امّت

پدیدآورعلی نصیریبخش فلسفه و کلام

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 4

تاریخ انتشار1388/01/31

منبع مقاله

share 3458 بازدید

امّت: گروهى همسان در دين، آيين، زمان، مكان و ...

امّت بر وزن فُعْلَه، از ريشه (أ ـ م ـ م) كه به معناى قصد مخصوص است اشتقاق يافته و به گروهى گفته مى‌شود كه مورد قصد و توجّه مخصوص ديگران واقع شده[1] و در يك ويژگى چون دين، زمان، مكان، نوع يا صنف مشترك و همسان باشند. اين ويژگى مى‌تواند اختيارى يا غير اختيارى باشد، بر اين اساس به پيروان يك دين و آيين بر اثر همسانى در دين امّت مى‌گويند و به مردمى كه همزمان با يكديگر در يك قرن يا در منطقه‌اى از زمين زندگى مى‌كنند يا گروهى از مردم كه داراى عملكرد يكسان‌اند، امّت اطلاق مى‌شود.[2] برخى امت را به معناى قرن و نسل انسانى دانسته‌اند.[3] اين واژه 65 بار در قرآن آمده است كه 52 مورد آن به صورت مفرد (امّت) و 13 مورد به صورت جمع (اُمَم) است. واژه امّت در قرآن بيشتر به معناى همسانى در دين و آيين و همسانى زمانى و مكانى آمده است: «رَبَّنا واجعَلنا مُسلِمَينِ لَكَ ومِن ذُرِّيَّتِنا اُمَّةً مُسلِمَةً لَكَ» (بقره/2، 128)، «ولَو شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُم اُمَّةً واحِدَةً» (مائده/5 ، 48)، «تِلكَ اُمَّةٌ قَد خَلَت‌لَها ما كَسَبَت ولَكُم ما كَسَبتُم» (بقره/2، 134)، «لِكُلِّ اُمَّة اَجَلٌ فَاِذا جاءَ اَجَلُهُم لا يَستَأخِرونَ سَاعَةً و لا يَستَقدِمون» (اعراف/7،34)، «ولَقَد بَعَثنا فى كُلِّ اُمَّة رَسولاً اَنِ اعبُدُوا اللّهَ» (نحل/16، 36) امّت به اين معنا را مى‌توان بر آنچه در اصطلاح به آن «جامعه» گفته مى‌شود حمل كرد. جامعه* در اصطلاح جامعه‌شناسى جماعتى سازمان يافته از اشخاص است كه با هم در سرزمين مشترك سكونت دارند و با همكارى در گروهها نيازهاى اجتماعى ابتدايى و اصلى خود را تأمين مى‌كنند و با مشاركت در فرهنگى مشترك به عنوان يك واحد اجتماعى متمايز شناخته مى‌شوند.[4] قرآن همچنين به گروهى خاص از پيروان يك دين يا يك عصر به سبب همسانى در نوع خاصى از عملكرد يا رويكرد فكرى، امّت اطلاق كرده است، چنان كه از گروهى ميانه رو در امر دين و تسليم دستورات الهى به امّت مقتصده تعبير كرده است[5]:«مِنهُم اُمَّةٌ مُقتَصِدَةٌ و كَثيرٌ مِنهُم ساءَ ما يَعمَلون» (مائده/5 ، 66) ( => امّت مقتصده) و نيز درباره گروهى از مسلمانان كه مى‌بايست به امر به معروف و نهى از منكر اهتمام ويژه‌اى ورزند امّت آمِر به معروف و ناهى از منكر به‌كار برده است: «و لتَكُن مِنكُم اُمَّةٌ يَدعونَ اِلَى‌الخَيرِ و يَأمُرونَ بِالمَعروفِ و يَنهَونَ عَنِ‌المُنكَرِ» (آل‌عمران/3، 104) از سوى ديگر در آيه «و ما مِن دابَّة فِى‌الاَرضِ ولا طـئِر يَطيرُ بِجَناحَيهِ اِلاّ اُمَمٌ اَمثالُكُم» (انعام/6 ، 38) مقصود از امّت، همسانى قهرى پرندگان است.[6]
در اين بين در آيه «و قالَ الَّذى نَجا مِنهُما وادَّكَرَ بَعدَ اُمَّة اَنَا اُنَبِّئُكُم بِتَأويلِهِ» (يوسف/12، 45) و نيز آيه «ولـَئِن اَخَّرنا عَنهُمُ العَذابَ اِلى اُمَّة مَعدودَة» (هود/11، 8) امّت به معناى پاره‌اى از زمان (سالها) آمده است. راغب معتقد است گرچه در اين آيه به خود زمان امّت اطلاق شده؛ اما در حقيقت گذار گروهى از مردم در يك دوره زمانى يا گذار گروهى از اهل يك دين* اراده شده است، بر اين اساس امّت به همان معناى حقيقى خود (گروهِ همسانى از مردم در زمان و مكان يا دين) به‌كار رفته است[7]؛ همچنين بايد دانست كه در قرآن از امت به معناى همسانى زمانى يا مكانى گاه با واژه «قرن» يا «قريه» ياد شده است؛ نظير آيه «وكَم قَصَمنا مِن قَريَة كانَت ظالِمَةً و اَنشَأنا بَعدَها قَومـًا ءاخَرين» (انبياء/21،11) و آيه «اَفَلَم يَهدِ لَهُم كَم اَهلَكنا قَبلَهُم مِنَ القُرونِ يَمشونَ فى مَسـكِنِهِم» (طه/20، 128) در آيه نخست قريه ناظر به مكانى است كه گروهى از مردم را در خود جاى داده است و خداوند به اقتضاى اسم قاصم ـ يا قاصم الجبابرة،[8] يا قاصم كل جبار عنيد[9] و براساس سنت خود هر امّت ستمگر را از بين برده و گروهى ديگر را پديد مى‌آورد. در آيه بعدى قرن حكايتگر عصر و زمانى است كه جماعتى از مردم را دربرگرفته است.

