«در آستان امامان» مجموعه مقالاتى است كه امامشناسى خالص و ناب شيعى را با الهام از زيارت جامعه كبيره دنبال مىكند. ما بر اين باوريم كه زيارت جامعه كبيره مرام نامه شيعيان مخلص اهل بيت(ع) است نه مرام نامه شيعيان غالى! آنان كه اين زيارت را به اين عنوان مىخوانند نه به عمق زيارت جامعه كبيره رسيدهاند و نه غلو را شناختهاند «غلو»، خدا يا پيامبر ديدن امامان است، در كدام فراز از زيارت جامعه كبيره امامان را خدا يا پيامبر(ص) مىخوانيم؟!! در آغاز زيارت گفتهاند صد مرتبه "اللّه اكبر" بگوئيد. چرا؟ آيا جز اين است كه بايد از آغاز با بينش ضد غلوّ وارد زيارت جامعه شد. اينك چگونه با اين صراحت برخى اين زيارت نامه بلند را مرام نامه شيعيان غالى مىخوانند؟!! بهرحال توفيقى است كه مدتها است همراه با شما خوانندگان محترم مجله پاسدار اسلام فرازهاى اين زيارت بلند را پى مىگيريم در اين مقاله فراز «السلام على الدعاة الى اللّه» را به شرح مىنشينيم .
سلام بر شما امامان كه دعوت كنندگان به سوى خدا هستيد.
«امامان خليفة اللّه فى الارض» هستند، همان راه را مىروند كه خداوند متعال برايشان تعيين كرده و همان منش را دارند كه ذات مقدّس ربوبى دارد. «و اللّه يدعوا الى دارالسلام؛(1) خداوند دعوت به سراى صلح و سلامت مىكند». امامان اوصياء نبى اكرم(ص) هستند، رسالت اصلى پيامبر اكرم «دعوت انسانها» به خداست «يا ايها النبى انا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيراً و داعياً الى اللّه باذنه و سراجاً منيراً؛(2) اى پيامبر ما تو را به عنوان گواه فرستاديم و بشارت دهنده و انذار كننده و تو را دعوت كننده به سوى اللّه به فرمان او قرار داديم و چراغ روشنى بخش»
«و انك لتدعوهم الى صراط مستقيم؛(3) به طور قطع و يقين تو آنها را به صراط مستقيم دعوت مىكنى.»
آنچه مهم است «آشتى دادن مردم با خداوند است» و اين رسالت اصلى انبياء است. درست است كه انبياء در پى تربيت جامعهاى بودند كه خود قائم به قسط باشند «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط...؛(4) تحقيقاً ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستاديم و با آنها كتاب آسمانى و ميزان نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند.»
دعوت به خدا هدف نهائى
ولى اين هدف ميانى است، هدف نهائى دعوت الى اللّه است.
هدف اصلى همه رسالتها آن است كه مردم خدا آشنا شده او را بپرستند. «و لقد بعثنا فى كل امة رسولاً ان اعبدوا اللّه واجتنبوا الطاغوت...؛(5) و ما در هر امتى رسولى فرستاديم كه خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.»
فطرت انسانها فطرت خداجويانه است از اين رو سعادت و كمال و خير و صلاح و فلاح انسان در معرفت خداوند و پرستش و پيمودن راه قرب به خداوند است ولى از آنجا كه انسان طبيعتاً اجتماعى است و اگر بر جامعه، نظامات متعادل اجتماعى حكمفرما نباشد حركت خداجويانه انسانها امكانپذير نيست پيامبران به اقامه عدل و قسط و نفى ظلم و تبعيض پرداختهاند. يعنى اقامه قسط مقدمهاى است براى صاف شدن جاده سعادت انسانها براى قرب به خداوند، ليكن مقدمهاى كه خود هم ارزش ذاتى دارد. «اين است كه معارف اسلامى ما مىگويد: دارندگان اخلاق فاضله از قبيل عدالت، احسان، جود و غيره هر چند مشرك باشند اعمالشان در جهان ديگر بى اثر نيست اينگونه افراد اگر كفر و شركشان از روى عناد نباشد به نوعى در جهان ديگر مأجورند.»(6)
بهرحال هدف نهائى رسالتها دعوت به خداست.
در اين ره انبيا چون ساربانند
دليل و رهنماى كاروانند
وزايشان سيد ما گشت سالار
هم او اول هم او آخر در اين كار
بر او ختم آمده پايان اين راه
در او منزل شده ادعوا الى اللّه
مقام دلگشايش جمع جمع است
جمال جانفزايش شمع جمع است(7)
دعوت به خدا يعنى دعوت به بهترين زندگى
«دعوت به خدا» يعنى دعوت به راه سعادت، دعوت به خداوند يعنى دعوت به بهترين زندگى.
«يا ايها الّذين آمنوا استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم...؛(8) اى كسانى كه ايمان آوردهايد دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به چيزى مىخواند كه مايه حياتتان است.»
تفسير درست زندگى را بايد در مكتب حيات بخش اسلام ديد. پذيرش دعوت حق يعنى مفتخر شدن به «حيوة طيبة».
