دراسات قرآنيّه. محمد حسين على الصغير. قم مكتب الأعلام الأسلامى 1413). 215« 191« 134 ص, وزيرى.
بخش عظيمى از پژوهشهاى دانشمندان اسلامى در آستانه قرآن را مباحثى تشكيل مى دهد كه از آنها به (علوم قرآنى) ياد مى شود علوم قرآنى به گفته عبدالعظيم زرقانى:
تمام مباحثى است كه به گونه اى درباره قرائت قرآن بحث مى كند; مانند بحث از نزول قرآن, جمع و ترتيب آن , قرائت و تفسير, اعجاز, ناسخ و منسوخ و…(1).
در سده هاى اخير نگارشهاى علوم قرآنى فزونى يافته و محققان از ابعاد مختلف اين مباحث را به بحث و بررسى كشيده و آثار ارجمندى را در اين زمينه سامان داده اند. دكتر محمد حسين صغير, نويسنده , اديب و متفكر شيعى عراقى, از عالمانى است كه در اين ميدان بجدّ كوشيده است. از آثار وى در علوم قرآن اين كتابها را مى شناسيم: 1) تاريخ القرآن; 2) المبادى العامة لتفسير القرآن; 3) المستشرقون والدّراسات القرآنية; 4) الصورة الفنيّه فى المثل القرآني.
اكنون سه كتاب اوّل به گونه افست يكجا و با عنوان دراسات قرآنية نشر يافته كه با نگاهى گذرا به شناسايى آنها مى پردازم.
اكنون پژوهشگران علوم قرآنى در ذيل اين عنوان به بحث و بررسيِ برخى از عناوين علوم قرآنى مى پردازند. گويا براى اوّلين بار در كتابهاى اسلامى اين عنوان از طرف محقق فقيد مرحوم ابوعبداللّه مجتهد زنجانى انتخاب شد(2) و بر پيشانى كتابش نقش بست(3). امّا بيفزايم كه اين عنوان براى محققان محدوده مشخصّى ندارد. در مثل مرحوم ابوعبدالله زنجانى از آغاز نزول وحى, كتابت قرآن و چگونگى آن , ترتيب نزول قرآن (مكى و مدنى), چگونگى جمع آن پس از پيامبر, قرائتهاى هفتگانه, اعراب قرآن و نقطه گذارى آن بحث كرده و در نهايت برخى از تلاشهاى فرنگيان را درباره قرآن بر شمرده و با بحثى از فواتح سور كتاب را پايان داده است(4).
مرحوم را ميار نيز در كتابش با اين عنوان, از نامهاى قرآن , وحى, نزول قرآن, تأليف قرآن در زمان رسول خدا, جريان مصاحف پس رحلت آن حضرت, خط قرآن, اعجام و نقطه گذارى آن, آيه ها و سوره ها و اوّلين و آخرين آيه نازل شده, مكى و مدنى در قرآن , اسباب نزول و ترجمه قرآن بحث كرده است(5).
همچنين استاد دكتر سيد محمد باقر حجتى در كتابى كه با اين عنوان نگاشته, مباحث ذيل را آورده است: عناوين و اسامى قرآن كريم, وحى الهى , نزول قرآن كريم, آيه, سوره, فواتح سور و حروف مقطّعه, تعداد حروف و كلمات قرآن, نگارش قرآن كريم در زمان پيامبر (ص), جمع و تدوين آن, قرائت قرآن و منشأ اختلاف قرائتها, جمع و تدوين پس از پيامبر اكرم (ص), اصلاح شيوه نگارش قرآن (نَقط و اعجام)(6).
دكتر عبدالصبور شاهين در اثرى با اين عنوان, احاديث (أحرف سبعه) را بررسى كرده و در ادامه آن از ثبت و حفظ و چگونگى آن در زمان پيامبر و پس از وى سخن گفته و آنگاه به مشكل مصاحف پرداخته و با بحث سودمندى درباره قرائت كتاب را پايان برده است(7).
استاد محمد هادى معرفت در كتاب بزرگ و گرانقدرش, التمهيد فى علوم القرآن , فصلى با اين عنوان گشوده و در ضمن آن فقط از تأليف قرآن , توحيد مصاحف, اختلاف در رسم الخطها و اختلاف مصاحف سخن گفته است(8) و بحثهاى ديگران را كه ديگر پژوهشگران علوم قرآنى ذيل آن عنوان آورده بودند, مستقلاً آورده است.
