درنگى در ترجمه چند واژه و اصطلاح قرآنى

پدیدآورمرتضی کریمی‌نیا

تاریخ انتشار1388/12/26

منبع مقاله

share 502 بازدید
درنگى در ترجمه چند واژه و اصطلاح قرآنى

مرتضى كريمى‏نيا

اين نوشتار به بررسى چند واژه، تركيب و اصطلاح عربىِ به كار رفته در قرآن كريم و مقتضيات ترجمه فارسى آنها مى‏پردازد. درواقع مى‏توان اين مقاله را ضميمه‏اى بر نوشته پيشين من با عنوان «از مقتضيات زبان فارسى در ترجمه قرآن»[1] دانست كه پيشتر در فصلنامه حوزه و دانشگاه انتشار يافته است. موارد مورد بحث در اين مقاله عبارتند از دو واژه «بعض» و «نفس» و برخى تركيبات ساخته شده از آن دو.

1 ـ بعض

اين واژه، همانند نقيضش كلمه «كلّ»، در اصل براى قيد مقدار در زبان عربى به كار مى‏رود و غالباً ميزان و مقدار چيزى را نشان مى‏دهد. اين دو كلمه (بعض و كلّ) همواره به اسم پس از خود اضافه مى‏شوند و هيچ‏گاه با الف و لام نمى‏آيند؛[2] اما گاه مضاف اليه اين دو كلمه حذف مى‏شود و به جاى آن تنوينى به نام «تنوين عوض» مى‏آيد،[3] مانند آيه كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرينَ (نمل، 87). چند مثال ساده قرآنى از كاربرد كلمه بعض در مقام قيد مقدار اينهايند: قالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ‏يَوْمٍ(بقره، 259)؛ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ (نساء، 150)، فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ (هود، 12). در كاربرد ساده واژه «بعض» همواره فعل مفرد مذكر به كار مى‏رود.[4] از اين نظر فرقى نمى‏كند كه مضافٌ اليه آن مفرد باشد مانند بعض السيارة[5]، جمع سالم مانند بعض الأعجمين[6] و بعض النبيّين[7]، ياجمع مكسر مانند بعض أزواجه[8] و بعض الأقاويل.[9] به عكس، كلمه «كلّ» غالباً[10] در مفرد، تثنيه، جمع، مذكر و مؤنث بودن تابعِ مابعد خود است. چند مثال قرآنى چنين است: مفرد مذكر: وَ كُلَّ شَىْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصيلاً (اسراء، 12)؛ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ (غافر، 27). مفرد مؤنث: تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّآ أَرْضَعَتْ (حج، 2)؛ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى (طه، 15). جمع مذكر: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ (اسراء، 71)؛ كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (روم، 32).[11]

1 ـ 1 ـ بعض به معناى «يكى از» يا «بعضى از»

از همين جا مى‏توان تفاوت ساختارى مهم كلمه «بعض» در عربى و واژه «بعضى» در فارسى را دريافت. «بعضى» در زبان فارسىِ امروز، ضمير و فعل جمع مى‏گيرد و ـ جز به نادرست ـ در اطلاق بر يك شخص يا يك شى‏ء به كار نمى‏رود؛ اما كلمه «بعض» در زبان عربى‏غالباً بر يك چيز يا يك فرد اطلاق مى‏شود و در غير اين حالت، براى بيان بخشى نامعيّن از چيزى به كار مى‏رود.
نمونه‏اى از اين دو گونه كاربرد كلمه «بعض» در آيه سوم سوره تحريم آمده است: وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِه حَديثًا فَلَمّا نَبَّأَتْ بِه وَ أَظْهَرَهُ اللّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ (تحريم، 3). بنابراين آيه، پيامبر رازى را تنها و تنها به يكى از همسرانش گفته، چرا كه در ادامه آيه آمده است: فَلَمّا نَبَّأَتْ بِه.[12] لذا «بعض» نخست را نبايد به «بعضى» و مانند آن ترجمه كرد، بلكه بايد گفت: يكى از همسرانش. اما «بعض» دوم و سوم را به بخشى، برخى و پاره‏اى مى‏توان برگرداند. ترجمه‏هاى تحت اللفظى قديم چون ترجمه تفسير طبرى، ترجمه قرآن موزه پارس، و ترجمه قرآن مورخ 556 اين واژه را به برخى و بعضى ـ نه يكى ـ ترجمه كرده‏اند.[13] ترجمه تفسير طبرى: «و چون پنهان كرد پيغامبر سوى برخى زنانِ او سخنى». اما ميبدى كه اغلب در اين موارد سربلند بيرون مى‏آيد، به درستى در ترجمه خود واژه «يكى» به كار برده است: «راز كرد پيغامبر با يكى از زنان خويش سخنى چون آن زن آن سخن بگفت ديگرى را...» (ميبدى).[14]
از ميان چند ترجمه معاصر فارسى، آقايان آيتى، فولادوند، مجتبوى، موسوى گرمارودى، بهرام‏پور و طاهرى، آيه را درست ترجمه كرده و آقايان امامى، الهى قمشه‏اى، خرمشاهى، پاينده و مكارم شيرازى نادرست ترجمه كرده‏اند. ترجمه آقاى بهاءالدين خرمشاهى چنين است: «و چنين بود كه پيامبر سخنى را پوشيده‏وار به بعضى از همسرانش گفت؛ و چون آن را [آن زن به زن ديگر] خبر داد...». ترجمه استاد مكارم شيرازى: «(به خاطر آوريد) هنگامى را كه پيامبر يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت، ولى هنگامى كه وى آن را افشا كرد...».
ديگر مثال اين بخش را از يكى از ترجمه‏هاى كهن فارسى، به نقل از فرهنگنامه قرآنى مى‏آورم[15] كه نشان مى‏دهد ترجمه‏اى كهن از قرآن به زبان فارسى (ظاهراً از قرن هفتم) و از نظر برابرهاى فارسى زيباست.[16] مترجم در ترجمه كلمه «بعض» در آيه إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَريكَ بَعْضُ الِهَتِنا بِسُوءٍ (هود، 54)، واژه «يكى» به كار برده است. همين آيه را ميبدى به درستى چنين ترجمه كرده است: «نميگوئيم ما بتو مگر اينكه بتو رسانيد يكى از خدايان ما گزندى»؛ و ترجمه فارسى مؤلفى ناشناخته (از حدود قرن چهارم هجرى) در بخشى از تفسيرى كهن به پارسى اين گونه است: «نكوئيم مكر كه بتو رسيد از خذايان ما بَذِ يكى و بتو رسانيد يكى از خدايان ما گزندى».
اغلب ترجمه‏هاى فارسى معاصر از اين آيه غيردقيق‏اند كه در زير آنها را مى‏آورم.
مجتبوى: جز اين نمى‏گوييم كه برخى از خدايان ما به تو گزندى رسانيده‏اند.
مكارم شيرازى: ما (درباره تو) فقط مى‏گوييم: بعضى از خدايان ما، به تو زيان رسانده (و عقلت را ربوده)اند.
فولادوند: [چيزى] جز اين نمى‏گوييم كه بعضى از خدايان ما به تو آسيبى رسانده‏اند.
خرمشاهى: ما جز اين نمى‏گوييم كه بعضى از خدايان ما به تو گزند رسانده‏اند.
پاينده: جز اين نگوييم كه بعضى از خدايان ما آسيبى بتو رسانده‏اند.
امامى: جز اين نگوييم كه برخى از خدايان‏مان تو را گزند زده‏اند.
ترجمه‏هاى آقايان آيتى، موسوى گرمارودى، طاهرى قزوينى، انصارى و بهرام‏پور نيز كمابيش همين گونه‏اند. در ادامه به دو كاربرد اصطلاحى و خاص واژه «بعض» كه در قرآن كريم به كار رفته‏اند اشاره مى‏كنم.

