کاوشى در مفردات سوره حمد(1)

پدیدآورسیدمحمدباقر حجتی

نشریهپژوهشی دانشگاه امام صادق(ع)

شماره نشریه2

تاریخ انتشار1390/01/17

منبع مقاله

share 755 بازدید
کاوشى در مفردات سوره حمد(1)

سیدمحمدباقر حجتى*

اِسْم

لغات و واژه‏هاى متعدد در باره اسم:
در مورد واژه "اسم" لغات متعدد وگوناگونى یاد کرده‏اند که یکى از علماى لغت، شمار آنها را به هیجده واژه رسانده، و در دوبیتى که آنها را یاد مى‏کنیم به گونه‏اى فشرده ذکر کرده است (آلوسى، بى‏تا، ج1، ص 108) :
الاسْمِ عَشْرُ لُغاتٍ مَعْ ثَمانَیّةٍ *** بِنَقْلِ جَدِّىَ شَیْخِ النّاسِ أکْمِلُها
سمٌ، سماتٌ، سما، واسمٌ، وَزِدْسمةً *** کَذا سَماءً بِتَثْلیثٍ لاِءَ وَّ لِها
- براى واژه اسم، دَهْ- به اضافه هشت- [یعنى هیجده] لغت وجود دارد، و این سخن را از جدم که استاد و شخصیتى بزرگ در میان مردم بوده این واژه را به گونه‏اى کامل بازگو مى‏کنم:
1- سم 2- سمات 3- سماء 4- اسم 5- سمه را بر اینها بیفزاى 6- بدینسان "سما" را اضافه کن، که اولِ هر یک از آنها را مى‏توان به سه وجه فتح و ضم و کسر بخوانى [و مجموعا شش لغت]
- و هریک به سه وجه در آغاز و آنها بروى هم به هیجده لغت مى‏رسد.
یکى از شعرا، "سُم" را به عنوان یکى از واژه‏هاى "اسم" و به معناى آن به کار برده و گفته است: بِاسْمِ الَّذى فى کُلِّ سُورَةٍ سُمُهُ (رازى، بى‏تا، ج 1، ص 108) :

به نام آنکه در هر سوره‏اى اسم و نام او آمده است

ابن سیده مى‏گوید: اسم واژه‏اى است که در مقام اطلاق بر جوهر و عرض، وضع شده تا پاره‏اى از آنها از پاره‏اى دیگر جدا و باز شناخته شوند، چنان که - به عنوان مثال- ارتجالاً مى‏گوییم:
"إسم هذا کذا" : (اسم و نام این، چنین است). و اسم را به کسرِ همزه به کار مى‏بریم؛ و نیز مى‏توانیم بگوییم "أُسْمُ هذا کذا" و همزه آن را به ضم بخوانیم. لحیانى گفته است : إسمه فلان" به کسر همزه کلام و سخن عرب است ؛ لکن از قبیله بنى عمر وبن تمیم آورده‏اند که آنان "أُسمه فلان" را به ضمِّ همزه "اسم" مى‏خواندند. لحیانى یادآور مى‏شود قرائتِ "اسم" به ضم همزه در میان قبیله قضاعه رایج و داراى کاربرد فراوانى بوده است. اما "سِمٌ" طبق استعمالِ اهلِ لهجه است که "اسم" را به کسر همزه به کار مى‏برند، و الف [یعنى همزه] را حذف کرده و حرکت آن را که کسره است بر سین مى‏افکنند و در آن، جا به جا مى‏سازند.
کسائى، مصرع "بِاسْمِ الَّذى فى کُلِّ سورة سمة را در نقل و روایت بنى قضاعه، به ضمن سینِ "سمه" بازگو کرده، در حالى که همین مصرع را ازقبایل دیگر به کسر سین "سمه" انشاء نموده و سرودن آن را برگزار کرده است (ابن منظور، بى‏تا، ج 2، ص 212). ابوزید ودانشمندانى دیگر همین نکته را یادآور شده‏اند.
هر چند اصل و ریشه "سُمُوّ" عبارت از "سِمْو" است و به قول ابوالفتوح رازى : "فأما اسم" اصل این کلمه، "سِمْو" [به کسر سین و سکون میم] است على وزن "فِعْل" از آنکه جمعش "اَسْماء" کردند کَقِنْو(2) و أَقْناء، و حِنو(3) و أحْناء، لام الفعل از آخرش بیفکندند؛ پس حرکتِ واو با میم دادند، ابتدا کردنِ به ساکن متعذر شد، همزه وصل درآوردند تا نطق، ممکن بُوَد، "اسم" گشت (رازى، 1324 - 1325، ج 1 ص 531؛ راغب اصفهانى، بى‏تا، ص 244).

