ادبيات, پيوندى ژرف با زبان دارد و زبان خود, جزء فرهنگ است.
ما در اين نوشته بر آنيم كه تأثير قرآن را به عنوان يك فرهنگ, بر زبان و
ادب پارسى بنمايانيم و يادآور شويم كه تأثير قرآن بر ادبيات فارسى, همانند
تأثير سنايى, سعدى و خواجو بر حافظ نيست. اين تأثيرگذارى, در محدوده
تلميحات و تضمينات و… خلاصه نمى شود, بلكه بسيار ژرف است و گسترده.
براى روشن شدن اين سخن, پيش درآمدى در تعريف(ادبيات), (زبان) و (فرهنگ) ضرورى مى نمايد:
تعريف ادبيات: تعريفهاى گوناگونى از ادبيات ارائه شده است. از جمله مى توان به اين تعريف, اشاره داشت:
(ادبيات عبارت است از تمام ذخاير و مواريث ذوقى و فكرى اقوام و امم عالم
كه مردم در ضبط و نقل ونشر آنها اهتمام كرده اند و آن آثار را در واقع
لايق و در خور اين مايه سعى و اهتمام خويش شناخته اند.)1
تعريف زبان: زبان, داراى جنبه هاى مختلف است و در نتيجه نمى توان آن را در
يك قلمرو علمى محدود كرد. زبان, وسيله ارتباط اجتماعى است. از اين رو, در
قلمرو كار جامعه شناسان و مردم شناسان قرار مى گيرد. از سوى ديگر, زبان
وسيله بيان افكار و احساسات است و در نتيجه, در قلمرو روان شناسى جاى مى
يابد. از همين زاويه, مورد توجه فيلسوفان و منطقيان نيز قرار مى گيرد.
همچنين (زبان شناسان), زبان را نه به خاطر ارتباط آن با موضوعات ديگر,
بلكه به خاطر خود زبان, مورد مطالعه قرار مى دهند.
بنابراين, (زبان) در قلمرو علوم مختلف, قرار مى گيرد و تعريفهاى گوناگون
از آن, در حقيقت برخاسته از طبيعت پيچيده زبان است. يكى از تعريفهاى زبان
شناسانه از زبان اين است:
(زبان دستگاهى است قانونمند [تابع قاعده] وقابل تعريف در چهارچوب دستور
زبانى كه جمله دستورى را از غير دستورى تفكيك و براى هرجمله دستورى, تلفظ
و معنى مناسب تعيين مى كند.)2
تعريف فرهنگ: در تعريف (فرهنگ) ديدگاهها و تعبيرات گوناگون ارائه شده است. از آن مجموعه, به تعريف زير بسنده مى كنيم:
(فرهنگ را مى توان به مجموع رفتارهاى اكتسابى و ويژگى اعتقادى اعضاى يك جامعه, معين تعريف كرد.)3
در اين تعريف, قيد (اكتسابى) كلمه اى اساسى ومهم است كه (فرهنگ) را از رفتارهاى برخاسته از وراثت و ويژگيهاى زيستى متمايز مى كند.
رابطه ادبيات و زبان: ادبيات و زبان را به لباس و پارچه مى توان مانند
كرد. انواع ادبيات, مثل انواع لباسهاى متفاوت است كه از زبانى فاخر, ساده,
روشن يا تيره ساخته مى شود. زبان روزمرّه, براى رفع نيازهاى عادى است,
بدون هنرنمايى خاص در نوع و ساخت آن, امّا همين زبان معمول, ماده كار براى
شاعر و… مى شود و آثار ادبى را خلق مى كند.
ارتباط متقابل(ادبيات) و (زبان) نكته اى ژرف است. به همين دليل, كسى كه به
خوبى با زير و بم زبان آشنا نباشد واز ظرافتهاى آن غافل باشد, نمى تواند
آثار ادبى ماندگار بيافريند.
ارتباط فوق, اين نكته را آشكار مى كند كه اگر (زبان) تحت تأثير عوامل
اجتماعى و فرهنگى ويا سير تاريخى خود دچار دگرگونى شود, (ادبيات) نمى
تواند از اين تطور به دور ماند. دگرگونى در زبان, دگرگونى در ساختار
ادبيات را به همراه خواهد داشت.
اين نكته, از مطالب مهمى است كه در تأثير قرآن بر ادبيات فارسى, بايستى
مورد توجه قرار گيرد. آثارى كه (قرآن) و (فرهنگ اسلامى) در زبان فارسى
پديد آورد,در روح ادبيات فارسى, دگرگونى كامل ايجاد كرد. اين تغيير, همان
گونه كه اشاره شد, در تضمين و تلميح محدود نشد, بلكه (ماده) كار
آفريدگاران ادبيات فارسى را دگرگون ساخت.
ارتباط ادبيات با جامعه و فرهنگ: جامعه, سازنده چيزهايى است كه ادبيات از
آنها ساخته مى شود. از همين رو, در مباحث(نقد ادبى) اوضاع اجتماعى و محيط
پيدايش اثر ادبى نيز, پژوهش مى شود.
با اين ديدگاه, مى توان مشخص تر به سراغ تأثير جامعه بر (ادبيات) رفت.
اديب در جامعه زندگى مى كند, مى انديشد و اثرش را به وجود مى آورد, حتّى
در انزواى خويش نيز, با جامعه سرو كار دارد.
بنابراين, شعر ويا هر اثر ادبى ديگر, از آخرين دگرگونيهاى اجتماعى و
پيشرفتهاى فرهنگى بهره مى گيرد و از گستره فرهنگى ـ اجتماعى آفريدگار اثر,
تغذيه مى كند; چيزى كه براى فرد يا افرادى كه در آن حوزه فرهنگى به سر نمى
برند وباآن آشنايى ندارند, چندان قابل فهم نمى نمايد.
به همين سبب است كه آثار عميق ادبى, آن جا كه به فرهنگ خويش تكيه دارند,
براى بيگانگانِ ازآن و براى صاحبان زبان فرهنگ ديگر, امكان دسترسى نيست.
احمد شاملو در اين باره مى نويسد:
(دوست آمريكايى من كه سالها در ايران زندگى كنجكاوانه اى كرده, باهمه جور
آدمى در آميخته, فارسى را به خوبى آموخته است و كشف حافظ را حيرت
انگيزترين حادثه عمر خود مى شمارد, گفت: هيچ دليلى نمى بينم كه حافظ را
نشود به انگليسى برگرداند. فقط بايد كليدش را پيدا كرد.
گفتم: برگردان كه نه, شايد اطلاق ترجمه به آن (آن هم با تخفيف نود درصد)
صحيح تر باشد. منظورم چيزى از قبيل كاروانسر به MOTEL (متل) و كرسى به
WINTER-TABLE (وينتر تيبل) و ساقى به BARMAID (بارميد) است, تا فرنگى
جماعت با معيارهاى خودش به حلّ اين معضلات توفيق يابد… اين قفل, كليدى
ندارد… و حريف از اشكال قضيه سر درنمى آورد.
من و دوست ديگرى كه مى كوشيديم او را از خر شيطان پياده كنيم, مى گفتيم:
استاد! نه فقط براى فهم اين غزلها (كه تازه اگر بپذيريم كلمه فهم در اين
جا درست به كار رفته و وافى به اداى مقصود است), بلكه حتى براى درست
خواندن آن هم, تو بايد عصاره همه فرهنگهاى ايرانى و اسلامى و فرايندهاى
برخورد اين دو فرهنگ را جذب جان نداشته خود كنى. پشتوانه تجربه غم انگيز
تاريخى ماهم پيشكشت, هرچند كه اگر يك سياه پوست آمريكايى بودى, دست كم
ازاين لحاظ بخصوص مشكلى نمى داشتى.