1ـ2ـ بعض در مقام نكره ساز

در واژه «بعض» نوعى ابهام و عدم تعيّن نهفته است. وقتى مى‏گوييم: «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» (حجرات، 12)، به روشنى تمام گمانهاى ناپسند و گناه را در سخن خود بيان نكرده‏ايم. به همين‏سان، در آيات فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها (بقره، 73)، و يَوْمَ يَأْتى بَعْضُ اياتِ رَبِّكَ (انعام، 158) و مانند آنها ابهام و عدم تعيّن باقى است. اين عدم تعيّن گاه از نظر زبانى چنان ادا مى‏شود كه مضاف اليهِ «بعض» كاملاً معناى نكره به خود مى‏گيرد؛ هرچند از نظر دستورى در ظاهر نشانه كلمات معرفه را دارد.
نمونه‏اى قرآنى از اين ساختار، آيه وَ أَلْقُوهُ فى غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيّارَةِ (يوسف، 10) است. مراد گوينده اين سخن آن بوده كه يوسف را درچاهى بيندازند تا كاروانى او را بيابد و با خود ببرد. «بَعْضُ السَّيّارَةِ» با آنكه در ظاهر دستورى‏اش در زبان عربى، ساخت معرفه دارد، اما به دليل ماهيت كلمه «بعض» در معنا كاملاً نكره و نامعيّن است. شايد اين امر برخاسته از ماهيت وحدت‏سازِ كلمه «بعض» نيز باشد. از همين رو در ترجمه فارسى آن، با رعايت مقتضيات زبان فارسى بايد بگوييم: «كاروانى». اغلب مترجمان فارسى قرآن كريم تحت تأثير زبان عربىِ قرآن، اين عبارت را به برخى از كاروانيان، بعضى از كاروانيان و غيره ترجمه كرده‏اند كه صحيح ــ يا دست كم با توجه به فعل مفرد جمله، گويا و دقيق ــ به نظر نمى‏رسد. ترجمه اين عبارت به «يكى از كاروانيان» يا «يك كاروان» نيز خوب است كه ميبدى در قرن ششم تقريباً چنين كرده است: «بيفكنيد او را در كنج قعر چاه تا برگيرد او را كسى از كاروانيان».[17] از ميان مترجمان معاصر، تنها آيتى، الهى قمشه‏اى، انصارى و بهرام‏پور صحيح و روان ترجمه كرده‏اند: «تا كاروانى او را برگيرد» (آيتى)؛ «كه كاروانى او را بيابد (و با خود به ديار دوربرد)» (الهى قمشه‏اى). ساير ترجمه‏ها اينهايند:
انصارى: تا كسى از مسافران او را برگيرد.
بهرام‏پور: تا يكى از كاروان‏ها او را برگيرد.
مجتبوى: تا برخى از كاروانيان او را برگيرد.
خرمشاهى: كه برخى از كاروانيان او را برگيرد.
مكارم شيرازى: تا بعضى قافله‏ها او را برگيرند.
امامى: تا برخى از راهيان بردارندش.
فولادوند: تا برخى از مسافران او را برگيرند.
پاينده: كه بعضى از مسافران او را برگيرند.
موسوى گرمارودى: تا برخى از كاروانيان (وى را بيابند و) بردارند. (كذا فى المتن)
مثال بعدى آياتِ وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ (حاقه، 44ـ46) است كه در آن، «بَعْضَ الْأَقاويلِ» به معناى «سخنانى» يا «بافته‏هايى» است. مراد و مفهوم آيات فوق اين است كه اگر پيامبر بر ما دروغى يا سخنانى مى‏بست، ما چنين و چنان مى‏كرديم؛ نه آنكه اگر وى برخى دروغها يا بعضى سخنان را به ما نسبت مى‏داد... ترجمه اخير موهم آن است كه تنها برخى دروغها (و نه برخى ديگر) موضوع اين حكم الهى است. چند ترجمه درست فارسى از قديم و جديد اينهايند:
ميبدى: اگر رسول بر ما هيچ سخن فرا نهادى جز از گفته ما.
سورآبادى: اگر بر ما بافتى محمد برخى، يعنى حرفى از اين قرآن.
تفسير قرآن مجيد كمبريج: اگر محمد بر ما دروغ سازدى و چيزى گويدى.
مكارم شيرازى: اگر او سخنى دروغ بر ما مى‏بست.
خرمشاهى: اگر بر ما سخنانى مى‏بست.
امامى: اگر او بر ما سخنى مى‏بست.
طاهرى: اگر [محمد] سخنانى به دروغ بر ما بسته بود.
ترجمه‏هاى نادرست:
شاه ولى اللّه‏ دهلوى: اگر مى‏بست پيغامبر بر ما بعض سخن‏ها را.
الهى قمشه‏اى: و اگر (محمد ص) از دروغ بر ما برخى سخنان را مى‏بست.
مجتبوى: اگر وى برخى سخنان را بر ما برمى‏بافت.
فولادوند: اگر [او] پاره‏اى گفته‏ها بر ما بسته بود.
آيتى: اگر پيامبر پاره‏اى سخنان را به افترا بر ما مى‏بست.
موسوى گرمارودى: اگر (اين پيامبر) بر ما، برخى سخنان را نسبت مى‏داد.
نمونه ديگر آياتِ وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمينَ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِه مُؤْمِنينَ (شعراء، 198 ـ 199) است كه در اينجا نيز، كلمه «بعض» مانند دو آيه پيش به كار رفته است. ضمير فاعلى و فعلِ «فَقَرَأَهُ» نشان مى‏دهد كه «بَعْضِ الْأَعْجَمينَ» مفرد و البته در سياق كلام نكره است و ترجمه آن به صورت برخى از عجمها يا بعضى عجمها نادرست است. ترجمه صحيح آيه چنين است: اگر آن را بر عَجَمى (يا يكى از عجمها) فرومى‏فرستاديم واو آن را بر ايشان مى‏خواند، بدان ايمان نمى‏آوردند. سورآبادى و ميبدى از ميان مترجمان قديم، و آقايان آيتى و طاهرى قزوينى اين آيات را صحيح ترجمه كرده‏اند. ترجمه طاهرى: «اگر ما آن [قرآن ]را بر يك غير عرب نازل كرده بوديم، و او آن را بر مردم مكه مى‏خواند، به آن ايمان نمى‏آوردند».[18]
ترجمه‏هاى نادرست:
پاينده: اگر آنرا ببعضى عجمان نازل كرده بوديم و براى ايشانش همى‏خواند بدان ايمان نميآوردند.
مجتبوى: اگر آن (قرآن) را بر برخى عجمان فروفرستاده بوديم، و وى آن را بر ايشان مى‏خواند، بدان ايمان نمى‏آوردند.
مكارم شيرازى: هر گاه ما آن را بر بعضى از عجم [= غيرعرب]ها نازل مى‏كرديم، و او آن را بر ايشان مى‏خواند، به آن ايمان نمى‏آوردند.
فولادوند: اگر آن را بر برخى غير عرب‏زبانان نازل مى‏كرديم، و [پيامبر] آن را بر ايشان مى‏خواند، به آن ايمان نمى‏آوردند.[19]
خرمشاهى: اگر آن را بر بعضى از مردم بيگانه زبان نازل كرده بوديم، سپس آن را بر ايشان مى‏خواند؛ بدان ايمان نمى‏آوردند.
انصارى: اگر آن را بر برخى عجميان نازل مى‏كرديم و آن را بر ايشان مى‏خواند به آن مؤمن نمى‏شدند.
موسوى گرمارودى: اگر آن را بر كسانى غيرعربى زبان نازل كرده بوديم؛ كه او آن را بر ايشان مى‏خواند؛ بدان ايمان نمى‏آوردند.

