كيفرهاى دنيوى; علل و پيامدها

پدیدآورمحمدحسین زنجیری

تاریخ انتشار1388/01/27

منبع مقاله

share 905 بازدید
كيفرهاى دنيوى; علل و پيامدها

زنجيري، محمد حسين
اشاره

اصولاً كيفر به معناى پاداش عمل در نظام عمومى هستى از جايگاه ويژه اى برخوردار است و حتى مى توان آن را به عنوان يك قانون فراگير در نظام هستى ردگيرى كرد. هر كنش و عملى در نظام هستى آثار و پيامدهاى طبيعى از خود به جا مى گذارد. از همين رو برخى بر اين باور پا مى فشارند كه در نظام تكوين پاداش در حقيقت عين عمل و كنش است: «سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ»(اعراف/ 180); «جَزَآءً وِفَاقًا»(نباء/26)
در نظام تشريع نيز بر پايه همين اصول كلى طبيعى، پاداش و كيفر مى بايست در حدّ و اندازه هاى كنش و عمل تقنين و مقرر گردد. قوانين نوشته و نانوشته و اصول مجازات هاى بسيارى وجود دارد كه در راستاى تبيين اين اصول كلى طبيعى نگاشته شده است. هر چند كه در بسيار موارد نيز اين مجازات و شدت و ضعف آن مناسب و در حد و اندازه هاى كنش و عمل نيست ولى در نگرش كلام در همان جهت قابل توجيه و تبيين است.
در نظام الهى كيفر و پاداش در دنيا و آخرت بر خلاف كيفر و پاداش در نظام تشريعى وضعى با توجه به خصوصيت عمل و كنش و مناسب آن است. هر چند واژه كيفر عنوان خاصى براى گونه اى از پاداش هاست و تنها به مجازات هاى كنش ها و اعمال بد و نادرست اطلاق مى شود ولى مراد از كيفر را مى توان پاداش هر كنش خوب و يا بدى فرض كرد.
به هر حال چنان كه در نظام هستى هر كنش در حوزه هاى مختلف تأثيرگذار بوده و آثار و پيامدهاى چندى را به دنبال دارد و در بيشتر موارد نيز بازتاب آن به خود كنشگر و عامل بر مى گردد ولى تبعات آن گاه فراتر از آن مى باشد. هر چه عمل بازتاب هاى مثبت و منفى بيشترى داشته باشد به همان اندازه كيفر و پاداش شدت و ضعف مى يابد. از اين رو پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: هر كس سنت (رفتارى كه سيره و روش عمومى مى شود) خوب و بدى را از خود به جا گذارد به همان اندازه كيفر و پاداش دريافت مى كند; به اين معنا كه كنش هاى سنتى شده ديگران نيز به حساب سنت ساز ريخته مى شود.
قرآن تنها به كيفر و مجازات اخروى توجه نكرده بلكه به كيفرهاى دنيوى اعمال نيز توجه مى دهد. البته كيفرهاى دنيوى اعمال به آن معنا نيست كه تناسب تام و تمام با كنش ها و اعمال داشته باشد; زيرا بسيارى از مجازات ها و كيفرها به عنوان بازدارنده و تنبيهات مطرح هستند تا از افزايش گرايش به سوى عملى خاص بازداشته شود. اين كيفرها كه در دنيا تحقق مى يابد برخى از آن ها كيفرهاى مادى است كه آثار آن قابل مشاهده است و برخى ديگر كيفرهاى معنوى است كه در جان و روان انسان اثرگذار است و به سادگى قابل مشاهده نيست. در اين نوشتار كوشش بر آن است تا به اين مهم پرداخت شود.
بحث از انواع كيفرهاى مادى و معنوى و علل بروز اين گونه مجازات ها، موضوعى است كه در اين نوشتار دنبال مى شود.

كيفرهاى مادى

كيفرهاى مادى دنيوى به دو نوع كيفرهاى فردى و اجتماعى تقسيم مى شود كه هر يك، آثار و پيامدهايى را به دنبال دارد. در ذيل به تبيين هر يك از اين مجازات ها مى پردازيم.

الف. كيفرهاى فردى

اين نوع از كيفر به صورت هاى گوناگونى در زندگى شخص جلوه مى نمايد كه عارض شدن ضيق و تنگنا بر زندگى، نزول مصائب و سختى ها، كوتاه شدن عمر و سلب نعمت ها در پاره اى از موارد، نمونه هائى از آن مى باشد.

1. تنگنا در زندگى

اعراض از ياد خدا و ترك طاعت او علاوه بر عواقب سوء اخروى، پيامدهاى سوء مادى نيز در همين دنيا به دنبال داشته كه احساس ضيق و تنگنا در زندگى از آن جمله مى باشد. خداوند مى فرمايد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا...; [1] كسى كه از ياد من روى گردان شود زندگانى سخت و تنگى براى او است.» در مورد معيشت ضنك و جايگاه تحقق آن، اقوال گوناگونى مطرح شده است. ولى با توجه به ذيل آيه كه مى فرمايد: «وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَـمَةِ أَعْمَى» و اشاره به كيفر اخروى دارد، شاهد و قرينه اى است بر اين كه مراد از معيشت ضنك، سختى در زندگانى دنيوى است; يعنى كسى كه از ياد من دورى كند، دچار تنگنا و سختى در همين زندگى دنيوى خواهد شد كه اين تنگنا و سختى ممكن است مادى يا معنوى باشد.
كسى كه خدا را در زندگى خود كنار گذاشته و قلبش به دنيا تعلق يافته است و تنها براى آن تلاش مى كند، به هر چه دست يابد ـ چه كم باشد و چه بسيار ـ باز قانع نشده، حرص و طمع او را آرام نمى گذارد.
چنين كسى به حسب ظاهر داراى زندگى مرفه و با آسايش باشد، ولى آن تنها، ظاهر قضيه است و دغدغه اى درونى و خوف و حزن هاى ملازم با آن، زندگى را ناگوار مى سازد. [2]
آن كه از ذكر الهى غفلت ورزيده، درهاى زندگى را به روى خود بسته مى بيند و هميشه احساس تنگى و كمبود مى نمايد و بر اين اساس است كه آسمان به اين وسعت و زمين به اين پهناورى را نيز بر خود تنگ مى يابد.

