فلسفه خلقت در اسلام (2)

پدیدآورمحمدعلی جوان

نشریهفروغ اندیشه

شماره نشریه10_11

تاریخ انتشار1390/01/15

منبع مقاله

share 1278 بازدید
فلسفه خلقت در اسلام (2)

محمد علی جوان

عرفا می‏گویند:خداوند هر موجودی را که آفریده آن موجود به حسب استعداد خود-اگر چه فیض خداوند دائم و بر همه یکسان است-فقط مظهر اسمی از اسماء او شد.مثلا مجموعه‏ عالم هستی و صورت‏های اعیان خارجی،مظهر اسم(مصور)اوست.
ز کن هر دم قضا آید به تقدیر دهد اسم مصور را به تصویر
که دائم خلق در خلق جدید است‏ که از هر ذره صد حب حصید است‏1
و ابلیس،مظهر اسم مضل است.همان‏طور که در قرآن آمده«
قال رب بما اغویتی لازیننّ لهم فی‏ الارض و لاغوینهم اجمعین؛الا عبادک منهم المخلصون
»؛(ای پروردگار من به خاطر آنچه که مرا برای‏ آن گمراه نمودی،من آنچه که در زمین است را برای آدمیان زیبا خواهم داد و همه آنها را گمراه‏ خواهم نمود مگر بندگان مخلصت را)
هست حق را دو اسم کارگزار هر یکی را مظاهر بسیار
مظهر آن خلاف مظهر این‏ آن سوی کفر خوانده وین سوی دین
آن دو اسم،اسم هادی است و مضل‏ فاش گفتم که حل شود مشکل
مظهر آن نبی و اتباعش‏ مظهر این بلیس و اشیاعش
ان هدایت کند به صدق و ثواب‏ وین دلالت کند به کفر و حجاب
آنت خواند به قرب و نزدیکی‏ وینت راند به بعد و تاریکی
روی آن در صیانت خاطر روی این در عمارت ظاهر
استعاذت که امر کرد بدان‏ ایزدت در قرائت قرآن
اولا آن بود که از ره دل‏ رو به هادی کنی ز اسم مضل
سر ذلت نهی به خاک نیاز که تویی کارساز کارم ساز
زیر حکم مضل مفرسایم‏ آن من باش تا بیاسایم
ثانیا آنکه از ره صورت‏ نکند نفس و دیو مغرورت
هرچه در وی ضلالتی بینی‏ دامن از وی تمام در چینی
و آنچه در وی هدایتی یابی‏ روی همت به سوی او تابی‏2
ولی هیچ کدام از موجودات مظهر جامع جمیع اسماء الهی نشدند جز انسان کامل که مرتبه‏ انسان کامل به حسب صعود وجودش و ارتقاء کمالش عبارت از جمع جمیع مراتب«الهیه»و «کونیه»است و به همین نکته و اشاره به حسب صعود است مثل:«
اول ما خلق اللّه نوری
»اولین‏ چیزی که خدا آفرید نور من بود،و«
اول ما خلق اللّه العقل
»اولین چیزی که خداوند آفرید،عقل بود و من عقل هستم،و نظایر اینها که بیان این نکته‏اند که انسان به حسب صعود به صادر اول و مخلوق اول می‏رسد،و با آنها اتصال بلکه اتحاد وجودی می‏یابد به گونه‏ای که‏ کلمات وجودی را شئون ذات خود می‏بیند،و مظهر تام و اتم حق سبحانه می‏گردد و خلیفه اللّه‏ می‏شود که خلیفه باید به صفات مستخلف باشد.3
به بسم اللّه الرحمن الرحیم است‏ که بینی نطفه‏ای درّ یتیم است
نگر در حبه نطفه چه خفته است‏ در این یک دانه هر دانه نهفته
شود یک نقطه،نطفه جهانی‏ جداگانه زمین و آسمانی
تعالی اللّه که از حماء مسنون‏ مثال خویش را آورده بیرون
ز بالقوه سوی بالفعل بشتاب‏ مقام خویش را دریاب و دریاب‏4
و مولانا چه نیکو گفته:
از پشت پادشاهی مسجود جبرئیلی‏ ملک پدر بجویی ای بینوا چه باشد؟
تو گوهری نهفته در کاه گل گرفته‏ گر رخ ز گل بشویی ای خوش لقا چه باشد؟
جزوی ز گل بمانده،دستی ز تن بریده‏ گر زین سپس نباشی از ما جدا چه باشد؟
بی سر شوی و سامان از کبر و حرص خالی‏ و آنکه سری برآری از کبریا چه باشد؟5
پس آدم،آیینه ذات و مظهر جمیع اسماء و صفات آفریننده است و جامی چه نیکو گفته:
پیش که از ابر صفا نم نبود رسته گل صفوت آدم نبود
بود جهان یک به یک آیینه‏ها بلکه سراسر همه گنجینه‏ها
بر سر هر گنج طلسم دگر نقد در او گوهر اسم دگر
لیک نشانی ز مسما نداشت‏ مظهر جمعیت اسما نداشت
شاه ازل خواست چنان مظهری‏ چید ز دریای قدم گوهری
ساخت دلش مظهر اسرار خویش‏ کرد رخش مطلع انوار خویش
هرچه عیان داشت بر او خرج کرد هرچه نهان خواست در او درج کرد
شد ز ره صورت معنی به هم‏ مجمع بحرین حدوث و قدم
علم الاسما رقم دفترش‏ (خمّر طینه)صدف گوهرش
گونه گندم به ادیمش سپرد نامش از آن جز آدم نبود
سایه بر اوج فلک انداختش‏ سجده گه فوج ملک ساختش
جز سر فرقت‏زدگان هرکه بود چهره به خاک ره آن پاک بود
بزم کرامت ز رخش چشم بر فروخت‏ هرکه رخش دید بر آن دیده دوخت
چون به رخش چشم همه تیز درد نیل‏ «عصی آدم»بر وی کشید
باز به حالش پی دفع گزند تابشی از«تاب علیه»اوفکند
تیرگی معصیتش دوز شد ظلمت نیلش علم نور شد
سیر وجودش به لطافت رسید دور کمالش به خلافت کشید
کشور اسماء الهی گرفت‏ مملکتی نامتناهی گرفت
پرتو او بر زن و بر مرد تافت‏ هرکه از او هرچه طلب کرد یافت
آیینه‏ای شد که بر او چشم کس‏ چون نظر انداخت خدا دید و بس
بلکه نبود از دل ظلمت زدای‏ شاهد و مشهود در او جز خدای
ای به ره دور و درشت آمده‏ و ز کمرش پشت به پشت آمده
پشت وفا بر گوهر او مکن‏ دست جفا در کمر او مکن
حیف بود صورت آدم تو را معنی شیطان همدم تو را6