مبدأ اشتقاق "اسم" :

1- سُمُوّ، یاسِمْو :

اکثر علما برآنند کلمه "اسم" از ریشه "سُمُوّ" - که مصدر "سَما، یَسْمُو" است اشتقاق شده است، و "سُمُوّ" به معناى رفعت و بلندى و افراشتگى است؛ " از آن جهت که مسمى از رهگذرِ اسم، بلند آوازه و بدان شناخته مى‏شود" (راغب اصفهانى، بى‏تا، ص 244) در روض الجنان آمده است: "اگر گویند : اسم را - چون اشتقاق از سُمُوّ باشد- چه معنا دارد که معنا، سِمَت بر اسم مخیل است که اسم، مسمى را علامت باشد ؟ گوییم : معناى "سُمُوّ" ظاهرتر است و آن، آن است که [مسمایى] که اسم ندارد حامل و پوشید و مُتَّضِع [و پست و فروهشته [بود، چون اسم بر او نهند پندارى که "رُفِّعَ وَ نُوِّهَ بِذِکْرِه" : رفعتى دارد آن را و تنویهِ ذکرى؛ پس معناى " سُمُوّ" در او ظاهرتر است" (رازى، 1334 - 1335، ج 1، ص 31؛ آلوسى، بى‏تا، ج 1، ص 52) و نیز فخر رازى گوید: "بصریون گفته‏اند : اسم از "سَما، یَسْمُو" اشتقاق شده، و معناى آن بلند شدن و پدیدار گشتن است. بنابراین اسم و نام هر چیز، برافراشته و بلند است به گونه‏اى که آن چیز به وسیله اسم و نامش پدیدار مى‏شود. وین بر این مطلب مى‏افزایم که لفظ، مُعَرِّفِ معنا است، و مُعَرَّفِ هر چیزى از نظر معلومیت بر مُعَرَّف تقدم دارد؛ بنابراین اسم داراى بلندى بر معنا و مسمّى و مقدم بر آن است" (رازى، بى‏تا، ج 1، ص 108).

2- وَسْم، یا سمة :

برخى را عقیده بر آن است که "اسم" از "وسم" یا "سمة" اشتقاق یافته [به این معنا که واو از آغاز آن حذف، و همزه به جاى آنها نهاده شده است] کوفیون به چنین اشتقاقى درباره اسم قائل بوده و مى‏گفتند: وَسْم به معناى داغ نهادن، و "سمة" به معناى علامت و نشانه است : اسم نیز به سان داغ و علامت و نشانه‏اى است که به مسمّى رهنمون است.
طبق این نظریه، اسم داراى مبدأ اشتقاقى است که از باب مِثالِ واوى به شمار مى‏آید، و مثال واوى نیز داراى دو ساختمان مصدرى است مانند "وعد، یعد، وَعْدا، عِدَةً" و "وصل، یصل، وصلاً، صِلَةً" اسم نیز مشتق از : "وَسَم، یَسِمُ، وَسْما، سِمَةً" مى‏باشد.

