ز جمله وجوهى كه مى توانيم در مبحث عقل و دين آن را مطرح ساخته و مورد تأمل و بررسى قرار دهيم و از آن منظر در بحث عقل و دين نظر افكنيم، نسبت عقل و تجربه دينى است. در اين منظر مراد از عقل معارف انتزاعى، تحليلى و استدلالى و يا به تعبيرى شهود و تجربه عقلانى است و مقصود از تجربه دينى تجربياتى است كه در قالب سه دسته از رويدادها رخ مى دهد: 1. وحى، تجربه اى است متعالى و برين كه صرفاً در ارتباط انبياى الهى(عليهم السلام) با خداوند رخ مى دهد. اين رخداد تجربى تنها مربوط به انبياى الهى است. 2. احساسات و حالات درونى كه از وضعيتى معنوى برخوردارند; حالات معنوى و دينى كه در نتيجه ارتباط با خداوند يا امور دينى براى انسان حاصل مى شود; از قبيل خشوع، خشيت، خوف از خداوند، احساس محبت، شوق و... به خداوند. 3. تجارب عرفانى، كشف و شهودهايى كه علاوه بر انبيا و اوليا، انسان هاى سالك و اهل عرفان و معنا نيز از آن ها برخوردارند.
در اين مقال در پى بررسى نسبت تجربه دينى، به معناى تجربه عرفانى، با عقل هستيم.
نخستين گام در طريق بررسى نسبت عقل و تجربه دينى، تأييد و پذيرش وجود شخصيت عرفانى در نزد امام(عليه السلام)مى باشد. آنگاه پس از اين مرحله مى توان اين پرسش را مطرح ساخت كه نسبت تجربه عرفانى حضرت با عقل و خردورزى چيست؟ براى تأييد و پذيرش شخصيت عرفانى امام(عليه السلام)مى توان از دو راه سود برد: نخست، از طريق اوصاف و احوال و بيانات آن حضرت. دوم، با استناد به نظرات اهل معنا و عرفان.
تأملى در احوال و اوصاف و بيانات و سخنان اميرالمؤمنين(عليه السلام)كاملاً آشكار
مى سازد كه شخصيت ايشان از عرفان و سلوك و كشف و شهود آكنده است و ساحت عرفانى ضلعى از اضلاع وجود مبارك آن حضرت و يا به تعبيرى ديگر لايه اى ژرف و بنيادين از شخصيت ايشان است. امام در طول عمر خويش همانند مردم جامعه و در ميان آن ها و با آداب معمول جامعه زندگى مى كردند. البته، تشخص و عظمت معنوى ايشان سبب شاخص بودن امام مى شد، اما نه آن كه اين تشخص معنوى رنگ آداب و رسوم خاصى به خود بگيرد در اينجا به بخشى از سخنان آن حضرت كه بيانگر بلنداى شخصيت عرفانى آن بزرگوار است، اشاره مى شود:
ـ اگر پرده برداشته شود، چيزى بر يقين من نمى افزايد.1
ـ آن رشد و هدايتى كه من در پيش گرفته ام مبتنى بر بينايى از درون خود و يقين از جانب پروردگارم است. من به طور قطع مشتاق لقاء خدايم.2
ـ فرو رفته ام در علمى كه پنهان است، و اگر ظاهر گردانم آنچه را كه مى دانم، هر آينه شما مضطرب و لرزان خواهيد
شد، مانند لرزيدن ريسمان در چاه عميق.3
ـ من نور وحى و رسالت را مى ديدم و نسيم نبوت هم به مشام من مى رسيد.4
ـ من بر راه هاى آسمان (معنويت) داناتر از راه هاى زمين هستم.5
ـ خدايا! من تو را به خاطر بيم از كيفرت و يا به خاطر طمع در بهشتت پرستش نكرده ام، من تو را بدان جهت پرستش كردم كه شايسته پرستش يافتم.(]6[)
ـ من شما را براى خدا مى خواهم و شما مرا براى خودتان مى خواهيد.6
ـ امكان ندارد كه هوا و هوس بر من پيروز شود و حرص و طمع مرا بر سر سفره هاى رنگارنگ بكشاند.7
ـ سوگند به خدا اگر همه كره زمين را با آنچه كه زير افلاك آن است، به من بدهند كه خدا را با گرفتن پوست جويى از دهان مورچه اى معصيت نمايم، چنين كارى نخواهم كرد.8
ـ به خدا سوگند باكى ندارم كه من وارد مرگ شوم يا مرگ به من روى بياورد... به خدا سوگند فرزند ابيطالب به مرگ مأنوس تر است از كودك شيرخوار به پستان مادر.9
ـ [اهل سلوك] عقلش را زنده ساخته و شهواتش را ميرانده است، تا آن جا كه جسمش به لاغرى گراييده و خشونت و غلظت اخلاقش به لطافت تبديل شده، برقى پرنور در وجودش درخشيده و راه هدايت را برايش روشن ساخته.10
ـ خداوند متعال در هر برهه اى از زمان و در زمان هايى كه پيامبرى در ميان مردم نبوده است بندگانى داشته و دارد كه در سرّ ضمير آن ها با آن ها راز مى گويد و از راه عقل هايشان با آنان تكلم مى كند.11
ـ فرشتگان آنان [اهل معنا] را در ميان گرفته اند، آرامش بر ايشان فرود آمده است، درهاى ملكوت بر روى آنان گشوده شده است... با اين كه در دنيا هستند گويا آن را رها كرده و به آخرت پيوسته اند. آن ها ماوراى دنيا را مشاهده كرده اند، گويا از پشت ديوار اين جهان سربرآورده و به جهان برزخيان مى نگرند و اقامت طولانى آن جا را مشاهده مى كنند و گويا رستاخيز وعده هاى خود را براى آن ها عملى ساخته است. آن ها اين پرده ها را براى جهانيان كنار زده اند، حتى گويا چيزهايى را مى بينند كه ديگران نمى بينند و مطالبى را مى شنوند كه ديگران نمى شنوند.12
ـ علم و دانش با حقيقت و بصيرت بر قلب هاى آنان [اهل معنا] هجوم آورده است و روح يقين را لمس كرده اند.13
روزى كميل از امام در باب حقيقت سؤال نمود. پس از سخنانى كه ميان امام و كميل رد و بدل شد، امام شروع به سخن در باب حقيقت كردند. پس از پايان هر مقطع از سخنان امام، كميل طلب توضيح بيش ترى مى نمود. حاصل سخن اميرالمؤمنين(عليه السلام) چنين است: حقيقت عبارت است از كشف انوار جلال بدون اشاره، محو و برطرف شدن موهوم است و هشيارى معلوم، هتك و پاره شدن پوستش است به سبب غلبه سرّ، نورى است كه مى تابد و اشراق مى شود از صبح ازل، پس آثار آن بر هياكل توحيد آشكار مى گردد. با درخواست توضيح بيش تر كميل، امام فرمودند: چراغ را خاموش كن كه به تحقيق صبح طالع گشته است.14
سيد حيدر آملى عارف قرن هشتم هجرى در باب اين كلام امام مى فرمايد: اين كلام محتاج به بسط و شرح طولانى است و ليكن معناى كلام اخير ـ چراغ را خاموش كن كه به تحقيق صبح طالع گشته است ـ آن است كه مى خواهند بفرمايند كه بعد از اين اظهار و بيان تام و كامل و كشف جلىّ عيانى، ساكت شو از سؤال كردن از زبان عقل و مقام قلب و مرتبه سلوك; چون كه به تحقيق طالع شد اوايل خورشيد حقيقت و ظاهر شد شعاع آن در آفاق و تو بعد از آن محتاج نيستى به سؤال از زبان عقل كه آن مانند چراغ است نسبت به شعاع خورشيد.ومقصوداين است كه شخص زمانى كه به مقام كشف و مشاهده رسيد، سزاوار نيست كه از طريق مجادله و مباحثه، مقصود را طلب نمايد. چون كشفيات و ذوقيات قابل عبارت و اشارت و سؤال و جواب نيستند، چنان كه اول اشاره فرمود به آن كه: كشف انوار جلال است بدون اشاره.
