پژوهشگران اسلامى به ويژه قرآن پژوهان، در زمينه دفاع و پاسخ به شبهههايى كه حول محور فرهنگ زمان بعثت پيامبر و نزول قرآن مطرح شده است (1) سه فرض و احتمال را عنوان كردهاند:
1. اين كه قرآن در مرحله نخست در محيط جزيرةالعرب نازل شده و با مردمى با اعتقادات و رفتارى خاص سروكار پيدا كرده و با آنان سخن گفته است، لذا طرح اين مسايل به معناى سخن گفتن قرآن با زبان قوم و بر قرار كردن رابطه با آنان و همچنين درك و انعكاس واقعيات و انس و سازگارى با مردم است.
2. رسالت و پيام پيامبر تنها در محدوده زبان و ارتباط گفتارى و معنوى با قوم نيست، بلكه پيامش بازتاب فرهنگ قوم مىباشد. در اين راستا بازتاب هم به دو معناست و ممكن است در دو جهت مقصود باشد:
الف - بازتاب فرهنگ يعنى فرهنگ قوم در كتاب مجيد رنگ گرفته و قرآن را صبغهاى از تاريخ و عصر بعثت قرار داده است.
ب - بازتاب فرهنگى يعنى اين كه مسايل، عادات، عقايد و مشكلات قوم در آن منعكس شده است، به گونهاى كه اگر كسى اين كتاب را بخواند مىتواند بفهمد به قومى خاص و مردمى معين نظر داشته و خطاب به آنان نازل شده و جلوهاى از افكار و ايدههاى آنان بوده است.
3. قرآن نه تنها بازتابى از فرهنگ زمانه و قوم است، بلكه وحى و صاحب آن از فرهنگ قوم متاثر شده است، يعنى بسيارى از تجربههاى باطنى و آگاهى هاى شهودى او از فضاى بيرونى گرفته شده و بسيارى از مطالب پيامبر لبريز از شرايط فرهنگى و تاريخى شده و نشات گرفته، و اى بسا او عقايد و عادات و دانستنيهاى نادرست كه بوده خواه ناخواه آن را بيان كرده و به صورت اجتناب ناپذير در اين كتاب آورده است.
اين سه فرض هر كدام براى خود قايلينى دارد كه در اين نوشته تنها به نظريه اول اشاره مىكنيم (2) .
گفتيم درباره انعكاس جلوههايى از عصر و زمانه، سه نظريه متفاوت وجود دارد، زبان قوم يكى از اين نظريهها است، در اين تفسير چون قرآن در مرحله نخست در محيط جزيرةالعرب نازل شده و با مردمى با اعتقادات و رفتارى خاص سروكار داشته، با آنان سخن گفته و زبان آنان را در نظر گرفته است، لذا اين جلوهها تنها نمودهاى زبان قوم است و بس و چيز ديگرى نيست.
در آغاز، ببينيم منظور از زبان قوم چيست و معيارهاى يك زبان چه چيزهايى است و چه عواملى براى فهم متقابل دخالت دارد؟ آنگاه بيينيم اين كه قرآن مىگويد: پيامبران با زبان قوم خودشان سخن مىگويند (3) ،منظور از اين زبان، كدام زبان است؟ نكتهاى ديگر، آيا بدون اين فرايند ايجاد، ارتباط امكان دارد؟ در اين زمينه زبان قرآن چه خصوصياتى دارد؟
منظور از زبان قوم تنها آن چيزى نيست كه اصطلاحا لغت قوم از آن ياد مىشود و در ابتدا به ذهنها مىرسد - زيرا بديهىترين نكته تبليغ، تفهيم و تفاهم از طريق واژگان است - بلكه منظور از زبان قوم كلمات همراه با بار معنايى و فرهنگى است كه ارتباط گفتارى با ديگران را فراهم مىسازد. بنابراين مفهوم زبان قوم هم شامل لغت مىشود و هم شامل زبانى كه مقصودها را به ديگران منتقل كند.
از سوى ديگر، نظام ارتباطى انسانها آن چنان گسترده و پيچيده است كه با نظام ارتباطى هيچ موجود و پديدهاى قابل مقايسه نيست. هر انسانى كه سخن مىگويد و از زبان استفاده زبان قوم در قرآن
مىكند، علاوه بر انتقال مستقيم پيام خود توسط واژهها، به طور عمد يا غير عمد نشانههاى اطلاعاتى را بيان مىكند و زمينه پيامهاى ديگرى را فراهم مىكند كه ما اصطلاحا آن را تفسير كلام مىناميم و با پرده بردارى و بررسى، جنبههاى مختلف كلام و متكلم و موقعيتسخن و سياق آن به دست مىآيد. در حالى كه اين نشانهها خواه ناخواه زاييده شرايط فرهنگى هستند و تابع قراردادها و آموختهها مىباشند.
در توضيح اين مقصود و فهم تاثير فرهنگ و قالبهاى زبانى، لازم استبه نكاتى اشاره و تاثير اين مقولهها بر زبان روشن گردد. در حقيقت اين نكات ويژگيهاى زبان انسان محسوب مىشوند و جلوهاى از زمان و موقعيت فرهنگى و جغرافيايى و معلومات گوينده و شنونده به حساب مىآيد.
زبان انسان براى انتقال مفاهيم ويژگىهاى شناخته شده مخصوص به خود دارد كه ما به آنها اشاره مىكنيم:
نظام ارتباطى انسانها از خصوصيت جابجايى و انعطاف در تعبير برخوردار است. انسان با توانايى كه دارد نه تنها مىتواند مكانهاى نزديك و دور را توصيف كند، بلكه مىتواند خصوصيات خيالى يك چيز يا گذشتههاى بسيار دور يا حتى آينده را تخيل كند. انسان مىتواند چيزهايى را توصيف كند كه اصلا وجود ندارند و پيدايش آنها محال است.
البته در مسايل خيال انگيز، اين نكته بسيار مهم مطرح است كه علاوه بر بهكار بردن واژههايى كه در امور حقيقى به كار مىبرد، شنونده نيز بايد آن را تصور كند تا امر خيالى مانند يك امر حقيقى تصور شود.
به همين دليل، ما مىتوانيم موجودات اسطورهاى چون پرنده عنقا، ديو و امور غير قابل رؤيت از قبيل جن و ملائكه را كه خبر آن از طريق وحى به ما رسيده تصور كنيم يا شخصيتهاى استثنايى را در ذهن خود جاى دهيم و درباره آنها سخن بگوييم. مثلا درباره رستم و اسفنديار و قدرت فوقالعاده آنان سخن برانيم.
اين خصوصيت جابجايى است كه به بشر اين اجازه را مىدهد تا بر خلاف موجودات ديگر، داستان بيافريند، جهانهاى احتمالى آينده را توصيف كند. همه اينها به معلومات، شرايط ذهنى و فرهنگى عصر و محيطهاى اجتماعى بستگى دارد كه از طريق زبان آنها را منتقل مىكند.
يكى ديگر از ويژگيهاى زبان انسان، قراردادى بودن آن است. زبان انسان قراردادى است، به اين معنا كه ميان صورت زبانى و معناى واژهها رابطه طبيعى وجود ندارد. اين انسانها هستند كه الفاظ را براى معانى وضع مىكنند. به اين معنا كه ميان صورتها و الفاظى كه بر آنها دلالت مىكند، مناسبتى وجود ندارد. بين لفظ ماشين و هيكل خارجى آن از نظر دلالت رابطهاى نيست. اين عمل ميان انسانهاى خاص با توجه جنبه به قراردادى بودن آن، براى موجود خارجى اصطلاحى برمىگزينند.
يكى ديگر از ويژگى زبانها، بارورى و فعال بودن در توليد گفتههاى جديد است. مسلما هر روز كه مىگذرد، واژههاى جديدى بر يك زبان افزوده مىشود و قدرت انسان در تعبير از اشيا و خواستهها دقيقتر مىگردد و نشانههاى جديدى براى انتقال مفاهيم بلندى همچون مفاهيم فلسفى، عرفانى، حقايق هستى و حالات درونى انسان پديد مىآيد. اين حالتبارورى و پيدايش روز به روز كلمات جديد، از ويژگيهاى زبان انسان است. هر جامعه و فرهنگى كه از تعالى و خلاقيتبيشترى برخوردار باشد، بارورى او در خلق واژگان جديد بيشتر است.
نشانههاى زبانى با انتقال فرهنگى حاصل مىشود. مساله زبان، امرى ژنتيك نيست تا از والدين به فرزند به ارث برسد. زبان يك فرهنگ از گويشوران و كسانى كه انسان بسيار با آنان نزديك است از قبيل پدر، مادر، برادر، خواهر، همسر، فرزند، معلم و اطرافيان به دست مىآيد و نشانهها را دريافت مىكند. اين نشانهها تابع شرايط خاص مىباشد و از آن مبدء منتقل مىشود. مثلا كودكى كه در جزيرة العرب متولد شده اگر از بدو تولد در انگلستان و در ميان انگليسى زبانان پرورش يابد انگليسى سخن مىگويد و از آن نشانهها آگاهى دارد، گر چه خصوصيات جسمى را از والدينش به ارث مىبرد.
يكى ديگر از ويژگيهاى زبان، گسستگى است. آواهاى به كار رفته در زبان به طور معنا دارى از يكديگر متمايزند. مثلا تفاوت ميان آواهاى (ب) و (پ) در عمل خيلى زياد نيست، ولى وقتى كه اين آواها در زبان به كار برده مىشود، هر كدام كاربرد مخصوص به خود دارد و معناى جداگانهاى مىدهد. مثل باك و پاك.
هر آوايى در زبان يك واحد مجزا به حساب مىآيد و امكان دارد كه زنجيرهاى از آواها را به طور مداوم توليد كند كه عموما همه آنها شبيه به آواهاى (ب) و (پ) باشند. بيش - پيش، بر - پر، بور - پور، باب - پاپ، برده - پرده، و دههاى آواى نزديك ديگر.
