(فى ظلال القرآن) بى ترديد يكى از پرخواننده ترين و تأثيرگذارترين
تفسيرهاى قرن چهاردهم است, تفسيرى كه زيبايى, تحرّك وحماسه را درخود جمع
كرده است. گرچه درنگارش نخستين اين تفسير, مثل كتاب (التصوير الفنى فى
القرآن) انگيزه نويسنده پرده بردارى از چهره زيباى قرآن بود, و تفسير را
در يك نظريه زيبا شناختى تطبيق شده محدود نگه مى داشت, امّا استمرار حضور
جدّى مفسر درصحنه هاى سياسى واجتماعى و رويارويى با نمادهاى جاهليّت عصر
حاضر, وانس و الفت پيوسته او با قرآن, سبب شد تا ديد او درباره قرآن به
انسجام و عمقى برسد كه سبب شد ويرايش دوّم فى ظلال كتابى باشد تحوّل
يافته; اين بار نويسنده آن, با حفظ ديدگاه زيبا شناختى پيشين, امّا با
ديدى غايت شناختى به قرآن نگاه مى كرد, با چنين نگاهى قرآن كتاب برنامه اى
عملى و راهنماى حركات اساسى فرد وجامعه بود, در راستاى برپايى جامعه قرآنى
هنگامى مى توان از قرآن بهره برد كه آن را كتاب قانون و دستور ساختن جامعه
وانسان الهى تلقى كنيم.
(سيد)1 در صدد اين مهم بود كه مسلمانان به قرآن بازگردند وبه آن از منظرى
بنگرند كه مسلمانان صدر اسلام نگاه مى كردند: نقشه ساخت جامعه وكتاب
راهنماى حركت انسان. وى در راستاى دستيابى به اين هدف, مسائلى را در تفسير
خود مطرح مى كند كه اصول روش تفسيرى او به حساب مى آيند, سيد تلاش مى كند
اين ديدگاه و اصول مربوط به آن را در تفسير خويش به طور نظرى مشخص كرده,
هم به گونه اى عملى پياده نمايد.
پايه هاى بنيادين روش وديدگاه او همواره درجاى جاى تفسير رخ مى نمايد,
واساس عملى تفسير قرار مى گيرد, بگونه اى كه درهرجزء وگاه هر سوره مى توان
نشانى از آن ديد. شناخت اين اصول و پى جويى آن درمتن تفسير كليد اساسى
شناخت محتوا و روش فى ظلال القرآن است.
نوشتار حاضر با هدف شناخت اصول مورد اشاره به رشته تحرير درآمده است.
شايان ذكر است اصول تفسيرى سيد با (اصول تفسير متون مقدّس ـ هرمنوتيك)
مشابهت فراوان دارد و درنگاه تطبيقى ازنظر جهت گيرى, اهداف وماده هاى
اصلى, تقريباً برابر هستند.
نوشتارى كه در پيش رو داريد متكفّل تبيين اصول نظرى سيد و نمودار ساختن
تشابه اين نظريات با اصول هرمنوتيك است.2 ديدگاههاى سيد دراين زمينه در
تفسير او نه به اشاره واختصار, بلكه به گونه اى مبسوط بيان شده است,
ومبناى عمل وى نيز در تفسير قرآن قرار گرفته است.
آيا سيد با نظريات دانشمندان غربى در زمينه هرمنوتيك و نيوهرمنوتيك آشنايى
داشته ودربيان اصول كلى فهم و تفسير قرآن از آن نظريات بهره برده است؟ يا
اين ديدگاهها را از ميراث عظيم فرهنگى تفسير وتفسيرنگارى وبه اصطلاح
ازمباحث (علوم قرآن) استنباط كرده است؟ ويا اساساً اين ديدگاه رهاورد
(زندگى در فضاى قرآنى) است, كه در جريان رويارويى عملى با دگرگونيهاى
اجتماعى و واقعيتهاى جامعه وانس والفت ديرينه با قرآن به دست آمده است,
چيزى كه او خود بارها برآن تأكيد دارد و در مقدمه بسيارى از سوره ها
يادآور شده است وعامل اصلى دگرگونى اساسى در تحرير دوّم فى ظلال بوده است؟
گرچه دواحتمال نخستين هم دور نمى نمايد, اما احتمال سوم پذيرفتنى تر است,
بويژه هنگامى كه بدين امر توجه داشته باشيم كه شكل نهايى تفسير فى ظلال نه
محصول مطالعات جديد, بلكه فراهم آمده از تجربه ها, انديشه و تأمّلات
وموقعيّتهاى جديد سيد بوده است كه وى در دوره زندان و شكنجه هاى رژيم
سوسياليستى ناصرى به آن دست يافت, وهمين نكته سبب گرديد كه حتى دسته بندى
آيات در نگارش دوّم فى ظلال دگرگون شود.
نكته شايان توجه اين كه:
محصولات انديشه هاى ژرف انسانى هرگاه به حقيقت نزديك تر شوند, شباهت
بيشترى به هم پيدا مى كنند, گرچه ممكن است يكى محصول شرق وديگرى برآمده از
غرب باشد امّا هردو در يك نقطه ـ درجوار حقيقت ـ به هم مى رسند.
اصول و روشهاى تفسير متون مقدّس نيز از اين قاعده جدا نيستند, گرچه
هرمنوتيك (اصول و روش فهم و تفسير متون مقدّس) پس از نظريات شلاير ماخر
وارد مرحله اى جديد شد وبا عنوان (نيوهرمنوتيك) گستره بيشترى يافت وبه
اصول فهم و تفسير همه متون ارتقاء يافت, ولى به هر صورت اصول فهم متون,
وبويژه فهم متون مقدّس درميان ساير ملل وديگر سرزمينها نيز پيشينه طولانى
دارد, بخصوص درتاريخ ميراث عظيم تفسيرى مسلمين. (علوم قرآن) اصطلاحى بود
براى دانشهاى لازم براى فهم وتفسير متن مقدّس وكتاب آسمانى اسلام ـ قرآن ـ
به همين سبب نوشتار حاضر نه با اين ديد كه سيد ديدگاه تفسيرى و روش تفسيرى
خود را از هرمنوتيك غربى گرفته است, بلكه با اين ديد كه فى ظلال, تفسيرى
است قرآنى ومحصول انديشه و تأمّلات ژرف و روشمند دانشمندى مسلمان,
دانشمندى در متن واقعيتها و حاضر در صحنه, تلاش ما بر اين است كه همپاى
مشخص شدن روش تفسيرى فى ظلال, تشابه برخى از ديدگاههاى جديد تفسيرى ما با
هرمنوتيك و نيوهرمنوتيك نيز نمايان گردد.
مخفى نماند بحثهايى ازاين دست, مجال چند وچون بسيار دارد و بويژه كه برخى
از اصول هرمنوتيك هنوز جاى سخن داشته و مورد اتفاق آراء نظريه پردازان اين
رشته نيست.
مطالعه و بررسى موضوع نوشتار حاضر, نيازمند آشنايى پيشين با اصول هرمنوتيك
و برخوردارى از اطلاعات لازم دراين زمينه است كه اساس اين نگاه تطبيقى را
تشكيل مى دهد.
