اسم «قاهر» در قرآن دو بار آمده و در هر دو مورد وصف خدا قرار گرفته است، چنان كه ميفرمايد:
«وَ هُوَ القاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الحَكِيمُ الخَبِيرُ»(انعام، آيه 18)
(اوست غالب و بالاي (برتر از) بندگانش و اوست فرزانه و آگاه).
و باز ميفرمايد:
«وَ هُوَ القاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً»(انعام، آيه 61).
(اوست غالب و برتر از بندگانش، نگهباناني بر شما گمارد).
درباره معني «قاهر» در اسم بعدي بحث خواهيم كرد.
لفظ «قهّار» در قرآن در شش مورد آمده و در همه موارد وصف خدا قرار گرفته و پيوسته با اسم «الواحد» همراه ميباشد چنان كه ميفرمايد:
1 - «أَاَرْبابٌ مَتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الواحِدُ القَهّار»(يوسف، آيه 39).
(آيا خدايان پراكنده خوب است، يا خداي يگانه غالب).
2 - «قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيٍ وَ هُوَ الواحِدُ القَهّار»(رعد، آيه 16).
(بگو خدا آفريدگار همه چيز است و اوست يگانه و غالب).
3 - «وَ بَرَزُوا لِلّه الواحِدُ القَهّار»(ابراهيم، آيه 48).
(آنها در پيشگاه خداوند يكتاي قهار آشكار ميشوند)1.
«ابن فارس» درباره معني «قهر» كه قاهر و قهار از آن گرفته شده است، ميگويد: اين كلمه بر پيروزي و برتري دلالت ميكند. و قاهر به معني غالب است.
«راغب» ميگويد: «قهر» به معني غلبه و ذليل كردن طرف مقابل است چنانكه ميفرمايد: «فَأَمَّا اليَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ»(ضُحي، آيه 9) (اما يتيم را ذليل مكن).
ولي ظاهر اين است كه «ذلت» معني مستقيم «قهر» نيست، بلكه از لوازم آن ميباشد، زيرا لازمه غلبه بر كسي ذليل و سركوب كردن اوست كه ملازم با ذلت است.
«صدوق» ميگويد: قدير و قاهر دو معني نزديك به هم دارند و آن اين كه اشياء در مقابل آن دو سرپيچي نميكنند و پذيراي اراده او ميباشند2.
«علامه طباطبائي قدسسره » ميگويد: قهر نوعي از غلبه است و آن اين كه چيزي بر چيزي پيروز گردد او را به پيروي از اثر خود مجبور سازد، اثري كه با طبع او سازگار نيست، مانند غلبه آب بر آتش كه آن را خاموش ميسازد.
اسم «قاهر» همانگونه كه بر ديگران صدق ميكند بر خدا نيز صدق ميكند ولي بااين تفاوت كه در غير خدا قاهر و مقهور از نظر وجودي در رُتبه واحدي قرار دارند. مثلاً آب و آتش هر دو موجود طبيعي است، درحالي كه قاهريت خدا بر جهان با بندگان از اين مقوله نيست، قاهريت او معلول برتري و احاطه اوست، درست است خدا بر بندگانش غالب است، لكن چون از نظر وجودي برتر است، از اين جهت در قرآن لفظ قاهر با جمله «فوق عباده» همراه ميباشد و عنايت دارد كه اين مطلب با بكار بردن كلمه «فوق عباده» بيان كند تا برساند نه تنها خدا قاهر بر بندگان است، بلكه بالا و برتر از آنها است3.
شگفت اين جاست كه برخي از حنابله، از جمله «فوق عباده» استنباط ميكنند كه خدا در جهتي فوق بندگان قرار گرفته است، درحالي كه اين جمله براي بيان علت قاهريت است و ناگفته پيداست كه علت قاهريت خدا به خاطر برتري حسي نيست، مثلاً او در افق بالاتر قرار گيرد، بلكه به خاطر برتري وجودي است و آيه ياد شده نظير دو آيه ياد شده در زير است:
1 - «وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلي يَوْمِ القِيامَةِ»(آل عمران، آيه 55).
(كساني كه از تو پيروي كردهاند، را تا روز قيامت فوق كساني قرار ميدهيم كه كفر ورزيدهاند).
مسلما فوق در اينجا، فوق حسي نيست، بلكه فوق معنوي است.
2 - «سَنُقَتِّلُ أَبْنائَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ اِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ9(اعراف، آيه 127).
(فرزندانشان را خواهيم كشت، زنانشان را اسير خواهيم كرد و ما برتر از آنان و غالبيم).