دانشمند مصرى , ابراهيم أبيارى, نيز در مجموعه بزرگ خود تحت عنوان (الموسوعة القرآنية), باب دوّم را به اين عنوان اختصاص داده و در ذيل آن از نزول وحى, ترتيب نزول, نام سوره ها, ترتيب سوره ها, جمع قرآن چگونگى مصاحف قرائتها و فواتح سور بحث كرده است و به شمارى از آياتى كه پژوهشگران علوم قرآنى در بحث مكى و مدنى, ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه رده بندى مى كنند, اشاره كرده است(9).
بدين سان مى نگريد كه محدوده عنوان (تاريخ قران) در علوم قرآنى روشن نيست و محققان در ابعاد آن يك انديشه نيستند. به هر حال عنوانى است كه اكنون پذيرفته شده و محققان برخى از مباحث علوم قرآن را در ذيل آن بحث مى كنند. در كتاب مورد گفتگو, مؤلف مباحث ذيل را آورده است: وحى قرآن, نزول قرآن, ترتيب سوره هاى آن, جمع قرآن, قرائتهاى قرآن و سلامت قرآن از تحريف.
در فصل اوّل از (وحى قرآن) سخن رفته و ابعاد گونه گون آن بررسى شده و با توجه به تفسير ناهنجار مستشرقان از وحى به نقد و ردّ ديدگاههاى آنان پرداخته شده است.
فصل دوّم ويژه بحث از نزول قرآن و چگونگى آن است. مؤلف در اين فصل به دو گونگى نزول قرآن , دفعى و تدريجى , پرداخته و آن را با توجه به دلايلى استوار دانسته است. (صص 40ـ 39). بايد يادآورى كنم كه اين بحث پيشينه اى بسيار كهن دارد متكلم و مفسّر ژرفنگر, شيخ مفيد ـ رضوان اللّه عليه ـ در نقد ديدگاه محدث جليل القدر شيخ صدوق ـ رضوان اللّه عليه ـ در اين باره نوشته اند:
آنچه ابوجعفر [شيخ صدوق] درباره نزول قرآن گفته است [نزول دفعى آن در ماه رمضان بر بيت المعمور و از آنجا در بيست سال …] بر خبر واحدى استوار است كه نه موجب علم است و نه عمل. نزول قرآن بر اساس حوادثى كه در گذرگاه زمان و در اوقات مختلف حادث مى شد نيز بر خلاف مضمون روايت دلالت مى كند. زيرا اين آيات مشتمل است بر حكم آن حوادث و گزارش ماجراى آن و اين جز پس از تحقق اسباب نزول ممكن نيست و…(10).
اكنون گفتگو در اين باب را مجال نيست. بسيارى از محققان ديدگاه شيخ مفيد را استوار يافته اند و ضمن پذيرش آن به نقد ديدگاههاى ديگران همت گماشته اند(11). پژوهشگران علوم قرآنى اهل سنت در سده اخير نيز غالباً بر استوارى اين ديدگاه تصريح كرده اند(12). ظاهراً اين ديدگاه هم با ظواهر آيات سازگارتر است و هم با دلايل عقلى و نقلى همگون تر, تبيين و توضيح مسأله و ريشه يابى دو ديدگاه درباره نزول قرآن فرصتى فراختر و مجالى بسنده تر مى طلبد.
در ادامه اين فصل به حكمتها و رازهاى نزول تدريجى پرداخته و نكات سودمندى را ياد كرده است, (صص49ـ 41) و آنگاه به بررسى ديدگاهها درباره آيات و سور مكى و مدنى پرداخته و ضمن توضيح و تبيين ضوابط و ملاكهاى مكى و مدنى, فهرستى از سوره ها و آيات مكى و مدنى را ارائه داده و موارد اختلافى را مشخص كرده است.
چنانكه مى دانيم , عالمان علوم قرآنى بر اين باورند كه سوره ها يا مكى هستند و يا مدنى و ممكن است در ضمن سوره اى مدنى, آياتى مكى باشد و بالعكس. مؤلف بزرگوار اين كتاب نيز بر اين باور بحث را استوار داشته است. امّا ظاهراً اين ديدگاه نقد پذير باشد. برخى از عالمان بر اينكه سوره ها يكسره مدنى است و يا مكّى تصريح كرده اند و تبعيض بر نتابيده اند,(13) و برخى دست كم در اينكه در ميان سور مدنى آيات مكى باشد را قطعاً منتفى دانسته اند. به هر حال اين مطلب نيز جاى گفتگو بسيار دارد و آنچه را پيشينيان بدون هيچ نقد و تحليلى آورده اند , يكسره نمى شود پذيرفت.
