هرمنوتيك طى چند قرن اخير توانسته است به عنوان يك دانش يا فن مستقل، جايگاه ويژهاى در حوزه تفكر بشرى پيدا كند و امروزه متفكّرين برجسته فراوانى در اين خصوص به تأمّل و پژوهش، اشتغال دارند. افزون بر اينكه هرمنوتيك در قرن بيستم توانسته است دستاوردهاى خود را به ديگر حوزههاى دانش همچون فلسفه، الهيات، نقد ادبى، علوم اجتماعى و فلسفه علم سرايت داده و پرسشها و بحثهاى نوينى را در آن عرصهها پى افكند.
اين مقاله با هدف ارائه تصويرى اجمالى از ماهيت و قلمرو هرمنوتيك به مباحثى چون سير تاريخى، تعريف، اهداف و بررسى جايگاه هرمنوتيك در مقايسه با ديگر شاخههاى معرفتى مىپردازد و در ادامه چالشهايى را كه هرمنوتيك معاصر در حوزه تفكر دينى ايجاد مىكند بررسى مىكند.
لازم به ذكر است اين مقاله بخشى از كتاب «درآمدى بر هرمنوتيك معاصر» است كه به زودى توسط پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى منتشر خواهد شد.
استعمال واژه هرمنوتيك از يونان باستان به طور متفرق تداول و رواج داشته است. ارسطو از اين لفظ براى عنوان رساله خويش درباب منطق قضايا از كتاب ارغنون خود استفاده كرد و آن را بارى ارمنياس (Peri Hermeneias) به معناى «درباب تفسير» ناميد. وى در اين اثر به بررسى ساختار دستورى (grammatical) گفتار آدمى پرداخت. در گفتار آدمى كه در قالب قضايا بيان مىشود، موضوع و محمول متحد شده و بر هم حمل مىشوند تا خصوصيات اشياء را آشكار سازند. به رغم اين تداول استعمال، اصطلاح هرمنوتيك به مثابه شاخهاى از دانش (discpline)تا عصر رنسانس و اصلاح مذهبى يعنى قرن شانزدهم ميلادى هنوز تحقق خارجى نيافته بود.(1)
تا قرن هفدهم ميلادى مباحثى منظم و مرتبط كه شاخه خاصى از دانش را تشكيل دهد و نام هرمنوتيك بر آن نهاده شده باشد، سراغ نداريم. معمولاً دان هاور (Donn Hauer) را نخستين كسى مىدانند كه از اين واژه به عنوان معرّف شاخهاى از دانش استفاده كرد. وى در سال 1654 ميلادى از اين كلمه براى عنوان كتابش مدد گرفت.(2)
دان هاور بر آن بود كه دالان و دهليز همه علوم، روش تفسير است و هر شاخهاى از معرفت بايد مشتمل بر علم تفسير باشد. سرّ اين نكته آن است كه در آن روزگار چنين گمان مىرفت كه همه شاخههاى دانش مانند حقوق، الهيات، پزشكى و...، بايد به كمك تفسير و به ويژه تفسير متن، تغذيه و رشد يابند. پس بايد علمى كه عهدهدار تنقيح و شناساندن چنين روشى است وجود داشته باشد.(3)
بنابراين مفهوم هرمنوتيك به عنوان شاخهاى از دانش، خاص پديدهاى نوظهور و مربوط به دوران مدرنيته است. گرچه كلمه يونانى (hermeneutike) از زمان افلاطون به كار مىرفته است، معادل لاتينى آن يعنى (hermeneutica)تنها از قرن هفدهم ميلادى به بعد به عنوان اصطلاحى خاص كه بيانگر شاخهاى خاص از معرفت بشرى است، تداول و استعمال يافت. به همين دليل است كه بررسى تاريخچه هرمنوتيك را از قرن هفدهم آغاز مىكنند و دوران پيش از آن را پيش تاريخ (pre history) هرمنوتيك مىنامند.
هدف اصلى در اين فصل بررسى معناى اصطلاحى هرمنوتيك است، امّا مناسب است كه اشارهاى مختصر به ريشه لغوى آن داشته باشيم.
معمولاً در ريشهيابى لغوى و بيان وجه اشتقاق Etymology)) هرمنوتيك ربط روشنى ميان اين واژه و هرمس (Hermes) خداى پيامرسان يونانيان برقرار مىكنند. كلمه هرمنوتيك مأخوذ از فعل يونانى (hermeneuin) به معناى «تفسير كردن» و معناى اسمى آن (hermeneia)به معناى تفسير است. اشكال مختلف اين كلمه، متضمن به فهم در آوردنِ چيزى يا موقعيتى است كه مبهم است. يونانيان كشف زبان و خط را به هرمس نسبت مىدهند. يعنى دو وسيلهاى كه فهم انسان براى درك معنا و انتقال آن به ديگران به كار مىبرد. كار هرمس، فرايند به فهم در آوردن بوده است و در اين فرايند عنصر زبان نقش حساسى را بر عهده دارد.(4)
هرمس واسطهاى بود كه به عنوان مفسّر و شارح، پيام خدايان را قلب ماهيت كرده و محتواى آن را كه فراتر از فهم آدميان بود، براى آنها به گونهاى قابل فهم در مىآورد. برخى از محققين، ساختار سه ضلعى عمل تفسير را شاهد صدقى بر اين ريشهيابى و ارتباط كلمه هرمنوتيك با هرمس خداى پيامرسان يونانيان مىدانند. هر تفسير و شرحى مشتمل بر سه ضلع است:
1ـ نشانه، پيغام يا متن كه نيازمند فهم و تفسير است.
2ـ واسطه حصول فهم يا مفسر (هرمس).
3ـ رساندن پيام نشانه يا متن به مخاطبان.
اين ساختار بسيط آشكارا مشتمل بر اصلىترين مباحث هرمنوتيك است. مباحثى نظير ماهيت متن، مقصود از فهم متن، چگونگى تأثيرپذيرى فهم از پيشفرضها و باورها.(5)
گرچه كاركرد واسطهاى و ميانجىگرايانه هرمنوتيك، برخى را بر آن داشت كه در تحليل ريشه لغوى هرمنوتيك ميان آن و خداى واسطه ـ هرمس ـ ارتباط برقرار نمايند (ظاهرا اين برداشت و تحليل نسبت به ساير تحليلها از مقبوليت بيشترى برخوردار است) امّا بايد دانست كه برخى ديگر از محققين به اين تحليل به ديده ترديد مىنگرند. به هر تقدير راه ارائه تحليلهاى نوين در اين باب همچنان باز است و پرونده اين مبحث بسته نمىباشد.(6)
زمانى كه مىخواهيم از هرمنوتيك به عنوان شاخهاى از معرفت و مجموعه تلاشهاى نظرى و فكرى تحقق يافته تحت اين نام ياد كنيم، يعنى به حوزه عام هرمنوتيك نظر داشته باشيم حرف«s» را در انتهاى آن قرار مىدهيم و «hermeneutics» تلفظ مىكنيم. گرچه برخى نظير جيمز رابينسون ذكر «s» را لازم ندانستهاند.(7)
صرفنظر از استعمال اين واژه به عنوان شاخهاى از دانش و معرفت كه با حرف «s» همراه است، هرمنوتيك بدون «s» در معناى اسمى و وصفى نيز به كار مىرود.
در كاربرد اسمى اين واژهگاه حرف «s» در انتهاى آن ذكر مىشود و گاه ذكر نمىشود. در اين كاربرد، هرمنوتيك نامى براى شاخهها، گرايشها و مكتبهاى مختلف موجود در حوزه تفكر هرمنوتيكى به شمار مىرود. براى نمونه مىتوان به تركيبهايى نظير هرمنوتيك كتاب مقدس، هرمنوتيك ادبى، هرمنوتيك روششناختى، هرمنوتيك هيدگر و...، اشاره كرد.
كاربرد وصفى اين واژه به دو صورت «hermeneutic» و «hermeneutical» است. به عنوان مثال گفته مىشود مىتوان به تركيبهايى مانند نظريه هرمنوتيكى(hermeneutic theory)، الهيات هرمنوتيكى (hermeneutic theology)، واقعه هرمنوتيكى(8) (hermeneutical event)، موقعيت هرمنوتيكى(9)(hermeneutic situation) و...، اشاره كرد.
با اين همه، دقت و موشكافى در ريشهيابى لغوى واژه هرمنوتيك كمكى به شناخت ماهيت هرمنوتيك معاصر و دامنه مباحث آن نمىكند. گسترش قلمرو مباحث هرمنوتيك و تحولات و چرخشهاى درونى آن در ارتباط منطقى با معناى لغوى و ريشههاى آن نبوده است تا در سايه واژهشناسى هرمنوتيك بتوان راهى به سوى درك عميقتر آنچه كه امروزه به نام هرمنوتيك مورد بحث قرار مىگيرد، جستجو كرد. از اين رو فايده چندانى بر ريشهشناسى لغوى آن و بررسى تاريخى استعمال اين واژه در آثار متفكرين يونان باستان نظير افلاطون و ارسطو مترتب نمىشود. به همين دليل از ذكر مباحث تفصيلى در اين زمينه خوددارى مىشود.
در طول تاريخ نه چندان طولانى هرمنوتيك، تعريفهاى متنوعى از آن ارائه شده است كه هريك به نوبه خود، معرّف و نشانگر ديدگاهى خاص درباب اهداف و وظايف اين شاخه معرفتى است. پيش از داورى نهايى درباب امكان ارائه تعريفى جامع و همه جانبه از هرمنوتيك كه تلاشهاى فكرى گذشته و حال هرمنوتيكى را پوشش دهد، مناسب است كه به پارهاى از تعريفهاى عرضه شده اشاره داشته باشيم. فهم صحيح هريك از اين تعريفها نيازمند توضيحى مختصر در مورد زمينههاى شكلگيرى هريك از آنهاست. اين زمينهها، گوياى تلقى صاحبان اين تعريف از اهداف و كاركردهاى هرمنوتيك است.
1ـ جان مارتين كلادنيوس (1759-1710) علوم انسانى را مبتنى بر هنر تفسير (Auslegekunst) مىدانست و هرمنوتيك را نام ديگر اين هنر قلمداد مىكرد.
در فهم عبارات گفتارى و نوشتارى ابهاماتى رخ مىدهد كه فهم كامل آنها را دچار مشكل مىكند. هرمنوتيك، هنر دستيابى به فهم كامل و تامّ عبارات گفتارى و نوشتارى است. اين هنر مشتمل بر مجموعهاى از قواهد است. يعنى چيزى شبيه به منطق، كه مددكار مفسر در رفع ابهامات متن مىباشد.(10)
2ـ فردريك آگوست وُلف در سخنرانيهاى سالهاى 1785 تا 1807 درباره «دائرةالمعارف مطالعات كلاسيك»، هرمنوتيك را چنين تعريف مىكند: «علم به قواعدى كه به كمك آن معناى نشانهها درك مىشود.» هدف از اين علم، درك انديشههاى گفتارى و نوشتارى شخص مؤلف يا گوينده، درست مطابق آنچه او مىانديشيده است، مىباشد. اين تلقى از تفسير و كاركرد هرمنوتيك، عمل فهم را نه تنها نيازمند درك زبان متن، بلكه نيازمند دانش تاريخى نيز مىداند. مراد از دانش تاريخى، شناخت زندگى مؤلف و شرايط تاريخى و جغرافيايى سرزمين او مىباشد. مفسّر ايدهآل كسى است كه هرآنچه مؤلف مىدانسته است او نيز بداند.(11)
3ـ فردريش ارنست دانيل شلاير ماخر (1834-1768) به هرمنوتيك به مثابه «هنر فهميدن» مىنگريست. او مسأله بدفهمى و سوء فهم را مورد توجه قرار داد و بر آن بود كه تفسير متن دائما در معرض خطر ابتلاء به سوء فهم قرار دارد. از اين رو هرمنوتيك به عنوان مجموعه قواعدى متديك و روشآموز، بايد براى رفع اين خطر به استخدام درآيد. بدون وجود چنين هنرى، راهى براى حصول فهم وجود نخواهد داشت.(12)
تفاوت اين تعريف با تعريف اول آن است كه كلادنيوس نياز به هرمنوتيك را تنها در مواضعى مىدانست كه ابهامى در راه فهم متن رخ مىنمايد، اما شلاير ماخر مفسّر را دائما و در هر فهمى از متن نيازمند به هرمنوتيك مىداند؛ زيرا هرمنوتيك مورد نظر او براى رفع ابهام تعبيه نشده است، بلكه دانشى است كه مانع سوء فهم مىشود و امكان سوء فهم، احتمالى است كه همواره وجود دارد. به تعبير ديگر در نظر كلادنيوس، اصل بر صحيح بودن فهم و تفسير است و جريان فهم متن روال عادى و طبيعى خود را دارد مگر آنكه ابهام و مشكلى پيش آيد و هرمنوتيك دانشى كمكى (Auxiliary Science) براى رفع ابهام و پيچيدگى به حساب مىآيد. حال آنكه در تلقى شلاير ماخر، اصل بر سوء فهم است مگر آنكه به كمك قواعد هرمنوتيك از بدفهمى پرهيز شود. پس گرچه هر دو به هرمنوتيك به عنوان هنرى مشتمل بر مجموعهاى از قواعد مىنگريستند، اما محتواى اين قواعد و غرض از تنظيم آنها با يكديگر متفاوت است.
