اتّحاد

پدیدآورعلی نصیری

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 2

تاریخ انتشار1388/01/30

منبع مقاله

share 3615 بازدید

اتّحاد: يگانگى داشتن

اتّحاد به‌معناى يكى شدن، يگانگى داشتن،[1] از ريشه «و‌ح‌د» به مفهوم يكتايى و يگانگى است.[2]نگريستن در كاركرد مفهومى واژه اتّفاق،[3] نشان مى‌دهد كه مفهوم اين واژه با واژه اتّحاد بسيار نزديك است. اتّحاد مى‌تواند به دو صورت حقيقى و مجازى تصور شود. اتّحاد حقيقى به‌معناى تبديل دو چيز به يك چيز است اگرچه تحقق چنين اتّحادى در خارج محال است و اتّحاد مجازى تبديل يك چيز به چيز ديگر است كه خود بر دو نوع است: يكى آن است كه بر اثر ضميمه شدن يك شىء به شىء ديگر، محصول سومى پديد مى‌آيد; نظير آن كه خاك با در آميختن با آب، به گِل تبديل شود و ديگر آن‌كه چيزى بدون ممزوج شدن با چيز ديگر صورت جديدى بپذيرد; مانند تبديل شدن آب به بخار بر اثر حرارت.[4] اتّحاد در اصطلاح سياسى، يگانه شدن دو يا چند كشور و پذيرش نظام سياسى، نظامى و اقتصادى واحد است كه درپى آن، به همه آن‌ها يك امّت و كشور اطلاق شود.[5] در فلسفه و كلام از گونه‌هاى مختلف اتّحاد حقيقى و مجازى، سخن به‌ميان آمده و درباره امكان يا امتناع هر يك، مباحثى طرح شده است. از‌جمله مباحث قابل توجّه در فلسفه در اين زمينه، بحث اتّحاد عاقل و معقول است كه وجوهى در تبيين آن گفته شده است.[6] قرآن به مسأله اتّحاد از ديدگاه اجتماعى آن نگريسته و بر اهمّيّت اتّحاد ميان جهانيان، اديان، مسلمانان و نهاد خانواده تأكيد كرده است و پيوند ميان دل‌هاى مؤمنان را نوعى تصرّف الهى مى‌شمارد و براى ايجاد و حفظ چنين يگانگى، ارسال پيامبران به همراه شرايع را ضرور مى‌داند و راه كارهايى را ارائه مى‌كند. اتّحاد در قرآن با مضامينى چون موارد ذيل آمده است: امّت واحده: «كانَ النّاسُ اُمَّةً وحِدَةً» (بقره/2،213)، اعتصام به حبل‌الله*: «واعتَصِموا بِحَبلِ اللّهِ جَميعـًا و لاتَفَرَّقوا‌...» (آل‌عمران/3،103)، كلمه سواء: «قُل يـاَهلَ الكِتـبِ تَعالَوا اِلى كَلِمَة سَواء بَينَنا و بَينَكُم‌...» (آل‌عمران/3،64)، به‌صورت باورهاى دينى مشترك كه اهل‌كتاب* نيز بايد بدان ملتزم باشند، صراط مستقيم*: «و‌اَنَّ هـذا صِرطى مُستَقيمـًا فَاتَّبِعوهُ و لاتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُم عَن سَبيلِهِ‌...» (انعام/6،153) كه يادكرد آن به‌صورت مفرد در برابر واژه «سبيل» كه گاه به‌صورت جمع مى‌آيد، و حكايت از وحدت و يك‌پارچگى راه مؤمنان دارد، تأليف ميان دل‌ها: «و‌اَلَّفَ بَينَ قُلوبِهِم‌...» (انفال/8،63)، اخوّت* و برادرى: «اِنَّمَا المُؤمِنونَ اِخوَةٌ فَاَصلِحوا بَينَ اَخَوَيكُم‌...» (حجرات/49،10)، بنيان مرصوص: «اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقـتِلونَ فى سَبيلِهِ صَفـًّا كَاَنَّهُم بُنيـنٌ مَرصوص» (صف/61،4) كه بيان‌گر يك‌پارچگى مؤمنان در رويارويى با كافران است، كافّة: «... قـتِلوا المُشرِكينَ كافَّةً كَما يُقـتِلونَكُم كافَّةً‌...» (توبه/9،36) كه بر اساس برخى تفاسير كه «كافّة» را صفت مؤمنان دانسته‌اند، به‌معناى همدلى و يك‌پارچگى آنان در پذيرش اسلام است، سبيل و راه مؤمنان: «و‌مَن يُشاقِقِ الرَّسولَ مِن بَعدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الهُدى و يَتَّبِع غَيرَ سَبيلِ المُؤمِنينَ نُوَلِّهِ‌...» (نساء/4،115) كه نكوهش مخالفت و جدايى از راه مؤمنان حكايت از ضرورت همگامى با آنان دارد، حزب اللّه*:«و‌مَن يَتَوَلَّ اللّهَ و رَسولَهُ والَّذينَ ءامَنوا فَاِنَّ حِزبَ اللّهِ هُمُ الغــلِبون» (مائده/5،56)، اصلاح ذات‌البين: «...‌واَصلِحوا ذاتَ بَينِكُم‌...» (انفال/8،1)، انجام ركوع همگام با نمازگزاران: «...‌واركَعوا مَعَ الرّ‌كِعين» (بقره/2،43)، صله ارحام: «اَلَّذينَ ... و يَقطَعونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِهِ اَن يوصَلَ ... اُولـئِكَ هُمُ الخـسِرون» (بقره/2،27; نساء/4،1)، ريسمان خدا و مردم: «ضُرِبَت عَلَيهِمُ الذِّلَّةُ اَينَ ماثُقِفُوا اِلاّ بِحَبل مِنَ اللّهِ وحَبل مِنَ النّاسِ‌...» (آل‌عمران/3،112)، يار بودن مؤمنان با يك‌ديگر: «والمُؤمِنونَ والمُؤمِنـتُ بَعضُهُم اَولِياءُ بَعض‌...» (توبه/9،71)، شركت در امور اجتماعى: «اِنَّمَا المُؤمِنونَ الَّذينَ ءامَنوا بِاللّهِ ورَسولِهِ واِذا كانوا مَعَهُ عَلى اَمر جامِع لَم يَذهَبوا حَتّى يَستَـذِنوهُ‌...» (نور/24،62) و ارتباط بر قرار كردن مؤمنان با يك‌ديگر: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اصبِروا وصابِروا و‌رابِطوا‌...». (آل‌عمران/3، 200) اگر به آياتى كه به نقطه مقابل اتّحاد، يعنى اختلاف* و تفرقه پرداخته نگريسته شود، تصويرى كاملا شفّاف از نگاه قرآن به اين مسأله به‌دست مى‌آيد. (‌<=‌‌اختلاف)

پيشينه اتّحاد:

از اين‌كه قرآن، اختلاف و تفرقه در دين را به بغى و ستم نسبت داده (بقره/2،213) و عامل دشمنى و كينهورزى را شيطان* معرّفى مى‌كند: «اِنَّما يُريدُ الشَّيطـنُ اَن يوقِعَ بَينَكُمُ العَدوةَ والبَغضاءَ» (مائده/5،91) مى‌توان برداشت كرد كه اتّحاد و يگانگى انسان‌ها در دين، فطرى است و اين اختلاف است كه به عامل برونى نياز دارد. در اين صورت، اتّحاد را بايد با آفرينش انسان و پاگذاشتن او به اين كره خاكى هم‌زاد دانست.
قرآن در جايى ديگر، به صراحت، از يگانگى نخستين مردم سخن به‌ميان آورده و اختلاف را امرى عارضى مى‌شناسد كه در پى آن، بعثت پيامبران(عليهم السلام) و ارسال كتاب‌هاى آسمانى ضرورت يافته است: «كانَ النّاسُ اُمَّةً وحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيّينَ مُبَشِّرينَ و مُنذِرينَ و اَنزَلَ مَعَهُمُ الكِتـبَ بِالحَقِّ لِيَحكُمَ بَينَ النّاسِ فِيمَا اختَلَفوا فيهِ». (بقره/2،213) غالب مفسّران معتقدند: در اين آيه، ايجاز حذف صورت گرفته و جمله «فاختَلَفوا» پيش از «فَبَعثَ» حذف شده است;[7] زيرا فقط در اين صورت است كه ارتباط ميان برانگيختن پيامبران پس از يك پارچه بودن اجتماعات بشرى معنا مى‌يابد.
درباره اين‌كه مقصود از امّت واحده و يگانگى آن‌ها چيست، ميان مفسّران اختلاف چشم‌گيرى وجود دارد. بسيارى، آن را يگانگى بر دين* واحد كه ايمان حقيقى برگرفته از دين الهى است، دانسته‌اند،[8] و برخى ديگر، آنان را در تمسّك به شرايع عقلانى كه اعتراف به وجود صانع و پرهيز از قبائح عقلى است، يگانه شمرده‌اند[9]و‌گروهى از مفسّران نيز معتقدند كه آنان، در اعتقاد و عمل به دين كفر، يگانگى و اتّحاد داشته‌اند.[10] برخى نيز يگانگى را به‌معناى فطرت‌هاى سالم و دست نخورده، هم‌زمان با زندگى ساده و نخستين انسان‌ها دانسته‌اند.[11]در‌ميان اين ديدگاه‌ها، يگانه دانستن انسان‌ها در‌پذيرش كفر، درست نيست; زيرا افزون بر آن كه سِرشته شدن فطرت آدمى با كفر در آغازين روزهاى حيات را درپى دارد و آن، خلاف آموزه‌هاى قرآن است كه توحيد* و خداشناسى را فطرت آدمى مى‌شناسد: «فِطرَتَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيها» (روم/30،30)، مخالف ظاهر آيه است; زيرا آيه‌48 مائده/5 (مطابق با اراده تكوينى الهى در يك دست كردن مردم: «ولَو شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُم اُمَّةً وحِدَةً» ) در مقام تمجيد و ستايش اين اتّحاد و يگانگى است. ديگر آن كه لازم مى‌آيد خداوند انسان‌ها را در اين دوره به نسبت طولانى، در حالت كفر و بدون هدايت پيامبران(عليهم السلام)رها كرده باشد كه با آيه «واِن مِن اُمَّة اِلاّ خَلا فيها نَذير» (فاطر/35،24)، ناسازگار است و اگر قرار بود پيامبران(عليهم السلام)برانگيخته شوند، بايد در اين دوره كه بر باطل اتّفاق است، انجام مى‌پذيرفت.[12]
فقدان شريعت آسمانى و بسنده كردن به رهنمودهاى عقل و درك فطرى بشر كه در ارائه برنامه زندگى ناتوان است، در اين دوره زمان نيز (به‌دليل آن كه لازمه‌اش عدم بعثت انبيا در قرون اوليّه بشر و ناسازگار با آيه‌24 فاطر/35 است) منطقى به نظر نمى‌رسد; بنابر اين، با توجّه به اين‌كه طبق آموزه‌هاى دينى، آدم(عليه السلام)در جاى‌گاه پيامبر خدا حامل پاره‌اى از تعاليم وحيانى، ديدگاه نخست كه يگانگى بر پيروى از دين الهى است، تقويت مى‌شود، با اين تفاوت كه اين تعاليم، بس ساده و با فطرت‌هاى ساده مردم آن عصر منطبق بوده كه بعدها بر اثر اختلافات پديد آمده و پيچيدگى زندگى اجتماعى، پيامبران با آوردن شرايع و تعاليم كامل‌تر به رفع آن‌ها پرداختند: «و‌اَنزَلَ مَعَهُمُ الكِتـبَ بِالحَقِّ لِيَحكُمَ بَينَ النّاسِ فِيمَا اختَلَفوا فيهِ و مَا اختَلَفَ فيهِ اِلاَّ الَّذينَ اوتوهُ مِن بَعدِ ما جاءَتهُمُ البَيِّنـتُ‌...». (بقره/2،213) درباره زمان اين يگانگى نيز اختلاف است. عالم ذر،[13] دوران آدم(عليه السلام)[14] 10 قرن فاصله زمانى ميان آدم و نوح(عليهما السلام)[15] دوران آدم تا ادريس،[16] دوران آدم(عليه السلام)تا رسالت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)[17] دوران ابراهيم،[18] و دوران بنى‌اسرائيل،[19] ديدگاه‌هايى است كه در تبيين آن ارائه شده است. طبرى معتقد است: زمان اين اتّحاد و اختلاف مشخّص نيست.[20] در ميان اين ديدگاه‌ها، ديدگاه سوم يعنى دوران ميان آدم تا نوح(عليهما السلام)منطقى‌تر به نظر مى‌رسد; چه، انسان‌ها از زمان آدم تا آمدن نوح بر دين الهى پاى‌بند بودند واز اين دوران به بعد در اثر پيچيده شدن نظام اجتماعى و رهيافت نحله‌هاى فكرى، اختلاف عقيدتى و اجتماعى ميان مردم رخ مى‌نمايد.[21]
بدبختانه تاريخ مكتوب بشرى به‌سبب محدوديّت آن به سه هزاره پيش از ميلاد مسيح، از ارائه تصويرى روشن از اين يگانگى و يك‌پارچگى بشر در طول 10 قرن ناتوان است; گرچه پاره‌اى از اكتشافات، ساده بودن زندگى نخستين انسان‌ها را كه از فطرت‌هاى اوّليّه آن‌ها برخاسته است، تأييد مى‌كند. پس از اين دوره، بشر هماره با اختلافات عقيدتى و اجتماعى دست به گريبان بوده و آتش جنگ و خون‌ريزى ميان ايشان حاكم بوده است.

نقش پيامبران در ايجاد اتّحاد:

اگر اختلاف را به دو دسته اصلى اختلاف در عقيده و اختلاف در حيات اجتماعى بدانيم،[22] و فقدان هدايت و تربيت الهى و دسيسه‌هاى شيطانى را (مائده/5،64) عامل چنين اختلافى بشناسيم، نقش پيامبران در رفع اختلاف و ايجاد اتّحاد روشن مى‌شود; زيرا آنان با آوردن آيين آسمانى كه مطابق با عقل و فطرت انسان‌ها است (اعراف/7،157)، ايشان را از پراكندگى عقيدتى رها مى‌سازند و با ارائه شريعت و قوانين زندگى اجتماعى، با اجراى حدود الهى با اختلافات اجتماعى مقابله: «و‌اَنزَلَ مَعَهُمُ الكِتـبَ بِالحَقِّ لِيَحكُمَ بَينَ النّاسِ فِيمَا اختَلَفوا فيهِ» (بقره/2،213)، و با تربيت مردم و تزكيه دل‌ها و تعليم اخلاقيّات (جمعه/62،2)، با دسيسه‌هاى شيطانى مبارزه مى‌كنند.
بر اين اساس است كه موسى(عليه السلام) در برابر ترفند فرعون كه بنى‌اسرائيل را به دسته‌هاى گوناگون تقسيم و بدين ترتيب، زمينه استضعاف آنان را فراهم مى‌كرد: «و‌جَعَلَ اَهلَها شِيَعـًا يَستَضعِفُ طَـائِفَةً مِنهُم يُذَبِّحُ اَبناءَهُم و يَستَحيى نِساءَهُم» (قصص/28،4)، به مقابله برخاست، و تمام آنان را به سلامت از ستم فرعونيان رهانيد و آن‌گاه كه از اختلاف بنى‌اسرائيل با روى آورى به گوساله‌پرستى آگاه شد، با شدّت با آن برخورد كرد و با سوزاندن و به دريا افكندن آن، ريشه فتنه و اختلاف را خشكانيد: «وانظُر اِلى اِلـهِكَ الَّذى ظَـلتَ عَلَيهِ عاكِفـًا لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِى اليَمِّ نَسفـا» (طه/20،97) و براى حفظ اتّحاد و يگانگى، بنى‌اسرائيل را به 12 تيره تقسيم و براى هر تيره، نقيب و پيشوايى قرار داد: «و‌قَطَّعنـهُمُ اثنَتَى عَشرَةَ اَسباطـًا اُمَمـًا» (اعراف/7، 160) و با تقسيمِ برابر چشمه‌هاى 12 گانه ميان ايشان، عدالت را برقرار ساخت: «فَانبَجَسَت مِنهُ اثنَتا عَشرَةَ عَينـًا قَد عَلِمَ كُلُّ اُناس مَشرَبَهُم» (اعراف/7، 160) و با روى‌كرد اختلاف با ماجراى كشته شدن بى‌گناهى از يكى از تيره‌هاى بنى‌اسرائيل، به مدد الهى، با ذبح گاو، پرونده اختلاف و خون‌ريزى را بست: «و‌اِذ قَتَلتُم نَفسـًا فَادّ‌رَءتُم فيها واللّهُ مُخرِجٌ ما كُنتُم تَكتُمون * فَقُلنَا اضرِبوهُ بِبَعضِها‌...». (بقره/2،72ـ73)
قرآن يكى از وظايف پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را حلّ اختلاف ديدگاه‌ها و برداشت‌هاى متنوّع مردم دانسته است:«و‌ما اَنزَلنا عَلَيكَ الكِتـبَ اِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِى اختَلَفوا فيهِ‌...» (نحل/16، 64); چنان‌كه حضرت ميان 2 قبيله اوس* و خزرج كه ساليانى متمادى جنگ و خون‌ريزى داشتند، الفت و يگانگى بر قرار كرد[23]: «واذكُروا نِعمَتَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ كُنتُم اَعداءً فَاَلَّفَ بَينَ قُلوبِكُم فَاَصبَحتُم بِنِعمَتِهِ اِخونـًا» (آل‌عمران/3،103)، و در نخستين برنامه اجتماعى خود، پس از ورود به مدينه، ميان انصار* و مهاجران* عقد اخوّت بست[24] و با سرانگشت تدبير خود، اختلاف‌هايى را كه بر اثر تقسيم بيت‌المال[25]: «يَسـَلونَكَ عَنِ الاَنفالِ قُلِ الاَنفالُ لِلّهِ والرَّسولِ‌...» (انفال/8،1) يا توطئه‌هاى منافقان[26]: «يَقولونَ لـَئِن رَجَعنا اِلَى المَدينَةِ لَيُخرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنها الاَذَلَّ» (منافقون/63، 8) يا كينه‌هاى ديرينه و جاهلى ميان تيره‌هاى گوناگون ايجاد مى‌شد حل كرده، دوباره دوستى و برادرى را ميان ايشان بر قرار مى‌ساخت; چنان‌كه در ماجراى افك (=‌تهمتى ناروا به عايشه، همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله)) بزرگان دو قبيله اوس و خزرج با تجديد كينه‌هاى اين دو قبيله در دوران جاهليّت، به ناسزاگويى برضدّ يك‌ديگر پرداختند[27]: «اِنَّ الَّذينَ جاءو بِالاِفكِ عُصبَةٌ مِنكُم» (نور/24،11) افزون بر تدبير، اخلاق پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز نقش مؤثّرى در ايجاد الفت و يگانگى مسلمانان بر محور حضرت و پرهيز از اختلاف داشت: «فَبِما رَحمَة مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُم ولَو كُنتَ فَظـًّا غَليظَ القَلبِ لاَنفَضّوا مِن حَولِكَ». (آل‌عمران/3،159) پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) از اختلاف امّت اسلامى پس از خود سخت نگران بود; بدين سبب در واپسين حجّ خود در غدير خم، پيروى از قرآن و عترت را راه‌كارهاى رهايى از تفرقه معرّفى كرد[28] و در واپسين روزهاى حيات خود، هم‌چنان نگرانى خود را ابراز كرده، درصدد مقابله با آن برآمد.[29] با اين حال، خود از پراكنده شدن امّت اسلامى به 72 يا 73 فرقه‌خبر داد.[30]

