آغاز آفرينش انسان وچگونگي آن، از جمله مباحث مهمي ميباشد كه در كتابهاي آسماني و قرآن كريم، مجال طرح يافته است.
از بررسي داستان آفرينش انسان در كتابهاي آسماني ميتوان به نگرش آنها در باب انسان و مسائل انسانشناسي دست يافت: توان او براي رشد و تعالي، ميزان آسيبپذيري از وسوسههاي شيطاني، امكانات و استعدادهاي نهفته در او، راهزنان و راهبران وي در زندگي و... .
قرآن كريم ، همچون ديگر كتابهاي آسماني، در چندين سوره، به اين قضيه پرداخته1 و موضوعات و مسائل فراواني را طرح كرده است، از قبيل: خلافت انسان، سجده فرشتگان، دميدن روح الهي در آدمي، خلقت همسر براي آدم، اسكان در بهشت، عصيان، توبه، هبوط، سرپيچي شيطان وعداوت وي با آدم، تعليم اسماء به آدم و ... .
اما پرسشهايي هم وجود دارد كه كتابهاي آسماني، به اجمال از آنها گذشتهاند:
حقيقت اسماء و كلمات، درخت ممنوع، مكان بهشت آدم: در زمين يا ... ، انسان، جانشين خدا در زمين، يا جانشين انسان در زمين ، عصيان آدم و ناسازگاري آن با عصمت، علت عدم بازگشت آدم و حوا به بهشت پس از توبه ...
مفسران در تفسير اين آيات و تحليل مسائل مطرح شده و پاسخ به شبهات و ايرادها راههاي مختلفي را دنبال كردهاند:
مشهور مفسران با حفظ ظواهر و تاريخي دانستن داستان، به تجزيه و تحليل آن پرداخته و با تكلّف، برخي شبهات را پاسخ گفتهاند.2
برخي ديگر، با نوعي گرفتن آدم(ع) تحليل خاصي از آيات ارائه كردهاند.3
و بالاخره پارهاي از مفسران، با تمثيل دانستن حادثه و سمبوليك گرفتن داستان، سلوكي ديگر انتخاب كردهاند.
در اين مقال، برآنيم تا نظريه سوم را كه مختار علامه طباطبايي در تفسيرقيم الميزان است، تشريح كنيم و ايرادهايي كه برآن وارد شده ، نقد وبررسي كنيم.
پيش از پرداختن به بحث،اشارهاي داريم گذرا به سابقه اينگونه تفسير در ميان مفسران و تفسير سمبوليك و تمثيلي:
محمد بن جرير طبري(م:310) به نقل از مجاهد( م:100يا 103ق) نزول مائده بر حواريون را تمثيل ميداند:
« گروهي گفتهاند: خداوند بر بني اسرائيل مائدهاي نازل نكرد. اينان خود به چند دسته تقسيم شدهاند: برخي گفتهاند: اين آيه مثلي است كه خداوند براي بندگانش ذكر كرده نموده است، تا از پيامبر درخواست معجزه نكنند. مجاهد از اين گروه است. او گفته است: اين آيه مثل است و خداوند مائدهاي نازل نكرده است.»4
اين مطلب را در ذيل اين آيه نقل كرده است:
« اذ قال الحواريون يا عيسي بن مريم هل يستطيع ربك ان ينزل علينا مائدة من السماء.»5
و حواريان پرسيدند اي عيسي بن مريم! آيا پروردگار تو ميداند كه براي ما از آسمان مائدهاي بفرستد.»
ابن كثير ( م:774ق) از عطاء6 كه از مفسران قرن دوم هجري است در ذيل آيه:
«الم تر الي الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم احياهم ان الله لذو فضل علي الناس و لكن اكثر الناس لا يشكرون.»7
آيا آن هزاران تن را نديدهاي كه از بيم مرگ، از خانههاي خويش بيرون رفتند! سپس خدا به مردم نعمت ميدهد ، ولي بيشتر مردم شكر نعمت به جاي نميآورند.
چنين نقل كرده است:
« قال ابن جريح عن عطاء قال: هذا مثل يعني انها ضرب مث لاقصة وقعت.»8
ابن جريح از عطاء نقل كرده است: اين مثل است ( يعني ضرب المثل است نه قصه تاريخي.)
در تفسير فخر رازي ( م: 606ق) از ابومسلم (م قرن چهارم) نقل شده كه قصه كشتن پرندگان توسط حضرت ابراهيم مثال است:
« هنگامي كه ابراهيم (ع) از خداوند درخواست زنده كردن مردگان را نمود ، خداوند متعال مثالي به او نشان داد تا امر برايش نزديكتر گردد.»19
و اذ قال ابراهيم رب ارني كيف تحيي الموتي قال اولم تومن بلي ولكن ليطمئن قلبي قال فخذ اربعة من الطير ثم اجعل علي كل جبل منهن جزءاً ثم ادعهن ياتينك سعياً و اعلم ان الله عزيز حكيم.»10
ابراهيم گفت: اي پروردگار من، به من بنماي كه مردگان را چگونه زنده ميسازي. گفت: آيا هنوز ايمان نياوردهاي؟ گفت: بلي، ولكن ميخواهم كه دلم آرام يابد. گفت: چهار پرنده برگير وگوشت آنها را به هم بياميز، و هر جزئي از آنها را بر كوهي بنه، پس آنها را فراخوان. شتابان نزد تو ميآيند و بدان كه خدا پيروزمند و حكيم است.
همچنين وي از قفال (م:365) نقل ميكند كه آيه 190، سوره اعراف به روش تمثيل بيان شده است و مراد از آن داستان، آدم (ع) و حوا نيست.11
« هوالذي خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن اليها فلما تغشاها حملت حملاُ خفيفاً فمرت به فلما اثقلت دعوا الله ربهما لئن آتيتنا صالحاً لنكونن من الشاكرين فلما اتاهما صالحاً جعلا له شركاه فيما آتاهما فتعالي الله عما يشركون.»
