پژوهشى درباره لهجه قرآن كريم

پدیدآورسیدمحمدباقر حجتی

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 699 بازدید
پژوهشى درباره لهجه قرآن كريم

دكتر سيد محمدباقر حجتى
استاد گروه علوم قرآن و حديث دانشگاه تهران
چكيده

يكى از موضوعات ناپژوهيده در عرصه پژوهش‏هاى قرآنى اين است كه قرآن به چه لهجه‏اى نازل شده است. روايات و ديدگاه‏ها در اين زمينه آشفته است و در آنها پاسخ قانع‏كننده‏اى به اين سئوال داده نشده است. حاصل بحث در اين مقاله اين است كه قرآن به لهجه خاصى اعم از لهجه قريش يا غير قريش نازل نشده است؛ بلكه قرآن به زبان فصيح و بليغ عربى كه از هرگونه عيوب لهجات محلى و قبيگى عرب خالى است، نازل شده است.

كليدواژه‏ها:

لهجه قرآن، لغت قرآن، نزول قرآن، قرائت قرآن، هفت حرف، قبائل عرب.

1. مقدمه

به عقيده برخى، اختلافات قرائات در برخى از كلمات قرآن، نتيجه اختلاف لغات و لهجه‏هاى عربى و تعدّد آنهاست(طبرى، جامع البيان، ج1، ص9 به بعد). در اين مقاله سعى بر آن است كه ضمن بررسى لهجه‏هاى عرب در دوره جاهلى و اسلامى و موارد اختلاف قرائاتى كه ناشى از لهجه خوانده شده، به شناسايى لهجه يا لهجه‏هايى كه قرآن به آن نازل شده است، دست بيابيم.
سئوالاتى كه در اين مقاله درصدد پاسخ‏گويى به آنها هستيم، از اين قبيل است كه آيا لغت و لهجه‏اى كه قرآن به آن نازل شده است، چه لغت و لهجه‏اى بوده است؟ آيا تركيبى از لهجه‏هاى گوناگون عربِ پيش از اسلام و مقارنِ ظهور آن بوده‏است؟ يا لغت و لهجه قريش بوده است كه در موسم‏هاى خاصّ و از طريق تجارت و امثال آنها در نواحىِ ديگرِ جزيرة‏العرب انتشار يافته است؟

