اين كتاب, منسوب به امير مؤمنان على بن ابى طالب و از امام صادق(ع) روايت شده است.
كتاب, در زمينه علوم قرآن نگارش يافته و آيات قرآن را بر شصت گونه, تقسيم كرده است.
اگر ثابت شود اين كتاب, نوشته على بن ابى طالب(ع) است, مى توان گفت: نخستين كتاب نوشته شده در علوم قرآن است.
متن كتاب ـ كه به طور كامل, در بحارالانوار آمده است ـ پس از مقدمه اى كوتاه در اهميت وارجمندى قرآن, بدين گونه آغاز مى گردد:
(قال أبوعبداللّه محمّد بن ابراهيم بن جعفر النعمانى, رضى اللّه عنه, فى
كتابه فى تفسير القرآن حدثنا احمد بن محمّد بن سعيد بن عقدة قال: حدثنا
احمد بن يوسف ابن يعقوب الجعفى, عن اسماعيل بن مروان, عن الحسن بن على بن
أبى حمزه, عن أبيه, عن اسماعيل بن جابر, قال: سمعت أباعبداللّه جعفربن
محمّد الصادق(ع), يقول…)1
آن گاه از امام صادق(ع)سخنانى دررابطه با بزرگى قرآن و نيز يادآورى اين
مهم كه كسانى بدون آگاهى به كنه وحقيقت قرآن و گونه هاى آيات آن, به
اشتباههاى بزرگى در تفسير و تأويل قرآن دچار آمده اند, نقل شده است. در پى
آن امام(ع)مطالبى را از اميرمؤمنان(ع) درمورد گونه هاى آيات قرآن ونيز
شيوه بهره ورى از شؤون گوناگون قرآن, به شرح بيان مى دارد. رساله يادشده
در نزد محققان معاصر, به تفسير نعمانى شهره است, درحالى كه همان گونه كه
روشن خواهد شد نعمانى, صاحب تفسير نبوده است وياد كرد برخى منابع از
تفسيرى به نام (تفسير اهل بيت) براى وى انتسابى بيش نيست.
به هر صورت, نمى توان تفسير نعمانى را با تفسير مورد بحث يكى دانست. پى
بردن به نقش روايى نعمانى دراين كتاب, ما را در شناسايى بايسته تر آن يارى
بسيار خواهد رساند.
برخى محققان ,برپايه درست بودن انتساب كتاب به اميرمؤمنان(ع) آن را به عنوان: نخستين كتاب در علوم قرآن يادكره اند.
دراين جهت پژوهش درمحورهاى زير ضرورى است:
1. يادكرد ديدگاه محققان نسبت به آن.
2. ارتباط رساله هاى هم نسخه با يكديگر.
3. بررسى اسناد و راههاى رسيدن كتاب به امام(ع)
4. بررسى محتوايى تفسير.
بررسى پيشينه كهن بررسيهاى سندشناسى تفسير, منظر روشنى به روى ما نمى گشايد, امّا محققان معاصر درجهت تبيين مسأله انتساب تفسيرى به امام على(ع) واثبات درستى و نادرستى آن وديگر سويه هاى بحث اهتمام ورزيده اند.
سيد حسن صدر, نسبت كتاب را به على(ع) صحيح دانسته و در معرفى نخستين كتاب در علوم قرآن مى نويسد:
(و امـّا در سـاير گونه هاى علوم قرآن, پس نخستين كسى كه قرآن را, نوع,
نوع تقسيم كرد, على بن ابى طالب(ع) بود. او شصت نوع از علوم قرآن را املاء
كرده وبراى هرنوع مثالى كه منحصر به آن باشد, ياد كرده است كه اينك
دركتابى كه امـاميه به راههـاى گونــاگون روايت كرده اند و امروز در دست
مـاست, وجود دارد و علامه مجلسى در جلد نوزده [قديم] بحارالانوار تمامى آن
را آورده است.)2
سيّد محسن امين نيز, صدور اين كتاب را از اميرمؤمنان صحيح مى داند:
(مـا اعتراف داريم كه كتــابى را امير المؤمنين (ع) در شصت نوع امـلاء
كرده است و آن كتاب از راههـاى گونــاگون به مــا رسيده و اينك در نزد مـا
موجود است…)3
محقق يادشده در زمينه اين تفسير, مطالب مفصل ديگرى نيز دارد كه درجاى خود ياد مى شود.
برخى نسبت اين كتاب را به اميرمؤمنان, درست نمى دانند. رافعى از مفسران
اهل سنت, در اعجاز القرآن نسبت كتاب يادشده را به على(ع) بعيد مى داند:
(شيعه گمان مى كنند كه على(ع) شصت گونه از گونه هاى علوم قرآن را املاء
كرده وبراى هرنوع, مثالى ياد كرده است, گرچه ظاهراً طريق اثبات آن را,
نزديك به واقع نشان داده اند, ولكن اين نزديكى حيله اى بيش نبوده واز
حقيقت دور است.…)4
رافعى, دليل و گواهى بر بى اساس بودن مدعاى شيعه, ياد نكرده است.
سيّد محسن امين, ضمن ابراز شگفتى از شيوه برخورد رافعى مى نويسد:
(رافعى, مطالبى را كه از ديگران درمورد قرآن وارتباط با آن نقل شده,
تـأييد مى كند, ولى درمورد اين روايت, ترديد نشان مى دهد. سرّ اين امر
چيست…؟)5
وى سپس سلسله سند خود را تا علامه مجلسى وشيخ طوسى و از وى تا امام
صادق(ع)واميرمؤمنان(ع), ياد كرده است كه ما ازآن, در بخش سندشناسى تفسير
ياد خواهيم كرد.
برخى محققان شيعى نيز, در درستى نسبت تفسير يادشده به على(ع) ترديد نشان داده واين كتاب را نسخه اى از چهار رساله ديگر, يعنى: تفسير نعمانى, رساله سعد بن عبداللّه, مقدمه تفسير قمى و رساله محكم و متشابه سيد مرتضى دانسته اند, كه در اين جا تنها به ذكر ارتباط تفسيرمورد بحث, با رساله هاى يادشده بسنده مى كنيم.
اين كتاب, در برخى محافل قرآن پژوهى به تفسير نعمانى شهره است, ولى دقت در
بيان علامه مجلسى و نگاهى به سند آن در ديگر منابع, به خوبى نشان مى دهد
كه اين اثر, نمى تواند از جمله آثار نعمانى باشد.
مجلسى در مقدمه اين كتاب, پيش از خطبه, چنين مى نويسد:
(آنچه كه از اميرمؤمنان(ع) در اصناف آيات قرآن و گونه هاى آن و تفسير بعضى
آيات آن به روايت نعمانى وارد شده است, رساله اى است كه جداگانه تدوين شده
و سودمند است, كه من از آغاز تا انجام آن را در اين جا مى آورم.)6
اين عبارت به روشنى مى رساند كه نعمانى, راوى اين كتاب است نه نويسنده آن.