ارزش و اهميّت اتحاد:

قرآن از اتّحاد به‌صورت نعمت* بزرگ ياد‌كردنى سخن به‌ميان آورده و از مؤمنان خواسته است تا تلخى و خطر آفرينى دوران تفرقه را از ياد نبرند و به ياد داشته باشند كه چگونه خداوند ميان آنان انس و الفت بر قرار ساخت: «واذكُروا نِعمَتَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ كُنتُم اَعداءً فَاَلَّفَ بَينَ قُلوبِكُم فَاَصبَحتُم بِنِعمَتِهِ اِخونـًا و كُنتُم عَلى شَفا حُفرَة مِنَ النّارِ فَاَنقَذَكُم مِنها». (آل‌عمران/3،‌103) در اين آيه، دو بار از نعمت اتّحاد ياد‌شده است، كه جاى‌گاه و اهمّيت آن را نشان مى‌دهد. اتحاد و هم‌بستگى همه انسان‌ها چنان مطلوب و در برابر، اختلاف چنان نكوهيده است كه قرآن در 5 آيه اعلام داشته: اگر مصلحت ايجاب مى‌كرد، خداوند با اراده تكوينى خود، همه مردم را يك‌پارچه و يك امّت* قرار مى‌داد. (مائده/5، 48; انعام/6، 35; هود/11، 118; نحل/16، 93; شورى/42، 8) از آيه «و‌لَو‌شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُم عَلَى الهُدى» (انعام/6، 35) و نيز 99 يونس/10 برمى‌آيد كه مقصود از «امّة واحده»، همان يك‌پارچگى در پذيرش دين الهى است. آيه «و‌لَو شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُم اُمَّةً وحِدَةً ولـكِن لِيَبلُوَكُم فى ما ءاتـكُم» (مائده/5، 48) بيان مى‌دارد: مصلحتى كه مانع تحقّق اين اراده تكوينى الهى شده، ابتلا و آزمايش مردم با برخوردارى از اصل اختيار است. حضرت امير(عليه السلام)در گفتارى بلند، سرگذشت امّت‌هاى پيشين را گوش‌زد مى‌كند كه هنگام اتّحاد و يك‌پارچگى، چگونه داراى عزّت و شوكت بودند و بر جهانيان فرمان‌روايى داشتند; امّا آن گاه كه از هم پراكنده شدند، خوارى و ذلّت به آنان روى آورد و از هر سوى تاراج شدند.[31]

گستره اتّحاد:

با توجّه به گستره مورد نظر قرآن درباره يگانگى انسان‌ها و نيز چگونگى آن، براى اتّحاد انواعى را مى‌توان برشمرد:

1. اتّحاد جامعه جهانى:

يگانگى انسان‌ها در تمام گيتى در برخوردارى از حقوق انسان با صرف نظر از زبان، رنگ، ملّيّت و دين آنان مورد حمايت و تشويق اسلام* است;[32] زيرا اتّحاد در اين مرتبه كه ضعيف‌ترين انواع يگانگى است، خود آثار مثبتى در روابط ميان انسان‌ها و احترام متقابل بر جاى مى‌گذارد و مى‌تواند مانع برترى‌جويى برخى بر برخى ديگر و نژادپرستى باشد.[33] محور اين نوع اتّحاد انسانيّت انسان‌ها است، بر اين اساس، قرآن انسان‌ها را آفريده شده از يك گوهر: «الَّذى خَلَقَكُم مِن نَفس وحِدَة» (نساء/4،1) و از يك پدر و مادر مى‌داند: «اِنّا خَلَقنـكُم مِن ذَكَر و اُنثى» (حجرات/49،13)، و رنگ و زبان آن‌ها را نه مايه امتياز و برترى جويى، بلكه از نشانه‌هاى قدرت الهى مى‌شمرد: «و‌مِن ءايـتِهِ ... اختِلـفُ اَلسِنَتِكُم و اَلونِكُم» (روم/30،22)، و چندگونگى قبيله‌اى و طايفه‌اى را راهى براى شناسايى بهتر يك‌ديگر مى‌شناسد: «و‌جَعَلنـكُم شُعوبـًا و قَبائِلَ لِتَعارَفوا» (حجرات/49،13) و فقط تقواى الهى را مايه گرامى بودن آنان مى‌داند: «اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَ اللّهِ اَتقـكُم». (حجرات/49،13) حضرت امير(عليه السلام) با استناد به همين آموزه قرآنى در عهدنامه مالك‌اشتر، مردم را به دو دسته هم‌سان در آفرينش و برادر دينى تقسيم مى‌كند: «إمّا أخ لكَ فى‌الدّين أو نظير لك فى الخلق»[34] و رعايت حقوق همه آنان را بر حاكم فرض‌مى‌داند.

2. اتّحاد اديان آسمانى:

قرآن، گوهر اديان آسمانى را يك‌سان و تسليم در برابر خداوند معرّفى كرده; ازاين‌رو، از دين آسمانى با عنوان اسلام ياد‌كرده است: «اِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ» (آل‌عمران/3،19) و اديان آسمانى را در پذيرش و دعوت به سه اصل بنيادين توحيد، نبوّت و معاد برابر مى‌داند،[35] و اختلاف ميان اديان را در شريعت‌هاى هريك كه بامقتضيات و ضرورت‌هاى هر عصر منطبق است، مى‌شناسد[36]: «لِكُلّ جَعَلنا مِنكُم شِرعَةً و مِنهاجـًا» (مائده/5،48); چنان‌كه تفاوت اسلام با ديگر اديان را در بيان تفصيلى و جامعيّت آن مى‌داند (آل‌عمران/3، 3‌ـ‌5); بدين سبب قرآن، از اهل‌كتاب دعوت مى‌كند كه در سايه سخن مشترك با مسلمانان گرد آيند: «قُل يـاَهلَ الكِتـبِ تَعالَوا اِلى كَلِمَة سَواء بَينَنا و بَينَكُم اَلاَّ نَعبُدَ اِلاَّ اللّهَ و لانُشرِكَ بِهِ شيــًا‌...» (آل‌عمران/3،64)، و در دو آيه، پيروان اديان ديگر چون يهود، نصارا و صابئان را در‌صورتى كه به خداوند و روز قيامت ايمان آورده، عمل صالح انجام دهند كه بالطّبع مفهوم چنين شرايطى پذيرش رسالت پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) و حقّانيّت اسلام است، اهل نجات معرّفى مى‌كند: «اِنَّ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ هادوا والنَّصـرى والصّـبِـينَ مَن ءامَنَ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ و عَمِلَ صــلِحـًا فَلَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم و لا خَوفٌ عَلَيهِم و لا هُم يَحزَنون». (بقره/2، 62; مائده/5، 69)
برخى، با برداشتى نادرست از اين آيات، آن را به تكثّر در دين‌دارى (پلوراليزم دينى) و حقّانيّت همه اديان و مستقيم بودن همه صراط‌ها به‌سوى خداوند ناظر دانسته‌اند[37] كه لازمه آن، عدم نسخ اديان پيش از اسلام و لغو بودن بعثت پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)است; در‌حالى‌كه منسوخ بودن اديان آسمانى ديگر با آمدن اسلام به ادلّه نقلى و عقلى، از مسلّمات، و مفاد اين آيات در عين منسوخ دانستن اديان پيشين، يك‌سان بودن گوهر آن‌ها و نقش بنيادين حقيقت ايمان به خداوند و روز رستاخيز و عمل صالح است. اين آيات، به كسانى پاسخ مى‌دهد كه مى‌پندارند صرف برخوردارى از عنوان يهوديّت يا مسيحيّت يا مسلمانى براى رهايى كافى است: «و‌قالوا لَن يَدخُلَ الجَنَّةَ اِلاّ مَن كانَ هودًا اَو نَصـرى» ‌(بقره/2،111) و گمان مى‌برند كه خداوند، به نام‌ها پاداش مى‌دهد، نه به برخوردارى از ايمان و عمل صالح.[38]
اسلام، پيروان اديان آسمانى را در پذيرش اسلام (بقره/2، 256) يا پرداخت جزيه مختار مى‌داند (توبه/9، 29)، و در‌صورت پرداخت جزيه، حفظ حرمت، حقوق و امنيّت آنان را در جايگاه اقلّيّت‌هاى دينى بر حكومت اسلامى لازم مى‌شمرد. و آنان را در عمل به شريعت خود آزاد، و حفظ كليساها، كنيسه‌ها و صومعه‌هاى آنان را براى خداوند، امرى مطلوب مى‌داند[39]:«و‌لَولا دَفعُ اللّهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعض لَهُدِّمَت صَومِعُ و‌بِيَعٌ». (حج/22، 40)
قرآن در كنار اين برنامه‌هاى تشريعى، پيروان اهل‌كتاب را بر گرد آمدن بر نقاط مشترك با مسلمانان فرامى‌خواند (آل‌عمران/3،64) و بدين ترتيب، بنياد جامعه‌اى آرام و امن همراه با احترام متقابل را پى مى‌ريزد. گويا ستايش برخى از اهل‌كتاب (مائده/5،66 و 83) و نيز معرّفى قرآن به‌صورت تصديق‌كننده كتاب‌هاى آسمانى پيشين: «مُصَدِّقـًا لِما مَعَكُم» (بقره/2،41 و آل‌عمران/3،3) و پاك شمردن طعام اهل‌كتاب بنا به نظر برخى از فقيهان[40]: «و‌طَعامُ الَّذينَ اوتوا الكِتـبَ حِلٌّ لَكُم و طَعامُكُم حِلٌّ لَهُم» (مائده/5،5) و مجاز شمردن معامله و داد و ستدهاى اجتماعى با آنان: «لايَنهـكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ لَم‌يُقـتِلوكُم فِى الدّينِ» (ممتحنه/60،8) و نهى از مجادله نادرست يا اهانت به مقدّسات آنان «و‌لاتُجـدِلوا اَهلَ الكِتـبِ اِلاّ بِالَّتى هِىَ اَحسَنُ» (عنكبوت/29،46)، از گام‌هاى اساسى قرآن براى بر قرارى اتّحاد ميان اديان به‌شمار مى‌رود.

3. اتّحاد مؤمنان:

كسانى‌كه شهادتين را بر زبان جارى كرده و اسلام را با حقيقت جانشان پذيرفته باشند، مؤمن و مشمول چنين يگانگى هستند. اتّحاد و يگانگى در سايه وحدت عقيده، محكم‌ترين نوع اتّحاد است كه قرآن بر آن تأكيد كرده است.
قرآن، بر اساس همين وحدت عقيده، مؤمنان را برادران يك‌ديگر خوانده است: «اِنَّمَا المُؤمِنونَ اِخوَةٌ» (حجرات/49،10) و اين اخوّت و برادرى، آن‌چنان مستحكم بود كه تا مدّتى پس از عقد مؤاخاة ميان مؤمنان در مدينه، آنان از يك‌ديگر ارث مى‌بردند (نساء/4، 33) تا آن كه با آمدن آيه «و‌اولُوا الاَرحامِ بَعضُهُم اَولى بِبَعض» (انفال/8،75)، اين حكم منسوخ شد.[41] هم‌چنين در پيوند اخوّت، تفاوت‌هاى ظاهرى را ناديده گرفته، حتّى كودكان بى‌سرپرست را برادر مردان بزرگ قرار مى‌دهد: «و‌اِن تُخالِطوهُم فَاِخونُكُم» (بقره/2، 220); حتّى كسانى را كه سابقه شرك و جنگ داشته باشند، به مجرّد آن كه توبه كنند و اهل نماز و زكات شوند، برادران مؤمنان مى‌سازد: «فَاِن تَابوا و اَقاموا الصَّلوةَ ... فَاِخونُكُم فِى الدِّينِ» (توبه/9،11); هم‌چنين مردان و زنان مؤمن، در برابر يك‌ديگر، ولىّ و يار معرّفى شده‌اند: «والمُؤمِنونَ والمُؤمِنـتُ بَعضُهُم اَولِياءُ بَعض» (توبه/9،71) و از آنان خواسته است تا در كارهاى نيك و پارسايى، يك‌ديگر را يارى دهند: «وتَعاونوا عَلَى البِرِّ والتَّقوى». (مائده/5،2) قرآن، به استناد همين يگانگى نه‌تنها بر يك نسل، بلكه بر همه نسل‌هاى مؤمن و مسلمان در نسل‌ها و عصرهاى مختلف و با نژادهاى گوناگون امت واحده اطلاق كرده است[42]: «اِنَّ هـذِهِ اُمَّتُكُم اُمَّةً وحِدَةً». (انبياء/21،92)
قرآن پيوند مؤمنان را پيوند دل‌هاى آنان دانسته كه از استحكام و استوارى آن حكايت دارد: «و‌اَلَّفَ بَينَ قُلوبِهِم» (انفال/8،63) و اين پيوند را موهبت، بلكه معجزه الهى با تصرّف در دل‌ها دانسته،[43] مى‌فرمايد: اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) از همه ثروت زمين بهره مى‌جست، به ايجاد چنين پيوندى توانا نمى‌بود: «و‌اَلَّفَ بَينَ قُلوبِهِم لَو اَنفَقتَ ما فِى الاَرضِ جَميعـًا ما اَلَّفتَ بَينَ قُلوبِهِم و لـكِنَّ اللّهَ اَلَّفَ بَينَهُم» (انفال/8،63); چنان‌كه از دشمنى ديرينه و خانمان برانداز اوس و خزرج ياد مى‌كند كه چگونه به بركت ايمان و با لطف و موهبت الهى با هم‌ديگر برادر شده‌اند: «واذكُروا نِعمَتَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ كُنتُم اَعداءً فَاَلَّفَ بَينَ قُلوبِكُم فَاَصبَحتُم بِنِعمَتِهِ اِخونـًا و كُنتُم عَلى شَفا حُفرَة مِنَ النّارِ فَاَنقَذَكُم مِنها». (آل‌عمران/3،103)

4. يگانگى در نهاد خانواده:

قرآن، نهاد خانواده را يكى از محورهاى اتّحاد انسان‌ها دانسته و بر تشكيل آن تأكيد: «واَنكِحوا الاَيـمى مِنكُم والصّــلِحينَ مِن عِبادِكُم واِمائِكُم» (نور/24، 32)، و نگرانى برخى جوانان را از فقر و عدم تمكّن مالى، با وعده الطاف خاص الهى بر طرف كرده است: «اِن‌يَكونوا فُقَراءَ يُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ». (نور/24،‌32)
قرآن، ازدواج را ميثاق غليظ[44]: «و‌اَخَذنَ مِنكُم ميثـقـًا غَليظا» (نساء/4،21) و ايجاد مهر و مودّت ميان زن و شوهر را از نشانه‌هاى تكوينى خداوند دانسته كه پس از عقد ازدواج، تحقّق مى‌يابد[45]: «و‌مِن ءايـتِهِ اَن خَلَقَ لَكُم مِن اَنفُسِكُم اَزوجـًا لِتَسكُنوا اِلَيها و جَعَلَ بَينَكُم مَودَّةً و رَحمَةً‌...». (روم/30،21) از آن‌جا كه هر اجتماعى از مجموعه نهاد خانواده تشكيل شده است و استحكام يا ضعف ساختار اجتماعى به بنياد خانواده بستگى دارد، قرآن بر حفظ پيوند الهى ميان همسران تأكيد كرده و ايجاد تفرقه ميان اعضاى خانواده را از دسيسه‌هاى شيطانى شمرده: «فَيتَعلَّمونَ مِنهُما ما يُفرِّقونَ بِهِ بَينَ المَرءِ و زَوجِهِ» (بقره/2، 102) و در مواقعى كه كانون خانواده با خطر از هم پاشيدگى روبه‌رو مى‌شود، بر راه كارهايى از‌جمله عنصر موعظه تأكيد كرده است: «والّـتى تَخافونَ نُشوزَهُنَّ فَعِظوهُنَّ» (نساء/4،34) و آن گاه كه اختلاف و تفرقه در ميان آنان راه يابد، در‌صورت خواست همسران يا داوران براى حفظ پيوند، حمايت الهى را به آنان نويد داده است: «اِن يُريدا اِصلـحـًا يُوفِّقِ اللّهُ بَينَهُما» (نساء/4،35).
قرآن، بهره گرفتن با داورى از خانواده مرد و داورى از خانواده زن را براى رفع اختلاف، چاره‌جويى كرده است: «و‌اِن خِفتُم شِقاقَ بَينِهِما فَابعَثوا حَكَمـًا مِن اَهلِهِ و حَكَمـًا مِن اَهلِها» (نساء/4،35); چنان‌كه با تأكيد فراوان بر احسان و نيكى به والدين: «و‌وصَّينَا الاِنسـنَ بِولِدَيهِ اِحسـنا» (احقاف/46،15) و سفارش براى پيوند با خويشاوندان: «واتَّقُوا اللّهَ الَّذى تَساءَلونَ بِهِ والاَرحامَ» (نساء/4،1) و ممنوعيّت گسستن پيوند‌خويشاوندى: «و‌يَقطَعونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِهِ اَن يُوصَلَ» (بقره/2،27)، بر يگانگى و استحكام هرچه بيش‌تر نهاد خانواده بزرگ‌تر كه از چند نهاد خانواده تشكيل شده، پاى فشرده است.[46] مقدّم‌داشتن خويشاوندان و نزديكان در انفاق مالى، اعمّ از مستحب و واجب، در اين جهت قابل ارزيابى است: «قُل ما اَنفَقتُم مِن خَير فَلِلولِدَينِ والاَقرَبينَ‌...». (بقره/2،215)