نادرستى اشتقاق اسم از وَسْم و یا سِمَة :

اکثرِ قریب به تمام علماى لغت و واژه‏گزاران زبانِ عربى و مفسران، رأى کوفیین را- که قائل به اشتقاق اسم از "وسم" و یا "سمة" بوده‏اند- با ادله متعددى نادرست اعلام کرده‏اند و ترجیح داده‏اند که بگویند: "اسم" از "سُمُوّ"- که در اصل "سِمْو" بوده - اشتقاق شده است. ادله‏هایى که از این پس یاد مى‏شود چنینى ترجیحى را تأیید مى‏نماید.
1- اگر بگوییم : اسم از "وسم، سمة" اشتقاق یافته از باب مثال واوى خواهد بود، و در مثال واوى از قبیل: "صِلَة، وَصْل"، "عِدَة، وَعْد" و امثال آنها که در "صِلة" و عِدة" - به عنوان مصدر "وَصَلَ" و وَحَدَ" - به جاى "وَصْلاً". "وَعْدا" به کار مى‏روند، فاءالفعل یعنى واو "وَصْلاً" و "وَعْدا" را حذف مى‏کنند، و به جاى آنها مى‏گویند "صِلَةً" و عِدَةً. " و در چنین مواردى به جاى واو، نمى‏توان همزه وصل را جایگزین آن ساخت. به عبارت دیگر: نمى‏توانیم با حذفِ واو "وَصْل" و "وَعْد" به جاى آن بگوئیم "إصْل" و إعْد"، و همزه را در مصدر آنها جایگزین "واو" سازیم.(4)
2- دلیل دیگر در اشتقاق "اسم" از سُمُوّ" و نادرستى اشتقاق آن از "وسم یا سمه" این است که اگر اسم، مشتق از "وسم" یا "سَمِة" مى‏بود باید جمع اسم، «اَوْسام»؛ و مَصَغِّر آن، «وِسْیْم» باشد؛ چنان که مَصَغَّرِ «صلة وعدة» به صورت «وَصَیْلَة و وُعَیْدُة» است، در حالى که مَصَغَّرِ اسم نمى‏تواند «وُسیْم» باشد؛ همان گونه که در مصادر و مآخذِ لُغَوى مى‏بینیم، مصغر آن، سُمَىّ» است (طبرسى، بى‏تا، ص 19).
ابن منظور را در این باره گفتارى است که ابوالفتوح رازى، مفسر بزرگوار شیعى - پیش از او- جامعتر و رساتر دلیل اخیر را در اشتقاق اسم از "سُمُوّ" بیان کرده و مى‏گوید:
"وقول آن کَس- که گفت : اشتقاق او : [اسم] از وَسْم باشد، وَسْم، علامت بُوَد- درست نیست؛ براى آنکه اگر چنین بودى در جمعش «اَوسام» گفتى، و در تصغرش «وَسَیْم»؛ و الفِ وصل حاجت نبودى آوردن (رازى، 1334 ـ 1335، ج 1، ص 31؛ طبرسى، بى‏تا، ج 1، ص19؛ ابن منظور، بى‏تا، ج 2، ص 212)[و با توجه به قاعده «الجمع والتصغیر یَرُدّانِ الأسماءَ إلى أصولها» یعنى جمع و تصغیر، اسما را به ریشه‏هاى آنها بر مى‏گرداند و جمع اسم، اسماء، و مصغَّرِ آن «سمى» است، باید گفت اشتقاق اسم از«وسم» نادرست مى‏باشد].
3- راغب اصفهانى در ذیل «سَما» که مصدر آن «سمو» است از کلمه «سماء» سخن به میان مى‏آورد وشواهدى ازآیات وکلام عرب را یاد مى‏کند مبنى بر اینکه از این مادّه باید مفهوم علو و ارتقاع را جستجو کرد؛ و علو و ارتفاع هیچ ارتباط و پیوندى با مفهوم «وسم» ندارد. آن گاه همو در ذیل «سما»، از اسم و أسماء یاد مى‏کند و با توجه به آیاتى که کلمه «اسماء» در آنها آمده است، به گونه‏اى نسبتا مبسوط به گفتگو مى‏پردازد (راغب اصفهانى، بى‏تا، صص 243، 244).