2. لغت و لهجه جاهلى

شايسته به نظر مى‏رسد، براى آشنايى به لهجه قرآن، نخست لهجه ادب جاهلى بررسى شود كه آيا عرب جاهلى در تعبير از افكار و عواطفِ خود در شعر و نثر لهجه خاصى را به كار مى‏برد؟ يا لهجه‏هاى متعددى را؟ بنا به فرض اول، آيا اين لهجه خاص در سطحى عالى‏تر از لهجه‏هاى محلّى قبائل متعدّد عربى قرار داشت؟ يا لهجه خاصّ قبيله خاصى را به كار مى‏بردند؟ و در اين صورت، آيا آن، لهجه خاص به چه قبيله‏اى تعلق داشت و در چه محلى پديد آمده بود؟ آيا از آنِ اعراب شمالِ جزيرة‏العرب بود يا به اعراب جنوب متعلق بود؟
گروهى از خاورشناسان غربى به امثال اين پرسش‏ها پاسخ‏هايى داده‏اند كه اينك بررسى مى‏شود:
نولدكه بر اين نظر است كه لهجه فصيح بر اساس لهجه‏هاى حجاز و نجد و مناطق مجاور فرات مبتنى‏است. نالينو نيز بر اين باور است كه زبان عربىِ فصيح از يكى از لهجات نجد پديد آمده و در كنده، تهذيب شده و به صورت لهجه ادبىِ پيشرفته و رايج، در آمده‏است. او معتقداست كه پادشاهان كِنده به خاطر عنايتى كه به رفاه زندگى شعرا و ادبا داشتند، آنها را به خود جلب كرده و نيز گسترش حكومت آنها كه قبائل مَعد را به خود پيوست و هم‏چنين گرد آوردن قبائل مختلف و از ميان بردن پراكندگى آنها، عامل رواج و پيشرفت اين لهجه گرديد(جواد على، ص47).
به عقيده او لهجه مزبور در نيمه قرن ششم ميلادى رواج و انتشار يافت و خارجِ نجد را نيز فراگرفت و در بيشتر جزيرة العرب ـ به خصوص بخش جنوبى حجاز كه مدينه و مكه و طائف در آن قرار داشت ـ بسط و گسترش يافت. اوضاع پايتخت‏هاى معروف آن عصر و ملوك حيره و غسّان را بدون ترديد مى‏توان عامل انتشار سريع و شگفت آور لهجه مذكور دانست.
هارتمن و ولرس را هم عقيده بر آن‏است كه عربى فصيح، عبارت از لهجه اعراب نجد و يمامه مى‏باشد؛ جز اين كه شعرا، اين لهجه را به ميزان قابل توجّهى دگرگون ساختند.
لَنْدبُرگ نيز در اين زمينه مى‏گويد: شعرا قواعد اين لهجه را تأسيس كردند و بعدى‏ها طبق قواعد آنها عمل نمودند و اين قواعد را از شعر آنها استخراج نموده، اصل نحو را نيز از قصايد آنها استنباط كردند(همان).
خاور شناسان، نظريه‏هاى خود را از رواياتى استنباط كرده‏اند كه دانشمندان اسلامى در باره شعر و لغت و لهجات عرب آورده‏اند و با اين كه آراى خاورشناسان بر روايات دانشمندان اسلامى مبتنى است، در عين حال براى يك نظريه علمى صحيح و قاطع درباره لهجه قرآن كافى به نظر نمى‏رسد؛ زيرا روايات دانشمندان اسلامى در عصر حكومت اسلامى تدوين شد؛ يعنى پس از آن كه لغت و زبان استقرارى يافت و لغت قرآن كريم، زبان رسمى و معمولى تمام ملّت عرب گرديد، اين روايات به وجود آمد.
به هر حال به نظر مى‏رسد، بهترين راه براى عرضه يك نظريه علمى در اين زمينه، مراجعه به كتيبه‏ها و نوشته‏هاى دست اوّل‏است كه با لهجات مختلفِ اصلى نگارش يافته‏اند تا بتوان از آنها وجوه اختلاف و اشتراك لهجه‏ها و قواعد زبان را استخراج نمود و بدين وسيله به شيوه نگارش در منطقه‏اى كه اين كتيبه‏ها و لوحه‏ها در آنجا پيدا شده و نيز به عصرى كه اين نوشته‏ها نگارش يافته است، وقوف پيدا كرد. سپس به مؤلَّفاتى كه درباره قواعد لهجه‏ها و ضوابط آنها اعم از صرف و نحو و لغت تأليف شده است، مراجعه نمود تا به ريشه اين زبان‏ها و تمايزات ميان آنها، و لغت و زبان فصيح ـ كه لهجه و تعبير قرآن كريم‏است ـ آگاهى يافت.
نوشته‏هاى مربوط به عصر جاهلى كه اساس استشهاد و استدلال‏است، در عصر حاضر به هزارها لوحه و كتيبه مى‏رسد. آنها لهجه‏هاى متعدّدى را از قبيل لهجه معينى، سبئى، قتبانى، حضرمى، ثمودى و لحيانى حكايت مى‏كنند. در اين ميان لهجه ديگرى به چشم مى‏خورد كه به زبان فصيح عربى نزديك‏است و از اين لهجه در ميان لهجه‏هاى مذكور، آثار كمترى به دست آمده و روى هم به شش اثر مى‏رسد و تمام آنها مربوط به غرب و جنوب و جزيرة‏العرب مى‏باشد. البته به استثناى نصوص و مدارك معدودى كه از عرب شرق جزيره به دست آمده‏است.