گاهي گفته ميشود: «قهار» مبالغه قاهر است، و علاوه بر اين، تفاوت جوهري، توصيف خدا به «قهار» به اعتبار ذات است، درحالي كه توصيف او به «قاهر» به اعتبار فعل است4.
و اما نمايش اين اسم در زندگي ما اين است كه بر دشمنان خود قاهر و پيروز شويم و بدترين دشمنها نفس امّاره است آنگاه كه بر شهوت و خشم غلبه كرديم بر دشمن خود پيروز شدهايم.
لفط «قدُّوس» در قرآن دوبار و به عنوان وصف خدا وارد شده است:
1 - «وَ هُوَ اللّهُ الَّذِي لا اِلهَ اِلاّ هُوَ المَلِكُ القُدُّوسُ السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَيْمِنُ العَزِيزُ الجَبّارُ المُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يُشْرِكُونَ»(حشر، آيه 23).
(اوست خدائي كه جز او خدائي نيست، فرمانرواي منزه و بيعيب، ايمنيبخش، حافظ و نگهبان، قدرتمند، خودمختارر، بزرگوار، منزه است خدا از آنچه براي او شريك قرار ميدهند).
2 - «يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي الأَرْضِ المَلِكِ القُدُّوسِ العَزِيزِ الحَكيمِ»(جمعه، 1).
(تنزيه ميكند خدا را آنچه در آسمانها و زمين است، فرمانرواي منزه، قدرتمند و حكيم).
اكنون بايد ديد معني قدوس چيست؟ با توجه به آياتي كه مشتقاتي از ماده اين كلمه در آنها آمده، ميتوان گفت: معناي آن پاكي از آلودگيهاي ظاهري و باطني است چنانكه ميفرمايد:
«إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالوادِ المُقَدَّسِ طُويً»(نازعات، 16).
(آنگاه كه پروردگارش او را در سرزمين مقدس طوي صداكرد).
«فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ اِنَّكَ بِالوادِ المُقَدَّسِ طُويً»(طه، 12).
(كفشهاي خود را بيرون آر، تو در سرزمين مقدس «طوي» هستي).
از آنجا كه كفشها غالبا آلوده است، و طوي يك مكان مقدس ميباشد، دستور ميدهد كه كفشها را درآورد.
اكنون كه روشن شد اين لفظ به معني طهارت و پاكيزگي است، بايد متعلَّق آن را از قرائن موجود در كلام به دست آورد، مثلاً فرشتگان به هنگام آفريدن آدم به خدا چنين خطاب كردند: «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ» (بقره، آيه 37).
(ما تو را با ستاييش تنزيه ميكنيم، و تو را پاكيزه ميشماريم).
از آنجا كه متعلّق تقديس ذات خدا است طبعا مقصود تنزيه خدا از شريك و مثل خواهد بود.
از اين بيان ميتوان استفاده كرد كه تمام صفات سلبي خداوند شاخههاي اين وصف عمومي هستند متكلمان صفات سلبي را چنين بيان كردهاند:
1 - يگانه است، نظير و همتائي ندارد.
2 - جسم نيست و در جهتي قرار نگرفته، براي چيزي محل واقع نشده و در چيزي حلول نكرده، با چيزي متحد نشده است.
3 - ذات او محل حوادث نيست.
4 - لذت و أَلَم به ذات او راه ندارد.
5 - او ديده نميشود.
6 - كُنهِ ذات او بر كسي معلوم نيست.
7 - جوهر و عَرَض نيست.
متكلمان براي نفي اينگونه صفات اقامه برهان كردهاند و همگي مصاديق اسم «قدوس» ميباشند.
گاهي سؤال ميشود كه چرا در قرآن پس از اسم «مَلِك» اسم «قدوس» آمده است؟
شايد علت آن اين باشد كه متبادر از «ملك» در اذهان مردم، قدرتمنداني هستند كه گهگاهي از طريق ظلم و چپاول به حكومت خود دوام ميبخشند و در برخي از آيات اين نوع عمل زشت پادشاهان وارد شده است، مثلاً ملكه سبا به وزيران خود ميگويد:
«اِنَّ المُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً»(نمل، آيه 34).
(پادشاهان هرگاه وارد شهري شوند آنجا را ويران كرده و عزيزان را ذليل ميكنند).
و در جاي ديگر ميفرمايد: «...وَ كانَ وَرائَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبا»(كهف، آيه 79).
(در پيشاپيش آنها فرمانروائي بود كه كشتيها را ضبط و مصادره ميكرد).
اين نكتهاي است كه به نظر ما رسيد، ممكن است نكتهاي ديگر نيز داشته باشد.