نکاتى سودمند درباره عینیت یا مغایرت اسم با مسمّى

در این مقام ابوالفتوح رازى نکاتى جالب و مفیدى دارد که ما براى اینکه بیانش گسترده وطولانى و در قالب نثر فارسى سده ششم هجرى است، و براى فارسى زبانان امروز ثقیل مى‏نماید محتواى آن را گزارش مى‏کنیم.
وى مى‏گوید:
«اسم و مسمّى مغایر با یکدیگر هستند. و این شبهه را - که اسم، عین مسمّى است - باید سست و بى وزن برشمرد؛ زیرا صُوَر مختلفى درباره اسم و مسمّى قابل تصور مى‏باشند که عبارت‏اند از اینکه: 1- اسم بدون مسمّى 2- مسمّى بدون اسم 3- یک مسمى و چند اسم 4- یک اسم و چند مسمّى مى‏باشد.»(5)
- مثال براى صورت نخست یعنى اسم بدون مسمّى، آیه «إنّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اُسْمُهُ یَحْیى» ( مریم، 7) است که [اى زکریا]، ما تو را به زادن نوجوانى از همسرت مژده مى‏دهیم که نام او «یحیى» است. این بشارت پیش از آنکه کسى به نام یحیى زاده شود و پا به عرصه وجود نهد، انجام گرفته، و این اسم فقط در عالم لفظ و تعبیر تحقق یافته، ومسمّایى به هنگام بشارت وجود نداشته است.
- مثال و نمونه براى صورت دوم، یعنى «مسمّى بدون اسم» عبارت از آن بخش از پدیده‏هاى وجودى است که هنوز نام وعنوانى براى خود احراز نکرده‏اند.
- مثال براى صورت سوم، یعنى یک مسمّى و چند اسم، خداوند متعال است؛ چرا که خداى تعالى را در قرآن و اخبار، هزار و یک نام است. اگر اسم و مسمّى عین یکدیگر باشند، یا هر اسمى، مسمایى باشد باید که هزار و یک خدا باشد!.
در اینجا دلیل دیگرى براى اثبات تغایر اسم و مسمّى سزاى ذکر مى‏باشد، و آن این است که اسم قابل شنیدن و نوشتن و خواندن است؛ لکن مسمّى به هیچ وجه این چنین نیست. و نیز مسمّى- با وجود اینکه مى‏تواند در یک جا باشد ـ اسم و نام آن در جایهاى مختلف و متعدد و منتشر و پراکنده است. علاوه بر اینها اگر اسم عین مسمّى باشد باید با تلفظ آتش زبان و دستگاه صوتى و ابزار سخن گفتن بسوزد، و « با گفتن عسل، کامِ آدمى شیرین گردد!».
- و اما مثال براى صورت چهارم یعنى یک اسم و چند مسمّى عبارت از اسماى مشترک است؛ از قبیل عین [که گویند داراى هفتاد و دو معنا است(6)] و «جَوْن» [که داراى معانى: گیاهِ سبز مایل به سیاهى و سرخ و سفید و سیاه و روز، و نام چندین نوع اسب است(ناظم‏الاطباء، 1343، ج 2، ص 1141)[ و شفق [که به معانى: سرخى افق پس از غروب، تباه از هر چیزى، روز، بیم، مهربانى، ناحیه، سرخ و جز آنها مى‏باشد (ناظم‏الاطباء، 1343، ج 3، ص 2055)[ .