فصل سوّم عهده دار بحث از جمع قرآن است. وى بنياد بحث را بر پژوهش دقيق و نقد و تحليل استوار مرحوم آيت الله العظمى حاج سيد ابوالقاسم خويى(ره), از روايات جمع قرآن در اثر گرانقدرش البيان پى نهاده و با افزونيهايى هوشمندانه و نگرش دقيق به منابع ديگر و گردآورى قراين و دلايلى فراوان به اين نتيجه رسيده اند كه:
تحقيق علمى نشان مى دهد كه تمامت قرآن در زمان پيامبر نگاشته شده و جمع شده بوده , چنانكه ابن حجر به آن تصريح كرده است(14).
وى آنگاه به نقد و تحليل ديدگاههاى ديگران پرداخته و در نهايت تئوريهاى ديگر را در جمع قرآن به نقد كشيده و ردّ كرده است.
در فصل چهارم به مباحث مهم قرائتها پرداخته و ضمن چگونگى شكل گيرى قرائتها, عوامل اختلاف و پپدايش قرائتهاى گونه گون و گسترش آن را گزارش كرده و با نقدى عالمانه ارتباط حديث احرف سبعه را با قرائتهاى هفتگانه گسسته است. (ص101). آنگاه نقش ابن مجاهد (م 324) را در (تسبيع) قرائتها باز گفته و چرايى گزينش قرائتهاى قاريان هفتگانه را به نقد كشيده است. (صص106ـ 118). با نگاهى به نگرش تاريخى و دقيق وى و پژوهشگران ديگر در اين بحث بروشنى مى توان دريافت كه تواتر قرائتهاى هفتگانه و اتصّال آن به زمان پيامبر پندارى بيش نيست و هرگز پژوهشگر استوار انديش بدان خستو نمى شود(15). مؤلف با اشاره اى به چگونگى قرائتهاى دهگانه و چهارده گانه اين فصل را نيز به پايان مى برد.
در فصل پنجم با عنوان (شكل القرآن) به چگونگى كتابت, رسم الخط و نقطه گذارى آن پرداخته است. در اين فصل وى نشان مى دهد كه مسلمانان در آغاز به ثبت و ضبط نص قرآنى پيراسته از هر آرايه اى تأكيد داشتند. امّا پس از گذشت سالها و به وجود آمدن مشكلاتى در قرائت, به اعراب و نقطه گذارى روى آوردند. (ص130). آنگاه نقش ابوالأسود دؤلى را در نقطه گذارى قرآن بازگفته و چگونگى تداوم آن را به وسيله شاگردانش گزارش كرده و نقش خليل بن احمد فراهيدى را در زدودن مشكلات به وجود آمده شناسانده است. (صص133ـ 135). در ادامه بحث, مطالب سودمندى در چگونگى كتابت مصحف در سده هاى آغازين و واپسين و مسائل پيرامون آن آمده است.
فصل ششم با گزيده نگارى تمام و استوارى استدلال به سلامت قرآن از تحريف پرداخته است. او در اين فصل پندارهاى بى بنياد مستشرقان را در اين باره باز گفته و به انگيزه آنان از نشر اين گونه مطالب اشاره كرده و آنگاه با نگاهى به ابعاد مسأله تحريف و با توجه به سير تاريخى ثبت و ضبط آيات قرآن و فرضيه هاى تحريف در پرتودلايل تاريخى , روايى و عقلى, بى پايگى اين پندار را مبرهن ساخته است. مؤلف جاى در جاى اين بحث ديدگاهها و آراء متفكران و قرآن پژوهان اسلامى را آورده و بر استوارى ديدگاه خود در تحريف ناپذيرى قرآن افزوده است. كتاب آقاى صغير كتابى است كم حجم امّا پر مادّه و خواندنى. كتابى پيراسته از افزونيهاى غير لازم و استوار در نگارش و عرضه و مستند و دقيق.
