نفس مسوله و راه‏های رهایی از آن

پدیدآورعبدالله جوادی آملی

نشریهپاسدار اسلام

تاریخ انتشار1388/01/27

منبع مقاله

share 6343 بازدید
نفس مسوله و راه‏های رهایی از آن

آیة الله جوادی آملی

«یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون‏».
ترجمه:
ای کسانی که ایمان آورده‏اید از خدا پروا دارید، و هر کس باید بنگرد که‏برای فردای خود از پیش چه فرستاده است و باز از خدا بترسید، در حقیقت‏خدا به آن‏چه می‏کنید آگاه است.
نفس مسوله غیر از نفس اماره است، نفس اماره را انسان می‏شناسد کسی از خیابان عبورمی‏کند نفس شهویه او، او را امر به معصیت می‏کند و او با این که می‏داند که این‏معصیت است مرتکب می‏شود، بعد یا توبه می‏کند یا در فکر توبه است. اما انسان،نفس مسوله را نمی‏شناسد. نفس مسوله انسان را به زشتی امر نمی‏کند بلکه اغوامی‏کند و زشتی‏ها را خوب، جلوه می‏دهد. نفس مسوله تمام خصوصیات روانی هر کس راشناسایی می‏کند ولی می‏داند هر کس از چه چیزهایی خوشش می‏آید. این روانی هر کس رادرونی ما است می‏داند که هر شخص را از چه راهی باید به دام انداخت، اوروان شناس ماهری است، لذا چیزی که ظاهرش همان است که ما می‏پسندیم، رنگ و لعاب‏دین به آن می‏دهد و همه سمومات را پشت آن رنگ و لعاب دینی پنهان می‏کند و به‏صورت یک تابلو زرین درمی‏آورد. این، کار نفس مسوله است. این که برادران‏یوسف تصمیم گرفتند او را به چاه اندازند، در نزد خود این کار را پسندیده‏می‏دانستند، آن که گفت: یوسف را می‏کشیم، تصمیم بدی بود، اما دیگران نشستندو مشورت کردند و سپس گفتند: او را به چاه می‏اندازیم، وقتی به چاه انداختیم:
«یخلو لکم وجه ابیکم و تکونوا من بعده قوما صالحین‏» حضرت یعقوب(ع) هم به‏آنان فرمود: «بل سولت لکم انفسکم اءمرا»، آن نفس مسوله به چاه انداختن‏برادرتان را برای شما زیبا جلوه داد. یا سامری وقتی که گوساله پرستی را ترویج‏می‏کند، می‏گوید: «سولت لی نفسی‏» بعضی از شواهد قرآنی تایید می‏کند که سامری‏آدم بزرگی بود و گفت: «انی بصرت بما لم‏یبصروا» او آدم معمولی نبود نظیر همان‏که: «واتل علیهم نباء الذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها» او نظیر بلعم و امثال‏او بود. خدای سبحان به او معنویتی داده بود اما لایق نبود لذا از همین معنویت،بساط گوساله‏پرستی را ترویج کرد و گفت: «سولت لی نفسی‏».
در قیامت پرده‏ها کنار می‏رود و خدا می‏فرماید: اینان کسانی بودند که «یحسبون‏انهم یحسنون صنعا» کار بد می‏کردند ولی می‏پنداشتند کار خوبی است. خیلی‏ها تحت‏ولایت نفس مسوله‏اند و خیال می‏کنند کارهای شان خوب است. شناسایی نفس مسوله و نجات‏از تسویل او کار آسانی نیست تا انسان بفهمد این کاری که انجام می‏دهد ظاهر وباطنش برای خداست‏یا نه، اول و آخرش برای خداست‏یا نه، حسن فعل و فاعلیش کنارهم جمع شده یا نه، مدت‏ها طول می‏کشد، از این رو در دنیا خیلی سخت است که انسان‏خود را محکوم کند، تا آن جا که ممکن است‏خود و کارهایش را توجیه می‏کند اما درآخرت که همه پرده‏ها کنار رفت می‏فرماید: نیازی نیست که ما کارهای انسان را به اوگزارش بدهیم: «بل الانسان علی نفسه بصیره ولو القی معاذیره‏». اگر ده‏ها عذر هم‏بیاورد باز خودش می‏داند چه کرده است چون بساط نفس مسوله و اماره در قیامت کنارمی‏رود و مائیم که مامور نفس اماره بودیم و نیرنگ خورده نفس مسوله، آن دشمنان‏را کنار می‏زنند و ما را تنها وارد محکمه می‏کنند، دیگر در درون ما کسی نیست که‏کارهایمان را توجیه کند.
پس تسویل و نفس اماره در آخرت نیست‏لذا هیچ نمی‏توانیم کارمان را توجیه کنیم ونسبت‏به هر کاری که کرده‏ایم بصیریم، پس ناچاریم اعتراف بکنیم هم خود ما اعتراف‏می‏کنیم هم همه اعضا و جوارح ما شهادت می‏دهند: «فاعترفوا بذنبهم فسحقا لاصحاب‏السعیر».