1 ـ 3 ـ بعضكم بعضاً: يكديگر، همديگر

از مهم‏ترين تركيبهايى كه با «بعض» ساخته مى‏شود، تعابيرى چون بعضكم ببعض، بعضهم على بعض، بعضنا لبعض و... است. اين تعابير و امثال آنها همگى از سه بخش تشكيل يافته‏اند:
الف) دوبار كلمه «بعض».
ب) ضميرى چون نا، هُمْ، كُمْ و گاه «ه» يا «ها».
ج) يكى از حروف جرّ مانند باء، فى، على، لام، مِن. گاه به جاى اين حروف جرّ نشانه مفعولى، فاعلى، ابتدائيت و مانند آن جايگزين مى‏شود.
بيش از 90% از كاربردهاى كلمه «بعض» در قرآن كريم چنين ساختارى دارند كه در زبان عربى اصطلاحى خاص به شمار مى‏آيد. درواقع اين تعبير، مفهوم «يكديگر / همديگر» را در زبان عربى مى‏رساند و ترجمه لفظ به لفظ آن در زبان فارسى يا هر زبان ديگرى نادرست است. براى بيان مفهوم و معناى يكديگر / همديگر، هيچ تعبير مستقل ديگرى در زبان عربى نداريم[20]؛ حال آنكه اين مفهوم از تعابير كليدى و پايه در تمام زبانها به شمار مى‏آيد. چند مثال قرآنى براى اين كاربرد اينهايند.
«وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ قالُوا؛ چون با يكديگر خلوت كنند، گويند» (بقره، 76).
«وَ إِذا مآ أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ؛ چون سوره‏اى فرو آيد، به يكديگر مى‏نگرند» (توبه، 127).
«الأَْخِلاّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ ؛ دوستان در آن روز دشمن يكديگرند» (زخرف، 67).
«فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ؛ سرزنش‏كنان به يكديگر رو كردند» (قلم، 30).
لا تَجْعَلُوا دُعآءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعآءِ بَعْضِكُمْ بَعْضًا؛ پيامبر را در ميان خود چونان يكديگر صدا مزنيد» (نور، 63).
«لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا ؛ غيبت يكديگر مكنيد» (حجرات، 12).
ترجمه اين اصطلاح به «بعضى از شما بعضى ديگر را» يا «بعض شما بعضى را» ميراث برگردانهاى تحت اللفظى و كهن فارسى از قرآن كريم است كه در قديم تقريباً همه جا رعايت مى‏شده است. فرهنگنامه قرآنى كه فرهنگ برابرهاى فارسى قرآن بر اساس 142 نسخه خطى كهن محفوظ در كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى را ارائه مى‏دهد، ترجمه عبارتهاى «بعضنا بعضاً»، «بعضهم ببعض» و «بعضكم على بعض» را در بيش از 25 آيه قرآن از مترجمان فارسى قديم آورده است.[21] اين ترجمه‏ها كه اغلب در فاصله قرون چهارم تا نهم هجرى صورت پذيرفته‏اند، در برابر اين اصطلاح معادلهايى چون لختى، پارَ، پاره، پاره ديگر، بهرى[22]، بهره، برخى، برخ، ورخى، ديگرى، گروه، گروهى، بخش و اندك را به كار برده‏اند. در اين ميان تنها چهار ترجمه قديمى فارسى (شماره‏هاى 6، 10، 24 و 39) در برگردان چهار آيه مختلف واژه فارسى «يكديگر» را به كار برده‏اند.[23] طبيعى است كه غلبه زبان تحت اللفظى در نخستين ترجمه‏هاى فارسى قرآن به مترجم اجازه نمى‏داده است تا قرآن را آن گونه كه سليس و روان سخن مى‏گويد و مى‏نويسد، به فارسى ترجمه كند. آثارى چون ترجمه تفسير طبرى (از نيمه قرن چهارم)، ترجمه قرآن موزه پارس (احتمالاً از اوايل قرن پنجم) و ترجمه قرآن (نسخه مورخ 556 هجرى)، نيز به خوبى تأثير و هيمنه زبان ترجمه‏اى را در برگردان رايج‏ترين تعابير و اصطلاحات زبان عربى نشان مى‏دهند.[24]
با اين همه وقتى به سراغ اديبانى چون سورآبادى (قرن پنجم)، ميبدى (قرن ششم) يا مؤلفِ تفسير قرآن مجيد كمبريج (در ميانه قرون چهارم تا ششم) مى‏رويم، ترجمه ايشان از اغلب يا اكثر موارد به كاررفته اين اصطلاح در قرآن كريم را صحيح و سرراست مى‏يابيم. چند نمونه صحيح از ترجمه‏هاى كهن به فارسى را مى‏خوانيم.
تفسير قرآن مجيد كمبريج:
«قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ؛ گفتند از ما مترس كه ما هر دو خصمانيم، و از ما بر يكديگر ستم است» (ص، 22).
«وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ؛ و لكن خواست تا شما را بيكديگر آزموده كند» (محمد، 4).
«وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَسآءَلُونَ؛ و ايشان اندر بهشت روى سوى يكديگر كنند» (طور، 25).
قرآن كريم، با ترجمه نوبت اول از: كشف الاسرار ميبدى:
«وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا ؛ و برداشتيم ايشانرا زبر يكديگر در عزّ و در مال پايه‏ها افزودنى تا يكديگر را به چاكرى و بندگى گيرند و زيردستى سازند» (زخرف، 32).
«وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ؛ و گفتيم فرو رويد يكديگر را دشمن و بر يكديگر گماشته» (بقره، 36)[25]
«وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِه بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ ؛ و آرزو مكنيد آن چيز را كه اللّه‏ تعالى شما را بآن بيكديگر افزونى و فضل داد» (نساء، 32).
«الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ؛ مردان و زنان منافقان همه از يكديگراند» (توبه، 67).
«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيآءُ بَعْضٍ؛ مؤمنان، مردان و زنان ياران يكديگراند» (توبه، 71).
بخشى از تفسير كهن به پارسى، از مؤلفى ناشناخته (حدود قرن چهارم هجرى):
«اَلْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ؛ منافقان مردان و زنان همه از يكديگراند»(توبه، 67).
«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيآءُ بَعْضٍ؛ مؤمنان مردان و زنان ياران يكديگراند» (توبه، 71).
«وَ يَجْعَلَ الْخَبيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَميعًا؛ و باطلِ اهلِ باطل بر هم مى‏اوكند تا رُكَمَه گردذ، همه» (انفال، 37).
«وَ إِذا مآ أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ؛ و آنكه كه سوره فرو فرستاذه آمذِيذ با يكديكر نكرستنديد و در يكديگر نموذنذيذ» (توبه، 127).
تفسيرى بر عشرى از قرآن مجيد (نسخه محفوظ در كتابخانه موزه بريتانيا):
«وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فى بَعْضٍ؛ بگذاشتيم آن روز ايشانرا تا بيك ديگر اندر افتادند» (كهف، 99).
«وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ؛ مرو را قهر كندى چنانكه ملوك دنيا بر يكديگر كنند» (مؤمنون، 91).
«فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضًا؛ لاجرم از پس يك ديگرشان هلاك مى‏كرديم» (مؤمنون، 44).
«لا تَجْعَلُوا دُعآءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعآءِ بَعْضِكُمْ بَعْضًا؛ خواندن پيامبرا برابر مداريد با خواندن يك ديگرتان» (نور، 63).
زبان تحت اللفظى كهن در ترجمه، كما بيش به بسيارى از مترجمان متأخر نيز سرايت كرده است. از جمله آنها كمال الدين حسين كاشفى (در قرن نهم) و شاه ولى‏اللّه‏ دهلوى، پارسى‏گوى هندى در قرن دوازدهم هجرى‏اند كه تقريباً همه جا اين اصطلاح را كلمه به كلمه ترجمه كرده‏اند. به چند نمونه از هريك اشاره مى‏كنم.
مواهب عليه يا تفسير حسينى (بفارسى)، از كمال الدين حسين كاشفى:
«الأَْخِلاّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ؛ دوستان در آن روز بعضى از ايشان مر بعضى را دشمن باشند» (زخرف، 67).
«وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ؛ و آشكار مسازيد براى او سخن را هم چون آشكارا خواندن برخى از شما مر بعضى را» (حجرات، 2).
«لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا؛ بايد كه غيبت نكند بعضى از شما بعضى ديگر را» (حجرات، 12).
قرآن مجيد، با ترجمه شاه ولى اللّه‏ دهلوى:
«وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ قالُوا؛ و چون تنها شوند بعض از ايشان با بعضى گويند» (بقره، 76).
«وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ؛ و نيستند بعضى ايشان پيروى كننده قبله بعض ديگر را» (بقره، 145).
«بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ؛ بعضى شما از جنس بعض است» (آل عمران، 195).
«وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً؛ و ساختيم بعضِ شما را در حق بعضى ابتلائى» (فرقان، 20).
به همين ميزان مى‏توان گفت مترجمان فارسى معاصر نيز هرجا و هر اندازه كه در بند زبان عربىِ متن قرآن بوده‏اند، شيوه قدما را برگزيده و هر گاه به صرافت طبع خود در زبان فارسى رجوع كرده‏اند، آن را به «يكديگر» برگردانده‏اند. فى‏المثل شادروان سيد جلال الدين مجتبوى كه تأكيد و اهتمامى بسيار به مطابقت ترجمه‏اش با متن قرآن داشته، در اكثر موارد اين اصطلاح رايج عربى را واژه به واژه ترجمه كرده است. چند نمونه از ترجمه وى را مرور مى‏كنيم:
«لا تَجْعَلُوا دُعآءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعآءِ بَعْضِكُمْ بَعْضًا؛ خواندن پيامبر را ميان خود همانند خواندن برخى از شما برخى ديگر را مسازيد» (نور، 63).
«بَلْ إِنْ يَعِدُ الظّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا إِلاّ غُرُورًا؛ بلكه ستمكاران برخى به برخ ديگر جز فريب وعده نمى‏دهند» (فاطر، 40).
«وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ قالُوا؛ چون برخى‏شان با برخى تنها نشينند» (بقره، 76).
«وَ إِنَّ الظّالِمينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيآءُ بَعْضٍ ؛ ستمكاران برخى دوستان برخى ديگرند» (جاثيه، 19).[26]
«وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيرًا؛ هرچند برخى از آنان يار و همپشت برخى باشند» (اسراء، 88).
از سوى ديگر، مترجمى چون بهروز مفيدى شيرازى كه قرآن را نه از عربى، بلكه بر مبناى ترجمه رشاد خليفه از انگليسى به فارسى درآورده،[27] از آنجا كه هيچ گاه با متن عربى آيات روبه‏رو نبوده، تقريباً همه جا اين اصطلاح را به درستى به «يكديگر» ترجمه كرده است؛ چه رشاد خليفه، مترجم مصرى‏الاصلِ قرآن به انگليسى، همواره در ترجمه خود از اين اصطلاح، تركيب انگليسى each other يا one another را نهاده است.
اكنون كه ما بسيارى از قيود مترجمان نخستينِ قرآن به فارسى را كنار گذاشته و به زبان روز ترجمه مى‏كنيم، اصرار بر برخى كليشه‏هاى قديمى به هيچ وجه دقت و امانت در ترجمه به حساب نمى‏آيد و شايسته است مترجمان قرآن در اين موارد نيز به زبان فارسىِ امروز و مقتضيات آن توجه كنند. بگذريم كه گاه حتى مترجمان معروف معاصر و يا مترجمان دقيق‏النظر امروز در ترجمه جمله واحدى از قرآن كه در دو آيه مختلف آمده، وحدت رويه نداشته و ترجمه‏هايى دوگانه ارائه داده‏اند. فى‏المثل آية اللّه‏ مكارم شيرازى در ترجمه آيه «(وَ) فأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَسآءَلُونَ» در آيات 27 و 50 از سوره صافات چنين آورده‏اند:
«و رو به يكديگر كرده و از هم مى‏پرسند» (صافات، 27).
«بعضى رو به بعضى ديگر كرده مى‏پرسند» (صافات، 50).
و يا برگردان دو آيه زير كه مشابهت ساختارى بسيار دارند، در ترجمه آقاى بهاءالدين خرمشاهى چنين آمده است:
«يُوحى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا؛ بعضى به بعضى سخنان آراسته ظاهر فريب، پيام و الهام مى‏دهند» (انعام، 112).
«إِنْ يَعِدُ الظّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا إِلاّ غُرُورًا؛ ستمكاران [مشرك] به يكديگر وعده‏اى جز از روى فريب نمى‏دهند» (فاطر، 40).
در پايان اين بخش، ترجمه مترجمان فارسى معاصر و قديم از چند آيه قرآن را مرور و با هم مقايسه مى‏كنيم كه در همگى آنها تعابير فوق به كار رفته است.
«وَ مآ أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ» (بقره، 145).
ميبدى: نه تو بقبله ايشان پى‏خواهى بُرد و نه جهود بقبله ترسا و نه ترسا بقبله جهود.
پاينده: تو پيرو قبله آنها نيستى، آنها نيز پيرو قبله يكديگر نيستند.
خرمشاهى: تو [نيز] پيرو قبله‏شان نيستى، و آنان پيرو قبله همديگر هم نيستند.
مجتبوى: تو نيز پيرو قبله آنها نيستى، و آنها نيز پيرو قبله يكديگر نيستند.
تقريباً تمام ترجمه‏هاى فارسى معاصر و بيشتر ترجمه‏هاى كهن در اين آيه، درست عمل كرده‏اند.
«وَلا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا» (حجرات، 12).
ميبدى: از پس يكديگر بد مگوئيد.
تفسير قرآن مجيد كمبريج: يكديگر را غيبت مكنيد.
پاينده: غيبت همديگر مگوئيد.
امامى: در پس يكديگر بد مگوييد.
آيتى: از يكديگر غيبت مكنيد.
مكارم شيرازى: هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند.
مجتبوى: از پس يكديگر بدگويى ـ غيبت ـ نكنيد.
فولادوند: بعضى از شما غيبت بعضى نكند.
خرمشاهى: كسى از شما غيبت ديگرى نكند.
بهرام‏پور: كسى از شما غيبت بعضى نكند.
انصارى: برخى از شما از برخى ديگر غيبت نكند.
موسوى گرمارودى: برخى از شما، از برخى ديگر، غيبت نكند.
«وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً» (فرقان، 20).
ميبدى: شما را با يكديگر فتنه و آزمايش كرديم.
پاينده: شما را مايه امتحان يكديگر كرده‏ايم.
آيتى: شما را وسيله آزمايش يكديگر قرار داديم.
بهرام‏پور: ما شما [مردم] را وسيله آزمايش يكديگر قرار داده‏ايم.
طاهرى: شما را وسيله آزمون يكديگر ساخته‏ايم.
مجتبوى: برخى از شما را وسيله آزمون برخى ديگر گردانيديم.
خرمشاهى: بعضى از شما را مايه آزمون بعضى ديگر ساخته‏ايم.
امامى: برخىتان را آزمون برخى ديگر ساختيم.
انصارى: برخى از شما را براى برخى [ديگر مايه] آزمونى ساخته‏ايم.
موسوى گرمارودى: برخى از شما را مايه آزمون برخى ديگر كرديم.
«وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فى كِتابِ اللّهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُهاجِرينَ»(احزاب، 6).
ميبدى: خويشاوندان سزاوارترند بيكديگر (ميراث بردن را) در دين خداى از همه گرويدگان هجرت كرده و ناكرده.
پاينده: خويشاوندان در مكتوب خدا بهمديگر از مؤمنان و مهاجران نزديكترند.
خرمشاهى: خويشاوندان در [حكم] كتاب الهى نسبت به همديگر از ساير مؤمنان و مهاجران سزاوارتر [به ارث بردن] هستند.
آيتى: در كتاب خدا خويشاوندان نسبى از مؤمنان و مهاجران به يكديگر سزاوارترند.
موسوى گرمارودى: خويشاوندان، نسبت به همديگر در كتاب خداوند، از مؤمنان و مهاجران (به ارث) سزاوارترند.
مجتبوى: در كتاب خدا خويشاوندان برخى به برخى [در ميراث] سزاوارترند از مؤمنان و مهاجران.[28]
انصارى: خويشاوندان در كتاب خداوند، برخى از آنان به برخى [ديگر] از ساير مؤمنان و مهاجران سزاوارترند.[29]
امامى: در كتاب خدا خويشاوندان برخى به برخى سزاوارتراند از گرويدگان و كوچندگان.
«وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ» (حجرات، 2).
ميبدى: با او بلند سخن مگوئيد چنانك با يكديگر بلند گوئيد.
سورآبادى: بلند مگوييد و به نام مخوانيد او را چون بلند كردن و به نام خواندن شما يكديگر را.
پاينده: با او سخن بلند چون بلند گفتنتان بيكديگر مگوئيد.
خرمشاهى: در سخن با او، مانند بلند حرف زدنتان با همديگر، بلند حرف مزنيد.
امامى: با وى بلند سخن مگوييد، چنان كه با يكديگر گوييد.
آيتى: همچنان كه با يكديگر بلند سخن مى‏گوييد با او به آواز بلند سخن مگوييد.
ترجمه تفسير طبرى: مه آشكار كنيد او را بگفتار چون آشكارا خواندن برخى از شما برخى را.
مجتبوى: با او بلند سخن مگوييد مانند بلند سخن گفتن برخى از شما با برخ ديگر.