اين تفاوت، ناشى از كثرت اطلاع عربِ غرب و جنوب و يا قلّت اطّلاع عرب شرق از كتابت و نوشتن نيست؛ بلكه منشأ آن، اختلاف محيط طبيعى‏است. در غرب و جنوب جزيره، سنگ‏ها سخت بوده و نوشته‏ها را در خود نگاه مى‏داشت؛ ولى چون در شرق جز شن و ريگ و خاك وجود نداشت؛ به همين رو، نوشته و نقوش در آنها پايدار نمى‏ماند؛ لذا محقّقان در شرق جزيرة‏العرب جز به آثار معدودى برنخوردند. آن هم روى سنگ‏هايى كه از اماكن دور به آنجا مى‏آوردند و نوعاً در شن‏زارها فرومى‏رفت و كمتر خود را نمايان مى‏ساخت. اين آثار در ميان ريگ و خاك مستور و مدفون ماند تا كاوشگران شركت‏هاى نفتى و جهانگردان، بدانها دست يافتند.
آثار مداركى كه با موضوع بحث ما رابطه مستقيم دارد، مدوّناتى‏است كه در قرن ششم ميلادى نوشته شده‏است. به خصوص مقدارى از آن كه مربوط به زمان اندكى قبل از اسلام و نزول قرآن است.
به هرحال آثار مربوط به پيش از قرن ششم ميلادى، قسمت عمده آثار و مدارك موجود را تشكيل مى‏دهد؛ امّا آن آثارى كه مربوط به قرن ششم و چند سال قبل از اسلام و در نيمه اوّل قرن مزبور نوشته شده، بسيار كم و غير قابل توجّه‏است؛ ولى آثار قابل توجهى در مورد لهجه‏هاى زبان عربى كه در سال‏هاى مقارن با ظهور اسلام و يا ايّام نزول وحى نوشته شده باشد، به هيچ‏وجه وجود ندارد تا بتواند به ما در شناختن لهجه‏اى كه هنگام ظهور اسلام در جزيرة العرب رايج بود، مدد كند.
متأسّفانه در حين ظهور اسلام يا صدر اسلام تأليفى در نحو و ادبيّاتِ لهجه‏هاى عرب جاهلى و يا لهجه‏هاى معمول، در دست نيست. تحقيقاتى نيز كه برخى از دانشمندان، امثال همدانى و نشوان بن‏سعيد حميرى و امثال آن دو انجام داده‏اند و هم‏چنين كتاب‏هايى كه ديگران درباره لهجه‏هاى عرب با استفاده از دستاوردهاى آن دو پرداخته‏اند، بيشتر به مفردات مربوط است و اغلب درباره لهجه‏اى‏است كه قرآن كريم بدان نازل شده‏است(همدانى، ج8، ص122).
متونى كه در اَلاِكليل همدانى و برخى مؤلفات ديگر راجع به نصوص و نوشته‏هاى عصر جاهلى آمده، اصلى نيست؛ بلكه استنباطاتى است كه نويسندگان مزبور از مدارك اصلى نموده‏اند؛ از اين رو نصوص مزبور نمى‏تواند نماينده لهجات مربوط به قبل از اسلام باشد؛ به همين جهت حكم نصوص جاهلى را ندارد.
نزديك‏ترين نصوص و مدارك به زبان و لغات عربى، لغت و زبانى‏است كه طبق آن، نوشته‏ها فراهم مى‏آمد. كهن‏ترين و مفصّل‏ترين متونى كه نماينده عربى فصيح است و عربيت قرآن بر آن متكى است، متون حَرّان‏است كه به سال 328 ميلادى تعلق دارد و در بلاد شام كشف شده‏است.
وجود چنين متونى نشان مى‏دهد كه اعراب اين سرزمين به لهجه‏اى نزديك به لهجه قرآن كريم تكلّم مى‏كردند و مى‏نوشتند؛ اما نزديك‏ترين نصوص مربوط به ايّام ظهور اسلام، كمترين و مختصرترين متونى‏است كه كشف شده‏است؛ به همين رو از شناخت پيوستگى آنها به لهجه قرآن كريم، محروم هستيم و نمى‏توانيم تطوّر اين لهجه را از آغاز اطّلاع بر نخستين متن مدوّن تا ايّام ظهور اسلام و ويژگى‏هاى صرفى و نحوى و وجوه اشتراك آن را نسبت به قواعد لهجه قرآن بشناسيم.
مورّخين يادآور شده‏اند، در حيره يك مركز علمى و مدرسه وجود داشت كه خطّاطان و نويسندگان حجاز، نگارش قرآن را در آنجا مى‏آموختند، و قبل از اسلام گروه بسيارى از دانشمندان مسيحى در آن مركز تربيت شدند و در كنيسه‏ها و ديرها و كاخ‏ها، جُنگ‏ها و مجموعه‏هايى وجود داشت كه در آنها اشعارى كه در باره ملوك و فرمانروايان آن سروده شده بود، ديده مى‏شد(طبرى، تاريخ الطبرى، ج2، ص37 و ابن‏جنى، الخصائص، ج1، ص393 و زبيدى، ج2، ص70 و جمحى، ص10 و سيوطى، المزهر، ج2، ص474 و جوادعلى، تاريخ العرب قبل الاسلام، ج1، ص14).
با اين وصف، براى بررسى صحيح لهجه‏هاى عربى پيش از اسلام و مقارن با ظهور آن بايد نوشته‏ها و متون عصر جاهلى را مورد مطالعه قرار داده و آنها را بر حسب نتايج اين مطالعات، به مجموعه‏هايى تقسيم نمود و براى شناختن لهجه قرآن بايد لهجه‏هاى قبائل مختلف عربى و لهجه اهل حجاز و به خصوص لهجات اهل مكّه و مدينه و نواحى ميان آن دو را كه قرآن در آن جاها نازل شده‏است، شناخت. ولى متونى كه كمى پيش از ظهور اسلام يا هنگام ظهور آن تدوين شده باشد، فعلاً در دسترس نيست.

