موضوع وحيانى بودن نص از مهمترين مباحث وحى است. طبق ديدگاه عمومى مسلمانان، يگانه، مصدر و منبع وحى و آيات قرآن كريم در لفظ و معنا، خداوند حكيم و عليم است. بسيارى از دانشمندان اسلامى وحيانى بودن نص قرآن كريم را امرى مسلّم گرفته و برخى ديگر از جمله علاّمه طباطبايى به آن تصريح كردهاند، قلمرو وحيانيت نص در محدوده الفاظ، تركيب و تنظيم آنها است، و از آثار و نتايج آن، مهيمن بودن قرآن كريم بر ديگر كتابها، قدسى و ماورايى بودن، واقع نمايى و حقيقتپردازى و اعتبار والاى سند آن است.
از ادلّه آن مىتوان به اتّفاق مسلمانان، ادّعاهاى خود قرآن كريم، از جمله آيات وحى، انعام، 15؛ طه، 114 و آيات دخالت نداشتن پيامبر در متن وحى، از جمله يونس، 15؛ نمل، 6 و نحل، 103 و ادلّه بيرونى از جمله اُمّى بودن پيامبر صلىاللهعليهوآله ، آيات تحدّى و اعجاز قرآن و تعبير قرآن به قرائت و كتاب اشاره كرد.
مخالفان از عصر رسالت، همواره شبهههايى را ضدّ بر عليه متن قرآن مطرح كردهاند تا آن را بشرى جلوه دهند. مخالفان عصر رسالت، پيامبر را به سحر، افترا و اسطورهگويى متّهم مىكردند، در اين عصر نيز خاورشناسان با طرح مصدر بودن تورات و انجيل براى قرآن و نيز قرآن لفظ و سخن محمّد است، به تضعيف اين نصّ الاهى مىپردازند كه از جمله مىتوان بروكلمان، ريچارد بِل، فيليپ حتّى، بول، ان جى داود و يوسف درّة الحداد را نام برد؛ امّا تمام مطالب آنها برداشتهاى شخصى با دليلهاى سست و بىپايه است. همچنين برخى از روشنفكران، وحى را تجربه نبوى و تابع پيامبر مىدانند كه شواهد تاريخى و آيات قرآن، همه نشان مىدهد كه «پيامبر» تابع وحى است نه «وحى» تابع او و وحى، تجربه او نيست.
واژگان گليدى: نص، متن قرآن، زبان عربى، مصادر ادعايى وحى، منبع و مصدر قرآن، زبان قرآن، محمّد مصدر قرآن، ساختار واژگان و تركيب آيات، تحدّى (هماورد طلبى)، تجربه نبوى، دريافت متن، كلام الاهى.
موضوع وحيانيت نص و الاهى بودن متن قرآن از مهمترين مباحث وحى و مصادر آن است كه طبق ديدگاه عموم مسلمانان، يگانه مصدر و منبع وحى و آيات قرآن كريم در لفظ و معنا، خداوند حكيم و عليم است. خداوند، الفاظ و معانى آيات قرآن را به وسيله فرشته ويژه خود، يعنى جبرئيل بر پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله نازل مىفرمود و او نيز به مردم ابلاغ مىكرد امّا از همان زمان نزول آيات تاكنون، مخالفانى در اين باره وجود دارد. اين مسأله از سوى مسلمانان، امرى روشن و قطعى است؛ امّا تعارض و برخورد انديشههاى دو ديدگاه موافق و مخالف يعنى اتّفاق انديشهوران اسلامى با آن چه در صدر اسلام از مخالفان و آن چه امروزه از سوى خاورشناسان مطرح مىشود، آثار و نتايجى در پى دارد كه براى جهانيان و پيروان تمام اديان قابل ملاحظه است.
بسيارى از دانشمندان اسلامى، وحيانيت نصّ قرآن كريم را امرى مسلّم گرفته و فقط به لوازم آن، مانند معجزه بودن الفاظ و معانى، و توانايى نداشتن بشر براى همانند آوردن پرداختهاند. (از جمله آنها مىتوان به سيوطى در الاتقان، قرطبى در الجامع لاحكام القرآن، فخررازى در التفسير الكبير اشارت كرد) و ... .
برخى ديگر از انديشهوران مانند زرقانى در مناهل العرفان (زرقانى، 1408: 42)، طبرسى در مجمع البيان (طبرسى، 1408: 60) علاّمه طباطبايى در تفسير الميزان (طباطبايى، 1393: 340)، و قرآن در اسلام (طباطبايى، 1379: 64)، مناع القطان در مباحث فى علوم القرآن (مناع القطان: 35)، مير محمّدى در (تاريخ و علوم قرآن، 1375: 37) و آيتاللّه معرفت در علوم قرآنى (معرفت، علوم قرآنى، 1378: 57)، با صراحت، اين ديدگاه را مطرح و بطلان احتمال نازل شدن معانىِ فقط و وحيانى نبودن الفاظ را مردود دانستهاند. سيوطى (1380: 122) درباره اين كه چه چيزى بر پيامبر نازل شده است، سه ديدگاه را مطرح مىكند:
أ. لفظ و معنا هر دو از سوى خداوند نازل شده است؛
ب. جبرئيل، معانى را بر پيامبر القا مىكرده است و پيامبر، آن معانى را در قالب الفاظ عرب قرار مىداد؛
ج. جبرئيل معنا را برپيامبر القا، و با اين الفاظ به لغت عرب تعبير مىكرد و اهل آسمان آن را به زبان عربى مىخوانند و بعد، همان طور نازل شد.
كتاب فلسفه علم كلام، تأليف هرى اُسترين و لف سين، ترجمه احمد آرام، ص 312 و 313 احتمال دوم را به برخى از دانشمندان اسلامى نسبت داده است. همچنين مقصود فراستخواه، به استناد و لغات در كتاب زبان قرآن، 1376: 305 و فصلنامه فرا راه، ش 1، ص 21، اين نظريه را به معمّر بن عباد سلمى از سران معتزله نسبت مىدهد. نصر حامد ابوزيد در گفتوگوى اختصاصى با مجلّه كيان، ش 54، ص 12، اين ديدگاه را به حقيقت نزديكتر مىداند.
آيتاللّه معرفت در كتاب علوم قرآنى مىنويسد:
با رجوع به اصل مستند (هرى اوسترين و لف سين)، يعنى كتاب مقالات الاسلامين از ابوالحسن اشعرى روشن شد كه برداشت ولف اشتباه بوده است و همين اشتباه سبب شده تا افرادى مانند مقصود فراستخواه (1376: 305) آن را دست آويز قرار داده و امروزه به عنوان شبهه مطرح سازند.
وحيانيت نص كه همان الاهى بودن ساختار قرآن كريم است، از چند جهت بحث و بررسى مىشود:
أ. وحيانيت واژگان و تركيب آنها؛
ب. وحيانيت نظم آيات در ضمن سورهها؛
ج. وحيانيت نظم و ترتيب سورههاى قرآن كريم (خرقانى، 1380: 39 و 40).
از ميان اين سه جهت، آن چه در وحيانت متن و ساختار قرآن كريم اهميت دارد و ضرور مىنُمايد، جهت أ، يعنى اثبات وحيانى بودن الفاظ و تركيب آيات قرآن كريم است.
جهت ب، يعنى نظم آيات، و آن چه از نحوه قرار گرفتن آيات ضمن سورهها و از مجموع اسناد و مدارك و روايات استفاده مىشود، اين است كه ترتيب آيات در قالب سورهها حساب شده و براساس حكمت و فرمان رسول خدا صلىاللهعليهوآله بوده، و رأى و اجتهاد صحابه، در ترتيب موجود آيات، حتّى آيات ناسخ و منسوخ هيچ گونه دخالتى نداشته است (در اين زمينه ديدگاه مخالفى از علاّمه طباطبايى رحمهالله وجود دارد كه ديدگاههاى معروف ميان دانشمندان علوم قرآنى خلاف آن است. (طباطبايى، 1393: 125 127)؛ بنابراين، نظم و چينش آيات از طرف خداوند، با دستور پيامبر بوده و توقيفى است و بايد آن را به طور تعبّدى پذيرفت؛ چرا كه هر سوره با فرود آمدن «بسم اللّه الرحمن الرحيم» آغاز، و آيات در آن ثبت مىشد تا اين كه «بسم اللّه ...» ديگرى فرود مىآمد كه در موارد فراوانى رسول خدا صلىاللهعليهوآله با اشاره جبرئيل دستور مىداد فلان آيه را در فلان موضع قرار دهند؛ (از جمله آيه 280 بقره كه جبرئيل نازل شد و گفت: آن را در ميان آيه ربا و آيه دين از سوره بقره قرار دهند (ماوردى، 1412: 282))، و پيامبر نيز به كاتبان وحى دستور مىداد همين كار را انجام دهند.
جهت ج، يعنى «وحيانيت نظم و ترتيب سورههاى قرآن كريم» مورد اختلاف دانشمندان اسلامى است كه برخى آن را توقيفى و از طريق وحى الاهى مىدانند؛ برخى آن را براساس اجتهاد صحابه دانسته و عدّهاى ديگر تفصيل قائل شدهاند بدين معنا كه نظم و ترتيب بخشى از سورهها وحيانى و توقيفى، و بخشى ديگر اجتهادى است. جايگاه اين بحث، جمع قرآن است كه مىتوان به منابع ويژه مربوط به آن مراجعه كرد. (از جمله، سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، ج 1 و معرفت التمهيد، ج 1 و علوم القرآن عند المفسرين، ج 1 و ...)
در هر صورت، آن چه ضرورت دارد، اثبات وحيانيت الفاظ قرآن كريم و تركيب آنها است و مسلمانان در اين باره معتقدند: همان گونه كه معانى قرآن از سوى خداوند متعالى است، الفاظ و پوشاندن لباس لفظ به معنا و مفاهيم و چگونگى تركيب و نظم اين الفاظ نيز به وسيله خداوند است. نه پيامبر و نه جبرئيل امين در اين زمينه دخالتى نداشتهاند، و جبرئيل فقط امين وحى و وظيفه او، پيكرسانى، و پيامبر اسلام نيز وظيفهاش رسالت و ابلاغ پيام خداوند به بشر است؛ در نتيجه، اين احتمال كه الفاظ و تنظيم عبارتهاى قرآن وحيانى نباشد، بلكه فقط معانى قرآن از سوى خداوند با واسطه جبرئيل بر قلب پيامبر صلىاللهعليهوآله نازل مىشده و حضرت، خود آنها را در قالب الفاظ در آورده است، احتمالى باطل و بىاساس است.
برخى از خاورشناسان مانند بل (بل، ريچارد، 1376: 87)، و برخى از روشنفكران معاصر همچون سروش، الفاظ و كلمات قرآن را از ناحيه خداوند ندانسته، آنها را محصول «مفهوم سازى و تعبيرهاى ابتكارى» پيامبر از تجربه روانى و حالات شخصى خود مىدانند (رنجبر، 1377: 341). دكتر غازى عنايت نيز به نقل از برخى، نظريه «وحى نفسى» را بدين گونه مطرح مىسازد كه قرآن كريم، جز استنباط عقلى پيامبر و ادراك وجدانى وى، چيز ديگرى نيست كه آن را با اسلوب و بيان و لغت خود بيان كرده است (عنايت، غازى، شبهات حول القرآن، 34).
