلالت اين آيات ره‌يافتگان به مقام تسليم، از هرگونه اعتراض و ناخشنودى نسبت به قضا و قدر الهى به دورند، زيرا آنان به مقام بندگى خالص رسيده و مى‌بينند كه مُلك هستى تنها براى خداوند است و چيزى در اختيار عبد نيست تا نگران فقدان آن در آينده يا اندوهگين از كف رفتنش در گذشته باشد. خوف و حزن زمانى معنا مى‌يابند كه شخص خود را صاحب حق يا مِلكى ببيند، پس اگر كسى همه چيز حتى وجود خود را مِلك مطلق خداوند ديد جايى براى خود نمى‌بيند تا خوف و حزنى براى او تصور شود.[32]
از سخن برخى در توضيح واژه «اخبات»* برمى‌آيد كه مراد از مخبتان كه قرآن‌كريم آنان را مى‌ستايد (حجّ/22،34،54؛ هود/11،23) متصفان به ويژگى تسليم‌اند.[33] در روايتى از امام‌صادق(عليه السلام)[34] نيز تسليم همان اخبات دانسته شده است و هرچند مورد روايت تسليم در برابر اوامر و نواهى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 531
خداوند متعالى و حجج الهى است؛ ليكن با توجه به معناى واژه «اخبات»، اين روايت يكى از مصاديق يا لوازم اخبات را ارائه مى‌كند، و گرنه همان‌گونه كه برخى مفسران گفته‌اند اخبات به معناى تسليم در برابر خواست تشريعى و تكوينى خداوند، اعم از نعمتها، بلاها و پيشامدهاى نوعى و شخصى است كه اخلاقى ستوده و حتى از مقام رضا بالاتر است.[35]
همچنين برخى مفسران مراد از «لَنَبلُوَنَّكُم»در آيه 155 بقره/2: «و لَنَبلُوَنَّكُم بِشَىء مِنَ الخَوفِ والجوعِ و نَقص مِنَ‌الاَمولِ والاَنفُسِ والثَّمَرتِ و بَشِّرِ الصّـبِرين» را آزمايش انسان در زمينه ثبات بر تسليم[36] و «اِنّا لِلّه» در آيه 156 بقره/2: «اَلَّذينَ اِذا اَصـبَتهُم مُصيبَةٌ قالوا اِنّا لِلّهِ و اِنّا اِلَيهِ رجِعون» را اعلام تسليم و انقياد در برابر امر خداوند و رضايت به تدبير او[37] و به بيانى ديگر ايمان به قضا و قدر الهى و تسليم به امر خداوند[38] دانسته‌اند.
در آيه 26 فتح/48 نيز، برخى «سكينه»اى را كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان به وسيله آن يارى شدند ثابت قدم داشتن آنان بر رضا و تسليم دانسته‌اند. «اِذ جَعَلَ الَّذينَ كَفَروا فى قُلوبِهِمُ الحَميَّةَ حَميَّةَ الجـهِليَّةِ فَاَنزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسولِهِ و عَلَى المُؤمِنينَ و اَلزَمَهُم كَلِمَةَ‌التَّقوى‌...».[39]در تفسير آيه 11 تغابن/64 هدايت قلب از سوى خداوند: «ما اَصابَ مِن مُصيبَة اِلاّ بِاِذنِ اللّهِ و مَن يُؤمِن بِاللّهِ يَهدِ قَلبَه»نيز به هدايت قلب به تسليم به امر خداوند و رضا به قضاى او تفسير شده است.[40] رضايت‌بندگان از خداوند متعالى: «رَضِىَ اللّهُ عَنهُم و رَضوا عَنهُ»(توبه/9، 100) نيز به تسليم در برابر خواست تكوينى و تشريعى او تفسير شده است؛ به اين معنا كه هرآنچه خداوند از بنده مى‌خواهد، بنده را ناخوش نبوده و نيز هيچ امر ناپسند و مبغوض حضرت حق، خوشايند بنده نباشد.[41]

لزوم تسليم در برابر خواست خداوند:

قرآن كريم در آيه 216 بقره/2 لزوم تسليم بودن در برابر اراده الهى در تكوين و تشريع را چنين بيان مى‌كند: خداوند به خير و شر آدمى آگاه است و انسان خود از آن آگاه نيست؛ چه بسا چيزى كه انسان آن را نمى‌خواهد غافل از آنكه همان چيز براى او خير است؛ يا به عكس، چيزى را دوست دارد، حال آنكه آن چيز براى او شر است، بنابراين انسان بايد امور خويش را به خداوند واگذارد و تسليم خواست او باشد.
بر اساس آيه 30 بقره/2، در پاسخ خداوند به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 532
پرسش ملائكه درباره آفرينش انسان نيز اين نكته آمده است كه خداوند از نهان و آشكار، آگاه است و درباره دين و دنياى آفريده‌ها امورى را مى‌داند كه آنها نمى‌دانند و اگر انسان را مى‌آفريند در آفرينش او مصلحتى است و از همين رو وظيفه آنان تسليم بودن در برابر فرمان و مشيت الهى است.[42]
بنابراين خداوند در هر زمينه بهترينها را براى انسان و ديگر آفريده‌هاى خويش مى‌داند، پس امور آدمى را بر اساس حكمت تدبير كرده[43] و آنچه درباره وى انجام دهد بر‌اساس مصلحت است.[44]
برخى ذيل آياتى، واژه‌هايى را چون توكل (انفال/8، 19)[45]، ايمان قلبى (مائده/5،41)[46]، اقتراف حسنه (شورى/42،23)[47]، اسلام (آل‌عمران/3، 19[48]؛ زمر/39،22[49]؛ آل عمران/3، 52[50]؛ صافّات/37،103[51]؛ بقره/2،112‌، 131؛ آل‌عمران/3، 83 و مائده/5، 44) و اصطفاء (آل عمران/3،33 و 42)[52] به تسليم تفسير كرده و برخى تصريح كرده‌اند كه حضرت عيسى(عليه السلام) از سر تسليم گفت: «اِن تُعَذِّبهُم فَاِنَّهُم عِبَادُكَ».(مائده/5،118)[53]

عدم تنافى تسليم با تلاش و دعا:

تسليم در برابر قضاى الهى در ناگواريها وقتى پسنديده است كه انسان مأمور به دفع آن نباشد يا توان دفع نداشته باشد، و گرنه تسليم نارواست، بلكه اقتضاى تسليم آن است كه انسان براى دفع آن بكوشد،[54] بنابراين تن دادن به فقر، ذلت، ظلم و مانند آن‌كه ديگر آدميان بر انسان تحميل مى‌كنند، اگر انسان توان مقابله با آن را داشته باشد هرگز ستوده نبوده[55]، از مصاديق تسليم به خواست خداوند به شمار نمى‌آيد.
از آيه 214 بقره/2 كه يارى خواستن پيامبران از خداوند را به هنگام اوج گرفتن سختى و دشوارى بازگو مى‌كند، استفاده شده كه درخواست كمك از خداوند براى زدودن سختيها با مقام تسليم منافاتى ندارد.[56] عدم تنافى تسليم با دعا براى تغيير وضع نامطلوب، رفع محروميتها و دستيابى به مطلوبها را با ديگر درخواستهاى پيامبران از خداوند متعالى كه در قرآن‌كريم بازگو شده نيز مى‌توان مستدل ساخت.
از سخن حضرت موسى(عليه السلام) در آيه «لَقَد لَقينا
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 533
مِن سَفَرِنا هـذا نَصَبـا» (كهف/18، 62) نيز استفاده شده كه آگاه ساختن ديگران از دردها و بيماريها اگر از سر‌اعتراض و ناخشنودى نباشد، به مقام تسليمِ انسان در برابر قضاى الهى خدشه‌اى نمى‌زند.[57]

