ارتباط گسترده و رو به رشد جوامع و به تبع آن مكاتب و تمدنها با يكديگر موجب تاثير و تاثر آنها شده و در اين آشفته بازار انديشه و فكر! چه بسيار اصطلاحات و واژههايى كه به فرهنگ اسلامى و توحيدى ما نيز وارد مىشود و هر از چند گاهى اذهان نسل نوپا و جوان ما را به خود مشغول مىكند.
نكته بسيار مهم و اساسى كه در مواجهه با اين افكار بايد پيش از هر چيز مورد توجه قرار گيرد مبانى و اصولى است كه هر نوع فكر و انديشهاى و هر اصطلاح و مكتبى بر آن مبتنى است، كه معمولا اين جنبه در پذيرش و تحليل آن افكار كمتر مورد دقت قرار مىگيرد.
آشنايى نسل جوان، به خصوص دانشپژوهان حوزه و دانشگاه با اصطلاحات و مكاتب فلسفى و سياسى موجود، از آن روى مهم مىنمايد كه ضمن دريافت زيربناى غيرالهى و معمولا انسان گرايانه و اين جهانى آن افكار، بتوانند به پاسخگويى شبهات و القائات نادرستبپردازند، و مشمول اين كلام گهر بار شوند كه: «العالم بزمانه لاتهجم عليه اللوابس»; آن كه نسبتبه زمان خود آگاهى دارد، دسيسهها بر او هجوم نمىآورند.
پس، به يارى حق، برآنيم تا در هر شماره نشريه، يكى از اين اصطلاحات را مورد تحليل و بررسى قرار داده و تعريف و نظريات مختلف راجع به آن را بيان كنيم. خاطر نشان مىكنيم كه هدف از طرح اين نوشتارها نقد و بررسى نبوده است، هر چند ممكن استبه طور ضمنى اين كار صورت پذيرد.
تعبير هرمنوتيك (1) (دانش تاويل) از واژه يونانى [ Hermeneuien ] به معناى تفسير كردن اخذ شده است. گرچه انسانها در طول تاريخ انديشه همواره براى فهم و تفسير متون و عبارات و گفتارها مىكوشيدهاند و در پى به دست آوردن قواعدى براى تفسير متون بودهاند; اما هرمنوتيك به معناى جديد آن و به عنوان شاخهاى از دانش، سابقهاى طولانى ندارد.
از هرمنوتيك - يا دانش تاويل و تفسير - به تناسب ديدگاهها و نظريات متعددى كه در آن وجود دارد، تعاريف گوناگونى ارائه شده است كه در طول اين مقال تا حدى با آن ديدگاهها و تعريفها آشنا خواهيم شد. در عين حال، به عنوان يك تعريف اجمالى مىتوان به تعبير پلريكور، يكى از صاحبنظران هرمنوتيك معاصر اشاره كرد; به عقيده وى «هرمنوتيك دانشى است كه به شيوه فهم و ساز و كار تفسير متون مىپردازد». در واقع بحث اصلى هرمنوتيك اين است كه فرايند فهميدن چگونه صورت مىگيرد و معنا چگونه از شخصى به شخص ديگر انتقال مىيابد. پس هرمنوتيك را مىتوان دانش تفسيرشناسى يا معناشناسى قلمداد كرد. بدين حساب ، و نشانههاست (4) و به همين خاطر است كه با حوزههاى مختلفى چون: الهيات، فلسفه، هنر، زيبايى شناسى، نقد ادبى، تفسير متون مقدس و... عميقا مرتبط مىشود. بطور واضحتر مىتوان گفت كه امروزه هرمنوتيك، تنها در تفسير متن و عبارات خلاصه نمىشود; با توجه به معناى كنونى، تلاش براى فهميدن يك اثر هنرى يا يك حالت روانى يا يك رفتار اجتماعى و مانند آن همگى، فعاليتهايى هرمنوتيكى به حساب مىآيند.
در قرون وسطى، هرمنوتيك به معناى «هنر تفسير و تاويل كتاب مقدس» به كار مىرفته است. اما هرمنوتيك جديد توسط فردريش شلاير ماخر (1768 - 1834) تدوين و صورت بندى شد. شلاير ماخر هرمنوتيك را به عنوان «روشى براى تفسير متون و راهكارى براى پرهيز از سوء فهم» تعريف مىكرد. پس از وى، ويلهلم ديلتاى (1833 - 1911) تصميم گرفت تا هرمنوتيك را به عنوان يك روش بنيادى و واحد براى علوم انسانى قرار دهد. از همين رو، ديلتاى هرمنوتيك را «دانش روششناسى علوم انسانى» تعريف كرد.