از نظر علمى، با اثبات وحيانيت نص و الاهى بودن متن آيات، نتايج ارزشى ذيل براى قرآن كريم به دست مىآيد:
1. مهيمن بودن قرآن كريم بر ديگر كتابهاى آسمانى چنان كه خود قرآن به اين مطلب اشاره كرده است: «و مهيمنا عليه» (مائده، 48)، و در نتيجه، وحدانيت دين اسلام؛ 2. قدسى و ماورايى بودن؛ 3. واقع نمايى و حقيقتپردازى؛ 4. حجيّت سند و ارزش و اعتبار والاى آن؛ 5. مصونيت از خطا؛ 6. حكيمانگى محتوا و الفاظ؛ 7. غايتمندى و هدفمند بودن؛ 8. هدايتگرى؛ 9. انسجام ساختار ومحتوا و نداشتن تناقض؛ 10. جهانى بودن قرآن كريم؛ 11. تغييرناپذيرى و جاودانگى (با وصف خاتميت؛ 12. يگانه كتاب سعادت، و قانون الاهى براى بشر.
با گستره تبليغى خاورشناسان و وانمود كردن انديشه مصادر وحى براى قرآن كريم، نتايجى مانند همسويى و يكسانى ديگر كتابهاى آسمانى با قرآن كريم، بشرى بودن آن، پلوراليزم و تكثّرگرايى دينى، قرائت پذيرى، تاريخمندى و اختصاص داشتن برخى پيامها به همان زمان نزول، تأثيرپذيرى از فرهنگ زمانه، عدم لزوم هماهنگى و يكپارچگى در ساختار و محتوا كه از پيامدهاى مهم اين نظريه است، به دست مىآيد.
اتّفاق و اجماع مسلمانان، خود برترين دليل بر الاهى بودن متن قرآن كريم است و از آغاز رسالت تاكنون در نسلهاى گوناگون، هر نسلى پس از نسل ديگر مورد توافق بين مسلمانان بوده و فقط معاندان اسلام به مخالفت با آن پرداختهاند.
افزون بر دليل اجماع، ادلّه ديگر وحيانيت را بر دو گروه مىتوان تقسيم كرد: ادلّه درونى و مدّعيات قرآن كريم و ادلّه بيرونى كه از عقل و انتزاع برخى اصطلاحات قرآنى قابل استفاده است:
فرود آمدن تمام قرآن كريم به وحى تعبير شده است:
و اوحى الىّ هذا القرآن لانذركم و من بلغ (انعام، 19).
[خداوند به پيامبرش فرمان مىدهد كه بگو:] اين قرآن به من وحى شده است تا با آن شما و هر كه را [كه پيام آن] به او برسد بيم دهم.
تعبير به وحى، نشاندهنده اين نكته است قرآن را از سوى خود به صورت پنهان و اشاره كه براى ديگران قابل درك نيست براى تو فرستاديم؛ چرا كه وحى در لغت به معناى اشاره، سرعت، امرى پنهان و القاى كلمات به غيرآمده است (ابن منظور، 1408: 240 و 241)، و در اصطلاح نيز گفتهاند:
كلام اللّه تعالى المنزل على نبى من انبيائه (منّاع القطان، 1988: 33).
كلام خداوند متعالى است كه بر پيامبرى از پيامبرانش نازل شده است.
راغب نيز معناى وحى را چنين بيان مىكند:
كلمه و سخن الاهى است كه به پيامبرانش القا مىشود (ذهبى، 1406: 7 و 8)،
و از آيات قرآن به خوبى استفاده مىشود كه الفاظ و كلمات بر رسول خدا وحى مىشده است و او مىبايست بدون شتابزدگى با درك و استماع كامل، قرآن را دريافت مىكرد:
وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ (طه (20): 114).
به خواندن قرآن پيش از آن كه پيام آن به تو گذاشته شود، شتاب مكن؛
چرا كه پيامبر، پيش از كامل شدن وحى قرآنى آن را قرائت مىكرد تا دچار فراموشى نشود؛ امّا چون خداوند خود نگهبان متن آن است، به پيامبرش دستور مىدهد شتاب نكن.
در آيه ديگرى، وحى قرآن با وصفِ زبان تازى و عربيت كه خود از نزول الفاظ عربى حكايت دارد، چنين بيان شده:
وَكَذلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنا عَرَبِيّا لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا (شورى (42): 7).
و اين چنين قرآنى به زبان تازى به تو وحى كرديم تا اهل مكّه و كسانى را كه پيرامون آنند، بيم دهى.
روشن است كه عربيت، لباس لفظ است، نه معنا؛ چرا كه معنا قالبهاى ذهنى و فرا لفظى دارد. ادّعاى وحيانى بودن قرآن در آيات ديگر، از جمله نجم، 3؛ فاطر، 31؛ نساء، 163 و شورى، 13 نيز قابل بررسى است.
چنان كه گذشت، مطابق ديدگاه مسلمانان، تمام قرآن كريم و آيات و سورههاى آن، همه از سوى خداوند متعالى و كلام الاهى است. اين آيات به وسيله جبرئيل بر قلب مبارك پيامبر اسلام وحى شد:
و اِنّك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم (نمل (27): 6).
از طرفى پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله هيچ نقش و دخالتى در متن وحى و الفاظ آن نداشته و پس از نزول نيز امكان هيچ گونه تغيير و تجديد نظرى براى او نبوده است.
مشركان از پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله تقاضا كردند:
ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (يونس (10): 15).
قرآنى جز اين بياور يا آن را [به شكل ديگرى] دگرگون كن. [در پاسخ آنها] بگو: مرا نرسد كه آن را از پيش خود دگرگون كنم. من پيروى نمىكنم، مگر آن چه را به من وحى شده است. من اگر پروردگارم را [به دگرگون ساختن قرآن] نافرمانى كنم، از عذاب روزى بزرگ مىترسم.
در تعابير ديگر قرآنى، خداوند متعالى، پيامبر صلىاللهعليهوآله را در صورت هر گونه تغييرِ قرآن، تهديد به خوارى و مرگ مىكند و مىفرمايد:
و اگر وى برخى سخنان ما را بر مىبافت، هر آينه او را به دست راست [كناية از قوت و توانايى خداوند [مىگرفتيم؛ سپس رگ قلبش را مىبريديم (حاقه (69): 44 ـ 46).
فقط خداوند است كه خود مىتواند در آيات قرآن تصّرفى انجام دهد: وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ (اسراء، 86)؛ و اگر خواهيم، آن چه را به تو وحى كردهايم مىتوانيم ببريم ...»؛ امّا سنّت الاهى همچنان به عدم تغيير آيات قرآن است و اين آيات به روشنى نشان مىدهد كه پيامبر، هيچ گونه دخالت و اجازه تصرّفى در متن وحى ندارد و حتّى در تغيير و تبديل كلمات قرآن كريم توانا نيست و خداوند نيز اگر چه توانايى تغيير و از بين بردن را دارد، سنّت الاهى بر حفظ اين متن آسمانى است و خود متعهّد حفظ آن شده است: لاَمُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ (انعام (6): 115).
اين آيه، بر اهمّيت حفظ الفاظ و كلمات قرآن كريم تأكيد دارد؛ زيرا يگانه گزيده و راه رسيدن به معنا و تأويل آن و ادراك عمق مفاهيم، الفاظ و عبارات متن است، و در واقع، آيه، از امرى واقعى خبر مىدهد كه خداوند آن را مقرّر كرده است، و اگر اين جمله منفى را با آيه ديگرى كه جملهاى اثباتى است: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (حجر (15): 9)، جمع كنيم، قدرت خداوند را در حفظ قرآن كريم بدون آن كه ذرّهاى تغيير يا شائبه عارض شدن تحوّلى، چه اشتباهى يا عمدى وجود داشته باشد، روشن مىشود.
اين پاسخ قرآن به كسانى است كه لفظ يا معنا را از سوى خدا نمىدانند و از جانب پيامبر مىدانند و اين شبهه در عصر نزول مطرح بوده است و امروزه نيز بسيارى از مستشرقان، افزون بر مصدر خارجى همچون يهود و نصارا و ... كه براى قرآن قائلند، به مصدريت خود پيامبر نيز اشاره دارند. آنان مىگويند:
محمّد، قرآن را با بيان و اسلوب خاص خود القا كرد؛ سپس آن را به خدايش نسبت داد [!] تا هالهاى از قدسيت بر آن بپوشاند، و از اين طريق، احترام و اعتماد مردم را جلب كرده، به اهداف دنيايى خود براى سلطه بر آنان و سيادت و زعامت و حاكميت دست يابد [!] وى در اين مسير، از قوه ذكاوت و فراست و فطانت و عمق تأمّلاتش بهره جسته، با ضميمه كردن برخى اخبار غيبى و حقايق علمى، قرآن موجود را عرضه كرد (د. غازى عنايت، ص 21 و 27 و 34).
يوسف درّة الحدّاد، كشيش اسلامشناس معاصر، در كتاب خود، به پيامبر نسبت مىدهد كه پس از بازگشت از طائف، به سبب دشوارى وضعيت براى خود و پيروانش، مجبور شد بعضى آيات را به تعابير و آياتى ديگر تبديل كند [!]؛ بدين سبب، پيروان او و نيز مشركان، متوجّه اين تغيير موضع شدند و اين امر به ارتداد و يأس برخى از پيروان او انجاميد. و هجرت به مدينه نيز در حقيقت براى مقابله با وضعيت جديدى بود كه براى محمّد پديد آمد [!] و اين كه در سوره عنكبوت در اواخر دوران مكّه، آيه 1 تا 3 مىگويد: أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ، در همين ارتباط است و آيات 98 تا 100 و 52 و 106 تا 109 سوره نحل و همين طور 29 و 33 و 40 و 41 سوره رعد، به اين ماجرا ناظر است (درة الحداد، 1982: 703 و 704).
مخالفان پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله در عصر نزول، براى تضعيف قرآن كريم و بشرى جلوه دادن آن، آيات مطرح شده از سوى حضرت را الاهى نمىدانستند و به گونههاى مختلف به طرح شبهه مىپرداختند كه آن چه پيامبر مىگويد، دروغ است و از سوى خداوند نيست؛ بلكه ساخته و پرداخته بشر است و افرادى را نيز مانند «بلعام» كه شغلش شمشيرسازى و نصرانى و اهل روم بوده يا «عايش» غلام حويطب كه صاحب كتابهايى بوده و بعد مسلمان مىشود يا «سلمان فارسى» (طبرسى، 1408: 200) كه آگاه به اديان گذشته بوده است، به مردم معّرفى مىكردند كه پيامبر اسلام، مطالب خود را از آنها مىگيرد.
خداوند متعالى مىفرمايد:
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ (نحل (16): 103).
و ما مىدانيم كه آنان مىگويند: همانا [اين قرآن را] آدمى به او مىآموزد. زبانِ كسى كه اين را به او نسبت مىدهند، گنگ و نارسا است و اين [زبان قرآن] زبان تازى روشن است.
آيه شريفه، پاسخ يكى از اشكالات مخالفان آيات قرآن كريم است كه مىگفتند: پيامبر اسلام اين آيات را از شخصى آموخته است و براى مردم بيان مىكند. گويا پيامبر اسلام، فردى را كه سخن گفتن او فصيح نبوده است، ولى به معارف اديان و احاديث نبوّت آشنايى داشته، ملاقات كرده (اين كه اين شخص چه كسى است پيش از طرح آيه گذشت)، و اين آيات از سوى او است و پيامبر آنها را به خداوند نسبت مىدهد و افترا مىبندد.
