جبرئيل:برترين فرشته الهى و پيك وحى
جبرئيل كلمه اى عبرى[1] يا سريانى[2] است كه به زبان عربى وارد شده و به سبب علَم و عجمى (غير عربى) بودن، غير منصرف است.[3] تلفظ اين واژه در زبان عبرى به صورت گَبريل (Gabriel)بوده[4] و در زبان عربى براى آن وجوه بسيارى[5] نقل شده است؛ از جمله جِبْرِيل، جَبْرِيل، جَبْرائِيل، جَبْرَئيل، جَبْرَئِل، جَبْرِين و جِبْرِين.[6] جبرئيل مركب از دو كلمه «جبر» به معناى عبد[7] يا به معناى قوّه و قدرت[8] و «ايل» به معناى «اللّه»[9] است، بنابراين جبرئيل به معناى بنده خدا يا قدرت خداست. ابوعلى فارسى برخلاف جمهور «جبر» را يكى از اسماى الهى و «ايل» را به معناى عبد دانسته است.[10] برخى معناى جبرئيل را قهرمان يا مرد خدا دانسته اند.[11] برخى ديگر معانى عبدالرحمن و عبدالعزيز را نيز احتمال داده اند.[12] جبرئيل يكى از 4 فرشته مقرّب الهى (جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل و عزرائيل)[13] و به نقل مفسران و ارباب معاجم از سه فرشته ديگر برتر است.[14]در آموزه هاى دينى، نقش اين فرشته در مراحل مختلف زندگى بشر از زمان آدم عليه السلام [15] تا روز قيامت[16] كاملاً مشهود است. از اين فرشته در تورات و انجيل نيز ياد شده است؛ در كتاب دانيال، نزول جبرئيل بر دانيال براى آموزش تعبير رؤيا و نيز پيشگويى حوادث آينده و در انجيل در مژده تولد يحيى عليه السلام به زكريا عليه السلام و مژده تولد عيسى عليه السلام به مريم عليهاالسلام ذكر شده است.[17] مسيحيان ادعا دارند در روز قيامت جبرئيل در صور مى دمد.[18]در منابع اسلامى مطالب نقلى بسيارى از جبرئيل عليه السلام گزارش شده كه بسيارى از آن ها فاقد دليلى محكم و چه بسا برخى از آن ها متأثر از اسرائيليات اند.مهم ترين مأموريت جبرئيل نازل كردن وحى بر پيامبران و يارى ايشان بوده است. گفته شده: جبرئيل بر ابراهيم عليه السلام 50 بار، بر موسى عليه السلام 400 بار، بر عيسى عليه السلام 10 بار و بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله 24000 بار نازل شده است.[19] پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ارتباط جبرئيل با زمين و نزول وى بر انسان هاى كامل قطع نشد[20]، چنان كه نقل شده پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله نزد فاطمه زهرا عليهاالسلام آمده، او را در مرگ پدر تسليت مى داد و از جايگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و نيز از رخدادهاى آينده به ايشان خبر مى داد و امام على عليه السلام اين مطالب را مى نوشت و اين نوشته ها، «مصحف فاطمه» ناميده مى شود.[21]به نقل برخى، جبرئيل نزد اهل عرفان همان مبدأ حيات و روح كلى است كه در سراسر هستى گسترده است، از اين رو تمام اشيا داراى حيات اند، گرچه درجات آن در موجودات گوناگون، مختلف اند؛ به عبارت ديگر جبرئيل، تجلّى حق در صورت روح كلى است و آنچه از اين روح در موجودى ظاهر مى شود، «لاهوت» آن موجود و جهت حق در آن است و صورتى كه آن روح در وى ظاهر مى شود، «ناسوت» آن موجود و جهت خلق در آن است.[22]در قرآن كريم سه بار با واژه «جِبْريل» به نام اين فرشته مقرّب الهى تصريح شده (بقره/2،97 - 98؛ تحريم/66، 4) و در آيات متعدد ديگرى نيز با عناوين و اوصافى همچون «روح القدس» (بقره/2،87)، «الروح الامين» (شعراء/26،193)، «شديد القوى» و «ذومرّة» (نجم/53،5 - 6)[23]، «رسول كريم»، «ذى قوّة»، «مكين»،«مطاع» و «امين» (تكوير/81، 19 ـ 21)[24] به وى اشاره شده يا از مأموريت هاى او مانند نازل كردن قرآن (نحل/16،102)، يارى مؤمنان (انفال/8،9)[25] و عذاب كافران (هود/11،82)[26] ياد شده است. برخى حرف «ل» در حروف مقطعه «الم» را نيز اشاره به جبرئيل دانسته اند.[27] در قرآن از ميان همه فرشتگان الهى تنها نام جبرئيل و ميكائيل با صراحت ذكر شده است.[28]عناوين و اوصاف جبرئيل:
از جبرئيل در قرآن كريم با عناوين و اوصاف گوناگونى ياد شده است:1. روح:
در آيات متعددى از جبرئيل با عنوان «روح» ياد شده است. براساس آيه اى، قرآن را روح القدس از سوى پروردگار نازل كرده است: «قُل نَزَّلَهُ روحُ القُدُسِ مِن رَبِّك». (نحل/16،102) بيشتر محققان روح القدس را از نوع اضافه موصوف به صفت براى مبالغه در اختصاص دانسته اند[29] كه بر پايه آن روح القدس به معناى روحى است كه از آلودگى هاى مادى پاكيزه و از خطا و غلط و گمراهى منزّه است[30] و مصداق آن در تفاسير، جبرئيل عليه السلام دانسته شده است.[31] البته برخى آن را از باب اضافه تشريفى و منظور از «روح» را جبرئيل عليه السلام و مقصود از «قدس» را خداوند دانسته اند.[32] برخى از عارفان، جبرئيل عليه السلام را روح القدس ادنى و حقيقت محمديه را كه سرّ خداوند است، روح القدس اعلا دانسته اند.[33] در برابر قول مشهور، برخى روح القدس را اسم اعظم[34]، اسرافيل عليه السلام [35]، انجيل[36] و ... دانسته اند.در آيه اى ديگر از جبرئيل عليه السلام با تعبير «الرُوحُ الاَمين» (شعراء/26،193)[37] و در آيه اى با تعبير«رُوحَنا» (مريم/19،17)[38] ياد شده است.به تصريح برخى روح براى جبرئيل علَم است نه وصف.[39] درباره راز تعبير از جبرئيل به روح اقوال گوناگونى است؛ از جمله اينكه وى موجودى روحانى است[40] و شبيه چيزى از غير روح نيست[41] و روحانيت غالب بر او است كه البته اين امر در تمام فرشتگان وجود دارد و اختصاص جبرئيل به اسم روح براى تشريف اوست[42]، ارواح انسان ها با او به سبب آنچه از اديان و شرايع به آنان مى رساند، زنده مى شوند[43]، دين با او زنده مى شود[44]، خدا او را بدون پدر و مادر آفريد[45] و داراى جسمى لطيف و روحانى است.[46]در آياتى نيز روح به صورت مطلق ياد شده و برخى از مفسران مقصود از آن را جبرئيل دانسته اند. در اين آيات مباحثى مانند پرسش از حقيقت روح (اسراء/17،85)[47]، عروج فرشتگان و روح به سوى خدا (معارج/70،4)[48]، قيام روح و فرشتگان در آخرت (نباء/78،38)[49]، القاى روح از جانب خدا بر برخى از بندگان (غافر/40،15)[50]، نازل كردن فرشتگان همراه با روح (نحل/16،2)[51] و نزول فرشتگان و روح در شب قدر (قدر/97،4)[52] مطرح شده اند؛ ولى به نظر مى رسد گفته اين مفسران صحيح نباشد، زيرا روح كه متبادر از آن مبدأ حيات است، آن گونه كه از ظاهر آيات قرآن برمى آيد، در اصل مخلوقى آسمانى غير از فرشتگان است و از همين رو گاهى مطلق ذكر مى شود؛ ولى درجات ديگر روح كه به صورت مقيّدند مانند روح متعلق به فرشتگان (نحل/16،102)، روح متعلق به پيامبران (بقره/2،87)، روح متعلق به انسان هاى مؤمن (مجادله/58،22)، روح متعلق به مطلق انسان ها (حجر/15،29) و حتى روح متعلق به گياهان (روم/30،24) همگى نسبتشان به روح مطلق، نسبت افاضه به مفيض و ظل به ذى ظل است[53]، بنابراين جبرئيل نيز فيضى از روح مطلق و ظل اوست. در روايتى به دليل آنكه جبرئيل از فرشتگان است و قرآن، روح را در عرض فرشتگان نام برده «تَنَزَّلُ المَلـئِكَةُ والرّوحُ...» (قدر/97،4) روح غير از فرشتگان و والا مقام تر از همه فرشتگان دانسته شده است.[54]2. رسول:
اين عنوان بر رسالت جبرئيل و وساطت وى در وحى آنچه خدا خواسته[55] به تمام پيامبران[56]: «اَويُرسِلَ رَسولاً فَيوحِىَ بِاِذنِهِ ما يَشاء» (شورى/42،51) و به ويژه القاى قرآن از جانب وى بر رسول اكرم صلى الله عليه و آله : «اِنَّهُ لَقَولُ رَسولٍ كَريم» (تكوير/81،19)[57] دلالت دارد. مقصود از رسول را در آيات 96 طه/20[58]، 40 حاقّه/69[59]، 11 طلاق/65[60] و 27 جنّ/72[61] نيز جبرئيل دانسته اند.3. شديد القُوى:
جبرئيل داراى قدرت و شدت بسيارى خوانده شده است[62]:«عَلَّمَهُ شَديدُ القُوى» (نجم/53،5)، «ذى قوّةٍ...». (تكوير/81،20) مفسران قدرت جبرئيل را در آنچه بدان تكليف شده[63] از علم و عمل و تبليغ رسالت[64] يا در انجام طاعات به گونه اى كه غير او بر آن قادر نيست[65] يا در نفس و خلقت وى[66] دانسته اند. برخى براى قدرت جبرئيل شواهدى ذكر كرده اند؛ مانند اينكه سرزمين قوم لوط را با بال خود به آسمان برد و آن را واژگون ساخت (هود/11،82) و با صيحه اى قوم ثمود را نابود كرد (هود/11،67) و در كمتر از چشم برهم زدنى از آسمان بر پيامبران نازل مى شد و به سوى آسمان صعود مى كرد.[67] بعضى از حكيمان مقصود از قوا در «عَلَّمَهُ شَديدُ القُوى» را رقائق جبرئيل دانسته و گفته اند: حقيقت جبرئيل از عالم امر بوده، نزد خدا واقف است و حقايق كلى هيچ گاه با همان وجود عِلْوى و الهى خود به عوالم پايين تر نمى آيند و آنچه براى پيامبران به منظور وحى يا براى وارثان ايشان به جهت الهام و تعليم متمثل مى شود، رقائق جبرئيل است نه حقيقت وى. البته اين رقائق به دليل اتصال به حقيقت با آن متحدند و تفاوت آن ها در شدت و ضعف و كمال و نقص است.[68] برخى مفسران، مقصود از «شَديدُ القُوى» در آيه 5 نجم/53 را خداوند دانسته است.[69]4. ذومِرّة:
درباره وصف «ذومِرّة ...» (نجم/53،6) براى جبرئيل، به سبب اختلاف در معناى لغوى آن اقوالى است؛ از جمله اينكه جبرئيل موصوف به نوعى مرور بر رسول اكرم صلى الله عليه و آله است كه آن، مرور در هواست[70]، داراى خَلقى نيكوست و از آفات وعاهات مبرّاست[71] و داراى متانت عقل و رأى[72] و شدّت و قوّت است.[73] در صورت اخير برخى تفاوت آن را با «شَديدُ القُوى» در اين دانسته اند كه «شَديدُ القُوى» مربوط به قدرت جبرئيل در مورد امر الهى و «ذومِرّة» مربوط به قدرت جسمانى [نفسانى ]وى است.[74]5. كريم:
جبرئيل نزد خداوند داراى كرامت و عزت است. (تكوير/81،19)[75] كريم كسى است كه جامع خصال خير باشد.[76] برخى كرم جبرئيل را آن دانسته اند كه خداوند وى را واسطه بين خود و پيامبران قرار داده است.[77]6. مَكين:
جبرئيل نزد خداوندِ صاحب عرش، داراى مكانت: «... عِندَ ذِى العَرشِ مَكين» (تكوير/81،20) يعنى قرب و منزلت و قدر است.[78]7. مُطاع:
فرشتگان آسمان، از جبرئيل در آنچه به آن ها امر يا از آن ها نهى مى كند، اطاعت مى كنند و اطاعت از او بر اهل آسمان ها واجب است: «مُطاعٍ ثَمَّ ...». (تكوير/81،21)[79] از جمله موارد اطاعت فرشتگان از جبرئيل آن بود كه در شب معراج، به فرمان جبرئيل درهاى آسمان ها، درهاى بهشت و درهاى جهنم را براى پيامبر صلى الله عليه و آله گشودند.[80]8. امين:
جبرئيل فرشته امين الهى است: «... اَمين» (تكوير/81،21)، «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَمين». (شعراء/26،193) جبرئيل بر وحى و رسالت امين است[81] و در مأموريت خود به هيچ روى خيانت نمى كند و آنچه را مانند قرآن مأمور تبليغ آن است بدون هيچ گونه تصرّف[82]، تغيير و تبديل[83] مى رساند. در تمام طاعات، امين و از همه خيانت ها مبرّاست.[84] برخى در آيه «لا يَأتيهِ البـطِـلُ مِن بَينِ يَدَيهِ ولا مِن خَلفِه» (فصّلت/41،42) عبارت «لامِن خَلفِه» را به اين معنا دانسته اند كه باطل از ناحيه جبرئيل و رسول اكرم صلى الله عليه و آله به قرآن راه نمى يابد.[85]شايد از اينكه خداوند در سوره تكوير 6 وصف «رسول»، «كريم»، «ذى قوّة»، «مكين»، «مطاع» و«امين» را به صورت پياپى براى جبرئيل ذكر (تكوير/81،19 - 21) و پس از آن تنها جنون را از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نفى كرده: «وَما صاحِبُكُم بِمَجنون» (تكوير/81،22) چنين به نظر برسد كه جبرئيل از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله برتر است؛ ولى اين برداشت صحيح نيست، زيرا اولاً براى رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز در سوره احزاب، 6 وصف ذكر شده است: «يـاَيُّهَا النَّبىُّ اِنّا اَرسَلنـكَ شـهِدًا ومُبَشِّرًا و نَذيرا * وداعيـًا اِلَى اللّهِ بِاِذنِهِ وسِراجـًا مُنيرا». (احزاب/33،45 - 46)[86] ثانيا آيات پيشين درصدد بيان اين نكته اند كه قرآن، كلام الهى است و از طريق وحى بر پيامبر نازل شده است؛ نه آنكه از اوهام جنون و با القاى شيطان باشد و آنچه در رساندن اين غرض مفيد است بيان سلامت راه نازل كردن قرآن و ذكر اوصاف فرشته وحى و مبالغه در تنزيه وى از خطا و خيانت است، افزون بر اين در آيات ديگرى، براى رسول اكرم صلى الله عليه و آله اوصافى ذكر شده كه با وجود آن ها شكى در برترى پيامبراكرم صلى الله عليه و آله بر جبرئيل نمى ماند.[87] برخى گفته اند: پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مخدوم جبرئيل عليه السلام است، زيرا ابتداى سلسله نزول و انتهاى سلسله صعود است.[88]مأموريت هاى اصلى و عمومى جبرئيل:
خداوند تدبير بخشى از امور دنيا را به جبرئيل سپرده است. گفته شده: 4 فرشته جبرئيل، ميكائيل، عزرائيل و اسرافيل مأمور تدبير امور زمين هستند كه در اين ميان جبرئيل، موكّل بر بادها و جنود است: «فَالمُدَبِّرتِ اَمرا» (نازعات/79،5)، «يُدَبِّرُ الاَمرَ مِنَ السَّماءِ اِلَى الاَرض». (سجده/32،5)[89] در تفسير آيه «فَالمُقَسِّمـتِ اَمرا» (ذاريات/51،4) گفته شده: فرشتگان امور گوناگونى را مى آورند؛ جبرئيل، امور دشوار، ميكائيل، رحمت و عزرائيل، مرگ را.[90] در شب قدر هر سال، امورى كه خدا در آن سال تقدير كرده، اعم از رزق، اجل و... به فرشتگان و جبرئيل داده مى شود تا آن را نازل كنند (قدر/97،4)[91] و در آن شب نسخه جنگ ها، زلزله ها، صاعقه ها و خسف (فرو رفتن در زمين) به جبرئيل داده مى شود: «فيها يُفرَقُ كُلُّ اَمرٍ حَكيم». (دخان/44،4)[92] برخى گفته اند: جبرئيل مدبّر آسمان هاى هفت گانه و متصرّف در آن ها و هر آنچه در آن هاست اعم از عناصر و مركبات است.[93] البته همه تصرّفات و تدبيرهاى جبرئيل به امر الهى بوده، وى تنها مجرى فرمان هاى خداوند است[94] و هيچ سهمى از الوهيت ندارد، از اين رو قرآن، مسيحيان را كه جبرئيل را يكى از اقانيم سه گانه (اب، ابن و روح القدس) دانسته اند و براى وى به الوهيت قائل شده اند به شدّت ردّ كرده و آنان را كافر دانسته است: «لَقَد كَفَرَ الَّذينَ قالوا اِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلـثَةٍ». (مائده/ 5،73)[95]برخى از مأموريت هاى جبرئيل اصلى و عمومى و برخى ديگر فرعى و موردى است. مى توان مأموريت هاى اصلى و عمومى جبرئيل را در 5 محور خلاصه كرد:1. نازل كردن وحى:
يكى از راه هاى سخن گفتن خداوند با افرادى از جنس بشر آن است كه فرشته اى مانند جبرئيل[96] را مى فرستد تا آنچه را كه خدا مى خواهد، به اذن او به آنان وحى كند: «ما كانَ لِبَشَرٍ اَن يُكَلِّمَهُ اللّهُ اِلاّ وَحيـًا ... اَو يُرسِلَ رَسولاً فَيوحِىَ بِاِذنِهِ ما يَشاءُ». (شورى/42،51) برخى در آيه«يُنَزِّلُ المَلـئِكَةَ بِالرُّوحِ مِن اَمرِهِ عَلى مَن يَشاءُ مِن عِبادِه» (نحل/16،2) مقصود از ملائكه را جبرئيل و مقصود از روح را وحى دانسته اند. در اين صورت آيه بدين معناست كه خداوند جبرئيل را به همراه وحى بر هر يك از بندگانش كه بخواهد فرو مى فرستد.[97] برخى ادعاى اجماع كرده اند بر اينكه هيچ فرشته اى جز جبرئيل براى پيامبران وحى نمى آورد.[98] مهم ترين مأموريت جبرئيل، رساندن وحى الهى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود.[99] خداوند در پاسخ كسانى كه مى گفتند: پيامبر به خدا افترا بسته و قرآن كلام خدا نيست، بيان داشته كه قرآن را جبرئيل از نزد خدا به حق نازل كرده است: «قُل نَزَّلَهُ روحُ القُدُسِ مِن رَبِّكَ بِالحَقِّ». (نحل/16،102)[100] در آيه ديگرى قرآن قول جبرئيل دانسته شده است: «اِنَّهُ لَقَولُ رَسولٍ كَريم». (تكوير/81،19) مقصود از اين سخن آن است كه او پيك وى به سوى پيامبر بوده است، زيرا قرآن قول و كلام خداست[101]؛ ولى پيامبر آن را از جبرئيل شنيده است.