«من عمل صالحاً من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينّه حيوة طيبة و لنجزينّهم اجرهم باحسن ماكانوا يعملون؛(9) هر كس عمل صالح كند در حالى كه مؤمن است خواه مرد باشد يا زن به او حيات پاكيزه مىبخشيم و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام دادند خواهيم داد.»
«حيوة طيبة» يعنى زندگى پاكيزه نقطه مقابل آن «حيات خبيثه» است حيات خبيثه كدام است؟ آن زندگى كه خدا و معنويت در آن غايب است. «و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكاً؛(10) و هر كس از ياد من روى گردان شود زندگى تنگ و سختى خواهد داشت...»
زندگى منهاى خدا يعنى معيشت ضنك. زندگى منهاى خدا يعنى غرق در شهوات و حرص و طمع شدن، زندگى منهاى خدا يعنى زندگى منهاى اخلاق و ارزشهاى الهى، زندگى منهاى خدا يعنى زندگى حيوانى!
«... لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضلّ و اولئك هم الغافلون؛(11)...
دلهايى دارند كه با آن حقايق را دريافت نمىكنند، چشمانى دارند كه با آنها نمىبينند و گوشهائى دارند كه با آنها نمىشنوند آنان همانند چهارپايانند بلكه گمراه ترند آرى آنان همانا غافلانند.»
«... و الّذين كفروا يتمتعون و يأكلون كما تأكل الانعام و النار مثوىً لهم؛(12) و آنان كه كافرانند از متاع زود گذر دنيا بهره مىگيرند و همچون چهارپايان مىخورند و سرانجام آتش دوزخ جايگاه آنهاست» زندگى شيرين در سايه ايمان و اعتقاد به خداست. «الا بذكر اللّه تطمئن القلوب؛(13) آگاه باشيد كه با ياد خدا دلها آرام مىگيرد» و زندگى منهاى خدا ناكامى مدام است. و اين همان چيزى است كه غافلان نيز به آن معترفند.
«رئيس جمهور اسبق آمريكا (كشور شيطان بزرگ) نيكسون در نخستين نطق رياست جمهوريش به اين واقعيت اعتراف كرد و گفت: ما گرداگرد خويش زندگانيهاى توخالى مىبينيم در آرزوى ارضاء شدن هستيم ولى هرگز ارضاء نمىشويم.»
يكى ديگر از مردان معروف آنها كه نقش او در جامعه به اصطلاح شادى آفريدن براى همه بود مىگويد: «من مىبينم انسانيت در كوچه تاريكى مىدود كه در انتهاى آن جز نگرانى مطلق نيست.»(14)
بر اين اساس بهترين خدمت به بشريت دعوت به دين و معنويت است لذاست كه «بعثت» انبياء نعمت بزرگ خداوند بر مردم است «لقد منّ اللّه على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين؛(15) تحقيقاً خداوند بر مؤمنان منت نهاد(نعمت بزرگى بخشيد) هنگامى كه ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند و آنها را پاككند و كتاب و حكمت بياموزد هرچند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.»
(كلمه منت در اصل از «من» به معناى سنگهائى است كه با آن وزن مىكنند، به همين دليل هر نعمت سنگين و گرانبهائى را «منت» گويند كه اگر جنبه عملى داشته باشد يعنى كسى عملاً نعمت بزرگى به ديگرى بدهد كاملاً زيبا و ارزنده است و اما گر كسى كار كوچك خود را با سخن بزرگ كند و به رخ افراد بكشد كارى است بسيار زشت بنابراين منتى كه نكوهيده است به معناى بزرگ شمردن نعمتها در گفتار است اما منتى كه زيبنده است همان بخشيدن نعمتهاى بزرگ است).(16)
و بهترين گفتار هم، گفتارى است كه محتواى آن دعوت به خداوند باشد، «و من احسن قولاً ممن دعا الى اللّه و عمل صالحاً و قال انّنى من المسلمين ؛(17) گفتار چه كسى بهتر است از آن كس كه دعوت به سوى خدا مىكند و عمل صالح انجام مىدهد و مىگويد من از مسلمين هستم.»
مراد از آيه آن است كه هيچكس سخنانش از داعيان به سوى خدا و مناديان توحيد بهتر نيست همان مناديانى كه با عمل صالح خويش دعوت زبانى خود را تأكيد و تثبيت مىكنند و با اعتقاد به اسلام و تسليم در برابر حق بر عمل صالح خويش صحه مىگذارند. پيامبران و امامان سلام اللّه عليهم اجمعين بالاترين خدمتگزاران بشريتند كه بهترين خدمتها را به انسانيت نمودند، راه سعادت را به آنان آموختند.
در قرآن كريم سخن از دو نوع رهبر در تاريخ بشريت است.
يكى رهبرانى كه مردم را دعوت به آتش مىكنند: فرعون و هامان و اطرافيانش يك مصداق اين نوع رهبرانند:
«وجعلناهم ائمة يدعون الى النار و يوم القيامة لاينصرون؛(18) ما آنها را پيشوايانى كه دعوت به آتش مىكنند قرار داديم و روز رستاخيز يارى نخواهند داشت.»