قرآن كريم به اين اشكال دو پاسخ مىدهد تا اساس شبهه از بين برود:
1. اگر منظور اشكال كنندگان اين است كه الفاظ قرآن را از آن شخص مىگيرد، اين شخصى كه شما او را معلّم پيامبر مىدانيد، اعجمى است و غيرفصيح سخن مىگويد؛ حال آن كه پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله آياتى را كه مطرح مىكند، فصيح و در حدّ اعجاز است.
2. اگر منظور اين باشد كه معانى اين آيات از آن شخص است و پيامبر، آنها را در قالب الفاظ مىريزد، پاسخ اين است كه مطالب آيات قرآن، پر از معارف حقيقى است كه پيامبر اسلام با جان و دل به آنها ايمان دارد و كسى كه به خدا و آيات او مؤمن است، به كسى افترا و دروغ نمىبندد و افترا و دروغ، كار كسانى است كه ايمان ندارند: انّما يفترى الكذب الذين لايؤمنون بايات اللّه و اولئك هم الكاذبون (نحل (16): 105)؛ در نتيجه، نه الفاظ از ديگران است كه معانى در قالب همان الفاظ ظهور كند و نه معانى از ديگران است كه پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله آنها را در قالب الفاظ بريزد و بر خدا دروغ ببندد (طباطبايى، 1393: 348).
به تعبيرى روشنتر كه برخى از محقّقان مطرح كردهاند (اين مطلب را از دكتر سيد يحيى يثربى استفاده بردهايم)، آيه مذكور در مقام بيان اين نكته است، الفاظ قرآنى را كه مخالفان به غير خداوند و [معلّم بشرى] نسبت مىدهند، از خداوند متعالى است و به تبع آن، معنا نيز از سوى خداوند خواهد بود؛ زيرا لفظ، قالبى براى معنا، و تعبير به اَعجمى و عربى، از ويژگىهاى لفظ است؛ در نتيجه، مخالفان چه لفظ و چه معنا را به غيرخداوند (معلّمى از بشر) نسبت دهند، پاسخ آيه، نفى الفاظ از غير خداوند است و مخالفان بدانند كه آن شخص، اعجمى و غيرفصيح است و نمىتواند فصيح سخن بگويد؛ در حالى كه قرآن، عربى فصيح است.
يكى از ادلّهاى كه مىتواند اثبات كند قرآن كريم، چه در ساختار لفظى و چه محتوا، از پيامبر نيست، بلكه از خداوند متعالى بر حضرت نازل شده، «اُمّى» بودن پيامبر است. يكى از نكات روشن زندگى پيامبر اسلام از نظر تاريخى و نقلى اين است كه حضرت درس ناخوانده و استاد نديده بوده و با هيچ نوشته و دفتر و كتابى نيز آشنايى نداشته است.
هيچ كس از مورّخان مسلمان و غيرمسلمان ادّعا نكرده است كه محمّد صلىاللهعليهوآله در دوران كودكى يا جوانى و حتّى پيش از رسالت (چه برسد به دوران پيرى و كهولت سن) خواندن و نوشتن آموخته است يا نتوانستهاند حتّى يك سطر خوانده شده يا كلمه نوشته شده را از او ارائه دهند؛ زيرا به طور كلّى، عرب آن زمان مردمى بىسواد بودند و افرادى كه خواندن و نوشتن مىدانستند، انگشت شمار، انگشت نما و معروف بودند؛ به طورى كه مىگويند: در تمام شهر مكه بيش از 17 نفر قدرت بر خواندن و نوشتن نداشتند؛ زيرا فرهنگ خواندن و نوشتن در آن زمان براى عربها (دورانت، 1973: 21) بىارزش بود و ممكن نيست كسى در آن محيط بر اين فن آگاه بوده باشد؛ امّا مردم از آن بىاطّلاع بوده باشند و تاريخ نيز آن را مسكوت گذاشته باشد يا درس نخوانده مطرح كند.
حتّى خاورشناسان كه به طور معمول با ديده انتقاد به تاريخ اسلام و پيامبر مىنگرند، كوچكترين سابقه و گواهى برخواندن و نوشتن پيامبر نيافته و اعتراف كردهاند كه او مردى درس نخوانده بوده است. افرادى مانند ويل دورانت، (دورانت، 1973: 21) گوستاولوبون، كونستان، وژريل گيورگيو، توماس كارلايل و جان ديون پورت به اين مطلب تصريح كردهاند و حتّى برخى از خاورشناسان، از جمله ماسينيون، مؤلّف كتاب سلمان پاك، داستان «بحيراى راهب» را كه پيامبر در راه سفر به شام همراه با ابوطالب بوده و با او برخورد كرده و ممكن است در همين برخورد كوتاه، چيزى از او آموخته باشد، افسانه مىدانند. (شهيد مطهرى، 1359: 6 ـ 11).
قرآن كريم نيز پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله را اُمى معّرفى مىنمايد:
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ (اعراف (7): 157).
[پرهيزكاران]، كسانى هستند كه از رسول نبّى اُمّى پيروى مىكنند.
درباره مفهوم «اُمى» چند ديدگاه وجود دارد:
1. نه مىنويسد و نه مىخواند؛
2. منسوب به اُمت است؛ چرا كه امّت عرب خواندن و نوشتن را خوب نمىدانسته است؛
3. منسوب به اُمّ به معناى مادر است؛ يعنى بر همان گونهاى است كه از مادر زاييده شده و نوشتن را نمىدانست (طبرسى، 1408: 603).
4. منسوب به اُمّالقرى يعنى شهر مكّه است.
هر ديدگاهى پذيرفته شود، مفهوم گوياى آن اين است كه خواندن و نوشتن را نياموخته است. روايتى از ابن عبّاس، چنين نقل شده است:
كان نبيّكم صلىاللهعليهوآله اُميّا لايكتب ولايقرأ (قرطبى، 1405: 298).
در آيهاى ديگر، خداوند متعالى مىفرمايد:
وَمَا كُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلاَ تَخُطَّهُ بِيَمِينِكَ إِذا لاَرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ (عنكبوت (29): 48).
تو هرگز پيش از اين كتابى را نمىخواندى و با دست خود چيزى نمىنوشتى. مبادا كسانى كه در صدد ابطال سخنان تو هستند، ترديد كنند!
علاّمه طباطبايى رحمهالله اين آيه را كه به پيامبر مربوط است، براى اثبات وحيانيت نص و قرآن كريم مىداند:
معناى آيه چنين است كه پيش از نزول قرآن، عادت نداشتهاى كتابى را بخوانى يا بنويسى؛ چرا كه خواندن و نوشتن را نمىدانستى و اُمّى بودهاى و اگر غير از اين مىبود (خواندن و نوشتن را مىدانستى)، مخالفان تو كه در صدد ابطال حق هستند، آن [= قرآن] را باطل اعلام مىكردند؛ امّا تو خواندن و نوشتن نمىدانى و خود را بر اين حالت حفظ كردهاى و عرب نيز تو را با اين ويژگى مىشناسند؛ زيرا با آنها زندگى و رفت و آمد داشتهاى، و در اين صورت است كه ديگر به خود ترديدى راه نمىدهند كه اين قرآن (نازل شده) از سوى خداوند متعالى و كلام او است و بافتههاى خودت يا تلفيقى از كتابهاى آسمانى گذشتگان و قصههاى آنان و غيره نيست تا مبطلان و كافران در آن ترديد داشته باشند و براى پذيرش آن عذرى آورند (طباطبايى، 1393: 144).
با توجّه به اين ويژگى پيامبر، چگونه مىتوان باور كرد شخصى درس نخوانده و استاد و مكتب نديده، با نيروى خودش كتابى بياورد و از همه جهان بشر به مقابله دعوت كند و همگان از آوردن مثل آن ناتوان شوند؟ آيا اين دليل بر آن نيست كه نيروى تو از قدرت بىپايان پروردگار مدد مىگيرد و اين كتاب وحى آسمانى است كه از ناحيه او بر تو القا شده است؟ (مكارم شيرازى، 1371: 304).
قرآن كريم، معجزه جاويد پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله است و در معجزهبودن آن هيچ اختلافى ميان دانشمندان اسلامى وجود ندارد. يكى از مهمترين نشانههاى اعجاز، هماوردطلبى قرآن كريم است كه تمام جهانيان را مىخواند: اگر شك داريد از سوى خداوند است، همانند آن را بياوريد. حتّى اگر يك سوره هم بياوريد، كافى است و تا اين عصر، هنوز كسى نتوانسته است سورهاى مانند يا برتر از قرآن كريم بياورد تا با قرآن مقابله و معارضه كند. در اين زمينه، آياتى وجود دارد كه آنها را آيات تحدّى مىنامند. برخى از آن آيات عبارتند از:
1. قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَيَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرا (اسراء (17): 88).
2. أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (هود (11): 13)
3. وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (بقره (2): 23)
اين آيات، به طور صريح به همانند آوردن دعوت مىكنند كه پيامبرى، با اعتراف خود شما، نزد كسى درس نخوانده و علمى را فرا نگرفته، و كتابى آورده است كه بالاترين فصاحت و بلاغت را دارد؛ در حالى كه شما فصيحان و بليغان درس خواندهاى داريد كه سخنانى فصيح هم گفتهاند؛ امّا هيچ كدام از آن سخنها به پايه آيات قرآن محمّد صلىاللهعليهوآله نمىرسد؛ پس شما اى فصيحان و بليغان عرب! اگر مىگوييد: اين قرآن بشرى است، تمام انسانها را دعوت كنيد تا دست به دست هم داده، يكديگر را يارى كنند و مانند اين قرآن، حتّى مانند يك سوره كوچك را بياورند؛ ولى آنها هر چه كوشيدند به درماندگى و ناتوانى خود بيشتر پى بردند و اين ناتوانى، بهترين دليل است كه قرآن، بشرى نيست؛ بلكه از سوى خدا آمده، و آنچه در مسأله اعجاز و تحدّى، محور و مورد اتّفاق مفسّران است، اعجاز در فصاحت و بلاغت و الفاظ و تنظيم عبارتها است؛ اگر چه پيوند ناگسستنى لفظ و معنا را نبايد ناديده انگاشت؛ چنان كه گذشت.
روشن است كه فصاحت و بلاغت، به الفاظ و عبارات ناظر است؛ يعنى همان تركيب و قالبهايى كه گوينده براى اداى مقصود خويش به كار مىبرد؛ در نتيجه، مفاد آيات تحدّى اين است كه اگر ترديد داريد اين الفاظ و عبارتها و تركيب و قالبها از سوى خداوند است، در مقام معارضه و اثبات ادّعاى خود، الفاظ و عبارتهاى ديگرى شبيه همينها بياوريد و همين بزرگترين دليل است كه الفاظ و عبارتها از سوى خداوند متعالى فرود آمده، و ساخته و پرداخته انديشه هيچ بشرى حتّى رسول خدا نيست (مصباح يزدى، 1376: 93).
افرادى مانند عبداللّه بن مقفع، متنبّى (احمد بن حسين)، مسيلمه كذّاب، ابوالعلاء معرّى و افرادى كه اخيرا سورههاى ساختگى در شبكههاى اينترنت پديد آوردهاند و قصد معارضه با قرآن را دارند، با آوردن جملاتى مبتذل و مسخره، خود را رسوا كردند و نه يگانه آسيبى به قرآن نرساندند، بلكه برترى قرآن و اعجاز آن را بيش از پيش به اثبات رساندند.