2 ـ نفس

«ن ف س» از واژه‏هاى كهن در زبان آرامى است كه استعمال اسمى آن بسيار فراوان‏تر و رايج‏تر از كاربرد فعلى آن بوده است. اگر پاره‏اى اشعار جاهلى كه انتساب آنها را قطعى نمى‏توان دانست كنار بگذاريم، در قرآن كريم تنها دو مورد از مشتقات فعلى اين ماده به كار رفته است: وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ (تكوير، 18)؛ وَ فى ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ (مطففين، 26).
«ن ف س» در حالت اسمى دو شكل اصلى دارد كه هر دو از ديگر زبانهاى سامى (چون عبرى، آرامى و سريانى) ريشه گرفته‏اند. يكى نَفَس (جمع: انفاس) به معناى دم، نسيم هوا و بوى خوش كه معادل آن در عبرى nāpa_1 و در سريانى nafe_1 است؛ و ديگرى نَفْس (جمع: اَنْفس، نفوس) كه معادل آن در عبرى nepe_1 و در سريانى nap_1ā است.[30] اين اسم (:نَفْس) در زبان عربى معانى و كاربردهاى مختفى دارد كه پاره‏اى از آنها عبارتند از: روح، روان، جان، درون، ضمير، زندگى، كَس، شخص، خون[31]، خود، خويشتن.
مشتقات اسمى و فعلى نفس در زبان عربى تطور و گسترش بسيار داشته است، آنچنان كه فرهنگ‏هاى معاصر زبان عربى انبوهى از معانى و كاربردهاى جديد را براى آن برمى‏شمارند كه اغلب مختص همين زبان و در درون فرهنگ عربى ـ اسلامى سده‏هاى گذشته شكل گرفته‏اند. در ادامه مقاله تنها به برخى از مهم‏ترين كاربردهاى زبانى نفس / انفس مى‏پردازم.