لفظ «قريب» در قرآن 26 بار آمده و در سه مورد وصف خدا قرار گرفته است:
1 - «وَ اِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَاِنِّي قَرِيبٌ اُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ»(بقره، آيه 186).
(هرگاه بندگان من از تو درباره من سؤال كنند، بگو: من نزديكم، درخواستِ درخواست كننده را پاسخ ميگويم، آنگاه كه مرا بخواند).
2 - «فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ اِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ»(هود، آيه 61).
(از او آمرزش بخواهيد آنگاه به سوي او باز گرديد، پروردگار من نزديك است و پاسخگو).
3 - «وَ اِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِما يُوحي اِلَيَّ رَبِّي اِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ»(سبا، آيه 50).
(اگر هدايت شدم به خاطر پيامي است كه پروردگار به من ميفرستد، او شنوا و نزديك است).
از آنجا كه لازمه نزديك بودن خدا شنوائي واجابت است، قرآن اسم «قريب» را همراه با «سميع» و «مجيب» بكار برده است. و ما در باره قرب خدا به هنگام بحث از اسم «اقرب» سخن گفتيم.
در قرآن به صورت معرفه و نكره يازده بار آمده و در هشت مورد صفت خدا قرار گرفته است كه به برخي از موارد اشاره ميكنيم:
1 - «اِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ العِقاب»(انفال، آيه 52).
(خدا نيرومند و سخت كيفر است).
2 - «اِنَّ رَبّك هُوَ القَوِيُّ العَزِيز»(هود، آيه 66).
پروردگار تو نيرومند و قدرتمند است).
3 - «وَ لَيَنْصُرنَّ اللّه مَنْ يَنْصُرهُ اِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌْ»(حج، آيه 40).
(آن كس كه خدا را ياري كند، خدا او را ياري ميكند، حقا كه خدا نيروند و قدرتمند است)5.
در اين آيات اين اسم گاهي با «شديد العقاب» و گاهي با «عزيز» همراه آمده است و از اسم قرين ميتوان به معناي قوي پي برد.
«قوي» در لغت در مقابل ضعيف است، «راغب» ميگويد: لفظ «قوه» گاهي در معني قدرت به كار ميرود چنانكه ميفرمايد: «خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ» (آنچه را به شما دادهايم به قدرت بگيريد). و گاهي استعداد و آمادگي كه در شئ است، «قوه» ناميده ميشود.
ولي با توجه به موارد استعمال «قوه» در قرآن ميتوان گفت: قوه مرتبه شديده قدرت است، «خواه قدرت بدني باشد، چنان كه ميفرمايد: «قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً»(فُصِّلت، آيه 15) يا قوّت روحي چنان كه ميفرمايد: «يا يَحْيي خُذِ الكِتابَ بِقُوَّةٍ»(مريم، آيه 12) و يا مقصود نيروهاي كمك دهنده چنان كه لوط آرزو ميكند كه اي كاش قوه و قدرتي ميداشت تا بدكاران را از عمل زشت باز ميداشت، چنان كه ميفرمايد: «لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً»(هود، 80) و نظير همين است گفتار وزيران ملكه سبا كه خود را چنين توصيف كردند «نَحْنُ اُولُوا قُوَّةٍ وَ اُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ»(نمل، آيه 33) (ما دارندگان نيرو و جنگجويان با قدرتي هستيم).
در هر حال قويّ كسي است كه داراي قدرت مطلقه است و به خاطر همين معنا با دو اسم «عزيز» و «شديدالعقاب» همراه ميباشد.
«صدوق» ميگويد: قوي معناي معروفي دارد و آن اين است كه كار را بدون زحمت و كمكگيري از كسي انجام ميدهد.
در قرآن سه بار وارد شده و در هر سه مورد وصف خدا قرار گرفته است:
1 - «اَللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ»(بقره، 255) : (خدا كه جز او خدائي نيست، زنده و قائم به ذات و قوامبخش موجودات است، نه خواب سبك او را ميگيرد ونه خواب سنگين).
2 - «اَللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ نزلَ عَلَيْكَ الكِتابَ بِالحَقِّ»(آل عمران، آيه 2 - 3).: (خدا كه جز او خدائي نيست، زنده و قائم به نفس و قوامبخش موجودات است، كتاب را به حق بر تو فرو فرستاد).
3 - «وَ عَنَتِ الوُجُوهُ لِلْحَيِّ القَيُّومِ وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْما»(طه، 111): (چهرهها در برابر خداي زنده قائم به نفس و قوامبخش موجودات خضوع ميكنند و آن كس كه بار ظلم بر دوش كشيده است نوميد ميگردد).