آثار اتّحاد و يگانگى

1. امنيّت و آرامش:

مهم‌ترين دستاورد اتّحاد در همه انواع آن، حفظ صلح، آرامش و امنيّت* و دور ماندن از جنگ و خون‌ريزى و جدايى است; زيرا اتّحاد در جامعه جهانى، حسّ نوع‌دوستى و هم‌كارى متقابل را تقويت مى‌كند و همه فتنه‌هاى اجتماعى را كه از برترى‌جويى نژادى ناشى است، از بين مى‌برد; چنان‌كه اتّحاد پيروان اديان آسمانى، از تنش ميان آنان كاسته و اتّحاد ميان مؤمنان، زمينه درگيرى را مرتفع مى‌سازد و يگانگى در نهاد خانواده مانع از طلاق و قطع پيوند خويشاوندى مى‌شود. قرآن از تفرقه، به كرانه گودال آتش جنگ ياد‌كرده كه اتّحاد، خطر فرو افتادن در چنين گودالى را بر طرف مى‌سازد[47]: «و‌كُنتُم عَلى شَفا حُفرَة مِنَ‌النّارِ فَاَنقَذَكُم مِنها‌...». (آل‌عمران/3،103) درست به همين سبب است كه قرآن چند دسته شدن مردم را هم‌سنگ با جنگ و جدال و خون‌ريزى ميان آنان دانسته است[48]: «اَو يَلبِسَكُم شِيَعـًا و يُذِيقَ بَعضَكُم بَأسَ بَعض». (انعام/6،65)

2. برچيده شدن زمينه سلطه بيگانگان و استعمارگران:

به استناد آيه «وجَعَلَ اَهلَها شِيَعـًا يَستَضعِفُ طَـائِفَةً مِنهُم» (قصص/28،4)، فرعون از اهرم تفرقه بنى‌اسرائيل براى استضعاف و بهره‌كشى از آنان استفاده كرده است.[49] مفهوم آيه اين است كه در سايه اتّحاد بنى‌اسرائيل، استثمار آنان ممكن نبوده‌است.

3. حفظ استوارى و استحكام:

قرآن، منازعه را باعث ره‌يافت سستى در صف مسلمانان مى‌داند[50]: «و‌لا تَنـزَعوا فَتفشَلوا». (انفال/8،46) از مفهوم آيه برمى‌آيد كه اتّحاد، باعث استوارى و استحكام صفوف مسلمانان در برابر دشمنان مى‌شود; چنان‌كه در جاى ديگر، مؤمنانى را كه در كنار يك‌ديگر صف تشكيل داده، بسان بنيان مرصوص در راه خدا به نبرد مى‌پردازند، ستوده است[51]: «اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقـتِلونَ فى سَبيلِهِ صَفـًّا كَاَنَّهُم بُنيـنٌ مَرصوصٌ». (صف/61،4)

4. حفظ قدرت و هيمنه:

قرآن، از مسلمانان خواسته تا با تقويت قواى جسمانى و نظامى، زمينه رعب و وحشت دشمنانشان را فراهم سازند (انفال/8،60); بدين رو، آنان را از منازعه برحذر داشته و آن را زمينه ساز از دست رفتن هيمنه آنان در دل دشمنان دانسته است: «ولاتَنـزَعوا ... و‌تَذهَبَ ريحُكُم». (انفال/8،46) گويا اتّحاد و يگانگى مؤمنان باعث حفظ اين هيمنه خواهد بود و اگر مسلمانان بخواهند اين هيمنه خود را در‌ميان جهانيان حفظ كنند، يگانه راه آن، پاى‌بندى به اين يگانگى‌است.[52]

عوامل اتّحاد:

از مجموعه آيات، به‌دست مى‌آيد كه عواملى در شكل‌گيرى يگانگى نقش دارد:

1. پذيرش كامل دين:

قرآن، از مؤمنان خواسته است كه اسلام را بدون هيچ كم و كاست پذيرا باشند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنُوا ادخُلوا فِى‌السِّلمِ كافَّةً» (بقره/2، 208). برخى از مفسّران، كافّة را صفت مؤمنان و آن را به‌معناى پذيرش جمعى اسلام دانسته‌اند;[53] اما برخى ديگر معتقدند: كافّة، صفت سلم و به‌معناى پذيرش كامل و بدون كم و كاست اسلام است;[54] بدين جهت، از كسانى‌كه به بخشى از دين ايمان آورده، بخشى ديگر را نمى‌پذيرند، به شدّت انتقاد كرده و به آنان وعده عذاب داده است «اَلَّذينَ جَعَلُوا القُرءانَ عِضينَ». (حجر/15،‌91) عضين كردن، به‌معناى جزء جزء كردن قرآن و عدم پذيرش كامل آموزه‌هاى آن است.[55]هم‌چنين از مؤمنان مى‌خواهد كه ايمان خود را به قرآن و ديگر كتاب‌هاى آسمانى: «والَّذينَ يُؤمِنونَ بِما اُنزِلَ اِلَيكَ و ما اُنزِلَ مِن قَبلِكَ» (بقره/2، 4) و رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در كنار رسالت پيامبران ديگر(عليهم السلام)اعلام‌دارند. (بقره/2، 285)
از نظر قرآن، مهم‌ترين عامل ره‌يافت اختلاف در ميان اديان، عدم پذيرش كامل دين است; از اين‌رو از مؤمنان خواسته تا بسان امّت‌هاى پيشين در دينشان دچار تفرقه و چند دستگى نشوند: «و‌لا‌تَكونوا كَالَّذينَ تَفَرَّقوا و اختَلَفوا مِن بَعدِ ما جاءَهُمُ البَيِّنـتُ». (آل‌عمران/3،105)

2. پيراستگى باطن:

قرآن، پيروى از القائات شيطان را عامل تفرقه مى‌شناسد (بقره/2،208)، و با معرّفى شيطان به‌صورت دشمن آشكار بشر، يكى از دشمنى‌هاى او را ايجاد دشمنى* و كينهورزى ميان مؤمنان دانسته (مائده/5،91)، و به‌سبب زمينه‌سازى شراب و قمار در ايجاد دشمنى، آن‌ها را حرام كرده است (مائده/5،90); چنان‌كه از فضاى دوستى و برادرى ميان بهشتيان (واقعه/56،26; حجر/15،47) و در مقابل، دشمنى و درگيرى ميان جهنّميان سخن به‌ميان آورده است. (اعراف/7، 38)
اين امر نشان مى‌دهد كه طهارت باطن و تزكيه نفس از بيمارى‌هاى اخلاقى و خصلت‌هاى شيطانى چون حسادت، كينه*ورزى، لجاجت*، شهرت‌طلبى، تكبّر، دنياپرستى و‌... يكى از عناصر يگانگى ميان مؤمنان را تشكيل‌مى‌دهد.

3. يك‌پارچگى دشمنان:

قرآن، توجّه مؤمنان را به يگانگى مشركان و هم‌دستى آنان در نبرد با مسلمانان جلب كرده و از آنان خواسته تا به‌سان دشمنانشان با يك‌پارچگى به نبرد آنان برخيزند[56]: «و‌قـتِلُوا المُشرِكينَ كافَّةً كَمايُقـتِلونَكُم‌كافَّةً» (توبه/‌9،‌36); چنان‌كه در برابر يك‌پارچگى و يگانگى منافقان و كوشش آنان در گمراهى يك‌ديگر (توبه/9،67)، از يك‌پارچگى مؤمنان و كوشش آنان در هدايت يك‌ديگر ياد‌كرده است. (توبه/9،71)

راه‌كارهاى اتّحاد:

قرآن كريم براى برقرارى يگانگى و نيز حفظ آن، راه‌كارهاى گوناگونى را پيش‌بينى كرده كه بخشى از آن، جنبه پيش‌گيرى از تفرقه، و بخشى ديگر به درمان آن ناظر است.