منابع

الاحتجاج، الطبرسى (م.‌520‌ق.)، به كوشش سيد محمد باقر، دارالنعمان، 1386‌ق؛ احكام القرآن، الجصاص (م.‌370‌ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415‌ق؛ اخلاق ناصرى، خواجه نصيرالدين الطوسى (م.‌672‌ق.)، تهران، خوارزمى، 1373‌ش؛ اوصاف الاشراف، خواجه نصير الدين الطوسى (م.‌672‌ق.) به كوشش منصورى، بيروت، البلاغ، 1420‌ق؛ بيان السعاده، الجنابذى (م.‌1327‌ق.)، بيروت، اعلمى، 1408‌ق؛ التبيان، الطوسى (م.‌460‌ق.)، به كوشش احمد حبيب‌العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ التسهيل لعلوم التنزيل، محمدبن احمد جزى الغرناطى (م.‌741‌ق.)، لبنان، دارالكتاب العربى، 1403‌ق؛ التصوف الاسلامى، سليمان سليم علم الدين، بيروت، نوفل، 1999 م؛ التعريفات، على بن محمد الجرجانى (م.‌816‌ق.)، به كوشش ابراهيم الابيارى، بيروت، دارالكتاب العربى، 1405‌ق؛ تفسير اطيب البيان، عبدالحسين طيب، تهران، انتشارات اسلامى، 1364‌ش؛ تفسير روح البيان، بروسوى (م.‌1137‌ق.)، بيروت، دارالفكر؛ تفسير الصافى، الفيض كاشانى (م.‌1091‌ق.)، بيروت، اعلمى، 1402‌ق؛ تفسير العياشى، العياشى (م.‌320‌ق.)، به كوشش رسولى محلاّتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير القمى، القمى (م.‌307‌ق.)، به كوشش الجزايرى، لبنان، دارالسرور، 1411‌ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375‌ش؛ تفسير نورالثقلين، العروسى الحويزى (م.‌1112‌ق.)، به كوشش رسولى محلاتى، اسماعيليان، 1373ش؛ جامع البيان، الطبرى (م.‌310‌ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415‌ق؛ جامع السعادات، محمد مهدى النراقى (م.‌1209‌ق.)، به كوشش كلانتر، بيروت، اعلمى، 1408‌ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م.‌671‌ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417‌ق؛ دانشنامه جهان اسلام، زير نظر حداد عادل و ديگران، تهران، بنياد دائرة‌المعارف اسلامى، 1378‌ش؛ دايرة المعارف تشيع، زير نظر سيد جوادى و ديگران، تهران، نشر شهيد سعيد محبى، 1375‌ق؛ الدروس الاخلاقية، جعفر نقدى، قم، شريف رضى، 1412‌ق؛ الشرح التعرف لمذهب اهل التصوف، اسماعيل مستملى، به‌كوشش محمد روشن، تهران، اساطير، 1366‌ش؛ شرح منازل السائرين، عبدالرزاق كاشانى (م.‌735‌ق.)، به‌كوشش شيروانى، تهران، الزهراء، 1373ش؛ شرح منظومه، هادى السبزوارى (م.‌1289‌ق.)، قم، علامه، سنگى؛ فتح القدير، الشوكانى (م.‌1250‌ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ الكافى، الكلينى (م.‌329‌ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375‌ش؛ الكشاف، الزمخشرى (م.‌538‌ق.)، قم، بلاغت، 1415‌ق؛ لسان‌العرب، ابن‌منظور (م.‌711‌ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408‌ق؛ مجمع‌البيان، الطبرسى (م.‌548‌ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406‌ق؛ مدارج السالكين، ابن قيم الجوزية (م.‌751‌ق.)، قاهرة، دارالحديث؛ معجم الفروق اللغويه، ابوهلال العسكرى (م.‌395‌ق.)، قم، انتشارات اسلامى، 1412‌ق؛ مفردات، الراغب (م.‌425‌ق.)، به كوشش صفوان داوودى، دمشق، دارالقلم، 1412‌ق؛ مواهب الرحمن، سيد عبدالاعلى السبزوارى، دفتر آية الله سبزوارى، 1414‌ق؛ الميزان، الطباطبايى (م.‌1402‌ق.)، بيروت، اعلمى، 1393‌ق.
محمد صالحى منش