و از جهت اين مقام است كه عارفى گفت: كسى كه شناخت خدا را، زبانش كليد مى گردد يعنى آن كه از راه مشاهده و ذوق خدا را شناخت زبانش از عبارت و اشارت در رنج و تعب مى افتد.15
و عارفى ديگر در ترجمه عرفانى سخنان حضرت چنين مى نويسد:
«حقيقت، مشاهده بى حجاب انوار جلال سلطان احديت است بدون اشاره به مظاهر جمال، ابر موهوم را محو كردن و جمال خورشيد حق را آشكار ديدن است، اين كه سلطان عشق بر باطن مسلط و غالب شود و پرده هاى ظاهر را به كلى بدرد، مجذوب شدن قلب عارف است به جذبه وصف توحيد، نورى است كه از صبح ازل تابش كرده و آثار و اشعه اش بر هياكل و مظاهر توحيد پديدار آيد. و در نهايت حضرت فرمود: چراغ انيّت را خاموش كن كه صبح حقيقت طلوع كرد... و در برابر اشراق شمس حقيقت يعنى حقيقت الهيه در قلب، عارفى فانى باش كه اينجا عارف جانش غرق درياى حيرت و محترق به ناز عشق حق و حقيقت گردد و در او اثرى از آثار خودى و انسانيت نماند.»16
عرفان اميرالمؤمنين(عليه السلام) را مى توان در آينه ادعيه آن حضرت نيز جويا شد. مطالعه دعاهاى برجاى مانده از امام ما را با اَبَرمردى روبرو مى سازند كه در اوج عرفان و بلنداى معنا قرار داشته و از افراشتگى معنوى چشمگيرى برخوردار است. راز و نيازهاى اين بزرگوار و دعاهاى ايشان از كيفيت و كميت چشمگيرى برخوردار است، به گونه اى كه در برخى مجموعه هاى دعايى حدود 150 دعا از آن حضرت در موضوعات و مطالب مختلف نقل شده است.17 آيا جز اين است كه اين مقدار دعا كه گاهى تعداد صفحات برخى از آن ها به بيش از بيست صفحه مى رسد و مجموع آن ها بالغ بر صدها صفحه مى گردد، خود بهترين دليل بر پيوستگى عميق روح آن حضرت با روح جهان و وجود نامتناهى الهى است؟
و اما در باب كيفيت اعجاب انگيز دعاها و مناجات هاى حضرت كه خود دليل محكم ترى بر وجود جنبه عرفانى ايشان است، مى توان فرازهاى متعددى را از محتواى راز و نيازهاى علوى ذكر نمود. در اينجا به گزيده هايى چند از اين فرازها اشاره مى شود:
ـ معبودا! به عزت و جلالت سوگند اگر روزهاى دراز مرا با كند و زنجير (كيفرت) ببندى و قرين و همدم سازى، و تنها از ميان همه مردم مرا از عطاى خويش بازدارى و ميان من و مردمان (والامقام) گرامى حايل شوى، هيچ گاه اميد من از تو قطع نشود، و روى اميدى را كه به عفو و گذشت تو دارم به سوى ديگرى بازنگردانم... معبودا! چگونه دلى را كه در دنيا از محبت خودت آكندى در دوزخ به آتش سوزان دچارش سازى... خدايا چه سخت شوق ديدار تو را دارم... الهى اگر مرا به دوزخ ببرى دوزخيان را با خبر مى كنم كه من كسى بودم كه تو را به يگانگى پرستش كرده و دوستت مى داشتم...18
ـ خدايا! اگر مرا هزار سال عذاب كنى، رشته اميد من از درگاه تو قطع نمى شود.