يكى از ادلّه وحيانى بودن ساختار قرآن و الاهى بودن متن آيات، به كار بردن واژههاى قرائت، تلاوت و ترتيل براى نزول و وحى است كه در واقع، نوعى سخن گفتن خداوند يا پيك او با پيامبر صلىاللهعليهوآله است.
در برخى آيات، مفهوم نزول آيات از سوى خداوند متعالى بر پيامبر صلىاللهعليهوآله ، به «قرائت» تعبير شده است:
سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَى (اعلى (87): 6).
ما به زودى قرآن را بر تو مىخوانيم و هرگز فراموش نخواهى كرد.
در جاى ديگر مىفرمايد:
إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ فَإِذَا قَرَاْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (قيامت (75): 17 و 18).
جمع و خواندن قرآن بر عهده ما است؛ پس هر گاه آن را خوانديم، از خواندن آن پيروى كن.
قرائت به معناى خواندن، و واژه «قرء» در اصل به معناى جمع كردن، و نيز جمع كردن حروف و كلمات است (راغب، 1392: 414)؛ در نتيجه، محور اصلى در اين واژه، حروف و كلمات و تلفّظ به آنها شمرده مىشود كه در هر دو آيه، منظور تفهيم كامل آيات به پيامبر صلىاللهعليهوآله در لفظ و معنا با هم بوده است.
واژه تلاوت نيز به معناى قرائت است؛ چرا كه «تلاوت» نيز به معناى پيروى كردن و نيز خواندن كلمهاى پس از كلمه ديگر بدون فاصله است. يگانه تفاوتى كه دارد، اين است كه تلاوت، به كتابهاى آسمانى اختصاص دارد به خلاف قرائت كه اعمّ است (راغب، 1392: 71).
مرحوم طبرسى مىنويسد:
تلاوت، همان قرائت است. «تلا» يعنى «قرء» و هر دو معناى پيروى كردن از يكديگر را دارند؛ چرا كه بعضى از حروف از بعضى ديگر پيروى مىكنند. تفاوت در اين است كه اصل قرائت، جمع كردن حروف، و اصل تلاوت پيروى كردن حروف همراه با فهم و تعقّل و معرفت است (طبرسى، 1408: 214).
قرآن كريم درباره ارائه آيات به پيامبر مىفرمايد:
تِلْكَ آيَاتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالحَقِّ (بقره (2): 252).
اين است آيات خدا كه به حق بر تو تلاوت مىكنيم.
در جاى ديگر مىفرمايد:
ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الآيَاتِ وَالذِّكْرِ الْحَكِيمِ (آل عمران (3): 58).
منظور از تلاوت در «نتلو»، همان قرائت و سخن گفتن با پيامبر صلىاللهعليهوآله است كه خداوند متعالى، آيات قرآن را كلمه كلمه و بدون فاصله بر پيامبر صلىاللهعليهوآله خوانده است يا اين كه جبرئيل به فرمان خداوند اين كار را انجام مىدهد (طبرسى، 1408: 622).
آيات مشابه عبارتند از جاثيه، 6؛ قصص، 3 و آل عمران، 108.
ترتيل، بيان كردن سخنى منظّم، پايدار و همراه با فاصله را گويند و نيز هر گاه سخنى پايدار به آسانى و راحتى بيان شود، آن را ترتيل گويند (راغب، 1392: 192).
در قرآن كريم، واژه «رتلنا» كه مفهوم قرائت و سخن گفتن و وحى را مىرساند، يك بار آمده است:
وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً (فرقان (25): 32).
ما آن را جدا جدا و پشت سر هم و آرام براى تو بيان كرديم.
مرحوم طبرسى در معناى آيه مىنويسد:
اى بينّاه تبينا و رسّلناه ترسيلاً بعضه فى اثر بعض (طبرسى، 1408: 266).
به طور روشن و گويا و پشت سر هم مىفرستيم و بيان مىكنيم.
پيامبر صلىاللهعليهوآله به ابن عبّاس فرمود:
وقتى قرآن را قرائت مىكنى، آن را با ترتيل بخوان. [او پرسيد: كه ترتيل چيست؟] [حضرت فرمود:] بيّنه تبيانا ولاتنثره نثرَ الرّمل و لاتهذّه هذّا الشعر ... .
حروف و كلمات آن را به طور كامل روشن ادا كن. نه همچون ذرّات شن آن را پراكنده نما و نه مانند شعر آن را پشت سر هم بخوان ... (طبرسى، 1408: 266).
از مفهوم آيه شريفه و نيز از اين روايت و روايات مشابه (كلينى، 1413: 614)، به خوبى مىتوان دريافت كه اساس ترتيل، سخن گفتن و گفتارى است؛ امّا گفتارى روشن، گويا، منظّم و پايدار و روشن كه سخن و گفتار بدون لفظ امكان ندارد و اين كه خداوند متعالى مىفرمايد: ما ترتيل مىكنيم؛ يعنى الفاظ آن را به طور منظّم و روشن بر تو مىخوانيم كه الفاظ وقتى گويا باشد، خود حاكى و قالبى زيبا براى معانى زيبا خواهند بود و همچنين است واژههاى قرائت و تلاوت كه در آنها گفتن و خواندن محوريت دارد. اين تصريح دارد كه الفاظ قرآن و عبارتهاى آن و ساختار لفظى آن، از سوى خداوند و به صورت وحى انجام گرفته است، نه معانى و محتواى الفاظ به تنهايى.
برخى اوصاف قرآن كريم نشان مىدهد كه آيات قرآن، الفاظ و تعبيرهايى از سوى خداوند متعالى هستند؛ از جمله تعبير به «كلام اللّه». قرآن به صراحت با عنوان «كلام اللّه» وصف شده است:
وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ (توبه (9): 6).
اگر كسى از مشركان از تو پناه خواست، به او پناه ده تا كلام و سخن خدا را بشنود.
كلام خدا، همان الفاظ و عبارتهاى تركيب يافته و سخن معنا دار و ساختار لفظى خداوند است كه به پيامبرش آموخته، و براى محتوا و مفاهيم يگانه و بدون لفظ به كار نمىرود. همچنين است تعبير به كلمات اللّه، كلمة اللّه و ... .
يكى از ويژگىهاى قرآن كريم، نزول آن به «زبان عربى» است و قرآن خود بارها بر اين مطلب تصريح كرده است:
إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنا عَرَبِيّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (يوسف (12): 2).
ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم؛ شايد شما درك كنيد [و بينديشيد].
اين آيه با صراحت بيان مىدارد كه قرآن به صورت عربى فرود آمده كه براى اين تعبير، دو مفهوم (راغب، 1392: 34) ارائه شده است:
1. منظور، زبان عربى و لهجه و لغات عرب زبان باشد؛
2. مقصود از عربى، بيان روشن و فصيح باشد.
اگر چه اين دو معنا با هم تنافى ندارند، اكثر قريب به اتّفاق ارباب لغت و مفسّران (طبرسى، 1408: 316؛ و طباطبايى، 1393: 75) تعبير به «عربى» را به معناى زبان و لغت عرب دانستهاند.
آيه شريفه، بيانگر اين نكته است كه اين كتاب آسمانى را در مرحله انزال به لباس عرب زبان در آورده، آن را الفاظى خواندنى مطابق با الفاظ معمول عرب قرار داديم؛ چنان كه در جاى ديگر مىفرمايد:
وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنا عَرَبِيّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (زخرف (43): 2 و 3).
اين كتاب را كه مشتمل بر آياتى است، در مرحله نزول، به لباس عربى ملبّس و آراسته به آن نازل كرديم تا در خور تعقّل تو و امّت تو باشد و اگر در مرحله وحى، به قالب الفاظ خواندنى در نمىآمد يا اگر در مىآمد و به لباس عربى ملبّس نمىشد، قوم تو، به اسرار آيات آن پى نمىبردند و فقط مختص به فهم تو مىشد؛ چون وحى و تعليمش به تو اختصاص داشت، و اين خود دلالت مىكند بر اين كه الفاظ كتاب عزيز به سبب اين كه فقط و فقط وحى است و نيز به سبب اين كه عربى است، توانسته اسرار آيات و حقايق و معارف الاهى را ضبط و حفظ كند. به عبارت ديگر، دو چيز در حفظ و ضبط آيات الاهى دخالت دارد: 1. وحى از مقوله لفظ است و اگر معانى الفاظ به يگانهيى وحى مىشد و الفاظ آن معانى از رسول خدا صلىاللهعليهوآله (مانند احاديث قدسى) مىبود، آن اسرار حفظ نمىشد.
2. اگر به زبان عربى نازل نمىشد يا اگر مىشد، ولى رسول خدا صلىاللهعليهوآله آن را به لغت ديگر ترجمه مىكرد، پارهاى از آن اسرار بر عقول مردم مخفى مىماند و دست تعقّل و فهم بشر به آنها نمىرسيد (طباطبايى، 1393: 75).
از اين تفسير استفاده مىشود كه اسرار قرآن كريم در صورتى حفظ مىشود كه الفاظ از سوى خداوند، و به زبان عربى باشد.
وصف قرآن به «كتاب»، خود دليل ديگرى است بر اين كه كلمات و الفاظ از خداوند متعالى است. برخى از آيات با صراحت، قرآن كريم را «كتاب» معرّفى كردهاند كه از سوى خداوند نازل شده است و «كتاب» واژهاى به معناى نوشته شده است (مصطفوى، 1368: 21) كه لفظ در آن دخالت كامل دارد و وقتى كتاب گفته مىشود كه حروف يك نوشته را كنار هم جمع، و برخى حروف با برخى ديگر يا الفاظ را به يكديگر ضميمه كنند (راغب، 1392: 44)، و نوشتار بدون لفظ ممكن نيست و نسبت دادن كتاب به كسى، وقتى صحيح است كه افزون بر معانى، الفاظ نيز از آن او باشد. برخى آيات عبارتنداز:
وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ ... (بقره (2): 89).
و وقتى از طرف خداوند كتابى براى آنها آمد كه موافق نشانههايى بود كه با خود داشتند.
وَأَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ (نساء (4): 113).
و خداوند، كتاب و حكمت را بر تو نازل كرد و آن چه را تو نمىدانستى، به تو آموخت.
وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانا لِكُلِّ شَيْءٍ (نحل (16): 89).
ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است.
قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ (مائده (5): 15).
از جانب خداوند، نور و كتاب آشكارى براى شما آمده است،
و آيات فراوان ديگر از جمله هود، 1؛ آل عمران، 3 و 7؛ نساء، 105؛ انعام، 92 و ... .
تحوّل عظيم بعثت و حركت دينى و معنوى پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله با ارائه دادن آيات آسمانى به گونهاى بود كه مخالفان بسيارى از جامعه آن زمان را به چالش كشاند و مخالفان، پيوسته در صدد از بين بردن يا سست كردن يا همانند آوردن بودند. تلاشهاى فراوانى در اين زمينه انجام گرفت. سخنوران و فصيحان آن زمان، با تشكيل انجمنها و گروهها به انديشه افتادند كه مانند آن را بسازند يا آن را كلام بشرى جلوه دهند و آنها در واپسين تلاش و مبارزه فكرى خود، به سبب شگفتى بيش از حدّ قرآن كريم، آن را «سحر» ناميدند (وليد بن مغيره متفكّر و سخنور عرب آن زمان، پس از تلاشهاى بسيار، قرآن را سحر ناميد و خداوند متعالى درباره سخن وليد مىفرمايد: فَقَالَ إِنْ هذَا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ (مدثر (74): 24) (شأن نزول آيه، طبرسى، 1408: 583).