[102] جبرئيل براساس اين آيه، رسول خداست و رسول شأنى جز اداى رسالت ندارد، از همين رو كلام او كلام خداست و وى تنها به امر الهى نازل مى شود. چنان كه نقل شده مدتى آمدن جبرئيل و آوردن وحى به تأخير افتاد و دشمنان پيامبر به وى طعنه زدند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله غمگين شد. آن گاه كه جبرئيل نازل شد و پيامبر ماجرا را براى او بازگفت، جبرئيل با آيه اى به پيامبر چنين پاسخ داد كه ما تنها به امر پروردگار نازل مى شويم: «وما نَتَنَزَّلُ اِلاّ بِاَمرِ رَبِّكَ». (مريم/19،64)[103]نزول قرآن توسط جبرئيل در آيات ديگرى نيز بيان شده است؛ مانند «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَمين» (شعراء/26،193)[104]، «قُل مَن كانَ عَدُوًّا لِجِبريلَ فَاِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلبِكَ ...». (بقره/2،97) در آيه اى نيز به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمان داده شده كه هنگام نزول قرآن، آن گاه كه جبرئيل مشغول قرائت آن است، سكوت كرده، پس از تمام شدن قرائت وى از او تبعيت كند و آن را بخواند: «فَاِذا قَرَأنـهُ فَاتَّبِع قُرءانَه» (قيامت/75،18)[105]؛ همچنين براساس آنچه در تفسير آيه اى ديگر وارد شده، هرگاه خداوند به وحى سخن گويد، فرشتگان آسمان از آن وحى صدايى مى شنوند كه ترسيده، مدهوش مى گردند. چون جبرئيل بر آنان بگذرد، ترسشان فروكش كرده، از وى مى پرسند: پروردگار چه گفت؟ او پاسخ مى دهد: خداوند حق گفت و ديگر فرشتگان نيز به پيروى او كلام وى را تكرار مى كنند: «... حَتّى اِذا فُزِّعَ عَن قُلوبِهِم قالوا ماذا قالَ رَبُّكُم قالُوا الحَقَّ». (سبأ/34،23)[106] برخى مقصود از تلاوت كنندگان ذكر در«فَالتّــلِيـتِ ذِكرا» (صافّات/37،3)[107] و رسولى كه آيات الهى را تلاوت مى كند در «رَسولاً يَتلوا عَلَيكُم ءايـتِ اللّه...» (طلاق/65،11)[108] و آورنده راستى در «والَّذى جاءَ بِالصِّدقِ و صَدَّقَ به ...» (زمر/39،33)[109] را نيز جبرئيل دانسته اند.با توجه به اينكه طبق برخى آيات، نزول قرآن در يك شب:«اِنّا اَنزَلنـهُ فى لَيلَةِ القَدر» (قدر/97،1) و طبق آياتى ديگر به تدريج بوده: «وقالَ الَّذينَ كَفَروا لَولا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً...» (فرقان/25،32) گفته شده: قرآن به صورت يكجا در شب قدر از لوح محفوظ به آسمان دنيا نازل شده است. سپس فرشتگانِ مخصوص (سَفره كرام) (عبس /80، 15 - 16) در مدت 20 شب آن را به جبرئيل داده و جبرئيل در مدت 20 سال آن را به تدريج بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل كرده است.[110] جبرئيل افزون بر نازل كردن آيات قرآن، جاى هر سوره و آيه اى را نيز براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مشخص مى كرد.[111]شايان ذكر است كه اسناد نازل كردن قرآن به جبرئيل منافاتى با اسناد آن به فرشتگان ديگر ندارد، چنان كه خداوند به سه طايفه از فرشتگان نازل كننده وحى سوگند ياد كرده است: فرشتگانى كه در راه وحى صف كشيده اند و آنان كه شياطين را از مداخله در وحى منع مى كنند و آنان كه قرآن را بر پيامبر مى خوانند: «والصّـفّـتِ صَفّا * فَالزّاجِرتِ زَجرا * فَالتّــلِيـتِ ذِكرا». (صافّات/37،1 - 3 و نيز عبس/80، 15 ـ 16؛ مريم/19، 64؛ صافّات/37، 166) دليل مطلب فوق آن است كه تمام فرشتگان مزبور از ياران جبرئيل هستند و نازل شدن وحى توسط آنان، همان نازل شدن وحى توسط جبرئيل است.[112]2. آموزش:
جبرئيل فرشته علم است كه علم خداوند متعالى در او تجلى مى كند[113] و از او فيض علوم و معارف حقيقى به ديگران مى رسد[114] و سبب حيات قلوبشان مى گردد[115] و فراوان بودن بال هاى جبرئيل كه در روايات به آن اشاره شده[116] بيانگر فراوان بودن قواى جبرئيل است كه سبب آن اختلاف جويندگان دانش و تفاوت استعداد آنان است.[117]يكى از آموزش هاى جبرئيل، تعليم آدم عليه السلام بود. پس از هبوط آدم عليه السلام از بهشت، وى دچار برهنگى و گرسنگى شد. جبرئيل به وى پشمينه بافى و كشاورزى و نان پختن را آموخت و به او گفت: اين همان خستگى و سختى اى است كه خداوند به تو خبر داده بود: «... فَلا يُخرِجَنَّكُما مِنَ الجَنَّةِ فَتَشقى». (طه/20،117)[118] از ديگر آموزش هاى جبرئيل آن بود كه در پى دعاى ابراهيم عليه السلام و درخواست نشان دادن مناسك حج از خداوند: «... واَرِنا مَناسِكَنا» (بقره/2،128) نزد وى آمد و مناسك و اركان حج را به او آموخت.[119] بنابه نقلى جبرئيل هنگام آموزش مناسك حج، در روز عرفه در عرفات از ابراهيم پرسيد:«عَرَفتَ» يعنى آموختى؟ و ابراهيم پاسخ داد: آرى، از همين رو آن روز را عرفه و آن مكان را عرفات ناميدند.[120] آموزش ديگر جبرئيل آن بود كه به وحى پروردگار، چگونگى ساختن كشتى را به نوح عليه السلام آموخت: «واصنَعِ الفُلكَ بِاَعيُنِنا ووحيِنا» (هود/11،37)[121]؛ همچنين در پاسخ به اين پرسش كه چرا يهوديان عُزَير را پسر خدا دانستند: «وقالَتِ اليَهودُ عُزَيرٌ ابنُ اللّهِ» (توبه/9،30) گفته شده: كشتن پيامبران به دست يهود موجب شد كه خداوند تورات را از ميان آن ها برداشته، از قلوبشان محو كند. پس از مدت ها، جبرئيل تورات را به عُزَيْر و عزير آن را به بنى اسرائيل آموخت. مدتى بعد تورات اصلى كه در مكانى دفن شده بود پيدا شد. بنى اسرائيل با مقايسه دو تورات و نبودن هيچ تفاوتى ميانشان، قائل شدند عزير پسر خداست.[122] از ديگر آموزش هاى جبرئيل، آموزش حروف هجاء، چگونگى استفاده از آهن و مناسك حج به آدم عليه السلام و آموزش ساختن زره به داود عليه السلام است.[123]3. رساندن بشارت هاى خداوند به اولياى الهى:
جبرئيل به زكريا عليه السلام در محراب در حال نماز، بشارت داد كه خداوند به وى فرزندى به نام يحيى خواهد داد: «فَنادَتهُ المَلـئِكَةُ و هُوَ قائِمٌ يُصَلّى فى المِحرابِ اَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحيى». (آل عمران/3،39) مفسران مقصود از ملائكه را جبرئيل دانسته و گفته اند: به كار بردن لفظ جمع براى يك فرد در زبان عربى رواست[124]؛ همچنين جبرئيل به مريم عليهاالسلام بشارت داد كه خداوند او را برگزيده، پاكيزه گردانيده و بر زنان عالم برترى داده است: «واِذ قالَتِ المَلـئِكَةُ يـمَريَمُ اِنَّ اللّهَ اصطَفـكِ وطَهَّرَكِ واصطَفـكِ عَلى نِساءِ العــلَمين». (آل عمران/3،42) سپس اين بشارت الهى را به وى رساند كه خداوند فرزندى به نام مسيح عيسى بن مريم به او عطا خواهد كرد كه در دنيا و آخرت آبرومند بوده، از مقربان خواهد بود: «اِذ قالَتِ المَلـئِكَةُ يـمَريَمُ اِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنهُ اسمُهُ المَسيحُ عيسَى ابنُ مَريَمَ وجيهـًا فِى الدُّنيا والأخِرَةِ ومِنَ المُقَرَّبين». (آل عمران/3،45) در اين آيات نيز گرچه واژه «ملائكه» به صورت جمع به كار رفته؛ ولى با توجه به اينكه در سوره مريم چنين بيان شده است كه جبرئيل به مريم گفت: من فرستاده خداوندم تا به تو فرزندى پاك ببخشم: «قالَ اِنَّما اَنَا رَسولُ رَبِّكِ لاَِهَبَ لَكِ غُلـمـًا زَكيـّا» (مريم/19،19) شكى نمى ماند كه مقصود از ملائكه در اين آيات نيز جبرئيل است[125] و اين از قبيل اسناد فعل فردى از قوم به آن قوم، به سبب اشتراكشان در خلق، سنّت يا عادتى است كه در قرآن مصاديق بسيارى دارد.[126]از ديگر موارد ابلاغ بشارت توسط جبرئيل، رساندن بشارت به ابراهيم عليه السلام بود كه خداوند به وى اسماعيل: «فَبَشَّرنـهُ بِغُلـمٍ حَليم» (صافّات/37،101) و اسحاق و پس از او يعقوب را عنايت خواهد كرد: «ولَمّا جاءَت رُسُلُنا اِبرهيمَ بِالبُشرى...» (عنكبوت/29،31)[127]، «ولَقَد جاءَت رُسُلُنا اِبرهيمَ بِالبُشرى». (هود/11،69[128] و نيز هود/11، 74؛ صافّات /37، 112؛ ذاريات/51، 28؛ حجر/ 15، 53) برخى اين بشارت را بشارت به هلاكت قوم لوط دانسته اند.[129] در روايتى نيز، بشارت آيه 69 هود/11، مربوط به اسماعيل دانسته شده است.[130] در آيه اى بشارت تولد اسحاق و يعقوب، به همسر ابراهيم آمده است: «وامرَاَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَت فَبَشَّرنـها بِاِسحـقَ ومِن وراءِ اِسحـقَ يَعقوب». (هود/11،71) بر پايه روايات، برخى ديگر از بشارت هاى جبرئيل عبارت اند از مژده ميلاد فاطمه زهرا عليهاالسلام به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اينكه او مادر امامان است[131] و نيز بشارت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در هنگام رحلت ايشان، به آنچه خداوند پس از مرگ آن حضرت برايش فراهم ساخته است.[132]4. يارى رساندن به پيامبران و پيروانشان:
خداوند عيسى عليه السلام را با جبرئيل تأييد كرد: «واَيَّدنـهُ بِروحِ القُدُسِ». (بقره/ 2، 87 و نيز بقره/ 2، 253؛ مائده/5،110) مفسران تأييد را به معناى تقويت و اعانت دانسته اند.[133] تأييد روح القدس سبب شد كه عيسى عليه السلام بتواند در گهواره با مردم سخن بگويد: «... اِذ اَيَّدتُكَ بِروحِ القُدُسِ تُكَلِّمُ النّاسَ فِى المَهدِ وكَهلاً». (مائده/5،110)[134] بر اساس قولى، هنگام تولد عيسى عليه السلام جبرئيل با بال خود او را مسح كرد تا از شرّ شيطان در امان باشد و از همين رو وى را مسيح ناميدند.[135]از مهم ترين كمك هاى جبرئيل، يارى رساندن به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و مسلمانان صدر اسلام در مواقع متعدد و حساس بود؛ از جمله هنگامى كه دو تن از همسران پيامبر (عايشه و حفصه)، در نافرمانى و آزار رسول اكرم صلى الله عليه و آله با يكديگر همكارى كردند، خداوند افزون بر خود، جبرئيل را ياور رسول اكرم معرفى كرد: «... واِن تَظـهَرا عَلَيهِ فَاِنَّ اللّهَ هُوَ مَولـهُ وجِبريلُ...» (تحريم/66، 4)[136]؛ همچنين جبرئيل، اسباب مرگ كسانى را فراهم كرد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را استهزا كرده، او را به قتل تهديد كرده بودند: «اِنّا كَفَينـكَ المُستَهزِءين» (حجر/15،95)[137]؛ همچنين شخصى، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را غافلگير كرده، قصد داشت با شمشير خود او را بكشد. جبرئيل چنان بر سينه او زد كه شمشير از دستش افتاد و خداوند نجات جان پيامبر صلى الله عليه و آله را نعمتى بر مؤمنان دانست: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اذكُروا نِعمَتَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ هَمَّ قَومٌ اَن يَبسُطوا اِلَيكُم اَيدِيَهُم فَكَفَّ اَيدِيَهُم عَنكُم». (مائده/5،11)[138]نقش جبرئيل در جنگ هاى صدر اسلام بسيار مؤثر بود. برخى مقصود از تأييد مؤمنان به روحى از جانب خدا را يارى رساندن جبرئيل به مؤمنان و دفاع از آنان دانسته اند:«... واَيَّدَهُم بِروحٍ مِنهُ». (مجادله/58، 22)[139] در جنگ بدر در پى استغاثه مؤمنان به درگاه پروردگار، جبرئيل و ميكائيل هريك با 500 فرشته به امر الهى به كمك مسلمانان شتافتند:«اِذ تَستَغيثونَ رَبَّكُم فَاستَجابَ لَكُم اَنّى مُمِدُّكُم بِاَلفٍ مِنَ المَلَـئِكَةِ مُردِفين». (انفال/8،9)[140] در جنگ احد نيز جبرئيل در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله جنگيد[141] و در جنگ با يهود بنى قريظه، مسلمانان را يارى رساند.[142] در روايتى، آهن در آيه «... واَنزَلنَا الحَديدَ فيهِ بَأسٌ شَديدٌ...» (حديد/57، 25)، بر شمشير ذوالفقار تطبيق شده كه جبرئيل آن را براى كمك به مسلمانان از آسمان آورد و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به اميرمؤمنان عليه السلام داد تا با آن در دفاع از اسلام بجنگد[143]؛ همچنين در اخبار مربوط به آخرالزمان نقل شده كه جبرئيل در يارى امام مهدى(عج) يكى از دو لشكر سفيانى را نابود كرده، آنان را در زمين فرو مى برد: «ولَو تَرَى اِذ فَزِعوا فَلا فَوتَ واُخِذوا مِن مَكانٍ قَريب». (سبأ/34،51)[144]از ديگر كمك هاى جبرئيل به پيامبران و پيروانشان مى توان به نجات ابراهيم عليه السلام از آتش نمرود[145]، كمك به موسى عليه السلام در كودكى وى[146]، جارى ساختن آب زمزم براى اسماعيل عليه السلام [147]، كمك به اميرمؤمنان عليه السلام در جنگ ها[148] و عيادت رسول اكرم صلى الله عليه و آله پيش از رحلت وى[149] اشاره كرد.با توجه به اينكه يكى از مأموريت هاى جبرئيل، يارى رساندن به مؤمنان است، در برخى از دعاها از وى حاجت خواسته شده است؛ مانند «يا جبرئيل! يا محمّد! ... اكفياني ما أنا فيه فإنّكما كافيان و احفظاني...».[150]5. تهديد كافران و عذاب كردن آنان:
طبق نقلى در شب قدر هر سال تقديرهاى مربوط به خسف و مسخ و سياسات و بليات و انواع عذاب را در نسخه اى به جبرئيل داده، به او مى گويند: اين كار توست تا سال ديگر (دخان/44، 4)[151]؛ همچنين در سوره ملك بر اساس احتمالى، خداوند انسان ها را تهديد كرده و به آنان فرموده است: آيا ايمن هستيد از اينكه جبرئيل شما را (به اذن من) در زمين فرو برد:«ءَاَمِنتُم مَن فِى السَّماءِ اَن يَخسِفَ بِكُمُ الاَرضَ...»؟ (ملك/ 67، 16)[152] پيش از اين نيز جبرئيل براى تهديد بنى اسرائيل كوهى را به امر حق بر سر آنان برافراشت و آن گاه از ايشان پيمان گرفته شد كه به احكام تورات عمل كنند: «واِذ اَخَذنا ميثـقَكُم ورَفَعنا فَوقَكُمُ الطّورَ خُذوا ما ءاتَينـكُم بِقُوَّةٍ...». (بقره/2،63)[153]از جمله عذاب هايى كه به وسيله جبرئيل صورت گرفته، موارد زير است: أ. عذاب قوم لوط؛ زمانى كه جبرئيل با ديگر فرشتگان به خانه لوط عليه السلام آمدند، قوم لوط خواستار عمل ناپسند با مهمانان وى شدند. جبرئيل با بال خود به آنان زد و همگى نابينا شدند:«ولَقَد رودوهُ عَن ضَيفِهِ فَطَمَسنا اَعيُنَهُم» (قمر/ 54، 37)[154] و نيز بال خود را بر دست آنان كشيد و دست هايشان خشكيد: «قالُوا يــلُوطُ اِنّا رُسُلُ رَبِّكَ لَن يَصِلو ا اِلَيكَ». (هود/11،81)[155] فرداى آن روز جبرئيل قوم لوط را ابتدا با صيحه اى نابود كرد: «فَاَخَذَتهُمُ الصَّيحَةُ مُشرِقين». (حجر/15،73)[156] سپس با يك بال خود روستاهاى آنان را به آسمان برد و آن ها را واژگون ساخت[157]: «فَلَمّا جَـاءَ اَمرُنا جَعَلنا عــلِيَها سافِلَها...» (هود/11، 82)،«المُؤتَفِكَةُ اَهوى» (نجم/53،53[158] و نيز عنكبوت/29، 34)[159] ب. عذاب قوم صالح (ثمود)؛ جبرئيل به اذن خداوند با صيحه اى همه افراد قوم ثمود را نابود كرد: «واَخَذَ الَّذينَ ظَـلَمُوا الصَّيحَةُ...» (هود/11، 67)[160]، «...اَنّا دَمَّرنـهُم وقَومَهُم اَجمَعين». (نمل/27،51[161] و نيز عنكبوت/29، 31)[162] ج. عذاب فرعون؛ بر اساس نقلى، آن گاه كه فرعون و لشكريانش به تعقيب بنى اسرائيل پرداخته، به كنار رودخانه رسيدند، فرعون ترسيد به رودخانه وارد شود. جبرئيل به شكل هامان وزير فرعون، ظاهر شد و او را با خود به درون رودخانه برد: «فَاَتبَعَهُم فِرعَونُ وجُنودُهُ بَغيـًا وعَدوًا...» (يونس/10،90) و زمانى كه فرعون، پيش از غرق شدن اظهار ايمان كرد، جبرئيل گِلى از درون رودخانه گرفت و به دهان او فرو برد و گفت: آيا اكنون ايمان مى آورى، در حالى كه پيش از اين معصيت كار و از مفسدان بودى: «...حَتّى اِذا اَدرَكَهُ الغَرَقُ قالَ ءامَنتُ اَنَّهُ لا اِلـهَ اِلاَّ الَّذى ءامَنَت بِهِ بَنوا اِسرءيلَ... * ءالـٔنَ وقَد عَصَيتَ قَبلُ وكُنتَ مِنَ المُفسِدين»؟ (يونس/10،90 - 91)[163]مأموريت هاى فرعى و موردى جبرئيل
1. وساطت در وجود يافتن عيسى عليه السلام :