بحث و بررسى از چگونگى تفسير قرآن, آغاز و تطوّر آن, نحله ها و جريانهاى تفسيرى, پيشينه چندان كهنى ندارد. در ميان آثار علوم قرآنى درسده هاى پيشين , ابوابى با عنوان تفسير, شرايط مفسّر و طبقات مفسّران گشوده شده است و گاه آثار مستقلى با عنوان (طبقات المفسرين) سامان مى يافته است. اما در هيچيك از اين آثار جريان تفسير چونان دانشى در حال رشد و تكامل به بررسى نهاده نمى شده است. از اوّلين تلاشها در اين زمينه بايد از اثر مستشرق آلمانى يهودى گلدزيهر نام برد كه ترجمه آن با عنوان (مذاهب التفسير الأسلامى) به خامه عبدالحليم نجّار نشر يافته است. كتاب گلدزيهر مانند آثار همگنانش آميخته است به پندارهاى باطل, مطالب نااستوار و بحثهاى آميخته به غرض و سرچشمه گرفته از مرض. همچنين از مقاله دائرة المعارف اسلامى مستشرقان بايد ياد كرد كه در ترجمه عربى به خامه دكتر امين خولى دامن گسترد و به بحث تاريخ تفسير, نظامى استوار داد وى سپس با تفصيلى بيشتر آن را با عنوان التفسير ـ معالم حياته ـ منهجه اليوم , منتشر كرد كه دستمايه نگارشهاى پژوهشگران بعدى شد.
پس از اينها, دكتر محمد حسين ذهبى, التفسير والمفسّرون را نگاشت. كتاب وى تاريخ تطّور تفسير, جريانها و روشهاى آن را بتفصيل باز گفت و بسيار از تفاسير مهم فرق اسلامى را شناساند.
كتاب ذهبى درباره شيعه, چه در سير تاريخى تفسير و چه در معرفى آثار تفسيرى, در اوج بى انصافى است. او در گزارش تاريخى تفسير از چهره هاى بلند شيعى, از امامان ـ ع ـ در دوره صحابه و تابعين هرگز ياد نمى كند. او از مفسّر عظيم الشأن و چهره خونين تاريخ اسلام, زيد بن على, كه حتى در زندان جبّاران از تفسير دست بر نمى داشت و برخى از آثار تفسيريش هنوز نيز موجود است و نسخه هاى خطّى آنها در كتابخانه هاى مصر در پيش ديد ذهبى بوده است, نام نمى برد و در گزارش تفاسير شيعى كژ انديشى را به اوج مى رساند و …. به هر حال كتاب ذهبى به لحاظ پرداخت مطلب , ترتيب دقيق تاريخى و ظهورش در هنگامه اى كه هيچ اثر شايسته اى در اين زمينه نبود, بشدّت مورد توجه واقع شد و عملاً مايه و پايه پژوهشهاى بعدى در اين باب گرديد. پژوهشهاى پس از وى در ساختار بحث ومحتوا دقيقاً تحت تأثير (التفسير والمفسرون) است.
امّا آقاى صغير در اين كتاب شيوه ديگرى به كار برده و در نگارش سير تحليلى تفسير طرحى ديگر انداخته است. وى بيشتر از آنكه به سير تاريخى در نگارش موضوع توجه كند در ديگرگونيهاى محتوايى و ديگر سانيهاى موضوعى تفاسير تأمل كرده است. دو ديگر آنكه آقاى صغير جاى جاى به اهميت و جايگاه تشيع در تفسير پرداخته و نقش پيشوايان الهى را در تفسير باز گفته است. وى كتاب را در يك مقدمه , پنج فصل و يك خاتمه سامان داده است. در فصل اوّل با دقت از تفسير و تأويل در لغت و اصطلاح عالمان بحث كرده و ديدگاههاى گونه گون را درباره آن دو واژه و معانى اصطلاحى آنها باز گفته و در پايان نگاشته است:
آنچه من بدان گرايش دارم اين است كه تفسير, تعليل ظواهر و كشف مفاهيم الفاظ صادر شده از معصوم است به گونه اى كه اطمينان آور باشد و دلالت لفظ قرآن را بر معانى محقق سازد و نيز آنچه لغت بدان دلالت مى كند و شرع با آن موافقت دارد. امّا آنگاه كه مراد قطعى نباشد و مفهوم در وجوه مختلفى مرددّ گردد مفهومى كه از دليلى استوارتر و حجتى قاطعتر برخوردار باشد و با توجه به فهم, لغت و اجتهاد از ميان اقوال برگزيده شود, تأويل است. بدين سان تفسير دلالتش بر معنى حقيقى استوارتر است از تأويل …. گزيده سخن آنكه دلالت تفسير قطعى است, امّا دلالت تأويل ظنّى است(16).