هويّت امّت:

بى‌ترديد امت (جامعه) از افرادى با هويت و عينيت خارجى تركيب يافته است. حال جاى اين پرسش است كه تركيب ياد شده چه نوع تركيبى است؟ در اين‌باره چندگونه نظريه مى‌توان ابراز كرد:
1. تركيب جامعه از افراد تركيب اعتبارى است؛ يعنى واقعاً تركيبى صورت نگرفته است. تركيب واقعى آنگاه صورت مى‌گيرد كه يك سلسله امور در يكديگر تأثير كند و از يكديگر متأثر گردد و بر اثر آن تأثير و تأثرها پديده‌اى نو با آثارى ويژه پديد آيد، آن‌گونه كه در تركيبهاى شيميايى مى‌بينيم.
2. جامعه مركب حقيقى صناعى است؛ مانند يك ماشين كه دستگاهى است كه اجزاى آن با يكديگر ارتباط دارد، بدون آنكه اجزا هويت خود را از دست بدهد.
3. جامعه مركب حقيقى طبيعى است؛ ولى تركيب روحها، انديشه‌ها، عاطفه‌ها، خواستها و اراده‌هاست؛ نه تركيب تنها و اندامها. افراد انسان كه هر كدام با سرمايه‌اى فطرى و سرمايه‌اى اكتسابى وارد زندگى اجتماعى مى‌شوند روحاً در يكديگر ادغام مى‌شوند و هويت روحى جديدى، موسوم به روح جمعى مى‌يابند. اين تركيب، خود يك نوع تركيب طبيعى ويژه است كه براى آن نظيرى نمى‌توان يافت. تركيب مذكور از آن جهت كه اجزا در يكديگر تأثير و تأثر عينى دارند و موجب تغيير عينى يكديگر مى‌گردند و هويت جديدى مى‌يابند تركيب طبيعى و عينى است؛ اما از آن جهت كه كل و مركب به عنوان يك واحد واقعى كه كثرتها در آن حل شده باشد وجود ندارد، با ساير مركبات طبيعى فرق دارد، زيرا انسان الكل همان مجموع افراد است و وجود اعتبارى و انتزاعى دارد؛ ولى در ساير مركبات طبيعى افزون بر آنكه تركيب حقيقى است و اجزا در يكديگر تأثير و تأثر واقعى دارند و هويت افراد هويت ديگر مى‌گردد مركب هم يك واحد واقعى است؛ يعنى صرفاً هويتى يگانه وجود دارد و كثرت اجزا به وحدت كل تبديل شده است.
4. جامعه مركب حقيقى‌اى است بالاتر از مركبات طبيعى. در مركبات طبيعى اجزا قبل از تركيب از خود هويت و آثارى دارند و بر اثر تأثير و تأثر در يكديگر و از يكديگر زمينه پديده‌اى جديد پيدا مى‌شود؛ اما افراد انسان در مرحله قبل از وجود اجتماعى هيچ هويت انسانى ندارند، بلكه ظروفى تهى هستند كه فقط استعداد پذيرش روح جمعى را دارند. انسانها با قطع نظر از وجود اجتماعى، حيوان محض‌اند كه تنها استعداد انسانيت دارند و انسانيت انسان، تفكر و انديشه وى، عواطف انسانى* و بالأخره آنچه از احساسها، تمايلات، گرايشها و انديشه‌ها كه به انسانيت مربوط مى‌شود در پرتو روح جمعى پيدا مى‌شود و روح جمعى است كه اين ظروف خالى را پر مى‌كند و «شخص» را به صورت «شخصيت» درمى‌آورد.
آيات كريمه قرآن نظريه سوم را تأييد مى‌كند[10]، زيرا مسائل مربوط به جامعه و فرد را به‌گونه‌اى بيان مى‌كند كه نه استقلال و مسئوليت فرد زير سؤال مى‌رود و نه وجود جامعه به عنوان يك امر عينى كه خود داراى احكامى است مورد غفلت واقع مى‌شود.
به عنوان مثال آيه 34 اعراف/7 براى امت حيات و زندگى قائل است كه لحظه پايان دارد و تخلف‌ناپذير است؛ نه پيش‌افتادنى است و نه پس افتادنى: «و لِكُلِّ اُمَّة اَجَلٌ فَاِذا جاءَ اَجَلُهُم لا يَستَأخِرونَ سَاعَةً و لا يَستَقدِمون» براساس برخى از آيات افزون بر افراد كه هر يك كتاب و نوشته و دفترى مخصوص به خود دارند جامعه‌ها نيز از آن جهت كه در شمار موجودات زنده، شاعر، مكلف و قابل تخاطب‌اند و اراده و اختيار دارند نامه عمل دارند و به سوى عمل خود خوانده مى‌شوند: «كُلُّ اُمَّة تُدعى اِلى كِتـبِهَا» (جاثيه/45،28) يا هر امتى داراى فهم و شعور و ادراك ويژه است، ازاين‌رو بسا كارها كه در ديده امتى زيبا و در ديده امتى ديگر نازيباست: «زَيَّنّا لِكُلِّ اُمَّة عَمَلَهُم» (انعام/6 ، 108) قرآن كيفر يك تصميم و اراده ناشايست اجتماعى را كه براى معارضه بيهوده با حق است عذاب عمومى و اجتماعى بيان مى‌كند: «و هَمَّت كُلُّ اُمَّة بِرَسولِهِم لِيَأخُذوهُ وجـدَلوا بِالبـطِـلِ لِيُدحِضوا بِهِ الحَقَّ فَاَخَذتُهُم فَكَيفَ كانَ عِقاب» (غافر/40، 5)
در برخى از آيات تصريح شده كه حكم امّت و گروه گاه چنان فراگير است كه همه افراد را در بر مى‌گيرد؛ نظير فتنه‌ها و آشوبهاى اجتماعى كه در عين اختصاص به ستمكاران از مؤمنين، خطاب متوجه همه مؤمنان شده است، زيرا آثار سوء آن گريبانگير همه مى‌شود: «واتَّقوا فِتنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَـلَموا مِنكُم خاصَّةً واعلَموا اَنَّ اللّهَ شَديدُ العِقاب» (انفال/8 ، 25)[11] و نيز مانند عذابهاى الهى كه به هنگام نزول در برخى از موارد حتى اشخاص فاقد نقش را نيز در بر گرفت و تنها ناهيان از منكر نجات يافتند: «فَلَمّا نَسوا ما ذُكِّروا بِهِ اَنجَينا الَّذينَ يَنهَونَ عَنِ السّوءِ» (اعراف/7، 165)[12]
حتى در برخى آيات گاهى كار يك فردبه همه افراد جامعه نسبت داده مى‌شود؛ مانند داستان قوم ثمود كه شتر صالح را تنها يك نفر از آنان پى كرد؛ اما قرآن آن را به همه قوم نسبت مى‌دهد: «فَعَقَروها فَدَمدَمَ عَلَيهِم رَبُّهُم بِذَنبِهِم فَسَوّها» (شمس/91،14)، زيرا اگر حمايت جمعى نبود يا اگر همگان به وظيفه خويش چنان‌كه بايد، عمل مى‌كردند هيچ‌گاه چنان حادثه‌اى رخ نمى‌داد.
در قرآن گاهى كار يك نسل به نسلهاى بعدى نسبت داده شده است، چنان‌كه اعمال گذشته قوم بنى‌اسرائيل را به مردمان زمان پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله)نسبت مى‌دهد و مى‌گويد: چرا هرگاه پيامبرى چيزى را كه خوشايند شما نبود برايتان آورد كبر ورزيديد و گروهى را دروغگو خوانديد و گروهى را كشتيد؟ «اَفَكُلَّما جاءَكُم رَسولٌ بِما لاتَهوى اَنفُسُكُمُ استَكبَرتُم فَفَريقـًا كَذَّبتُم وفَريقـًا تَقتُلون» (بقره/2،87) اين بدان جهت است كه اينها از نظر قرآن ادامه و امتداد همان نسلهاى پيشين، بلكه از نظر روح جمعى عين آنها هستند كه هنوز هم ادامه دارند؛ ولى با وجود همه آنچه گفته شد فرد در جامعه به‌طور مطلق ذوب نمى‌شود، بلكه بر سرپيچى از فرمان جمع تواناست و ازاين‌رو قرآن بر وجود فطرت الهى در افراد تكيه كرده و تعليماتش يكسره براساس مسئوليت هر يك از فرد و جامعه است. توصيه به امر به معروف و نهى از منكر نيز فرمان طغيان فرد عليه فساد و تبهكارى جامعه است.[13]