4ـ ويلهلم ديلتاى (1911-1833) هرمنوتيك را دانشى مىداند كه عهدهدار ارائه روششناسى علوم انسانى است. هدف اصلى تلاش هرمنوتيكى او، ارتقاء اعتبار و ارزش علوم انسانى و هم طراز كردن آن با علوم تجربى بود.
از نظر وى سرّ اطمنيان آور بودن قضاياى علوم تجربى، در وضوح و روشنى روششناسى آن نهفته است و براى اينكه علوم انسانى هم علم (Science) باشند لازم است كه متدولوژى آن تنقيح شود و اصول و بنيانهاى مشترك و استوار آن كه پايههاى تمام تصديقات و قضاياى علوم انسانى است. روشن و آشكار گردد.(13)
5 ـ يكى از نويسندگان معاصر آلمانى به نام بابنر (Bubner)در مقاله «هرمنوتيك استعلايى» كه در سال 1975 نگاشت، هرمنوتيك را به «دكترين فهم» تعريف كرد.(14)
اين تعريف با هرمنوتيك فلسفى مارتين هيدگر و هانس گادامر تناسب كاملى دارد؛ زيرا هدف از هرمنوتيك فلسفى توصيف ماهيت فهم است. هرمنوتيك فلسفى برخلاف هرمنوتيكهاى گذشته نه به مقوله فهم متن منحصر مىشود و نه خود را در چهارچوب فهم علوم انسانى محدود مىكند. هرمنوتيك فلسفى به مطلقِ فهم نظر دارد و درصدد تحليل واقعه فهم و تبيين شرايط وجودى حصول آن است.
اين تعاريف پنجگانه تنها بخشى از تعريفهاى قابل ارائه را تشكيل مىدهد. با وجود اين در بيان اين نكته كه گستره مباحث هرمنوتيك و نوع تلقىها از آن بسيار متنوع و گسترده است، كفايت مىكند. اين تعاريف به خوبى نشان مىدهند كه چگونه قلمرو مباحث هرمنوتيك همگام با سير تاريخى، تنوع و وسعت بيشترى پيدا كرده و از حدّ معرفى هرمنوتيك به مثابه راهنمايى براى تفسير متون دينى و حقوقى تا حدّ معرفى آن به مثابه تأملى فلسفى در باب ماهيت فهم و شرايط وجودى حصول آن، ارتقاء يافته است.
اين گستره وسيع، به روشنى نشان مىدهد كه هيچ يك از تعاريف فوق توان آن را ندارد كه معرّف همه تلاشهاى نظرى موسوم به هرمنوتيك باشد. اين ناتوانى به تعاريف مذكور منحصر نمىشود، بلكه عملاً امكان ارائه تعريفى جامع كه همه نحلهها و گرايشهاى هرمنوتيكى را پوشش دهد، وجود ندارد؛ زيرا نگاههاى متفاوتى كه در باب رسالت و هدف و كاركرد هرمنوتيك وجود دارد، گاه كاملاً متباين و غيرقابل جمع مىباشند. به عنوان مثال ويلهلم ديلتاى، هرمنوتيك را دانشى در خدمت فهم متون نمىداند، بلكه آن را از سنخ متدولوژى و معرفتشناسى دانسته و آن را در خدمت علوم انسانى به طور عام مىخواهد. از طرف ديگر هرمنوتيك فلسفى كه با هيدگر شروع مىشود، در ديدگاهى كاملاً متفاوت، شأن هرمنوتيك را ارائه روش ندانسته و رسالت آن را به جاى متدولوژى، تأمل فلسفى در باب بنيانهاى هستىشناسى فهم و تبيين شرايط وجودى حصول آن مىداند، و هرمنوتيك را از سطح متدلوژى و معرفتشناسى به سطح فلسفه و هستىشناسى (Ontology) ارتقاء مىدهد. در چنين گسترهاى از مباحث و چرخشهاى راديكال و عميق در اهداف و رسالتهاى هرمنوتيك، چگونه مىتوان انتظار داشت كه تعريفى واحد و جامع، گويا و معرّف همه اين تلاشهاى فكرى و نظرى باشد؟
اگر از ارائه تعريف دقيق و جامع صرفنظر كنيم اين امكان وجود دارد كه براى روشن ساختن اذهان و تعيين اجمالى اين نكته كه هرمنوتيك به چه سنخ مباحثى اشتغال دارد، تعاريفى تسامحى ارائه دهيم. به عنوان نمونه پل ريكور در ابتداى مقاله «رسالت هرمنوتيك» آن را چنين تعريف مىكند: «هرمنوتيك نظريه عمل فهم است در جريان روابطش با تفسير متون».(15)
ريچارد پالمر نيز با همين هدف، هرمنوتيك را چنين تعريف مىكند: «هرمنوتيك، امروزه عرضه كننده سنت تأمل فلسفى آلمان و اخيرا فرانسه در باب ماهيت فهم (Understanding)است كه از طريق شلاير ماخر و ديلتاى و هيدگر گسترش يافته است و امروزه توسط گادامر و ريكور ارائه مىشود».(16)
در پاسخ اين پرسش كه هرمنوتيك درباره چيست؟ برخى اين پاسخ ساده را برمىگزينند كه هرمنوتيك، يك سنت تفكر و تأمل فلسفى است كه در پى آن است مفهوم فهميدن (verstehen = Understanding) را روشن كند و به اين پرسش پاسخ دهد كه چه چيزى سازنده معناى هر چيز معنادار است؟ اين «هرچيز» مىتواند يك شعر يا يك متن حقوقى و يا يك فعل انسانى، يك زبان، يك فرهنگ بيگانه و يا يك فرد باشد.(17)
معرفى مسأله فهم به عنوان موضوع و قلمرو هرمنوتيك، با دو مشكل اصلى روبه روست: نخست آنكه پرسش از فهم و درك در زمينههاى مختلفى مطرح است و در بسيارى از شاخههاى نظرى كاربرد دارد. معرفتشناسى (theory of knowledge)، فلسفه تحليلى، فلسفه سنتى و كلاسيك (متافيزيك)، در زمره اين شاخههاى نظرى هستند كه هر يك به گونهاى و از زاويهاى با مسأله فهم درگيرند. پس بايد به درستى معلوم كرد كه هرمنوتيك از چه زاويهاى به مسأله فهم مىنگرد كه او را در اين جهت از ساير شاخههاى نظرى متمايز مىكند.
مشكل دوم آنكه گرچه نحلههاى مختلف هرمنوتيكى بهگونهاى با مسأله فهم و درك درگير بودهاند، امّا اين مقدار از اشتراك نظريه به هيچ رو نمىتواند مبيّن قلمرو و محدوده هرمنوتيك باشد؛ زيرا هر يك از اين نحلهها به دنبال اهداف خاص خويش بودهاند و به طور طبيعى اين اختلاف هدف، موجب مختلف شدن زمينه و قلمرو مباحث آن شده است. به عنوان مثال كسى كه نگاه توصيفى و پديدار شناختى به مسأله فهم دارد، هرگز در هرمنوتيك خود، به دنبال يافتن روشى براى حصول فهم صحيح از سقيم نيست و البته كسى همچون ويلهلم ديلتاى كه همّت خويش را در جهت دستيابى به علم انسانى معتبر و اطمينانآور به كار مىاندازد، نگاه روش شناختى به هرمنوتيك دارد و انتظار دارد كه حاصل و نتيجه تأملات هرمنوتيكى او منتهى به ارائه متد و روشى عام براى مطلقِ علوم انسانى گردد. روشن است كه هر دو نحله به گونهاى جدا از ديگرى به مسأله فهم پرداختهاند. يكى به مطلق فهم از دريچه پديدار شناختى مىنگرد و درصدد توصيف ماهيت فهم و شرايط وجودى حصول آن و زمانمند و تاريخمند بودن يا نبودن آن است و ديگرى به فهم دنياى درونى افراد و اذهان ديگر كه در قالب آثار و تجليات و خلاقيّتهاى هنرى، ادبى و ساير اظهارات انسانى بروز و ظهور يافته است، مىپردازد و مىخواهد راه و روش مطمئن و معتبرى را براى فهم اذهان ديگر و حيات درونى انسانها بيابد. اين دوگونه نگاه به مسأله فهم (صرفنظر از اختلاف در قلمرو فهم كه يكى مطلق فهم و ديگرى فهم حيات درونى انسانها را مدّ نظر دارد) دو قلمرو كاملاً متفاوت از مباحث را به دنبال دارد و از لحاظ موضوع، مشترك نيستند و نمىتوان ادّعا كرد كه هر دو نحله درباره مسائل مشتركى به بحث مىپردازند.
طرح هرمنوتيك فلسفى در قرن بيستم توسط هيدگر و رشد و بالندگى آن به مساعى فيلسوف آلمانى ديگر، هانس گادامر صورت گرفت. تأثير و نفوذ آموزههاى آن دو در شاخههاى متنوع علومى نظير نقد ادبى، نشانهشناسى، الهيات و علوم اجتماعى اين گمان را برمىانگيزد كه يگانه قلمرو متصور و ممكن براى انديشه و تأمل هرمنوتيكى، همان چيزى است كه در هرمنوتيك فلسفى جريان دارد يعنى تأمل فلسفى و پديدار شناختى در ماهيت فهم و شرايط وجودى حصول آن. گمراهكنندهتر از اين گمان آن است كه تصور كنيم تنها قلمرو ممكن براى تأمل هرمنوتيكى، به آنچه كه در نگاه فيلسوفان آلمانى به هرمنوتيك و آنچه در سنت آلمانى هرمنوتيك قرن بيستم رواج دارد، منحصر و خلاصه مىشود.
واقعيت آن است كه هرمنوتيك فلسفى، افقى در تأمل هرمنوتيكى گشوده است كه همواره بدان نيازمنديم و چارهاى جز پرداختن به آن وجود ندارد. ما هر نظريه تفسيرى را در باب فهم متن بپذيريم و يا هر گرايشى در نقد ادبى داشته باشيم و يا درباره فلسفه علوم اجتماعى و انسانى هر مكتبى را برگزينيم، از بحث در باب ماهيت فهم بهطور كلى و تحليل ساختار وجودى آن بىنياز نيستيم، اما معناى اين سخن محدود كردن قلمرو هرمنوتيك به اين افق نو گشوده و نوظهور نيست. براى نمونه مىتوان به مقوله فهم و تفسير متن اشاره كرد. همواره اين مجال وجود دارد كه نظريه تفسيرى نوينى در مقوله فهم متن ارائه گردد. اين نظريهپردازى جديد گرچه داخل در مباحث هرمنوتيك فلسفى نيست، اما يك بحث هرمنوتيكى است. انحصار هرمنوتيك و قلمرو آن در مباحث هرمنوتيك فلسفى به طور عام ـ كه هم شامل نحله آلمانى و هم نحله فرانسوى بشود ـ و يا محدود كردن آن به نحله آلمانى هرمنوتيك فلسفى يعنى نوع نگاه هيدگر و گادامر به مسأله هرمنوتيك، هيچ وجهى ندارد.
