وحى به معناى كانال ارتباطى انسان و حقيقت غايى به نحوى در همه اديان و آيينهاى مذهبى، نمود دارد و اساسا پايه و زير بناى هر گونه نگاه قدسى به جهان ماورايى به شمار مىرود; از اين روى مىتوان پديده وحى به معناى مورد نظر را يكى از نخستين مقولات ميان الهيات همه اديان دانست .
چكيده:
پديده وحى به مثابه مبنا و مستند نبوت در اديان ابراهيمى از اهميت ويژهاى برخوردار است . در اين ميان ماندگارى متن مقدس دين اسلام به پديده وحى در اين آيين آسمانى اهميتى مضاعف بخشيده است . در اين زمينه ديدگاههاى متعددى براى شناخت ماهيت اين رابطه الوهى - بشرى در حوزههاى مختلف فرهنگ و انديشه اسلامى پديد آمده است . به علاوه برخى ديدگاههاى ديگر در حوزههاى معرفتى ديگر اديان نيز در فهم و تحليل وحى قرآنى مؤثر بودهاند; از اين روى بررسى تطبيقى اين ديدگاهها در مسير دستيابى به فهمى جامع و دقيق از اين پديده ضرورى مىنمايد . آن چه پيش روى داريد، گزارشى كوتاه از نظريات تفسير و تحليل وحى است .
وحى به معناى كانال ارتباطى انسان و حقيقت غايى به نحوى در همه اديان و آيينهاى مذهبى، نمود دارد و اساسا پايه و زير بناى هر گونه نگاه قدسى به جهان ماورايى به شمار مىرود; از اين روى مىتوان پديده وحى به معناى مورد نظر را يكى از نخستين مقولات ميان الهيات همه اديان دانست . اوستا، اوپانيشاد و كتابهاى بوداييان هر يك در خود مجموعهاى از گفت وگوهاى بشر با پديدههاى غيبى را دارند . مناجات سقراط با الهه معبد دلفى و نيايش راز آلود كاهنان با نمادهاى حضور پديدههاى غيبى در جهان مادى و آيينهاى اساطيرى بوميان براى ايجاد ارتباط با حقايق غيرطبيعى جهان همگى به نوعى در يك نگاه گسترده با مقوله وحى ارتباط مىيابند . (1)
با اين حال در ميان پيامبران ابراهيمى، نوع ويژهاى از ارتباط وحيانى را شاهد هستيم كه يكى از شاخصههاى مهم اديان غربى را شكل داده است . خداى مشترك و پيامبران مشترك در ميان پيروان اين اديان به دنبال خود تلقى نسبتا مشتركى از رابطه پيامبر با خدا را پديد آورده است . البته اين رويكرد مشترك هرگز به معناى وجود تفسير واحدى از مقوله وحى در ميان يهوديان، مسيحيان و مسلمانان نيست . نه تنها هر يك از اين اديان برداشت ويژهاى از وحى دارند، بلكه در الهيات اسلامى به تنهايى تحليلهاى گوناگونى از وحى در پرتو نگاههاى فلسفى، عرفانى و كلامى پديد آمده است . افزون بر آن تحولات نوين در عصر جديد پيدايش برخى تحليلهاى مادىگرايانه از وحى را موجب شده است كه تفاوتى ماهوى با تفاسير گذشته داشته و اصالت و اعتبار اديان را در معرض شك و ترديد جدى قرار داده است .
تعريف زبان شناختى وحى
گرچه معناى لغوى واژگان از مفهوم اصطلاحى آن جدا و متفاوت است; از منظر تحليل زبانى در خود تعريفى ويژه از اصطلاحات را دارا است . با بررسى ديدگاه واژهنگاران به چهار شاخصه اصلى در تعريف وحى دست مىيابيم:
1) تبادل مفهوم يا احساس معنادار;
2) مخفى بودن طريق ارتباط;
3) سرعت روند ارتباط;
4) از مقوله كلام بودن و يا قابل تبديل بودن به آن .
اين چهار شاخصه به روشنى در اين شاهد مثال به چشم مىخورد:
نظرت اليها نظرة فتحيرت
دقائق فكرى فى بديع صفاتها
فاوحى اليها الطرف انى احبها
فاثر ذلك الوحى فى وجناتها
گرچه متكلمان مسلمان در ابعاد مختلفى از وحى بحث كرده و به موضوعاتى از قبيل كلام نفسى، خلق قرآن، انواع نزول وحى و . . . بيش از حد پرداختهاند; در ارايه نظرياتى پيرامون تفسير و تحليل وحى تلاش چندانى از خود نشان ندادهاند . با اين حال مىتوان سه ديدگاه متفاوت از لابه لاى سخنان متكلمان استخراج كرد:
1) وحى صوتى: عموم اهل حديث و مشهور اماميه و معتزله و بسيارى از فرق كلامى (2) برآنند كه كلام خدا به صورت ايجاد اصوات و حروف طبيعى است كه پيامبر آن را مىشنود . البته ميان ديدگاه گروههاى مذكور تفاوتهاى بسيارى وجود دارد كه بيشتر به مساله قدم يا حدوث كلام مربوط مىشود; اما همگى در اين مساله اتفاق نظر دارند كه آن چه پيامبر مىشنيده است; از مقوله امواج صوتى طبيعى بوده كه خداوند آنها را مىآفريده است . مهمترين اشكال بر اين ديدگاه آن است كه در اين صورت شنيدن وحى براى اطرافيان پيامبر نيز ممكن بوده است در حالى كه گزارشهاى تاريخى و روايى خلاف آن را ثابت مىكند . از سوى ديگر در اين تفسير به حالتخفا كه از عناصر تشكيل دهنده معنا و مفهوم وحى است توجه نشده است .
2) وحى معنايى: برخى از متكلمان اسلامى با تفكيك دو جنبه لفظ و معنا در كلام الهى به وحى معنايى گراييده و الفاظ را لباس بشرى وحى شمردهاند كه پيامبر بر وحى مىپوشاند .
