تاريخچه قانون، ضرورت جعل و عمل به آن، به تاريختشكيل زندگى جمعى بشر برمىگردد و از روزى كه انسان، به زندگى اجتماعى گراييد ولو به گونهاى بسيار ساده وابتدايى، ضرورت وجود قانونى كه بتواند آن اجتماع ساده وغير پيچيده را به نحو احسن اداره كند احساس شد. آنگونه كهاز برخى آيات قرآن نيز استفاده مىشود، تاريخ تشريع قانوندر قالب «دين الهى» به همان زمانهاى ابتدايى چون زماننوح برمىگردد. قرآن در اين باره مىفرمايد: «تشريع كرد[خداوند] براى شما از دين آنچه را به نوح توصيه كرده بود وآنچه را وحى كرديم بر تو و آنچه را به ابراهيم و موسى وعيسى توصيه كرديم كه دين را بپاداريد و در آن اختلاف نكنيد» (شورى، آيه 13)
امام كاظم فرمودند: «ان لله على الناس حجتين، حجة ظاهرة وحجة باطنة فاما [اما] الظاهرة فالرسل والانبياء والائمة - عليهم السلام - واما الباطنة فالعقول.»
(خداوند بر مردم دو حجت دارد: حجت آشكار و حجتپنهان. حجت آشكار، رسولان و پيامبران و امامان - عليهم السلام -هستند و حجت پنهان، عقول مردم است.) (1)
دين و قانون (شريعت) - آنگونه كه از آيات متعدد قرآناستفاده مىشود دين به دو بخش عمده ايمان و عمل صالحتقسيم مىگردد. از همين رو قرآن دهها بار واژه «امنوا» را دركنار «عملوالصالحات» ذكر فرموده و اين دو را مكمليكديگر معرفى كرده است. شايد يكى از گوياترين آيات درقرآن كريم در مورد دين - كه گاه از آن به «بر» تعبير مىشود -اين آيه كريمه باشد:
«ليسالبر ان تولوا وجوهكم قبلالمشرق والمغرب و لكنالبر من آمنبالله واليوم الآخر و الملائكة و الكتاب ...» (بقره، آيه 177)
در اين آيه شريفه ابتدا به عنصر ايمان به خداوند،قيامت، فرشتگان، كتاب و پيامبران اشاره مىگردد، سپس ازپرداخت ماليات خاص - كه نوعى ارتباط وثيق با اهل بيت -عليهمالسلام - را به همراه دارد و نيز ماليات عام - يعنىزكات - و پرستش خداوند آن هم در نماز كه تجلى ايمانعملى به خداوند است، صحبت مىشود و در پايان متذكرمىگردد كه وفاى به عهد و نيز صبر و پايدارى، از عناصرمهم و مؤثر در تحقق «بر»، به شمار مىروند.
توجه و دقت در سير اين آيه، مفهوم كلام رسولاكرم(ص) را روشن مىسازد كه فرمودند: «من عمل بهذه الآيتفقد استكملالايمان» (2)
با اين توضيح به نقش والاى قانون كه در فرهنگ قرآن ازآن به «شريعت» تعبير شده است، مىرسيم چرا كه عملصالح كه ركن ركين دين به شمار مىرود، بدون قانون وشريعت امكان ندارد.
علم فقه و دين - با توضيحى كه ارائه شد به نقش اساسىعلم فقه به عنوان علمى كه متكفل بيان قانون و شريعتالهى است مىرسيم و از همين روست كه تفقه در دين موردامر الهى قرار مىگيرد (3) و پايه دين (4) محسوب مىشود.
دين و عقل - تمام اديان الهى تا آنجا كه دچار تحريفوتدليس نشده باشند، مطابق موازين عقل هستند. ونمىتوان دينى را الهى فرض كرد اما با اين وديعه الهى كهخداوند آن را براى تشخيص و تمييز صحيح از ناصحيح وصلاح از فساد، (5) در طبيعت آدمى قرار داده است، مخالفباشد وگرنه تضادى بين تشريع پروردگار (دين) و تكوين او(قرار دادن عقل بدين منظور) صورت مىگيرد و اين امر باحكمت الهى سازگار نيست.
اسلام و عقل - از آنجا كه اسلام خاتم اديان و دستوراتآن فرازمانى و مكانى است، بيش از هر مكتب ديگرى عنصرعقل در آن حضور دارد، به گونهاى كه اگر دين اسلام را دينتعقل و شريعت آن را، شريعت عقل بناميم كلامى گزافنگفتهايم. تاكيد مكرر قرآن حكيم، بر تعقل (6) و ستايشامامان معصوم(ع) از عقل، دليل ديگرى استبر لزومحضور پررنگ عقل در عرصه اعتقاد و عمل دينى، و از آنجاكه اين بحث مقدمهاى استبر موضوع مقاله به اختصار ازآن مىگذريم.
منابع علم - واضح است كه يكى از مسائل مهم در هرعلمى توجه به منابع و مداركى است كه مسائل آن علملزوما مستند به آنها است و آن مدارك، دليل و برهان آنمسائل مىباشد. در گذشته، از اين مدارك به «مبادىتصديقيه علم» ياد مىكردهاند و امروزه يكى از پردامنهترينمباحث در مسئله شناخت، بحث از مبادى تصديقيه علوماست. در علم فقه نيز به نوبه خود اين مسئله با عنوان «منابعفقه» هميشه مورد بحثبوده است، چرا كه گزينش منابعتاثير بسزايى در نحوه اجتهاد و استنباط فقيه دارد.
