نتيجه ارتباط با غرب در دو بعد فكري و عملي، پيدايش تطوري همه جانبه در حيات جامعه اسلامي است؛ از بعد اقصادي گرفته تا تغيير در ابزارهاي زندگي روزمره.
اين پديده، پرسشهاي بسياري را در باب موضع دين در قبال اين تأثيرها و تأثرها پديد آوردهاست. مفسراني كه با اين نگرش به توضيح و تفسير قرآن پرداختهاند، كوشش خود را مصروف دو جهت كردهاند: «اصلاح سياسي» و «اصلاح اجتماعي» و حدود و ثغور هريك از اين دو را از قرآن برگرفتهاند.
به نظر ميرسد كه اين تلاش براي ايجاد سازگاري ميان آموزههاي قرآني با وقايع اجتماعي، بيش از آنكه تلاشي علمي باشد، برخاسته از بحرانهاي روزگار جديد است.
به هر حال، بسياري از مفسران قرن چهارده، رويكردي اجتماعي در تفسير قرآن داشتهاند و شايد به همين دليل است كه آراي تفسيري چنين قرآنپژوهاني از اينرو كه از سنخ آثار تفسيري گذشتگان نيست، در مواردي به معركه آرا بدل شده است(1).
واقعنگري و توجه به نيازهاي موجود و به عبارت ديگر فرارفتن از مرز مفاهيم كاملاً مجرد و علمي و در نظرگرفتن انگيزهها و شرايط عيني و جهت دادن مفاهيم قرآني به سوي آن، ويژگي بارز تفسير اجتماعي است.
اگر ميبينيم كه در اين روش تفسيري، برخي مسائل مطرح در تفاسير پيشين، مانند اسرائيليات، نكتهگيريهاي ادبي، روايي و... كمتر مورد توجه قرار گرفته است و اگر ميبينيم كه گرايشهاي جديد مانند گرايش علمي و اصلاحي پديد آمده است و سرانجام اگر سبكهاي جديدي پا به عرصه تفسيرنگاري گذاشتهاست، همه و همه از اين روست كه واقعيتها و اقتضائات اجتماعي موجود، مورد نظر بوده است.
مفسراني كه به روش اجتماعي در تفسير قرآن معتقدند، گويي بر اين باورند كه جامعه اسلامي از شكلپذيري از مفاهيم قرآن دور افتاده است وبراي احياي روح جمعي مسلمانان بايد قرآن را بر اساس توجه به عينيتها و به انگيزه پاسخگويي به ضرورتهاي نو شونده زندگي امروزين تفسير كرد. در زمان خود ما، نگارندگان «تفسير نمونه» چنين اعتقادي دارند:
«...عطش نسل حاضر براي درك مفاهيم اسلام و مسائل مذهبي... بخش مهمي از روح و جان آنها را اشغال كرده است.
اما طبيعي است كه همه به صورت استفهام است و براي پاسخگويي به اين خواستهها نخستين گام، برگرداندن ميراث علمي و فرهنگي اسلام به زبان روز و پياده كردن همه آن مفاهيم عالي از طريق زبان عصري، در روح و جان و عقل نسل كنوني است و گام ديگر، استنباط نيازها و تقاضاي ويژه اين زمان از اصول كلي اسلام ميباشد...»(2).
به وجود آمدن روش عقلي-اجتماعي همچنين شاخصترين رهاورد تفسيري تفكر اصلاحي است. عقلي از اين جهت كه ارزشگذاري مصلحان اجتماعي به عقل، سبب شد تا در فهم قرآن نقش مهمي را به عقل واگذار كنند؛ و اجتماعي از اينرو كه برداشت آنان از قرآن در جستوجوي پاسخگويي به نيازها و اصلاح امور و جامعه اسلامي بود و رنگ اجتماعي داشت، به گونهاي كه حتي از آيات به ظاهر اخلاقي، تاريخي، عبادي و... مسائل اجتماعي را استنباط ميكردند. آميختگي اين دو ويژگي كه محصول دو اصل مهم انديشه اصلاحي (عقلگرايي و جامعهنگري) بود، منتهي به پديد آمدن مكتب عقلي-اجتماعي شد و پيروان بسياري يافت.
عنوان «تفسير اجتماعي» را ميتوان داراي دو مفهوم دانست:
1 – تفسيري كه مفسر در آن قصد دارد در احوال بشر، ادوار، خاستگاههاي اختلاف احوال، قوت و ضعف، پيشرفت و انحطاط، ايمان و كفر و... پژوهش كند و آنگاه از اين راه به هدايت و اصلاح مردمان بپردازد. مفسر در اين روش تفسيري به جامعهشناسي و تاريخ نظر دارد.
2 - تفسير اجتماعي به معناي تأثير پذيرفتن تام و تمام از پديدههاي اجتماعي و نيازهاي زمانه است. مفسر در اين روش تفسيري بر آميختگي آرمان ديني با اهداف اجتماعي تأكيد دارد. مفسر در اين مسير از اقتضائات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي بركنار نيست. اما رسالت مهم مفسر، همانا ايجاد سازگاري ميان دين و آرمانهاي انسان نسل نو است. او اين سازگاري را با هماهنگ كردن پديدههاي اجتماعي با مقاصد قرآني پديد ميآورد. چنين مفسري بر اين باور است كه جامعهاي كه به ارزشهاي قرآني پايبند است، بايد نيازهاي خود را با توجه به همان ارزشها پاسخگويد.
در منظر يكي از قرآن پژوهان، منظور از روش اجتماعي – يا به قول برخي «لون اجتماعي»- عبارت است از «انطباق نص قرآني با آنچه از سنتهاي اجتماعي و نظم عمران در جامعه موجود است»(3).
اين مدرسه تفسيري بدون تأثيرپذيري از مذهبي خاص، به قرآن نظر دارد و لذا قرآن را چنان تفسير نميكند كه فقط موافق با مذهب مفسر باشد؛ يعني مفاهيم قرآني را تنها به گونهاي كه مطابق با ايده مذهبي باشد – اگرچه با تأويلي بعيد و متكلفانه- تأويل نميكند. اين روش تفسيري در مقابل روايات اسرائيلي موضعي نقادانه دارد. همچنين توجهي به احاديث «ضعيف» يا «موضوع» ندارد.
شايد به همين دليل است كه پيروان اين روش، در تعيين برخي از مبهمات قرآن، اصراري نميكنند و نيز از پرداختن تفصيلي به امور غيبي پرهيز ميكنند؛ امور غيبياي كه تنها در پرتو نصوص صحيح شرعي، بازشناخته و تفسير ميشوند. در اين روش تفسيري از ورود به قلمرو جزئيات پرهيز و به اجماع بسنده ميشود.
از ديگر ويژگيهاي اين روش، به كار نگرفتن اصطلاحات علمي و فني در تفسير است. در اين روش از چنين اصطلاحاتي فقط به اندازه ضرورت بهره گرفته ميشود. پيروان اين روش، با ايضاح معاني كلي قرآن سعي دارند تا سنتهاي هستي و نظم و قانونمندي حاكم بر جوامع را بيان كنند و از اين طريق براي مشكلات جامعه اسلامي و نيز جوامع ديگر راه هدايتي از جانب قرآن بيابند.
اصحاب اين روش تفسيري، عقل را داراي مجالي گسترده ميدانند و از همينرو تأويل برخي حقايق شرعي كه در قرآن آمده است را روا ميدانند و به قول «ذهبي»، حقيقت را فرو ميگذارند و به مجاز و تمثيل روي ميآورند و از اين رهگذر، آرائي بعيد و غريب بيان ميكنند.
ذهبي همچنين ميگويد: «به دليل همين آزادي گسترده عقل در اين روش تفسيري است كه معتزله در برخي از آموزههاي خود، بعضي الفاظ قرآن را بر معانياي حمل كردهاند كه در نزد اعراب زمان نزول قرآن، معهود نبوده است»(4).
آنچه از عنوان «تفسير اجتماعي» به ذهن متبادر ميشود، عبارت است از فهم قرآن از اين حيث كه مردمان را به هدايت و سعادت دنيوي و اخروي فراميخواند. محمدعبده، اين مفهوم را مقصود اصلي قرآن ميدانست و مباحث ديگر را تابع آن و يا ابزارهاي تحصيل اين هدايت و سعادت ميشمرد. او به مفسران طعن ميزند كه اين غرض اصلي و اولي قرآن را فروگذاشتهاند و به موارد ديگر پرداختهاند(5).
محورهاي مهم و مورد توجه در اين روش را ميتوان چنين بيان كرد: هويت جامعه اسلامي، ارزشها در قلمرو حيات اجتماعي انسان، كشف سنتها و قوانين ثابت درباره جوامع از ديدگاه قرآن، وحدت و همبستگي امت، وظايف و مسئوليتهاي اجتماعي، نظامهاي سياسي و اقتصادي و اخلاقي، شيوهها و مباني تربيتي، تبيين كارايي اسلام به عنوان مكتبي فكري و اجتماعي، عدالت اجتماعي، نظام خانوادگي، شيوههاي رويارويي صحيح با استعمار و استبداد از ديدگاه اعتقادي به همراه مقايسهاي تطبيقي با آراي جامعه شناسانه و... در اين روش، ديدگاههاي قرآن در زمينههاي فوق تبيين ميشود و پس از تطبيق با مشكلات روزگار مفسر در جوامع اسلامي و غيراسلامي تلاش ميشود تا با استفاده از پيامهاي قرآن، راهي به سمت حل اين مشكلات بازگشوده شود.
قرآنپژوهان قائل به اين روش، همگي در اعتقاد به اين اصل مشتركند كه قرآن كتاب هدايت است و به همين دليل نيز مفسران بايد به سمت نزديك ساختن پديدهها و واقعيتهاي اجتماعي با پيامهاي قرآني پيش روند. اعتقاد به ارتباط ميان قرآن و واقعيتهاي محسوس زندگي بشري، نقطه مشترك تمام اين تفاسير است.
سيدقطب ميگويد: «اسلام به انسان و نظم زندگي اجتماعي او نگرش همه جانبه دارد؛ به همين دليل است كه اسلام ميان برانگيختن انسان به جهاد بيروني و دروني و تسلط برخواستهها و گسترش دوستي در ميان جوامع، پيوند برقرار كرده است. اين موارد همه به هم مربوطند و با بررسي يكايك اين موارد، معلوم ميشود كه ميان تمام آنها و زندگي و پديدههاي اجتماعي، ارتباطي نزديك وجود دارد(6).
يكي از ويژگيهاي اين روش تفسيري –كه در عمده تفاسير قرن چهارده وجود دارد- سادهنويسي و دوري از پيچيدگي است. مفسران پيشين علاقه بسياري به استفاده از اصطلاحات علمي و فني از خود نشان ميدادند و حتي - به قول مراغي- به اين شيوه مباهات نيز ميكردند(7). از همين روي، تفاسير غيرمأثور، بيشتر به آثار فلسفي و عرفاني شبيه بود تا به تفسير قرآن.
اما در قرن چهارده اين پيچيدهگويي از رونق افتاده و تفاسير اين قرن به سادهنويسي و تفهيم مقاصد قرآني روي آورد؛ زيرا در تفاسير مربوط به اين قرن، تنها فهميدن آيات هدف نيست، بلكه فهماندن و ارضاي مخاطبان نيز مورد توجه بوده است.
محمدجواد مغنيه در اين باره مينويسد: «اگر مفسران گذشته به تركيبهاي شيوا و معاني رسا بيش از اقناع خواننده به ارزشهاي ديني اهتمام نشان ميدادند، از آن جهت بود كه عصر آنان عصر سستي و سهلانگاري نسبت به دين و ارزشهاي آن نبود، چنانكه در اين عصر چنين است و طبيعي است كه زبان آن عصر با زبان اين عصر تفاوت دارد(8)
1 – درباره سابقه تاريخي رويكردهاي نوين به قرآن نگاه كنيد به: محمد ابراهيم شريف، اتجاهات التجديد في تفسير القرآن الكريم في مصر، قاهره، چاپ اول: 1982 م، فصل اول از باب سوم، صص 309-424.
2 – تفسير نمونه، ج 1، ص 54.
3 – التفسيروالمفسرون، محمدحسين الذهبي، ج 7،ص 547.
4 – همان، ج2، ص 549.
5 – المنار، ج1، ص17-18.
6 – في ضلال القرآن، ج2، ص 37؛ در اين باره همچنين نگاه كنيد به: مغنيه، محمدجواد الكاشف، ج1، ص 12.
7 – مراغي، احمدبن مصطفي، تفسير المراغي، ج 1 صص 3-4.
8 - الكاشف، ج1، ص13؛ و نيز: تفسير المراغي، ج1، صص3-4.