ابن كلاب از مشهورترين متكلمانى است كه اين قول از برخى سخنانش برداشت مىشود . شاگرد وى ابوالحسن اشعرى در گزارش ديدگاه ابن كلاب چنين مىنويسد:
كلام خدا بسان علم و قدرت او از صفات ذات و به تبع آن قديم شمرده مىشود . كلام خدا از جنس حروف و اصوات نيست; نه تقسيمپذير است و نه قابل تجزيه و نه بخشى دارد و نه تفاوت و تغايرى در آن است .
كلام خدا معنايى واحد قائم به خدا است و غير از رسم و قرائت قرآن است كه از حروف متغاير پديد آمدهاند . . . . تعبيرات مختلفى از كلام خدا پديد مىآيد ولى كلام او از تفاوت و تغاير به دور است; همان گونه كه ما خدا را به شيوهها و تعابير مختلف ياد مىكنيم ولى او هرگز تفاوت و تغاير نمىپذيرد . كلام خدا تنها از جهت رسم الخط و قرائت كه نشانهاى بر آن است، عربى خوانده مىشود و به همين سان گاه عبرانى و . . . خوانده مىشود . پس آنچه قاريان مىخوانند تعبيرى از كلام خداست و اين كه در آيه 6 توبه گفته مىشود: «پناهش ده تا گفتار خدا را بشنود» منظور آن است كه سخن خدا را بفهمد . (3)
بر همين اساس ابن كلاب در بحث از ماهيت كلام به اين نظر متمايل مىشود كه كلام تنها بر معنا اطلاق مىشود و استعمال آن در مورد لفظ، مجازى است; زيرا لفظ بر معنا دلالت مىكند . (4)
به نظر مىرسد سخن ابن كلاب علىرغم شباهت فراوان با نظريه اشاعره در كلام نفسى به مفهومى فراتر از آن اشاره دارد . وى افزون بر آن كه كلام را همچون اشاعره بر علم قديم الهى حمل مىكند، صورت ملفوظ آن را پوششى كاملا بشرى مىشمرد كه پيامبر هنگام مواجهه با علم الهى، به اقتضاى فرهنگ و زبان زمانه، بر معناى وحيانى مىپوشاند .
3) وحى الفاظ ذهنى: مرحوم علامه طباطبايى با توجه به تفاوت ماهوى موجودات مجرد و مادى به بررسى كيفيت گفتار هر يك مىپردازد . انسان در ميان موجودات مادى در اثر برخوردارى از دستگاههاى صوتى و نظام اجتماعى كه تفهيم و تفاهم طرفينى را اقتضا دارد، نظام نمادين زبان را وضع مىكند; اما خداوند نه از دستگاه صوتى برخوردار است و نه زندگى اجتماعى در مورد او معنا دارد . بنابراين كلام خدا مقولهاى متفاوت از كلام بشر است; با اين حال صفت تكلم به صورت حقيقى و نه مجازى بر او نيز قابل اطلاق است; زيرا حوزه معنايى كلام بر گونه تفهيم و تفاهم اطلاق مىشود كه در اين ميان ابزار اين فرايند در اصل تحقق آن نقشى ندارد . با اين همه علامه طباطبايى اين احتمال مشهور متكلمان را نفى نمىكند كه خداوند كلام خود را در موجودات مادى به صورت امواج صوتى بيافريند; اما اطلاق كلام الهى بر القاء علم در ذهن مخاطب را نيز يكى از وجوه احتمالى بر مىشمرد كه در اين صورت با توجه به ادغام تفكيكناپذير مفاهيم و زبان در اذهان بشر، نظريه سومى پديد مىآيد كه همان وحى به الفاظ ذهنى است . (5) بر همين اساس آية الله جوادى آملى در تفسير آيات ديدار موسى با خداوند تصريح مىكند كه سخن خداوند را كسى جز موسى نمىشنيد و آن صداى قدسى نه تنها از درختشعلهور، بلكه از همه جهات با موسى سخن مىگفت; چرا كه آن گفتار پاك از مقوله صداى فيزيكى مادى نبود . (6)
موسىاى نيست كه دعوى انا الحق شنود
ورنه اين زمزمه اندر شجرى نيست
كه نيست البته اين تفسير عرفانى از گفتار خداوند، امرى فراتر از القاء الفاظ ذهنى بوده، از مقوله آگاهىهاى حضورى است; با اين حال اين گونه مواجهه حضورى با خداوند مىتوانسته انعكاس زبانى در اذهان پيامبران داشته باشد . نظريه وحى الفاظ ذهنى از سخنان خواجه طوسى و علامه حلى از متكلمان عقلگراى شيعه نيز برداشت مىشود . (7)
فلاسفه اسلامى با بهرهگيرى از برخى اصول فلسفه ارسطويى و فلكيات بطلميوسى در ارايه تحليلى عقلانى از پديده وحى كوشيدهاند . فارابى در نقش معلم ثانى فلسفه اسلامى در برخورد با تشكيكات دهرى مسلكان مبنى بر انكار وحى و نبوت، به انديشه تحليل عقلانى آن افتاد . نظريه او به نحوى در آراء و انديشههاى فيلسوفان بعدى، برخى متكلمان و گروه باطنيه دنبال شده و حتى تاثيرات آن در فلسفههاى غير اسلامى از قبيل فلسفه ابن ميمون يهودى و فلاسفه اسكولاستيك اروپا نيز مشهود است . (8) پيش از بررسى نظريه مزبور به زيربناهاى فلسفى آن اشاره مىكنيم:
1) فلاسفه مشاء بر مبناى اصل وحدت واجبالوجود از جميع جهات و قاعده سنخيت علت و معلول بر اين باور بودند كه صدور بيش از يك معلول از خداوند محال است . قاعده مشهور الواحد به اين مطلب اشاره دارد: «الواحد لايصدر منه الا الواحد» (9) آنان نام نخستين آفريده را عقل اول گذاشتند و سپس از آنجا كه در عقل اول به دليل حالت امكانى آن، دو حيثيت (حيثيت ذاتى و حيثيت انتساب به علت) متصور بود، براى او دو معلول فرض مىكردند كه معلول برخاسته از حيث انتساب به علت را عقل دوم و معلول برخاسته از حيثيت ذاتى عقل اول را فلك اول ناميدند . بر همين اساس سلسله دهگانه عقول و سلسله نه گانه افلاك پديد مىآمد . عقل دهم از ديدگاه آنان علت نهايى ديگر پديدههاى جهان آفرينش و مامور تدبير امور آنها به شمار مىرفت; از اين روى به آن عقل فعال نيز مىگفتند; زيرا همه استعدادهاى وجودى به سبب او به فعليت و تحقق مىرسند . (10)
2) جهان هستى از نگاه فلاسفه اسلامى سه طبقه يا لايه اساسى را دارا است: عالم عقل، عالم خيال و عالم ماده . هر يك از اين عوالم بر جهان پسين خود اشراف داشته و آن را در احاطه و تدبير خويش دارد . (11)
3) انسان نمونهاى كوچك از همه جهان هستى است كه عوالم سه گانه وجود را در خود دارد: قوه تعقل، قوه تخيل و قوه حس كه هر يك نماينده يك طبقه از جهان هستى هستند . (12)
فارابى بر اساس نظريات مذكور، پديده وحى را چنين تفسير مىكند:
«حكيم كسى است كه از طريق نظر و تامل و طى مراحل مختلف به عقل فعال متصل گردد و اتصال به عقل فعال از طريق قوه مخيله نيز طريقى است كه پيغمبران پيمودهاند و جهان غيب را در قالب وحى منزل به مردم متصل ساختهاند .» (13)
ملا عبدالرزاق لاهيجى در كتاب گوهر مراد، اين نظريه را با تعبيرى روشنتر بيان كرده است:
«جبريل كه عبارت از عقل فعال باشد، نزد حكما اول بر نفس ناطقه نبى كه حقيقت قابل است نازل شود و بعد از آن به خيال آيد و بعد از آنش به حس درآيد و همچنين كلام الهى را اول دل نبى شنود و بعد از آن به خيال درآيد و بعد از آن مسموع سمع ظاهر گردد .» (14)
دانش عرفان با ابتنا بر شهود و مكاشفه در برابر ديگر راههاى كسب معرفتبه پديده وحى بيش از ديگر دانشهاى دينى احساس نزديكى مىكند . عارفان مسلمان، منبع شناختخود را با پيامبران يكى شمرده و مكاشفه و شهود را نيز از مقوله وحى دانستهاند . تفاوت نبى و عارف از نگاه آنان تنها به نقش اعتبارى پيامبر به عنوان مبلغ و صاحب شريعتباز مىگردد . عارف در مكاشفات خود شريعتى جديد تلقى ننموده و مسؤوليت تبليغ يافتههاى خويش را ندارد . بنابراين نبوت و رسالتبا آمدن پيامبر اسلام پايان يافته است، اما رابطه وحيانى بشر با خدا هرگز منقطع نمىگردد . كاربرد گسترده وحى در قرآن كه موارد گوناگونى از قبيل آگاهى غريزى حيوانات (نحل/68 و 69)، الهام (قصص/7)، وسوسههاى شيطانى (انعام/112) و . . . را شامل مىشود، تاييدى بر ديدگاه عارفان تلقى شده است . (15) شايد از همين روى، متكلمان و مفسران اسلامى در تفكيك كاربردهاى مختلف وحى در قرآن سعى داشته و وحى اصطلاحى را تنها به يكى از كاربردهاى مذكور اختصاص دادهاند . (16)
محى الدين براى اشاره به معناى مورد نظر از وحى، اصطلاح «وحى مبشرات» را به كار برده و آن را از اجزاى باقيمانده نبوت شمرده است . وحى مبشرات بدون واسطه فرشته و در پيوندى مستقيم با خداوند برقرار مىشود . (17) اين رويكرد در برخى از روايات نيز كه پديدههايى همچون رؤياى صادق را جزيى از نبوت شمردهاند به چشم مىخورد . (18) جالب آن كه غزالى از متكلمان داراى گرايش شبه عرفانى نيز براساس اين گونه روايات به اشتراك ماهوى وحى و رؤياى صادق و امثال آن نظر داده است، گرچه در جاى ديگر به اختصاص ماهيت وحى به پيامبران مىگرايد . (19) قيصرى پديده وحى را در قالب مفهوم مكاشفه مورد تحليل و بررسى قرار مىدهد . مكاشفه در اصطلاح عرفانى به معناى اطلاع يافتن بر معانى غيبى و امور حقيقى از وراى حجاب مادى و دنيوى است كه بر دو نوع معنوى و صورى مىباشد .
مكاشفه صورى به چهار نحو قابل تحقق است:
1) مشاهده يا استماع امر الوهى در عالم مثال از طريق حواس پنجگانه كه برخى نمونههاى وحى نبوى از اين قسم شمرده شده است .
2) قرار گرفتن در معرض مستقيم الطاف ويژه الهى كه ممكن استبراى عموم انسانها در طول زندگى رخ دهد .
3) تماس و برخورد با تجلى الهى در چهره مثالى و برزخى كه برخى از ملاقاتهاى پيامبران با خداوند از اين قبيل بوده است .
4) مشاهده برخى از امور نمادين، مانند اين حديث معروف پيامبر كه يكى از مكاشفات خويش را گزارش مىكند: «خود را در حال خوردن شير ديدم تا آن جا كه از ناخنهايم به جريان آمد . . . پس آن را به علم تاويل نمودم .»
مكاشفات صورى همگى از قلب آدمى و در اثر هماهنگى حواس باطنى با حواس ظاهرى و در نتيجه رفع پرده و حجاب ماده از روى حواس ظاهرى تحقق مىيابند . البته اين نوع از مكاشفات گاه ممكن است جنبه منفى داشته نوعى مكر و استدراج الهى باشند .