تعريف آقاى صغير استوار نمى نمايد و دست كم با برخى از روايات در تنافى است. گويا وى به اين نكته توجه داشته است كه پس از اين مطلب افزوده است:
سزاوار است به نكته اى مهم در اين باب اشاره كنم و آن اينكه تأويل اگر از معصوم ـ ع ـ صادر شود تفسير است , چون نشانگر مراد قطعى خداوند است بدين دلالت آن بر معانى قطعى خواهد بود(17).
بيفزايم كه اين افزونى نيز مشكل را حل نمى كند. بحث تأويل بحثى آميخته به ابهام است. ديدگاههاى مختلف و انديشه هاى گونه گون نيز بر ابهام آن افزوده است. تعريف جناب صغير بيشتر آبشخورى اصولى دارد. تأويل در نگاه مشربهاى فكرى گوناگون چهره هاى مختلفى به خود گرفته است. نگاه دقيق به سير تاريخى تحوّلات آن نشان مى دهد كه اين معانى چندان با حقيقت همسوى نيست. تفصيل بحث مجالى ديگر مى طلبد و بايد گفته آيد در مقام ديگرى.
آنگاه مؤلف به اهميت تفسير پرداخته و جايگاه آن را در ميان علوم اسلامى نشان داده و سپس از اقسام تفسير و چگونگى تفسير پذيرى آيات آلهى سخن گفته است. سپس در فصل دوّم با عنوان آداب تفسير شرايط تفسير را به بحث كشيده است. او شرائط تفسير را با اين عناوين آورده است: آلآداب الموضوعية, الآداب النفسية و آلاداب الفنّية.
در ذيل عنوان اوّل به نكته بسيار مهمى اشاره كرده و تنبّه داده است كه مفسّر و قرآن پژوه بايد بر اين باور باشد كه با متنى دينى, نصّى وَحيانى و كتابى الهى رويارو است. بدين سان مفسّر بايد با پيراستگى از پيشداوريهاى گونه گون و به دور داشتن خود از معيارها و ملاكهاى سنجش كلام بشرى به سراغ قرآن رود و از آبشخور زلال آن جان و دل را سيراب سازد. در ذيل عنوان دوّم به لزوم پيراستگى جان مفسّر از پيرايه هاى نفسانى و تهذيب نفس از رذائل اخلاقى تأكيد كرده و تنبّه داده است كه مفسّر بايد از باورى استوار, اخلاصى عظيم, تدبّر و تفكّرى ثمر بخش, و دانش موهبتى برخودار باشد تا بتواند با دنياى ملكوتى و مينوى قرآنى ارتباط بر قرار كند. (صص46ـ 39). و در ذيل عنوان سوّم به لزوم آگاهى مفسّر از دانشها, فنون و بايستگيهاى لازم در شناخت متن اشاره كرده و نقش آگاهيهاى دقيق از لغت و تطوّر زبان را بخوبى بازشناسى كرده است. (صص46ـ 52).
در فصل سوّم به مصادر تفسير پرداخته و بحث را در ذيل عناوين المصدرالنقلى, المصدرالعقلى و المصدر اللغوى سامان داده است. در ضمن بحث از مصدر نقلى به جايگاه تفسير مأثور و اهميت آن اشاره كرده و حساسيّت مراجعه بدان را در تفسير قرآن نموده و نقش و جايگاه اهل البيت را در تفسير قرآن باز گفته و آنگاه آراء برخى از عالمان را در اين باب گزارش كرده است. (صص63 ـ 55).