با ظهور مارتين هيدگر (1889 - 1976) فيلسوف بزرگ آلمانى، اين دانش وارد مرحله نوين و امروزين شد. هيدگر اين علم را از «روششناسى» خارج كرد و در «هستىشناسى» (آنتولوژى) به كار گرفت، كه به «هرمنوتيك فلسفى» معروف شد. هرمنوتيك در نظر هيدگر اين گونه تعريف مىشود: «علمى كه ماهيت و چيستى و فهم و شرايط حصول فهم را تبيين مىكند».
هانس گئورك گادامر شاگرد هيدگر و متاثر از اوست. گادامر از جانبداران و مروجين بزرگ هرمنوتيك فلسفى هيدگر محسوب مىشود و آراى او بيشترين چالش را در حوزههاى معرفتى و نيز در حوزههاى فهم و معرفت دينى برانگيخته است.
گادامر در كتاب «حقيقت و روش»، مباحث هستىشناسى هيدگر را به شكل معرفتشناسى ارائه كرد. در واقع گادامر در تلاش خود، هستىشناسى فهم را پايه ريزى كرده است. پس هرمنوتيك در نظر او عمدتا عبارت از تبيين جريان تحقق فهم و هستىشناسى آن است.
در ادامه اين مقال ديدگاههاى چهارگانه فوق را كه به عنوان مهمترين رويكردهاى هرمنوتيكى محسوب مىشوند مورد بررسى قرار مىدهيم:
همچنان كه گذشت، هرمنوتيك در نظر او روشى استبراى فهم درست و براى پرهيز از سوء برداشت در هنگام فهميدن و تفسير كردن. به عقيده وى، اين سوء فهم و سوء برداشتها معمولا از فاصله تاريخى و تمايز زمانى ميان مفسر ناشى مىشود. به عبارتى، تاريخ و فرهنگ و سنت مخاطبينى كه با مؤلف و گوينده فاصله زمانى دارند، و بر روى آنها تاثير مىگذارند، و باعث مىشوند تا كلام مؤلف را در فضاى فرهنگى و در اين قالبهاى سنتى خودشان فهم كنند; نه در فضاى فرهنگى مؤلف.
پس به عقيده او، اين تفاوت فرهنگى و تاريخ مىتواند موجب تحميل ذهنيت مفسر و مخاطب بر كلام مؤلف يا گوينده شود و در واقع، مفسر مىتواند با به كار بستن هرمنوتيك يا قواعد و راهكارهاى درست فهميدن، از اين سوء برداشت جلوگيرى كند و خود را به نيت و ذهنيت مؤلف نزديك و نزديكتر نمايد. پس دانش هرمنوتيك شيوه و فن درستشنيدن و درست فهميدن است. حال به عقيده او براى تفسير و فهم درست دو كار عمده لازم است:
1. نفوذ در بافت و زمينه فرهنگى و تاريخى مؤلف; از طريق فهم زبان شناختى و گرامرى و به تعبيرى شناخت نسبتبه زبان فرهنگى دوران مؤلف.
2. نفوذ در ذهنيت و روان مؤلف; از طريق فهم روان شناختى و به عبارتى، شناخت تكنيكال نسبتبه روحيات او.
به عقيده شلاير ماخر، مفسر مىتواند از طريق آگاهى از بافت فرهنگى گستردهاى كه مؤلف نيز شناختخود آگاهانهاى از آن نداشته است، متن را به نحوى ژرفتر از خود مؤلف فهم كند. در عين حال، وى از جمله كسانى است كه - برخلاف رويكردهاى جديد - هرمنوتيك را ملتزم به كشف نيت و قصد مؤلف مىداند.
همچنان كه پيشتر نيز گفتيم، هرمنوتيك ديلتاى عبارت است از: دانش روششناسى علوم انسانى. او مىخواستيك روش واحد براى تمامى علوم انسانى ارائه دهد و با آن روش، علوم انسانى را در عين تمايزاتى كه با علوم تجربى دارند، همپاى اين علوم و به اندازه آنها اعتبار بخشد.
به نظر ديلتاى، تفاوتهاى فراوانى ميان علوم انسانى و تجربى وجود دارد; چرا كه بطور كلى، اعمال انسانى نيز با رفتارها و كنشهاى طبيعتبسيار متفاوت است. همچنان كه ديلتاى تصريح مىكند، رفتارهاى بشرى برخلاف اعمال طبيعى داراى «باطن و ذات» (5) هستند و به تبع آن، فهم و تفسير اعمال و رفتارهاى بشرى تنها از طريق كشف نيات، انگيزهها، آرزوها و منش و شخصيت فاعلان و عاملان اين افعال و اعمال ميسر است.