وى همچنين پس از خطبه كتاب مى نويسد:
(ابوعبداللّه محمّد بن ابراهيم بن جعفر نعمانى دركتاب خود, در تفسير قرآن,
گفته است: احمد بن محمد بن سعيد بن عقده, روايت كرده كه احمد بن يوسف بن
يعقوب جعفى روايت كرده است…)7
ازاين بيان, دانسته مى شود كه نعمانى اين كتاب را درضمن كتاب تفسيرى ديگرى روايت كرده است واين دوكتاب يكى نيستند.
ازسوى ديگر, مطالعه تمام نسخه هاى كتاب به نقل نعمانى, بيانگر اين امراست
كه وى از سوى خود اين كتاب را عنوان نكرده وحتى مقدمه اى هم برآن ننوشته
است, بلكه سلسله سند خود را به امام صادق وازآن حضرت به
اميرمؤمنان(ع)رسانده است ومجموعه كتاب را به مانند روايتى واحد ازامام
صادق(ع) وآن حضرت, از اميرمؤمنان(ع) نقل كرده است. بدين گونه مى توان
نتيجه گرفت نعمانى, راوى اين اثر است ونه نويسنده ويا مفسّر آن.
و دور از ذهن نمى نمايد, سبب شهره گشتن اين كتاب به تفسير نعمانى, ذكر نام وى درآغاز كتاب باشد.
دومين نگاشته اى كه احتمال يكى بودن آن با رساله يادشده مى رود, رساله:
ناسخ القرآن و منسوخه و محكمه و متشابهه, منسوب به سعد بن عبداللّه است.
اين كتاب, هم از طريق نعمانى وارد شده است وهم از طريق ابن قولويه به
روايت وى از سعد بن عبداللّه. مهم ترين دليل براين امر, عبارت علامه مجلسى
درآخر كتاب است:
(رساله اى قديمى را يافتم كه آغاز آن چنين است: جعفر بن محمّد بن قولويه
قمى(ره) گويد: ابوالقاسم سعد اشعرى قمى روايت مى كند… مشايخ ما از ابى
عبداللّه (ع) روايت كرده اند كه اميرالمؤمنين فرمود: قرآن بر هفت حرف نازل
شده وآن گاه تا آخر كتاب ادامه داده است.)8
ازاين عبارت, به خوبى پيداست كه سعد بن عبداللّه اشعرى مدعى نگارش اين
تفسير نشده است و همين گونه دانشمندان رجال نيز دعوى نگارش آن را توسط سعد
بن عبداللّه طرح نكرده اند, بلكه از وى به عنوان راوى كتاب از امام
صادق(ع) نام برده اند.
البته اين امكان وجود دارد كه رساله سعد بن عبداللّه اشعرى دست خورده و
ترتيب آن دگرگون شده باشد كه مى تواند نوعى اعمال سليقه از سوى سعد بن
عبداللّه تلقى شود, همان گونه كه علامه مجلسى مى نويسد:
(ولكن ترتيب آن را تغيير داده وبابها را جدا كرده است.)9
به هر روى, با اندك تسامح درمورد تغييرات صورت پذيرفته, مى توان اصل رساله سعد بن عبداللّه را با رساله مورد بحث يكى دانست.
هرچند نسخه اى ازاين كتاب, دردست نيست تا با مطالعه وبررسى آن به پاسخ
برخى پرسشها دست يافت ونقاب از رخ برخى ابهامها برگرفت, ولى قدر مسلم نسبت
چنين كتــابى به سيد مرتضى درمنابع پيشينيان وجود ندارد. همين گونه سيد
مرتضى خود در سال 417 هـ حدود بيست سال پيش از وفات, طى اجازه اى به
محمدبن بصروى, نام نوشته هاى خود را برده كه نامى از اين رساله در آن
مجموعه به ميان نيامده است, هرچند كه اين احتمال را مى توان داد كه رساله
يادشده پس از اجازه, تأليف شده باشد.
افزون بر آن, شيخ طوسى ونجاشى كه هردو از شاگردان معروف سيد مرتضى بوده اند,نامى ازاين رساله در فهرستهاى خود نبرده اند.
ابن شهرآشوب در معالم العلما نيز, در زمره نوشته هاى سيدمرتضى, ازاين
كتاب, ياد نكرده است. بدين گونه مى توان نتيجه گرفت كه سيد مرتضى, چنين
كتابى را تأليف نكرده است.
از سوى ديگر, برخى از انديشه وران اسلامى, كتابى را به نام محكم و متشابه به سيد مرتضى, نسبت داده اند.
علامه مجلسى ضمن شناساندن مصادر بحار10, شيخ حرعاملى در آخر وسائل
الشيعه11 و شيخ يوسف بحرانى در لؤلؤة البحرين12, ازاين رساله, سخن گفته
اند.
ميرزا حسين نورى, مى نويسد:
(صاحب وسايل, مطالب مربوط به فقه اين رساله را, در وسائل آورده است…)13
شيخ انصارى, نيز درآغاز كتاب مكاسب پس از نقل روايت مفصلى از تحف العقول, مى نويسد:
(همين روايت را چند نفر, از رساله محكم و متشابه سيد مرتضى, نقل كرده اند.)14
هرچند, مطالعه نسخه چاپى اين رساله, گواه است كه بحث فقهى چندانى درآن
وجود نداشته ونيز روايت نقل شده درمكاسب از تحف العقول دراين كتاب به چشم
نمى خورد. اين دو نكته, نشان دهنده دوگانگى آن با رساله مورد بحث است.
به هر روى, نسبت اين كتاب به سيد مرتضى چندان درست نمى نمايد وحتى اگر
نسبت آن به وى ثابت گردد درحدّ راوى كتاب خواهد بود ونه بيش ازآن.
شاهد براين دعوى, سخن شيخ حرّعاملى است:
(تمام مطالب محكم و متشابه سيد مرتضى, از تفسير نعمانى نقل شده است.)15
بى گمان, مقدمه تفسير على بن ابراهيم با كتاب مورد بحث, كم ترين همخوانى
ندارد, زيرا همان گونه كه پيش تر آورديم, كتاب مورد بحث با راههاى گوناگون
(اعم از راه نعمانى و سعد بن عبداللّه و…) به امام صادق(ع) پس ازآن به
اميرمؤمنان(ع) مى رسد و در مجموع, به عنوان روايتى واحد از آن حضرت تلقى
مى شود كه درآن به بيان انواع آيات قرآن و تقسيم آن بر شصت نوع و ذكر
مثالهايى ازآيات پرداخته شده است, به خلاف مقدمه تفسير على بن ابراهيم.
اين مقدمه كه درآخرين چاپ كتاب تفسير منسوب به على بن ابراهيم, در بيست و
هفت صفحه تنظيم شده است, در مجموع تنها مشتمل بر ده روايت است كه نُه
روايت آن ازامام صادق, يك روايت آن از امام رضا(ع) وساير مطالب به طور
كامل از مؤلف آن مى باشد.