شبهات قائلان به عینیت اسم و مسمّى بر طرفداران رأى به تغایر آنها

- یکى از شبهه‏هایى که حامیان نظریه عینیت اسم و مسمّى یاد کرده‏اند آیه «ماتعبدون من دونه إلا سمیتموها...» (یوسف، 40) است، مبنى براینکه بت پرستان اسمى از اسماى خدا را نمى‏پرستیدند، بلکه مسمیات را که بتها بوده‏اند پرستش مى‏کردند؛ خداوند از این مسمیات به «اَسماء» تعبیر کرده است!
باید در رفع و پاسخ این شبهه گفت: سخن اینان ناشى از عدم برداشت صحیح از آیه یاد شده است؛ خداوند متعال در مقام سرزنش بت پرستان وخرده‏گیرى از آنان مى‏فرماید: «شما روى بتها نام «إله» و معبود نهادید، بدون آنکه از مفهوم «اِلهیت و الوهیت» چیزى از قبیل : قدرت بر اصول نعمتها، و استحقاق عبادت و بندگى و پرستش را سراغ و دریافت کرده باشید. پس بنابراین در چنین وضعى که شما بدان دچار هستید جز اسم و نامى بى محتوى چیزى در اختیار ندارد؛ یعنى مسمّیاتى را پرستش مى‏کنید که نام دروغین «إله و آلهه» را برآنها نهادید، و در این رهگذر جز دعوىِ اسمهایى بدون معنا چیزى را دارا نیستید.
خداوند متعال در این آیه فرمود: «أسماء سمیتموها»: (نامهایى که شما نهادید و آنها را ساختید). اگر اسم عین مسمّى باشد باید مى‏فرمود: «مسمیاتى که شما آنها را آفریدید و به وضع آنها دست یازیدید» در حالى که مى‏دانیم آنها این مسمیات و بتها را نیافریده‏اند؛ بلکه خداوند متعال خالقِ اجسام و کالبد آنها بوده است (رازى، 1334 - 1338، ج 1، صص 31، 32). مسئله عینیت یا مغایرت اسم و مسمّى از مسائل بحث‏انگیر میان فرقه‏هاى مختلف اسلامى بوده است:
- حشویه(7)، کرامیه(8)، و اشعریه(9) اسم را عین مسمّى مى‏دانستند.
- معتزله(10) مى‏گفتند : اسم غیر از مسمّى، و صرفا نام و عنوان است.
- فخرالدین رازى مانند ابوالفتوح رازى قائل به مغایرت اسم و مسمّى از یکدیگر است، و ادلّه‏اى قریب به مضمون ادله ابوالفتوح را اقامه مى‏کند.
- آلوسى پس از آنکه متذکر مى‏شود: فضلاى کارآمد در این مسئله نتوانستند راه به جایى برده و مادّه نزاع و مشاجره را از میان برده و بَرکَنند، امام فخرالدین رازى - که بحث و مشاجره در این مسئله را عبث و بیهوده قلمداد کرده است - ادله‏اى در اثبات مغایرت اسم و مسمّى اقامه کرده که خود معتقد و مدعى لطافت و دقت آنهاست. لکن شهاب، این ادله را مردود اعلام کرده، و سهیلى را در این مسئله گفتارى است که طى آن ادعا مى‏کند سخنى به حق آورده است؛ ولى ابن‏السید رساله مستقلى در رد گفتار سهیلى نگاشته است. اما شهاب مى‏گوید: تا کنون مسئله مورد بحث تنقیح و نقد و بررسى نشده... و حتى در حاشیه‏اى که بر تفسیر بیضاوى: (انوار التنزیل) نوشته سخنى را - که اشکال را برطرف سازد- به میان نیاورده است. آلوسى پس از بیان این مطلب مى‏گوید: من به فضل الهى راه حلى را یاد مى‏کنم که اگر مورد قبول واقع گردد، منتهاى آرزویم به شمار است که بدان دست یافته‏ام (آلوسى، بى‏تا، ج 1، صص 52-53).
فخرالدین رازى طى چند مسئله از مباحث : عینیت یا مغایرت اسم و مسمى با ذکر ادله مخالف و موافق، اسبق بودن اسم بر فعل از نظر وضع، تقدم اسم جنس بر مشتق در وضع، تقدیم اسماءِ صفات بر اسماءِ ذات، اقسام اسما و مسمیات، و اینکه خداوند متعال از نظر ذات خاصِ خود، داراى نام و عنوانى مى‏باشد، بحث و گفتگو کرده است (رازى، بى‏تا، ج 1، صص 108-112).