2ـ1ـ نفس در قرآن

در قرآن كريم، به ندرت كلمه نَفْس و جمعِ آن، انفس / نفوس در كاربرد كلامى يا فلسفى امروزى به معناى روح يا نفس مجرد به كار رفته است؛ با اين همه دلالت كلمه نفس / انفس در پاره‏اى از آيات قرآن بر مفهوم جان يا روح را نمى‏توان انكار كرد.[32] كاربردهاى مختلف كلمه نَفْس / اَنْفُس در قرآن را به ترتيب زير مى‏توان تقسيم كرد:
الف ـ نفس به معناى جان، روح در مقابل بدن. در اين كاربرد قرآنى، اكثراً كلمه نفس همراه با ال (:النفس) به كار مى‏رود، مانند: اَللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها؛ (زمر، 42)؛وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ‏وَ الثَّمَراتِ (بقره، 155)؛ النَّفْسِ اللَّوّامَةِ (قيامت، 2)؛ النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (فجر، 27)؛ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى (نازعات، 40)؛ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ (يوسف، 53)؛ وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّيها (شمس، 53).
ب ـ نفس به معناى انسان، شخص، تن، جسم انسان. مانند آيات: أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ (مائده، 45)؛ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتى حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ (اسراء، 33؛ انعام، 151؛ و مشابهش در فرقان، 68)؛ خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ (نساء، 1؛ زمر، 6).
ج ـ نفس به معناى «كس/فرد» يا «هيچ كس/ هيچ فرد» در فارسى. چنانچه مفرد، تنها، نكره و در جمله مثبت به كار رود به معناى كس/ فرد است، مانند: ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ (آل عمران، 161)؛ وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا (بقره، 72). گاه بسته به موقعيت كلام، مى‏توان آن را به «انسان»، در آيه أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً (كهف، 74) يا «يكى» (معادلِ أَحداً) در آيه إِنّى قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا (قصص، 33) ترجمه كرد. از سوى ديگر، چنانچه نفس مفرد، تنها، نكره ودر جمله منفى به‏كار رود، معادل با هيچ كسى/ هيچ فردى است؛ مانند: وَ ما تَدْرى نَفْسٌ بِأَىِّ أَرْضٍ تَمُوتُ (لقمان، 34)؛ لا يَنْفَعُ نَفْسًا ايمانُها (انعام، 152).[33]
د ـ نفس به معناى درون، ضمير، دل. تنها در موردى اين كاربرد را در قرآن كريم مى‏يابيم كه نفس به اسمى علَم يا ضميرى متصل اضافه شود و بر سر آن حرف جرّ «فى» آمده باشد. چند مثال قرآنى براى اسم عَلَم و ضماير مجرورى متصل اينهايند:
إِلاّ حاجَةً فى نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضيها (يوسف، 68).
تَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَ لا أَعْلَمُ ما فى نَفْسِكَ (مائده، 116).
فَأَسَرَّها يُوسُفُ فى نَفْسِه وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ (يوسف، 77).
تُخْفى فى نَفْسِكَ مَا اللّهُ مُبْديهِ (احزاب، 37).
أَوْ أَكْنَنْتُمْ فى أَنْفُسِكُمْ (بقره، 235).
يُخْفُونَ فى أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ (آل عمران، 154).
رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فى نُفُوسِكُمْ (اسراء، 25).
ه ـ نفس / اَنْفُس به معناى خود / خودتان / خويش / خويشتن. بيشترين كاربرد كلمه نفس / أنفس در قرآن كريم، در اضافه به ضماير متصل چون ك، كُما، كُم، ه، هُما، هُم، ى، و نا است. چنين تركيبى بيش از دويست بار در قرآن به كار رفته كه تقريباً در اغلب اين موارد مناسب است در ترجمه فارسى آنها از مشتقات كلمه «خود» استفاده كرد.[34] مثالهاى قرآنى مختلف اين كاربرد در اضافه به ضميرهاى متصل از اين قرار است:
خود / خودش، مذكر: فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ (بقره، 231).
خود / خودش، مؤنث: إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِىِّ (احزاب، 50).
خودشان، مذكر: إِنْ يُهْلِكُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ (انعام، 26).
خودشان، مؤنث: يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ (بقره، 228).
خودت: وَ مآ أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَهٍ‏فَمِنْ نَفْسِكَ (نساء، 79).
خودتان: وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ(بقره، 44).
خودم: إِنّى ظَلَمْتُ نَفْسى (نمل، 44).
خودمان: رَبَّنا ظَلَمْنآ أَنْفُسَنا (اعراف، 23).