هدف انسان از زندگی چیست؟

تا اینجا معلوم شد که خداوند برای به دست آوردن کمال،عالم را نیافرید بلکه کمال ذاتی‏ او اقتضا داشت که عالم را بیافرید.
حال باید بگوییم که گاهی سخن از هدف خلقت،غایت و هدف فاعل نیست بلکه هدف‏ فعل است.
غایب فعل این است که هر کاری را در نظر بگیریم،این کار به سوی هرفی است و به سوی‏ کمالی است،و برای ان کمال آفریده شده است و این فعل برای رسیدن به آن کمال آفریده شده‏ است،نه اینکه فاعل،این کار را کرده است که خودش به کمال برسد،بلکه برای اینکه فعل به‏ کمال خود برسد،به این معنا که خود کاد رو به تکامل است.
اگر ما خلقت را چنین بدانیم که هر فعلی از آغاز وجودش به سوی کمال در حرکت است، در این صورت خلقت هدف دارد.و همین‏طور هم هست؛یعنی اساسا هرچیز که موجود می‏شود،کمال منتزعی دارد که برای رسیدن به آن کمال منتزع خلق شده است،و به‏طور کلی ناموس این عالم چنین است که هرچیزی وجودش از نقص شروع می‏شود و مسیرش،مسیر کمال است برای انکه به کمال لایق خود و کمالی که امکان رسیدن به آنرا دارد،برسد.
همان‏طور که می‏بینیم و در آیات قرآن و احادیث معصومین(صلوات اللّه علیهم)بیان شده و در کتب فلسفی نیز با دلیل عقلی ثابت شده است،عالم همیشه در حرکت است و اجزاء عالم ماده‏ همیشه باقی نیستند،اگرچه عالم ماده بر وجه کلی به دلیل دوام فیض باقی است.
پس این نکته نیز روشن است که عالم خلقت در حرکت است و در هر حرکتی شش چیز است:
1-مبداء.
2-مقصد.
3-محرّک(چیزی که حرکت را بوجود آورده است.)
4-متحرک(چیزی که در اثر فعل محرک حرکت می‏کند.)
5-مسافت بین مبدأ و مقصد
6-مقدار زمانی که می‏گذرد تا چیزی از مبدأ به مقصد برسد.7
پس چون مجموعه عالم هستی و آنچه در آن است در حرکت‏اند،پس هرچیزی در عالم،مبدأ و مقصدی دارد و مبدأ همه موجودات همانطور که گفته شد خداوند است؛زیرا همه موجودات ظهورات و اسماء الهی‏اند،و از فیض او از عدم به وجود آمده‏اند.اما مقصد و هدف انسان چیست؟به عبارت دیگر انسان در زندگی چه هدفی راباید جویا باشد و مقصد او چیست؟
تربیت نظام ملک از فلکیات و عنصریات و جوهریات و عرضیات آن،مقدمه وجود انسان‏ کامل است و در حقیقت،انسان عصاره عالم تحقق و غایه القصوای عالمیان است همان‏طور که قبلا گفته شد اقتضای ذاتی خداوند این بود که مظهر داشته باشد و نیز همان‏طور که ذکر شد هیچ کدام از ظهورات(مخلوقات)،مظهر تامی از او نبودند جز آدم؛پس غایه القصوای‏ ظهور،مخلوقات آدم است همان‏طور که این مطلب در حدیث نیز تأیید شده که«
یابن آدم‏ خلقت الاشیاء لاجک و خلقک لاجلی
»ای فرزند آدم من همه چیز را برای تو و تو را برای‏ خودم آفریدم.از این جهت انسان آخرین مخلوق است و چون این عالم در حرکت است و به‏ سوی کمال و مقصدی پیش می‏رود پس به هرجا که منتهی شد(یعنی هرجا که حرکتش تمام‏ شد)آنجا غایت خلقت و نهایت سیر است،و چون به عالم هستی نظر افکنیم،می‏بینیم که انسان‏ آخرین ولیده‏ای است که پس از حرکات جوهریه عالم به وجود آمده و عام به او منتهی شده است پس دست تربیت حق تعالی در تمام دار تحقق(عالم)به تربیت انسان پرداخته است‏ و انسان ،غایت نهایی خلقت است.8(البته نباید فراموش کرد که این که گفتیم نسبت به فعل‏ خلقت که حرکت است می‏باشد و الافعل حق تعالی غایتی جز ذات او ندارد و به عبارت دیگر اقتضای ذات او ندارد و به عبارت دیگر اقتضای ذات او صدور این افعال از او است.)
حال باید بگویم که همانطور که هدف فعل حق تعالی جز ذات او نیست و برای کسب‏ کمال نمی‏باشد هدف زندگی انسان نیز جز معرفت خداوند و کسب کمال عرفان بااللّه نیست‏ همانطور ه آیه شریفه(
و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون
)یعنی جن و انسان را نیافریدم مگر برای اینکه مرا عبادت کنند(سوره ذاریات آیه 56)بر این مطلب دلالت می‏کند.
و باز در سوره طه آیه 41 خطاب به موسی بن عمران(علی نبینا و آله و علیه السلام)می‏فرماید: (
و اصطنعتک لنفسی
)یعنی تو را خالص برای خودم قرار دادم.
و در حدیث قدسی است که(کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف)یعنی‏ (گنجی مخفی بودم پس دوست داشتم شناخته شوم پس عالم را آفریدم تا شناخته شوم)9
و در حدیثی دیگر آمده است که(یابن آدم خلقت الاشیاء لاجک و خلقتک لاجلی)و در تفسیر آیه(
و ما خلقت الجن و لانس الا لیعبدون
)در حدیث آمده «ای لیعرفون»یعنی جن و انس را نیافریدم‏ مگر برای اینکه مرا بشناسند.
پس انسان مخلوق است برای خدا و برای ذات مقدس او خلق شده است و ازمیان‏ موجودات او مصطفی و مختار است،و غایت سیرش وصول به باب اللّه و فنای فی ذات اللّه و عکوف فی فناء اللّه است و برگشت الی اللّه و من اللّه و فی اللّه و بااللّه است.10