حال با توجه به اين ويژگيها درمىيابيم كه مساله زبان تنها آن واژگانهايى نيست كه اصطلاحا لغت قوم گفته مىشود، بلكه زبان قوم مجموعهاى از كلمات است كه حامل فرهنگ و قراردادها مىباشد و ارتباط گفتارى را فراهم مىسازد و با به كار بردن آنها مقصودها به ديگران منتقل مىشود. (4)
براى تعيين صحت و سلامت كلام، افزون بر تبيين دقيق صورتها و ساختارها، چند نكته ديگر مطرح است:
بىگمان كلام بايد در راستاى معناى القايى باشد و فرازهاى آن از انسجام لازم برخوردار باشد تا ارتباط برقرار شود و همچنين بايد ارتباط مطالب رعايتشود، تا كلام مفهوم باشد. زيرا ممكن است دو جمله هر كدام مستقلا مفهوم باشند، اما پيوندها و روابط داخل متن لحاظ نشده باشد. روشن است كه اين نكته، كليدش در زبان نيست، بلكه در خود مردم است. اين مردم هستند كه بايد تشخيص دهند كه آيا واژگان القايى، معناى مورد نظر گوينده را مىرساند يا خير، انسجام و ارتباط ميان مطالب حاصل استيا نه.
براى روشن شدن اين حقيقت كه فهم كلام فقط به واژهها مربوط نيست، ناچارم مثالى بزنم. اگر شما به كسى بگوييد آيا امشب به جلسه مىآيى؟ و او بگويد من فردا امتحان دارم، به نظر شما كه از موقعيت مخاطب آگاهى داريد اين دو جمله انسجام دارد. اگرچه ميان سؤال از امشب و پاسخ (امتحان فردا) ربطى نيست، اما آگاهى بيرونى فرد از موقعيتشخص است كه به او چنين فرصت نتيجهگيرى مىدهد كه كسى كه امتحان دارد، شبش را درس مىخواند. لذا ميان دو جمله پيوستگى رعايتشده و معناى القايى مد نظر لحاظ شده است وارتباط محفوظ مىباشد.
مثالى ديگر، پدرى از داخل حياط صدا مىزند تلفن زنگ مىزند فرزند از داخل ساختمان جواب مىدهد من در حمام هستم پدر مىگويد: بسيار خوب. ظاهرا در اين مكالمه كوتاه انسجامى ديده نمىشود. زيرا ارتباطى ميان زنگ زدن و در حمام بودن نيست. اما شرايط زمانى و انتقال قرينهها كمك مىكند كه نسبتبه مخاطب درك مساله و معلومات و تجربيات آنان را مورد توجه قرار دهيم. در اين صورت روشن مىشود كه اين جمله در مقام بيان اين نكته است كه اگر تلفن زنگ مىزند بايد گوشى را برداشت و فرزند در پاسخ اين خواسته جواب مىدهد من در حمام هستم و نمىتوانم گوشى را بردارم و پدر با جمله كوتاه بسيار خوب مىرساند كه پس من خود مىروم و گوشى را برمىدارم.
مساله زبان فقط به كار گرفتن واژهها نيست، ارتباط برقرار كردن به آگاهى از دانشهاى مخاطبين، فرهنگهاى اجتماعى، تحصيلات، شغل طبقه اجتماعى، موقعيت زيستى و دهها نكته بستگى دارد كه وسيله تفهيم و تفاهم را برقرار سازد.
به همين دليل اگر گفته مىشود قرآن زبان قوم است، يعنى، در فضاى به كارگيرى نشانههايى است كه ميان وحى و مخاطبين عصر برقرار شده به طورى كه سطح آگاهى و قالب زبانى رعايت گرديده است.
در اينجا مثالى از خود قرآن مىآوريم، داستانى از داستانهاى قرآن كه منسجمترين روال كلامى را حفظ كرده و در قرآن از نظر بيان تاريخ و ذكر جزئيات نظير ندارد. اين قصه مربوط به حضرت يوسف و برادرانش مىباشد.
با اين حال اگر كسى به اين قصه نگاه كند مىبيند ظاهرا در ميان برخى فرازهاى آن گسستگى سخن وجود دارد و گاه سؤال با پاسخ هيچ ارتباطى ندارد، اگرچه در ميان قصههاى قرآن مطالب منسجمتر از همهجا ادا شده و پيوند داستان رعايتشده است؛ ولى در مواردى ديده مىشود كه واقعا بايد ميان قضايا و معلومات مخاطبان و گوينده رابطهاى باشد كه برخى از فرازها را روشن كند، اما اين رابطه روشن نيست. مثلا هنگامى كه حضرت يعقوب راضى شد دوباره فرزندان خود را از كنعان به مصر بفرستد، به فرزندان توصيههايى مىكند، از آن جمله: يا بنى لا تدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقه (5) اى پسران من همه از يك درب وارد نشويد، بلكه از درهاى مختلف وارد شويد. خوب براى فرزندان يعقوب اين نكته روشن بوده كه اين پراكنده رفتن به خاطر آن بوده كه جلب توجه نكنند و شناسايى نشوند، ولى اين قسمت از مطلب نيامده است. اما فراز دوم عجيبتر به نظر مىرسد: و ما اغنى عنكم من الله من شىء (6) با اين سفارشها باز نمىتوانم قضاى الهى را از شما دور كنم. اين جمله به چه معناست؟ يا بايد يك سفارش كلى باشد كه مىخواهد بگويد: بالاخره هر چه بايد اتفاق بيافتد، اتفاق خواهد افتاد و اين توصيهها بى معناست، چه اين نكات را رعايت كنيد چه نكنيد، قضاى الهى از شما دور نمىشود. در اين صورت اين توصيهها اندكى بيهوده به نظر مىرسد. يا حضرت يعقوب اطلاعاتى داشته و مىدانسته كه چه حوادثى در شرف وقوع است. (بنابر نقل برخى از مفسرين، حضرت خوابى ديده كه زمينه تشويش او را فراهم ساخته است). (7) لذا به فرزندان مىگويد: بايد در انتظار حوادثى باشيد.
خوب مسلما اعتماد و اعتقاد فرزندان يعقوب به پدر و نوع ساختار كلمات و قرائن ديگر اين مبادله سخن را آسان كرده است وگرنه گزارش آن بدون توجه به آگاهيها و انس ميان مخاطبين اين كلمات اندكى دشوار به نظر مىرسد؛ و رابطه سخن هويدا نمىگردد.
نمونههاى توجه به آگاهيهاى بيرونى و نكتههاى خارجى براى تفهيم و تفاهم در قرآن بسيار است. مثلا در سوره يس آيات 13 تا 30 در مورد داستان سه نفر از پيامبرانى كه مامور هدايت مردم مىگردند همين مساله ديده مىشود، زيرا در آيه 26 پس از اينكه نفر سوم با عجله وارد شهر مىشود به مردم مىگويد: اى مردم چرا از اين رسولان اطاعت نمىكنيد، آنگاه مردم را موعظه مىكند تا آنجا كه يكباره قرآن مىگويد: قيل ادخل الجنه. گفته شد كه وارد بهشتشويد. اما نمىگويد چه شد كه به او چنين گفته شد و چه حادثهاى اتفاق افتاد، آيا موفق شدند يا همه آنها كشته شدند.
با اطلاعات بيرونى و توجه به صور و سياق آيات فهميده مىشود كه مردم بر سر او ريختند و پيامبر سوم هم كشته شد. در اينجا بود كه چنين خطابى در مىرسد بدون آنكه اين فاصله معلوم شود، و حادثه قتل بيان گردد.
اين شيوه از بيان را ما در قسمتهاى ديگر قرآن در زمينه بيان عقايد و استدلال به جهان تكوين و ذكر احكام مشاهده مىكنيم.
بنابراين، زبان دو جنبه دارد. جنبهاى مربوط به قصد و نيت گوينده و جنبهاى ديگر مربوط به دانش قبلى شنوندگان و شكل استفاده از كلام است. اگر قرآن كلامى را بيان مىكند، تمام جهت و مدلول آن واژگانى نيست كه استعمال مىشود، بلكه آن رابطهاى است كه قرآن با حفظ قرائن حالى و مقامى با مخاطبين خود برقرار مىكند و انسى است كه با آگاهى دانش آنان فراهم مىسازد، و مقصودى است كه با توجه به فهم مخاطب مطالب خود را القا مىكند.
از سوى ديگر آنچه را كه يك متن مىآفريند، معانى و مفاهيم گستردهاى است كه يك كلام و كتاب به ارمغان مىآورد و گوينده با ارتباط و انسجام ابراز مىدارد و القا مىكند، اما مهمتر از آن انتظاراتى است كه مخاطب از كلام مىجويد و در طلب استنباط از آنست. انتظاراتى كه مخاطب از مجموع سخن و گوينده آن دارد و توقع دارد كه گوينده آنها را بيان كند تا نياز وى را برآورده كند. زيرا تفسيرهاى گوناگون از كلام، استنباطهاى مختلف از احكام همه و همه ناشى از تفاوت برداشتها و تفاوت در سطح انتظارات مخاطبين از دين است. (8) اين مخاطبين هستند كه با پذيرفتن يك اصل و نظريهاى در زمينه انتظار از دين، با نص مناسب با تئورى خود برخورد مىكنند و در قالب ايده خود مطالب را از كلام مىجويند.
در توضيح اين سخن مناسب استبه طور اجمالى به دو نگرش متفاوت در باب انتظار دين و تاثير آن در فهم كلام اشارهاى داشته باشيم، تا روشن شود كه اين اختلاف مشرب چقدر در فهم كلام سرنوشتساز است، و مساله زبان تنها به كار بردن واژهها نيست.
1 - گروهى انتظارشان از دين، تعيين راه و روش زندگى در تمام ابعاد است. لذا مىگويند دين شامل مجموعه زندگى بشر از خرد و كلان است. اگر قرآن گفته است: لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين (انعام/59)؛ و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شىء (نحل/89) نيز به اين حقيقت اشاره دارد، و ناظر به تبيين مجموعه زندگى بشر است. اين گروه كليه دستاوردهاى علمى بشر را به آيات و روايات تطبيق دادهاند و ادعا دارند كه قرآن از همه علوم روز از قبيل روانشناسى، جامعهشناسى، اقتصاد برخوردار است.