وحدت يا تكثر امّت:

از نگاه قرآن انسانها در آغاز امت واحد بوده‌اند: «كانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيّينَ مُبَشِّرينَ و مُنذِرينَ» (بقره/2، 213) بسيارى از مفسران معتقدند كه مقصود از وحدت در اين آيه همسانى در دين و عقيده است.[14] برخى ديگر از مفسران مراد از وحدت را همرنگى و همزيستى مسالمت‌آميز اجتماعى مردم بر اثر سادگى زندگى اوليه انسانها دانسته‌اند.[15] بيشتر مفسران در اين جهت هم عقيده‌اند كه در آيه مَجاز حذف رخ داده و در واقع آيه چنين بوده است: «كان الناس امّة واحدة واختلفوا فبعث الله ...»[16]؛ يعنى پس از وحدت و همزيستى مسالمت‌آميز دچار اختلاف و تفرقه شدند و خداوند براى رفع اين اختلاف پيامبران(عليه السلام)را گسيل داشت. آيه «و ما كانَ النّاسُ اِلاّ اُمَّةً واحِدَةً فَاختَلَفوا» (يونس/10، 19) اين تقدير را تأييد مى‌كند.[17] در اين صورت از آيه مى‌توان برداشت كرد كه خواست اوليه فطرت و طبع انسانى كه بنيان آفرينش بر آن متكى است، وحدت* و همسانى امتهاست، و اختلاف و چندگانگى به عنوان پديده‌اى عارضى و غير الهى اين وحدت را از هم مى‌گسلد. از سوى ديگر به‌رغم مطلب مزبور، از مفهوم برخى آيات استفاده مى‌شود كه مشيت الهى به سبب علل و مصالحى چند از جمله اصل اختيار و آزادى انسانها و گزينش راهها و مرامها، بر وحدت امّت انسانى تعلق نگرفته است: «ولَو شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُم اُمَّةً واحِدَةً» (مائده/5 ، 48)، «ولَو شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّاسَ اُمَّةً واحِدَةً» (هود/11،118) مصلحت مذكور در آيه «و لَو شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُم اُمَّةً واحِدَةً ولـكِن لِيَبلُوَكُم فى ما ءاتكُم» (مائده/5 ،48) ابتلا و آزمايش مردم دانسته شده است. مقصود از اين مشيّت، مشيت تكوينى خداست كه در صورت تحقق آن، متعلق مشيّت يعنى يكپارچگى امتها ضرورتاً تحقق خواهد يافت؛ ولى در عين حال خدا در اراده تشريعى خود همچنان بر پرهيز از هرگونه اختلاف و تفرقه در ميان پيروان اديان يا گردآمدن همه انسانها زير پرچم اسلام پاى فشرده است (شورى/42، 13؛ آل‌عمران/3، 103)، چنان‌كه در حكومت جهانى حضرت مهدى(عج) با برچيده شدن همه مرزهاى جغرافيايى، نژادى و سياسى و برپايى يك نظام سياسى همسان، حاكميت و غلبه يك دين و آيين يعنى اسلام بر همه اديان آسمانى و غير آسمانى خواسته يا ناخواسته تحقق خواهد يافت: «هُوَ الَّذى اَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدى ودينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» (توبه/9، 33) شايان ذكر است كه وحدت ياد شده با تشكيل انسانها از گروهها، نژادها، رنگها، زبانهاى گوناگون منافاتى ندارد، بلكه اين تكثر و اختلاف امرى ضرورى، كاملا طبيعى و برخاسته از مقتضيات زندگى اجتماعى انسانهاست، چنان‌كه قرآن شعبه شعبه كردن انسانها را براى شناسايى يكديگر، به خداوند منسوب مى‌داند: «يـاَيُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقنـكُم مِن ذَكَر واُنثى وجَعَلنـكُم شُعوبـًا وقَبائِلَ لِتَعارَفوا» (حجرات/49،13) و اختلاف رنگ و زبان را از جمله نشانه‌هاى تدبير الهى مى‌شمارد: «ومِن ءايـتِهِ خَلقُ السَّمـوتِ والاَرضِ واختِلـفُ اَلسِنَتِكُم واَلونِكُم» (روم/30، 22) و در جاى ديگر تقسيم كردن بنى‌اسرائيل را به 12 امت و تيره، به عدد 12 فرزند يعقوب به خدا نسبت مى‌دهد: «و قَطَّعنـهُمُ اثنَتَى عَشرَةَ اَسباطـًا اُمَمـًا» (اعراف/7،160)