ـ گيرم كه اى معبود و آقا و مولا و پروردگارم، من بر عذاب تو صبر كنم، اما چگونه بر دورى از تو طاقت آورم.19
ـ خداوندا! اگر مرا به دوزخ ببرى به دوزخيان اعلام مى كنم كه تو را دوست دارم... خدايا دلى به من ده كه اشتياق به تو موجب نزديكيش گردد.20
يكى از فرازهاى بسيار شگفت مناجات شعبانيه امام على(عليه السلام)مناجات زير است:
«الهى هَب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حُجُبَ النور فتصل الى معدِنِ العظمةِ و تصيرَ ارواحنا معلّقةً بِعزِّ قدسك.»;
ـ خداوندا! انقطاع كاملى را از خلق به سوى خود، به من عنايت كن و ديده هاى قلبمان را به نور توجهشان، به سوى خود روشن گردان تا ديدگان قلب پرده هاى نور را پاره كند و به معدن و مخزن اصلىِ بزرگى و عظمت برسد و ارواح ما آويخته به عزت مقدست گردد.21
در عرفان اسلامى شيعى يكى از منازل بسيار ارجمند براى سالك مراقب، ماه شعبان است.22 و در اين ماه يكى از اعمال بسيار با اهميت خواندن مناجات شعبانيه است كه از دعاهاى بسيار والاى معنوى امام على(عليه السلام)است. يكى از عرفاى اخير، مرحوم حاج ميرزا جوادآقا ملكى تبريزى، در باب اين مناجات چنين مى نويسد:
«مناجات معروف شعبانيه كه از حضرت امير(عليه السلام) و ديگر امامان معصوم گزارش شده، مناجاتى بسيار ارجمند و گرانبهاست. آنان كه اهل مناجات و نيايش هستند، اين مناجات را سخت دوست دارند و به خاطر آن با شعبان انس و آشنايى بسيار دارند و فرا رسيدن آن را مشتاقانه انتظار مى كشند. در اين مناجات معارف فراوانى نهفته است، به ويژه درباره آداب و آيين بندگى كردن، شيوه و شگرد با خدا روبه رو شدن، چگونه از او درخواست كردن، چگونه با او راز گفتن، و چگونه زبان به عذر و پوزش گشادن و چگونه اميدوارى به او را استوار داشتن. نيز در اين مناجات درباره معنى و مفهوم لقاء خدا، ديدار خدا، قرب خدا و نگاه به خدا نشانه هاى لطيف و نكته هاى دلپذيرى آمده است; نشانه ها و نكته هايى كه جايى براى دودلى سالكان، شبهه منكران و شك و گمان ناباوران در اين مقوله ها برجاى نمى گذارد. درباره خودشناسى و اين كه خودشناسى زمينه و زاينده خداشناسى است، نيز نكته هاى نغز و پرمغزى در اين مناجات آمده است... مردم شأن و شكوه مناجات و ارج و ارز آن را نمى شناسند و نمى دانند كه مناجات ها از چه مايه معارف بلند و ارجمندى سرشارند; معارف شكوهمندى كه جز آنان كه از راه مكاشفه و با شيوه شهود بدان ها دست يافته اند، كس ديگرى آن ها را و حدّ و حدود آن ها را و شأن و شكوه آن ها را نمى شناسد و نمى دانند كه دستيابى به اين مقامات و معارف از راه مكاشفه و شهود، از ارجمندترين و گرامى ترين نعمت هاى اخروى است.»23
امام خمينى(رحمه الله) نيز پس از تكريم و اذعان به وجود مضامين عالى در مناجات شعبانيه و با اشاره به فراز خاص اين مناجات كه پيش تر نقل شد، مى فرمايند: «ائمه طاهرين(عليهم السلام)بسيارى از مسايل را با زبان ادعيه بيان فرموده اند، لسان ادعيه با لسان هاى ديگرى كه آن بزرگواران داشتند و احكام را بيان مى فرمودند خيلى فرق دارد. اكثراً مسائل روحانى، مسائل ماوراء طبيعت، مسائل دقيق الهى و آنچه را مربوط به معرفة اللّه است با لسان ادعيه بيان فرموده اند.»24
امام خمينى در باب حجب ظلمانى و نورانى مى فرمايند: «توجه به غيرخدا انسان را به حجاب هاى ظلمانى و نورانى محجوب مى نمايد، كليه امور دنيوى اگر موجب توجه انسان به دنيا و غفلت از خداوند متعال شود باعث حجب ظلمانى مى شود، تمام عوالِم اجسام حجاب هاى ظلمانى مى باشد و اگر دنيا وسيله توجه به حق و رسيدن به دار آخرت باشد حجاب هاى ظلمانى به حجب نورانى مبدل مى گردد و «كمال انقطاع» آن است كه تمام حجب ظلمانى و نورانى پاره و كنار زده شود تا به مهمانسراى الهى كه معدن عظمت است بتوان وارد گرديد، لهذا در اين مناجات از خداوند متعال بينايى و نورانيت قلبى طلب مى كنند تا بتوانند حجب نورانى را دريده به معدن عظمت برسند.»25
طريق دوم براى كشف جنبه عرفانى شخصيت مولا على(عليه السلام)و تأييد اين جنبه در آن حضرت، رجوع به اقوال و بيانات اهل معنى و عرفان است. در اين جا به بيانات برخى از اهل معنا و عرفان اشاره مى شود و نخست از فرمايشات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)سود خواهيم برد:
سرور اهل معنا و قافله سالار اهل باطن، پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)، كه درباره احوال خود مى فرمايد: «براى من با خدا وقتى است كه در آن وقت ملك قرب و يا نبى مرسلى، وسعت مرا ندارد»; يعنى مرا با خداوند حال و ارتباطى است كه براى احدى اطلاع از آن حالت ممكن نيست و اين حال براى هيچ كس كشف نمى گردد،26 در باب امام على(عليه السلام)نكاتى را بيان فرموده اند كه مى تواند مؤيد مقام عرفانى مولى باشد:
الف. على شيفته و بى قرار ذات الهى است.27
ب. اى على تو مى شنوى آنچه را كه من مى شنوم و مى بينى آنچه را كه من مى بينم مگر اين كه تو نبى نيستى...28 در تأييد اين سخن در خطبه قاصعه، على(عليه السلام)مى فرمايند: در موقع نزول وحى به رسول اللّه ناله مخصوص شيطان را شنيدم. عرض كردم يا رسول اللّه اين صداى چيست؟ حضرت فرمود: اين شيطان است كه از عبادت كردن انسان ها به خودش مأيوس شده است.29
ج. زمانى كه على(عليه السلام)پس ازفتح خيبر بر رسول خدا وارد شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: اگر نمى ترسيدم از اين كه بگويند درباره تو طايفه اى از امت من آنچه را كه نصارا درباره مسيح گفتند، هر آينه امروز درباره تو گفتارى وسخنى رامى گفتم كه بواسطه آن بر هر جمعى عبوركنىو بگذرى، خاك قدمت را به جهت شفا برگيرند،به سبب پاكى و طهارت تو...30
يكى از زيارت هاى معروف كه براى زيارت ائمه معصومين(عليهم السلام) و از جمله امام على(عليه السلام)خوانده مى شود و از امام على النقى(عليه السلام) نقل شده است، زيارت جامعه كبيره است. اين زيارت حاوى يك دوره كامل و دقيق امام شناسى است و اوصاف و ويژگى هاى برجسته ائمه معصومين(عليهم السلام)را در بردارد. از آنجا كه اين اوصاف در مورد امام على(عليه السلام) نيز صدق مى كند، تأملى در اين ويژگى ها مى تواند مؤيد و مثبت مقام عرفانى امام باشد. فرازهايى از اين زيارت چنين است:
«سلام بر شما كه محل آمد و شد ملائكه هستيد و محل نزول وحى و خزينه داران علم و مكان هاى شناسايى خدا، و معدن هاى حكمت خداوندى و حافظان سرّ الهى و كاملان در محبت الهى و مخلصان در توحيد الهى، خداوند شما را به دانش خود برگزيد و شما را به امور غيبى خود انتخاب نمود و براى راز و سرّ خود شما را اختيار كرد و به روح خود شما را تأييد فرمود. خداوند شما را حافظ سرّ خود و خزانه دارانى براى علم خود و پايه هاى توحيد خود قرار داد. شما را از آلودگى پاك ساخت،خداوند شمارا به صورت نور آفريد و گرداگرد عرش خويش قرارتان داد، خداوند شما را به شريف ترين جايگاه گراميان و بلندترين منازل مقربان رسانيد.»31
مولوى عارف قرن هفتم هجرى در طى فرازهايى، ضمن برشمردن وجوه شخصيت و علوّ مقام معنوى مولى على(عليه السلام)چنين مى سرايد:
اى على كه جمله عقل و ديده اى شمه اى واگو از آنچه ديده اى32 در اين بيت روشن است كه امام صاحب «ديده» يعنى كشف و شهود قلمداد شده و از طرف ديگر، شخصى مانند مولوى از حضرت طلب مى كند تا از «ديده هاى» خويش او را نيز بهره مند سازد.