جبرئيل به امر الهى واسطه آفرينش عيسى عليه السلام شد: «... لاَِهَبَ لَكِ غُلـمـًا زَكيـّا». (مريم/19،19) وساطت جبرئيل بدين شكل بود كه در دامن مريم عليهاالسلام دميد و از دم او عيسى عليه السلام پديد آمد: «ومَريَمَ ابنَتَ عِمرنَ الَّتى اَحصَنَت فَرجَها فَنَفَخنا فيهِ مِن رُوحِنا» (تحريم/66،12[164] و نيز انبياء/21، 91)؛ همچنين در آيه«وكَلِمَتُهُ اَلقـها اِلى مَريَمَ ورُوحٌ مِنهُ...» (نساء/4،171) گفته شده: روح به معناى دم است، زيرا دم هوايى است كه از روح خارج مى شود و مقصود از روح، دم جبرئيل است.[165] در اين صورت واژه «رُوحٌ» بر ضمير فاعلى «ألقاها» عطف شده و حاصل معناى آيه اين است كه عيسى عليه السلام را خدا و جبرئيل به مريم عليهاالسلام القا كردند.[166] برخى گفته اند: عيسى عليه السلام از آب مريم و نفخ جبرئيل پديد آمده است، از اين رو جسمانيت وى از مريم و روحانيت او از نفخ جبرئيل است[167] و از آنجا كه وجود عيسى عليه السلام با نفخ جبرئيل و بدون وساطت پدر بشرى تحقق يافت، وى به صفت الهيه زنده كردن مردگان متصف گشت[168]: «... واُحىِ المَوتى بِاِذنِ اللّهَ». (آل عمران/3،49) برخى آفريده شدن عيسى عليه السلام از نفخ جبرئيل را انكار كرده، گفته اند: اين امر موجب مى شود بخشى از شخص، از فرشتگان و بخش ديگر از انسان باشد. به گفته ايشان خداوند آب مرد و زن هر دو را در مريم عليهاالسلام قرار داده بود و دميدن جبرئيل تنها براى به هيجان آمدن شهوت مريم بود تا آن دو آب درهم آميزند و مريم باردار شود.[169]پس از آنكه مريم عليهاالسلام درد زايمان را حس كرد نيز، بنابر قولى جبرئيل عليه السلام با وى سخن گفت و او را تسلى داد: «... فَنادئِها مِن تَحتِها اَلاّ تَحزَنى...». (مريم/19،24)[170]2. نوشتن الواح تورات:
الواح تورات را جبرئيل به امر حق نوشته است: «وكَتَبنا لَهُ فِى الاَلواحِ مِن كُلِّ شَى ءٍ مَوعِظَةً...». (اعراف/7،145)[171]3. گواهى دادن به نفع پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله :
برخى در آيه «اَفَمَن كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ ويَتلوهُ شاهِدٌ مِنهُ» (هود/11،17) گفته اند: مقصود از شاهدِ پيامبر صلى الله عليه و آله ، جبرئيل است كه از سوى خدا آمده (مِنهُ) وكلام الهى (بَيِّنةَ) را تلاوت مى كند.[172] البته سياق اين آيه و روايات شيعه و سنى، مؤيّد آن اند كه مقصود از شاهد، اميرمؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام است.[173]4. گستراندن زمين:
بنابه قولى در مراحل آفرينش زمين، ابتدا مكان كعبه آفريده شد. سپس جبرئيل زمين را از زير خانه كعبه گستراند:«والاَرضَ بَعدَ ذلِكَ دَحـها». (نازعات/79،30)[174]5. ندا دادن در روز حشر:
جبرئيل درمحشر، انسان ها را ندا داده، به سوى حساب مى خواند: «واستَمِع يَومَ يُنادِ المُنادِ مِن مَكانٍ قَريب». (ق/50،41)[175]6. سنجش اعمال بندگان در قيامت:
در قيامت، سنگينى يا سبكى موازين، ملاك رستگارى يا زيانكارى است: «فَمَن ثَقُلَت مَوزينُهُ فَاُولـئِكَ هُمُ المُفلِحون * و مَن خَفَّت مَوازينُهُ فَاُولـئِكَ الَّذينَ خَسِروا اَنفُسَهُم». (اعراف/7، 8 ـ 9) برخى گفته اند: صاحب موازين در قيامت، جبرئيل است كه به امر الهى، اعمال بندگان را مى سنجد و از حسنات ظالم به مظلوم و از گناهان مظلوم به ظالم مى دهد.[176]از ديگر مأموريت هاى جبرئيل مى توان به وساطت در آفرينش حوّا (نساء/4،1)[177] و گرفتن نور ماه اشاره كرد كه پيش از آن مانند خورشيد بود. (اسراء/17،12)[178]چگونگى ديده شدن جبرئيل:
جبرئيل به نقل برخى بر همه پيامبران نازل شده است؛ ولى به جز محمّد صلى الله عليه و آله و عيسى و موسى و زكريّا عليهم السلام ، ديگران او را نديده اند.[179]در مواردى كه پيامبران و اولياى الهى، جبرئيل را ديده اند، غالبا وى بدون آنكه از فرشته بودن خارج شود براى آنان متمثل شده است[180]، چنان كه براى مريم عليهاالسلام به صورت انسانى معتدل در خلقت[181] تمثل يافت: «فَأَرسَلنـا اِلَيها روحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرًا سَويـّا» (مريم/19،17)؛ همچنين براى آزمودن داود عليه السلام (ص/38، 21)[182] و نيز رفتن به مهمانى ابراهيم عليه السلام (ذاريات/ 51، 24)[183] به صورت انسان متمثل شد.پيامبراكرم صلى الله عليه و آله بارها جبرئيل را به صورت هاى گوناگونى ديده است.[184] برخى گفته اند: جبرئيل هرگاه آيات حلال و حرام و شرايع و احكام را مى آورد به صورت بشر و هرگاه آيات مربوط به محبت و رموز دوستى و عرفان را مى آورد به صورت فرشته، روحانى و لطيف ظاهر مى شد.[185] گفته شده: در مدينه غالبا به صورت «دحيه كلبى» كه شخصى زيبارو بود، نزد پيامبر مى آمد.[186] پيامبر اكرم به درخواست خود، جبرئيل را به صورت اصلى (بدون تمثل در صورت انسانى و مانند آن) نيز ديده است، در حالى كه هيچ يك از پيامبران ديگر او را به اين صورت نديده اند.[187] بيشتر مفسران با توجه به آيات قرآن معتقدند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دو بار جبرئيل را به صورت اصلى مشاهده كرده است[188]: يك بار در افق اعلى: «وهُوَ بِالاُفُقِ الاَعلى» (نجم/53،7) يا افق مبين: «ولَقَد رَءاهُ بِالاُفُقِ المُبين» (تكوير/81،23)، در حالى كه 600 بال داشت و سراسر افق را پوشانده بود[189] و بار ديگر هنگام معراج، در آسمان و نزد سدرة المنتهى: «ولَقَد رَءاهُ نَزلَةً اُخرى * عِندَ سِدرَةِ المُنتَهى». (نجم/53،13 ـ 14)[190] گفته شده: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با ديدن صورت اصلى جبرئيل مدهوش شد[191] و مشركان به او تهمت ديوانگى زدند. خداوند در پاسخ آنان، قرآن را كلام جبرئيل دانسته، جنون را از پيامبر نفى كرد: «اِنَّهُ لَقَولُ رَسولٍ كَريم... * وما صاحِبُكُم بِمَجنون». (تكوير/81،19 ـ 22)[192] صورت اصلى جبرئيل از بزرگ ترين آيات الهى است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن را در معراج ديد: «لَقَد رَأى مِن ءايـتِ رَبِّهِ الكُبرى». (نجم/53،18)[193]فضايل جبرئيل:
به جز فضايلى كه در مباحث «عناوين و اوصاف جبرئيل»، «مأموريت هاى جبرئيل» و «چگونگى ديده شدن جبرئيل» براى وى بيان شدند، آن حضرت فضايل ديگرى نيز دارد؛ از جمله:1. دارا بودن مقام سدره المنتهى:
جبرئيل به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفت: هريك از ما فرشتگان داراى مقامى معلوم است: «وما مِنّا اِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعلوم». (صافّات/37،164)[194] مقام جبرئيل سدرة المنتهى است[195] و آن درختى است در آسمان ششم يا هفتم[196] يا بالاى آسمان هفتم[197] كه عظمت آن وصف ناپذير است.[198] برخى آن را صورت فلك هفتم دانسته اند[199]:«عِندَ سِدرَةِ المُنتَهى» (نجم/53،14) سدرة به معناى درخت سدر و منتهى اسم مكان است.[200] در وجه نامگذارى اين مقام به سدره المنتهى وجوهى ذكر شده است؛ از جمله اينكه آنجا منتهاى آسمان هاست[201]، علم آفريدگان به آنجا منتهى مى شود و كسى به بالاتر از آن علم ندارد[202]، اعمال انسان ها[203] و مقامات پيامبران به آنجا منتهى مى شود و كسى جز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آنجا بالاتر نرفته است[204] و علم هر فرشته اى و ارواح شهدا به آنجا منتهى مى شوند.[205]2. حياتبخشى:
از آنجا كه مقام جبرئيل، سدره المنتهى و وى روحانيت آسمان ها، عناصر و مركبات و متصرف در آن هاست، هرگاه با صورتى مثالى يا جسمى ظاهر شود و بر زمينى گام نهد، آنجا حـياتى مى يابد كه پيش از گام نهادن جبرئيل آن را نداشت[206]، از همين رو سامرى، مشتى از خاك زير پاى جبرئيل را برداشت و آن را بر گوساله اى كه از زيور آلات قومش ساخته شده بود افكند و از آن صداى گوساله برآمد[207]: «قالَ فَما خَطبُكَ يـسـمِرىّ * قالَ بَصُرتُ بِما لَم يَبصُروا بِهِ فَقَبَضتُ قَبضَةً مِن اَثَرِ الرَّسولِ» (طه/20، 95 - 96)،«فَاَخرَجَ لَهُم عِجلاً جَسَدًا لَهُ خوارٌ». (طه/ 20، 88) برخى گفته اند: حيات به صورت اسبى متمثل شد[208] و جبرئيل بر آن اسب سوار بود[209] و آن اسب از هر جا مى گذشت زمين سبز مى شد.[210] سامرى مشتى از خاك زير سم اسب را برداشت و آن را به هر چيزى مى زد، داراى روح و گوشت و خون مى شد.[211]3. ايمنى از مرگ عمومى:
در قيامت اسرافيل در صور مى دمد و همه زندگان مى ميرند[212]، مگر كسانى كه خداوند آنان را از اين مرگ عمومى استثنا كرده است: «ونُفِخَ فِى الصّورِ فَصَعِقَ مَن فِى السَّمـوتِ ومَن فِى الاَرضِ اِلاّ مَن شاءَ اللّهُ». (زمر/39،68) جبرئيل از كسانى دانسته شده كه از اين مرگ مستثنا هستند.[213] و اين بدان معنا نيست كه جبرئيل هيچ گاه نمى ميرد؛ ولى بر اساس رواياتى، جبرئيل آخرين كسى است كه پس از اسرافيل و ميكائيل و حتى پس از ملك الموت، خداوند مستقيما جان وى را مى گيرد.[214]4. برگزيدگى:
خداوند برخى از فرشتگان از جمله جبرئيل[215] را براى رسالت بر مى گزيند: «اَللّهُ يَصطَفى مِنَ المَلـكَةِ رُسُلاً...» (حجّ/22،75)5. منسوب شدن به خدا:
در آياتى خداوند، جبرئيل را براى تشريف[216] و كرامت[217] وى به خود اضافه كرده است؛ مانند «فَاَرسَلنا اِلَيها روحَنا». (مريم/19، 17) برخى در تركيب «روح القدس» نيز «قدس» را خداوند و «روح» را جبرئيل دانسته اند.[218]6. شفاعت:
در قيامت، گناهكاران اهل توحيد با شفاعت، مورد رحمت الهى واقع مى شوند، گرچه شفاعت براى برخى سودى ندارد:«فَما تَنفَعُهُم شَفـعَةُ الشّـفِعين». (مدثّر/74،48) اين آيه بر درستى شفاعت گنهكاران در قيامت دلالت دارد و يكى از شفاعت كنندگان جبرئيل است.[219]برخى از مفسران فضايل ديگرى را نيز براى جبرئيل ذكر كرده اند؛ مانند راضى بودن خدا از او و آگاه كردن وى بر علم غيب (جنّ/72، 26 - 27)[220]، داشتن علم كتاب (رعد/13، 43؛ نمل/27، 40)[221]، مكرَم بودن نزد خدا و خدمت كردن ابراهيم عليه السلام به وى (ذاريات/ 51، 24)[222] و مقدس و عالى مرتبه بودن نزد خداوند. (بقره/ 2، 87)[223]دشمنى يهود با جبرئيل:
يهوديان جبرئيل را از اين رو كه نازل كننده جنگ و سختى و عذاب است، دشمن خود مى دانستند و با وى دشمنى مى ورزيدند و از همين رو قرآن را نيز كه جبرئيل نازل كرده بود قبول نداشتند.[224] خداوند به آنان پاسخ داد كه جبرئيل واسطه اى بيش نيست[225] و قرآن را كه تصديق كننده كتاب هاى آسمانى پيشين است به اذن الهى يعنى به امر حق يا به اراده و علم وى نازل كرده است نه از پيش خود[226] و گرچه در آيات قرآن، جنگ و سختى برضدّ كافران وجود دارد؛ ولى قرآن براى مؤمنان هدايت و بشارت است[227]، بنابر اين دشمنى با جبرئيل وجهى ندارد: «قُل مَن كانَ عَدُوًّا لِجِبريلَ فَاِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلبِكَ بِاِذنِ اللّهِ مُصَدِّقـًا لِما بَينَ يَدَيهِ وهُدًى وبُشرى لِلمُؤمِنين». (بقره/2،97) برخى گفته اند: در اين آيه جواب شرط محذوف و آيه بدين معناست كه هركس با جبرئيل دشمن است از خشم بميرد.[228] از آيه بعدى چنين استفاده مى شود كه جبرئيل مانند ديگر فرشتگان و رسولان الهى، شأنى جز امتثال اوامر الهى ندارد، از اين رو دشمنى با او دشمنى با خدا بوده، كفر محسوب مى شود و خدا دشمن كافران است: «مَن كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ ومَلـئِكَتِهِ ورُسُلِهِ وجِبريلَ وميكـئِلَ فَاِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلكـفِرين». (بقره/2،98)[229] گفته شده: دشمنى بنده با خدا، معصيت او و دورى از طاعتش و دشمنى با اولياى اوست و دشمنى خدا با بنده، عذاب او و آشكار كردن اثر دشمنى بر اوست.[230]برخى اين مطلب را كه يهود، جبرئيل را دشمن خود مى دانستند بعيد شمرده و گفته اند: هيچ عاقلى حاضر نيست خود را دشمن جبرئيل بداند و يهوديان كنونى نيز اين دشمنى را به شدت انكار مى كنند. در پاسخ بايد دانست دشمن دانستن جبرئيل و دشمنى با وى از قومى كه جهالت هايشان شديد و بيرون از حدّ شمارش است، بعيد نيست، چنان كه يهوديان پس از ديدن آيات روشن الهى از موسى صلى الله عليه و آله خواستند برايشان خدايى مانند بت ها قرار دهد (اعراف/7،138) و خواستار ديدن خدا با چشم سر شدند (نساء/4،153) و مدتى گوساله پرستيدند (بقره/2،51) و ...، افزون بر اين خداوند از دشمنى برخى با جبرئيل خبر داده و كلام الهى درست تر از هر قولى است.[231]منابع
اسباب النزول، الواحدى (م. 468 ق.)، به كوشش ايمن صالح، قاهرة، دارالحديث؛ اعلام قرآن، خزائلى، تهران، اميركبير، 1371 ش؛ اعلام القرآن، شبسترى، قم، دفتر تبليغات، 1379 ش؛ املاء ما مَن به الرحمن، عبداللّه العكبرى (م. 616 ق.)، به كوشش ابراهيم عطوة، تهران، مكتبة الصادق، 1402 ق؛ انوار التنزيل، البيضاوى (م. 685 ق.)، به كوشش عبدالقادر، بيروت، دارالفكر، 1416 ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ بحرالعلوم، السمرقندى (م. 375 ق.)، به كوشش محمود مطرجى، بيروت، دارالفكر؛ بصائرالدرجات، الصفار (م. 290 ق.)، به كوشش كوچه باغى، تهران، اعلمى، 1404 ق؛ التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تفسير احسن الحديث، سيد على اكبر قرشى، تهران، بنياد بعثت، 1366 ق؛ تفسير التحرير والتنوير، ابن عاشور (م. 1393 ق.)، تونس، الدار التونسية، 1997 م؛ تفسير الصافى، الفيض الكاشانى (م. 1091 ق.)، بيروت، اعلمى، 1402 ق؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1409 ق؛ تفسير القرآن الكريم، صدرالمتألهين (م. 1050 ق.)، به كوشش خواجوى، قم، بيدار، 1366 ش؛ تفسير القمى، القمى (م. 307 ق.)، به كوشش الجزايرى، لبنان، دارالسرور، 1411 ق؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م. 606 ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413 ق؛ تفسير كنزالدقايق، المشهدى (م. 1125 ق.)، به كوشش درگاهى، تهران، وزارت ارشاد، 1411 ق؛ تفسير مقاتل بن سليمان، مقاتل بن سليمان (م. 150 ق.)، به كوشش احمد فريد، دارالكتب العلمية، 1424 ق؛ تفسير المنار، رشيد رضا (م. 1354 ق.)، قاهرة، دارالمنار، 1373 ق؛ التفسير المنير، وهبة الزحيلى، بيروت، دارالفكر المعاصر، 1411 ق؛ تفسير نورالثقلين، العروسى الحويزى (م. 1112 ق.)، به كوشش رسولى محلاتى، اسماعيليان، 1373ش؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417 ق؛ الخصال، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1416 ق؛ دائره المعارف الاسلاميه، ترجمه: شنتاوى و ديگران، بيروت، دارالمعرفة، 1933 م؛ الدرالمنثور، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1414 ق؛ دلائل النبوه، البيهقى (م. 458 ق.)، به كوشش عبد المعطى قلعجى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1405 ق؛ روح المعانى، الآلوسى (م. 1270 ق.)، به كوشش محمد حسين، بيروت، دارالفكر، 1417 ق؛ روض الجنان، ابوالفتوح رازى (م. 554 ق.)، به كوشش ياحقى و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوى، 1375 ش؛ زادالمسير، ابن الجوزى (م. 597 ق.)، بيروت، المكتب الاسلامى، 1407 ق؛ السير و المغازى، ابن اسحاق (م. 151 ق.)، به كوشش سهيل زكار، قم، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامى، 1368 ش؛ شرح توحيد الصدوق، قاضى سعيد قمى (م. 1107 ق.)، به كوشش حبيبى، تهران، وزارت ارشاد، 1415 ق؛ شرح فصوص الحكم، ابن التركه، (قرن 9)، به كوشش بيدارفر، قم، بيدار، 1378 ش؛ شرح فصوص الحكم، قيصرى (م. 751 ق.)، به كوشش آشتيانى، تهران، علمى و فرهنگى، 1375 ش؛ علم اليقين فى اصول الدين، الفيض الكاشانى (م. 1091 ق.)