مجوس در قرآن و روايات

پدیدآورطاهره عظیم‌زاده

تاریخ انتشار1388/10/05

منبع مقاله

share 5713 بازدید
مجوس در قرآن و روايات*

طاهره عظيم‌زاده

بحث در مورد آيين زرشتي و به عبارتي مجوسي در تاريخ اسلام پيشينه درازي دارد. در زمان پيامبر ـ صلّي‌الله عليه و آله ـ اين سؤال مطرح بود كه آيا اين دين، الهي است و پيروان آن اهل كتاب شمرده مي‌شوند يا نه؟ سالهاي بعد نيز همچنان اين سؤال مطرح گرديده است. نگارنده در اين نوشتار سعي كرده تا ديدگاه اسلام و شيوه برخورد پيامبر و ائمه ـ سلام‌الله عليهم ـ را نسبت به اين دين بررسي كند بدين منظور ابتدا واژه‌ي مجوس، پيشينه آن، و اين موضوع را كه مجوسيان چه كساني هستند عنوان كرده آن گاه مجوس را در قرآن و روايات مورد بحث قرار داده است.

كليدواژه‌ها :

مجوس، زرتشت، ذمي، اهل كتاب، قرآن، روايت، اصحاب الرس، اصحاب الاخدود.

ريشه كلمه مجوس

مجوس كلمه‌اي فارسي است و به وسيله آرامي‌ها با تغيير صورتي و حرفي مختصر وارد زبان عربي شده است. پور داوود كه تا اندازه‌اي با برخي زبانهاي باستاني آشنا بود، نوشته است «نظر به اين كه اين كلمه به كلدانيها نيز اطلاق شده برخي از مستشرقين پنداشته‌اند كه اين لغت اصلاً از آشور و بابل باشد ولي امروزه شكي نداريم كه اين كلمه ايراني است و از ايران به خاك بابل و آشور رسيده است» (يسنا، 1/6 ـ 75). وي مجوس را از جمله واژه‌هايي مي‌داند كه با نشان «ش» باستاني به ما رسيده و در اينجا «ش» به «س» برگشته است (همان، 2/125). مگوش با همان نشان «ش» فاعلي از پارسي باستان به زبان آرامي درآمد و پس از آن به هيأت مجوس به زبان عربي وارد شد و منظور از آن پيروان دين مزديسنا يا زرتشتيان مي‌باشد (2/126).[1] ريشه مجوس را بيشتر نويسندگان از كلمه مغ دانسته‌اند كه در پارسي باستان مگوش Maguch و مگو Magu و در يوناني Magos گفته مي‌شد. كلمه موبد كه به پيشواي دين زرتشتي اطلاق مي‌شود از همين ريشه است[2] (دهخدا، 479). برخي ديگر كلمه مجوس را معرب منج‌گوش دانسته‌اند كه به معني مردي خردگوش مي‌باشد (الزبيدي، 4/345). يا معرب موي‌گوش يا سيخگوش كه نام كسي بوده كه در آيين زرتشت بدعتها گذاشت (صفي‌پور، 3 و 4/1171).
نيبرگ Nyberg مگه Maga را جايگاه محصوري ذكر كرده كه مناسك مقدس در آن جا برگزار مي‌شده و اصطلاحاً براي سماع جادويي و گروهي كه آوازهاي جادويي مي‌خوانند به كار مي‌رفته است (هنينگ، 39).

پيشينه كلمه

اگر مجوس را تغيير شكل يافته كلمه مغ بدانيم، اين كلمه سابقه بسيار طولاني دارد. در اوستا اين كلمه يكبار به صورت موغو Moghu كه همان مغ فارسي است[3] آمده اما كلمات ديگري كه از اين ريشه است مكرراً در خود گاتها به كار رفته است از جمله كلمه مگ كه در يسناي 29، قطعه 11 و 16 و يسناي 53، قطعه 53 آمده است (پورداود، 1/75). لفظ موغو در يسناي 65 قطعه 7 در جزو كلمه موغوتبيش Maghu – Tbish به معني مغ آزار آمده است (اورنگ، 165):
آب از آن كسي كه از ]ميان ما[ بدانديش است مباد، آب از آن كسي كه از ما بد گفتار است مباد، آب از آن كسي كه از ما بدكردار است مباد، نه از آن بد دين، نه از آن دوست آزار، نه از آن مغ آزار، نه از آن هم برزن (همسايه) آزار، نه از آن خانواده آزار… (پورداود، 2/91).
در تورات هم در كتاب ارميا باب 39، جمله 3 چنين آمده: نبوكد نصر پادشاه بابل با تمامي لشكر خود به اورشليم آمده و شهر را محاصره كرد، همراه او و از سروران وي يكي نَرجَل شر اَصَر رئيس مجوسان بود (كتاب مقدس، 1160). و در جمله 13 همان باب گويد: ارميا را نكشتند و چند تن از جمله رئيس مجوسان ]مغان؟[ را با او فرستادند. در قاموس كتاب مقدس ذيل كلمه مجوس آمده است: ايشان علما و دانشمندان قوم فارس بوده فلسفه و هيئت و علوم رياضي را كه در آن زمان معروف بود تعليم مي‌دادند و با پادشاه به ميدان جنگ مي‌رفتند و هر چند كه علم ايشان بر قواعد صحيحه بنا نشده بود با وجود آن دانيال ايشان را به حكمت و دانشمندي توصيف مي‌نمايد (دانيال: 1، 20) و از براي ايشان نزد نبوكد نصر وساطت نمود (دانيال: 2، 24) و خود رئيس ايشان گرديد (هاكس، 785).
در انجيل متي، باب دوم جمله 2 نيز از مجوس ياد شده است آنجا كه مي‌گويد: به هنگام تولد عيسي در روزگار هيروديس ناگاه مجوسي چند از شرق به اورشليم آمده گفتند: «كجاست آن موعود كه پادشاه يهود است زيرا كه ستاره او را در مشرق ديده‌ايم و براي پرستش او آمده‌ايم». اين مجوسان ]مغان؟[ نخستين كساني بودند كه به عيسي گرويدند.
تاريخ نويس مشهور يوناني هرودت، مغ را اسم قبيله مخصوص و يك طايفه از طوايف شش گانه ماد دانسته است. [4] اين نظر مورد تأييد زرين‌كوب است. وي مي‌نويسد در كتيبه بيستون داريوش بزرگ هم، طوري از مغان سخن مي‌رود كه پيداست نظر به قوم و قبيله خاصي است و با اين همه چون در دربار پادشاهان ماد و بعد از آن در درگاه پادشاه پارس نيز نقش آنها غالباً جنبه ديني داشت، ممكن است بعدها طبقه خاصي كه منحصراً به امور روحاني و كاهني اشتغال يافته است از بين آنها پيدا شده باشد (108).
در سنگ نبشته بيستون چندين بار لفظ مگو Magu آمده است. گئوماتا كه به اسم برديا برادر كمبوجيه و پسر كورش خود را پادشاه خواند يك مغ بود.
بطوري كه از اين مطالب مشخص است، تا زمان هخامنشيان هنوز مغ و يا مجوس مفهوم يك مذهب خاصي را نداشت و به معني يك طبقه و گروه خاص بود، اين كه از چه زماني دقيقاً معني مذهب خاصي را يافت مشخص نيست. احتمالاً به تدريج آموزشهاي زرتشت در ميان مغان هواخواهاني يافت و سپس به ميان پارسي‌ها نيز راه يافت (فراي، 124). البته تعداد زرتشتيان تا اواخر دوران هخامنشي آن اندازه نبود كه رنگ خاص خود را به تمام حوزه فرمانروايي پارسي‌ها بدهد (زرين‌كوب، 62).
در عصر اشكانيان هم مغان در جاهاي مختلف ايران مراسم پرستش اهورا مزدا و يا ديگر خدايان كهن آريايي را اجرا مي‌كردند (فراي، 320) در زمان ساسانيان مغان يا روحانيون آيين زرتشتي نفوذ بسياري يافتند. مقارن ظهور اسلام پيروان آيين زرتشتي و گاه مانوي به نام مجوس مشهور بودند اما اين كه اعراب چه زماني واژه مجوسي را براي دين به كار بردند مشخص نمي‌باشد. نكته قابل توجه اين كه به عنوان يك دين، اعراب از كلمه مجوس استفاده مي‌كردند و كلمه زرتشتي را به كار نمي‌بردند.