برآمد هرنوع شناخت جديد چه در شكل فهم وچه درشكل تبيين, هماره بر پيش فهم
ها و پيش دانسته ها استوار است واساساً هيچ مفسرى نمى تواند افكار وشناخت
هاى خود را از عدم بوجود آورد. وچنانچه در رابطه با موضوعى هيچ اطلاع قبلى
موجود نباشد, خواست و علاقه اى نيز براى فهم و تبيين آن به وجود نخواهد
آمد, از اين روى, مفسر براى فهم متن نيازمند دانستن مطالبى درباره آن بوده
وبا اين دستمايه وارد متن شده وفهم عميقترى درباره آن به دست خواهد آورد.
سيد براين اعتقاد است كه تفسير درست قرآن مبتنى بر اطلاع مفسر از امورى و
اعتقاد به اصولى درباره قرآن است, كه بدون اين پيش فهم ها بهره برى از
قرآن ممكن نيست… وى مى گويد مفسر قرآن و تلاوت كننده آن بايد توجه داشته
باشد كه اين كتاب, قانون الهى است براى انسانها, ونه تنها كتابى كه
(تلاوت) شود:
(قرآن كتابى نيست كه فقط بايد تلاوت شود, بلكه (قانون اساسى) اى جامع
وكامل است, قانونى است براى تربيت, همان گونه كه قانونى است براى زندگى
عملى.) (فى ظلال القرآن 1 / 261)
با اعتقاد به چنين پيش فهمى درباره قرآن, معارف آن براى ما معنا دار خواهد
بود و مى فهميم كه مفاهيم عرضه شده در آن به چه منظور و براى چه مقصودى
بوده است:
(به همين دليل (كه قرآن قانون اساسى براى تربيت و زندگى اجتماعى انسانها
مى باشد) قرآن تجربه هاى بشرى را براى جامعه اسلامى بيان كرده است, زيرا
مى خواهد جامعه اسلامى را ايجاد و تربيت كند, وبه همين دليل بويژه تجربه
تاريخى انسان در زمين را درباره (ايمان) از زبان آدم(ع) بيان مى كند وآن
را همچون توشه اى براى همه نسلها, درجامعه اسلامى تقديم مى كند, تجربه هاى
(عملى) انسان درباره (روان) و واقعيتهاى زندگى را بيان كند تا جامعه
اسلامى ازاين كوله بار سنگين وذخاير متنوع در زندگى خود بهره بردارى كند.)
(فى ظلال القرآن 1 / 261)
براين اساس, سيد معتقد است كسى كه با اين ديد به قرآن ننگرد, از آن بهره اى نخواهد داشت:
(هرگز نمى توانيم از قرآن بهره ببريم, جزآن كه آن را با اين هدف بخوانيم
كه دستور العملهاى آن را درباره زندگى امروز و فرداى خويش بيابيم, همان
گونه كه مسلمانان صدر اسلام عمل مى كردند, آنان قرآن را مى خوانند تا ازآن
دستور العملهاى زندگى و واقعيتهاى اجتماعى را بگيرند (وعمل كنند) اگر قرآن
را با اين آگاهى مطالعه كنيم آنچه را مى خواهيم درآن خواهيم يافت, درآن
شگفتيهايى خواهيم يافت كه بدون اين آگاهى (وپيش فهم) ممكن نيست, با اين
ديد است كه در واژه ها, جمله ها و دستور العملهاى آن زندگى را احساس
خواهيم كرد, وخواهيم ديد كه نبض زندگى در رگهاى آن مى تپد,حركت مى كند و
نشانه هاى راه را نشان مى دهد, به ما مى گويد اين را انجام بدهيد و آن را
انجام ندهيد و به ما خواهد گفت اين دشمن شماست وآن دوست, آنچه را براى
آمادگى لازم باشد به ما مى گويد, وبه تفصيل وبا دقّت تمام آنچه را كه
مربوط به جنبه هاى زندگى ماست به ما خواهد گفت… ) (فى ظلال القرآن 1 / 261)
هرچند قرآن كتاب هدايت است, اما هركس و در هر موقعيت نمى تواند ازاين كتاب
راهنما استفاده كند, زيرا قرآن خود را كتاب هدايت براى تقوا پيشگان مى
داند, يعنى كسانى كه به غيب (خدا, ملائكه, قيامت, كتب آسمانى ومعاد) ايمان
دارند:
(حقيقت قرآن هدايت (راهنمايى) است, طبيعت قرآن هدايت است, وجود وماهيت
قرآن هدايت است, اما براى چه كسانى؟ … براى متقيان (پروا پيشگان)…) (فى
ظلال القرآن 1 / 31)
بنابراين چنين پيش فهمى درباره حقايق موجود در ماوراء جهان محسوسات, اساسى ترين زمينه بهره ورى از سرچشمه هاى هدايت قرآن است.
ييكى ديگر از اساسى ترين پيش فهم هايى كه در (فى ظلال) مورد توجه قرار مى
گيرد يگانگى آفريدگار قرآن, انسان وجهان است, با چنين اعتقاد بايسته اى
است كه سيد بيان مى دارد كه قرآن با فطرت و دل انسان سخن مى گويد, وبرهمين
اساس تلاش مى كند سبك خطابهاى قرآن را به قلب انسان, نفس (وروان) انسان و
فطرت انسان بيان كند.3
(روش قرآن درمخاطب قرار دادن (فطرت) انسان خود دليل برمنبع آن است, همان
منبعى كه جهان آفرينش ازآن سرچشمه گرفته است, ساختار (بيانى) قرآن همانند
ساختار جهان آفرينش است, همان گونه كه جهان ازبسيط ترين مواد موجود (اتم)
پيچيده ترين شكلها و بزرگترين اجرام را به وجود مى آورد… قرآن نيز از بسيط
ترين مشاهدات مأنوس انسان سنگ بناى بزرگترين عقيده دينى و گسترده ترين
جهان بينى را مى سازد…) (فى ظلال القرآن 6 / 3466)
همين گونه در فرازى ديگر حقيقت يادشده را بدين گونه بيان مى دارد:
(قرآن داراى وجودى حقيقى ومستمر است, مثل جهان, جهان كتاب (ديدنى) خداوند
است و قرآن كتاب (خواندنى) خداوند وهردو دليل آفريدگارشان. وهرموجودى
هستند كه براى اين كه عمل كننده جهان آفرينش, همواره درحركت است و نقشى را
كه آفريدگار آن برايش درنظر گرفته است باز مى كند.
خورشيد پيوسته (با خانواده خود ـ منظومه شمسى) به حركت خويش ادامه مى
دهند, دست تطاول روزگار نمى تواند ماه و زمين وساير ستارگان را از نقشى كه
بر عهده دارند, بازبدارد اين نقش را مى توان درجهان آفرينش به چشم ديد…
قرآن نيز نقش خود را براى بشريت ايفا مى كند, قرآن همواره همان قرآن است,
همان گونه كه انسان انسان است, وجود مستمر انسان در حقيقت وفطرتش همواره
وجود دارد, قرآن هم… قرآن انسان را در اصل حقيقت و فطرتش مخاطب قرار مى
دهد كه درآن دگرگونى وتطورّى نيست… )
(فى ظلال القرآن 1 / 349)
سيد با اتّكا به همين ديد است كه مخاطب قرآن را (انسان) مى داند ونه قوم و نژادى خاص.