چرا هدف زندگی انسان،معرفت خدا است؟

یکی از فطرت‏هایی که طینت مردم با آن سرشته شده است،و میان تمام آدمیان یک نفر هم‏ پیدا نمی‏شود که بر خلاف آن باشد،و هیچ یک از عادت‏ها و اخلاق و مذهب‏ها و غیر اینها، آن را تغییر نمی‏دهد و در آن خللی ایجاد نمی‏کند،فطرت عشق به کمال است که اگر در تمام‏ دوره‏های زندگانی بشر جستجو کنیم و احوال هریک از افراد و اقوام و ملت‏ها را جویا شویم، این عشق و محبت را در سرشت او می‏یابیم و قلب او را متوجه کمال می‏بینیم.
بلکه در تمام حرکات و سکنات و زحمت‏ها و جدیت‏های طاقت‏فرسا،که هریک از افراد انسان در هر رشته‏ای که مشغولند،عشق به کمال آنها را به آن واداشته است؛اگرچه در تشخیص کمال و آنکه کمال در چیست و محبوب و معشوق در کجاست،مردم با هم اختلاف‏ دارند و هریک معشوق خود را در چیزی می‏یابد و گمان می‏کند و کعبه آرزوهای خود را درآن چیز توهم می‏کند،متوجه آن شده و از دل و جان آن را طلب می‏کند.
اهل دنیا و گنج‏های آن،کمال را در دارایی آن گمان می‏کنند،و هرکسی در هر رشته‏ای‏ که هست و حب بع هرچه دارد،چون آن را کمال می‏داند به آن متوجه است.
و همین‏طور اهل علوم و صنایع،هریک به قدر فهم خود چیزی را کمال می‏دانند و آن چیز را معشوق خود می‏پندارند،و اهل آخرت،چیز دیگری را معشوق خود می‏دانند.
خلاصه،تمام مردم متوجه کمالند،و چون آن را در موجودی یا موهومی تشخیص مدهند با آن عشقبازی می‏کنند.
ولی باید به این نکته توجه کرد که با همه این حرف‏ها،عشق و محبت هیچ یک از مردم‏ راجع به آنچه گمان می‏کنند نیست،و معشوق آنها و کعبه آرزوی آنها آنچه که توهم می‏کنند، نمی‏باشد؛زیرا هرکس به فطرت خود رجوع کند،می‏یابد که قلبش به هر امری متوجه است. اگر مرتبه بالاتری از آن را بیابد،فورا قلبش از اولی منصرف می‏شود و به دیگری که کامل‏تر است،متوجه می‏گردد،و وقتی که به آن کامل‏تر رسید،بته کامل‏تر از آن متوجه می‏شود،بلکه‏ آتش عشق و سوز و اشتیاق و در او،روز افزون می‏گردد و قلبش در هیچ مرتبه‏ای از مراتب و در هیچ حدی از حدود،رحل اقامت نمی‏اندازد.
مثلا:اگر شما به جمال زیبا و رخسار دلفریب مایل هستید،چون آن را پیش دلبری سراغ‏ داشته باشید،دل را به سوی کوی او روان می‏کنید،و اگر جمیل‏تر از آن را ببینید و بیابید که‏ زیباتر است،قهرا متوجه آن می‏شوید،یا لااقل هر دو را خواهان می‏شوید،و باز آتش اشتیاق‏ فرو نمی‏نشیند و زبان حال و لسان فطرت شما این را می‏شود که:
شهری است پر کرشمه و حوران ز شش جهت‏ چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم
بلکه خریدار هر زیبایی هستید،بلکه با احتمال هم اشتیاق پیدا می‏کنید؛اگر احتمال دهید که زیبایی دلفریب‏تر از اینها که دیده‏اید و دارید در جای دیگر است،قلب شما سفر به آن شهر می‏کند و به قول سعدی:
هرگز وجود حاضر و غایب شنیده‏ای‏ من در میان جمع و دلم جای دیگر است
بلکه با آرزو نیز مشتاق می‏شوید اگر وصف بهشت و آن رخسارهای دلکش را بشنوید -اگر چه خدای نخواسته معتقد به آن نباشید-با این وصف،فطرت شما می‏گوید ای کاش چنین بهشتی بود و چنین محبوب دلربایی نصیب ما می‏شد.
و همین‏طور کسانی که کمال را در سلطنت و نفوذ قدرت و گسترش ملک می‏دانند و اشتیاق به آن پیدا می‏کنند،اگر چنانچه سلطنت یک مملکت را دارا شوند متوجه مملکت دیگر می‏شوند،و اگر ان مملکت را در تحت نفوذ و سلطه درآورند،به بالاتر از آن متوجه می‏شوند، و اگر یک قطره را بگیرند،به اقطار دیگر مایل می‏گردند،بلکه آتش اشتیاق آنها روزافزون‏ می‏گردد،و اگر تمام روی زمین را در تحت سلطنت بیاورند و احتمال دهند در کرات دیگر بساط سلطنتی هست قلب آنها متوجه آنجا می‏شود که ای کاش پرواز بسوی آن کرات ممکن‏ بود تا آنها را در تحت سلطنت خود درآورد،و همین‏طور...
خلاصه،حال تمام افراد بشر در هر راه و رشته‏ای که داخلند به هر مرتبه‏ای که برسند، اشتیاق آن به کامل‏تر از آن هست و آتش شوق آنها فرو نمی‏نشیند و روزافزون می‏گردد. پس نور فطرت،ما را به این نکته هدایت می‏کند که قلب‏های تمام مردمان از وحشی‏ترین تا متمدن‏ترین مردم و از مادی‏گراها گرفته تا دین‏گرایان به‏طور فطری قلب‏هایشان متوجه کمالی‏ است که نقص نداشته باشد و عاشق جمال و کمالی هستند که عیب ندارد و علمی که جهل‏ در او نیست و قدرت و سلطنتی که عجز همراه آن نمی‏باشد،حیاتی که مرگ ندارد و بالاخره‏ کمال مطلق،معشوق همه است.
تمام موجودات و انسان‏ها با زبان فصیح و یک دل و یک جهت می‏گویند ما عاشق کمال‏ مطلق هستیم،ما جمال و جلال مطلق را دوست داریم،ما طالب قدرت مطلق و علم مطلق‏ هستیم.آیا در جمیع سلسله موجودات در عالم تصور و خیال،و در تجویزات عقلی و اعتباری، موجودی که کمال مطلق و جمال مطلق داشته باشد جز ذات مقدس مبدأ عالم-جلّت عظمته- سراغ دارید؟
و آیا جمیل علی الا طلاق که بی نقص باشد،جز آن محبوب مطلق هست؟11