اكنون ببينيم معني «قيوم» چيست؟
«راغب» ميگويد: «قيوم» قائم به ذات و نگهدارنده همهچيز و قوامبخش موجودات است، چنان كه در آيه ديگر ميفرمايد: «الَّذِي أَعْطي كُلَّ شَيٍ خَلْقَهُثُمَّ هَدي»(طه،50): (خدائي كه آفرينش شايسته هر موجودي را به او داده آنگاه او را (در مسير زندگي) هدايت كرده اسست).
و در آيه ديگر نيز به قوامبخش بودن خدا اشاره شده است چنانكه ميفرمايد: «اَفَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلي كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ»(رعد، 33): (آيا آن كس كه مراقب اعمال همه انسانهاست...).
در اينجا يادآور ميشويم كه «قائم» در اين آيه كه قريب به معني مراقب است، يكي از شؤون قيوم است موجود يكه قائم به ذات و قوامبخش ديگران است همه شؤون اشياء از ايجاد و تربيت و مراقبت بر عهده اوست.
صدوق ميگويد: «قيوم»، «قيام» بر وزن «فيعول» و «فيعال» از جمله «قمت بالشئ» گرفته شده است. اين جمله را موقعي ميگويند كه انسان متولي نگهداري و اصلاح و اندازهگيري وجود چيزي باشد كه سرپرستي آن بر عهده اوست.
رازي ميگويد: «قيوم» به اين معنا است كه او قائم به ذات است و مقصود از «قيوم» نگهداري و تدبير و تربيت و مراقبت شئ است، بكار بردن واژه «قيام» در اين معنا به خاطر اين است كه قيام به معني ايستادگي است كه ملازم بااستواري ميباشد و مسلما تدبير جهان آفرينش بدون استواري امكانپذير نيست.
در آيه ديگر خدا شيوه تدبير خود را چنين بيان ميكند: «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ وَالمَلائِكَةُ وَ اُولُوا العِلْمِ قائِما بِالقِسْطِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيم»(آل عمران، 18): (خدا، فرشتگان و دانشمندان گواهي ميدهند كه خدائي جز او نيست، خدائي كه قائم به قسط است و جز او كه خداي قدرتمند و حكيم است خدائي نيست).
در اين آيه يكي از شؤون قيام به تدبير موجودات اشاره شده و آن اين كه او مواهب خود را به صورت عادلانه ميان موجودات تقسيم ميكند و هر چيزي كه شايسته وجود اوست، را به او ميبخشد و در آخر آيه دو اسم «عزيز و حكيم» آمده است و اين برهان قيام به قسط خداست، چون قدرتمند و حكيم است، قطعا افعال او عادلانه خواهد بود.
در اينجا نكتهاي را يادآور ميشويم و آن اين كه موجودات امكاني با تمام آثار خود قائم به خدا بوده و از وجود او جلوه و هستي دارند ولي اين به آن معنا نيست كه همه افعال ما فعل مباشري خدا باشد، بلكه بخشي از پديدهها فعل مباشري موجودات امكاني است، مثلاً خوردن غذا و هضم آن، در گرو داشتن دهان، و دندان، و گلو و غيره است كه پس از فعل وانفعالات خاص هضم شود اين نوع افعال بدون اين جوارح قابل فرض نيست، قهرا نميتوانند فعل مباشري خدا باشند.
ولي در عين حال همه جهان امكاني نسبت به واجب حالت معني اسمي و حرفي دارد كه اگر از معني اسمي صرف نظر شود، هيچ نوع جلوهاي ندارند.
نكته ديگر اين كه يك رشته از اسماء الهي، اسماء اضافي است مانند خالق، رازق، مبدئ، معيد، محيي، مميت، غفور، رحيم، ودود، و مقصود از اسماء اضافي اسمهائي است كه از خارج از ذات خدا، نيز حكايت ميكند مثلاً خالق علاوه بر اين كه بر ذات حق دلالت دارد بر غير او(مخلوق) نيز دلالت ميكند و همچنين است ديگر اسمهاي اضافي، ولي همه آنها تحت اسم واحدي به نام «قيوم» قرار دارند.
) همداني، سيد حسين، شرح اسماء حسني، ص 86.
) راجع به موارد ديگر صفت قوي به سورههاي غافر، آيه 22، شوري، آيه 19، حديد آيه 25، مجادله آيه 21 و احزاب آيه25 رجوع شود
1) ساير آيات عبارتند از: ص، 65 - زمر، 4 - غافر، 26.
2) صدوق، توحيد، ص 198.
3) الميزان، ج7، ص 33 - 34.