دوست آمريكايى ما متقاعد نمى شد كه انبار جو را با نيم گِز بزّازى پيمانه
نمى شود كرد. گفتم عجالتاً اين بيت را به عنوان نمونه به
انگليسى(برگرداند), شايد از نتيجه خنده آور كار خود عبرتى بگيرد:
مبين به سيب زنخدان كه چاه در راه است
كجا همى روى اى دل بدين شتاب كجا؟)4
شايد مناسب بنمايد كه براى ارائه ارتباط عميق ادبيات و فرهنگ اجتماعى به
نمونه اى ديگر نيز اشاره داشته باشيم. اين موارد چه بسا نمونه اعلاى اين
ارتباط وثيق نباشند, اما در مجموع, سهم فرهنگ اجتماعى را در توليد ادبيات
نشان مى دهد; سهم وافرى كه هم زايش آثار ادبى و هم فهم كامل آثار ادبى,
مديون آن است.
(به عنوان دم دست ترين مثال, همچنان از كوششى كه اين اواخر براى ترجمه چند شعرى از خود من به كاربسته شده است, نكته اى مى آورم:
به نو كردن ماه بر بام شدم با عقيق و سبزه و آينه
ROOF معادل انگليسى بام است.
ييك بام را به صورتى كه يك انگليسى زبان آن را در ذهن خود تجسم مى دهد, درنظر بگيريم.
خواننده ايرانى(ونيز همسايگان همفرهنگ افغانستانى و تاجيكستانيِ) اين شعر
به هيچ روى نيازمند آن نخواهد بود كه به بام و عمل بربام شدن بينديشد, چرا
كه اين هردو در قلمرو عمل و تجربه ذهنى او قرار دارد. امّا خواننده
انگليسى ناگزير است براين دو مفهوم توقف كند واز چند و چون آن سردرآورد.
معنى واژه بام, چنان از دسترس او خارج است كه ناچار بايد به بررسى آن
بپردازد. مصداق عينى واژه بام, براى او, شيبى چندان لغزان و خطرناك است كه
گربه بر آن پا نمى گذارد و رفتن برآن, جزبا آماده كردن نردبان آتش نشانى و
جز به قصد تعمير سفالهاى شكسته يا تعويض ناودانهاى پوسيده كارى است لغو و
مجنونانه.
گيرم اين جا مترجم آگاه, به قصد پيشگيرى از انحراف ذهن خواننده انگليسى
زبان خود, بام را به تراس مبدل كند, با تصوير بعدى چه خواهد كرد؟
داسى سرد برآسمان گذشت كه پرواز كبوتر ممنوع است
خواننده ايرانى آن,نه فقط داس را در شكل بومى و سرزمينيش مى شناسد, ششصد
سالى نيز هست كه مستقيماً با اين تصوير, آشنايى شاعرانه دارد:
مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو… حافظ
امّا داس, امروز در فرهنگ شهرنشينى انگليسى نه فقط به احتمال قوى, چيزى
ازيادرفته است, اگرهم تصور ذهنى ازآن داشته باشد, چنان نيست كه اين تصوير
شاعرانه ازآن بهره اى بتواند گرفت. زيرا داسى كه او مى شناخته تيغه كم
انحناى بلندى بوده است شبيه به شمشير عربان, با دسته چوبى درازى در يك
زاويه افقى, (مشبّه به ) اى كه با (مشبّه) خود كمترين شباهتى ندارد و تازه
ازهمه اينها كه بگذريم, مترجم ناگزير خواهد بود جزء جزء نكات ديگر را به
زيرنويسها و حواشى پرطول و تفصيلى احاله كند:
آيين نوكردن ماه را و شگون داشتن عقيق و آينه و سبزه را, همچنان كه مفاهيم سبزه و سبزه انداختن را و غيره و غيره…)5
اين نمونه ها مى تواند گوشه اى از ارتباط ادبيات و فرهنگ را روشن كند و
مشخص مى كند كه نوع رابطه فرهنگ و جامعه با هنر و ادبيات چيست.
دقيقاً به همين سبب است كه براى شناخت يك فرهنگ, ادبيات, منبع مهمى به شمار مى رود و مى توان گفت:
(ادبيات منعكس كننده شكل ويژه زندگانى و فرهنگ هرجامعه است. اين هنر, نوعى
كار فرهنگى و اجتماعى است كه در آن سير كمال يابنده ادراكات فرد و تحوّل
اجتماع, منعكس است.)6
با مطالعه ادبيات هر كشور و ملّتى مى توان به فرهنگ آن دست يافت و به همين
دليل است, كه ادبيات نقش بسيار اساسى در انتقال فرهنگ دارد و گفته اند كه
ادبيات, آينه فرهنگ ملتهاست. اگر ملّتى ادبياتى غنى نداشته باشد, نمى توان
به آسانى به شناخت فرهنگ آن نايل شد و اصولاً ترديد است كه فرهنگ غنى و
گسترده اى داشته باشد. توجه به ادبيات, به همين دليل, بسيار مهم و سازنده
تلقى مى شود.
تأثير زبان بر فرهنگ: از مسائل مهم در بررسى روابط متقابل زبان و فرهنگ,
تأثير زبان بر فرهنگ است. اين تأثير چگونه است و در چه جنبه هايى از
فرهنگ؟ ناچاريم در اين قسمت هم مثل ساير بخشها با اشاره به تصوير خطوط كلى
اين مسأله از آن بگذريم.
ييكى از زبان شناسان در اين زمينه نظرى افراطى دارد و مى نويسد:
(در دهه چهارم قرن حاضر, وورف اين نظر را عرضه كرد كه ساخت فكر وبه تبع
آن, برداشت كلى ما ازجهان خارج, تابع ساخت ويژه زبان بومى ماست. بنابراين,
افراد هر جامعه زبانى در باره جهان پيرامون خود نگرشهاى خاص خواهند داشت;
نگرشهايى كه آنها رااز افراد جامعه زبانى ديگرى متمايز خواهد كرد. وورف
فرضيه خود را تا اندازه اى از راه تجزيه و تحليل اصطلاحات مربوط به زمان و
مكان در بعضى از زبانهاى سرخ پوستى آمريكا نشان داد و نتيجه گرفت كه اين
زبانها در باره زمان و مكان, نگرشى ابرازمى كنند كه براى يك اروپايى, غير
قابل تصور است. به نظر وورف, تصور زمان و مكان درميان سرخ پوستان با هندسه
اقليدسى ومنطق ارسطويى كه بازبانهاى اروپايى سخت مرتبط است, تطبيق نمى
كند.)7
اين فرضيه كه مبتنى است بر انديشه (نسبيت زمان) و در تضاد با فرضيه قابل
قبول تر ديگر (همگانيهاى زبان), با انتقاداتى روبه رو شده است. صرف نظر از
درستى يا نادرستى اصل اين فرضيه و بدون التزام به درستى آن به طور كلى,
دست كم مى توان نتيجه گرفت كه تأثير زبان بر فرهنگ و جهان بينى از نظر
برخى دانشمندان, بسيار است. اين تئورى هم به هرحال, براى خود دلايل و
اسنادى دارد.