(مخاطب پيام توحيدى قرآن (انسان) به عنوان يك انسان است, دراين زمينه
انسان عربى درهرزمان ومكانى مساوى است, همان گونه كه عرب وغيرعرب نيز در
تمام زمانها و مكانها مساوى هستند… ) (فى ظلال القرآن 1 / 1004)
پيش فهم هايى بدين گونه كه (قرآن كتاب هدايت است) , (منشأ وجود انسان,
جهان و قرآن يكى است) , (آفريدگار انسان كه از همه به وجود او آگاه تر است
اين كتاب را براى راهنمايى او فرستاده است) و (مخاطب قرآن عقل و فطرت و
روان انسان است), به مفسر كمك مى كند تا چيزهايى را ببيند و درك كند كه
منكران جهان غيب از آن محروم و بى بهره اند.
علايق و انتظارات مفسر كه او را به سؤال از متن و فهم آن وامى دارد, از
مقدّمات اساسى فهم است. آدمى هماره هر سؤالى را برپايه علاقه و انتظارى
خاص مطرح مى كند و بى ترديد اين علاقه وانتظار با پيش فهم ها و پيش دانسته
هاى وى, كه مقدّمات سؤال هستند, مربوط مى باشد. بنابراين هميشه سؤال مسبوق
به علاقه و انتظار است.
بدين لحاظ بايد ديد انتظارى كه از قرآن به عنوان كتاب دين داريم چيست؟ آيا
اين انتظار مى تواند در فهم صحيح قرآن مؤثر باشد؟ همين گونه بايد ديد آيا
تنها امور مربوط به آخرت و روابط انسان با خدا در قرآن يافت مى شود يا اين
كتاب, روابط انسان با خدا, انسان و طبيعت را بيان مى كند وحقايق مطرح شده
درآن تمامى جنبه هاى زندگى فردى و اجتماعى و دينى انسان را دربر مى گيرد.
و…
ازآن جا كه بحث مبسوط از پيش فهم ها و علايق و انتظارات سيد قطب و روش
عملى او در مقاله انتظار از قرآن در تفاسير قرن اخير, به تفصيل آمده است,
مجال حاضر را بى نياز از بازگويى مى بينيم.
درفهم هر متنى مهم است كه بدانيم درزمان پديد آمدن آن, پديد آورنده متن چه
مسائلى را مى خواسته است بيان كند وچه اهدافى را دنبال مى كرده است؟
درمورد نوشته هاى انسانها بايد ديد مؤلّف چه مى خواسته وچه دغدغه هاى فكرى
يا واقعيات موجود در روان انسان يا جامعه انسانى او را به پديد آوردن متن
سوق داده است؟ ونيز دركدامين وضعيت و شرايط تاريخى سخن گفته است؟
همين گونه بايد ديد وضعيت و شرايط تاريخى مخاطبان وى چگونه بوده است و
داده هاى علمى زمان وامكانات زبان وى براى گفتن و نوشتن چه بوده است,
بنابراين بايد متن را در افق عصر خود خوب درك كرد.
سيد قطب به اين مسأله نيز توجهى ويژه داشته و تأكيد مى كند كه بايد متون
قرآنى را در موقعيت ويژه تاريخى اش مطالعه كرد, به همين دليل درمقدمه هر
سوره, موقعيت تاريخى و موضوع مطرح روز در زمان نزول سوره يا دسته اى از
آيات و حوادث مهم قبل يامقارن نزول آن را گاه به تفصيل وگاه به اختصار
بيان كرده و شأن نزول و زمان ومكان نزول سوره را با نگرشى دقيق و انتقادى
مشخص مى كند ودراين رابطه از همسانى شأن نزولهاى منقول با سياق آيات بهره
بسيار برده, نكاتى ظريف را كشف و بررسى مى كند, درمقدمه سوره انفال, كه از
سوره هاى مدنى است مى گويد:
(اين سوره در سال دوم هجرت, و بنابر قولى قابل قبول تر 19 ماه پس از هجرت نازل شد.) (فى ظلال القرآن 3 / 1429)
وسپس به تفصيل, حوادث آن سال بويژه (غزوه بدر بزرگ) را بيان كرده و ديدگاه
اسلام را درباره جهاد به تفصيل بررسى كرده ونظريات نادرست را نقل كرده,
مورد نقد و بررسى قرار مى دهد و درك تاريخى از سوره را كليد فهم صحيح
معناى جهاد ومراحل آن در اسلام و قرآن مى داند. اين مقدمه مفصّل خود مى
تواند به منزله رساله اى مستقل بسيارى از حقايق قرآنى ونيز, مسايل مربوط
به تاريخ صدر اسلام را روشن كند ودر نتيجه زمينه فهم صحيح سوره انفال
وتمامى آيات مربوط به جهاد اسلامى فراهم آيد.
(فى ظلال القرآن 3 / 1466)
او مى نويسد:
(دراين غزوه كه به اندازه توان وبه اجمال آن را بيان كرديم, سوره انفال
نازل شد, تا وقايع آشكار غزوه و دست مدبّر ماوراء ظواهر را بيان كند,
(تقدير) الهى و تدبير او را در وقايع غزوه وتمام سير تاريخى بشر آشكار
نمايد, از تمام اين مسائل با زبان ويژه قرآن سخن مى گويد, به سبك قرآن كه
معجزه است… وتفصيل اين معانى در هنگام تفسير متن آيات خواهد آمد… ) (فى
ظلال القرآن 3 / 1463)
درتفسير متن آيات نيز از ديدگاهى كه درمقدمه بيان كرده, بهره مى گيرد و
بدين سان فهمى صحيح از متن قرآنى را ـ درافق زمان نزول ـ به دست دهد و
گستره آن را در زمان ومكان بيان مى كند.
مركز معناى متن ديدگاه اصلى و محورى است كه محتويات ومطالب متن برآن مبتنى
بوده, فهم متن در گرو دستيابى درك اين ديدگاه اصلى است. به عبارت ديگر
مفسر هنگامى مى تواند متنى را تفسير كند كه نوعى وحدت و يكپارچگى براى متن
قائل بوده و اعتقاد داشته باشد متن به عنوان يك واحد, معنايى خاص را افاده
مى كند.
به نظر سيد قطب قرآن يك كلّ تجزيه ناپذير است كه هرقسمتى جزئى از آن پيكر
و كلّ است. محور تمام معارف قرآن توحيد است,واساسى ترين ويژگى جهان بينى
قرآنى ـ اسلامى, ربّانى بودن آن است, تبيين اين حقيقت محورى, اساسى ترين
معناى متن قرآنى در مكه است, اما در مدينه, تشريع نظام اجتماعى براساس
جهان بينى توحيدى, محور قرار مى گيرد.
وى در ادامه, قرآن را به دو بخش مكى ومدنى تقسيم مى كند, ومحور سوره هاى مكى ومدنى را در راستاى هدف كلى قرآن تعيين مى كند.
وسرانجام به هر سوره شخصيتى مى دهد و تأكيد مى كند كه براى هر سوره مركزيتى وجود دارد كه تمامى آيات و مقطعهاى آن گرد آن دور مى زند.