تشابه امّتها:

از منظر قرآن ميان امتهاى پيشين نوعى همسانى در خواسته‌ها، اميال، فطريات و ... به چشم مى‌خورد و بر اثر چنين مشابهتى قرآن از يكسانى سنتهاى خداوند درباره همه امتها سخن به ميان آورده است: «سُنَّةَ اللّهِ فِى الَّذينَ خَلَوا مِن قَبلُ وكانَ اَمرُ اللّهِ قَدَرًا مَقدورا» (احزاب/33، 38)، «سُنَّةَ اللّهِ فِى‌الَّذينَ خَلَوا مِن قَبلُ ولَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبديلا» (احزاب/33، 62) خداوند به مردم زمان پيامبر اسلام مى‌فرمايد: گويا شما از پيامبرتان همان درخواستى (رؤيت خدا) را داريد كه بنى‌اسرائيل از موسى داشتند: «اَم تُريدونَ اَن تَسـَلوا رَسولَكُم كَما سُئِلَ موسى مِن قَبل» (بقره/2، 108) و در جاى ديگر درخواست نادانانى را كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى‌پرسيدند: چرا خداوند با آنان سخن نمى‌گويد يا نشانه‌اى روشن از سوى خداوند به سوى آنان نمى‌آيد، به‌سان پرسش پيشينيان دانسته و در تحليل اين مشابهت دلهاى آنان را همسانِ هم معرفى كرده است:«و قالَ الَّذينَ لايَعلَمونَ لَولا يُكَلِّمُنَا اللّهُ اَو تَأتينا ءايَةٌ كَذلِكَ قالَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم مِثلَ قَولِهِم تَشـبَهَت قُلوبُهُم» (بقره/2، 118)
در سوره توبه پس از اعلام وعده عذاب، خطاب به منافقان و كافران، از منافقان و كافران امتهاى پيشين چنين ياد مى‌كند: آنان داراى اموال و فرزندان فزون‌ترى بودند و مانند شما از لذات دنيا بهره‌مند شده و در غفلت و شهوات غرق گرديدند: «كَالَّذينَ مِن قَبلِكُم كانوا اَشَدَّ مِنكُم قُوَّةً واَكثَرَ اَمولاً واَولـدًا فَاستَمتَعوا بِخَلـقِهِم فَاستَمتَعتُم بِخَلـقِكُم كَمَا استَمتَعَ الَّذينَ مِن قَبلِكُم بِخَلـقِهِم وخُضتُم كَالَّذى خاضوا» (توبه/9، 69)[18]
در روايات نيز بر مشابهت رفتارهاى امّت اسلامى با امّتهاى پيشين بهويژه يهود و نصارا تأكيد شده است. عبدالله بن عباس در ذيل آيه فوق چنين گفته است: چقدر امشب با شب پيشين همسان است؟ شما چقدر به امّتهاى پيشين شباهت داريد؟ اينان بنى‌اسرائيل‌اند كه ما به آنان شباهت رسانده‌ايم. بيشتر از اين نمى‌دانم، جز آنكه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود: سوگند به آنكه جانم به دست اوست شما از پيشينيان پيروى مى‌كنيد، به‌گونه‌اى كه اگر يك تن از آنان در سوراخ سوسمارى وارد شده باشد شما نيز چنين خواهيد كرد.[19] در بخشى از روايت پيشين پيروى امّت اسلامى از امّتهاى پيشين در حدّ ذِراع (حدود نيم متر) و شِبْر (وجب به وجب) دانسته شده است.[20]

دين و شريعت امّتها:

در برخى از آيات از همسانى دين و آيين امت اسلامى با دين و آيين نوح، ابراهيم، موسى و عيسى(عليهم السلام) سخن به ميان آورده است: «شَرَعَ لَكُم مِنَ الدّينِ ما وصّى بِهِ نوحـًا والَّذى اَوحَينا اِلَيكَ وما وصَّينا بِهِ اِبرهيمَ و موسى و عيسى اَن اَقيموا الدّينَ ولا تَتَفَرَّقوا فيه» (شورى/42، 13) با توجه به اينكه از اين پيامبران به عنوان اولواالعزم و صاحبان كتاب و شريعت ياد شده مى‌توان نتيجه گرفت كه اسلام همان دين ساير امتهاى پيشين است، چنان‌كه در آيه «اِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاِسلـم» (آل‌عمران/3، 19) به اين امر تصريح شده است. در جاى ديگر نيز پس از يادكرد اسامى پيامبران پيشين و اعلام اينكه خداوند به آنان كتاب، حكم و نبوت بخشيد و آنان بر هدايت الهى‌اند، از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)خواسته شده كه به هدايتشان اقتدا كند: «اُولـئِكَ الَّذينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُدهُمُ اقتَدِه» (انعام/6 ،90) و پيروى از هدايت آنان به معناى امضاى دين و همسانى آيين اسلام با آيين پيامبران پيشين است.
از سوى ديگر در برخى از آيات بر جدايى راه و شريعت* امّتهاى مختلف تأكيد شده است: «لِكُلِّ اُمَّة جَعَلنا مَنسَكـًا» (حجّ/22، 34)، «لِكُلِّ اُمَّة جَعَلنا مَنسَكـًا هُم ناسِكوهُ» (حجّ/22، 67) لِكُلّ جَعَلنا مِنكُم شِرعَةً و مِنهاجـًا»  (مائده/5 ، 48) همسان دانستن اديان آسمانى و چندگانه شمردن شريعت هر امّت نوعى ناهماهنگى را در بدو امر متبادر مى‌سازد. مفسران در تبيين ارتباط اين دو دسته از آيات مى‌گويند كه هر دين الهى از دو دسته آموزه‌هاى بنيادين شامل عقايد و احكام تشكيل يافته است.[21] عقايد مجموعه‌اى از آموزه‌هاست كه تفسير آن دين درباره واقعيات هستى همچون خدا، عالم ملكوت، انسان، دين، پيامبران، جهان آخرت و ... را منعكس مى‌سازد و احكام كه از آن به «شريعت» يا «فقه» ياد مى‌شود تفسيرگر چند و چون رفتارهاى فردى و روابط اجتماعى و قوانين كيفرى و جزايى است.
آنچه به عنوان «دين» معرفى مى‌شود ناظر به آموزه‌هاى دسته نخست است كه با گذشت زمان و با تغيير امتها دگرگون نمى‌شود، هرچند بر اثر تفاوت سطح استعدادهاى فكرى امّتهاى پيشين و همگام با رشد اين استعدادها با گذر زمان آموزه‌هاى اعتقادى از نقصان به كمال گراييده است و گويا با روشن شدن بيشتر جوانب آن از عمق بيشترى نيز برخوردار شده است، و آنچه به عنوان «شريعت» ياد مى‌شود ناظر به آموزه‌هاى دسته دوم است كه با گذشت زمان و بسته به نيازها و مقتضيات هر عصر و هر امتى مى‌تواند تغيير و تحول يابد، بدين جهت قرآن دين همه امتها را يكسان، و شريعتها را متفاوت دانسته است. اختلاف بر سر نوع و چگونگى اداى فرايضى همچون نماز، روزه، حجّ، زكات از نمونه‌هاى اختلاف شرايع است و پديده نسخ اديان ناظر به اين دست از اختلافات بوده و از پايان يافتن شرايط و مقتضيات عصر پيشين و رويكرد شرايط و مقتضياتى كه به جعل شريعت نو پديد انجاميده، حكايت دارد.[22]

مكنت و قدرت در امّتهاى پيشين:

قرآن در آياتى چند از برترى امتهاى پيشين از نظر قواى جسمانى، فراوانى اموال و اولاد و بهره‌مندى از نعمتهاى زمين و بر جاى گذاشتن آثار ياد كرده است: «كَالَّذينَ مِن قَبلِكُم كانوا اَشَدَّ مِنكُم قُوَّةً واَكثَرَ اَمولاً واَولـدًا» (توبه/9،69)، «اَو لَم يَعلَم اَنَّ‌اللّهَ قَداَهلَكَ مِن قَبلِهِ مِنَ‌القُرونِ مَن هُوَ اَشَدُّ مِنهُ قُوَّةًو اَكثَرُ جَمعـًا» (قصص/28،78)، «اَوَلَم يَسيروا فِى‌الاَرضِ فَيَنظُروا كَيفَ كانَ عـقِبَةُ الَّذينَ مِن قَبلِهِم كانوا اَشَدَّ مِنهُم قُوَّةً و اَثارُواالاَرضَ و عَمَروها اَكثَرَ مِمّا عَمَروها» (روم/30،9) در موارد ديگر نيز مانند آيات 44 فاطر/35؛ 21 و 82 غافر/40؛ 15 فصّلت/41؛ 8 زخرف/43؛ 13 محمد/47 و 36 ق/50 بر اين امر تأكيد شده است.
در برخى از روايات اسرائيلى (اسرائيليات) از وجود انسانهاى عظيم‌الخلقه همچون عوج‌بن‌عنق ياد شده كه گفته شده قد او چنان بود كه با كمانش ماهى را از دريا صيد مى‌كرد و آن را با نزديك‌كردن به خورشيد كباب مى‌كرد![23] و نيز در ضمن رواياتى كه در تبيين ماجراى نبرد بنى‌اسرائيل با عمالقه در كنار رود اردن وارد شده از جثّه عظيم عمالقه سخن به ميان آمده است. براساس يكى ازاين روايات 12 تن برگزيده شده از سوى موسى(عليه السلام) كه براى كسب اطلاعات از سپاه دشمن از آب عبور كرده بودند به چنگ يكى از عمالقه گرفتار مى‌شوند و به‌سان كوتوله‌ها در آستين يا زير كمربند او اسير مى‌گردند و يك تن از آنان براى هشدار و عبرت ساير سپاه موسى(عليه السلام) باز گردانده مى‌شود. با شايع شدن خبر عظيم‌الجثه بودن عمالقه همه سربازان موسى(عليه السلام) به استثناى دو نفر به وحشت افتاده و مى‌گريزند. مدعيان چنين داستانهايى به آيه 22 مائده/5 استناد كرده و گفته‌اند: مقصود از جبّار بودن عمالقه عظيم بودن جثّه و اندام آنهاست[24]: «قالوا يـموسى اِنَّ فيها قَومـًا جَبّارينَ واِنّا لَن نَدخُلَها حَتّى يَخرُجوا مِنها» (مائده/5 ،22)؛ نيز در برخى از روايات فريقين از بزرگ بودن قد و اندام حضرت آدم(عليه السلام)به‌گونه‌اى كه آسمانيان از گريه او نزد خداوند شكايت بردند ياد شده است. گفته شده كه پس از شكايت آسمانيان، از قد او تا 7 ذراع (حدود سه متر و نيم) كاسته شد.[25] برخى از قرآن‌پژوهان معاصر درباره برترى و فزونى قدرت جسمانى قوم عاد كه به اذعان قرآن به تراشيدن كوه مى‌پرداختند، به برخى نتايج باستانشناسى و استخوانهاى بزرگ كشف شده استناد كرده و مدعى شده براساس نظريه برترى جسمانى پيشينيان و بزرگ‌تر بودن اندام آنان مى‌توان از پديد آوردن پديده شگرف اهرام مصر تفسيرى قابل پذيرش ارائه كرد.[26]
گرچه برترى پيشينيان از نظر اموال و فرزندان يا آبادانى زمين با محذورى روبه‌رو نيست؛ اما قضاوت درباره برترى جسمانى و قوت آنان به اين معنا كه آنان از اندامى به مراتب بزرگ‌تر و قوى‌تر از اندام انسانهاى امروزين بوده‌اند، به‌رغم شواهد ادعا شده به بررسى و تأمّل بيشتر نياز دارد. برخى از صاحب نظران روايت پيشگفته درباره حضرت آدم(عليه السلام) را نقد كرده و آن را مخالف نظام احسن دانسته است، زيرا اگر قرآن آفرينش انسان با ويژگيهاى امروزين را احسن تقويم (برترين اعتدال) مى‌شناسد، ديگر نمى‌توان همزمان اندام عظيم و بزرگ ادعايى انسانهاى پيشين را نيز منطبق با نظام أحسن دانست.[27]