وليد بن مغيره، انديشهور عرب در مكّه كه او را «ريحانة القريش» مىناميدند، پس از اين كه آيات سوره سجده را شنيد، به سوى قبيله بنى مخزوم رفت و گفت: به خدا سوگند! كلامى را از محمّد شنيدم كه نه كلام انسان و نه كلام جن است؛ ولى كلامى است كه بر همه كلامها برترى دارد (طبرسى، 1408: 584).
اين اعتراف از سوى مخالفان سرسخت دين اسلام، خود بهترين دليل است كه اوّلاً اين آيات كه از الفاظ و حروف متشكّل است، با اين تركيب خاص، بالاترين كلامى است كه وجود داشته و ثانيا نه از بشر مىتواند باشد و نه از جنّ و پريان.
در روايات فراوان ديگر نيز امامان عليهمالسلام قرآن را «كلام اللّه» يا «كلام الخالق» (عياشى، 1380 ق: 6 و 7) يا «كتاب اللّه» (عياشى، 1380 ق: 6) يا «كتاب ربّكم» (نهجالبلاغه، خطبه 1) ناميدند.
فضيل بن يسار مىگويد: از امام رضا عليهالسلام درباره قرآن پرسيدم. حضرت فرمود: هو كلام اللّه (عياشى، 1380 ق: 6 و نيز در نهجالبلاغه خطبه شقشقيه (3) تعبير «كلام اللّه» براى قرآن آمده است).
اين تعابير، همه روشنگر اين است كه الفاظ و كلمات و جملهها از خداوند و خالق متعالى است، نه ساخته و پرداخته بشر.
شبهههاى مخالفان وحيانيت نص به دو صورت قابل بحث و بررسى است: برخى به عصر رسالت، و برخى ديگر كه شباهتهايى نيز به شبهههاى عصر رسالت دارد، به عصر حاضر مربوط مىشود كه از خاورشناسان و روشنفكران آنها را مطرح كردهاند.
چنان كه پيش از اين گذشت، از آغاز رسالت، مشركان درباره آيات قرآن، القاى شبهه مىكردند كه در آيات فراوانى مطرح شده و خداوند متعالى نيز به آنها پاسخ داده است. برخى از آنها در مطالب گذشته ضمن آياتى كه مطرح شد، همراه با پاسخ آنها مورد بررسى قرار گرفت كه عبارتند از:
1. پيامبر صلىاللهعليهوآله قرآن را از افرادى كه به كتابهاى پيشين آگاه بودهاند، گرفته است؛
2. معانى قرآن از خداوند، ولى الفاظ، ساخته و پرداخته پيامبر است؛
3. افراد سخنور و فصيح عصر رسالت از آيات قرآن شگفتزده شده و به آن اتّهام سحر زدند؛ سپس از اين اتّهام دست برداشته، اعتراف نمودند كه نه كلام بشر، و نه كلام جن است.
افزون بر آن، كافران و مشركان با تعبيرهاى گوناگونى درباره قرآن، مانند افترا، اساطير و سحر مىكوشيدند تا قدسى بودن قرآن كريم و وحيانيت آن را مورد سؤال قرار داده، مردم را از دين اسلام جدا كنند. برخى از آن تعابير عبارتنداز:
قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاَّ إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ (فرقان (25): 4).
و كسانى كه كافر شدند، گفتند: اين [چيزى] قرآن نيست، مگر دروغى كه محمّد بر بافته است و گروهى ديگر او را بر آن يارى كردهاند.
در اين آيه شريفه، دو شبهه ضدّ قرآن مطرح شده است: 1. اين قرآن افترا و بافته خود محمّد صلىاللهعليهوآله است؛ 2. گروهى، محمّد را بر اين قرآن يارى كردهاند.
أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ (سجده (32): 3 و نيز آيات فراوان ديگر از جمله احقاف، 8؛ قصص، 36؛ سبأ، 43؛ هود، 13 و ...)، و كافران با صراحت مىگفتند:
قَالُوا إِنَّمَا أَنتَ مُفْتَرٍ (نحل (16): 101).
وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً (فرقان (25): 5).
گفتند: افسانههاى پيشينيان است كه محمّد خود برنگاشته و اصحابش هر بامداد و شبانگاه بر او املا و قرائت مىكنند [براى او مىنويسند؛ زيرا خود نمىتواند بنويسد].
نيز انفال، 31؛ نحل، 24؛ نمل، 68؛ قلم، 15 و ... .
وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِينٌ (سبأ (34): 43).
و كسانى كه كافر شدند، درباره حق، هنگامى كه به سوى ايشان آمد، گفتند: اين نيست مگر جادويى هويدا.
نيز صافات، 15؛ احقاف، 7؛ قمر، 2؛ صف، 6 و مدثر، 24.
اين آيات كه شبهههاى كافران و مشركان را مطرح كرد، با جملههاى بسيار كوتاه نيز به پاسخ آنها پرداخته است؛ براى مثال در پاسخ به افترا و اساطير بودن قرآن كريم، در آغاز بىاساس بودن شبهه را مطرح مىكند:
فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْما وَزُورا (فرقان (25): 4).
به راستى كه [با اين گفتار خود] ستم و دروغى ناروا و بىدليل پيش آوردند،
و نيز پاسخ مىدهد:
قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ غَفُورا (فرقان (25): 6).
بگو اين قرآن را [اگر آن را افسانه و دروغ خواندند] كسى فرو فرستاده است كه راز نهان را در آسمانها و زمين مىداند. او همواره آمرزگار و مهربان است.
در پاسخ اتّهام سحر نيز مىفرمايد:
[من اگر دروغ گويم، خود گرفتار عذاب مىشوم] جز وحى الاهى، چيزى را پيروى نمىكنم (احقاف، 9).
برخى از مستشرقان كوشيدهاند با تمسّك به ادلّه واهى همچون سفرهاى پيامبراكرم به شام يا ديدار و ملاقات او با برخى از عالمان يهود و نصارا، و نسبت دادن مطالعه كتابهاى اهل كتاب به پيامبر، حضرت را در جريان آوردن آيات قرآن، متأثّر از اهل كتاب قلمداد، و مصادرى را براى وحى بيان كنند. از جمله اين مستشرقان مىتوان به ريچارد بل، مستشرق انگليسى و استاد لغت در دانشگاه اوينبرگ اشاره كرد (رضوان، 1413: 100). وى مدّعى است كه بسيارى از آيات، از جمله «آيات بعث»، از مصادر مسيحى متأثّر بودهاند (رضوان، 1413: 104). وى در فصل 8 كتابش (فصل محتوى القرآن و مصادره)، قرآن را در به كارگيرى برخى الفاظ و صفات همچون «الرحمن» از مذهب مانوى متأثّر دانسته است (رضوان، 1413: 104). او همچنين در فصل 9 (فصل القصص) ادّعا مىكند كه قصص قرآنى، بيش از مصادر مكتوب، بر مصادر شَفَوى نيز متّكى بوده است [!] و در بعضى قصص قرآن نيز اضطراب روشنى به چشم مىخورد (رضوان، 1413: 105).
بروكلمان و تور أندريه، اسلوب قرآنى را از مبشّران مسيحى جنوب عربستان متأثّر دانسته، و لغت سوره را نيز لغتى عبرى (عبرانى جديد) قلمداد كردهاند و رژى بلاشر، اصل قرآن را از لغت سريانى متأثّر دانسته است (صغير، 1413: 33 و 34).
بيرنات هيللر، مستشرق مجارى (م 1943 م) نيز در نوشته با عنوان «عناصر يهودى در مصطلحات القرآن الدينيه» كه در سال 1928 ميلادى منتشر شده است، براى اثبات تأثيرپذيرى قرآن از يهود مىكوشد (صغير، 1413: 74)؛ چنان كه وزف هورفيش (م 1931 م). نيز مقالهاى با عنوان «اسماء اعلام يهودى در قرآن» دارد كه به سال 1925 ميلادى منتشر شده است (عوض ابراهيم، 1417: 107 ـ 121 و نيز صغير، 1413: 76). برخى از اين مستشرقان، براى اثبات تأثيرپذيرى پيامبر از عالمان يهود، روزه عاشورا، نماز ظهر و استقبال به سوى بيتالمقدس را دليل مسأله دانستهاند. ونز برو (اسلامشناس معاصر) نيز افزون بر تأكيد بر تكوّن تدريجى قرآن طى دو قرن! آن را متأثّر از سنّت يهودى معرّفى كرده است (بولتن مرجع، ش 6، ص 126). برخى ديگر از آنان، پيامبر را از حنفا تأثيرپذير دانسته، و حتّى برخى، عمر بن خطاب را تعليم دهنده به آن جناب معرّفى كردهاند (كاظم مقدادى، 1416: 283).
برخى از مستشرقان، شعائر اسلام را كه بخش عمدهاى از آن در قرآن آمده، حاصل ابداعهاى خاص و تأثيرهاى متنّوع صحابه، جاهليت، يهود، نصرانيت، فارسها، و ... دانستهاند (كاظم مقدادى، 1416: 261 و 294). برخى نيز در حالت ترديد بين اين مدّعا كه قرآن، يا حاصل اختراع پيامبر يا اقتباس از غير است، سير كردهاند (كاظم مقدادى، 1416: 305) كه جريان «فترت وحى» را ناشى از وفات ورقه دانستهاند! غير از ايشان، از بحيراى راهب يا غلامى رومى (حدّاد رومى) كه در مكّه صنعتگرى مىكرد نيز نام برده است (ماضى محمود، 1422: 117 ـ 120).
چنان كه گذشت، وجود برخى الفاظ غيرعربى در قرآن، به اتهام ياد شده بيشتر دامن زده است (بدوى، 1418: 86). آندره ناتان شورقى، مترجم يهودى قرآن، از جمله كسانى است كه در بسيارى موارد كوشيده براى واژگان قرآن، ريشههاى عبرى و يهودى بتراشد (شيخ موسى، 1380: 159)؛ چنان كه تشابه مضامين برخى آيات قرآن با آيات عهدين نيز به اين شبهه بيشتر دامن مىزند (فردريك دينى، 1380: 47)؛ مثل مضمون اين آيه: «اقرأ باسم ربك ...» (علق، 1) يا «واذكر اسم ربك ...» (مزمل، 8 و انسان، 25) و به اين تعبير در كتاب مقدّس آمده:
يهوه را حمد گوييد و نام او را بخوانيد (اشعيا، باب 12، آيه 14).
نام خداوند را خواهم خواند (مزامير، مزمور 116، آيه 13 و 17).
تشابه موجود بين قصص قرآنى و قصص كتاب مقدّس نيز زمينه ديگرى براى طرح اتّهام ياد شده است. فيليپ حتى مدّعى است: مىتوان گفت: تقريبا تمام قصص تاريخى در قرآن، در تورات، نظير و نمونه دارد، به جز برخى قصص اندك عربى كه ناظر به عاد و ثمود ولقمان و اصحاب فيل و ... ناظر است ( فيليپ حتى، 1953: 151).