با مرور اجمالى بر مقدمه يادشده, تفاوت آشكار ميان اين دواثر به دست مى آيد.
دراين مقدمه, پس از خطبه اى مفصل, مشتمل بر حمد وثناى الهى, بيان عظمت
قرآن, ارتباط قرآن واهل بيت و سفارش پيامبر در مورد قرآن واهل بيت, مطلب
به شرح زير آغاز شده است:
(قال ابوالحسن على بن ابراهيم الهاشمى القمى: فالقرآن منه ناسخ و منه
منسوخ ومنه محكم ومنه متشابه و منه عام ومنه خاص ومنه تقديم ومنه تأخير و
منه منقطع و منه معطوف…)16
و در پى آن پس از ارائه فهرست انواع آيات قرآن, مى نويسد:
(ونحن ذاكرون جميع ما ذكرنا انشاءاللّه فى اوّل الكتاب مع خبرها ليستدلّ
بها على غيرها وعلم ما فى الكتاب وباللّه التوفيق والاستعانة وعليه نتوكّل
وبه استعين و استجير…)17
مطالعه فهرست يادشده, نشان دهنده اين حقيقت است كه مطالب كتاب, ازمؤلف است
وهيچ گونه روايتى از معصوم(ع)به آن ضميمه نشده وحال آن كه كتاب مورد بحث,
با روايت اميرمؤمنان, آغاز شده است.
همين گونه عباراتى چون: (ونحن ذاكرون جميع ما ذكرنا فى اوّل الكتاب…) ونيز
ذكر رواياتى از على بن ابراهيم, درموارد گوناگون بيانگر اين واقعيت هستند
كه نويسنده مقدمه وكتاب, يك شخص بوده كه با استفاده از روايتهاى اهل
بيت(ع) كتاب را نوشته است.
نويسنده پس از ارائه فهرست, تفصيل مطلب را بيان مى دارد ودراين راستا, ده
روايت را ياد كرده كه ازاين شمار, برخى مسند و شمارى نيزمرسله اند.
بنابراين, مى توان به نكات زير دست يافت:
1. مقدمه يادشده با كتاب مورد بحث تفاوتى آشكار دارد.
2. نويسنده اين مقدمه و تفسير على بن ابراهيم يك شخص خواهد بود.
درپايان, مى توان يادآور شد:
1. رساله نعمانى, تأليف نيست وهمان گونه كه ظاهر آن گواهى مى دهد, تنها در بردارنده يك روايت از اميرمؤمنان(ع)است.
2. رساله اى را كه ابن قولويه, از سعد بن عبداللّه اشعرى, روايت كرده است,
با رساله مورد بحث همخوانى دارد, هرچند وجود تغييراتى درآن را نمى توان از
نظر دور داشت.
3. رساله محكم ومتشابه سيد مرتضى مؤيّدى از سوى رجال شناسان نداشته و درصورت تأييد سند, نسخه اى ازرساله مورد بحث خواهد بود.
4. مقدمه تفسير قمى, نوشته اى مستقل است كه چكيده خامه نويسنده تفسير بوده وبه هيچ روى, همخوانى و همانندى با رساله مورد بحث ندارد.
معالم التّفسير كه به اميرمؤمنان (ع), نسبت داده شده است و انتشار آن در
مجامع علمى, فرهنگى مسلمانان, ازطريق امام صادق(ع)بوده است, بنا به گفته
علامه سيد محسن امين از نظر سلسله سند, راههاى گوناگونى براى آن نقل شده
است.
ما در اين مختصر از مجموع آن راهها, تنها سه راه را كه به آن دست يافته ايم, يادكرده ومورد بررسى قرار مى دهيم:
علامه مجلسى, اين راه را به شرح زير ياد مى كند:
(قال أبوعبداللّه محمدبن ابراهيم بن جعفر نعمانى رضى اللّه عنه فى كتابه
فى تفسير القرآن: حدثنا احمد بن محمّد بن سعيد بن عقدة قال: حدثنا احمد بن
يوسف بن يعقوب الجعفى, عن اسماعيل بن مهران, عن الحسن بن ابى حمزة, عن
ابيه, عن اسماعيل بن جابر, قال: سمعت أباعبداللّه جعفر بن محمّد الصّادق
(ع), يقول: انّ اللّه تبارك و تعالى بعث محمّداً(ص) فختم الأنبياء… وقد
سأل أميرالمؤمنين(ع)صلوات اللّه عليه شيعة عن مثل هذا فقال انّ اللّه
تبارك و تعالى, انزل القرآن على سبعة اقسام كل منها شاف كاف وهى: امر وزجر
و ترغيب و ترهيب وجدل ومثل وقصص…)18
علامه مجلسى , اين راه را به عبارت زير نقل كرده است:
(اقول: وجدت رسـالة قديمة مفتتحهـا هكذا: حدثنا جعفربن محمّد بن قولويه
القمى رحمه اللّه قال: حدثنى سعد الأشعرى القمى ابوالقاسم رحمه اللّه وهو
مصنفه.
الحمد للّه ذى النعماء والآلاء… روى مشايخنا عن أصحابنا عن أبى عبداللّه
(ع) قال: قال أميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه:(انزل القرآن على سبعة احرف
كلها شاف كاف: امر و زجر و ترغيب و ترهيب وجدل و قصص ومثل…)19
در پايان عنوان مى كند كه دراين راه, ترتيب كتاب [تا حدّى] تغيير داده شده
و بابهاى آن پراكنده است وبرخى اخبار در لابه لاى كتاب, افزوده شده است.
اين راه را سيد محسن امين, با بيست و دو واسطه از شيخ طوسى و از وى با هفت واسطه از امام صادق(ع)ياد كرده است:
(عن الشّيخ ابى على الحسن بن شيخ الطائفة أبى جعفر محمّد بن الحسن طوسى عن
أبيه عن أبى الحسن أحمد بن محمّد بن موسى الاهوازى عن أبى العباس احمد بن
محمدبن سعيد المعروف بابن عقدة, بجميع رواياته و كتبه. قال: حدثنا احمد بن
يوسف بن يعقوب الجعفى عن اسماعيل بن مهران عن الحسن بن على بن ابى حمزة عن
ابيه, عن اسماعيل بن جابر قال سمعت أباعبداللّه جعفربن محمّد
الصادق(ع)يقول انّ اللّه تبارك و تعالى بعث محمّداً(ص)فختم به الأولياء…
ولقد سئل اميرالمؤمنين صلوات اللّه عن مثل هذا, فقال: انّ اللّه تبارك و
تعالى, أنزل القرآن على سبعة أقسام كلّ منها شاف كاف و هى أمر وزجر و
ترغيب و ترهيب و جدل ومثل و قصص …)20
آن گاه سيد محسن امين, خلاصه آن شصت نوع را كه به عنوان فهرست آغاز كتاب, بيان شده است, ياد مى كند.