3.لغت و لهجه قرآن كريم

قرآن كريم به زبان عربىِ روشن(نحل، آيه 103) بر پيغمبر اسلام(ص) نازل گرديد. عرب همواره به لغات و لهجه‏هاى مختلف سخن مى‏گفت. اينك سئوال اين است كه آيا قرآن به كدام يك از لهجه‏هاى مختلف عربى نازل شده‏است؟
قرآن لهجه خاصّى را معيّن نكرده و حتّى بدان اشاره ننموده است، و واژه‏هاى عربى يا عربيّاً كه در سوره‏هاى متعددى به كار رفته، واژه‏اى عام و كلى‏است، و بر لهجه خاصى دلالت ندارد.
در اين زمينه كه آيا قرآن به چه لهجه‏اى نازل شده است، دو ديدگاه جلب نظر مى‏كند كه اينك به بررسى آنها پرداخته مى‏شود.

3. 1. نظريه نزول قرآن به لهجه‏هاى گوناگون عرب

پاره‏اى از روايات از جمله روايت انزل القرآن على سبعة احرف يكى از مستمسكات طرفداران اين نظريه‏است كه قرآن مركب از لهجات گوناگون عرب‏است(طبرى، جامع‏البيان، ج1، ص9 به بعد). برخى از علماى اهل سنت از جمله طبرى منظور از هفت حرف را در اين روايت، عبارت از لهجه‏هاى مختلف عربى مى‏دانند.
اين روايت مشهور و معروف‏است و در كتب تفسير و قرائات و حديث اهل سنّت به طرق و وجوه متعدد نقل شده‏است. روايت مذكور به گروهى از صحابه پيغمبر(ص) منتهى مى‏شود كه آن را از پيغمبر(ص) شنيدند. صحابه مذكور عبارت‏اند از: عمر بن‏خطاب، عثمان بن‏عفان، ابن‏عبّاس، ابن‏مسعود، ابى بن‏كعب، انس، حذيفة بن‏يمان، زيد بن‏ارقم، سمرة بن‏جندب، سليمان بن‏صرد، عبد الرحمان بن‏عوف، عمروبن ابى‏سلمه، عمروبن‏عاص، معاذبن‏جبل، هشام بن‏حكيم، ابى‏بكره، ابى‏جهم، ابى‏سعيد خدرى، ابى‏طلحه انصارى، ابى‏هريره، و ابى‏ايّوب انصارى. شمار اين صحابيان به بيست و يك مى‏رسد(سيوطى، الاتقان، ج1، ص78).
روات و ناقلان، علل و اسباب مختلفى را در سبب صدور اين حديث از پيامبر(ص) ياد آور كرده‏اند كه اينك برخى از مهم‏ترين آنها ياد مى‏شود.
از جمله مى‏گويند: رسول خدا(ص) احساس كرد كه اگر قرآن به يك حرف نازل مى‏شد، صحابه و قاريان قرآن، در قرائت قرآن به دشوارى مى‏فتادند؛ چون لغات و لهجات آنها مانند هم و يكنواخت نبوده‏است. به همين جهت آن حضرت از خداوند درخواست كرد، قرآن را به لهجه‏هاى مختلف نازل كند تا قرائت آن براى عموم آسان و روان باشد. خداوند درخواست پيغمبر خود را اجابت كرد و قرآن را به هفت حرف (لهجه) نازل نموده‏است.
در توضيح اين رخداد روايات گوناگونى رسيده‏است. در يكى از آنها آمده‏است كه پيغمبر فرمود: خداوند مرا مأمور كرد، قرآن را به يك حرف قرائت كنم. از او خواستم بر امت و پيروان من آسان گيرد؛ لذا مرا امر داد، به دو حرف قرائت نمايم. درخواست نمودم آسان‏تر كند. دستور داد قرآن را به هفت حرف بخوانم(همان).
نيز در حديث ديگرى آمده‏است كه پيغمبر(ص) فرمود: جبرائيل(ع) قرائت به يك حرف را به من تعليم داد؛ لذا مراجعه كردم و خواستم قرآن را به بيش از يك حرف، به من تعليم دهد؛ از اين رو جبرئيل تا آنجا توسعه داد كه به هفت حرف رسيد.
آنچه از اين دو حديث استفاده مى‏شود، اين‏است كه نزول قرآن به يك لهجه منحصر نبوده‏است؛ بلكه به لهجه‏هاى متعدّدى نازل شده‏است(همان).
دانشمندان اسلامى در تبيين لهجه‏هايى كه قرآن به آنها نازل شده، آراى مختلفى طرح كردند؛ ولى هيچ‏يك از اين آرا قانع‏كننده به نظر نمى‏رسد. به منظور تبيين مدلول اين روايات بجاست، به چگونگى لهجه‏هاى عرب نگاهى افكنده شود.
چنان كه آورده‏اند، هريك از قبايل مختلف عرب با لهجه و لغت خاصّى تكلّم مى‏كردند و حتى برخى از آنها جز به لغت و لهجه خاصّ خود، انس و آشنايى نداشتند و نمى‏توانستند به لغت و لهجه ديگرى سخن گويند. از نظر عدّه‏اى از محقّقان اهل سنّت، همين امر موجب شد كه اختلافات در قرائت قرآن تجويز گردد.
طبرى در مقدمه تفسير خود به اين سئوال مى‏پردازد كه اگر نزول تمامى قرآن به لغت و زبان عربى، صحيح باشد، به كدام يك از لغات و لهجه‏هاى عرب نازل گرديده؟ آيا به تمام لغات و لهجات يا به برخى از آنها؟ بى‏ترديد تمام اقوام و قبائل عرب، در عرب بودن، مساوى هستند.
طبرى با توجه به روايات مذكور به اين نتيجه مى‏رسد كه قرآن به لغات بعضى از قبائل عرب نازل شده‏است، نه به تمام آنها، و قرائت مسلمين و مصاحفى كه در دسترس آنهاست، به لغات عدّه‏اى از قبائل عربى‏است(طبرى، جامع البيان، ج1، ص25).
به منظور روشن شدن اين كه قرآن به كدام يك از لهجه‏هاى عرب نازل شده‏است، مراجعه به رواياتى كه در اين زمينه رسيده، ضرورى‏است. احاديثى كه لهجه‏هاى قرآن را مشخّص مى‏كند، غالباً به ابن عبّاس مى‏رسد. رُوات اين سلسله عبارت‏اند از: ابن‏كلبى و ابى‏صالح كه از ابن عبّاس و نيز قتاده كه او نيز از همو نقل كرده‏است.(همان، ص23)
ابى صالح مدّعى شده از ابن عبّاس شنيده‏است كه مى‏گفت: قرآن به هفت حرف نازل شده‏است(سيوطى، پيشين). پنج حرف آن از آنِ شاخه‏ها و طبقات بعدى قبيله هوازن، و دو حرف آن از آنِ قبيله قريش و خزاعه‏است(طبرى، پيشين). قتاده نيز ادّعا كرد كه از ابن‏عبّاس شنيده‏است، مى‏گفت: قرآن به زبان قريش و خزاعه نازل گرديده‏است؛ زيرا خزاعه و قريش همجوار بوده و تفاهم آنها در لهجه‏ها و لغاتشان براى آنها آسان بوده‏است(همان).
برخى از دانشمندان با استناد به اين‏گونه احاديث مى‏گويند: عرب داراى لهجه‏هاى متعدّدى بوده‏است؛ ولى تمام آنها از لحاظ فصاحت و شيوايى، مساوى نيستند و چون قرآن داراى اعجازاست، ناگزير بايد به فصيح‏ترين لغت و لهجه عربى نازل گردد و فصيح‏ترين لهجه‏هاى عربى، لهجات طبقات بعدى هوازن مى‏باشد كه عبارت‏اند از قبائل سعد بن بكر، خيثم بن بكر، نصر بن معاويه، ثقيف و دو لهجه قريش و خزاعه كه روى هم به شش لهجه مى‏رسد(همان)؛ ولى اين نظريه، موافق روايتى نيست كه نزول قرآن را به هفت حرف و لهجه مى‏شمارد؛ لذا بعضى از علما اين هفت حرف و لهجه مذكور در روايات را عبارت از لهجات قبائل هذيل، قريش، تميم، ازد، ربيعه، هوازن و سعد بن بكر، و گروهى ديگر عبارت از لهجه‏هاى هذيل، كنانه، قيس، تيم الرباب، اسد بن خزيمه، و قريش مى‏دانند(همان).
برخى حديثى را كه از ابن‏عبّاس از طرق ابى‏صالح و قتاده نقل شده‏است، غير قابل اعتماد شمرده‏اند؛ به همين جهت، سند ابن كلبى از ابى صالح را علماى سنّت سلسله كذب خوانده‏اند و بسيارى از دانشمندان در استشهاد به احاديثى كه از اين طرق وارد شده، احساس ناهموارى و اشكال مى‏نمايند.(ذهبى، ج1، ص137 و ج3، ص256 و ابن‏حجر، ج6، ص196).
طبرى در مورد قتاده مى‏گويد كه وى به ابن‏عبّاس بر نخورده و چيزى از او نشنيده‏است(طبرى، جامع البيان، ج1، ص23). پس روايت قتاده از ابن‏عبّاس مبنى بر نزل القرآن بلسان قريش و لسان خزاعة قابل استناد نيست. همين قتاده، حديث ديگرى قريب به همان مضمون از ابى الاسود روايت كرده و مدّعى‏است، از او شنيده‏است كه مى‏گفت: نزل القرآن بلسان الكعبين: كعب بن‏عمرو و كعب بن‏لؤى.
خلاصه آن كه روايت نزول قرآن به هفت حرف، به طرق متعدّدى رسيده‏است؛ ولى چون توضيح قابل توجّه و مطمئنّى درباره آن اظهار نشده‏است، مُجْمَل و عام به شمار مى‏رود.
بنا بر اين به نظر مى‏رسد، ذكر اين لهجه‏ها در ذيل روايت مورد بحث جزء متن حديث نيست؛ بلكه راويان مذكور آن را به متن حديث الحاق كرده‏اند.