2 - گروهى ديگر بر اين باور است كه از دين نبايد به توقع گزاف داشته باشيم و بخواهيم كه همه مسايل و مشكلات ما را چارهانديشى كند. انتظار از دين در محدوده بيان سعادت اخروى است. اين انتظار اقتضا مىكند كه فقط امورى را كه به نوعى در سعادت اخروى ما تاثير دارند و ما از تاثيرشان آگاهى نداريم، از دين بجوييم و اگر در متون دينى به امورى برخورديم كه ربطى به سعادت اخروى ندارد، آنها راجزو دين تلقى نكنيم وآثار ولوازم مترتب بر دين را بر آنها بار نكنيم.
اكنون در مقام قضاوت و چند و چون مساله و حتى در مقام توضيح نظريهها نيستيم، بلكه هدف بيان تفاوت انتظارات مىباشد، بدين جهت فقط به دو نوع نظريه اشاره كرديم. اما بايد بدانيم تعيين انتظار مخاطب از دين، به كجا مىانجامد و چگونه به كلام و نص دينى مفهومى خاص مىبخشد و خاستگاه سخن گوينده و غرض و مقصود خداوند از تكلم در قرآن را طبق تئورى كه دارد معين مىكند. آيا اين كلام در مقام بيان گزارههايى معين با اهداف خاص استيا شامل همه چيز و ناظر به همه علوم و مفاهيم در شكل گسترده آن مىباشد.
به همين جهت اگر كسى به نظريه نخست معتقد باشد، براساس اين پيش فرض از كلام وحى برداشت مىكند كه دين براى برآورده ساختن تمام نيازهاى بشر آمده و ابزارهاى موجود از برآورده كردن نيازهاى انسان عاجز است، لذا بايد از تمام نكات وحى در جنبههاى علمى و اجتماعى و تاريخى و فلسفى استفادهاى مخصوص كرد و بسيارى از علوم انسانى و تجربى را مىتوان از قرآن استنباط كرد. شكل حكومت، و كيفيت قانونگذارى، تشكيل مجلس و كيفيت اداره امور قضايى را بايد از قرآن استخراج كرد و همه امور اعم از كليات و جزئيات، نظريات و اجرائيات در قرآن مشخص شده است. (9)
از سوى ديگر طبق اين ديدگاه و با اين نوع مخصوص از انتظار معارف دين در واقع مبين همان قوانين و سنن ثابتى هستند كه علوم مختلف در جستجوى آن هستند. به همين دليل اين قوانين به عنوان ميزان قطعى و يقينى رهآورد علوم مختلف را توزين كرده، صحت و سقم آنها را مشخص مىنمايد. (10)
بنابراين، انتظار از كلام در شكل گستردهاى مفهوم پيدا مىكند و مخاطب در جستجوى مطالب متنوعى هر چند با اشاره از قرآن برمىآيد.
اگر به نظريه دوم معتقد باشد، نگرش او به مسايل وحى به گونهاى ديگر است. همه سخنان وحى را به حساب دين نمىآورد و آنهايى را كه جزو دين مىداند با تعبيرى خاص و جهتگيرى معين برداشت مىكند. مثلا از سويى دين را مساوى وحى نمىداند، يعنى مىگويد: خداوند ممكن است از طريق وحى نكاتى را به انسان بياموزد كه قطعا خارج از دين است. آموختن كشتى سازى به حضرت نوح، زره بافى به حضرت داود، اعلام خطر به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم از توطئههاى دشمن، يا ذكر اسامى منافقين بدون شك جزو وحى است، اما جزو دين نيست. به همين دليل براى حساب خاصى باز مىكند.
و از سويى ديگر بحثهاى خلقت زمين و آسمان، افلاك و نجوم، حيوانات و گياهان يا مسايل سياسى كندوكاوى براى كشف قوانين و دستورات علمى و سياسى نيست. همين كه براى كلام وحى پيش فرضى تعيين شود و انتظار خاصى از متن مقدس برود، كافى است كه قلمرويى براى دين تعيين شود و سخنان بر اساس اهداف و اغراضى تعميم بندى و جهت دهى گردد.
بنابراين، هر انتظارى از دين، انتظارى از كلام و زبان دينى در پى خواهد آورد و تفسيرى را به دنبال مىآورد. آن كه از دين انتظار بيان علوم و دانش و روشهاى فردى و اجتماعى و جسمى و روانى دارد از كلام گوينده به گونهاى برداشت مىكند و آن كه از دين انتظار نجات از گمراهى و توجه به معنويات دارد، گفتارهاى دينى را در اين راستا مىداند و مقصود گوينده را هدايت مىداند نه مجرد اطلاع رسانى و افزايش معلومات و رهيابى به علوم پزشكى و فيزيك و شيمى و فلسفه و عرفان.
4 - نكته ديگر درباره زبان قوم، تعيين و تشخيص هويت فرهنگى در زبان است. درباره زبان قوم اين حقيقتبه اثبات رسيده كه هر زبانى صورتى است از هويت اجتماعى، مشخصههاى علمى، فرهنگى و جغرافيايى. هر گروه و جماعتى با مشخصههاى خاص خود سخن مىگويد و هويت مستقل به خود دارد كه از ديگر گروهها متمايز است. اين مطلب در همه زبانهاى موجود مصداق دارد. اين حقيقت در مورد اشخاص كاملا مشاهده مىشود و كمتر كسى را مىتوان يافت كه هنگام سخن گفتن، دانش، فرهنگ اجتماعى، تحصيلات، شغل، موقعيت زيستى (شهرى، روستايى، مدنى، بدوى) خود و ... را در گفتگو دخالت ندهد و شنونده هويتى و مشخصهاى از آن به دست نياورد.
به عبارت ديگر همانطور كه در مقدمه توضيح داديم، اگر معانى و حقايق از سوى خدا نازل شده است و وحى در گزينش واژهها نيز دخالت داشته تا براى بيان مقصود از آنها استفاده كند، اما اين واقعيت انكارناپذير است كه حروف و كلمات جنبه بشرى دارد، يعنى از كلماتى است كه مردم در محاورات خود استفاده مىكنند و جملهها به گونهاى است كه براى مردم مؤمن و كافر قابل فهم مىباشد. از قواعد ادب و فنون بلاغت عرب استفاده شده و ترتيب و چينش نيز غريب نبوده تا نامانوس و نامفهوم باشد. البته اعجاب آور و غير منتظره بوده اما غير عادى و بر خلاف قاعده نبوده است.
از سوى ديگر قرآن گاه عين كلمات آنان را گزارش مىدهد و گفتگوى ميان پيامبر و مؤمنين، كافرين، منافقين يا پرسش كنندگان را مىآورد. سوره مجادله را نگاه كنيد، گفتگوى ميان پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم با زنى را شرح مىدهد كه شوهرش ظهار كرده و او حكم اين مساله را از پيامبر سؤال كرده است. يا فردى از منكرين معاد مىپرسد چه كسى اين استخوانهاى پوسيده و نرم را زنده مىكند؟ من يحيى العظام و هى رميم (يس/78).
بنابراين، كلمات، مسائل و گفتگوها بيانگر خصوصيات فرهنگى، اجتماعى، شغلى و طبقه اجتماعى، سن و جنس، سبك و سياق سخن حتى گويش فردى آنان مىباشد. از اين رو نمىتوان اين حقيقت را در فهم كلام و روال سخن از نظر دور داشت.
مثلا در مطالعات زبانشناسى و گونههاى زبانى، توجه زيادى به ثبت گويشهاى اجتماعى شده و گروههاى مختلف بر حسب طبقه، تحصيلات، شغل، سن و جنس و ديگر عوامل اجتماعى تفكيك شدهاند و براى هر يك جايگاه مخصوصى تعيين شدهاست. (11) از همين تقسيمات معلومات فراوانى به دست مىآيد كه در تشخيص مخاطبان قرآن از نظر اين خصوصيات مفيد است. مثلا آيات 25-19 سوره تكوير را ملاحظه كنيد: انه لقول رسول كريم ذى قوة عند ذى العرش مكين...و ما صاحبكم بمجنون...و ما هو على الغيب بضنين و ما هو بقول شيطان رجيم. مسلما اين آيات در پاسخ گفتههاى مشركين است. اما مىدانيم كه همه مشركين به يك شكل سخن نمىگفتهاند و گونه و گويش آنها يكسان نبوده است. كلمات خارج از نزاكت، تعبيرات ديوانه و شيطان آموخته از گروههاى خاصى بوده كه قرآن جواب مىدهد: فاين تذهبون؛ كجا مىرويد...
سوره مسد داستان ابولهب و همسرش نمونهاى ديگرى براى روشن شدن نقش هويت فرهنگى در زبان مىباشد. مسلما تمسخرهاى آن دو قرآن را وادار به جواب كرده و قرآن نيز با كلمات تند و تهديد آميز به آنان پاسخ داده است: تبتيدا ابى لهب و تب، ما اغنى عنه ماله و ماكسب، سيصلى نارا ذات لهب، و امراته حمالة الحطب....
مثلا از اين آيه: و قالوا نحن اكثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبين (سبا/35) مىفهميم كه اولا: اين گويندگان پولدار و داراى خانوادهاى بزرگ و صاحب عشيره و قبيله بودهاند. (12) ثانيا: اين تمكن غرور فراوانى در آنها ايجاد كرده كه نسبتبه سرنوشت آينده خود بيمناك نبودند.
در سوره توبه ما با دو گونه سخن گفتن مواجه هستيم، يكى خطاب به منافقين و كفار است كه با غلظت و تندى فوقالعاده همراه است. در اين زمينه آيات 100-60 گونههايى از شيوه بيان تند همراه با واژگان غليظ و خشن مشاهده مىشود. در اين آيات تهديد، تمسخر، فرجام خطرناك ديده مىشود. در برابر اعمال و حركات اين دو دسته است كه قرآن آفت ثروت و قدرت را بيان و گوشزد مىكند و تاكيد مىنمايد كه خوشحالىهاى كاذب دوامى ندارد.
