همزمان با برپايي يازدهمين نمايشگاه قرآن كريم در ماه رمضان سال گذشته ،ميزگردي با عنوان "بررسي جديدترين آراي مستشرقان درباره قرآن" در سراي قرآن و انديشه اين نمايشگاه برگزار شد.
در اين ميزگرد كه حجت الاسلام دكتر زماني معاون مركز جهاني علوم اسلامي قم، دكتر مجيد معارف استاد دانشكده الهيات دانشگاه تهران و معاون پژوهشي آن دانشكده و علي شريفي، دبير گروه علوم قرآن و حديث سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني دانشگاه ها(سمت)حضور داشتند، درباره موضوعات مختلف در حوزه شرق شناسي بحث و تبادل نظر شدو در پايان به پرسش هاي حاضرين پاسخ داده شد.اينك خلاصه اي از آن تقديم مي شود.
اولين دوره پس از فتح اندلس به دست مسلمانان و شكوفايي حيات علمي در آن ديار آغاز مي شود؛ يعني زماني كه اروپائيان مي بينند، مسلمانان از نظر علمي به درجه تكاملي خيلي بالايي رسيده اند و متوجه مي شوند كه از نظر علمي تفاوت هاي زيربنايي با مسلمين دارند. اين دوره پس از فتح اندلس و جزاير درياي مديترانه و جنوب ايتاليا آغاز مي شود و با اتمام جنگ هاي صليبي پايان مي پذيرد.
دوره دوم شرق شناسي پس از جنگ هاي صليبي با ترجمه لاتين قرآن از عربي توسط ماراتچي شروع مي شود. اين ترجمه منشأ ترجمه هاي بعدي قرآن در اروپاست و تقريباً تا نيمه سده هجدهم ميلادي اين دوره ادامه مي يابد. هر كدام از اين دوره ها، ويژگي هايي دارند. از ويژگي هاي دوره دوم اين است كه غربيان برتري شرقيان را به رسميت مي شناسد كه اين مسئله در مقالات و تأليفاتشان مشخص است. آنها توجه مضاعفي به زبان عربي و تمدن اسلامي دارند؛ مثلاً از طريق اعزام دانشجو تحت عناوين مختلف به كشورهاي اسلامي، مي خواهند با زبان عربي آشنا شوند تا از آن در اهداف خود چه مثبت و چه منفي بهره ببرند. انتقال ميراث اسلامي نظير كتاب ها و آثار اسلامي و به طور كلي مشخصه هاي تمدن اسلامي به اروپا، ستيز گسترده با اسلام و آغاز شروع ترجمه قرآن كريم، از مشخصات ديگر اين دوره است.
دوره سوم هم از نيمه سده هجدهم ميلادي آغاز مي شود و تا پايان جنگ جهاني دوم ادامه دارد. در اين دوره، واژه شرق شناسي با اصطلاحات اورينتاليسم يا استشراق وارد فرهنگ ها مي شود.
دوره چهارم بعد از جنگ جهاني دوم شروع مي شود كه بخش عمده بحثمان مربوط به بعد از اين دوره است. در اين دوره رويكرد و رهيافت ها و جهت گيري هاي شرق شناسان دستخوش تغييراتي مي شود. من بعد از سخنان استاد زماني، مشخصات اين دوره را به صورت كلي عرض مي كنم.
دكتر زماني: ما سه هدف كلي براي شرق شناسان قائل هستيم كه مهمترين آن ها هدف ديني است. چون ريشه پيدايش انديشه شرق شناسي كليسا بوده است. كشيش ها و راهبه ها اولين افرادي بودند كه به اين حوزه وارد شده اند، بنابراين انديشه شرق شناسي ريشه ديني دارد.
گاهي اهداف سياسي و استعماري هم وجود داشته است. پس از جنگ هاي صليبي يعني از نيمه سده هجدهم به بعد، شرق شناسان شروع به بحث و كنكاش در مكتوبات اسلامي نمودند تا استعمارگران غربي بعد از شناخت تمدن اسلامي بتوانند براي اهداف استعماري خود براساس آن برنامه ريزي كنند. البته اهداف تجاري هم لابه لاي اين اهداف بوده است.
در ميان مسلمانان سه نظر عمده درباره انديشه شرق شناسي مطرح شده است: يك عده به طور كامل با انديشه شرق شناسي مخالفند، اما چرا مخالفند؟ اين جا ما سه رويكرد داريم؛ يكي اين كه مي گويند شرق شناسي از آغاز پيدايش زير چتر كليسا بوده و اين كشيش ها افراد منصفي نيستند و نمي توانند تمدن اسلامي و قرآن را با تدبير و انصاف بررسي كرده باشند. دومين ديدگاه اين است كه اين ترفندهاي شرق شناسان با روش هاي علمي سازگار نيست و چون از كليسا اين بحث شروع شده پس نمي تواند علمي باشد. سومين نظر اين است كه اين مستشرقان به منابع اصيل اسلامي مخصوصاً منابع شيعي توجه نداشته اند و آنچه را كه هم مورد توجه قرار داده اند عمدتاً از منابع اهل سنت بوده و از سوي ديگر به نوشته هاي شرق شناسان بيشتر از نظريه هاي دانشمندان مسلمان اهميت داده اند.
موافقان هم مي گويند اين گونه نيست، اين مستشرقان كمك زيادي به تمدن اسلامي كرده اند و در حوزه علوم اسلامي خدماتشان قابل اغماض نيست. چاپ نسخ خطي اسلامي، فهرست نگاري هايي كه انجام داده اند و روشمند نمودن شيوه تحقيق علمي در علوم اسلامي از جمله خدمات مثبت آنان به شمار مي رود. ما اكنون در بحث اتخاذ روش علمي وامدار آنها هستيم. مستشرقان درباره قرآن حول چند محور بيشتر تحقيق كرده اند به طور مثال راجع به منبع و مصدر قرآن گفته اند كه قرآن منبع يهودي، نصراني، زرتشتي و يا حنيفي دارد.
قبل از آغاز دوره چهارم، اكثريت راجع به نص قرآن اعتقاد داشتند كه قرآن منشأ غيب الهي ندارد. در اين قسمت پنج رويكرد داريم: عده اي از آنها مي گويند، قرآن صناعت بشري است و ساخته و پرداخته خود پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است. يك عده مي گويند وحي داراي منبع بشري است. عده ايي از آنها نيز معتقدند، منشا وحي همان انفعالات طغياني است. "نولدكه" اشاره اي به اين دارد كه پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هذيان هايي داشته و خواب هايي ديده و براساس اين خواب ها، قرآن را آورده و مكتوب كرده است. يك عده هم مي گويند وحي تجربه ذهني است يا نعوذ بالله قرآن حالت صرع و هيستري پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است.
محور ديگر بحث آنان اين است كه تقسيم بندي هاي رايج قرآن اعم از سوره، آيه و جزء و حزب ساختگي است و بعداً ايجاد شده است.