3. 2. نظريه قريشى بودن لهجه قرآن

برخى از دانشمندان ضمن نقد رواياتى كه نزول قرآن را به لهجه‏هاى گوناگون عرب دانسته‏اند، بر اين باورند كه قرآن به يك لهجه نازل شده و آن نيز فقط لهجه قريش‏است كه پيامبر اسلام(ص) از ميان آنها به پيامبرى مبعوث شد.
براى نمونه خالد بن‏سلمه درباره اين روايتى كه قتاده از ابن عباس آورده‏است، مى‏گويد: آيا از اين مرد نابينا تعجّب نمى‏كنى كه مى‏گويد: قرآن به زبان دو كعب، كعب بن‏عمرو و كعب بن‏لؤى نازل شده‏است؛ در حالى كه قرآن به زبان قريش نازل گرديده‏است؟(همان)
به علاوه، اين روايتى كه به ابن‏عبّاس نسبت داده شده است، با روايتى كه صريحاً مى‏گويد، قرآن، به زبان قريش نازل شده‏است(طبرى، پيشين، ج1، ص23)، تعارض دارد؛ زيرا در اين روايت، لهجه قرآن را در يك لهجه، محدود و مشخّص مى‏كند؛ چنان كه از گفتار عثمان به افرادى كه در جمع و تدوين قرآن شركت داشتند، همين معنا استفاده مى‏شود؛ زيرا عثمان به آنها گفته بود، هرگاه با زيد بن ثابت در مورد قرآن، دچار اختلاف نظر شديد، آن را به زبان و لغت قريش بنويسيد؛ چون قرآن به زبان آنها نازل شده‏است(همان، ص24).
برخى از علما براى سازش ميان احاديثى كه لهجه‏هاى قرآن را متعدّد مى‏شمارند و احاديثى كه تنها لهجه قريش را لهجه قرآن معرّفى مى‏كند، به چند طريق چاره‏جويى نمودند:
گروهى گفته‏اند كه قرآن فقط به لغت مُضَر نازل گرديده‏است؛ چنان كه از عمر نيز همين معنا را آورده‏اند. برخى در توضيح لغت مضر گفته‏اند كه آن عبارت از لهجه‏هاى هذيل، كنانه، قيس، ضبه، تيم‏الرباب، اسد بن‏خزيمه، و قريش است كه مجموعاً به هفت لهجه مى‏رسد(همان).
شمار ديگرى معتقدند كه قرآن فقط به لهجه و لغت قريش نازل گرديده‏است؛ منتها قريش داراى لهجه‏هاى متعدّدى بوده‏است.
دسته ديگرى را عقيده بر آن‏است كه قرآن، نخستين‏بار به زبان قريش نزول يافته بود؛ اما سپس هر قبيله‏اى به جهت مشقتى كه رعايت لهجه خاصى درپى داشت، اجازه يافت كه قرآن را به لغت و لهجه مأنوس و عادى خود كه از نظر اِعراب و الفاظ با هم اختلاف داشت، قرائت كند(سيوطى، الاتقان، ج1، ص81).
ولى حقيقت مطلب اين‏است كه اگر ما مواضع اختلاف قرائات را در قرآن بررسى كنيم، حتّى در پيچيده‏ترين و ناهموارترين موارد خود طورى نيست كه تلفّظ يا فهم آن شاقّ و غير قابل امكان باشد؛ بلكه قبائل مختلف عرب و غير عرب مى‏توانستند، بدانها تكلّم نموده و آنها را درك كنند.
پس اين علل نمى‏تواند مجوّز قرائات مختلف باشد. بنا بر اين، تعليل نزول قرآن به هفت حرف، وجه درستى ندارد و حتّى حديث مزبور را متزلزل مى‏سازد.

3. 3. دلايل نظريه قريشى بودن لهجه قرآن

دانشمندانى كه معتقدند، قرآن به لهجه قريش نازل شده‏است، به اين ادله استناد مى‏جويند:
الف. قريشى بودن رسول خدا(ص): بى‏ترديد رسول خدا(ص) از قبيله قريش بوده و آن حضرت و نيز قبيله قريش در مكّه به سر مى‏بردند؛ بنا بر اين بايد قرآن به زبان قوم و قبيله پيغمبر(ص) نازل شده باشد تا حجّتِ بر آنها تمام باشد(رافعى، اعجاز القرآن، ص63 به بعد).
آيه وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ(ابراهيم، آيه 4) دليل بر همين مطلب‏است، و چون قوم پيغمبر(ص) از قريش بودند، ناگزير بايد نزول قرآن به لهجه آنها باشد(سيوطى، الاتقان، ج1، ص81).
ب. امتياز لهجه قريش بر ساير قبايل عرب: قريش، فصيح‏ترين و بليغ‏ترين قبائل عرب بودند؛ چون در موسم‏هاى خاصّى كه قبائل ديگر عربى هر سال به مكّه مى‏آمدند، سخنانى از آنان مى‏شنيدند و از ميان سخنان آنها، شيواترين الفاظ و واژه‏ها و تعبيرات را انتخاب مى‏كردند و آنچه را كه گزين كردند، براى آنها فطرى گشت تا جايى كه داراى فصيح‏ترين لهجه‏ها شدند(ابن‏فارس، ص28 و سيوطى، المزهر، ج1، ص21).
ج. مصون ماندن لهجه قريش از اختلاط: قبيله قريش در مسافتى دور از عجم‏ها به سر مى‏بردند. به همين جهت زبان و لهجه آنها از دگرگونى ـ كه نتيجه اختلاط و آميزش با بيگانگان‏است ـ مصون مانده و اسلوب عربى خود را حفظ كرده بودند؛ به همين رو قُرب و بُعدِ قبائلِ ديگر به قبيله قريش در استشهاد به سخنان آنها مورد توجّه دانشمندان لغت بوده‏است(ابن‏خلدون، فصل8، قسم6)؛ به اين معنا كه هر قبيله هرچه به قبيله قريش نزديك‏تر بودند، سخنان آنها ارزش و اعتبار بيشترى كسب مى‏كرد.
د ـ وجود اخبارى در تأييد برترى لهجه قريش: اخبارى دردست است كه برترى لهجه قريش را تأييد مى‏كند؛ به اين معنا كه قريش، شيواترين الفاظ و تعبيرات را در لغات و لهجه خود گزين كرده بود. يكى از آنها خبر منسوب به قتاده(م117ق)است؛ چون قتاده گفته است: قريش بهترين لغات را انتخاب كرده بود تا در نتيجه داراى فصيح‏ترين لغات و لهجه‏ها گرديد و قرآن نيز به لهجه آنها نزول يافت(ابن منظور، ج1، ص77).