نظر اصوليان شيعه و سنى پيرامون منابع فقه - نظرمعروف شيعه اين است كه منابع استخراج احكام، چهار چيزاست: قرآن، سنت، اجماع و عقل. در كنار اين نظر با اينتعبير، تعابير ديگرى هم وجود دارد كه با نظريه مشهور شيعهيا در اصل نظر تفاوت دارد يا در تعبير. مثلا شيخ مفيدمىفرمايد: اصول احكام سه چيز است: قرآن، سنتپيامبر(ص) و اقوال ائمه(ع) و عقل را راهى مىداند براىرسيدن به علم نهاده شده در اين اصول. (7) محقق در معتبر مىفرمايد: مستند احكام نزد ما شيعيان پنجچيز است: قرآن، سنت، اجماع، عقل و استصحاب. (8) محمدبناحمد سرخسى اصول احكام را سه چيزمىداند: كتاب، سنت و اجماع، سپس به قياس بعنوان اصلىكه از اين اصول سه گانه استنباط مىشود، اشاره مىكند. (9) محمد غزالى به چهار اصل معروف (قرآن، سنت،اجماع و عقل) اشاره مىكند، منتها مورد حكم عقل رامسئلهاى خاص مىداند. عبارت وى چنين است:«والدليلالعقلى المقرر على النفى الاصلى». (10) ابراهيم شاطبى به كتاب، سنت، اجماع و قياس اشارهمىكند ولى اصل و ريشه دو مورد اخير را كتاب و سنتمىداند. (11) علىبنمحمد آمدى به كتاب، سنت، اجماع، قياس،استدلال، مذهب صحابى، استحسان و مصالح مرسله بهعنوان اصول احكام اشاره مىكند. (12)
منابع فقه و عقل - از منابعى كه عملا نمىتواند موردمخالفت هيچ فقيهى قرار گيرد، «عقل» است. منبع بودن عقلرا - حداقل براى استنباط برخى احكام (13) - شيعه و سنى،اخبارى و اصولى، اشعرى (14) و غير اشعرى، پذيرفتهاند. (15) از اين بالاتر بايد گفت عقل نه تنها به عنوانيك منبع مستقل در استنباط احكام مطرح استبلكه علاوهبر اين، عقل در تفسير صحيح ساير منابع و برداشت منطقىاز آنها، همچنين در تبيين بسيارى از موضوعات وابسته بهمصلحت و مفسده (16) و در سنجش رابطه منابع بايكديگر (17) كارآيى دارد به گونهاى كه ميتوان گفت: آغاز،نيرو، آبادانى و ختم فقه به عقل است. (18) البته از اين نكتههم نبايد غافل شد كه گاه استفاده از عقل در كشاكش افراط وتفريط قرار گرفته است. لذا تبيين «جايگاه عقل در استنباطاحكام» بسيار لازم و مفيد به نظر مىرسد. و در يك كلاممىتوان گفت: امر فقيه نسبتبه استفاده از عقل در استنباط،داير بين «لازم» و «ممنوع» است و «حد وسط» ندارد.بنابراين عقل در تشخيص بسيارى از موضوعات فقهى و درهنگام تعارض بين ادله، به داورى مىنشيند و حكم مىكند.حال سؤالى كه مطرح مىشود اينكه مراد از «عقل» به طورمطلق چيست؟ و آيا «عقل فقهى» اصطلاح خاصى دارد يانه؟
تفسير عقل - امامان معصوم(ع) و فرهيختگان علم وحكمت «عقل» را بطور مطلق به بيانهاى مختلفى تفسيرنمودهاند چون:
«عقل چيزى است كه بوسيله آن خداوند پرستشمىشود و بهشت ما بدست مىآيد.» (19) «عقل، اول مخلوق از مجردات است كه خداوند آن را ازنور خود از طرف راست عرش آفريد» (20)
«عقول، امامان و راهنمايان افكارند» (21)
«عقل براشياى مختلفى اطلاق شده است از قبيل: اولمخلوق خداوند، خصلت و حالتى پسنديده از حالات نفسانسانى، قوه و نيرويى كه انسان با آن مىانديشد و انسان را ازحيوان متمايز مىسازد» (22)
«عقل به انسان توانايى مىدهد كه كاملا بر خود مسلطشود، غرايز لگام گسيخته خود را مهار نمايد و قوه وخلاقيتخود را براى انجام كارهاى نيك و زيبا جهتدهد.» (23)
واضح است كه نمىتوان هيچيك از تعاريف فوق راتعريف حقيقى و ماهوى عقل به حساب آورد چرا كه هركدام از اينها به بيان اثر يا آثارى از عقل پرداخته است.
و اصولا مىتوان ادعا كرد كه بشر با توان بشرىنمىتواند حقيقت و ماهيت عقل را بطور دقيق بفهمد زيراقوه و نيرويى كه بخواهد با آن عقل را درك كند، خود عقلاست، پس هم عالم و مدرك عقل است و هم معلوم ومدرك، و اين در حالى است كه شرط شناخت دقيق ماهيتيك چيز، آن است كه مدرك برتر از مدرك و معلوم باشد. لكن آنچه امر را آسان مىسازد اين است كه ما به منظورداشتن فهمى صحيح از عقل ناچار نيستيم ماهيت آن را دقيقادرك كنيم بلكه شناخت آثار عقل كافى است و نياز ما رابرطرف مىسازد.
عقلانى بودن دين و دينى بودن عقل - از آنچه گفتيم بهنكات ذيل مىرسيم:
1- آنچه از زمانهاى بسيار گذشته (24) مطرح بوده و هنوزهم برخى بر آنند كه انديشه «رويارويى عقل و دين» يا «عقلو شريعت»، انديشهاى است ناصواب و ريشهاش جهل (25) به دين و شريعت از يك سو، و به حقيقت عقل، از سوىديگر است. گاه دين و شريعت را به مجموعهاى از امورتعبدى و فوق عقل تفسير كردند و زمانى آن را عاطفه محضدانستند كه در مقابل عقل است. (26) برخى هم رسما اعلانكردند «دين از انفعالاتى همچون ترس از بلا و اميد به بهرهيابى، يابهبود كار سرچشمه مىگيرد» (27) روشن استشريعتى هم كه ازاين دين منبعث گردد تا چه پايه عقلستيز و خرددشمناست!
از سوى ديگر، بر سر عقل نيز همان آمد كه بر سر دين!برخى آن را «روشى» محض براى جدل و سفسطه دانستندكه به هر چه علاقهمند شود به نفع آن قيام مىكند و آن رااثبات مىنمايد! (28) بدون آن كه صبغه «ارزشى و عرشى»داشته باشد. برخى هم عقل را در زندان تدبير امورزندگى (29) و سياست و مكر (30) حبس نمودند، و جنگىموهوم بدون چشمانداز صلح بين دين و شريعت از يك سو،و عقل از سوى ديگر ايجاد كردند و اينها همه برخلاف تعاليمى است كه قرآن كريم و راهنمايان معصوم دين به ماآموختهاند!
آنچه ما آموختهايم نه تنها«عقلانيت دين» و همراهىدين با عقل استبلكه «دينىبودن عقل» هم جزءآموختههاى ما است. عقل درزبان قرآن و مفسران راستين آنبر جوهرى قدسى و حقيقتىعرشى اطلاق مىشود كهايمان، تدبر، شناختحسن ازقبيح و صحيح از غلط درگزارههاى كلى، (31) از اينگوهر است.
2- انكار درك حسن و قبح موجود در برخى از افعال ازسوى عقل - كه توسط عدهاى صورت گرفته است - بغايتناصواب و مخالف صريح نقل و وجدان است. براستى چهكسى است كه درك حسن عدل و قبح ظلم را بتواند انكار كندو به فاعل اين دو عمل يكسان بنگرد؟!
با سيرى كه در بحث داشتيم، تا حدودى با عقل و كار آنآشنا شديم. حال سؤالى كه مطرح است اينكه: منظور ازعقل در فقه همين گوهر استيا تعريف خاص ديگرى دارد؟
نظر مرحوم شهيد صدر و نقل آن - مرحوم شهيد صدردر پاسخ به اين مسئله، فرموده است:
«مراد از حكم عقلى، حكم قوه عاقله به معنى فلسفى آن نيستبلكه مراد حكمى است كه عقل بطور جزم و يقين، بدون استناد بهقرآن و سنت آن را صادر مىكند.» (32) لكن مىتوان به قطع ادعاكرد كه اصوليين و فقيهان را اصطلاحى در مورد واژه «عقل»نيست و هرگاه از آن صحبت مىكنند، مرادشان همان گوهرقدسى كه قوهاى است از قواى نفس ( عقل فلسفى)مىباشد، چنانچه از روايات هم اصطلاح خاصى در موردعقل استفاده نمىشود بلكه در برخى روايات، آثارى به عقلنسبت داده شده كه دقيقا در فلسفه از عقل خواسته شدهاست. (33)
بلى، وقتى صحبت از «عقل فقهى» به عنوان منبعى ازمنابع شريعتبه ميان مىآيد، عقلى اراده مىشود كه در كناركتاب و سنت و در عرضآنهاست، نه متكى بر اين دو،و ابزارى در تفسير و تبيين ايندو. اما اين تقيد موجبنمىشود كه بگوييم: مراد ازعقل فقهى و حكم آن،مصطلح فلسفى آن نيست و ازهمين جا به ملاحظهاى كه برفرمايش مرحوم صدر وارداست پى مىبريم چون بينحكم قطعى عقل بدون استنادآن به كتاب و سنت، با حكمعقل فلسفى تضادى نيست تا فرمايش ايشان صحيح باشد.بنابراين مراد از عقل فقهى، همان عقل به معناى شناختهشده در فلسفه و غيره است، و فقيهان و اصوليين را در اينزمينه اصطلاح خاصى نيست.