2. نزول سختى هاى فردى

بسيارى از گرفتارى ها و مصيبت هاى انسان به خاطر عملكرد سوء اوست كه ناشى از جهل، غفلت، خطا و معصيت مى باشد، هر چند كه بسيارى از گناهان نيز مورد عفو خداوند قرار گرفته، آثار سوء آن برطرف مى شود. قرآن كريم مى فرمايد: «مَآ أَصَـبَكُم مِّن مُّصِيبَة فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُواْ عَن كَثِير; [3] هر مصيبتى كه به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام داده ايد و بسيارى را نيز عفو مى كند.»
هر چند بخشى از مصائب به عنوان امتحان بندگان و در مواردى به عنوان ترفيع درجه براى اولياء مى باشد، ولى بخش عظيمى از سختى ها تاوان گناهان و اعمال سوء مى باشد كه آيه محل بحث، اشاره به اين دسته از بلاها دارد و در سخنان ائمه نيز به آن تصريح شده است.
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد: «تَوَقُّوا الذُّنوبَ فَما مِنْ بَلِيَّة وَ لانَقصِ رِزق الاّ بِذَنْب حَتَّى الْخَْدْشِ وَالْكَبْوَةِ و الْمُصيبةِ. قال الله عزَّوجَلَّ; «مَآ أَصَـبَكُم مِّن مُّصِيبَة فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُواْ عَن كَثِير; [4] خود را از گناهان حفظ كنيد; زيرا هيچ بلائى و كم شدن رزق و روزى نيست، مگر براساس معصيت; حتى خراشى كه بر بدن وارد مى آيد و نيز افتادن بر زمين و مصيبتى كه بر انسان عارض مى شود به خاطر گناهى است كه مرتكب مى شود و اين بيان خداوند است كه مى فرمايد: هر بلا و مصيبتى كه به شما مى رسد، به سبب اعمالى است كه مرتكب شده ايد و از بسيارى از اعمال شما مى گذرد و عفو مى كند.»
امام صادق(عليه السلام) نيز در اين باره مى فرمايند: اى مفضل خود را از گناهان دور نما و شيعيان ما را از انجام گناهان بر حذر دار. به خدا سوگند! اثر گناهان پيش از هر كس به خود گناهكار مى رسد. به درستى كه فردى از شما دچار ظلمى از ناحيه پادشاه جور نمى شود مگر به خاطر گناهانش; و فردى از شما دچار بيمارى نمى شود مگر به خاطر گناهانش; و يا اينكه فردى از رزق و روزى محروم مى شود و يا هنگام مرگ بر او سخت گرفته مى شود; اينها نيست مگر به خاطر گناهانى كه انجام داده است.» [5]

3. كوتاهى عمر

كوتاهى عمر در برخى موارد ناشى از گناه و معصيت است. امام صادق(عليه السلام)مى فرمايد: «مَنْ يَمُوتُ بِالذُّنُوبِ اَكْثَرُ مِمَّنْ يَمُوتُ بِالاْجالِ; [6] كسانى كه به كيفر گناهان مى ميرند، بيشترند از كسانى كه به عمر طبيعى از دنيا مى روند.»
در برخى از روايات به بُعد اجتماعى اين كيفر نيز اشاره شده است. حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد: «ما كانَ قَومٌ قَطُّ فى غَضِّ نِعْمَتِهِ مِنْ عَيْش فَزالَ عَنْهم الاّ بِذُنوب اِجْتَرَحُوا لاَِنَّ الله لَيْسَ بِظَلام لِلْعَبيد; [7] هيچ ملتى از آغوش ناز و نعمت زندگى گرفته نشد، مگر به واسطه گناهانى كه انجام دادند; زيرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمى دارد.»

ب. كيفرهاى اجتماعى

از جمله مجازات هاى الهى در دنيا مصائب و ابتلائات اجتماعى است كه عقوبت انحرافات و گناهانى است كه در اجتماع شيوع پيدا كرده، علنى شده و افراد جامعه نسبت به آن بى تفاوت شده اند.
بلاهاى تكوينى و عمومى همچون: قحطى، خشكسالى، سيل، زلزله و اختلافات داخلى و درگيرى هاى اجتماعى و تسلط اشرار بر جامعه از جمله مهم ترين مصائب اجتماعى است.