كشف معنوى در اثر مواجهه با گوهر حقيقتبدون پوشش مادى يا مثالى حاصل شده و از تجليات اسم عليم و حكيم الهى به شمار مىرود; در حالى كه كشف صورى از تجليات اسم سميع و بصير و امثال آن به اقتضاى نوع ظاهرى مكاشفه مىباشد .
حدس به معناى كسب معارف بدون گذر از مقدمات منطقى ذهن و الهام به معناى انكشاف قلبى حقايق از انواع كشف معنوى است . قيصرى در قالب دو مفهوم وحى و الهام به تفاوت مكاشفات نبوى و غير نبوى توجه نموده است . وحى از خواص نبوت و وظيفه تبليغ از شروط آن دانسته شده است; اما الهام از خواص ولايتبوده، شرط تبليغ در آن اخذ نشده است . الهام بدون واسطه فرشته از جانب حق بر ولى افاضه مىشود; ولى در وحى به وساطت فرشته نياز است . بر اين اساس و همچنين با توجه به اشرف بودن مقام ولايت نسبتبه مقام نبوت و رابطه عموم و خصوص من وجه ميان آن دو، الهام در مرتبهاى بالاتر از وحى قرار مىگيرد . به هر حال مكاشفات از ديدگاه قيصرى مراتبى دارد كه وحى يكى از آن مراتب است . مراتب مكاشفات براساس استعداد و قابليت افراد براى آنها تعيين مىشود . در پايان وى با توجه به امكان دخالتشيطان در مكاشفات، آنها را به دو دسته كلى تقسيم مىكند: كشف روحانى و كشف شيطانى . آن گاه براى شناخت و تميز اين دو كشف از يكديگر علايم و نشانههايى را ارايه مىكند; گرچه معيار شناخت نهايى را در اختيار صاحب كشف مىداند و سپس صحيحترين و كاملترين نوع كشف را از آن پيامبران و اولياى كامل الهى مىشمرد كه جانهايشان به حالت اعتدال تام نزديكتر از ديگران است . (20)
وحى در كتاب مقدس به مثابه حقيقتى تاريخى مىباشد كه همچنان فراروى بشر در حال تجلى است . اين وحى در طول 15- 20 قرن در قالب وحىهاى متعدد به پيامبران بنى اسراييل شكل گرفته است . امروزه به ندرت ادعا مىشود كه وحى كتاب مقدس - به مانند تلقى ما از قرآن - همان سخنان خداوند است; بلكه اسفار اين كتاب همگى يا به دست كاتبان بعدى نگاشته شدهاند و يا در قرون بعدى به آنها دستيافتهاند . با اين حال نكته مزبور (لااقل در نزد كاتوليكها) به هيچ وجه از ارزش وحيانى آن نوشتهها نمىكاهد . فلسفه وحى از نظر كتاب مقدس در ارتباط تنگاتنگ با گناه ازلى بشر است كه او را از اراده الهى به دور نگاه داشته و لذا همواره نيازمند تعليم و تشريع است وحى كتاب مقدس، تنظيمات مختلف اجتماعى، سياسى، حقوقى، اخلاقى و بسيارى آداب و رسوم را شامل مىباشد كه بسيارى از آنها موقتى بوده است كه همپاى حركتبشر، تغيير يافته و تجديد مىشوند . (21) وحى در عهد عتيق پديدهاى نسبتا عرفى و معمولى است كه مكرر واقع شده و در هر دورهاى مجموعهاى از پيامبران راستين و دروغين را در كنار هم شاهد هستيم . اين دو گروه با يكديگر نزاع مستمر داشته تا آنجا كه گاه حتى پيامبر راستين نيز در اصالت نبوت خويش به شك و ترديد مىافتد . پيامبران دروغين معمولا از وسايل متعارف پيشگويى، مانند فال و طالعبينى، قرعه و تعبير خواب بهره مىگيرند; اما پيامبران راستين در تلقى وحى از ابزار خاصى بهره نگرفته و اساسا خود نمىدانند كه چگونه سخن خداوند را دريافت كردهاند . (22) آنان وحى را به دو شيوهرؤيتيا استماع دريافت مىكردند و گاه نيز رؤياهايى رازآلود مشاهده مىكردند كه براى فهم معناى آن به رازگشايى مىپرداختند .
وحى در عهد جديد، معناى تازهاى به خود مىگيرد . اين پديده از نگاه مسيحيان يك حقيقت تاريخى تمام شده نيست; بلكه پروسهاى مقدس است كه با ظهور مسيح آغاز گشته و در پرتو راهنمايىهاى روح القدس به شاگردان مسيح و سپس به نهاد كليسا منتقل شده و با نفوذ به ژرفاى دل آدميان در قالب حقيقت ايمان به سرانجام خويش مىرسد . آن چه كه حقيقت مسيح و آموزههاى اساسى مسيحيت را به شاگردانش آگاهانيد، نوعى وحى الهى بود كه از آن به وحى باطنى ياد مىشود . (23)
بنابراين گرچه انجيل چيزى جز دست نوشته شاگردان عيسى نيست; اما در عين حال نوشتهاى بشرى به شمار نرفته و ارزش و حيانى خود را حفظ كرده است . (24)
جان هيك، سعى دارد ميان دو برداشت متفاوت از ماهيت وحى در انديشه مسيحى تمايز برقرار كند .
1) نظريه زبانى: تلقى زبانى از وحى همان نظريه كلاسيك قرون وسطى است كه امروزه گرايشهاى سنتىتر در مذهب كاتوليك رومى نماينده آن بوده و برخى رويكردهاى محافظهكار پروتستانى نيز مدافع آن است . وحى بنا به اين تلقى، مجموعهاى از حقايق نمود يافته در قالب برخى احكام و گزارهها است كه اراده اصيل و معتبر الهى را در قالب الفاظ به بشر انتقال مىدهد .
دايرة المعارف كاتوليك از اين ديدگاه چنين تعبير مىكند: «وحى را مىتوان به انتقال برخى حقايق از جانب خداوند به برخى موجودات عاقل تعريف كرد كه از طريق وسايطى، وراى جريان معمول طبيعتبروز مىكند» .