به نظر ديلتاى مخاطب يا مفسر، گاه در يك متن يا در يك اثر هنرى، با ژرفايى از تجربه زندگى مؤلف يا هنرمند مواجه مىشود و با توجه به كل اثر، تحليلى ارائه مىدهد كه حتى براى خود صاحب اثر نيز ناشناخته است. اساسا به نظر وى هدف از هرمنوتيك درك كاملترى از مؤلف به وسيله متن است.
هيدگر در فلسفه، «هستىشناسى» را به جاى «معرفتشناسى» قرار داد. وى هرمنوتيك را نيز بر مبناى يك بنياد هستى شناسانه استوار نمود. به عقيده او هرمنوتيك عبارت است از: تبيين ماهيت فهم و شرايط حصول آن. به نظر هيدگر حصول فهم و تفسير هر مفسر در گرو پيش فرضها و پيش فهمهاى اوست. در واقع، همين پيش دانستهها و پيش فرضهاى ما هستند كه افق و فضاى هر گونه تفسير و فهم راشكل مىدهند. هر تفسيرى حتى تبيينهاى علوم طبيعى نيز مستلزم پيش فرض هستند.
حال به عقيده او تفسير و برداشت انسان - يا به تعبير او «دازاين» - از خودش يكى از پيش فهمهايى است كه بر فهم انسان نسبتبه كل وجود سايه مىاندازد. تفاسير و تعاريفى چون «حيوان ناطق»، «جوهر متفكر» و... باعثسوء فهم و سوء برداشت انسان از كل هستى مىشود. با تصحيح و اصلاح تعريف انسان از خودش، وجود، متون و آثار ديگر را نيز مىتوان درستتر تفسير كرد.
هرمنوتيك فلسفى گادامر كه عمدتا از هيدگر اقتباس شده است، جزء جديدترين رويكردهاى اين علم و مناقشهانگيزترين آنهاست. هرمنوتيك فلسفى نوآورى و چرخشى اساسى و راديكال در تاريخ هرمنوتيك محسوب مىشود. اين علم در نگاه گادامر اساسا تبيين كننده جريان شكلگيرى و حصول فهم است، و همچنان كه معلوم خواهد شد، وى به صحت و سقم و اعتبار و عدم اعتبار فهم بىالتفات است و برخلاف ديدگاه شلايرماخر - و تا حدى برخلاف ديلتاى - در قيد كشف نيت و هدف مؤلف نيست.
به عقيده او كار اصلى هرمنوتيك يا عمل تفسير عبارت است از: «تركيب افقها» (6) يعنى تركيب و پيوند «افق فهم مفسر» و «افق متن». توضيح اين مطلب به شرحى كه در پى خواهد آمد، آشكارتر خواهد شد.
گادامر به تبع هيدگر معتقد است اولا; هر مخاطبى با انبوهى از پيش فرضها، معلومات و پرسشها به سراغ متن مىرود، كه اين پيش فرضها «افق» ذهنى مخاطب را درست مىكنند، يا به تعبيرى منظر و زاويه نگرش او را تشكيل مىدهند. ثانيا; اين افق يا زاويه نگاه، همواره از سنت و فرهنگ و زمانه مخاطب تاثير و رنگ مىگيرد.
گادامر از اين مطالب نتيجه مىگيرد كه فرايند تفسير و فهم، همواره مسبوق به يك افق خاص است; ما هيچ متنى و هيچ اثرى را نمىتوانيم آزادانه و به دور از پيش فرضها و پرسشها و انتظارات خود، فهم و قرائت كنيم. ثالثا و بنابراين; عمل تفسير يا هرمنوتيك، عبارت است از: تركيب و اتصال افقها; يعنى تركيب افق مفسر با افق متن، يا به عبارتى، افق فرهنگى زمان گذشته به افق فرهنگى زمان حال. پس فهم نيز عبارت است از آن چيزى كه از اين تركيب و تزويج متولد مىشود. فهم مولود و محصول ديالوگ و گفتگوى مداوم هر مفسر با متن است.