1. بلاهاى عمومى

قرآن كريم تصريح مى كند كه بلاها و گرفتارى هاى عمومى كه جامعه به آن مبتلا مى شود، نتيجه اعمال سوء خود آنان بوده، عقوبتى است كه شايد به موجب آن به راه حق و حقيقت و طاعت و بندگى برگردند:«ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِى عَمِلُواْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ; [8] فساد در خشكى و دريا به خاطر كارهاى سوئى كه مردم انجام داده اند آشكار شده تا خداوند نتيجه برخى از كارهايشان را به آن ها بچشاند و نشان دهد شايد بيدار شوند و به سوى حق بازگردند.»
گاهى ابتلائات و گرفتارى ها محصول گناهان جمعى و اجتماعى است و دامن تمامى اجتماع را در بر مى گيرد و به تعبير قرآن فساد، در گستره زمين و دريا آشكار مى شود.
در اين كه مراد از «فساد در بر و بحر» چيست؟ علامه طباطبايى در اين باره مى فرمايد: «مراد از فساد ظاهر، مصائب و بلاهاى عمومى است، از قبيل: زلزله ها، خشكسالى، از بين رفتن امنيت اجتماعى و... هر چيزى كه موجب فساد نظام صالح جارى در عالم آفرينش شود، چه به حسب ظاهر مستند به اختيار مردم باشد يا نباشد.»
همچنين ايشان مى فرمايد: «اين آيه ناظر به عقوبت دنيوى است، آن هم بخشى از عقوبت، و آيه به عقوبت اخروى نظر ندارد.» [9]
به نظر مى رسد همان گونه كه علامه طباطبايى(ره) و همچنين برخى از مفسران ديگر فرموده اند: مفاد آيه عموميت داشته، مختص زمان مكان و واقعه خاصى نيست. بنابراين، بعضى از تفسيرهاى مصداقى بر فرض صحت، تفسير دقيقى نمى باشد. از اين رو، مراد از فساد در زمين و دريا معناى گسترده اى، اعم از فسادهاى اخلاقى مى باشد و علاوه بر آن دسته از آثار وضعى گناهان كه رابطه علّى و معلولى آنها با گناهان معلوم است، شامل آثار شومى از قبيل بلاهاى عمومى از قبيل قحطى، زلزله، سيل و جنگ ها نيز كه به حسب ظاهر و از لحاظ طبيعى ارتباط و پيوندشان با عملكرد انسان ها مشخص نيست، نيز مى شود.

2. اختلافات داخلى

اختلاف كلمه و درگيرى هاى داخلى در جامعه از جمله عقوبت هايى است كه در رديف عذاب هاى آسمانى قرار گرفته است و خداوند متعال با بيانى هر چه بليغ تر در ضمن اشاره به ساير عقوبت ها به آن نيز هشدار مى دهد:«قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَابًا مِّن فَوْقِكُمْ أَوْمِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَيُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْض انظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الاَْيَـتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ; [10] بگو او قادر است كه عذابى از طرف فوق يا از زير پاى شما بر شما بفرستد يا به صورت دسته هاى پراكنده شما را به هم بياميزد و طعم جنگ و ناراحتى را به هر يك از شما بوسيله ديگرى بچشاند. ببين كه چگونه آيات گوناگون را براى آن ها بازگو مى كنيم شايد بفهمند و بازگردند.»
گرچه روى سخن در اين آيات به مشركان و بت پرستان و اعراض كنندگان از دعوت الهى است كه به فرجامى شوم تهديد و انذار شده اند و به تاوان عملكرد سوء آنان كه ابتلاء به انواع عذاب دنيوى است تصريح شده، ولى خداپرستى لفظى و صورى و عدم التزام به دستورهاى الهى نيز ملاكاً مورد تهديد و انذار بوده، همين عواقب سوء را در پى دارد.
ابتداى آيه مذكور اشاره به بلاهاى عمومى داشته مى فرمايد: خداوند متعال قادر است كه بر شما عذابى از فوق يا عذابى از زير پاى شما بر شما برانگيزاند. ولى ذيل آيه كه محل استشهاد ما مى باشد، به اختلافات داخلى و تفرّق و تشتُّت اشاره كرده و آن را عذابى الهى مى داند.

3. تسلط اشرار بر جامعه

از جمله عقوبت هاى اجتماعى كه تاوان عدم انجام وظيفه و ترك فريضه امر به معروف و نهى از منكر است، تسلط اشرار بر زمام امور اجتماع بوده كه خود ريشه بسيارى از گرفتارى ها و مشكلات مى باشد.
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد: «لا تَتْرَكُوا الاَمْرَ بِالمَعروف و النَّهى عَنِ المُنكَرِ فَيُوَلّى عَلَيكُم شِرارُكُم ثُمَّ تَدْعونَ فَلايُستَجابُ; [11] امر به معروف و نهى از منكر را رها نسازيد و الاّ اشرار و انسان هاى بدانديش از ميان شما بر شما مسلط خواهند شد و به حكومت خواهند رسيد. آنگاه دعا خواهيد كرد، ولى اجابت نخواهد شد.»
پيامبر عظيم الشأن اسلام نيز در اين باره مى فرمايد: «لا يَزالُ النّاسُ بِخَيْر ما اَمَرُوا بِالمعروفِ و نَهَوا عَنِ المُنْكَرِ و تَعاوَنُوا عَلَى البِرِّ فَاِذا لَمْ يَفْعَلوا نُزِعَتْ عَنْهُمُ الْبَرَكاتُ و سُلِّطَ بَعْضُهُم على بَعض و لَيسَ لَهُمْ ناصِرٌ فِى الاَرض و لا مُعينٌ; [12] مادامى كه مردم امر به معروف و نهى از منكر داشته و در نيكى ها با همديگر همكارى كنند، همواره در خير و بركت خواهند بود و گرنه بركات از آن ها سلب و بعضى ]از اشرار[ بر آنها مسلط خواهند شد و يار و ياورى هم نخواهند داشت.»