پس چون حرکت به سوی کمال،فطری انسان است،و کمالی بالاتر از خداوند نیست،پس‏ برای انسان کمالی بالاتر از شناخت خداوند و اتصال به او متصور نیست؛برای همین معرفت‏ خداوند باید هدف زندگی انسان جویای کمال باشد.
موعظه:ای سرگشتگان وادی حیرت و ای گمشدگان بیابان ضلالت؛نه،بلکه ای پروانه‏های‏ شمع جمال جمیل مطلق،و ای عاشقان محبوب بی‏عیب بی‏زوال،قدری به کتاب فطرت‏ رجوع کنید و صحیفه کتاب ذات خود را ورق زنید،ببینید با قلم قدرت فطرت الهی در آن‏ مرقوم است:«
وجّهت وجهی للذی فطر السماوات و الارض
»روی خود را به سوی آنکه آسمان‏ها و
زمین را آفرید،گردانیدم.(سوره انعام آیه 80)
آیا«
فطرة اللّه التی فطر الناس علیها
»(فطرت خدادادی که خداوند مردم را با آن فطرت خلق‏ نموده)فطرت،توجه به محبوب مطلق است؟آیا آن فطرت غیر متبدله-
لا تبدیل لخلق اللّه هیچگونه تغیری در آفرینش خدا نیست-فطرت معرفت است؟تا کی به خیالات باطله‏ این عشق خداداد فطری و این ودیعه الهیه را صرف این و آن می‏کنید؟اگر محبوب شما این‏ جمال‏های ناقص و این کمال‏های محدود بود،چرا با وصول به آنها اشیاق شما فرو ننشست‏ و شعله شوق شما افزون گردید؟هان،از خواب غفلت برخیزید و مژده دهید و سرور کنید که‏ محبوبی دارید که زوال ندارد،معشوقی دارید که نقصی ندارد،مطلوبی دارید بی‏عیب،منظوری‏ دارید که نور طلعتش،
اللّه نور السماوات و الارض (خداوند نود آسمان‏ها و زمین است.)(سوره‏ نور آیه 36)است،محبوبی دارید که سعه احاطه‏اش«
لو دلّیتم بحبل الی الارضین السفلی لهبطتم‏ علی اللّه
»(اگر با ریسمانی به ژرفای زمین فرو فرستاده شوید،بر خداوند فرو آیید)12
پس این عشق فعلی شما،معشوق فعلی می‏خواهد و نمی‏شود که این معشوق موهوم و متخیل باشد؛زیرا که هر موهومی ناقص است و فطرت،متوجه کامل است.
پس،عاشق فعلی و عشق فعلی بی معشوق نمی‏شود،و جز ذات کامل معشوقی که فطرت‏ متوجه او باشد نیست.13پس لازمه عشق،به کامل شناختن اوست.خالی از لطف نیست اگر درباره هدف انسان از زندگی تمثیلی از عرفا ذکر شود که می‏گویند:
آن ره که من آمدم کدام است ای دل*** تا باز روم که کار خام است ای دل
عرفا تمثیلی آورده‏اند که:شخصی در خواب بود و او را برداشته و از راه حفره‏ای به منزلی‏ آوردند که در آن منزل هرچه از آراستگی و نعمت ممکن بود،مهیا بود و هیچ گونه آرایشی و نعمتی نبود که آنجا حاضر نباشد،و این منزل هیچ راهی غیر از این حفره به بیرون نداشت،پس‏ فرش آن شخص را بر بالای آن حفره گستردند و آن شخص را بر بالای همان حفره نهادند و بیرون رفتند،و از بیرون او را صدا زدند تا بیدار شد و به هر سو نگاه کرد و آرایش و نعمت‏های‏ آن منزل را دید،دید بر تمام اطراف آن خانه با خطی واضح نوشته که(باید از این منزل بیرون‏ بروی)پس حیران شد اکنون اگر آن شخص عاقل باشد،فکر می‏کند که این منزل کجاست و از کیست و چه کسی مرا اینجا آورده و راه خارج شدن از آن از کدام جانب است؟
چون به این فکر بیافتد اصلا متوجه آن آرایش و نعمت‏ها نمی‏شود و در جستجوی‏ راهی برای خلاصی خود می‏شود و همه اطراف و جوانب را برای جستن راه خروج می‏جوید،
تا اینکه زیر پای خود حفره‏ای می‏بیند،پس از آن راه بیرون آمده و به منزلی که او را در خواب‏ از آنجا آورده بودند می‏رود،سپس با خاطری جمع دوباره به آن منزل میل می‏کند و به تماشای‏ آرایش و تمتع از نعمت‏های آن می‏پردازد.
و اگر آن شخص عاقل نباشد و چون حیوانات به محض بیدار شدن خود را به نعمت‏های‏ آن منزل مشغول کند،دیگر به فکر یافتن راهی برای خروج و رفتن به منزل خود نمی‏افتد و تا می‏تواند خود را با لذت‏های آن منزل سرگرم می‏سازد تا اینکه مرگ او می‏رسد و در عذاب‏ سرگردان می‏ماند.به قول مولوی:
مرغ بر بالا پران و سایه‏اش‏ می‏دود بر خاک و پران مرغ وش
ابلهی صیاد آن سایه شود می‏دود چندان که بی‏مایه شود
بی‏خبر کان عکس آن مرغ هواست‏ بی‏خبر که اصل آن سایه کجاست؟
تیر اندازد به سوی سایه او ترکشش خالی شود در جستجو
اکنون آن منزل عبارتست از همین دنیا که درآنیم،و کسی که او را به این منزل آورد،حق‏ تعالی بود که او را خلق نمود.و راهی که او را از آن راه به این منزل آورد،تجملات اسما ظاهر جانب خدا مأمور به بیدار کردن او بود و خطی که نوشته بود(باید از این منزل بیرون بروی)، همان مرگ است.
و راه خروج از این دنیا و وصول او به منزل مقصود،همان راه ورود اوست؛یعنی باید به‏ دستورات دین عمل کند تا اینکه مثل اول که مظهری از اسماء ظهور او بود اکنون نیز مظهری‏ کامل از اسماء ظاهر او باشد.و نعمت‏ها و زیبایی‏های این منزل برای آن است که به وسیله آنها کسب نیرو کند و در راه اطاعت خدا قدم بردارد.و شهوت و میل به مادیات،همان فرشی است‏ که بر بالای آن حفره گسترده‏اند و چون انسان ترک شهوت کرد و از میل به مادیات رهایی یافت‏ آن فرش را کنار زده و راه را خواهد یافت.و منزل مقصود،همان قرب حق تعالی است که«
انا اللّه و انا الیه راجعون
»و از خداییم و به سوی او بازمی‏گردیم(سوره بقره آیه 165)و«
الی ربک المنتهی
» انتهای حرکت تو به سوی پروردگارت است.(سوره نجم،آیه 42)14