مجوسيان در صدر اسلام

در زمان پيامبر اسلام (ص) تعداد بسيار كمي مجوسي در حجاز وجود داشت ابن قتيبه نوشته است كه اين آيين در ميان قبيله تميم وجود داشت (621). [5] احتمالاً بين اعراب يمن نيز دين مجوس رواج داشت (morony ; 5/110) پس از آن كه فتوحات اسلام در زمان پيغمبر شروع شد و مسلمين به عمان و بحرين لشگركشي كردند مسلمانان با مجوسيان روبرو شدند. در منابع تاريخي و تفاسير به مجوسيان عمان و بحرين اشاره شده است. بلاذري مي‌نويسد: پيامبر (ص) ابتدا ابو زيد را همراه نامه در سال ششم هجري به سوي عبيد و جيفر پسر جلندي ازدي و سپس عمرو (بن عاص) را در سال هشتم[6] پس از مدت كمي كه از اسلام آوردن او مي‌گذشت به عمان فرستاد. پيامبر (ص) به ابو زيد فرمودند از مسلمين صدقه و از مجوس جزيه بگيرد[7] (84).
در مورد بحرين[8] هم بلاذري نوشته است پيامبر (ص) در سال هشتم هجرت علاء بن عبدالله بن عماد حضرمي حليف بني عبد شمس را به بحرين فرستاد تا مردم آنجا را به اسلام دعوت كند يا از آنها جزيه بگيرد. نامه‌اي نيز همراه او به منذر بن ساوي و سيبخت مرزبان هجر نوشت و آنها را به اسلام دعوت كرد. آن دو مسلمان شدند و همراه آنها بسياري از عربها و تعدادي از عجمها اسلام آوردند اما با مجوس و يهود و نصاري مصالحه كردند و قرارداد زير بين مردم بحرين و علاء منعقد شد:
«بسم‌الله الرحمن الرحيم هذا ما صالح عليه العلاء بن الحضرمي اهل البحرين صالحهم علي ان يكفونا العمل و يقاسمونا التمر، فمن لم يف فعليه لعنه الله و الملائكه و الناس اجمعين و اما جزيه الرووس فانها اخذ لها من كل حالم ديناراً» (بلاذري، 85).
دعوت به اسلام و جزيه گرفتن از مردم بحرين و هجر را بلاذري از منابع و راويان مختلفي ذكر كرده است؛ حتي قولي نقل مي‌كند كه پيامبر (ص) به مجوس هجر مستقيماً نامه نوشت و آنها را به اسلام دعوت كرد و فرمود اگر اسلام آوردند مثل ما خواهند بود اگر سر پيچند بايد جزيه بپردازند و نبايد ذبيحه ايشان خورده شود و با زنان ايشان ازدواج كنند (87).
در سال نهم هجرت پيامبر (ص) علاء بن حضرمي را از عامليت بحرين بر كنار كرد و ابان را جاي او گماشت. وي در مورد چگونگي دريافت صدقه و جزيه و سهمي از سود تجارت خواستار دريافت فرمان شد. پيامبر (ص) دستور داد كه از هر مرد و زن بالغ يهودي، نصراني و مجوسي يك دينار بگيرد همچنين پيامبر نوشت اسلام را به مجوسان عرضه كند، و در صورت نپذيرفتن از آنها جزيه بخواهد (سالك، 2/346).
فرمان پيامبر (ص) در مورد گرفتن جزيه از مجوسان هجر كه به نظر مردم مكه اهل كتاب نبودند باعث اعتراض آنها به پيامبر (ص) گرديد. كه در جواب آن، آياتي نازل شد؛ در مورد اين آيات به زودي صحبت خواهيم كرد.
اين خط مشي بعد از پيامبر (ص) هم دنبال شد و عمر از مجوس فارس (بلاذري، 87) و حضرت علي (ع) از مجوسيان زمان خود جزيه گرفتند. البته در زمان عمر راجع به اين كه از مجوسان جزيه بگيرند ترديدي پيش آمد و نماينده خليفه عمر در سال 20 ق. خانواده‌هاي مجوسي را پراكنده كرد و از انجام مراسم مذهبي آنها جلوگيري نمود تا اين كه عبدالرحمن بن عوف جلو اين عمل را گرفت و خليفه را متقاعد كرد كه پيامبر (ص) از مجوسان جزيه مي‌گرفته است morony ; 5/1110) ، طاهر رضوي، 4/‌232). ابو عبيد در كتاب اموال، بابي درباره اخذ جزيه از مجوس دارد و شانزده حديث از پيامبر (ص) و ابابكر و عمر و صحابه نقل كرده كه در مورد گرفتن جزيه از مجوس است (45 ـ 42).