4. عذاب استيصال

از ديگر كيفرهاى اجتماعى اين است كه جوامع فاسد و ظالمى كه آخرين مرحله از مهلت خويش را گذرانده اند، به هلاكت رسيده و منقرض خواهند شد. و در نتيجه زمين از لوث وجودشان پاك خواهد شد اين موضوع در آيات فراوان و با تعابير مختلفى مثل: عذاب شديد، عذاب نُكر و اهلاك به آن تصريح شده و به عنوان عذاب استيصالى در كلمات مفسران از آن ياد مى شود. [13] خداوند مى فرمايند: «وَ كَأَيِّن مِّن قَرْيَة عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهَا وَ رُسُلِهِ فَحَاسَبْنَـهَا حِسَابًا شَدِيدًا وَ عَذَّبْنَـهَا عَذَابًا نُّكْرًا...; [14] چه بسا شهرها و آبادى هايى كه اهل آن از فرمان خدا و رسولانش سرپيچى كردند، پس ما حساب آنها را به دقت و شدت رسيديم و به مجازات كم نظيرى گرفتار ساختيم. آنها وبال كار خود را چشيدند و عاقبت كارشان خسران بود.»
«نُكر» به معناى پيشامد مشكل و بى سابقه يا كم سابقه است. «حساب شديد» به معناى حساب دقيق توأم با سختگيرى است و يا به معناى مجازات شديد كه نتيجه حساب دقيق است. در هر حال، اين آيه اشاره اى به عذاب استيصال اين اقوام سركش در دنيا دارد كه به صورت هاى مختلفى همچون طوفان و صاعقه ريشه كن شده اند. [15]
بعضى حساب شديد و عذاب نُكر را اشاره به عذاب قيامت دانسته و فعل ماضى را به معنى مستقبل گرفته اند كه از باب تحقق قطعى آن به صورت ماضى نقل شده است. [16] ولى وجهى براى اين توجيه نيست، خاصه اينكه آيه بعد در مورد عذاب آخرت صحبت مى كند، مى فرمايد: خداوند عذاب شديدى را براى آنها آماده كرده است، كه اين قرينه اى است كه مراد از عذاب نُكر، عذاب دنيوى است.
آيه ديگرى كه به مسأله اشاره كرده است; آيه 44 سوره ابراهيم است كه مى فرمايد: «وَ أَنذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَـلَمُواْ رَبَّنَآ أَخِّرْنَآ إِلَى أَجَل قَرِيب نُّجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ; مردم را از روزى كه عذاب الهى به سراغشان بيايد بترسان. آن روز كه ظالمان مى گويند: پروردگارا مدت كوتاهى ما را مهلت ده تا دعوت تو را بپذيريم و از پيامبران پيروى كنيم...»
در اين كه مراد از «روز عذاب» چه روزى است، سه احتمال مطرح مى باشد: 1. روز قيامت و رستاخيز 2. هنگام مرگ 3. روز نزول بلاها و مجازت هاى دنيوى همانند عذاب هايى كه بر اقوامى همچون لوط و ثمود نازل گشت.
هر چند بعضى از مفسران احتمال اول يا دوم را ترجيح داده اند، [17] ولى سياق اين آيه به خوبى احتمال سوم را تقويت مى كند; زيرا در ادامه آيه آمده است كه ستمگران با مشاهده آثار عذاب مى گويند: پروردگارا مهلت كوتاهى براى جبران گذشته به ما بده كه جواب منفى مى شنوند و اين درخواست كاشف از اين است كه در دنيا هستند و اين منافاتى با حصر مذكور در آيه قبل كه در مورد عذاب اخروى است، ندارد [18]; زيرا آن آيه در مقام حصر عذاب آنها در قيامت نيست; بلكه در مقام بيان علت تأخير عذاب مى باشد. ولى اين آيه همه مردم را از عذاب استيصال در همين دنيا انذار مى دهد.
علامه طباطبائى(ره) نيز مى فرمايند: «انذار در آيه سابق مربوط به اهوال روز قيامت و عذاب اليم در آن روز است. ولى انذارى كه در اين آيه به دنبال آن مطرح شده، انذار به عذاب استيصال در دنياست و دليل بر آن هم مهلت خواهى ستمگران هنگام مشاهده عذاب است كه اين متناسب با عذاب هاى دنيوى است.» [19]

توبه زودهنگام

در ميان اقوامى كه مبتلا به عذاب استيصال شدند، تنها قوم يونس بود كه به موقع و قبل از شروع عذاب متنَبّه گشته، توبه كردند و توبه آنها نافع و از عذاب الهى نجات پيدا كردند. قرآن كريم در بيان اين امر مى فرمايد: «فَلَوْلاَ كَانَتْ قَرْيَةٌ ءَامَنَتْ فَنَفَعَهَآ إِيمَـنُهَآ إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّآ ءَامَنُواْ كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ مَتَّعْنَـهُمْ إِلَى حِين; [20 ]چرا هيچ يك از اقوام گذشته به موقع ايمان نياوردند تا ايمانشان براى آنها سودمند باشد، مگر قوم يونس كه چون ايمان آوردند عذاب و مجازات خواركننده و ذلت بار دنيوى را از آنان برطرف ساختيم و تا مدت ديگرى (پايان زندگانى و عمرشان) از زندگى برخوردارشان كرديم.»
قوم يونس هرگز در برابر مجازات قطعى قرار نگرفته بودند وگرنه توبه آنان نيز پذيرفته نمى شد; بلكه اخطارها و هشدارهايى كه معمولاً قبل از مجازات نهائى مى آيد، براى آنها موجب بيدارى و توبه زود هنگام شد; در حالى كه مثلاً فرعونيان بارها اين نمونه اخطارها را ديده بودند، ولى هيچگاه اين اخطارها را جدى نگرفتند و تنها از حضرت موسى(عليه السلام)خواستند كه ناراحتى را از آنان برطرف سازند تا ايمان بياورند، اما هرگز ايمان نياوردند.
به هر حال مفاد آيه اين است كه اقوام گذشته، ايمانى كه نافع آنها باشند نياوردند، مگر قوم يونس كه ايمان نافع آوردند، ايمان نافع، ايمانى است كه قبل از نزول عذاب محقق شود. بنابراين، ايمان قوم يونس به موقع و قبل از نزول عذاب بوده است كه سرانجام موجب نجات آنان نيز گشت.