راجع به حروف مقطعه هم نظرهاي عجيب و غريبي دارند و اكثراً معتقدند كه حروف مقطعه يك سري حروف بي معنا و بيهوده است، در حالي كه در فرهنگ اسلامي اين حروف بي معنا نيستند و تفاسير مختلفي راجع به حروف مقطعه و كاركرد آن در قرآن داريم. درباره اختلاف قرائات معتقدند كه اين اختلاف، نشانه تحريف، انحراف و عدم تدوين قرآن مجيد است. بحثي در رابطه با نسخ و زمينه هاي پيدايش و گسترش آن در قرآن دارند؛ در حالي كه ما مسلمانان معتقديم، نسخ با هدف آزمايش بندگان و تطبيق قرآن با مصالح زمان و مكان در قرآن اتفاق افتاده است. البته علماي مسلمان در اين نظر اختلاف دارند يك عده اصلاً قائل به نسخ نيستند، يك عده قائل به نسخ هستند اما خيلي محدود، مثل آيت الله خويي(ره) كه تنها يك مورد (نسخ در آيه نجوا) را قبول دارد.
اما مستشرقان معتقدند كه مسلمانان خواسته اند تناقض هاي ميان آيات قرآن را توجيه كنند و از نسخ به عنوان ابزاري براي توجيه تناقضات قرآن استفاده كنند.
آنان، بحث اختلاف احكام قرآن و سنت و بحث اختلاف ميان قرآن و فقه را مطرح كرده اند و درباره اختلاف فتاواي فقهاي مذاهب مي گويند كه اين فقيهان براساس عواملي، انديشه نسخ را در قرآن ايجاد كردند تا بتوانند مشكلات خود را حل كنند. اينان راجع به رابطه قرآن و فقه ادعاهاي باطلي دارند. اعتقاد چنداني به قرآن به عنوان متني كامل و مصون از تحريف ندارند و در اكثر آثارشان خرده گيري هايي به قرآن دارند. آنان سبك قرآن را مورد سوال قرار مي دهند و مي گويند: ناهماهنگي ها و آشفتگي هايي در متن قرآن است. اين اظهار نظرها از سوي آنان به علت عدم آشنايي شان با سياق قرآن و روايات است. آنان حتي در اعتبار قرآن به عنوان منبعي مستقل و دست اول براي اخذ احكام فقهي تشكيك مي كنند. ما بيشتر فقه خودمان را وام دار قرآن هستيم، اينان چون مي خواهند فقه را زير سوال ببرند در واقع قرآن را زير سؤال برده و بحث تشكيك در وثاقت قرآن را مطرح مي كنند.
در رابطه با حديث هم مثلاً گلدتسيهر مي گويد: حديث داراي بستر چندان قوي و روشني نيست. جوزف شاخت نيز مي گويد: اسناد احاديث به مرور زمان شكل گرفته، بنابراين تشخيص حديث صحيح از حديث غيرصحيح ممكن نيست.
بعدها تغييراتي در اين رويكردها به وجود آمده است كه بعداً توضيح خواهيم داد. بحثهاي آنان راجع به نسخ، پيامدهايي دارد كه عبارتند از: تشكيك در اتقان و استحكام متن قرآن، تشكيك در كلام الهي و جاودانه بودن آن. جهت گيري كلي آنان در اينگونه رويكردها زير سؤال بردن جهان شمولي قرآن بوده است.
كارهاي مستشرقان داراي يك سري ضعف و نقاط قوت است؛ بي دقتي و نگرش سطحي به مسائل، از جمله نقاط ضعف آنان است؛ مثلاً نيكلسون مي گويد كه اروپاييان كه قرآن را مي خوانند نمي توانند از ترديد و ناهماهنگي مصنف آن در طرح مسائلي اينچنين عظيم، متعجب نشوند. بِلْ و نولْدْكه هم، چنين بحثهايي را مطرح كرده اند.
نقطه ضعف ديگر آنها، غرض ورزي و پندارگرايي است. نمونه هاي غرض ورزي در آثار امثال گلدتسيهر و غيره فراوان ديده مي شود. بالنتين اروينگ در مقدمه ترجمه انگليسي كه از قرآن دارد، همكاران خود را زير سوال مي برد و مي گويد: تحقيقات نولْدْكِه و بِلْ غرض دار است. او در مقدمه ترجمه خود چيزهاي جالبي دارد كه عليه مستشرقان مورد استفاده قرار مي گيرد. اشتباه در تفسير و فهم زبان عربي نيز از مشكلات برخي از مستشرقان است.
نكته دومي كه به آن اشاره فرمودند و بحث مهم تري است، مسأله دوره هاي شرق شناسي است. ايشان چهار دوره را براي شرق شناسي مطرح كردند و من با ارزيابي هايي كه داشتم، ديدم كه اگر شرق شناسي را به عنوان يك واقعيت تاريخ بشر ملاحظه كنيم، آغاز آن به قرن ششم قبل از ميلاد برمي گردد. قبل از هخامنشينان، زماني كه دو امپراتوري بزرگ ايران و يونان باهم رقابت داشتند، اول به عنوان يك رقابت تجاري، يك قرن بعد، اولين حركت استشراقي آغاز مي شود و اسكندر مقدوني به عنوان پادشاه جهان گشاي يونان راه مي افتد و تمام كشورهاي شرق را مي گيرد. او تا ديوارهاي چين خود را مي رساند. پيشاپيش اين ارتش بزرگ غرب براي تسلط بر شرق، شرق شناسان بودند كه در خدمت او بودند. آنان اطلاعاتي را از كشورهاي شرق به دست آورده بودند و طبق آن اطلاعات پيش رفتند تا به آنجا رسيدند و اسكندر وقتي پشت دروازه هاي چين رسيد، در جواني از دنيا رفت و حركت متوقف شد.
بعدها به دنبال آنان، سلوكيان و ديگران مي آيند و كشورهاي شرقي را تقسيم مي كنند و تا مدتها در ايران و كشورهاي ديگر مي مانند و اين مناطق را زير نفوذ خود مي گيرند. به نظر من، از قرن ششم قبل از ميلاد، جريان تاريخي شرق شناسي آغاز شده است و اين آغاز به عنوان يك رقابت ديرينه در كره زمين بين دو اقليم شرق و غرب بود. اولين حركت تجاوز و تهاجم از غرب آغاز مي شود و بعدها متقابلاً از ناحيه شرق، حركت هايي صورت مي گيرد. حدود دوازده قرن اين رقابت كه همراه آن بلكه پيش قراولان آن، مستشرقان بودند از ناحيه غربيان ادامه پيدا مي كند. من نام اين دوره را دوره اول شرق شناسي گذاشته ام (دوره 12 قرن قبل از اسلام). اين رقابت، همچنان تا ميلاد حضرت مسيح(عليه السلام) ادامه پيدا كرد. پس از ميلاد حضرت مسيح(عليه السلام)، رقابت چهره خود را عوض مي كند و 6 قرن تا ظهور اسلام ادامه پيدا مي كند. زماني كه خاتم انبياء محمدبن عبدالله(صلي الله عليه و آله و سلم) ظهور مي كند و اسلام به عنوان آخرين دين الهي از شرق عرضه مي شود، به سبب دستمايه هاي بسيار عقلاني در اسلام، به مجرد اين كه پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)، فرهنگ اسلام را عرضه كرد، هم شرقيان و هم غربيان زود پذيرفتند. به رغم اين كه حدود چهار قرن قبل از ظهور اسلام يعني از قرن دوم و سوم ميلادي، حكومت اروپا و غرب به دست كليسا و كشيشان افتاده بود وقتي كه اسلام به دنيا عرضه شد و غربيان آن را پذيرفتند و فتوحات اسلامي در دو قرن اول توانست تا فرانسه پيش رود. اسپانيا و بخشي از فرانسه به راحتي اسلام را پذيرفتند و يك مرتبه دستگاه كليسا و حاكميت غرب احساس كرد كه در اين منازعه، غرب به سختي زمين خورد.