راه رسیدن به شناخت و عبادت خداوند چیست؟

تا اینجا معلوم شد که مسیر حرکت انسان به سوی کمال که همان شناخت و عبادت‏ خداست می‏باشد،همان‏طور که خداوند در قرآن می‏فرماید«
و ان الی ربک المنتهی
»و به درستی که سرانجام همه کار و همه چیز به سوی پروردگار تو است.(سوره نجم،آیه 42)«
یا ایها الانسان انک‏ کادح الی ربک کدحا فملاقیه
»ای انسان تو در راه پروردگارت،سخت کوشیده‏ای و به لقاء او نائل‏ خواهی شد.(سوره انشقاق،آیه 6)و باز می‏فرماید:«
اللّه الذی خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن‏ ینزل الامر بینهن لتعلموا ان اللّه علی کل شئ قدیر و ان اللّه قد احاط بکل شئ علما
»خداوند کسی است‏ که آسمان‏های هفتگانه را و زمین‏های هفتگانه را آفرید و حکم و امر او بر صاحب امر(نبی‏ یا وصی)نازل می‏شود در بین آسمان‏ها و زمین‏ها برای اینکه بدانید که خداوند بر هر چیزی‏ تواناست و علم او بر هر چیزی احاطه دارد(قدرت و عملش هر چیزی را شامل می‏شود).
مسافت راه در این سفر،مراتب کمالات علمیه و عملیه است که روح،آنها را یکی پس‏ از دیگری طی می‏کند و این کمالات بعضی بر بعض دیگر مترتب است و تا کمال متقدم طی‏ نشود به کمال بعدی نمی‏توان رسید و منزل‏های این سفر صفات حمیده و اخلاق پسندیده‏ است-صفات مذموم و اخلاق ناپسند نمی‏تواند موجب کمال گردد چون که این صفات عدمی‏ هستند و کمالات وجودی‏اند-که احوال و مقامات روح است که سالک از هر یک به دیگری‏ که فوق آن است،منتقل می‏شود و منزل اول(آگاهی)است و منزل آخر(توحید)است که‏ مقصد نهایی از این سفر است.
از عالم حق بدین سرا آمده‏ای‏ بنگر ز کجا تا به کجا آمده‏ای
خالی نشوی یک نفس از علم و عمل‏ گر زانکه بدانی که چرا آمده‏ای
حضرت علی(ع)می‏فرمایند:«رحم اللّه امرءا علم من أین و فی أین و الی أین»(خداوند رحمت‏ کند کسی را که بداند از کجا آمده و اکنون کجاست و به کجا می‏رود.)و مسیر این سفر کوشش‏ تمام و همت گماشتن در طی این منازل به وسیله مجاهدت و عمل و هموم را یکی کردن و منقطع شدن به حق‏تعالی است«
تبتل الیه تبتیلا
»و از گسسته و با او پیوسته شو،(سوره‏ مزمل،آیه 8).«
و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا
»و کسانی را که(با خلوص نیت)در حق ما کوشیده‏اند به راه‏های خاص خویش رهنمون می‏شویم.(سوره عنکبوت،آیه 69).
و زاد و توشه این سفر،تقوی و آگاهی به مسیر است.«
و تزوّدوا فان خیر الزاد التقوی
»و توشه‏ برگیرید(و بدانید)که بهترین توشه تقواست.(سوره بقره،آیه 197)همچنان که در سفر صوری‏ کسی که راه را نداند به مقصد نمی‏رسد،همچنین در سفر معنوی کسی که آگاهی در عمل ندارد به مقصد نمی‏رسد«
العامل علی غیر بصیره کالسائر علی غیر الطریق،لا یزید کثره السیر الا بعدا
»(هر کس بدون بصیرت و شناخت عمیق عمل کند،مانند کسی است که بیراهه می‏رود که هرچه‏ بیشتر راه برود از هدف و مقصد دورتر می‏گردد.15
و مرکب این سفر،بدن و قوای آن است،و همچنان که در سفر صوری اگر مرکب ضعیف‏ باشد،نمی‏توان راه را طی کرد،همچنین در این سفر تا بدن قوی و سالم نباشد،کاری نمی‏توان‏ کرد،پس از این جهت کسب و تحصیل معاش به قدر ضرورت،ضروری است و همسفران‏ این سفر-همان‏طور که بعدا توضیح خواهم داد-علما و صالحیان و بندگان سالک این راهند که یکدیگر را کمک می‏کنند و راهنمای این سفر-در سطرهای بعد این را اثبات خواهیم‏ نمود-پیغمبر(ص)و سایر ائمه معصومین(ع)می‏باشند،که راه را نموده‏اند و آداب و سنت‏ها را وضع کرده‏اند و از مصالح و مفاسد راه خبر داده‏اند و خودشان این راه را رفته‏اند و امت را امر به‏ پیروی نموده‏اند«
لقد کان لکم فی رسول اللّه اسوه حسنه
»(به راستی که برای شما(در رفتار و گفتار و تایید)رسول اللّه(ص)سرمشق نیکویی است)(سوره احزاب،آیه 21)«
قل ان کنتم تحبون اللّه‏ فاتبعونی یحببکم اللّه
»(بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید تا خدا نیز شما را دوست‏ داشته باشد)(سوره آل عمران،آیه 31).16
پس در سفر انسان به سوی کمال مبدأ-انسان در اول پیدایش،پس از طی منازلی،حیوان‏ ضعیفی است که جز به قابلیت انسانیت از سایر حیوانات امتیازی ندارند و آن قابلیت،مبدأ حرکت او به سوی کمال و شناخت خداست-و مقصدی است-مقصد انسان توحید و نفی‏ شرک و واگذاری امور به اوست-و مسافتی که بین مبدأ و مقصد است که همان راه رسیدن به مقصد است.
و پیمودن این مسافت بدون برنامه و نقشه‏ای که مسیر را مشخص کند ممکن نیست؛زیرا اگر انسان بدون آگاهی و شناخت مسیر،حرکت کند،از مقصد دورتر خواهد شد ولی نزدیک‏تر نخواهد شد
«العامل علی غیر بصیره کالسائر علی غیر الطریق،لا یزید کثره السیر الا بعدا».
پس انسان‏ برای پیمودن این مسافت محتاج نقشه و برنامه‏ای است که مسیر و چگونگی حرکت در آن‏ مسیر را نشان دهد و این نقشه و برنامه را باید انسان خودش با آگاهی و علمی که دارد تهیه کند و یا اینکه خداوند برای انسان بفرستد.
اما اینکه نقشه مسیر بین مبدأ و مقصد را انسان خودش تهیه کند،ممکن نیست،و هرگز خالی از نقص نخواهد بود،پس او را به مقصد نخواهد رساند و اگر از همین ابتدا منحرفش‏ نکند،در بین راه او را از صراط مستقیم کمال منحرف نخواهد کرد،زیرا:
1-انسان از جهت بدن،مادی است و در او میل به شهوت‏ها و رذایل است و از جهت‏ روح مجرد است و در او میل به فضیلت‏ها و اخلاق پسندیده است،همان‏طور که امام علی‏ (ع)فرمودند:«ان اللّه عز و جل رکب فی الملائکه عقلا بلا شهوه و رکب فی البهائم شهوه بلا عقل و رکب فی‏ بنی آدم کلیهما،فمن غلب عقله شهوته فهو خیر من الملائکه و من غلب شهوته عقله فهو شر من البهائم» (خداوند در ملائکه عقل را قرار داد،بدون اینکه شهوت را در آنها قرار دهد،و در حیوانات‏ شهوت را بدون عقل قرار داد،و در انسان‏ها هم عقل را قرار داد و هم شهوت را،پس هر کس‏ که از عقلش پیروی کند و عقلش بر شهوتش بر عقلش غلبه کند،مقامش از ملائکه هم برتر است و هر کس که از شهوتش پیروی کند و شهوتش بر عقلش غلبه کند،مقامش از حیوانات هم پست‏تر است).
پس انسان برنامه‏ای می‏خواهد که هم برای نیازهای مادی او برنامه داشته باشد و هم برای‏ نیازهای روحی او،و هم برای دنیای او برنامه داشته باشد و هم برای آخرت او،به عبارت دیگر: هم برای رسیدن به مقصدش برنامه داشته باشد و هم برای مرکبش(دنیا و بدنش).
و تهیه برنامه‏ای که برای هر دو بعد وجودی انسان در دنیا و آخرت او باشد واز هرگونه‏ نقصی به دور باشد،در صورتی ممکن است که کسی که این برنامه را تنظیم می‏کند،احاطه‏ علمی کاملی بر این جهات داشته باشد،و حقیقت همه این جهات را بشناسد،و این امر برای‏ هیچ یک از انسان‏ها ممکن نیست،پس،یا انسان هیچ‏گاه نمی‏تواند برای خودش برنامه‏ای که‏ کمالش را تضمین کند،تنظیم نماید،و یا اینکه اگر بتواند،به هیچ وجه برنامه‏ای کامل نخواهد بود و هرگز از اشتباه و خطا مصون نخواهد بود؛زیرا بسیاری از معلومات انسان به وسیله‏ حواس ظاهری(لامسه،بینایی،شنوایی،چشایی،بویایی)برای او حاصل می‏شود و انسان به‏ وسیله این حواس،فقط چیزهایی را می‏تواند حس کند که محسوس و مادی باشد،و منشأ بسیاری از علوم غیر حسی انسان نیز همین حواس ظاهری است،در حالی که برنامه سعادت‏ انسان درباره ماورای طبیعت(شناخت خداوند و راه وصول به شناخت او)است،و انسان از درک بسیاری از مسائل ماورای طبیعت عاجز است؛چون بر آنها احاطه علمی ندارد.
البته چگونه ممکن است کسی که چیزی را ندیده و نمی‏شناسد و درباره آن چیزی نشنیده‏ است،آن را توصیف کند و مردم را نسبت به آن آگاه کند.
2-این دلیل سه مقدمه دارد: الف)-انسان برای رسیدن به کمال وجودی خود و اتصاف به حسن معاش و رسیدن به‏ صلاح معاد،محتاج مشارکت و تعاون و زندگی اجتماعی است تا در پرتو این زندگی احتماعی نیازمندی‏های خود را برطرف کند.
ب)-انسان در عین نیازمندی به تعاون،خودخواه است؛یعنی به گونه‏ای آفریده شده است‏ که اصالتا خود را دوست دارد و چیزهای دیگر را به تبع آن می‏خواهد؛یعنی او همه چیز را برای خود می‏خواهد.
ج)-انسان چون خودخواه است به حدود و حقوق دیگران تجاوز می‏کند و در نتیجه‏ اختلاف و تشاجر تولید می‏شود که در پی آن هرج و مرج و اختلال نظم و گسیختگی پیوندهای‏ اجتماع پدید می‏آید و بر اثر همین اختلال نظم و تشاجر و اختلاف،بشر از رسیدن به سرمنزل‏ کمال و صلاح معاش و معاد باز می‏ماند؛زیرا همگان خود محورند و دیگران را در مدار خودخواهی می‏طلبند؛یعنی دیگران را برای خود می‏خواهند.
پس:باید کسی برای مردم برنامه کمالشان را تنظیم کند که بر همه آنها مسلط باشد و قدرت‏ او هرچیز و هرکس را شامل شود،و مردم یقین داشته باشند که او خیر آنها را می‏خواهد و هرگز به آنها محتاج نیست تا اینکه بخواهد برنامه آنها را طوری تنظیم کند که به نفع خودش‏ یا شخص دیگر یباشد انسان در پرتو قوانین و برنامه‏هایی که چون اویی تنظیم کرده می‏تواند حس خودخواهی را تعدیل کند واین،جز از راه قانون الهی حاصل نخواهد شد؛زیرا تدوین‏ قانون از انسان خودمحور،نتیجه‏ای جز وضع قانون خودمدار ندارد.17
3-انسان برای کمال وجودی آفریده شده است و ملاک تمامیت انسان و کمال نفس ناطقه‏ او-پس از حصول حکمت نظری-تحصیل ملکه عدالت است،و ملکه عدالت همان رعایت‏ اعتدال در جمیع افعال و اعمال است به گونه‏ای که به طرف افراط یا تفریط متمایل نشود.
تحصیل ملکه عدالت،متوقف بر شناخت میزان اثر هر فعل و عمل-از جهت مقدار و کیفیت-بر نفس است،ولی سناخت میزان اثر افعال بر نفس،مقدور بشر نیست و تنها خدای‏ انسان آفرین می‏داند که کمال نفس انسان در چیست و افعال و اعمال انسان،چگونه در نفس‏ اثر می‏گذارد.از این‏رو،خداوند قوانین کلی و شرایع را وضع می‏کند تا به انسان تعلیم دهد که چگونه در این مسیر گام نهد،تا انسان در پرتو آن تعالیم،ملکه عدالت و تهذیب نفس را به‏ دست آورد.18
4-از آنچه گفتیم معلوم شد که اگر انسان خودش برنامه زندگی و کمال خویش را تنظیم‏ کند،موجب فساد و اختلاف و انحراف از صراط مستقیم خواهد شد.اکنون می‏گوییم:اگر خداوند خودش برنامه زندگی و حرکت به سوی کمال را برای انسان تنظیم نکند و فساد و تباهی در میان خلق واقع شود،مستلزم نقص خداوند خواهد بود،زیرا همانطور که قبلا گفتیم خداوند قادر و کامل و خیر مطلق است:و از او فقط خیر صادر می‏شود،و او هیچ‏گاه کاری که‏ خیر نیست،نمی‏کند اگرچه بخواهد می‏تواند؛زیرا خلاف مقتضای ذاتی او که کمال می‏باشد، پس عالم نیز در نهایت کمال ممکن است،و از جمله کمالات ممکن برای عالم،ظاهر نشدن‏ فساد به‏خاطر اختلاف در برنامه زندگی و حرکت به سوی کمال است،پس اگر به‏خاطر نفرستادن دین از طرف خداوند،عالم دچار فساد شود،خلاف مقتضای حکمت و ذات خداوند و قدرت او خواهد بود،چون او کمال محض است و از او شری صادر نمی‏شود،پس برای‏ اینکه فسادی ظاهر نشود،برنامه زندگی انسان را که همان دین است،به سوی او فرستاد.
به عبارت دیگر اقتضای ذاتی خداوند و حکمت و قدرت و کمال او این است که،خودش‏ برای انسان برنامه‏ای تنظیم کند تا انسان با پیروی از آن برنامه به هدفش برسد.