كيفرهاى معنوى

يكى ديگر از كيفرهاى دنيوى، كيفرهاى معنوى است كه از نظر روحى و روانى اثرات منفى بر وجود آدمى مى نهد و نفس او را از قدم نهادن بر صراط مستقيم و تخلق به فضايل انسانى و الهى محروم مى سازد و البته اين همه نتيجه اعمال زشت و گناهانى است كه مرتكب شده است. كيفرهاى معنوى صورت هاى گوناگونى دارد كه در ذيل به برخى از آن ها اشاره مى شود:

1. قساوت قلب

از جمله كيفرهاى معنوى در دنيا، قساوت قلب و سخت دلى مى باشد كه در آيات و روايات فراوانى ضمن مذمت و هشدار نسبت به آن، معلول گناهان دانسته شده و كيفرى معنوى محسوب مى شود.
قساوت قلب كه همان سخت دلى است، اين است كه دل آدمى با مشاهده چيزى كه بايد متأثر شود، متأثر نگردد. اگر نفس آدمى حالتى پيدا كند كه از مواعظ لفظى و عملى و مشاهده صحنه هاى عبرت آور عكس العمل مناسب از خود نشان ندهد، قساوت پيدا كرده است و به دارنده اين نفس، سخت دل و قسى القلب گويند.
قرآن كريم به شدت قساوت قلب را مذمت مى كند و مى فرمايد: «أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلاِْسْلَـمِ فَهُوَ عَلَى نُور مِّن رَّبِّهِ فَوَيْلٌ لِّلْقَـسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ أُوْلَـئِكَ فِى ضَلَـل مُّبِين; [21] آيا كسى كه خداوند سينه اش را براى پذيرفتن اسلام باز و وسيع كرده، مانند كسى است كه دلش بسته و از پذيرش سخت باشد. پس چاه ويل ]كه در قعر جهنم است يا شدت و سختى عذاب[ براى جماعتى است كه دلهايشان از پذيرفتن ياد خدا سخت است. اين سنگ دلان در گمراهى هويدا و آشكارند.»
در روايات فراوانى نيز قساوت دل مورد مذمت قرار گرفته و ما را از ابتلاء به آن بر حذر داشته اند: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «...اِنّ اَبْعَدُ النّاسِ مِنَ اللّهِ القاسى القَلْبُ; [22]...دورترين مردمان از (رحمت) خداوند شخص سخت دل است.»
در برخى از آيات و روايات به عوامل ايجاد قساوت قلب اشاره شده است كه عبارتند از: گناهان، آرزوهاى طولانى، پرخورى، پرحرفى، پرخوابى و غفلت از ياد خدا. [23]

2. انحراف دل

انحراف دل از جمله كيفرهاى معنوى گناهان است. انحراف دل، يعنى ميل به باطل و ناخوشايند ديدن حق. قلب انسان به حسب طبيعت اوليه اش داراى صفا و جلاء است كه حقيقت را درك مى كند و حق و باطل يا فجور و تقوا را از همديگر تميز مى دهد; چنان كه خداوند مى فرمايد:«فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَهَا; [24] خداوند خوبيها و بديهاى نفس را به او الهام فرموده است.»
ولى گناه و خلاف تدريجاً اين طبيعت اوّلى را از بين مى برد و نفس به گونه اى مى گردد كه باطل و پليدى را زيبا مى بيند و بدان متمايل مى گردد. قرآن كريم اين حقيقت را با تعابير گوناگونى بيان نموده است. از جمله درباره علت تكذيب و انكار قيامت توسط منكران مى فرمايد: «وَ مَا يُكَذِّبُ بِهِ إِلاَّ كُلُّ مُعْتَد أَثِيم * إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ ءَايَـتُنَا قَالَ أَسَـطِيرُ الاَْوَّلِينَ * كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُواْ يَكْسِبُونَ * كَلاَّ إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَئِذ لَّمَحْجُوبُونَ; [25] روز قيامت را جز تجاوزگرِ گناه كار، دروغ نمى پندارند و تكذيب نمى كند. آن كسى كه هر گاه آيات ما بر او تلاوت شود، گويد: اينها افسانه هاى پيشينيان است. چنين نيست بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دل هاى آنها نشسته است چنين نيست كه مى پندارند آنها در آن روز از پروردگارشان محجوب اند.»
طبق اين آيات، انكار قيامت از روى دليل و برهان نيست; بلكه ريشه انكار قيامت، طغيان و آلوده بودن به معصيت است. معصيت به تدريج صورت ها و نقشهايى را بر نفس مى گذارد كه نفس آدمى حقيقت را به گونه اى ديگر مى بيند و همين گناه است كه پرده و حائل بين دل آدمى و خداوند مى گردد.

3. مهر خوردن قلب

تاريكى دل و قساوت آن، زيغ قلب و انحرافش و بالاخره مهر خوردن قلب و مستور و محجوب شدن به حجاب «اكنّه» از جمله آثار وضعى و عقوبت هاى معنوى بر گناه و عصيان است كه در آيات فراوانى به آن اشاره شده است.
گناه، آثار سوئى روى حس تشخيص و درك و ديد انسان گذاشته، سلامت فكر را به تدريج از وى مى گيرد. و هر قدر در اين راه پيش رود، پرده هاى غفلت و بى خبرى بر دل و چشم و گوش مستحكم تر شده، سرانجام كارش به جاهايى مى رسد كه چشم دارد، ولى گويا نمى بيند; گوش دارد، ولى نمى شنود و دريچه روح او به همه حقايق و درك آن بسته مى شود; به طورى كه هيچ گونه انعطافى در قبال حق و حقيقت نيافته و به تعبير قرآن قلب در پشت حجاب «اَكنّه» قرار گرفته و گوشها سنگين و در يك كلمه مطبوع و مختوم گشته اند. خداوند متعال در بيان اين حقيقت مى فرمايد: «وَ مَنْ أَظْـلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِـَايَـتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَ نَسِىَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً [26] أَن يَفْقَهُوهُ وَ فِى ءَاذَانِهِمْ وَقْرًا [27] وَ إِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُواْ إِذًا أَبَدًا; [28] چه كسى ستمكارتر از آن كس است كه آيات پروردگارش به او تذكر داده شده، اما از آن روى گرداند و آنچه را با دست هاى خود پيش فرستاد، فراموش كرد. ما بر دل هاى اينها پرده هايى افكنده ايم تا نفهمند و در گوشهايشان سنگينى قرار داده ايم. از اين رو، اگر آنها را به سوى هدايت بخوانى، هرگز هدايت نمى شوند.»