در توضيح محورهاى سه گانه يادشده مى توان گفت:
سيد قطب براى قرآن طبيعتى قائل است, به مانند هر موجود زنده ديگر:
(طبيعت قرآن در ذات, در دعوت و سبك بيانى آن, وطبيعت آن درموضوع و طرح آن,
طبيعت قرآن درحقيقت و تأثيرش يكى است, اين طبيعت داراى نيرويى فوق العاده
ونافذ است, هركس داراى اندكى ذوق, بينايى و درك باشد آن را حس مى كند…
آنان كه قرآن را آموختند و قرآنى شدند, چيزى راكه از كوهها سنگين تر بود
به حركت درآوردند, يعنى تاريخ و امّتها و نسلها را, وچيزى را شكافتند كه
از زمين سخت تر بود, يعنى جمود افكار و تقليدهاى متحجّرانه را, وچيزى را
زنده كردند كه ازمردگان نيز افسرده تر بود, يعنى ملتهايى را كه روح شان را
سركشى و اوهام كشته بود. دگرگونيى كه اين كتاب در روحيه عرب و زندگى آنان
ايجاد كرد, و آنان را چنان به حركت واداشت, (بدون دست داشتن نيروى ظاهرى)
بسيار سخت تر از به حركت درآوردن كوهها بود, و دشوار تر از دگرگون كردن
زمين جامد و دگرگون كردن حال مردگان… (بل للّه الامر جميعاً…) اوست كه در
هر زمانى چگونگى حركت و اداء آن را انتخاب مى كند… )
(فى ظلال القرآن 4 / 2061)
سيد اين گونه قرآن را داراى (شخصيت) و طبيعت ويژه مى داند كه هدفى خاص را
دنبال مى كند, هرچه مى گويد, به هرچه توجه مى دهد, هرمطلبى راكه تذكر مى
دهد, براى يك هدف كلى است; وآن بيان جهان بينى توحيدى و ساختن انسان
وجامعه اى است ربانى و ايجاد نظامى الهى.
(تورا فرستاديم تا اين قرآن را برآنان بخوانى, اين كتاب شگفت را, كتابى كه
اگر مى خواست كوهها را باآن به حركت درآورد وزمين را بشكافد, يا مردگان را
به سخن وا دارد, اين شگفتى را انجام مى داد, امّا قرآن اين خوارق عادات را
انجام نداد, زيرا قرآن آمد تا مكلّفان زنده را مخاطب قرار دهد… قرآن با
نفس انسانهايى كه خودشان را با معارف و دستورالعملهاى قرآنى منطبق كردند,
كارى كرد كه از حركت دادن كوهها, شكافتن زمين وزنده كردن مردگان دشوارتر
بود… اسلام ومسلمين چقدر آن چه را بر زمين مى گذشت تغيير دادند و چهره
تاريخ را دگرگون كردند؟… ) (فى ظلال القرآن 4 / 2061)
اين هدف قرآن بود; دگرگون كردن انسان وجامعه وهدايت وى به سمت تلاش وحركت و راه راست, هدف اساسى قرآن است.
اين هدف را قرآن با (خدايى) كردن جامعه دنبال مى كند, محور و ريشه تمام
عقايد, برنامه ها و دستورات اسلام و قرآن ديدگاه (توحيد) ى آن است:
(اسلام در طبيعت خويش دينى است كه تمام معارف و برنامه هايش براساس
(توحيد) است, همه برنامه و دستور العملهايش ازاين اصل اساسى سرچشمه مى
گيرد, همان گونه كه درختى بزرگ, بلند و پرشاخ وبرگ كه سايه اى گسترده دارد
و قامت خويش را به سوى آسمان كشيده است, ناگزير است كه ريشه اش را در
ژرفاى خاك, و در محدوده اى گسترده فرو ببرد, مناسب با بزرگى و امتداد آن
در هوا, دين نيز همين گونه است, برنامه هاى دين تمام زندگى را زير پوشش مى
گيرد و تمام امور بزرگ وكوچك در زندگى انسان را در نظردارد, و زندگى انسان
را, نه فقط دراين دنيا, بلكه در دنيا و آخرت و درجهان غيب و شهود تنظيم مى
كند, و نه تنها روابط ظاهرى, بلكه ژرفاى ضمير وجهان پنهان اسرار و نيّات
را نيز از نظر دور نمى دارد, بنابراين مؤسسه اى چنين گسترده و عظيم ناگزير
بايد ريشه اى داشته باشد مناسب همين گستردگى و ژرفا و پهنا, (وآن توحيد
است)) (فى ظلال القرآن 2 / 1008)
با چنين نگرشى قرآن بر قلب پيامبر نازل شد تا با آن امّتى ايجاد كند,
حكومتى برپا كند, جامعه را سازمان بدهد, انديشه و اخلاق را پرورش بدهد,
روابط اجتماعى را معين كند, روابط حكومت اسلامى با ساير حكومت ها را تنظيم
كند, روابط امّت اسلامى را با ساير ملل تنظيم كند, و تمام اين امور را بر
محورى واحد قرار دهد, محورى قوى كه بتواند اين امور پراكنده را جمع كند,
اجزاء آن را به هم ربط بدهد, وهمه را به منبعى واحد, به فرماندهى واحد ويك
مسير ارتباط بدهد, واين همان (دين) است, آن گونه كه خدا حقيقت آن را معرفى
مى كند, وآن گونه كه مسلمانان, آن روزى كه (مسلمانان) بودند… ازدين تلقى
داشتند. (فى ظلال القرآن 2 / 825)
سيد قطب در مقدمه هر سوره درباره مكى يا مدنى بودن آن نظر مى دهد و روايات ونظريات ديگران را بررسى و نقد مى كند, سياق, تكيه گاه اصلى سيد در اظهارنظر درباره مكى يا مدنى بودن است. وى با نگرش خاصى كه درباره سوره هاى مكى و مدنى دارد بسيارى از آيات يا سوره هايى راكه ديگران درباره مكى يا مدنى بودن آن نظر داده اند, با معيار ويژه خود و ارزيابى كرده و بدون درنظر گرفتن آراء ديگران درباره آنها نظر مى دهد.
او درمقدمه سوره انعام مى نويسد:
(اين سوره مكى است, از قرآن مكى (قسمتى از) قرآن كه در طول سيزده سال بر
پيامبر(ص) نازل مى شد, دراين بخش درباره يك قضيه سخن مى گويد, قضيه اى كه
تغيير نمى كند, ولى شيوه سخن درباره آن متنوع است و تكرار نمى شود, اين
روش قرآن است كه هربار مسأله را به شيوه اى نو عرضه مى كند, به گونه اى كه
به نظر مى آيد كه اولين بار است كه مطرح مى شود.
اولين مسأله اى كه قرآن مكى به طرح و پاسخ آن مى پردازد, مسأله بزرگ و
زيربنايى دراين دين جديد است, يعنى (عقيده) كه اساس آن الوهيت وعبوديت
است, و روابط اين دو…
قرآن مكى براى انسان سرّ وجود خودش وجهان پيرامون او را بيان مى كند وبه
او مى گويد كه: كيست, ازكجا آمده, چگونه آمده, چرا آمده, وسرانجام به كجا
خواهد رفت, آن كه او را از نبود به وجود آورده كيست, چه كسى او را مى برد.
اين مسأله اى است بزرگ كه وجود انسان به آن قائم بوده است وهمواره قائم
خواهد بود.
وبدين سان سيزده سال تمام دربيان اين مسأله بزرگ گذشت, مسأله اى كه هيچ
چيزى در زندگى انسان نيست مگر اين كه به گونه اى از فروعات و پيامدهاى
همين مسأله است.
قرآن مكى از بيان اين مسأله اساسى فراتر نرفت وچيزى ازنتايج آن را كه به
نظام زندگى وابسته باشد بيان نكرده است, مگر پس ازآن كه حقّ مطلب را دراين
باره بيان كرده, تا مسأله به طور ثابت و استوارى در دلهاى گروهى از
انسانهاى گزيده شده جاى گرفت, گروهى كه خداوند اراده كرد اين دين به
(وسيله) آنان قوام بيابد, و عهده دار پديد آوردن نظامى واقعى باشند كه اين
دين درآن تبلور بيابد.)