ريچارد پالمر در توضيح قلمرو هرمنوتيك و عدم انحصار آن به هرمنوتيك فلسفى، به اين مطلب اشاره دارد كه ما مىتوانيم در زمينه هرمنوتيك به سه مقوله كاملاً متمايز اشاره داشته باشيم:
1ـ هرمنوتيك خاص (regional)كه به نخستين قالبهاى شكلگيرى هرمنوتيك به عنوان شاخهاى از دانش اشاره دارد. در اين قسم هرمنوتيك به منظور منقح كردن كيفيت تفسير متون، در هر يك از شاخههاى علوم و معارف نظير حقوق، ادبيات، كتب مقدس و فلسفه مجموعهاى از قواعد و روش فراهم مىشد و هر شاخه معرفتى داراى مجموعه قواعد و اصول تفسيرى خاص خود بود. از اين رو هرمنوتيك هر رشته، خاص آن رشته بود و به همين دليل اين قسم هرمنوتيكها خاص بودند و به سنت فكرى و علمى مربوط به خود اختصاص داشتند. مثلاً از هرمنوتيكى كه روش تفسير متون مقدس را مىآموخت، در تفسير متون ادبى كلاسيك مدد نمىگرفتند و به طور كلّى از هر هرمنوتيك در ناحيه خاص خود استفاده مىكردند.(18)
2ـ گونه دوم هرمنوتيك به هرمنوتيك عام (general)موسوم است. اين قسم هرمنوتيك نيز از مقوله روششناسى است و درصدد ارائه روشى براى فهم و تفسير است و قواعد و اصولى را تنقيح مىكند. با اين تفاوت كه به ناحيه خاصى از علوم اختصاص نداشته و شاخههاى متعددى از علوم تفسيرى را پوشش مىدهد. اين گرايش نوين در هرمنوتيك از قرن هجدهم آغاز شد و نخستين كسى كه تبيين سازگار و منظمى از اين قسم هرمنوتيك را عرضه كرد، متكلم آلمانى، فردريك شلاير ماخر بود. اين نوع هرمنوتيك امروزه توسط كسانى نظير اميليوبتى و اريك هرش دنبال مىشود.
پيشفرض اين گرايش هرمنوتيكى آن است كه قواعد و اصول عامى بر عمل فهم متن، حاكم است صرفنظر از اينكه آن متن چگونه متنى باشد. لذا عالم مشتغل به هرمنوتيك بايد در تنقيح و تنظيم اين قواعد عام بكوشد.
تلاش ويلهلم ديلتاى را نيز بايد در اين قسم هرمنوتيك گنجاند؛ زيرا وى گرچه در خصوص تفسير متون متمركز و محدود نشد و مطلق علوم انسانى را مدّ نظر داشت، اما پيش فرض او با پيشفرض معتقدين به هرمنوتيك عام تناسب تامّى دارد. ديلتاى بر آن بود كه رفتار، گفتار و مكتوبات آدميان همه حاكى از حيات ذهنى و درونى آنهاست و همه علوم انسانى در گستره و تنوع خويش، بايد به دنبال راهيابى به حيات درونى انسانهاى صاحب اين افعال و آثار باشند و اين راهيابى به حيات درونى تابع اصول، قواعد و روش عام و مشتركى است و وظيفه و رسالت هرمنوتيك، تنظيم و تنقيح اين اصول و قواعد است يعنى تبيين متقَن و صحيح متدولوژى حاكم بر علوم انسانى.
3ـ مقوله و رويكرد سوم در هرمنوتيك را هرمنوتيك فلسفى تشكيل مىدهد. اين قسم هرمنوتيك تأملى فلسفى در پديده فهم را وجهه همت خود قرار داده است. بنابراين علاقهاى به ارائه روش و بيان اصول و قواعد حاكم بر فهم و تفسير ندارد؛ چه اين روش در باب فهم متن باشد و چه در باب مطلق علوم انسانى به كار آيد. علاوه بر اين اگر دقت كنيم اين نوع هرمنوتيك نه تنها علاقهاى به ارائه روش ندارد، بلكه به نقد متدولوژى مىپردازد و ايده «از راه تنقيح روش مىتوان به حقيقت رسيد» را به نقد مىكشد.(19)
با توجه به اين سه رويكرد متمايز در عرصه هرمنوتيك، اختصاص قلمرو هرمنوتيك به يكى از اين گرايشها ناموجه و غيرمنطقى است. واقعيت اين است كه تحت نام هرمنوتيك در هر يك از اين سه مقوله كارهاى جدّى صورت پذيرفته است و نبايد با تحميل يك ديدگاه خاص مثلاً هرمنوتيك فلسفى، كوششهايى غير از اين حوزه را خارج از قلمرو هرمنوتيك دانست. ارائه نقطهنظرات خاص در باب فهم شعر يا فهم و تفسير متون دينى و يا طرح نظريه تفسيرى جديد در باب فهم متون بهطوركلى همان قدر هرمنوتيكى است، كه تأمل فلسفى و همه جانبه در باب ماهيت و فهم و تفسير، هرمنوتيكى است. بنابراين تقسيم قلمرو هرمنوتيك به سه زمينه متفاوت ـ آنگونه كه در بالا صورت پذيرفت ـ توهّم اختصاص هرمنوتيك به گرايش خاصى ـ هرمنوتيك فلسفى ـ را در هم مىشكند و اين مجال را فراهم مىآورد كه جريان هرمنوتيك در تمامى عرصههاى آن به رشد و شكوفايى خود ادامه دهند.(20)
در ضمن بحث از قلمرو هرمنوتيك، به اين نكته اشاره شد كه گرايش در هرمنوتيك دعوى عموميت دارد و در مقابل هرمنوتيك خاص قرار مىگيرد. با توجه به اينكه هرمنوتيك فلسفى خود را يگانه هرمنوتيك عام مىداند و ديگر اقسام و مكاتب هرمنوتيكى را خاص (Lical) و محدود مىنامد، مناسب است كه در باب هرمنوتيك توضيح بيشترى ارائه گردد.
پرسش آن است كه آيا هرمنوتيك دانشى عام و فراگير است يا محدود به شاخه يا شاخههاى خاصى از معارف بشرى است؟
قبلاً گفته شد كه هرمنوتيك از آغاز ظهورش در قرن هفدهم، بر علم يا هنر تفسير كردن دلالت داشت. تا پايان قرن نوزدهم نيز، به شكل نظريهاى كه انتظار مىرفت قواعد علم تفسير را تنقيح كند، باقى ماند. در اين مقطع تاريخى هرمنوتيك خود را به دادن راهنمايىهاى روششناختى براى علوم تفسيرى محدود كرده بود تا درحدّ ممكن به تفسير بىضابطه و دلبخواهى پايان دهد. شأن هرمنوتيك در آغاز و براى مدّتى طولانى، شأن علمى كمكى در درون شاخهها و علومى كه به تفسير متون و نشانهها مربوط مىشدند، بود.
در اين مقطع هرمنوتيك قدسى (Hermeneutica Sacra)قاعدهمند شد. همچنين هرمنوتيكى فلسفى تحت نام (Hermeneutica profana) و نيز هرمنوتيكى حقوقى به نام(Hermeneutica juristic)آماده و تهيه شد.(21) كاربرد هر يك از اين مكتوبات كمك به درك بهتر و رفع ابهامات موجود در متون هر يك از اين علوم و معارف بود.
نويسندگان نخستين متون هرمنوتيكى، ضبط و ثبت قواعد و اصول تفسيرى را همواره در شاخههاى خاصى از علوم، نظير الهيات، حقوق، فلسفه و علم اللغة (Philology) دنبال مىكردند و متون هرمنوتيكى خاص را عرضه مىكردند و گرچه برخى از اصول و مفاهيم مندرج در آنها داراى قابليت كاربرد عام بودند، اما آنان به فكر ارائه هرمنوتيكى عام براى كليه شاخههاى علوم مبتنى بر تفسير برنيامدند، بلكه هرمنوتيك قدسى را براى متون مقدس و هرمنوتيك فلسفى را براى متون فلسفى آماده كردند. تاريخنگاران هرمنوتيك، معمولاً شلاير ماخر را نخستين كسى مىدانند كه قدم در راه تعميم هرمنوتيك برداشت و قضاوت او را مورد تأييد قرار مىدهند كه مىگفت «در زمان حاضر هرمنوتيك فقط به عنوان هرمنوتيكهاى موضعى و خاص و به طور متنوع و متفرق وجود دارد و هنوز به عنوان يك نظريه عام فهم وجود نيافته است»، ولى واقعيت آن است كه دان هاور در قرن هفدهم درصدد ارائه قواعد و تعاليم عام تفسير برآمد.(22)
وجهه همّت شلاير ماخر ارائه قواعد و اصولى عام در امر تفسير متون بود كه به كمك آن مفسّر از سوء فهم نجات يابد و به فهمى معتبر و صحيح واصل شود. هرمنوتيك ديلتاى نيز به گونهاى ديگر هرمنوتيك عام بود؛ زيرا وى درصدد ارائه روششناسى عامى براى مطلق علوم انسانى بود تا در سايه اين متدولوژى عام، علوم انسانى را همسنگ علوم طبيعى و تجربى قرار دهد و يافتههاى علوم انسانى را از درجه اعتبار و صحّتى نظير دادههاى علوم طبيعى برخوردار سازد.
ملاحظه مىشود كه عموميتى كه تا پايان قرن نوزدهم براى هرمنوتيك به دست مىآيد، عموميتى نسبى است و شامل همه شاخههاى معرفتى بشر نمىشود؛ زيرا عموميت مطرح شده در آثار كسانى چون كلادنيوس و شلايرماخر محدود به تفسير متن است و به همين دليل، قواعد و اصول تفسيرى مورد نظر آنها تنها شامل آن دسته از معارف بشرى مىشود كه با تفسير متن سروكار دارند و عموميت روششناختى مورد نظر ديلتاى نيز محدود به علوم انسانى است.
در قرن بيستم گرچه شاهد تلاشهايى تحت نام هرمنوتيك در شاخههاى خاصى همچون ادبيات، الهيات و علوم اجتماعى هستيم، امّا هرمنوتيك فلسفى به ابتكار هيدگر و پس از او گادامر مدّعى عام بودن است و بر اين نكته اصرار مىورزد كه عموميت موجود در هرمنوتيك فلسفى قرن بيستم با عموميت پيش از آن متفاوت است و شامل كليه معارف بشرى مىشود.
در جاى خود به تفصيل از هرمنوتيك فلسفى هيدگر و گادامر سخن خواهيم گفت، اما در جهت فهم مراد از عموميتى كه ادّعاى هرمنوتيك فلسفى است، ذكر اين نكته لازم است كه هرمنوتيك فلسفى هيدگر نه به خصوص تفسير متن توجه دارد، و نه محدوده تحقيق خويش را به روششناسى علوم انسانى منحصر مىكند، بلكه وظيفه هرمنوتيك فلسفى وجودى است و در جستجوى روشن كردن شرايط بنيادينى است كه زيربناى پديده فهميدن در همه اشكال آن واقع مىشود. پس موضوع و قلمرو هرمنوتيك فلسفى، مطلق فهم به جميع اشكال آن است نه خصوص فهم روش.(23)
به نظر مىرسد آنچه باعث شده كه هرمنوتيك فلسفى در روزگار ما توسط مدافعينش به فلسفه اولى (prima philosophia)موسوم شود و عموميتى همه جانبه براى آن ادّعا شود، حضور مطلق و همه جايى پديده تفسير در همه اشكال فهم باشد. نيچه قبل از هيدگر ادّعا كرده بود كه همه تجارب و فهمهاى ما جنبه تفسيرى دارد و مىگفت «واقعيات (facts)وجود ندارد هرچه هست تفاسير ماست.» بنابراين افق تفسير، نه تنها شامل علوم تفسيرى صرف، نظير تفسير كتب مقدس، لغتشناسى كلاسيك و حقوق مىشود، بلكه تمامى علوم و رويكردهاى نظرى و فكرى شخص را فرامىگيرد.
تفسيرى بودن مطلق دانش و فهم ما مشكلى عام و فلسفى است و هرمنوتيك فلسفى از آنجا كه فهم را به طور مطلق (نه فهم خاص) موضوع خود قرار داده است، داراى صبغه عام بودن خواهد بود.(24)
ادّعاى عام بودن هرمنوتيك فلسفى در قرن بيستم مانع ادامه و رشد تفكرات هرمنوتيكى خاص در شاخههاى خاص معارف بشرى نگرديد. اين است كه همچنان شاهد رواج بحثهاى هرمنوتيكى در ادبيات و الهيات و علوم اجتماعى و حقوق هستيم.