1. توجّه به نقاط مشترك:

مخاطبان دعوت به يگانگى، نقاط مشتركى دارند كه قرآن بر اين نقاط، انگشت گذاشته و آنان را به يگانه شدن بر محور آن‌ها فراخوانده است. تأكيد بر اين‌كه انسان‌ها همه از خاك آفريده شده (حج/22، 5) يا از يك پدر و مادرزاده شده‌اند (حجرات/49، 13)، و اين‌كه كرامت انسانى به همه انسان‌ها متعلّق بوده [و رنگ و نژاد در آن تأثير ندارد] (اسراء/17،70) توجّه دادن به اين نقاط مشترك در يگانگى جهانى است. دعوت از پيروان اديان آسمانى و اهل‌كتاب به نقاط مشترك عقيدتى (آل‌عمران/3،64) نيز بدين سبب انجام گرفته‌است.

2. چنگ زدن به ريسمان الهى:

قرآن كريم در صريح‌ترين آيه خود، در دعوت به اتّحاد، همه مؤمنان را به چنگ زدن به ريسمان الهى و پرهيز از تفرقه خوانده است: «و‌اعتَصِموا بِحَبلِ اللّهِ جَميعـًا و لاتَفَرَّقوا» (آل‌عمران/3،103) و نيز در آيات 146 و 175 نساء/4 و 101 آل عمران/3 از تمسّك جستن به خداوند، سخن به‌ميان آورده‌است.
در اين‌كه مقصود از ريسمان الهى چيست، مفسّران اختلاف دارند; قرآن،[57] كتاب و سنّت،[58] دين الهى،[59]اطاعت خداوند،[60] توحيد خالص،[61] ولايت اهل‌بيت(عليهم السلام)[62] و جماعت،[63] وجوهى است كه در تفسير آن گفته شده است. برخى نيز مفهوم حبل‌اللّه را شامل همه اين معانى دانسته‌اند.[64] فخررازى معتقد است: هر آن‌چه راه دست‌يابى به حق در دين را فراهم سازد، مصداق حبل‌اللّه است.[65]
با اين حال، به نظر مى‌رسد كه نزديك‌ترين تفسير براى اين واژه، ديدگاه نخست يعنى قرآن است; چنان‌كه در روايتى از رسول‌اكرم(صلى الله عليه وآله) قرآن، ريسمان الهى كشيده شده ميان آسمان و زمين معرّفى شده است: «كتاب اللّه هو حبل اللّه الممدود من السّماء إلى الأرض».[66]معرّفى قرآن* به‌صورت ثقل اكبر در روايت معروف ثقلين[67] نيز مؤيّد مدّعا است; چنان‌كه قرآن، خود از مؤمنان خواسته است تا در منازعات و اختلافات خود، به خداوند رجوع كنند: «فَاِن تَنـزَعتُم فى شَىء فَرُدّوهُ اِلَى اللّهِ» (نساء/4،‌59)، و اين رجوع الى اللّه در روايت حضرت امير(عليه السلام)به رجوع به قرآن تفسير شده است;[68]بنابراين، قرآن افزون بر آن كه مى‌تواند در نقش محور يگانگى، ايجاد‌كننده آن باشد مى‌تواند در روى‌كرد اختلافات، يگانگى پيشين را نيز اعاده كند. چنين نقشى براى قرآن بدان سبب است كه افزون بر دعوت همگان به يگانگى و برحذر داشتن آنان از تفرقه، نظام عقيدتى، اخلاقى و عملى منسجم و هماهنگى را ترسيم مى‌كند كه هر كس بدان رجوع كند، ناخودآگاه خود را با ساير پيروان قرآن يگانه‌مى‌يابد.

3. مراجعه به سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله):

افزون بر آن كه قرآن، وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) را محورى براى همبستگى و يگانگى مسلمانان مى‌شناسد (آل‌عمران/3، 159)، مراجعه به سنّت حضرت را نيز راه‌كارى براى ايجاد و حفظ يگانگى معرّفى كرده است: «فَاِن‌تَنـزَعتُم فى شَىء فَرُدّوهُ اِلَى اللّهِ والرَّسولِ». (نساء/4، 59) بازگرداندن به رسول در روايت حضرت امير(عليه السلام)به مراجعه به سنّت پيامبر تفسير شده است.[69] پيامبر(صلى الله عليه وآله) با توجّه به عهده‌دار بودن سِمَت شرح و تبيين قرآن در كنار مقام رسالت (نحل/16،44)، افزون بر آن كه خود مى‌تواند برطرف‌كننده منازعات و مشاجرات باشد و بدين سبب پذيرش داورى وى مورد تأكيد قرآن است (نساء/4، 65)، سنّت حضرت به‌صورت شارح قرآن مى‌تواند ابهامات و اشتباهات در فهم قرآن را كه خود ممكن است زمينه‌ساز پراكندگى باشد، برطرف كند; چنان‌كه حضرت امير(عليه السلام) براى نشان دادن اشتباه خوارج در كج فهمى از آيه «اِنِ الحُكمُ اِلاّ لِلّهِ» (يوسف/12، 40)، از ابن‌عبّاس مى‌خواهد كه با سنّت با آنان به محاجّه بپردازد.[70]

4. مراجعه به اهل‌بيت(عليهم السلام):

قرآن از امامان اهل‌بيت(عليهم السلام)با عنوان «اُولىِ الأمر» ياد‌كرده[71] و اطاعت آنان را در جهت اطاعت خدا و رسول و سخن آنان را حجّت دانسته است: «اَطيعُوا اللّهَ و اَطيعُواالرَّسولَ و اُولِى‌الاَمرِ مِنكُم» (نساء/4،‌59); بدين سبب از مسلمانان خواسته است تا در موارد اختلاف ميان خود يا فهم دين، به آنان مراجعه كنند: «ولَو رَدّوهُ اِلَى الرَّسولِ واِلى اُولِى الاَمرِ مِنهُم لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَستَنـبِطونَهُ مِنهُم» (نساء/4،‌83) و يكى از عوامل معرّفى اهل‌بيت در جاى‌گاه ثقل اصغر در روايت ثقلين از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله)[72]نقش مؤثّر آنان در ايجاد و حفظ يگانگى بوده است; چنان‌كه هشام‌بن‌حكم در حضور امام صادق(عليه السلام)در مناظره‌اى با مرد شامى، ضرورت وجود امام را براساس ناكافى بودن قرآن و سنّت در رفع اختلاف ثابت كرد.[73]در برخى از روايات، مقصود از ريسمان مردمى در آيه «...‌اِلاّ بِحَبل مِنَ اللّهِ و حَبل مِنَ‌النّاسِ» (آل‌عمران/3،112) على(عليه السلام) يا امامان(عليهم السلام)معرّفى شده است.[74]

5. امر به معروف و نهى از منكر:

قرآن، پس از فراخوانى مسلمانان به چنگ زدن به ريسمان الهى و پرهيز از تفرقه، از آنان مى‌خواهد كه به انجام امر به معروف و نهى از منكر قيام كنند: «و‌لتَكُن مِنكُم اُمَّةٌ يَدعونَ اِلَى الخَيرِ و يَأمُرونَ بِالمَعروفِ و يَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ» (آل‌عمران/3، 104)، و بى‌درنگ، به آنان هشدار مى‌دهد كه به‌سان پيروان اديان پيشين كه در دينشان دچار چند دستگى شده‌اند، پراكنده نشوند[75]: «و‌لاتَكونوا كَالَّذينَ تَفَرَّقوا». (آل‌عمران/3،‌105)
اين امر نشان مى‌دهد كه امر به معروف و نهى از منكر، نقش ويژه‌اى در برقرارى اتّحاد و نيز جلوگيرى از تفرقه ايفا مى‌كند. برخى مفسّران، اين نقش را چنين تبيين كرده‌اند كه اعتصام به حبل‌اللّه، امّت را به مثابه جان قرار مى‌دهد و دعوت به خير، اين اصل را تغذيه مى‌كند و امر به معروف، حافظ و پشتيبان آن است.[76] از نگاه برخى ديگر، امر به معروف و نهى از منكر، پوششى اجتماعى براى محافظت جمعيّت است و حفظ وحدت اجتماعى بدون نظارت عمومى ممكن نيست.[77] فخررازى بر اين باور است كه اجراى امر به معروف و نهى از منكر به قدرت نياز دارد و قدرت، به الفت و يگانگى منوط است.[78] افزون بر آن، پذيرش چنين نقش مؤثّرى براى اين دو فريضه الهى، بدان سبب است كه پراكندگى در دين و چند فرقه شدن، يا ناشى از اشتباه در فهم متون دينى است يا از هواپرستى افراد و گروه‌ها سرچشمه مى‌گيرد و امر به معروف و نهى از منكر به‌صورت نظارت اجتماعى مى‌تواند مانع ره‌يافت و رواج چنين انحرافاتى باشد; همان‌گونه كه قرآن، عامل تفرقه را نادانى نمى‌داند; زيرا معتقد است: پس از آمدن ادلّه و براهين پراكنده شده‌اند;[79] بدين‌جهت گفته شده است كه اگر ميان يهود، انجام اين فريضه رواج داشت، پراكندگى ميانشان رخ نمى‌نمود.[80]