در فصل سابق كار عقل را بيان كرديم، چه هنگامى كه درعرض قرآن و سنتبه عنوان منبعى مستقل براى استنباطاحكام به كار مىآيد و چه آن هنگام كه به عنوان ابزارى درتفسير و تبيين منطقى ساير منابع و حل تعارض موجود بينآنها مورد استفاده قرار مىگيرد.
استفاده ابزارى از عقل - نقش دوم عقل را، هيچ عاقلىانكار نكرده است چرا كه هر انسانى با اندكى تامل به ايننكته مىرسد كه هيچ استدلالى بدون كمك گرفتن از قوهعاقله سامان نمىيابد، حتى در زمانى كه مستدل با حرارتو شدت، بر ضد عقل استدلال مىكند، عقل را به خدمتگرفته است و اين جمله معروف است كه «عقل را با عقل ردمىكنند!»بعنوان مثال وقتى قرآن كريم فرمان به اقامه نماز مىدهد(اقيموالصلاة) و وقتى در اصول ثابت مىگردد كه: «صيغهامر دال بر وجوب است» تا اينجا عقل حضور ندارد (34) اماهيچ حكمى هم ثابت نشده است، تا وقتى كه عقل حضورپيدا مىكند و با چيدن صغرى و كبرى، اين گونه استدلالمىكند: نماز مورد امر قرار گرفته است و هر چه مورد امرقرار گيرد انجام آن بر مكلف واجب است، «پس نمازانجامش واجب است» حال به نظر شما، آيا عاقلى مىتوانداين گونه استفاده از عقل را منع كند؟! خير. و ظاهرا تا اينزمان از احدى هم نقل مخالفت در استفاده از عقل، به اينگونه نشده است. آنچه گاه بين انديشمندان مورد اختلافقرار گرفته، استفاده استقلالى از عقل است، به اين معنى كههر گاه عقل محض و خالص، حسن يا قبح عملى را درك كردو حكم (35) نمود كه فاعل فعل اول مستحق مدح و ثواباست و فاعل فعل دوم مستحق ذم و عقاب، آيا شرع اقدسهم همين حكم را دارد يا نه؟ و اين مطلب همان است كه اززمانهاى كهن با عنوان «ملازمه يا عدم ملازمه بين حكم عقلو شرع» مطرح بوده است. كسانى كه به «منبع بودن عقل براىاستنباط احكام» معتقد بودهاند قانون ملازمه را پذيرفتهاند وجمعى كه با منبع بودن عقل مخالف بودهاند، (36) طبعا بهملازمه هم اعتقادى نداشتهاند.
ملازمه حكم عقل و حكم شرع - اين قاعده مورد قبولاكثر اصوليين شيعه و جمعى از اهل سنت قرار گرفته است وعدهاى هم مخالف آنند از جمله اخباريين شيعه و جمعىديگر از اهل تسنن! (37)
ادله منكرين ملازمه - از انگيزههاى سياسى مخالفتبادرك و حكم عقل و اثبات حكم شرعى با آن (38) كه بگذريمبه ادلهاى مىرسيم كه مورد تمسك مخالفين قرار گرفتهاست و ما در حد گنجايش مقاله به اين ادله اشاره كرده و آنهارا نقد مىنماييم.
دليل اول - دلالتبرخى از آيات قرآن، مانند «و ما كنامعذبين حتى نبعث رسولا» (اسراء، آيه 15 و نبوديم ما عذاب كننده،تا اينكه قبل از آن رسولى را مىفرستاديم) مرحومفاضلتونى (39) در تقريب استدلال به اين كريمه چنينمىفرمايد: اين آيه ظهور در اين مطلب دارد كه عقاب بعد ازفرستادن رسول است، پس وجوبى و تحريمى نيست مگر اينكهرسول فرستاده شده باشد. اگر گفته شود كه مدلول آيه نفى عذابنمودن است نه نفى استحقاق آن، پس چه بسا كه استحقاق باشد(استحقاقى كه از مخالفت وجوب و تحريم عقلى حاصل مىگردد)اما خداوند به دليل لطفى كه بر بندگان دارد عقاب نمىكند مگر بعداز فرستادن رسول! (بنابراين، آيه دلالتى بر نفى وجوب و تحريمعقلى و نفى ملازمه ندارد) در جواب گوييم: واجب شرعى آن استكه مكلف احتمال عقاب را بر ترك آن بدهد، حال اگر وجوبى باشدكه مكلف يقين دارد عقاب در مورد او نيست (مثل وجوب فرضىعقل) پس اين وجوب نمىتواند شرعى باشد. (40) (و اين خلاففرض قاعده ملازمه است)
نقد دليل اول - از استدلال به اين آيه و شبيه آن (41) مىتوان پاسخهايى داد از قبيل: پاسخ اول - اين آيه بر اينمطلب دلالت دارد كه: اقوام گذشته به عقاب دنيوى عذاب وريشهكن نشدند مگر بعد از ارسال رسولان و انذار آنان،بنابراين ربطى به عقاب اخروى ندارد تا از اين طريق نفىملازمه بين حكم عقل و شرع - به بيانى كه ذكر شد - مستفادگردد. شاهد اين معنى، گذشته از قبل و بعد آيه، تعبير به «وما كنا معذبين» است كه دلالتبر استمرار نفى در گذشتهمىكند، در صورتى كه اگر نزول عذاب مربوط به آينده بود،عبارت ديگرى مانند «لا نعذب» و «لن نعذب» لازممىآمد. (42) پاسخ دوم - مدلول اين آيه عامى است كهگريزى از تخصيص آن نيست زيرا برخى از واجبات مانندنظر در معجزه مدعى نبوت، فقط از طريق عقل ثابتمىشود. (43) همچنين اصول دين كه عقل قطعى آن را دركمىكند، نمىتواند مشمول آيه باشد (44) و وقتى تخصيصبه عموم آيه راه پيدا كرد، مىتوان در ملازمات عقليه هممدعى تخصيص شد. پاسخ سوم - «رسول» كه در آيه به آناشاره شده استشامل رسول باطن يعنى عقل هممىشود. (45) پاسخ چهارم - به نظر مىرسد كه مىتوان ازدليل اول اين گونه هم جواب داد كه: «آيه منطوقا بر نفىعذاب مگر بعد از فرستادن رسول، و مفهوما، بر امكانتعذيب بعد از فرستادن رسول و مخالفتبا او، دلالت دارد.حال اگر رسول آمد و عقل را حجت قرار داد و سپس كسى،در مورد حكم عقلى با عقل مخالفت كرد و عذاب شد، اينعذاب، عذاب بعد از رسول است نه قبل از او، و مدعىملازمه بين حكم عقل و شرع، چنين ادعايى دارد. به نظر مااين جواب صحيحتر از بقيه است. (46) پس اين آيه منافىملازمه نيست، البته بر عهده مدعى ملازمه است كه براىحجيتحكم عقل اقامه دليل نمايد.