در بحث ديگر به اجمال به مسأله عقل و حجيت آن پرداخته و آراء و انديشه هاى اشاعره, معتزله و شيعه را به اختصار نقل كرده است و حدّ و حدود عقل را در تفسير قرآن شناسانده است. (صص66 ـ 63). و بالأخره در واپسين عنوان اين فصل از لغت, اهميت آن در تفسير و توجه به چگونگيهاى واژه ها و تطّور معنوى لغات سخن گفته شده است. (صص 73 ـ 47). در فصل چهارم, كه بحث اساسى و دراز دامن كتاب است, با عنوان (مناهج التفسير), به روشهاى تفسيرى پرداخته است. وى در آغاز روشهاى تفسيرى را بر اساس استوارى و نااستوارى آنها تقسيم مى كند; و آنگاه به زمينه هاى گونه گون روشهاى تفسيرى مى پردازد و سپس در ذيل ده عنوان بحث را عرضه مى كند: المنهج القرآنى, المنهج الأثرى, المنهج الرأى, المنهج اللغوى, المنهج البيانى, المنهج الصوفى أوالباطنى , المنهج العلمى, المنهج التاريخى, المنهج الموضوعى و المناهج الأخرى.
در بحثهايى از اين دست آميختگى و ناهنجارى روشنى در تفكيك شيوه ها و روشها, مبانى و روشها وجود دارد. و هنوز اين بحث بدرستى تنقيح نشده است. برخى از پژوهشگران عرب كوشيده اند تا بين مبانى و جهتگيرى با شيوه و روش جدايى افكنند(18) آنان اين مطلب را ذيل عناوين (الطريق) و (المنهج) بحث كرده و بر اين باورند كه (طريق) (روش) چگونگى تدوين را شامل مى شود, مانند اينكه مفسّرى تفسير گسترده يا مختصر, ترتيبى و يا موضوعى و … سامان دهد ; اما منهج (روش فكرى و مبناى انديشه) بر جهتگيرى فكرى و اعتقادى مفسّر اطلاق مى گردد(19) بر اين اساس در تقسيم بندى آقاى صغير نيز اندكى آن آميختگى و خلط وجود دارد. وى در اين فصل بيشتر به تبيين مبانى فكرى و جهتگيرى مفسّران در تفسير همت ورزيده است و نه شيوه تدوين و نگارش و عرضه, با اين همه از تفسير موضوعى و … نيز در اين رده ياد كرده است.
مؤلف فصل پنجم را براى تبيين و توضيح مراحل شكل گيرى تفسير ويژه ساخته است. وى جريان تفسير را به سه مرحله تقسيم مى كند: مرحلة التكوين, مرحلة التأصيل و مرحلة التجديد. در مرحله اوّل از آغاز و چگونگى شكل گيرى تفسير سخن گفته, جايگاه صحابه و تابعين را در اين مرحله بازشناسانده است. او بدرستى اشاره مى كند كه در اين مرحله اصحاب نقل و روايت و حديث, اصحاب تفسير نيز هستند. (ص 132). و بدين سان نشان مى دهد كه تفسير در اين مرحله و بويژه سالهاى آغازين آن از محدوده نقل فراتر نمى رود و از اين روى بر چگونگى نقلها تأكيد مى ورزد و به ضعفها و وضعها در منقولات اين دوره تنبه مى دهد. آقاى صغير معتقد است كه در سير اين مرحله با نمودى ديگر از چهره تفسيرى, يعنى نگارشهاى (مفردات) روبرو هستيم و نيز آثارى كه به توضيح و تبيين واژه هاى دشوار ياب قرآن پرداخته اند با عناوينى مانند (غريب القرآن), (مجازالقرآن), (مشكل تأويل القرآن) و نظاير آنها. و عملاً بر اين باور است كه اين مرحله تا آغازين سالهاى قرن چهارم ادامه دارد. در مرحله دوّم , اصالت يافتن جريان تفسير و شكل گيرى آثار مدوّن را مورد توجه قرار مى دهد و پايه هاى آن را در مدارس تفسير مكّه, مدينه و عراق و شهرهاى آن, كوفه و بصره, مى جويد. او در اين بخش مانند بخش پيشين به جايگاه اهل البيت ـ ع ـ توجهى شايسته دارد و نقش صحابيان آن بزرگواران را در جريان تفسير باز مى گويد. (صص139 ـ 140). آقاى صغير به چگونگى سير تفسير