عطار، عارف قرن ششم هجرى در كتاب تذكرة الاوليا، كه بيان زندگى و حال و مقام عرفانى اهل معناست، نخستين شخصيتى را كه نام برده و از مقام والاى عرفانى او سخن مى راند، امام جعفرصادق(عليه السلام) است. ليكن در عبارات متعدد ايشان را منسوب به على(عليه السلام) و يا او را با ديگر ائمه يك امر واحد مى داند و وصف او را وصف تمام ائمه معصومين ـ و از جمله امام على(عليه السلام) ـ مى داند. حاصل آن كه توصيف عطار از مقام معنوى و عرفانى امام صادق(عليه السلام) همانا ذكر عظمت عرفانى على بن ابيطالب است. وى در فرازى چنين مى آورد: و چون از اهل بيت، بيش تر سخن طريقت او گفته است، و روايت از او بيش آمده، كلمه اى چند از آن حضرت بيارم، كه ايشان (اهل بيت) همه يكى اند. چون ذكر او كرده آمده، ذكر همه بود. نبينى كه قومى كه مذهب او (مذهب جعفرى) دارند، مذهب دوازده امام دارند؟ يعنى يكى دوازده است و دوازده يكى. اگر تنها صفت او گويم، به زبان عبارت من راست نيايد، كه در جمله علوم و اشارات و عبارات، بى تكلف به كمال بود. و قدوه جمله مشايخ بود، و اعتماد همه بر او بود. و مقتداى مطلق بود و همه الاهيان را شيخ بود، هم عبّاد را مقدم بود و هم زهّاد را مكرّم، هم در تصنيف اسرار حقايق خطير بود، هم در لطايف اسرار تنزيل و تفسير، بى نظير...33
در نظر محققان، محيى الدين عربى، عارف قرن هفتم، بزرگ ترين عارف اسلام است; پيش از او و نيز پس از او كسى به پايه او نرسيده است. از اين رو، او را «شيخ اكبر» لقب داده اند. عرفان اسلامى از بدو ظهور روز به روز تكامل يافت. در هر عصر و قرنى عرفاى بزرگى ظهور كردند و به عرفان تكامل بخشيدند و بر سرمايه اش افزودند. اين تكامل تدريجى بود، ولى در قرن هفتم به دست محيى الدين عربى «جهش» پيدا كرد و به كمال خود رسيد. وى عرفان را وارد مرحله جديدى كرد كه سابقه نداشت. بخش عرفان نظرى يا علمى به وسيله ابن عربى پايه گذارى شد. عرفاى پس از او عموماً ريزه خوار سفره او هستند.34
ابن عربى در بحث از مسأله ولايت (مقام فنا و بقاى پس از فنا و عالى ترين مرتبه سير و سلوك) پس از توصيف مقام پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)، امام على(عليه السلام)را نزديك ترين مردم به ايشان و واجد مقام ولايت دانسته اند: «او [(پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)] سيد عالم است به تمام هستى و اوّل ظاهر در عالم وجود است و وجودش از آن نور الهى و از هباء و از حقيقت كلى بود و در هباء عين او و عين عالم به همگى آن ظاهر و نمايان گشت و نزديك ترين مردم به او على بن ابيطالب بود كه او سرّ انبياء است.»35 در عين حال كه، عبارات ابن عربى در بحث ولايت چندگانگى هايى از خود نشان مى دهد،36 ليكن بايد توجه داشت كه در نهايت، اين عارفِ مؤسس، امام على(عليه السلام) را نيز در زمره صاحبان مقام عظيم «ولايت عرفانى» مى داند.
عرفاى بسيار ديگرى از اهل سنت و شيعه هستند كه بر ولايت عرفانى مولا على(عليه السلام)اذعان كرده اند. براى مثال، عارف اهل سنت شيخ مكى (قرن 9 و 10) مى نويسد: «خاتم نوع اول از ولايت محمدى كه جامع است ميان تصرف صورى و معنوى و مقرون به خلافت باشد على بن ابيطالب است.» و آنگاه حديثى از پيامبر نقل مى كند كه مؤيد ولايت علوى است: «من خاتم انبيا هستم و تو يا على خاتم اوليا.»37
و از ميان عرفاى شيعه مى توان از سيد حيدر آملى و آقا محمدرضا قمشه اى و... نام برد كه قايل به ولايت على بن ابيطالب مى باشند.38
سيدحيدر آملى، عارف برجسته شيعى قرن هشتم با تأكيد تمام، مقام عرفانى ائمه شيعه و از جمله على بن ابيطالب را تأييد كرده و اين توهم را كه اين بزرگان از مقام عرفانى حظّى نداشتند، به شدت ردّ مى كند. ايشان امام على را حامل اسرار نبوى و نيز كشف و شهود را از لوازم و توابع ولايت مى داند كه در نزد امام على(عليه السلام)تحقق دارد. اين عارف عاليقدر معتقد است كه صوفيه حقيقى و اهل عرفان، خود را منسوب به امام على و يا اولاد او مانند امام جعفرصادق(عليه السلام) و يا شاگردان و دست پروردگان آن حضرت مانند كميل بن زياد نخعى و حسن بصرى مى نمايند كه در هر صورت در نهايت به امام على(عليه السلام)مربوط و منسوب خواهند بود.39
فيلسوف و عارف بزرگ قرن يازدهم، صدرالمتألهين شيرازى(رحمه الله) در شرح كبير خود بر كافى در ذيل يكى از احاديث امام على(عليه السلام) پس از آن كه اقسام معرفت به خداوند را مى شمارد، مى گويد: اين معرفت يا از طريق مشاهده و كشف و شناخت آشكار و يا از طريق تنزيه و تقديس مى باشد... شناخت نخستين، مادامى كه نفس انسان به بدن تعلق دارد ميسور كسى نمى گردد و اين امر براى شخصيتى چون امام على(عليه السلام) رخ مى دهد كه در اين عالم مادى نيز آخرت در شخصيت او ظهور داشته و بر آن غلبه دارد. و اين مقام ـ يعنى معرفت شهودى خداوند ـ جز براى شخصيتى مانند على(عليه السلام)محقق نمى گردد.40
ملاصدرا در كتاب مفاتيح الغيب خود نيز امام على را جزو اهل اللّه خوانده و در وصف اهل اللّه مى نويسد: اهل الله آن كسانى اند كه دائم و پيوسته، چه در دنيا و چه در آخرت در مشاهده عيانى و هميشگى اند.41