6. مراعات حقوق برادرى:

قرآن، مؤمنان را به مثابه جان‌هاى يك‌ديگر دانسته، از آنان مى‌خواهد كه به خويشتن عيب نگيرند[81]:«ولا‌تَلمِزوا اَنفُسَكُم» (حجرات/49،11)، و بر حرمت سوء ظن: «اِجتَنِبوا كَثيرًا مِنَ الظَّنِّ اِنَّ بَعضَ الظَّنِّ اِثمٌ» (حجرات/49،12) و حرمت تجسّس: «و‌لاتَجَسَّسوا» (حجرات/49،12) و تهمت‌هاى ناروا: «اِنَّ الَّذينَ يَرمونَ المُحصَنـتِ الغـفِلـتِ المُؤمِنـتِ لُعِنوا‌...» (نور/24،23) پاى فشرده و غيبت كردن مؤمن را به مثابه خوردن گوشت مرده برادر خود دانسته است: «اَيُحِبُّ اَحَدُكُم اَن يَأكُلَ لَحمَ اَخيهِ مَيتـًا فَكَرِهتُموهُ» (حجرات/49،12)، و به‌سبب هم‌سويى چنين پيوندى با اراده الهى، راه مؤمنان را محور حق برشمرده و عدم پيروى از راه آنان را هم‌سنگ مخالفت با پيامبر(صلى الله عليه وآله)دانسته است: «ومَن يُشاقِقِ الرَّسولَ مِن بَعدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الهُدى ويَتَّبِع غَيرَ سَبيلِ المُؤمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّى». (نساء/4،115) قرآن از مؤمنان خواسته است تا به‌سان بهشتيان، كينه‌ها از دل‌هايشان زدوده شود: «ونَزَعنا ما فى صُدورِهِم مِن غِلّ اِخونـًا» (حجر/15،47)، و از درون جانشان به هم مهر ورزند و از خداوند، بخشيدن برادران دينى پيش از خود و نيز زدودن كينه درباره برادران دينى را بخواهند: «رَبَّنَا اغفِر لَنا ولاِِخونِنَا الَّذينَ سَبَقونا بِالايمـنِ ولاتَجعَل فى قُلوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ ءامَنوا». (حشر/59،10)
در روايات اسلامى بر اهمّيّت پيوند برادرى و كوشش براى استحكام آن با انجام امورى چون به ديدار هم رفتن، هديه دادن و‌... نيز حقوق برادران ايمانى تأكيدهاى فراوانى شده است.[82] در روايتى از امام كاظم(عليه السلام)براى برادر ايمانى، هفت حق معرّفى شده كه با عدم مراعات هر يك از آن‌ها، از ولايت الهى خارج مى‌شود.[83]

7. اصلاح ذات البين:

به‌رغم وجود عناصر اتّحاد هم‌چون وحدت عقيده، ره‌يافت اختلاف و منازعه ميان برادران ايمانى تا حدّى طبيعى و جزو ره‌آوردهاى زندگى اجتماعى است. اين اختلاف مى‌تواند در اعتراض به چگونگى تقسيم بيت‌المال باشد (انفال/8،1) يا بر سر امورى كه تا سر حدّ صف‌آرايى و جنگ در برابر يك‌ديگر منتهى شود:«و‌إِن طَالـِفَتانِ منَ المُؤمِنينَ اقتَتلوا» (حجرات/49،9); امّا قرآن براى مقابله با چنين اختلافاتى و براى ماندگارى يگانگى پيشين مؤمنان، از آنان خواسته است تا براى اصلاح ميان برادران دينى و رفع منازعه مداخله: «و‌اِن طَـائِفَتانِ مِنَ المُؤمِنينَ اقتَتَلوا فَاَصلِحوا بَينَهُما» (حجرات/49،9) و در‌صورت ايجاد كدورت، خود به اصلاح فيما بين اقدام كنند: «و‌اَصلِحوا ذاتَ بَينِكُم» (انفال/8،1); چنان‌كه براى رفع اختلاف در نهاد خانواده، پا درميانى داورى از دو طرف را براى اصلاح ميان زن و شوهر پيش‌نهاد مى‌كند: «فَابعَثوا حَكَمـًا مِن اَهلِهِ و حَكَمـًا مِن اَهلِها». (نساء/4،35) در روايات بسيارى بر اهمّيت و جاى‌گاه اصلاح* ذات‌البين تأكيد شده و حضرت امير(عليه السلام)در وصيّت‌نامه خود با استناد به روايت رسول‌اكرم(صلى الله عليه وآله)آن را برابر با همه نمازها و روزه‌ها دانسته است.[84]

8. برنامه‌هاى عبادى:

در اسلام، تشريع عبادات به‌گونه‌اى انجام گرفته كه فرد و اجتماع را خواسته يا‌ناخواسته به هم‌گرايى و يگانگى عملى فرا‌مى‌خواند.
الف. دعا: قرآن، افزون‌بر دعوت از مؤمنان به مناجات با خداوند (غافر/40،60)، خود، دربردارنده عالى‌ترين مضامين دعا است و بررسى مضامين اين دعاها نشان مى‌دهد كه غالب آن‌ها به‌صورت جمع‌ارائه شده است; نظير آيات 191‌ـ‌194 آل‌عمران/3، سفارش به دعا براى 40 مؤمن پيش از دعا براى خود،[85] از آن حكايت دارد كه اسلام به روح يگانه نگريستن امّت، تأكيد فراوان‌دارد.
ب. نماز: نماز، نماد عبادت در اسلام است و هر مسلمان وظيفه دارد در شبانه روز، 10 بار سوره فاتحه را كه جامع و هم‌سنگ همه قرآن است،[86] در نمازهاى خود قرائت كند. با آن كه كلمات اين سوره از زبان يك شخص ادا مى‌شود، در خطاب‌هاى آن، از ضماير و هيأت جمع استفاده شده است; نظير: «اِيّاكَ نَعبُدُ واِيّاكَ نَستَعين * اِهدِنَا الصِّرطَ المُستَقيم» ; چنان‌كه از مسلمانان خواسته شده است هنگام نماز، همگى رو به كعبه بايستند. (بقره/2،144) اين امر نشان مى‌دهد كه قرآن درپى ايجاد روح هم‌گرايى و جمع‌نگرى در دل هر مسلمان است; هر چند كه تنها به نماز ايستاده‌باشد.
ج. نماز جماعت: تأكيد بر حضور در مساجد و برقرارى نماز جماعت[87]: «واركَعُوا مَعَ‌الرّ‌كِعين» (بقره/2،43) و نيز نويد دادن ثواب‌هاى فراوان بر اقامه آن در روايات، از‌جمله برنامه‌هاى عبادى اسلام براى ايجاد هم‌گرايى است.
د. نماز جمعه: قرآن بر برپايى نماز جمعه و رها ساختن همه كارها از‌جمله بيع براى اداى آن، تأكيد كرده است: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِذا نودىَ لِلصَّلوةِ مِن يَومِ الجُمُعَةِ فَاسعَوا اِلى ذِكرِ اللّهِ وذَرُوا البَيعَ». (جمعه/62،9) بدون ترديد، حضور در نماز جمعه در هفته يك‌بار در كنار حضور روزانه در نماز جماعت، راه‌كارى براى ايجاد پيوند و يگانگى بيش‌تر مؤمنان به‌شمار مى‌رود و تأكيد بر حضور مؤمنان در اجتماعات، به همين امر ناظر است. (نور/24،62)
هـ . مناسك حج: قرآن يكى از حكمت‌هاى وجوب حج* را مشاهده منافع از سوى مسلمانان دانسته است: «لِيَشهَدوا مَنـفِعَ لَهُم». (حج/22،28) پيدا است كه از مهم‌ترين منافع مورد نظر در اين آيه، استحكام هرچه بيش‌تر پيوند برادرى و يگانگى ميان مؤمنان و نشان دادن قدرت آنان در‌صورت حفظ اين يگانگى است[88]; چنان‌كه حرمت جدال و منازعه در حج (بقره/2،197) و بر تن كردن لباس‌هاى يك‌رنگ و ساده احرام و انجام مناسك حج هم‌زمان و در كنار يك‌ديگر، همين هدف را دنبال مى‌كند.