، به كوشش بيدارفر، قم، بيدار،1377 ش؛ فتح القدير، الشوكانى (م. 1250 ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ فرشتگان (تحقيقى قرآنى، روايى و عقلى)، عليرضا رجالى تهرانى، قم، دفتر تبليغات، 1376 ش؛ فرهنگ كامل لغات قرآن، عباس شوشترى (مهرين)، به كوشش عزيزاللّه كاسب، تهران، گنجينه، 1374 ش؛ فصوص الحكم، محيى الدين بن عربى (م. 638 ق.)، تهران، الزهراء، 1370 ش؛ قاموس قرآن، على اكبر قرشى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1371 ش؛ قاموس كتاب مقدس، مستر هاكس، تهران، اساطير، 1377ش؛ قصص الانبياء، الراوندى (م. 573 ق.)، به كوشش عرفانيان، مشهد، مجمع البحوث الاسلامى، 1401 ق؛ الكافى، الكلينى (م. 329 ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ الكشاف، الزمخشرى (م. 538 ق.)، قم، بلاغت، 1415 ق؛ كشف الاسرار، ميبدى (م. 520 ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361 ش؛ كشف الغمه، على بن عيسى الاربلى (م. 693 ق.)، بيروت، دارالاضواء، 1405 ق؛ الكشف والبيان، الثعلبى (م. 427 ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1422 ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛ مجمع البحرين، الطريحى (م. 1085 ق.)، به كوشش احمد الحسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408 ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ مجمع الزوائد، الهيثمى (م. 807 ق.)، به كوشش العراقى و ابن حجر، بيروت، دارالكتاب العربى، 1402 ق؛ محاسن التأويل، القاسمى (م. 1332 ق.)، به كوشش محمد فؤاد، بيروت، دارالفكر، 1398 ق؛ معجم اعلام القرآن الكريم، محمد القونجى، كويت، مركز المخطوطات والتراث والوثاق، 1416 ق؛ المعجم الاوسط، الطبرانى (م. 360 ق.)، ابراهيم الحسينى، قاهرة، دارالحرمين، 1415 ق؛ المعرب من الكلام الاعجمى، الجواليقى (م. 540 ق.)، به كوشش خليل عمران، بيروت، دارالكتب العلمية، 1419 ق؛ مفاتيح الغيب، صدرالمتالهين (م. 1050 ق.)، تهران، انجمن اسلامى حكمت و فلسفه ايران، 1363 ش؛ مكاتيب الرسول، احمدى ميانجى، به كوشش مركز تحقيقات حج، تهران، دارالحديث، 1419 ق؛ مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب (م. 588 ق.)، به كوشش گروهى از اساتيد نجف، نجف، الحيدرية، 1376 ق؛ مواهب الرحمن، عبدالكريم محمد المدرس، بغداد، دارالحرية، 1410 ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ نثر طوبى، الشعرانى (م. 1393 ق.)، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1398 ق؛ واژه هاى دخيل در قرآن مجيد، آرتور جفرى، ترجمه: بدره اى، توس، 1372 ش.احمد جمالى[1]. واژه هاى دخيل، ص 166؛ نثر طوبى، ج 1، ص 123؛ اعلام قرآن، ص 277.[2]. اعلام القرآن، ص 241.[3]. التفسير الكبير، ج 3، ص 196؛ تفسير قرطبى، ج 2، ص 27.[4]. فرهنگ كامل لغات قرآن، ص 149.[5]. تفسير قرطبى، ج 2، ص 27.[6]. المعرب، ص60؛ لسان العرب، ج2، ص 166، «جبر».[7]. المعرب، ص 154؛ لسان العرب، ج 2، ص 166؛ مجمع البيان، ج 1، ص 324.[8]. نثر طوبى، ج 1، ص 123؛ التحرير والتنوير، ج 1، ص 620.[9]. لسان العرب، ج 2، ص 166؛ مجمع البحرين، ج 1، ص 339، «جبر»؛ مجمع البيان، ج 1، ص 324.[10]. التحرير والتنوير، ج 1، ص 620.[11]. فرهنگ كامل لغات قرآن، ص 149؛ اعلام قرآن، ص 277.[12]. اعلام القرآن، ص 241.[13]. فرشتگان، ص 101؛ معجم اعلام القرآن، ص 99.[14]. اعلام قرآن، ص 278؛ اعلام القرآن، ص 241؛ كشف الاسرار، ج 1، ص 290.[15]. كشف الاسرار، ج 6، ص 182 - 183.[16]. تفسير قرطبى، ج 7، ص 108.[17]. قاموس كتاب مقدس، ص 278؛ قاموس قرآن، ج 1، ص 5؛ فرشتگان، ص 104.[18]. اعلام القرآن، ص 242.[19]. همان؛ مجمع البحرين، ج 1، ص 339.[20]. كنز الدقائق، ج 14، ص 366.[21]. مكاتيب الرسول، ج 2، ص 88.[22]. فصوص الحكم، ص 180.[23]. زادالمسير، ج 8، ص 64 - 65؛ الميزان، ج 19، ص 27 - 28.[24]. زادالمسير، ج 9، ص 43؛ الميزان، ج 20، ص 218.[25]. الميزان، ج 9، ص 29؛ جامع البيان، ج 9، ص 259.[26]. جوامع الجامع، ج 2، ص 185؛ تفسير قرطبى، ج 9، ص 73؛ الصافى، ج 2، ص 463.[27]. روض الجنان، ج 1، ص 97؛ تفسير قرطبى، ج 1، ص 109.[28]. الميزان، ج 17، ص 12.[29]. به عنوان نمونه ر. ك: تفسير بيضاوى، ج 1، ص 357؛ الكشاف، ج 1، ص 162؛ روح المعانى، ج 1، ص 500.[30]. الميزان، ج 12، ص 346.[31]. كشف الاسرار، ج 1، ص 263؛ مجمع البيان، ج 3، ص 404؛ ج 6، ص 595؛ التبيان، ج 6، ص 426.[32]. كشف الاسرار، ج 1، ص 263؛ تفسير قرطبى، ج 2، ص 18؛ التفسير الكبير، ج 3، ص 177.[33]. شرح فصوص الحكم، ابن تركه، ص 569 - 570.[34]. تفسير ثعلبى، ج 1، ص 233.[35]. تفسير صدرالمتألهين، ج 5، ص 160.[36]. جامع البيان، ج 1، ص 569.[37]. همان، ج 19، ص 136؛ كشف الاسرار، ج 7، ص 156؛ مجمع البيان، ج 7، ص 320.[38]. جامع البيان، ج 16، ص 76؛ التبيان، ج 7، ص 114؛ مجمع البيان، ج 6، ص 783.[39]. كشف الاسرار، ج 7، ص 156.[40]. مجمع البيان، ج 6، ص 783.[41]. التبيان، ج 7، ص 114.[42]. التفسير الكبير، ج 3، ص 177؛ مجمع البيان، ج 1، ص 307.[43]. التبيان، ج 7، ص 114.[44]. كشف الاسرار، ج 7، ص 156؛ التفسير الكبير، ج 3، ص 177؛ مجمع البيان، ج 1، ص 307.[45]. التفسير الكبير، ج 3، ص 177.[46]. كشف الاسرار، ج 7، ص 156؛ مجمع البيان، ج 7، ص 320.[47]. جامع البيان، ج 15، ص 195؛ مجمع البيان، ج 6، ص 675.[48]. جامع البيان، ج 29، ص 87؛ مجمع البيان، ج 10، ص 530.[49]. جامع البيان، ج 29، ص 29؛ كشف الاسرار، ج 10، ص 358؛ مجمع البيان، ج 10، ص 647.[50]. مجمع البيان، ج 8، ص 805.[51]. تفسير قرطبى، ج 10، ص 45.[52]. تفسير ابن كثير، ج 4، ص 568.[53]. الميزان، ج 20، ص 173 - 175؛ ج 12، ص 208؛ ج 13، ص 199.[54]. بصائر الدرجات، ص 462؛ نورالثقلين، ج 5، ص 638.[55]. جامع البيان، ج 25، ص 59؛ مجمع البيان، ج 9، ص 57؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 36.[56]. مفاتيح الغيب، ج 1، ص 427.[57]. الميزان، ج 20، ص 218؛ كشف الاسرار، ج 10، ص 397؛ مجمع البيان، ج 10، ص 677.[58]. تفسير قمى، ج 2، ص 62؛ جامع البيان، ج 16، ص 254 - 255؛ التبيان، ج 7، ص 202.[59]. مجمع البيان، ج 10، ص 525.[60]. تفسير قرطبى، ج 18، ص 114.[61]. تفسير قرطبى، ج 19، ص 19؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 275.[62]. الميزان، ج 20، ص 218.[63]. جامع البيان، ج 30، ص 100.[64]. مجمع البيان، ج 10، ص 677.[65]. التفسير الكبير، ج 2، ص 226.[66]. مجمع البيان، ج 9، ص 261؛ ج 10، ص 677.[67]. همان، ج 10، ص 677؛ كشف الاسرار، ج 9، ص 355؛ ج 10، ص 397.[68]. اسفار، ج 8، ص 127 - 128.[69]. تفسير قرطبى، ج 17، ص 57.[70]. الميزان، ج 19، ص 28.[71]. جامع البيان، ج 27، ص 57 - 58؛ كشف الاسرار، ج 9، ص 356.[72]. المنير، ج 27، ص 105.[73]. جامع البيان، ج 27، ص 57؛ كشف الاسرار، ج 9، ص 356؛ الميزان، ج 19، ص 28.[74]. كشف الاسرار، ج 9، ص 356.[75]. الميزان، ج 20، ص 218.[76]. مجمع البيان، ج 10، ص 525.[77]. مفاتيح الغيب، ج 1، ص 427.[78]. الميزان، ج 20، ص 218؛ كشف الاسرار، ج 10، ص 397 - 398.[79]. جامع البيان، ج 30، ص 100؛ كشف الاسرار، ج 10، ص 398؛ مجمع البيان، ج 10، ص 677.[80]. كشف الاسرار، ج10، ص398؛ مجمع البيان، ج 10، ص 677.[81]. جامع البيان، ج 30، ص 100.[82]. الميزان، ج 20، ص 218.[83]. مجمع البيان، ج 7، ص 320.[84]. التفسير الكبير، ج 2، ص 226.[85]. تفسير قرطبى، ج 15، ص 239.[86]. التفسير الكبير، ج 2، ص 226 - 227؛ تفسير صدرالمتالهين، ج 3، ص 46 - 47.[87]. الميزان، ج 20، ص 218 - 219.[88]. مواهب الرحمن، ج 1، ص 354.[89]. تفسير قرطبى، ج 19، ص 127؛ ج 14، ص 58.[90]. همان، ج 17، ص 21.[91]. جامع البيان، ج 30، ص 330؛ مجمع البيان، ج 10، ص 790.[92]. تفسير قرطبى، ج 16، ص 86.[93]. فصوص الحكم، ص 181؛ شرح فصوص الحكم، قيصرى، ص 853.