اوست كه همه شما را از يك تن بيافريد و از آن يك تن زنش را نيز بيافريد تا به او آرامش يابد. چون با او درآميخت، به باري سبك بارور شد و مدتي با آن سركرد و چون بار سنگين گرديد، آن دو، پروردگار خويش را بخواندند كه اگر ما را فرزندي صالح دهي از سپاسگزاران خواهيم بود.
جارالله زمخشري( م: 528ق) در تفسير « الكشاف» قصه مخاصمه نزد داود را،12 تمثيل ميداند13 و همچنين آيه: « انا عرضنا الامانة علي السموات و...»14 را از قبيل تمثيل معرفي ميكند:
در تفسير « المنار» كه قسمتي از آن تقرير درسهاي شيخ محمد عبده (م : 1323 ق . 1905 م و تأليف محمد رشيد رضا (م : 1354 ق) است نيز برخي قصهها بر تمثيل حمل شده است .
1ـ درباره قصه آدم و حوا نوشته است: « اين قصه به صورت تمثيل وارد شده است.»16
در جاي ديگر مينويسد:
« بهترين شيوه تأويل در اين قصه تمثيل است. و سنت الهي در كتابش بر اين قرار گرفته است كه امور معنوي را در قالب لفظ و معارف عقلي را با صورتهاي محسوس بيان كند.»17
2ـ آيه 259 از سوره بقره را احتمال داده است از قبيل تمثيل باشد.18
« او كالذي مرّ علي قرية و هي خاوية علي عروشها قال اني يحيي هذه الله بعد موتها فاماته الله مائة عام ثم بعثه قال كم لبثت يوماً او بعض يوم قال بل لبثت مائة عام فانظر الي طعامك و شرابك لم يتسنه و انظر الي حمارك و لتجعلك آية للناس و انظر الي العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحماً فلما تبين به قال اعلم الله علي كل شيء قدير.»
يا مانند آن كس كه به دهي رسيد، دهي كه سقفهاي بناهايش فروريخته بود. گفت: از كجا خدا اين مردگان را زنده كند؟ خدا او را به مدت صد سال ميراند، آنگاه زندهاش كرد و گفت: چه مدت در اينجا بودهاي؟ گفت: يك روز يا قسمتي از روز. گفت: نه، صد سال است كه در اينجا بودهاي. به طعام و آبت بنگر كه تغييري نكرده است و به خرت بنگر، ميخواهيم تو را براي مردمان عبرتي گردانيم، بنگر كه استخوانها را چگونه به هم ميپيونديم و گوشت برآن ميپوشانيم. چون قدرت خدا بر او آشكار شد، گفت: ميدانم كه خدا بر هركاري تواناست.
3ـ تفسير ابومسلم از آيه كشتن پرندگان توسط ابراهيم (ع) را پذيرفته و نوشته است:
« ولله در ابي مسلم ما ادق فهمه واشد استقلاله فيه.»19
آفرين بر فهم دقيق و استقلال رأي ابومسلم.
4ـ داستان فرزندان آدم(ع) را در آيه شريفه:
« واتل عليهم نبأ ابني آدم بالحق اذ قرباناً فتقبل من احدهما و لم يبتقبل من الاخر..»20
و داستان راستين دو پسر آدم را برايشان بخوان. آنگاه كه قربانيي كردند، از يكيشان پذيرفته آمد و از ديگري پذيرفته نشد.
تمثيلي از حسادت براداران ميداند.21
5ـ همچنين درمورد آيه: « الم تر الي الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف ...»22
تمثيل را پذيرفته است.23
علامه سيد عبدالحسين شرفالدين (م:1377-1290ق) درباره آيه اخذ ميثاق ( سوره اعراف، آيه 172) همين نظر را دارد:
« ... و انما جاءت علي سبيل التمثيل و التصوري تقريباً للاذهان الي الايمان و تفثنا في البيان و البرهان و ذلك ما تعلوا به البلاغة فتبلغ حد الاعجاز الا تري كيف جعل الله نفسه في هذه الاية بمنزلة المشهد لهم علي انفسهم و جعلهم بسبب مشاهدتهم تلك الايات البيانت و ظهورها في انفسهم و في خلق السموات و الارض بمنزلة المعترف الشاهد و ان لم يكن هناك شهادة و لا اشهاد.
و با ب التمثيل واسع في كلام العرب و لا سيما في الكتاب و السنة ...»24
اين آيه به صورت « تمثيل» است، تا ذهن را به ايمان و اعتقاد نزديك سازد و نيز تنوع در بيان و دليل است. اين قبيل گفتههاست كه سخن را در بلاغت به حد اعجاز ميرساند.
ببين چگونه خداوند خود را به عنوان مشهود انسانها قرار داده و انسانها را شاهد و گواه قلمداد كرده است،با اين كه شهادب و شاهد گرفتني در ميان نبود.
باب تمثيل در كلام عرب گشوده است، بويژه در قرآن و روايات... .24
وي، سپس چهار آيه ديگر را كه به صورت تمثيل است، ذكر ميكند:25
« ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد الله شاهدين علي انفسهم بالكفر.» 26
مشركان را نرسد، در حالي كه به كفر خود اقرار ميكنند، مسجدهاي خدا را عمارت كنند.
« ثم استوي الي السماء و هي دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعاً او كرها قالتا اتينا طائعين.»27
« سپس به آسمان پرداخت و آن دودي بود. پس به آسمان و زمين گفت: خواه يا نا خواه بياييد.
گفتند: فرمانبردار آمديم.