(فى ظلال القرآن 2 / 1004 و 1005)
او اين مسأله را در مقدمه سوره هاى اعراف و ديگر سوره هاى مكى پى مى گيرد,
وهمواره خواننده تفسيرش را متوجه اين حقيقت مى كند و از تكرار آن نمى
هراسد, در سطر آغازين مقدمه سوره اعراف مى گويد:
(اين سوره مكى است ـ مثل سوره انعام ـ موضوع اساسى آن همان موضوع اساسى (قرآن مكى) است; عقيده … ) (فى ظلال القرآن 3 / 1243)
سيد با اساسى دانستن اين روش در دعوت اسلامى, مبلغان مسلمان را به اين حقيقت توجه مى دهد:
(امّا اين كه اين (بخش از)قرآن ـ قرآن مكى ـ تنها مسأله اعتقاد را مورد
توجه قرار مى دهد وبه تفصيل نظامى كه برآن ساخته خواهد شد نمى پردازد
واحكام مربوط به روابط اجتماعى رادراين مرحله بيان نمى كند, مسأله اى است
كه مناديان اين آيين بايد آگاهانه به آن توجه داشته باشند, طبيعت اين دين
چنين امرى را اقتضا دارد زيرا دينى است كه تمام آن بر قاعده توحيد استوار
است… )
(فى ظلال القرآن 2 / 1009)
وى معيار ياد شده را با ژرف نگرى در قسمت هاى مكى قرآن به دست آورده و
درهنگام بررسى و تشخيص مكى و مدنى بودن سوره يا آياتى از سوره ها, كه زمان
نزولشان اختلافى است, ازآن استفاده مى كند.
براى مثال در آغاز سوره هود (4/ 839) درباره مكى يا مدنى بودن سوره با نظر
برخى كه گروهى از آيات سوره را مدنى مى دانند مخالفت كرده و براين نظر
اصرار مى ورزد كه تمامى آيات اين سوره مكى است و استدلال او براين دعوى
سياق كلى سوره و موضوع كلى سوره هاى مكى است:
(اين كه مى گوييم تمام سوره مكى است, برخلاف چيزى است كه در مصحف اميرى
آمده كه آيات 12 و 17 و 114 مدنى هستند, زيرا هنگامى كه اين آيات را در
سياق كلى سوره مطالعه مى كنيم چنين به دست مى آيد كه اين آيات نيز هم سياق
بقيه آيات سوره است, علاوه براين كه موضوع اين آيات همان چيزى است كه
موضوع كل سوره ها وآيات مكى است, موضوع عقيده… )
(فى ظلال القرآن 4 / 1839)
درمقدمه سوره يوسف نيز با استفاده از هم سياقى آيات 1, 2, 3 و 7 با ساير
آيات سوره و وجود ويژگى (قرآن مكى) دراين آيات, برمكى بودن همه سوره واز
جمله اين آيات (كه برخى آنها را مدنى مى دانند) تأكيد مى كند:
(تمام اين سوره مكى است,… برخلاف آنچه در مصحف اميرى آمده است كه آيات 1,
2, 3 و 7 مدنى باشند,… اين آيات مقدمه طبيعى آنچه در پى مى آيد, هستند…
امّا آيه هفتم, سياق داستان بدون آن درست نمى شود… وآنچه سبب مى شود
بگوييم آيه هفت نيز با آيه هشت همزمان (در مكه) نازل شده است سياق پيوسته
سوره است. اصولاً اين سوره به تمامى پيكره اى واحد است كه ويژگيهاى مكى
بودن درموضوع, فضا ومطالب آن آشكار است, بلكه حتّى مى توان فهميد كه اين
سوره مربوط به (دوره دشوار) است.)
(فى ظلال القرآن 4 / 1949 و 1950)
بنابراين در (قرآن مكى) ازنظام اجتماعى واحكام مربوط به جامعه نشانى نمى
توان ديد. زيرا كه قرآن كتابى است زنده, كه براساس واقعيتهاى موجود
درجامعه پيش مى رود ونظام خود را بنا مى نهد بنابراين هنگامى كه هنوز
(جامعه اسلامى) شكل نگرفته است چگونه مى توان (حكومت اسلامى) را بنا نهاد؟
(گوشه اى از طبيعت دين اسلام دراين روش استوار نمايان مى شود; اين دين
روشى است عملى و حركتى و واقع بين, آمده است تا با توجه به واقعيتهاى
زندگى درباره آن دستور العمل صادر كند, با اين واقعيت روبه رو شود تا
درباره آن نظر بدهد, واقعيت موجود را بپذيرد و امضا كند, يا اصلاح كند ويا
ازاساس دگرگون كند, به همين سبب جز درباره آنچه موجود است حكمى صادر نمى
كند,… اين آيينى نيست كه براساس فرضيات نظريه صادر كند… بنابراين درگام
نخست بايد (جامعه اى) به وجود بيايد كه به (لااله الاّ اللّه) وبه اين كه
حاكميت جزازآن خدا نيست, معتقد باشد; وباحاكميت هركسى جز حاكميت خدا مخالف
باشد, وهر قانونى را كه با اين اساس ناسازگار باشد طرد كند.
هنگامى كه چنان جامعه اى پديد آمد و واقعاً زندگى خود را آغاز كرد, آنگاه
به نظام و قانون اجتماعى نياز پيدا كند, درچنين هنگامى است كه اين دين
درباره نظام اجتماعى نقشه مى دهد و قانون وضع مى كند, براى كسانى كه تسليم
نظام و شريعت اسلام باشند واز همان آغاز با هرگونه نظام وقانونى جز آن
مخالف باشند.