دليل دوم منكرين ملازمه - رواياتى است كه تكيه برعقل را در استنباط احكام، رد مىكند. مرحوم سيد نعمتاللهجزايرى كه از مشاهير اخباريين شيعه است، در اين مقاممىفرمايد: «شارع مقدس مدركات عقلى را هر چه باشد، معتبرندانسته، حتى قياس اولويتى كه علت آن مورد نص و تصريح شارعباشد و از روايات چندى، چون روايت مربوط به ديه انگشتان (47) و احاديث دال بر قضاء روزه و نه نماز توسط حائض (48) ورواياتى كه قياس شيطان را (با اين كه قياس اولويتبود) (49) ردمىكند و... اين معنى استفاده مىشود.» سپس مىفرمايد: وقتىشارع در امور واضح باب اعتبار عقل را مىبندد، حساب امورغيرواضح روشن است.
نقد دليل دوم - تا آن جا كه تحقيق به عمل آمد، روايتىدال بر منع اعتماد بر «عقل» در استنباط احكام به دست نيامدو اين كه مثل مرحوم مظفر مىفرمايد: «مشهور است از اهلبيت(ع) كه: «ان دين الله لايصاب بالعقول» (50) (با عقولنمىتوان به دين خدا رسيد) تا با سند صحيح از معصوم(ع)به ما نرسد، اعتبارى ندارد، تا چه رسد به اينكه در جوامعروايى هم ديده نشود. و آنچه ديده شد مذمت عقولناقصه، (51) قياس، (52) راى، (53) و افتاى به غيرعلم (54) است.
البته در مورد منع از تفسير قرآن تعبير به«عقولالرجال» (55) شده است اما در هيچيك از اينها دلالتىبر منع استفاده از گوهر قدسى عقل، براى استنباط احكام،ديده نمىشود.
ضمنا بايد به اين نكته هم توجه داشت كه قرآن كريم وروايات، مجموعهاى را تشكيل مىدهند كه بايد با هم موردمطالعه قرار گيرند. گرفتن بخشى و رها كردن بخشى ديگر،محقق را به نتيجه صحيح نمىرساند. علاوه بر اين بايدشرايط زمانى و مكانى صدور آيات و روايات را نيز در نظرگرفت، حال با ملاحظه اين دو جهت، اگر رواياتى كه ما را ازاعتماد به راى و قياس و عقل منع مىكند، در نظر بگيريم،متوجه مىشويم كه تمام اين روايات به رد جريان رايج آنروزها نظر دارند; جريانى كه دست هر فقيه نمايى را دراستفاده بىرويه از سليقه شخصى و ظن موهوم فردى (البتهبا نام راى و اجتهاد و استفاده از عقل!) باز مىگذاشت. اينمطلب از جاى جاى روايات وارده در اين زمينه استفادهمىشود. (56) اين كجا و ملازمهاى كه فقيهان و اصوليينفرهيخته به ادب استنباط صحيح، ادعا مىكنند، كجا؟!
مضافا اين كه اگر در خصوص منع استفاده از عقل، بهعنوان استنباط احكام، رواياتى حتى بدون هيچ قيدى دردسترس داشتيم - كه البته يك روايت هم ظاهرا نداريم - بايداين گونه روايات را بر عقل اين و آن، و راى ظنى زيد وعمرو وبه تعبير برخى از روايات بر عقول ناقصه حمل كرد.در ضمن جوابهاى متعدد ديگرى ازاستدلال به اين روايات داده شده است كه به منظوراختصار و پرهيز از تكرار، از ذكر آنها صرفنظر مىشود. (57)
اشكال رواياتى چون روايت ابان - دراينجا اشكالى بهذهن مىرسد كه بدون پاسخ به آن، مشكل روايات همچنانبه حال خود باقى مىماند و آن اين است كه: رواياتى كهمنبع بودن عقل را براى استنباط احكام - با هر تعبيرى - ردمىكنند، گاه كلى و عام و گاه موردى و جزئى هستند، مانندرواياتى كه در مورد ديه زن وجود دارند (58) و قبلا نيز بهيكى از آنها اشاره شد. در مورد روايات عام، جواب هماناست كه در بالا مطرح شد يا آنچه در ساير كتابها آمده است،اما در مورد روايات جزئى و موردى مانند روايت «ابان» وامثال او نمىتوان از آن جوابها استفاده كرد! زيرا اگر ما باشيمو گوهر قدسى عقل خالص، پذيرفتنى نيست كه با بالا رفتنجرم و وارد آوردن اضرار بيشتر، (59) جريمه كمتر گردد. بهعبارت ديگر تناسب جرم و جريمه اقتضاء مىكند كه اگر ديهقطع سه نگشتسى شتر مقرر شده است، در قطع چهارانگشتبيش از اين مقدار مقرر گردد و اين را عقل قطعىمىفهمد و حكم مىكند، اما مىبينيم كه در شريعت اسلامچنين نيست! براستى آيا با وجود چنين مواردى در شريعتمقدس مىتوان با طيب خاطر از قاعده ملازمه صحبت كرد؟هرگز!
پاسخ به اشكال - در جواب بايد گفت: گرچه اين اشكالانصافا قوى است زيرا اين روايات مخاطب خاصى ياشرايط زمانى و مكانى معينى ندارد تا مثل روايات عامهگذشته، پاسخ دهيم، لكن برغم قوت اشكال، طرفدارانملازمه مىتوانند در قبال اين روايات مواضعى داشته باشنداز قبيل: تحليل روايت ديه انگشت - همانطور كه مىدانيمدر قاعده ملازمه، بحثبين تلازم حكم قطعى عقل با حكمشرع است و عقل در حكم قاطعانه خود بايد همه جهات راملاحظه كند، در غير اين صورت حكم عقل نيستبلكه«توهم عقل» است و در اين حال اگر قطع هم بياورد، هرچندبراى قاطع، حجت و معذر است، اما مستلزم حكم واقعىشرعى نيست.
حال به اشكال مورد بحثبرمىگرديم تا ببينيم همهجهات در آن ملاحظه شده استيا نه؟
در اشكال آمده بود كه عقل مىگويد: «بايد اضرار و جرم باجريمه تناسب داشته باشد و در كم و زياد شدن اين دو، رابطهمتوازن مراعات گردد. بر اين اساس منطقى به نظر نمىرسد كه ديهقطع سه انگشتسى شتر و ديه قطع چهار انگشت، بيستشترباشد!»پاسخ اول - در حل اشكال فوق مىتوان گفتبر فرضقبول تناسب مذكور، هيچ عقلى نمىگويد كه اين تناسبالزاما بايد بين جرم و جريمه دنيوى ( ديه) تعيين گردد،زيرا مسلما عقاب اخروى هم نوعى جريمه است و به هميندليل در برخى گناهان، با اينكه در دفعه اول كفاره تعيينشده، اما در دفعات بعد كفاره نيست و به انتقام الهى حوالهشده است. (60)
با اين توضيح اگر عقاب اخروى كسى كه چهار انگشتزنى را قطع كرده است، بيش از كسى باشد كه سه انگشت اورا قطع نموده، عدم تناسب بين جرم و جريمه برطرفمىگردد. حال اگر كسى در چارچوب مادى محض و دنيوىخالص و بدون در نظر گرفتن مجازات اخروى، مسئله رابررسى كند و به بن بست رسد، اين مشكل اوست نه مشكلمكتب و شريعت!