3. 4. نقد نظريه قريشى بودن لهجه قرآن

شيوايى و فصاحت لغت و لهجه قريش را در صورتى مى‏توانيم بپذيريم كه شواهدى بر خلاف آن نقل نكرده باشند؛ در حالى كه آورده‏اند: عثمان به كسانى كه نگارش قرآن را به عهده گرفته بودند، دستور داد كه املاكننده از قبيله هذيل و نويسنده از قبيله ثقيف باشد(ابن‏فارس، ص28) و روشن است كه هيچ‏يك از اين دو قبيله از قريش نبوده‏اند.
نيز نقل كرده‏اند كه در لهجه قريش، نوعى ابهام و پيچيدگى وجود دارد(زبيدى، ج9، ص6) و قرشى‏ها در فهم كلمات و الفاظ قرآن دچار اختلاف نظر بوده، ناگزير بودند در توضيح آنها به ديگران مراجعه كنند(طبرى، جامع‏البيان، ج1، ص9 به بعد). اگر قرآن به لهجه قريش نازل شده بود، اين اختلاف نظر در فهم كلمات قرآن، پديد نمى‏آمد.
همين طور، مورّخين گفته‏اند كه عرب به تقدّم و برترى قريش در همه امور جز در شعر، معترف‏است و در زمان جاهليّت، كمتر از قبائل ديگر، شعر سروده‏اند. مؤيّد اين مطلب آن‏است كه اكثر شعراى جاهلى از قبيله قريش نبوده‏اند.
هم‏چنين، اگر قرآن به لهجه قريش بود، چرا مفسّرين ـ كه در رأس آنها ابن‏عبّاس قرار دارد ـ در تفسير قرآن و توضيح الفاظ آن به اشعار و سخن عرب استشهاد مى‏كردند؟ در حالى كه سخنان و اشعار مورد استشهاد آنها از رجال قريش نبوده‏است.
علاوه بر اين، چرا دانشمندان لغت، خود را به تَعَب و رنج وامى‏داشتند و به بيابان‏ها روى مى‏آوردند تا در باره لغات پژوهش نمايند و چرا براى آشنايى بيشتر به لغات غريب و نادر و شعر شعرا، از اهل باديه سئوال مى‏كردند؛ اما از قريش استفاده نمى‏نمودند؟
به علاوه چرا برخى از علماى لغت و ادب، برخى از لهجه‏هاى عربى را بر برخى ديگر از نظر فصاحت و شيوايى ترجيح داده‏اند؟ چنان كه ابو عمرو بن علا گويد: علياى هوازن و سفلاى تميم، فصيح‏ترين قوم عرب به شمار مى‏روند(سيوطى، المزهر، ج1، ص211 و همو، الاتقان، ج1، ص109 و رافعى، تاريخ آداب اللغة العربية، ج1، ص128).
در صورتى كه آنان از قبيله قريش به شمار نمى‏آمدند. گروهى ديگر از دانشمندان، لهجه‏هاى «هوازن، جرهم، و نصر قعين» را بر لهجات سايرِ قبائل از لحاظ فصاحت ترجيح مى‏دهند(ابن‏منظور، ج7، ص225 و رافعى، پيشين) و نيز بعضى از دانشمندان، قبائل هوازن، تميم و اسد را فصيح‏ترين قبائل عرب معرّفى كرده‏اند و به همين جهت لغات و واژه‏هاى فصيح را از آنان دريافت كرده‏اند. خليل و كسايى و ازهرى را مى‏توان از طرفداران نظريه اخير دانست.
ابوعبيد گويد: من تصوّر مى‏كنم كه فصيح‏ترين قبائل عرب، قبيله سعد بن‏بكراست؛ به اين دليل كه پيغمبر(ص) فرمود: «من از تمام عرب فصيح‏ترم با اين امتياز كه از قبيله قريشم؛ ولى در ميان سعد بن‏بكر پرورش يافتم و دوران شيرخوارگى را در ميان آنها به سر بردم». سعد همان قبيله‏اى هستند كه ابو عمرو بن‏علا در باره آنها گفته بود: «افصح العرب عليا هوازن و سفلى تميم»(رافعى، پيشين).
پس پيغمبر اسلام(ص) قبيله سعد را بر ساير قبائل عرب در فصاحت لهجه برترى داده‏است و تمام قبائلى كه لغات و واژه‏ها و لهجات فصيح از آنها دريافت شده است، نوعاً از قبيله قريش نبوده‏اند.
نيز مورّخين نوشته‏اند كه داوران عكاظ معمولاً از قبيله تميم بوده‏اند. چرا مردم اين قبيله را براى داورى انتخاب كردند و قريش را در اين كار دخالت ندادند؛ در حالى كه قريش از تميم، شايسته‏تر بودند؟ آيا انتخاب تميم به اين داورى نشانه آن نيست كه قبيله تميم و يا برخى از رجال آن از نظر فنّ سخن و فصاحت بر قبيله قريش تفوُّق داشته‏اند؟
علاوه بر اين، زبان و لغت خطابه و شعر در جاهليّت، همان لغتى بود كه بعدها قرآن بدان نازل گشت. شعرا و خطبايى كه اشعار و سخنان فصيح به آنها منسوب‏است، همگى از اهل مكّه نبودند؛ بلكه از نواحى مختلف جزيرة‏العرب و حتّى عدّه‏اى از آنها از عراق و يا بلاد شام بودند.
امّا اين كه چون پيغمبر اكرم(ص) از قريش بوده و بايد وحى به لغت و لهجه قريش باشد، بايد گفت كه تمام عرب قوم پيغمبر اكرم(ص) بوده‏اند و آيه قرآن نيز قوميت خاصى را به معناى محدود آن ـ يعنى قبيله خاص ـ تعيين نكرده‏است؛ زيرا خداوند قرآن را با تعبير لسانٍ عربى كه واژه‏اى عام و مجمل‏است وصف كرده‏است و اين واژه شامل تمام لهجه‏هاى قبائل مختلف مى‏گردد و اگر منظور از قوم در آيه وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ(1)(ابراهيم، آيه 4) فقط قبيله قريش باشد، بايد در جاى ديگر يادآور شود كه قرآن به لغت و لهجه قريش نازل گرديده‏است تا مفهوم آيه براى همه روشن گردد.
به هرحال، در صورتى نظريه مورخان در اين مورد ـ كه قريش خوش‏ذوق بودند و فصيح‏ترين لغات و لهجه‏ها را گزين كرده‏اند ـ پذيرفته‏است كه مدلّل و مستَنَد باشد؛ ولى ما پس از بررسى گفته‏ها و آراى آنها ملاحظه مى‏كنيم، چنين نيست و ادله‏اى كه در اين مورد اقامه مى‏نمايند، عين مدّعاست و اَسناد قابل اطمينانى نيز در مورد احاديثى كه يادآور شده‏اند، به دست نمى‏دهند.
دانشمندان، اين اخبار را نقل كرده و صدها سال دست به دست گشته و داراى رواج و معروفيت خاصى شده است. اين معروفيت را نمى‏توان انكار كرد؛ ولى هر امر معروفى نمى‏تواند حقّ و مسلّم باشد. علما، بسيارى از احاديثى را كه به طرق متعدّد و اَسناد فراوان نقل شده و معروفيتى براى خود كسب كرده، رد كرده‏اند؛ زيرا بعدها پى‏برده‏اند، در سند يا متن روايات، مشكلاتى به چشم مى‏خورد كه آنها را از اعتبار مى‏اندازد.