مجوس چه كساني هستند

الف: زرتشتيان

پيش از اين ذكر شد كه پيامبر (ص) و جانشينانش از مجوسيان جزيه مي‌‌گرفتند. اما در مورد اين كه مجوسيان چه كساني هستند نظرياتي وجود دارد. دينوري متوفي 283 ق. زرتشت را پيامبر مجوس مي‌داند (دينوري، 49). ياقوت زرتشت را پيغمبر مجوس و از شهر شيز ذكر كرده است (3/283). صاحب تبصره العوام هم زرتشت را پيامبر مجوس مي‌داند. وي مذاهب ديصاني، مزدكي و مرقونيه را نيز مجوسي خوانده است (14 ـ 20). بيهقي در تاريخ بيهق، نظامي در كتاب هفت پيكر هم مجوسي و زرتشتي را يكي دانسته‌اند (معين، 2/283). شيخ صدوق (د 381) نيز پيامبر مجوس را زرتشت دانسته است (1/110). از نويسندگان معاصر پورداوود ذكر مي‌كند منظور از مجوس همه پيروان دين مزديسنا يا زرتشتيان بودند (2/126). علامه طباطبايي در تفسير الميزان مراد از مجوس را زرتشتيان دانسته‌ كه كتاب مقدسشان اوستاست (14/358).
نكته‌اي كه در اينجا وجود دارد اين است كه در مورد خود زرتشت هم اختلاف وجود دارد برخي زرتشت را متنبي دانسته‌اند و بعضي ديگر او را با ابراهيم يا ارمياي نبي مطابقت داده‌اند و برخي او را پيامبر خوانده‌اند.
بلعمي در مورد زرتشت نوشته كه از شاگردان عزير بود با او مخالفت كرد، عزير او را نفرين كرد مبتلا به پيسي گرديد. بني‌اسرائيل او را از بيت‌المقدس بيرون كردند به مشرق آمد و بِدَر گشتاسب ملك شد و پيغمبري دعوي كرد (2/6 ـ 655).
از نويسندگان معاصر آقاي الهامي زرتشت را متنبي خوانده و معتقد است كه پيامبر نمي‌باشد، در مورد نظر ايشان به زودي صحبت خواهيم كرد.
اما آنان كه زرتشت را همان ابراهيم دانسته‌اند به برخي از شباهتهايي كه بين اين دو وجود دارد اشاره مي‌كنند. در گذشته مغاني بودند كه او را با ابراهيم يكي دانسته و ابراهيم زرتشت مي‌ناميدند (گيمن، 26). كريستن سن Christensen علت رواج اين فكر را چنين ذكر كرده كه مغان زرتشتي بعد از اسلام مي‌خواستند دين خود را با پيغمبران مورد قبول مسلمين و نصاري و يهود تطبيق كنند تا هم اهل كتاب شمرده شوند و هم مورد احترام باشند (الهامي، 48).
در برهان قاطع آمده، زرتشت به زبان سرياني نام ابراهيم پيغمبر است و به عبارت ديگر زرتشت و برزين دو پيشواي ملت ابراهيم هستند. اسدي در لغت فرس در واژه اوستا مي‌نويسد تفسير زند است، زند صحف ابراهيم بود. شهرستاني در ملل و نحل هر چند مستقيم به اين كه زرتشت همان ابراهيم است اشاره نمي‌كند ولي چنين مي‌نويسد كه همه پادشاهان ايران پيرو ابراهيم هستند (1/230).
در اشعار حافظ، خاقاني، عطار و فردوسي هم اشاراتي وجود دارد كه ابراهيم و زرتشت را يكي دانسته‌اند و دكترمعين به آنها اشاره كرده است. حافظ مي‌گويد:
به باغ تازه كن آيين دين زرتشتي كنون كه لاله برافروخت آتش نمرود
(معين، 6)
سعدالله يف پژوهشگر تاجيك، در مقاله‌اي در ماهنامه كيهان فرهنگي سعي نموده ثابت كند كه زرتشت همان ابراهيم است و دلايلي در اين مورد ارائه مي‌دهد. وي مي‌نويسد: به عقيده نگارنده سبب ياد شدن زرتشت و كتاب مقدس اين دين «اوستا» در قرآن مجيد آن است كه اين آيين زير عنوان ملت ابراهيم (ع) و كتاب مقدس «اوستا» زير عنوان «صحف» ابراهيم ثبت شده است (71).
دلايل كساني كه زرتشت را همان ابراهيم دانسته‌اند با حقايق تاريخي مطابقت ندارد ضمن اين كه در قرآن نام پيامبران بسياري ذكر نشده است اين دليل نمي‌شود كه شخصيت آنها را با يكي از پيامبراني كه نامشان در قرآن آمده تطبيق دهيم. به نظر مي‌رسد پس از سقوط ساسانيان در برخي متون متأخر زرتشتيان، كوششهايي براي يكي كردن شخصيت ابراهيم و زرتشت انجام شد و در اين راستا متني ساختگي با عنوان «زوره باستان»[9] نوشته شد و به دوره ساسانيان منسوب گشت. اين رساله كه منسوب به موبدي به نام آذرپژوه از اهالي اصفهان و معاصر خسرو انوشيروان مي‌باشد، نخستين پايه‌هاي ايجاد تز ابراهيم زرتشت گرديد (مهرآبادي، 20).
مسيحيان به پيروي از سنت يهود، زرتشت را با حزقيال، نمرود، شيت، بلعام و باروخ و از طريق باروخ حتي با مسيح يكي دانسته‌اند (گيمن، 190).
در اينجا لازم به تذكر است كه مستشرقين در قرون اخير پژوهشهاي بسياري درباره زرتشت انجام داده و نتايج متفاوت و گاه متضادي گرفته‌اند. نيبرگ او را جادوگر و پيشواي شمنها دانسته است (هنينگ، 39)، هرتسفلد herzfeld زرتشت را سياستمداري مي‌داند كه بر ضد هخامنشيان و در پي قدرت يافتن ماد بود (همان، 36). هايد Hyde معتقد است كه زرتشت يكتاپرستي بود كه در اصلاح مردم ايران به همان شيوه ابراهيم رفتار كرد و توانست آنان را از كيش صابئي به سوي يكتاپرستي هدايت كند (گيمن، 29). مولتون Moulton نيز در يكتاپرستي زرتشت اصرار ورزيده است و ثنويت اغراق‌آميزي كه در آيين زرتشتي و اوستاهاي دورانهاي اخير هست به مغي مادي نسبت داده است (گيمن، 52). بويس Boyce هم نوشته زرتشت كه در عصر عتيق مي‌زيست در بنيانگذاري كيشي مبتني بر توحيد و ايمان از هر پيامبر ديگري به مراتب پيشگام‌تر است. در مقابل هنينگ Henning معتقد است نخستين كسي كه بر پايه عقل و استدلال عليه يكتاپرستي فرياد اعتراض برداشت و اولين كسي كه بر پايه همين اعتراض و بر مبناي دوگانه‌گرايي‌اش به موقعيت انسان در جهان مفهومي والا بخشيد زرتشت بود. بر اساس ديدگاه او پارسيان هند و برخي از موبدان پارسي بودند كه پايه خداي نيك را سخت فراتر برده و از مقام نيروي شر كاستند و در نتيجه آيينشان را ملايم طبع مسيحيت كردند (گيمن، 90). به رغم اين نظرات باز خود غربيان اظهار داشته‌اند كه هنوز غرب آخرين سخن را درباره زرتشت نگفته است (گيمن، 171).

ب: غير از زرتشتيان

برخي دين مجوسي را همان دين مانوي دانسته‌اند. كيش ماني در عربستان پيش از اسلام پيرواني داشته است تا آنجا كه برخي گمان كرده‌اند شايد الفاظ سماعون، صديقون، قسيسين و شهدا در قرآن مجيد از مصطلحات مانويان گرفته شده باشد (خزائلي، 554).
شهرستاني در ملل و نحل، خلاف اين را معتقد است و مانويان را جدا از مجوس مطرح كرده است. وي از مجوس به عنوان اهل كتاب ياد كرده و فرق كيومرثيه، زروانيه و زرتشتيه را از مجوس خوانده است (1/6 ـ 232). و در فصل ديگري از ثنويه ياد مي‌كند و مانويان و مزدكيه و ديصانيه و مرقونيه، كينيونيه و تناسخيه را از آنها مي‌داند (همان، 253 ـ 244).
در گذشته هم افرادي بودند كه مجوس را غير از زرتشتي مي‌دانستند، دكتر معين به اين مطلب اشاره كرده و مي‌نويسد، علماي اوايل اسلام مجوسي و زرتشتي را يكي نمي‌دانستند، از ملل و نحل شهرستاني چنين بر مي‌آيد زرتشتي و مجوسي جدا باشد (فرهنگ معين، 6/1906). البته پيش از اين ذكر شد كه شهرستاني زرتشتي را زير مجموعه مجوسي مي‌داند نه جداي از آن. در بين نويسندگان معاصر الهامي بر اين عقيده يعني جدايي بين آيين زرتشت و مجوسي پافشاري مي‌كند. وي زرتشت را پيامبر ندانسته و اظهار مي‌دارد در مورد زمان، مكان و شخصيت زرتشت اختلاف وجود دارد. اوستا هم كتابي توحيدي نيست و عقايد ثنوي در آن بسيار ديده حتي مي‌شود. وي مي‌نويسد:
«بسياري از روي اشتباه زرتشت را پيغمبر مجوس دانسته‌اند و براي پيغمبر بودن زرتشت از نظر اسلام، آيات و رواياتي را دليل آورده‌اند در صورتي كه اگر كمي دقت كنيم خواهيم ديد كه مجوس غير از زرتشت است» (الهامي، 171).
سپس آقاي الهامي اصلي جامعه شناختي را در مورد شناخت پيامبر واقعي از دروغين عنوان مي‌كند و آن اين كه پيامبران واقعي به سوي پادشاهان نمي‌رفتند و بدون استثناء ابتدا چوپان، كشاورز و يا صنعتگر بودند. در حالي كه زرتشت از طبقات بسيار بالاي جامعه بود و مادرش شاهزاده مي‌باشد، وقتي مبعوث شد برزگران به او پناه ندادند سرانجام به كاخ گشتاسب رفت ابتدا جاماسب وزير گشتاسب به او ايمان آورد. حتي وزير گشتاسب با دختر زرتشت ازدواج كرد و خود زرتشت هم با دختر فرشوشتر برادر جاماسب ازدواج كرد. الهامي از اين مطالب نتيجه مي‌گيرد «آري آنچه زرتشت آورده و پيغمبراني كه او معرفي كرده است، همه مخالف تعاليم پيغمبران واقعي است» (183).
اصلي كه الهامي مطرح كرده است چندان درست نيست، حضرت موسي (ع) از جانب خداوند مأمور شد نزد فرعون برود و او را به هدايت دعوت كند حضرت داوود و سليمان حكومت تشكيل دادند، حضرت يوسف خزانه‌دار فرمانرواي مصر گرديد. از سوي ديگر زرتشت هم به محيط شباني تعلق داشته است. نام مادرش دوغدويه ـ آنكه دوغ مي‌سازد ـ و نام خودش زرتشت ـ آن كه شتر مي‌راند ـ از ارتباطش با زندگي دامپروري حكايت مي‌كند (زرين‌كوب، 51).
از دلايل ديگري كه الهامي مطرح كرده حديثي است كه طبرسي در احتجاج از قول امام صادق (ع) نقل كرده و آن اين كه از امام پرسيدند كه پيامبر مجوس چه كسي بود، آيا خالد بن سنان بود؟ حضرت فرمود خالد يك نفر عرب بدوي بود، و پيغمبر نبود و اين سخني است كه مردم بي‌اطلاع مي‌گويند. آن مرد گفت آيا پيغمبر مجوس، زرتشت است؟ امام فرمود زرتشت درميان مجوس سر و صدايي راه انداخت و ادعاي پيغمبري كرد، عده‌اي دعوتش را پذيرفتند و عده ديگر او را تكذيب كردند و او از شهر بيرون نمودند و در بيابان طعمه درندگان شد. آقاي الهامي مي‌نويسد در اين روايت امام (ع) ظاهراً زرتشت را پيغمبر مجوس ندانسته است و از تعبير «اتاهم بزمزمه و ادعلي النبوه» بر مي‌آيد كه پيغمبري زرتشت ادعايي بوده و واقعيت نداشته است و مجوسيها پيامبر ديگري داشته‌اند (الهامي، 175).
به نظر مي‌رسد كه از سخنان امام (ع) نمي‌توان برداشت كرد كه زرتشت پيامبر مجوس نيست امام (ع) فرمود زرتشت در ميان مجوس سر و صدايي راه انداخت. مي‌تواند خود زرتشت هم پيامبري از مجوس باشد چنانچه مجوس را دين قديمي ايراني و زرتشت را مجدد و آشكار كننده آن دين دانسته‌اند «المجوسيه دين قديم و انماز رادشت جدده و اظهره و زاد فيه» (الزبيدي، 4/345). بطور كلي همان طور كه شهرستاني (1/232) و ديگران (ابن قيم، 81 ح) گفته‌اند آيين زرتشتي زير مجموعه دين مجوسي است.
آقاي الهامي به مناظره امام رضا (ع) با فرد زرتشتي اشاره كرده مي‌نويسد:
«آري آنچه زرتشت آورده و پيغمبراني كه او معرفي كرده است همه مخالف تعاليم پيغمبران واقعي است چنان كه حضرت رضا (ع) در احتجاجات خود با علماي ملل در آخر بحث رو به هربد عالم بزرگ زرتشتي كرد و فرمود زرتشتي كه تو او را پيغمبر پنداشته‌اي چه دليل به نبوت او داري گفت او براي ما تعاليمي آورده،… امام فرمود همچنين به ملتهاي ديگر نيز تعاليم پيغمبران و موسي و عيسي و حضرت محمد رسيد، پس شما به چه عذر و بهانه اقرار به نبوت آنها نمي‌كنيد در صورتي كه شما از روي گفتار ديگران به زرتشت گرويده‌ايد. اينجا بود كه هربد از پاسخ فرود ماند» (الهامي، 184؛ صدوق، 1/110).
در اينجا هم امام رضا (ع) در مورد اين كه زرتشت پيامبر هست يا نه اظهار نظر نمي‌كنند بلكه دليل زرتشتي را در مورد پذيرش پيامبرش نمي‌پذيرند زيرا اين دليل براي پيامبران ديگر چون موسي و عيسي و حضرت محمد (ص) هم مي‌تواند مطرح باشد.