مستشرق ديگرى به نام جويتى، قصص را تقريبا مطابق با تورات دانسته، ضمن آن كه معتقد است: در قرآن، بعضى حقايق مربوط به انبيا مشوّه شده است. گفته او چه بسا از تصوّر وى مبنى بر بهترين و واپسين نبىّ بودن او ناشى باشد. و قصهاش شامل برخى از انبياى بنى اسرائيل مىشود؛ نظير قصّه نوح و كشتى آن، ابراهيم و همسرش، موسى و معجزاتش، داوود و سليمان و پادشاهى و حكمتى كه خداوند به اين دو داده است ضمن آن كه از ذكر بسيارى از انبيا و ملوك برجسته يهودى غافل شده است (ماضى محمود، 1422: 134 و 135).
از آن جا كه مستشرقان در ابتدا مىكوشيدند عهدين را مصادر اصلى قرآن معرّفى كنند، اقوامى همچون عاد و ثمود را كه در عهدين نامى از ايشان در ميان نيست، منكر شدند؛ امّا پس از آن كه نام آنها را در تاريخ بطلميوس يافتند، و اسم عاد را مقرون به اسم ارم در كتب يونانى (اكرانيت، Akranitac) ديدند، و باستانشناسى به نام موزيل تشيكى (مؤلّف كتاب الحجاز الشمالى) در مدين، معبدى يافت كه در آن به زبان نبطى و يونانى به قبائل ثمود اشاره شده است، كوشيدند مصادرى غير از عهدين نيز براى قرآن تصوير كنند! (ماضى محمود، 1422: 135).
برخى از آنان همچون كايتانى، ضمن سعى بر اثبات تأثيرپذيرى پيامبر از اهل كتاب در تبيين تاريخ امم پيشين، حضرت را متّهم مىكنند كه به نوعى تحريف نيز دست زده و كوشيده است تاريخ يهود قديم را به نحو ديگرى عرضه كند؛ بدين سبب، پس از انجام فتوحات، كسانى همچون ابن عباس، موفّق شدند تفوّق تمدّن مسيحى، و عيوب فراوان عقيده جديدى را كه ضمن آن، پيامبر خواسته بود تاريخ يهود قديم را براساس آن بنا نهد، دريابند؛ از اين رو، ابن عبّاس مىكوشيد اين عيوب را جبران كند!(ماضى محمود، 1422: 135)
زمينه ديگر اتّهام مستشرقان بر تأثيرپذيرى پيامبر از اهل كتاب در آوردن قرآن اين است كه ذكر اهل كتاب در آيات مدنى، به دليل تأثيرپذيرى پيامبر از آنان بوده؛ بنابراين چون در مكّه اهل كتاب نبودند، نامى نيز از آنان نيست (غازى عنايت، ص 92).
يوسف درّة الحدّاد، اسلام شناس معاصر مسيحى، انديشه جديدى را مطرح ساخته بدين صورت كه براى قرآن يك مصدر اوّلى و مصادر ثانوى فرض كرده است. وى مىگويد:
نخستين مصدر براى قرآن، خداوند است كه مبدأ هر چيزى به شمار مىرود و اين، عقيدهاى ايمانى نيز بر مسلمانان است و كلام و جدالى در آن نيست؛ امّا اين عقيده مانع بحث از مصادر ثانويه درباره قرآن نمىشود؛ مصادرى كه پيامبر به سبب حضورش در آن محيط خاص، از راههاى گوناگون تحت تأثير آنها بوده است (درّة الحداد، 1982: 173).
مصدريت يهود و نصارا به ويژه كتابهاى آنان (تورات و انجيل) و همچنين ساير اديان مانند صابئين براى قرآن كريم، سخنى است در جهت تضعيف قرآن كريم از يك طرف و اعتبار جهانى دادن به تورات و انجيل كنونى از طرف ديگر كه با اثبات آن، برترى كتب تورات و انجيل نيز به اثبات مىرسد؛ امّا اين فقط ادّعايى با ادلّه بىاساس است كه براى ردّ آن به شواهد و ادلّه ذيل اشاره مىشود.
1. چنان كه پيش از اين گذشت، محمّد صلىاللهعليهوآله شخصى اُمّى (درس نخوانده) بود و به گواهى تاريخ و قومش، نه در وطن خود و نه در مسافرت، هيچ آموزگارى نداشته، از كسى مطالب قرآن را نياموخته بود.
2. عهد قديم در زمان رسول خدا صلىاللهعليهوآله به اعتراف خود مستشرقان، تا آن زمان به زبان عربى ترجمه نشده و منابع تورات كه در دست رهبانان بوده، به زبان غير عربى بوده است و نخستين ترجمه اَسفار تورات كه به زبان عربى ترجمه شده، در اوايل خلافت عباسيان بوده است (ماضى محمود، 1422: 148).
3. اگر آموزگاران و افرادى (از يهود ونصارا) وجود مىداشت كه افراد عرب مىتوانستند نزد آنها آموزشهايى در اين زمينه ببينند، به يقين نخبگان و افراد متفكّرى ميان عرب و قريش وجود داشت تا آنان نيز مانند محمّد صلىاللهعليهوآله سخنانى را بياورند و به جهانيان عرضه بدارند و شگفتى جهانيان را برانگيزند؛ امّا افرادى كه تا كنون از سوى مخالفان به صورت آموزگار ادّعا شدهاند، مانند «بلعام» يا «عايش» «سلمان فارسى» و ... (مطابق شأن نزول ذيل آيه 103 نحل در تفاسير مجمع البيان، ابن كثير، نمونه و ...) نطق به عربى را به، خوبى نمىدانستند؛ چه رسد به اين كه فصيحترين و بالاترين سخن عربى را بر زبان بياورند.
4. اگر محمّد صلىاللهعليهوآله اين قرآن را از اهل كتاب گرفته بود، بر اساس دشمنى كه اهل كتاب با حضرت و توطئههاى فراوان ضدّ او كه از هيچ كارى براى تضعيف دين اسلام كوتاهى نمىكردند، آن را منتشر ساخته، مىگفتند: اين قرآن را از ما آموخته يا از كتابهاى ما گرفته است و بر شما قرائت مىكند؛ در حالى كه در سخنهاى فراوان آنها اين مطلب از سوى ايشان مطرح نشده است و اگر مطرح شده بود، مانند ساير مطالب نقل مىشد و به ما مىرسيد.
5. اگر چه در قرآن كريم، داستانهايى وجود دارد كه در تورات و انجيل نيز مطرح شده است، داستانهاى قرآن با ساير كتب آسمانى تفاوت جوهرى و اساسى دارد؛ از جمله داستان آفرينش آدم، طوفان نوح، غرق شدن فرعون و نجات قوم موسى و چند داستان ديگر.
موريس بوكاى، در ردّ نظريه شباهت داستان آفرينش قرآن با تورات مىنويسد:
من معتقدم: اين نظريه كه داستان آفرينش قرآن با تورات بسيار نزديك است، اشتباه است؛ بلكه اختلافهاى آشكارى در اين دو كتاب وجود دارد كه قابل مقايسه با يكديگر نيستند (بوكاى 1977: 157).
همچنين وى، مسأله طوفان نوح را مطرح مىكند كه وقتى تورات، طوفان نوح را بيان مىدارد، طوفان جهانى براى عِقاب تام بشر كافر است؛ در حالى كه قرآن كريم، طوفان را براى مجازات عدّهاى محدود مطرح كرده است (همان).
در داستان غرق شدن فرعون نيز تفاوتهاى اساسى بين سفر هجرت در تورات و بين آيات قرآن كريم مشاهده مىشود؛ از جمله نجات بدن فرعون است (همان، 204) كه قرآن مىفرمايد:
فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً (يونس (10): 92).
6. بسيارى از داستانهايى كه در قرآن كريم مطرح شده است، اثرى از آن در تورات و انجيل يافت نمىشود؛ از جمله آنها داستان هود، صالح و شعيب است و اگر پيامبر، قرآن را از اهل كتاب آموخته بود، اين اضافات را در كتاب خود مطرح نمىكرد (ماضى، محمود، 1422: 148).
7. قرآن كريم به دستبرد و تحريف كتابهاى تورات و انجيل اشاره كرده است كه دانشمندان آنها به تحريف كتاب خود مىپردازند:
يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ (مائده (15): 13 و نساء (4): 46).
اگر پيامبر، مطالب خود را از آنها نقل كرده باشد، چگونه آنها را تضعيف كرده، نسبت تحريف مىدهد كه اين خود، باعث تضعيف كتاب خود مىشود و با عقل و درايت نمىسازد.
برخى از خاورشناس از راه ترجمه قرآن، به قرآن كريم طعن زده، و آن را ساخته پيامبر اسلام دانسته، و عنوان ترجمه خود را «قرآن محمّد» يا «قرآن، معروف به قرآن محمّد» نام نهادهاند.
روبرتوس، هرمانوس، الكساندر راس، جرج سيل، رودل، ان جى داود از جمله اين افراد هستند.
ان جى داود در ترجمه خود در سال 1956 ميلادى از تأثير آموزههاى يهوديت و مسيحيت بر پيامبر صلىاللهعليهوآله سخن مىگويد (صادقى، 1379: 159).
برخى نيز متعادلتر سخن گفته و با تحليلهاى تاريخى و جامعهشناسانه خود به اين باورند كه آن چه پيامبر در مكّه ارائه داده، وحيانى است؛ ولى دوره مدنى را دوره غير صادق كه از كسب قدرت او ناشى است، مىدانند؛ چرا كه هر قدرتى فسادآور است يا مىگويند: به طمع كاميابى دنيايى در دام شيطان افتاد (بل، 1376: 88).
عدّهاى ديگر مانند بول (Bull) تصريح كردهاند كه قرآن از سوى خود پيامبر است (صغير، 1413: 4)؛ اين در حالى است كه برخى ديگر مانند گلدزيهر، و بول و ... بر اين باورند كه قرآن، پس از رحلت پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله تحريف شده و تغيير يافته است و آن چه به نام وحى و حالت غش براى پيامبر صلىاللهعليهوآله نقل شده، همان «صرع» است كه وقتى به هوش مىآمد، چيزى بر مردم تلاوت مىكرد به گمان آن كه بر او از سوى پروردگارش وحى شده است يا حالت غش همان حمله هيسترى است (بل: 1376: 88). در نوشته بِل، نسبت بيمارى صرع از گوستاوويل (Gustav weil)، و حمله هيسترى را از الويزاشپرنگر (Aloys sprenger) نقل مىشود؛ اگر چه خود مستشرقان، اين موهومات و ادّعاهاى واهى و بىپايه را پاسخ دادهاند (همان).
در جديدترين مباحث مسيحيان از جمله يوسف درّة الحداد، كشيش مسيحى و مؤلّف كتاب دروس قرآنيه مىبينيم كه با تحليلهاى بسيار جذّاب و موذيانه با استفاده از قرآن كريم، آيات اين كتاب آسمانى و وحى را بر گرفته از محيط پيامبر، مرزهاى جغرافيايى، كتب تورات، انجيل و زبور مىداند و دين مسيحيت و حتّى تثليث را مورد تأييد اسلام بر مىشمرد (درّة الحداد، 1982: 173 ـ 188).
انتساب قرآن كريم به شخص پيامبر، بر اين مبتنى است كه يا خود پيامبر اين انتساب را ادّعا كرده باشد يا او شخصى «العياذ باللّه» دروغگو باشد.