ييك مسأله را نمى توان ناديده گرفت وآن اين كه درهرجامعه زبانى, دريافتهاى
خاصى نسبت به برخى از امور هست كه عموميت دارد; مثلاً وقتى شاعرى در زبان
فارسى, شعرى مى گويد, پروانه براى او نمادى از عشق, بردبارى, فداكارى,
پايدارى و امورى از اين دست است. اين دريافت همگانى است كه در طول هزار
سال شعر فارسى, مطرح بوده است.
اين دريافت البته تصوير خيالى بى اساسى نبوده, گردش پروانه به دور شمع, تا
سوختن, بدون خستگى و عقب نشينى, بدون شكايت و اعلام نارضايتى و… چيزهايى
بوده كه دست كم شاعران, مى توانسته اند ببينند. شاعرى كه در اين جامعه
زبانى شعر مى گويد, طبيعى همان است كه اين دريافت را تداوم بخشد, خلاف
اين, نوآورى خواهد بود. ولى در جامعه زبانى عرب, دريافت ديگرى است, آن جا
هم شمع و پروانه در شعر هست, چون يك واقعيت بيرونى است, امّا با دريافت
عموميت يافته در آن جامعه زبانى خاص. شاعر عرب, تلاش بيهوده پروانه را مى
ديده است براى يافتن روزنه اى به سوى آفتاب, به خورشيد و روز, كه
هركورسويى او را به سوى خود مى كشاند. حتّى تجربه هاى اوليه سوختن بال هم
او را هوشيار نمى كند كه اين روزنه اى نيست رو به خورشيد, آتشى است, با
همين دست مايه اندك از نور. آن قدر اين تلاش بى نتيجه را ادامه مى دهد تا
باسوختن در اين آتش, حماقتى ريشه دار در نسل خود را به نمايش بگذارد كه
مضمون ضرب المثل عربى شود: (احمق تر از پروانه).
حال اگر يك جامعه زبانى در فرهنگ و ادب خويش دريافت خاص از اين پديده
ارائه نداده باشد و شاعرى بخواهد اين پديده را با ديدگاهى شاعرانه به
تصوير بكشد, از اين دو ديدگاه, كدام يك را خواهد گرفت؟ شايد هم راه سومى
يا چهارمى!
سؤال اين است, چرا (دست كم تا به حال) در نزد شاعران پارسى گوى, پروانه
چنين تصوير مى شده است؟ اين جاست كه مى توان گفت: زبان اين معنى را مى
گيرد و در خود نگاه مى دارد و به هرتازه واردى در اين قلمرو تقديم مى كند.
به همين دليل است كه دريافتهاى خاصى در ضرب المثلها و حكايتهاى رايج در
ميان ملل هست كه گاه ويژه همان ملّت است. ولى بسيارى ازآن دستاوردها,
تراوشهاى فكرى شاعران و دانشمندان پيشرو و نوانديشى بوده كه به مرور زمان,
پذيرش عام يافته و جريانى مداوم به وجود آورده است.
البته خواننده عزيز توجه دارد كه آنچه ماگفتيم, غير از آن چيزى است كه از
بنيامين وورف نقل كرديم. باتوجه به اين حقيقت است كه مى بينيم زبان در
خدمت انديشه هايى قرار مى گيرد وآنها را, تا وقتى با انديشه اى جديدتر رد
يا تكميل نشوند, به همان صورت, دردسترس نسل نو مى گذارد, تا تجربه هاى
خويش را ضميمه آن كنند و اين يكى از جنبه هاى مهم تأثير رشد زبان بر فرهنگ
است.
جمع بندى: دقت در مطالب اين فصل, اين نكته را باز مى نماياند كه ميان سه
عنصر: ادبيات, زبان و فرهنگ, پيوند قوى و عميقى وجود دارد. از اين رو, به
راحتى مى توان به اين نكته دست يافت كه با ظهور اسلام و نفوذ آن در حوزه
زبان فارسى , ساختار جامعه و فرهنگ مردم اين سامان, تحول يافت و زبان و
ادبيات نيز دگرگون شد.
تا پيش ازمطالعات اخير زبان شناسانه وجامعه شناسانه, بيشتر به روى
دگرگونيهاى فكرى جامعه ايران, پس از ورود اسلام, نظر بود و همان گونه كه
اشاره شد, پنداشته مى شد: تأثير اين تغيير در زبان و ادبيات جامعه ايرانى,
در سطح ورود چند واژه عربى ونيز برخى از تضمينها و تلميحهاست.
اكنون مطالعات يادشده كه به گوشه اى ازآن اشاره شد, بستر مساعدى را براى
تحقيق ژرف تر فراهم آورده است. دراين كاوش, روشن مى شود كه با تغيير و
تحول فرهنگ, زبان هر جامعه زبانى, تحول مى يابد. تغيير نگرشها, تغيير
وتطور زبان را به همراه دارد و اين تحوّل, سبب مى شود كه زبان جامعه,
كاملاً جداى ازدوره پيش از تحوّل نگرشها باشد. همچنين با تحوّل زبان , كه
در حكم ماده ادبيات است, دگرگونى اساسى در قلمرو ادبيات رخ خواهد داد. در
نتيجه, بايستى مطالعات را در مورد تأثير قرآن بر ادبيات فارسى, گسترده تر
و در لايه هاى گوناگون دنبال كرد.
مقوله تأثير قرآن بر ادبيات فارسى, با دگرگونيهاى اجتماعى و عوامل آن, به شدت پيوند دارد. از اين رو, پژوهشگر قرآنى و يا محقق ادبيات فارسى, نمى تواند خود را از اين وادى دور بدارد و به آن, روى نكند. تحوّل درهريك از مقولات يادشده, اكنون مورد مطالعات ويژه قرار گرفته و از زواياى گوناگون, به بحث و كاوش سپرده شده است.
فرهنگ, به عنوان موجودى زنده و پويا در مسير طولانى حيات خويش, ناگزير به
دگرگونيهايى تن خواهد داد. كودكى, رشد و جوانى, اوج, وبالاخره در مواردى
مردن و سقوط ويا از پا درآمدن در رودررويى با فرهنگى قوى تر. سرعت تغيير
فرهنگ هم, بسته به عوامل, تند و كند مى شود. دگرگونيهاى فرهنگى در جامعه
هاى ماشينى سريع تر مى تواند اتفاق بيفتد تا در جامعه هاى غير ماشينى.
تغيير فرهنگ, گاه اساسى و ريشه اى است; يعنى عناصر اصلى و مهم فرهنگ
دگرگون مى شود. عقيده, زبان, آيين معاشرت وظواهر مردم,مثل لباس و… در يك
تحول اساسى فرهنگى, ممكن است دگرگونى بيابد. دگرگونيهايى اين چنين, اگر
اجبارى و غير طبيعى باشند, با عكس العمل شديد روبه رو خواهند شد, ولى در
عين حال اين پيشامد در برخى از زمينه ها تأثير خود را مى گذارد.
(هرچند مردم نسبت به رها كردن سنتها, ارزشها و آداب و رسوم خود براى قبول
سنتها, ارزشها و رسوم تازه انعطاف ناپذير و سخت گيرند, كمتر فرهنگى است كه
در طول تاريخ دچار دگرگونيها, نشده باشد.
