اسماء و صفات خدا در قرآن تفسير قرآن مجيد(موضوعي) 4

پدیدآورجعفر سبحانی

تاریخ انتشار1388/01/27

منبع مقاله

share 2068 بازدید
اسماء و صفات خدا در قرآن تفسير قرآن مجيد(موضوعي) 4

جعفر سبحانى

99 - القاهر

اسم «قاهر» در قرآن دو بار آمده و در هر دو مورد وصف خدا قرار گرفته است، چنان كه مي‏فرمايد:
«وَ هُوَ القاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الحَكِيمُ الخَبِيرُ»(انعام، آيه 18)
(اوست غالب و بالاي (برتر از) بندگانش و اوست فرزانه و آگاه).
و باز مي‏فرمايد:
«وَ هُوَ القاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً»(انعام، آيه 61).
(اوست غالب و برتر از بندگانش، نگهباناني بر شما گمارد).
درباره معني «قاهر» در اسم بعدي بحث خواهيم كرد.

100 - القهّار

لفظ «قهّار» در قرآن در شش مورد آمده و در همه موارد وصف خدا قرار گرفته و پيوسته با اسم «الواحد» همراه مي‏باشد چنان كه مي‏فرمايد:
1 - «أَاَرْبابٌ مَتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الواحِدُ القَهّار»(يوسف، آيه 39).
(آيا خدايان پراكنده خوب است، يا خداي يگانه غالب).
2 - «قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيٍ وَ هُوَ الواحِدُ القَهّار»(رعد، آيه 16).
(بگو خدا آفريدگار همه چيز است و اوست يگانه و غالب).
3 - «وَ بَرَزُوا لِلّه الواحِدُ القَهّار»(ابراهيم، آيه 48).
(آنها در پيشگاه خداوند يكتاي قهار آشكار مي‏شوند)1.
«ابن فارس» درباره معني «قهر» كه قاهر و قهار از آن گرفته شده است، مي‏گويد: اين كلمه بر پيروزي و برتري دلالت مي‏كند. و قاهر به معني غالب است.
«راغب» مي‏گويد: «قهر» به معني غلبه و ذليل كردن طرف مقابل است چنان‏كه مي‏فرمايد: «فَأَمَّا اليَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ»(ضُحي، آيه 9) (اما يتيم را ذليل مكن).
ولي ظاهر اين است كه «ذلت» معني مستقيم «قهر» نيست، بلكه از لوازم آن مي‏باشد، زيرا لازمه غلبه بر كسي ذليل و سركوب كردن اوست كه ملازم با ذلت است.
«صدوق» مي‏گويد: قدير و قاهر دو معني نزديك به هم دارند و آن اين كه اشياء در مقابل آن دو سرپيچي نمي‏كنند و پذيراي اراده او مي‏باشند2.
«علامه طباطبائي قدس‏سره » مي‏گويد: قهر نوعي از غلبه است و آن اين كه چيزي بر چيزي پيروز گردد او را به پيروي از اثر خود مجبور سازد، اثري كه با طبع او سازگار نيست، مانند غلبه آب بر آتش كه آن را خاموش مي‏سازد.
اسم «قاهر» همان‏گونه كه بر ديگران صدق مي‏كند بر خدا نيز صدق مي‏كند ولي بااين تفاوت كه در غير خدا قاهر و مقهور از نظر وجودي در رُتبه واحدي قرار دارند. مثلاً آب و آتش هر دو موجود طبيعي است، درحالي كه قاهريت خدا بر جهان با بندگان از اين مقوله نيست، قاهريت او معلول برتري و احاطه اوست، درست است خدا بر بندگانش غالب است، لكن چون از نظر وجودي برتر است، از اين جهت در قرآن لفظ قاهر با جمله «فوق عباده» همراه مي‏باشد و عنايت دارد كه اين مطلب با بكار بردن كلمه «فوق عباده» بيان كند تا برساند نه تنها خدا قاهر بر بندگان است، بلكه بالا و برتر از آنها است3.
شگفت اين جاست كه برخي از حنابله، از جمله «فوق عباده» استنباط مي‏كنند كه خدا در جهتي فوق بندگان قرار گرفته است، درحالي كه اين جمله براي بيان علت قاهريت است و ناگفته پيداست كه علت قاهريت خدا به خاطر برتري حسي نيست، مثلاً او در افق بالاتر قرار گيرد، بلكه به خاطر برتري وجودي است و آيه ياد شده نظير دو آيه ياد شده در زير است:
1 - «وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلي يَوْمِ القِيامَةِ»(آل عمران، آيه 55).
(كساني كه از تو پيروي كرده‏اند، را تا روز قيامت فوق كساني قرار مي‏دهيم كه كفر ورزيده‏اند).
مسلما فوق در اين‏جا، فوق حسي نيست، بلكه فوق معنوي است.
2 - «سَنُقَتِّلُ أَبْنائَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ اِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ9(اعراف، آيه 127).
(فرزندانشان را خواهيم كشت، زنانشان را اسير خواهيم كرد و ما برتر از آنان و غالبيم).
گاهي گفته مي‏شود: «قهار» مبالغه قاهر است، و علاوه بر اين، تفاوت جوهري، توصيف خدا به «قهار» به اعتبار ذات است، درحالي كه توصيف او به «قاهر» به اعتبار فعل است4.
و اما نمايش اين اسم در زندگي ما اين است كه بر دشمنان خود قاهر و پيروز شويم و بدترين دشمنها نفس امّاره است آنگاه كه بر شهوت و خشم غلبه كرديم بر دشمن خود پيروز شده‏ايم.