2ـ2ـ انفسكم / انفسهم در معناى يكديگر

چنان كه ديديم رايج‏ترين، ملموس‏ترين و ساده‏ترين كاربرد نفس/ انفس در قرآن كريم، بيان مفهوم اساسى خود (self) است. اما در ميان استعمالات متعدد قرآنى از تعبير انفسكم / انفسهم، موارد معدودى هست كه نه مى‏توان آنها را به خودتان / خودشان ترجمه كرد و نه برگردان آنها به هيچ‏يك از صور پيشين ممكن است. كمى دقت در اين مثالهاى قرآنى، خواننده آشنا با زبان عربى را به اين نتيجه مى‏رساند كه در ترجمه اين آيات، بايد از گونه‏اى مفهوم تقابل و عمل طرفينى بهره جست، وتنها معادل موجود در زبان فارسى براى اين مفهوم واژه‏هاى يكديگر و همديگر است. مفسّران، لغويان و قرآن پژوهان قديم در تفاسير و ديگر كتب خود فراوان بدين امر اشاره كرده‏اند. فى‏المثل، مقاتل بن سليمان (م 150 هجرى) در بيان وجوه مختلف معنايى كلمه «نفس» مى‏گويد:
ششم: تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ، يعنى يكديگر را مى‏كشيد، كه اين تعبير در سوره بقره [آيه 85 ]آمده است: ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ يعنى يقتل بعضكم بعضاً؛ همانند آن آيه قرآن (بقره، 54) كه مى‏فرمايد: فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ يعنى يكديگر را بكشيد.[35]
بيانى مشابه را ابوعبداللّه‏ حسين بن محمد دامغانى (م 478 هجرى) در وجوه و نظاير خود چنين آورده است:
چهارم، تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ يعنى يكديگر را مى‏كشيد. اين سخن خدا در سوره بقره [آيه 85 ]كه مى‏فرمايد: «ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ» يعنى يكديگر را مى‏كشيد، و آيه «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» يعنى يكديگر را بكشيد.[36]
اكنون با ذكر چند نمونه قرآنى، ترجمه‏هاى فارسى مترجمان قديم و جديد را مرور مى‏كنيم.
فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ (بقره، 54).
اين دستور الهى كه خطاب به بنى‏اسرائيل و به دنبال ماجراى گوساله پرستى آنان صادر (و مجدداً در آيه نساء، 66 خطاب به يهوديان عصر پيامبر اكرم بيان) شده است، متضمن فرمان خودكشى نبوده، بلكه مراد آن اين است كه يكديگر را بكشيد. ابن‏قتيبه (213ـ276) مى‏گويد: «فاقتلوا انفسكم أى لِيقْتُلْ بَعْضُكُم بعضاً»[37]. روشن است كه معناى «بعضكم بعضاً» در فارسى همان يكديگر / همديگر است. طبرى (م 310 هجرى) نيز در تفسير اين عبارت، 12 روايت از ابن‏عباس (دو روايت)، مجاهد (3 روايت)، سعيد بن جبير، قتاده، ابن‏شهاب، ابوالعاليه، سدّى، عبيد بن عمرو و ابن‏اسحاق آورده كه در تمامى آنها اين عبارت قرآنى به «كشتن يكديگر» (قاموا صفين، يقتل بعضهم بعضاً، قام بعضهم الى بعض يقتل بعضهم بعضاً) تفسير و معنى شده است.[38]
چند ترجمه فارسى از آيه ياد شده چنين است:
ميبدى: پس بازگرديد به خداوند و آفريدگار خويش خويشتن را بكشيد.
پاينده: بخالق خويش بازآئيد و خودتان را بكشيد.
خرمشاهى: اينك به درگاه آفريدگارتان توبه كنيد و خودتان را بكشيد.
امامى: اينك به سوى آفريدگارتان بازگرديد و خودهاتان را بكشيد.
مجتبوى: اكنون به آفريدگار خويش باز گرديد و خود ـ يكديگر ـ را بكشيد.
آيتى: اينك به درگاه آفريدگارتان توبه كنيد و يكديگر را بكشيد.[39]
انصارى: پس رو به آفريدگارتان آوريد، و همديگر را بكشيد.[40]
موسوى گرمارودى: پس به درگاه آفريدگار خود توبه كنيد و يكديگر را بكشيد.[41]
وَ لَوْ أَنّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاّ قَليلٌ مِنْهُمْ (نساء، 66).
اين آيه خطاب به اهل كتاب معاصر با دوره نزول قرآن و حيات پيامبر اكرم (ص) است و مضمون آن تقريباً همان است كه به بنى اسرائيل در عصر موسى در حادثه گوساله‏پرستى فرمان داده شده است. پيشتر به آن آيه و برگردانهاى مترجمان فارسى از آن اشاره كردم. اكنون ترجمه همان مترجمان از آين آيه را مرور مى‏كنيم كه گاه با تعبير به كار رفته در برگردان پيشين متفاوت است.
موسوى گرمارودى: و اگر بر آنان مقرر مى‏داشتيم كه تن به كشتن دهيد يا از ديار خويش بيرون رويد، جز اندكى از ايشان آن را انجام نمى‏دادند.[42]
خرمشاهى: و اگر بر آنان مقرر داشته بوديم كه خودتان را بكشيد يا از خانه و كاشانه‏تان بيرون رويد، جز اندكى از آنان آن كار را نمى‏كردند.
انصارى: و اگر بر آنان مقرر مى‏داشتيم كه خويشتن را بكشيد و يا از خانه‏هايتان بيرون رويد جز اندكى از آنان [حكم مقرر را] انجام نمى‏دادند.[43]
بهرام‏پور: و اگر بر آنان مقرر مى‏كرديم كه تن به كشتن دهيد يا از خانه‏هاى خود بيرون شويد، جز اندكى از آنان عمل نمى‏كردند.[44]
آيتى: و اگر به آنان فرمان داده بوديم كه خود را بكشيد و از خانه‏هايتان بيرون رويد ،جز اندكى از آنان فرمان نمى‏بردند.[45]
مجتبوى: و اگر ما بر آنان مقرر مى‏داشتيم كه خود ـ يكديگر ـ را بكشيد يا از خانه‏هاى خويش بيرون شويد جز اندكيشان چنين نمى‏كردند.
امامى: اگر بر آنان نوشته بوديم كه خودهاتان را بكشيد يا از خانه‏هاتان برون رويد، نمى‏كردند، مگر اندكى‏شان
پاينده: اگر بر آنها مقرر داشته بوديم كه خودتان را بكشيد يا از ديار خويش بيرون شويد، جز اندكيشان چنين نمى‏كردند.
تَخافُونَهُمْ كَخيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ (روم، 28).
در اين آيه براى بيان توحيد افعالى براى مشركان مثلى زده شده است. به آنان گفته مى‏شود كه چگونه اللّه‏ ــ خداى برتر و خالق همه چيز ــ را با بتهاى خود در تدبير امور جهان شريك مى‏كنيد، حال آنكه خود حاضر نيستيد با بردگانتان در يك رتبه بنشينيد. مضمون آيه اين است كه آيا هيچ بنده يا برده‏اى ديده‏ايد كه هم طراز و شريك مالى ارباب آزادش باشد و ارباب او چنان كه از ديگر افراد آزاد حساب مى‏برد، از او بترسد؟ «تَخافُونَهُمْ كَخيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ» يعنى از آن بردگان آن گونه بترسيد كه در زندگى و امور مالى از يكديگر مى‏ترسيد.[46]
مترجمان فارسى گاه در ترجمه واژه «خودتان» را به كار برده‏اند و گاه تعبير درست‏تر «يكديگر» را.
ترجمه قرآن موزه پارس: مى‏ترسيد از ايشان چون ترسيدن شما از يك ديگرتان.
پاينده: از آنها، چنانكه از همديگر بيم ميكنيد، بيم كنيد؟
آيتى: همچنان كه شما آزادان از يكديگر مى‏ترسيد از آنها هم بيمناك باشيد؟
موسوى گرمارودى: از آنان همان گونه بهراسيد كه از همديگر مى‏هراسيد.
بهرام‏پور: همان طور كه [در تصرف مال] از يكديگر بيم داريد، از [تصرف و تعدى] آنها بترسيد؟
طاهرى: در مورد آنها همان گونه ترس داريد كه از يكديگر داريد؟
مجتبوى: از آنها [درباره اموالتان] بيم داريد چنانكه از خودتان ـ آزادان ـ بيم داريد.
امامى: از ايشان چنان مى‏ترسيد، كه از خودهاتان مى‏ترسيد؟
انصارى: در حالى كه همچون ترس از خودتان (افراد آزاد) از آنان بترسيد.
خرمشاهى: از آنان همان گونه كه از [امثال] خودتان بيمناكيد، بيمناك باشيد؟
وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ (حجرات، 11)
ترجمه تفسير طبرى: و مه طعنه زنيد تنها شما يكديگر را.
ترجمه قرآن موزه پارس: طعنه مزنيد تنهاى يكديگر را.
سورآبادى: غيبت مكنيد تنهاى خويش را، اى يكديگر را طعنه مزنيد.
ميبدى: و بر يكديگر طنز مداريد.
پاينده: عيب يكديگر مگوييد.
آيتى: از هم عيب جويى مكنيد.
بهرام‏پور: عيب يكديگر را به رخ نكشيد.
انصارى: عيب همديگر را مجوييد.
طاهرى: از يكديگر عيب‏جويى نكنيد.
خرمشاهى: در ميان خويش عيب‏جويى مكنيد.
موسوى گرمارودى: در ميان خود عيب جويى مكنيد.
مجتبوى: از خودتان ـ يكديگر ـ عيب جويى مكنيد.
امامى: بر خودهاتان عيب منهيد.
فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتًا فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ (نور، 61).[47]
ميبدى: زمانى كه در خانه‏ها شويد سلام كنيد بر كسان خويش
آيتى: چون به خانه‏اى داخل شويد بر يكديگر سلام كنيد
خرمشاهى: چون وارد هر خانه‏اى شديد به همديگر سلام دهيد
طاهرى: وقتى وارد منازل مى‏شويد بر يكديگر سلام كنيد
بهرام‏پور: زمانى كه به خانه‏ها وارد شديد به يكديگر سلام كنيد
موسوى گرمارودى: پس چون به هر خانه‏اى درآمديد به همديگر درود گوييد
مجتبوى: پس چون به خانه‏هايى درآييد بر خودتان ـ بر اهل آن سراى كه بر دين شمايند ـ سلام گوييد
انصارى: پس چون به خانه‏ها درآييد بر [قوم] خويش سلام گوييد
پاينده: چون به خانه‏اى درآمديد خويشتن را سلامى گوئيد
امامى: هر گاه به خانه‏اى درآييد بر خودهاتان درود گوييد