مجوس در قرآن

در قرآن كريم لفظ مجوس فقط يك بار در آيه زير آمده است:
«ان الذين امنوا و الذين هادوا و الصابئين و ا لنصاري و المجوس و الذين اشركو ان الله يفصل بينهم يوم القيامه» (حج، آيه 17).
تفسير اين آيه از قرآن دو گونه ارائه شده است. يك نوع تفسير اين است كه در اين آيه مردم به سه گروه تقسيم شده‌اند: 1. مؤمنان 2. اهل كتاب: يهود، نصاري، صائبان و مجوسان 3. مشركان، اين سه فرقه با ذكر اسم موصول الذين از هم جدا شده‌اند ولي چهار گروه اهل كتاب با حرف وصل به هم پيوسته‌اند. بنابراين مجوس از مشركان مجزا شده و در رديف يهود و نصاري و صابئان قرار دارند (الهامي، 164). اين كه الذين اشركوا در مقابل چهار مذهب آمده نشان مي‌دهد كه مذهب مجوس در اصل مذهب شرك نبوده، و در رديف اديان توحيدي قرار داشته است و اخذ جزيه از آنها دليل بارز اين مطلب است. به نوشته علامه طباطبايي اين آيه دلالت و يا حداقل اشعار دارد بر اين كه مجوسيان اهل كتابند زيرا در اين آيه و ساير آياتي كه صاحبان اديان آسماني را مي‌شمارد در رديف آنان و در مقابل مشركين به شمار آمده‌اند[10] (9/237). در مقابل اين برداشت، فخر رازي، طبري و نيشابوري حديثي از قتاده ذكر مي‌كنند كه اديان شش تاست يكي از آن خداوند پنج تا از آن شيطان.
فخر رازي در تفسير آيه بالا مجوس را از پيروان نبي واقعي ندانسته و پيرو متنبي مي‌داند آنگاه حديث قتاده را ذكر مي‌كند (23/18).
در تفسير طبري ذيل آيه آمده است كه مجوس خورشيد و ماه و آتش را مي‌پرستند آنگاه حديث قتاده اديان شش تاست پنج تاي آن از آن شيطان است يكي از آن رحمان آورده است (4/45).
در تفسير نيشابوري هم ذيل تفسير اين آيه، حديث اديان شش تاست را از مقاتل ذكر كرده آنگاه مي‌آورد كه مؤمنين و يهود و نصارا، در اعتقاد به خدا و پيامبر مشترك هستند و در اعتراف به نبوت محمد (ص) از هم جدا مي‌شوند و به آن اعتراف نمي‌كنند. صابئون از جهتي شبيه نصارا هستند و از جهتي خير، و اما مجوس سخنشان از دو جنبه مضطرب است زيرا به ثنويت معتقد هستند و نبي حقيقي نداشته و پيامبرشان متنبي است (4/75). زمخشري هم در كشاف آورده كه اديان پنج تاست چهار تا از آن شيطان و يكي از رحمان. وي صابئون را از نصارا مي‌داند (3/28). در تفسير گازر هم همين معني آمده است (6/186).
در اين تفاسير، يعني تفاسير فخر رازي (د 604)، طبري (د 310)، نيشابوري (د 730)، زمخشري (د 538) و تفسير گازر (د آخر قرن نهم) همان طور كه ديديم تصريح به صاحب كتاب بودن مجوس نشده جالب اين جاست كه اين مفسرين ايراني بودند و مسأله قوميت در اعتقاد آنها نقش نداشته است.
در تفاسير شيعه چون تبيان شيخ طوسي (د 460)، مجمع البيان و جوامع الجامع طبرسي (د 548)، الصافي فيض (د 1091) و تفسير شبر (د 1242 ق) از توضيح اين آيه خودداري كرده ولي در جاي ديگر مجوس را اهل كتاب دانسته‌اند. طوسي در تفسير آيه جزيه (تبيان، 5/202) و در كتاب تهذيب الاحكام (4/113) مجوس را اهل كتاب دانسته است. طبرسي در مورد اهل كتاب نوشته «هم اليهود و النصاري و قال اصحابنا ان المجوس حكمهم حكم اليهود و النصاري» (5/34). فيض دو حديث نقل كرده كه پيامبر (ص) مجوس را اهل كتاب دانسته‌اند (2/333) و در تفسير شبر آمده: «الذين اوتوا الكتاب اليهود و النصاري و الحقوا بهم المجوس نبيا قتلوه و كتابا حرقوه» (202).
علامه طباطبايي در چند جاي تفسير الميزان مجوسيان را اهل كتاب و قوم معروفي دانسته كه به زرتشت گرويدند. در بحث روايتي ايشان سؤالي كه اشعث بن قيس از حضرت علي (ع) پرسيد و جواب حضرت علي (ع) به او در مورد مجوسيان و اهل كتاب بودن آنها را آورده سپس اضافه مي‌كند «اما اين كه مجوسيان اهل كتابند روايت ديگري نيز بر وقفش هست و در اين روايات آمده كه آنها پيغمبري داشتند و او را كشتند و كتابش را سوزاندند» (14/362). با دقت در تفاسير چنين به نظر مي‌رسد تفاسير كهن و جديد شيعه با اتكا به روايات، مجوس را اهل كتاب شمرده‌اند ولي تفاسير اهل سنت آنها را اهل كتاب ندانسته‌اند.
بطوري كه ذكر شد در قرآن فقط يك بار كلمه مجوس آمده است ليكن آيه ديگري هم در قرآن هست كه هر چند بطور صريح در آن از مجوس نام برده نشده اما شأن نزول آن درباره مجوس مي‌باشد.
«يا ايها الذين امنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم الي الله مرجعكم جميعاً فينبئكم بما كنتم تعملون». (مائده، آيه 104)
در شأن نزول اين آيه از ابن عباس روايت شده كه پيامبر خدا به مردم هجرنامه نوشت و اسلام را به آنها عرضه كرد و فرمود در صورت عدم قبول، جزيه بپردازند. در تفسير ابو الفتوح رازي آمده است كه منذر بن ساوي نامه رسول برايشان عرضه كرد:
«بر عرب و جهودان و ترسايان و گوراني ]گور لغتي است در گبر بعني مجوس[ كه آنجا بودند كه ايشان گفتند كه ما جزيه قبول نكنيم و اسلام نياورديم. او رسول را خبر داد و رسول به او نوشت كه از عرب قبول مكن الا اسلام يا تيغ و اما جهودان و ترسايان و گوران يا اسلام آرند يا جزيه قبول كنند. او نامه عرضه كرد. عرب ايمان آوردند و اهل ذمه جزيه قبول كردند. منافقان در اين حديث طعنه زدند گفتند، عجب نيست كار محمد، مي‌گويد مرا فرموده‌اند كه با مردمان كارزار كنم تا بگويند لا اله الاّ الله آنگاه از گوران هجر و اهل كتاب جزيه مي‌ستاند و ايشان را بر كفر رها مي‌كند. چرا ايشان را بر اسلام اكراه نمي‌كند و يا از عرب جزيه قبول نمي‌كند. مسلمانان را سخت آمد. خداي تعالي اين آيه فرستاد: يا ايها الذين امنوا عليكم انفسكم…» (ابو الفتوح رازي، 4/254؛ حميدالله، 106).
اين شأن نزول در تفاسير بسياري نقل شده است. در كنار آن شأن نزول ديگري هم براي اين آيه قائل هستند. در تفسير صافي، فيض شأن نزول آيه را حسرت بردن و افسوس خوردن مؤمنان بر حال كفار ذكر كرده و نوشته است، مسلمانان از اين كه كفار با طيب خاطر دين اسلام را نمي‌پذيرند متحيّر بودند و آيه مذكور براي تسليت خاطر آنان نازل شد (2/93). ولي محتواي آيه بيشتر دلالت دارد بر اين كه جواب اعتراض باشد نه تسليت و دلجويي، گويا افراطيون مي‌خواستند هر كس را كه اسلام نياورد از دم شمشير بگذرانند در صورتي كه خدا و پيامبرش مي‌خواستند دين مبين با تفكر و تأمل پذيرفته شود (خزائلي، ص 522).