یادداشت:

1ـ مقاله‏اى که مطالعه مى‏کنید، یادداشتهایى است که سال 1365 ضمن تدریس درس "مفردات قرآن کریم" براى دانشجویان دوره کارشناسى ارشد گروه علوم قرآن و حدیث در دانشکده الهیات و معارف اسلامى دانشگاه تهران فراهم آوردم.
2ـ خوشه خرما، ناظم‏الاطباء 1343، ج 4، ص 2716؛ ابن منظور، بى‏تا، ماده «قنو»
3ـ کژى و جانب، نام گیاهى و موضعى، ناظم‏الاطباء 1343، ج 2، ص 1290؛ ابن منظور، بى‏تا، ج 1، ص 744
4ـ چنانچه در فعل مضارع آنها و او که فاءالفعل است، حذف مى‏شود.
5ـ ابوالفتوح رازى با ترتیبى دیگر، این صور را شرح مى‏دهد، و ما آن را به خاطر رعایت ارقام این صور، دگرگونه گزارش مى‏کنیم.
6ـ شمار و ارقامى از معانى هفتاد و دو گانه، عین را بنگرید در ناظم‏الاطباء1343، ج 4، ص 2439
7ـ حشویه، در کلام و مقالات اسلامیین، لقبى طعن‏آمیز درباره کسانى از اهل حدیث است که مثل ظاهریه و بعضى غلات، آیات و اخبارى را که متضمن تشبیه و تجسیم است- معتبر و مقبول مى‏شناسند، و از تأویل آنها و عدول از ظاهر مفهوم اجتناب دارند. نام بعضى از حشویه را شهرستانى در کتاب «الملل و النحل» خویش آورده است. معتزله عموم اصحاب حدیث را - به طعنه- «حشویه مى‏خوانده‏اند» (مصاحب، 1345-1356، ج 1، ص 854).
8ـ یکى از فرق اسلامى، منسوب به نام پدر مؤسسِ آن، ابو عبدالله محمدبن کرّام (متوفى 255 ه ق) که مذهب او پیراون زیادى در خراسان داشته که شهرستانى آنان را دوازده فرقه دانسته که از آن جمله‏اند: عابدیه، اسحاقیه، احدیه، هیصمیه، که قائل به جسمیّت و تشبیه خداوند بوده‏اند؛ و لذا اهل سنت، آنها را تکفیر کرده‏اند و اینان منافقان را مؤمن مى‏دانند، و مى‏گویند: خدا جسم است و بر عرش جلوس کرده که پاره‏اى از فرق کرامیه مى‏گویند که خداوند از آن قسمت که با عرش تماس دارد متناهى است و از سایر جهات نامتناهى مى‏باشد، و برخى دیگر مى‏گویند که خدا از هر شش جهت متناهى است. محمدبن کرّام خدا را جوهر مى‏دانست، ولى پیروان او از اطلاق جوهر بر خداوند خوددارى مى‏کردند. درباره حسن و قبح، عقیده‏اى به سان معتزله دارند که عقلى است. و امامت را به اجماع امت مى‏دانند نه با نص، لکن بر این اعتقادند که مى‏تواند در دو مملکت یا دو شهر دو امام واقعى وجود داشته و هر دو برحق باشند و از این رهگذر خواسته‏اند که هم امامت على علیه‏السلام و هم خلافت معاویه را حق وانمود سازند.
اختلاف و دشمنى کرّامیّه با امام فخررازى منجر به تبعید او از بلاد «غور» گشت. از سده هفتم هجرى به بعد، ذکرى از کرامیه در میان نیست، و شاید در حمله مغول از بین رفته‏اند. (بنگرید به مصاحب 1345-1356، ج 2،ص 2188).
9ـ یا اشاعره، پیروان ابوالحسن على بن اسماعیل بصرى، معروف به «اشعرى» (متوفى 324 ه ق) در نقطه مقابل
معتزلیان که با مساعى دانشمندانى چون ابوبکر باقلانى، ابن فورک، جوینى، غزالى، فخررازى، جرجانى و دیگران - با وجود مخالفت حنابله و ما تریدیه و دیگر فرق اسلامى- به صورت مذهب مختار اکثر اهل سنت درآمد. اینان قائل به قدم قرآن و تغایر ذات و صفات خدا، و ضرورت رؤیت خداوند در نشئه عقبى، کفر مرتکبان معاصىِ کبیره و جز آنها مى‏باشند. (بنگرید به مصاحب 1345-1356، ج 1، ص 154و156)
10ـ بنیانگذار آن واصل بن عطاء، شاگرد حسن بصرى است که روزى در مسجد مى‏گفت: مرتکب کبیره نه مؤمن است و نه کافر، و اثبات «منزلة بین‏المنزلتین» مى‏کرد که حسن بصرى گفت «اعتزل واصل عنا» و بدین روى پیروان واصل را «معتزله» مى‏نامند، هر چند وجوه دیگرى را در این نامگذارى یاد کرده‏اند، با وجود اینکه معتزله به حدود بیست فرقه درآمدند در پنج اصل با هم توافق دارند: 1- اعتقاد به «منزلة بین‏المنزلتین» مبنى بر اینکه مرتکب گناه کبیره نه مؤمن است و نه کافر، بلکه فاسق است. 2- توحید ذات و صفات و عدم امکان رؤیت خداوند. 3- اعتقاد به عدل الهى، که از این رو آنها را «عدلیه» نیز مى‏نامند؛ و آزادى و اختیار انسان در افعال خود. 4- صدق و عدو وعید خداوند درقیامت و تحقق آنها. 5- استقلال عقل در تشخیص حسن و قبح. (بنگرید به دهخدا 1337-1345، صص 688، 689، م)