اما در خطاب به مؤمنان دستبه دهان با تعبيرهاى بسيار نرم و شفقت آميز از آنان ياد مىكند: ما على المحسنين من سبيل...و لا على الذين اذا ما اتوك لتحملهم قلت لا اجد ما احملكم عليه، تولوا و اعينهم تفيض من الدمع حزنا الا يجدوا ما ينفقون (توبه/92).
بر نيكوكاران ايرادى نيست كه نتوانستند در جهاد شركت كنند و بر كسانى كه چون پيش تو آمدند تا سوارشان كنى و گفتى چيزى پيدا نمىكنم تا بر آن سوارتان كنم، ايرادى نيست. آنان برگشتند در حالى كه در اثر اندوه از چشمانشان اشك فرو ريخت كه چرا نتوانستند در جهاد شركت كنند.
بنابراين، اگر سخن از زبان قوم است، اگر قرآن مىگويد: پيامران با زبان قوم خود سخن مىگويند، يعنى با زبانى كه هويت اجتماعى و مشخصههاى علمى، فرهنگى، جغرافيايى، روحى و روانى عصر آنان را دربردارد و كلمات را حول آن محور بيان مىكند، سخن مىگويند. زيرا كليد ارتباط ميان انسانها را خود آنان فراهم مىسازند و روابط دو طرفى است. پيامبران نمىتوانند زبانى براى ارتباط و سخن گفتن اختراع كنند كه منحصر به خودشان باشد و تنها آنان بتوانند از آن استفاده كنند و ديگران محروم و ناتوان باشند، در اين صورت تبليغ و آگاه شدن از مقاصد وحى بى معنا خواهد بود.
قرآن و وحى، انعكاس سخنان، آرزوها، عقايد و ديدگاههاى گوناگون جامعه است. منتهى چون وحى در اين زمينه فعال و تصحيحگرست، از ديدگاههاى خرافى و كژ راهه پردهبردارى مىكند وباطل بودنش را آشكار مىسازد.
در اين زمينه عزت دروزه صاحب تفسير الحديث مىنويسد: آنچه ملاحظه آن را بر خواننده قرآن الزامى مىسازد اينست كه مفردات، اصطلاحات زبان قرآن، و همچنين اسلوب تعبير، به كارگيرى امثال، تشبيهات، استعارهها و مجازگوييهاى قرآن لغت محيط عصر پيامبر است. بنابراين زبان قرآن، زبان نامالوف و نامفهوم آن دوران و نامناسب با فهم مخاطبان آن عصر نيست، (13) لذا بايد براى فهم اصطلاحات اين زبان از موقعيت و شرايط عصر بعثت كمك گرفت.
قرآن كريم در سوره ابراهيم مىفرمايد: و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم (آيه 4)؛
ما پيامبران را نفرستاديم، مگر اين كه با زبان قوم خودشان سخن بگويند.
اين كه هر پيامبرى الزاما به زبان قوم خودش سخن مىگويد تا براى آنها پيامهاى وحى را توضيح دهد يعنى چه؟
چند تصور درباره لسان قوم وجود دارد:
1. استفاده از زبان قوم، يعنى استفاده از لغت ايشان، به اين معنا كه اگر مردم عبرى زبان باشند، پيامبر آنان به عبرى سخن مىگويد. اگر مردم آرامى زبان باشند، پيامبر آرامى سخن مىگويد و اگر عرب باشند به عربى.
به عبارت ديگر، اگر مردم در موقعيتخاص جغرافيايى و فرهنگى و تاريخى باشند، پيامبر براى تبيين دقيق صورتها و ساختارهاى كلام، افزون بر اين كه از زبان آنان استفاده مىكند، در سطح و افقى سخن مىگويد كه براى آنان قابل فهم باشد. مفاهيم و معانى كلام در سطحى است كه زمينه ارتباط ميان پيامبر و شنوندگان براحتى ارتباط برقرار مىشود. الفاظ در جايگاهى قرار دارد كه معلومات و تجربيات مردم با آن وفق مىدهد - زبان پيامبر در قالب مفاهيمى است كه آگاهى آنان اجازه مىدهد.
3. احتمال ديگر كه بسيار شبيه به نظريه دوم است، اما از ديدگاهى ديگر به مساله مىنگرد، لسان قوم را علاوه بر لغت قوم و سطح افق فكرى مخاطبان مىداند و زبان پيامبر را در قالب مفاهيمى مىداند كه هويت اجتماعى و مشخصههاى آن عصر اقتضا مىكند كه پيامبر مامور به سخن گفتن با آن مشخصهها مىباشد. اين زبان ظرف و قالبى بيرونى دارد و منعكس كننده هويت اجتماعى و مشخصههاى مردم آن عصر است. اما چند چهره است، يعنى در عين حال كه پيامبر سطح دريافت مردم زمان خود را لحاظ مىكند و الفاظ در قالب آن افق فكرى ريخته مىشود، اما به گونهاى است كه در همان دوران و زمان محدود نمىشود و در آن قالب محصور نمىشود و مىتواند با هويتهاى ديگر و مخاطبان گوناگون ارتباط برقرار كند.
احتمال سوم مورد نظر نويسنده استيعنى در عين اين كه لسان قوم معناى ابتدايى و متبادر لغت قوم را دارد، كلام پيامبر و سخن وحى در سطحى ارائه شده كه بتواند براى اكثر مخاطبين خود قابل فهم باشد. پيامبران مانند فلاسفه و مصلحين نيستند كه بخواهند براى گروهى خاص سخن بگويند. پيامبران براى تودههاى مردم مبعوث شدهاند و هدف اصلى آنان هدايت جامعه و گروهها واقشار گوناگون است، لذا بايد به گونهاى مطالب را ادا كنند كه قابل استفاده براى همگان باشد.
مرحوم علامه طباطبايى در تفسير اين آيه ضمن اين كه مىپذيرد معناى لسان قوم به معناى لغت قوم است و به اين آيه استناد مىكند كه خداوند درباره قرآن مىفرمايد: بلسان عربى مبين (شعراء/195) و و هذا لسان عربى مبين (نحل/103) و منظور از قوم را هم آن جماعتى مىداند كه پيامبر در ميان آنان زندگى مىكند، با آنان حشر و نشر و سر و كار دارد، نه اين كه اصل و نسبش از جايى باشد و در جايى ديگر زندگى كند، اما بر اين نكته تاكيد دارد كه خداوند اگر پيامبرى را مىفرستد، با زبان عادى آن جماعتسخن مىگويد و محاورات و مكالمات او متناسب با فهم توده مردم است تا بتواند مقاصد وحى را بخوبى بيان كند. (14)
بنابراين اگر گفته مىشود، زبان قوم نه به معناى لغت قوم است، - كه شامل اين هم مىشود - بلكه اسلوب محاوره و سخن گفتن است كه حال مخاطب و شرايط درك و فهم وى را رعايت مىكند. اتفاقا اين معنا وتعبير در شعر شاعر آمده وحاكى از توجه به اين نوع از زبان است:
چون به كودك سروكارت فتاد
پس زبان كودكى بايد گشاد
زبان كودكى، نه به معناى برگزيدن لغتى خاص است، بلكهانتخاب افق وسطح كلام است.
افزون بر اين رواياتى كه از پيامبر و ائمه معصومين رسيده مبنى بر اين كه پيامبران به اندازه درك مردم سخن مىگويند شاهد بر اين مدعاست. زيرا ممكن است كسى عربى بداند اما متناسب با فهم و درك مخاطب سخن نگويد لذا زبان قوم نيست. از امام صادق عليه السلام رسيده است: ما كلم رسول الله العباد بكنه عقله قط (15) هرگز پيامبر خدا با مردمبا كنه عقل خود سخن نگفتهاست.
نحن معاشر الانبياء امرنا ان نكلم الناس على قدر عقولهم (16) به ما جمعيت پيامبران دستور داده شده كه با مردم به اندازه دركشان سخن بگوييم.
بنابراين، پيامبر براى مخاطب عصر نزول طورى سخن گفته است كه از شنيدن آن احساس غربت نكنند. از واژگان و مفاهيمى استفاده كرده كه در عرف آن جامعه مطرح بوده و از فرهنگى گرفته كه با آنان مانوس بوده و سطح گفتار مالوف و مفهوم با فهم مخاطبان و متلائم و مناسب با آنان بوده است. به همين دليلارتباط برقرار شده و فاصلهاى ميان پيام و آنان حاصل نشده است.
البته اين ارتباط و فهم كلام براى عصرهاى بعدى به دو گونه قابل تصور است:
1. خود واژگان و مفاهيم به گونهاى است كه همواره اين ارتباط را برقرار مىكند. واژهها در قالبى از معانى ريخته شده كه چنين اقتضايى دارد و مانند موجى است كه بالا و پايين مىرود و مقصد و مقصود را بيان مىكند.
2. همانطورى كه پيامبر ميان وحى با معانى بلند غيبى و ادراكات محسوس مردم ارتباط برقرار مىكند و چون پلى فاصلهها را كوتاه و ذهنها را آماده مىسازد ليبين لهم ما نزل اليهم (نحل/44). در نسلهاى ديگر اين ارتباط با تلاش مفسرين انجام مىگيرد و مفسر براى درك موقعيت زمانى و قرار دادن آن در موقعيت ديگر براى انتقال و توضيح شرايط عصر نزول وحى تلاش مىكند.
مفسر زمانى به حركت دست مىزند كه فاصله فكرى و فرهنگى ميان عصر نزول و عصر خود را احساس كند و لذا ناگزير است كه ميان اين دو عصر رابطه برقرار كند، تفاوت افق تاريخى عصر نزول وحى با عصر خود را شرح و فهم كلام خدا كه براى مخاطب دشوار و ديرياب و دچار اشكال كرده توضيح دهد، بدين دليل در نخستين گام در راستاى اين هدف به انعكاس شرايط اجتماعى و فرهنگى مردم آن دوران دست مىزند تا روشن كند چگونه اين الفاظ و اين معانى با هم تناسب داشتهاند و چگونه بايد اين فاصله را طى كرد و آن معانى را براى عصر جديد با فضاى ذهنى خاص مانوس نمود.