فهرست منابع

الاشباه و النظائر فى القرآن الكريم، مقاتل بن سليمان بلخى، تصحيح عبداللّه‏ محمود شحاته، قاهره، وزارة الثقافة، 1395 ق / 1975م.
الوجوه والنظائر لالفاظ كتاب اللّه‏ العزيز، ابوعبداللّه‏ حسين بن محمد دامغانى، تحقيق محمد حسن ابوالعزم الزفيتى، قاهره، وزارة الاوقاف، 1421 / 2000 م.
امالى المرتضى: غرر الفوائد و درر القلائد، على بن حسين موسوى علوى معروف به شريف رضى، تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، دار احياء الكتب العربية، 1373 ق / 1954 م.
بخشى از تفسيرى كهن به پارسى، ازمؤلفى ناشناخته (حدود قرن چهارم هجرى)، تصحيح مرتضى آيت اللّه‏ زاده شيرازى، تهران، نشر ميراث مكتوب و مركز فرهنگى نشر قبله، 1375.
تأويل مشكل القرآن، ابن‏قتيبه دينورى، تصحيح احمد صقر، چاپ دوم، قاهره، دارالتراث، 1393 ق/ 1973م.
ترتيب كتاب العين، خليل بن احمد فراهيدى، تحقيق مهدى المخزومى و ابراهيم السامرائى، تصحيح اسعد الطيّب، قم، انتشارات اسوه، 1414.
ترجمه تفسير طبرى، تصحيح حبيب يغمايى، چاپ سوم، تهران، توس، 1367.
ترجمه قرآن موزه پارس، از مترجمى ناشناس، به كوشش على رواقى، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1355.
ترجمه قرآن (نسخه مورخ 556 هجرى)، به كوشش محمد جعفر ياحقى، چاپ اول، تهران، مؤسسه فرهنگى شهيد محمد رواقى، 1364.
تفسير سورآبادى «تفسير التفاسير»، ابوبكر عتيق نيشابورى، مشهور به سورآبادى، تصحيح سعيدى سيرجانى، تهران، فرهنگ نشر نو، 1381.
تفسير غريب القرآن، ابن‏قتبيه دينورى، تصحيح شيخ ابراهيم محمد رمضان، بيروت، دار و مكتبة الهلال، 1421 ق/ 2000 م.
تفسير قرآن مجيد، نسخه محفوظ در كتابخانه دانشگاه كمبريج،تصحيح جلال متينى، چاپ اول، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1349.
تفسيرى بر عشرى از قرآن مجيد، نسخه محفوظ در كتابخانه موزه بريتانيا، تصحيح جلال متينى، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1352.
تهذيب اللغة، ابومنصور محمد بن احمد ازهرى، تحقيق رياض زكى قاسم، بيروت، دارالمعرفة، 1422 / 2001.
جامع البيان عن تأويل آى القرآن، ابوجعفر محمد بن جرير طبرى، تحقيق على عاشور، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1421 ق / 2001 م
رَوض الجِنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، ابوالفتوح رازى، به كوشش محمد جعفر ياحقى و محمدمهدى ناصح، چاپ دوم، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1377ـ1378.
غريب القرآن المنسوب الى الشهيد زيد بن على بن الحسين، از زيد بن على، تصحيح محمد جواد حسينى جلالى، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1376 ش / 1418ق.
فرهنگ تطبيقى عربى با زبانهاى سامى و ايرانى، محمد جواد مشكور، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1357.
فرهنگنامه قرآنى، فرهنگ برابرهاى فارسى قرآن بر اساس 142 نسخه خطى كهن محفوظ در كتابخانه مركز آستان قدس رضوى، زير نظر محمد جعفر ياحقى، چاپ اول، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1372.
قرآن، آخرين كتاب آسمانى، تنها ترجمه تأييد شده فارسى با متن عربى از نسخه انگليسى ط
دكتر رشاد خليفه توسط بهروز مفيدى شيرازى، چاپ اول، لوس آنجلس (كاليفرنيا، آمريكا، انتشارات تسليم شدگان متحده بين المللى، 1995.
قرآن حكيم، ترجمه سيد جلال الدين مجتبوى، چاپ دوم، تهران، حكمت، 1376.
قرآن كريم، با ترجمه ابوالفتوح رازى، به كوشش محمد مهيار، چاپ اول، مطبوعات دينى، 1380.
قرآن كريم، با ترجمه نوبت اول از: كشف الاسرار ميبدى، تصحيح على‏اصغر حكمت، تهران، ابن‏سينا، تاريخ مقدمه، 1351.
قرآن كريم، ترجمه و شرح واژگان از ابوالفضل بهرام‏پور، چاپ اول، قم، عصمت، 1383.
قرآن كريم، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، چاپ چهارم، تهران، دوستان، 1382.
قرآن كريم، ترجمه سيدعلى موسوى گرمارودى، چاپ اول، تهران، قديانى، 1383.
قرآن كريم، ترجمه مسعود انصارى، چاپ اول، تهران، فرزان، 1377.
قرآن كريم، ترجمه مهدى الهى قمشه‏اى، به اهتمام حسين الهى قمشه‏اى، چاپ اول، تهران، انتشارات هفت گنبد [1381].
قرآن مجيد، ترجمه مهدى الهى قمشه‏اى، ويراسته حسين استادولى، چاپ اول، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1377.
قرآن مجيد، ترجمه ابوالقاسم امامى، چاپ اول (وزيرى)، تهران، اسوه، [1377].
قرآن مجيد، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ سوم، تهران 1339.
قرآن مجيد، ترجمه شاه ولى اللّه‏ محدث دهلوى، كراچى و لاهور، تاج كمپنى لميند، 1989.
قرآن مجيد، ترجمه عبدالمحمد آيتى، چاپ چهارم، تهران، سروش، 1374.
قرآن مجيد، ترجمه محمد مهدى فولادوند، چاپ سوم، قم، دارالقرآن الكريم، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامى، 1376.
قرآن مجيد، ترجمه ناصر مكارم شيرازى، چاپ سوم، قم، دارالقرآن الكريم، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامى، 1376.
قرآن مبين، ترجمه، توضيح و تفسير فشرده قرآن به قرآن از على اكبر طاهرى قزوينى، چاپ اول، تهران، قلم، 1380.
لغت‏نامه دهخدا، زير نظر دكتر محمد معين و دكتر سيد جعفر شهيدى، چاپ اول از دوره جديد، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1372.
مغنى اللبيب عن كتب الاعاريب، ابن‏هشام انصارى، تحقيق مازن مبارك و ديگران، افست، قم، مكتبة سيد الشهداء، 1366 ش / 1408 ق.
مواهب عليه يا تفسير حسينى (بفارسى)، كمال الدين حسين كاشفى، تصحيح سيد محمد رضا جلالى نائينى، تهران، اقبال، 1329.
بلاشر، مقاله زير:
Régis Blachère,» Note sur le substantif nafs "souffle vital", "âme", dans le Coran«, Semitixca 1) 1948( pp. 69-77: also in: Analecta 5, Damascus: Institute Francais de Damas, 1975, pp. 51-60.