درگام اوّل بايد مسلمانان اختيار خود وجامعه خويش را داشته باشند, تا
بتوانند ضامن اجراى نظام و شريعت اسلامى در جامعه باشند, تا نظام اقتدار
لازم و شريعت جدّيت بايسته اى داشته باشد…
مسلمانان درمكه برجان وجامعه خويش مسلط نبودند, استقلال و زندگى آزادانه
اى نداشتند تاخودشان براساس اسلام درآن نظامى به وجود بياورند, به همين
دليل درآن دوره زمانى, چيزى مربوط به اداره نظام و تشريع احكام (اجتماعى)
نازل نشد, فقط (عقيده) بر آنان نازل شد… امّا هنگامى كه درمدينه داراى
(دولت اسلامى) شدند شريعت و نقشه نظام اسلامى برآنان نازل شد, كه پاسخگوى
نيازهاى واقعى (جامعه اسلامى) بود, دولت اسلامى با اقتدار عهده دار اجراى
آن بود… ) (فى ظلال القرآن 2 / 1010)
سوره هاى مدنى (يعنى آنچه پس از هجرت بر پيامبر(ص) نازل شد) با سوره هاى
مكى تفاوتى اساسى دارند, اين تفاوت اساسى همان است كه درآخرين فراز از فى
ظلال درباره (قرآن مكيّ) ياد شد: در مكه و قرآن مكى محور, موضوع وهدف, پى
ريزى (عقيده توحيدى) بود, امّا در مدينه, كه جهان بينى توحيدى از قبل
تصوير شده بود, محور وهدف تشريح و پى ريزى نظام اسلامى بود, پا به پاى
حوادث مهم در جامعه اسلامى آيات قرآنى نازل مى شد آنچه را مسلمانان با
آنان روبه رو مى شدند مورد توجه قرار مى داد; تشريح نظام اسلامى, براساس
جهان بينى توحيدى, درجامعه اسلامى, اين هدف يعنى تشريع نظام و تحكيم پايه
هاى اجتماعى و سياسى دين متناسب با گسترش ابعاد زندگى فرد وجامعه, بايسته
مى نمايد زيرا در مدينه مقطعى فرا رسيده كه براساس همان زيربناى استوار
(جهان توحيدى) , (نظام اسلامى ـ الهى) به وجود آيد. امّا همان گونه كه
مسائل عقيدتى در مكه مخصوص عرب و آن دوره تاريخى نبود, قوانين اجتماعى
اسلام نيز مخصوص قوم يا زمان ومكانى خاص نيست, گرچه درزمان ومكان مخصوص
است كه آيات معناى روشن خويش را نمايان مى سازند
(فى ظلال القرآن 1 / 348 و 349)
با اين ديد سيد در مقدمه هر سوره مدنى با تلاشى تحسين برانگيز و تأمّلاتى
ژرف, زمينه تاريخى واجتماعى سوره ها را بررسى و سپس با آگاهى تاريخى به
تفسير متون آيات آن مى پردازد. به دليل بسيارى نمونه ها درمقدّمات سوره
هاى مدنى, بويژه چند سوره طولانى آغاز قرآن, از ذكر نمونه صرف نظر كرده,
توضيح بيشتر را به قسمت بعد كه از شخصيت سوره ها سخن مى گوييم, موكول مى
كنيم.
تذكر اين نكته لازم است كه نظريه اصلى سيد قطب درباره تفسير وفهم قرآن, كه
جز درعمل آن را ممكن نمى داند وعامل پيدايش نظريه معروف وى يعنى (روش
حركتى) در تفسير شد از همين ديدگاه سرچشمه مى گيرد كه آيات و سوره ها در
مقطع هاى زمانى و مطابق نيازهاى زمان نازل شده اند, و درك آن موقعيت ويژه
و درك فضاى كلى عصر نزول, ما را در اجراى مناسب وفهم صحيح آن كمك مى كند.
سيد قطب همان گونه كه قرآن را يك پيكر وكلى غير قابل تجزيه مى داند, و
براى قرآن مكى و مدنى ويژگيهاى خاصى بر مى شمارد, همين گونه براى هرسوره
شخصيتى قائل است كه آن را از ديگر سوره ها تمايز مى بخشد. بايد توجه داشت
كه شخصيت سوره غير ازموضوع آن است, هرسوره موضوع يخاص وهدفى ويژه را دنبال
مى كند. براى نمونه در دو سوره انعام و اعراف موضوع يكى است. هردو سوره در
صدد بيان عقيده توحيدى وآشكار ساختن تفاوتهاى اساسى آن, با عقايد جاهلى
است, ولى در عين حال هركدام داراى تشخص و فرديت متفاوت هستند, يعنى در
كيفيت برخورد با مسأله و زاويه ديدى كه براى نگاه به آن انتخاب شده است,
دريك نگاه اين مبارزه مبارزه اى است با عقايد جاهلى عربهاى حجاز, و
درنگاهى ديگر بررسى و نمايش عقايد جاهلى تمام اقوام و امم گذشته و ابطال
آن. شخصيت سوره ها براى كسى كه در جو قرآنى زيست مى كند چيزى محسوس و
ملموس است.
(… به همين سبب كسى كه در (سايه سار قرآن) 4زندگى مى كند مى بيند كه هر
سوره از سوره هاى قرآن داراى شخصيتى متمايز است! شخصيتى كه روح دارد و قلب
با آن به زندگى خويش ادامه مى دهد, همان گونه كه قلب با روحى زنده و داراى
آثار, علايم ويژه وتنفس است. وهرسوره داراى موضوع يا موضوعاتى اساسى است
كه بر محورى خاص تكيه دارند. همان گونه كه هر سوره فضايى خاص دارد كه سايه
آن برتمام موضوعات سوره گسترده است, و سبب مى شود سياق سوره موضوعات را از
زاويه اى خاص مورد توجه قرار دهد كه همسانى آنها مناسب اين فضاى مخصوص
است… تمامى سوره هاى قرآن مشمول اين قاعده اند, سوره هاى طولانى مانند
سوره بقره نيز از اين قاعده بيرون نيستند.)
(فى ظلال القرآن 1 / 27 و 28)
درمقدمه سوره نساء باز هم براين حقيقت تأكيد كرده, مى گويد:
(هرسوره از سوره هاى قرآن داراى شخصيتى ويژه است,… شخصيت ويژه هر سوره سبب
جمع شدن فرهنگى موضوعات آن برمحورى خاص و داراى سازمانى خاص مى شود كه
آثار و ويژگيهاى شخصيت سوره با آن آشكار مى شود, مثل موجودى زنده كه داراى
علايم و چهره اى خاص است, درعين حال كه يكى از افراد جنس خود است و داراى
خصوصيات عمومى مشترك با ديگران… )
(فى ظلال القرآن 1 / 555)
وى در مقدمه سوره انعام و اعراف نيز مطالب يادشده را بيان مى دارد در سوره اعراف مطلب را كامل تر بيان مى كند:
(هرسوره از سوره هاى قرآن شخصيتى مستقل دارد,… سوره هاى قرآن ازاين نظر
درست مانند افراد انسان اند, خداوند به هركدام ازآنها خصوصياتى داده است,
همه انسان هستند, و داراى خصوصياتى مشترك, از نظر شكل, اعضا وكاربرد اعضا
مانند هم هستند, امّا درعين حال با هم فرق نيز داشته و بسيار متنوع هستند,
گاه شباهتها بسيار زياد است وگاه شباهتى جز خصوصيات عام انسانى بين آنان
وجود ندارد, من عادت كرده ام سوره هاى قرآن را اين گونه تصور و حس كنم,
واين گونه با آنها روبه رو شوم, اين نتيجه انس طولانى والفت ديرينه ونتيجه
پيشينه دراز برخورد من با هر سوره مطابق (شخصيت خاص آن, يعنى) طبيعت,
رويكرد, چهره و نشانه هاى خاص آن است.
من با اين ديدگاه, تنوعى فراوان در سوره هاى قرآنى مى يابم, به سبب انسى كه محصول روابط محكم بين من و سوره هاست…
همراهى با هر سوره از ابتدا تا به انتها, سفرى است, سفر به جهانها و چشم
اندازها, سفر به رؤياها و حقايق… غواصى در ژرفاى نفسها… ولى هر سفرى مناظر
وعالم خاص خودش را دارد, سفر در هر سوره و سفر با هر سوره.)
(فى ظلال القرآن 2 / 1243)
آنچه تا بدين فراز نقل كرديم مربوط به تصوير كلى شخصيت سوره هاى قرآنى
بود, كه سيد بارها و بارها درمقدمه سوره ها آن يادآورى مى كند, وى هم چنين
شخصيت ويژه هر سوره را نيز درمقدمه همان سوره بيان مى كند, و بدين گونه
پيش از وارد شدن به محتواى هر سوره, خواننده را متوجه فضاى خاص و ويژگيهاى
آن مى كند, تا با آمادگى بيشترى بتواند ازمفاهيم بلند آن بهره ببرد.