4. خودفراموشى

خودشناسى و معرفت نفس كه مقابل نسيان نفس و خودفراموشى است، سودمندترين شناخت ها و بزرگ ترين عامل رستگارى است كه در روايات فراوانى به آن تصريح شده است.
چنانچه آدمى از ياد حق و خودشناسى غفلت ورزد و از صلاح مهجور شود، دچار كيفرى معنوى به نام خودفراموشى خواهد شد. خودفراموشى، يعنى غفلت از امور فوق الذكر و سرگرم شدن به دنيا و تمتعات آن، نتيجه و پيامد فسق است. خودفراموشى، يعنى غفلت از جايگاه خود در نظام هستى، كه علّت اصلى آن هم فراموشى از خدا و ياد اوست.
آرى، خودفراموشى و نسيان نفس، از خطرناك ترين كيفرهاى معنوى است كه نتيجه فراموشى از خدا و ترك وظايف الهى است. خداوند متعال مى فرمايد: «وَ لاَ تَكُونُواْ كَالَّذِينَ نَسُواْ اللَّهَ فَأَنسَـهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْفَـسِقُونَ; [29 ]همچون كسانى كه خدا را فراموش كردند، پس خداوند نيز آنها را به خودفراموشى و فراموش كردن نفسشان گرفتار ساخت، نباشيد.»
قرآن كريم به صراحت مى گويد كه فراموش كردن خدا سبب خودفراموشى مى شود. دليل آن نيز روشن است; زيرا از يك سو فراموشى پروردگار سبب مى شود كه انسان در لذات مادى و شهوات حيوانى فرو رود و هدف آفرينش خود را به دست فراموشى بسپارد و در نتيجه از تهيه توشه لازم براى فرداى قيامت غافل بماند. از سوى ديگر، فراموش كردن خدا همراه با فراموش كردن صفات پاك اوست; فراموشى اينكه هستى مطلق علم بى پايان و غناى بى انتها از آن اوست و هر چه غير اوست وابسته به او و نيازمند به ذات پاكش مى باشد و همين فراموشى سبب مى شود كه انسان خود را مستقل، غنى و بى نياز بشمارد و به اين ترتيب، واقعيت و هويت انسانى خويش را فراموش كند. [30]
خود فراموشى و به تعبير روايات «جهل نفس» از بزرگ ترين جهالت ها است. حضرت على(عليه السلام) در اين باره مى فرمايد: «اَعْظَمُ الْجَهْلِ جَهْلُ الاِنْسانِ اَمْرَ نَفْسِهِ; [31] بزرگ ترين نادانى، جهل انسان به مقام و جايگاه خود است.»
اصولاً يكى از بزرگ ترين بدبختى ها و مصائب انسان خودفراموشى است; چرا كه در اين حالت، آدمى ارزش ها، استعدادها و لياقت هاى ذاتى خود را كه خدا در او به وديعت نهاده و او را از بقيه مخلوقات ممتاز ساخته و نيز هدف و غايت خلقتش را به دست فراموشى مى سپرد. چنين انسانى تا سر حد يك حيوان درنده سقوط مى كند و همتش چيزى جز خواب و خوراك و شهوت نخواهد بود و اينها همه عامل اصلى فسق و فجور است.

5. همنشينى با شيطان

از كيفرهاى معنوى گناهان در دنيا اين است كه خداوند شيطان را كه دشمن قسم خورده انسان است، همنشين و قرين گنهكار قرار مى دهد تا پيوسته او را بر گناه تحريك كند و با وسوسه هايش آمال و آرزوهاى او را طولانى ساخته و دنيا و آخرتش را تباه سازد. قرآن كريم در اشاره به اين نوع كيفر مى فرمايد: «هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَى مَن تَنَزَّلُ الشَّيَـطِينُ * تَنَزَّلُ عَلَى كُلِّ أَفَّاك أَثِيم; [32] آيا خبر دهم شما را كه شيطان ها بر چه كسانى فرود مى آيند؟ شياطين بر هر دروغگوى گنهكار فرود مى آيند.» و يا در آيه اى ديگر مى فرمايد: «أَلَمْ تَرَ أَنَّـآ أَرْسَلْنَا الشَّيَـطِينَ عَلَى الْكَـفِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا; [33] آيا نديدى كه ما شيطان ها را بر كافران فرستاديم، در حالى كه آنها را به شدت به شر و فساد نزديك مى كنند.»

