در پاسخ هر سه سوال به صورت كلى مى توان چنين گفت:
هرگاه نكته سنجى در موردى به مناسبتى سخن حكيمانه اى بگويد, و به خاطر زيبائى لفظ و لطافت معنا در جامعه انتشار يابد, و اهل زبان آن را در موارد مشابه بكار برند, چنين سخنى را مثل مى نامند و احيانا آن را با پسوندى مانند ((سائر)) يا ((رائج)) همراه مى سازند, و مى گويند: ((مثل سائر)) يا ((مثل رائج)).
با توجه به تعريفى كه از ((مثل)) انجام گرفت, روشن مى شود كه اين پسوند كاملا قيد توضيحى بوده و قيد احترازى نيست و در ماهيت ((مثل)) گردش در زبانها و انتشار در ميان مردم نهفته است, و در غير اين صورت آن را ((حكمت)) مى نامند.
نخستين كسى كه به اين نكته توجه پيدا كرد, و مورد بكارگيرى اين دو واژه را ((مثل و حكمت)) از هم جدا ساخت, ابوهلال عسكرى (متوفاى سال 400هـ) است, او مى گويد:
هر سخن حكيمانه اى كه در محاورات مردم رواج پيدا كند ((مثل)) ناميده مى شود ولى گاهى گوينده اى سخن زيبائى را كه شايستگى ضرب المثل دارد, در محاوره خود مىآورد, اما به هر علتى رواج پيدا نمى كند, چنين سخنى, مثل ناميده نمى شود 1.
شاعر عرب زبان, انسان بزرگوارى را كه همه مردم او را مى شناسند, ((مثل سائر)) مى نامد. و وجه شبه همان شناخت نوع مردم از او بسان شناخت آنان از ((مثل سائر)) است, چنانكه مى گويد:
ما انت الا مثل سائر
يعرفه الجاهل و الخابر
((تو جز مثل سائر چيزى نيستى كه او را ناآگاه و آگاه مى شناسد)).
گاهى ((مثل)) را ((مثال)) نيز مى نامند و ((مثال)) در لغت به معنى نمونه است. و شايد علت اين كه مثل را مثال مى نامند, اين است كه مضمون مثل نمونه اى است از يك مفهوم كلى كه بر همه موارد منطبق است, به اين معنا كه مثل مضمونى دارد كه مخصوص مورد خود است و لازمى دارد كه بر همه موارد به صورت يكسان منطبق است و مضمون مثل نمونه اى است از اين لازم كلى. و اين حقيقت را با تجزيه و تحليل يك ((مثل)) روشن مى سازيم.
عرب در موردى كه طرف فرصت طلايى را از دست بدهد, مثلا دانشجو درس نخواند, كارگر كار صورت ندهد مثل مى زند و مى گويد: ((فى الصيف ضيعت اللبن)) ((در تابستان شير را فاسد كردى)).
مضمون مثل ((اضاعه شير در تابستان)) مخصوص همان مخاطب معين است ولى اين مضمون كنايه از يك معنى لازم است به معنى تفويت فرصت كه در همه موارد يكسان صدق مى كند و مورد مثل نيز, نمونه (مثال) از آن معنى كلى است.
سرور شهيدان در پاسخ دخت گراميش كه درخواست كننده بازگردانيدن آنان به سرزمين مدينه بود, چنين فرمود: ((لو ترك القطا ليلا لنام)).
((هرگاه مرغ قطا (مرغى است زيبا شبيه كبوتر) به حال خود واگذار مى شد, در لانه خود مى خوابيد و شب لانه خود را به خاطر ترس از صيد صياد ترك نمى كرد)).
كلام سرور شهيدان كه امروز حالت مثل به خود گرفته, مضمونى دارد كه مخصوص مورد خود او, و آن اين كه اگر مرغ قطا را به حال خود مى گذاشتند در لانه خود مى خوابيد, و لازمى دارد و آن كنايه از يك معنى كلى است و آن تن دادن به كارهاى ناخواسته به صورت جبر و اكراه, و اين لازم كلى بر صدها موارد تطبيق مى كند.
تا اينجا با تعريف مثل و مثال و فرق آن با حكمت آشنا شديم, اكنون لازم است در فوايد و مزاياى مثل كمى گفتگو كنيم.
بهره گيرى از مثل در گفتار و نوشتار مزايايى دارد كه به صورت فشرده به آنها اشاره مى كنيم:
1 - حضور پيوسته يك سخن كوتاه در ميان جامعه, آنهم به مدت طولانى, بيانگر پختگى فكرى است كه ((مثل)) حامل آن مى باشد و اگر حامل فكر خامى بود, تجربه و مرور زمان خلاف آن را ثابت مى كرد, و مثل از چشمها مى افتد و از حافظه زمان حذف مى گرديد.