101 - القدّوس

لفط «قدُّوس» در قرآن دوبار و به عنوان وصف خدا وارد شده است:
1 - «وَ هُوَ اللّهُ الَّذِي لا اِلهَ اِلاّ هُوَ المَلِكُ القُدُّوسُ السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَيْمِنُ العَزِيزُ الجَبّارُ المُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يُشْرِكُونَ»(حشر، آيه 23).
(اوست خدائي كه جز او خدائي نيست، فرمانرواي منزه و بي‏عيب، ايمني‏بخش، حافظ و نگهبان، قدرتمند، خودمختارر، بزرگوار، منزه است خدا از آنچه براي او شريك قرار مي‏دهند).
2 - «يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي الأَرْضِ المَلِكِ القُدُّوسِ العَزِيزِ الحَكيمِ»(جمعه، 1).
(تنزيه مي‏كند خدا را آنچه در آسمانها و زمين است، فرمانرواي منزه، قدرتمند و حكيم).
اكنون بايد ديد معني قدوس چيست؟ با توجه به آياتي كه مشتقاتي از ماده اين كلمه در آنها آمده، مي‏توان گفت: معناي آن پاكي از آلودگي‏هاي ظاهري و باطني است چنان‏كه مي‏فرمايد:
«إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالوادِ المُقَدَّسِ طُويً»(نازعات، 16).
(آنگاه كه پروردگارش او را در سرزمين مقدس طوي صداكرد).
«فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ اِنَّكَ بِالوادِ المُقَدَّسِ طُويً»(طه، 12).
(كفشهاي خود را بيرون آر، تو در سرزمين مقدس «طوي» هستي).
از آنجا كه كفشها غالبا آلوده است، و طوي يك مكان مقدس مي‏باشد، دستور مي‏دهد كه كفشها را درآورد.
اكنون كه روشن شد اين لفظ به معني طهارت و پاكيزگي است، بايد متعلَّق آن را از قرائن موجود در كلام به دست آورد، مثلاً فرشتگان به هنگام آفريدن آدم به خدا چنين خطاب كردند: «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ» (بقره، آيه 37).
(ما تو را با ستاييش تنزيه مي‏كنيم، و تو را پاكيزه مي‏شماريم).
از آنجا كه متعلّق تقديس ذات خدا است طبعا مقصود تنزيه خدا از شريك و مثل خواهد بود.
از اين بيان مي‏توان استفاده كرد كه تمام صفات سلبي خداوند شاخه‏هاي اين وصف عمومي هستند متكلمان صفات سلبي را چنين بيان كرده‏اند:
1 - يگانه است، نظير و همتائي ندارد.
2 - جسم نيست و در جهتي قرار نگرفته، براي چيزي محل واقع نشده و در چيزي حلول نكرده، با چيزي متحد نشده است.
3 - ذات او محل حوادث نيست.
4 - لذت و أَلَم به ذات او راه ندارد.
5 - او ديده نمي‏شود.
6 - كُنهِ ذات او بر كسي معلوم نيست.
7 - جوهر و عَرَض نيست.
متكلمان براي نفي اين‏گونه صفات اقامه برهان كرده‏اند و همگي مصاديق اسم «قدوس» مي‏باشند.
گاهي سؤال مي‏شود كه چرا در قرآن پس از اسم «مَلِك» اسم «قدوس» آمده است؟
شايد علت آن اين باشد كه متبادر از «ملك» در اذهان مردم، قدرتمنداني هستند كه گهگاهي از طريق ظلم و چپاول به حكومت خود دوام مي‏بخشند و در برخي از آيات اين نوع عمل زشت پادشاهان وارد شده است، مثلاً ملكه سبا به وزيران خود مي‏گويد:
«اِنَّ المُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً»(نمل، آيه 34).
(پادشاهان هرگاه وارد شهري شوند آنجا را ويران كرده و عزيزان را ذليل مي‏كنند).
و در جاي ديگر مي‏فرمايد: «...وَ كانَ وَرائَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبا»(كهف، آيه 79).
(در پيشاپيش آنها فرمانروائي بود كه كشتي‏ها را ضبط و مصادره مي‏كرد).
اين نكته‏اي است كه به نظر ما رسيد، ممكن است نكته‏اي ديگر نيز داشته باشد.