[94]. الصافى، ج 3، ص 288؛ اسباب النزول، ص 204.[95]. روض الجنان، ج 4، ص 367.[96]. جامع البيان، ج 25، ص 59؛ مجمع البيان، ج 9، ص 57؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 36.[97]. تفسير قرطبى، ج 4، ص 48؛ التفسير الكبير، ج 8، ص 45.[98]. روض الجنان، ج 4، ص 303.[99]. اعلام القرآن، ص 241.[100]. جامع البيان، ج 14، ص 231.[101]. همان، ج 30، ص 100؛ كشف الاسرار، ج 10، ص 397.[102]. مجمع البيان، ج 10، ص 677.[103]. كشف الاسرار، ج 6، ص 71؛ جامع البيان، ج 16، ص 129 - 131؛ روض الجنان، ج 13، ص 101.[104]. جامع البيان، ج 19، ص 136؛ كشف الاسرار، ج 7، ص 156.[105]. مجمع البيان، ج 10، ص 600؛ كشف الاسرار، ج 10، ص 304؛ احسن الحديث، ج 10، ص 68.[106]. روض الجنان، ج 16، ص 68؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص 189.[107]. تفسير قرطبى، ج 15، ص 43.[108]. همان، ج 18، ص 14.[109]. روض الجنان، ج 16، ص 323.[110]. تفسير قرطبى، ج 13، ص 21؛ ج 2، ص 199؛ ج 17، ص 145.[111]. همان، ج 1، ص 44.[112]. الميزان، ج 17، ص 121.[113]. فرشتگان، ص 101.[114]. تفسير صدرالمتالهين، ج 6، ص 224؛ شرح توحيد الصدوق، ص 318.[115]. التفسير الكبير، ج 2، ص 226.[116]. علم اليقين، ج 1، ص 431.[117]. شرح توحيد الصدوق، ص 318.[118]. كشف الاسرار، ج 6، ص 182 - 183.[119]. روض الجنان، ج 2، ص 160، 171؛ فتح القدير، ج 1، ص 143؛ تفسير قرطبى، ج 2، ص 88.[120]. روض الجنان، ج 3، ص 123؛ التفسير الكبير، ج 4، ص 69.[121]. تفسير قرطبى، ج 9، ص 30.[122]. همان، ج 8، ص 75.[123]. قصص الانبياء، 49 - 50؛ دائره المعارف الاسلاميه، ج 1، ص 554؛ ج 6، ص 278؛ اعلام قرآن، ص 278.[124]. جامع البيان، ج 3، ص 339؛ كشف الاسرار، ج 2، ص 103؛ مجمع البيان، ج 2، ص 742.[125]. الميزان، ج 14، ص 35؛ التفسير الكبير، ج 8، ص 45.[126]. الميزان، ج 14، ص 35.[127]. مجمع البيان، ج 7، ص 442.[128]. همان، ج 5، ص 272.[129]. همان؛ جامع البيان، ج 12، ص 89؛ كشف الاسرار، ج 4، ص 412.[130]. مجمع البيان، ج 5، ص 272.[131]. روض الجنان، ج 4، ص 325.[132]. كشف الاسرار، ج 6، ص 244.[133]. جامع البيان، ج1، ص568؛ ج 3، ص 4؛ مجمع البيان، ج 1، ص 307.[134]. الميزان، ج 6، ص 220.[135]. كشف الاسرار، ج 2، ص 118؛ مجمع البيان، ج 2، ص 749.[136]. جامع البيان، ج 28، ص 207؛ مجمع البيان، ج 9، ص 474.[137]. الخصال، ج 1، ص 280؛ الكشاف، ج 2، ص 591؛ روح المعانى، ج 14، ص 127.[138]. التبيان، ج 3، ص 464؛ مجمع البيان، ج 3، ص 263؛ روض الجنان، ج 6، ص 289.[139]. مجمع البيان، ج 9، ص 383.[140]. روض الجنان، ج 9، ص 71؛ دلائل النبوه، ج 3، ص 79، 131.[141]. تفسير قرطبى، ج 4، ص 151؛ تفسير قاسمى، ج 4، ص 222.[142]. كشف الاسرار، ج 8، ص 39؛ روض الجنان، ج 15، ص 396؛ مجمع البيان، ج 7، ص 552.[143]. روض الجنان، ج 19، ص 41 - 42؛ مناقب، ج 3، ص 81.[144]. روض الجنان، ج 16، ص 85؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص 201.[145]. اعلام القرآن، ص 241.[146]. تفسير قرطبى، ج 11، ص 129.[147]. الخصال، ص 455؛ السير و المغازى، ص 26.[148]. الخصال، ص 217.[149]. كشف الغمه، ج 1، ص 17.[150]. الكافى، ج 2، ص 559.[151]. كشف الاسرار، ج 9، ص 102.[152]. تفسير قرطبى، ج 18، ص 141.[153]. روض الجنان، ج 1، ص 319.[154]. تفسير مقاتل، ج 3، ص 300؛ تفسير قرطبى، ج 17، ص 94.[155]. تفسير قرطبى، ج 9، ص 53.[156]. كشف الاسرار، ج 5، ص 326؛ تفسير سمرقندى، ج 2، ص 260.[157]. جامع البيان، ج 20، ص 180؛ تفسير قرطبى، ج 7، ص 157؛ ج 9، ص 55.[158]. تفسير قرطبى، ج 17، ص 78.[159]. كشف الاسرار، ج 7، ص 391.[160]. همان، ج 4، ص 412.[161]. مجمع البيان، ج 7، ص 355.[162]. كشف الاسرار، ج 7، ص 391 - 392.[163]. تفسير قرطبى، ج 8، ص 241 - 242؛ روض الجنان، ج 1، ص 281.[164]. مجمع البيان، ج 9، ص 479؛ تفسير قرطبى، ج 4، ص 59.[165]. جامع البيان، ج 6، ص 48؛ كشف الاسرار، ج 2، ص 780؛ التبيان، ج 3، ص 401.[166]. تفسير قرطبى، ج 6، ص 17.[167]. شرح فصوص الحكم، قيصرى، ص 845.[168]. همان، ص 857 - 858.[169]. تفسير قرطبى، ج 4، ص 59 - 60.[170]. املاء ما من به الرحمن، ص 408.[171]. تفسير قرطبى، ج 7، ص 179.[172]. همان، ج 9، ص13؛ روض الجنان، ج 10، ص246.[173]. الميزان، ج 10، ص 185.[174]. روض الجنان، ج 20، ص 140.[175]. تفسير قرطبى، ج 16، ص 19.[176]. همان، ج 7، ص 108.[177]. روض الجنان، ج 5، ص 234.[178]. تفسير قرطبى، ج 10، ص 149.[179]. همان، ج 16، ص 36.[180]. الميزان، ج 14، ص 35 - 36.[181]. جامع البيان، ج 16، ص 76؛ مجمع البيان، ج 6، ص 783؛ تفسير قرطبى، ج 11، ص 62.[182]. تفسير قرطبى، ج 15، ص 109.[183]. كشف الاسرار، ج 9، ص 314 - 315.[184]. تفسير المنار، ج 9، ص 163.[185]. كشف الاسرار، ج1، ص301 - 302؛ ج7، ص172.[186]. المعجم الاوسط، ج 1، ص 7؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 258؛ اعلام القرآن، ص 241.[187]. كشف الاسرار، ج 8، ص 160؛ ج 9، ص 356؛ روض الجنان، ج 16، ص 92.[188]. تفسير ابن كثير، ج 4، ص 265؛ كشف الاسرار، ج 9، ص 356، 360؛ بحارالانوار، ج 18، ص 289.[189]. كشف الاسرار، ج 10، ص 398؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 265؛ مجمع البيان، ج 9، ص 262.[190]. كشف الاسرار، ج 9، ص 356، 360؛ المنير، ج 27، ص 102، 106؛ الميزان، ج 19، ص 31.[191]. كشف الاسرار، ج 8، ص 160؛ مجمع البيان، ج 9، ص 262؛ روض الجنان، ج 16، ص 92.[192]. تفسير قرطبى، ج 19، ص 157.[193]. كشف الاسرار، ج 9، ص 362؛ تفسير قرطبى، ج 17، ص 65؛ المنير، ج 27، ص 104.[194]. مجمع البيان، ج 8، ص 720.[195]. روض الجنان، ج 15، ص 312؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص 60؛ شرح فصوص الحكم، قيصرى، ص 853.[196]. تفسير قمى، ج 2، ص 344؛ المنير، ج 27، ص 102، 106.[197]. مجمع البيان، ج 9، ص 265.[198]. المنير، ج 27، ص 106.[199]. فصوص الحكم، ص 181.[200]. الميزان، ج19، ص31؛ مجمع البيان، ج9، ص 265.[201]. الميزان، ج 19، ص 31.[202]. المنير، ج 27، ص 102؛ جامع البيان، ج 27، ص 69؛ كشف الاسرار، ج 9، ص 360.[203]. كشف الاسرار، ج 9، ص 360؛ الميزان، ج 19، ص 31.[204]. كشف الاسرار، ج 9،ص 360.[205]. مجمع البيان، ج 9، ص 265.[206]. شرح فصوص الحكم، قيصرى، ص 853.[207]. همان؛ مجمع البيان، ج 7، ص 44.[208]. روض الجنان، ج 19، ص 317 - 318. [209]. جامع البيان، ج 16، ص 254؛ كشف الاسرار، ج 6، ص 167 - 168.[210]. روض الجنان، ج 1، ص 285 - 286.[211]. تفسير قرطبى، ج 11، ص 159.[212]. جامع البيان، ج 24، ص 37؛ كشف الاسرار، ج 8، ص 436؛ مجمع البيان، ج 8، ص 792.[213]. جامع البيان، ج 24، ص 37 - 39؛ مجمع البيان، ج 8، ص 792؛ روض الجنان، ج 16، ص 348.[214]. كشف الاسرار، ج 8، ص 436؛ روض الجنان، ج 16، ص 348.[215]. جامع البيان، ج 17، ص 266؛ مجمع البيان، ج 7، ص 152.[216]. مجمع البيان، ج 6، ص 783.[217]. تفسير قرطبى، ج 11، ص 62.[218]. كشف الاسرار، ج 1، ص 263؛ تفسير قرطبى، ج 2، ص 18.[219]. تفسير قرطبى، ج 19، ص 57.[220]. همان، ص 19.[221]. همان، ج 9، ص 220؛ ج 13، ص 137.[222]. همان، ج 17، ص 31.[223]. التفسير الكبير، ج 3، ص 177.[224]. التبيان، ج 1، ص 362؛ تفسير قرطبى، ج 2، ص 26؛ كشف الاسرار، ج 1، ص 289.[225]. التحرير والتنوير، ج 1، ص 621.[226]. روض الجنان، ج 2، ص 68؛ مجمع البيان، ج 1، ص 325.[227]. مجمع البيان، ج 1، ص 325.[228]. مجمع البيان، ج 1، ص 325.[229]. الميزان، ج 1، ص 229.[230]. تفسير قرطبى، ج 2، ص 26.[231]. التبيان، ج 1، ص 362 - 363؛ مجمع البيان، ج 1، ص 325 - 326؛ التفسير الكبير، ج 3، ص 196.