پاسخ دوم - در قطع چهار انگشت زن، از اين جهت كهزن حق دارد چهار انگشت مرد را قطع كند (ولو با پرداختنديه دو انگشت) حق قصاص، بيش از موردى است كه سهانگشت او قطع شده باشد، هر چند حق ديه كمتر است. البتهاين دو پاسخ تنها در صورت قطع عمدى مفيد است زيراعقاب اخروى يا قصاص، مخصوص موردى است كه جرمعمدا اتفاق افتاده باشد; در حالى كه مساله برابرى ديه زن ومرد تا ثلث و نصف شدن ديه از ثلثبه بعد، مخصوصصورت عمد نيست (61) لذا به پاسخ بعد دقت كنيد.
پاسخ سوم - اگر مصلحت و حق طبيعى در اين باشد كهديه زن مطلقا نصف ديه مرد باشد، و از طرفى در جنايات واضرار سبكتر - كه بيش از جنايات و اضرار سنگين اتفاقمىافتد - مصلحت اقتضا كند كه ديه مرد و زن برابر باشد (تا- مثلا - مردها توجه بيشترى در جلوگيرى از اين جناياتبنمايند) قهرا حاصل اين دو مصلحت، اين مىشود كهديه مرد و زن تا مرحلهاى برابر باشد، و از آن مرحله به بعد(جنايات و اضرار سنگينتر) مصلحت اول و حق طبيعىمراعات شود. مسلما هيچ عقلى نمىگويد كه ديه اين دو درهمه مراحل يا بايد مساوى و يا ديه مرد دو برابر ديه زنباشد بلكه احتمال عقلى ديگرى هم داده مىشود مبنى براين كه ديه اين دو تا حدى برابر باشد و از آن حد كه گذشت،ديه زن نصف ديه مرد گردد و اين مرز در هر جا كه تعيينشود، اشكال موهوم فوق پيش خواهد آمد، پس اين حكمحكيم از شارع عليم نه از اين باب است كه در شريعتتناسب بين جرم و جريمه، يا تناسب بين اضرار و دادنخسارت مراعات نشده است، بلكه از باب جمع بين دومصلحتى است كه به آن اشاره كرديم. (62) - (63)
دليل سوم منكرين ملازمه - سومين دليل - و شايدمهمترين دليل - مخالفين ملازمه اين است كه مىگويند: درمقدمات عقليه، مجال خطا و اشتباه بسيار است. محمدامين استرآبادى يكى از سران اخباريه در سده دهم و يازدهمهجرى، بعد از تقسيم علوى نظرى به علوم «قريب به حس»و علوم «دور از حس»، فروع فقهى را از قسم دوم دانسته و درنهايت مىگويد: «اگر به كلمات حضرات معصومين تمسككرديم، از خطا مصون ماندهايم والا نه» (64) بر همين اساسمناط تعلق تكاليف را فقط سماع از شارع مىداند و عقل را ازگردونه خارج مىكند. (65)
پاسخ دليل سوم - در پاسخ به اين دليل بايد گفت: ايندليل صدرى دارد و ذيلى. در صدر دليل آمده كه «مجال خطاو اشتباه در مقدمات دليل عقليه بسيار است» و در ذيل آمدهاست كه: «اصولا حوزه احكام شرع، حوزهاى است كه عقلنمىتواند در آن دخالت كند، احكام توقيفى و اعتبارى، تابعملاكهايى هستند كه عقل از درك آن عاجز است.»
به طور كلى همان قدر كه پاسخ دادن به صدر اين دليلآسان است، جواب دادن به ذيل آن مشكل مىنمايد. بر يا در بعض موارد (67) - تسليم خود كرده، ذيل دليل است.
برخى از طرفداران ملازمه در پاسخ به صدر دليلگفتهاند: «اينكه در مقدمات عقليه بيش از مقدمات شرعيه، مجالخطا باشد را قبول نداريم. (68) بعلاوه لازمه اين گفته، اين است كهاصول اعتقادى دين هم كه با عقل ابتشده زير سؤال رود!» (69)
مگر آن كه به گفته برخى معتقد باشيم كه قائلند: عقل - باحكم به وجوب تصديق رسول - وى را به مسند رسالتنشاند و به او ولايت داد، سپس ولايتخود را زير سؤالبرد! (70) و در حالى كه در روايات (71) اثبات برخى اصولاسلام به عقل نسبت داده شده است، چگونه مىتوان دركعقل را كنار گذاشت؟!
روشنى جواب اين دليل، اين گمان را ايجاد مىكند كهاخباريين منكر آن نيستند كه عقل را دركى است (72) و نبايدگفته اخباريين را همان گفته برخى از دانشمندان«پوزيتويست» غرب دانيم كه در ادعا براى هيچ نوع ازمدركات عقلى ارزش قائل نيستند (73) و بلكه نظر اخباريينآن است كه عقل نمىتواند در حوزه شريعت دخالت كند. برهمين مبنى دليل چهارم با آن ذيل عنوان گرديد تا بتوان وجهمعقولى براى آن تصوير كرد.
عقل در برخى موارد به ملاكات احكام مىرسد - پس بهسراغ ذيل دليل مىرويم! به نظر شما چه بايد گفت؟ آيامىتوان در مقابل گفته اين حضرات، قائل شد كه احكام،توقيفى محض نيست، بلكه عقل هم در موارد زيادى بهملاكات و مناطاتى دست مىيابد و از آن طريق به حكمقطع پيدا مىكند و با كمك ملازمه، حكم شرعى هم ثابتمىشود؟ يا در بست تسليم اشكال شويم و مثل برخى ازاصوليين بگوييم: اگرچه در موردى كه عقل به ملاك تامبرسد حكم شرعى است اما بحث در رسيدن عقل به اينملاك است، زيرا يك مورد هم براى اين رسيدن وجود ندارد.
اصل قاعده و تطبيق و اجراى آن - آنچه به نظر مىرسداينكه نبايد اصل قاعده ملازمه را با آنچه به تطبيق و اجراىقاعده مربوط مىشود، خلط كرد! و اين مطلب كه ما چندمورد به اين شكل در خارج داريم؟ كم يا زياد يا اصلا موردىبراى آن نداريم، مربوط به تطبيق و اجراى قانون ملازمهاست نه اصل آن. آنچه در قانون ملازمه مورد بحث است،ملازمه واقعى بين حكم قطعى عقل با حكم شرعى است، واز موارد آن (74) اين است كه عقل مصلحتيا مفسدهاى را درفعل ببيند، و با توجه به آن مصلحتيا مفسده حكم منجز بهبايستگى اولى و ناروايى دومى نمايد، و بين نهاد و گزاره(مانند ظلم قبيح و عدل نيكوست) چنان رابطه محكمىببيند كه هيچ نوع تشكيكى را نپذيرد.
