{ جَعَلَ اللهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ } ( 1 )
« لا يَزالُ الدِّينُ قائِماً ما قامَت الْكَعْبَةُ » ( 2 )
در ميان عبادات اسلامي ، « حج » از همه باشكوه تر و گسترده تر و متنوع تر است . حج عبادتي مفصل است كه ابعاد گوناگون دارد كه آن ابعاد در هيچ عبادت ديگري ، جمعاً در يك جا ، موجود نيست . با نگاهي به آنچه در قرآن كريم و احاديث معصومين درباره حج آمده است ، شايد بتوان حج را به نمونه و مدل كوچكي از اسلام تشبيه كرد ( 3 ) و شايد بتوان گفت كه حج « مينياتور » ي كوچك از اسلام بزرگ است . گويي خداوند اراده كرده است اسلام را با همه ابعاد و وجوه آن در يك عبادت جاي دهد تا بندگان او با انجام آن عبادت و معرفت ، به همه آن وجوه و ابعاد ، يك بار ، كل اسلام را تجربه كرده باشند و همچون ماهي در بحر ، در كل اسلام در غلتيده باشند .
اگر مدل كوچكي از يك دستگاه عظيم و پيچيده در اختيار داشته باشيم ، مي توانيم شباهت ميان آن نمونه و آن دستگاه بزرگ را ، نه از يك راه بلكه از راههاي گوناگون بيان كنيم . هر وجهي از وجوه مدل ما ، معرف وجهي از وجوه دستگاه اصلي ماست و هر مقطعي كه در بعدي از ابعاد اين مدل مورد توجه قرار گيرد مي تواند يكي از شباهت هاي ميان آن دو را نشان دهد . بر اين اساس بايد گفت كه بيان شباهت ميان « حج » و « كلّ اسلام » نيز ، نه يك راه بلكه راه هاي گوناگون دارد :
يك بار مي توان حج را از لحاظ انعكاس « اصول دين » بررسي كرد و جنبه هاي گوناگون مشعر بر توحيد و نبوت و معاد را در آن بازشناخت و بيان كرد . همچنين مي توان حج را از نظر اشتمال بر خصوصيات ساير عباداتي كه « فروع دين » ناميده شده مورد تحقيق قرار داد و نشانه ها و مشخصات نماز و روزه و زكات و جهاد و امر به معروف و نهي از منكر را در آن جستجو كرد . علاوه بر اين مي توان بر اساس آياتي مانند آيه 25 سوره حديد ( 1 ) كه اسباب و لوازم رسالت رسولان را « كتاب و تراز و آهن » معرفي مي كند ، اين سه ركن را در حج به تفكيك توضيح داد . آنچه مي تواند زمينه اي براي اين تحقيق باشد همان آيه 97 سوره مائده است كه در آن ، خداوند حج را « قياماً للناس » خوانده و آنگاه در آيه 25 سوره حديد نيز غرض از ارسال رسل ( و يا دقيق تر بگوييم يكي از اغراض آن را ) « قيام ناس » بر اساس « كتاب و ميزان و حديد » براي نيل به قسط دانسته است .
برخي از مسائل و مباحث اجتماعي و انساني اسلام را نيز مي توان براي بيان اين تشبيه برگزيد . مثلا مسأله « فرد و جامعه » را كه در تفكر اجتماعي غربي نيز با توجه به بحثهايي از قبيل « اصالت فرد يا اصالت جامعه » اهميت بسيار دارد مي توان بعنوان پنجره اي براي نگاه به حج اختيار كرد و از اين ديدگاه نشان داد كه چگونه اين عبادت ، اساس نظر اسلام در باب فرد و جامعه را در خود منعكس مي سازد .
از ميان ديدگاههاي متعددي كه براي مشاهده اين شباهت وجود دارد ، ما نيز ديدگاه خاصي را اختيار مي كنيم و از منظري مخصوص بر اين منظره نظر مي افكنيم و سعي مي كنيم يكي از اين وجوه شباهت را بيان كنيم .
اين وجه شباهت نيز مانند آن وجوه ديگر ، يكي از راههاي مقايسه ميان اين مدل و آن اصل عظيم است كه گفته اند :
عبارتنا شتّي و حسنك واحد * * * و كلّ الي ذاك الجمال نشير
هرچند كه سخن گفتن از حج ، نه كاري است كه آسان باشد و نه كوششي است كه پايان پذيرد ، همانگونه كه سخن گفتن از اسلام چنين است .
باري ، سخن را با آيات 20 تا 22 سوره مباركه توبه آغاز مي كنيم : { الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللهِ وَأُوْلَئِكَ هُمْ الْفَائِزُونَ * يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَة مِنْهُ وَرِضْوَان وَجَنَّات لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ * خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً إِنَّ اللهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ } .
« آنان كه ايمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا با بذل مال و جان خويش به جهاد برخاستند ، نزد خداوند پايگاهي والاتر دارند و آنانند كه رستگارانند . خداوند آنان را به رحمت و رضوان و بهشت خويش ، كه در آن نعمت پايدار است مژده مي دهد ، بهشتي كه در آن جاويد خواهند بود ، كه همانا خداست كه نزد خود اجر عظيم دارد . » ( 1 )
چهار ركن : « اسلام » ، « ايمان » ، « هجرت » و « جهاد » را به عنوان چهار ستون مناسب براي برپا ساختن بناي دين بر مي گزينيم ؛ به عبارت ديگر ، اين معاني را داراي چنان ظرفيتي مي دانيم كه معتقديم مي توان كل اسلام را بر حسب آنها بيان كرد و از آنها براي توضيح شباهت ميان اصل دين و مدل حج استفاده كرد .
در اين آيه از سه مفهوم « ايمان » ، « هجرت » و « جهاد » سخن به ميان آمده است . ما با استفاده از ساير آيات قرآني ، مفهوم اسلام را نيز بر اين سه اضافه مي كنيم و مي گوييم : واژه هاي اسلام ، ايمان ، هجرت و جهاد ، از واژه هايي است كه در فرهنگ قرآني اصالت دارد و تقريباً مي توان گفت كه مجموع اين مفاهيم ، مفاهيمي است كه اختصاصاً معنوي ، مذهبي و اسلامي است . اين مفاهيم از جمله مواد و مصالح اصلي قرآن است و در بسياري از آيات و احاديث به عنوان ابزار اصلي بيان مقصود بكار گرفته شده است .
ميان چهار مفهوم ياد شده ( اسلام ، ايمان ، هجرت و جهاد ) ارتباط و اتصال وجود دارد . اسلام شناخت عقلي و تصديق زباني و ايمان گرايش و تصديق قلبي است ، به دنبال اين گرايش قلبي ، حركت و گرايش عملي ؛ يعني هجرت پديد مي آيد و در حركت و عمل است كه انسان به مانع بر مي خورد و براي رفع آن ، تلاش و مجاهدت مي كند و به جهاد بر مي خيزد ، جهاد موقوف بر هجرت و هجرت موقوف بر ايمان و ايمان موقوف بر اسلام است و از اين مجموعه ، يك دستگاه واحد و يكپارچه تشكيل مي شود كه ميان اجزاي آن نوعي ارتباط ديناميكي حركت آفرين وجود دارد و مخصوصاً همين ارتباط حركت آفرين است كه مجموعه اسلام و ايمان و هجرت و جهاد را براي ترسيم خطي به بلندي تمامي قامت دين ، توانا مي سازد و تصوري از يك حركت و يك راه معنوي در انسان ايجاد مي كند ؛ راهي كه بايد آن را شناخت و به درستي آن يقين قلبي پيدا كرد و در آن قدم نهاد و رو به مقصد حركت كرد و با موانع آن جنگيد . فراموش نكنيم كه يكي از تعابير بسيار رايج قرآني براي بيان دين ، تعبير « صراط مستقيم » است كه به عنوان يك راه ، با مجموعه « اسلام ، ايمان ، هجرت و جهاد » تناسب بسيار دارد .
نكته ديگري كه درباره اين معاني بايد گفت اين است كه هر يك از آنها يك مفهوم اشتدادي و ذومراتب است . اين خصوصيت منحصر به همين چهار مفهوم نيست بلكه اصولا غالب يا همه مفاهيم ديني اينچنين است . برخلاف مفاهيم رياضي و علمي و تجربي كه از نظر كمّي مقدار ثابتي دارند ، مفاهيم معنوي داراي شدت و ضعف و درجاتند و مانند ستوني هستند كه از زمين تا به آسمان برافراشته و كشيده شده اند . اين مفاهيم از اين نظر به نور شباهت دارند كه حقيقتي است كه با آنكه همواره وحدت مفهومي و وجودي خود را حفظ مي كند شدت و ضعف دارد . به همين سبب است كه براي حقايق قرآني و همچنين براي كل قرآن ، ظاهر و باطني معرفي كرده اند و باطن آن را هم به نوبه خود داراي باطني دانسته اند و به همين سبب است كه در قرآن و در لسان پيشوايان و بزرگان اسلام ، گاهي براي حقايقي از قبيل اسلام و ايمان و هجرت و جهاد ، مواقف و مراحلي معرفي شده و براي هر يك از آنها درجاتي عنوان گرديده است كه اين مراحل و درجات تماماً در طول يكديگر قرار دارند ؛ از جمله براي همين معاني چهارگانه نيز به اسلام اصغر و اسلام اكبر و ايمان اصغر و ايمان اكبر و هجرت صغري و هجرت كبري و جهاد اصغر و جهاد اكبر قائل شده اند ( 1 ) و براي هر يك از اين مراحل ، معناي خاصي بيان كرده اند و براي رسيدن به آن ، شرطي قرار داده و راهي نشان داده اند .
اكنون هنگام آن است كه هر يك از اين معاني چهارگانه را يك بار به معناي اصغر و ابتدايي آنها و بار ديگر به معناي كامل تر و اكبر آنها به اختصار شرح دهيم و در كنار اين شرح ، به نظير و شبيه اين معاني در حج اشاره كنيم تا از اين طريق بتوانيم شباهت ميان اسلام و حج را نشان دهيم و در اين آيينه ، قامتِ بلند و زيباي حج را تماشا كنيم .