4. رابطه لهجه‏هاى عرب و اختلاف قرائات

دانشمندان، نمونه‏هايى از كلمات غير قرشى را كه در قرآن كريم آمده‏است، ياد كرده‏اند و يادآور شده‏اند كه اين كلمات از لهجه‏هاى ديگراست، از قبيل: الارائك، لاوزر، يفتنكم و مانند آنها، كه برخى اصول اين‏گونه كلمات را به پنجاه لهجه از لهجه‏هاى مختلفِ قبائل عرب ارجاع داده‏اند(سيوطى، الاتقان، ج1، ص229 به بعد).
بارى، قرائت عبد اللّه‏ بن‏مسعود از نظر اهل سنّت و برخى شيعه از قرائات مشهور بوده‏است. عبد اللّه‏ بن‏مسعود از قبيله هذيل‏است(نديم، ص55)، ناگزير بايد در باره لهجه هذيل و خصوصيات و مميّزات آن نسبت به لهجه‏هاى ديگر بحث كرد.
هذيل از قبائلى‏است كه در تدوين و نگارش قرآن از لحاظ جَوْدَت و پيشرفت لهجه معروف بوده‏است(ابن‏سعد، ج1، ص15 و ابن قتيبة، ص373).
اشعار اين قبيله مى‏تواند ما را به لهجه هذيل راهبرى كند؛ ولى بايد اين نكته را در نظر گرفت كه اين اشعار مانند شعرهاى جاهلى، پيشرفته و موافق با قواعدى‏است كه در عصر اسلامى ضبط شده‏است؛ علاوه بر اين، اشعار مزبور مطابق نقل رُواتى‏است كه از قبيله هذيل نبوده‏اند؛ لذا در اشعار هذليين مسائلى كه مخالف با قواعد لهجه عربى باشد، كمتر ديده مى‏شود تا آنجا كه حتّى نمى‏توانيم ادّعا كنيم كه فلان شعر مسلّماً به لهجه هذيل‏است. هماهنگى اين اشعار با قواعد عربى كه احتمالاً بعدها در مورد اشعار جاهلى به كار رفته‏است، ما را از وقوف به لهجه‏هاى قبائل مختلف عرب، بى‏نصيب ساخته‏است.
مهم‏ترين مثالى كه دانشمندان درباره قرائت ابن مسعود يادآور شده‏اند و با بحث ما در مورد لهجه‏ها مربوط‏است، اين‏است كه او كلمه «حتّى» را در آيه ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الاْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتّى حينٍ(2) (يوسف، آيه 35)، «عتّى» قرائت كرده‏است، مفسّرين و علماى لغت يادآور شده‏اند كه اين قرائت طبق لهجه هذيل است و كلمه «عتى» نزد اين قبيله همان «حتى»است؛ زيرا حرف عين به جاى حاء در ميان اين قبيله به كار مى‏رفت(بيضاوى، ج1، ص60).
علما مواردى ديگرى را يادآور نشده‏اند كه ابن مسعود «عتى» را به جاى «حتى» به كار برده باشد؛ با اينكه اين كلمه در مواضع متعدّدى از قرآن آمده‏است. در كتب لغت نيز اشاره نشده‏است كه قبيله هذيل، عين را به جاى حاء استعمال كرده باشند.
بايد يادآور شد كه ابن‏مسعود طبق بسيارى از روايات، «نعم» را «نحم»(سيوطى، المزهر، ج1، ص133) و «بُعثِر» را «بُحثر» قرائت كرده‏است(ابن هشام، ج4، ص25) و اين روايات با رواياتى كه حاكى است، ابن مسعود در آيه سابق‏الذكر «حتى» را «عتى» قرائت نموده است، منافات دارد؛ چون در روايات اخير ملاحظه مى‏شود كه ابن مسعود، عين را حاء و در روايات سابق‏الذكر، حاء را عين يعنى به عكس قرائت كرده‏است. مفسّرين مورد ديگرى را متذكر نشده‏اند كه ابن‏مسعود در آنها حرف عين را به حاء مبدل كرده باشد؛ در حالى كه حرف عين در موارد عديده‏اى از قرآن آمده‏است.
البته رواياتى وجود دارد كه نشان مى‏دهد، قبيله اسد و تميم، حرف حاء را به جاى عين در برخى موارد از قرآن به كار بردند و به جاى «مَعَهُم» «مَحَهُم» و به جاى «أعهد» «أحهد» قرائت مى‏كردند. اين دو نمونه نيز نمى‏تواند دليلى بر اِبدال مزبور در ميان دو قبيله نامبرده باشد. روايات ديگرى هست كه به لغات ديگر مربوط‏است و نشان مى‏دهد چنين ابدالى در لهجه سعد بن بكر كه ساكن شمال مدينه بوده‏اند ديده شده‏است(ابن‏منظور، ج2، ص40).
ولى چه رابطه‏اى ميان ابن‏مسعود و اين قبيله وجود دارد؛ در حالى كه ابن مسعود از قبيله هذيل‏است؟ آيا مى‏شود، فرض نمود كه ابن‏مسعود، قرائت خود را از زبان مردم قبيله سعد بن‏بكر اخذ كرده باشد؟
ظاهراً قرائات مذكور ـ كه به ابن مسعود منسوب‏است ـ معلول اشتباهى‏است كه آن هم نتيجه طرز نگارشِ قرآنِ منسوب به اوست و الاّ معقول نيست كه ابن‏مسعود تنها به قرائات مذكور در موارد ياد شده اكتفا كرده باشد.