دين مسيح چون پر از خرافات بود قابليت عرض اندام در برابر اسلام را نداشت. آنان قدرت نظامي و سياسي قوي اي نداشتند و قوت ايمان مسلمانان هم با آنان قابل مقايسه نبود. به همين علت شكست جدي خوردند. قرن دوم و سوم هجري اين شكست اتفاق مي افتد؛ من اين دوره را دوره دوم شرق شناسي نام مي گذارم كه چهره و سيماي آن عوض مي شود و سيماي اسلام شناسي پيدا مي كند.
ديگر شرق شناسي، ماهيت تجاري و سياسي سابق خود عوض كرده و شرق شناسي مي شود اسلام شناسي. شرق شناسان قبل از جنگ هاي صليبي، در همان قرن دوم پيدا مي شوند. لذا يوحناي دمشقي در قرن دوم هجري و در دستگاه حكومت امويان در شام، در حكومت بني اميه حضور پيدا كرده و اسلام شناسي را آغاز مي كند و همان جا، دو كتاب عليه اسلام مي نويسد؛ يك كتاب به نام "مناظره بامسلمان" و كتاب دوم "راه هاي گفتگو و جدل كردن با مسلمين" كه در واقع اين دو كتاب او حاصل اسلام شناسي او بود كه در اين مدت انجام داد و به شكل دو كتاب به غربيان و مبشرين تقديم كرد. اينگونه فعاليت ها به صورت كمرنگ در زمان حيات پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مشاهده مي شود. گروههاي نصاري و يهود كه براي ديدن پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و خلفا از غرب به شرق روي آوردند، همه جلوه اي از شرق شناسي غربيان است؛ مانند گروه نصاراي نجران كه به خدمت پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) رسيدند و آيه مباهله در رابطه با آنان نازل شد و گروه هاي ديگري كه مخصوصاًً در دوره خلفا به حوزه اسلام وارد شدند. البته نتيجه ها متفاوت بود؛ عده اي وقتي مي آمدند، تحقيق مي كردند، مسلمان مي شدند و تعدادي نه، برمي گشتند و آنچه را كه ديده بودند، نقل مي كردند. بعضي ها هم با انگيزه اي خصمانه، از اين تجربه براي ضربه زدن به اسلام استفاده مي كردند. اين دوره را از ظهور اسلام تا قبل از جنگهاي صليبي، دومين دوره شرق شناسي نام مي گذارم كه به آن چهار دوره اي كه اشاره فرمودند، افزوده مي شود و مجموعاً شش دوره راتشكيل مي دهد.
البته در دوره جنگ هاي صليبي، به اعتقاد من، ماهيت شرق شناسي عوض شد و به شرق شناسي نظامي تبديل گشت. يعني غربيان كارشناسان نظامي خود را براي بررسي موقعيت نظامي و سوق الجيشي جزيرة العرب فرستادند. بعد از جنگ هاي صليبي، شرق شناسي انگيزه و صبغه جديدي پيدا مي كند. درواقع غرب در چهار قرن ظهور اسلام، نتوانست با اسلام و شرق مقابله كرده و مرتب عقب نشيني مي كرد. آنها كتاب نوشتند ولي ديدند كه كتابهاشان قابل مقابله با اسلام نيست، مستشرق فرستادند ولي ديدند هيچ كاري نمي توانند بكنند.
در گزارش هاي يكي از اين مستشرقان آمده است كه: هر چقدر غرب، مستشرق براي شناخت اسلام فرستاد، همه مسلمان شدند و آنجا ماندند؛ يعني آنان نتيجه عكس گرفتند، و واقعاً ديدند كه از نظر فرهنگي و ديني هيچ كاري نمي شود كرد. آنان دريافتند كه اسلام همچنان پيش مي رود و اينجا بود كه بعد از قرن چهارم تمدن اسلامي خود را نشان داد، به ويژه با آن عظمت در اندلس. در تاريخ آمده است كه بزرگترين كتابخانه اندلس چهار ميليون كتاب در زمان خود داشته كه تقريباً چهار برابر تعداد كتابهاي كتابخانه هاي بزرگ فعلي ايران ما است. آماري را كه من ازكتابخانه هاي بزرگ امروز ايران گرفتم، كمتر از يك ميليون و يا اندكي بيشتر از يك ميليون است. وقتي غرب هيچ چاره اي نديد و ديد كه مسيحيت در حال از بين رفتن است، از شدت ناچاري تنها راهي كه پيدا كرد، جنگ نظامي بود. به اعتقاد من ريشه جنگهاي صليبي اين بود؛ آنان براي نجات موجوديت مسيحيت و حاكميت آن، دويست سال جنگيدند و لذا موفق شدند، كه آن خود بحث جداگانه اي دارد.
بعد از اتمام جنگ هاي صليبي، دوره بعدي شرق شناسي آغاز مي شود. غربيان وقتي توانستند تمدن اسلامي را از پاي در آورند، نوبت به انتقال دانش مسلمين به غرب رسيد. غرب قرن ها بود كه از دانش بي بهره بود، هم از دانش ديني و هم از دانش دنيوي. آنان هر دوي اين دانش ها را نزد مسلمين يافتند، لذا نهضت ترجمه آغاز شد.
اين دوره از دوره شرق شناسي را كه دوره چهارم است، من دوره نهضت ترجمه و انتقال دانش و تمدن مسلمين به غرب نامگذاري كرده ام كه خود داستان مفصلي دارد؛ سرقت كتابخانه هاي عظيم مسلمانان و خبرهاي ديگر كه خود دنيايي از مطالب را در بردارد.
در دوره هاي بعدي تا قرن شانزدهم ميلادي كه نهضت علمي اروپا است، به نظر من دوره بعدي استشراق آغاز مي شود و تا اواخر قرن نوزدهم ادامه پيدا مي كند.
آخرين دوره شرق شناسي، در قرن بيستم است كه اندكي رنگ شرق شناسي علمي به خود مي گيرد و ما در نيمه دوم قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم، مستشرقاني را مي بينيم كه واقعاً مخلصانه و واقع جويانه و بي طرفانه آمدند و آثار خوبي را هم عرضه كردند. گامهاي مثبتي را كه مستشرقان برداشته اند قابل تقدير است و خيانت هايي را كه در طول اين چهارده قرن انجام داده اند، آن هم حساب خاص خودش را دارد.
در مورد سوال كه برخورد مستشرقان با شرق و اسلام چگونه بوده است؟ منصفانه بوده يا مغرضانه؟ با سخنان آقاي شريفي تا حدي جواب ارائه شد، يعني ايشان به خدمات و خيانت هايي اشاره كردند و در سخنان من به عنوان مقدمه تا حدي گفته شد، منتهي من جواب را دسته بندي علمي مي كنم تا در ذهن ها قابل ضبط باشد.
به نظر بنده، اصولاً كل جريان شرق شناسي در تاريخ شامل سه گروه شرق شناس است:
گروه اول، مستشرقان منصف و حقيقت جو
گروه دوم، مستشرقان تبشيري كه از ناحيه كليسا كار مي كردند و نام ديگر اين جريان را مي توان جريان "استشراق ديني" گذارد و گروه سوم، مستشرقان استعماري اند، كه استشراقشان صرفاًسياسي است.