102 - القريب

لفظ «قريب» در قرآن 26 بار آمده و در سه مورد وصف خدا قرار گرفته است:
1 - «وَ اِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَاِنِّي قَرِيبٌ اُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ»(بقره، آيه 186).
(هرگاه بندگان من از تو درباره من سؤال كنند، بگو: من نزديكم، درخواستِ درخواست كننده را پاسخ مي‏گويم، آنگاه كه مرا بخواند).
2 - «فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ اِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ»(هود، آيه 61).
(از او آمرزش بخواهيد آنگاه به سوي او باز گرديد، پروردگار من نزديك است و پاسخگو).
3 - «وَ اِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِما يُوحي اِلَيَّ رَبِّي اِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ»(سبا، آيه 50).
(اگر هدايت شدم به خاطر پيامي است كه پروردگار به من مي‏فرستد، او شنوا و نزديك است).
از آنجا كه لازمه نزديك بودن خدا شنوائي واجابت است، قرآن اسم «قريب» را همراه با «سميع» و «مجيب» بكار برده است. و ما در باره قرب خدا به هنگام بحث از اسم «اقرب» سخن گفتيم.

103 - القَوِيّ لفظ «قوي»

در قرآن به صورت معرفه و نكره يازده بار آمده و در هشت مورد صفت خدا قرار گرفته است كه به برخي از موارد اشاره مي‏كنيم:
1 - «اِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ العِقاب»(انفال، آيه 52).
(خدا نيرومند و سخت كيفر است).
2 - «اِنَّ رَبّك هُوَ القَوِيُّ العَزِيز»(هود، آيه 66).
پروردگار تو نيرومند و قدرتمند است).
3 - «وَ لَيَنْصُرنَّ اللّه مَنْ يَنْصُرهُ اِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌْ»(حج، آيه 40).
(آن كس كه خدا را ياري كند، خدا او را ياري مي‏كند، حقا كه خدا نيروند و قدرتمند است)5.
در اين آيات اين اسم گاهي با «شديد العقاب» و گاهي با «عزيز» همراه آمده است و از اسم قرين مي‏توان به معناي قوي پي برد.
«قوي» در لغت در مقابل ضعيف است، «راغب» مي‏گويد: لفظ «قوه» گاهي در معني قدرت به كار مي‏رود چنان‏كه مي‏فرمايد: «خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ» (آنچه را به شما داده‏ايم به قدرت بگيريد). و گاهي استعداد و آمادگي كه در شئ است، «قوه» ناميده مي‏شود.
ولي با توجه به موارد استعمال «قوه» در قرآن مي‏توان گفت: قوه مرتبه شديده قدرت است، «خواه قدرت بدني باشد، چنان كه مي‏فرمايد: «قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً»(فُصِّلت، آيه 15) يا قوّت روحي چنان كه مي‏فرمايد: «يا يَحْيي خُذِ الكِتابَ بِقُوَّةٍ»(مريم، آيه 12) و يا مقصود نيروهاي كمك دهنده چنان كه لوط آرزو مي‏كند كه اي كاش قوه و قدرتي مي‏داشت تا بدكاران را از عمل زشت باز مي‏داشت، چنان كه مي‏فرمايد: «لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً»(هود، 80) و نظير همين است گفتار وزيران ملكه سبا كه خود را چنين توصيف كردند «نَحْنُ اُولُوا قُوَّةٍ وَ اُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ»(نمل، آيه 33) (ما دارندگان نيرو و جنگجويان با قدرتي هستيم).
در هر حال قويّ كسي است كه داراي قدرت مطلقه است و به خاطر همين معنا با دو اسم «عزيز» و «شديدالعقاب» همراه مي‏باشد.
«صدوق» مي‏گويد: قوي معناي معروفي دارد و آن اين است كه كار را بدون زحمت و كمك‏گيري از كسي انجام مي‏دهد.