راه دست‏یابی به برنامه الهی زندگی بشر چیست؟

به همان دلایلی که ضرورت دین ثابت شد،ضرورت نبوت نیز ثابت می‏شود؛زیرا به همان‏ دلیل که وجود برنامه زندگی برای انسان ضرورت دارد،رسیدن آن برنامه به دست انسان نیز ضرورت دارد و آن برنامه را یا خداوند بدون هیچ واسطه‏ای به مردم ابلاغ می‏کند و یا با واسطه‏ و توسط پیغمبر آن را به مردم می‏رساند.
ولی اینکه خداوند خودش برنامه زندگی را به انسان‏ها برساند نمی‏شود؛زیرا خداوند برتر از آن است که مردم او را ببینند و با او صحبت کنند و حرف او را بشنوند؛زیرا او کمال و وجود محض است و در او هیچ مدودیتی نیست،پس برای رساندن برنامه سعادت به مردم، پیامبرانی را فرستاد.
حضرت صادق(علیه السّلام)در استدلال بر ضرورت نبوت در جواب زندیقی که از او درباره‏ اثبات حقانیت رسات و ادعای نبوت از جانب پیامبران سئوال کرده بود،فرمودند:چون ما ثابت‏ کردیم که آفریننده و سازنده‏ای داریم،برتر از ما و از همه آفریده‏ها و این صانع حکمت‏مدار و بلند مقام است و روا نبود احدی از خلقش ا را ببیند و لمس کند و خدا با آنان احتحاج کند و آنها با خدا احتجاج کنند،ثابت شد که این خدا در خلق خود نماینگان و واسطه‏هایی دارد که از طرف او برای مخلوق و بنده‏ها پیام آورند و مقاصد او را بیان کنند و مردم را به مصالح و منافع و وسایل بقای آنان و موجبات فنایشان آگاهی دهند،و ثابت شد که در میان خلق از طرف خدای‏ علیم و حکیم،امر و نهی کن و مفسر باید باشد،و آنان همان پیغمبران و برگزیده‏های او هستند، حکیمان هستند که حکمت آموخته و بدان مبعوثند،با مردم در خلقت و جسم شریکند ولی‏ با آنها در احوال و اخلاق شریک نیستند و از اطراف خدای حکیم و علیم به حکمت و متانت تأیید شده‏اند و به علاوه در هر دوره و زمانی این موضوع به وسیله دلایل و براهین و معجزاتی‏ که پیغمبران و رسولان آورده‏اند،ثابت و محقق گردیده تا آنکه زمین تهی از حجتی نباشد که‏ همراهش نشانه و دلیلی باشد که دلالت بر صدق گفتار و روش عدالت او کند.19
دلیل دیگر بر ضرورت نبوت این است که هر اسمی،اقتضای ظهوری را دارد و از جمله‏ اسماء اسم الهادی است که اقتضای مظهری را دارد و مظهر این اسم،انبیاء و اوصیا ایشانند.
هست حق را دو اسم کارگزار هر یکی را مظاهر بسیار
مظهر آن خلاف مظهر این‏ آن سوی کفر وین سوی دین
آن دو اسم،اسم هادی است و مضل‏ فاش گفتم که حل مشکل
آن هدایت کند به صدق و صواب‏ وین دلالت کند به کفر و حجاب
20 عرفا گفته‏اند:چون اسماء الهی به حسب خصوصیاتی که در«حضرت علی»دارند،هر یک اقتضای آن می‏کند که در خارج به صورتی ظاهر گردد،پس به ضرورت تکثر در خارج‏ لازم می‏آید و چون هریک از اسماء،طلب ظهور خود و طلب سلطنت و احکام خود می‏کنند، لاجرم میان اعیان خارجی،نزاع و تخاصم واقع می‏شود به سبب احتجاب هر عینی از اعیان‏ خارجی از اسمی که ظاهر می‏شود در غیر او.پس احتیاج می‏افتد به مظهری حاکم و عادل که‏ حکم کند میان ایشان و نظام عالم را در دنیا و آخرت نگاه دارد،و میان اسماء نیز به عدالت‏ حکم کند،تا هر اسمی از اسماء را به کمال ظاهری و باطنی‏اش برساند.و آن حاکم عادل،نبی‏ حقیقی است و قطب ازلی
اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا
که(حقیقت محدیه)عبارت از اوست‏ چنانکه بدان اشاره فرمود که«
کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین،یعنی بین العلم و الجسم
»(من نبی بودم‏ در حالی که آدم بین آب و گل بود).
و اما حاکم عادل در میان مظاهر دون الاسماء نبیی باشد که نبوت او بعد از ظهور او حاصل‏ شود و او نایب از نبی حقیقی باشد پس«نبی»آن است که فرستاده شود به سوی خلق برای‏ هدایت و ارشاد ایشان به کمالی که مقدر است به حسب استعداد اعیان ایشان را.پس بنابر آنچه‏ ذکر شد انسان همیشه به انبیاء نیازمند است پس باید همیشه انبیاء باشند و یا اینکه جانشینانی‏ داشته باشند و چون بعد از پیامبر ما پیامبری نیست«لا نبی بعدی»پس وجود امام،ضرورت‏ دارد به همان دلیل که وجود نبیّ ضرورت دارد و چون اگر کسی که عملش الهی باشد وازجانب او مورد تأیید نباشد-که دین پیامبر را تفسیر کند و مرجع مردم در شبهات باشد- اختلاف در دین زیاد می‏شود وجود امام ضرورت دارد.21
منصور بن حازم می‏گوید:به امام صادق(علیه السلام)گفتم،به راستی خدا بزرگ‏تر و بالاتر از این است که به وسیله خلقتش شناخته شود بلکه خلق به وسیله خدا شناخته می‏شوند،فرمود: درست گفتی،گفتم:کسی می‏داند برایش پروردگاری است،باید بداند که این پروردگار خشنودی و خشمی دارد و خشنودی و خشم او جز به وسیله وحی یا به وسیله رسول فهمیده‏ نمی‏شود،پس هرکه به او وحی نمی‏شود،باید جویای رسول باشد و چون به او رسید و او را شناخت،بفهمد،که او،حجت خداست و اطاعت او بر دیگران لازم است.
من به مردم گفتم:شما می‏دانید که رسول خدا از طرف خدا بر خلق او حجت بود،گفتند: آری گفتم:بسیار خوب،وقتی رسول خدا(ص)درگذشت بعد از او چه کسی حجت بر خلق‏ خدا بود؟گفتند:قرآن،من در قرآن نظر کردم و دیدم که همه طوایف از قرآن برای خودشان‏ دلیل می‏آورند،مثل طایفه مرجئه(مرجئه می‏گویند با وجود ایمان هیچ گناهی ضروری ندارد) و قدری‏ها هم برای مذهب خود به قرآن استدلال کرده‏اند،حتی کار به جایی رسیده که ثنویه‏ (معتقدان به دو خدا)هم به قرآن استدلال کرده‏اند و آن را مدرک گفتار خود دانسته‏اند و آیات‏ قرآن مجید را بر مقاصد مختلف خود تطبیق کرده‏اند و توجیه نموده‏اند تا جایی که بر مردان‏ دانش در مقام بحث و مناظره چیره می‏شوند،از اینجا دانستیم که قرآن بدون مفسری که حقیقت‏ آن را بداند و نگهداری نماید،حجت قاطع نمی‏باشد،آری آن مفسر قرآن‏دان،هرچه بگوید درست است،به آنها گفتیم:این قیّم و دانای به قرآن کیست؟
گفتند:ابن‏مسعود و عمر و حذیفه تفسیر قرآن را می‏دانستند،گفتم:همه قرآن را؟گفتند: نه،من هرچه کاوش کردم کسی را که بگویند همه قرآن را می‏داند جز علی(علیه السلام)نیافتم و چون مسئله‏ای میان مردم مطرح میشود این(ابن مسعود)می‏گوید:نمی‏دانم عمر هم می‏گوید نمی‏دانم و این(حذیفه)هم می‏گوید نمی‏دانم،تنها«علی»می‏گوید می‏دانم،و من گواهم که‏ علی،مفسر و حافظ و نگهدار قرآن بوده است و فرمان بردن از او پس از رسول خدا بر مردم‏ واجب است،و گواهم هرچه در تفسیر قرآن گفته است درست است،امام صادق(علیه‏ السلام)فرمود:خدایت رحمت کند.22
بله هرچه امیرالمؤمنین علی گفته حق است؛زیرا او در شهر علم است و پیامبر،شهر علم‏ و ورود به شهر علم از درش ممکن است.وقتی کسی سخن او را شنید و عمل کرد،در شهر علم بر قلبش گشوده می‏شود.
پس وجود امام بعد از پیامبر،امری ضروری است و چون زمان ما(عج)به‏خاطر مصلحت‏هایی از میان مردم غایب شده‏اند و برای سئوال درباره مسایل دنیوی و دینی و اخروی‏ از ایشان راهی جز مراجعه به کلمات امامان و پیامبر و قرآن نیست،پس برای رفع اختلاف و دفع فساد در امور دنیا و دین مردم وجود کسانی که با کلمات امامان و پیامبر و قرآن آشنایی‏ داشته باشند و دارای ملکه عدالت باشند و از هوای نفس پیروی نکنند و مطیع دستورات شرع‏ باشند و از مردم اجر و مزدی نخواهد و به‏خاطر اطاعت امر خداوند-که فرموده«
و ما کان‏ المؤمنون اینفروا کافة،فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم‏ لعلّهم یحذرون
»(همه مؤمنین می‏توانند برای فراگیری دین مهاجرت کنند،پس چرا از قومی‏ عده‏ای برای اینکه دین را بفهمند مهاجرت نمی‏کنند تا وقتی که برگشتند قوم خودشان را راهنمایی کنند،شاید که آنان از گناه پرهیز کنند.)23-به نشر کلام معصومین(علیه السلام)بپردازند، ضروری است.
پس به همان دلیل که نبوت و امامات،امری ضروری است،وجود مبلغانی که در زمان غیبت‏ امام عصر(عج)کلام امامان و پیامبر را به مردم برسانند و راه کمال و سعادت را به آنان بنمایانند، امری ضروری است.پایه‏گذار این مکتب تبلیغی،امام باقر و امام صادق(علیه السلام)بودند،که‏ شاگردانی تربیت می‏کردند و آنان را به شهرهایی که دسترسی به امام نداشتند،می‏فرستاندند تا دین الهی را تبلیغ کنند.
امام رضا(علیه السلام)فرمودند:«رحم اللّه امری‏ء احیی امرنا،قیل و کیف یحیی امرکم؟قال:یتعلم علومنا و یعلّمها الناس فان الناس لو علموا محاسن کلامنا لا تبعونا»(خداوند رحمت کند کسی که امر ما را زنده کند.سؤال شد چگونه امر شما را زنده کند؟امام فرمودند:علوم ما را بیاموزد و به مردم‏ یاد بدهد،پس به درستی که اگر مردم خوبی‏ها و خیری که در کلام ماست را می‏دانستند حتما از ما پیروی می‏کردند.)
« الحمدللّه اولا و آخرا،اللهم صلّ علی و آل محمّد و عجّل فرجهم و اهلک اعدائهم »
هر حرف خطا که جسته باشد ز قلم‏ شوید به آب عفو و باران کرم