قبلاً بيان شد كه هرمنوتيك به سبب تنوع و گستره مباحث آن و وجود زمينهها و گرايشهاى متفاوت و ناسازگار، فاقد تعريف واحد و مقبول همگان است و همچنين اتفاقنظر در مورد دامنه و قلمرو مباحث آن وجود ندارد و ميدان خاص و مشخصى را نمىتوان به عنوان قلمرو منحصر دانش هرمنوتيك برشمرد. اكنون برآنيم كه بدانيم آيا مىتوان براى هرمنوتيك اهداف مشترك و جامعى را در نظر گرفت كه مورد پذيرش همه گرايشهاى متنوع هرمنوتيكى باشد؟
در اين زمينه نيز اگر به دنبال اهداف مشترك و مورد اتفاق باشيم ره به خطا بردهايم. چرخشهاى جدّى و بنيادينى كه در جهتگيرى هرمنوتيكى و نوع نگاه به وظايف و درون مايه آن در طى تاريخ هرمنوتيك به وقوع پيوسته است، اهداف و اغراض كاملاً متفاوت و ناسازگارى را براى آن رقم زده است. چگونه مىتوان بين ديدگاهى كه از هرمنوتيك تبيين روش صحيح درك متن و رفع ابهامات موجود در آن را انتظار مىكشد، با ديدگاهى كه هدف از تأمل هرمنوتيكى را تبيين روششناسى علوم انسانى و تنقيح اصول و مبانى حاكم بر فهم تاريخ و آثار ادبى و هنرى و رفتار و سلوك آدميان مىداند، هدف مشترك و جامعى جستجو كرد.
چرخشى كه هرمنوتيك فلسفى در آغاز قرن بيستم در سمت و سوى تأملات هرمنوتيكى ايجاد كرد، فاصله ميان هرمنوتيك قرن بيستم را با هرمنوتيك پيش از آن بسيار عميقتر نمود. به گونهاى كه يافتن اغراض و اهداف مشترك ميان هرمنوتيك فلسفى و ديگر گرايشهاى هرمنوتيكى سابق بر آن، در كمال صعوبت و دشوارى است.
نكته قابل توجه آنكه هرمنوتيك فلسفى نه تنها با اسلاف خويش در اهداف و اغراض جهت مشترك ندارد، بلكه بين شاخههاى مختلف هرمنوتيك فلسفى نيز كمتر به اهداف مشترك برخورد مىكنيم. آنچه امروزه به عنوان هرمنوتيك فلسفى شناخته مىشود وامدار فيلسوف آلمانى مارتين هيدگر و شاگردش هانس گادامر و دو فيلسوف فرانسوى متأثر از هيدگر يعنى پلريكورو ژاك دريدا مىباشد. تأمل در جهتگيرى هرمنوتيكى اين چهار شخصيتى كه همه آنها به عنوان نحله هرمنوتيك فلسفى شناخته شدهاند، نشان از وجود اختلافات روشنى در رويكرد هرمنوتيكى و رسالت و هدف هرمنوتيك دارد. اشاره به گوشهاى از ديدگاههاى برخى از آنان، هم به درك فاصله عميق هرمنوتيك فلسفى از اسلاف آن مدد مىرساند و هم خواننده را با اين واقعيت آشنا مىكند كه در هرمنوتيك فلسفى نيز تلقى مشترك و جامعى در باب اهداف هرمنوتيك وجود ندارد.
1ـ مارتين هيدگر در مقدمه كتاب معروف خويش (Being and Time)به اين نكته اشاره مىكند كه قدماى فلاسفه يونان پرسش از معناى هستى(Being) را به عنوان مسألهاى فلسفى مورد توجه قرار مىدادند و درپى درك حقيقت هستى برمىآمدند، امّا از زمان ارسطو تا به حال فلسفه اين پرسش اصلى را مغفول گذاشته و به جاى تلاش براى درك هستى به فهم هستها (beings) رو آورده است.(25) فيلسوفان پس از افلاطون پيش داورىهاى خاصى از هستى داشتند و آن را عامترين مفهوم و غيرقابل تعريف و بديهى مىشمردند. براساس اين سه خصلت، ديگر به هستى به عنوان يك مسأله فلسفى نمىنگريستند. هيدگر برآن است كه غيرقابل تعريف بودن و عموميت اين مفهوم، مانع از آن نيست كه ما در جستجوى درك حقيقت آن برآييم. وى هدف فلسفى راستين و حقيقى را پاسخ به پرسش از معناى هستى (Being) مىداند. فلسفه بايد راهى به سوى قاعدهمند كردن اين پرسش و جستجوى معناى هستى بيابد.
از نظر او هستى موجودات، خود وجودى از وجودات و در عرض ساير موجودات نيست، بلكه هرجا چيزى هست، هستى هست. ما مستقلاً نمىتوانيم با هستى مواجه شويم و آن را بشناسيم، بلكه از آنجا كه هستى، خصيصه ديگر وجودات امكانى است، بايد از طريق استنطاق، هستى را آشكار و فاش كرد.
از ميان وجودات، وجود انسانى كه هيدگر از آن به دازاين (Dasein) تعبير مىكند، يگانه راه شناخت ما از هستى است؛ زيرا دازاين وجودى است، كه بيشترين پرسش را از معناى هستى دارد و تحقيق از معناى هستى، يكى از امكانهاى وجودى اوست و به نظر هيدگر يگانه راه ما به سوى شناخت و درك هستى، تحليل ساختار وجودى دازاين است. اين به معناى آن نيست كه به لحاظ وجودى، دازاين مقدم بر هستى (Being) است، بلكه براى آشكار كردن و شفافيت هستى، راهى جز آشكارى خود وجود انسانى دازاين وجود ندارد.(26)
هيدگر پديدارشناسى (دازاين) را به غرض وصول به درك معناى هستى، رسالت اصلى فلسفه و حقيقت فلسفه راستين اعلام مىكند و اين پديدارشناسى را هرمنوتيكى مىنامند؛ زيرا فعل يونانىِ (hermeneuin)، به معناى «چيزى را قابل فهم ساختن» است و پديدارشناسى دازاين آن را قابل فهم مىسازد. پس تحليل ساختار وجودى دازاين و پديدارشناسى آن، عملى هرمنوتيكى است.(27)
در جريان تحليل ساختار وجودى دازاين، هيدگر به ويژگيهايى دست مىيابد كه از جهات مختلفى هرمنوتيكى است. وى در اين تحليل به تبيين ماهيت فهم، تفسيرى بودن و شرايط حصول آن اشاراتى دارد.
هدف اصلى تأمل فلسفى هيدگر، شناخت حقيقت هستى است يعنى هدفى هستىشناسانه (ontological) دارد. وى برخلاف عالمان هرمنوتيك پيش از خود، به دنبال متدولوژى و ارائه روش نوين براى فهم و يا تنقيح و پالايش روشهاى موجود براى فهم متن يا علوم انسانى نيست. او هرمنوتيك را از سطح معرفتشناسى و متدولوژى به سطح فلسفه ارتقاء مىدهد و هرمنوتيك را نوعى پديدارشناسى و فلسفه مىداند.
شايان ذكر است كه حتى تأمل فلسفى در ماهيت فهم آدمى و تحليل شرايط وجودى حصول فهم نيز هدف اصلى و نهايى هيدگر نبوده است؛ زيرا هدف اصلى، پاسخ به پرسش از معناى هستى است و تحليل ساختار وجودى دازاين هدفى متوسط و راهى به سوى آن پاسخ است و تحليل ماهيت فهم و بيان ويژگيهاى پديدار شناختى آن، امورى است كه هيدگر در جريان تحليل ساختار وجودى دازاين به آنها منتهى مىشود نه آنكه در ابتدا به عنوان هدف اصلى هرمنوتيك او قلمداد شود.
2ـ هانس گادامر شاگرد برجسته هيدگر، در هرمنوتيك فلسفى خويش بسيار وامدار ايدههايى است كه هيدگر در تحليل دازاين ـ به ويژه در بخش مربوط به ماهيت فهم آدمى ـ پرورده است.
گادامر به هرمنوتيك فلسفى خويش، بنيانى هستىشناختى مىدهد تا خود را از هرمنوتيك روششناختى جدا و ممتاز كند و از اين جهت با هيدگر همسو است و نمىخواهد روشى نوين در باب فهم متن يا علوم انسانى به طور عام عرضه كند. اما بايد به اين نكته توجه كرد كه هدف اصلى در هرمنوتيك گادامر، به هيچرو با هدف فلسفى هيدگر يكسان نمىباشد. هيدگر به سوى ترسيم يك هستىشناسى نوين گام برمىدارد و به دنبال درك معناى هستى است (هر چند دراين هدف ناكام مىماند) اما گادامر هرگز اين راه را دنبال نمىكند و درصدد شناخت حقيقت هستى بر نمىآيد. هستىشناسى مورد نظر گادامر، هستىشناسى فهم است و از آنجا كه فهم را دائما تفسيرى و تأويلى (interpretative) مىداند، در ماهيت تأويل و تفسير، تأمل مىكند. وى به جاى ارائه روش تفسير، در خود تفسير و شرايط وجودى حصول آن انديشه مىكند.
تأمل در ماهيت فهم و تأويلى بودن آن براى هيدگر هدفى متوسط است كه در ضمن تحليل ساختار دازاين، و به غرضِ رسيدن به هدفى ديگر، يعنى پاسخ به پرسش از معناى هستى مورد توجه قرار مىگيرد. حال آنكه براى گادامر، باز نمودن حقيقت فهم و بنيانهاى وجودى آن، هدف اصلى است و در وراء آن هدف ديگرى را دنبال نمىكند.(28)
شاهد ديگر تفاوت اين دو نوع هرمنوتيك آن است كه هيدگر برخلاف ديلتاى، به مشكل اصلى علوم انسانى يعنى مسأله عينيّت فهم (objectivity) و چگونگى حقيقت در دستاوردهاى اين علوم توجهى نشان نمىدهد، امّا در هرمنوتيك گادامر اين امر يك مسأله اصلى است. يعنى گادامر از هستىشناسى فهم، به معرفتشناسى پل مىزندو بين اين دو در نوسان است و از تحليل خويش از ماهيت فهم و تأويل و شرايط وجودى آن در زمينه علوم انسانى، نتيجهگيرى مىكندو نشان مىدهد كه برخلاف ديلتاى نمىتوان از روش، به حقيقت رسيد و اساسا حقيقت را بايد بهگونهاى ديگر و متفاوت با آنچه در سنت فلسفى و علمى تصور شده است، در نظر گرفت و اهتمام به روش و سعى در پالايش و تنقيح آن نه تنها ما را به حقيقت نمىرساند، بلكه موجب بيگانگى ما با موضوع مورد شناسايى مىشود.
وى در كتاب اصلى خويش يعنى حقيقت و روش (Truth and Method) مباحث را در سه بخش تقسيم مىكند و در هر يك از اين سه بخش زيبايىشناسى و تاريخ و زبان ـ مباحث مربوط به فهم متن ـ ديدگاههاى فلسفى خويش در باب تفسير و فهم را پياده مىكند و نشان مىدهد كه فهم عينى آنگونه كه پيروان عينيتگرايى در علوم انسانى به دنبال آنند، در هر يك از اين سه قلمرو ممكن نيست.
3ـ پل ريكور متفكر معاصر فرانسوى نيز گرچه متأثر از هيدگر است، اما هرمنوتيك را به گونهاى متفاوت از هيدگر با پديدارشناسى پيوند مىزند. هيدگر با تحليل پديدهاى خاص به نام دازاين در پى درك هستى است. پس هرمنوتيك او هستىشناسى بنيادين است كه فراتر از معرفتشناسى و روششناسى و حتى فراتر از بنياد هستىشناسى فهم است. اما ريكور هستىشناسى خود را بهطور مستقيم و از طريق تحليل وجودى دازاين پى نمىگيرد، بلكه از طريق معناشناسى مىخواهد به مسأله وجود برسد. از آنجا كه هرگونه فهم هستىشناسانه در زبان به بيان درمىآيد، پس همه اقسام پديدارشناسى كه درصدد وصول به فهم هستى هستند، ناگزير از معناشناسى مىباشند. پس تمامى قلمرو هرمنوتيك به معناشناسى ارجاع مىشود.