نتيجهگيرى نهايى گادامر اين است كه از آن جا كه هر ديدگاهى اسير زمان و فرهنگ زمان خود است، هيچ ديدگاه و قرائتى نمىتواند تمام سويههاى معنايى را باز بتاباند; پس هيچ ديدگاه و قرائت مطلقى از يك متن وجود ندارد. اساسا هيچ تفسير خالى از پيشداورى و بىطرفانهاى را از هيچ مفسرى نمىتوان توقع داشت. تفسير همواره اسير و دربند افق فرهنگى و تحولات عصرى است. به نظر گادامر، تفسير مقيد به نيت و هدف مؤلف نيست و اساسا نبايد متن را تجلى و تبلور ذهنيت مؤلف دانست; بلكه متن تجلى و تبلور گفتگوى هر مفسر با متن است. به همين خاطر است كه در نگاه گادامر و طرفداران او تمايزى ميان فهمها و قرائتهاى مختلف نيست و به طور كلى، چيزى به نام فهم درست و نادرست و معتبر و نامعتبر وجود ندارد.
ديدگاه هرمنوتيكى گادامر و ديدگاههاى نظير آن را رويكردهاى «مفسر محور» ناميدهاند، و در مقابل، آن نظرياتى را كه بر كشف مقصود مؤلف التزام دارند، رويكردهاى «مؤلف محور» قلمداد كردهاند.
ديدگاه گادامر از آن جا كه به كشف مقصود متن و مؤلف آن بىتوجه است و به يكسانى تمامى فهمها معتقد است و نيز به خاطر اين كه در حوزههاى معرفت و فهم متون دينى بيشترين مناقشات را برمىانگيزد، مورد اعتراض و چالشهاى فراوانى واقع شده است. رويكردهاى روشنفكرانه متاخر در كشورهاى اسلامى - و از جمله ايران - و مباحثى كه تحت عنوان «قرائتهاى مختلف از دين» مطرح مىشود، عمدتا از رويكرد هرمنوتيكى گادامر اخذ و اقتباس شده است. در ادامه، به برخى از نقدها و اعتراضاتى كه به هرمنوتيك گادامر وارد شده است، اشاره مىكنيم:
در تفسير متون سه مطلب جداگانه وجود دارد كه خصوصا جانبداران هرمنوتيك گادامر آنها را با هم خلط مىكنند: يكى «امكان» تفسير جانبدارانه و متكى به پيشفرضها و انتظارات; دوم «وقوع» اين مطلب و سوم «مطلوب بودن» آن.
اگر چه دو مطلب اول و دوم امرى پذيرفتنى است و در واقع، بسيارى از تفسيرهاى ما همراه به پيشداورى و جانبدارى است، اما نمىتوان نتيجه گرفت كه چنين تفسير و فهمى، يك فهم درست و قابل قبول و «مطلوب» است. به تعبير اميليوبتى بر اساس كدام دليل بايستى به معناى متن و هدف مؤلف، بىالتفات باشيم؟ و عامدانه تغافل كنيم؟ به عقيده بتى رويكرد مفسر محور، چيزى نيست جز عجز از ارائه معيار و ملاكى براى تمايز افكندن ميان فهم سره از ناسره.
اشكال دوم; همچنان كه كسانى چون يورگن هابرماس نيز در اعتراض به گادامر خاطرنشان كردهاند، كليت و عموميت نظريه گادامر و نسبى خواندن كليه فهمها و قرائتها، امرى است كه هيچ دليل منطقى آن را پشتيبانى نمىكند. به عبارت ديگر، اين عقيده گادامر كه هر فهمى جبرا و قهرا متكى به پيشفرضها و پرسشهاست، نمىتواند امرى هميشگى و بىتخلف و بىچون و چرا باشد. به تعبير هابرماس، اين چنين رويكردى كه انسان را اسير فرهنگ و سنت زمانه خود مىداند، مغاير با آزادى و نگاه نقادانه انسان به سنتها و فرهنگ و افق حاكم بر زمانه است. انسان مىتواند براى رهايى از اين افق و فضا بكوشد تا در فضايى نسبتا آزاد به فهم يك سخن يا اثر بپردازد.
اشكال سوم; بعضى منتقدان گفتهاند: اگر هر فهمى نيازمند به پيشفرض باشد، مسلما فهم همان پيشفرض نيز محتاج به پيشفرض است و اين نهايتا منجر به دور يا تسلسل خواهد شد.
اشكال چهارم; تلاش عقول سليم و خردهاى مستقيم براى فهم هر چه درستتر و نزديكتر به هدف مؤلف يا صاحب اثر و مساعى روش شناسانه براى يافتن روشهاى معتبر و بازشناسى صحيح از سقيم توسط آن روشها خود، نشان دهنده مطلوبيت و امكان چنين امورى در نزد عقول انسانهاست.