مستشرقان منصف را، هم در گذشته و هم در عصر حاضر داشته ايم. براي نمونه اين گونه مستشرقان مي توان از ادوارد سعيد استاد زبان هاي شرقي دانشگاه كلمبيا در نيويورك نام برد كه كتابي به نام »شرق شناسي« دارد و مقام ممتاز او در شرق شناسي در دانشگاه هاي آمريكا مورد قبول همگان است. كتاب شرق شناسي او به نه زبان زنده دنيا از جمله زبان فارسي ترجمه شده است. او به رغم اين كه مسيحي بود و شهروندي آمريكايي، در طول حدود چهل سالي كه در آمريكا به تدريس در دانشگاه ها اشتغال داشت، يكي از مدافعان شرق در برابر غرب، بلكه يكي از مدافعان اسلام در برابر مسيحيت به شمار مي رفت. او هم اعلام كرد كه مسيحي است و هم با صراحت گفت كه مستشرقان در طول تاريخ، اسلام را درست معرفي نكرده و مفاهيم آن را وارونه جلوه داده اند. او در كتاب »شرق شناسي« مواردي را در تاييد گفته خود ذكر مي كند و ازحقانيت دين اسلام دفاع مي كند. بنابراين او يك مستشرق منصف است و او را مي توان از مدافعان اسلام در قرن حاضر معرفي كرد.
از ديگر مستشرقان مصنف، يوهان رايسكه از آلمان است كه يك مستشرق مسيحي است. وي در مراكز شرق شناسي و دانشگاه هاي كشور خودش فعاليت مي كرد و به نقد بسياري از شعارهايي كه در غرب عليه اسلام درست كرده و شرق شناسان آنها را مطرح مي كردند، پرداخت. مثلاً يكي از شعارها درباره نزول وحي بر پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بود كه مستشرقان آن را انكار مي كردند، او به شدت در برابر اين سخن قيام كرده و گفت: آنچه را كه بر پيامبر اسلام نسبت مي دهيد چنين نيست، ايشان واقعاً انساني والا و الهي بوده و از ماوراء جهان ماده الهام مي گرفته است. او بسياري از ايرادهايي را كه در مورد قرآن مطرح شده بود پاسخ داد.
يك مستشرق مسيحي به نام يوهان فوك كه كتابي به نام »تاريخ حركة الاستشراق« دارد، مي گويد: به اعتقاد من يوهان رايسكه شهيد ادبيات عرب شد. او سپس به بيان و شرح زندگي نامه اوپرداخته و مي گويد: به رغم اين كه يوهان راسكه جايگاه والاي علمي پيدا كرد، اما به دليل اين كه از اسلام دفاع كرد از طرف دانشگاه هاي آلمان ممنوع التدريس شد، او را از دانشگاه ها بيرون راندند و خانه نشينش كردند؛ در نتيجه وي در اوج فقر به بيماري هاي گوناگوني مبتلا شده و چون استطاعت مالي نداشت، در راه دفاع از اسلام و قرآن از دنيا رفت.
يوهان فوك مي گويد: يوهان رايسكه شهيد ادبيات عرب شد. ولي من كه مطالعه كردم ديدم چنين نبوده، او واقعاً شهيد در راه اسلام شد، مخصوصاً وقتي كه اظهار نظرهاي او را در مورد اختلافات صدر اسلام و مجادلات علي(عليه السلام) با خلفا را مطالعه كردم، دريافتم كه او چون در مقام يك داوري منصفانه، حق را به علي(عليه السلام) مي دهد و به بيان برتريهاي حضرت علي (عليه السلام) مي پردازد، او را شهيد راه تشيع نيز مي توانيم قلمداد كنيم.
ما اين گونه چهره هاي مستشرق منصف را داريم كه به اعتقاد من كارهاي آنان، قابل تقدير است.
گروه دوم، مستشرقان تبشيري اند. شايد بتوانيم بگوييم، دوره استشراق تبشيري از يوحناي دمشقي شروع مي شود و آقاي پتروس عاليقدر يا به قول عرب ها المبجل يا المكرم ـ به عنوان اولين مترجم قرآن به زبان لاتين ـ آغازگر اسلام شناسي و شرق شناسي تبشيري به حساب مي آيد. البته ترجمه قرآن او را تا چهارقرن بعد چاپ و تكثير نكردند و از آن صرفاً در كليساها و آن هم براي نقد استفاده مي شد، تا اين كه در قرن پانزدهم و شانزدهم به چاپ اين ترجمه اقدام كردند. من بيشتر مستشرقان را در طول تاريخ تا قبل از قرن شانزدهم، مستشرقان تبشيري مي دانم؛ به تعبير صريح تر، كشيش ها، اكثريت شرق شناسان و اسلام شناسان را تشكيل داده اند و شرق شناسي و اسلام شناسي در كليساها انجام گرفت. استشراق كار كليسا بود و حجم بيشتر شرق شناسي را كليساها به عهده داشتند. راي موندولوس هم كه بعد از پتروس به عنوان برجسته ترين شرق شناس است، يك كشيش بود.
گروه سوم، مستشرقان استعماري اند. استشراق استعماري بيشتر از قرن شانزده و هفده ميلادي شروع شد، يعني از زماني كه دولتهاي اروپايي مانند انگليس، فرانسه، پرتغال و سوئد و ديگران و در نهايت آمريكا وارد ميدان مستعمر كردن كشورهاي شرقي شدند. آنان براي اين كار، به شرق شناساني نياز داشتند تا با اعزام آنها به اين كشورها به شناسايي بلاد شرق بپردازند.
اين ها از اول كه وارد مطالعات اسلامي مي شوند، هدف آخرشان مشخص است، يعني از اول به گونه اي با اسلام روبرو مي شوند كه بتوانند اسلام را آييني پر از تناقض و قرآن را كتابي تحريف شده و غيرقابل اعتماد و پر از تشتت و تناقض توصيف كنند و حتي پيامبر اسلام را در نظر خوانندگان شخصيتي توصيف مي كنند كه هر حرفي را كه به نظرش مي آمده، در قالب وحي به مردم تحميل مي كرده است. اينان بهترين چيزي كه درباره قرآن بخواهند بگويند، اين است كه قرآن كتابي است كه در طرح مسائل اعتقادي و اخلاقي خود متأثر از تورات و انجيل است. اين گروه از مستشرقان تنها به دنبال ضعف هاي اسلام مي گردند، حال اگر ضعفي نباشد، پيدا مي كنند و اگر باشد آن را بزرگ جلوه مي دهند و در قالب بدترين عبارات به خوانندگان خود عرضه مي كنند.