پی نوشت ها

[1]. مرتضى كريمى‏نيا، «از مقتضيات زبان فارسى در ترجمه قرآن كريم» فصلنامه حوزه و دانشگاه، سال سوم، ش 10، بهار 1376، ص 13 ـ 25.
[2]. ازهرى، در تهذيب اللغة، ج 1، ص 360 مى‏گويد: «قال ابوحاتم: ولاتقول العرب الكلّ ولا البعض، وقد استعمله الناس حتى سيبويه والاخفش فى كتابيهما، لقلّة علمهما بهذا النحو، فاجْتَنِبْ ذلك فانّه ليس من كلام العرب».
[3]. ابن هشام انصارى، مغنى اللبيب عن كتب الاعاريب، تحقيق مازن مبارك و ديگران، ج1، ص 446 ـ 447.
[4]. خليل بن احمد، ترتيب كتاب العين، ج 1، ص 283.
[5]. أَلْقُوهُ فى غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيّارَةِ يوسف، 10.
[6]. وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمينَ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِه مُؤْمِنينَ شعراء 198 ـ 199.
[7]. وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ اسراء، 55.
[8]. وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِه حَديثًا فَلَمّا نَبَّأَتْ بِه... تحريم، 3.
[9]. وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ حاقه، 44 ـ 45.
[10]. در موارد غير غالب (فى‏المثل هنگامى كه «كل» به جاى مضافٌ اليه، تنوين عوض مى‏گيرد)، مى‏توان هم فعل مفرد و هم فعل جمع به كاربرد. دو مثال قرآنى چنين است: قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِه (اسراء، 84)؛ كُلٌّ كانُوا ظالِمينَ (انفال، 55).
[11]. ابن هشام در مغنى اللبيب تحقيق مازن مبارك و ديگران، ج 1، ص 258 ـ 262، علاوه بر ذكر نمونه‏هايى ديگر از آيات قرآن، مثالهايى نيز از اشعار عرب براى جمع مؤنث و تثنيه مذكر آورده است.
[12]. ضمير فاعلى در «نَبَّأَتْ» مفرد مؤنث است و مراد از آن همان مصداق «بعض ازواجه» است.
[13]. شايد اين عمل مترجمان اوليه قرآن را چنين بتوان توجيه كرد كه واژه‏هاى «بعض» و «بعضى» در زبان فارسى قديم متفاوت بوده‏اند؛ يعنى «بعض» به معناى بخشى يا پاره‏اى از چيزى بوده و «بعضى» به معناى يكى بوده است. اين توجيه را از آن رو آوردم كه در غياث اللغات آمده است: «در لفظِ بعضى، ياى تحتانى براى وحدت است و اگر وحدت منظور نباشد، آوردن ياء درست نيست» رك. لغت‏نامه دهخدا، ذيل واژه بعضى. روشن است كه اين كاربرد متفاوت، گواينكه روزگارى در زبان فارسى رواج داشته، به مرور از ميان رفته است و هزاران نقل قول از همان متون كهن مى‏توان يافت كه در آنها، واژه «بعضى» به معناى مقدارى يا تعدادى به كار رفته است. رك. لغت‏نامه دهخدا، همانجا.
[14]. سورآبادى متوفاى 494ق نيز ترجمه صحيحى آورده است: «و چون راز كرد پيغامبر با يكى از زنان خويش سخنى و آن حفصه بود، چون خبر كرد حفصه مر عايشه را بدان...» (ج 4، ص 2633).
[15]. ج 1، ص 353.
[16]. همان، ج 1، ص چهل و نه / مقدمه.
[17]. دو ترجمه صحيح و زيباى ديگر از مترجمان قديم پارسى اينهايند: «تا برگيرد و بردارد او را يكى از راه گذريان» سورآبادى، قرن پنجم؛ «تا برگيرد او را كسى از كاروانيان» (بخشى از تفسيرى كهن به پارسى، قرن چهارم).
[18]. ترجمه صحيح و زيباى سورآبادى هم چنين است: «وگر فروفرستاديمى اين قرآن را بر يكى از بدزبانان تا برخواندى آن را بر ايشان، نبودندى بدان گرويدگان».
[19]. ديگر ايراد مهم اين ترجمه آن است كه فاعل «فقرأه» را پيامبر دانسته است؛ گويى كه قرار است قرآن بر گروهى از عجمها نازل شود و سپس پيامبر آن را بر ايشان بخواند!
[20]. در برخى ساختارهاى قرآنى كلمه أنْفُسْ (در أَنْفُسَنَا، أَنْفُسَكَمْ و أَنْفُسَهُمْ) به همراه برخى افعال، معناى «يكديگر / همديگر» را مى‏رساند كه در همين مقاله به آنها اشاره مى‏كنم. گفتنى است اين الگوى زبانى در بيان معناى «يكديگر» امروزه در زبان عربى به كار نمى‏رود؛ اما ساختار «بعضكم بعضا» همچنان متداول است. به جز اين، برخى از ساختارهاى فعلى، گاه معناى تقابل و عمل طرفينى را مى‏رسانند. مثلاً باب افتعال: اقْتَتَلُوا= با هم كارزار كردند؛ باب تفاعل: تَضَارَبُوا= باهم زدوخورد كردند.
[21]. فرهنگنامه قرآنى، ج 1، ص 352ـ354.
[22]. ابوالفتوح رازى در تفسير فارسى خود رَوض الجِنان و رَوح الجَنان فى تفسير القرآن همواره با به‏كارگيرى اين كلمه، ترجمه‏اى تحت اللفظى از عبارت «بعضكم بعضا» ارائه داده است. فى المثل: «لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا؛ و غيبت مكنيد بهرى از شما بهرى را» حجرات، 12؛ «وَ إِذا مآ أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ؛ چون بفرستد سورتى، بنگرند بهرى با بهرى» (توبه، 127).
[23]. ترجمه شماره 6 در برگردان آيه «كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ» حجرات، 2، ترجمه شماره 10 در برگردان آيه «وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ»؛ (بقره، 76)، ترجمه شماره 24 در برگردان آيه «فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضًا» (بقره، 283)، و ترجمه شماره 29 در برگردان آيه «وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ» (بقره، 76) از واژه يكديگر بهره برده‏اند. فرهنگامه قرآنى، همان، ص 352ـ354.
[24]. به چند نمونه از برگردانهاى لفظ به لفظ در اين ترجمه‏ها اشاره مى‏كنم.
«وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَسآءَلُونَ» صافات، 27.
ترجمه قرآن موزه پارس: او روى فاكنند برخى از ايشان فابرخى مى‏پرسند.
ترجمه قرآن نسخه مورخ 556 : و روى كنند برخى از يشان ور برخى ديگر همى پرسند يك‏ديگر را.
ترجمه تفسير طبرى: و پيش آمدند برخى از ايشان بر برخى و مى‏پرسند يك‏ديگر را.
«الأَْخِلاّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» (زخرف، 67)
ترجمه قرآن موزه پارس: دوستانِ در معصيت آن روز، برخى از يشان مر برخى دشمن باشند.
ترجمه قرآن نسخه مورخ 556 : دوستان روز رستخيز برخى از ايشان ديگر برخ را دشمنى‏اند.
ترجمه تفسير طبرى: دوستان آن روز برخى از ايشان مر برخى را دوشمن‏اند.
«وَ إِنَّ الظّالِمينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيآءُ بَعْضٍ» (جاثيه، 19)
ترجمه قرآن موزه پارس: و ستم‏كاران بهرى زيشان دوستان برخى‏اند.
ترجمه قرآن نسخه مورخ 556 : بدرستى كه كافران برخى ازيشان ياران‏اند ديگر برخ را.
ترجمه تفسير طبرى: و كه ستم‏كاران برخى از ايشان دوستان برخى‏اند.
[25]. قس با ترجمه اين آيه مشابه در ميبدى: «قالَ اهْبِطا مِنْها جَميعًا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ؛ گفت فرو رويد از آسمان همگان، آدم و حوا ابليس را دشمن و ابليس ايشانرا دشمن» طه، 123.
[26]. قس با ترجمه صحيح وى از دو آيه مشابه: «وَ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيآءُ بَعْضٍ ؛ و كسانى كه كافر شدند دوستان و پيونددارانِ يكديگرند» انفال، 73. «وَالْمْؤمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيآءُ بَعْضٍ ؛ و مردان و زنان مؤمن دوستان و ياوران يكديگرند» (توبه، 71).
[27]. قرآن، آخرين كتاب آسمانى، تنها ترجمه تأييد شده فارسى با متن عربى از نسخه انگليسى دكتر رشاد خليفه توسط بهروز مفيدى شيرازى، لوس آنجلس كاليفرنيا، آمريكا: انتشارات تسليم شدگان متحده بين المللى، 1995.
[28]. ترجمه وى از آيه‏اى مشابه در انفال، 75 به عكس اينجا كاملاً صحيح و روان است: «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فى كِتابِ اللّهِ؛ خويشاوندان در كتاب خدا [درباره ميراث] به يكديگر سزاوارترند».
[29]. وى آيه مشابه انفال، 75 را درست ترجمه كرده است: «خويشاوندان در كتاب الهى به همديگر [از ديگر مؤمنان] سزاوارترند».
[30]. محمد جواد مشكور، فرهنگ تطبيقى عربى با زبانهاى سامى و ايرانى، ج 2، ص 921ـ922.
[31]. اين معنى كه در زبانهاى سامى بسيار كهن و اصيل است، در قرآن به كار نرفته است. بلاشر حدس مى‏زند، دليل اين امر آن باشد كه قرآن به روشنى بسيارى از الفاظ را از معانى مادى‏شان دور كرده و در مفاهيم غير مادى‏شان به كار مى‏برد. نگاه كنيد به مقاله بلاشر در زير:
Régis Blachère, »Note sur le substantif nafs "souffle vital", "âme", dans le Coran«, Semitixca 1 (1948) pp. 69-77.
[32]. در مقابل، دسته‏اى معتقدند نفس/ نفوس در قرآن هيچ‏گاه معناى جان، روح يا نفس انسانى نمى‏دهد و گروهى ديگر، در تقابل صدو هشتاد درجه‏اى، حتى پاره‏اى از كاربردهاى ساده نفس بر معناى كَس، تن، فرد، آدمى و انسان را به معناى روح و نفس مجرد انسانى در كامل‏ترين مفهوم فلسفى‏اش مى‏انگارند.
[33]. گاه حتى در اين حالت تركيب «كل نفسٍ» در جمله منفى قرار مى‏گيرد كه باز هم آن را به «هيچ كس» ترجمه مى‏كنيم؛ مانند آيه لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاّ عَلَيْها انعام، 164.
[34]. بجز مواردى كه در قسمت «د» گذشت.
[35]. مقاتل بن سليمان بلخى، الاشباه والنظائر فى القرآن الكريم، تحقيق عبداللّه‏ محمود شحاته، ص 271.
[36]. ابوعبداللّه‏ حسين بن محمد دامغانى، الوجوه والنظائر لالفاظ كتاب اللّه‏ العزيز، تحقيق محمد حسن ابوالعزم الزفيتى، ج 2، ص 268. نيز نگاه كنيد به زيدبن على، غريب القرآن المنسوب الى الشهيد زين بن على بن الحسين، تصحيح محمد جواد حسينى جلالى، ص 127؛ ابن قتيبه، تأويل مشكل القرآن، ص 371.
[37]. ابن‏قتيبه دينورى، تفسير غريب القرآن، تحقيق شيخ ابراهيم محمد رمضان، بيروت، دار ومكتبة الهلال، 1421 / 2000 م. ص 49.
[38]. محمد بن جرير طبرى، جامع البيان عن تأويل آى القرآن، تحقيق على عاشور، ج 1، ص 328ـ331. شريف مرتضى نيز در غرر الفوائد و درر القلائد نخست ديدگاه مفسران را به سه دسته مى‏كند. الف) خداوند به آنها فرمان خودكشى داده است. ب) خداوند فرمان داده يكديگر را بكشند. ج) فرمان داده خود را تسليم كشته‏شدن كنند (تكليف الاستسلام للقتل). وى از اين ميان، قول نخست را به دلايل كلامى و تاريخى مردود مى‏شمارد و دو وجه ديگر را تأييد مى‏كند؛ در آخر وى وجهى را اضافه مى‏كند كه در ديگر تفاسير نيامده است: «اى اجتهدوا ممّا أقدمتم عليه والندم على ما فات، ادخال المشاق الشديدة عليكم فى ذلك، حتى تكادوا ان تكونوا قتلتم انفسكم». نگاه كنيد به شريف مرتضى، على بن الحسين الموسوى، امالى المرتضى: غرر الفوائد و درر القلائد، تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم، ج 2، ص 371 ـ 373.
[39]. مخالف با ترجمه همين مترجم از آيه 66 نساء است.
[40]. مخالف با ترجمه همين مترجم از آيه 66 نساء است.
[41]. مخالف با ترجمه همين مترجم از آيه 66 نساء است.
[42]. مخالف با ترجمه همين مترجم از آيه 54 بقره است.
[43]. مخالف با ترجمه همين مترجم از آيه 54 بقره است.
[44]. مخالف با ترجمه همين مترجم از آيه 54 بقره است.
[45]. مخالف با ترجمه همين مترجم از آيه 54 بقره است.
[46]. ابن قتيبه دينورى، تأويل مشكل القرآن، ص 382.
[47]. قال الحسن: ليسلم بعضكم على بعض، كما قال تعالى: وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ، ابن قتيبه، تفسير غريب القرآن، ص 264.

مقالات مشابه

معناشناسی واژه اعجمی در کتاب و سنت

نام نشریهعلوم و معارف قرآن و حدیث

نام نویسندهحمیدرضا فهیمی تبار, مهدی آذری‌فرد

معناي واژه «ص-ل-ح» و مشتقات آن در قرآن

نام نشریهمشکوة

نام نویسندهمجید صالحی

مفردات قرآن در «تفسیر المیزان»

نام نشریهعیون

نام نویسندهمحمود حائری, صالح عادلی ساردو

خبری یا انشایی بودن اسلوب «سبحان»

نام نشریهعیون

نام نویسندهوصال میمندی, علی بیانلو, سکینه حجازی