امام خمينى(رحمه الله) در كتاب مصباح الهدايه در طى فرازهايى مقام عرفانى امام على(عليه السلام)را آشكار ساخته است. در اينجا به دو فراز سخنان امام اشاره مى شود:
1. پيشواى عارفان حضرت اميرمؤمنان فرمود: من با پيامبران خدا در باطن بودم و به همراه رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)در ظاهر بودم، پس على(عليه السلام)صاحب ولايت مطلقه كليه است و ولايت، باطن خلافت است و ولايت مطلقه كليه باطن خلافت مطلقه كليه است. بنابراين، آن حضرت با مقام ولايت كليه اش در كنار همه كس ايستاده و شاهد اعمال او است و به همه چيز همراه است به معيت قيومى الهى كه ظل معيت قيومى حقيقى الهى است.42
2. بدان اى عزيز كه سفرهاى چهارگانه عرفانى براى اولياى كُمَّل نيز دست مى دهد حتى سفر چهارم، چنانچه براى مولا اميرالمؤمنين و فرزندان معصومش(عليهم السلام) نيز دست داده است.43
سرچشمه عرفان در تعليمات معنوى اهل بيت و در رأس آن ها حضرت على(عليه السلام)بود كه ـ البته ـ خود پرورده مكتب قرآن و افاضات نبوى بودند. ليكن سلسله هاى طريقت از ميان اهل تسنن شروع شد و پس از آشنايى با تعاليم اهل بيت(عليهم السلام)، معارف اعتقادى و عملى ايشان تركيبى از حقايق راستين و امور غيرحق را تشكيل داد. روح تشيع در مطالب عرفانى اين گروه ها دميده شده بود، اما مانند روحى كه در پيكر آفت ديده اى جاى گزيند و نتواند برخى از كمالات درونى خود را به طورى كه شايسته است، از آن ظهور بدهد، سران طريقت دست به بيان دستورات گوناگونى زدند كه سابقه اى در دين نداشت. به دنبال اين مسأله، جدايى طريقت از شريعت طرح گرديد. مشى و طريق عرفانى و معنوى و حتى علمى اقليّت شيعه نيز به سبب تأثير چنين اكثريتى در اجتماع، تحت الشعاع مشى و روش اهل سنت قرار گرفت و عرفان شيعى نيز به رنگ طريقت اهل تسنن درآمد.44البته در قرون اخير، يعنى از قرون دهم هجرى به اين سو، عرفان شيعى به تدريج به سرچشمه هاى اصيل خود بازگشت و در مشى عرفانىو علمى، خود را تابع محض روش عرفانى امام على(عليه السلام)واولاد ايشان قرار داد.45
عرفان به دو حوزه متفاوت تقسيم مى شود: بخش عملى و بخش نظرى. بخش عملى عبارت است از بخشى كه روابط و وظايف انسان را با خودش و با جهان و با خدا بيان مى كند. اين بخش از عرفان علم «سير و سلوك» ناميده مى شود. اين قسمت عرفان بيان مى كند كه «سالك» براى اين كه به قله منيع انسانيت يعنى «توحيد» برسد از كجا بايد آغاز كند و چه منازلى و مراحلى را بايد به ترتيب طى كند و در منازل بين راه چه احوالى براى او رخ مى دهد و چه وارداتى بر او وارد مى شود. البته همه اين منازل و مراحل بايد با اشراف و مراقبت يك انسان كامل و پخته كه قبلاً اين راه را طى كرده و از رسم و راه منزل ها آگاه است، صورت گيرد. عرفان عملى مانند اخلاق است و يك علم عملى است، ليكن تفاوت هايى بنيادى با علم اخلاق متعارف دارد، بدين ترتيب كه:
اولاً، عرفان درباره روابط انسان با خودش و با جهان و با خدا بحث مى كند و عمده نظرش درباره روابط انسان با خداست. حال آن كه همه نظام هاى اخلاقى ضرورتى نمى بينند كه درباره روابط انسان با خدا بحث كنند، فقط نظام هاى اخلاقى مذهبى اين جهت را مورد عنايت و توجه قرار مى دهند.
ثانياً، سير و سلوك عرفانى، همان گونه كه از مفهوم اين دو كلمه پيداست، پويا و متحرك است، برخلاف اخلاق كه ساكن است. يعنى در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدى و از منازل و مراحلى كه سالك به ترتيب بايد طى كند تا به سرمنزل نهايى برسد. از نظر عارف واقعاً و بدون هيچ شائبه مجاز، براى انسان «صراط» وجود دارد و آن صراط را بايد بپيمايد و مرحله به مرحله و منزل به منزل طى نمايد و رسيدن به منزل بعدى بدون گذر كردن از منزل قبلى ناممكن است. بنابراين، از نظر عارف روح بشر مانند يك گياه و يا يك كودك است و كمالش در نموّ و رشدى است كه طبق نظام مخصوص بايد صورت گيرد. ولى در اخلاق صرفاً سخن از يك سلسله فضايل از قبيل: راستى، درستى، عدالت، عفت، احسان، انصاف، ايثار و مانند آن است كه روح بايد به آن ها مزيّن و متجلى گردد. از نظر اخلاق روح انسان مانند خانه اى است كه بايد با زيورها و زينت ها و نقاشى ها مزيّن گردد، بدون اين كه ترتيبى در كار باشد كه از كجا آغاز شود و به كجا ختم گردد. به عكس در عرفان، عناصر اخلاقى به صورت متحرك و پويا، با تـرتيب و سير و مراحل خاص و با تقدم و تأخر دقيق اعمال مطرح مى شود.
ثالثاً، عناصر روحى اخلاقى محدود به مفاهيمى است كه غالباً آن ها را مى شناسند، اما احوال روحى عرفانى بسى گسترده تر است. در سيروسلوك عرفانى از يك سلسله احوالوواردات قلبى سخن مى رودكه منحصراً به يك «سالك راه» در خلال مجاهدات و طى طريق ها دست مى دهد و مردم ديگر از اين احوال و واردات بى بهره اند.46
رابعاً، عرفان عملى مقدمه و زمينه ساز تحقق يك جهان بينى خاص، يعنى جهان بينى عرفانى يا عرفان نظرى، است، ولى اخلاق مقدمه يك جهان بينى خاص نيست.47
خامساً، غايت عرفان عملى شهود هستى برين و وصول به توحيد عرفانى است، ولى غايت اخلاق تزيين نفس با صفات عالى اخلاقى براى آرامش روانى يا سعادت اجتماعى ـ و يا در اخلاق هاى متعارف دينى براى كسب بهشت و تقرب به خداوند ـ است. برخى نيز هدف از اخلاق را تربيت نفوس مهذب و پاك قرار مى دهند.