كلمه ديگري نيز در قرآن وجود دارد كه برخي منظور از آن را زرتشتيان دانسته‌اند و آن اصحاب الرس مي‌باشد كه در دو آيه زير آمده است: و عادا و ثمودا و اصحاب الرس و قرونا بين ذلك كثيرا. فرقان، آيه 38. و كذبت قبلهم قوم نوح و اصحاب الرس و ثمود (ق، آيه 12).
اصحاب الرس را در اين آيات اهالي ساكن در اطراف رود ارس گرفته‌اند. در كتاب يكتاپرستي در ايران باستان كه به جانب‌داري از زرتشتيان نوشته شده آمده است:
«راجع به اصحاب الرس چند قول است يكي از اقوال اشاره به مردمان كنار رود ارس است كه در اغلب تفاسير آمده است در تفسير صافي مي‌گويد ارس نهري است در حوالي آذربايجان، همان طوري كه براي هر قوم و ملتي پيغمبر فرستاديم در آذربايجان نيز از بين اهالي آنجا پيغمبري را مبعوث كرديم. بسيار واضح است كه مفاد آيه اشاره به ظهور زرتشت در آن حدود مي‌باشد زيرا هيچ تاريخي نشان نمي‌دهد به غير از اسو زرتشت پيغمبر ديگري در آذرباييجان و در حدود سواحل رود ارس مبعوث شده باشد (اورنگ، 54).»
البته بيشتر مفسرين معتقدند كه اصحاب الرس طايفه‌اي بودند كه در يمامه مي‌زيستند و پيغمبري به نام حنظله بر ايشان مبعوث شد و آنان وي را تكذيب كرده و در چاه انداختند؛ آن پيامبر شهيد گرديد. چون افكندن در چاه در يكي از لغات عرب رس تعبير مي‌شود، از اين جهت اين قوم را اصحاب الرس ناميدند (طبرسي، 7/266 و 9/216).
احتمالاً برخي از مفسرين دوره دوم اسلامي كه با نام ارس آشنا شده‌اند رس را با آن منطبق كرده‌اند و گفته‌اند اصحاب الرس در آذربايجان بوده‌اند كه سي پيغمبر خود را كشتند و چون رود ارس در يوناني اركسوس ناميده مي‌شود و با نامهاي يوناني جيحون و سيحون قرابتي دارد قلمرو اصحاب الرس را تا ساحل جيحون و سيحون برده‌اند (خزائلي، 149).
مدائن الرس در نهج‌البلاغه عبارت از همان تمدن و شهرهاست. محمد عبده در شرح جمله فوق از نهج البلاغه تصريح كرده كه از مراد از رس، رود ارس فعلي در آذربايجان است[11]. در تفسير صافي از قمي نقل كرده رس نهري است در ناحيه آذربايجان (4/13)، همچينن گفته شده شايد مراد از مجوس كه در آيه 17 سوره حج آمده، اصحاب الرس باشد و يا مجوس از اخلاف آنها باشد (قرشي، 3/90).
ابوالفتوح رازي هم ضمن بيانهاي مختلفي كه در مورد اصحاب الرس كرده به اين موضوع اشاره مي‌كند كه «ايشان را جويي بود كه آن را رس خواندند و اين جوي از ميان آذربايجان و ارمينه بود از آن جانب كه آذربايجان بود آتش پرست بودند و از آن جانب كه با ارمينه بود بت پرست بودند» (7و8/276).
به رغم اين اظهار نظرها بايد توجه داشت كه پژوهشهاي جديد نشان داده كه محل تولد زرتشت در شرق بوده است. كساني هم كه محل تولد زرتشت را غرب ايران دانسته‌اند اين موضوع را قبول دارند كه محل شكوفايي و اظهار دين او قلمرو گشتاسب يعني شرق ايران بوده است (زرين‌كوب، 1/50 و 59؛ فراي، 51). اگر رود ارس را تا سواحل جيحون و سيحون بدانيم مي‌توان زرتشت را پيامبر اين نواحي دانست و گرنه معرفي او به عنوان پيامبري در سواحل ارس نادرست مي‌باشد.
فخر رازي هشت معني براي اصحاب الرس آورده است، در اين معاني به مجوس اشاره ندارد فقط در يكي از معاني آورده اصحاب الرس قومي بودند كه در كنار رود ارس در شرق زندگي مي‌كردند (24/72).
در تفسير الميزان در ذيل تفسير چند آيه اشاره به مجوسيان شده است از جمله در تفسير آيات: و المنخنقه و الموقوذه و المترديه و النطيحه (مائده آيه 3). روايتي از امام جعفر صادق (ع) نقل كرده كه مجوس را رسم چنين بود كه حيوان سر بريده را نمي‌خوردند و به جاي آن مردار مي‌خوردند و براي مردار كردن حيوانات از قبيل گاو و گوسفند آنها را خفه مي‌كردند. همچنين موقوذه را كه يكي ديگر از مصاديق ميته است از اين جهت نام برده كه مجوس دست و پاي حيوان را مي‌بستند و آنقدر مي‌زدند تا بميرد وقتي به كلي بي‌جان مي‌شد آن را مي‌خوردند و مترديه كه آن نيز رسم مجوس بود به اين صورت كه چشم حيوان را مي‌بستند و از بام پرت مي‌كردند تا بميرد وقتي مي‌مرد گوشتش را مي‌خوردند و نطيحه كه آن نيز حيواني بود به رسم مجوس به وسيله شاخ حيوان ديگر مي‌مرد و نيز ما اكل السبع الا ما ذكيتم كه مجوس نيم خورده درندگاني چون گرگ و شير و خرس را مي‌خوردند و خداي عزوجل همه اينها را حرام كرد (طباطبايي، 11/371). در تفسير آيه «و الذين اتيناهم الكتاب يفرحون بما انزل اليك ومن الاحزاب مَن يُنكِرُ و بَعضَهُ قل انما اُمِرت اَن اعبدالله و لا اشكر به…» (رعد، آيه 36) آمده ظاهراً منظور از الذين اوتوا الكتاب يهود و نصارا يا اين دو طايفه با مجوس است. علامه طباطبايي نوشته است زمان پيامبر مجوس در انتظار بعثت وفرج خاتم الانبيا‌(ص) و ظهور ديني كه حق و عدالت را گسترش دهد به سر مي‌بردند و مانند مشتركين با حق دشمني و عناد نمي‌ورزيدند (11/372) در ادامه از بعضي مفسرين نقل كرده كه گفته‌اند منظور از موصول الذين عموم مسلمين و منظور از احزاب يهود و نصارا و مجوس است (11/373) طبرسي در مجمع البيان نوشته الذين اتيناهم الكتاب، اصحاب پيامبر و من الاحزاب، يهود و نصارا و مجوس هستند (6/455).
در مورد آيه «و لا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتي هي احسن» (عنكبوت، 46) در تفسير الميزان آمده است از مجادله با اهل كتاب كه شامل يهود و نصارا و مجوس و صابئين بپرهيز و مي‌فرمايد با اين طوايف چند گانه مجادله نكن مگر به طريقي كه بهترين مجادله بوده باشد (16/137).
در برخي از تفاسير اصحاب اخدود را مجوسيان دانسته‌اند، به اين صورت كه يكي از پادشاهان آنها دين را تحريف كرده و ازدواج با محارم را رواج داد چون مؤمنين به اين اعتراض كردند آنها را در آتش افكند كه به اصحاب اخدود مشهور شدند (طبرسي، 10/706؛ مجلسي، 14/433).