اين راه, با راه نعمانى ازابن عقده تا امام صادق(ع) هيچ گونه تفاوتى ندارد
جز آن كه در راه شيخ طوسى, سلسله سند, تا علامه مجلسى واز علامه تا شيخ
طوسى ياد شده است, ولى در راه نعمانى, بين علامه مجلسى و نعمانى, سند
بريده شده است و پس از مجلسى نيز تنها به يادكرد بحارالانوار اكتفا شده
است.
* نعمانى: ابوعبداللّه محمدبن ابراهيم بن جعفر نعمانى كاتب, معروف به ابن
زينب از دانشمندان سده چهارم هجرى و از شاگردان معروف شيخ كلينى است كه تا
سال 342 هـ.ق زنده بوده است.
وى مردى جليل القدر, مورد اعتماد و از ثقات اماميه است.
نجاشى مى نويسد:
(… او شيخى از اصحاب ما, عظيم القدر, شريف المنزلة, صحيح العقيدة وكثيرالحديث است.)21
نجاشى پس از مورد اعتماد خواندن او, آثار نعمانى را برمى شمارد.
علامه حلّى نيز ابوعبداللّه نعمانى را از ثقات ورجال مورد اعتماد اماميه و
ارجمند, شمرده و ويژگيهايى را كه نجاشى برشمرده است, وى نيز ياد مى كند.
* ابن عقده: احمد بن محمّد بن سعيد, كنيه اش ابوالقاسم, معروف به ابن
عقده, زيدى مذهب و طرفدار فرقه جاروديّه است. وى مردى جليل القدر, موثق
ومورد اعتماد است كه همه دانشمندان رجال, از وثوق واعتماد وى سخن گفته اند.
شيخ طوسى مى نويسد:
(احمد بن محمد بن سعيد… معروف به ابن عقده كنيه اش ابوالعباس, جليل القدر
وعظيم المنزله است. نوشته هاى زيادى دارد كه ما در فهرست, ياد كرديم.
او زيدى مذهب و طرفدار فرقه جاروديه است, ولى با اين تفاوت كه همه كتابهاى
اماميه را ياد كرده است وكتابهاى زيادى دارد كه براساس مذهب اماميه, نوشته
و اصول اماميه را به گونه كامل ياد كرده است…) 22
شيخ طوسى در فهرست نيز از وى سخن گفته وتمام آثار و نوشته هاى او را
برشمرده است. دربين نوشته هاى او, كه شيخ برشمرده, كتاب مورد بحث به چشم
مى خورد.23
نجاشى درمورد احمد بن محمّد بن سعيد گويد:
(احمد بن محمد بن سعيد بن عبدالرحمان بن زياد بن عبداللّه بن زياد بن
عجلان, مولاى عبدالرحمن بن سعيد بن قيس مبيعى همدانى است. وى دربين اصحاب
حديث, مردى جليل, مشهور به حفظ بوده ودرمورد حفظ و بزرگى او, حكايتهاى
گوناگون نقل شده است. وى اهل كوفه وزيدى مذهب و پيرو فرقه جاروديه بود
وبراين عقيده باقى ماند تا مرد. واصحاب ما [اماميه] به خاطر همزيستى
ومعاشرت وى با آنــان و بزرگى و بلندى جايگاه و وثـاقت و امانت وى, او را
ياد كرده اند.)24
در پايان, نجاشى بيست و يك جلد از كتابهاى وى را برمى شمارد وكتاب مورد بحث نيز در اين مجموعه به چشم مى خورد.
ابن شهرآشوب مى نويسد:
(احمد بن محمد بن سعيد, ثقه و زيدى مذهب است.)24
* احمد بن يوسف بن يعقوب الجعفى: او كه پس از ابوعبداللّه نعمانى, دوّمين
راوى كتاب در طريق نعمانى است, از رجال موثق و مورد اعتماد به شما ر مى
آيد, ولى درك و دريافت توثيق وى به توجهى ويژه نياز دارد. احمد بن يوسف بن
يعقوب, در كتابهاى رجال با سه عنوان ياد شده است:
1. احمد بن يوسف بن يعقوب جعفى:
آيت الله خويى درباره وى مى نويسد:
(احمد بن يوسف بن يعقوب جعفى از محمدبن يزيد نخعى روايت دارد واحمد بن
محمد بن سعيد از وى روايت دارد. شيخ طوسى در فهرست ش 119 درشرح حال اصبغ
بن نباته روايت ابن عقده از وى را بيان داشته است.)25
2. احمد بن يوسف بن يعقوب بن حمزة بن زياد جعفى قيصابى معروف به ابن جلاّ:
آيت الله خويى درمورد وى مى نويسد:
(احمد بن يوسف بن يعقوب بن حمزة بن زياد جعفى قيصابى, معروف به ابن جلاّ
از اسماعيل بن مهران بن محمّد بن ابى نصر روايت دارد واحمد بن محمّد بن
سعيد از وى روايت دارد. روايت ابن عقده از او را, نجاشى در شرح حال حسن بن
على بن ابى حمزه بطائنى ياد كرده است.)26
3. احمد بن يوسف مولى بنى تميم اللّه:
از سوى رجال معتبر شيعه توثيق شده است. شيخ طوسى مى نويسد:
(احمد بن يوسف مولى بنى تميم اللّه كوفى كان منزله بالبصرة ومات… ثقة.)27
علامه حلّى مى نويسد:
(احمد بن يوسف مولى بنى تميم اللّه اهل كوفه و خانه اش در بصره بود وى ثقه واز اصحاب امام رضا بود.)28
ازآنچه ياد شد, آشكار مى شود كه از مجموع سه عنوان, عنوان سوم توثيق شده و
ديگر عنوانها توثيق روشن ندارند. حال اين پرسش مطرح است كه آيا اين سه
عنوان, مربوط به سه نفر است و يا يك نفر؟
آيت اللّه خويى معتقد به يكى بودن عناوين سه گانه است:
(گويا اين سه نام, يكى باشند ومقصود از همه عنوانهاى ياد شده, يك نفرند,
زيرا شيخ طوسى, عنوان سوّم [احمد بن يوسف, مولى بنى تميم اللّه]را دركتاب
رجال, ذيل اصحاب امام رضا(ع) ياد و توثيق كرده واز دو عنوان ديگر در كتاب
رجال يادى نكرده است. اگر آنان چند نفر مى بودند, بايد شيخ طوسى, همه را
دركتاب رجال ياد مى كرد, چون بناى وى بر ياد همه رجال است. جعفى بودن او
با اين كه مولى بنى تميم اللّه باشد,ناسازگارى ندارد, چون منزل وى در بصره
بوده و ولايت او بر بنى تميم اللّه در بصره ممكن است…)29
چنين مى توان نتيجه گرفت كه اگر عنوانهاى ياد شده به يك شخص باز گردند, از
ديدگاه شيخ طوسى, توثيق شده است ونيز آيت الله خويى هر سه نفر را يكى
دانسته و وى را ثقه دانسته و افزوده است: شايد بتوان از توثيق نجاشى نشانى
بر وثوق احمد بن يوسف يعقوب جعفى يافت.