بر كسانى كه آشناى با مسائل فقهى - مخصوصا بابمعاملات - هستند، روشن است كه در موارد متعددى فقهاىبزرگ با استناد به عقل، به حكم عقلى و با استناد به قانونملازمه، به حكم شرعى مىرسند، و اين واقعيت وقتى خودرا پررنگ و برجسته نشان مىدهد كه اهداف كلى و اغراضاصلى شرع مقدس را در نظر بگيريم.
دليل قاعده ملازمه - تا اينجا ادله قائلين به انكار ملازمهرا ذكر كرديم و تا حد گنجايش مقاله به آنها پاسخ داديم. امااثبات قانون ملازمه و دليل آن با آنچه كه در صدر مقاله، درمورد اعتبار عقل گذشت، نياز به بحث مجدد ندارد.
در پايان براى تلخيص و نتيجهگيرى از مقاله، مطالب آنرا در چند شماره خلاصه مىشود:
1- با پيدا شدن زندگى اجتماعى، ضرورت جعل واعتبار قانون احساس شد، و اين معنى از قرآن كريم هماستفاده مىگردد.
2- دين به دو بخش عمده: ايمان و عمل صالح تقسيممىگردد.
3- ايمان و عمل صالح هر كدام ضابطه و قانون خاصخود را دارند و علمى كه متكفل بيان آن قواعد و ضوابط درقالب تكليف است، «علم فقه» مىباشد.
4- دين ( مجموعه ايمان و عمل صالح) مطابق موازين«عقل» است و بين دين و عقل هماهنگى كامل است و بههمان اندازه كه دين عقلانى است، عقل هم دينى است!
5- بيش از هر مكتبى، مكتب اسلام به حضور عقل، ارجنهاده است.
6- در هر علمى - و از جمله علم فقه - تشخيص منابع ومدارك كشفى مسائل آن علم، امر مهمى است.
7- از منابع فقه، «عقل خالص» مىباشد كه عملا موردمخالفت هيچ فقيه و اصولىاى قرار نگرفته است.
8- عقل علاوه بر اينكه منبعى است مستقل براىاستنباط احكام، ابزارى است در خدمت تبيين و تفسيرمنطقى ساير منابع و حل تعارض بين آنها.
9- استفاده از عقل در استنباط احكام امرى است ظريفكه بين لازم و ممنوع، دائر است و از هرگونه افراط و تفريطبايد پرهيز نمود.
10- شناخت ماهيت عقل امرى است مشكل بلكهغيرممكن! اما شناخت آثار آن ما را كافى است و اين امرىاست مقدور.
11- انكار توانايى درك حسن و قبح افعال توسط عقلصحيح نيست.
12- عقل به اعتبار مدركاتش به دو قسم: «عقل عملى ونظرى» تقسيم مىشود.
13- فقيهان و اصوليين را اصطلاح خاصى در مورد عقلنيست.
14- استفاده ابزارى از عقل را هيچ عاقلى انكار نكردهاست.
15- در اينكه عقل منبعى مستقل براى استنباط احكام -در عرض قرآن و سنت - باشد، جمعى مخالفت كردهاند.
16- مخالفت و موافقتبا منبع بودن عقل براى استنباطاحكام به رد يا قبول قانون ملازمه بين حكم عقل و شرعبرمىگردد.
17- قانون ملازمه را اكثريت اصوليين شيعه و جمعى ازاهل سنت پذيرفتهاند و اخباريين شيعه و گروهى ديگر ازاهل تسنن مخالف آن هستند.
18- هيچيك از ادله منكرين ملازمه صحيح نيست.
19- بحث از اصل قاعده با بحث از تطبيق و اجراء آننبايد خلط شود.
20- اين قاعده هم در اصل دليل بر اعتبار دارد (ادلهاعتبار عقل) و هم موارد زيادى براى تطبيق و اجراء دارد.
1) ابومحمدحسن حرانى، تحفالعقول، كتابفروشى اسلاميه، تهران،ص 201.
2) محمدحسين طباطبايى، الميزان، مؤسسه اعلمى، بيروت، ج 1،ص 431.
3) قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد: «فلو لا نفر من كل فرقة منهمطائفة ليتفقهوا فىالدين... (توبه، آيه 122). «چرا از هر گروهىطايفهاى كوچ نمىكنند تا با تلاش و كوشش، در دين فقيه و فهيمگردند... .»
4) اشاره استبه حديثى ار رسول اكرم(ص) كه: «لكل شئ عماد وعماد هذا الدين الفقه»، «براى هر چيز پايهاى است و پايه اين دين«فقه» است»، محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، مؤسسه وفاء،بيروت، ج 1، ص 216.
5) امام صادق(ع) در تعريف عقل فرمودهاند: «و عرفوا بهالحسنمنالقبيح» [با عقل زيبا را از زشت تشخيص مىدهند] كلينى،كافى، انتشارات علميه اسلاميه، تهران، ج 1، ص 33.
6) مانند آيات 44، 73، 76، 242 از سوره بقره و...
7) رساله اصول فقه، از مرحوم شيخ مفيد، ضميمه «كنز الفوائدكراجكى»، مكتبة المصطفوى، قم، ص 186.
8) ص 5، واضح است كه اين نظر همان نظريه معروف شيعه استبدون اينكه استصحاب را مستقل از بقيه محاسبه نمايند.
9) اصول السرخسى، مكتبة المعارف، رياض، ج 1، ص 279.
10) المستصفى، دارالذخائر، قم، ج 1، ص 100.
11) الموافقات، دارالفكر، ج 3، ص 200.
12) الاحكام فى اصولالاحكام، دارالكتابالعربى، بيروت، ج 1، ص208.
13) مانند وجوب يادگيرى احكام و غير اينها. ملاحظه شود «الفوائدالمدينة» از محمدامين استرآبادى، ص 201.
14) ملاحظه شود تفسير كبير، ج 20، ص 172، در تفسير آيه «و ما كنامعذبين» سوره اسراء، آيه 15.
15) نكتهاى كه بر آن تاكيد داريم اين است كه هيچ فرقهاى عملانمىتواند منبع بودن عقل را براى برخى احكام انكار كند، چنانچهدر پاورقى سابق به بعضى موارد اشاره شد. آقاى جعفرىلنگرودى به نقل از كتاب الفوائدالجديدة مىنويسند: «اشاعره هرچند به زبان، منكر حسن و قبح عقلى هستند اما عملا آن را انكارنمىكنند. مگر نه اين است كه غزالى اشعرى است، با اين حالكتاب احياء علومالدين و كيمياى سعادت را در اخلاق نوشتهاست، و حال اينكه اساس علم اخلاق، تكيه زدن به حسن و قبحعقلى است. همينطور است ملاى روم و محيىالدين عربى كه ازاشاعره هستند اما در آثار خود حسن و قبح عقلى را پذيرفتهاند.(مكتبهاى حقوقى، ص 11)، نقل ما از آقاى حسين نجوميان در«مبانى قانونگذارى و دادرسى، ص 107، بنياد پژوهشهاىاسلامى، مشهد) چنانچه ملاحظه مىشود نويسنده الفوائدالجديدة نيز بر اين باور است كه اشاعره عملا منكر حسن و قبحعقلى نيستند و با اين عدم انكار، راه براى پذيرش عقل به عنوانيكى از منابع احكام باز مىشود، و اين همان باورى است كه ما برآن هستيم و لذا غزالى اشعرى «عقل» را در المستصفى به عنوانيكى از منابع - ولو در برخى مسائل - مطرح مىكند.