« انما قولنا لشي اذا اردناه ان نقول له كن فيكون.» 28
فرمان ما به هر چيزي كه ارادهاش را بكنيم،اين است كه ميگوييم: موجود شو، موجود ميشود.
«انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان.»29
ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم، از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت كه او ستمكار و نادان بود.
و همچنين به ذكر نمونههايي از روايات كه جنبه تمثيل دارند، ميپردازد:30
رواياتي كه دلالت بر عزاداري موجودات تكويني و جاندار بر سيدالشهداء (ع) دارد،از قبيل گريه زمين و آسمان و پرندگان بر آن حضرت. 31
حديث « قاروره ام سلمة» 32
« ما من مؤمن الا و له باب يصعد منه عمله و باب ينزل منه رزقه فاذا مات بكيا عليه.»33
هر مومن را دري است كه از آن اعمالش بالا رود، و دري است كه از آن روزياش فرو ريزد، هنگاميكه از دنيا رود آن دو بر او بگريند.
« اذا مات المومن ناحت عليه البقاع التي كان يشغلها بعبادة الله تعالي.»34
هنگامي كه مومن از دنيا برود، مكانهايي كه در آن عبادت خدا كرده بود، بر او نوحه كنند.
آية الله طالقاني، در تفسير پرتوي از قرآن، نسبت به آيه « الم تر الي الذين خرجوا ...»35 همين رأي را دارد:
« ... اگر هم مجمل اين روايات درست باشد، نظر قرآن بيش از بيان حمكت و هدايت و عبرت نبايد باشد، چنانكه مرحوم عبده ميگويد: در اين داستان، چون اشاره به عدد و شهر و چگونگي آنها نشده، معلوم ميشود كه نظر به واقعه خاصي نيست و همين بيان سنت الهي و عبرت است و شايد تمثيلي باشد از حال مردمي كه در مقابل دشمن نايستادند و از ترس مرگ گريختند.»36
براي نخستين بار، در دهههاي نخست1900 ميلادي اين مطلب، به عنوان يك تئوري در تفسير قصههاي قرآن مطرح شد.37
دكتر محمد احمد خلف الله رساله دكتراي خود را« الفن القصصي في القرآن الكريم » قرار داد و اين نظر را در آن مطرح ساخت. البته اين رساله با عكسالعمل شديد در جامعه مصر روبهرو شد و رساله او بدين جهت مورد قبول هيأت علمي قرار نگرفت. پس از چاپ نيز رديههايي برآن تأليف شد.38
« خلف الله» قصههاي قرآن را به چند دسته تقسيم ميكند كه قسم اول و دوم آن از اين قرار است.39
1.آنها كه رنگ تاريخي دارد، داستانهايي كه بر محور انبياء و رسل دور ميزند از اين قبيل است. در اين دسته، هدف موعظه و پندآموزي است نه تحقيق تاريخ. حذف بسياري از خصوصيات زماني و مكاني، تكرار قصص، جابهجايي عناصر داستان و حتي ذكر خصوصيات بر اساس عقيده مخاطبان بر همين اساس است.40
از طبري و عبدالوهاب نجّار نقل ميكند كه مدت توقف اصحاب كهف بر اساس اعتقاد مخاطبان است.41
2.داستانهايي كه تمثيلي ميباشند. وي معتقد است: « تمثيل نوعي بلاغت و شاخهاي از فن بيان است.»
در تمثيل ضرورت ندارد حوادث اتفاق افتاده باشد، يا شخصيتها موجود باشند، همانگونه كه ضرورت ندارد گفتگوها و محاورهها صادر شده باشد،بلكه در تمام اين جهات يا بعض آن به فرض و خيال اكتفا ميشود.42
او سپس ميافزايد:
« لازم است به صراحت بگويم كه در قصههاي تمثيلي، تمام مواد زاييده خيال نيست، بلكه برخي از مواد از وقايع تاريخي گرفته شده، مانند فرشتگان در قصه داود(ع).
و نيز بايد روشن شود كه نياز به خيالپردازي در قصههاي قرآني و تمثيلها،از نياز خداوند (معاذ الله) نشأت نگرفته است، بلكه انسان كه به اينگونه تعبير نيازمند است، چرا كه شيوه انسانها در بيان يافتههاي دروني و انديشهها همين است.»43
همانطور كه ملاحظه شد در تاريخچهاي كه از تمثيل ارائه داديم، هيچ يك از صاحبان رأي،به جز خلف الله، تفسيري از « تمثيل» در قصص قرآن ارائه ندادند. تنها خلف الله بود كه گفت در قصه تمثيلي واقعيت داشتن مواد قصه لازم نيست، بلكه ممكن است مواد غير واقعي باشد يا براساس عقيده مخاطبان بيان شده باشد. اما، به نظر ميرسد هيچيك از صاحبنظران، اين تفسير و تعريف را از تمثيلي، مواد قصه از واقعيت برخوردار است، اما تركيب و بيان آن به صورت يك حادثه و قضيه، تمثيل است.
برخي، مانند شهيد مطهري در داستان آدم و حوا بر اين مطلب تصريح كرده است كه: مواد داستان، همه حقيقي هستند،اما داستان سمبوليك است.44
وي، در چند موضع از الميزان اين مطلب را باز گفته است، ليكن در ابتدا به صورت احتمال و در مجلدات آخر، به صورت جزم.
1. « ... و بالجملة يشبه ان تكون هذه القصة التي قصها الله تعالي من اسكان آدم و زوجته الجنة، ثم اهباطهما لاكل الشجرة كالمثل يمثل به ماكا الانسان فيه قبل نزوله الي الدنيا ... .»45
... خلاصه، داستان اسكان آدم و همسرش در بهشت و هبوط آنان به جهت خوردن از درخت، شبيه مثلي است كه وضعيت انسان را قبل از آمدن به دنيا تمثيل ميكند.