روان كاوى، گونهاى پديدارشناسى هرمنوتيكى است كه در جستجوى معانى پنهان در پس رؤياهاست و مىخواهد از طريق اين پديدارشناسى، وجودشناسى كند. اسطورهشناسى در ادبيات و مذهب نيز گونهاى ديگر از پديدارشناسى است. در پديدارشناسى دين ـ نظير كارهاى ميرچا ايليادهـ نمادهاى كيهانى مورد تأويل قرار مىگيرد تا معانى پنهان در پس آنها بازشناسى شوند.
از نظر پل ريكور، ما به هستىشناسى مستقل و مستقيم آنگونه كه هيدگر بدان مىانديشيد، دسترسى نداريم و از طرفى همه هستىشناسىها تأويلى و آكنده از عنصر سمبل و نماد است. لذا براى هستىشناسى چارهاى جز گذار از معناشناسى نداريم. بايد با پديدارشناسى و ارجاع سمبلها به ريشههاى عميقتر و رمزگشايى و فراتر رفتن از سطح آگاهى ظاهرى، راهى به سوى هستىشناسى بگشاييم.(29)
با اين بيان اجمالى روشن مىشود كه پل ريكور مانند هيدگر به دنبال هستىشناسى و درك حقيقت هستى (Being) از طريق هستىشناسى دازاين نيست. از طرف ديگر مانند گادامر به دنبال هستىشناسى همنيست و پروژه فلسفى او را در هستىشناسى هرمنوتيكى (hermeneutical ontology)دنبال نمىكند. هرمنوتيك ريكور اگر از هستىشناسى فهم سخن به ميان مىآورد، براى او حكم يك جزيره موعود را دارد؛ زيرا تحليل مستقيم ماهيت فهم هدف او نيست، بلكه از راهى طولانى به نام دقت در سازو كارهاى تأويل و زبان آغاز مىكند و ازاينطريق نگاهى اجمالى به هستىشناسى فهم دوخته است.(30)
توضيح مفصل هر يك از اين ديدگاهها در فصلهاى پايانى خواهد آمد. با اين وجود اين اشاره اجمالى در اثبات اين مدّعا كفايت مىكند كه هرمنوتيك به طور كلى فاقد اهداف عام مورد توافق است و نگرشهاى متفاوت هرمنوتيكى هر يك اهداف خاصى را دنبال مىكنند.
در بحث مربوط به قلمرو هرمنوتيك، به اين واقعيت اشاره شد كه هرمنوتيك در كليت خويش و با در نظرگرفتن تنوع نحلهها و گرايشها، ميدان وسيعى از فعاليتهاى فكرى را پوشش مىدهد. اين پوشش و گستره وسيع موجب تلاقى هرمنوتيك با بسيارى از حوزههاى تفكر مىگردد و شاخههاى متنوعى از دانش را در تعامل با آن قرار مىدهد و ميدان وسيعى براى تأثيرگذارى آراء هرمنوتيكى مىگشايد.
ديالوگ گسترده هرمنوتيك با ديگر شاخههاى معرفتى تا حد زيادى مرهون توجه هرمنوتيك به دو عنصر زبان و متن است. مباحث مربوط به زبان و تفسير متن، مورد توجه شاخههاى مختلفى از معرفت بشرى است. تا جايى كه پل ريكور آن را چاره راه (cross roads) انديشه معاصر مىنامد. هرمنوتيك به علت توجه خاصى كه به مقوله زبان و تفسير متن مبذول مىدارد، بهطور طبيعى به كانون اصلى تفكر معاصر بدل مىگردد؛ زيرا دانشهايى نظير نقد ادبى، نشانهشناسى (semiotics) فلسفه زبان، فلسفه تحليلى و الهيات، ارتباط گستردهاى با مقوله زبان و يا فهم متن دارند و هرمنوتيك و بهطور خاص هرمنوتيك فلسفى به علت طرح ديدگاههاى راديكال و انقلابى چالشهايى را در اين حوزهها ايجاد كرده است و مشتغلين به اين زمينههاى علمى را تحت تأثير خويش قرار داده است.
هرمنوتيك فلسفى آلمانى، به زعامت هيدگر و گادامر در باب ماهيت فهم آدمى ايدههايى را مطرح ساخت كه نه تنها فيلسوفان و معرفتشناسان، بلكه متكلمين و ناقدين ادبى و حتى عالمان علوم تجربى را به چالش فراخواند و ديدگاههاى سنتى و مقبول آنان را به نقد كشيد. اين ايدهها همانطور كه يك مورّخ يا هنرشناس را به تكاپوى علمى در ردّ يا قبول مىكشاند، متكلم و عالم علوم دينى را نيز تحت تأثير قرار مىدهد؛ زيرا برخى پيشفرضهاى مقبول در باب امكان دستيابى به فهم عينى و امكان فهم مطلق و غيرنسبى را به چالش مىكشد.
هرمنوتيك پلريكور با گسترشى كه به مفهوم متن (text) مىدهد و همه امور مشتمل بر نماد و سمبل را متن مىخواند و حتى رؤيا و اسطورههاى دينى را متن مىنامد، عملاً قلمرو هرمنوتيك را بسيار گسترش مىدهد؛ زيرا از نظر او هرگونه معناشناسى و تأويل سمبلها، نوعى پديدارشناسى و در نتيجه نوعى هرمنوتيك است و البته هرمنوتيك عام اگر بخواهد به وجود آيد، بايد در جهت دستيابى به معيارهاى عام حاكم بر اين انواع پديدارشناسىها باشد.
اين گسترش قلمرو نظير هستىشناسى فهم گادامر به جهت عموميت و شمول، هرمنوتيك را با مباحث و علوم متعددى درگير مىكند و اين تعامل و درگيرى گسترده به طور طبيعى بر اهميت و جايگاه هرمنوتيك مىافزايد؛ زيرا در دانشهاى مختلف اين احساس به وجود مىآيد كه بىنياز از اطلاع از دستاوردهاى هرمنوتيكى نيستند و بايد در مقابل آموزههاى آن موضعگيرى نظرى نمايند.
هرمنوتيك امروزه در علوم اجتماعى و انسانى اهميت خاصى يافته است و به عنوان مركزى در فلسفه علوم اجتماعى بدل شده است. آغاز اين اهميت به بصيرتى برمىگردد كه ديلتاى برآن تنبّه يافت و آن تشخيص اين نكته بود كه اظهارات و بروزهاى انسانى در قالب رفتار و هنر و متن و حوادث تاريخى، واجد اجزاى معنادار است كه به واسطه يك عامل فهم كننده (subject) بايد تشخيص داده شده و فهم شود. از طرف ديگر التفات متفكرين هرمنوتيكى به اين نكته كه مفسّر و فهمكننده مقولات انسانى معنادار (هنر، متن، رفتار انسانى، حوادث تاريخى) در مجموعهاى از معانى و ارزشها و نگرشها به سر مىبرد و چهبسا معناى پديده مورد تفسير و شناسايى در درون اين مجموعه جابجا و پس و پيش شود، پرسش هرمنوتيكى مهمى را درافكند كه آيا با وجود ذهنگرايى مفسّر، فهم عينى پديدههاى انسانى ميسّر است؟
هرمنوتيك فلسفى و نظريه هرمنوتيكى (hermeneutical theory)هر دو با دوگونه متفاوت با اين پرسش اساسى علوم انسانى و اجتماعى، درگير شدند. نظريهپردازان هرمنوتيكى نظير ويلهلم ديلتاى در جستجوى ارائه نظريهاى عام و روششناسى متقن علوم انسانى برآمدند تا امكان فهم عينى را ممكن جلوه دهند و هرمنوتيك فلسفى با تأكيد بر ضرورت امتزاج افق مفسّر با موضوع مورد شناسايى، فهم عينى پديدهها را مورد انكار قرار داد.
همان طور كه قبلاً گفته شد، هرمنوتيك به عنوان يك شاخه رسمى دانش از قرن هفدهم رواج يافت. با وجود اين چه قبل از اين تاريخ و چه بعد از آن، همواره انديشهها و آرائى وجود داشته است كه گرچه تحت عنوان رسمى هرمنوتيك عرضه نشدهاند، اما در روح و محتوا، درونمايه هرمنوتيكى داشتهاند. ما از اين قسم تأملات و ديدگاهها به «هرمنوتيك بىنام» تعبير مىكنيم.
مراد از درونمايه هرمنوتيكى داشتن اين آراء، آن است كه با برخى گرايشهاى هرمنوتيكى همنوايى و سازگارى داشته است. به عنوان نمونه اگر متفكرى به تأويلى بودن فهمهاى بشرى معتقد باشد، به ديدگاه هرمنوتيك فلسفى هيدگر و گادامر نزديك شده است و از اين جهت، ايدهاى هرمنوتيكى را بيان كرده است. گرچه او هرگز در طول تاريخ انديشه ورزى خويش نامى از هرمنوتيك به ميان نياورده باشد.
اساسا بسيارى از رشتههاى نوظهور با اين پديده مواجهند كه در روزگاران سابق بر شكلگيرى اين رشته و قوام موضوعات و چارچوب كلى مباحث آن شاخه، برخى موضوعات و مسائل آن رشته در كلمات ديگر انديشمندان به بحث گذاشته شده است. گرچه به نام آن رشته معرفتى به ثبت نرسيده باشد. براى نمونه مىتوان به فلسفه اخلاق (Meta Ethics) اشاره كرد كه قوام آن به عنوان رشتهاى مستقل و شاخهاى از فلسفه به قرن بيستم بر مىگردد. حالآنكه از گذشتههاى دور بسيارى از متكلمين و فيلسوفان به تحليل مفهوم حسن و قبح مىپرداختند بىآنكه بر آن نام فلسفه اخلاق نهند.
در باب هرمنوتيك نيز مىتوان به متفكرينى اشاره كرد كه در لابلاى كتب خويش مباحثى هرمنوتيكى را مطرح كردهاند، بىآنكه نامى از هرمنوتيك به ميان آورده باشند. در اينجا به برخى از آنها اشاره مىكنيم.
سنت آگوستين (430-454 ميلادى) فيلسوف و متكلمى است كه تأثير زيادى بر هرمنوتيك مدرن گذاشته است. هيدگر و گادامر هر دو از نقطهنظرات او الهام گرفتهاند. هيدگر هم در كتاب هستى و زمان و هم در سخنرانيهاى خويش مكررّ از آگوستين نام مىبرد.
آگوستين مقالهاى به نام (on Christian Doctrine)نگاشته است كه به گفته ابلينگ از لحاظ تاريخى مؤثرترين نوشته هرمنوتيكى است.(31)
سنت آگوستين تحقيق هرمنوتيكى را در فقرات مبهم كتاب مقدس متمركز و محدود مىدانست و معتقد بود كتاب مقدس در اساس، روشن و قابل فهم است و به اين وسيله از كسانى كه معتقدند همه كتاب مقدس تمثيلى و كنايهاى و رمزى است، فاصله مىگيرد. نياز به تأمل هرمنوتيكى تنها در مواردى احساس مىشود كه فقرات مبهم مانعى در راه فهم ايجاد كنند. اين تعليم وى پايه اقبال به تنظيم قواعد هرمنوتيكى است.
آگوستين بر آن بود كه صرف تبعيت از قواعد تفسيرى براى درك كتاب مقدس، كفايت نمىكند و آن نورى كه به واسطه آن ابهام كتب مقدس برطرف مىشود بايد از جانب خدا بيايد. پس همه چيز به وضعيت روحى مفسّر بستگى دارد.
اين نكته اخير در اينكه براى حصول فهم افزون بر توجه به نقش متن، به ذهنيت مفسّر نيز نقش مهمى اعطا مىكند و فهم متن را نتيجه تسليم و انفعال مفسّر در قبال متن نمىداند، مورد توجه و مبدأ الهام هرمنوتيك فلسفى است.
طبق نظر آگوستين خلط معانى حقيقى (proper) با معانى مجازى و استعارهاى، موجب ابهام اصلى كتب مقدس مىشود كه به مدد روشنگرى الهى و ارجاع مبهمات به مبيّنات بايد از آن پرهيز كرد. مفسر بايد آن قدر خود را با كتاب مقدس آشنا كند كه بتواند فقرات مبهم را به كمك فقرات روشن واضح كند. اين ايده نيز وجود يك آموزه هرمنوتيكى مهم در زمينه تفسير متن است.(32)
نكته ديگرى كه آگوستين بر آن تأكيد مىكند آن است كه وقتى جملهاى را مىشنويم، به دنبال درك نفس كلمه و فرم خاص و زبان محسوس آن نيستيم، بلكه در جستجوى درك چيزى هستيم كه گوش قادر به شنيدن آن نيست و فراتر از زبان محسوس است. وى آن را كلمه درونى (verbum) يا خردى (reason) مىداند كه در زبان و كلمات محسوس پنهان شده است. اين كلمه درونى به گونهاى القا نشده است كه با بدن و اندام حسى نظير گوش قابل شنيدن باشد. زبان ما ترجمان دقيق انديشههاى درونى ما نيست و زبان عرضى و محسوس نمىتواند تجلى كامل و تمام عيار معناى درونى (verbum) باشد. همانطور كه در عالم تكوين كلمه خدا يعنى مسيح نمىتواند دقيقا همان چيزى باشد كه از ازل با خداوند بوده است. گرچه تجلى خدا از آن جهت كه تجلّى است، تامّ و كامل است.