بخش ديگر عرفان، كه عرفان نظرى است، مربوط به تفسير هستى، يعنى تفسير خدا و جهان و انسان، است. برخى از محققان براى آن كه ماهيت عرفان نظرى آشكارتر گردد، به مقايسه آن با وجودشناختى فلسفى يا فلسفه هستى پرداخته اند و معتقدند كه عرفان در بخش نظرى خود مانند فلسفه است كه در مقام تفسير و توضيح هستى است. و همچنان كه فلسفه و متافيزيك براى خود موضوع، مبادى و مسائلى معرفى مى كند، عرفان نيز، موضوع و مسائل و مبادى خاصى را معرفى مى كند. ولى البته، فلسفه در استدلالات خود تنها به مبادى و اصول عقلى تكيه مى كند و عرفان مبادى و اصول به اصطلاح كشفى را مايه استدلال قرار مى دهد و آنگاه آن ها را به زبان عقل توضيح مى دهد.
استدلالات عقلى فلسفى مانند مطالبى است كه به زبانى نوشته شده باشد و با همان زبان اصلى مطالعه شود، ولى استدلالات عرفانى مانند مطالبى است كه از زبان ديگر ترجمه شده باشد; يعنى عارف آنچه را كه با ديده دل و با تمام وجود خود شهود كرده است با زبان عقل توضيح مى دهد. (البته با درجاتى كه در بين عرفا در بكارگيرى اين زبان وجود دارد.)
تفسير عرفان از هستى و به عبارت ديگر، جهان بينى عرفانى هستى، با تفسير فلسفه از هستى تفاوت هاى عميقى دارد. از نظر فيلسوف، هم خدا اصالت دارد و هم غير خدا، الا اين كه خدا واجب الوجود و قائم بالذات است و غيرخدا ممكن الوجود و قائم بالغير. ولى از نظر عارف، غيرخدا به عنوان اشيايى كه در برابر خدا قرار گرفته باشند، هرچند معلول او باشند، وجود ندارند، بلكه وجود خداوند همه اشيا را دربرگرفته است; يعنى همه اشيا اسما و صفات و شؤون و تجليات خداوند هستند، نه امورى در برابر او.
نوع بينش فيلسوف با عارف متفاوت است. فيلسوف مى خواهد جهان را فهم كند; يعنى مى خواهد تصويرى صحيح و نسبتاً جامع و كامل از جهان در ذهن خود داشته باشد، از نظر فيلسوف حد اعلاى كمال انسان به اين است كه جهان را آن چنان كه هست با عقل خود دريابد به طورى كه جهان در وجود او، وجود عقلانى بيابد و او جهانى شود عقلانى; يعنى فيلسوفى عبارت است از اين كه انسان جهانى بشود عقلى شبيه جهان عينى. ولى عارف كارى به عقل و فهم ندارد، عارف مى خواهد به كنه و حقيقت هستى، كه خداست، برسد و متصل گردد و آن را شهود نمايد. از نظر عارف، كمال انسان به اين نيست كه صرفاً در ذهن خود تصويرى از هستى داشته باشد، بلكه به اين است كه با قدم سير و سلوك به اصلى كه از آنجا آمده است بازگردد و دورى و فاصله را با ذات حق از بين ببرد و در بساط قرب از خود فانى و به او باقى گردد.
ابزار فيلسوف عقل و استدلال و منطق است، ولى ابزار كار عارف دل و مجاهده و تصفيه و تهذيب و حركت و تكاپو در باطن. در يك جمع بندى كلى مى توان تفاوت عرفان و فلسفه را بدين ترتيب بيان كرد:
1. از نظر فلسفه، هدف صرفاً معرفت خداوند نيست، بلكه هدف معرفت نظام هستى است آن چنان كه هست، معرفتى كه هدف حكيم است نظامى را تشكيل مى دهد كه البته معرفة الله ركن مهم اين نظام است، ولى از نظر عرفان، هدف منحصر به معرفة اللّه است. از نظر عرفان، معرفة اللّه معرفت همه چيز است. همه چيز در پرتو معرفة اللّه و از وجهه توحيدى بايد شناخته شود و اين گونه شناسايى فرع بر معرفة اللّه است.
2. معرفت مطلوب حكيم،معرفت فكرى و ذهنى است، نظير معرفتى كه براى يك رياضى دان از تفكر در مسائل رياضى پيدا مى شود. ولى معرفت مطلوب عارف، معرفت حضورى و شهودى است، و از جهتى نظير معرفتى است كه براى يك آزمايشگر در آزمايشگاه حاصل شود، حكيم طالب علم اليقين است و عارف، طالب عين اليقين (و بلكه حق اليقين).
3. وسيله اى كه حكيم به كار مى برد عقل و استدلال و برهان است، اما وسيله اى كه عارف به كار مى برد قلب و تصفيه و تهذيب و تكميل نفس است. حكيم مى خواهد دوربين ذهن خود را به حركت درآورد و نظام عالم را با اين دوربين مطالعه كند، اما عارف مى خواهد با تمام وجودش حركت كند و به كنه و حقيقت هستى برسد و مانند قطره اى كه به دريا مى پيوندد، به حقيقت بپيوندد.
4. كمال فطرى و مترقب انسان از نظر حكيم، فهميدن است و كمال فطرت و مترقب انسان از نظر عارف، رسيدن است. از نظر حكيم، انسان ناقص مساوى است با انسان جاهل و از نظر عارف، انسان ناقص مساوى است با انسان دور و مهجور مانده از اصل خويش.
5. در عرفان براى وصول به مقصد نيازمند تلاش و سير و سلوك عملى هستيم، ولى در فلسفه سير و سلوك وجود ندارد.48
سير عرفان در جهان اسلام در عين حال كه، از سرچشمه جوشان علوى بهره مند و متأثر بود، اما چنان نيست كه در سير خود توانسته باشد تمام زواياى عرفان علوى را در خود بگنجاند. در اينجا به بيان برخى تفاوت هاى عرفان علوى و عرفان تاريخ مسلمانان مى پردازيم.49
عرفان تاريخى مسلمانان واقعيتى است كه از دو جنبه مى توان در باب آن سخن گفت: يكى از جنبه فرهنگى كه مربوط به بحث عرفان عملى و نظرى است و ديگر از جنبه اجتماعى. در باب جنبه اجتماعى عرفان بايد گفت: عرفا با ساير طبقات فرهنگى اسلامى از قبيل مفسران، محدثان، فقها، متكلمان، فلاسفه، ادبا، شعرا و... يك تفاوت مهم دارند و آن اين كه علاوه بر اين كه، يك طبقه فرهنگى هستند و علمى را به نام عرفان به وجود آورده و دانشمندان بزرگى در ميان آن ها ظهور كرده و كتب مهمى تأليف نموده اند، يك فرقه اجتماعى با مختصاتى مخصوص به خود در جهان اسلام به وجود آورده اند.