اكنون با اين توضيحات روشن مىگردد چرا هر پيامبرى براى انجام رسالتش ناگزير است از زبان قوم استفاده كند، حال آن كه زبان قوم بار معنايى ويژه دارد و منعكس كننده مجموعه بخصوصى است. چون هدف رسول دعوت مردم به سوى خدا و معنويت و هدايت و سعادت آنان است و در اين زمينه آنچه براى او مهم است، قرار گرفتن مؤمنان در مسير خواستههاى پروردگار و آشنايى با اركان و اصول دين است؛ لذا بايد به زبان قوم سخن بگويد. اين سخن گفتن با زبان مردم لوازم ذيل را به دنبال دارد كه گريز ناپذير است.
1. امكان ندارد كه پيامبر براى خود فرهنگ واژگانى خاص پديد آورد كه در آن هويت اجتماعى و مشخصههاى علمى فرهنگى و جغرافيايى، روحى و روانى عصر در آن نباشد. پيامبر مىتواند اصطلاحى را برگزيند و اعلام كند اين واژه را به اين معنا به كار مىبرم، چنانكه جامعه نيز چنين كارى انجام مىدهد و صاحبان فنون از ميان واژهها كلماتى را به عنوان اصطلاح انتخاب مىكنند، اما شارع حقيقتشرعيه ندارد، بلكه واژگان انتخاب شده او موارد خاص دارد و استثنايى و تدريجى مىباشد و از آغاز فرهنگ خاصى ندارد و كلمات برگزيده را از متن محاورات مردم برمىگزيند.
2. از ادبيات قوم، نحوه سخن گفتن، استدلال، سوگند، تشبيه، تمثيل و دهها فن سخنورى و القاى مطلب استفاده مىكند، زيرا وسيله سخن گفتن، ارتباط برقرار كردن، جذب و تجاذب است و اين امر جز با ادبيات قوم و فرهنگ ايشان حاصل نمىگردد. (17)
3. واژههاى مورد استناد در جهان بينى و اعتقاد جامعه را تا جايى كه مىتواند نگهدارى، اصلاح و تصحيح مىكند و اين نهايت تحفظ بر زبان قوم و مصلحت انديشى براى كاستن تقابلها و برقرارى ارتباط ذهنى و كلامى است. مثلا واژههايى چون الله، ملائكه، جن، سبع سماوات، عرش، كرسى، قاب قوسين و دهها كلمه ديگر پيش از اسلام رايجبوده و از آن مفاهيم خاص استنباط مىشده، آن واژهها و مفاهيم را نگهدارى، اصلاح و تصحيح مىكند. (18)
4. آرزوها و عادات و خواستههاى غريزى قوم كه قابل تحمل و مباينتى با ارزشها ندارند، به طور طبيعى در زبان دين راه مىيابد و در توصيف ارزشها و تبيين حقايق هستى از واژگانى از قبيل آب، سبزه، طبيعت زيبا، باغ و بوستان (جنات تجرى من تحتها الانهار) تختسرير، حور العين، غلمان استفاده مىشود.
همچنين از مثلهاى متداول براى انكار، معارضه، استحاله استفاده مىگردد و در سخن و رسالت نبى اكرم تشبيه و كنايه آورده مىشود و جايگاه خاصى دارد.
به عنوان نمونه خداوند براى بهشت موعود توصيفاتى را ذكر مىكند. اين توصيفات بايد به گونهاى باشد كه براى عرب آشنا و دل انگيز باشد، فرح و شادمانى به ارمغان بياورد، از امورى سخن بگويد كه همواره در آرزوى وصال و در طلب دستيابى به آن باشد، به همين دليل قرآن در بخشهايى از آيات آرزوها و خواستههاى آنان را توصيف مىكند، يا بهشت موعود را با خواستهها و تمايلات آنان قرين مىسازد. به عنوان نمونه در فرهنگ عرب حجازى رنگ سبز جايگاه ويژهاى دارد. زيرا سبزه، درختان سبز، باغهاى سبز همه در اين فرهنگ از موقعيت ممتازى برخوردار است. عرب اگر بخواهد كسى را نفرين كند و بگويد از عمران و آبادى و آسايش محروم شوى مىگويد، ابادالله خضراءهم (خدا بر چيده كند سبزههاى شما را) چون سبزى همواره همراه با خير و نعمت و بركت است. وقتى مىخواهند از تداوم محبتسخن بگويد، مىگويد ميان ما همچنان سبزى برقرار است. ايام وصال و كامروايى عاشق و معشوق نيز به دوران سبزى ياد مىشود. (19) در چنين فضايى قرآن در توصيف بهشت كاملا از اين واژه و شوق و علاقه به آن استفاده مىكند. افزون بر اينكه از بهشتسرسبز و خرم سخن مىگويد و در توصيف لباسهاى بهشتيان و پشتىها از رنگ سبز استفاده مىكند. يحلون فيها من اساور من ذهب و يلبسون ثيابا خضرا من سندس (كهف/31)، در آن بهشت جامههايى سبز از پرنيان نازك و حرير ستبر مىپوشانند. متكئين على رفرف خضر (رحمن/76)، در آن بهشتبر بالش سبز و فرش نيكو تكيه زدهاند.
اين مساله حتى در بيان نعمتهاى خداوند آمده و بر رنگ سبز تاكيد شده است: فاخرجنا به نبات كل شىء فاخرجنا منه خضرا (انعام/99)، و از آن گياه (بوسيله باران) جوانه سبزى خارج ساختيم.
اين مساله را ما در جنبههاى ديگر مىبينيم، خداوند مىفرمايد:
مثل الجنة التى وعد المتقون فيها انهار من ماء غير اسن و انهار من لبن لم يتغير طعمه و انهار من خمر لذة للشاربين و انهار من عسل مصفى و لهم فيها من كل الثمرات و مغفرة من ربهم (محمد/15)، مثل بهشتى كه به پارسايان وعده داده شده همچون باغى است كه در آن نهرهايى است از آبى كه رنگ و بو و طعمش برنگشته و جويهايى از شيرى كه مزهاش دگرگون نشود و رودهايى از شراب كه براى نوشندگان لذتى دارد و جويبارهايى از انگبين ناب و در آنجا از هر گونه ميوهاى براى آنان فراهم است و آمرزش پروردگار براى آنهاست.
دكتر محمد حسين صغير از قرآن پژوهان بنام در توصيف اين مثل قرآنى مىنويسد:
تصوير لذتهاى حسى روشى از روشهاى قرآن در ذكر مثل است. اين روش مطابق با خواسته كشش آور عرب باديه نشين دور از آب و ميوه و سايه و ييلاق آورده شده است. بى گماناين شيوه قرآن رابطه تنگاتنگى با زندگى و نهايت آرزوى آنان دارد، چون اعراب حجازى در آرزوى دستيابى به آب بودند. اگر مساله فراتر رود و به جويهاى شير و رودهايى از شراب و جويبارهايى از عسل كشيده شود نهايتخوشبختى و كاميابى است. به همين دليل قرآن از اين نكته روانشناسانه استفاده مىكند و تشبيهات خود را مىآورد، اما در نهايتبه مساله اصلى، مغفرة من ربهم اشاره مىكند. (20)
اين روش را در تشبيهات قرآن نيز كاملا درمىيابيم كه چگونه براى بيان آرزوها، عادات، خواستههاى غريزى از تشبيهات و توصيفات عرب استفاده شده و در جهت تبليغ رسالت كمك گرفته شده است. (21) از اين جالبتر در برخى از تشبيهات قرآن از مثلهايى استفاده شده كه در اديان پيشين و كتابهاى آنان سابقه دارد. مثلا خداوند در مورد بهشت رفتن كافران و كسانى كه آيات خداوندى رامنكر مىشوند به امرمحال وآن رفتن شتر در سوراخ سوزن معلق وموكول كردهاست:
ان الذين كذبوا بآياتنا و استكبروا عنها لاتفتح لهم ابواب السماء و لا يدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط (اعراف/40).
شبيه همين مثال در كتاب انجيل با تعبيرى نزديك به مثال قرآنى آمده است: انه لاسهل ان يدخل الجمل فى ثقب ابرة من ان يدخل الغنى ملكوت السموات (انجيل متى، باب 19، آيه 25)، بى گمان آسانتر استشترى در سوراخ سوزنى وارد شود از اين كه ثروتمندى در ملكوت آسمانها داخل شود.
مشابه اين تعبير در انجيل مرقس، باب 10، آيات 27-23 و لوقا، باب 18، آيات 27-24 آمده است.
بنابراين، بسيار طبيعى است وقتى قرآن با زبان قوم سخن مىگويد، جلوههايى از عصر و زمانه و فرهنگ و ادبيات را منعكس كند كه اين لازمه زبان قوم است. البته آنچه كه بيان مىكند برخلاف حقيقت و واقعيت نيست. و از امر باطل و موهوم و برخلاف علم استفاده نمىكند.
5. نكتهاى ديگر، لازمه رعايت زبان قوم اين است كه با يافتههاى مردمى كه با دين ارتباط ندارد، تعارض نداشته باشد. يافتههاى علمى و تاريخى كه در آن شرايط و عصر مقبول جامعه مىباشد و طرح و مقابله با آن براى شنوندگانش قابل هضم نيست. مثلا ديدگاه متعارف مردم آن عصر درباره هيئت آسمان و زمين، نظريه بطلميوس بود. لذا قرآن به مناسبتخلقت آسمان و زمين و حركت ماه و خورشيد، در كلمات و بيانات خود به طور صريح به اين ديدگاهها نظر نمىاندازد و در پى ابطال و يا تصحيح آن برنمىآيد، گرچه كلامى هم نمىگويد كه آن نظريهها را تاييد و تثبيت كند.
البته بين اين كه گفته شود قرآن نظريههاى باطل را آورده و هدف از آوردن آنها تاييد و تثبيت نبوده است، با اين كه گفته شود قرآن در مقام مقابله با نظرات علمى و تاريخى آن عصر نيست تفاوت بسيار وجود دارد.
درباره اين نكته به مناسبت طرح نظريه بازتاب فرهنگ زمانه بيشتر صحبتخواهيم كرد. در اين جا فقط نكته متمايز زبان قوم را اشاره كرديم كه در تكلم به زبان قوم، رعايتيافتههاى علمى غير مرتبط با دين نهفته است و اين رعايت در حد مسالمت و پرهيز از ستيزهگرى آشكار با يافته هاى علمى قوم مىباشد. گرچه در مواردى كلمات را به گونهاى بيان كرده كه با نظريههاى متفاوت قابل جمع است. (22)
گفتيم جلوههاى عصر و زمان بعثت در قرآن منعكس است و اين انعكاس از باب زبان قوم است. در اين صورت بايد به دنبال تعيين مشخصات و مرزهاى تفاوت اين زبان باشيم. پيش از اين به لوازم و آثار زبان قوم اشاره كرديم و گفتيم داشتن زبان قوم لوازمى را به دنبال مىآورد و سخن گفتن با قوم شرايط و پىآمدهايى دارد، اما با همه اينها، خصيصههايى هم دارد كه در قرآن متبلور است. اما پيش از اين نبايد از ياد ببريم كه وقتى مىگوييم قرآن با زبان قوم سخن مىگويد به اين معنا نيست كه قرآن تماما زبان قوم است (قرآن زبانى دارد كه الگوى آن از وحى گرفته مىشود و ساختار آن مخصوص به خود است) بلكه به اين معنا است كه با زبان قوم سخن مىگويد، حال و مقال قوم را رعايت مىكند و نمودها و ساختار زبان قوم در او منعكس است.
زبان قوم با مشخصات و لوازمى كه گفتيم، زبان رايج و عمومى توده مردم است. عموم مردم با آن سخن مىگويند. در فضاى آرزوها و ديدگاهها و دانستنيهاى خود با آن به گفتگو مىپردازند. در آن تصنع و اصطلاح دانش خاصى نيست مگر اين كه متداول و عموميتيافته باشد. البته واژگان همه علوم در اين زبان يافت مىشود، اما به اين گونه نيست كه ويژگى يكى از زبانهاى تخصصى از قبيل علم، فلسفه، حقوق، عرفان يا ... را داشته باشد. فيلسوف با زبان قوم سخن مىگويد و حقوقدان با دقتحقوقى واژهها را از اينزبان برمىگزيند و براى هر ترتيب و نظم و گزينشى هدفى را دنبال مىكند، اما مشخصههاى زبانهاى تخصصى با ويژگيهاى زبان قوم تمايز دارد. در زبان علم چون دقت راه دارد، زمينه مؤاخذه فراهم است كه چرا چنين گفتى و چرا آن چنان نگفتى؟ به همين دليل در زبان حقوق و علم استعاره، تشبيه، تمثيل و كنايه راه ندارد. در زبان علم مبالغه و گزافهگويى جايى ندارد. با اشاره به هر عدد و زمانى دقيقا آنچه را مىخواهد قصد مىكند و مسامحه نمىپذيرد.
اما زبان توده مردم چنين نيست، علاوه بر اينكه مادر زبانهاست، استعاره، تشبيه، تمثيل، كنايه، مجاز، مبالغه، در آن راه مىيابد و عرف براحتى موارد ياد شده را در اداى مقصود خود به كار مىگيرد ودر زبان خوداين مواردرا راه مىدهد. درهرصورت اين خصيصهها به شرح زير است:
بنابراين وقتى مىگوييم قرآن به زبان قوم سخن مىگويد، يعنى از خصيصههاى اين زبان استفاده مىكند. وقتى قرآن درباره ميوههاى اهل جهنم مىگويد: طلعها كانه رؤوس الشياطين (صافات/64)، ميوههايش همچون سرهاى شياطين است، نمىخواهد مانند يك فيلسوف و حقوقدان كلمات را دقيقا در معانى حقيقى قرار دهد و بار معنايى دقيق را دنبال كند، بلكه صرفا يك تعبير ادبى رايج را به صورت استعاره به كار مىگيرد و ميوههاى كافران در قيامت را به شكل سرهاى شيطان توصيف مىكند. قرآن از اين تعبير هدفش نشان دادن زشتى و ناهنجارى وضعيت اهل جهنم است. به همين دليل نمىتوان از اين كلمات نتيجه گرفت كه قرآن مىخواسته بگويد كه شياطين سرهايى هيولايى، وحشتناك و دهشتناك دارند. در عرب شبيه اين نوع بيان فراوان است. امرءالقيس شاعر توانمند جاهليت در اشعار خود از نيشهاى غول سخن مىگويد. تخيل عرب در بهرهگيرى از اين واژهها براى ايجاد وحشت است. (23) به همين دليل فراء (م 207) يكى از نحويين معروف، رؤوس الشياطين را به معناى تخيلى مىگيرد و اين واژه را در زبان عرب بسيار متداول مىداند. عرب هرجا بخواهد زشتى چيزى را نشان دهد مىگويد او مانند شيطان است. (24) شبيه همين تشبيه را قرآن با نظر به فرهنگ عاميانه مردم بكار برده است.
قل اندعوا من دون الله ما لا ينفعنا و لا يضرنا و نرد على اعقابنا بعد اذ هدانا الله كالذى استهوته الشياطين فى الارض حيران (انعام/71)، بگو آيا به جاى خدا چيزى را بخوانيم كه نه سودى به ما مىرساند و نه زيانى و آيا پس از اينكه خدا ما را هدايت كرده از عقيده خود باز گرديم؟ مانند كسى كه شيطانها او را در بيابان از راه به در برده و حيران بر جاى مانده است.
آيا واقعا مردم كه در بيابان گم مىشوند، شيطانها آنان را گم مىكنند و آيا شياطين نسبتبه انسان مىتواند چنين نقشى را ايفا و او را گمراه كند؟ اگر چنين عقيدهاى را بپذيريم دچار مشكلات بسيار مىشويم. راحتتر اين است كه بگوييم قرآن براساس باورهاى عمومى تودههاى مردم از تشبيه استفاده كرده است.
قرآن كارى به صحت و سقم مساله ندارد و صرفا از باب نشان دادن ضلالت جامعه، آن را به سرگردانى گمشدگان تشبيه كرده است. اين عقيده در عصر پيامبر و در ميان عرب بسيار رايجبوده است. (25)
قرآن در جايى ديگر در توصيف رباخواران مىگويد: لا يقومون الا كما يقوم الذى يتخطبه الشيطان من المس (بقره/275)، رباخوران بلند نمىشوند، مگر مانند پريشان حالانى كه شيطان با آنان تماس گرفته است. در اينجا قرآن نمىخواهد بگويد: ديوانه شدن در اثر تماس با جن و شيطان حاصل مىگردد، بلكه صرفا تشبيه است، تشبيهى از جنس محاورات عمومى. در تشبيه، در زبان مردم همه چيز يافت مىشود و همه چيز رواست. در زبان مردم دقتهاى زبان علمى نيست تا او را مؤاخذه كنى كه چرا اين را گفتى و چرا آن را نگفتى. اگر مىبينيم خدا در قرآن در مقام خطاب به مردم مىگويد: الكم الذكر و له الانثى تلك اذا قسمة ضيزا (نجم/22)، براى خودتان پسر و براى خدا دختر قايل مىشويد و مىگوييد فرشتهها دختران خدا هستند. اين يك تقسيم غير منصفانه است.
از اين جمله قرآن، نمىتوان استنتاج كرد كه خدا قبول دارد كه پسر ارجمندتر از دختر است و از اين كه مردم ملائكه را دختران خدا گرفتهاند ناراحتشده و اگر آنان ملائكه را پسران خدا مىگرفتند مساله فرق مىكرد. خير در اينجا قرآن مطابق برداشت مردم از دختر و پسر با آنان صحبت مىكند.
بنابراين، قرآن از اين زبان استفاده مىكند. تشبيه و استعاره و كنايه و حتى مجاز استفاده مىكند و به طور طبيعى از واژگان زبان قوم بهره بردارى مىكند.
در زبان قوم، تسامح فراوان است. اگر گفتيم در زبان مردم، مجاز، كنايه، استعاره، تمثيل ديده مىشود، طبعا تسامحپذير نيز هست، فراز و نشيب بسيار را قبول مىكند و با زبانهاى فنى تفاوت اساسى پيدا مىكند. در زبان علمى توصيف واقعيات به معناى دقيق كلمه مشاهده مىشود و مىتوان درباره يك يك الفاظش مؤاخذه كرد و جامع و مانع بودن هر كلمه را مورد توجه قرار داد. اما در زبان عرفى گاه مردم سخن مىگويند و معنايى را قصد مىكنند بدون اين كه بخواهند خصوصيات و لوازم آن را بپذيرند، زيرا در كلمات عرف مردم تسامح در توصيف حقايق فراوان يافت مىشود.
قرآن كه به زبان مردم سخن گفته است، تا حدى چنين ويژگيهايى را در كلام راه داده است. اگر قرآن فرموده است: و من الذين اشركوا يود احدهم لو يعمر الف سنة (بقره/96)، از كسانى كه شرك مىورزند خواهى يافت كه هر يك از ايشان آرزو دارد كه كاش هزار سال عمر كند. نمىخواهد بگويد كه اين مشركين درخواست هزار سال عمر كردهاند، بلكه مىخواهد بگويد عمر زيادى را طلب مىكردند و عدد، دليل بر كثرت است. (26)
همچنين خداوند در داستان، سخن گفتن و محاجه حضرت ابراهيم با قوم خود چنين گزارش مىدهد كه ايشان نسبتبه ستارگان و ماه و خورشيد گفت:
فلما جن عليه اليل راى كوكبا قال هذا ربى پس چون شب بر او پرده افكند، ستارهاى ديد، گفت اين پروردگار من است. چون ماه را ديد باز گفت اين پروردگار من است. خورشيد را ديد، گفت هذا ربى.
در نظر برخى از مفسرين اين كلمه موجب اشكال شده كه چرا حضرت ابراهيم عليه السلام در آغاز از اين پديدهها تعبير به پروردگار (رب) خود كرده است. (گرچه بعدا كلام خود را تصحيح كرده است). لذا گفتهاند اين كلام با قصد حقيقى نبوده و فقط براى احتجاج و نشان دادن ضعف ديدگاه ستاره پرستان، ماه پرستان، خورشيد پرستان بوده است. اما حقيقت مهم آن است كه ابراهيم مانند خود مردم، احتجاج مىكرده و مىخواسته با همان زبان ساده ديدگاه اين گروه را مسخره كند و عمل آنان را احمقانه جلوه دهد. بنابراين در اول مىگويد: كوكب پروردگار من است. اما چون افول كرد گفتخدايى كه افول كند نمىپسندم.
قرآن در محاجه ديگرى از حضرت ابراهيم نقل مىكند كه به نمرود گفت: فان الله ياتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب، فبهت الذى كفر (بقره/258)، ابراهيم گفتخداى من خورشيد را از خاور بر مىآورد، تو آن را از باختر برآور، پس آن كس كه كفر ورزيده بود، مبهوت ماند.
ظاهر آيه مىخواهد نشان دهد كه خورشيد حركت مىكند و زمين ساكن است، زيرا هر روز خورشيد از شرق زمين مىآيد و در مغرب آن غروب مىكند. لذا عدهاى از اين آيه استنتاج كردهاند كه قرآن نظر هيئت قديم را تاييد كرده كه مىگويد زمين ايستا است. درحالىكه اين تعابير، تعبيرهاى عرفى و مردمى است و قرآن با زبان مردم سخن گفته است. همين الآن هم مردم وقتى سخن مىگويند با اينكه مىدانند زمين حركت مىكند و اين چرخش زمين است كه طلوع و غروب، شب و روز را فراهم مىكند، اما باز اين تسامح را مىپذيرند و خود با اين تعبيرات سخن مىگويند.
هدف بيان حضرت ابراهيم عليه السلام بيان توصيف علمى حركتخورشيد نيست. از يك حركتساده قابل مشاهده سخن مىگويد و بر خصم خود احتجاج مىكند كه خدا خورشيد را بر اين مدار مىچرخاند، اگر مىتوانى تو اين مدار را عوض كن و خورشيد را از مغرب درآور!
بنابراين در زبان عرف مسامحه وجود دارد. قرآن دقت علمى و محاجه بر الفاظ و كلمات را برنمىتابد و از اين روش استفاده مىكند.
در زبان قوم، پذيرفتههاى فرهنگ مردم دستبه دست مىگردد. مردم آن را نقل قول مىكنند و به ديگران گزارش مىدهند بدون اين كه از صحت و سقم آن وارسى كنند، بلكه اهل تخصص اين پذيرفتهها را مورد بررسى قرار مىدهند. اما اين پذيرفتهها در زبان عرفى بارها و بارها تكرار مىشود بدون اين كه نسبتبه آن انكار و الحاح وجود داشته باشد. البته به اين معنا هم نيست كه مورد پذيرش قرار گرفته باشد بلكه شان زبان عرف اين نيست.
وقتى قرآن با زبان قوم سخن مىگويد، دقيقا چنين وضعيتى دارد. اين پذيرفتهها را تا آنجا كه با ارزشها و اصول كلى منافات نداشته باشد نقل مىكند؛ زيرا از واقعيات رايج جامعه است و مردم با آن سر و كار دارند. مثلا قرآن در توصيف انسانها و چگونگى جهتگيرى آنان در فرمانبردارى ازخداوند وفعاليت وتلاش براى انفاق وتحقق عدالتبه بردگان جامعه مثال مىزند:
ضرب الله عبدا مملوكا لا يقدر على شىء و من رزقناه منا رزقا حسنا فهو ينفق منه سرا و جهرا (نحل/75).
در جايى ديگر مىفرمايد:
او من ينشؤا فى الحلية و هو فى الخصام غير مبين (زخرف/18)، آيا كسى را شريك خدا قرار مىدهيد كه در زر و زيور پرورش يافته و در هنگام سخن و مجادله بيانش غير روشن است.
قرآن در مقام نكوهش عقايد و باورهاى جاهليتسخن مىگويد و ديدگاه كسانى كه مىگويند خداوند ملائكه را دختر قرار داده و براى خود دختران را برگزيده و براى مردم پسران را اختصاص داده، را رد مىكند و مىگويد، چگونه خداوند زنان و دخترانى را كه كارشان تجملات و اعتنا به زر و زيور استشريك خود قرار مىدهد و كسانى را انتخاب مىكند كه در هنگام سخن گفتن و استدلال كردن عاجز و زبانشان الكن است. در اين جا قرآن نمىخواهد زن را به اين نحو و به طور ذاتى تحقير كند و بگويد زنان ذاتا زبانشان الكن استيا همواره كارشان توجه به امور ظاهرى است، بلكه از شرايط فرهنگى عصر سخن مىگويد و با توجه به پذيرفتههاى قوم استدلال و نقص عقيده آنان را يادآورى مىكند.
خدا مثلى مىزند، بندهاى است زرخريد كه هيچ كارى از او برنمىآيد، آيا چنين بندهاى با كسى كه به وى از سوى خود روزى دادهايم و او در نهان و آشكار انفاق مىكند يكسان است؟
در اينجا قرآن نمىخواهد نظام بردهدارى را بپذيرد و تاييد كند كه اين مثال را مىزند. مردم در آن زمان بردهدارى را پذيرفتهاند و به طور طبيعى جوامع در جنگها افراد را اسير مىگرفتند و برده خود مىكردند. قرآن از اين واقعيت موجود براى توضيح يك حركتخيرخواهانه سود مىجويد و دستگيرى از مردمان ضعيف را به انسانهاى آزادهاى تشبيه مىكند كه قدرت عمل دارند و مىتوانند هر كارى انجام دهند.
اين تشبيهها در توصيفهاى ادبى و تخيلى قرآن نيز ديده مىشود و از شيوه زبان ادبى قوم استفاده مىكند. مثلا در سوره صافات مىفرمايد:
انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب (صافات/6)، ما آسماناين دنيارابه زيوراختران آراستيم.
در اينجا قرآن نمىخواهد بگويد كه هدف از آفرينش ستارگان، زيور و زينت دادن آسمان است. هدف از آفرينش ستارگان پولك دوزى و نقش و نگار درست كردن براى آسمان است. تعبيرى استشاعرانه و تخيلى براى مردم كه چون شبها ستارگان را مىبيند (بويژه در دشتها و مناطقى كه نورهاى مصنوعى نيست) از نگاه كردن به آنها لذت مىبرند. اين توصيف گرچه موافق واقع و مطابق ذوق هنرى ادا گرديده، اما توصيفى است مردمى براى جذب دلها و هدايتبه سوى پديد آورنده هستى.
همينطور است كه خداوند مىفرمايد:
الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب (صافات/10)، خداوند آسمان را از شيطان سركش نگاه مىدارد و كسى كه استراق سمع كند شهابى شكافنده از پى او مىتازد.
آنچه مفسرين در گذشته مطرح مىكردند و ظاهر روايات هم آن را تاييد مىكند اين است كه افلاكى محيط بر زمين هستند و در اين افلاك گروههايى از ملائكه سكونت دارند و درهايى دارد كه باز نمىشود مگر براى ملائكه و اين ملائكه چون يكى از شياطين نزديك مىشوند با شهابى آنان را دور مىكنند.
آرى، اين مطالب هرگز نه با عقل جور درمىآيد و نه با علم و نظريه افلاك و پرتاب شهاب توسط ملائكه بطلانش آشكار شده، لذا مفسرينى چون علامه طباطبايى گفتهاند بيان اين مطالب از باب تمثيل و تصور حقايق غيبى است كه به زبان و فرهنگ عامه آن عصر گفته شده است، و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون (عنكبوت/43) (27) .
بنابراين درست است كه زبان مردم، مخزن زبانهاست و همه چيز دارد، شعر دارد، طنز دارد، تمثيل دارد، تشبيه دارد، موعظه و تاريخ و فلسفه هم دارد، و علما و فلاسفه و متكلمين و مورخين و حقوقدانان با اين زبان سروكار دارند و هر كدام ويژگى مورد نياز آن را برمىگزينند، اما هر كدام از آنها با زبان قوم تفاوت دارند چنانكه قرآن هم از اين زبان بخوبى استفاده مىبرد و خصوصيتى را برمىگزيند - كه اصطلاحا زبان دين ناميده مىشود - و از آن براى انتقال پيامها و دعوت مردم به امور غيبى و معنوى بهره مىبرد، طبيعى است كه گونهاى از زبان و فرهنگ در قرآن منعكس مىشود.
اما در هر صورت از ياد نبريم كه قرآن زبان وحى و شعور مرموز و برخاسته از حقيقت هستى و جهان بس گسترده غيب است و ارتباطى محكم ميان زبان وحى و مفاهيمى كه در زبان مردم رايج استبرقرار مىگردد. قرآن از اين زبان به عنوان ابزارى كارآمد، استفاده مىكند تا آن حقايق غيرحسى و ماوراى مادى را بيان كند و آن معانى بلند را با اين الفاظ تنگ و محدود بيان كند و به تعبيرى فرو فرستد.
اين نكته بسيار مهم است كه ما صبغه تاريخى و جغرافيايى بويژه فرهنگى عصر قرآن را زبان قوم بدانيم نه بازتاب و انعكاس فرهنگ زمانه. همه آنچه آمد صرفا وسيلهاى زبانى بود براى توصيف ارتباط برقرار كردن لذا نيازمند اثبات و آوردن دليل است. اين دليلها از دو سو مورد نظر هستند، يكى اين كه ثابت كند زبان قوم است و ديگرى اين كه نظريههاى ديگر را نفى كند. بنابراين توجه كردن به پيامد نظريه و اشكال به لوازم پذيرفتن بازتاب فرهنگ زمانه و متاثر شدن از آن محيط مهمترين جهت در تبيين مساله است.
آنچه اين نويسنده همواره در زبان قوم بودن قرآن بر آن تاكيد دارد، دقيقا در نتايج و لوازم نظريه وجود دارد و اگر در اينجا به امورى اشاره مىكند يا در آينده به هنگام طرح نظريههاى ديگر آنها را نقد مىكند، پيامدهاى پذيرفتن نظريههاى ديگر است.