104 - القيّوم لفظ «قيوم»

در قرآن سه بار وارد شده و در هر سه مورد وصف خدا قرار گرفته است:
1 - «اَللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ»(بقره، 255) : (خدا كه جز او خدائي نيست، زنده و قائم به ذات و قوام‏بخش موجودات است، نه خواب سبك او را مي‏گيرد ونه خواب سنگين).
2 - «اَللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ نزلَ عَلَيْكَ الكِتابَ بِالحَقِّ»(آل عمران، آيه 2 - 3).: (خدا كه جز او خدائي نيست، زنده و قائم به نفس و قوام‏بخش موجودات است، كتاب را به حق بر تو فرو فرستاد).
3 - «وَ عَنَتِ الوُجُوهُ لِلْحَيِّ القَيُّومِ وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْما»(طه، 111): (چهره‏ها در برابر خداي زنده قائم به نفس و قوام‏بخش موجودات خضوع مي‏كنند و آن كس كه بار ظلم بر دوش كشيده است نوميد مي‏گردد).
اكنون ببينيم معني «قيوم» چيست؟
«راغب» مي‏گويد: «قيوم» قائم به ذات و نگهدارنده همه‏چيز و قوام‏بخش موجودات است، چنان كه در آيه ديگر مي‏فرمايد: «الَّذِي أَعْطي كُلَّ شَيٍ خَلْقَهُ‏ثُمَّ هَدي»(طه،50): (خدائي كه آفرينش شايسته هر موجودي را به او داده آنگاه او را (در مسير زندگي) هدايت كرده اسست).
و در آيه ديگر نيز به قوام‏بخش بودن خدا اشاره شده است چنان‏كه مي‏فرمايد: «اَفَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلي كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ»(رعد، 33): (آيا آن كس كه مراقب اعمال همه انسانهاست...).
در اين‏جا يادآور مي‏شويم كه «قائم» در اين آيه كه قريب به معني مراقب است، يكي از شؤون قيوم است موجود يكه قائم به ذات و قوام‏بخش ديگران است همه شؤون اشياء از ايجاد و تربيت و مراقبت بر عهده اوست.
صدوق مي‏گويد: «قيوم»، «قيام» بر وزن «فيعول» و «فيعال» از جمله «قمت بالشئ» گرفته شده است. اين جمله را موقعي مي‏گويند كه انسان متولي نگهداري و اصلاح و اندازه‏گيري وجود چيزي باشد كه سرپرستي آن بر عهده اوست.
رازي مي‏گويد: «قيوم» به اين معنا است كه او قائم به ذات است و مقصود از «قيوم» نگهداري و تدبير و تربيت و مراقبت شئ است، بكار بردن واژه «قيام» در اين معنا به خاطر اين است كه قيام به معني ايستادگي است كه ملازم بااستواري مي‏باشد و مسلما تدبير جهان آفرينش بدون استواري امكان‏پذير نيست.
در آيه ديگر خدا شيوه تدبير خود را چنين بيان مي‏كند: «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ وَالمَلائِكَةُ وَ اُولُوا العِلْمِ قائِما بِالقِسْطِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيم»(آل عمران، 18): (خدا، فرشتگان و دانشمندان گواهي مي‏دهند كه خدائي جز او نيست، خدائي كه قائم به قسط است و جز او كه خداي قدرتمند و حكيم است خدائي نيست).
در اين آيه يكي از شؤون قيام به تدبير موجودات اشاره شده و آن اين كه او مواهب خود را به صورت عادلانه ميان موجودات تقسيم مي‏كند و هر چيزي كه شايسته وجود اوست، را به او مي‏بخشد و در آخر آيه دو اسم «عزيز و حكيم» آمده است و اين برهان قيام به قسط خداست، چون قدرتمند و حكيم است، قطعا افعال او عادلانه خواهد بود.
در اين‏جا نكته‏اي را يادآور مي‏شويم و آن اين كه موجودات امكاني با تمام آثار خود قائم به خدا بوده و از وجود او جلوه و هستي دارند ولي اين به آن معنا نيست كه همه افعال ما فعل مباشري خدا باشد، بلكه بخشي از پديده‏ها فعل مباشري موجودات امكاني است، مثلاً خوردن غذا و هضم آن، در گرو داشتن دهان، و دندان، و گلو و غيره است كه پس از فعل وانفعالات خاص هضم شود اين نوع افعال بدون اين جوارح قابل فرض نيست، قهرا نمي‏توانند فعل مباشري خدا باشند.
ولي در عين حال همه جهان امكاني نسبت به واجب حالت معني اسمي و حرفي دارد كه اگر از معني اسمي صرف نظر شود، هيچ نوع جلوه‏اي ندارند.
نكته ديگر اين كه يك رشته از اسماء الهي، اسماء اضافي است مانند خالق، رازق، مبدئ، معيد، محيي، مميت، غفور، رحيم، ودود، و مقصود از اسماء اضافي اسمهائي است كه از خارج از ذات خدا، نيز حكايت مي‏كند مثلاً خالق علاوه بر اين كه بر ذات حق دلالت دارد بر غير او(مخلوق) نيز دلالت مي‏كند و همچنين است ديگر اسمهاي اضافي، ولي همه آنها تحت اسم واحدي به نام «قيوم» قرار دارند.