بر خلاف ساير طبقات فرهنگى از قبيل: فقها و حكما و مانند آنان، كه صرفاً طبقه اى فرهنگى هستند و يك فرقه مجزا از ديگران به شمار نمى روند، اهل عرفان در قالب فرهنگى، با عنوان «عرفا» و در قالب اجتماعى، با عنوان «متصوفه» ياد مى شوند. عرفا و متصوفه هرچند يك انشعاب مذهبى در اسلام تلقى نمى شوند و خود نيز مدعى چنين انشعابى نيستند و در همه فرق و مذاهب اسلامى حضور دارند، در عين حال، يك گروه وابسته و به هم پيوسته اجتماعى هستند. يك سلسله افكار و انديشه ها و حتى آداب مخصوص در معاشرت ها و لباس پوشيدن ها و احياناً آرايش سر و صورت و سكونت در خانقاه ها و... به آن ها به عنوان يك فرقه مخصوص مذهبى و اجتماعى رنگ مخصوص داده است.50
حاصل آن كه، از ديرباز صوفيه به صورت فرقه و گروه مشخص و ممتازى درآمده با شعارها و علايم مخصوص شناخته مى شوند. برخى از آداب صوفيه عبارتند از: خانقاه يا رباط و تكايا كه محلى است براى اجتماع صوفيه جهت انجام مراسم و اعمال اختصاصى خويش.
خرقه يا مرقّعه: لباس پشمى كه در اثر فرسودن و پاره شدن وصله هايى بر آن زده باشند.
سماع: سماع به طريق آواز خواندن يك نفر و شنيدن ديگران يا سرود خواندن با دف و نى و نظاير آن ها يا بدون ساز و همچنين با رقص و يا بدون رقص و وجد متداول بوده است.
سياحت و سفر: از لوازم سفر عصا و كشكول و ميان بند است كه همراه داشتن آن ها را سنت مى دانستند.51
در عرفان علوى، در نزد امام على(عليه السلام)و يا دست پروردگان ايشان، اثرى از اين كه به عنوان يك گروه خاص و با آداب خاصى باشند، ديده نمى شود. امام در طول عمر خويش همانند مردم جامعه و در ميان آن ها و با آداب معمول جامعه زندگى مى كردند. البته، تشخص و عظمت معنوى ايشان سبب شاخص بودن امام مى شد، اما نه آن كه اين تشخص معنوى رنگ آداب و رسوم خاصى به خود بگيرد و طبقه خاص و جمع ويژه اى را ـ همانند آنچه در ميان برخى صوفيه رخ داد ـ تحقق بخشد.
برخى از محققان برآنند كه در تاريخ عرفان اسلامى مى توان دو مرحله را از هم تفكيك كرد: دوره تصوف زاهدانه و دوره تصوف عاشقانه. نماينده مكتب زهدى و خوفى در عرفان ابوحامد محمد غزالى است. در آثار عرفانى اين سالك، مانند كيمياى سعادت يا احياء علوم الدين، خوف از خداوند موج مى زند. او خود را در مقابل خداوند در كمال كوچكى مى يابد. مهابت خداوندى او را چنان در كام مى كشد كه از وى هيچ چيز باقى نمى گذارد. اذعان به تهيدستى و كوچكى و بى پناهى و عجز مطلق در برابر قادر مطلق، نهايت پيام غزالى است.
طريق دوم عرفان عاشقانه است. در اين طريق، راه درمان رذايل عاشق شدن است. بايد به مقام «حب» رسيد، از فانى دل بركند و بر باقى دل نهاد. عشق بزرگ ترين آموزگار فنا و فداكارى است و براى زدودن خودخواهى و خودپسندى، به زدودن رذايل مى پردازد. در تصوف عاشقانه رابطه انسان با خدا رابطه محب و محبوب است و حب دو طرفه است: يحبهم و يحبونه.
عاشقى تمرين پالايش است و مكتب عشق مكتب تصفيه و تخليص است. از بزرگان تصوف عاشقانه مولوى است:
هر كه را جامه زعشقى چاك شد او زحرص و عيب كلى پاك شد
شادباش اى عشق خوش سوداى ما اى طبيب جمله علت هاى ما
اى دواى نخوت و ناموس ما اى تو افلاطون و جالينوس ما52
از شخصيت هاى ديگر، مى توان از رابعه عَدَويه نام برد كه محبت و عشق و شوق الهى در سخنان او موج مى زند. از وى نقل شده است كه مى گفت: «الهى مرا از دنيا هر چه قسمت كرده اى، به دشمنان خود ده، و هر چه از آخرت قسمت كرده اى به دوستان خود ده، كه ما را تو بسى» يا مى گويد: «خداوندا اگر تو را از خوف دوزخ مى پرستم، در دوزخم بسوز، و اگر به اميد بهشت مى پرستم، بر من حرام گردان. و اگر از براى تو، تو را مى پرستم، جمال باقى از من دريغ مدار.»53
در باب عرفان امام على(عليه السلام) مى توان گفت كه امام اساساً رابطه اى عاشقانه و توأم با حب و شوق نسبت به خداوند داشته است. امام، چنان كه در فرازهاى ادعيه ايشان آشكار است، در جملات متعدد و در قالب الفاظ و تعابير گوناگون شيفتگى و حب قلبى خويش را نثار حق تعالى مى كند و تا آنجا پيش مى رود كه لهيب جان سوز آتش جهنم را نيز مانع از حب و ابراز حب خودنسبت به خداوندنمى داند. مناجات هاى امام در دعاى كميل، شعبانيه و... اين نكته را نيز آشكار مى كنند كه مهابت و عظمت الهى و هيبت هستى شناختى خداوند و نفوذ غيرقابل تصور او بر جهان هستى و ديدگان تيز و خطاناپذير حق تعالى و واقعيت «عكس العمل الهى» در قبال افعال و...، از نظر على(عليه السلام) پنهان نمانده است. على(عليه السلام)هم از عشق خدا مى سوزد و هم در عين حال، از عظمت و هيبت او رعشه بر اندامش مى افتد. هم قيافه عاشقانه دارد و هم قعود خاشعانه و خائفانه، هم نداى "انامحبٌ، محبٌ، محبٌ" سر مى دهد و هم "اناالذليل الحقير المسكين المستكين" بر زبان جارى مى سازد.