2) نظريه غير زبانى: اين نظريه كه مذهب پروتستان و برخى رويكردهاى عرفانى، ايمانگرا و وجودگرا مدافع آن هستند از وحى، تعريفى عينى و تكوينى در قالب تجلى الهى ارايه مىدهند .
بنابراين مضمون وحى، مجموعهاى از حقايق درباره خداوند نيست; بلكه او از راه تاثيرگذارى در تاريخ به قلمرو و تجربه بشرى راه مىيابد، در واقع اين خود عيسى و نه سخنان او و گزارشهاى شاگردانش از آموزههايش است كه وحى خداوند به شمار مىرود; پس نه كتاب مقدس سخن خداوند است و نه الهيات مسيحى، دانش مبتنى بر سخن خداوند; بلكه كتاب مقدس تنها گزارشى از وحى الهى يا همان تجلى عيسوى است و الهيات مسيحى نيز تنها بيانگر كوششهاى انسان براى شناخت معنا و اهميتحوادث وحيانى به شمار مىرود . اشاره به عبارتى از انجيل يوحنا براى فهم اين نظريه راهگشا است: «و كلمه جسم گرديد و ميان ما ساكن شد; پر از فيض و راستى و جلال او را ديديم; جلالى شايسته پسر يگانه پدر» (25)
جان هيك، حضور و حيانى خداوند را در جهان هستى با كمك يكى از نظريات ويتگنشتاين در معرفتشناسى تبيين مىكند . يك تصوير سه بعدى در نظر بگيريد كه در نگاه نخست، تصويرى گنگ و بىمعنا است; اما پس از اندكى دقت و تامل، ناگاه آن خطوط و اشكال نامنظم به صورت تصويرى كاملا مفهوم و معنادار در مىآيد . حضور خداوند در جهان هستى نيز اين گونه است; او نه در كنار ديگر پديدههاى طبيعى به صورتى مستقل در قالب پديده وحى به ظهور مىرسد; بلكه تاريخ وحيانى جهان به نوعى در طول و راستاى تاريخ طبيعى آن قرار دارد . به عبارتى ديگر تاريخ نجاتبخش كه در كتاب مقدس تجلى يافته است، همان بستر انكشاف وحى خداوند در جهان طبيعت است . (26) بنابراين كتاب مقدس تنها معبرى براى رسيدن به وحى الهى مىباشد . كارل بارت، پايهگذار ارتودوكس نوين، به روشنى از اين ديدگاه تعبير مىكند: «خداوند يك سلسله دانشهاى غيبى مكشوف نمىسازد; بلكه خودش را مكشوف مىكند . وحى اصلى همانا شخص مسيح است; كلمة الله در هيات انسانى . . . كلام خدا تفتيش كننده همه اعصار است .» (27) ديدگاه معمر بن عباد از متكلمان مسلمان گذشته تا اندازه زيادى به نظريه غير زبانى مسيحيان نزديك است . (28)
اين تلقى از وحى با برخوردارى از حالت فردگرايى، ايمان محورى، خردگريزى و واقعيتگرايى تا اندازهاى به مفهوم تجربه دينى نزديك مىشود . در واقع وحى را در ديدگاه غير زبانى مىتوان نوعى تجربه دينى ناميد .
مفهوم وحى در زبان انگليسى از ريشه [ Reveal ] به معناى آشكار شدن امرى مجهول و پرده برداشتن از آن مشتق مىشود كه شباهتبسيارى با مفهوم مكاشفه در اصطلاح عرفان اسلامى دارد . (29)
اين نحوه تلقى از رابطه با امور فرامادى در آيهاى از قرآن نيز به چشم مىخورد . خداوند در آيه 22 سوره ق از وحى به عنوان پردهبردارى از چشمان پيامبر ياد مىكند:
«لقد كنت فى غلفة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد»
اين تلقى از رابطه انسان با خدا از اختصاصات اديان ابراهيمى به شمار مىرود . خداى ابراهيم كه هر سه دين يهود، مسيحيت و اسلام، خود را به او منتسب مىدانند، بر او و ديگر پيامبران ابراهيمى منكشف مىشد و در مواجهه با آنان قرار مىگرفت و به روشنى و صراحت از اراده خويش پرده برمىداشت و آنان را فرمان مىداد و راهبرى مىنمود . به عبارت ديگر، رابطه يهوه با موسى و پدر آسمانى با عيسى و الله با محمد صلى الله عليه و آله از نوع «من - تويى» بود; نه همچون رابطه فيلسوفان در اديان طبيعى از نوع «من - اويى» و يا احساس فناى شخصيتهاى مقدس اديان وحدت وجودى در جهان هستى .
سخن خدا با بشر در اديان ابراهيمى به صورت عنصرى اساسى درآمده و اين سه دين توحيدى را صبغهاى وحى محور بخشيده است . تجارب معنوى فراوانى در سنت مذهبى اين سه دين به چشم مىخورد كه مونولوگ و گاه ديالوگ خدا را با انسان صاحب آن تجربه، گزارش مىدهد . ظهور و انكشاف روشن و صريح خدا در مواجهه با پيامبران ابراهيمى در قالب حادثهاى اصيل و غير قابل انكار، زمينه مناسبترى - در مقايسه با اديان طبيعى و وحدت وجودى - براى اطلاق واژه مفهوم تجربه بر آن فراهم آورده است; چرا كه مواجهه او رابطهاى كاملا شخصى و عينى و جزيى و زبانى پديد مىآورد و نوعى آگاهى قطعى و تهى از شك و ترديد بر جاى مىگذارد .