اگر براى مسائل طبيعى و رياضى, آزمايشگاهى وجود دارد كه درستى و نادرستى فورمول, را ثابت مى كند, براى انديشه هاى اجتماعى كه امثال بيانگر آن مى باشند, آزمايشگاهى است به نام تاريخ زندگى اقوام و ملل. و استوارى يك انديشه در ميان آنان و پايدارى آن در حافظه جامعه, نشانه پختگى فكر و پشتيبانى مردم از آن است ما اين حقيقت را با توضيح يك مثلى روشن مى كنيم:
براى بيدار كردن انسان بى عار كه در گوشه اى لميده و پيوسته خواب ثروت مى بيند بدون اين كه دست خود را به سياه و سفيد بزند بهترين منطق, همين شعرى است كه در جامعه به صورت مثل درآمده است. و تجربه و آزمون پشتيبان آن مى باشد.
نابرده رنج; گنج, ميسر نمى شود
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
2 - نوع مثل به خاطر ايجاز و اختصار, از نيم خط تجاوز نمى كند اما در حقيقت بازگو كننده حقايقى است كه در يك رساله و يا يك كتاب مى گنجد.
از اين جهت است كه توده مردم به حفظ مثل علاقه بيشترى نشان داده زيرا درس يك ماه را در يك لحظه فرا مى گيرد.
3 - ((مثل)) براى خود حد و مرزى را نمى شناسد زيرا يك حقيقت زنده است كه براى تمام ملل مطرح مى باشد, تو گوئى واقعيت يك مثل, مانند قوانين رياضى و هندسى است كه مرزهاى زمان و مكان را درهم مى كوبد و براى خود محدوديتى قايل نمى باشد.
به خاطر همين ويژگى است كه برخى از مثل ها جنبه جهانى داشته و به قوم و ملتى اختصاص ندارد و اگر كسى در اين مورد تتبع كند و از زبان هاى مختلفى آگاهى داشته باشد, مى تواند مثل هاى جهانى را در دفترى گرد آورد.
اينك برخى را يادآور مى شويم:
1 - در زبان فارسى مى گويند: ((ديوار موش دارد و موش گوش)). در حالى كه در زبان عربى اين مثل به اين گونه مى باشد: ((للحيطان آذان)) 2.
2 - در زبان فارسى كسى كه از بد برهد و به بدتر گرفتار آيد, مى گويد: ((آه كه از چاه برون آمد در دام افتاد)) درحالى كه در عربى مى گويند: ((فر من المطر و وقع تحت الميزاب)) 3.
3 - در زبان فارسى مى گويند: ((چاه مكن كه خود در آن افتى)) در عربى مى گويند: ((من حفر بئرا وقع فيه)) 4.
و در قرآن مجيد مضمون اين مثل وارد شده است چنانكه مى فرمايد: (و لا يحيق المكر السيىء الا بإصله)(فاطر: 43).((خدعه زشت, خدعه گران را احاطه مى كند)).
فردوسى در اين مورد مى گويد:
كس توبره بركند ژرف چاه
سزد گر كند خويشتن را نگاه
4 - ((مثل)) حقايق اخلاقى و اجتماعى را كه فراتر از حس و لمس است, در قالب امور محسوس مى ريزد و آن را به اذهان نزديكتر مى سازد, چنانكه مى گويند:
حق ((مثل)) ها را زند هرجا به جاش
مى كند معقول را محسوس و فاش
تا كه دريابند مردم از مثل
آنچه مقصود است بى نقص و خلل
5 - ((مثل)) به خاطر دربرگيرى يك رشته افكار و انديشه هاى بلند, طرف را به كنجكاوى وادار مى كند تا فكر و انديشه خويش را بكار اندازد و واقعيت را به دست آورد, ما اين حقيقت را با يك مثل روشن مى كنيم:
در زبان عرب آنجا كه پاسخ نيكى به بدى داده شود, مى گويند: ((جزى جزإ سمار)).
استماع اين مثل طرف را وادار مى كند كه از واقعيت ((سنمار)) و جزاى او آگاه شود قهرا بايد تاريخ را ورق بزند, و تاريخ مى گويد: سنمار بنايى بود رومى, قصر عظيمى را در كنار رود فرات براى نعمان ملك حيره بنا كرد, آنگاه كه آن را به نيكوئى به پايان رسانيد, نعمان امر كرد تا او را از بام قصر فرو افكنند تا بميرد تا نتواند مانند آن قصر را براى ديگرى بنا كند از آن پس جزإ او در عرب مثل سائر گشت و درباره كسى كه در در مقابل كار نيك, به بد جزا داده شود, مى گويد: جزى جزإ سنمار.