سنتهاى الهى درباره امّتها:

قرآن ضمن اذعان بر هويت و شخصيت امّتها و تأكيد بر همسانى آنان در اميال و فطريات به برخى سنتها*ى الهى كه به طور يكسان درباره همه امّتها اجرا شده اشاره فرموده است تا صاحبان عقل و بصيرت در آنها تأمّل كرده و درسها و عبرتهاى لازم را بگيرند: «لَقَد كانَ فى قَصَصِهِم عِبرَةٌ لاُِولِى الاَلبـب» (يوسف/12،111) عمده سنتهاى مزبور عبارت است از:

1. ارسال پيامبران:

خداوند اتمام حجت را يكى از اهداف إرسال پيامبران(عليهم السلام) دانسته است: «اَو لَم تَأتِهِم بَيِّنَةُ ما فِى الصُّحُفِ الاولى * ولَو اَنّا اَهلَكنـهُم بِعَذاب مِن قَبلِهِ لَقالوا رَبَّنا لَولا اَرسَلتَ اِلَينا رَسولاً فَنَتَّبِعَ ءايـتِكَ مِن قَبلِ اَن نَذِلَّ ونَخزى» (طه/20،133 ـ 134) و در اين باره بين امتها فرقى قائل نشده، بلكه ارسال پيامبر را براى هر امتى از سنتهاى جارى خود دانسته است[28]: «و لِكُلِّ اُمَّة رَسولٌ» (يونس/10،47)، «و لَقَد بَعَثنا فى كُلِّ اُمَّة رَسولاً اَنِ اعبُدُوا اللّهَ» (نحل/16،36)، «و اِن مِن اُمَّة اِلاّ خَلا فيها نَذير» (فاطر/35،24)

2. تعذيب و هلاك ساختن امّتها پس از اتمام حجت الهى:

يكى از سنتهاى مورد تأكيد قرآن درباره امتهاى پيشين آن است كه پس از ارسال پيامبران و ابلاغ حجت خداوند در صورتى كه آنان بر كفر و عناد خود اصرار ورزيده باشند، عذاب الهى كه گاه باعث ريشه‌كنى و نابودى كامل شده بر آنان فرود آمده است.[29] اين سنت در آيات فراوانى منعكس شده است: «و ما كُنّا مُعَذِّبينَ حَتّى نَبعَثَ رَسولا» (اسراء/17،15)، «و كَم اَهلَكنا مِنَ القُرونِ مِن بَعدِ نوح» (اسراء/17،17)، «كُلَّ ما جاءَ اُمَّةً رَسولُها كَذَّبوهُ فَاَتبَعنا بَعضَهُم بَعضـًا و جَعَلنـهُم اَحاديثَ» (مؤمنون/23،44)

3. هلاكت امّتها بر اثر ستم و ناسپاسى:

برخى از آيات از نابودى امتها بر اثر ستم و كفران نعمت* سخن به‌ميان آورده است: «و تِلكَ القُرى اَهلَكنـهُم لَمّا ظَـلَموا» (كهف/18،59) و نيز انبياء/21،11) برخى از مفسران در ذيل آيه«و ما كانَ رَبُّكَ لِيُهلِكَ القُرى بِظُـلم واَهلُها مُصلِحون» (هود/11،117) گفته‌اند كه صرف شرك باعث هلاك امتها نشده، بلكه ستم* آنان به يكديگر زمينه‌ساز نابوديشان شده است.[30] در سوره نحل از كفران نعمت به عنوان سرّ نزول عذاب ياد شده است: «و ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَريَةً كانَت ءامِنَةً مُطمَئِنَّةً يَأتيها رِزقُها رَغَدًا مِن كُلِّ مَكان فَكَفَرَت بِاَنعُمِ اللّهِ فَاَذقَهَا اللّهُ لِباسَ الجوعِ والخَوفِ بِما كانوا يَصنَعون» (نحل/16،112)