اصطلاح تجربه دينى از دو واژه Experience به معناى تجربه، اثبات و آزمايش و Religious به معناى دينى و مذهبى تركيب يافته است . مفهوم تجربه از زمان آمپريستهاى قرن 17 و 18 انگلستان، نقش مهمى در فلسفه غرب داشته است . البته واژه Experience E در انگليسى جديد به ويژه از دوره جان لاك با نوعى توسع، بر هر پديده ذهنى و هر احساس درونى اطلاق مىشود; گرچه آزمايش و تكرار در آن نباشد . در واقع تجربه غير از معناى ادراك حسى در خصوص مجربات منطقى، به نوعى رهيافت روحى و درونى و نوعى وضعيت روانى نيز اطلاق شده و از بودن در متن يك واقعه حكايت مىكند . فيلسوفان دين نيز از مفهوم تجربه دينى، معناى خاص علوم تجربى را مد نظر ندارند; بلكه در صدد توجه به احساس و حالت دينى در مقابل تاملات دينى ذهن هستند . از همين روى شلاير ماخر، تجربه دينى را در تعبيرى ديگر انتباه دينى Religious Awareness مىنامد . (30) با اين حال استفاده از واژه تجربه در مقام تبيين رابطه معنوى انسان با خدا نشانگر واكنش دينداران براى دفاع از ايمان خويش در برابر جريانهاى حسگرا و شكگرا در دو سه قرن پيش مىباشد; همچنان كه مقابله با نگرش رسمى كليسا نيز تلقى مىشود كه ايمان را تنها در قالب خشك و بسته فلسفى - كلامى عرضه مىكرد .
جريان ايمان و ديندارى در غرب كه در اثر ريزش بنيانهاى الهيات طبيعى به سبب تشكيك و ترديدهاى هيوم و انتقادات عرفتشناختى كانتبه دنبال پايههاى محكم ديگرى بود، با ظهور مكتب رمانتيسم به دست «شلاير ماخر» از پايگاه احساس و عاطفه براى خود بنيانى استوارتر از الهيات طبيعى يافت . شلاير ماخر كه در جريان ايمان و خروج آن از قلمرو تنگ ذهن فلسفى و كلامى به سوى افق فراخ احساس درونى بسيار كوشيد، به نوعى بنيان گذار مفهوم تجربه دينى به شمار مىرود . او از خدا نه به عنوان يك فرضيه ذهنى، بلكه به عنوان يك تجربه عينى براى شخص مؤمن ياد مىكرد . (31)
انديشه او بعدها به دست ويليام جيمز، رودلف اتو، استيس و پراودفوت استمرار و گسترش يافت . (32)
جان هيك، ويليام الستون و الوين پلانتينجا نيز مفهوم تجربه دينى را مورد بحث و كنكاش قرار دادهاند .
اين نحوه رويكرد به مقوله دين و ايمان تا اندازه زيادى به مفهوم علم حضورى در فلسفه و عرفان اسلامى نزديك است . عارفان مسلمان همواره ادعا داشتهاند كه آن چه را فيلسوفان با ديدگان كور عقل از آن تصورى مبهم و مجمل دارند، آنان از ژرفاى جان مىبينند، مىشنوند، مىچشند و مىبويند و با همه احساس و همه هستى خويش در مىيابند . ماجراى ملاقات ابن سينا با ابو سعيد ابوالخير نمونه روشنى از اين ديدگاه را نشان مىدهد . (33) همچنين شطحيات معروف بسيارى از عرفا و متصوفه اسلامى از قبيل بايزيد بسطامى، حلاج، محىالدين و . . . كه به تكفير و مرگ بسيارى از آنها انجاميد، با همين رويكرد قابل فهم و تحليل است .
شرح مجموعه گل، مرغ سحر داند و بس
كه نه هر كو ورقى خواند معانى دانست
اى كه از دفتر عقل آيت عشق آموزى
ترسم اين نكته به تحقيق ندانى دانست
تحليلهاى خاورشناسان از وحى محمدى
خاورشناسان با نگاه سكولار به پديده وحى و به ويژه وحى محمدى، به برخى نظريات جديد دستيافتهاند كه از نگاه منفى و ارزش مدارانه به دور نيست . برخورد جهان غرب با اسلام به نخستين سالهاى ظهور اسلام باز مىگردد . گسترش سريع و روز افزون دين جديد به طور طبيعى واكنش مسيحيان و يهوديان را به دنبال داشته است . اين برخوردها تا پايان قرون وسطى و حتى تا دورههاى نخست رنسانس در قالب مجادلات كلامى به صورت اعلام صريح بىاعتقادى به صداقت پيامبر و وحيانى بودن قرآن شكل مىگرفت . اين نوع برخورد در دوره بيدارى غرب، از صبغهاى علمى برخوردار گشت . برخى از نخستين خاورشناسان مانند «گوستاو ويل» و «اشپرنگر» با استناد به گزارش قرآن از اعتقاد كافران به جنون پيامبر، او را دچار اختلالات روحى و روانى و يا بيمارى صرع دانسته و قرآن را نتيجه اين حالات غير طبيعى پيامبر پنداشتهاند . «نولدكه» با اينكه احتمال بيمارى صرع را منتفى مىداند; پيامبر را دستخوش هيجانات و عواطف سركش روحى و روانى مىداند كه سرانجام وى را به اعتقاد به ارتباط با جهان غيب كشانيده است . «مونتگمرى وات» از خاورشناسان شهير معاصر در نقد اين ديدگاه مىگويد: به روايات و شواهد سلامت جسمانى و روحانى پيامبر كم ارج نهاده شده است . باور نكردنى است كه فردى مصروع يا دچار هيسترى يا اسير فشار حملات هيجانات بتواند لشكركشى نظامى يا رهبرى دورانديش يك دولت - شهر را به عهده گيرد . مخالفان، او را مجنون مىپنداشتند; اما آنان مرادشان اين بود كه سلوك و رفتار او مجنونانه است و يا گفتارش به سان كاهنان از الهام جن مىباشد . بايد برداشتهاى قرون وسطى را كنار گذاشت و محمد را به عنوان شخصى شناخت كه صادقانه و با صدق نيت و ايمان درست، پيامهايى را ابلاغ مىكرده كه اعتقاد داشت از جانب خدا به او رسيده است . (34)
برخى ديگر با الهام از نظريات فرويد در طبقهبندى سازمان شخصيتبه تحليلهاى روانشناختى از وحى گراييدند . «تورآندره» و پس از او «گيب» و «اميل در منگهام» و «مونتنيه» از اين گروه هستند . درمنگهام اين ديدگاه را به تفصيل در كتاب «زندگانى محمد صلى الله عليه و آله» شرح و بسط داده و «رشيد رضا» در كتاب «الوحى المحمدى» به نقد و بررسى تفصيلى آن پرداخته است . پيامبر بنا به اين تحليل از نوابغ اجتماعى و داراى فطرتى پاك، روحى متعالى و ايمان و باورى مستحكم به خداوند و فاقد هر گونه ناهنجارى اعتقادى و رفتارى و خانوادگى به شمار رفته كه در اثر فوران خود آگاهىهاى باطنى در او احساس اتصال به جهان غيب و دريافت پيامهاى وحيانى پديد آمده است . اين ديدگاه از نظر مطالعات علمى روانشناسى و مبانى فلسفى و كلامى از تعارضات و اشكالات فراوانى برخوردار بوده و در بهترين شرايط تنها در حد يك فرضيه نامستند و مبتنى بر حدس و گمان مىباشد; از اين روى علاوه بر انتقادات فراوان انديشمندان مسلمان، اين نوع نظريات در ميان خاورشناسان پسين نيز مقبوليت چندانى ندارد . (35)
آخرين ديدگاه مهم خاورشناسان درباره وحى قرآن از «ريچارد بل» در كتاب «مقدمه قرآن» مىباشد كه شاگردش مونتگمرى وات آن را دنبال كرده است . اين ديدگاه با نظريه غير زبانى وحى در الهيات مسيحى و نظريه وحى به معنا در كلام اسلامى بسيار نزديك است .