پاورقيها:

) همداني، سيد حسين، شرح اسماء حسني، ص 86.
) راجع به موارد ديگر صفت قوي به سوره‏هاي غافر، آيه 22، شوري، آيه 19، حديد آيه 25، مجادله آيه 21 و احزاب آيه25 رجوع شود
1) ساير آيات عبارتند از: ص، 65 - زمر، 4 - غافر، 26.
2) صدوق، توحيد، ص 198.
3) الميزان، ج7، ص 33 - 34.

مقالات مشابه

ارتباط اسماء الهی با محتوای آیات در سوره آل‌عمران

نام نشریهمطالعات تفسیری

نام نویسندهسیدعبدالرسول حسینی‌زاده, سیدابراهیم مرتضوی

ارتباط معنايي اسماي حسناي خداوند در فواصل آيات با محتواي آن ها

نام نشریهمشکوة

نام نویسندهسیدعبدالرسول حسینی‌زاده

جایگاه رحمت الهی در تفاسیر فریقین

نام نشریهپژوهش‌های تفسیر تطبیقی

نام نویسندهابراهیم ابراهیمی

بررسی و نقد دیدگاه صاحبان تفسیر المنار درباره‌ی قاعده‌ی بلاکیف

نام نشریهاندیشه دینی

نام نویسندهنهله غروی نائینی, نصرت نیل‌ساز, عبدالله میراحمدی

مفهوم‌شناسی تربیتی هم‌نشینی برخی از اسمای الهی در قرآن

نام نشریهمطالعات قرآنی و فرهنگ اسلامی

نام نویسندهمحسن قاسم‌پور, مهدی مطیع, پیمان کمالوند

معناداری یا بی‌معنایی گزاره‌های قرآن

نام نشریهحسنا

نام نویسندهمینا شمخی

بررسی صفات خبری موهم داشتن اعضاء و جوارح برای خداوند با نظر به تفاسیر شیعه و اهل سنّت

نام نشریهحسنا

نام نویسندهمهرداد صفرزاده, سمیرا حیاتی, عبدالحسین شورچه