4. تغيير سرنوشت امّتها بر اثر عملكرد خود:

گرچه دربرخى از مكاتب فلسفى همچون ماركسيسم از جبر تاريخ و سنتهاى قهرى حاكم بر امتها با گذار زمان سخن به ميان آمده يا از نگرش متكلمان جبرگرا همچون گروهى از اشاعره حاكميت نوعى سرنوشت محتوم و قهرى بر امتها و گروههاى اجتماعى برداشت مى‌شود[31]؛ اما قرآن بر اين نكته پاى فشرده كه استمرار نعمتهاى خداوند يا قطع اين نعمتها يا فرود آمدن عذاب الهى همگى پيامد رفتارهاى امتهاست و تا آنان در انديشه يا رفتار خود تغييرى پديد نياورند در نوع برخورد خداوند با آنان تغييرى ايجاد نمى‌گردد، اين امر به صورت صريح در دو آيه منعكس شده است: «ذلِكَ بِاَنَّ اللّهَ لَم يَكُ مُغَيِّرًا نِعمَةً اَنعَمَها عَلى قَوم حَتّى يُغَيِّروا ما بِاَنفُسِهِم» (انفال/8 ،53)، «اِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوم حَتّى يُغَيِّروا ما بِاَنفُسِهِم» (رعد/13،11)[32]
در شمارى ديگر از آيات از سنت تزيين عمل (انعام/6 ،108) و سنت امتحان* و ابتلاى امّتها (انعام/6 ،42) سخن به ميان آمده است. ( => سنتهاى خدا)

امّت برتر:

قرآن امّت‌اسلامى را بهترين امّتى دانسته كه براى مردم پديد آمده است: «كُنتُم خَيرَ اُمَّة اُخرِجَت لِلنّاسِ» (آل‌عمران/3،110) در برخى از روايات امّت در اين آيه به ائمه(عليهم السلام)تأويل شده است.[33] به نظر برخى از قرآن پژوهان مقصود ازاين روايت آن است كه ائمه(عليهم السلام) مسئوليت پيشوايى امّت را برعهده دارند[34]؛ همچنين قرآن امّت اسلامى را امّت* وسط و ميانه رو معرفى كرده كه در راستاى سنت الهى به عنوان شاهد بر امّتها نقش‌آفرينى خواهند داشت: «و كَذلِكَ جَعَلنـكُم اُمَّةً وسَطـًا لِتَكونوا شُهَداءَ عَلَى النّاس» (بقره/2،143) در روايتى نبوى پس از اشاره به برترى امّت اسلامى تأكيد شده عمده اهل بهشت را افراد اين امّت تشكيل مى‌دهند[35] و براساس حديث رفع به بركت وجود پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)9 چيز از امت اسلامى برداشته شده است: خطا، نسيان، آنچه بر آن اكراه شوند، آنچه نمى‌دانند، آنچه توان ندارند و ... .[36]
نيز در برخى از روايات آمده است كه به بركت پيامبر(صلى الله عليه وآله)زمين به عنوان سجده‌گاه و وسيله تطهير تشريع شده[37] و عذاب استيصال (ريشه كنى) و مسخ (تغيير ماهيت دادن به حيوانات) از اين امّت برداشته شده[38] و بر اثر اين برتريها به امّت اسلامى «امت مرحومه» اطلاق شده است.

فرجام امّتها در قيامت:

از مجموع آيات درباره امّتها برمى‌آيد كه انسانها افزون بر حشر و محاسبه فردى داراى حشر و محاسبه جمعى و گروهى و در قالب امّتهاى خود خواهند بود. در سوره مباركه جاثيه تصريح شده كه همه امتها به صورت زانو زده كه حكايت از زبونى و خوارى آنان هنگام محاسبه الهى دارد ـ محشور مى‌گردند و كتاب و نامه عمل به آنان عرضه مى‌شود:«و تَرى كُلَّ اُمَّة جاثِيَةً كُلُّ اُمَّة تُدعى اِلى كِتـبِهَا اليَومَ تُجزَونَ ما كُنتُم تَعمَلون» (جاثيه/45،28)
قرآن در جايى ديگر بر حشر انسانها با پيشواى خود كه تداعى كننده حشر* جمعى است تأكيد كرده است: «يَومَ نَدعوا كُلَّ اُناس بِاِمـمِهِم» (اسراء/17،71) از جمله رخدادهاى روز قيامت برانگيختن شاهد از ميان هر امّت است كه از آنان به عنوان گواهان بر اعمال بد هر امّت استفاده مى‌شود[39]: «و نَزَعنا مِن كُلِّ اُمَّة شَهيدًا» (قصص/28،75)، «يَومَ نَبعَثُ مِن كُلِّ اُمَّة شَهيدًا» (نحل/16،84) براساس برخى از روايات پيامبران و اولياى الهى به عنوان گواهان بر هر امّت برانگيخته خواهند شد[40]: «و جِئنا بِكَ عَلى هـؤُلاءِ شَهيدا» (نساء/4،41) از سوى ديگر به اذعان قرآن، خداوند در قيامت سردمداران كفر و فسق را كه باعث گمراهى امّت خود شده‌اند براى محاجّه و نشان دادن ذلت و شدت عذاب آنان برمى‌انگيزاند:«و يَومَ نَحشُرُ مِن كُلِّ اُمَّة فَوجـًا مِمَّن يُكَذِّبُ بِـايـتِنا» (نمل/27، 83) در جايى ديگر از امّت به شيعه و گروه تعبير و تصريح شده كه از ميان هر گروه آنكه از همه بيشتر در برابر خدا كبر و گردنكشى داشته برانگيخته خواهد شد:«ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شيعَة اَيُّهُم اَشَدُّ عَلَى الرَّحمـنِ عِتيـّا» (مريم/19،69) و سرانجام قرآن از فرجام بد و جهنمى شدن بسيارى از امّتهاى پيشين خبر، مى‌دهد در حالى كه به‌سان رفتار دنيايى خود حتى در جهنم* يكديگر را لعن مى‌كنند و ناسزا مى‌گويند. به آنان به هنگام مرگ خطاب مى‌شود كه به جمع دوستان دوزخى خود اعم از جن و انس وارد شويد: «قالَ ادخُلوا فى اُمَم قَد خَلَت مِن قَبلِكُم مِنَ الجِنِّ والاِنسِ فِى النّارِ كُلَّما دَخَلَت اُمَّةٌ لَعَنَت اُختَها» (اعراف/7،38) در برابر، امتهايى كه به فوز و سعادت اخروى نايل آمده‌اند كينه از دلهايشان زدوده و با كمال دوستى و برادرى نسبت به يكديگر در بهشت از نعمتهاى خداوند بهره‌مند مى‌شوند: «اُولـئِكَ اَصحـبُ الجَنَّةِ هُم فيها خــلِدون * و نَزَعنا ما فى صُدورِهِم مِن غِلّ تَجرى مِن تَحتِهِمُ الاَنهـرُ» (اعراف/7، 42 ـ 43)