او بر اين باور بود كه جزء سى ام قرآن نيز ـ با همه سوره هاى آن ـ داراى شخصيتى واحد است:
(اين جزء, به تمامى, از جمله همين سوره (نبأ) داراى طبيعتى است كه درآن
غلبه دارد. تمام سوره هاى آن ـ بجز بينه و نصر ـ مكى هستند, همه ـ با اندك
تفاوتى ـ از سوره هاى كوتاه قرآن هستند, مهمتر ازاين رنگ و بويى خاص است
كه تمام جزء را درموضوع, رويكرد, تأثير, تصاوير و سبك عمومى تقريباً يك
واحد مى سازد… ) (فى ظلال القرآن 6 / 3800)
در جاى ديگر مى نويسد:
(دراين جزء مركز توجه به آغاز زندگى انسان و زندگى ديگر موجودات زنده روى
زمين, يعنى گياه وحيوان, است, وبر مناظر اين جهان ونشانه هاى خدا دركتاب
گشاده او (جهان), ونيز بر مناظر قيامت, مناظر و مواقف شديد, دشوار, كوبنده
و گوشخراش… ) (فى ظلال القرآن 6 / 3801)
همان گونه كه گفتيم سيد هر سوره را داراى موضوع يا موضوعات مهمى مى داند
كه همه بر محورى خاص مى چرخند, كه معنى اساسى سوره با توجه به آن محور
قابل فهم است, موضوع اصلى, موضوعات مهم و يا محور اصلى مفاهيم سوره ـ همان
گونه كه گفتيم ـ غير از شخصيت هر سوره است. مثلاً در مقدمه سوره اعراف مى
گويد:
(موضوع سوره انعام, عقيده است; موضوع سوره اعراف نيز عقيده است, درحالى كه
سوره انعام عقيده را به خودى خود مورد توجه قرار مى دهد, حقيقت عقيده
رامورد نظر مى دهد و با جاهليت عربى به رويارويى برمى خيزد, امّا سوره
اعراف, كه آن هم موضوعش عقيده است روشى ديگر در پيش مى گيرد و موضوع خود
را در زمينه اى ديگر مطرح مى كند: در عرصه تاريخ بشري… )
سيد قطب در مقدمه هر سوره به موضوع يا موضوعات اصلى ونيز, به محور معنايى
و شخصيت هر سوره توجه مى كند, به همين دليل مقدماتى كه درآغاز سوره ها
آورده است, اصول و روش كار و سبك تفسير فى ظلال را از يك سو و ديدگاههاى
سيد درباره قرآن, هر سوره را از سويى ديگر مشخص كرده و خواننده را به
افقهاى دوردستى مى برد كه پيش از اين با آن آشنايى يا آشنايى كامل نداشته
است…
سخن در موضوع اصلى و محور معناى سوره ها بود وهمان گونه كه پيشتر آورديم,
وى محور اصلى موضوع يا موضوعات در سوره هاى مكى را عقيده ومحور موضوع سوره
هاى مدنى را ايجاد جامعه و نظام اسلامى مى داند و افزون براين درآغاز هر
سوره شخصيت آن سوره را نيز معين مى كند.
در جايى مى نويسد:
(اين سوره (بقره) چند موضوع دارد, امّا محورى كه همه آن موضوعات را جمع مى كند دوخط موازى اساسى است… ) (فى ظلال القرآن 1 / 28)
در جاى ديگر مى نويسد:
(… به همين دليل مى بينم كه اين سوره (مائده) مانند سه سوره مفصّل پيشين,
دربردارنده موضوعاتى متنوع است, رابط بين همه آن موضوعها همان هدف اصلى
است كه قرآن براى آن نازل شده است. به وجود آوردن امت, برپا كردن دولت,
سازمان دادن جامعه براساس عقيده اى خاص و جهان بينى معين, ساختارى جديد
براى جامعه كه اصل ومحور آن توحيد الوهى و ربوبى اللّه و قيوميت وحكومت
اوست. جامعه اى كه روش زندگى, شريعت, نظام, معيارها و ارزشهاى خود را فقط
ازخداوند بى همتا مى گيرد… ) (فى ظلال القرآن 2 / 825)
ودرمقدمه سوره اى ديگر موضوع آن را اين گونه معرفى مى كند:
(اين سوره دومسأله اساسى را دنبال مى كند كه در سياق سوره بسيار روشن است
ودركنار اين دوهدف اساسى به امورى فرعى اشاره دارد كه به يكى از اين دو
مسأله مهم باز مى گردد:
اولين هدف سوره اين است كه اين عقيده را درذهن فرد مسلمان به وجود آورد كه
آيين او آخرين (وكاملترين) شكل دين است; روش الهى براى بشريت, پيش ازآن هم
مناسب زمان هاى گذشته اديانى وجود داشته است, تجاربى در زندگى پيامبران و
امتهاى قبل وجود داشته است, كه همه براى زمينه سازى براى اين دين واحد
بشرى بوده, دينى كه خداوند اراده فرموده است آن را نقطه پايان رسالتها
قرار دهد, وآن را برتمام اديان در زمين پيروز كند…
هدف دوّم سوره, كه (به طور منطقى) برهدف اول تكيه دارد, اين است كه احساس
يادشده براى مسلمانان… آنان را به انجام تكاليف (وحفظ) اين امانت و صدق در
جهاد در راه آن وا مى دارد… ) (فى ظلال القرآن 6 / 3550)
(سوره جمعه پس از سوره صف نازل شده وبه همان موضوعى مى پردازد كه سوره صف
پرداخته بود, امّا از زاويه ديگر و با روش و مؤلفه هاى جديد… )
(فى ظلال القرآن 6 / 3562)
توجه به موضوع اساسى ومحورى قرآن و توجه به موضوع ومحور خاص هر سوره يكى
از ويژگيهاى برجسته در تفسيرنگارى قرن چهاردهم است و تفسير فى ظلال, يكى
از برجسته ترين پژوهشهاى ژرف دراين زمينه است.
كوتاه سخن اين كه به نظر سيد قطب, تمام قرآن طبيعت خاص دارد و هر سوره نيز
علاوه بر مشتركات نوعى با ديگر سوره ها, شخصيت و فرديت خويش را دارد, قرآن
با تمام گستردگى موضوعات, محور وهدف واحدى را دنبال مى كند وهر سوره نيز
با وجود تنوع موضوعات, محورى يگانه دارد وهدفى ويژه را دنبال مى كند.
فاصله زمانى از عصر نزول سبب شده است تا فضايى كه مسلمانان درآن زندگى مى
كردند و تلقى آنان از هدف نزول قرآن و التزام عملى به آن, به تدريج دگرگون
گشته و در پى آن مسلمانان امروزى از فهم معناى قرآن فاصله پيدا كند.
درتفسير متون مقدّس, مهمترين هدف, كه در فرايند فهم و تفسير متون مى تواند
غايت نيز باشد, ترجمه متن مقدّس به زبان مطابق با زبان معاصر است… يعنى
بيان محتواى آن به زبانى كه براى مردم امروز قابل فهم شود, زيرا بسيارى از
فرازهاى متون مقدّس براى مردمى كه در فضاى عصر نزول زندگى نمى كنند دست
يافتنى نيست, مگر در صورت ترجمه, آن هم نه ترجمه واژه ها بلكه ترجمه از
افق فهم عصر پيدايش متن, به افق فهم معاصر با هدف تبيين ابهام پديد آمده
ازناحيه فاصله دو افق تاريخى, اين همان ترجمه براى عصر حاضر است.