بديهى است روشها و ميزان اين دگرگونى متفاوت است. هرجا كه عناصر جديد و
مجموعه هاى نو در فرهنگ ظاهر شود و بدين سان, محتوا و ساخت فرهنگ را عوض
كند, دگرگونى فرهنگى رخ مى دهد.)8
عوامل دگرگونى فرهنگ: طبيعى است كه اگر در فرهنگ دگرگونى ايجاد مى شود,
سببى دارد. اسباب و عوامل تغيير فرهنگ را مى توان به داخلى و خارجى تقسيم
كرد. برخى از عوامل از خود فرهنگ زاده مى شوند; مثلاً وقتى در دامن يك
فرهنگ ابزار جديدى اختراع شد, ممكن است در آيين كار, روابط كارگر و
كارفرما وحتى در دريافت قبلى از كار, دگرگونى ايجاد شود ونيز واژه هاى
اصطلاحات فنى جديدى وارد فرهنگ شوند, يا با تركيب و اشتقاق, يا لغات نو,
به تناسب اسم مخترع و كاشف آن ساخته شود. روى هم رفته, برخى از مهم ترين
عوامل دگرگونى در فرهنگ, اين امورند:
از جمله عوامل دگرگون ساز, به عامل مهم پيدايش دين و مذهب مى توان اشاره داشت.
وقتى مذهبى جديد, با عناصر تازه وارد جامعه اى شود وجا پايى باز كند, روى
عناصر موجود قبلى تأثير خواهد گذاشت. بسته به توان و تناسب فرهنگ قديم با
فرهنگ جديد, اين تأثير شديد و خفيف, عميق يا سطحى خواهد بود. گاه نيز ممكن
است فرهنگى, جاى خود را به فرهنگ جديد بدهد; مثلاً وقتى فرهنگ اسلامى آمد,
در مواجهه باآن, (بسيارى از فرهنگها به طور كلى ازميان رفت يا در تمدن
اسلامى, حل و جذب شد, از جمله مصر كه فرهنگ و زبان پيشين خود را به كلى از
دست داد.)9
پيدايش شاخه اى جديد در يك دين, به اصطلاح مذهب جديد, نيز مى تواند
دگرگونيهايى درفرهنگ جامعه به وجود بياورد, چه در جهت نزديك شدن به اصول
آن دين و مكتب, يا دور شدن ازآن. پيدايش پروتستانيسم در اروپا, دردامن
آيين مسيحيت, يك نمونه بارز است, همين طور است تأثير كالونيسم در روحيه
سرمايه دارى غرب10.
نكته فوق كه مورد توافق جامعه شناسان است, به خوبى روشن مى كند كه فرهنگ
موجود درايران آن روز, كه مايه اصلى ادبيات و زبان فارسى بوده است, چرا و
چگونه پس از آشنايى با قرآن و اسلام, دگرگونى يافته است. اين تغيير,
احتياج به اثبات و اقامه شواهد ندارد, بلكه تئوريهاى روشن جامعه شناسانه
آن را ثابت كرده است. در پرتو اين ديدگاههاى مسلّم, مى توان به فهم اين
نكته پرداخت كه فرهنگ جامعه ايرانى پس از ورود اسلام و قرآن, چندان تفاوت
و تغيير يافته است كه نمى توان آن را تنها ادامه و استمرار فرهنگ گذشته
قبل از اسلام دانست.
اين نگاه كمك مى كند كه فضاى نگرش به تأثير قرآن بر ادبيات فارسى, ژرف تر
و با گستره اى وسيع تر صورت گيرد و مايه هاى فرهنگى كه در فرهنگ ايران پيش
از اسلام مطرح نبوده و در سايه سار اسلام وقرآن, روييده و باليده است,
فروغ خود را بنماياند.
اشاره به دو ديدگاه در باره زبان: دگرگونى زبان را از چه ديدگاهى بايد مورد پژوهش قرار داد؟ واصلاً زبان موجودى متغير است يا ثابت؟
زبان, چه رفتارى باشد و چه اكتسابى كه فيلسوفان تجربه گرا (آمپيريستها) و
روان شناسان رفتارگرا به آن معتقدند, كه زبان مثل تمام رفتارهاى اجتماعى
ديگر, آفريده اجتماع باشد, بدون وجود شالوده زيست شناختى خاص انسان, يا
برابر نظر چامسكى(زبان شناس), اريك لنه برگ(زيست شناس) و جورج ميلر(روان
شناس) زبان براى انسان فطرى باشد, مثل روى دو پا راه رفتن امرى ذاتى, به
هرحال اين امر داراى زمينه فطرى يا اكتسابى, در اجتماع آموخته مى شود.
برابر نظريه رفتار گرايان كه معلوم است: ( زبان آفريده اجتماع است وناچار
مانند ساير ارزشها و رفتارهاى اجتماعى جنبه اكتسابى دارد.)11
و به همين سبب, تابع دگرگونيهاى اجتماعى است, امّا برابر نظريه دوم كه
زبان داراى شالوده ژنتيكى باشد كه از راه تكامل در طول قرنها حاصل شده,
باز هم توسط كودك از اجتماع گرفته مى شود و اين در حكم روبنايى برآن
شالوده ژنتيكى است.
درميان عوامل تغيير و دگرگونى زبان در زندگى اجتماعى, به دو عامل مهم مى توان اشاره كرد:
(اجتماعات انسانى از يك سو پيوسته در تحوّل و دگرگونى هستند و از اين جهت,
زبان (و بويژه واژگان) آنها نيز همواره در تحول و تغيير است و از سوى
ديگر, به دلايل گوناگون, بايكديگر در تماس و برخورد هستند و در نتيجه
زبانهاى آنها نيز با هم تماس پيدا مى كنند و بريكديگر اثر مى گذارند.
هنگامى كه اجتماعات انسانى به اشكال مختلف و به دلايل گوناگون اجتماعى,
فرهنگى, سياسى, تاريخى, اقتصادى, جغرافيايى و غيره با يكديگر ارتباط پيدا
مى كنند, از جنبه هاى گوناگون و ازآن جمله از نظر زبانى بر يكديگر تأثير
مى گذارند. بنابراين, برخورد ميان زبانى بلند مدت يا كوتاه مدت ميان جامعه
هاى انسانى دانست.)12
(نتايج و جنبه هاى گوناگونى مانند قرض گيرى زبانى, تداخل زبانى, همگرايى
زبانى, زبانهاى ميانجى, زبانهاى آميخته و دوزبانگي… به بيان ديگر… كليه
پديده هاى زبانى را كه به واسطه برخورد و تماس جامعه هاى مختلف و زبانهاى
آنها به وجود مى آيند, جنبه هاى گوناگون برخوردهاى زبانى به شمار آورد. به
اين ترتيب, هرگاه دو جامعه زبانى, با يكديگر در تماس و برخورد قرار گيرند,
بسته به دلايل برخورد و نوع آن, ممكن است عناصرى از دو زبان به يكديگر
نفوذ كند, بخشى از گويندگان هرزبان, زبان ديگر را بياموزند و به اين ترتيب
دو زبانه شوند, يكى از دو زبان به دلايل مختلف حذف گردد ويا زبان سومى از
برخورد دو زبان حاصل شود.)13
(معمولى ترين و طبيعى ترين حالتى كه در برخورد دو زبان پيش مى آيد, رد و بدل شدن عناصرى ميان آنهاست… يعنى قرض گيرى زبانى.) 14
(معمولى ترين نوع قرض گيرى, قرض گيرى واژگانى است كه بيشتر به عنوان راه
حلى براى ناميدن پديده هاى قرضى و فرهنگى به كار گرفته مى شود; يعنى
هنگامى كه يك پديده نوى مادى و يا غيرمادى وارد فرهنگى مى شود, لزوم
نامگذارى آن نيز مطرح مى گردد وقرض گيرى زبانى در واقع يكى از را ه حلهايى
است كه درچنين مواردى به كار گرفته مى شود.)15
البته بايستى توجه كرد كه صرف وجود ارتباط و برخورد زبانى ميان دو جامعه,
خود به خود به وام گيرى زبانى گسترده منتهى نمى شود. دراين روند, عوامل و
شرايط و انگيزه هاى مختلفى دخالت دارند. برخى از زبان شناسان در زمينه را
مهم تر شمرده اند:
درمواردى, ارزش اجتماعى, علمى, فرهنگى يا سياسى يك زبان, به انگيزه اى
نيرومند براى كاربرد واژه هاى آن در زبانهاى ديگر تبديل مى گردد. آشنايى
يا تسلط به زبانى كه اعتبار اجتماعى, علمى, فرهنگى يا سياسى درخور ملاحظه
اى دارد, مى تواند نشانه وابستگى به طبقات بالا يا داشتن تحصيلات بالا به
شمار آيد. به همين جهت, برخى از گويندگان يك زبان, آگاهانه كوشش مى كنند
كه در گفتار يا نوشتار خود, واژه هايى از اين نوع زبانها را به كارگيرند.