6. سقوط در جرگه نفاق

قرآن كريم در اشاره به اين كيفر مى فرمايد: «وَمِنْهُم مَّنْ عَـهَدَ اللَّهَ لَـئِنْ ءَاتَـنَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّــلِحِينَ * فَلَمَّآ ءَاتَـهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُواْ بِهِ وَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ * فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِى قُلُوبِهِمْ إِلَى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَآ أَخْلَفُواْ اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُواْ يَكْذِبُونَ; [34] بعضى از آن ها با خدا پيمان بسته بودند كه اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد، قطعاً صدقه خواهيم داد و از صالحان خواهيم بود. اما هنگامى كه خدا از فضل خود به آنها بخشيد، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و روى برتافتند. اين عمل، نفاق را تا روزى كه خدا را ملاقات كنند، در دلهايشان برقرار ساخت و اين به موجب آن است كه از پيمان الهى تخلف جستند و به سبب آن است كه دروغ گفتند.»
از جمله آثار سوء گناهان، ضربه زدن به ايمان، تضعيف و تلويث آن به شرك و نفاق و سرانجام زدودن و از بين بردن آن مى باشد. عبارت نورانى «فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِى قُلُوبِهِمْ» تصريح به اين معنا دارد كه بخل و پيمان شكنى و دروغگوئى آن ها سبب شد كه نفاق در دلهايشان ريشه دوانده، عميق تر شود.
همان طور كه تعميق نفاق، اثر سوء پيمان شكنى و دروغ است، تأسيس نفاق نيز از آثار سوء پيمان شكنى و دروغ بوده كه در روايات به زشتى و وقاحت آن تأكيد فروان شده است و به طور كلى، دروغ گوئى، تخلف از وعده و پيمان شكنى و خيانت در امانت، هم از موجبات نفاق، هم از آثار و نشانه هاى نفاق و هم از عوامل تعميق و ريشه دار كردن آن مى باشد.
رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «ثَلاثٌ مِنْ كُنَّ فيه كانَ مُنافِقاً وَ اِنْ صامَ و صَلّى و زَعَمَ اَنَّهُ مِسْلِمٌ مَنْ اِذا ائْتَمَنَ خانَ وِ اِذا حَدَثَ كَذِبْ وَاِذا وَعَدَ اَخْلَفَ; [35] سه خصلت در هر كه باشد، منافق است، اگر چه نماز بخواند و روزه بگيرد و گمان كند كه مسلمان است: 1. كسى كه خيانت در امانت مى كند; 2. هر گاه با مردم سخن گويد، دروغ گويد; 3. چون وعده اى دهد، وفا نكند.»

7. سقوط در وادى كفر و الحاد

لغزش و سقوط در كفر و انكار، يكى ديگر از كيفرهاى معنوى است كه عاقبت تكذيب كنندگان و استهزاءكنندگان آيات الهى و رسولان حق مى باشد. قرآن كريم مى فرمايد: «ثُمَّ كَانَ عَـقِبَةَ الَّذِينَ أَسَــُواْ السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ بِـَايَـتِ اللَّهِ وَ كَانُواْ بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ; [36] سرانجام كسانى كه اعمال بد انجام دادند، به جايى رسيدند كه آيات خدا را تكذيب كردند و از آن بدتر، به استهزاء و مسخره كردن آن برخاستند.»
آرى گناه و آلودگى همچون مرض خوره به جان انسان مى افتد و روح ايمان را از بين مى برد و كار به جايى مى رسد كه سر از تكذيب آيات الهى و انكار عقايد حقه در مى آورد. و از آن هم فراتر رفته او را به استهزاء و سخريه پيامبران و آيات الهى وامى دارد و به مرحله اى مى رسد كه ديگر هيچ وعظ و اندرز و انذارى در او مؤثر نيست و ديگر چيزى جز تازيانه عذاب دردناك الهى در انتظار آدمى نيست.

8. سلب توفيقات معنوى

از جمله كيفرهاى معنوى كه دامن گير شخص گنهكار مى شود، سلب توفيقات معنوى است. چنين شخصى توفيق عبادت عاشقانه و مناجات عارفانه با خدا را از دست خواهد داد; دستاوردهاى قبلى معنوى خود را نيز از دست داده و بسا راه رشد و ترقى معنوى هم به رويش بسته شود. در آيات و روايات زيادى به نمونه هايى از اين سلب توفيقها اشاره شده است.
مردى نزد حضرت على(عليه السلام) آمد و عرض كرد: اى اميرمؤمنان! من از نماز شب محرومم؟ حضرت فرمود: «اَنْتَ رَجُلٌ قَدْ قَيَّدَتْكَ ذُنُوبُكَ; [37] تو مردى هستى كه گناهان تو را به زنجير كشيده است.»
سقوط از اوج معنويت به حضيض ماديت و از دست دادن دستاوردهاى عظيم روحى و معنوى نمونه اى بارز از سلب توفيقات معنوى است. جريان بلعم باعوراى مستجاب الدعوة نمونه شفاف و واضحى است كه در قرآن مطرح شده است و به عنوان ماجراى عبرت آموز براى ديگران ذكر شده است. خداوند متعال مى فرمايد: «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِى ءَاتَيْنَـهُ ءَايَـتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَـنُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَـهُ بِهَا وَلَـكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَّ لِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِـَايَـتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ; [38] و بر آنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم، ولى ]سرانجام[ خود را از آن تهى ساخت و شيطان در پى او افتاد و از گمراهان شد و اگر مى خواستيم ]مقام[ او را با اين آيات (علوم و دانش ها) بالا مى برديم. ولى او به پستى گرائيد و از هواى نفس خود پيروى كرد. مَثَل او همچون سگ (هار) است كه اگر به او حمله كنى، دهانش را باز و زبانش را بيرون مى آورد و اگر او را به حال خود واگذارى، باز هم همين كار را مى كند. اين مَثَل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند. اين داستان ها را بازگو كن، شايد بينديشند.»
در آيات فوق سخن از يك عالم و دانشمندى است كه در مسير حق بود; آن چنان كه كسى فكر نمى كرد روزى منحرف شود. اما سرانجام دنياپرستى و پيروى از هواى نفس چنان به سقوطش كشانيد كه در صف گمراهان و پيروان شيطان قرار گرفت و از اوج معرفت سقوط كرد. از بسيارى از روايات و كلمات مفسران استفاده مى شود كه اين شخص بلعم باعورا بوده كه در عصر حضرت موسى(عليه السلام) زندگى مى كرده و از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائيل محسوب مى شده است و حتى حضرت موسى(عليه السلام) از وجود او به عنوان يك مبلغ نيرومند استفاده مى كرده و در اين راه تا آنجا رسيده بود كه دعايش در پيشگاه خدا به اجابت مى رسيد. ولى بر اثر تمايل به فرعون و وعده هاى او از راه حق منحرف شد و همه مقامات خود را از دست داد تا جايى كه در صف مخالفان حضرت موسى(عليه السلام) قرار گرفت. [39]