نجاشى درمورد محمّد بن اسماعيل زعفرانى مى نويسد:
(محمّد بن اسماعيل بن ميمون زعفرانى, ابوعبداللّه, ثقة, عين, روى عن الثقات…)30
آيت الله خويى, مى نويسد:
(مرحوم وحيد, قدس سره, در تعليقه گويد: محمد بن اسماعيل زعفرانى از احمد
بن يوسف بن يعقوب جعفى روايت دارد و دراين [مسأله] اشعار به وثاقت وى
است.)31
آن گاه مى نويسد:
(ديدگاه مرحوم وحيد, برابر گفته نجاشى است كه درشرح حال محمّد بن اسماعيل بن ميمون زعفرانى نوشته: وى از ثقات, روايت مى كند…)32
* اسماعيل بن مهران: وى از ثقات وفردى مورد اعتماد اماميه است.
شيخ طوسى, اسماعيل بن مهران را در فهرست و رجال, توثيق كرده و مورد اعتماد
شمرده است. وى همچنين در رجال, او را از اصحاب امام رضا (ع) دانسته است.33
نجاشى درمورد اسماعيل بن مهران مى نويسد:
(اسماعيل بن مهران بن ابى نصر سكونى(زيد مولّى) اهل كوفه, كنيه اش
ابويعقوب, ثقه ومورد اعتماد است كه از جماعتى از اصحاب ما [اماميه] از ابى
عبداللّه امام صادق (ع), روايت مى كند. ابوعمرو وى را در زمره اصحاب امام
رضا(ع) ياد كرده است.)34
علامه حلّى مى نويسد:
(اسماعيل بن مهران… ثقه است وما به او اعتقاد داريم.)35
* حسن بن على بن ابى حمزه بطائنى: او كه در طريق نعمانى در سند كتاب واقع شده است, دراصول اربعه رجالى, توثيق صريح ندارد.
شيخ طوسى در فهرست, برخى از كتابهاى وى را ياد كرده, ولى از قوت و ضعف او, سخنى به ميان نياورده است.
نجاشى در رجال, وى را ياد كرده واز قول كشى, روايتى را از على بن حسن فضال, كه دلالت بر ضعف وى دارد, ياد كرده است.
ابن شهرآشوب, در معالم العلماء از او وكتابش, سخن گفته, ولى از ثقه بودن و ضعيف بودن او, چيزى نگفته است.36
نجاشى مى نويسد:
(درمورد حسن بن على بن ابى حمزه بطائنى, برابر خبرى كه محمد بن محمّد از
جعفر بن محمّد از وى داد, ابو عمرو كشى گويد: محمد بن مسعود گويد: از على
بن حسن بن فضّال درمورد حسن بن على بن ابى حمزه بطائنى پرسيدم, بر وى طعن
وارد كرد.
پدر وى على بن ابى حمزه قائد ابونصير يحيى بن قاسم اسدى بود…
از برخى استادان خود شنيدم كه مى گفتند: حسن بن على بن ابى حمزه از بعضى فرقه هاى واقفيه است…)37
ابن غضايرى درمورد وى مى نويسد:
(ضعيف فى نفسه وابوه اوثق منه…)38
آن گاه همان روايت على بن حسن فضال را درمورد وى, نقل مى كند.
آيت الله خويى پس از ياد كرد گفته هاى نجاشى وابن غضايرى مى نويسد:
(هرچند پس از گواهى على بن حسن بن فضال براين كه او دروغ گو وملعون است و
با تأييد اين اظهار ازسوى ابن غضايرى,اعتماد براو ممكن نباشد, ولى بايد
توجه داشت كه گواهى ابن غضايرى ثابت نشده است. چون نسبت كتاب رجالى
(الضّعفاء) به وى, ثابت نيست و گواهى حسن بن على بن فضال درمورد ضعف وى
نيز, ثابت نيست; زيرا كشى عين آن روايت را از محمّد بن مسعود ازعلى بن حسن
بن فضال, درمورد على بن ابى حمزة بطائنى [پدرحسن]نقل كرده است.
پس يكى از دو روايت بايد نادرست باشد, زيرا بسيار دور است كه على بن حسن
بن فضال [چنانكه در روايت خود گفته است] كتاب تفسير را از اوّل آن تا آخر
آن, هم ازحسن نوشته واو را تكذيب كرده باشد وهم از پدرش على بطائنى نوشته
و او را نيز تكذيب كرده باشد…)39
هرچند آيت الله خويى, اظهارات نجاشى و ابن غضايرى را مورد انتقاد و خدشه
قرار داده است, ولى با اين حال, خود, قائل به ضعف حسن بطائنى است. ايشان
مى نويسد:
(درمورد حسن بن على بن ابى حمزه, صحيح, روايت كشى است و روايت نجاشى از كشى, مؤيّد اين مطلب است.
وبرفرض كه اين را نپذيريم, پس درمورد ضعف حسن بن على بطائنى, شهادت ابن فضال به اين كه او دروغ گوست, كفايت مى كند.)40
به هر روى, مى توان چنين نتيجه گرفت كه وى مردى مجهول است كه نه به طور
روشن توثيق شده است و نه تضعيف. ومطالبى كه برضعف وى عنوان شده است, درخور
خدشه اند. نكته درخور توجه اين كه حسن بن على بن ابى حمزه بطائنى درسند
كامل الزّيارات ونيز در سند تفسير قمى واقع شده است كه در همان تفسير,
ابراهيم ابن هاشم از وى روايت دارد وچنانچه قرار گرفتن وى در اسناد كامل
الزّيارات و تفسير قمى را نشانى بر مورد اعتماد بودن بدانيم مى توان او را
توثيق كرد ودر غير اين صورت دليلى بر ثقه بودن وى وجود ندارد.
* على بن ابى حمزه بطائنى: از جمله رجال طريق نعمانى, على بطائنى پدرحسن
نامبرده است. على بن ابى حمزه از اصحاب امام صادق وامام كاظم(ع) بوده ودر
امام كاظم(ع)توقف كرده است. وى آن حضرت را زنده وامام زمان دانسته است; از
اين رو, به وى و طرفداران او, واقفيّه گفته مى شود.
شيخ طوسى در رجال, او راهم در زمره اصحاب امام صادق(ع)ياد كرده وهم در ذيل
اصحاب امام كاظم(ع) و در هر دو مورد, به واقفى بودن و داراى اصل بودن وى
تأكيد كرده است.
شيخ طوسى همچنين در فهرست او را ياد كرده وآثار وى را برشمرده و چنين نوشته است:42
(على بن ابى حمزه بطائنى, واقفى المذهب, داراى اصل است.)43
نجاشى مى نويسد:
(على بن ابى حمزه بطائنى كوفى وقائد ابوبصير يحيى بن قاسم اسدى بوده است…
وى از ابوالحسن امام موسى(ع)وابوعبداللّه(ع)روايت دارد و پس از ايشان
متوقف شد.[جزء واقفيه قرار گرفت] وى يكى از استوانه هاى واقفيه است.)44
برقى در رجال خود, وى را از اصحاب امام صادق امام كاظم(ع) شمرده است.