در مراحل بعد, همين واژه ها ممكن است از راه تقليد در ميان ساير گويندگان
آن زبان نيز رايج گردد16.
2. محتواى تازه فكر و تغيير زبان: محتواى تازه فكر, ورود يا اختراع عناصر
فرهنگى نو هم, از عوامل دگرگونى است. منتهى اين دگرگونى مى تواند به صورت
وام گيرى از زبان ديگر باشد, يا حتّى دگرگونى معنايى در داخل زبان ايجاد
كند.
(در حالى كه ساخت آوايى عناصر واژگان به ندرت تغيير مى كند, يعنى از راه
جهشهايى كه در ساخت آوايى وارد مى شود وسپس به طور يكنواختى در همه تك
واژه ها آشكار مى شود, ساخت معنايى واژه ها از راه تغيير در تركيب مشخصه
ها, پيوسته در تغييراست واين تغيير, درهر مورد به عواملى چون محتواى تازه
فكر, هدف ارتباطى و تغييرات محيط بستگى دارد.
اين همان فرايندى است كه از راه آن دانشى كه از محيط اجتماعى اندوخته مى
شود, در زبان انباشته مى گردد. بنابراين, ساخت آوايى و ساخت معنايى واژگان
مستقل از يكديگر و به طرق كاملاً متفاوت تغيير مى كند.
دوم تغيير پذيرى معنايى كه از قواعدى كه قاعدتاً بايد جزيى ازخود واژگان
باشد, پيروى مى كند. هر موقع نياز باشد مى توان استعاره ها, معانى مجازى,
يا مشتق به وجود آورد; اين معانى فهميده مى شوند وپس از استعمال واژگان
حذف مى شوند. به عبارت ديگر, روى ساخت معنايى تأثير پايدار نمى گذارند.
قواعدى كه دراين جا در كارند, همانهايى هستند كه در خلق معانى تازه نيز
دخالت دارند. اين (قواعد استعاره اى) نيز به ميزان وسيعى, جنبه جهانى
دارند.)17
دوعامل فوق (برخورد زبانها و فرهنگها ـ محتواى تازه فكر) روشن كننده اين
نكته اند كه ارتباط زبان فارسى با زبان قرآن (زبان عربى) ونيز محتواى تازه
فكر و انديشه اى كه قرآن به حوزه زبان فارسى انتقال داد, تماماً در مورد
تأثير قرآن بر ادبيات فارسى و نوع نگرش و تحقيق, نقش دارند.
برخورد زبان فارسى با عربى, بر گستردگى واژگانى زبان فارسى افزود و
ميدانهاى جديدى را در اشتقاق, تركيب, بيان و … آفريد; چيزى كه با اندك
تماس وآشنايى با دو زبان فارسى و عربى, قابل دستيابى است. همچنين حضور
فرهنگ و تفكر نو قرآن, صدها هزاران مقوله و ديدگاه را در جان و ذهن ايرانى
مسلمان و ديگر فارسى زبانان ايجاد كرد كه مايه اى براى خلاّقيت ذهنى و
نوآوريهاى ادبى او شد.
براى روشن شدن تأثير قرآن بر فرهنگ بشرى, بخصوص در كشورهايى كه به طور كلى
در شعاع نور قرآن قرار گرفتند, بايد از قدم نخست فرهنگهاى موجود و زبان
متناسب باآن فرهنگها را شناخت وسپس فرهنگ قرآنى را, و با اين ديد كه اگر
برفرض فرهنگ قرآنى نمى بود, آن فرهنگها وزبانهاى موجود در قلمرو شان چگونه
مى بودند و داراى چه نوع ادبياتى مى شدند؟ با اين ديدگاه است كه مى توان
علت از ميان رفتن زبان مورد استفاده مغان و علماى دين زردشتى در كتابهاى
مذهبى زردشتى را به خوبى فهميد. ديگر با اين ديدگاه نبايد درجواب اين سؤال
كه مولوى, سعدى, حافظ و… از قرآن چه استفاده هايى كرده اند, چند تضمين, يا
مضمون ترجمه مانند چند آيه و حديث را ذكر كرد, بلكه بايد تمام تفاوتهاى
احتمالى حافظ قرآنى را با حافظ احتمالاً مسيحى, زردشتى ويا مشرك سنجيد;
يعنى اين كه اگر او به جاى مسلمان بودن و حافظ قرآن بودن, در حوزه فرهنگ
ديگرى رشد مى كرد, چه اثرى پديد مى آورد وبا چه ديدگاهى, چه مضامينى و چه
ميزان تأثير بر مردم. بااين ديدگاه, مى توان آسان تر فهميد كه تأثير قرآن
بر زبان و ادب فارسى, كه مولوى, سعدى, حافظ, ناصرخسرو و… آن را نمايندگى
كرده اند, چه بوده است.
تأثير فرهنگ توحيدى قرآن, نظام عادلانه اجتماعى و اقتصادى و در كل نگرش
قرآن به جهان, بر زبان و ادبيات هم چيزى پوشيده نيست. به جاى جامعه طبقاتى
عصر ساسانى و جهان بينى غير توحيدى زردشتى و نظام ديكتاتورى, اسلامْ فرهنگ
توحيدى و نظام الهى و حكومت خدا بر مردم را به ارمغان آورد و نظام طبقاتى
را با اعلام تساوى انسانها درهم ريخت و….
به طور طبيعى آمدن فرهنگ جديد با نظام اجتماعى وجهان بينى تازه, واژگان و
اصطلاحات خاص خود را به همراه آورد. زبان اصلى اين فرهنگ پيشرو, عربى بود
وزبان فرهنگ تابع, فارسى. خواه ناخواه از اين راه نيز بسيارى از واژگان و
اصطلاحات عمومى زبان عربى نيز در زبان فارسى راه يافت و آشنايى با اين
زبان, فضيلتى دينى و اجتماعى به حساب مى آمد. آشنايى با زبان عربى كه زبان
قرآن بود, درست به همين علت كه راه رسيدن به مفاهيم قرآنى بود, ارزش دينى
و فضيلت به حساب مى آمد. از نظر اجتماعى هم آشنايان با اين زبان, از
پايگاه برترى برخوردار بودند. اين سبب مى شد كه آموزش زبان عربى, به شدّت
و سرعت گسترش يابد. در همين زمان, خود زبان عربى هم به دليل تحوّل عقايد,
رفتار و منش اجتماعى پديد آمده از تعاليم اسلام, تحوّلى ژرف را شاهد بود و
همپاى بالارفتن سطح سواد در جامعه هاى عربى, كشف ظرافتهاى بلاغى قرآن به
عنوان هدفى مقدس, سبب پژوهش در اصول علوم ادبى و بلاغى و تدوين كتابهاى
مهمى دراين زمينه شد. فارسى زبانان هم به سهم خود در علوم بلاغى زبان عربى
و تدوين كتابهاى ارزشمند ادبى, نقش فعالى را به عهده گرفتند. تعداد
دانشمندان كه زبان مادرى آنان فارسى بود, ولى در زمينه علوم ادبى و بلاغى
زبان عربى, كتابهاى عمده و مهمى را تدوين و تأليف كردند, زياد بود واين,
به غير از دانشمندان بزرگ فارسى است كه كتابهاى عمده اى را در علوم و
معارف الهى و بشرى به زبان عربى نگاشته اند.