اما گروه دوم از مستشرقان، قاعدتاً چنين طبيعتي را ندارند، ممكن است انگيزه شان علمي باشد و دنبال تحقيق در مسائل اسلامي باشند و احياناً نتايج تحقيقات خود را عرضه بدارند، ولي همين مستشرقين هم به دلايلي، به نتايجي خلاف نتايج محققان اسلامي مي رسند و قاعدتاً آراي آنان براي ما قابل قبول نيست؛ يعني نيازمند نقد و بررسي است. آنان گرچه انگيزه شان به ظاهر علمي است و گرچه از موضع اسلام ستيزي به شخصيت پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و يا ماهيت اسلام و قرآن نگاه نمي كنند، ولي به خاطر پيش فرضهاي اعتقادي، چه از نظر منابع و مدارك علمي كه طبعاً آن ضوابط مطالعاتي ما را ندارند و چه از حيث مباني نقد حديث و شواهد تاريخي، مقيد به مباني نقد ما نيستند، به اين دلايل و دلايل ديگر، به نتايجي مي رسند كه براي دانشمندان اسلامي قابل قبول نيست و آراي آنان به شدت محتاج نقد است. يك نمونه از كارهاي مستشرقين در اين دسته كه خوشبختانه به زبان فارسي ترجمه شده است و قابل مطالعه و بررسي است، كتاب »در آستانه قرآن« رژي بلاشر است كه مرحوم دكتر محمود راميار آن را به فارسي برگردانند. حسن بزرگ اين كتاب پاورقي هاي محققانه مرحوم دكتر راميار است. مرحوم دكتر راميار هم در اين كتاب و هم در كتاب »تاريخ قرآن«، بسياري از آراي بلاشر و مستشرقاني از اين دست را بيان و نقد كرده و اشكالات آنها را مشخص نموده است.
از اين مقدمه كه بگذريم، بايد عرض كنم كه مستشرقان در مهم ترين مسائل مربوط به قرآن، علاقمند به تحقيق بودند. اينان در زمينه تاريخ قرآن با علاقمندي كار كرده اند و در اين باره به تحليل هاي علمي دست زده اند. اينان همچنين درباره مصاحف صحابه و اختلاف آنها با يكديگر، خط قرآن و قرائت هاي مختلف در قرآن، موضوعات مختلف قرآني و ترتيب سوره ها تحقيق كرده اند. اينان در مورد ترتيب سور، با ارائه ليست هايي، سعي كرده اند ادعا كنند كه سوره هاي قرآن به همان ترتيب نازل شده است.
اينان همچنين درباره شخصيت هاي صدر اسلام، حساسيت ها و ويژگيهاي شخصيتي هر يك از آنان تحقيق كرده اند؛ مثلاً اينان مي دانند كه عبدالله بن مسعود، علي بن ابيطالب، ابي بن كعب و زيد بن ثابت چه گرايشي دارند. سعي كرده اند درباره تك تك شخصيت هاي موثر قرآني تحقيق داشته باشند، تا با تحليل آن شخصيت، قضاوتي درباره مصحف او بكنند. اينان درباره مسأله اختلاف مفاهيم قرآن، از گذرگاه مفهوم نسخ تحقيق كرده اند. همچنين درباره اصناف آيات قرآني از محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ و عام و خاص و... تحقيق كرده اند و مقاله ها و كتاب هاي متعددي دارند كه ما از بخشي از آنها اطلاع داريم و از برخي ديگر بي خبريم. البته در مجموع، نويسندگان عرب زبان و دانشمندان علوم قرآني اهل سنت، بيش از ما ايرانيان با افكار و عقايد مستشرقان آشنايي دارند و در مقام مطالعه اين آثار برآمده و به نقد جدي آنها پرداخته اند.
گلدتسيهر يك مستشرق يهودي است و صاحب كتاب هاي بسياري است كه اكثراً به زبان عربي ترجمه شده است. يكي از آنها به نام »مذاهب التفسير الاسلامي« درباره روش هاي تفسيري مسلمانان نوشته شده و كتاب ديگر او »العقيدة والشريعة« است و هر دوي اين كتاب ها به زبان عربي ترجمه شده است. امروزه مادر برابر اين كتاب ها رسالت بزرگي داريم. بايد جواب گلدتسيهر را در تحليل هاي نادرستي كه از اسلام و قرآن كرده، به مترجمان و ناقدان عرب بدهيم؛ زيرا آنها افكار مستشرقان را با مباني اي نقد كرده اند كه بعضاً از نظر شيعه قابل قبول نيست كه نمونه اش كتاب »القران الكريم من المنظور الاستشراقي« تأليف محمد ابوليلة است. اين كتاب در اصل نقد و بررسي مدخل Quran در دائره المعارف اسلام، چاپ ليدن است كه يك مستشرق آن را نوشته است. وقتي ما اين كتاب را مي خوانيم، احساس مي كنيم كه آراي خود اين دانشمند اهل سنت هم قابل نقد است؛ زيرا اينها با مباني فكري خودشان با آراي مستشرقان روبرو شده اند. براي مثال يكي از مباني فكري اهل سنت، نزول قرآن براساس هفت حرف است كه اين مبنا را شيعه قبول ندارد. بنابراين، دانشمندان اهل سنت، با چنين ديدگاهي به نقد آراي مستشرقان پرداخته اند؛ اين كه چقدر موفق بوده اند، سزاوار بررسي است. به نظر مي رسد، خود اين نقدها محتاج نقد است. يا فرض كنيد دانشمندان اهل سنت جمع كامل قرآن را به دوران ابوبكر نسبت مي دهند، اين چيزي است كه بعضي از بزرگان شيعه خلاف آن را معتقدند، منظور من اين است كه اكنون زمان آن رسيده كه ما هم بي واسطه با آرا و افكار مستشرقان برخورد كنيم و اگر لازم باشد به نقد علمي آن اقدام نماييم.
اما مطلب اول: اولين ترجمه اي كه به زبان لاتين براي قرآن انجام گرفته است، توسط پتروس، در قرن دوازدهم ميلادي است كه تا سه، چهار قرن بعد چاپ نشد. اولين ترجمه اي كه به زبان فرانسوي انجام گرفت، توسط سفير فرانسه در مصر، در سال 1647ميلادي بود. قرآن كريم اولين بار به زبان انگليسي سال 1649 ميلادي ترجمه شد و اولين بار به زبان هلندي در سال 1658 ميلادي ترجمه شده است. اولين ترجمه قرآن به زبان آلماني در سال 1688 ميلادي و همزمان با ترجمه هلندي بوده است، در قرن هفدهم ميلادي، ترجمه قرآن بسيار رواج پيدا كرد. از ميان كل ترجمه هاي قرآن به زبان هاي اروپايي، شمار زير از سوي مستشرقان انجام شده است: چهارده بار به زبان آلماني؛ ده بار به زبانهاي انگليسي، ايتاليايي و روسي؛ نه بار به زبانهاي فرانسوي و اسپانيايي؛ هفت بار به لاتين و شش بار به زبان هلندي. اين آمار متعلق به چند سال اخير است، و اگر دهه اخير نيز محاسبه شود، تعدادي افزايش پيدا خواهد كرد.