بىترديد بحث روشهاى تفسير و فهم متون مقدس، پيشينه كهنى در علوم اسلامى دارد. در واقع، عمده مباحث هرمنوتيكى - البته با مبانى متفاوت - در علوم اسلامى، خصوصا در علم تفسير و علم اصول و عرفان نظرى با گسترهاى فراوان مطرح بوده است. اما در سالهاى اخير، نظريهپردازىها و بحثهاى روش شناسانه نسبتا جديدى در راستاى فهم، تفسير و برداشت از متون دينى مبتنى بر امكان «قرائت»هاى (7) مختلف از دين و از گزارههاى دينى رخ نموده است.
همچنان كه پيشتر نيز گفتيم، اين رويكردها كه توسط برخى از روشنفكران مسلمان عرب و عجم مطرح مىشود، عمدتا مقتبس از هرمنوتيك مفسر محور گادامرى است. اين متفكران خواستهاند اصول و متد مباحث هرمنوتيك فلسفى را در تفسير قرآن و روايات و در منطق فهم دين به كار گيرند.
گزيدهاى از دعاوى مهم ايشان بدين قرار است:
1- شريعت و متون دينى صامت و خاموشند.
2- پيش فرضهاى ذهنى و پرسشهاى مفسران و مخاطبان در تفسير و قرائت آنها از متون تاثيرگذار است.
3- حقيقت و گوهر دين، در تور هيچ مفسرى نمىافتد.
4- هيچ قرائت ناب و مطلقى از دين وجود ندارد و ما همواره با آميختهاى از حق و باطل مواجهيم.
يك نكته اساسى كه بايد به آن التفات داشت، اين است كه ميان اين نظريات جديد و نظريات رايج انديشمندان اسلامى، اختلافى در اصل مساله امكان قرائتهاى گوناگون نيست; در واقع، هر دو گروه به نحوى بر سر قرائتپذيرى و نيز وقوع قرائتهاى مختلف و متكثر متفقند. آن چه با مبانى دينى و با انديشههاى رايجسازگار نيست، در دو سويه عمده است:
1. يكى از جهات اختلاف، در گستره و محدوده تعدد و تكثر قرائتهاست. در واقع، يك اشكال نظريات جديد در اين است كه به هيچ فهم و برداشت ثابتى اعتقاد ندارند. پس آن چه را كه مىتوان پذيرفت، اختلاف برداشت در برخى از گزارههاى دينى است ، و آن چه مورد پذيرش نيست، انكار حقانيت كليه برداشتها و تفسيرهاست (اختلاف كلى قرائتها) (9) .
2. يكى ديگر از جهات اختلاف، در ضابطهمندى و عدم ضابطهمندى برداشتها و قرائتهاست. در واقع مىتوان گفت از جمله اشكالات ديگر اين نظريات بها ندادن به معيارها و ضابطههاى جداسازى فهم درست از نادرست و صحه گذاردن بر تفاسير غير روشمند و غير مضبوط و افتادن در دام «تفسير به راى» است. اگر چه ميان عالمان اسلامى نيز اختلاف در برداشت وجود دارد; اما اين اختلاف تا جايى معتبر است كه ضابطهمند و معقول و براساس ملاكها و معيارها و منطق فهم دين باشد. پس «اجتهاد» در فهم دين، به معناى تفسير به راى و معتبر شمردن هر گونه قرائت و تفسير نيست.
اساسا بايد توجه داشت كه يكى از فلسفههاى نزول وحى و يكى از عللى كه باعث احتياج ما به فرستادن متون مقدس شده است، خطا پذيرى و محدوديت فهم انسانى است. اكنون دخالت و دست كارى عامدانه در اين متون قدسى و تحميل ذهنيتخويش بر آنها به يقين نقض غرض آشكار خواهد بود. به همين خاطر است كه مخاطبان پيام الهى، متون مقدس را واقع نما و نجات بخش و مبراى از خطا مىدانند.
البته قابل انكار نيست كه بخشى از متون و گزارههاى دينى مجمل و متشابه وصامت است، اما - همچنان كه در نصوص دينى و در اصول استنباط و معرفت دينى به آن تصريح شده است - بايستى از بخشهاى مبين و محكم و ناطق در تفسير بخشهاى ديگر مدد گرفت.
مسائل ديگرى نيز در اين راستا وجود دارد كه بايد بررسى شود از جمله: تفكيك و بازشناسى ميان پيش فرضهاى لازم و غيرلازم (مخل) و نيز علل وجود اختلاف فهمها و تعدد اجتهادها - علىرغم در دست داشتن ضابطهها و ملاكهاى استنباط و برداشت - و...، كه مىتوان در منابع تفصيلىتر اين مباحث را پىگرفت.
1. Hermeneutics.
2. Text.
3. Message.
4. Sing.
5. Inside.
6. Fusion of horizons.
7. Reading.
8. Pertial diversity of readings.
9. Universal diversity of readings