ابن غضايرى مى نويسد:
(على بن ابى حمزة لعنه اللّه اصل الوقف ورأس الخلق عداوة للمولى من بعد ابى ابراهيم (ع).)45
ابن شهرآشوب مى نويسد:
(على بن ابى حمزة بطائنى قايد ابى بصير له اصل.)46
سخن درمورد على بن ابى حمزه بطائنى در كتابهاى رجال, گسترده است. روايتهاى
زيادى كه بيش تر ضعيف ويا مرسله اند نيز در نكوهش وى, وارد شده اند.
البته وى در سند كامل الزيارات و تفسير قمى واقع شده است.
* اسماعيل بن جابر جعفى: نخستين راوى كتاب, از امام صادق (ع),اسماعيل بن
جابر جعفى است. وى از اصحاب امام باقر وامام صادق(ع) بوده و در مورد
اعتماد بودن او كم ترين ترديدى وجود ندارد وعلماى رجال, بسيار از او سخن
گفته و او را توثيق كرده اند.
نجاشى مى نويسد:
(اسماعيل بن جابر جعفى از ابوجعفر وابوعبداللّه, عليهما السّلام, روايت دارد واو كسى است كه حديث أذان را روايت مى كند…)47
ابن شهرآشوب مى نويسد:
(اسماعيل بن جابر, داراى اصل وكتاب است.)48
علامه حلّى مى فرمايد:
(اسماعيل بن جابر جعفى ثقه و ستايش شده است وما در كتاب كبير خود, نادرستى
نكوهشى را كه درباره وى رسيده است, ثابت كرده ايم. وى از اصحاب امام
باقر(ع)بوده وبه روايتهاى او اعتماد مى شود.)49
درپايان از مجموع مطالب يادشده چنين مى توان نتيجه گرفت كه طريق نعمانى در
تفسير ياد شده, به دليل حضور على بن حمزه بطائنى و پسرش صحيح نبوده و بدان
اعتمادى نيست.
همان سان كه پيش تر يادشد اين راه را سيد محسن امين نقل كرده است ودر ضمن
آن سلسله سند كتاب را ازخود تا شيخ طوسى و از شيخ طوسى تا امام صادق(ع)
واميرمؤمنان(ع) ياد كرده است.
بى گمان سلسله سند اين طريق نياز به بررسى رجال ندارد, زيرا رجال و راويان
سند را از سيد محسن امين تا شيخ طوسى, مشاهير و برجستگان علماى شيعه,
تشكيل مى دهند كه شخصيت ممتاز هريك از آنان, بى نياز از بحث رجالى است.
افزون برآن, درج اين رساله در بحار علامه مجلسى, آن را درمجامع علمى ـ
فرهنگى جهان اسلام و تشيّع, شهرت ويژه اى بخشيده است واحتمال جعل يا تحريف
آن پس از شيخ طوسى به طور كامل بعيد مى نمايد.
امّا رجال شيخ طوسى, عبارتند از: ابن عقده,احمد بن يونس بن يعقوب
جعفى,اسماعيل بن مهران, حسن بن على بن ابى حمزه بطائنى, پدرش على واسماعيل
بن جابر. تمامى يادشدگان در طريق نعمانى نيز واقع شده اند كه به گونه
مستقل مورد بررسى قرار گرفت. از اين رو, راه شيخ طوسى نيز مورد اعتماد
نبوده واز ديدگاه رجاليان ضعيف است.
جعفر بن محمد قولويه مردى موثق, جليل القدر ومحدّث بلند آوازه اماميه است.
توثيق او نسبت به ديگر رجال, گرچه به گونه اى عام باشد, نزد بسيارى نشان
اعتماد وارجمندى است. از جمله كتابهاى وى, كامل الزّيارات است كه بسيارى
تمامى راويان آن را معتبر مى دانند; از اين روى بررسى رجالى ويادكرد گفته
هاى دانشمندان رجال درمورد وى چندان ضرورتى ندارد وبايسته تر اين است كه
مسير پژوهش معطوف به بررسى ديگر رجال واقع در طريق وى گردد.
ييكى از رجال طريق ابن قولويه, سعد بن عبداللّه اشعرى است. او مردى جليل
القدر, داراى نوشته هاى بسيار, ثقه و مورد اعتماد است كه در 299هـ . ق وبه
قولى 300 ويا 301 هـ.ق وفات يافته است.50
شيخ طوسى در فهرست خود از او ياد كرده و در رجال درباره وى مى نويسد:51
(وى, همروزگار امام عسكرى بوده, ولى معلوم نيست كه امام را درك كرده است يا نه.)52
درهمين كتاب ودر جاى ديگر مى نويسد:
(سعد بن عبدالله بن ابى خلف قمى, جليل القدر وصاحب نوشته هاى زيادى است…
ابن وليد وديگران از او روايت كرده اند وابن قولويه از پدرش از وى روايت
كرده است)53
نجاشى مى نويسد:
(سعد بن عبداللّه بن ابى خلف اشعرى قمى, شيخ اين طايفه و فقيه وصاحب
اعتبار آنان بود.… وى ابومحمّد حسن عسكرى(ع)را ملاقات كرده است هرچند كه
برخى اصحاب, ملاقات وى با امام را نادرست شمرده و مى گويند اين داستان
نسبت به وى جعل شده است…
سعد كتابهاى زيادى نوشته كه برخى از آنها به ما رسيده است… [وازآن جمله است] كتاب ناسخ القرآن و منسوخه ومحكمه ومتشابهه.)54
وى در ادامه مى نويسد:
(محمدبن محمّد وحسين بن عبداللّه وحسين بن موسى گويند: جعفر بن محمّد [ابن
قولويه] گويد: پدر و برادرم گفتند: سعد بن عبداللّه تمام كتابهاى خود را
به ما نقل كرد.)55
ابن شهرآشوب مى نويسد:
(ابوالقاسم سعد بن عبداللّه بن ابى خلف قمى ثقه است.)56
آن گاه آثار و كتابهاى وى را برمى شمارد.
علامه حلى درمورد سعد بن عبداللّه اشعرى مى نويسد:
(سعد بن عبداللّه بن ابى خلف اشعرى قمى, مكنّى به ابوالقاسم, جليل القدر,
آگاه به اخبار, داراى نوشته هاى بسيار, ثقه, شيخ اين طايفه و فقيه و وجيه
آنان است ومولى ابومحمّد عسكرى را ملاقات كرد…)57
آيت الله خويى پس از يادكرد گفته هاى شيخ طوسى ونجاشى در مورد وثاقت سعد
بن عبداللّه اشعرى, حكايتى را كه نجاشى از قول بعضى, مبنى بر بى پايگى
ديدار وى با امام عسكرى(ع)نقل شده است, مى آورد و غريب مى شمارد:
(در وثاقت سعد بن عبداللّه, اشكالى نيست واحتمال برخى بر نادرستى ملاقات وى با امام, غريب است.58
از آنچه گذشت به دست مى آيد كه سعد بن عبداللّه, كتاب ياد شده را از مشايخ
خود از اصحاب, به تعبير: (عن اصحابنا) نقل كرده است وسعد خود از مشايخ ابن
قولويه بوده و در سند كامل الزّيارات, واقع شده و افزون بر اين, علماى
رجال او را توثيق كرده اند.