سوال حضار:آيا منظور شما از مستشرقان، غيرمسلمانان مي باشند؟
دكتر زماني: در تعريف استشراق و مستشرق اختلاف نظر وجود دارد، سوال شما، سوال به جايي است زيرا فعلاً دو اصطلاح مورد نظر قرار مي گيرد. يكي مستشرق به عنوان غربي، اعم از مسلمان و غيرمسلمان و ديگر مستشرق به معني غيرمسلمان، چه غربي و چه شرقي، يعني يك مسيحي يا يك بودايي از ژاپن مانند ايزوتسو، كه به مطالعات اسلام شناسي پرداخته، بنا بر اصطلاح اول مستشرق نيست و مستشرق در معناي دوم نيز كه به معني اسلام شناس غيرمسلمان است، مرز عقيدتي پيدا مي كند نه مرز جغرافيايي در اين مورد نيز، منظور بنده مستشرق به معناي غيرمسلمان بوده است. اما چرا غربيان و يا به تعبير دقيقتر غيرمسلمانان اقدام به ترجمه قرآن كردند، شايد در سخنان دكتر معارف اشاره اي به اين نكته بود كه انگيزه ها متفاوت بوده است، ممكن است مستشرقان مسيحي اي پيدا شوند كه به علت علاقه به قرآن و يا علاقه به ادبيات عرب و نه معارف قرآن به ترجمه قرآن پرداخته باشند، اما صبغه غالب بر انگيزه هاي يك مسيحي يا يك يهودي براي ترجمه قرآن، طبيعتاً بايد انگيزه ديني و به تعبير دقيق تر، انگيزه ضداسلامي و ضدقرآني باشد؛ چنانكه اولين ترجمه اي كه در تاريخ زبان لاتين انجام گرفت، توسط يك كشيش بود. درباره يك كشيش نمي توان گفت كه به خاطر علاقه به معارف قرآن اين كار را كرده، مخصوصاً اين كه چهار قرن آن را مخفي نگه داشتند. من لازم مي دانم كه در اينجا به برخي از اعترافات خود آنها بپردازم. اولين اعتراف را از مترجم لاتيني آقاي پتروس كه در قرن دوازده ميلادي به ترجمه قرآن اقدام كرده نقل مي كنيم. وي در مورد هدف خود از ترجمه قرآن چنين توضيح مي دهد: "حداقل علماي مسيحيت مي توانند با كشف و تبيين نقاط ضعف قرآن، ايمان پيروان مسيحيت را در برابر تبليغ و دعوت اسلام واكسينه كنند، تا جاذبه هاي ناچيز قرآن، عقيده آنان را تغيير ندهد" (نقد الخطاب الاستشراقي، ص 44). اعتراف دوم از آبراهام هنكلمان راهب هامبورگي است، كه بعد از مدتها كه ترجمه قرآن توسط پاپ الكساندر ممنوع شده بود، در سال 1667، اقدام به ترجمه قرآن كرد. كشيشان با ترجمه او از قرآن مخالفت كردند ولي خود او هدفش را چنين بيان مي كند: "نشر اين كتاب يك حركت ديني نيست (مقصود ديني اسلامي) بلكه در راستاي بررسي زبان عربي است و در هر حال ضعفهاي قرآن را مي توان بدين وسيله نيز عرضه كرد". اين سخن در كتاب »تاريخ حركة الاستشراق«، تأليف يوهان فوك، مستشرق مسيحي قرن بيستم آمده است. يوهان فوك از مستشرقان منصفي است كه شجاعانه وارد بحث و نقادي شده است.
اعتراف سوم از ماراتچي در قرن 17 است كه به زبان لاتين مقدمه اي مفصل بر ترجمه قرآن خود نوشته و پاورقي هايي را در دفاع از آموزه هاي مسيحيت چاپ كرد و چون با اعتراض كشيشان مواجه شد در مورد علت كار خود گفت: "جوهر انتشار اين قرآن، يك حركت دفاعي از ناحيه كاتوليك بر ضد اسلام است"
اين تصريحاتي است كه مسيحيان در كتابهاي خود مطرح كرده اند و عملاً هم به نتيجه هايي رسيده اند. مسيحيان با نشر ترجمه هاي قرآني و در اختيار گذاشتن آنها نزد محققانشان، محققان خود را وادار به مطالعه اسلام و نوشتن نقد و رديه عليه اسلام كردند. در حقيقت مقدمه اين نقدها، مطالعه همين ترجمه هايي بوده كه در كشورهاي غربي انجام گرفته است. بنابراين انگيزه اكثر مستشرقاني كه به ترجمه قرآن پرداخته اند، نوشتن نقد ورديه عليه اسلام بود، البته تعدادي هم (حدود 30 نفر) بودند كه واقعاً منصفانه به بررسي اسلام مي پرداختند.
اين داوري ما نسبت به ترجمه هايي است كه براي قرآن انجام گرفته است، غالباً با انگيزه مغرضانه و منفي و تعداد اندكي هم با انگيزه علمي و بدون غرض.
يكي از بحثهاي مهم، بحث جمع قرآن بوده، ونزبرو از مستشرقيني است كه اعتقاد داشته جمع قرآن تا دو يا سه قرن بعد از پيامبر انجام شده است. به تدريج كه جلو مي آئيم، برخي از مستشرقين اين اعتقادات را نفي مي كنند. جان برتون در كتابي كه راجع به نسخ نوشته است گفته است كه متن نهايي قرآن بسيار زودتر از اين موعد (كه ونزبرو گفته بوده)، جمع شده است. ويليام گراهام، استاد دانشگاه هاروارد نظريات ونزبرو را رد مي كند، اندروريپين نيز نظريات ونزبرو را رد مي كند. استل ولان مقاله اي به نام "شاهدان از ياد رفته" دارد، مداركي دال بر تدوين زودهنگام قرآن مي آورد، و سه دليل تاريخي مي آورد كه تدوين قرآن در اوايل قرن اول هجري بوده است؛ يكي از اين دلائل كتيبه هاي قرآني بوده است كه در بيت المقدس، مربوط به دوره خلافت عبدالملك بن مروان بوده است. نوشته هاي قرآني مربوط به دوره خلافت وليدبن عبدالملك كه بر ديوارهاي مسجدجامع مدينه بوده است و اشاراتي كه در منابع تاريخي آمده است، از اينها نتيجه منصفانه گرفته كه قرآن در اوائل قرن اول هجري تدوين شده است.
آنها با پيش فرضهاي خودشان كه قرآن را كتابي بشري مي دانند و پيامبر را حداكثر يك مصلح اجتماعي، به تحليل كتابي مي پردازند كه حاصل وحي الهي و معجزه پيامبر اسلام است. اينان چيزي را كه در نظر نمي گيرند، ويژگي اعجاز براي اين كتاب آسماني است. درست است كه اينها به منابع متقدمان مراجعه مي كنند و اين يك حسن در كارهاي قرآن پژوهي آنان است ولي اهل تمايز و طبقه بندي منابع نيستند؛ براي آنها صحيح بخاري كه براي اهل سنت صحيح ترين كتاب است، همان اندازه قابل رجوع است كه تاريخ طبري، يا تفسير طبري، در حالي كه مسلمانان اينها را طبقه بندي مي كنند؛ مثلاً مي گويند؛ تاريخ طبري پر از اسرائيليات است ولي يك مستشرق چنين حساسيتي ندارد. حالا كه به روايات اين مصادر مراجعه مي كنند، خود اين روايات را مضطرب و متشت مي بينند. مثلاً در زمينه جمع قرآن، روايات تاريخي بسيار زيادي وجود دارد كه پر از اختلاف، تعارض و تناقض است. مسلمانان در اين موارد به جمع منطقي روايات مي پردازند، به طوري كه منجر به تناقض نشود. مثلاً فرض كنيد يك نفر مسلمان كه در تاريخ قرآن مطالعه مي كند، اخباري مي بيند كه حكايت ازجمع قرآن در زمان پيامبر مي كند، در مقابل اخباري مي بيند كه حكايت از جمع قرآن در زمان ابوبكر، عثمان و علي بن ابي طالب(عليه السلام) دارد. آيا مي شود اين چهار نوع گزارش را باهم جمع كرد و تحليل واحدي ارائه كرد، بدون اين كه در دام تناقض گرفتار شد؟ محققان مسلمان چنين رسالتي را براي خود قائل هستند و معتقدند كه اين اخبار منطقاً با يكديگر قابل جمع است. آنان اعتقاد دارند جمع قرآن در هر دوره اي ناظر به يك واقعيت است، اما اگر نتوانند در مقام جمع منطقي روايات متفاوت برآيند، ناچار حديثي را بر حديثي ترجيح مي دهند، يعني اهل تعادل و تراجيح هستند.