اينان امامان نارند، مردم را هدايت مىكنند به راهى كه سرانجام آن چيزى جز جهنم نيست. در قيامت نيز بهمراه رهروانشان به جهنم مىروند: «يقدم قومه يوم القيامة فاوردهم النار؛(19) فرعون پيشاپيش قومش در قيامت حركت مىكند و آنها را وارد دوزخ مىسازد.» نقطه مقابل آنان امامان هدايتند آنان كه هدايتگر مردم به سوى خدا و معنويت و ارزشها هستند:
«وجعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوصينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة و كانوا لنا عابدين؛(20) و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت مىكردند و انجام كارهاى نيك و بر پاداشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و آنها تنها مرا پرستش مىكردند.» اين امامان فرمان خدا را بر فرمان خلق و اراده خودشان مقدم مىدارند و حكم او را برترين احكام مىدانند در حالى كه امامان نار فرمان خويش را بر فرمان خدا مقدم مىدارند و حكم خويش را قبل از حكم او مىشمرند.
از مصاديق بارز امامان نور و هدايت، امامان معصوم(ع) هستند كه تمام ويژگيهاى ذكر شده در آيه را دارند، براى امامان ما امر و دستور خدا در رأس بود، كانون فعل خيرات بودند اقامه نمازو ايتاء زكوة روند عادى زندگى آنها بود و پيوسته در حوزه بندگى حضرت حق بودند.
آنچه در دعوت امامان حائز اهميت است اينست كه اين دعوت به خداوند هم به اذن اوست توضيح آنكه: دعوتها اقسامى دارد گاه دعوت به غير خدا است، دعوت به غير خدا دعوت به هر كس باشد طاغوت است «ذلك بانّ اللّه هو الحق و انّ ما يدعون من دونه هوالباطل...؛(21) اين بخاطر آن است كه خدا حق است و آنچه را غير از او مىخوانند باطل است...»
«...فماذا بعد الحق الّا الضلال...؛(22) بعد از حق جز گمراهى وجود دارد؟» دعوت به خود هم از مصاديق دعوت به غير خدا و دعوت به طاغوت است: «ماكان لبشر ان يؤتيه اللّه الكتاب و الحكم و النبوة ثم يقول للناس كونوا عباداً لى من دون اللّه؛(23) براى هيچ بشرى سزاوار نيست كه خداوند كتاب آسمانى و حكم و نبوت به او بدهد سپس او به مردم بگويد: غير خدا مرا پرستش كنيد.»
و گاه دعوت به سوى خداست اما خودسرانه و بدون اذن مستقيم يا غير مستقيم الهى، اين دعوت هم ضلالت است، مدعيان دروغين نبوت مثل سيلمه كذّاب و همسر وى، سباح بنت الحارث، لميهلة بن كعب بن عوف العنسى، طليحه اسدى همگى خود را پيامبر مبعوث از سوى خدا و داعى الى اللّه معرفى مىكردند ليكن چون مأذون از سوى خدا نبودند باطل بودند و در حقيقت دعوت به نفس بود نه دعوت الى اللّه. و قسم سوّم دعوتها دعوت به خداوند است با اذن او و «داعيا الى اللّه باذنه»(24).
امامان معصوم كه جانشينان پيامبر خدا هستند با توجه به نصب و معرفى آن حضرت اذن ويژهاى در اين زمينه دارند در مقابل، خداوند نيز اطاعت آنها و اجابت دعوتشان را لازم كرده است.
«... يا ايها الّذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم؛(25) اى كسانى كه ايمان آوردهايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالامر (اوصياء پيامبر اكرم(ص)) را...»(26)
در رابطه با شيوههاى دعوت امامان بحث نسبتاً مبسوطى ذيل فراز «والدعوة الحسنى» تقديم كرديم كه مىتواند مكمّل اين بحث باشد.
1 سوره يونس، آيه 25.
2. سوره احزاب، آيه 45 و 46.
3. سوره مؤمنون، آيه 73.
4. سوره حديد، آيه 25.
5. سوره نحل، آيه 36.
6. رجوع كنيد به مجموعه آثار شهيد مطهرى، ج 2، از 175 تا 179.
7. گلشن راز.
8. سوره انفال، آيه 25.
9. سوره نحل، آيه 97.
10. سوره طه، آيه 124.
11. سوره اعراف، آيه 179.
12. سوره محمد(ص)، آيه 12.
13. سوره رعد، آيه 38.
14. تفسير نمونه، ج 13، ص 329، به نقل از معماى هستى، ص 50 و 51.
15. سوره آل عمران، آيه 164.
16. تفسير نمونه، ج 3، ص 183 به نقل از مفردات راغب.
17. سوره فصلت، آيه 33.
18. سوره قصص، آيه 41.
19. سوره هود، آيه 98.
20. سوره انبياء، آيه 73.
21. سوره حج، آيه 62.
22. سوره يونس، آيه 32.
23. سوره آل عمران، آيه 79.
24. سوره احزاب، آيه 46.
25. سوره نساء، آيه 59.
26. قسمت پايانى بحث را از «ادب فناى مقربان، ج 2، ص 302 تا 304 بهره بردم.