نحوه بيان وى نشان مى دهد كه به صدور كتاب از معصوم باور داشته است و دليل وى دراين باور, اتفاق استادانش و نيز اتفاق اماميه است.
با تمامى اين اوصاف بايد گفت:
صدور كتاب از طريق سعد بن عبداللّه اعتبارى ندارد, زيرا گرچه نحوه بيان
سعد نشانى براين امر است كه مشايخ وى و نيز اماميه در صدور اين كتاب
ازمعصوم, اتفاق داشته اند, ولى ازآن جا كه علماى رجال, چنين روايتى را
مرسله مى شمارند, صحيح شمردن اين طريق روا نخواهد بود.
بنا بر اين, هيچ يك از راههاى يادشده, مورد اعتماد نبوده و با ملاكهاى رجالى صحيح به شمار نمى آيد.
بررسى تفسير يادشده از ديدگاه كلى, نكاتى را در زمينه سبك وساختار كتاب به دست مى دهد:
1. رساله يادشده, يك روايت پيوسته از امام صادق(ع)است, همان گونه كه پيش تر گذشت.
2. ظاهر كتاب نشان مى دهد كه ترتيب و تبويب آن از سوى امام صادق(ع)صورت
پذيرفته وآن حضرت مفاد روايت را از جدّ بزرگوارش على(ع)نقل كرده ودرمواردى
توضيحاتى چند برآن افزوده است.
3. كتاب مشتمل بر گونه هاى شصت گانه مباحث قرآنى است كه در ابتدا, فهرست
گونه ودر پى آن به شرح, به هريك ازمباحث و گونه ها پرداخته شده است. لازم
به ياد است كه ترتيب فهرست درمقام شرح رعايت نشده است.
4. كتاب به گونه گفت وگو ميان امام(ع) و پرسش گر ديده مى شود ومجموع رساله را مى توان پاسخى به پرسشهاى شيعيان دانست:
(يكى از شيعيان درمورد ناسخ و منسوخ قرآن… از اميرمؤمنان پرسيد.
حضرت فرمود: خداوند قرآن را هفت قسم نــازل كرد و تمام آن بخشهــا سودمند
و بسنده اند كه عبارتند از: امر, زجر, ترغيب, ترهيب, جدل, مثل و قصص…)59
5. املاى كتاب از سوى اميرمؤمنان(ع)به يكباره صورت نپذيرفته است, بلكه به
روش تدريج و با هدف آموزش وپاسخ گويى به پرسشهاى پرسش گران در زمينه هاى
خاص خود طرح شده است.
6. كتاب, دربردارنده افزوده هايى چند از مطالب غيرقرآنى است كه به گمان
بسيار از سوى على(ع) نيست, بلكه آموزه هاى امام صادق(ع) است كه به تناسب
ياد شده اند.
7. درمواردى چند عبارت متن پيچيده و پرگره و جداسازى ميان كلام على(ع)و
سخن ديگران دشوار وديرياب است, هرچند دربيش تر موارد, سبك پرسش وپاسخ متن
نمايانگر سخن آن حضرت است.
معالم التفسير من كلام الأمير, درمقايسه با ديگر نگاشته هاى منسوب به
ائمه(ع)از ويژگيهايى برخوردار است كه آن را متمايز گردانيده ومنزلتى ويژه
بدان بخشيده است.
1. كتاب در پرتو اجمال و تفصيل محتوايى, نقاب از رخ نزديك به پانصد آيه
برمى گيرد وظاهر رازگونه اين آيات راگويا و درخور دسترسى مى گرداند. رساله
يادشده گامى است در راه نشر معارف قرآن كريم.
2. با معرفى و تبيين دقيق و تفصيلى آيات نسخ شده و متشابه قرآن كريم ونيز
عام و خاص وماضى و مستقبل و… راه كجروى مفسران را كه از ناآگاهى به رازها
وكليدهاى فهميدن زبان قرآن, نشأت مى گيرد بسته است.
3. استحكام واستوارى محتوايى متن, كاستيهاى نگارشى ولفظى آن را در محاق
ناپيدايى فرو برده به گونه اى كه پيام متن در نهايت در دل و انديشه آدمى
فرو مى نشيند.
4. با چشم پوشى از ضعف سند كتاب وبا پرهيز از پيش داورى, مى توان گفت سخن
معصوم در بستر مطالب كتاب بى آسيب مانده و درخور دستيابى وتمايز است.
5. مطالب كتاب, حتى مواردى كه به احتمال از معصوم صادر نشده اند, با عقايد مسلمانان, بويژه انديشه شيعى سازگارى دارند.
اين كتاب در كنار برخوردارى از جنبه هاى مثبت و نقاط برجسته, به برخى
كاستيها ونقاط ضعف نيز مبتلاست, از جمله اين كه برخى سخنان صادر ناشده از
معصوم در متن كتاب, وجود دارند, هرچند اين مطالب, محدود واندك به نظر مى
رسند, ولى دركاستن از ارج و منزلت اثر بى تأثير نيستند. اين مسأله
درمواردى چند مايه آميختگى كلام معصوم با غير او گشته, به گونه اى كه
تمايز ميان آن دو را امرى ناشدنى مى گرداند.
ازآن جمله مى توان به مطالب طرح شده در ارتباط با شعور و درك حيوانها نسبت
به خوردنيهاى سودمنداشاره كرد كه تاب همسانى با انديشه و رهنمود فرهيخته
معصوم را ندارند.
(گفته اند: برخى از حيوانها را مى بينيم كه سمهاى كشنده را مى خورند واين
مسأله سبب مرگ آنها مى شود. چنين امرى با آنچه شما مى گوييد كه چهارپايان
با حس بويايى خود, خوراكيهاى سودمند و زيانبار را از يكديگر تشخيص مى
دهند, سازگار نيست.
درپاسخ گفته شده است: نكته ياد شده عموميت ندارد, بلكه خوردن خوراكيهاى
مسموم كننده در شمارى اندك وانگشت شمار از حيوانها, ديده مى شود كه چه بسا
به دليل شدت گرسنگى, بدين كار ناگزير مى شوند.)60
در پايان مواردى چند به عنوان حاصل بحث عنوان مى گردد:
1. از مجموع راهها وسندهايى كه براى كتاب ادعا شده است, نگارنده به سه راه
دست يافته است كه راه نعمانى از ابن عقده و راه ابن قولويه از سعد بن
عبداللّه اشعرى, توسط علامه مجلسى در بحارالانوار (كتاب القرآن ج 93) ذكر
شده است و راه سوم توسط سيد محسن امين در اعيان الشيعه كه آن هم به روايت
شيخ طوسى از ابن عقده منتهى مى شود.