وات در شرح نظريه مذكور چنين مىنويسد: «محمد در ادعاى پيامبرى صداقت داشته و قرآن فعلى الهى است كه از طريق شخصيت محمد تجلى يافته است . بنابراين برخى از ويژگىهاى آن اساسا به بشريت محمد ارتباط مىيابد . خود قرآن نيز نظر مسلمانان را در مورد ماهيت وحى تاييد نمىكند; زيرا قرآن خود را عربى معرفى مىكند و عربى نيز زبان بشرى است . زبان در پيوند بسيار نزديكى با تجارب سخنگويان به آن زبان قرار دارد; به ويژه در خصوص مسايل اجتماعى و اقتصادى و مناسبات سياسى . . .» در واقع وات به دنبال راهى براى حفظ حيثيت و اصالت و اعتبار كل قرآن است; بدون آن كه راه براى انكار برخى اشتباهات در مطالب غير مهم و ثانوى - از نظر او - بسته شود . (36) اين رويكرد در ميان برخى دانشمندان مسلمان نيز راه يافته است . كسانى كه سعى در اثبات تاثير و دخالت محيط اجتماعى عصر نزول و حالات شخصى و روحى و روانى پيامبر در ساختار و شكل نهايى وحى دارند، احتمالا به نوعى از نظريه مزبور الهام گرفتهاند . به طور مشخص دو ديدگاه «بازتاب فرهنگ زمانه» و «بسط تجربه نبوى» بر نظريه وات مبتنى مىباشند . (37) اين نظريات نيز علاوه بر عدم تطابق با ديدگاه صريح بسيارى از آيات قرآن كه پيامبر را در فرايند ابلاغ وحى صرفا پيامرسانى امين شمرده و هر گونه تاثير درونى يا بيرونى بر وحى را انكار مىكند، از جهت پيش فرضهاى كلامى و مستندات درون دينى و برون دينى نيز مورد شك و ترديد جدى هستند .
نزديكترين ديدگاه خاورشناسان به ديدگاه مشهور اسلامى از سوى گروهى از شيفتگان به اين دين ابراهيمى عرضه شده كه برخى از آنها نيز به اسلام گرويدهاند . «كينت كريك» نويسنده كتاب «قرآن را چگونه شناختم» و «جان ديون پارت» نويسنده كتاب «عذر تقصير به پيشگاه محمد» و «موريس بوكاى» نويسنده كتاب «تورات، انجيل، قرآن و علم» و «ليو بولدفايس (اسد محمد)» و «الفونس ايتادينيه (مريم جمليه» از اين گروه هستند . پارت در اين زمينه مىنويسد:
«در طول ششصد سال راه حقيقتباز بود; ولى مسيحيان از روى غفلت و بىتوجهى، سرمشق پيشواى خود را فراموش كردند . موسى و عيسى ظهور پيامبر بزرگتر از خودشان را با اطمينان وعده داده بودند . وعده انجيل به آمدن پاراكليت (برگزيده و پسنديده) با روح مقدس يا آسايش دهنده در اسم مورد شبهه قرار گرفت; در حالى كه از هر جهتبر شخص محمد تطبيق مىكرد . » (38)
بوكاى نيز مىنويسد:
«نظر به وضع معلومات در عصر محمد نمىتوان انگاشت كه بسيارى از مطالب قرآنى كه جنبه علمى دارند، مصنوع بشرى بوده باشند . كاملا به حق است كه نه تنها قرآن را بايد وحى تلقى نمود; بلكه قرآن به علت تضمين اصالتى كه عرضه مىدارد و وجود مطالب علمى با بررسى در عصر حاضر، آدمى را به مبارزه با اين نظر فرا مىخواند كه تقريرى بشرى است . اين به وحى قرآنى مقام كاملا جداگانهاى مىبخشد» . (39)
دانش زبان شناسى نوين با راهيابى به حوزههاى ديگر علوم انسانى، رويكردى جديد در تحليل و فهم پديدههاى انسانى فراهم آورده است . تحقيقات «ايزوتسو» نمونه روشنى از راهيابى يافتههاى زبانشناسى و معناشناسى به حوزه مطالعات قرآنى و الهيات اسلامى است . وى در كتاب «خدا و انسان در قرآن» سعى دارد تحليلى زبان شناختى و معناشناختى از پديده وحى ارايه دهد . (40) نظريه زبان شناختى وى در تفسير وحى از جهات مختلفى حايز اهميت است . نگاه زبانشناختى موجب شده فرهنگ اسلامى و عربى در تفسير پديده وحى بيشتر مورد توجه قرار گيرد و ديدگاه آيات و مفاهيم قرآنى نيز در تحليل مورد نظر دخالت داده شود . بنابراين روشمندى نگاه برون دينى و اصالت و اعتبار نگاه درون دينى يك جا جمع گشتهاند . با اين حال رويكرد زبان شناختى به طور گسترده در ميان پژوهشگران و نويسندگان مسلمان راه نيافته است; از اين روى پرداختن به آن بحث مستقل و مفصلى را مىطلبد و در قالب مقاله مزبور نمىگنجد .