در اين مرحله اشاراتى گذرا دارد و در ضمن اين نگاه گذرا, آثار و مجموعه تفسيرهاى متعدّدى را از جريانهاى فكرى گونه گون بر مى شمارد. (صص146 ـ 141). آنگاه با عنوان (مرحلة التجديد) به مرحله نهايى مى پردازد; يعنى تفسير در قرن چهاردهم هجرى. قرن چهاردهم براستى دوره تجديد در تفسير نگارى است. تفسير در اين قرن يكسره ديگر سان شده است. به لحاظ محتوا, مادّه, روش و جهتگيرى و مبانى. بررسى چگونگى تحوّلات تفسير نگارى در اين قرن و زمينه هاى آن, نقد و تحليل ابعاد مختلف اين جريان و نيز كفايتها و كمبودهاى جريانهاى تفسير نگارى, هنجارها و ناهنجاريهاى آن در خور كتابى مستقل و قطور است. آقاى صغير در اين بخش نيز چنان بخشهاى ديگر كتاب با گزيده نگارى تمام به نقش عبده و شاگردانش در جريان تفسير نگارى اشاره مى كند, و تأثير عالمان مصرى را در تحوّلات پژوهشهاى قرآن مى شناساند و م
يى گذرد; و شگفتا كه در اين بخش از آثار بلند و بى بديلى چون "الميزان" يادى نيست و حال آنكه آشنايان به اين گونه مباحث دانند كه جايگاه تفسير الميزان بى گمان در اين دوره از همگنانش بسى فرازمندتر و استوارتر است. اين را نيز بيفزايم كه طرح جناب صغير در سير تحوّل و تطوّر تفسير گو اينكه از نقاط برجسته و شايان توجهى برخوردار است امّا از آميختگى بحثها به دور نمانده است, چنانكه ديديم وى پايه و زمينه هاى دور تأصيل را در مدارس سه گانه ياد شده مى جويد و اين مدارس چنانكه چهره هاى برجسته اش را بر شمرده است با همت صحابيان شكل گرفت و با تلاش شاگردان آنان رشد يافت و باليد.
استشراق چيست و مستشرقان كيستند؟ پژوهشهاى آنان درباره فرهنگ اسلامى بر چه پايه ها و روشهايى استوار است؟ آنان از اين همه سختكوشى و تحقيق و تدوين و گزارش و نقد چه اهدافى را دنبال مى كنند؟
اينها و جز اينها پرسشهايى است كه به موازات آغاز و گسترش جريان استشراق براى پژوهشيان و هوشمندان مطرح بوده است. بخش قابل توجهى از پژوهشهاى مستشرقان و جريانهاى استشراقى را تحقيقات قرآنى شكل مى دهد. آقاى دكتر محمد حسين صغير در اثر خواندنى و دقيق خود به چگونگى اين پژوهشها و سير تاريخى آن پرداخته است. او در مقدمه كتاب انگيزه خود را از پرداختن به اين كتاب باز گفته است و آنگاه در ادامه مقدمه به تعريف استشراق پرداخته و سپس از انگيزه هاى آنان در پرداختن به پژوهشهاى اسلامى به طور اعمّ و تحقيقاتى قرآنى به طور اخّص بحث كرده است. مؤلف در ابتدا از انگيزه هاى تبشيرى آنان پرده برداشته و نشان داده است كه آنان چگونه در پى گيرى اين پژوهشها در پى ضربه زدن به كيان فرهنگ اسلامى و معارضه با گسترش فرهنگ اسلامى بوده اند. آنگاه به انگيزه هاى استعمارى پرداخته و نشان داده است كه آنان در پى گسترش ابعاد سلطه سياسى و اقتصادى خود, نيازمند آگاهيهاى فرهنگى بوده اند و نيز محتاج دست يافتن به چگونگيهاى تفكر مسلمانان و چسانى ضربه پذيرى آنان به لحاظ فرهنگى. با اين همه وى منصفانه وجود برخى از انگيزه هاى علمى در اين پژوهشها منتفى ندانسته و ديدگاه برخى از پژوهشيان اسلامى را, كه به سلامت تحقيقات اينان باورى خويش بينانه دارند , نيز آورده است و در نهايت به حزم و استوار انديشى در مراجعه به آثار آنان توصيه كرده است و متفكران اسلامى را به حاضر يراقى و هوشمندى درباره آثار آنان فرا خوانده است.