2. « والقصه وان سيقت مساق القصص الاجتماعية الامالوفة بيننا و تضمنت امراً و امتثالاً و تمرداً و احتجاجاً و طرداً ورجماً و غير ذلك من الامور التشريعية و المولوية غير ان البيان السابق علي استفادته من الايات يهدينا الي كونها تمثيلاً للتكوين بمعني ان ابليس علي ما كان عليه من الحال لم يقبل الامتثال اي الخضوع للحقيقة الانسانية فتفرعت عليه المعصية.»46
داستان، گرچه به شكل داستانهاي اجتماعي طراحي شده و متضمن فرمان و اطاعت، سركشي و استدلال و ... ميباشد، لكن آن گونه كه از آيههاي قبل استفاده كرديم، « تمثيل» تكوين و واقع است. يعني شيطان با آن هويتي كه داشت، خضوع در برابر حقيقت انساني را نپذيرفت و بر اين تمرد معصيت مترتب گشت.
3ـ در ذيل اين حديث نهجالباغه « فسجدوا الابليس و جنوده» نوشته است:
« اقول و فيها تعميم الامر بالسجدة لجنود ابليس كما يعم نفسه و فيه تاييد ما تقدم من ان آدم انما اجعل مثالا يمثل به الانسانية من غير خصوصية في شخصه و ان مرجع القصة الي التكوين.»47
در اين حديث، فرمان سجده به لشكريان ابليس نيز تعميم داده شده و اين گفته قبلي ما را تاييد ميكند كه آدم، مثالي ونمونهاي براي انسانيت بود و شخص اوخصوصيتي نداشت و قصه به تكوين باز ميگردد.
4. « قلت الذي ذكرنا آنفاً ان القصة بما تشتمل عليه بصورتها من الامر و الامتثال و التمرد و الطرد و غير ذلك و ان كانت تتشبه بالقضايا الاجتماعيه المالوفة فيما بيننا لكنها تحكي عن جريان تكويني في الروابط الحقيقة التي بين الانسان و الملائكة و ابليس فهي في الحقيقة تبين ما عليه خلق الملائكة و ابليس و هما مرتبطان بالانسان و ما تقتضية طبايع القبيلين بالنسة الي سعادة الانسان و شقائه و هذا غير كون الامر تكوينياً. فالقصة تكوينية مثلت بصورة نالفها من صور حياتنا الدنيوية الاجتماعيه.»48
داستان، گرچه به ظاهر مانند وقايع اجتماعي متضمن فرمان و اطاعت، سركشي و طرد است، اما از يك جريان واقعي در روابط واقعي ميان انسان و فرشته و شيطان خبر ميدهد. درحقيقت، اين داستان هويت فرشته و شيطان را در برابر انسان بيان ميدارد. پس داستاني تكويني است كه به شكل امور مانوس اجتماعي بيان شده است.
5. « و القصة كما يظهر من سياقها في هذه السورة و غيرها مما ذكرت فيها كالبقرة و الاعراف تمثل حال النسان بحسب طبعه الارض المادي فقد خلقه الله سبحانه في احسن تقويم و غمره في نعمه التي لاتخصي واسكنه جنة الاعتدال و منعه عن التعدية. بالخروج الي جانب الاسراف باتباع الهوي و التعلق بسراب الدنيا و نسيان جانب الرب تعالي بترك عهده اليه و عصيانه و اتباع وسوسة الشيطان الذي يزين له الدنيا و يصور له ويخيل اليه انه لو تعلق بها و نسي ربه اكتسب بذلك سلطاناً علي الاسباب الكوينة يستخدمها و يستذل له كل ما يتمناه من لذائذ الحياة و انها باقية له و هو باق لها حتي اذا تعلق بها و نس مقام ربه ظهرت له سوآت الحياة و لاحت له مساوي الشقاء بنزول النوازل و خيانة الدهر و نكول الاسباب و تولي الشيطان عنه ... .»49
اين داستان، براساس سياق و آيات در سوره بقره و اعراف واين سوره وضعيت زميني مادي انسان را تمثيل ميكند.
خداوند، او را به بهترين وجه آفريد و در نعمتها بيشمار غوطهور ساخت، دربهشت اعتدال او را اسكان داد.
او را از گرايش به اسراف، دلبستگي به دنيا، فراموشي عهد پروردگار و نافرماني، پيروي از وسوسههاي شيطان برحذر داشت. شيطاني كه دنيا را نزد آدمي تزيين ميكند و به او وانمود ميكند كه اگر خدا را فراموش كند، سلطنت بر اسباب طبيعي پيدا ميكند و به آرزوهاي دنياي خود به صورت جاودانه ميرسد. انسان وقتي فريب خورد و خدا را از ياد برد بديهاي دنيا در برابرش آشكار ميگردد، زشتي شقاوت هويدا ميشود با فرود آمدن حوادث ناگورا و خيانت روزگار و پشت كردن شيطان.
برخي از صاحبنظران و انديشهوران اسلامي، پس از علامه طباطبايي نيز همين رأي را دارند.
شهيد مطهري مينويسد:
« ما اگر مخصوصاً قرآن كريم را ملاك قرار دهيم، ميبينيم قرآن داستان آدم را به صورت به اصطلاح سمبوليك طرح كرده است. منظورم اين نيست كه آدم كه در قرآن آمده ، نام شخص نيست چون سبل نوع انسان است، ابداً. قطعاً آدم اول يك فرد و يك شخص است و وجود عيني داشته است. منظورم اين است كه قرآن، داستان آدم را از نظر سكونت در بهشت، اغواي شيطان، طمع، حسد، رانده شدن از بهشت، توبه و ... به صورت سمبوليك طرح كرده است.»50
علامه سيد محمد حسين فضل الله نيز همين نظر را به صورت غير جزمي تاييد كرده است:
« اننا نستقرب اعتبار الموضع اسلوباً قرآنياً لتوضيح الفكرة و لكننا با نجزم بذلك لان المعطيات التي قد مناها لاتدع مجالا للجزم ... بل ربما تلتقي ببعض الاحاديث الماثورة التي تدعم الفرضية الولي... فيما ياتي من حديث.»51
اين كه موضوع، روشي قرآني باشد براي توضيح يك واقعيت، مطلبي نزديك به واقع است، لكن به جهت برخي مقدمات گذشته و پارهاي احاديث جزم نداريم.