بنابراين مستشرقان نه حساسيت جمع بين روايات مختلف را دارند (در حد يك مسلمان) و نه حساسيت نقد يك قرينه و لاجرم، نه ترجيح قرينه اي بر قرينه ديگر. آنها قاعدتاً چنين حساسيتهايي ندارند. وقتي افكار و عقايد آنها را مي خوانيم، در ابتدا مي گوييم واقعاً اين قرآن چقدر تناقض در تاريخ خود دارد؟ ما نفهميديم، ابوبكر قرآن را جمع كرد يا زيدبن ثابت، يا علي(عليه السلام) يا پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و يا عثمان. مطالعات مستشرقان ما را گيج مي كند. چون تمام احتمالات را به شكل واحد مطرح مي كنند و در مقابل خواننده مي گذارنند، گاهي اوقات نظر مي دهند و گاهي اوقات نظر هم نمي دهند.
اما اين كه وظيفه ما در مقابل مستشرقان چيست؟ ما نبايد تمام افكار و انرژي خود را صرف نقادي آراي مستشرقان كنيم، زيرا بيش از حد مشغول چيزي مي شويم كه شايد صلاح هم نباشد. ما يك رسالتي در درجه اول داريم كه قرآن را آن طور كه هست عرضه بداريم، امام رضا(عليه السلام) در يك حديث مي فرمايد: "رحم الله من يحيي أمرنا يعني: خدا رحمت كند، كسي را كه امر ما را احيا كند" سوال مي كنند كه احيا امر شما چگونه است؟ مي فرمايد: "كسي كه علوم ما را خوب فرا گيرد و قرآن را درست منتقل كند، اگر مردم در جريان زيبايي هاي سخن و منطق ما قرار بگيرند، قطعاً از ما پيروي خواهند كرد."
من مي خواهم بگويم كه ما بايد نيمي از وقتمان درگير اشكالات و تحليلهاي مستشرقان باشد و نيمي ديگر را به بيان و عرضه منطقي قرآن و زيبائي هاي آن اختصاص دهيم.
بنابراين ما داراي دو رسالت هستيم: يكي اين كه قرآن را آن طور كه هست و معتقديم كه بايد باشد معرفي كنيم و زمينه دعوت به قرآن را به جهانيان فراهم كنيم (قرآن را بايد مسلمانان ترجمه كنند و عرضه بدارند، زيرا مسلمانان حساسيت و غيرت اسلامي دارند و مواظب هستند كه مطلبي انحرافي تحليل نشود). نيمي از انرژي ما بايد صرف شناخت عقايد مستشرقان و توجه به مباني آن عقايد باشد. قرآن كريم به عنوان معجزه پيامبر، دعوت به تحدي و نظيرآوري مي كند. اين تحدي، امروز هم به قوت خود باقي است. خيلي فرق مي كند كه نگاه ما به قرآن اين باشد كه يك معجزه است و يا يك كتابي حاصل افكار يك نابغه، اين دو نوع برخورد با قرآن است. بنابراين ما بايد افكار مستشرقان و مباني آن افكار را بشناسيم و به روش هاي تحقيق و استدلال و استنتاجات آنان توجه كرده و مورد به مورد نقادي كنيم. البته امروز اين كار، كار بسيار موثري است، زيرا دوران تكفير و طرد و سانسور گذشته است و بايد با نظريه به شكل عريان روبرو شد و مباني آن را ديد و تحليل كرد و نقد منطقي نمود.
دكتر زماني: جديدترين كتابي را كه مستشرقين راجع به قرآن نوشته اند؛ The Encyclopedia of Quran يا دايرة المعارف قرآن است. پيش بيني شده كه تا 5 جلد چاپ شود و اين كار در ليدن انجام مي گيرد و خانم جين دمن مك اوليف، سرپرستي اين كار قرآن شناسي را به عهده دارد و صدها نفر از مستشرقان با آن همكاري مي كنند. البته فعلاً به دو زبان چاپ شده است و قاعدتاً مانند دايرة المعارف اسلام به زبان هاي ديگري هم ترجمه خواهد شد. من تأئيد مي كنم سخن شما را كه يكي از ويژگيهاي مثبت مستشرقان، پشتكار آنهاست و اين براي ما دردي است كه اكثر ما مسلمانان (چه دانشگاهي و چه حوزوي) كمتر به كار پژوهشي دقيق مي پردازيم. كساني كه خوب كار مي كنند، اندك هستند و كساني مانند علامه مجلسي صاحب مجموعه عظيم بحارالانوار و يا علامه طباطبايي استثنا هستند. اكثر كارهايي كه در دانشگاه ها و حوزه ها انجام مي گيرد، كارهاي موردي و كوتاه مدت است و كارهاي سنگين و دقيق كمتر انجام مي گيرد. دايرة المعارف اسلام چاپ ليدن از كارهاي گروهي و سنگين بود، آن هم نه الان كه در جمهوري اسلامي ايران دايرةالمعارف نويسي رواج دارد، بلكه حدود يك قرن قبل در چندين جلد دايرة المعارف نوشتند و در دنيا اول به سه زبان، انگليسي، فرانسوي و آلماني منتشر شد. مستشرقان، معلمان اسلام در دنيا شدند يعني آنها اسلام ما را طوري كه خود فهميده بودند و مي خواستند، به دنيا معرفي كردند. هنوز هم دايرة المعارف اسلام ليدن نقش اول را در ميان دايرة المعارف هايي كه درباره اسلام نوشته شده است، ايفا مي كند و اين خيلي ضعف براي ماست. چرا بايد اين قدر كم كار كنيم كه كارهاي ديگران به عنوان تبليغ اسلام و معرف اسلام باشد. من برخي از مقالات دايرة المعارف قرآن ليدن را مطالعه كردم، و نويسنده ها را متفاوت ديدم. برخي نويسنده ها منصفانه كار كرده بودند، مانند يكي، دو مقاله خانم مَكْ اوليف كه درباره حضرت فاطمه(سلام الله عليها) بود و مقاله خوبي بود. يكي، دو موضوع ديگر هم خوب بود. البته از نظر علمي خيلي قوي نبود كه من همين جا اشاره كنم و نقدي به صحبت هاي دوستانم بزنم كه فرمودند كارشان علمي و روشمند است. من علمي بودن كار استشراق را به صورت مطلق قبول ندارم. زيرا در همين چند مقاله كه از دايرة المعارف قرآن ديدم، شايد نود درصد آنها داراي سطح علمي پائين بود و دايرة المعارفي كه الان در قم نوشته مي شود خيلي قوي تر از آن است. به عنوان مثال سي صفحه از دايرة المعارف قرآن اختصاص به تفسير در دوران باستان دارد كه مطالب آن ضعيف است و نويسنده حرف هاي خود را مستند به نويسندگان غربي ديگر مثل نولدكه مي كند و اينها براي آنها سند شده است. من مجموعه اين نقدها را اگر خداوند توفيقي دهد، در آينده در قالب كتاب يا مقاله به عنوان نقدي بر مقالات دايرة المعارف قرآن ليدن چاپ خواهم كرد.