راه‏های رهایی از نفس مسوله

چه کنیم که از شر تسویل رهایی یابیم و اطمینان پیدا کنیم که کارهای ما ازروی تقوا و برای خدا است؟ قرآن دو راه به ما نشان می‏دهد:
عمومی و تخصصی. در این‏جا اندکی درباره این دو راه سخن می‏گوییم:

راه عمومی: اشتیاق به مرگ

راه عمومی، راهی است که پیمودن آن برای همگان میسور است و هیچ کس می‏تواندبگوید که چون درس خوانده نبودم این مسایل برایم حل نشده بود و مفهوم نفس‏مسوله و نفس اماره را نمی‏دانستم.
قرآن «هدی للناس‏» است و هیچ مطلبی در آن نیست که کسی نفهمد، گرچه برخی آیات‏آن را فقط خواص می‏فهمند، اما مضمون همان آیات، در آیه‏های دیگر به صورت آسان‏تربیان شده است تا عامی‏ترین مردم آن را بفهمند. میل و اشتیاق به مرگ، ملاک و معیاربسیار خوبی است تا بتوانیم از شر تسویل نجات یابیم.
هر کس مرگ را دوست دارد بداند که برای آینده‏اش خیر فرستاده است و هر کس ازمرگ می‏ترسد بفهمد که آینده خوبی ندارد. در سوره مبارکه جمعه به یهودیان‏می‏فرماید: شما اگر آدم‏های خوبی هستید، اولیای الهی هستید، تقاضای مرگ کنید:
«قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیا الله من دون الناس فتمنوا الموت‏ان کنتم صادقین و لایتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم و الله علیم بالظالمین‏».
علاقه به مرگ یک اصل کلی است، خداوند فرمود: یهودیان چون پیش فرست‏بدی دارندبه مرگ علاقه ندارند.
بین عمل و گرایش به موت رابطه تنگاتنگی هست، ممکن نیست کسی سالم باشد ولی عسل‏یا قند در ذائقه او شیرین نباشد، در روایات آمده است که: هیچ تحفه‏ای برای مومن‏شیرین‏تر از مرگ نیست و هیچ لذتی در تمام مدت عمر مومن به اندازه لذت مرگ نبوده‏است.
گاهی انسان آرزو می‏کند دستش به خاک قبور معصومین(ع) و به ضریح آن‏ها برسد یاافتخار و آرزویش این است در شهری که مرقد و بارگاه آنان هست زندگی کند چه رسدبه این که معصومین علیهم السلام به بالین او بیایند. مرحوم کلینی رضوان‏الله علیه نقل می‏کند که چهارده معصوم علیهم السلام هنگام احتضار به بالین‏انسان می‏آیند و به عزرائیل دستور می‏دهند که روح او را آهسته قبض کن، او هم‏اطاعت می‏کند و انسان مثل این که دسته گلی را بو کند، راحت می‏میرد. پس برای‏انسان مومن، هیچ لذتی در هیچ مرحله عمر انسان به اندازه لذت مرگ نیست.
حضرت امیر علیه السلام هم در نهج البلاغه می‏فرماید: «لولا الاجال التی کتب‏الله علیهم لم تستقر ارواحهم فی اجسادهم طرفه عین شوقا الی الثواب و خوفا من‏العقاب‏».(خطبه‏193)
عده‏ای هم راضی‏اند که در دنیا بمانند برای این که رنج‏بیش‏تری ببرند و تقدیم و پیش‏فرست‏بیش‏تری داشته باشند وگرنه لحظه‏ای حاضر نبودنددر دنیا بمانند.
مرگ هم مثل حیات، حقیقتی است و یک امر عدمی نیست، انتقال ازدنیا به آخرت را مرگ می‏گویند. هر انتقالی دو چهره دارد: نسبت‏به منقول الیه امرفقدانی است; یعنی نسبت‏به منقول الیه وجدان و اصول انسانی که می‏میرد از دنیاوارد برزخ می‏شود نسبت‏به برزخ میلاد است نسبت‏به دنیا هجرت است این که ما کسی رااز دست می‏دهیم نباید خیال کنیم او نابود شد برای این که او به یک عالم دیگری‏منتقل شد که: «انما تنتقلون من دار الی دار» پس مرگ هم مثل حیات یک حقیقتی‏است وجودی و مخلوع و امثال‏ذلک و شیرین هم هست اگر کسی هر لحظه آماده است‏برای‏مرگ این «طوبی له و حسن مآب‏» اما عده‏ای از دنیا و زیستن به ستوه آمده‏اند وخیال می‏کنند مرگ، نابودی است، دیگر نمی‏دانند عذاب تازه و بعد از مرگ شروع می‏شود.
کسی که دست‏به خودکشی می‏زند و می‏گوید من تا زنده‏ام احساس دارم و این احساس‏مایه تالم و رنج من است، می‏خواهم بمیرم و نابود بشوم، خیال می‏کند وقتی مرد مثل‏سنگ و خاک می‏شود و احساس و رنجی ندارد در حالی که اول درد او از مرگ شروع‏می‏شود، او چون مرگ را نشناخته به سراغ مرگ می‏رود، اما مرگ که در لسان انبیاعلیهم السلام انتقال از دنیا به برزخ و چیز بسیار شیرینی است. اگر کسی واقعااز مرگ بدش می‏آید معلوم می‏شود پیش فرستی ندارد، و اگر از مرگ خوشش می‏آید معلوم‏می‏شود که پیش فرستی دارد.

راه خصوصی: معرفت نفس

بعد از گذشت از آن راه عمومی یک راه خصوصی هم هست که البته این راه خصوصی فوایددیگری را هم به همراه دارد و آن این است که فرمود:
«یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله‏خبیر بما تعملون و لاتکونوا کالذین نسوا الله‏». راه خصوصی، راه معرفت نفس است.
قبل از این که به آیه دوم، که راه محاسبه است، برسیم، نکته‏ای را باید تذکر دهیم.
امام رازی در تفسیرش گفته است: در این آیه، تکرار «اتقواالله‏» یا برای‏تاکید است و یا آن «اتقوا الله‏» اولی راجع به فعل واجبات است و «اتقواالله‏» دومی برای ترک معاصی است، در حالی که این چنین نیست، به تعبیر سیدناالاستاد علامه طباطبایی رضوان الله علیه «اتقوا الله‏» اولی ظاهرا ناظر به‏مراقبه است و «اتقوا الله‏» دومی ناظر به محاسبه، اگر کسی بخواهد سود و زیانش‏را حساب کند، باید دفتر ثبت اعمال داشته باشد تا ببیند چه کرده است، اگربازرگانی داد و ستدهای خود را ننویسد در موقع حساب‏رسی نمی‏تواند حساب رس خوبی‏باشد، پس هر محاسبه‏ای فرع بر مراقبه است، اول مراقبه است; یعنی آدم مراقب باشدکه چه می‏کند و هر چه کرد یادداشت کند، این چنین نیست که حسنات به یادش بماند وسیئات از یادش برود بعد بخواهد محاسبه کند، این محاسبه بدون آن مراقبه که میسرنیست.
تا ممکن است‏باید رقیب خود باشد و رقبه و گردن بکشد که کار بد نکند و سپس هرچه کرد کاملا یادداشت کند که من فلان معصیت را کردم فلان کار را هم انجام دادم.
این تقوای در مراقبه است: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس‏» دعوت‏به محاسبه است‏حالا که می‏خواهید محاسبه کنید متقی باشید. در محاسبه نباید حب به‏نفس انسان را وادار کند که کارهایش را توجیه کند و بگوید ما هر چه کرده‏ایم خدمت‏بوده است.
کارهای ما نباید رنگ اداره معیشت داشته باشد آن گاه به پای دین بنویسیم.فرمود شما در مراقبت و محاسبت‏باتقوا باشید چون تقوا اصلی است که در هر جایی‏خصوصیت همان‏جا را نشان می‏دهد: در مسایل عبادی تقوای عبادی، در جبهه و جنگ،تقوای نظامی، در معاملات تقوای معاملاتی، در مسایل سیاسی، تقوای سیاسی. هم چنین‏در تهذیب نفس، اگر گفته شد مراقبت‏باتقوا محاسبت‏باتقوا یعنی این چنین نباشد که‏تمام کارهاتان را توجیه کنید ما رفتیم این همه سخنرانی کردیم بسیار خوب اما چندنفر هدایت‏شدند؟ آیا اگر همین حرف را دیگری می‏خواست‏بیان کند ما خوش‏حال بودیم‏یا نه؟ آن گاه انسان معاذالله ببیند که چیزی پایان عمر برای او باقی نمی‏ماندگرچه از در مقام بحث‏های فقهی این «انما یتقبل الله من المتقین‏» حمل بر کمال‏قبول و قبول کامل است و شرط فقهی قبول عمل تقوا نیست این تقوای عامل نه تقوای‏عمل تقوای عمل شرط فقهی اوست‏یعنی هر عملی که انسان انجام می‏دهد آن عمل بایدلله باشد، حالا این شخص در جای دیگر معصیتی کرده است عیب ندارد تقوای فاعل شرطقبول عمل نیست ولی تقوای فعل یقینا شرط قبول عمل است‏یعنی فعلی مقبول خداست که‏آن فعل لله باشد حالا این شخص در جای دیگر معصیتی کرده است کرده باشد، شرط صحت‏عمل عدل عمل است نه عدل عامل. این چنین نیست که عامل اگر فاسق بود هیچ عملی ازاعمال او مقبول نیست این‏طور نیست.
البته اگر عامل، عادل و باتقوا بود این قبول به مرحله کمال می‏رسد. پس این دومساله فقهی از هم جدا است. اما از نظر بحث کلامی چطور، نفسی که فاسد و فاسق است‏اگر کارخوبی کرده، آیا این کار خوب او قدرت دارد که بالا برود یا نه؟ کار اصل‏است‏یا آن ملکات نفسانی؟ قرآن کریم کار را فرع می‏داند، چون تا نفس ساده و عادل‏و باتقوا نباشد بالا نمی‏رود. اگر بخواهد بالا برود عمل صالح سکوی پرواز او است،فرمود: «الیه یصعد الکلم الطیب والعمل الصالح یرفعه‏» عمل صالح، رافع است وزیر بال این کلمه طیب را می‏گیرد تا پرواز کند وگرنه پیشتاز و پیشواز کلمه طیب،عقیده است، کلمه طیب، توحید و ولایت و نبوت و رسالت است، که بالاخره به عقیده‏برمی‏گردد.
این چنین نیست که این کلمه بالا برود و متکلم بالا نرود که کلمه با متکلم بالامی‏رود لذا گاهی قرآن کریم در سوره انفال به ما می‏فرماید: «لهم درجات‏» گاهی‏می‏فرماید: «هم درجات‏» خود این‏ها درجات می‏شوند این چنین نیست که در آیه سوره‏آل عمران یک لامی محذوف باشد که «لهم درجات‏» پس پیشتاز روح و عقاید و ملکات‏نفسانی و اخلاق و حسن فاعلی است و حسن فعلی به تبع او حرکت می‏کند این سکوی پروازاست. پس در بحث‏های کلامی اگر کسی خواست رشد بکند چاره جز صلاح و سواد روح نیست‏اگر کسی روحش به این جا رسید خدا نه تنها کار او را قبول می‏کند بلکه خودش را هم‏قبول می‏کند برای توده مردم تلاش و کوشش این است که عملشان را خدا قبول بکندمی‏گوییم: «یا من یقبل الیسیر و یعفوا عن الکثیر اقبل منا الیسیر واعف عناالکثیر» و امثال ذلک. اما آن‏ها که همت‏بلند دارند می‏گویند «خدایا عمل ما راقبول کن‏» یا می‏گویند «خدایا ما را قبول کن‏». درباره پرورش ذکریا، خدای‏سبحان، حضرت مریم(ع) را فرمود که عمل مریم مقبول من است‏یا خود مریم را خداقبول کرد، مادرش که نذر کرد روی حسن نیت که این فرزند صالح را خدمت‏گزار بیت‏اش‏قرار بدهد، کار مریم را خدا قبول کرد یا خود مریم را، فرمود: «فتقبلها ربهابقبول حسن‏» خود گوهر ذات را خدا قبول کرد. این است که بین «الصالحین‏» با«عملوا الصالحات‏» فرق است گاهی شما کسی را دوست دارید که از درون او محبت‏خودرا احساس می‏کنید، گاهی می‏دانید که این شخص در درون ذاتش صالح نیست اما چند کارخوب هم کرده است، شما کارش را دوست دارید نه گوهر ذاتش را.
بین «عملوا الصالحات‏» با «الصالحین‏» فرق است، گاهی خدا گوهره ذات را قبول‏می‏کند آن‏ها کسانی‏اند که حسن فعلی با حسن فاعلی را به هم آمیخته‏اند هم عملشان باتقوا است هم عامل باتقوا است.
گاهی شخص خودش معصیت می‏کند اما چند کار خوب هم دارد: نماز می‏خواند ولی درخارج نماز معصیت دیگر هم دارد، خدا فقط نماز او را قبول می‏کند نه خود او را،اما کسی که در خارج نماز مثل درون نماز آدم صالحی است‏خدا گوهر ذات او را قبول‏می‏کند. این است که در مراقبت و محاسبت هم باید باتقوا بود. شاید تقوای درمراقبت این قدر سخت نباشد، اما تقوای در محاسبه بسیار سخت است که انسان قاضی‏خود باشد حب نفس را کنار بگذارد و کار خود را بدون حب و بغض داوری کند چون‏«حبک الشی‏ء یعمی و یصم‏» انسان وقتی به خود علاقه‏مند است‏سخت است که خود رامحکوم کند چرا شما می‏بینید دو تا طلبه در یک حجره با این که سومی هم نیست غیراز خدا یک کسی فهمید که حق با هم مباحثه او است اما تا آخر می‏کوشد که حرف خودرا اثبات کند، اگر هم معلوم شد که حق با رفیق او است، باز هم می‏خواهد بگوید که‏من هم مطلبی را می‏خواستم بگویم که از طرف دیگر صحیح است، خلاصه حاضر نیست اعتراف‏کند. چنین کسی که در حجره دو نفره حاضر نیست‏به اشتباه خود اعتراف کند فردا اگرکار اجتماعی به دست او رسید آیا حاضر است‏بگوید من اشتباه کردم. پس از همین جمع‏دو نفره باید اصلاح بشود تا وقتی وارد جامعه شد شهامت اعتراف داشته باشد.
این، کار آسانی نیست لذا قبلش به صورت ایجاب کلی و بعدش به صورت سلب کلی ووسطش به عنوان قضیه موجبه جزئیه است: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله‏» موجبه‏کلیه، بعدش هم «واتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون‏» موجبه کلیه و «لاتکونواکالذین نسوا الله‏» سالبه کلیه است.
جمله مهمله که در وسط قرار گرفت نه برای آن است که محاسبه برای بعضی‏ها است‏بلکه بعضی اهل حساب‏اند: «ولتنظر نفس ما قدمت لغد» گرچه به آن شواهد سیاقی این‏هم مثل موجبه کلیه است‏یعنی «کل نفس‏» نظر کند. اما سر عدول از خطاب به غیبت واز ایجاب کلی به ایجاب جزیی این است که اهل حساب، کم‏اند.
ادامه دارد.

مقالات مشابه

نفس و ابعاد مهار آن در قرآن و حديث

نام نشریهمعرفت اخلاقی

نام نویسندهمحمدتقی سبحانی‌نیا

مبانی درمان معنوی در اسلام

نام نشریهمعارف

نام نویسندهعبدالله جوادی آملی

روش تزکیه از نگاه قرآن

نام نشریهپژوهش‌های قرآنی

نام نویسندهسیدموسی صدر