منابع

اسلام در جهان امروز; اوائل المقالات; اهل‌البيت(عليهم السلام)فى‌الكتاب والسنه; بحارالانوار; البرهان فى تفسير القرآن; بينات; التبيان فى تفسير القرآن; ترتيب كتاب العين; التمهيد فى علوم القرآن; تفسير الصافى; تفسير العياشى; تفسير غريب القرآن‌الكريم; تفسير القمى; التفسير الكبير; تفسير المراغى; تفسيرالمنار; تفسير نمونه; جامع البيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; حقوق اقليت‌ها بر اساس قرارداد ذمه; خلاصة عبقات الانوار; دائرة‌المعارف بستانى; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم; زاد المسير فى علم التفسير; سفينة البحار; الصحاح تاج‌اللغة و صحاح العربيه; الصراط المستقيم الى مستحقى التقديم; عوامل سقوط حكومت‌ها در قرآن و نهج‌البلاغه; قرآن‌پژوهى; الكافى; كتاب الخصال; كشف‌الاسرار و عدة الابرار; كنزالعمال فى سنن الاقوال والافعال; كيان; لسان‌العرب; لغت‌نامه; مجمع‌البحرين; مجمع‌البيان فى تفسير القرآن; المستدرك على الصحيحين; المسترشد; معجم مقاييس‌اللغه; المعجم الوسيط; موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون والعلوم; الميزان فى تفسير القرآن; النهايه فى غريب الحديث والاثر; نهاية الحكمه; نهج‌البلاغه; الوحدة الاسلامية او التقريب بين المذاهب السبعه; ينابيع الموده.
على نصيرى



[1]. لغت‌نامه، ج‌1، ص‌844‌، «اتحاد».
[2]. ترتيب‌العين، ص842; الصحاح، ج2، ص547; النهايه، ج‌5، ص160.
[3]. مقاييس‌اللغه، ج6، ص90، «وحد»; لسان‌العرب، ج15، ص357، «وفق».
[4]. شرح باب حادى عشر، ص‌116.
[5]. المعجم‌الوسيط، ج1، ص1017 «وحد»; دائرة‌المعارف بستانى، ج‌2، ص‌440.
[6]. نهاية الحكمه، ص‌298.
[7]. التبيان، ج‌2، ص‌197; الصافى، ج‌1، ص‌245.
[8]. التفسير الكبير، ج‌6، ص‌13; كشف الاسرار، ج‌1، ص555‌ـ‌556; جامع‌البيان، مج‌2، ج‌2، ص‌455.
[9]. التفسير الكبير، ج‌6، ص‌14; تفسير مراغى، ج‌1، ص‌122.
[10]. كشف‌الاسرار، ج‌1، ص‌565; التفسيرالكبير، ج‌6، ص‌13; تفسير قرطبى، ج‌3، ص‌22.
[11]. نمونه، ج‌2، ص‌95.
[12]. التفسير الكبير، ج‌6، ص‌12.
[13]. جامع‌البيان، مج‌2، ج‌2، ص‌456.
[14] . تفسير قرطبى، ج‌3، ص‌22.
[15]. جامع‌البيان، مج‌2، ج‌2، ص‌455; كشف‌الاسرار، ج‌1، ص‌565.
[16]. تفسير قرطبى، ج‌3، ص‌22.
[17]. تفسير قرطبى، ج‌3، ص‌22.
[18]. تفسير قرطبى، ج‌3، ص‌22.
[19]. التفسير الكبير، ج‌6، ص‌15.
[20]. جامع‌البيان، مج‌2، ج‌2، ص‌458.
[21]. نمونه، ج‌2، ص‌95.
[22]. الميزان، ج10، ص‌31; مجمع البيان، ج‌5، ص‌149.
[23]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌805‌.
[24]. الوحدة الاسلاميه، ص‌46; ينابيع الموده، ج‌2، ص‌289.
[25]. التبيان، ج‌5، ص‌73.
[26]. الصافى، ج‌5، ص‌178.
[27]. الميزان، ج‌15، ص‌99.
[28]. بحارالانوار، ج‌2، ص‌100; خلاصة عبقات الانوار، ج‌1، ص207.
[29]. المسترشد، ص‌681; اوائل المقالات، ص‌406.
[30]. جامع‌البيان، مج‌3، ج‌3، ص‌44; كشف الاسرار، ج‌2، ص‌231.
[31]. نهج‌البلاغه، خ 192; عوامل سقوط حكومت‌ها، ص‌142‌ـ‌143.
[32]. الوحدة الاسلاميه، ص‌11.
[33]. الميزان، ج‌18، ص‌326.
[34]. نهج‌البلاغه، نامه 53.
[35]. المنار، ج6، ص416‌ـ‌417; الميزان، ج3، ص120.
[36]. المنار، ج‌6، ص‌413; الميزان، ج‌3، ص‌121.
[37]. قرآن‌پژوهى، ص548; بينات، ش16، ص138ـ148; كيان، ش‌36، ص‌2‌ـ‌16.
[38]. الميزان، ج‌1، ص‌193; حقوق اقليت‌ها، ص‌131‌ـ‌298.
[39]. الميزان، ج‌1، ص‌165.
[40]. همان، ص‌242.
[41]. التمهيد، ج2، ص‌336; تفسير قمى، ج‌1، ص‌165; الصافى، ج‌1، ص447.
[42]. الوحدة الاسلاميه، ص‌46.
[43]. همان، ص‌87.
[44]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌229; مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌42.
[45]. الميزان، ج‌16، ص‌166.
[46]. الوحدة الاسلاميه، ص‌24.
[47]. الميزان، ج‌3، ص‌371.
[48]. همان، ج‌7، ص‌137; زادالمسير، ج‌3، ص‌59.
[49]. الميزان، ج‌16، ص‌8.
[50]. التبيان، ج‌5، ص‌133; الميزان،ج 4، ص‌95.
[51]. التبيان، ج‌9، ص‌592; نمونه، ج‌24، ص‌65.
[52]. اسلام در جهان امروز، ص‌71‌ـ‌84.
[53]. مجمع‌البيان، ج1، ص536; التفسيرالكبير، ج3، ص‌228; روح‌المعانى، مج‌2، ج‌1، ص‌146.
[54]. مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌537; المنار، ج‌2، ص‌258.
[55]. مجمع‌البيان، ج‌6، ص‌531; جامع‌البيان، مج‌8، ج‌14، ص‌83‌ـ‌84.
[56]. جامع البيان، مج‌6، ج‌10، ص‌166.
[57]. جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌43; كشف‌الاسرار، ج‌2، ص‌231.
[58]. كشف الاسرار، ج‌6، ص‌407.
[59]. جامع البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌44; مجمع البيان، ج‌2، ص‌805.
[60]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌805; الدرالمنثور، ج‌2، ص‌285.
[61]. جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌44; الدرالمنثور، ج‌2، ص‌286.
[62]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌805; البرهان، ج‌1، ص‌446.
[63]. الدر المنثور، ج‌2، ص‌285.
[64]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌536‌ـ‌537 و 805.
[65]. التفسير الكبير، ج‌4، ص‌173.
[66]. كنزل العمال، ج‌1، ص‌182 ح‌923; الميزان، ج‌3، ص‌378.
[67]. المستدرك، ج‌3، ص‌118; اهل البيت(عليهم السلام) فى الكتاب والسنه، ص126‌ـ‌138.
[68]. نهج‌البلاغه، خطبه 125، نامه 53.
[69]. نهج‌البلاغه، خطبه 125، نامه 53.
[70]. نهج‌البلاغه، نامه 77.
[71]. الميزان، ج‌4، ص‌398.
[72]. اهل البيت(عليهم السلام) فى‌الكتاب والسنه، ص‌126‌ـ‌138.
[73]. الكافى، ج1، ص172; الصراط‌المستقيم، ج1، ص89; بحارالانوار، ج‌24، ص‌85.
[74]. بحار الانوار، ج‌24، ص‌84.
[75]. كشف الاسرار، ج‌2، ص‌235; روح المعانى، مج‌3، ج‌4، ص‌37.
[76]. المنار، ج‌4، ص‌48.
[77]. نمونه، ج‌3، ص‌35.
[78]. التفسير الكبير، ج‌8، ص‌180.
[79]. نمونه، ج‌20، ص‌381.
[80]. المنار، ج‌4، ص‌47‌ـ‌48.
[81]. الميزان، ج‌18، ص‌322.
[82]. الكافى، ج‌2، ص‌170‌ـ‌171.
[83]. همان، ص‌169.
[84]. نهج‌البلاغه، نامه 47.
[85]. الخصال، ص‌538; سفينة البحار، ج‌2، ص‌180.
[86]. الميزان، ج‌1، ص‌40.
[87]. غريب‌القرآن، ص‌365.
[88]. الميزان، ج‌14، ص‌369.

مقالات مشابه

سيره پيامبر صلي الله عليه و آله و ائمه اطهار در تحكيم وحدت امت اسلامي

نام نشریهحسنا

نام نویسندهجمال فرزند وحی, الهام جلیلیان, سمیه محققی

همبستگي اجتماعي در قرآن

نام نشریهمعرفت فرهنگی اجتماعی

نام نویسندهفاضل حسامی

راه‏كارهاى ايجاد وحدت در جامعه از ديدگاه قرآن

نام نشریهمعرفت

نام نویسندهعلی نظری, محمد فولادی, حامد سالاروند, شهین سالاروند

وحدت و همبستگی سیاسی از منظر قرآن

نام نشریهسیاست متعالیه

نام نویسندهمسعود پورفرد

پژوهشی در موانع عملی وحدت

نام نشریههفت آسمان

نام نویسندهسیدمحمدعلی ایازی