1) براى جستجوى رگههاى مفهوم وحى در آيينهاى باستانى و اديان شرقى ر . ك: اعرجى، الوحى و دلالاته فى القرآن، دار الكتب، بيروت، ص 21- 26 .
2) جرجانى، شرح مواقف، نشر شريف رضى، قم، ج 8، ص 92; فاضل مقداد، شرح باب حادى عشر، قم، 1368، ص 28، مصنفات شيخ مفيد، النكت الاعتقادية، كنگره شيخ مفيد، ج 10، ص 27; شهرستانى، ملل و نحل، ج 1، ص 80 .
3) ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلاميين، دار احياء التراث العربى، بيروت، ص 585 .
4) شرح عقيده طحاوية، المكتب الاسلامى، بيروت، 1391، ج 1، ص 198 .
5) الميزان، ج 2، ص 315- 320 .
6) جوادى آملى، قرآن در قرآن، نشر اسراء، قم 1378، ص 49 .
7) كشف المراد، مكتبه مصطفوى، ص 170 و 224; همچنين نك: لاهيجى، شوارق الالهام، چاپ سنگى، ص 555 .
8) سعيدى روشن، تحليل وحى از ديدگاه اسلام و مسيحيت، مؤسسه فرهنگى انديشه، ص 35- 39 .
9) نهاية الحكمة، ص 165- 167 .
10) شرح اشارات، ج 3، ص 210- 211 .
11) اسفار، ج 7، ص 255 .
12) همان جا .
13) فارابى، آراء اهل المدينة الفاضلة، چاپ مصر، ص 67 .
14) لاهيجى، گوهر مراد، وزارت ارشاد، 1372، ص 364 .
15) براى نمونه نك: ابن عربى، فتوحات مكيه، مصر، ج 2 . ص 78 و ج 4، ص 248 و ج 2، ص 205 و ج 2، ص 631 .
16) براى نمونه نك: معرفت، تاريخ قرآن، انتشارات سمت، ص 8- 10 .
17) فتوحات مكيه، ج 3، ص 29 و 86 .
18) مالك بن انس، الموطا، بيروت، ج 2، ص 956 و مجلسى، بحارالانوار، بيروت، ج 58، ص 167 .
19) مقايسه كنيد: المنقذ من الضلال و معارج القدس .
20) شرح قيصرى بر فصوص الحكم، شركت انتشارات علمى، ص 107- 115 . براى بررسى بيشتر آراى عرفا ر . ك: الوحى و دلالاته فى القرآن و الفكر الاسلامى، ص 182- 217 .
21) معجم اللاهوت الكتابى، ذيل ماده وحى .
22) براى نمونه نك: سفر ارميا .
23) معجم اللاهوت الكتابى، همان جا .
24) قاموس كتاب مقدس، ص 95، ذيل ماده وحى .
25) انجيل يوحنا، 1: 14 .
26) جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهزاد سالكى، انتشارات الهدى، تهران 1376، ص 131- 163 .
27) وليام هودرن، راهنماى الهيات پروتستان، ترجمه ميكائيليان، انتشارات علمى و فرهنگى، 1368، ص 180 .
28) ولفسون، فلسفه علم كلام، ترجمه احمد آرام، انتشارات هدى، تهران 1368، ص 300 .
29) براى نمونه نك: منازل السائرين، ج 1، ص 113 .
30) مجله نقد و نظر، برهان تجربه دينى، محسن قمى و مكاشفه يا تجربه عرفانى، محمدتقى فعالى .
31) مجله نقد و نظر، مكاشفه يا تجربه عرفانى، محمدتقى فعالى .
32) براى نمونه ر . ك: وين پراودفوت، تجربه دينى، ترجمه عباس يزدانى، مؤسسه طه، قم، 1377 و
william James, The varieties of religious experience, Electronically EnhancedTent by word Classie Bookd.
33) نك: اسرار التوحيد، انتشارات آگاه، تهران، 1366، ص 194- 195 .
34) تقى صادقى، رويكرد خاورشناسان به قرآن، فرهنگ گستر، تهران، 1379، ص 158- 165; براى مطالعه بيشتر درباره ديدگاههاى خاورشناسان در تحليل وحى محمدى ر . ك: بازرگان، شناخت وحى، نشر پژوهشهاى اسلامى .
35) همان، ص 166; الوحى المحمدى، ص 119- 170; حسن ضياءالدين عنتر، وحى الله، دار المكتبى، دمشق 1999، ص 139- 225; محمدباقر حكيم، علوم قرآنى، لسانى فشاركى، مؤسسه تبيان، تهران 1378، ص 153- 166; جعفر سبحانى، مدخل مسائل جديد در علم كلام، مؤسسه امام صادق، قم 1379، ج 2، ص 29- 44 .
36) رويكرد خاورشناسان به قرآن، ص 169- 170 .
37) نك: مقاله «بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن» از بهاء الدين خرمشاهى در مجله بينات و عبدالكريم سروش، تجربه نبوى، مؤسسه صراط، تهران 1379 .
38) عذر تقصير به پيشگاه محمد، ص 103 .
39) تورات، انجيل، قرآن و علم، ص 328 .
40) ايزوتسوم، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، دفتر نشر فرهنگ اسلامىتهران 1373، ص 192- 252 .