سيد مى گويد بسيار اتفاق مى افتد كه ابهت متن قرآنى چنان مرا فرامى گيرد
كه مى ترسم آن را با سبك بشرى خود مشوش سازم, سوره انعام واين سوره (رعد)
از همان نمونه ها هستند, سپس با تأثرى شديد, مى نويسد:
(ولى چه مى شود كرد, ما درميان نسلى زندگى مى كنيم كه ناگزير بايد قرآن را
براى آنان بسيار توضيح و شرح داد, درباره طبيعت قرآن, روش قرآن, موضوع و
رويكرد قرآن; زيرا مردم از فضايى كه قرآن درآن نازل شده است بسيار فاصله
گرفته اند وهمين طور از اهداف وامورى كه قرآن براى آنها نازل شد, دور شده
اند, مفاهيم وحقايق آن به تدريج از ذهنهايشان محو گرديده و اصطلاحات قرآنى
در نزدشان دگرگون شده است. مردم امروز درمتن جاهليتى به سر مى برند درست
مانند همان جاهليتى كه قرآن براى نابودى آن نازل شده بود, ولى مسلمانان
امروز اين گونه نيستند كه همچون مسلمانان صدراسلام, قرآن را دست بگيرند و
به نبرد با جاهليت امروز بپردازند, بدون اين حركت و رويايى با جاهليت,
مردم آمادگى فهم چيزى ازاسرار قرآن را نخواهند داشت, اسرار قرآن را
فروماندگان و نشستگان در نخواهند يافت و تنها كسى كه به آن ايمان دارد و
بر محور آن رودر روى جاهليت ايستاده است تا مفاهيم واهداف آن را درجامعه
پياده كند, مفاهيم وحقايق قرآن را خواهد فهميد.
با تمام اين سخنان (واين احساس نياز شديد) هرگاه مى خواهم قرآن را
(ترجمه)5 كنم دلهره و اضطرابى شديد وجودم را فرا مى گيرد, ناممكن است
بتوانم تأثير مستقيم قرآن را با واژه ها وتعبيرات خودم ترجمه كنم, هميشه
بين آنچه كه در مى يابم وآنچه كه در فى ظلال براى مردم شرح مى كنم, فاصله
اى ژرف مى بينم.)
وى دربيان سرّ اين فاصله چنين مى گويد:
(من اكنون سبب فاصله بين نسلى كه قرآن را به گونه مستقيم دريافت مى كرد با
نسل حاضر را بخوبى درمى يابم,… آنان نخستين كسانى بودند كه از زلال قرآن,
بى هيچ واسطه اى مى نوشيدند, بطور مستقيم ازآن تأثير مى پذيرفتند, زيرا
خود بى واسطه آن را شنيده و درمى يافتند(نيازى به تفسير و توضيح نداشتند),
هم چون ميوه اى درحرارت ونور آن پخته مى شده واز شعاع نور بهره مى بردند,
به همان شكلى درمى آمدند كه حقايق, ارزشها وجهان بينى قرآن اقتضا داشت,
امّا ما امروز ذهنيت وتفكر خود را برپايه هاى جهان بينى (اين وآن) درباره
جهان, زندگى, ارزشها تحولات اجتماعى استوار ساخته ايم… (اين وآ نى) كه خود
بشرند و نابودشدنى!
ما امروز به تاريخ مسلمانان صدر اسلام نگاه مى كنيم, وحوادث خارق العاده
اى كه در زندگى خود ومحيط اطراف خويش به وجود آورند مى بينيم, و تلاش مى
كنيم آن واقعيت ها را با معيارهايى تفسير كنيم كه در ارزشها, جهان بينى,
وعوامل تأثير گذار برآن, با ارزشها, جهان بينى وعوامل تأثيرگذار در زندگى
آنان متفاوت است, بنابراين ناگزير اشتباه مى كنيم; اشتباه در فهم علايق,
تحليل انگيزه ها وتفسير پيامدهاى آن, زيرا آنان با ما متفاوت بودند, آنان
نسلى قرآنى بودند… )
(فى ظلال القرآن 4 / 2038 و 2039)
سيد در ادامه همين سخن و نيز مواردى ديگر براين حقيقت تأكيد مى كند كه
ميان ما و قرآن فاصله افتاده است, نسل امروز اگر مى خواهد قرآن را بفهمد
بايد اين فاصله را بفهمد و سبب آن را درك كند وبا ازبين بردن پرده فاصله
خود را به فضاى نورانى انديشه وجامعه قرآنى نزديك كند, او اين علّت را
درجايى ديگر, اين گونه توضيح مى دهد:
(امروز بين دلهاى ما و قرآن پرده اى ضخيم وجود دارد, در بسيارى ازمواقع كه
قرآن را تلاوت مى كنيم يا آن را مى شنويم, گويا كلماتى است تعبّدى وخواب
آور… كه ربطى به واقعيتهاى زندگى امروز انسانها ندارد, ربطى به واقعيتهايى
كه اين موجود به نام (انسان) با آن سروكار دارد, ندارد و ربطى به آنچه
مسلمانان با آن درگير هستند ندارد, درحالى كه همين آيات بدان هدف نازل شده
كه با حالات فردى واجتماعى وحوادث جارى جامعه كه داراى وجودى واقعى هستند,
روبه رو شود, وبه آن انسانها, با توجه به واقعيتها وحوادث جارى زندگى, به
طور زنده وفعال جهت داده است…. )
كوتاه سخن, به نظر سيد قطب نسل امروز درفضاى باورها ومعيارهاى جاهلى به
سرمى برند, به همين دليل ميان آنان و قرآن فاصله افتاده است, مسلمانان
بايد با درك اين واقعيت, پرده سياه جاهليت معاصر را كنار بزنند وخورشيد
قرآن را درآسمان حقايق آسمانى ببينند و مفاهيم انسان ساز و سعادت آفرين آن
را در عمل تجربه كنند.
1. (سيد) نام كوچك اوست و نه عنوانى مربوط به نسب.
2. اصول هرمنوتيك هنوز از ديدگاه خود و طرفداران آن مسلم انگاشته نشده و تفاوت ديدگاههاى نظريه پردازان آن بسيار زياد است. استفاده از آن اصول براى تفسير قرآن, با تفاوتهاى اساسى موجود بين قرآن وو عهدين, بسيار ظرافت و دقت مى خواهد. برخى از نيازهاى مفسران متون تورات و اناجيل ـ مثل تفكيك صحيح از نامربوط در اناجيل ـ در مورد قرآن به هيچ روى معنى ندارد. به هر حال اين اصول قابل توجه هستند و لازم است مقايسه اى بين هرمنوتيك و علوم قرآن (مقدمات لازم در تفسير قرآن) صورت بپذيرد. آنچه در متن آمده, نشان دادن تشابه نظريات سيد قطب با هرمنوتيك است, همين و بس.
3. سيد قطب, فى ظلال القرآن 5 / 2806, 6/3767, 6/3692, 6/3466.
4. در (سايه سار قرآن) را براى ترجمه (فى ظلال القرآن) برگزيده ام. سيد بارها ازاين تعبير و معناى دوگانه و ظريف آن استفاده مى كند.
5. ترجمه در اين جا به همان معنايى كه در اول همين قسمت گفتيم, زيرا تفسير سيد عربى و ترجمه از زبانى به زبان ديگر نيست.