مجوس در روايات

روايات متعددي وجود دارد كه مجوس را اهل كتاب شمرده است از جمله روايت اصبغ بن نباته است كه نقل كرده، علي (ع) بر فراز منبر فرمود سلوني قبل ان تفقدوني، اشعث بن قيس برخاست و گفت اي اميرالمؤمنين چگونه از مجوس جزيه گرفته مي‌شود در حالي كه كتاب آسماني بر آنها نازل نشده و پيامبري نداشته‌اند. علي (ع) فرمود آنها كتابي داشته‌اند و خداوند در ميان آنها پيامبري مبعوث فرمود (الحر عاملي، 11/98). و در شريعت آن پيامبر ازدواج با محارم جايز نبود، يكي از پادشاهان آنها، در يك شب كه مست بود، در حال مستي با دختر خويش در آميخت مردم آگاه شدند و شورش كردند و گفتند اكنون لازم است بر تو حد جاري كنيم. آن پادشاه نيرنگي انديشيد و دستور داد همه جمع شوند وسخن او را بشنوند اگر نادرست بود هر تصميمي خواستن بگيرند. مردم گرد آمدند، او گفت: شما همه مي‌دانيد كه در ميان مردم هيچ كس به پاي پدر و مادر ما آدم و حوا نمي‌رسد، مگر نه اين است كه اين دو تن كه صاحب دختران و پسران شدند همه آنها با يكديگر ازدواج كردند. مردم قانع شده و از آن پس ازدواج با محارم در بين آنها مرسوم شد[12].
روايت ديگري نيز هست كه از امام صادق (ع) نقل شده است. از ايشان در مورد مجوس پرسيدند كه آيا پيامبري داشتند؟ فرمود: بله آيا نوشته رسول خدا به مردم مكه به تو نرسيده است كه فرمود اسلام بياوريد و الا براي جنگ آماده شويد. آنها به پيامبر نامه نوشته خواستند كه از آنها جزيه بگيرد و در عوض آنها را واگذارد كه به پرستش بتها ادامه دهند. پبامبر (ص) به آنها نوشت كه جز از اهل كتاب جزيه نمي‌گيرد. مشركان مكه عنوان كردند كه چگونه از مجوس هجر جزيه گرفته است. پيامبر (ص) به آنها نوشت كه مجوس پيامبري داشتند كه او را كشتند كتابي داشتند كه به آتش كشيدند. كتاب آنها در دوازده جلد به روي پوست گاو بود (طوسي، تهذيب، 4/113؛ الحر عاملي، 11/96).
اين جريان بايد بعد از فتح مكه و قبل از نزول آيات برائت يا هم زمان با نزول اين آيات اتفاق افتاده باشد. بلاذري هم تاريخ آن را سال هشتم هجري ذكر كرده است‌(85).
در كتاب احتجاج طبرسي آمده كه شخصي پرسيد آيا مجوسان پيغمبري داشتند؟ چون من در ميان آنها كتابهاي محكم و مواعظي بليغ و مثلهايي شافعي مي‌بينم و اين كه به ثواب و عقاب و قيامت معتقدند و شرايعي دارند كه به آن عمل مي‌كنند. امام فرمود: هيچ امتي نبوده مگر آنكه نذير و پيامبري داشته و براي مجوس هم مانند همه امتها خداوند پيغمبري به سويشان فرستاد و او از ناحيه خدا بر ايشان كتابي آورد ولي منكرش شدند (2/345).
در وسائل الشيعه روايتي از امام محمد بن علي (ع) ذكر شده كه فرمود از مجوس جزيه گرفته شود زيرا پيامبر (ص) فرمود با آنان به سنت اهل كتاب رفتار كنيد آنها پيامبري به نام داماسب داشتند كه كشتند و كتابي به نام جاماسب كه در دوازده هزار جلد به روي پوست گاو بود آن را آتش زدند (11/97). همين روايت از امام علي بن الحسين زين العابدين (ع) نقل گرديده است.
از روايات بالا مشخص مي‌شود كه تأكيد پيامبر و ائمه ـ سلام الله عليهم ـ بر اين بوده است كه مجوسيان اهل كتاب شمرده شوند و از آنها جزيه گرفته شود. هر چند اين عمل مخالف پسند و نظر اعراب متعصب بود.
روايات و اخباري هم وجود دارد كه طرز رفتار و برخورد با مجوسيان را نشان مي‌دهد از جمله روايتي است كه نقل شده مردي در حضور امام صادق (ع) از شخص ديگري پرسيد كه با آن مردي كه از او طلبكار بودي چه كردي؟ آن مرد گفت او يك ولد الزنائي است. امام سخت بر آشفت كه اين چه سخني بود. آن مرد گفت قربانت گردم او مجوسي است و مادرش دختر پدرش است، لذا هم مادر و هم خواهرش مي‌باشد پس قطعاً ولد الزنا است. امام فرمود مگر نه اين كه در دين آنها اين عمل جايز مي‌باشد و او به دين خود عمل كرده است و تو حق نداري او را ولد الزنا بخواني (طوسي، تهذيب، 9/365).
شخصي از امام دوازدهم (ع) سؤال كرد، نزديك ما خياطي مجوسي است كه گوشت مرده مي‌خورد و از جنابت پروايي ندارد آيا با لباسي كه براي ما مي‌دوزد قبل از اين كه تطهير شود مي‌توان نماز خواند؟ جواب آمد نماز در آن اشكال ندارد (مجلسي، 83/259 و 53/154؛ خادمي، 128).
بر اساس روايات بالا در فقه شيعه اكثر علماي شيعه، مجوسيان را اهل كتاب دانسته‌اند. مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف مي‌فرمايد «المجوس كان لهم كتاب ثم رفع عنهم.» در نهايه نيز به اين موضوع تصريح كرده است. صدوق در توحيد و شهيد در لمعه مجوس را به تحقيق اهل كتاب دانسته‌اند (الهامي، 168 ح).
شيخ مفيد در المقنعه از اميرالمؤمنين (ع) ذكر كرده كه مجوس از نظر پرداخت جزيه و ديات چون يهود و نصارا مي‌باشند زيرا اهل كتاب هستند (الحر عاملي، 11/98).
عده‌ ديگري از فقها از روي احتياط و دير باوريهاي عالمانه هر چند مجوس را بطور تحقيق اهل كتاب نشناخته‌اند ولي به جهت احتمال كتابي بودن، در رديف يهود و نصارا قرار داده‌اند. در اين مورد صاحب شرايع و جواهر و رياض مجوس را در حكم اهل كتاب دانسته‌اند (الهامي، 170). الهامي پس از نوشتن اين مطلب اضافه مي‌كند بنا بر آنچه گذشت جاي شك و ترديد نيست كه مجوس از نظر فقها يا بطور مسلم اهل كتابند يا لااقل محتملاً اهل كتاب بوده‌اند.
مطهري نيزنوشته است كه ترديد ما در بحث توحيدي بودن آيين زرتشت تنها از جنبه تاريخي است و از زاويه فقه و حديث و با ملاكهاي خاص اسلامي كه جنبه تعبدي دارد و براي يك مسلمان با ايمان معتبر است. از اين زاويه و از اين نظر، هيچ مانعي نيست كه آيين زرتشتي را يك آيين توحيدي بناميم يعني آييني كه در اصل و ريشه توحيدي بوده و همه شركها، بدعتهايي تلقي شود كه بعدها به آن الحاق شده‌اند (6/235).
همان طور كه ذكر شد علماي شيعه با توجه به روايات، مجوس را اهل كتاب شمرده‌اند اما در ميان علماي اهل سنت حنفي‌ها، همچنين ابو يوسف نويسنده كتاب الخراج زرتشتيان را اهل كتاب دانسته‌اند (اشپولر، 2/303). شافعي (د 204) هم با آوردن حديثي به روايت حضرت علي (ع) از پيامبر (ص) آنها را اهل كتاب معرفي كرده است (الام، 4/183). بسياري از علماي اهل سنت مجوس را اهل كتاب نمي‌دانند اما كساني هم كه مجوس را اهل كتاب ندانسته به اين كه پيامبر (ص) و خلفاي صدر اسلام از آنها جزيه مي‌گرفتند معتقد هستند. در صحيح بخاري روايتي ذكر شده كه پيامبر (ص) از مجوس جزيه مي‌گرفت (4/527). ابن قيم جوزي بحثي نسبتاً طولاني درباره جزيه گرفتن از مجوس دارد. وي كه به شدت ضد مجوس است و آنها را اهل كتاب نمي‌داند اظهار داشته كه اجماع فقها اين است كه جزيه از اهل كتاب و مجوس گرفته شود. (1/242).
در پايان لازم به يادآوري است كه در تاريخ اسلام اخباري وجود دارد كه نشان مي‌دهد مسلمانان نسبت به مجوسيان احترام قائل بودند. البته رفتار حكام مسلمان در مقاطع مختلف فرق داشته است. ولي بطور كلي مجوسيان از نظر اخلاقي مقبوليتي نزد مسلمانان داشته‌اند چنانچه دو خبر در كتاب بحارالانوار نقل شده است كه در ازاي كمك افراد مجوسي به نيازمند مسلمان، شخص مجوسي مورد توجه و عنايت پيامبر اسلام قرار گرفته است (مجلسي، 42/13).