اين رويكرد همگانى به زبان عربى, به طور طبيعى زمينه داد و ستد وسيعى را
بين دو زبان فارسى و عربى فراهم آورد. البته دراين داد و ستد, زبان فارسى
بيشتر وام گرفت و كمتر وام داد. ولى با اين حال, باز هم همان واژه هايى كه
از فارسى به عربى راه يافت, كم نبود. برخى از اين واژگان را (بستانى) در
مقاله اى گرده آورده است, كه در كتاب(فارسى, زبان علم) هم نقل شده است18.
بهره ورى زبان فارسى از واژگان عرب بسيار وسيع بود.
تأثير زبان عربى بر فارسى از قبيل داد و ستد معمولى زبانها نيست كه به
دليل ماهيت قوى زبان عربى در برخورد با زبان فارسى رخ داده باشد, زيرا
زبان عربى, زبان اقوامى بود كه از نظر قوت و شوكت و فرهنگ و تمدن, پايين
تر از فارسى زبانان بودند, بلكه قابل مقايسه نبودند. ادبيات و هنر در بين
مردم عرب تقريباً به شعر, آن هم به گونه شفاهى آن خلاصه مى شد, يادست كم
آنچه در تاريخ به جا مانده, اين بوده است.
بنابراين, طبيعى است كه به دنبال عامل ديگرى برويم; عاملى كه هم درعرب و
زبان عربى تحوّل ايجاد كرد, هم در ميان ملل غير عرب و زبانهاى غير عربى,
وازجمله در زبان فارسى.
آن عامل, چيزى جز قرآن و فرهنگ اسلامى نبود; فرهنگى كه نخست, شعاع نور آن,
اعراب را زير پوشش قرار داد و پس از آن, زبان احياشده عربى, با پشتوانه
عظيم فرهنگ نو ظهور, اقوام و ملل ديگر را زير پوشش قرار داد, به طورى كه
بسيارى از زبانها در برابر زبان عربى صحنه را ترك كردند.
گوستاولوبون در باره گسترش زبان عربى مى نويسد:
(چنانكه در فصل جداگانه در باره مذهب اسلام بيان داشتيم كه اعراب به
موازات پيشرفتهاى جنگى توانستند دين خود را نيز منتشر سازند, در باره زبان
نيز همين كار را انجام دادند. كشور گشايانى كه پيش از عرب آمدند, هيچ كدام
نتوانستند زبان خود را به ملل مغلوب تحميل كنند, ولى اعراب توانستند زبان
خود را نيز اشاعه دهند و زبان مزبور, در كشورهايى كه به دست اعراب افتاد,
جايگير زبانهاى سريانى, يونانى, قبطى, بربرى و غيره گرديد…)19
زبان عربى در لاتين نيز اثر عميقى گذارده و مسيو(دوزى) و (انگلمان) فرهنگى
نوشته و درآن كتابهاى اسپانيايى و پرتغالى را كه از لغت عرب گرفته شده و
مشتق است, ياد كرده اند.
زبان عرب درزبان فرانسه نيز اثر مهمى كرد, چنانكه (سدى لو) مى نويسد و حق
با اوست, لهجه هاى ولايت(اورن) و (ليموزان) فرانسه مملو از كلمات عربى است
و حتّى در نامگذاريها نيز زبان عربى بى اثر نيست.
نويسنده يادشده (سدى لو) مى نويسد:
(در اثر اين كه اعراب از قرن هشتم ميلادى بر درياى مديترانه حكومت پيدا
كردند, خواه ناخواه فرانسويان و ايتالياييها اصطلاحات كشتيرانى و دريايى
را از آنان اقتباس نمودند…. همچنين اصطلاحات لشكرى و القاب صاحب منصبان
خود را از مسلمانان گرفتند و نيز تعبيراتى كه در ميدانهاى جنگ هنگام گرمى
كارزار به كار برده مى شود والفاظى كه مربوط به مواد محترقه و گلوله و
خمپاره و آلات دفاعى و غيره مى باشد, همه ازعرب گرفته شده و اصطلاحات
ادارى را نيز از حكام بغداد و قرطبه گرفته اند….
و ازهمه اينها مهم تر, علومى است كه ما از اعراب آموخته ايم, مثل علم هيئت كه مملو از لغات عربى است…. )20
بنابر اين, آنچه زبان عربى را گسترش داد, ناشى از ويژگيهاى زبان عربى
نبود, بلكه پشتوانه فرهنگى آن, تأثير اصلى را بر دوش مى كشيد, چه اين كه
ملّتها و ازجمله خود اعراب, براى شناخت بهتر كتاب الهى تلاش كردند زبان
عربى را بهتر بشناسند. صدها كتاب به زبان عربى در باره تفسير قرآن و علم
بلاغى و صدها ترجمه از قرآن كريم به فارسى و تدوين دهها كتاب عمده در علوم
بلاغى و ادبى و علم قرآن به دست فارسى زبانها, نشان اين رويكرد همگانى به
(زبان قرآن) است. به همين سبب ما عنوان پژوهش خويش را تأثير قرآن در زبان
وادب فارسى انتخاب كرديم, نه تأثير زبان عربى بر فارسى, زيرا زبان عربى
خود گسترش خويش را مديون قرآن است, همان طور كه نفوذ خود را در زبانهاى
ديگر به بركت قرآن به دست آورده است.
با تمام علاقه اى كه دانشمندان فارسى زبان, به زبان ملى خويش داشتند,
بسيارى از آنان, كتابهاى علمى خويش را به زبان عربى نوشته و كتابهاى زيادى
در باره صرف, نحو, لغت وعلوم ديگر مربوط به زبان و ادبيات عرب نگاشتند و
هدف آنان اين بود كه خود و جامعه فارسى زبان خويش را به فهم قرآن و حديث و
متون دينى نزديك كنند.
قرآن وقتى آمد و جهان بينى و تفكرى نو عرضه كرد, بسيارى از واژه ها بدون
اين كه نسخ شوند, محتواى جديد يافتند. وقتى فارسى زبان مسلمان مى گفت:
اهريمن, اين ديگر همان موجود قدرتمندى نبود كه با اهورا مزدا مى جنگد, در
ايجاد شر و بدى درست به اندازه اهورا مزدا در ايجاد خوبى وخير, قدرت دارد,
بلكه از اين كلمه, شيطان را مى فهميد كه بنده مطرودى است, در احاطه قدرت
الهى. بد كار است و دشمن انسان, امّا (خالق) و خداى شر نيست, در ايجاد شر
هم قدرت محدود دارد.
(خدا) ى فارسى زبانان هم ديگر اهورا مزداى درگير در نبرد عليه اهريمن نبود.
ييكى از راههاى دگرگون شدن زبان همين است كه واژگانى ازآن زبان, داراى معانى جديد شوند و كم كم معانى گذشته آنها فراموش شود.