طبق هيچ مدركى ثابت نشده است كه پيامبر قرآن را به خود منتسب كند. نه سخنى از پيامبر در اين زمينه رسيده است و نه آيات قرآن اين مسأله را تأييد مىكند؛ بلكه آيات قرآن خلاف اين مطالب را به اثبات مىرسانند كه تمام آيات قرآن از سوى خدا است و آيات آن در ادلّه وحيانيت نص گذشت. افزون بر آن، به علل ديگرى از جمله ويژگىهاى پيامبر مانند راستگو بودن حضرت ونيز اخبار انبياى گذشته، بشارات عهدين، و سرزنشهاى پيامبر در قرآن مىتوان اشاره كرد:
شخصيت پيامبر، ميان تمام عرب آن زمان شناخته شده بود. حتّى مخالفان حضرت و بسيارى از مردم مكّه با وجود دشمنى با حضرت، او را راستگو و امين مىدانستند و صفات برجسته ديگرى مانند جود، سخاوت، شجاعت و ... را براى او معتقد بودند و واجب است پيامبر، داراى بالاترين صفات ارزشى مانند كمال عقل، زكاوت، صداقت، امانت، زيركى و ... باشد (حلّى، 1366: 274).
1ـ1. راستگويى: از جمله صفات دال بر صداقت پيامبر بر الاهى بودن آيات، راستگو بودن حضرت است.
بهترين دليل، گواهى و شهادت دشمن سرسخت رسول خدا در زمان خود، يعنى ابوسفيان بر راستگويى، عدم تكبّر و خودخواهى حضرت است. در ملاقاتى كه ابوسفيان نزد امپراتور روم رفته بود. هرقل امپراتور روم از ابوسفيان پرسيد: آيا پيش از رسالت، به دروغگويى متّهم بوده است؟ ابوسفيان گفت: خير. پس از پرسشها و پاسخهاى فراوان، در آخر هرقل گفت: تمام اينها نشانههاى پيامبرى است؛ سپس گفت: به خدا سوگند! مىدانم او پيامبر است؛ ولى از مملكتم مىترسم. اگر نمىترسيدم از او پيروى مىكردم (نمازى، محمود، 1422: 89).
نضر بن حارث به قريش اعلان كرد:
لقد كان محمّد اصدقكم حديثا واعظمكم امانةً ... (بيهقى: 448).
2ـ1. اخبار پيامبران گذشته: ميان بسيارى از پيروان اديان معروف بوده است كه پيامبرى با ويژگىهايى خواهد آمد و بسيارى از افراد، منتظر ظهور پيامبر بودهاند، از جمله آنها سلمان فارسى است كه به سراغ عالمان بسيارى از نصارا مىرفت و در واپسين خبرى كه به او دادند، انتظار پيامبرى در سرزمين عرب بوده است و او به همين جهت به آن سرزمين مسافرت كرد (نمازى محمود، 1422: 91).
همچنين است داستان معروف نجاشى كه برخى از مسلمانان به حبشه مهاجرت كردند و او، رسالت پيامبر را تصديق كرد (سبحانى، 1351: 249 ش 17).
3ـ1. بشارت عهدين: گستره نشانههاى نبّوت پيامبر اسلام در عهد قديم و جديد حتّى براى طرفدار اين دو دين نيز قابل انكار نيست. افزون بر تصريح به ويژگىهاى پيامبر در كتاب تورات و انجيل آمده است كه پس از ابراهيم پيامبرى نمىآيد، مگر از فرزندان ابراهيم كه اسماعيل و اسحاق هستند و از فرزندان اسماعيل نيز پس از حضرت عيسى تاكنون كسى كه ادّعاى نبوّت كرده باشد، جز پيامبر اسلام نيز نيامده است. در اين جا فقط به برخى از آدرسها و منابع اشاره مىشود:
ر.ك: تورات، سفر تكوين 25/18، تثنيه 34/10، تكوين 16/12، سفرتكوين، 21/20 و 21، تثنيه، 33/1 ـ 3.
انجيل: يوحنا 1/19 ـ 27، يوحنا 7/37 ـ 43، لوقا، 1/15 منى، 11/7 ـ 14، متى 17/10 ـ 13، يوحنا، 14/15 ـ 17، يوحنا 15/26 و 27 يوحنا، 16/13 و 14 و... (مكارم شيرازى، 1375: 403 و نمازى، محمود، 1422: 105 ـ 92).
در قرآن، مواردى وجود دارد كه از عتاب و سرزنش پيامبر اسلام در برخى حوادث حكايت دارند كه نشان مىدهند خداوند متعالى، پيامبرش را محافظت كرده و برخى از تصميمهاى آن حضرت را مورد توبيخ قرار داده است؛ از جمله، آيات 1 تا 7 سوره تحريم، اذن به برخى بر عدم حضور در جنگ، توبه، 43 و نيز داستان ابن اُمّ مكتوم در سوره عبس، 1 ـ 5 و نيز انعام، 52؛ اسراء، 73، 74 و 75 و ... .
چگونه شخصيتى كه در برخى موارد مورد سرزنش قرار مىگيرد، خود آورنده همان آيات مىتواند باشد (فضل، حسن عباس، 1408: 113 و 214). در قرآن كريم، آيات فراوانى نيز وجود دارد كه بيان كننده بالاترين ارزشها براى شخصيت پيامبر است.
آيات فراوانى از قرآن كريم وجود دارد كه دخالت پيامبر را در وحى به طور كامل نفى مىكند؛ از جمله:
قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي (يونس (10): 15).
بگو اى پيامبر! مرا نرسد كه آن [= قرآن] را از پيش خود دگرگون كنم [و در ادامه مىفرمايد:] من جز آن چه بر من وحى مىشود، پيروى نمىكنم.
نيز آيه 103 و 104 سوره نحل و آيات فراوان ديگر كه پيش از اين در ادلّه وحيانيت نص گذشت.
يكى از شبهههاى موجود كه برخى از روشنفكران مطرح كردهاند، تابعيت وحى از پيامبر است. سروش مىگويد:
وحى، تابع پيامبر است، نه پيامبر تابع وحى. پيامبر روز به روز پيامبرتر مىشد و در كار خود مجهّزتر و به توفيق خود خوشبينتر. شخصيت پيامبر، محل و موجد و قابل و فاعل تجارب دينى و وحيى بود. ربطى كه در شخصيت او مىافتاد به بسط تجربه و (بالعكس) منتهى مىشد؛ لذا وحى تابع او بود، نه او تابع وحى، و هر چه آن خسرو مىكرد، شيرين بود (سروش، 1378 ش: 13 و 39).
وى در جاى ديگرى مىگويد:
وحى، تابع نبى بود، نه او تابع وحى، و هر چه آن خسرو مىكرد، شيرين بود. او در اثر قرب فرايض و نوافل چنان شده بود كه حق، سمع و بصر او بود و به حكم مارميت اِذْ رميت ولكن اللّه رمى، كلامش حق بود. او نه تابع جبرئيل كه جبرئيل تابع او بود و مَلَك را او نازل مىكرد و در جايى هم كه مىخواست و مىتوانست از او در مىگذشت (همان).
به عبارتى، به دليل اين كه پيامبر، شخصيتى پيراسته، پالايش شده، والا و مؤيّد داشت، سخنانش همه از منبعى بيرون مىآمد كه پاك و زلال بود و چون سرچشمه، پاك بود، سخن هم پاك و زلال مىشد.
همه اينها مجموعا توضيح مىدهد سخنى را كه من گفتم كه وحى تابع پيامبر بود؛ يعنى متناسب بود با شخصيت پيغمبر؛ متناسب بود با زبان پيغمبر؛ متناسب بود با محيط پيغمبر؛ متناسب بود با حوادثى كه در زمان پيامبر رخ مىداد. متناسب بود با بنيه مزاجى و عقلانيتى كه قوم او داشتند. متناسب بود با ضرب المثلى كه آنها مىزدند. متناسب بود با معانى كه در الفاظ خودشان ريخته بودند. متناسب بود با ظرفيتى كه زبان و بينش آن قوم داشتند. در واقع وحى خودش را با اين مسائل تطبيق مىداد.
گر بريزى بحر را در كوزهاى***چند گنجد قسمت يك روزهاى (سروش، 1381: 72***(
شبهه مطرح شده، اگر چه برخى از آن (از جمله تناسب با محيط پيغمبر، با ظرفيتى كه زبان و بينش آن قوم داشتند) به قرآن و فرهنگ زمانه مربوط است، آن چه به وحيانيت و الاهى بودن نصّ آيات قرآن كريم آسيب مىرساند، اين است كه آيات قرآنى برگرفته از شخص پيامبر، تابع حضرت، و پيامبر محل و موجد و قابل و فاعل وحى باشد كه جبرئيل را پيرو و تابع خود مىسازد و هر آن چه بخواهد، آن مىشود (يا هر چه آن خسرو كند شيرين بود).
بدون ترديد، شواهد تاريخى عصر رسالت و آيات قرآن كريم (با استفاده از ادلّه گذشته) خلاف اين مطلب را اثبات مىكنند. در پاسخ شبهه پيشين به يك شاهد تاريخى و دو دسته از آيات مىتوان اشارت كرد كه يك دسته آن به دخالت نداشتن پيامبر در متن وحى اشاره مىكند و دسته ديگر با صراحت تمام پيامبر را تابع كامل وحى مىداند.
نزول وحى يا قطع آن در زمان خاص فقط از سوى خداوند متعالى متعيّن است و پيامبر هيچ گونه دخالتى در اين مورد ندارد وتابع كامل وحى است. اين مسأله، در دوران «فترت وحى» در تاريخ مطرح شده است و پيامبر اسلام هيچ گونه اطّلاعى از نازل نشدن وحى در آن زمان نداشت؛ بلكه نگرانى حضرت با طولانى شدن تأخير وحى هر روز بيشتر مىشد تا اين كه آيه «فاصدع بما تُؤمَرْ» (حجر، 94) نازل شد و دستور اعلان دعوت عمومى را دريافت كرد (مكارم شيرازى، 1371: 143 و ابن كثير، 1442: 78 و ابن هشام، 1355: 28).
ابو عبداللّه زنجانى مىگويد:
پس از نزول آيه اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ... (علق (96): 1)، تا مدّت سه سال، قرآن نازل نشد و اين مدّت را فترت وحى مىنامند (زنجانى، 1410: 68).
اين نشان مىدهد كه پيامبر، هيچ گونه اختيارى در وحى و نزول آيات و زمان آن نداشته است.
دسته اوّل: آياتى پيش از اين گذشت كه نشان مىداد پيامبر هيچ گونه دخالتى در وحى ندارد؛ نه اصل وحى و نزول آن، نه قطع وحى، نه تغيير و تبديل آن، و نه آوردن مشابه و مانند آن. او هيچ سهمى در ساختن و ساختار نصّ قرآنى نداشت، اصل آن از سوى خداوند به وسيله فرشته و پيك وحى يعنى جبرئيل بود و او فقط گيرنده وحى به شمار مىآمد. خداوند مىفرمايد:
نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ (حجر (15): 9).
ما قرآن را فرستاديم.
وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ (نمل (27): 6).
تو اين قرآن را از نزد استواركارى دانا مىگيرى.
قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ (بقره (2): 97).
بگو: هر كه دشمن جبرئيل، باشد پس [بداند كه] او قرآن را به فرمان خدا بر قلب تو فرود آورده است.