وهبه زحيلي از مفسران معاصر اهل سنت نيز، بر اين نظر است:
« هذه القصة والمحاورة بين الله و ملائكته نوع من التمثيل بابراز المعاني المعقولة باصور المحسوسة تقريباً للافهام.»52
اين داستان و گفتگو ، بين خداوند و فرشتگان، نوعي تمثيل است كه درجهت تقريب به فهم معاني عقلي در قالب محسوس بيان شده است.
گفتني است كه علامه طباطبايي «آيه ذر»53، «آيه امانت»54 و برخي ديگر از آيات را نيز ازقبيل تمثيل ميداند.55
نخست نكاتي را جهت تبيين رأي علامه بيان ميداريم،آنگاه به نقد و بررسي پارهاي از ايرادها در باب تفسير سمبوليك قصص قرآن ميپردازيم.
1. تمثيل و تمثّل در كلام علّامه:
ايشان اين دو واژه را مواردي از تفسير خود به كار ميبرد، « تمثيل» را نسبت داستان آفرينش انسان، آيه ذر و آيه امانت پذيرفته كه ذكر شد.
همچنين در مواردي ديگر، برخي آيهها را تمثيل ميداند، مثلاً در تفسير آيه« ان الله اشتري من المومنين انفسهم و اموالهم بان الجنة»56 مينويسد:
« خدا وعده قطعي بهشت را در قالب تمثيل تصوير نموده، خود را خريدار، مؤمنان را فروشنده، جان و مال مومنان را متاع و بهشت را بها قرار داده است.»57
از « تمثل» نيز درموارد متعددي سخن گفته و در تعريف آن مينگارد:
« تمثل آشكار شدن چيزي براي انسان است، به صورتي كه با آن انس دارد و به شكلي كه با هدف آشكار شدن سازگار باشد، مانند ظهور جبرئيل براي مريم(ع) به صورت بشر... و ظهور دنيا براي علي(ع) به شكل زني خوشرو ... .»58
و در جاي ديگر مينويسد:
« تمثّل تغيير در ظرف ادراك است نه در خارج از حيطه ادراك.»59
نمونههايي از تمثل را در لابهلاي سخنان خود، ميآورد از قبيل:
تمثّل شيطان60، تمثّل فرشتگان61، تمثّل خلود62، تمثّل دنيا، تمثّل مال وفرزند63 و ...64
هدف از ذكر اين مطلب اين بود كه حضرت علامه، داستنا خلفت آدم را « تمثيل» دانسته است.
ليكن در دو مورد، برخي از اجزاي اين داستان را تمثّل دانسته است:
« فهذه هي التي مثلت لادم(ع) اذا ادخله الله الجنة و ضرب له بالكرامة حتي آل امره الي ماآل الا ان واقعته كان قبل تشريع اصل الدين و جنته جنة برزخيه ممثلة في عيشة غير دنيوية فكان النهي لذلك ارشادياً لامولوياً و مخالفته مؤدية الي امر ليس بجزاء تشريعي.»65
اين، همان چيزي بود كه آدم(ع) هنگام ورود به بهشت متمثل گشت. التبه اين امر قبل از تشريع دين بود و بهشت او بهشت برزخي بود كه به شكل زندگي دنيايي نزد آدم(ع) ممثل شد. بدين جهت، اين نهي ارشادي است، نه مولوي و كيفر قهري دارد، نه تشريعي. درباره درخت ممنوع مينگارد:
« ويظهر من الجميع ان ذلك كان حالا برزخياً له و لزوجته و تمثل لهما الشجرة المنهية فيها فاكلا منها و ظلما انفسهما و كان ذلك منهما هبوطاً الي الارض و حيوة فيها وظهور سؤاتهما.»66
از تمام مطالب استفاده ميشود كه اين، حالت برزخي براي آدم(ع) و همسرش بود و درخت ممنوع براي آنان متمثل گشت، آن دو از درخت تناول كرده و به خويشتن ستم كردند و همين هبوط آنان به زمين و زندگي در آن بود.
اين دو بيان با يكديگر سازگار نيست بعيد است گفته شود « تمثيل» و «تمثّل» را به يك معني به كار گرفته است.
آنچه روشن است اين كه كل داستان را تمثيل دانسته و بعضي از اجزاء آنرا «تمثل» معرفي كرده است، اما كيفيت جمع ميان اين دو بيان قدري مبهم است.