عنصر ديگر در مناجات هاى امام «خوف» است. البته، خوف على(عليه السلام) در ارتباط با حب اوست نه در رابطه با داد و ستد و تجارت بهشت و جهنم. در اين حالت خوف، از امكان بُعد نسبت به معشوق حاصل مى شود.
شطح آن سخن ظاهراً غريب و نامأنوس و نامعقول و احياناً خلاف شرع است كه بر زبان عارفِ سراپا شور و هيجان، در اوج وجد و مستى و جذبه، جارى مى شود كه معنى و سرّ و ارزش آن، براى اهل حال و معنى يا روشن است و آشكار و يا اگر هم روشن نباشد، باز هم جاى هيچ انكار نيست; زيرا اذعان دارند كه آن سخنان نه خلاف حقيقت است و نه ضد شريعت، آنچه مسلم است، بيان و نشانى است از يك حالت و ادراك عميق، اگرچه فعلاً براى ايشان قابل درك و فهم نباشد. روشن است كه چنين سخنان و بيانات متناقض نما، دور از ظواهر عقل و شرع بوده و در بين عوام و مردم عادى بى معنا و بى اساس و حتى نوعى گمراهى و يا كفر قلمداد مى شود.54 البته در شطحيات نوعى پرده درى و لجام گسيختگى زبانى نيز به چشم مى خورد. برخى از شطحيات اهل تصوف و عرفان چنين است: «حلاج مى گفت: "انا الحق، پيوسته به حق، حق بودم، صاحب من و استاد من ابليس و فرعون است، به آتش بترسانيدند ابليس را، از دعوى بازنگشت. فرعون را به دريا غرق كردند، و از پس دعوى بازنگشت و به وسايط مقرّ نشد." بايزيد بسطامى مى گفت:"سبحانى مااعظم شأنى" ابوسعيد ابوالخيرمى گفت:"ليس فى جبَّتى سوى اللّه; به زير خرقه ام غير از خدا نيست".»55
در باب عرفان اميرالمؤمنين(عليه السلام) بايد گفت: در حالات عرفانى ايشان از لجام گسيختگى زبانى و پرده درى زبانى در اثر وجود و هيجان معنوى، خبرى نيست. يكى از فرازهاى هيجان آميز زندگى ايشان هنگامى است كه به بيان خطبه شقشقيه پرداخته اند و در باب عظمت و ابعاد شخصيت خويش سخن رانده اند: «من در گردش حكومت همچون محور سنگ هاى آسياب هستم، سيل ها و چشمه هاى (علم و فضيلت) از دامن كوهسار وجودم جارى است و مرغان به افكاربلند من راه نتوانند يافت و...»، ليكن در اين خطبه اثرى از شطحيات رايج عرفا نيست.
شخصيت حضرت چنان نبود كه اولاً، هيجانات درونى و عالى ترين كشف و شهودها او را از خود بى خود كرده و سخنانى متناقض نما بر زبان رانند. ثانياً، شخصيتى نبود كه چنان سخنان متناقض نمايى بر زبان آورند كه آشكارا سبب انحراف مردم گردد. زبان امام(عليه السلام)عموماً براى بيان حقايق برين عرفانى زبانى وزين، ظريف، نرم و حساب شده است. در اينجا لازم است به نكته مهمى در باب زبان امام اشاره كرد و آن اين كه زبان امام را مى توان در سه مقام مورد توجه قرار داد: 1. زبان نهج البلاغه 2. زبان ادعيه 3. زبان سخنان و احاديث.
چنان كه گذشت امام عموماً از زبانى سود برده كه سبب سوءفهم و سوءاستفاده و انحراف فكرى و عملى مردم نگردد; مانند آنچه كه در نهج البلاغه آمده است.
مقام دوم در سخنان امام(عليه السلام) ادعيه ايشان است. در دعاهاى حضرت فرازهايى به چشم مى خورد كه از پيچيدگى بيش ترى نسبت به فرازهاى نهج البلاغه برخوردارند و سخن از اشارت، فراتر رفته و محتواى عميق و سنگينى را مطرح فرموده اند. مانند آنچه در مناجات شعبانيه آمده است و پيش تر بدان اشاره شد (الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و...);
مقام سوم، فرازهايى است كه به صورت منفرد و جسته و گريخته از ايشان نقل شده است و كاملاً با فهم و عقل متعارف و عقول عادى و دينورزى معمولى و عوامانه در تضاد است. مانند اين سخن كه «من با پيامبران خدا در باطن بودم و به همراه رسول اللّه در ظاهر بودم.»56 نمونه ديگر: از حضرت پرسيدند: كيف اصبحتَ؟ حضرت فرمودند: «اصبحت انا الصديق الاكبر و الفاروق الاعظم و انا وصى خير البشر و اناالاول و اناالاخر و اناالباطن و اناالظاهر و انا بكل شىء عليم و انا عين الله و انا جنب الله و انا امين الله على المرسلين بنا عبدالله و نحن خزّان الله فى ارضه و سمائه و انا احى و انا حىّ لا اموت»57 حضرت پس از بيان سخنان خود به توضيح آن ها مى پردازد.
در باب چنين فرازهايى بايد گفت كه اولاً، چنان كه گذشت، مشى حضرت بر زبان پردازى دقيق و حساب شده، حتى در چنين فرازهايى، است. ثانياً، اساساً اين گونه سخنان با شطحيات غليظ و بى پرده عرفا تفاوت آشكار دارد. ثالثاً، حضرت مخاطبان سخن خود را در نظر گرفته و به هر كسى اين گونه سخنان را نمى فرمودند. همان گونه كه به كميل فرمودند: سينه من انباشته از علوم است ليكن اهل آن را نمى يابم. رابعاً، اگر هم سخنى ثقيل بر زبان مى راندند، در مقام توضيح آن برمى آمدند تا مسأله شكافته شده و معضل تا حد ممكن حل گردد. خامساً، كسى كه در اوج عرفان و شهود است و از مقام عظماى ولايت تكوينى برخوردار است، قطعاً به خود اين اجازه را خواهد داد تا براى آشناشدن مردم با نور وجود ولايى، كه مورد تأييد الهى است، رگه هايى از شخصيت معنوى خويش را آشكار سازد تا سالكان و... از اين نور استضائه كنند.
حاصل آن كه، امام در فرازهايى به بيان مطالب دقيق و ظريف عرفانى و باطنى پرداخته اند و اسرارى از وراء حجاب را آشكار نموده اند، ولى نه آن گونه كه اذهان عمومى را تشويش و اسباب انحراف را فراهم آورند. بلكه چنان گفته و چنان توضيح داده اند كه عمق و علوّ حقيقت و نيز مقام ايشان براى مردم و سالكان آشكار شده است. اين نكته را نيز نبايد فراموش كرد كه اگر مقولات عرفانى ام