چنانكه مي دانيم اسلام اصغر ، همان اظهار شهادتين است كه فرد با جاري ساختن آن به زبان و تصديق آن در قول خويش ، مسلمان محسوب مي شود و داخل در جرگه مسلمانان مي گردد و مشمول احكام حقوقي و اجتماعي جامعه اسلامي مي شود .
اين مرحله از اسلام ، همان مرحله اي است كه سبب امتياز و جدا شدن مسلمان از كافر مي گردد و همان مرحله اي است كه خداوند آن را مادون ايمان دانسته است ؛ آنجا كه مي فرمايد :
{ قَالَتْ الاَْعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلْ الاِْيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ . . . } ( 1 )
« اعراب گفتند ما ايمان آورده ايم . ( اي پيامبر ) بگو ايمان نياورده ايد بلكه چون هنوز ايمان در دلهايتان وارد نشده ، بگوييد ما اسلام آورده ايم . »
نشانه اين مرحله در حج آن است كه تا فرد مسلمان نباشد و هويّت رسمي اسلامي نداشته باشد ، نمي تواند داخل مكه شود . شرط ورود به سرزمين مكه ، چنين اسلامي است . همانگونه كه فرد با اظهار شهادتين داخل در جامعه بزرگ جهاني اسلام مي شود و عضوي از آن محسوب مي گردد ، در حج نيز به اين شرط مي تواند داخل در محدوده حج و عضوي از جامعه انبوه حج گزاران شود كه واجد اين درجه از اسلام باشد .
ايمان ، تصديق دروني و اذعان باطنيِ حقيقت معناي شهادتين است كه در مرحله اسلام اصغر بر زبان فرد جاري مي شود . اگر اظهار شهادتين سبب امتياز مسلمان از كافر مي شود ، ايمان آن معياري است كه مؤمن را از منافق جدا مي سازد . ايمان اصغر ، عبارت از ورود تصديق ذهني و اظهار شفاهي به قلب است . جلوه ايمان اصغر در حج ، « نيت » است . هنگامي كه فرد در دل قصد حج گزاردن مي كند و تصميم مي گيرد كه براي اطاعت از خدا و كسب رضاي او و نيل به قربت او قدم در راه گذارد و اعمال و مناسك را بجاي آورد ، سر و كار او با دل و ايمان خويش است . در اين مرحله ، ديگر اظهار اسلام به زبان دخالت ندارد . همانگونه كه شرط ورود به مكه ، داشتنِ اسلام اصغر است و بودن در مكه نشانه احراز اين مرتبه است ، گويي نشانه ايمان نيز در حج « توجه » به كعبه است كه خانه خداست و مركز دايره توجهات حج گزاران ، بلكه قبله همه مسلمانان و مركز توجه قلبي همه مؤمنان است ؛ به عبارت ديگر ، مي توان گفت كه ظهور ايمان در حج ، به صورت توجهي است كه در قلب مؤمن نسبت به كعبه بعنوان « خانه خداوند » پيدا مي شود . اين معنا نزديك به معنايي است كه مي فرمايد :
« مَثَلُ الإيمان مِنَ الإسْلام ، مَثَل الْكَعْبَةِ الْحَرام مِنَ الْحَرَم ، قَدْ يَكُونُ فِي الْحَرَم وَلايَكُونُ فِي الْكَعبة حَتّي يَكُون فِي الْحَرم » . ( 1 )
« رابطه ايمان و اسلام مثل رابطه كعبه و مسجدالحرام است . گاه باشد كه كسي در مسجدالحرام باشد ، اما در كعبه نباشد اما نمي تواند در كعبه باشد و در مسجدالحرام نباشد . »
چنانكه گفتيم ، لازمه اسلام حقيقي ، ايمان حقيقي است و نشانه ايمان حقيقي ، عمل و حركت است و دور شدن از بسياري چيزها و نزديك شدن به بسياري چيزهاي ديگر ، دل كندن از بسياري چيزها و دل بستن به بسياري ديگر و اين همه ، در مفهوم « هجرت » خلاصه شده است . در اين مرحله است كه فرد قدم در « سبيل اللّه » مي گذارد و از آنجا كه هست رو به سوي او پيش مي رود . هجرت صغري ، همان جابجايي مكاني است كه در نتيجه آن آدمي از محيط شرك آلود و كفرآميز دور مي شود و به جامعه اي كه در آن موانع كمتري بر سر راه رشد او قرار مي دهد ، هجرت مي كند . اين همان هجرتي است كه پيامبر گرامي ما از مكه به مدينه انجام داد و براي كسب رضاي خداوند زادگاه و شهر و ديار خود را ترك گفت ـ و هر يك از ما نيز بايد دارالكفر را به سوي دارالايمان ترك كنيم و اما در حج بايد گفت كه لازمه حج ، هجرت است و نشانه اين هجرت صغري در حج ، همان « حركت » ي است كه حج گزاران انجام مي دهند و خانه و كاشانه و زن و فرزند و مال و شهر و ديار خويش را ترك مي گويند و رو به سوي مكه مي كنند . اين همان هجرتي است كه مؤمنان پس از اعلام حج و با شنيدن نداي الهي : { وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالا وَعَلَي كُلِّ ضَامِر يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق } ( 2 ) آغاز مي كنند و ميليونها نفر از دور دست جهان ، با همه گونه مَرْكبي ، راههاي دور را در مي نوردند و در بيابانها به شوق كعبه قدم مي زنند و از سرزنش خار مغيلان نمي هراسند تا خود را مگر به كعبه رسانند .
پس از اسلام و ايمان و هجرت ، نوبت به جهاد مي رسد . اكنون فرد ، اسلام آورده و حقيقت آن را نه تنها به زبان و در انديشه و عقل خود ، بلكه در دل تصديق كرده و به حركت درآمده است و در اين حركت با پستي و بلندي و ناهمواري و خار راه و تابش آفتاب و سنگيني بار و فشار تشنگي و بيم راهزنان و دشمنان روبرو است . اينجا است كه هجرت از يك قدم زدن و گلگشت و مسافرت تفريحي متفاوت مي شود و اينجاست كه « هجرت » با « جهاد » همراه مي گردد و كوشش براي رفع موانع آغاز مي شود و مسافر از مجاهد بازشناخته مي شود . نشانه اين جهاد با موانع خارجي و دشمنان بيروني كه در اسلام از آن به « جهاد اصغر » تعبير شده در حج ، همان « كوشش » ي است كه حج گزار در اداي مناسك حج بايد انجام دهد . جلوه جهاد اصغر در حج ، « سعي » ميان صفا و مروه است . همچنانكه هاجر پس از آنكه هجرت كرد به سعي پرداخت و مجاهدت كرد ، حج گزار نيز پس از هجرت آرام نمي نشيند و سعي مي كند و به طواف مي پردازد ، مي دود و مي گردد ، فرياد مي كشد ، تولّي و تبرّي مي كند ، به خدا روي مي آورد و از دشمن او كه شيطان است مي گريزد و نه تنها مي گريزد كه مي ستيزد ، با او مي جنگد ، او را رمي مي كند ، به سوي او تير پرتاب مي كند و اگر نخورد دوباره پرتاب مي كند ، دست به سلاح و كارد برنده مي برد و قرباني مي كند در راه خدا و براي اطاعت امر او خون مي ريزد ؛ آري ، حج يك عبادت ساكت و راكد ، يك گوشه گيري و عُزلت گزيني نيست ، صحنه اي از حركت و سعي و كوشش و مجاهدت و جهاد است .
اكنون بار ديگر به همان حقايق چهارگانه باز مي گرديم . اين بار از اسلام و ايمان و هجرت و جهاد اكبر سخن مي گوييم و نشانه هاي اين معاني را در حج باز مي جوييم . نخست از اسلام اكبر سخن مي گوييم . اين مرحله از اسلام ، مرحله بالاتري است كه انسان نه فقط به زبان و به قول ، وحدانيت خداوند و نبوت رسول او را تصديق مي كند بلكه به تمام وجود خويش تسليم او مي شود و قدم به وادي عبوديت او مي گذارد . اين همان مرحله از اسلام است كه درباره آن فرموده اند : « الإسْلامُ هُوَ التَّسْلِيم وَالتَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقِين » ( 1 ) و همان مرحله اي است كه خداوند درباره آن مي فرمايد : « اِنَّ الدِّينَ عِنْدَاللهِ الإسْلام » ( 2 ) و نيز مي فرمايد : { أَفَمَنْ شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ فَهُوَ عَلَي نُور مِنْ رَبِّهِ . . . } ( 3 ) در اين مرحله است كه معناي حقيقي اسلام بر زبان و قلب و جوارح فرد مستولي مي شود . در اين مرحله است كه مسلمان همه آنچه را كه خدا و رسـول فرموده ، از دل و جـان مي پذيرد و بدان تسليم مي شود و در آن چون و چرا نمي كنـد و در برابر آن به گردنكشـي و مشاقّه نمي پردازد . درباره همين اسلام اكبر است كه امام صادق ( عليه السلام ) مي فرمايد :
« لَوْ اَنَّ قَوْماً عَبَدُوااللّهَ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَأَقامُوا الصَّلاةَ وآتوا الزّكاة وَحَجُّوا الْبَيْتَ الْحَرام وَصامُوا شَهْر رَمَضان ثُمَّ قالُوا لِشَيء صنعه الله أو صَنَعهُ رَسُول الله ( صلّي الله عليه وآله ) اِلاّ صَنَع بِخلاف الَّذي صَنَعَ أو وَجَدُوا ذلِكَ فِي قُلُوبِهِمْ ، لَكانُوا بِذلكَ مُشْركين ، ثُمَّ تَلا هذِهِ اْلآيَة : { فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً } ثُمَّ قالَ أَبُوعَبدالله ( عليه السلام ) : عَلَيكُم بِالتَّسْلِيم » . ( 4 )
« اگر مردمي باشند كه خداي واحدِ بي شريك را عبادت كنند و نماز را برپا دارند و زكات بپردازند و حج بيت الله الحرام بگزارند و روزه ماه رمضان بگيرند و با اين حال به چيزي كه خدا يا رسول خدا آن را ساخته و قرار داده ، ايراد كنند كه چرا غير از اين شيوه كه ساخته است نساخته ، يا اينكه چنين ايرادي را در دل بگذرانند ، به سبب همين امر مشرك خواهند شد . سپس اين آيه را تلاوت فرمود : « قسم به پروردگار تو كه اين مردم به تو ايمان نخواهند داشت مگر آنكه تو را در اختلاف خويش حكم قرار دهند و در دل خويش هيچ تنگي و فشاري از حكم و داوري تو احساس نكنند و به تو يكسره تسليم شوند » . امام صادق ( عليه السلام ) آنگاه فرمود : بر شما باد كه خود را تسليم كنيد . »
نشانه اسلام اكبر در حج ، اطاعت حج گزار از همه دستورات الهي و مناسك حج است . او نمي پرسد كه چرا بايد از كوه صفا به سوي كوه مروه هفت بار بدود و چرا بايد به آن كيفيت خاص گِرد خانه بچرخد و چرا بايد شب را در مشعر به روز آورد و چرا بايد قرباني كند . آري ، او تسليم است ، او عبد است و چنانكه گفته اند « العَبْدُ وَما فِي يَدِهِ كانَ لِمَوْلاهُ » ( 1 ) او در آنجا يكپارچه سر بر خط فرمان خدا دارد . او حتي در طواف و سعي نيز روي خويش را از مركز و مقصد خويش بر نمي گيرد و با فرياد « لَبَّيْك ، أَلّلهُمَّ لَبَّيك ، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيك ، اِنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْك ، لا شَرِيك لَك » ( 2 ) تسليم بودن خود را اعلام مي دارد و با ابراهيم پيامبر كه سرسلسله اسلام آوردگان و تسليم شدگان به حق است همزبان مي شود و رو به كعبه اي كه ابراهيم بنا كرده مي گويد :
{ . . . إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَاي وَمَمَاتِي للهِِ رَبِّ الْعَالَمِينَ * لاَ شَرِيكَ لَهُ وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ } ( 3 )
« همانا نماز و عبادات من و زندگي و مرگ من براي خداوندي است كه پروردگار عالميان است ، او شريكي ندارد و به من چنين امر شده و من نخستين مسلمانم . »
همچنانكه پس از اسلام اصغر ، ايمان اصغر قرار دارد ، پس از اسلام اكبر نيز به ايمان اكبر مي رسيم . در مرحله ايمان اكبر ، تصديق به حقيقت دين و لزوم اطاعت و عبوديت ، از مرحله ورود به قلب فراتر مي رود و تمامي قلب را فرا مي گيرد ، به نحوي كه ديگر جايي براي چيزي غير خدا باقي نمي ماند . در اين مرحله ، بنده از مرتبه تسليم و انقياد كه لازمه اسلام اكبر است ، برتر مي رود و به مقام رضا و رغبت و شوق مي رسد و عبادت او عبادت عاشقانه است . ايمان اكبر همان مرحله اي است كه خداوند با خطاب { يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ . . . } ( 4 ) آن را از صاحبان ايمان اصغر طلب مي كند . حالات و مناسك مربوط به آن ، همان راز و نياز و نيايش شبانه مشعرالحرام و دعاهايي است كه در عرفات بر زبان مؤمن جاري مي شود . در اين حال گويي مؤمن ، بلبلي است كه از شوق مشاهده جمال محبوب خويش غزلسرايي مي كند ، خود را يكسره از ياد مي برد و با سرور آزادگان و سرحلقه عاشقان همآوا مي شود كه :
« اِلهي تَردّدي فِي الآثار يُوجب بَعد المزار ، فاجمعني عَلَيك بخدمة توصلني اليك . كيف يستدلّ عليك بما هو في وجوده مفتقر اِلَيك ؟ أ يكون لغيرك من الظّهور ما ليس لك حتّي يكون هو المظهر لك ؟ متي غبت حتّي تحتاج الي دليل عليك ؟ و متي بعدت حتّي يكون الآثار هي الّتي توصل اليك ؟ » ( 1 )
« پروردگار من ! درنگ من در مشاهده آثار تو ، مرا از ديدار تو دور مي سازد ، تو مرا به خدمتي وادار كه به تو نزديكم سازد .
چگونه ممكن است آنچه را كه در هستي خود گداي درگاه توست ، دليل وجود تو گرفت ؟
آيا غير تو ، ظهوري دارد كه تو نداشته باشي ، و آنگاه آن غير تو ، ظاهركننده تو باشد ؟ كي ناپيدا بوده اي تا براي يافتن تو نيازي به راهنما باشد ؟
كي دور بوده اي تا لازم شود از آثار تو براي رسيدن به تو كمك گرفت ؟ »
آنجا كه خداوند مي فرمايد : { أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ . . . } ( 2 ) همين ايمـان اكبر را به ياد مؤمنان مي آورد . در ايمان اكبر است كه مؤمن با ياد خدا و ذكر خدا دلش آرام مي گيرد و به خشوع و خشيت مي افتد . اين مؤمنان اند كه مصداق آيه كريمه اند كه : { إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً } ( 3 ) و درست به همين دليل است كه خداوند از كساني كه به اين مقام رسيده اند مي خواهد تا در حج ، در منا و عرفات و مشعر به ياد خدا باشند ، آنجا كه مي فرمايد : { . . . وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ فِي أَيَّام مَعْلُومَات . . . } ( 4 ) همين ايمان اكبر است كه مؤمن را به فلاح مي رساند و مشمول آيات اول سوره مؤمنون مي سازد :
{ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ } . ( 5 )
« براستي كه مؤمنان رستگارانند ، همانان كه در نماز فروتني دارند و از كارهاي بيهوده گريزانند ، آنان كه در راه خدا انفاق مي كنند و دامان خود را پاك نگه مي دارند . »
يعني در اين حالت است كه خشوع در نماز و پرهيز از لغو و انفاق مال و مراقبت از سركشيهاي شهوي ، ملكه مؤمن مي شود و مي بينيم كه اين همه ، در حج هست . حج گزار در حال احرام از سخن لغو و كلام زشت ممنوع است و با تقديم قرباني ، در راه خداوند انفاق مي كند و با دوري از آميزش ، خود را به كنترل غريزه خويش توانا مي سازد .
هجرت صغري هجرتي در زمين بود كه در آن ، فردِ انسان از جايي به جايي منتقل مي شد ، اما هجرت كبري هجرتي است كه انسان از گناهان ، از زشتكاري ها و صفات زشت خويش مي كند . اين هجرت ، هجرت انسان از خويشتن دروغين به خويشتن راستين است ، خويشتني كه الهي است و به همين دليل حقيقي و راستين است . اين همان هجرتي است كه خداوند پيامبر خويش را نيز بدان امر مي كند ، آنجا كه در سوره مدثر مي فرمايد :
{ يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنذِرْ * وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ * وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ * وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ } .
« اي جامه به خود پيچيده ، برخيز و به مردم هشدار ده . برخيز و پروردگار خويش را بزرگ دار . برخيز و جامه خويش را پاك ساز و از آلودگي ها هجرت كن . »
امام باقر ( عليه السلام ) در حديثي به نقل از پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) مي فرمايد :
« اَلا اُنَبِّئُكُم بِالْمُؤمِن ؟ : المُؤْمِن مَنِ ائْتَمَنَهُ المُؤْمِنُون عَلي أمْوالِهِم وَاُمُورِهِم ، وَالْمُسٌلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسلِمون مِن لِسانِهِ وَيَدِهِ ، وَالْمُهاجر مَنْ هَجَر السَّيِّئات وَتَرك ما حَرَّمه الله عَلَيْه . » ( 1 )
« آيا بگويمتان كه مؤمن كيست :
مؤمن كسي است كه مؤمنان ديگر او را بر اموال و امورشان امين بدانند و مسلمان كسي است كه مسلمانان از دست و زبانش سالم بمانند و مهاجر كسي است كه از زشتكاري ها هجرت كند و از آنچه خدا بر او حرام ساخته دوري گزيند . »
اين هجرت كبري ، دوري گزيدن از آداب و رسوم نادرست و عادات ناپسند است ، دور شدن از همه چيزهايي است كه شايسته انسان نيست . حج ، آكنده از دستورات و برنامه هايي است كه ما را به تربيت انساني و در نتيجه به هجرت كبري از هرآنچه غيرانساني است دعوت مي كند .
هنگامي كه حج گزار به ميقات مي رسد و در زمان و مكان معيني نيّت مي كند ، با دقت در وقت و مكان ، وقت شناسي و نظم مي آموزد و از بي نظمي دوري مي گزيند .
هنگامي كه لباس معمول خود را از تن دور مي كند و جامه سپيد و ساده و نادوخته احرام به تن مي اندازد ، در واقع خود را از نشانه هاي تفاخر و تفاوت با ديگران دور مي كند .
وقتي موي سر را مي تراشد بازهم خود را از گيسواني كه ممكن است در او عجب و خودبيني ايجاد كند دور مي سازد .
آنجا كه شكار بر او حرام مي شود ، او مي آموزد كه چگونه خود را از درنده خويي و سلب آزادي ديگران دور كند .
وقتي موظف مي شود زينت و آرايش را از خود دور كند ، در واقع مي آموزد كه چگونه بايد دلبستگي به زيبايي هاي دروغين را بدور افكند .
و بالأخره در مدتي كه اعمال غريزه جنسي را بر خود حرام مي سازد ، از نيرويي كه گهگاه بر او تسلط مي يابد هجرت مي كند .
پس در حج ، هم هجرت صغري وجود دارد و هم هجرت كبري .
اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) كلامي دارند كه با بحث ما تناسب بسيار دارد :
« وَيَقُولُ الرَّجُل هاجَرتُ وَلَمْ يُهاجر ؛ اِنَّما الْمُهاجِرُون اَلَّذينَ يُهاجِرُون السَّيِّئات وَلَمْ يَأتُوا بِها » . ( 1 )
« آدمي مي گويد هجرت كرده ام و حال آنكه هجرت نكرده است ؛ چرا كه مهاجران آنانند كه از سيئات و بدي ها هجرت مي كنند و بدان باز نمي آيند . »
جهاد اكبر بنا به فرمايش مشهور پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مبارزه با نفس امّاره بالسوء است و اين خود بالاترين درجه اي است كه مؤمن بدان مي تواند رسيد ؛ چرا كه با دشمن ترين دشمنان خويش كه همان نفس باشد جنگيده است . هيچ مجاهده اي بالاتر از آن نيست كه انسان بر خود تسلط يابد و اگر بگوييم كه نهايت نتيجه اي كه مذهب در تربيت انسان جستجو مي كند همين است كه انسان را ؛ يعني خود فطري و الهي انسان را بر نفس او مسلط سازد ، گزاف نگفته ايم . حج سراسر مبارزه با سركشي هاي نفس است ، مبارزه با برتري طلبي هايي است كه نفس مي خواهد از راه لباس و نژاد و رنگ پوست و مقام و منصب اعمال كند . رمي جمره در حقيقت يك يادآوري است براي آنكه شيطان را در درون خويش سنگباران كند . حج مبارزه با آن نفسي است كه ما را از خدا دور مي سازد و از جامعه جدا مي كند و خداوند ما را در حج بسوي خويش فرا مي خواند و از ما مي خواهد تا همه تعيّنات را از خويشتن بزداييم و خود را چونان قطره اي در درياي جامعه اسلامي غرق كنيم و « من » هاي شيطاني را زير پاي خويش لگدكوب كنيم تا در درون هر يـك از ما « منِ » الهـي شكفته شود و در جامعه ما ، « ما » ي اسلامي به وجود آيد . اكنون كه شباهت ميان حج و كل اسلام را از ديدگاه مجموعه مفاهيم « اسلام و ايمان و هجرت و جهاد » بيان كرديم ، مي گوييم خداوند با واجب ساختن عبادتي مانند حج بر مسلمانان ، خواسته است ابعاد گوناگون تعاليم و دستورات اسلامي را در يك عبادت واحد جاي دهد تا هر مستطيعي در عمر خويش يك بار در مدت معيني اسلام را در تماميت آن بصورت مختصر و محدود تجربه و تمرين كند . شايد بتوان حج را در مقايسه با كل اسلام به مدل ها و ماكت هاي كوچكي تشبيه كرد كه در علم و صنعت ساخته مي شود و نوآموزان و دانشجويان با مشاهده آن و آزمايش با آن ، براي كار با واقعيت هاي اصلي و خارجي آماده مي شوند .
گويي خداوند خواسته است ما را براي عمل به همه ابعاد اسلام ورزيده سازد و خواسته است به ما توانايي اظهار اسلام و تسليم محض به خدا و ايمان قلبي به وحدانيت او و بندگي كـردن از سر طوع و رضـا و رغبت را ، هجـرت از دارالكفـر به دارالايمان و هجرت از معصيت به طاعـت را ، و جهـاد با دشمنان خدا و جهاد با نفس را يكجا در يك عبادت تعليم و تمرين دهد .
اكنون چه دردناك است اگر بشنويم حج از سياست جداست . چه دريغ آميز است اگر بگويند در حج نبايد به مسائل سياسي پرداخت و نبايد از سرنوشت مسلماني كه در اقطار عالم در دست دشمنان بشريت اسيرند سخن گفت .
آنان كه مي گويند حج را بايد از سياست دور نگهداشت ، در حقيقت مي گويند اسلام از سياست جداست ؛ چرا كه ديديم كه حج نمونه و مدل اسلام است . اگر در حج نبايد سياست و جهاد با دشمنان اسلام وجود داشته باشد ، پس در اسلام نيز نبايد سياست و جهاد وجود داشته باشد .
كساني كه مي گويند در حج ، كه عظيمترين گردهمايي انسانها بر روي زمين است ، نبايد سخن از سياست به ميان آورد به همان اندازه در اشتباهند كه كسي بگويد در حج نبايد غير از مباحث سياسي به كار ديگري پرداخت . حج يك مجموعه جدايي ناپذير از اسلام و ايمان و هجرت و جهاد است و هيچ يك از اين امور را نمي توان از حج جدا كرد ، چنانكه هيچ يك را نمي توان از اسلام جدا ساخت .
1 ـ خداوند ، كعبه را مايه قيام و قوام مردم قرار داده است .
2 ـ تا كعبه برپاست ، دين برپاست .