پاورقيها:

* ـ تاريخ وصول: 1/11/80 ، تاريخ تصويب نهايي: 16/7/81
[1]. نويسندگان يونان و روم باستان آن را به صورت Magi هم به كار برده‌اند. واژه Magic به مفهوم معجزه و سحر و جادو و Magician به معني جادوگر براي كاهنان بين النهرين به كار رفته است. ولي در واقع همانطور كه فراي نوشته ريشه اين لغت آشكار نيست و هنوز وجه تسميه قابل قبولي از لحاظ زبان‌شناسي براي آن پيدا نشده است (124).
[10]. در تفسير نمونه هم اين مطلب تصريح شده و آمده است با توجه به اين كه در برابر مشركان و در صف اديان آسماني قرار گرفته‌اند چنين بر مي‌آيد كه آنها داراي دين و كتاب و پيامبري بوده‌اند. و اضافه شده كه ترديدي نيست امروز مجوس به پيروان زرتشت گفته مي‌شود (23/18).
[11]. در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ضمن نقل اقوال مختلف رس را رودي در اقليم باب كه به درياي خزر مي‌ريزد ذكر كرده است (5/5 ـ 24).
[12]. اين روايت به صورتهاي مختلف بيان شده، از جمله اين سخنان را حضرت علي (ع) در جواب به عمر بن خطاب فرمودند كه شك داشت مجوس اهل كتاب هستند يا خير. همچنين به جاي دختر پادشاه در برخي روايات خواهر او ذكر شده است. در مورد سرانجام آنها هم روايت به اين صورت بيان شده كه پادشاه معترضين را در آتش سوزاند و سوره بروج و اصحاب اخدود مربوط به آنها مي‌باشد. (مجلسي، 14/433؛ الحويزي، 3/457؛ ابن قيم، 83).
[2]. در فرهنگها معمولاً مجوس به معني مغ و موبد، پيشواي دين زرتشتي آمده است. (فره‌وشي، 281؛ شعراني، 2/382).
[3]. دكتر معين در حاشيه برهان قاطع آورده است كه استاد بنونيست ارتباط اين كلمه مركب را با مغ رد كرده ريشه مغ را Magu مي‌داند كه با Maga هم ريشه است (4/2020).
[4]. پور داوود نظر هرودت را قبول ندارد و نوشته مغ اسم قبيله مخصوص آن چنان كه هرودت نوشته نبوده است. چنانكه مي‌دانيم نزد زرتشتيان از قديم تا به امروز تمام پيشوايي ميراثي بوده و هست بنابراين مغان قديم و امروزه از خاندان مخصوصي بوده و هستند يعني از خانداني ك از پشت به پشت سمت پيشوايي دين داشته‌اند (يسنا، 1/76).
[5]. از جمله مجوس تميم زراره بن عرس تميمي و پسرش و اقرع بن حابس مشهور بودند.
[6]. ابن اثير سال هفتم هجرت ذكر كرده است (1/603).
[7]. آيه مربوط به جزيه آيه «قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزيه عن يد و هم صاغرون» (توبه: 29) مي‌باشد كه شأن نزول آن را هنگام غزوه تبوك سال نهم هجرت ذكر كرده‌اند (طبرسي، مجمع البيان، 5/34؛ ابو عبيد، 29) ولي در متون تاريخي لفظ جزيه قبل از سال نهم ذكر شده است و به سال ششم بر مي‌گردد (براي توضيح بيشتر ر. ك. جعفري فائزي، 298 ـ 286).
[8]. بحرين نامي است براي همه شهرهايي كه بر كنار درياي هند بين بصره و عمان قرار دارد و قصبه آن هجر است. (ياقوت، 1/347)
[9]. نسخه‌اي خطي از اين رساله به شمارة ض 15088 م كتابت محمد مؤمن در كتابخانه آستان قدس رضوي موجود مي‌باشد (مهرآبادي، 23).

منابع:

1. ـ ــــــــــــــــــــــ ؛ تهذيب الاحكام، دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1390ق.
2. ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــ ؛ جوامع الجامع، مقدمه، تصحيح و تعليقات ابو القاسم گرجي، دانشگاه تهران، تهران، 1377ش.
3. ـ ـــــــــــ ؛ مزديسنا و ادب پارسي، به كوشش مهدخت معين، دانشگاه تهران، تهران، 1363ش.
4. ـ M. Motony. “Madjus”, Encyclopaedia of Eslam, newedition, vol5
5. ـ ابن ابي الحديد، عبدالحميد هبه الله؛ جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ترجمه و تحشيه محمود مهدوي دامغاني، تهران، ني، 1379ش.
6. ـ ابن اثير، عزالدين ابن الحسن علي بن الكرم؛ الكامل في التاريخ، حققه علي شيري، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1408 ق / 1989م.
7. ـ ابن عبيد، القاسم بن سلام؛ كتاب الاموال، تحقيق محمد خليل هراس، دار الفكر، بيروت، 1408ق / 1988م.
8. ـ ابن قتيبه، ابي محمد عبدالله بن مسلم؛ المعارف، حققه ثروت عكاشه، دار الكتاب، بي‌جا، 1960م.
9. ـ ابن قيم الجوزيه، شمس الدين ابي عبدالله محمد بن ابي بكر؛ احكام اهل الذمه، حققه ابي براء يوسف بن احمد البكري و ابي احمد شاكر بن توفيق العاروري، دار ابن حزم، بيروت، 1418 ق / 1997م.
10. ـ اسدالله يف، سعدالله؛ «چرا زرتشت را ابراهيم دانسته‌اند»، كيهان فرهنگي، ارديبهشت 1373.
11. ـ اشپولر، برتولد؛ تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي، ترجمة مريم ميراحمدي، علمي و فرهنگي، تهران، 1377ش.
12. ـ البخاري الجعفي، محمد بن اسماعيل؛ صحيح البخاري، شرح و تحقيق قاسم الشماعي الرفاعي، دار القلم، بيروت، 1407 ق / 1987م.
13. ـ الجرجاني، ابو المحاسن الحسين بن الحسن؛ تفسير گازر: جلاء الاذهان و جلاء الاحزان، دانشگاه تهران، تهران، 1337ش.
14. ـ الحر عاملي، محمد بن الحسن؛ وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعه، دار احياء التراث العربي، بيروت، بي‌تا.
15. ـ الرازي، فخرالدين محمد بن عمر بن الحسين، التفسير الكبير او مفاتيح الغيب، دار الكتب العلميه، بيروت، 1411ق / 1990م.
16. ـ الزبيدي، محمد مرتضي؛ تاج العروس، بنغازي، دار البيبا للنشر و التوزيع، بي‌تا.
17. ـ الزمخشري الخوارزمي، ابي القاسم جار الله محمود بن عمر؛ الكشاف عن حقايق التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التأويل، دار المعرفه، بيروت، بي‌تا.
18. ـ الشهرستاني، محمد بن عبدالكريم؛ الملل و النحل، تحقيق محمد سيد گيلاني، دار المعرفه، بيروت، 1402ق.
19. ـ الطبرسي، ابو علي فضل بن حسن؛ مجمع البيان في تفسير القرآن،دار المعرفه، بيروت، بي‌تا.
20. ـ الطبرسي، ابي منصور احمد بن علي؛ الاحتجاج، به كوشش محمد باقر الموسوي الخرسان، نشر المرتضي، مشهد، 1403ق.
21. ـ الطبري، محمد بن جرير، جامع البيان في تفسير القرآن و بهامشه تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، للعلامه نظام الدين الحسن بن محمد بن حسين القمي النيشابوري، مطبعه الكبري الاميريه، مصر، 1325ق.
22. ـ الطوسي، محمد بن حسن؛ التبيان في تفسير القرآن، تحقيق احمد حبيب قصير العاملي، مكتب الاعلام الاسلامي، قم، 1409ق.
23. ـ العروسي الحويري، عبد علي بن جمعة؛ تفسير نور الثقلين، تصحيح هاشم الرسولي المحلاتي، مطبعه الحكمه، قم، بي‌تا.
24. ـ الفيص الكاشاني، المولي محسن؛ الصافي في تفسير كلام الله، دار المرتضي للنشر، مشهد، بي‌تا.
25. ـ اورنگ، مراد؛ يكتاپرستي در ايران باستان، انتشارات ستاد آرتش، تهران، 1337ش.
26. ـ بلاذري، ابو الحسن؛ فتوح البلدان، الهلال، بيروت، 1988م.
27. ـ بلعمي، ابو علي محمد بن محمد؛ تاريخ بلعمي تكمله و ترجمه تاريخ طبري، تصحيح محمد تقي بهار ملك الشعرا، به كوشش محمد پروين گنابادي، زوار، تهران، 1354ش.
28. ـ بويس، مري؛ چكيده تاريخ كيش زرتشت، ترجمه همايون صنعتي‌زاده، صفي عليشاه، تهران، 1377ش.
29. ـ پورداود، ابراهيم؛ يسنا جزوي از نامه مينوي اوستا، دانشگاه تهران، تهران، 1356ش.
30. ـ جعفري فائزي پهاليه‌اي، سياست خارجي پيامبر اسلام، زائر، قم، 1378ش.
31. ـ حميدالله، محمد؛ وثائق يا نامه‌هاي حضرت ختمي مرتبت و خلفاي راشدين، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، چاپ و نشر بنياد، تهران، 1365ش.
32. ـ خادمي شيرازي، محمد؛ مجموعة فرمايشات حضرت بقية الله ارواحنا الفداء، الغدير، مشهد، 1368ش.
33. ـ خزائلي، محمد؛ اعلام قرآن، اميركبير، تهران، 2535 ]1355[.
34. ـ دواني، علي؛ چهره زرتشت در تاريخ، دار التبليغ اسلامي، قم، بي‌تا.
35. ـ دينوري، ابو حنيفه احمد بن داوود؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، ني‌، تهران، 1368ش.
36. ـ رازي، ابوالفتوح؛ تفسير ابو الفتوح رازي، تصحيح ابوالحسن شعراني، اسلاميه، تهران، 1358ش.
37. ـ زرين‌كوب، عبدالحسين؛ تاريخ مردم ايران، ايران قبل از اسلام، اميركبير، تهران، 1371.
38. ـ سالك، معصومه، «ابان بن سعيد»؛ دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 2.
39. ـ شافعي، ابي عبدالله محمد بن ادريس، الام، دار الفكر، بيروت، 1410 ق / 1990م.
40. ـ شبر، سيد عبدالله؛ تفسير شبر، دار البلاغه للطباعة و النشر و التوزيع، بيروت، 1412ق.
41. ـ شعراني، ابو الحسن؛ نثرطوبي يا دايرة المعارف لغات قرآن مجيد، اسلاميه، تهران، 1398ق.
42. ـ صدوق، محمد بن علي بن الحسين بن بابويه؛ عيون اخبار الرضا، ترجمه محمدتقي اصفهاني، علمية اسلاميه، تهران، بي‌تا.
43. ـ صفي‌پور، عبدالرحيم بن عبدالكريم؛ منتهي الارب في لغة العرب، سنايي، تهران، بي‌تا.
44. ـ طاهر رضوي، س. م؛ پارسيان اهل كتابند، انجمن ايران ليك، هند، 1936م.
45. ـ فراي، ريچارد؛ ميراث باستاني ايران، ترجمه مسعود رجب نيا، علمي و فرهنگي، تهران، 1373ش.
46. ـ فره‌وشي، بهرام؛ فرهنگ پهلوي، بنياد فرهنگ ايران، تهران، 1346ش.
47. ـ قرشي، علي اكبر؛ قاموس قرآن، دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1354ش.
48. ـ قمي، علي بن ابراهيم؛ تفسير قمي، دار الكتاب، قم، 1367ش.
49. ـ گيمن، دوشن؛ زرتشت و جهان غرب، ترجمه مسعود رجب‌نيا، مرواريد، 1363ش.
50. ـ مجلسي، محمد باقر؛ بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، تحقيق عبدالرحيم الرباني الشيرازي، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1403 ق / 1983م.
51. ـ مطهري، مرتضي؛ خدمات متقابل اسلام و ايران، صدرا، تهران، 1371ش.
52. ـ معين، محمد؛ فرهنگ فارسي معين، سپهر، تهران، 1358ش.
53. ـ مكارم شيرازي و ديگران؛ تفسير نمونه، دار الكتب الاسلاميه، تهران، چاپ 22.
54. ـ منسوب به حسني رازي، سيد مرتضي بن داعي؛ تبصرة العرام في معرفه مقالات الانام، تصحيح عباس اقبال، مطبعه مجلس، تهران، 1313ش.
55. ـ مهرآبادي، ميترا؛ «نقدي بر چرا زرتشت را ابراهيم دانسته‌اند»، كيهان فرهنگي، تير 1370ش.
56. ـ هاكس، مستر؛ قاموس كتاب مقدس، اساطير، تهران، 1377ش.
57. ـ ياقوت، ابي عبدالله ياقوت بن عبدالله الحموي؛ معجم البلدان، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1399 ق / 1979م.
58. هنينگ، والتر برونو؛ زرتشت سياستمدار يا جادوگر، ترجمه كامران خاني با مقدمه فتح الله مجتبايي، پرواز، تهران، 1365ش.

مقالات مشابه

آخرت گرايي در اديان بزرگ

نام نویسندهحبیب کاظم خانی

اديان در قرآن

نام نویسندهمحمدهادی معرفت