16) مانند تشخيص مصاديق عدل و ظلم.
17) از جاهايى كه بطور پررنگ از عقل استفاده مىشود در حلتعارضى است كه بين ادله شرعيه واقع مىشود. مانند تعارضى كهبين دو خبر صحيح واقع مىشود و از عقل در حل آن استفادهمىشود. توضيح بيشتر را در كتب اصولى - باب تعادل و ترجيح -مطالعه نماييد.
18) مضمون حديثى است از امام صادق(ع) در اصول كافى، ج 1، ص33.
19) ترجمه حديثى است از امام صادق(ع) در كافى، انتشارات علميهتهران، ج 1، ص 91.
20) مضمون حديثى است از امام صادق(ع) در كافى، ج 1، ص 23.
21) از امام اميرمؤمنان(ع) در بحار، مؤسسه وفا، بيروت، ج 1، ص 96.
22) از صدرالمتالهين شيرازى در شرح اصول كافى، انتشارات مكتبةالمحمودى، ص 18 و 19.
23) از نيچه فيلسوف آلمانى، ملاحظه شود «فلسفه نيچه»، ص 43 و44، نقل ما از داوود الهامى در «جستجو در عرفان اسلامى»انتشارات مكتب اسلام، قم، ص 169.
24) برخى معتقدند اين انديشه به زمان ظهور مسيحيتبرمىگردد،ملاحظه شود مقاله «مفهوم عقل دينى» از آقاى محمدتقى فاضلدر مجله نقد و نظر، شماره سوم، ص 167، تابستان و پاييز 1374.
25) البته در بررسى اين مساله به علل ديگرى براى مبارزه با عقل وعقلگرايى - چون افراط در اخذ به عقل و سوء استفاده از او وسودمند بودن اين مبارزه براى حاكمان و قدرتمندان - برمىخوريم. همان، ص 19، 34 و 208، مقالات از آقايان: جعفرسبحانى، حسين مدرسى و محمدتقى سبحانى.
26) از «فوئر باخ»، ملاحظه شود مقاله «بستر تاريخى دفاع عقلانى ازدين» از آقاى اكبر قنبرى در مجله نقد و نظر، شماره دوم، ص 95،بهار 1374.
27) از «هيوم»، همان، ص 91.
28) ملاحظه شود الحدائق الناظرة، دارالكتبالاسلامية، قم، ج 1، ص127 و... .
29) اقاى «ميتالينوس» در مصاحبه با مجله «نقد و نظر» شماره دوممىگويد: دانشمندان روحانى ما و فلاسفه و بزرگان هميشهگفتهاند: براى حل مسائل دنيا از مسائل عقلى استفاده كنيد. تنهاكسانى براى خدا مىتوانند صحبت كنند كه نور خدا در قلب آنهامتجلى شده است.
30) ملاحظه شود كافى، انتشارات علميه اسلاميه، ج 1، ص 11.
31) مراجعه شود به كافى، كتاب عقل و جهل، در اين بخش از كتابآثارى كه ذكر كرديم با آثار ارزشمند ديگرى براى عقل ذكر شدهاست.
32) بحوث فى علمالاصول، مكتبالاعلامالاسلامى، ج 4، ص 119.
33) ملاحظه شود كافى، انتشارات علميه اسلاميه، ج 1، ص 33، ومقايسه شود با اسفار، ج 7، پاورقى ص 83، از مرحوم سبزوارى.
34) البته مبناى معروفى است در اصول از مرحوم محقق نايينى وعدهاى از اعيان اصول فقه، كه دلالت صيغه امر بر وجوب هم بهحكم عقل است. قهرا طبق اين معنى در كبراى استدلال هم ازعقل كمك گرفته شده است لكن نگارنده مقاله، اين مبنا راناصحيح مىداند و نظر صحيح را همان نظر مشهور بين گذشتگاندر اين زمينه مىداند مبنى بر اينكه دلالت صيغه بر وجوب از بابوضع صيغه استبراى وجوب، چه به وضع تعيين يا به وضعتعينى. بر اين اساس در كبرى از عقل استمدادى نشده است.
35) البته اين نظر بر مبنايى است كه گويد عقل جداى از «درك»،«حكم» هم دارد و در مقابل، اين فكر و مبناى معروف امروزاست كه براى عقل چيزى جز درك قائل نيست. نگارنده مقاله اينبحث را بطور مفصل در رسالهاى كه در آينده چاپ مىشود بحثنموده و آنچه در متن آمده براساس انتخابى است كه در آن رسالهصورت گرفته است.
36) به پاورقى شماره 17 مراجعه شود.
37) در بحث ادله منكرين به برخى از منابع اين گروه اشاره مىشود.
38) ملاحظه شود فصلنامه «نقد و نظر» شماره 3 و 4، ص 208،تابستان و پاييز 1374، مقاله عقلگرايى و نصگرايى در كلاماسلامى از آقاى محمدتقى سبحانى.
39) وى با اينكه از اصوليين شيعه است - و اين را مىتوان از كتابش(وافيه) فهميد - در قاعده ملازمه تامل دارد و اين آيه را دليل برانكار آن قرار مىدهد.
40) الوافية، ج 1، ص 172، مجمعالفكرالاسلامى، قم; همچنينملاحظه شود تفسير كبير از فخر رازى، ج 20، ص 172، ذيلتفسير آيه كريمه; و الحاصل منالمحصول، ج 2، ص 260.
41) چون كريمه (رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس علىاللهحجة بعدالرسل) (سوره نساء، آيه 165)، (پيامبرانى كه بشارتدهنده و بيمدهنده بودند تا براى مردم بعد از اين پيامبران بر خداحجتى باقى نماند)، همچنين ملاحظه شود كريمه 134، از سورهطه.
42) ملاحظه شود الميزان، دارالكتب الاسلامية، طهران، ج 13، ص 60.
43) ملاحظه شود تفسير كبير فخررازى، ج 20، ص 172، وى با اينكهخود اشعرى است و اكثريت اشاعره منكر ملازمه هستند بلكهحسن و قبح عقلى را كلا قبول ندارند، دلالت آيه را بر رد ملازمهنمىپذيرد.
44) ملاحظه شود الميزان، ج 13، ص 61.
45) فخر رازى در مصدر پيشين اين وجه را به عنوان يك احتمالمطرح كرده است.