5. نتيجه

چنان كه آمد، رواياتى كه در زمينه نزول قرآن به لهجه قريش يا ديگر لهجات عرب رسيده، نامنقح و تناقض‏آميز است و ما را به لهجه يا لهجات معينى از لهجات عرب راهبرى نمى‏كنند. نظر به مشكلات اين روايات و با توجه به اطلاق لسان قوم در آيه چهار سوره ابراهيم به اين نتيجه مى‏رسيم كه قرآن به لهجه خاصى اعم از لهجه قريش يا غير قريش نازل نشده است؛ بلكه قرآن به زبان فصيح و بليغ عربى كه از هرگونه عيوب لهجات محلى و قبيگى عرب خالى است، نازل شده است.

منابع

ابن‏جزرى؛ النشر فى القراءات العشر، تصحيح على بن محمد ضباع، دمشق، 1345ق
ابن‏جنى؛ الخصائص، مصر، 1331ق
ابن‏حجر عسقلانى، شهاب الدين؛ لسان الميزان، هند، 1331ق
ابن‏خلدون؛ مقدمة العبر و ديوان المبتدأ و الخبر، مصر، 1349ق
ابن‏سعد؛ الطبقات الكبرى، بيروت، 1376ـ 1377ق
ابن‏فارس، الصاحبى فى فقه اللغة، مصر
ابن‏قتيبة؛ عيون الاخبار، چ2، 1975م
ابن‏منظور؛ لسان العرب، دار إحياء التراث، بيروت
ابن‏هشام؛ المغنى
بيضاوى، قاضى ناصرالدين؛ انوار التنزيل و اسرار التأويل، لايپزيك، 1846م
جمحى، محمدبن سلاّم؛ طبقات الشعراء، مصر، 1952م
جواد على؛ الهلال، مصر، سال26، 1917ـ1918م
جواد على؛ تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت، 1969ـ 1972م
رافعى، مصطفى صادق؛ تاريخ آداب اللغة العربية
رافعى، مصطفى صادق؛ اعجاز القرآن، مصر، 1940م
زبيدى، سيد مرتضى؛ تاج العروس، مصر، 1306ق
ذهبى، احمد بن محمد؛ ميزان الاعتدال،
سيوطى، جلال الدين؛ الاتقان فى علوم القرآن، چ3، قاهره، 1360ق
سيوطى، جلال الدين؛ المزهر، مصر، 1282م
طبرى، محمدبن جرير؛ اخبار الرسل و الملوك، لندن، 1901ـ1876م
طبرى، محمدبن جرير؛ جامع البيان فى تأويل آى القرآن، قاهره، 1321ق
قرطبى؛ الجامع لاحكام القرآن، مصر، 1358ق
گولدزيهر؛ المذاهب الاسلامية فى التفسير، ترجمه عبدالحليم نجار، مصر، 1374ق
نديم، محمدبن اسحاق؛ الفهرست، مصر، 1348ق
همدانى، حسن بن احمد؛ الاكليل، قاهره، 1368ق

پی نوشت ها:

1 . ما هيچ رسولى را جز به زبان قومش نفرستاديم.
2 . آنگاه پس از ديدن آن نشانه‏ها، به نظرشان آمد كه او را تا چندى به زندان افكنند.

مقالات مشابه

روح معنا ره‌آوردِ بدیع قرآن؛ مؤثر در فهم گزاره‌های دین

نام نشریهتفسیر و زبان قرآن

نام نویسندهمحمد حسین مهدوی‌نژاد, مهدی اخوت

ارزیابی نظریه زبان‌شناختی نصر حامد ابوزید درباره قرآن

نام نشریهتفسیر و زبان قرآن

نام نویسندهمحمدباقر عامری‌نیا, عباسعلی فراهتی

نزول وحی

نام نشریهمعارج

نام نویسندهعبدالله جوادی آملی

نقد و بررسی روش هرشفلد در تاریخ گذاری قرآن

نام نشریهعیون

نام نویسندهابراهیم اقبال, محمدعلی حیدری مزرعه آخوند

مخاطب شناسی و تاریخ گذاری آیه 91 سوره انعام

نام نشریهپژوهش‌های قرآنی

نام نویسندهامیر احمد‌نژاد, زهرا کلباسی

جدال کلامی حدوث و قدم کلام الهی به مثابه مقدمه ای بر مسئله زبان قرآن

نام نشریهقرآن و حدیث

نام نویسندهامید حسینی‌نژاد, رقیه سادات شجاعی

چیستی،چرایی و چگونگی زبان قرآن

نام نشریهقرآن و حدیث

نام نویسندهاسمر جعفری, لامحسین اعرابی