9. حبط اعمال

حبط عمل، خود عقوبتى معنوى است كه درجات و امتيازات حاصله از اعمال را از بين برده، ثواب انسان را ضايع مى سازد. حبط به معناى باطل و بى خاصيت شدن عمل است. در حبط اعمال به وسيله شرك، هيچ شكى نيست و قرآن به آن چنين تصريح مى نمايد:
«وَ لَقَدْ أُوحِىَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَـسِرِينَ; [40] به تو و همه پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى، تمام اعمالت تباه مى شود و از زيان كاران خواهى بود.»
شرك، آتش سوزنده اى است كه شجره اعمال آدمى را مى سوزاند; صاعقه اى است كه تمامى محصول زندگى را به آتش مى زند. ولى آيا اعمال سوء و گناهان ديگر غير از شرك نيز موجب حبط و تضييع اعمال مى شود يا نه؟ آنچه اجمالاً مى توان به آن اشاره كرد اين است كه بخشى از گناهان نيز قطعاً موجب حبط اعمال نيك مى گردند كه در روايات به آن اشاره گرديده است.

پى‏نوشتها:

1. طه/ 124.
2. ر.ك: تفسير الميزان، ج 14، ص 225.
3. شورى/ 30.
4. ميزان الحكمة، ج 3، عنوان آثار الذنوب 3، ص 466; بحارلانوار، ج 73، ص 350.
5. كتاب پاداش ها و كيفرها، ص 142.
6. بحارالانوار، ج 73، ص 363.
7. نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 177، بند 5.
8. روم/ 41.
9. ر.ك: تفسير نمونه، ج 16، ص 451; تفسير الميزان، ج 16، ص 195.
10. انعام/ 65.
11. نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 47.
12. بحارالانوار، ج 100، ص 94; ميزان الحكمة، ج 6، باب امر به معروف و نهى از منكر، ص 265.
13. استيصال به معنى ريشه كن كردن و هلاكت است و عنوانى است كه به صورت اصطلاحى در كتب تفاسير مطرح شده است.
14. طلاق/ 8.
15. تفسير نمونه، ج 24، ص 255.
16. تفسير روح المعانى، ج 28، ص 141.
17. تفسير روح المعانى، ج 13، ص 248، احتمال اول را ترجيح داده و تفسير كبير فخررازى، ج 19، ص 142 احتمال دوم را برگزيده.
18. آيه قبل از آيه محل بحث اين است: «وَ لاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَـفِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّــلِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْم تَشْخَصُ فِيهِ الاَْبْصَـرُ ».
19. تفسير الميزان، ج 12، ص 82، ذيل آيه 44 ابراهيم.
20. يونس/ 98.
21. زمر/ 22.
22. ميزان الحكمة، ج 8، ص 239، حديث 16702.
23. ر.ك: ميزان الحكمة، ج 8، ص 238; قلب سليم شهيد دستغيب، ص 327 به بعد.
24. شمس/ 8.
25. مطففين/ 12 ـ 15.
26. «اكنّة» جمع كنان به معنى هر پوششى است كه چيزى را با آن مستور كنند اما كنّ به معناى ظرفى است كه چيزى را در آن محفوظ دارند و جمع «كن» اكنان است سپس اين معنا توسعه يافته به هر چيزى كه سبب مستور شدن است مثل پرده ـ خانه... گفته مى شود. (تفسير نمونه، ج 12، ص 148)
27. وقر به معنى سنگينى است كه در گوش پديد مى آيد.
28. كهف/ 57.
29. حشر/ 19.
30. ر.ك: الميزان، ج 19، ص 253.
31. غرر الحكم، حرف الف به لفظ اَفْعَلَ، حديث 108.
32. شعراء/ 221 و 222.
33. مريم/ 83.
34. توبه/ 75 ـ 77.
35. ر.ك: ميزان الحكمة، ج 10، ص 153، عنوان علائم النفاق.
36. روم/ 10.
37. علل الشرايع، ج 2، ص 61; پاداش ها و كيفرها، ص 149.
38. اعراف/ 175 و 176.
39. تفسير نمونه، ج 9، ص 15.
40. زمر/ 65.

مقالات مشابه

مصداق شناسي «كلمات» در آية ابتلا

نام نشریهقرآن شناخت

نام نویسندهعلی راد, پریسا عطایی

رهایی از رنج در آموزه های قرآنی و آیین بودا

نام نشریهآموزه‌های قرآنی

نام نویسندهعلی جلائیان اکبرنیا, محمدحسن رستمی, سیدمحمدحسین موسوی, فیاض قرائی

بلاها و حوادث ناگوار

نام نشریهمبلغان

نام نویسندهجواد خرمی

بلاها و مصائب از دیدگاه اسلام

نام نشریهمبلغان

نام نویسندهمحمدمهدی فجری

ابتلائات الهی به منزله روش تربیتی

نام نویسندهحمیدرضا مظاهری سیف

ابتلا و آزمایش در قرآن

نام نشریهپژوهش‌های قرآنی

نام نویسندهعبدالعلی پاکزاد