46) و به نظر ما بقيه جوابها خالى از ملاحظه نيست مثلا در موردجواب اول مىتوان گفت: اگر عذاب دنيوى محدود كه در قبالعذاب اخروى جدا ناچيز است، بعد از بعثت رسول است،چگونه عذاب اخروى چنين نباشد؟! و در مورد جواب دوممىتوان گفت: تخصيص خلاف اصل است، و از اين بالاتر لحنآيه است كه از تخصيص ابا دارد و چنين عمومى مثل «قبح عقاببلابيان» قابل تخصيص نيست. و در مورد جواب سوم بايد گفت:اطلاق رسول بر معنايى كه شامل رسول باطن - يعنى عقل - همشود، متداول و مرسوم نيست و قرينهاى قوى مىطلبد، و در آيه ومشابه آن چنين قرينهاى وجود ندارد، بلكه قرينه برخلاف موجوداست. اما جواب چهارم از هر جهت صحيح و كافى است. دقتكنيد.
47) اشاره استبه حديث معروف ابان از امام صادق(ع) در روايتبراى قطع يك انگشت زن ده شتر، و دو انگشتبيستشتر، و سهانگشتسى، و چهار انگشتبيستشتر به عنوان ديه قرار دادهشده است. ملاحظه شود وسائلالشيعة، باب 44، از ابواب ديهاعضاء، ج 19، ص 268.
48) همان، ابواب حيض، باب 41، ج 2، ص 591 و 592.
49) اشاره استبه قول شيطان كه گفت: (انا خيرمنه خلقتنى من نار وخلقته من طين) (اعراف، آيه 12 و سوره ص، ايه 76، من بهتر ازآدمهستم، چرا كه مرا از آتش آفريدهاى و او را از گل).
50) اصول فقه، انتشارات معارف اسلاميه، طهران، ج 2، ص 181.
51) ان دينالله لايصاب بالعقولالناقصة»، ملاحظه شود كمالالدين،ص 324، مستدركالوسائل، ج 17، ص 262; بحارالانوار، ج 2،ص 303 و نورالثقلين، ج 1، ص 511.
52 و 60) وسائل، باب 6 از ابواب صفات قاضى، ج 18، صص 21 تا41.
53)
54) همان، باب 4.
55) همان، باب 13، حديث 69 و 73 و 74.
56) و لذا بخش عمدهاى از اين روايات خطاب به افراد خاصى استكه در اين زمينه افراط مىنمودند و در برخى از روايات چونصحيفه ابان، امام(ع) توجه مخاطب را به نكتهاى جلب كردهاندكه از اين كه فكر مىكرده، حكم عقل قطعى است، برگردد وتوهمى بيش نپندارد.
57) مراجعه شود به رسائل شيخ انصارى، صص 11 - 13; اجودالتقريرات، ج 2، ص 41; بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 123;مصباح الاصول، ج 2، ص 26 و 55.
58) ملاحظه شود فروع كافى، دارالكتبالاسلامية، ج 7، صص 301 -299.
59) در تعبير به «جرم» نظر به موردى داريم كه ضربه عمدى باشد، ودر تعبير به «اضرار» نظر به مورد غيرعمد داريم.
60) قرآن كريم در مورد كسى كه در حال احرام شكار كند، كفارهاىتعيين كرده و بعد مىفرمايد: (ومن عاد فينتقم الله منه)، (سورهمائده، آيه 95، هر كس مجددا شكار كند خداوند از او انتقاممىگيرد)، همچنين ملاحظه شود وسائلالشيعة، باب 48، ابوابكفارات صيد، ج 9، ص 244 و 245 و كتب فقهى از جمله شرحلمعه، ج 1، ص 252.
61) وسائلالشيعة، باب 3، از ابواب ديه شجاج و جراح، ج 19، ص295، در آن باب دو روايت معتبر است كه هر دو اطلاق دارند وشامل مورد غيرعمد هم مىشوند.
62) با اين توضيح به سر كلام حكيمانه امام صادق(ع) در ذيل روايتابان پى مىبريم كه فرمودند «هذا حكم رسولالله(ص) انالمراةتعاقلالرجل الى ثلثالدية، فاذا بلغتالثلث رجعت الىالنصف»،(آنچه گفته شد حكم رسول خدا است كه زن تا ثلث ديه با مردبرابر است و به ثلث كه رسيد به نصف برمىگردد)، ملاحظه شودپىنوشتشماره 54.
63) آنچه گفته شد بخشى از پاسخهايى است كه به اشكال مزبورمىتوان داد. نگارنده در رسالهاى كه در آيندهاى نزديك چاپخواهد شد به برخى از پاسخها اشاره كرده است.
64) الفوائدالمدينة، دارالنشر لاهلالبيت(ع)، ص 129 و 130 و 162،همچنين ملاحظه شود رسائل شيخ انصارى، ص 8 و بحوث، ج 4،ص 125 و 127 و الاصول العامة للفقه المقارن، مؤسسهآلالبيت(ع) ص 298.
65) رجوع كنيد به، الحدائقالناظرة، دارالكتبالاسلامية، ج 1، ص131.
66) مانند صاحب فصول كه منكر ملازمه واقعى شده است. فصول،ص 339 و 340.
67) مانند مرحوم اقاى خويى كه فرمود: از آنجا كه عقل راهى به ادراكملاكات واقعيه ندارد براى قانون ملازمه در اين بخش - كه هر گاهعقل درك مصلحتيا مفسده نمود حكم شرعى ثابت مىشود -موردى سراغ نداريم. ملاحظه شود مصباح الاصول، ج 3، ص 34و محاضرات، ج 3، ص 70.
68) ملاحظه شود رسائل شيخ انصارى (رحمة الله)، ص 8 و 9.
69) مرحوم شهيد صدر، اين اشكال را بر اخباريين در بحوث، ج 4، ص126 و 127، مطرح كرده و آن را به وجهى كه خالى از برخىملاحظات نيست، نقد نموده است.
70) مضمون اين كلام را لؤى صافى دركتاب اعمالالعقل، از انتشاراتدارالفكر دمشق، ص 83، به ابن تيميه نسبت مىدهد.
71) ملاحظه شود كافى، كتاب عقل و جهل، ج 1، ص 15، حديثيازدهم و ص 28، حديثبيستم و ص 33 ديثسى و چهارم.
72) و اين مطلب از كلمات خود اخباريين هم استفاده مىشود.ملاحظه شود شرح تهذيب از سيدنعمتالله جزايرى، ص 48 وحدائق، ج 1، ص 131.
73) مرحوم آقاى مطهرى مىفرمايد: «يادم هست كه در تابستان 1322شمسى كه به بروجرد رفته بودم و فرصت را غنيمتشمرده ازمحضر درس حضرت آيتالله فقيد آقاى بروجردى - اعلى اللهمقامه - استفاده مىكردم، يك روز معظم له ضمن انتقاد از روشاخباريين اظهار داشتند كه پيدايش اين فكر در ميان اخباريين مادنباله و اثر موج فكر حسى اروپايى بود.» و اين گفته در مقدمهفوائدالمدينة و در بحوث آقاى صدر، ج 4، ص 125، نقد شدهاست.
74) قانون ملازمه تنها در مورد درك ابتدايى مصلحتيا مفسده و بهتعبيرى درك ابتدايى مناط حكم توسط عقل به كار نمىآيد، بلكهعلاوه بر اين مورد - كه از آن به مستقلات عقليه تعبير مىشود - درغيرمستقلات هم به كار مىآيد. مراجعه شود به اصول فقه، ج 1،ص 243 به بعد، از محقق مظفر.