3 ـ حديثي كه در آغاز مطلب از امام جعفر صادق ( عليه السلام ) آورديم ، با توجه به آيه 97 سوره مائده ، مي تواند مجوزي براي اين تشبيه باشد . همچنين حديثي كه شيخ صدوق در علل الشرايع از پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) نقل مي كند ما را در اين تشبيه الهام مي بخشد . شيخ صدوق چنين مي نويسد :
قد جاء في تعليل الرسول ( صلّي الله عليه وآله ) للحجّ ضمن تعليله لسائر الفرائض بانّه معادل لتمام الشّريعة اذ يقول ( صلّي الله عليه وآله ) : « جائني جبريل فقال لي يا احمد الاسلام عشرة اسهم و قد خاب من لا سهم له فيها ، اوّلها شهادة ان لا اله الااللّه و هي الكلمة ، والثّانية الصّلاة و هي الطّهرة ، والثالثة الزّكاة و هي الفطرة ، والرّابعة الصّوم و هي الجنّة ، والخامسة الحجّ و هي الشّريعة » .
پيامبر در ضمن بيان علت ساير فرايض ، درباره علت وجوب حج بر مسلمانان فرموده اند كه حج معادل همه دين است . پيامبر فرموده است : « جبريل بر من درآمد و گفت اي احمد ، اسلام ده بخش دارد و هركه از اين بخشها سهمي نداشته باشد زيانكار است . اول آن شهادت لااله الاالله است كه اصل عقيده است ، دوم نماز است كه پاكيزگي است ، سوم زكات است كه خود سبب رشد و شكفتگي است ، چهارم روزه است كه سپر ( آتش و عذاب ) است و پنجم حج است كه همان شريعت است .
1 ـ { لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات وانزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم النّاس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس . . . } « همانا ما رسولان خود را همراه با دلائل روشن گسيل داشتيم و اب آنان كتاب و ترازو نازل كرديم تا مردم به عدل و داد قيام كنند و آهن را نازل كرديم كه در آن هم ترس و بيم شديد است و هم براي مردم سودها دارد . . . »
1 ـ توجه به آيات ديگري كه همين معاني را در كنار هم قرار مي دهند ، ضروري است . بعنوان نمونه آيه 218 سوره بقره را مي آوريم :
{ انّ الذين آمنوا والذين هاجروا و جاهدوا في سبيل اللّه اولئك يرجون رحمت اللّه واللّه غفور رحيم } .
« آنان كه ايمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند ، همانند كه به رحمت خداوند اميدوارند و خدا آمرزنده و مهربان است . »
1 ـ البته بالاتر از مرحله اسلام و ايمان و هجرت و جهاد اكبر نيز ، مرحله بالاتري تشخيص داده اند كه از آن به « مرتبه اعظم » تعبير كرده اند . قصد ما در اين مقاله بيان اين مراتب و مراحل نيست ، خواننده مي تواند براي مطالعه بيشتر در اين زمينه به « رساله لبّ اللباب » علامه سيدمحمد حسين حسيني تهراني و يا به « رساله سير و سلوك » منسوب به بحرالعلوم كه آن نيز با مقدمه و شرح علامه سيد محمدحسين حسيني تهراني به چاپ رسيده ، مراجعه كند . اين رساله در نگارش مقاله حاضر از بسياري جهات محل مراجعه و مورد استفاده ما بوده است .
1 ـ حجرات : 14
1 ـ اصول كافي ، ج 3 ، كتاب الايمان و الكفر ، باب ان الاسلام قبل الايمان ، حديث 2
2 ـ در ميان مردم حج را اعلام كن ، تا سواره و پياده از همه جا و از اعماق دره ها ، بسوي تو سرازير شوند ؛ حج : 27
1 ـ اسلام همان تسليم است و تسليم همان يقين .
2 ـ همانا دين ، نزد خدا اسلام است ؛ آل عمران : 19
3 ـ آيا پس آنكس كه خدا سينه اش را براي اسلام گشاده ساخت و بدو شرح صدر عطا كرد ، پس او از نوري خدايي روشني مي گيرد ؛ زمر : 22
4 ـ اصول كافي ، ج 4 ، كتاب الايمان و الكفر ، باب الشرك ، حديث 6
1 ـ بنده و آنچه مالك آن است متعلق به مالك اوست .
2 ـ لبيك ، بارالها لبيك ، تو بي شريكي ، لبيك ، سپاس و نعمت و فرمانروايي از آن توست ، تو بي شريكي .
3 ـ انعام : 162 و 163
4 ـ نساء : 136
1 ـ بخشي از دعاء عرفه امام حسين ( عليه السلام ) .
2 ـ حديد : 16 .
3 ـ مؤمنان آنانند كه وقتي ياد خدا به ميان مي آيد دلهاشان پر از خوف او مي شود و وقتي آيات او بر آنان خوانده مي شود بر ايمانشان افزوده مي گردد ؛ انفال : 2
4 ـ نام خدا را ( در حج ) در روزهاي معيني ياد مي كنند ؛ حج : 28
5 ـ مؤمنون : 5 ـ 1
1 ـ محاسن برقي ، ج1 ، ص285
1 ـ بحارالانوار ، ج 10 ، قسمت اخلاق از كتاب عادات .