نقش پيامبر در وحى، نقش دريافت وحى و ابلاغ رسالت و آيات آن است:
وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ (نور (24): 54؛ عنكبوت (29): 18 و مائده (5): 99).
مشابه آوردن و تغيير آيات نيز در خور مقام پيامبر نيست:
وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لاَءَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَـمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ (حاقه (69): 44 ـ 46).
اگر وى [= پيامبر] برخى سخنان را بر ما بر مىبافت، هر آينه او را به دست راست [كنايه از توانايى يا سختى و شدّت] مىگرفتيم؛ سپس رك قلبش را مىبريديم.
در آيه ديگر كه سخن از تغيير و تبديل آيات است و مشركان تقاضاى قرآنى غير از قرآن نازل شده را دارند، مىفرمايد:
مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي (يونس (10): 15).
مرا نرسد كه آن را از پيش خود دگرگون كنم.
اين آيات، پيامهاى سمبليكى خود پيامبر نبوده است تا جهت فريب و اغوامى مردم، آيات را به ديگرى منتسب و توانايى و دخالت خود را از متن آن سلب كند؛ بلكه حقايقى است كه از جانب خداوند متعالى به او ابلاغ شده است.
دسته دوم: آياتى در قرآن وجود دارد كه با صراحت تمام، پيامبر را تابع وحى مىداند، نه بالعكس. پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله ضمن نفى غيبگويى از سوى خود و فرشته نبودن، مهمترين پيامش اين است كه:
إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَايُوحَى إِلَيَّ (انعام (6): 50؛ يونس (10): 15 و احقاف (46): 9).
من تبعيت نمىكنم، جز آن چه بر من وحى مىشود.
قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَايُوحَى إِلَيَّ (اعراف (7): 203).
بگو: فقط پيروى مىكنم از چيزى كه بر من وحى مىشود.
خداوند متعالى در آيات فراوانى به پيامبرش فرمان مىدهد كه فقط بايد از وحى پيروى كنى:
وَاتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْكَ (يونس (10): 109).
وَاتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرا (احزاب (33): 2).
[پيامبر اسلام] از هواى نفس سخن نمىگويد و نيست اين [قرآن]، مگر وحى كه بر او فرستاده مىشود. او را فرشتهاى [= جبرئيل] بس نيرومند آموخته است. توانمندى است كه راست بايستد و او در افق برين بود؛ سپس نزديك شد و نزديكتر، به اندازه دو كمان يا نزديكتر؛ سپس به بندهاش وحى كرد آن چه را وحى كرد. دلِ محمّد صلىاللهعليهوآله آن چه را ديد، دروغ نگفت ... (نجم (33): 3 ـ 11).
اين آيات به روشنى پيروى پيامبر را از وحى الاهى بيان مىكند و نياز به توضيح نيز نيست. تجربه نبوّتى نبوده است تا براساس طولانى شدن آن، او آموخته باشد كه چگونه وحى را بسازد و وحى را تابع خود كند و پيامبرتر شدن پيامبر معنا و مفهومى ندارد. وصف تفضيل براى اصل نبوّت رسول خدا ثابت است: تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ (بقره (2): 253)؛ ولى وصف تفضيل نبوّت پيامبر بر نبوّت خودش معقول نيست؛ زيرا سراسر وحى چه در مكّه و چه در مدينه هم از اعجاز و يكنواختى و هماهنگى كامل حكايت دارد، و در تمام پيامهايش اختلافى وجود ندارد:
أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفا كَثِيرا (نساء (4): 82).
1. قرآن كريم.
2. ابن كثير، حافظ: تفسير القرآن العظيم، ج 2، بيروت، دارالكتب العلميه، الطبعة الثالثه، 1424 ق / 2003 م.
3. ابن منظور: لسان العرب، ج 15، بيروت، دارالاحياء التراث الاسلامى، الطبعة الاولى، 1408 ق / 1988 م.
4. ابن هشام: سيره، ج 1، مصر، مطبعة البابى الحلبى، 1355 ق.
5. القطان، منّاع: مباحث فى علوم القرآن، بيروت، مؤسسة الرسالة، الطبعة الرابعة و الثلاثون، 1478 ق / 1998 م.
6. بدوى، عبدالرحمن: الدفاع عن القرآن ضد منتقديه، مكتبة مدبولى صغير، بيروت، 1418 ق.
7. بل، ريچارد: مقدمه بر ترجمه قرآن ش 2، (بازنگرى، مونتگمرى وات)، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، مركز ترجمه قرآن به زبانهاى خارجى، اسفند 1376 ش.
8. بوكاى، موريس: دراسة الكتب المقدسه (فى ضوء المعارف الحديثه) لبنان، دارالمعارف، 1977 م.
9. بيهقى: دلائل النبوة، ج 1، قاهره، دارالنصر، الطبعة الاولى.
10. حلى، حسن بن يوسف: كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، قم، مؤسّسه مطبوعات دينى (مصطفوى)، 1366 ش.
11. خرقانى، حسن: هماهنگى و تناسب در ساختار قرآن كريم، تهران، نشر قلمرو، اوّل، 1380 ش.
12. دپنى، فردريك: برخى واژگان و مفاهيم دينى ش 6، جمعى در قرآن، بولتن مرجع، تهران، انتشارات بين المللى هدى، اوّل، 1380 ش.
13. درّة الحداد، يوسف: القرآن و الكتاب، اطوار الدعوة القرآنية، لبنان، منشورات المكتبة البولسيه، الطبعة الاولى، 1982 م.
14. درّة الحداد، يوسف: القرآن و الكتاب، ج 2، بيئة القرآن الكتابية.
15. دورانت، ويل: قصة الحضارة، ج 7، بيروت، دارالفكر، الطبعة الاولى، 1973 م.
16. ذهبى، محمّدحسين: الوحى و القرآن الكريم، بيروت، مكتبة وهبه، 1406 ق.
17. راغب اصفهانى، حسين: مفردات، قم، اسماعيليان (بر اساس دار الكاتب العربى) 1392 ق.
18. رضوان، عمر بن ابراهيم: آراء المستشرقين حول القرآن الكريم، ج 1، رياض، دار طيبة، 1413 ق.
19. رنجبر، جواد: مجله كتاب نقد ش 5 و 6، تهران، مؤسسه فرهنگى انديشه معاصر، 1377 ش.
20. زرقانى، محمّد عبدالعظيم: مناهل العرفان، فى علوم القرآن، بيروت، دارالفكر، الطبعة الاولى، 1416 ق / 1996 م.
21. زنجانى، ابو عبداللّه: تاريخ القرآن، دمشق، دارالحكمة الطبعة الاولى، تحقيق: محمّد عبدالرحيم، 1410 ق / 1990 م.
22. سبحانى، جعفر: فروغ ابديت، ج 1، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، سوم، 1351 ش.
23. سروش، عبدالكريم: اسلام، وحى، نبوّت ش 15، مجله آفتاب، انتشارات كوير، ارديبهشت 1381 ش.
24. سروش، عبدالكريم: بسط تجربه نبوى، تهران، وصال، اوّل، 1378 ش.
25. سيوطى، جلال الدين: الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، قم، فخر دين، اوّل، 1380 ش.
26. صادقى، تقى: رويكرد خاورشناسان به قرآن، تهران، فرهنگ گستر، اوّل، 1379 ش.
27. صغير، محمّدحسين: دراسات قرآنيه، المستشرقون، قم، مركز النشر، مكتب الاعلام الاسلامى، الطبعة الثانيه، 1413 ق.
و نيز:The life of mohomet. P. 135 Emile Der menghem New york Digl Press 1930.
28. طباطبايى، محمّدحسين: الميزان، ج 11، 12، 16، بيروت، مؤسسة الاعلمى، الطبعه الثالثه، 1393 ق / 1973 م.
29. طباطبايى، محمّدحسين: قرآن در اسلام، تهران، دارالكتب اسلاميه، نهم، 1379 ش.
30. طبرسى، ابوعلى فضل بن حسن: مجمع البيان، ج 2، 4، 6، 7، 9، 10، بيروت، دارالمعرفة، الطبعة الثانيه، 1408 ق / 1988 م.
31. عوض ابراهيم: دراثة لشبهات المستشرقين و المبشرين حول الوحى المحمّدى، قاهره، مكتبة الزهراء الشرق، 1417 ق.
32. عياشى سمرقندى، محمّد بن مسعود: التفسير، ج 1، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، 1380 ق.
33. غازى، عنايت: شبهات حول القرآن الكريم و تنفيدها، بيروت، عالم الكتب، الطبعة الاولى، 1420 ق / 2000 م.
34. فراستخواه، مقصود: زبان قرآن، انتشارات علمى و فرهنگى، اوّل، 1376 ش.
35. فضل حسن عباس: قضايا قرآنيه فى الموسوعة البريتانيه، عمان، دارالبشير، الطبعة الاولى، 1408 ق.
36. فيليپ، حتى، تاريخ العرب، قاهره، دار العالم العربيه، الطبعة الثالثه، 1953 م.
37. قرطبى، محمّد بن احمد: الجامع لاحكام القرآن، بيروت، دارالاحياء التراث (مؤسسة التاريخ العربى)، طبعة الثانيه، 1405 ق / 1985 م.
38. كاظم مقدادى، فؤاد: الاسلام و شبهات المستشرقين، قم، مجمع العالمى لاهل البيت عليهمالسلام ، الطبعة الاولى، 1416 ق.
39. كلينى، محمّد بن يعقوب: اصول كافى، ج 2، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1408 ق.
40. گراهام، ويليام: معرفى و نقدى بر كتاب مطالعات قرآنى ش 6، بولتن مرجع، تهران، انتشارات بين المللى هدى، اوّل، 1380 ش.
41. ماوردى، محمّد بن حبيب: النُكَت و العيون، ج 1، بيروت، دارالكتب العلميه، 1412 ق.
42. مصباح يزدى، محمّدتقى: قرآنشناسى، ج 1، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره ، اوّل، 1376 ش.
43. مصطفوى، حسن: التحقيق فى كلمات القرآن، ج 10، تهران، وزارة الثقافة و الارشاد الاسلامى، الطبعة الاولى، 1368 ش.
44. مطهرى، مرتضى: پيامبر امّى، به ضميمه ختم نبوت، دفتر انتشارات اسلامى (وابسته به جامعه مدرسين) 1359 ش.
45. معرفت، محمّدهادى، علوم قرآنى، قم، مؤسّسة التمهيد، اوّل، 1378 ش.
46. مكارم شيرازى، ناصر و ديگران: تفسير نمونه، ج 6، 15، 16، تهران، دارالكتب الاسلاميه، نهم، 1371 ش.
47. موسى، عبداللّه: عبرى گرايى مدرن در ترجمه قرآن ش 6، درباره ترجمه آندره شورقى از قرآن كريم، بولتن مرجع، تهران، انتشارات بين المللى هدى، اوّل، 1380 ش.
48. ميرمحمّدى، ابوالفضل: تاريخ و علوم قرآن، قم، انتشارات اسلامى (وابسته به جامعه مدرسين)، چهارم، 1375 ش.
49. نمازى، محمود: الوحى القرآنى فى المنظور الاستشراقى و نقده، المدينة المنوره، دارالدعوة، الطبعة الثانيه، 1422 ق / 2001 م.
50. وات، مونتگمرى: برخورد آراى مسلمانان و مسيحيان، ترجمه آريا.
1 محقق.
تاريخ دريافت: 30/6/82تاريخ تأييد: 14/7/82.