پی‏نوشت‏ها:

(1)-شرح فصوص الحکم،تاج الدین خوارزمی،تحقیق حسن‏زاده آملی ص 25،انتشارات دفتر تبلیقات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول 1377.
(2)-مثنوی هفت اورنگ،جامی،ج 1 ص 140.
(3)-انسان کامل در دیدگاه نهج البلاغه،حسن‏زاده آملی،ص 201.
(4)-حسن‏زاده آملی،دفتر اول،پاورقی شرح فصوص،تاج الدین حسین خوارزمی،ص 25.
(5)-مثنوی هفت اورنگ،جامی،ج 1 صص 501-502.
(6)-برای مطالعه بیشتر به کتاب نهایه الحکمه بحث قوه و فعل مراجعه شود.
(7)-تفسیر سوره حمد،امام خمینی،ص 42،مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی،چاپ دوم،پاییز 1375.
(8)-سوره الذاریات،آیه 56.
(9)-بحار الانوار،علامه مجلسی،ج 84،ص 199.
(10)-تفسیر سوره حمد،امام خمینی،ص 43.
(11)-چهل حدیث،امام خمینی،مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،چاپ بیست و هشتم،تابستان 1382،صص 182-184.
(12)-علم الیقین،ج 1،ص 54.
(13)-چهل حدیث،امام خمینی،ص 184.
(14)-رسائل محمود دهدار،با اندکی تصرف،رساله الف الانسانیه.
(15)-اصول کافی،کلینی،ج 1،ص 43.
(16)-گنجینه عرفان،رساله زادالمسالک فیض،به کوشش صادق حسن‏زاده،انتشارات مؤمنین،چاپ اول،پاییز 1377.
(17)-انتظار بشر از دین،جوادی آملی.
(18)-همان.
(19)-اصول کافی،کلینی،ج 1،باب‏الاضطرار الی الحجه.
(20)-مثنوی هفت اورنگ،جامی،ص 140.
(21)-شرح فصوص،تاج الدین حسین خوارزمی،ص 47.
(22)-اصول کافی،کلینی،ج 1،باب الاضطرار الی الحجه.

مقالات مشابه

غایت انگاری از دیدگاه قرآن کریم

نام نشریهعلوم و معارف قرآن کریم

نام نویسندهسیدمحمدصالح هاشمی گلپایگانی

راز خلقت

نام نشریهپاسدار اسلام

نام نویسندهعبدالله جوادی آملی

برابری زن و مرد در هدف خلقت

نام نشریهپاسدار اسلام

نام نویسندهمحمدرضا مصطفی‌پور

هدف آفرينش

نام نویسندهعلی هاشمی

فلسفه آفرینش انسان از دیدگاه قرآن

نام نشریهمکتب اسلام

نام نویسندهعنایت‌الله شریفی

درباره زندگي

نام نشریهروزنامه اطلاعات

نام نویسندهبهاءالدین خرمشاهی