کتابنامه:

آلوسى، ابوالفضل شهاب‏الدین سید محمود آلوسى بغدادى، (م. 1270 ه .ق) روح‏المعانى فى تفسیرالقرآن العظیم و السبع المثانى، ج 1، بیروت دارااحیاء التراث العربى، بى‏تا
ابن منظور، محمدبن مکرم‏بن على بن احمد انصارى، (م. 711 ه ق)، لسان العرب، ج 2، (4 جلدى) بیروت، دارلسان العرب، بى‏تا.
دهخدا، على‏اکبر، (م. 1334 ه ق)، لغتنامه، (حرف م)، تهران، دانشگاه تهران، 1337-1345 ه ش.
رازى، ابوالفتوح حسن‏بن على‏بن محمد، (م.سده 6 ه ق)، روض الجنان، و روح الجنان، ج 1، ط . دوم، تصحیح الهى قمشه‏اى، تهران، اسلامیه، 1334-1335 ه ش.
رازى، فخرالدین محمدبن عمر، (م 606 ه ق)، التفسیرالکبیر (مفاتیح الغیب)، ج 1 .
راغب اصفهانى، ابولقاسم حسین‏بن‏محمد، (م. 502 ه ق)، المفردات فى غریب القرآن، تحقیق محمدسیدگیلانى، بیروت، دارالمعرفة، بى‏تا
طبرسى، امین الاسلام ابوعلى فضل بن‏حسن طبرسى، (م. 548 ه ق)، مجمع البیان لعلوم القرآن، ج 1، تهران، کتابفروشى اسلامیه، (1373-1374 ه ق)
قرآن کریم
مصاحب، غلامحسن دائرة المعارف فارسى، ج1 و ج 2، تهران مؤسسه فرانکلین، 1345-1356 ش.
ناظم‏الاطباء، على اکبر نفیسى، (م 1303 ه . ش)، فرهنگ نفیسى «فرنوساد»، تهران، افست مروى، 1343 ش.

پی نوشت ها:

*ـ استاد ممتاز دانشکده الهیات و معارف اسلامى دانشگاه تهران، استاد مدعو دانشگاه امام‏صادق(ع)، صاحبنظر و داراى تألیفات متعدد در زمینه علوم قرآنى.
فصلنامه پژوهشى دانشگاه امام صادق(ع)، سال اول، شماره 2، زمستان 1374 صص 95-87

مقالات مشابه

معناشناسی واژه اعجمی در کتاب و سنت

نام نشریهعلوم و معارف قرآن و حدیث

نام نویسندهحمیدرضا فهیمی تبار, مهدی آذری‌فرد

معناي واژه «ص-ل-ح» و مشتقات آن در قرآن

نام نشریهمشکوة

نام نویسندهمجید صالحی

مفردات قرآن در «تفسیر المیزان»

نام نشریهعیون

نام نویسندهمحمود حائری, صالح عادلی ساردو

خبری یا انشایی بودن اسلوب «سبحان»

نام نشریهعیون

نام نویسندهوصال میمندی, علی بیانلو, سکینه حجازی