2. دربحث رجالى, دانسته شد كه هر سه راه ازنگاه سندشناسانه, ضعيف است,
زيرا راه ابن قولويه مرسل و راه نعمانى و شيخ طوسى به دليل حضور حسن بن
على بن ابى حمزه وعلى بن ابى حمزه بطائنى (پدر و پسر)در سند آن ضعيف است.
3. ارتباط اين كتاب, با سه رساله ديگر, يعنى رساله سعد بن عبداللّه اشعرى,
رساله محكم و متشابه سيد مرتضى ومقدمه تفسير قمى چنين ارزيابى مى شود:
الف. مقدمه تفسير على بن ابراهيم, كتابى است جداگانه كه نگارنده آن, همان
نگارنده تفسير است و مطالب آن همگى از مطالب رساله مورد بحث متمايز بوده
وهيچ سنخيّتى بين اين دو وجود ندارد. تنها برخى از اصطلاحات اين كتاب در
مقدمه تفسير على بن ابراهيم, به كار رفته است.
ب. رساله محكم ومتشابه سيد مرتضى, درحال حاضر وجود خارجى ندارد وعلماى
رجال, درميان مجموعه آثار وى, چنين كتابى را ياد نكرده اند. درصورتى كه
چنين كتابى به روايت سيد مرتضى, نقل شده باشد, باز هم به نظر نگارنده يكى
از راههاى رساله مورد بحث خواهد بود.
ج. دور نمى نمايد كه رساله سعد بن عبداللّه اشعرى, با رساله مورد بحث يكى
باشد, كه به دو راه نقل شده باشد وحتى در صورت جدا بودن, هردو, يك ريشه
دارند.
4. كتاب يادشده دربردارنده شصت گونه از گونه هاى آيات قرآن است كه درضمن آنها بيش از پانصد آيه مورد بررسى قرار گرفته است.
5. كتاب, داراى اجمال و تفصيل است واز اين نظر بخشهاى آن, تاحدى همسويى ندارد.
6. مطالب كتاب, جزيك مورد (اعتقاد به تحريف قرآن) با انديشه هاى تابناك اماميه هماهنگى دارند.
7. روايتهاى معصوم(ع)در بيش تر موارد كتاب, روشن ومتمايزند, هرچند مواردى
اندك با سخن غيرمعصوم, به گونه اى آميخته شده اند كه جداكردن آنها ناممكن
مى نمايد.
8. اين كتاب, بى گمان, ريشه در كلام وبيان اميرمؤمنان (ع) دارد و نشانه
هاى موجود در متن كتاب, گواه اين امرند, ولى احتمال آن نيز هست كه ترتيب
آن به گونه كنونى از سوى كسى جز معصوم انجام شده باشد. نامرتب بودن عناوين
در مقام تفصيل و نيز آميختگى سخنان صادر شده از غير معصوم با روايتها,
گواه اين واقعيت است.
9. چنانچه سندى استوار و پذيرفتنى براى كتاب جسته شود, مى توان روايتهاى
آن را از ديگر مطالب بازجست ودراين صورت, اثر يادشده ذخيره گرانبهايى از
معصوم(ع) درعلوم قرآنى خواهد بود.
1. مجلسى, محمدباقر, بحارالانوار, بيروت, موسسة الوفاء, 93/ 1 ـ 99
2. صدر, حسن, تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام, تهران, مؤسسه اعلمى / 318 و 334.
3. امين عاملى, محسن, اعيان الشيعه, بيروت, دارالتعارف للمطبوعات, 1/90.
4. همان, به نقل از: اعجاز القرآن رافعى.
5. همان.
6. مجلسى, محمدباقر, بحارالانوار, 93/1.
7. همان.
8. همان/ 99.
9. همان.
10. مجلسى, محمدباقر, بحارالانوار, 91/ 60.
11. حرعاملى, محمد بن حسن, وسائل الشيعه, 20/29.
12. بحرانى, يوسف, لؤلؤة البحرين/ 322.
13. نورى, حسين, مستدرك الوسائل, 3/365.
14. شيخ انصارى, مرتضى, مكاسب,(چاپ قديم)/ 2.
15. حرّ عاملى, محمدبن حسن, وسائل الشيعه, 20/35.
16. قمى, على بن ابراهيم, تفسير القمى,(چاپ جديد), 1 / 5.
17. همان / 6.
18. مجلسى, محمدباقر, بحارالانوار, 93/ 3.
19. همان/ 97.
20. امين عاملى, محسن, اعيان الشيعه, 1 / 91.
21. نجاشى, رجال, مؤسسة النّشر الاسلامى/ 383.
22. طوسى, محمد بن حسن, رجال,(چاپ نجف)/ 441.
23. طوسى, محمد بن حسن, الفهرست,(چاپ نجف)/ 52.
24. ابن شهرآشوب, معالم العلماء/ 13.
25. خويى, ابوالقاسم, معجم رجال الحديث, 2/ 366, ش 1021.
26. همان, ش 1022.
27. طوسى, رجال/ 347.
28. حلّى, حسن بن يوسف, رجال/ 14, ش 3.
29. خويى, ابوالقاسم, معجم رجال الحديث, 2/347.
30. نجاشى, رجال/ 345, ش 933.
31. خويى, ابوالقاسم, معجم رجال الحديث, 2/ 347.
32. همان.
33. طوسى, محمد بن حسن, رجال/ 371.
34. نجاشى, رجال / 26.
35. حلى,حسن بن يوسف, رجال/ 8.
36. ابن شهرآشوب, معالم العلماء/ 30.
37. نجاشى, رجال, 36 ش / 733.
38. خويى, ابوالقاسم, معجم رجال الحديث, 5/15, به نقل از: رجال كشى.
39. همان.
40. خويى, ابوالقاسم, معجم رجال الحديث, 5/16.
41. طوسى, محمد بن حسن, رجال, 242 و 312.
42. طوسى, فهرست/ 242.
43. همان.
44. نجاشى, رجال/ 242.
45. خويى, ابوالقاسم, معجم رجال الحديث, 11/215.
46. ابن شهرآشوب, معالم العلماء/ 60.
47. نجاشى, رجال/ 32.
48. ابن شهرآشوب, معالم العلماء/ 6.
49. حلّى, حسن بن يوسف, رجال/ 8.
50. طوسى, محمد بن حسن, رجال, پاورقى, 431.
51. طوسى, محمّد بن حسن, فهرست, 101ش 318.
52. طوسى, محمّدبن حسن, رجال/ 431 و 475.
53. همان/ 575.
54. نجاشى, رجال/ 177.
55. همان.
56. شهرآشوب, معالم العلماء/ 46.
57. علامه حلّى, رجال/ 78.
58. خويى, سيدابوالقاسم, معجم رجال الحديث, 8/ 78.
59. مجلسى, بحارالانوار, 93/4.
60. همان, 93/43.