نوع ديگر تأثير قرآن بر زبان فارسى وارد كردن واژگان و اصطلاحات جديد بود.
قرآن و اسلام, لغات و اصطلاحات خاصى را با خود آورد كه مربوط مى شد به
معانى جديد و تازه فرهنگ و پيام نوى كه به ارمغان آورده بود ; كلماتى مثل
جهاد, شهادت, صلات, هجرت و… ونيز كلماتى مثل امام, خليفه, جماعت و… كه
مربوط به عبادات و نظام فكرى و اجتماعى جديد مى شد. طبيعى بود كه اين
واژگان در زبانهاى ديگرى هم كه اين نظام فكرى اجتماعى را پذيرفته باشند,
يا حتّى فقط بخواهند درباره آن سخن بگويند, راه يابد.
از مهم ترين بهره هاى زبان فارسى از قرآن اين بود كه قرآن به احيا, حفظ و گسترش زبان پارسى, كمك شايانى كرد.
حفظ زبان فارسى از اين راه بود كه مسلمانان فارسى زبان براى فهم معانى
قرآن, نياز به ترجمه قرآن داشتند. دانشمندان فارسى زبان بر اساس نياز, به
ترجمه و تفسير قرآن همّت گماشتند. برخى از نويسندگان را نظر بر اين است كه
نخستين ترجمه قرآن به زبان فارسى به دست سلمان فارسى, صحابى معروف حضرت
رسول اكرم (ص) انجام شد21.
در قرنهاى بعد, به دليل ظرافت بسيار ترجمه قرآن از يك طرف و نبودن وسايل
نشر از طرف ديگر, در هرگوشه اى از حوزه زبان فارسى, ترجمه يا ترجمه هايى
از قرآن مجيد انجام مى پذيرفت, كه بيشتر به دست دانشمند ترين هاى هر زمان
نگارش مى يافت. اين ترجمه ها كه تعدادشان كم هم نيست, نشان رويكرد گسترده
اى است كه مردم و دانشمندان پارسى زبان از سده هاى اول نفوذ اسلام در حوزه
زبان فارسى, به قرآن وفهم و تفهيم آن داشته اند.
ييكى از قرآن پژوهان معاصر مى نويسد:
(ترجمه هاى پيراسته و معانى باريك قرآنى, اينك در دل تفسير و ترجمه هاى
مستقل بى شمار پارسى, يادگار اعصار و قرون متمادى تا همين امروز پيش روى
من و شماست و نگاهى كلى به همگى ويا دست كم به امّهات آنها نشان مى دهد كه
اين بزرگان ,چگونه با ايمان بى شائبه توانسته اند به مدد زبان استوار و
دلپذير خويش, راه رسيدن به معانى باريك قرآن را براى توده هاى مسلمان
ايرانى هموار كنند و دريغا كه قدر اين ترجمه هاى بديع و گوناگون ـ كه تنها
در كتابخانه آستان قدس رضوى مشهد شمار آن از پانصد متجاوز است ـ مجهول
مانده است.)22
وجود پانصد ترجمه فارسى قرآن تنها در يك كتابخانه, مى تواند نشانگر صدها
ترجمه ديگرى باشد كه در كتابخانه هاى ديگر موجود است ويا در گذشت زمان,
ناپديد شده است.
در واژه نامه اى كه از حدود 140 عدد ازاين ترجمه ها استفاده شده است, به
منبع بزرگ زبانى, با مفردات و تركيبات فراوان برمى خوريم كه مى تواند براى
پژوهشگران در زمينه هاى لغت, دستورزبان و زبان شناسى بسيار مهم باشد.
در اين ترجمه ها با واژگان زيادى روبه رو مى شويم كه به بركت به كاررفتن
در ترجمه عالى ترين پيام الهى براى بشر, از خطرگم شدن و مردن جسته اند.
علاوه براين, معنى دقيق و جايگاه دستورى صحيح بسيارى ازواژه ها و تركيبها
را هم به دست مى آوريم.
(گذشته از مفردات, دراين ترجمه ها وجود تركيبات اصيل پارسى كه در برابر
واژه هاى قرآنى قرار گرفته و معنى و حدّ و مرز آن كاملاً مشخص مى باشد,
نيز مغتنم است تا آن جا كه صفحاتى ازيك ترجمه را مطالعه مى كنيم بدون اين
كه حتّى به يك واژه عربى برخورد كنيم. بديهى است اين گونه تركيبات و
مفردات مى تواند فرهنگ نويسان و پارسى دوستان را به كار آيد و مترجمين را
بلاغت افزايد.)23
بى گمان چنين گنجينه هايى مى تواند سرمايه اى مستند براى تدوين تاريخ زبان
فارسى باشد كه حتّى رد پاى لهجه هاى محلى برخى از مناطق را مى توان درآن
يافت.
در ديباچه ترجمه قرآن رى, با استفاده از همين نزديكى متن و ترجمه,
استنباطهاى مهمى صورت گرفته كه در خور درنگ و استفاده است. برخى از عناوين
آن ديباچه چنين است:
(الف رسم الخط ب ـ برخى نكات دستورى: پيشوندها ـ استعمال افعال نيشابورى ـ
گونه اى از فعل دوم شخص جمع ـ استعمال اول شخص جمع به جاى اول شخص مفرد ـ
استعمال اول شخص مفرد به جاى اول شخص جمع ـ استعمال سوم شخص مفرد به جاى
سوم شخص جمع ـ نشانه مفعولى ـ جاى ضمير متصل ـ نشانه هاى استفهام.)
توجه به اين عناوين خود مى رساند كه مطالعه و پژوهش در چنين متنهايى تا چه اندازه و در چه زمينه هايى ثمر بخش است.
ييكى از عناوين, همان طور كه در بالا نقل شد, (گونه اى از فعل دوم شخص
جمع), به اصطلاح جمع مخاطب است كه اگر نزديكى متن و ترجمه نباشد, تشخيص
چنين فعلى دشوار و شايد اثبات آن بى دليل بماند. چنانكه در بيان مشخصات
يكى از اين ترجمه هاى فارسى آمده است:
(يكى از مشخصات عمده اين ترجمه استعمال فعل دوم شخص جمع به گونه اى كه در
ظاهر با دوم شخص مفرد يكى مى نمايد, در حالى كه قراين نشان مى دهد كه باآن
متفاوت است; مثلاً در ترجمه آيه 195 سوره بقره در اين قرآن, چنين آمده است:
و نفقه كنيد اندر سبيل خداى و فرو مگيرى دستتان از صدقه كه هلاك شويد. نيكويى كنى, به درستى كه خداى دوست دارد نيكوكاران را. ص 28.
چنانكه از همين مثال بر مى آيد, چنين نيست كه تمام صيغه هاى دوم شخص جمع
به صورت موصوف به كار رفته باشد. با برآورد مختصرى كه از چندين صفحه اين
ترجمه به عمل آوردم, اين نتيجه به دست آمد كه اندكى بيش از نيمى از صيغه
هاى دوم شخص جمع به صورت موصوف و باقى به صورت معمول به كار رفته است.