1 - نخستين دليل بر مساله اين است كه قرآن در ظرف زمانى خاص و در مرحله نخست در خطاب به مردمى معين نازل شده است كه اين واقعيت را نمىتوان ناديده گرفت. بنابراين بايد به گونهاى سخن بگويد كه با مردم عصر خود رابطه برقرار كند.
كلام بايد در معناى القايى قابل فهم باشد، انسجام داشته باشد و ارتباط مطالب محفوظ باشد، اين معنا در صورتى ممكن است كه حامل فرهنگ و دانش مخاطبين باشد و به موقعيت ادراكى و زيستى آنان توجه كند و سطح آگاهى و قالب زبانى مردم رعايتشده باشد. همانطور كه بارها و بارها تاكيد شد مساله زبان، تنها به كار گرفتن واژهها نيستبلكه ايجاد ارتباط با واژگان مانوس و به كار بردن مثلها و تشبيهات و استعارههايى است كه موافق ذوق و ادب آنان باشد.
بنابراين اگر قرآن مىگويد: و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه (ابراهيم/4)، ما پيامبران را نفرستاديم مگر با زبان قوم خودشان، يعنى مطالبى را گفته كه با فهم و استعداد و فرهنگ آنان مناسب بوده است. به همين دليل قرآن در آوردن مثلها و معانى بلند با زبان ساده و قابل فهم با مردم سخن مىگويد: و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون (عنكبوت/43)، و اين مثلها را براى مردم مىزنيم ولى جز دانشوران آنها را درنيابند.
بسيارى گمان مىكنند همان ظاهر كلمات منظور است، در صورتى كه نكتههاى نهايى و اصلى كلام و حقيقت آن مثلها مد نظر مىباشد.
2 - اين مطالبى كه اشاره شد، اگر زبان قوم نباشد و مطالبى بوده كه واقعا آنها را قصد كرده و در القاى آنها غرض داشته است، از دو حال خارج نيست، يا بايد بگوييم خدا در هنگام بيان و نزول وحى مىدانسته كه نظريات موجود باطل است و همان باطلها را بيان كرده يا نعوذ بالله خداوند عالم به باطل بودنش نبوده و آنها را گفته است و هر دو فرض باطل است.
البته ممكن است كسى بگويد اين فرض هم معقول استخداوند در بيان مسايل و گزارش از پيدايش جهان، حركتخورشيد و ماه و زمين و حوادث تاريخى به گونهاى سخن گفته كه با انديشهها و تئوريهاى آن عصر نيز قابل انطباق بوده و مفسرين هم آنها را بر آن معانى تطبيق دادهاند و ميان آنچه رايجبوده و جزو دانستنيهاى عصر محسوب مىشده و آنچه تعبير شده منافاتى نديدهاند.
اين نكته به عيان واضح است كه بسيارى از مفسرين تا پيش از تحولات علمى و كشف بسيارى از حقايق جهان، آيات مربوط به حركت زمين و خورشيد و چگونگى پيدايش جهان و دهها مساله ديگر را به طور ارتكازى به همان نظريات سابق تطبيق دادهاند (28) ، در حالى كه معانى ديگرى هم داشتهاند.
فرض اول - خدا در هنگام بيان با علم به باطل بودنش همان باطلها را از باب همراهى با مردم بيان و قصد كرده - قابل قبول نيست و هرگز با وحى بودن كلام قرآن سازش ندارد.
فرض دوم - خدا به باطل بودنش عالم نبوده - هم نامعقول است، چون عالم بودن خداوند و احاطه او بر همه چيز از اصول مسلم اعتقادات اسلامى است. آن جا كه مىفرمايد: قل انزله الذى يعلم السر فى السموات و الارض (فرقان/6)، بگو قرآن را كسى نازل كرده كه آگاه به تمام زواياى آسمان و زمين است. پس چگونه مىتوانيم بگوييم خدا مىدانسته اين باورها باطل است و با وجود باطل بودن، آنها را بيان كرده است!
3 - اگر بگوييم بيان اين امور از باب تكلم به زبان قوم نيست و بازتاب فرهنگ قوم در وحى است، با حقيقت وحى سازش ندارد. زيرا دريافتشهودى حق و حقيقت در وحى وجود دارد. و نتيجه آن دريافت انسان كامل از اشياى جهان و كشف روابط ميان آنهاست. نبى با عالم غيب ارتباط برقرار مىكند و حقايق را كشف مىكند. بنابراين ممكن است امور دريافتشده مناسب با فهم مردم ارائه شود، اما ممكن نيست وحى برخلاف واقع دريافتشود، پيامبر آنچه را مىبيند، مطابق با حقيقت و واقع نباشد.
قرآن به زبان قوم سخن گفته است و زبان قوم در گفتار و القاى مطلب پايه و چارچوب معينى دارد كه مرز آن اين است كه سطح واژگان و زاويه القا در حدى است كه صبغه تاريخى و جغرافيايى و فرهنگى در آن محفوظ است و قرآن از آن به عنوان ابزارى كارآمد استفاده مىكند و حقايق بلند و معارف غيبى را با زبان محسوس و قابل فهم به مردم منتقل مىكند.
از سوى ديگر چون با آنان سخن مىگويد، هر باور و ديدگاهى را نمىپذيرد و در اين زمينه انتخابگر و فعال است. چيزى را بر مىگزيند كه با ارزشهايش تنافى نداشته باشد و به گونهاى ارتباط برقرار مىسازد كه با حقايق جهان متعارض نباشد.
به اين معنى است كه قرآن با زبان قوم سخن مىگويد و صبغه فرهنگ قوم در آن راه مىيابد و اين مطلب درست است و شبهات پيشين را برطرف مىسازد.
1) لازم به يادآورى است اين شبهه ها تفصيلا در شماره 8 نامه مفيد زير عنوان قرآن و فرهنگ زمانه از همين نويسنده بيان شده است.
2) دو نظريه ديگر در شمارههاى آينده مجله به نظر خوانندگان خواهد رسيد.
3) سوره ابراهيم، آيه 4.
4) مباحث زبانشناسى اين بخش از كتاب، از كتابى به نام: نگاهى به زبان يك بررسى زبانشناختى، نوشته جورج يول، ترجمه نسرين حيدرى از انتشارات سازمان سمت استفاده شده است.
5) سوره يوسف، آيه 67.
6) همان.
7) بهبودى، محمد باقر، معانى القرآن، ص 245، ذيل آيه.
8) درباره انتظار مخاطب از كلام، نكته پنهانو ظريف اين است كه معمولا فهم سخن از دو جنبه حايز اهميت است، يكى از لحاظ عرف متكلم است و ديگرى از لحاظ عرف مخاطب. عرف متكلم از آن جهت اهميت دارد كه بدانيم او چه اهدافى دارد و با بيان اين كلمات در چه قلمرويى سخن مىگويد، در لحاظ كردن عرف مخاطب، باز اين نكته مورد توجه است كه چون متكلم هنگام سخن دانستنيهاى مخاطب را در نظر مىگيرد، با او در سطح خاصى سخن مىگويد. مخاطب هم چون ديدگاهها و باورهايى دارد در قالب توقعات و باورهاى خود به استنباط از كلام مىپردازد و همين مساله در تفسير كلام نقش اساسى ايفا مىكند. نمونه تفاوت را مىتوانيد در برداشتهاى مختلف مفسرين در باب تفسير علمى قرآن ببينيد. آنچه در اينجا گفته مىشود از زاويه لحاظ كردن عرف مخاطب مورد نظر است.
9) جوادى، عبدالله، شريعت در آينه معرفت، ص 160.
10) همان مدرك، ص 162.
11) يول، جورج، نگاهى به زبان يك بررسى زبانشناختى، ترجمه نسرين حيدرى، ص 280.
12) چون در آن عصر كسى پولدار بود كه در قبيله بود و پولدار بودن ملازم با رياست و زعامتبود و افراد بىكس و بىنام نمىتوانستند رشد كنند و صاحب تمكن شوند.
13) دروزه، محمد عزت، القرآن و الملحدون، ص 124.
14) طباطبايى، محمد حسين، الميزان، ج 12، ص 16، چاپ بيروت.
15) اصول كافى، ج 1، ص 23 كتاب العقل و الجهل، حديث 15.
16) غزالى، احياء العلوم، ج 1، ص 99 و مدرك پيشين.
17) صفار، ابتسام مرهون، التعابير القرآنيه و البيئة العربية، ص 134.
18) درباره سابقه و انس و چگونگى برداشت از واژههاى ياد شده نگاه كنيد: جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 6، ص 35، 102، 336، 449، 705 همچنين يوسف دره الحداد، دروس قرآنيه (القرآن و الكتاب)، ج 2، ص 97، 120.
19) صفار، ابتسام مرهون، التعابير القرآنية و البيئة العربية فى المشاهد القيامة، ص 277، الطبعة الاولى، مطبعة الآداب، النجف، 1387 ق، 1976 م.
20) صغير محمد حسين، الصورة الفنية فى المثل القرآنى، ص 382.
21) براى تفصيل اين موارد ر.ك: واجدة مجيد الاطرقچى، التشبيهات القرآنية و البيئة العربية.
22) البته اين بحث داستان بس درازى دارد و در دانش تفسير پژوهى و تفسير علمى زياد مطرح شده است. ر.ك: ابوحجر، التفسير العلمى فى الميزان، ص 415-361.
23) الاطرقچى، واجدة مجيد، التشبيهات القرآنية و البيئة العربية، ص 253. همچنين صفار، ابتسام مرهون، التعابر القرآنية و البيئة العربية، ص 256-253.
24) فراء، يحيى بن زياد، معانى القرآن، ج 2، ص 387.
25) الاطرقچى، التشبيهات القرآينة، ص 258. طباطبايى، الميزان، ج 7، ص 144. مرحوم علامه طباطبايى نيز اين آيه را تمثيل مثل مىداند و نه چيزى بيشتر از آن.
26) طباطبايى، الميزان، ج 1، ص 229.
27) طباطبايى، الميزان، ج 17/124.
28) تفصيل اين مطالب را مىتوانيد در كتاب قرآن و تفسير عصرى از راقم سطور بيابيد و نمونههاى تحول و تطور در تفسير علمى را مشاهده كنيد.