[1]. لسان‌العرب، ج‌6، ص‌346؛ التحقيق، ج‌5، ص‌218 ـ 220، «سلم».
[2]. اخلاق ناصرى، ص‌116؛ التعريفات، ص‌80. «تسليم»
[3]. دايرة‌المعارف تشيع، ج‌4، ص‌257؛ دانشنامه جهان اسلام، ج‌7، ص‌318.
[4]. مفردات، ص‌423، «سلم».
[5]. الميزان، ج‌1، ص‌302.
[6]. الميزان، ج‌12، ص‌344.
[7]. همان، ج‌11، ص‌249.
[8]. شرح منظومه، ص‌358.
[9]. الميزان، ج‌11، ص‌250.
[10]. همان، ج‌3، ص‌204؛ مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌398؛ ج‌4، ص‌494؛ روح البيان، ج‌1، ص‌233.
[11]. التحقيق، ج‌3، ص‌77، «خضع».
[12]. همان، ج‌5، ص‌52، «سجد»؛ نمونه، ج‌11، ص‌254.
[13]. الميزان، ج‌17، ص‌334.
[14]. بيان السعاده، ج‌1، ص‌310.
[15]. جامع السعادات، ج‌3، ص‌215.
[16]. التسهيل،ج1، ص65؛ ر. ك: جامع‌السعادات، ج3، ص203.
[17]. جامع‌السعادات، ج3، ص215؛ التحقيق، ج‌13، ص‌193، «وكل»؛ الفروق اللغويه، ص‌257.
[18]. اوصاف الاشراف، ص‌92؛ شرح منظومه، ص‌358.
[19]. جامع السعادات، ج‌3، ص‌215.
[20]. اوصاف الاشراف، ص‌92.
[21]. جامع السعادات، ج‌3، ص‌215.
[22]. التصوف الاسلامى، ص 172؛ دايرة‌المعارف تشيع، ج 4، ص‌258 ـ 259.
[23]. شرح التعرف، ج‌2، ص‌893، 908.
[24]. بيان السعاده، ج‌1، ص‌310.
[25]. الميزان، ج17، ص334؛ التحقيق، ج13، ص193، «وكل».
[26]. الميزان، ج‌17، ص‌334.
[27]. شرح منازل السائرين، ج‌1، ص‌211.
[28]. مدارج السالكين، ج‌2، ص‌153.
[29]. احكام القرآن، ج‌2، ص‌268؛ الميزان، ج‌4، ص‌405.
[30]. تفسير قمى، ج‌2، ص‌196؛ التبيان، ج‌8، ص‌360؛ احتجاج، ج‌1، ص‌58.
[31]. الميزان، ج‌4، ص‌405.
[32]. همان، ج‌10، ص‌90.
[33]. التحقيق، ج‌3، ص‌6، «خبأ».
[34]. الكافى، ج‌1، ص‌391؛ العياشى، ج‌2، ص‌143.
[35]. اطيب البيان، ج‌7، ص‌33.
[36]. الكشاف، ج‌1، ص‌207؛ احكام القرآن، ج‌1، ص‌115.
[37]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌437.
[38]. مواهب الرحمن، ج‌2، ص‌194.
[39]. تفسير قرطبى، ج‌16، ص‌190.
[40]. جامع البيان، ج‌28، ص‌157؛ التبيان، ج‌10، ص‌23.
[41]. الميزان، ج‌9، ص‌375.
[42]. مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌177 ـ 178، 185.
[43]. ر. ك: مجمع البيان، ج‌6، ص‌423 ـ 424.
[44]. مجمع البيان، ج‌5، ص‌136.
[45]. التبيان، ج‌5، ص‌136.
[46]. نورالثقلين، ج‌1، ص‌632.
[47]. الصافى، ج‌4، ص‌374.
[48]. تفسير قمى، ج‌1، ص‌99 ـ 100؛ مجمع البيان، ج‌2، ص‌259.
[49]. الميزان، ج‌7، ص‌342.
[50]. همان، ج‌6، ص‌221.
[51]. همان، ج‌5، ص‌343.
[52]. همان، ج‌3، ص‌164.
[53]. تفسير قرطبى، ج‌6، ص‌376؛ فتح القدير، ج‌2، ص‌95.
[54]. مدارج السالكين، ج‌2، ص‌152.
[55]. الدروس الاخلاقيه، ص‌45.
[56]. مواهب الرحمن، ج‌3، ص‌259.
[57]. تفسير قرطبى، ج‌11، ص‌11.

مقالات مشابه

مؤلفه‌های مؤثر در مثبت‌اندیشی با تکیه بر داستان حضرت یوسف(ع)

نام نشریهپژوهش نامه معارف قرآنی

نام نویسندهحبیب‌الله حلیمی جلودار, مصطفی رضازاده بلوری

اصل رحمت در حکمرانی از منظر قرآن

نام نشریهقرآن، فقه و حقوق اسلامی

نام نویسندهمحمد جواد ارسطا, سیداحمد حبیب‌نژاد

عواطف مثبت، آثار و راهکارهای تقویت آن در سورۀ یوسف(ع)

نام نشریهپژوهش نامه معارف قرآنی

نام نویسندهاحمد صادقیان, محمد شریفی, علی محمد میرجلیلی, بی‌بی‌رقیه مصدقی

معناشناسی «قول حسن» در قرآن کریم

نام نشریهتفسیر پژوهی

نام نویسندهحبیب فرخی‌نیا

تبيين مقام رضا در قرآن كريم

نام نشریهحسنا

نام نویسندهسیدجلیل انصار محمدی

اسلوب‌های قرآن در بیان هنجارهای اخلاقی

نام نشریهپژوهشهای قرآنی

نام نویسندهسیدعلی‌اکبر حسینی