استعمال اين ساخت فعل در نسخه هاى خطى كهن تفسير ابوالفتوح رازى, بويژه
نسخه مورخ 556 و 848 و 849 آستان قدس رضوى يك دست تر است واين رقم به 98
در صد بالغ مى شود. مواردى كه به صورت معمول آمده, غالباً نادر و بعضاً هم
خطاى كاتب به شمار مى آيد.)24
ييكى ديگر از نويسندگان آورده است:
(اهميت تفسيرهاى قديم ديگر, مانند تفسيرى بى نام كه به(تفسير پاك) شهرت
يافته است واز اواخر قرن چهارم يا اوايل قرن پنجم هجرى (اوايل قرن يازدهم
ميلادى) است, و تفسير سورآبادى (از ابوبكر عتيق بن محمد هروى سورآبادى) كه
هم از قرن پنجم هجرى است, يا تاج التراجم يا تفسير اسفراينى ازامام عماد
الدين ابوالمظفر شاهپور(م 471 هجرى ـ 1078 ميلادى) و امثال آنها دراين است
كه به قصد ايراد معادل براى لغات و تركيبات قرآن, معمولاً مفردات و
تركيباتى اززبان فارسى را ذكر كرده اند كه بعدها فراموش شده واز ميان رفته
است و جز از راه داشتن معادل عربى, درك معنى آنها مى توانست دشوار يا مورد
ترديد و تأمل باشد.)25
با توجه به همين نكته هاى كوتاه نقل شده از اهل نظر, نقش ترجمه ها و
تفسيرهاى قرآن در حفظ و گسترش زبان فارسى و حفظ لغات و تركيبات بسيارى
براى امروز, با روشن ساختن معانى آنها روشن مى شود.
ازجمله آثارى كه قرآن و فرهنگ قرآنى در زبان فارسى بر جاى نهاد, اين بود كه فرهنگ جديد, الفباى عربى را به جاى خط پهلوى رايج ساخت.
با تغيير خط, به طور طبيعى عناصرى ازفرهنگ سابق با خط متروك, فراموش شد و
عناصرى از فرهنگ خط جديد, كه زمينه پذيرش آن از نظر روانى فراهم آمده است,
رواج يافت.
تغيير خط فارسى به عربى يكى ازبارزترين و انكار ناپذيرترين آثارى است كه
در زبان فارسى پديد آمد و سبب وام گيرى واژگان و تأثيرات دستورى شد و مى
توان گفت زبان فارسى:
(در سده هاى نخستين اسلامى با قبول الفباى عربى, مرحله نوينى را آغاز كرد.
با استفاده از خط عربى به جاى خط دشوار وغير قابل بقاى پهلوى, زبان شيرين
و مستعد درى به عنوان بازوى تواناى فرهنگ اسلامى در مشرق و شمال مشرق پديد
آمد وبا تكيه بر پيشينه هاى ادبى درخشانى كه داشت, در همان گامهاى نخست,
يكى از آثار مهم منثور خود, يعنى تفسير طبرى را به عنوان صميمانه ترين
پيوند با حوزه ديانتى اسلام به گزارش مهين كلام بارى اختصاص داد.)
(ازآن پس زبان فارسى را با دو بازوى تواناى نظم ونثر, در خدمت نشر و بسط
علوم واخلاق و معارف دينى مى بينيم, كه پيام رسول خاتم را به شيرينى شهد
در گوش هندو, ترك و تاجيك زمزمه كرده و آنان را با خيل گويندگان كلمه
توحيد در اقصاى روم و اندلس و صحارى سوزان زنگبار, پيوند داده است.)26
زبان فارسى در مسير خويش در لباس جديد, يعنى الفباى عربى, چنان با فرهنگ
اسلامى عجين شد كه به جرأت مى توان آن را بعد از عربى, زبان دوم جهان
اسلام دانست. تعداد عظيم كتابهاى اسلامى, ترجمه هاى قرآن و كتابهاى دينى و
خيل عظيم مسلمانان فارسى گو در كشورهاى اسلامى, همه حكايتگر همين واقعيت
انكارناپذيرند. لباس جديد, كه از قضا به قامت اين زبان متناسب هم بود, چند
حرف جديد را هم با خود وارد خانواده زبان فارسى كرد.
با وارد شدن كلماتى كه داراى حروف عربى بود, دايره واژگان فارسى گسترش
يافت. البته زبان فارسى هم چهارحرف ويژه خويش را با خود آورد و ويژگيهاى
خود را حفظ كرد.
1. عبدالحسين زرين كوب, نقد ادبى, (چاپ سوم: تهران, اميركبير, 1361), 1/ 8.
2. نيل اسميت, وديردرى ويلسون, زبان شناسى نوين- نتايج انقلاب چامسكى, ترجمه ابوالقاسم سهيلى و ديگران, (چاپ اول: تهران, آگاه, پاييز 1367) / 39.
3. بروس كوتن, مبانى جامعه شناسى, ترجمه غلام عباس توسلى و رضا فاضل, (چاپ اول: تهران, سمت, 1372) / 59.
4. احمد شاملو و ع. پاشايى, هايكو,(شعر ژاپنى), (چاپ دوم: تهران, سازمان انتشاراتى و فرهنگى ابتكار, زمستان 68) / 7 ـ 8,(از مقدمه شاملو).
5. همان / 4 ـ 5.
6. ويليام جى. گريس, ادبيات و بازتاب آن, ترجمه بهروز غرب دفترى, (چاپ اول: تبريز, نيما, بهار 1367) / 20 (از مقدمّه مفصل مترجم).
7. مانفرد بى يرويش, زبان شناسى جديد, ترجمه محمد رضا باطنى, (چاپ سوم: تهران, آگاه, تابستان 1370) / 133 ـ 132.
8. بروس كوتن, مبانى جامعه شناسى / 67.
9. زبان فارسى زبان علم, مجموعه سمينار نگارش فارسى, (گرايشهاى مختلف در واژه گزينى) از مهندس على كافى, (چاپ اول: تهران, مركز نشر دانشگاهى, 1375) /218.
10. رك: ماكس وبر, اخلاق پروتستان و روح سرمايه دارى, ترجمه عبدالمعبود انصارى, (چاپ اول: تهران, سمت).
11. محمد رضا باطنى, درباره زبان, (چاپ دوم: تهران, آگاه, تابستان 1370) / 63 (با تلخيص و اختصار).
12. يحيى مدرسى, درآمدى برجامعه شناسى زبان, (چاپ اول: تهران,مؤسسه مطالعات و تحقيقات علمى فرهنگى, 1368) / 53.
13. همان / 54.
14. همان.
15. همان/ 60.
16. همان / 53 ـ 83, با تلخيص و اختصار بسيار.
17. مانفرد بى يرويش, زبان شناسى جديد / 145.
18. فارسى زبان علم, مقالات دومين كنگره, مقاله دكتر احمدى / 8.
19. گوستاولوبون, تمدن اسلام و عرب, ترجمه سيد هاشم ميرى, (چاپ سوم: تهران, كتابفروشى اسلاميه, 1358) / 548.
20. همان / 549.
21. محمد ابوزهره, معجزه بزرگ, ترجمه محمود ذبيحى, (چاپ اول: مشهد, بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى, 1370) / 190.
22. ترجمه قرآن رى, تصحيح محمد جعفر ياحقى, (چاپ اول: مؤسسه فرهنگى شهيد محمد رواقى, 1364) / 3 ـ 4, ديباچه مصحح.
23. همان / 4.
24. همان/ 16, و رك: محمد جعفرياحقى ـ محمد مهدى ناصح, (نكته اى در تصحيح تفسير ابوالفتوح رازى), نشردانش, (1362).
25. ذبيح اللّه صفا, گنجينه سخن, (چاپ پنجم: تهران, اميركبير, 1370), 1 / 120.
26. ابو الفتوح رازى, روض الجنان و روح البيان, تصحيح محمد جعفر ياحقى و محمد مهدى ناصح, 1 / 19.