معناى درونى ما برخاسته از معرفت ضمنى ماست و به همين دليل زبان ما كه برخاسته از شهود واضح نيست، بهطور نامحدود شكلپذير و متنوع است.(33)
اين ايده آگوستين نيز بسيار مورد توجه گادامر قرار گرفت و در مواضعى از كتاب حقيقت و روش به آن مىپردازد و از آن در بسط نظريه تفسيرى خويش الهام مىگيرد.(34)
فردريش ويلهلم نيچه (1900-1844) فيلسوف آلمانى را نيز بايد از كسانى دانست كه ريشههايى از افكار هرمنوتيكى معاصر در انديشهها و مكتوبات او يافت مىشود. از مهمترين اين انديشهها، اعتقاد نيچه به تأويلى بودن همه فهمهاست. نيچه بر آن است كه حقايق و واقعيت ناب فرا چنگ فهم ما نمىآيد، بلكه آنچه ما از آن به فهم ياد مىكنيم، افسانههايى است كه متأثر از برداشتها و تأويلهاى ماست. اين تفسير و تأويلها برخاسته از چشماندازها (perspectives)و نگرشهاى ماست. هر كدام از غرائز بشر داراى چشمانداز خاص خود است و مىكوشد ديدگاه خود را بر گرده ديگر غرائز تحميل كند.
مقولات عقل كه قدرت فاهمه ما را تشكيل مىدهد نيز در زمره افسانهها هستند. واقعيت آنها بيش از چشماندازهاى منطقى نيست كه خود را به صورت حقايق ضرورى مىنمايند.(35)
ايده تفسيرى بودن فهمها بسيار مورد تأكيد هرمنوتيك فلسفى است و هيدگر در بحثهاى خويش در كتاب هستى و زمان، نشان مىدهد كه فهم ما از اشياء و اشخاص و خودمان دائما هرمنوتيكى است و مراد او از «فهم هرمنوتيكى» مسبوق بودن فهم به پيش ديد(fore Sight) و پيش ساختار (fore Structure)است كه تناسب زيادى با بحث نيچه در تأثيرپذيرى ادراكات از چشماندازها دارد.
بحث ديگر نيچه كه رنگ هرمنوتيكى دارد، تلقى او از حقيقت است. نتيجه طبيعى اعتقاد به تفسيرى بودن همه فهمها آن است كه حقيقت به معناى مقبول و رايج آن يعنى اعتقاد مطابق با واقع، در دسترس ما نيست، بلكه فهمهاى ما افسانههايى هستند كه برخى سودمندتر از برخى ديگرند. اين سودمندى اگر پايدار و ثابت و دائمى باشد، رنگ حقيقت بر آن مىزنيم و آنها را حقايق بىچون و چرا قلمداد مىكنيم.
بسيارى از آدميان تمايل دارند كه دانش داشته باشند و دانش، از قضاياى ثابت و حقايق مطلق سامان يافته است. از اين رو به واقعيت گذران حقيقت بىتوجهى نشان مىدهند و آنها را همچون هستىهاى ثابت مىنگرند و توجه نمىكنند كه حقيقت از سنخ صيرورت و شدن (becoming) است نه از سنخ هستهاى ثابت. سرّ اين تمايل به دانش دوستى يا خواست دانستن، در ميل انسان به قدرت نهفته است. اراده معطوف به قدرت آدمى و تمايل او به تفوق، او را وا مىدارد كه از دانش، ابزارى براى اِعمال قدرت بسازد و اين امر موجب آن است كه واقعيت اشياء و انسانها را آنگونه كه هست ـ در حال شدن ـ نبيند و برداشتها و تفسيرهاى برخاسته از چشماندازهاى خويش را حقايق بىچون و چرا و ثابت بينگارد.(36)
در هرمنوتيك فلسفى معاصر نيز حقيقت (Truth) به معناى رايج و سنتى آن رخت بر مىبندد؛ زيرا تأكيد هرمنوتيك فلسفى بر آن است كه مفسّر و فهمكننده در عمل فهم ناظر بىطرف نيست. در تفسير يك متن يا تفسير يك اثر هنرى يا تحليل يك حادثه تاريخى، افق معنايى مفسّر و ذهنيت و پيشداورىهاى او دخالت مىكنند و انتظار اينكه افق معنايى حادثه يا متن بدون دخالت و رنگپذيرى از ذهنيّت مفسّر، فرا چنگ آيد، انتظار بىجا و ناممكنى است.
در انديشههاى متفكرينى نظير لودويك ويتگنشتاين و ادموند هوسرل نيز مباحثى يافت مىشود كه با برخى مباحث هرمنوتيكى قرابت دارد. هيدگر روش پديدارشناسى خود را از استادش ادموند هوسرل آموخت.
هيدگر پاسخ به پرسش از معناى هستى (Being) را پديدارشناسى دازاين و تحليل وجود انسانى مىداند. روش اين تحليل برهانى و استنتاجى نيست؛ زيرا استنتاج سعى در استخراج آن از امر ديگر است. حال آنكه از غيروجود نمىتوان چيزى درباب وجود استنتاج كرد. تنها راه شناخت و تحليل وجود انسانى، روش پديدارشناسى وجود است. وجود مىتواند خود را نشان بدهد و از راه نشان دادن وجود مىتوان به معناى هستى (Being) پى برد.
هيدگر به تأثيرپذيرى خود از هوسرل به ويژه از كتاب «پژوهشهاى منطقى» او اعتراف مىكند و شاهد آن، تقديم كتاب «هستى و زمان» به ادموند هوسرل است. البته اين تأثيرپذيرى به هم فكرى و همسويى نظرى نينجاميد. هوسرل به دنبال آن بود كه فلسفه را بر پايههايى يقينى و استوار بنا كند (نظير دكارت) و شأنى همسان با علم بيابد. حال آن كه هيدگر هدف ديگرى را دنبال مىكرد يعنى پاسخ به پرسش از معناى هستى. به همين دليل است كه هوسرل با بيرون شمردن هيدگر از زمره پديدارشناسان بر او خرده مىگرفت كه وى در مذهب اصالت وجود بشرى ساكن مانده و حتى به سطح فلسفه هم نرسيده است.(37)
با اين اشارات مختصر اين واقعيت آشكار شد كه مباحث هرمنوتيكى، تماما منحصر در مكتوبات رسمى و نحلههاى شناخته شده هرمنوتيكى نيست و مباحث فراوانى يافت مىشود كه گرچه نام و نشانى از هرمنوتيك ندارند، اما در اساس و درونمايه با مباحث رسمى هرمنوتيكى قرابت دارند. با روشن شدن اين واقعيت كه «هرمنوتيك بىنام» نيز وجود دارد، به سراغ انديشه اسلامى و عالمان دينى مسلمانان مىرويم تا زمينه مباحث هرمنوتيكى را در اين حوزه تفكر و انديشه مشاهده كنيم.
واژه هرمنوتيك مانند ديگر عناوين نوظهور نظير فلسفه تحليلى، زبانشناسى، فلسفه زبان و نشانهشناسى در شاخههاى مختلف معارف اسلامى ردّپايى ندارد و عالمان اسلامى اعم از متكلمين، فلاسفه، اصوليين و مفسرين به طور رسمى و تحت اين عنوان بحثى را ارائه نكردهاند. اما همانطور كه در ذيل بحث «هرمنوتيك بىنام» اشاره داشتيم اين امكان وجود دارد كه پارهاى مباحث مرتبط با مباحث رايج هرمنوتيكى در حوزه تفكر دينى ما راه يافته باشد. در اينجا به بررسى اين امكان مىپردازيم، ولى پيش از ارائه گوشههايى از اين گونه مباحث، ذكر اين نكته لازم است كه نحلههاى هرمنوتيكى، متنوع است و چه بسا مبحثى با گرايشى خاص در هرمنوتيك تناسب داشته باشد، اما هيچ وجه تشابهى با ديگر شاخههاى هرمنوتيكى نداشته باشد. همانطور كه در ذيل بحث قلمرو هرمنوتيك و اهداف هرمنوتيك به تفاوت جدّى و گاه غيرقابل جمع گونههاى مختلف هرمنوتيك اشاره شد.
هرمنوتيك قبل از هيدگر به شدت معطوف به تفسير متن است و نظريهپردازى در باب كيفيت تفسير متن و تصحيح و تنقيح روش درست فهم متن، عمده تلاشهاى هرمنوتيكى را به خود اختصاص مىدهد. هرمنوتيك فلسفى نيز گرچه هدف اصليش پرداختن به مقوله فهم متن نيست، اما توجه خاصى به آن دارد. از طرف ديگر، علوم اسلامى در شاخههاى مختلف آن بهويژه فقه، كلام و تفسير ارتباط وسيعى با فهم و تفسير متون دينى دارد. ازاينرو عالمان اسلامى در مراجعه خويش به متون دينى، از نظريه تفسيرى خاصى پيروى مىكنند كه در ميان آنان مقبول و رايج است. مباحث عالمان دينى ما در زواياى مختلف از نظريه تفسيرى مباحثى هرمنوتيكى است گرچه نام هرمنوتيك بر آن ننهاده باشند.
به طور طبيعى سهشاخه خاص از علوم اسلامى يعنى كلام، فقه و تفسير، بايد در پالايش و تنقيح اين نظريه تفسيرى در باب فهم متون دينى بكوشند و در مقدمات اين علوم مباحثى را به آن اختصاص دهند، اما بهطور سنتى اين دست مباحث در دوجا مطرح مىشود: نخست و بيشتر از همهجا در علم اصول شاهد پرداختن به اين نظريه تفسيرى هستيم. علم اصول به عنوان علمى مقدماتى نسبت به فقه، عهدهدار تنقيح اصول و قواعدى است كه در استنباط حكم شرعى به كار گرفته مىشود. تمامى مباحث علم اصول به ترسيم قواعد فهم متن اختصاص ندارد؛ زيرا ادله فقهى و منابع استنباط حكم شرعى به دليل نقلى و كتاب و سنت محدود نمىشود. با اين وجود بخش وسيعى از علم اصول به مباحث مربوط به فهم متن و قواعد حاكم بر فهم متون دينى اختصاص دارد كه بخشى از آن به «مباحث الفاظ» موسوم است.
افزون بر علم اصول، در مقدمات تفسير نيز به طور نامنظم، مفسرين به پارهاى مباحث مربوط به كيفيت فهم و تفسير قرآن مجيد مىپردازند كه اين مباحث نيز به نوبه خود هرمنوتيكى است. به عنوان نمونه مىتوان به شيوه تفسيرى مرحوم علامه طباطبايى در تفسير الميزان اشاره كرد. ايشان با طرح شيوه تفسير قرآن به قرآن، ايده تفسيرى متفاوتى را ارائه كردند. اين نظريه تفسيرى را با ايده اَخباريهايى مقايسه كنيد كه آيات قرآنى را در دلالت بر مراد، مستقل نمىدانند و قرآن رابرخلاف محاورات عرفى دانسته و معتقدند كه غرض خداوند، تفهيم مراد و مقصود خويش به نفس آيات قرآنى نبوده است، بلكه تفسير واقعى و مراد از آيات را بايد به كمك روايت معصومين(عليهمالسلام) شناخت.(38) اين گونه نظريهپردازى تفسيرى كه اساس تنوع شيوههاى تفسير قرآن را پىريزى مىكند، نوعى بحث هرمنوتيكى است. تمايل برخى عارفان و صوفىمسلكان به تفسير انفُسى قرآن و عدم اكتفا به ظواهر لفظى و گرايش به رمزى دانستن آيات قرآنى نيز نوعى گرايش هرمنوتيكى است كه در ميان برخى عالمان مسيحى نيز سابقه دارد. تفسير رمزى و تمثيلى (allegorical)متون بر اين پيشفرض استوار است كه زبان متن، از زبان طبيعى و محاوره عرفى فاصله گرفته و سراسر رمزى و كنايى است و بايد به معانى حقيقى پنهان در پس اين تمثيلات و كنايات، راه يافت و معانى ظاهرى الفاظ نه تنها كمكى به درك آن معانى پنهان نمىكنند، بلكه حفظ و ابقاى اين معانى ظاهرى رهزن است.