و اين حكايت را نظامى به بيانى لطيف و سخنى نغز به نظم آورده است, و اجمال آن مفصل اين است:
چون سنمار سوى نعمان رفت
رغبت كار شد يكى در هفت
آنچه مقصود بود از او درخواست
وانگهى كرد كار او را راست
تا هم آخر به دست زرين چنگ
كرد سيمين بنائى از گچ و سنگ 5
6 - در مقام پند و نصيحت و نكوهش افراد ضرب المثل ها اثر معجزهآسا دارد زيرا بدون اينكه طرف را به عواقب كار خود متوجه سازد, نتيجه كار ديگرى را كه با اين مورد همسو بوده, مطرح مى كند و اآن را در نظرش مجسم مى سازد و از اين طريق احساسات طرف را عليه خود تحريك نمى كند و به گفته شاعر:
خوشتر آن باشد كه وصف دلبران
گفته آيد در حديث ديگران
7 - سرانجام ((مثلهاى)) هر قومى نمايانگر پايه فرهنگ و سطح تفكر و تعقل آنها است, و مثل ها به خاطر عمومى بودن در ايفإ اين نقش, بر اشعار و ادبيات برترى دارد زيرا اثار ادبى توسط افراد محدودى پديد مىآيد, درحالى كه مثل ها برخاسته از فرهنگ عمومى و استعداد توده ها است.
تو گوئى قرآن به خاطر اين نوع آثار سازنده ((مثل))ها مى گويد: (و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون)(حشر: 21).
اينها يك رشته فوايد متنى يا جانبى مثل ها است كه در اينجا يادرآور شديم, مسلما فوايد ديگرى دارد كه ما فعلا از بازگويى آنها خوددارى مى كنيم, و فقط به سخنان برخى از بزرگان درباره فوائد مثل اشاره مى كنيم:
ابراهيم نظام (متوفاى 231) مثل بايد از چهار مزيت برخوردار باشد:
1 - ايجاز لفظ.
2 - عبارت در عين ايجاز بيانگر معنا باشد.
3 - تشبيه كه در مورد مثل از زيبايى خاصى برخوردار باشد.
4 - رابطه معنى ظاهر ((مثل)) با معناى كنائى آن روشن باشد 6.
ابن قيم جوزى (متوفاى 751) مى نويسد:
خدا و رسول او در قرآن مثل هايى زده اند و هدف از آن تفهيم معنا و ايصال مقاصد به اذهان مردم است, خصوصا احضار همجنس براى فهم حقيقت كمك بيشترى مى كند, و نفس انسان با نظائر و اشباه انس زيادى دارد 7.
زمخشرى در فوائد مثل مى گويد:
((در نزد عرب ضرب المثل و تكلم علمإ با امثال و نظائر, شإنى رفيع دارد كه از روى معانى مخفى پرده برمى دارد, و نكات تاريك را روشن مى سازد, تا آنجا كه امر مخيل, به نظر چون محقق مى رسد, و شىء متوهم در جاى متيقن قرار مى گيرد, و غائب مانند شاهد جلوه مى كند. و از همين جهت در قرآن و ديگر كتب الهى خداوند امثال بسيار ايراد كرده است و پيامبر و ديگر پيامبران و حكيمان مثلهاى بى شمار آورده اند 8.
در اين جا گفتار ما درباره فوايد سازنده ((مثل)) به پايان رسيد چيزى كه بايد پيرامون آن سخن گفت, تفاوت مثل هاى قرآنى با مثل هاى رائج در ميان مردم است كه در شماره آينده پيرامون آن سخن خواهيم گفت.
1 جمهره إمثال العرب: 1 / 5.
2 مجمع الامثال: ج1, ص 57.
3 مجمع الامثال: ج2, ص 25.
4 مجمع الامثال: ج2, ص 74.
5 براى آگاهى از بقيه اشعار به بهرام نامه نظامى (هفت اورنگ مراجعه شود. 6 مجمع الامثال: ج1, ص 6.
7 اعلام الموقعين: ج1, ص 291.
8 كشاف: ج1 / 72, شگفت اين جا است كه زمخشرى اين سخن را از حمزه اصفهانى متوفاى 351, گرفته بدون آن كه از آن نام ببرد. به كتاب ((الدره الفاخره ج1 ص 59 - 60 مراجعه بفرمائيد.