منابع

بحارالانوار؛ بينات؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ ترتيب كتاب العين؛ تفسير الصافى؛ تفسير العياشى؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير؛ التفسير الكبير؛ تفسير نمونه؛ جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن؛ جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ شرح اصول الكافى؛ صيانة القرآن من التحريف؛ الكافى؛ كشف الاسرار و عدة الابرار؛ لسان العرب؛ مبانى جامعه‌شناسى؛ مجمع البحرين؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مجموعه آثار، استاد مطهرى؛ مفردات الفاظ القرآن؛ مناقب آل‌ابى‌طالب؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نثر طوبى؛ وسائل الشيعه.
على نصيرى و بخش فلسفه و كلام



[1]. التحقيق، ج 1، ص 135، «امم».
[2]. مفردات، ص 86 ؛ مجمع‌البحرين، ج 1، ص 108؛ ترتيب‌العين، ص 54 ، «امم».
[3]. لسان العرب، ج 1، ص 215، «امم».
[4]. مبانى جامعه‌شناسى، ص 142.
[5]. الميزان، ج 6 ، ص 39؛ نثر طوبى، ج 2، ص 302.
[6]. مفردات، ص 86 ، «امم».
[7]. مفردات، ص 86 ، «امم».
[8]. بحارالانوار، ج 82 ، ص 222.
[9]. همان، ج 12، ص 320؛ ج 83 ، ص 324.
[10]. مجموعه آثار، ج2، ص333ـ343، «جامعه وتاريخ».
[11]. التبيان، ج5 ، ص102؛ الميزان، ج9، ص 50 ـ 51 .
[12]. الكافى، ج8 ، ص158؛ مجمع‌البيان، ج4، ص 758.
[13]. مجموعه آثار، ج2، ص347ـ348، «جامعه وتاريخ».
[14]. جامع‌البيان، مج 2، ج 2، ص 455؛ التفسير الكبير، ج 6 ، ص 12.
[15]. نمونه، ج 2، ص 95.
[16]. التبيان، ج 2، ص 197؛ الصافى، ج 1، ص 245.
[17]. التفسير الكبير، ج 6 ، ص 12.
[18]. التبيان، ج 5 ، ص 255؛ الميزان، ج 9، ص 337.
[19]. مجمع‌البيان، ج6، ص74؛ بحارالانوار، ج 28، ص 7.
[20]. جامع‌البيان، مج 6 ، ج 10، ص 225؛ تفسير ابن‌كثير، ج 2، ص 382؛ بحارالانوار، ج 28، ص 7.
[21]. التفسير الكبير، ج 12، ص 12 ـ 13.
[22]. الميزان، ج 18، ص 30.
[23]. الاسرائيليات، ص 185.
[24]. جامع‌البيان، مج4، ج6 ، ص236ـ239؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 270.
[25]. تفسير عياشى، ج 2، ص 177 ـ 178؛ بحارالانوار، ج 11، ص 127.
[26]. بينات، ش 17، ص 129 ـ 130.
[27]. بحارالانوار، ج 11، ص 127.
[28]. الميزان، ج 12، ص 242.
[29]. جامعه و تاريخ، ص 454 ـ 455.
[30]. التفسير الكبير، ج 18، ص 76.
[31]. نمونه، ج 7، ص 213.
[32]. مجمع البيان، ج 6 ، ص 432؛ نمونه، ج 7، ص 210.
[33]. بحارالانوار، ج 24، ص 155.
[34]. صيانة‌القرآن، ص 204 ـ 205.
[35]. كشف الاسرار، ج 2، ص 244.
[36]. وسائل‌الشيعه، ج 15، ص 369؛ بحارالانوار، ج 85 ، ص 297.
[37]. وسائل الشيعه، ج 3، ص 350؛ بحارالانوار، ج 78، ص 154 ـ 155.
[38]. شرح اصول الكافى، ج 12، ص 129.
[39]. التبيان، ج 6 ، ص 415.
[40]. الكافى، ج1، ص190؛ بحارالانوار، ج23، ص351.

مقالات مشابه

معناشناسی واژه اعجمی در کتاب و سنت

نام نشریهعلوم و معارف قرآن و حدیث

نام نویسندهحمیدرضا فهیمی تبار, مهدی آذری‌فرد

معناي واژه «ص-ل-ح» و مشتقات آن در قرآن

نام نشریهمشکوة

نام نویسندهمجید صالحی

مفردات قرآن در «تفسیر المیزان»

نام نشریهعیون

نام نویسندهمحمود حائری, صالح عادلی ساردو

خبری یا انشایی بودن اسلوب «سبحان»

نام نشریهعیون

نام نویسندهوصال میمندی, علی بیانلو, سکینه حجازی