هدف ما در اينجا تنها اشاره به اصل وجود مباحث هرمنوتيكى در حوزه انديشه اسلامى است تفصيل نظريه تفسيرى مقبول عالمان دينى ما مجال ديگرى مىطلبد و ما را به وادى گسترده هرمنوتيك متن مىكشاند و شايسته است كه در مكتوبى مستقل به نظريه تفسيرى عالمان اسلامى پرداخته و به اهم اشكالاتى كه هرمنوتيك فلسفى نقد نوين نسبت به اين نظريه تفسيرى قابل طرح است، پاسخ گفته شود.
ذكر اين نكته لازم است كه نوع نگاه هرمنوتيك فلسفى به مقوله فهم به طور عام و فهم و تفسير متن بهطور خاص، بديع و بىسابقه است و مباحثى كه اين هرمنوتيك درافكنده است، در ميان آراء متفكرين اسلامى سابقه ندارد. پس در ميان مباحث اسلامى ديدگاههايى كه با هرمنوتيك فلسفى تقارب و تناسب داشته باشد يافت نمىشود، بلكه نظريه تفسيرى رايج در ميان عالمان اسلامى با مباحث هرمنوتيك فلسفى در زمينه فهم متن در تقابل گسترده است. در عين حال كه تناسب وسيعى با مباحث هرمنوتيك ما قبل فلسفى دارد، وجوه مشابهت نظريه تفسيرى عالمان اسلامى با هرمنوتيك عصر روشنگرى و هرمنوتيك مدرن شلاير ماخر و تابعين او در قرن بيستم، فراوان است، گرچه با هر يك از آنها در برخى جهات اختلافنظر دارد.
تفكر دينى معاصر شاهد طرح مباحث و پرسشهاى جديدى است كه برخى از آنها ريشه در هرمنوتيك دارد. امكان ارائه قرائتهاى مختلف و نامحدود از متن دينى، تاريخمندى و زمانمندى فهم و سياست و تغيير مستمر آن، مشروعيت بخشيدن به ذهنيت مفسّر و تجويز دخالت آن در تفسير متن، تأثيرپذيرى فهم دينى از دانستهها و پيشداورىها و انتظارات مفسّر، گوشهاى از مباحث نوينى است كه در حوزه تفكر دينى مطرح شده و ريشه در تفكرات هرمنوتيكى دارد.
هرمنوتيك معاصر از دو جهت، تفكر دينى را تحت تأثير قرار مىدهد و مسائل و پرسشهاى جديدى را پيش روى او مىنهد. نخست آن كه پارهاى از مباحث هرمنوتيك معاصر معطوف به تفكر فلسفى در باب فهم بهطور مطلق و صرفنظر از فهم در زمينه خاص است. در اينگونه تأملات درباب ماهيت فهم و شرايط وجودى حصول و ويژگيهاى اصلى آن، قضاوتها و احكام عامى درباره مطلق فهم صادر مىشود كه دامنه آن شامل معرفت دينى و فهم و تفسير متون دينى نيز مىگردد و در نتيجه ميان مباحث هرمنوتيك و معرفت دينى پيوند ايجاد مىكند.
جنبه دوم درگير شدن اين دو ساحت معرفتى آن است كه اديان ابراهيمى (اسلام، مسيحيت و يهوديت) مبتنى بر وحى و كلام الهىاند و اين امر سبب آن است كه اين اديان حضور و بروز دارند و در ابعاد مختلف از متون دينى و تفسير و فهم آنها، تأثيرپذير است. اين پيوند عميق ميان فرهنگ دينى و مقوله تفسير متون دينى، موجب آن است كه ارائه نظريات نوين در باب تفسير و فهم متون، شيوه رايج و مقبول تفسير متن را دچار چالش كند و عالمان دينى را با پرسشهاى جديد روبهرو سازد و بر مقوله معرفت دينى تأثيرگذار باشد.
هرمنوتيك همواره با مسأله تفسير متن درگير بوده است و عليرغم چرخشهاى فراوانى كه در قلمرو و اهداف آن حاصل شده، اهتمام خاصى به مقوله فهم متن داشته است. از اين رو ارائه نظريات نوظهور در زمينه هرمنوتيك متن بر حوزه تفكر دينى اثر گذار خواهد بود.
واقعيت اين است كه هرمنوتيك پيش از هيدگر يعنى هرمنوتيك ماقبل قرن بيستم، عليرغم برخى نوآوريها و گشودن افقهاى جديد در زمينه تفسير متن، چالشى جدى در حوزه تفكر دينى ايجاد نكرد؛ زيرا تمامى نحلههاى هرمنوتيكى پيش از قرن بيستم به درونمايه اصلى روش سنتى و متداول فهم متن وفادار بودند و هر يك از زاويهاى در ترميم و تنقيح اين روش عام و مقبول مىكوشيدند، اما هرمنوتيك فلسفى و مباحثى كه تحت تأثير آن در نقد ادبى و نشانهشناسى برانگيخته شد، زمينهاى فراهم آورد كه روش رايج و مقبول فهم متن دچار چالشهاى جدّى شود و در نتيجه معرفت دينى رايج مورد تعرض قرار گيرد.
پيش از پرداختن به اهم چالشهايى كه هرمنوتيك معاصر در زمينه فهم متن در افكنده است، مناسب است كه شرحى اجمالى از تلقى رايج و متداول از فهم متون ارائه گردد. فهم رايج و متعارف از متون دينى كه در ادبيات روشنفكرى معاصر، «قرائت سنتى از دين» ناميده مىشود، بر آموزههاى زير استوار است:
1ـ مفسّر در جستجوى معناى متن است. معناى هر متن، چيزى است كه مراد و مقصود متكلم و مؤلف آن بوده است و براى افاده آن، الفاظ و كلمات را به استخدام درآورده است. بنابراين هر متن داراى معناى مشخص و نهايىاى است كه مراد جدّى صاحب متن و گوينده كلام بوده است. اين مراد جدّى و معناى معين نهايى، امرى عينى و واقعى است كه مفسّر درصدد درك و دريافت آن است. مراد از عينى و واقعى بودن آن است كه گاه مفسّر ره به خطا مىبرد و به آن دست نمىيابد و گاه به واقع اصابت مىكند و فهم و دركش با آن مطابق مىشود. در هر دو صورت آن معنا امرى ثابت و تغييرناپذير است و ذهنيت مفسر نقشى در آن معناى واقعى ندارد. براساس اين تلقى، متون دينى مشتمل بر پيامهاى الهى به بشر هستند و هدف مفسّر اين متون دريافت و درك پيامهايى است كه مراد جدّى صاحب سخن است.
2ـ رسيدن به هدف مذكور از طريق پيمودن روش متعارف و عقلايى فهم متن ميسّر است. در اين روش فهم، ظهور لفظى متن، پل رسيدن به مراد جدّى و معناى مقصود است؛ زيرا متكلم و مؤلف متن مراد و مقصود خويش را از طريق الفاظ و تركيبات لفظى افاده كرده است. دلالت الفاظ بر معانى، تابع وضع لغوى و اصول و قواعد عقلايى محاوره و تفهيم و تفاهم است. اين اصول و قواعد عرفى و عقلايى است و در هر زبانى توسط متكلم و مخاطب رعايت مىشود. تخطى از اين ضوابط عقلايى تفهيم و تفاهم، عمل فهم متن گفتار را دچار اختلال مىكند.
براساس تلقى مقبول و سنتى از فهم، اين ضوابط و اصول، قابل شناسايى و تدوين است. همچنان كه ضوابط و اصول حاكم بر تفكر و استدلال در قالب علم منطق قابلشناسايى و تدوين است.
3ـ حالت ايدهآل براى مفسّر آن است كه به فهمى يقينى و اطمينانآور از مراد جدى متكلم دست يابد، اما اين اطمينان و يقين در همه موارد حاصل نمىشود، بلكه در مواردى كه دلالت متن بر مراد واضح و روشن است، چنين اطمينانى حاصل مىشود كه اصطلاحا به چنين متنهايى «نصوص» مىگويند. در نصوص دينى، فهم عينى و مطابق با واقع براى مفسر حاصل مىشود.
در غير نصوص كه اصطلاحا به آن «ظواهر» گفته مىشود، گرچه مفسّر به قطع و يقين درنمىيابد كه معناى درك شده همان معناى نهايى متن است، اما اين به معنى از دست رفتن عينيت و اعتبار در تفسير نيست. فقدان اين اطمينان و مشكل بودن احراز مطابقت فهم با واقع و مراد متكلم، موجب آن نمىگردد كه معيارى براى سنجش تفسير معتبر از نامعتبر دركار نباشد. در مقوله تفسير متن و به ويژه تفسير متون دينى به دنبال دستيابى به فهم «حجت و معتبر» هستيم و تفسيرى حجت و قابل اعتناست كه روشمند و مضبوط و با حفظ اصول و قواعد عقلايى حاكم بر محاوره حاصل شده باشد. پس براساس روش معهود و متعارف فهم متن، هر تفسيرى از متن مجال بروز و ظهور ندارد و يك متن، هر تفسيرى را برنمىتابد، بلكه تفسيرى معتبر و قابل اعتناست كه در عرف رايج عالمان بر آن صحه گذاشته شود.
4ـ فاصله زمانى ميان عصر و زمانه مفسر و خواننده متن، با زمان پيدايش و تكوين متن دينى مانع امكان دستيابى مفسر به معناى مقصود و مراد جدى متون دينى نمىباشد و فهم عينى متن عليرغم اين فاصله زمانى امكانپذير است؛ زيرا تغييرات و دگرگونيهاى زبان درگذر زمان به گونهاى نيست كه امر فهم متن را با مشكل جدى مواجه كند و ظهور لفظى كلام را ـ كه براى مفسر منعقد مىشود ـ با معناى مورد نظر متكلم در تقابل قرار دهد.
5ـ همّت مفسر بايد مصروف درك پيام متن باشد. فهم متن عملى «متن محور» و «مؤلف محور» است. مفسّر به دنبال درك مراد مؤلف از طريق دلالت متن است. ازاينرو هرگونه دخالت دادن ذهنيت مفسر در تعيين محتواى پيام، ناموجه و مردود است. پيشداورىهاى مفسّر به عمل فهم خدشه وارد مىكند و تفسير را «تفسير به رأى» مىگرداند. هرگونه نظريهپردازى در امر تفسير كه منتهى به «مفسّر محورى» گردد و دخالت ذهنيت مفسر و پيشدانستهها و پيشداورىهاى او را در عمل فهم موجه و مشروع جلوه دهد، با شيوه مقبول و رايج تفسير متن در تقابل جدى است. براساس روش سنتى فهم متن، مفسر در مقابل پيام متن منفعل است و نقش گيرنده پيام را ايفا مىكند و نقشى در ترسيم و شكلدهى پيام متن ندارد و اگر بخواهد به گونهاى فعّالانه در تعيين محتواى پيام نقش آفرينى كند، از روش مرسوم و مقبول فهم منحرف شده و فهم او ناموجّه و از نوع تفسير به رأى خواهد بود.
6ـ قرائت سنتى از متن، با «نسبىگرايى تفسيرى» به شدت مخالف است. مراد از نسبىگرايى تفسيرى آن است كه معيارى براى تعيين و تمييز فهم صواب از ناصواب وجود نداشته باشد و فهم حقيقى و مطابق با واقع از فهم نادرست قابل تشخيص نباشد. به طورى كه هر فهمى از متن يا دستكم فهمهاى متنوع و متفاوت از متن، موجّه و مقبول باشد و فهم واحد عينى و معتبر دركار نباشد.
روش رايج و متعارف در فهم متن، به هر تفسيرى اجازه بروز نمىدهد؛ چنانكه متن هر تفسيرى را برنمىتابد. به عنوان نمونه در باب متون دينى بايد توجه داشت كه نصوص دينى تنها يك تفسير و فهم را افاده مىكند و ظواهر دينى گرچه داراى قابليت احتمالات تفسيرى هستند، اما اين احتمالات دايره بسيار محدودى دارد و چنين نيست كه غيرنصوص تفسير افراطى متن را بپذيرند. در فهم ظواهر و متونى كه نص نيستند، به طور محدود در پارهاى موارد اختلاف فهم رخ مىدهد. اين اختلاف فهم قلمرو محدودى دارد و محدوده اين اختلاف را متن تعيين مىكند نه ذهنيت مفسر. به تعبير ديگر در مواردى كه متن دچار اختلاف در تفسير مىشود، تفسير همچنان «مؤلف محور» و «متن محور» است و مجالى براى «مفسر محورى» پيدا نمىشود.
قرائت سنتى از متن و در نتيجه تفكر دينى رايج و متداول، توسط پارهاى گرايشهاى هرمنوتيكى در قرن بيستم، مورد مناقشه و چالش قرار گرفت. هرمنوتيك فلسفى در شاخههاى مختلف آن، مباحثى را در باب تفسير متن و مقوله فهم به طور عام درافكند كه بسيارى از اصولى كه در فوق براى روش فهم متعارف متن برشمرديم، مورد مناقشه و خدشه قرار داد و از اين رهگذر تفكر دينى را با اشكالات و شبهات نوينى روبهرو ساخت؛ زيرا همانطور كه از ابتدا اشاره شد، تفكر دينى ارتباط وثيقى با روش معهود و سنتى فهم متن دارد.
به نظر مىآيد بررسى اين مبحث مهم وپاسخگويى به اهم اشكالات و شبهاتى كه از ناحيه هرمنوتيك فلسفى و مباحث جانبى آن بر حوزه تفكر دينى و قرائت معقول و رايج از متن وارد آمده است، نيازمند مجالى جداگانه است. در اينجا تنها اشارهاى اجمالى به پارهاى از اين مباحث مىشود تا خواننده نقاط اصلى چالش هرمنوتيك فلسفى با شيوه تفسيرى رايج را دريابد. آموزهها و دستاوردهاى هرمنوتيك فلسفى در موارد زير زمينههاى اصلى اين چالش را فراهم مىآورد:
1ـ فهم متن محصول تركيب و امتزاج افق معنايى مفسر با افق معنايى متن است. بنابراين دخالت ذهنيت مفسر در عمل فهم نه يك امر مذموم، بلكه شرط وجودى حصول فهم است و بايد به عنوان يك واقعيت اجتنابناپذير، آن را پذيرفت.
2ـ فهم عينى متن به معناى امكان دستيابى به فهم مطابق با واقع امكانپذير نيست؛ زيرا عنصر سوبژكتيو، يعنى ذهنيت و پيشداورى مفسر، شرط حصول فهم است و در هر فهمى لاجرم پيشدانستههاى مفسر دخالت مىكند.
3ـ عمل فهم متن، عملى بىپايان است و امكان قرائتهاى مختلف از متن هيچ محدوديتى ندارد؛ زيرا فهم متن تركيب و امتزاج افق معنايى مفسر با متن است و به واسطه تغيير مفسر و افق معنايى او، قابليت نامحدودى از امكان تركيب و امتزاج فراهم مىآيد. پس احتمال تركيبهاى بىپايان و در نتيجه امكان قرائتها و تفسيرهاى مختلف و بىانتها از متن وجود دارد.
4ـ هيچگونه فهم ثابت و غيرسيال وجود ندارد و فهم نهايى و غيرقابل تغيير از متن نداريم.
5ـ هدف از تفسير متن، درك «مراد مؤلف» نيست. ما با متن مواجه هستيم نه با مؤلف. مؤلف يكى از خوانندگان متن است و با ديگر مفسرين و خوانندگان متن تفاوتى ندارد. متن، موجود مستقلى است كه با مفسر به گفتگو مىپردازد و فهم متن محصول اين ديالوگ است. براى مفسر اهميتى ندارد كه مؤلف و صاحب سخن قصد القاى چه معنا و پيامى را داشته است.
6ـ معيارى براى سنجش و داورى تفسير معتبر از نامعتبر وجود ندارد؛ چرا كه در اصل چيزى به نام تفسير معتبر نداريم. ديدگاهى كه از چيزى به نام تفسير معتبر سخن به ميان مىآورد، هدف از تفسير را درك مراد مؤلف مىداند. حال آن كه هرمنوتيك فلسفى «مفسر محور» است و هرگز به دنبال درك مراد مؤلف نيست و به علت اين كه مفسرين متن، متنوع و در رهگذر زمان، داراى افق معنايى متفاوت خواهند بود، فهمهاى كاملاً متفاوت و مختلفى از متن شكل مىگيرد كه هيچكدام را نمىتوان فهم برتر يا نهايى و معتبر ناميد.
7ـ هرمنوتيك فلسفى با «نسبيتگرايى تفسيرى» سازگارى تمام عيارى دارد و ميدان وسيعى براى تفسير افراطى متن مىگشايد.
در پايان ذكر اين نكته لازم است كه تأثير هرمنوتيك فلسفى در حوزه تفكر دينى نه مستقيم است و نه در قالب ارائه روشى نوين در باب فهم متن. مستقيم نبودن اين تأثير در ابتداى بحث مورد اشاره قرار گرفت و نشان داده شد كه هرمنوتيك فلسفى يك رويكرد دينى با آموزههاى خاص دينى نيست و تأثيرى كه در قلمرو تفكر دينى به جا مىگذارد، از طريق چالشهايى است كه بر روش مقبول فهم متن وارد مىآورد.
نكتهاى كه در اينجا بايد بر آن تأكيد شود آن است كه مناقشه و خدشه هرمنوتيك فلسفى بر روش رايج فهم متن در قالب ارائه روشى بديل و جانشين نيست. هرمنوتيك فلسفى مدّعى آن نيست كه روش نوينى براى فهم متون و از آن جمله متون دينى عرضه كرده است، بلكه تحليلى از ماهيت فهم متن و شرايط حصول آن و اهداف تفسير عرضه مىكند كه با تحليل قرائت سنتى از متن در تقابل جدّى است و اين روش مقبول و رايج را با هجومها و نقدهاى جديدى روبهرو مىسازد. دفاع از روش مقبول فهم متن و در نتيجه دفاع از قرائت مرسوم و رايج از دين، منوط به پاسخگويى به اين حملات نوظهور است.
1- The Hermeneutics Reader, Ed by Kort Muller, Volme. 1, Basil Black Well, PP. 1-2.
2ـ نام كتاب دان هاور چنين بود:
هرمنوتيك قدسى يا روش تفسير متون مقدس
Hermeneutica sacra sire methodus exponendarum sacrom litterarum
3- Grondin, Jean, Introduction to Philosophical hermeneutics, yale Univrersity Press, 1994, P. 48.
4- Palmer, Richard E, Hermeneutics, North Western University Press, 1969, PP 12, 13.
Routledge Encyclopedia of Philosophy, Ed by Edward Craeg, volume 4, 1998, P 385.
5- The Encyclopedia of Religion, Ed by Mircea Eliade, Volume 5, P 179.
6- Introduction to Philosophical hermeneutics, P 22.
7- Palmer, Richard, hermeneutics, P ×II.
استدلال رابينسون اين است كه معادل اين كلمه در زبانهاى ديگر فاقد «s» است. به اين علم در آلمانى Hermeneutik، در فرانسه Hermeneutique و در لاتين Hermeneutica گفته مىشود كه همگى بدون پسوند «s» تلفظ مىشوند.
8ـ در هرمنوتيك فلسفى معمولاً از تفكيك كانت ميان پديدار (فنومن) و شىء فى نفسه (نومن) به عنوان حادثهاى هرمنوتيكى ياد مىكنند؛ زيرا اين تفكيك و تمايز نقش مؤثرى در چرخش فلسفه غرب از متافيزيك به هرمنوتيك ايفا كرد. ر.ك:
Grondin, Jean, sources of hermeneutics, Stute University of New York, 1995, P 3.
9ـ هانس گادامر در تحليل خود از ماهيت فهم و تفسير متن، تفسير و فهم را نتيجه تركيب و امتزاج افق معنايى مفسّر با افق معنايى متن مىداند.(fusion of horizons) پس مفسّر با پيشدانستهها و پيشفرضهاى خود يعنى موقعيت هرمنوتيكى خاص خويش به متن مىنگرد. بر طبق اين تحليل تفسير متن حاصل گفتگوى هرمنوتيكى (hermeneutical discourse) ميان مفسّر و متن است. ر. ك:
Gadamer, Hans George, Philosophical hermeneutics, translated by David E. Linge, PP ××, ××i.
10- The Hermeneutics Reader, P 5.
11- Routledge Encyclopedia of Philosophy, vol 4, P 385.
12- Sources of Hermeneutics, P 6.
13- Introduction to Philosophical Hermeneutics, PP 84, 88, 89.
14- The Hermeneutics Reader, P 27.
15ـ اين مقاله در جاهاى متعددى به چاپ رسيده است از آن جمله در ابتداى ترجمه مراد فرهادپور از كتاب حلقه انتقادى تأليف ديويد كوزنزهوى.
16- Contemporary philosophy, volume 2, Martinus Nijh Off publishers, 1982, P 457.
17- Bruns, Gerald, Hermeneutics Ancientf Modern, P 1.
18- Contemporary Philosophy, P, 461.
19ـ كتاب «حقيقت و روش» هانس گادامر سعى بليغى در اين جهت دارد و حقايق موجود در پديدههاى تاريخى نظير متن، اثر هنرى، سنت و تاريخ را قابل دسترسى به مدد روش نمىداند.
20- Contemporary Philosophy, PP. 461, 468.
21- Contemporary Philosophy, PP. 461,464.
22- Introduction to philosophical Hermeneutics, P 50.
23- Gadamer, Philosophical Hermeneutics, p ×i.
24- Intoduction to philosophical Hermeneutics, p 4.
25ـ هيدگر از اين حقيقت هستى با B بزرگ ياد مىكند (Being) و از هستىهاى جزئى با b كوچك نام مىبرد (beings).
26- Heidegger, Martin, Being and Time, Basil Black Well, 1962, PP 21,28.
27- Ibid, PP 61,62.
28ـ مقاله Heidgger, Hermeneutics and Ontology اثرReiner wiehl تا حدّى به مسأله تفاوت نگرش هستىشناسى هيدگر با گادامر مىپردازد و نشان مىدهد كه ادّعاى اينكه هيدگر هستىشناسى نوينى را پايهريزى كرده است ناصواب است؛ زيرا پروژه هيدگر ناتمام ماند و به سرانجام نرسيد و از همين رو روشن مىشود كه ادّعاى گادامر مبنىبراينكه هرمنوتيك او بنيانى هستىشناختى دارد نيز نادرست است؛ زيرا اساسا هستىشناسى تمام عيار نوينى توسط هيدگر پايهريزى نشده است تا بخواهد بنيانى براى چيزى قرار گيرد. اين مقاله در منبع زير به چاپ رسيده است:
Hermeneutics and Modern Philosophy, Edited by R. Wachterhausey.
29ـ مقاله «وجود هرمنوتيك» پل ريكور در عين اختصار و فشردگى تبيينگويايى از پروژه فلسفى و نوع نگاه او به هرمنوتيك را عرضه مىدارد. اين مقاله در منبع زير ترجمه شده است. هرمنوتيك مدرن، ترجمه بابك احمدى، مهران مهاجر، محمد نبوى، نشر مركز، 1377.
30- seanrond G. Werner, Text and Interpretation as categorise of theological thinking, trans by Thomas J.Wilson, CrossYoad New York, 1988, P 40.
31- Introduction to Philosophical Hermeneutics, PP 32,33.
32- Ibid, PP 34, 35.
33- Ibid, PP 36, 37.
34- Truth and Method, PP 421,435.
35ـ كاپلستون، فردريك؛ تاريخ فلسفه، ج 7، از فيشته تا نيچه، ترجمه داريوش آشورى، ص 400، شركت انتشارات علمى و فرهنگى ـ سروش، 1367،
36ـ همان، صص 398ـ399.
37ـ ورنو، روژه و وال، ژان؛ پديدارشناسى و فلسفههاى هست بودن، ترجمه يحيى مهدوى، صص 220ـ221 انتشارات خوارزمى، 1372.
38ـ الانصارى، مرتضى؛ فوائدالاصول، الجزء الاوّل، صص 140-142 مجمعالفكر الاسلامى، 1377.