2. شواهد رأي علامه:
مرحوم علامه سياق آيات را دليل اين رأي قرار داده67 و جملهاي از نهجالباغه را نيز مؤيد گرفته است:
« فسجدوا الا ابليس و جنوده اعترتهم الحمية.»68
(فرشتگان) سجده كردند، جز شيطان و لشكريانش كه حميّت برآنان چيره گشت. مينويسد: « تعميم فرمان به سجده، به لشكريان ابليس، مؤيد آن است كه آدم (ع) مثل انسانيت بود و قصه به تكوين بازگشت دارد.»69
بر اين قبيل تفسيرها، اعتراضهايي شده، كه برخي از آنها را نقل ميكنيم:
در تفسير نمونه نسبت به سمبوليك دانستن داستان خلقت آدم و حوا،آمده است:
« گرچه بعضي از مفسران، كه معمولاً تحت تاثير افكار تند غربي قرار دارند، سعي كردهاند به داستان آدم و همسرش، از آغاز تا پايان، چهره تشبيه و مجاز و كنايه و به اصطلاح روز، سمبوليك، بدهند و تمام بحثهاي مربوط به اين ماجرا را حمل بر خلاف ظاهر كرده، كنايه از مسائل معنوي بگيرند، ولي شك نيست كه ظاهر آيات، حكايت از يك جريان واقعي و عيني ميكند كه براي پدر و مادر نخستين ما واقع شد و چون در اين داستان نكتهاي وجود ندارد كه نتوان آن را طبق ظاهر تفسير كرد و با موازين عقلي سازگار نباشد، (تا قرينهاي براي حمل بر معناي كنايي به دست آيد) دليلي ندارد كه ما ظاهر آيات را نپذيريم و بر معني حقيق خود حمل نكنيم.»70
يا اظهار داشتهاند:
« ... و علاوه بر اين، لازمهاش آن است كه قصه آدم و حوا و خلقتشان در بهشت استعداد و امر به سجده فرشتگان برآدم و تخلف ابليس و سلطه او را بر بني آدم اخراج آدم و همسرش را از بهشت و غير ذلك از خصوصياتي را كه قرآن كريم بيان كرده است، همه را قضاياي تمثيليه و افسانههاي تخيليه براي نشان دادن مطلب بدانيم و اين خلاف روش تفسير است و علاوه در اين صورت ، از كجا بقيه داستانهاي قرآن از اين قبيل نباشد و علاوه، چون رفع يد از ظهورات، بلكه نصوص قرآن در اين موارد نموديم، با آن كه قسمت معظمي ازآيات را متكفل است، ديگر ظهوري براي ساير آيات در معاني خودش باقي نميماند و حجيت قرآن در ارائه مفاهيم و معاني خود از كار ميافتد.»71
در تفسير نمونه در نقد تمثيل دانستن متخاصمان نزد داود( آيه 23-21 سوره ص) چنين آمده است:
« آيا آنچه در داستان فوق آمده يك حادثه واقعي تاريخي است كه قرآن به طور سربسته به آن اشاره كرده و در روايات شرح آن آمده است و يا از قبيل ذكر مثال براي مجسم ساختن حقايق عقلي درلباسهاي حسي است؟
از آنجا كه سرگذشت مزبور جنبه غير عادي دارد و هضم آن براي مفسران مشكل شده از اين روي ، وقوع چنين حادثهاي را انكار كردهاند و منظور از آيه را تنها بيان يك « مثال» شمردهاند ... . طبق اين تفسير، روايات كه در اين زمينه وارد شده و آن را به صورت يك حادثه تاريخي تشريح ميكند رواياتي مجعول و اسرائيلي است!
اما بايد گفت : گرچه استفاده مسأله شكست و پيروزي به دنبال سستي و بيداري از آيه مزبور، موضوع جالبي است، ولي انكار نميتوان كرد كه ظاهر آيه به صورت بيان يك حادثه تاريخي ميباشد نه يك مثال.
آيه، حكايت حال جمعي از پيشينيان را بيان ميكند كه به دنبال فرار از يك حادثه وحشتناك مردند سپس خداوند آنها را زنده كرد. اگر غير عادي بودن حادثه سبب توجيه و تاويل آن شود، بايد تمام معجزات پيامبران را انكار كرد. خلاصه،اگر پاي اينگونه توجيهات و تفسيرها به قرآن كشيده شود، ميتوان علاوه بر انكار معجزات پيامبران، غالب مباحث تاريخي قرآن را انكار كرد، و آنها را از قبيل تمثيل يا به تعبير امروز، به شكل سمبوليك دانست و مثلاً سرگذشت هابيل و قابيل را مثالي براي مبارزه عدالت و حقجويي با قساوت و سنگدلي دانست و در اين صورت همه مباحث تاريخي قرآن ارزش خود را از دست خواهد داد. به علاوه، با اين تعبير نميتوان همه رواياتي كه در زمينه تفسير آيه وارد شده است، ناديده گرفت، زيرا بعضي از آنها در متون معتبر نقل شده است و نسبت جعل يا اسرائيلي بودن به آنها ممكن نيست.»72
محمد شديد در نقد نظرات « خلف الله » مينويسد:
« اگر داستان را ( قصه عزيز) سمبول و تمثيل بدانيم، ديگر پيام وتاثير نخواهد داشت، زيرا پيام تربيتي و تاثير قوي داستان در جانها در صورتي است كه حوادث واقعي بازگو شود و گرنه داستان رمزي و خيالي اثرگذاري از دست ميدهد و سازندگي آن از ميان ميرود، ديگر نميتواند دليل عيني بر بعث و قيامت و قدرت الهي بر احياء اموات قرار گيرد.»73
يكي ديگر از ناقدان «خلف الله» مينويسد:
« او، فريفته آراي غربيان شد و دينشناسان و مفسران كلام الهي را به استهزاء گرفته است. » 74
اين ها نمونههايي نمونههايي از نقدها به طور عام و خاص بود.
آنچه اين ناقدان از آن واهمه داشته و بر آن تاكيد ورزيدهاند عبارت است از:
1ـ متأثر بودن صاحبان اين قبيل آرا از افكار غربي.
2ـ عدم تاثيرگذاري داستانهاي قرآن بر اساس تفسيرهاي رمزي و تمثيلي.
3ـ از ميان رفتن ارزش تاريخي قصص قرآن.
4ـ واهمه از تعميم چنين تفسيرها به ساير معارف قرآن.
5ـ مخالفت اين تفسيرها با برخي از احاديث معتبر و صحيح در زمينه قصص.
آشنايان با انديشههاي بلند علامه طباطبايي ميدانند كه وي، از پيشتازان نظري و عملي مقابله با تحميل رأي و انديشه بر قرآن است. ايشان ضعف مشترك مسلكهاي تفسيري گذشته را چنين توصيف ميكنند:
« با تأمل در همه روشهاي گذشته، مييابي كه تمام آنها در نقصي بزرگ مشتركند و آن اين است : نتيجه بحثهاي علمي و فلسفي بيروني را بر مدلول آيهها تحميل كردهاند، با اين روش تفسير به تطبيق تبديل شده و حقايق قرآني به صورت مجاز و كنايه در آمده و مدلول تنزيلي تعدادي از آيات به صورت تاويل درآمده است.»75
همچنين در داستان آدم و حوا پرسش و پاسخي را مطرح ميكند كه در ضمن آن به برخي از اعتراضها پاسخ داده شده است:
« اگر گفته شود، صرف نظر كردن از ظاهر آيات و آنها را تكويني معني كردن سبب تشابه كلام خداوند ميشود و مانعي از توجيه ساير معارف مبدأ و معاد و شريعت بدين صورت وجود نخواهد داشت و اين بطالان دين را در پي دارد.
در پاسخ ميگويم: ما تابع دليل هستيم. گاهي دليل و برهان دلالت ميكند كه آيات به همان صورت ظاهر تفسير شود، مانند آيات مربوط به معارف اصلي و اعتقادات و داستان انبياء و ... گاهي دليل بر خلاف اين گواهي ميدهد، مثل داستان آفرينش آدم و حوا، داستان ذر و داستان عرض امانت و ... و اين امر، به انكار ضروري دين نميانجامد. و يا هيچ آيه محكم وسنت قطعي و برهان روشن مخالفت ندارد.»76
بر اساس همين مبني و مسلك، ايشان بر برخي از مفسران كه آيه : « الم تر الي الذين خرجوا من ديارهم ...» 77 را تمثيل دانسته خرده گرفته و مرقوم داشته است:
« فالحق الاية كما هو ظاهر مسوقة لبيان القصة وليت شعري اي بلاغة في ان يلقي الله سبحانه كلاماً لايري اكثر الناظرين فيه الا انه قصة من قصص الماضين و هو في الحقيقية تمثيل مبني علي التخييل من غير حقيقة. مع ان داب كلامه تعالي علي تمييز المثل عن غيره في جميع الامثال الموضوعة فيه ... »78
آيه بر حسب سياق ظاهري داستاني واقعي را بيان ميكند. القاي سخني به شكل قصه امتهاي گذشته، در حالي كه مراد گوينده تمثيل است، با بلاغت سازگار نيست.
با آن كه مرام خداوند آن است كه تمثيلها را از داستانهاي واقعي جدا ميسازد... .
بدين سان، متهم ساختن آناني كه برداشت تمثيلي دارند، به متأثر شدن از انديشه غربيان، غير منطقي است. نزد اهل فن روشن است كه براي اتقان علمي يك رأي و نظر، بايد به ارزيابي روش پرداخت.
اگر سبك و روش براساس موازين مورد قبول در آن مسأله بود، آن رأي از اتقان علمي برخوردار است، گرچه نتيجه نزد ناقد صحيح نباشد.
در تفسير قرآن كريم، اگر مفسر مقدمات لازم را فراهم ساخته و دانش لازم قرآني را كسب كرده باشد و آراء و انديشههاي برون قرآني را بر آيات تحيمل نكند، در صراط صحيح تفسير گام برداشته است. علامه در اين رأي و نظر همين شيوه را به كار گرفته است. اگر چنين نباشد بايد برخي ا زاين ناقدان را متهم به غربي بودن نمود، زيرا در تفسير خود پذيرفتهاند مراد از شيطان در برخي روايات ميكروب است.79
از سوي ديگر، سند قطعي در دست نيست كه هر آنچه در قرآن ظاهري تاريخي دارد، اخبار از واقع است ك هاگر با قرينه و دليل به گونهاي ديگر معني شود، ارزش تاريخي خبرهاي قرآن زير سؤال برود. همچنين رواياتي كه در تفسير آيات وارد شده در غير احكام عملي و فقهي، علامه طباطبايي در موارد متعددي از تفسير گرانقدر الميزان بيان كرده است.80
جواب اعتراضهاي ديگر نزد خردمندان واضح است.
1ـ تفسير تمثيلي در برخي از قصههاي قرآن سابقه طولاني در ميان مفسران دارد.
2ـ علامه طباطبايي «تمثيل» بودن برخي از قصهها را پذيرفته است.
3ـ پذيرش تفسير « تمثيلي» براساس شواهد و قراين داخلي آيات، به معناي پذيرش بدون دليل اين رأي در ساير آيات نيست.
4ـ اين رأي و نظر بسياري از گرهها را در تفسير اين قبيل آيات ميگشايد و از توجيه و تأويل و تكليفهاي نابجا، مفسّر را رها ميسازد.
1ـ «سوره بقره» آيه 38-30 ؛ «سوره اعراف»، آيه 27-10؛ « سوره حجر»، آيه 42-26؛ « سوره اسراء»، آيه 64-60؛ « سوره كهف» ، آيه 50؛ « سوره طه»، آيه 123-115؛ « سوره ص»، آيه 83-71.
2ـ از جمله ر. ك. « التفسير الكبير»، ج 2/159؛ ج 3/2، داراحياء التراث العربي،بيروت؛ «مجمع البيان» ج 1/84، مكتبة العلمية الاسلامية ، تهران.
3ـ « تفسير القرآن الكريم»، شهيد مصطفي خميني، ج 4/425 و 429، وزارت ارشاد اسلامي، 1362ش.
4ـ « تفسير الطبري» ، ج 7/87، دارالمعرفة ، بيروت، 1406ق، 1986م.
5ـ « سوره مائده» آيه 112.
6ـ عطاء بن ابي رياح (م:115ق) يا عطاء ابن مسلم (م:133ق).
7ـ « سوره بقره» ، آيه 243.
8ـ « تفسير ابن كثير» ، ج1/529 ، دارالفكر ، بيروت ، دوم ، 1403 ق – 1982م.
9ـ « التفسير الكبير» ج7/41 ، داراحياء التراث العربي ، بيروت.
10ـ « سوره بقره» ، آيه 260.
11ـ « التفسير الكبير» ج5/87 – 86.
12ـ سوره ص» ،آيه 23-21.
13ـ « الكشاف» زمخشري، ج4/81و83، نشر ادب الحوزة.
14ـ « سوره احزاب»، آيه 72.
15ـ « الكشاف» ج3/565.
16ـ « المنار»، ج1/263، دارالفكر ، بيروت.
17ـ « همان مدرك» /264.
18ـ « همان مدرك» ، ج3/52.
19ـ « همان مدرك» /58.
20ـ « سوره مائده » ، آيه 27.
21ـ « المنار» ج 6 / 345؛ ج 10 /228.
22ـ « سوره بقره» ، آيه 243.
23ـ « المنار» ، ج 2/460-456.
24ـ « فلسفه اليمثاف و الولاية » ، ص4 ، دارالكتاب ، قم.
25ـ « همان مدرك» ، ص5-4.
26ـ « سوره توبه» ، آيه 17.
27ـ « سوره فصلت» ، آيه 11.
28ـ « سوره نحل» ، آيه 40.
29ـ « سوره احزاب» ، آيه 72.
30ـ « فلسفه الميثاق والولاية» ، ص 7-6.
31ـ « بحارالانوار» ، ج 45/215، ح 38.
32ـ « همان مدرك» ، ج44/239، ح 31.
33ـ « همان مدرك» ، ج 82/181،ح28وج103/25،ح30.
34ـ « همان مدرك» ، ج 82/171،ح6.
35ـ « سوره بقره» ، آيه 243.
36ـ « پرتوي از قرآن» آية الله سيد محمود طالقاني ج2/171.
37ـ امين الخولي در 1927 بيانيهاي در دفاع از رأي خلف الله نوشت.
« الفن القصص في القرآن الكريم» دو ، مكتبةالانجلو المصرية ،قاهره ، 1972.
38ـ برهي از آن كتابها عبارتند از:
« بحوث في قصص القرآن» السيد عبدالحافظ عبدربه /213-261 ، دارالكتاب اللبناني ، بيروت ، 1972م ؛ « قضية التاويل في القرآن الكريم بين الغلاوة والمعتدلين» ، ابراهيم بن حسن بن سالم ، ج 1/260-308 ، دارقتيبه بيروت 1413-1993.
39ـ « الفن القصصي في القرآن الكريم» /119 به بعد.
40ـ « همان مدرك» /121.
41ـ «همان مدرك» /141.
42ـ « همان مدرك»/153.
43ـ « همان مدرك» /159-158.
44ـ « علل گرايش به ماديگري» ، شهيد مطهري /132-33، صدرا ، 1357ش.
45ـ « تفسير الميزان» ج 1/132.
46ـ « همان مدرك» ج 8/23.
47ـ « همان مدرك» /60.
48ـ « همان مدرك» /27.
49ـ « همان مدرك» ج 14/219-218.
50ـ « علل گرايش به ماديگري» /133-132.
51ـ « من وحي القران» ، ج1،/154. دارالزهراء ، لبنان ، 1405 ق. 1985م.
52ـ « التفسير المنير» ، ج1،/125، دارلفكر المعاصر ، بيروت ، 1411ق.1991م
53ـ « سوره اعراف» ، آيه 172.
54ـ « سوره احزاب» ، آيه 72.
55ـ « تفسير الميزان» ، ج8/29.
56ـ « سوره توبه» ، آيه 111.
57ـ « تفسير الميزان» ، ج 9/395-396.
58ـ « همان مدرك» ، ج14/40
59ـ « همان مدرك»/36.
60ـ « همان مدرك» 8/66.
61ـ « همان مدرك»، ج17/10،204.
62ـ « همان مدرك»/149.
63ـ « همان مدرك» ج 14/37.
64ـ « همان مدرك» ج20/317.
65ـ « همان مدرك» ج14/219.
66ـ « رسائل التوحيدية»/185، بنياد علمي فرهنگي علامه طباطبايي ، قم ، 1369ش.
67ـ « تفسير الميزان» ج14/218.
68ـ « نهج البلاغه» ،خطبه1.
69ـ « تفسير الميزان»ح 8/60.
70ـ « تفسير نمونه» جمعي از نويسندگان ، ج 6/128.
71ـ « نور ملكوت قرآن» ،محمد حسين طهراني، /169، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد ، 1413ق.
72ـ « تفسير نمونه» ، ج 2/157-159.
73ـ « منهج القصه في القرآن» ، محمد شديد، 35-36 ، شركة مكتبات عكاظ ، عربستان ، 1404-1984.
74ـ « قضية التاويل في القرآن الكريم بين الغلاة و المعتدلين» /239.
75ـ « تفسيرالميزان» ج1/8.
76ـ « همان مدرك»ج 8/28-29.
77ـ « سوره بقره» ، آيه 243.
78ـ « تفسير الميزان» ، ج 2/281؛ ج 1/80؛ « تفسير نمونه» ، ج 1/137.
79ـ « تفسير نمونه»،ج1/137.
80ـ تفسير الميزان» ، ج 6/57؛ ج 8/141 و 261گ ج9/211-212؛ ج 10/349-351؛ج 13/353؛ ج 14/133، 205-206-207؛ ج 17/174.