متن كتاب در شش فصل تدوين شده است: در فصل اوّل پژوهشهاى مستشرقان را درباره تاريخ قرآن گزارش كرده است و چگونگى محتواى آثار نويسندگانى چون بلاشير, نولدكه, كارل بروكلمان را شناسانده است. در فصل دوّم به چگونگى ترجمه هاى آنان از قرآن پرداخته و در دو بخش , ترجمه هاى كامل قرآن و ترجمه بخشهايى از قرآن و ترجمه هاى مستشرقان را گزارش كرده است. فصل سوّم ويژه گزارش كوششهاى آنان است در تحقيق پژوهشهاى قرآنى كهن و نيز فهرستنگاريهاى مختلف. و در فصل چهارم پژوهشهاى موضوعى و تك نگاريهاى قرآنى آنان را شناسانده است. در فصل پنجم به ارزيابى كلّى آثار مستشرقان درباره قرآن پرداخته و نشان داده است كه بسيارى از پژوهشهاى آنان چون بر پايه هاى نااستوارى بنياد نهاده شده است تباه است و واهى. و از آن جهت كه از يكسو در پژوهش به كليه نصوص در يك موضوع مراجعه نكرده اند و از سوى ديگر از دريافت درست متن عاجز بوده اند غالباً نتايج تحقيقات آنان ناهنجار و نااستوار است.
آقاى صغير در فصل ششم فهرستى الفبايى از پژوهشها و نگارشهاى مستشرقان عرضه كرده است و در پايان كتاب به نتيجه گيرى از پژوهش خود پرداخته است.
در چاپ مورد گفتگو, چنانكه در آغاز آورديم, هر سه كتاب يكجا با صفحه شمارى مستقل صحّافى شده است. فهرست پايانى كتاب نيز متأسفانه ناقص است. به هر حال اين سه اثر در مجموعه آثار علوم قرآنى آثارى هستند خواندنى و سودمند.
1. مناهل العرفان فى علوم القرآن. محمد عبدالعظيم الزرقانى. (مصر دارأ حياء الكتب العربيّه). ج1, ص20.
2. تاريخ قرآن. محمود راميار. (تهران, اميركبير, 1362). ص56.
3. تاريخ القرآن. ابوعبداللّه الزنجانى. (تهران, مكتبة الصدر, 1387).
4. همان.
5. تاريخ قرآن. محمود راميار.
6. پژوهشى در تاريخ قرآن كريم. سيد محمد باقر حجتى. (تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, 1360).
7. تاريخ القرآن. عبدالصبور شاهين. (دارالقلم, 1966).
8. التمهيد فى علوم القرآن. محمد هادى معرفت. (قم, مؤسسة النشر الأسلامى, 1412). ج1, ص 403 ـ 271.
9. الموسوعة القرآنيه. ابراهيم الأبيارى. (مصر, موسسة سجل العرب, 1405). ج1, ص 390 ـ 323.
10ـ تصحيح الأعتقاد بصواب الأنتقاد أو شرح عقائد الصدوق. محمدبن النعمان. (قم, منشورات الرضى, 1363). ص 102.
11. بنگريد به التمهيد (پيشگفته). ج1, ص 108 به بعد; الصحيح من سيرة النبى الأعظم. جعفر مرتضى عاملى. (قم, 1400). ص 194; دروس حول نزول القرآن. ميرزا يداللّه الدوز دوزانى. (قم, انتشارات سيدالشهداء, 1413); كيهان انديشه (شماره 32, 1369), ص 58, مقاله (نظريه اى درباره كيفيّت نزول قرآن).
12. مباحث فى علوم القرآن. صبحى صالح. (استانبول, دار سعادت). ص51, مفهوم النهى.
13. بنگريد به رسالة الأسلام. (القاهره, دارالتقريب بين المذاهب الأسلاميه). ج12, ص356, 361 و …
14. دراسات قرآنية (= تاريخ القرآن). ص 85.
15. بنگريد التمهيد (پيشگفته). ج2, ص42 ـ 98; مباحث فى علوم القرآن. (پيشگفته). ص 101 به بعد.
16. دراسات قرآنيه (= المبادى العامه للتفسير). ص22.
17. همان. ص23.
18. بنگريد به الحاكم الجشمى و منهجه فى التفسير القرآن. عدنان زرزور. (بيروت, مؤسسة الرساله). ص354.
19. بنگريد به المنهج الحركى فى (ظلالِ القرآن). صلاح عبداالفتاح الخالدى. (جدّه, دارالمنارة , 1406). ص193 به بعد; اصول التفسير و مناهجه. فهل بن عبدالرحمن الروّمى. (الرياض, مكتبة التوبه , 1413). ص55 به بعد.