محور سوم كه در مقالات ديدم، اين بود كه برخي از نويسنده ها را مغرض يافتم يعني مقاله را با اين فرض نوشته كه يك ضربه اي به اسلام يا قرآن و يا رسول اسلام وارد كند (يهوديان نقش بيشتري در اين زمينه دارند.) يك مقاله اي تحت عنوان "حديث و قرآن" در دايرة المعارف قرآن ليدن هست كه در آن چندين صفحه به اين نكته اختصاص داده شده كه مسلمانان براي تفسير قرآن از حديث استفاده مي كنند، اين سخن خوبي است. به شأن نزول ها هم مراجعه مي كنند كه اين هم سخن خوبي است. بعد توضيح درباره شأن نزول ها مي دهد و براي مهمترين شأن نزول هايي كه در امت اسلام معروف و قابل توجه است. دو مثال را نام مي برد؛ (دو مثال در بين اين همه شأن نزول)
1 - آيه قذف عايشه و اتهام وي به كار خلاف
2 - آيات اول سوره نجم، يا آيات شيطاني
انسان نمي تواند بگويد كه اين نويسنده ناآگاه بوده است. نويسنده حتي سخن خود را مستند به ده ها كتاب شأن نزول مي كند. او در ادامه، نه تنها عليه اسلام بلكه عليه شيعه هم كار مي كند و مي گويد: "البته اهل سنت، عايشه را تبرئه كرده اند و مورد اختلاف بين مذاهب اسلامي است" يعني شيعه معتقد به اتهام عايشه است. اين يك دروغ محض است. كتابخانه ليدن منبع كم ندارد، حدود 10000 نسخه خطي از كتابهاي ما در آنجا وجود دارد كه اخيراً در 10 مجلد چاپ شد و نمي توان گفت آنجا شمار منبع كم است، از اين موارد متعدد داريم.
يكي از مهمترين سوژه هايي كه مستشرقان بر آن انگشت مي گذارند اين است كه قرآن از كجا آمده است (مصدر وحي و قرآن چيست؟) همين مستشرقان كه براساس مبناي پوزيتيويستي و تجربه گرايي گفته اند كه ما حرف ها را به راحتي قبول نمي كنيم و شواهد و قرائن مي خواهيم، در بحث احاديث سيره پيامبر گفته اند كه هيچ كدام از اين احاديث مورد قبول ما نيست، چرا؟ چون احاديثي كه در تاريخ ذكر شده، نمي تواند اثبات كننده سيره عملي پيامبر باشد و احتمال دروغ بودن كل احاديث را مطرح مي كنند. همين آقاياني كه اينجا سخت مي گيرند و ژست علمي و روشمند كاركردن را به خود مي گيرند، نسبت به موضوع مصدر وحي به سادگي نظر مي دهند كه پيامبر اين آيات را از ورقة بن نوفل گرفته است. حالا تنها يك بار پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) ورقة بن نوفل را ديده است، كه مورخين حتي در اين ديدار هم با ديده شك و ترديد نگريسته اند كه ممكن است رخ نداده باشد. اساساً ورقة بن نوفل اين مقدار مطلب نمي دانسته است تا پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) از او بياموزد و حتي بسياري از مطالب قرآن ضد انديشه هاي ورقة بن نوفل است. آنان در پاسخ مي گويند پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) با نبوغ بالايي كه داشته آن مطالب را تغيير داده است. مي پرسيم از كجا مي دانيد نابغه بوده است؟ مي گويند حدس مي زنيم زيرا خيلي فهيم بوده است. آيا حدس دليل داوري مي شود!؟ بعد كه ما ثابت مي كنيم اين ها نبوغ نيست و از نبوغ برتر و بالاتر است، (پيش بيني هايي كه پيامبر از آينده در قرآن كرده است، نبوغ قادر نيست آن پيش بيني ها را بياورد، علاوه بر اين كه سابقه خود فرد بايد نابغه باشد نه اين كه از چهل سالگي، يك دفعه نابغه شود) مي گويند جنون بوده است! بيهوشي بوده است! بنده صريحاً عرض مي كنم كه من قبول ندارم كه اين ادعاي آنها در روشمند كار كردن درست باشد.
نكته ديگر كه توضيح دادند اين است كه مستشرقان پيش داوري ندارند، به اعتقاد من برعكس است، آنها تنها ژست پيش داوري نداشتن را مي گيرند. شما مسلمانان اول فرض مي كنيد پيامبر، پيامبر است، قرآن وحي است، آنها هم پيش داوري دارند، آنها اول فرض مي كنند قرآن آسماني نيست، پيامبر اسلام، پيامبر نبود. بعد مي خواهند بگويند، آيات از كجا آمده، و ده نظريه در اين باره مي دهند. مي گويند نمي شود كه او پيامبر باشد و قرآن وحي باشد، ما مي گوييم؛ اگر شما ادعا داريد كه وحي ممكن نيست، پس بايد بگوييد به عيسي(عليه السلام) و به موسي(عليه السلام) هم وحي نشده است، اگر وحي ممكن است، چگونه وحي به عيسي(عليه السلام) قبول است ولي وحي به پيامبر اسلام قبول نيست! از اين نمونه ها در مورد تضادي كه در انديشه ها و روش هاي مستشرقان وجود دارد فراوان است.
دكتر معارف: چرا! به نظر بنده هم اين ضرورت، ضرورتي است بسيار اساسي. من از مؤلف كتاب "المستشرقون والاسلام" يعني آقاي دكتر محمدقطب، برادر سيدقطب معروف، نويسنده تفسير في ظلال القرآن، سه سال قبل كه در مكه به منزلشان رفته بودم پرسيدم آخرين كتابي كه نوشتيد چيست. ايشان گفتند: "المستشرقون والاسلام". گفتم: چه ضرورتي دارد؟ چرا شما بعد از هشتاد سال وارد اين موضوع شده ايد؟ او گفت: من نگراني زيادي از خود مستشرقان ندارم، زيرا وقتي غيرمسلماني براي اسلام كتابي مي نويسد، عموم مردم مسلمان وقتي اين را مي خوانند، چون مي دانند نويسنده مستشرق است، گارد ذهني مي گيرند و آماده اند كه تأثير نپذيرند و كتاب را نقادانه مي خوانند؛ اما نگراني من از سربازان استشراق در بين امت اسلامي است. يعني نويسندگان و گويندگان روشنفكرمآبي كه سخنان مستشرقان را فرا گرفته اند و لذت برده اند و فكر كرده اند خيلي ناب است و بعد در كلاسهاي دانشگاهي و در كتابهاي خود همان تحليل هاي مستشرقان را از قرآن و اسلام مي نويسند. جوانان مسلمان و توده مردم چون مي دانند او مسلمان است، از او نگراني ندارند و فكر مي كنند اين يك تحليل نويني است و با راحتي و آرامش مي پذيرند.
به اميد روزي كه حقيقت حقة اسلام براي همة جهانيان روشن شده و پيام رهايي بخش و توحيدي اسلام در سراسر جهان استقرار يابد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاتة.