علامهي طباطبايي، عقل را «شريفترين» نيرو در وجود انسان ميداند؛ كه قرآن در بيش از سيصد مورد مردم را به استفاده از آندعوت كرده است.1 در موارد زيادي از آنچه ياد شد، قرآن كريم به اجمال مردمان را، به انديشيدن امر كرده است و در آيات بسيار ديگري، هم چون آيات مربوط به آفرينش آسمان و زمين و كوهها و درختان و حيوانات و انسان و هم چنين در اختلاف زبانها و رنگها و نژادهاي بشر، به تفصيل عقل را مورد خطاب قرار داده است. در آيات متعددي به تعقل و تفكر و سير و گردش در زمين و نظر كردن در احوال گذشتگان فرمان داده و در آيات ديگري علم و دانش را مدح كرده، مردم را با بياني رسا و بليغ وادار به فراگرفتن آن كرده است.2
علاّمه، جايگاه تعقل و تفكر در اسلام را بسي ارج مينهد و مينويسد:
«خداوند در قرآن، و حتي در يك آيه نيز بندگان خود را امر نفرموده كه نفهميده به قرآن يا به هرچيزي كه از جانب اوست ايمان آورند و يا راهي را كوركورانه بپيمايند حتي قوانين و احكامي را كه براي بندگان خود وضع كرده و عقل بشري به تفصيل ملاكهاي آن را درك نميكند، به چيزهايي كه در مجراي احتياجات قرار دارد، علت آورده است، مانند آيهي45، سورهي عنكبوت: ان الصلوة تنهي عن الفحشاء والمنكر ولذكر اللّه اكبر،3 و آيهي83 سورهي بقره: كتب عليكم الصيام كما كتب علي الّذين من قبلكم لعلكم تتقون،4 وآيهي 6 سورهي مائده: ما يريد اللّه ليجعل عليكم من حرج ولكن يريد ليطهّركم و ليتمّ نعمته عليكم لعلّكم تشكرون.5
قرآن نه تنها در آيهي 125 سوره ي نحل،6 رسول گرامياش را امر كرده تا علاوه برموعظهي حسنه و مجادله، در دعوت خود از مردم به سوي حق تعالي از حكمت، ـ ظاهراً منظور از حكمت، همان برهان استـ بهره گيرند؛7 بلكه خود نيز به پيامبر اكرم(صلوات اللّه عليه و آله وسلم) استدلالي را براي اثبات حقي يا از بين بردن باطلي ميآموزد. در آيهي17 سورهي مائده 8 به حضرتش ميآموزد كه «بگو اگر خدا بخواهد عيسي بن مريم را هلاك كند چه كسي قادر است مانع خداوند شود» يا استدلالهايي را از پيامبران و اولياي خود چون نوح و ابراهيم و موسي و لقمان 9 و مؤمن آل فرعون،10 و ساحران فرعوني11نقل ميكند.12
علاّمه، مقام تفكر را بدان حد بزرگ ميدارند كه زندگي با ارزش را ـ به هر سنت و آييني پايبند باشيمـ و در هر راه رفته شده و ابتدايي كه قدم برداريم، درگرو «فكرِ با ارزش»ميدانند. همين مسأله را مورد تأييد قرآن هم ميدانند كه با راههاي مختلف و روشهاي گوناگون آن را گوشزد كرده است. از نظر ايشان برترياي كه در آيهي 9 سورهي بني اسرائيل: ان هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم،13 براي قرآن از حيث هدايت اثبات شده، مربوط به صوابتر بودن راه فكري آن است.14
از اين سخنانِ علامهي طباطبايي ميتوان به جايگاه بس بلند عقل نزد ايشان دست يافت. اما نميتوان دريافت كه عقل را به زعم اين مقام رفيعش تا چه حد در درك حقايق وحي، معتبر ميشناسند.
علاّمه برخلاف برخي مفسران، مستقلاًو به تفصيل از اعتبار عقل در درك وحي، سخن نگفتهاند. از اينرو ناگزيريم در ضمن مباحثي كه ميتوانند نوعاً با اين موضوع مرتبط باشند، به جستوجوي نظر ايشان بپردازيم. از آنجا كه تفسير عقلي در مقابل تفسير نقلي قرار دارد، بحث از جايگاه حديث در تفسير قرآن يكي از اين مواضع است. بحث از تفسير به رأي كه عدهاي تفسير عقلي را از مصاديق آن به شمار ميآورند، مبحث ديگري است كه ميتواند ما را در دستيابي به نظر علاّمه دربارهي عقل و وحي مدد رساند.
علاّمه معتقدند آياتي نظير آيهي شريفهي 82 سورهي نساء:أفلا يتدبّرون القرآن ولو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيرا.15، بهطور آشكار دلالت دارند براينكه معارف قرآني را ميتوان با بحث و كنجكاوي در آيات بهدست آورد و به آن وسيله، اختلافي را كه در نظر ابتدايي بين بعضي آيات با بعضي ديگر ديده ميشود، مرتفع ساخت؛ زيرا اين آيهي شريفه (82ـ نساء) در مقام تحدّي است و ميخواهد با عدم وجود اختلاف در آن، حقانيت كتاب الهي را ثابت كند. در اين صورت معنا ندارد كه فهميدن معاني آيات قرآن را موكول به فهم صحابه و تابعين نمايد بلكه بالاتر، نميتوان در چنين مقامي درك معاني آن را به بيانات نبوي هم برگرداند، چون كلام رسول اللّه(ص) در چنين زمينهاي يا كلامي است كه موافق ظاهر كتاب الهي و مطابق آن است يا مخالفت دارد. پرواضح است كه در صورت موافقت، احتياجي به آن نيست زيرا خود طرف و لو پس از تدبر وبحث، همان معنا را درك ميكند. در صورت مخالفت هم سازش با مقام تحدّي نداشته و نميتواند حجتي را برخصم اقامه كند.16
ايشان ضرورت رجوع به سنت را در شرح و تفصيل احكام ميدانند:
… ولي در شرح و تفصيل احكام فرعي چارهاي نيست جز استفاده كردن از بيانات نبوي، چنانچه خود قرآن شريف هم از اين قبيل مطالب را به توضيحات رسول اكرم(ص) ارجاع داده است.
[بنابراين] ما مقصد وحي را تا آنجا كه به ما ارتباط دارد از راه خرد ميتوانيم درك كنيم. آري، قسمتي از آن را مستقيماً و بلاواسطه و قسمتي از آن (احكام) را با بيان مبلّغ وحي.17
نزد علاّمه، آن تعقّل و تدبّري كه قرآن به آن دعوت كرده است و عقل و خردي كه در تفسير قرآن به كار ميآيد، آن شيوهي تفكري است كه براصول منطقي مبتني باشد.18 ايشان به دفاع از اين نحوهي تفكر ميپردازند. به ايراد كساني كه ميگويند: «اين اصول منطقي به غرض بستن در خانهي اهل بيت(ع) و يا منصرف كردن مردم از پيروي كتاب و حديث ترويج شده است.» يا گفتهي بعضي ديگر كه «راههاي عقلي چه بسا به چيزهايي كه با صريح قرآن و روايات مخالفت دارد، منتهي ميشود، چنانچه آراي بسياري از فلاسفه چنين است» پاسخ ميدهند. ايشان پرسش ديگري را از جانب مخالفين مطرح ميكنند: «هرچه مورد نياز ارواح بشري است، همه در قرآن و اخبار اهل بيت(ع) مخزون و نهفته است، پس چه حاجتي به پيش ماندهي غذاي كفار و بيدينان داريم؟» و در جواب به اين تصور حاكم براذهان عموم دينداران مينويسند:
… محتاج نبودن قرآن و احاديث و بينيازي آن دو از ضميمههاي ديگر، مطلبي است و محتاج نبودن كسي كه تمسك به قرآن و احاديث ميجويد و ميخواهد آن دو را فرا بگيرد مطلبي ديگر! قرآن و احاديث تمام احتياجات بشري را بيان ميكنند اما كساني كه ميخواهند مطالب قرآن و حديث را فراگيرند براي درك صحيح خود احتياج به يك روش استدلال صحيح دارند…[و نيز] قرآن و حديث خود، به كار بردن راههاي عقل صحيح را ـ كه حتماً همان مقدمات بديهي و مبتني بربديهيات است ـ تجويز كرده، مردم را به طرف آنها دعوت ميكند.
سپس ميافزايند:
حق هركجا كه يافت شود و از هر محل گرفته شود حق است و ايمان و كفر و يا تقوي و فسق دارندهي آن تأثيري ندارد…و اعراض كردن از حق به خاطر كينه از حامل آن، همان عصبيت جاهليت است كه خداوند در كتاب عزيزش و به زبان پيامبران(ع) مذمت كرده و اهل آن را نكوهش فرموده است.19
علاّمه، اشكال ديگري را كه به تفكر منطقي وارد شده بيان ميكند كه حاصلش اين است:
ما دو راه داريم يكي منطقي و ديگري تذكري كه با پيروي شرع پيدا ميشود و اين دو راه در رساندن به واقع مساويند يا راه تذكر افضل بوده و به رساندن دايمي سزاوارتر است، زيرا با فرمايشات معصومين(ع) موافق است؛ به خلاف راه منطق و عقل كه خطر بزرگي دارد و آن افتادن دايمي يا اغلبي به غلط و خلاف واقع!
علاّمه اين استدلال را نميپذيرند و ميگويند:
… احاطه به تمام مطالب قرآن و احاديث و رموز و اسرار زياد آنها با وسعت عجيب آن، جز براي اندك و بسيار اندكي از مردم كه متوغل در تدبر و تفكر معارف ديني بوده به تمام احكام فردي و اجتماعي و اعتقادي، اصلي و فرعي آن و… ميسر نخواهد بود و اين محال است كه انسان مجهز به يك جهاز تكويني، براي كارهاي بيرون از حد قدرتش شود و يا شرعاً او را به ما فوق طاقتش مكلّف سازند. بنابراين تنها چيزي كه برمردم لازم است اين است كه مقاصد دين را با همان روش معمول خودشان كه در زندگي فردي و اجتماعيشان به كار ميبرند كه همان ترتيب معلومات براي رسيدن به مجهولات است، درك كرده و بفهمند. معلومات شرعي هم از جمله همان معلومات است، زيرا برصدق و راستي آنها برهان گواهي ميدهد.20
در واقع از اين سخنان ميتوان دريافت كه علامهي تفكر منطقي را در تفسير قرآن معتبر ميشمارند و مهمتر از آن، اينكه در عين حال خطا پذيري آن را هم انكار نميكنند. پذيرش اين مبنا كه خطا پذيري ـ بيآنكه در خور سرزنش تلقي شود ـ از لوازم بشري بودن است و برائت از هرعيب و نقصان تنها مخصوص خداوند است، حاصل تغيير نگرش انديشمندان بهانسان و جايگاه و ارزش او در جهان و در قياس با خداوند بيبديل و كمال علي الاطلاقاست.
در روايات متعددي به نقل از فريقين،21 تفسير به رأي به شدت محكوم شده است. عدهاي تفسير عقلي را مصداقي براي تفسير به رأي گرفتهاند، از اين روي تفسير قرآن كريم را در تفسير به مأثور محصور كردهاند. بررسي اين بحث، ميتواند در تبيين جايگاه عقل در درك وحي مفيد واقع شود.
علاّمه ي طباطبايي، اين چنين نتيجهگيري از روايات را، در نهي تفسير به رأي، مبني برحصر تفسير در مأثور و پرهيز از تفسير عقلي را رد ميكنند و ميفرمايند:
… معلوم ميشود كه نهي از مطلق اجتهاد در تفسير قرآن نفرموده تا بالملازمه دلالت برسخن اخباريها… كند. چگونه كلام اخباريها را در اين جهت قبول كنيم با اينكه در آيات كثيري قرآن را به اينكه عربي مبين و روشن است معرفي كرده و به تدبّر و تفكر در آن امر فرموده است و همچنين اهل بيت عصمت و طهارت(ع) هم در روايات زيادي به مسلمانان دستور داده كه به قرآن رجوع كنند و صحت و سقم روايات را با عرضه كردن به قرآن شريف تشخيص دهند.22
علامهي در ادامه به تبيين مراد از تفسير به رأي ميپردازند كه پرداختن به آن ما را از بحث دور ميكند.
علم و يافتههاي آن در چه حدّي از اعتبار است، عالمان و متفكران اسلامي درباره آن وحدت نظر ندارند، برخي در اصل اعتبار آن ترديد دارند و برخي در حدّ و حدود آن سخن گفتهاند، علاّمه، علم و يافتههاي آن را معتبر ميشمارند:
آرا و عقايدي كه انسان پيدا ميكند يا جنبهي فكري و عقلي دارد و به طور مستقيم مربوط به عمل نيست مانند: مسايل رياضي و علوم طبيعي و مسايل مربوط به ماوراء طبيعت (عالم مجردات) و يا جنبهي علمي دارد… واضح است كه مدرك در قسم اول علم و يقيني است كه از استدلالات عقلي يا حس سرچشمه ميگيرد.23
وآن را چراغي روشن ميخوانند امّا كارايي آن را نيز تعيين ميكنند و از محدوديت علم غفلت نميورزند:
درست است كه علوم طبيعي چراغي است روشن كه بخشي از مجهولات را از تاريكي درآورده و براي انسان معلوم ميسازد، ولي چراغي است كه براي دفع هر تاريكي سودي نميبخشد… علومي كه از طبيعت بحث ميكند اصلاً از مسايل ماوراء الطبيعه و مطالب معنوي و روحي بيگانه بوده و توانايي بررسي اينگونه مقاصدي كه انسان به آنها در فطرت خدادادي خود خواستار كشف آنهاست، ندارد.24
علاّمه معتقدند كه قرآن به علم دعوت كرده است و از اين جهت در بين تمام اديان ممتاز است.25 قرآن در اين دعوت خود به علم، به طور اجمال و نيز تفصيل به اين كار مبادرت ورزيده است.26
علامهي طباطبايي، در مواردي كه يافتههاي علم با ظاهر آيات قرآن هماهنگ است، در تبيين مراد و مفهوم آيه از مطالب علمي مدد ميگيرند.
در تفسير آيهي 164 سورهي بقره: …ان في خلق السموات والارض…27، به يافتههاي علمي پيرامون اجرام گوناگون آسماني اشاره ميكنند.28
ايشان در تفسير آيهي16 سورهي نوح:وجعل القمر فيهنّ نوراً و جعل الشمس سراجا،29 در تبيين مفهوم كلمات نور و سراج كه در وصف ماه و خورشيد به كار رفته است به اين حقيقت علمي اشاره ميكند كه:
معناي نور بودن ماه، اين است كه زمين ما را به وسيلهي نوري كه از خورشيد ميگيرد، روشن ميكند؛ پس ماه خودش روشنگر نيست تا سراج ناميده شود.30
در تفسير آياتي كه از اختلاف شب و روز سخن ميگويند، در تبيين علت اين اختلاف به طرح مباحث علمي در اين مورد ميپردازند. گاه به اختصار31 وگاه با تفصيل بيشتر32 و در مواردي با ارجاع به كتابهاي علمي، آن را توضيح ميدهند.33
علامهي در تفسير آيهي 38 سورهي يس: والشمس تجري لمستقر لها34 ميگويند:
اما از نظر علمي تا آنجا كه بحثهاي علمي حكم ميكند قضيه درست به عكس است يعني خورشيد دور زمين نميچرخد… و نيز ثابت ميكند كه خورشيد با سياراتي كه پيرامون آنند بهسوي ستارهي (نصر ثابت) حركتي انتقالي دارند.35
ايشان در مواضعي از تفسير، براي تأييد نظر خود، به علوم مختلف استناد ميكنند و از مسلمات جامعه شناسي36 و علوم اجتماعي،37 گياه شناسي،38 كاوشهاي زمينشناسي، يافتههاي علوم طبقات الارض و هيأت و جغرافيا،39 و شگفتهايي كه دانشمندان حيوان شناس پس از مطالعات عميق بدان دست يافتهاند،40 سخن ميرانند.
در تفسير آيهي 12 سورهي فاطر: ما يستوي البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج و من كل تأكلون لحماً طرياً و تستخرجون حلية تلبسونها…41، در تأييد قول مورد اختيار خود به دائرة المعارفهاي علمي استناد ميكنند:
همچنان كه كتابهايي كه در اينگونه مسايل بحث ميكند، وجود «حليه» در هر دو نوع دريا را مسلّم دانسته، از آنجمله دائرة المعارف بستاني است كه در ماده (صاد ـ دال ـ ف) گفته است: مرواريد در آب شيرين نيز توليد ميشود. در تحت همين عنوان در آمريكانا و نيز بريتانيكا گفته شده، مرواريد در آبهاي شيرين نيز يافته ميشود و نام چند نهر شيرين را هم در آمريكا و اروپا و آسيا برده است كه از آنها مرواريد استخراج ميشود.42
در ذيل آيهي 39 سورهي يس: والقمر قدّرناه منازل حتي عاد كالعرجون القديم43 اختلاف در شكل ماه را موجب پديد آمدن آثاري در دريا، خشكي و زندگي انسانها ميدانند و افراد علاقهمند را به علوم مربوط به خودش ارجاع ميدهند.44
در يكجا هم از علم و علما تقدير ميكند كه به تعيين جهت صحيح و دقيق قبله موفق شدهاند.45
علاّمه، به اين اصل معتقدند كه قرآن با علم مخالفت ندارد. در تفسير يكي از آيات، ابتدا تفسيري ارائه ميدهند و آن را مطابق با ظاهر آيات و اخبار معرفي ميكنند. سپس ميافزايند امروز بطلان اين حرفها به خوبي روشن شده است پس بايد توجيه ديگري كرد كه مخالف علم امروزي و مشاهداتي كه بشر از وضع آسمانها دارد، نبوده باشد.46 براساس همين نگرش هم در مواردي كه بين آيات قرآن و نظريات علمي، اختلافي به نظر ميرسد، در رفع آن ميكوشند. ايشان نظرات علمي را به دو دستهي مسلمات و فرضيات اثبات نشده تقسيم ميكنند و آيات قرآني را هم به دو دسته: آياتي كه تحمل معاني متعدد را دارند و آياتي كه به يك معناي خاص تصريح دارند. بنابراين سه صورت تعارض ممكن است پيش آيد: مسلمات علمي مخالف با نص قطعي قرآن، مسلمات علمي مخالف با آيات تأويل پذير و فرضيات علمي مخالف با آيات تأويل پذير. شيوهي برخورد علامهي در اين موارد را ميتوان از سخن ايشان در ضمن تفسير برخي آيات دريافت، ايشان ميگويند:
در اين معنا روايات ديگري نيز هست و ممكن است مضمون آنها را و نيز مضمون آيات را به فرضيات مسلّم علوم امروزي تطبيق كرد، فرضياتي كه دربارهي آغاز خلقت و عالم و هيأت آن دارند. چيزي كه هست از آنجايي كه حقايق قرآني را نميتوان با حدس و فرضيات علمي محدود كرد، متعرض اين تطبيق نشديم. بله، اگر روزي اين فرضيات آنقدر قطعي و مسلم شد كه به صورت برهان علمي درآمد، آن وقت ممكن است در مقام تطبيق آن با آيات قرآن برآمد.47
بنابراين علاّمه، تصريح ميكنند كه اگر آيات، قابل تأويل و متحمل معاني مختلف باشند، درجايي كه معتقدند نظرات علمي قطعي و مسلم است به تطبيق ميپردازند. نمونهي بسيار روشن اين مورد، بحث از شهابهاي آسماني و آسمانهاي هفتگانه است.
بحث از آسمان و اجرام آسماني، يكي از موضوعات علمي است كه در ايام اخير، پيشرفت قابل توجهي كرده است. اطلاعات زيادي در خصوص آن به دست آمده كه تصويري كاملاً متفاوت از برداشت قدما در اين باره را شكل ميدهد. علامهي در بحث از آسمانهاي هفتگانه در قرآن، از اين يافتههاي علمي مدد ميگيرند و تفسيري متفاوت از گذشتگان ارايه ميدهند:
آري امروز اين مسأله، واضح و ضروري شده كه كرات و اجرام آسماني هرچه و هرجا كه باشند، موجودي مادي و عنصري جسماني هستند كه آنچه از احكام و آثار كه در عالم زميني ما جريان دارد نظيرش در آنها جريان دارد و آن نظامي كه در آيات شريفه قرآن براي آسمان و اهل آسمان ثابت شده… هيچ شباهتي به اين نظام عنصري و محسوس در عالم زميني ما ندارد بلكه به كلي منافي با آن است.48
بنابراين نتيجه ميگيرند:
آسمانهاي هفتگانه جزو خلقت جسمانياند… و خلاصه همه در داخل طبيعت و ماده هستند نه ماوراي طبيعت. آن چنانكه گذشتگان ميپنداشتند. بنابراين :
اگر در آيات و رواياتي آمده كه آسمانها منزلگاه ملائكه است يا ملائكه از آسمانها نازل ميشوند و امر خداي تعالي را با خود به زمين ميآورند يا ملائكه با نامهي اعمال بندگان به آسمان بالا ميروند يا اينكه آسمان درهايي دارد كه براي كفار باز نميشوند يا اينكه ارزاق از آسمان نازل ميشود و يا مطالبي ديگر غير اينها كه آيات و روايات متفرق بدانها اشاره دارند، بيش از اين دلالت ندارد كه امور نامبرده نوعي تعلق و ارتباط با آسمانها دارد…
و نتيجه ميگيرند:
ملايكه براي خود عالمي ديگر دارند. عالمي است ملكوتي كه (نظير عالم مادي ما) هفت مرتبه دارد كه هر مرتبهاش را آسمان خواندهاند و آثار و خواص آن را، مراتب و آثار و خواص آسمانها خواندهاند.
علامهي در تبيين اين شيوهي بيان قرآن ميگويند:
اين تشبيه را بدان جهت كردهاند كه دركش تا حدّي براي سادهدلان آسان شود.49
در اين سخنان بهخوبي شاهد هستيم كه چگونه علاّمه علم را قرينهاي براي انصراف معنا و مفهوم آيه از معناي متبادر ابتدايي كه گذشتگان هم به آن اعتقاد داشتهاند، قرار دادهاند.50
علامهي طباطبايي، درتفسير مسأله رجم شياطين توسط شهابها، برخوردي مشابه را پيش ميگيرند و با معتبر دانستن يافتههاي علمي، تفسير اين دسته از آيات را مورد تجديد نظر قرار ميدهند:
مفسّران براي اينكه مسألهي استراق سمع شيطانها در آسمان را تصوير كنند و نيز تصور كنند كه چگونه شيطانها در اين هنگام با شهابها تيراندازي ميشوند، توجيهاتي ذكر كردهاند كه همه براين اساس استوار است كه آسمان عبارت است از افلاكي محيط به زمين؛ و جماعتهايي از ملائكه در آنافلاك منزل دارند. آن افلاك در و ديواري دارد كه هيچ چيز نميتواند وارد آن شود مگر چيزهايي كه از خود آسمان باشد و اينكه در آسمان اوّل، جماعتي از فرشتگان هستند كه شهابها را به دست گرفته در كمين شيطانها نشستهاند تا هر وقت نزديك بيايند اخبار غيبي آسمان را استراق سمع كنند، با آن شهابها برسرايشان بكوبند و دورشان سازند. اين معاني همه از ظاهر آيات و اخبار به ذهن ميرسد.
لكن امروز بطلان اين حرفها بهخوبي روشن شده است. در نتيجه، بطلان همهي آنوجوهي هم كه در تفسير شهب ذكر كردهاند كه وجوه بسيار زيادي هم هستند و در تفاسير مفصل و طولاني… نقل شده، باطل ميشود.
لاجرم بايد توجيه ديگري كرد كه مخالف با علوم امروزي و مشاهداتي كه بشر از وضع آسمانها دارد، نبوده باشد. آنتوجيه به احتمال ما ـ خدا داناتر استـ اين است كه اين بياناتي كه در كلام خداي تعالي ديده ميشود، از باب مثالهايي است كه به منظور تصوير حقايق خارج از حس زده شده تا آنچه از خارج از حس است به صورت محسوسات در افهام بگنجد…
بنابراين اساس، مراد به آسماني كه ملايكه درآن منزل دارند، عالمي ملكوتي خواهد بود كه افقي عاليتر از افق عالم ملك و محسوس دارد. همانطور كه آسمان محسوس ما با اجرامي كه درآ ن هست عاليتر و بلندتر از زمين ما هستند؛ و مراد به نزديك شدن شيطانها به آسمان و استراق سمع كردن و به دنبالش، هدف شهابها قرار گرفتن، اين است كه شيطانها ميخواهند به عالم فرشتگان نزديك شوند و از اسرار خلقت و حوادث آينده سردرآورند و ملائكه هم ايشان را با نوري از ملكوت كه شيطانها تاب تحمل آن را ندارند، دور ميسازند.51
علامهي در عين حال كه به كشفيات علمي توجه دارند، به ظاهر آيات نيز شديداً پايبند ميباشند و از اينكه مطلبي را برآيه تحميل كنند يا بدون دليل قطعي، از معناي حقيقي منصرف، معناي مجازي اختيار كنند، پرهيز دارند.52 از اينرو در مواردي كه مطلبي با ظاهر قرآن سازگاري ندارد، هيچ داعيهاي برتحميل نميبينند و در حد همان معناي ظاهري توقف ميكنند. ايشان در تعيين مصداق هفت آسمان سكوت ميكنند و تنها ميگويند منظور از آسمانهاي هفتگانه، سيارات آسمان يا خصوص بعضي از آنها، از قبيل خورشيد و ماه و غير آن دو نيست.53 و توضيحي اضافه از علم براي آن نميدهند.
در واقع بايد گفت در مواقعي كه سخن علم با آيات قرآن تطبيق ندارد و هيچ يك را هم نميتوان به گونهاي تأويل كرد كه توافقي حاصل آيد، توقف كرده، تبيين آن را بهآينده و در پرتو آگاهيهاي نوين در هر دو حوزه، واميگذارند.
آخرين مورد از صور تعارض، آن مواردي است كه علامهي معتقدند يافتههاي علمي، مسلّمات غير قابل ترديد نيست، بلكه فرضيههاي حدسي است كه بنابر نظر ايشان در بسياري از موارد از اثبات مدعاي خود قاصر است. اينگونه برخورد را در بحث خلقت انسان اوليه در قرآن و نظريهي تكامل انواع شاهد هستيم.
علامهي نظر قرآن را در اين خصوص چنين تفسير ميكنند:
آيات كريمهي قرآن ظاهر به صريح است در اينكه بشر موجود در امروز… از طريق تناسل منتهي ميشوند به يك زن و يك شوهر معين… و نيز صريح است در اينكه اين اولين فرد بشر و همسرش از هيچ پدر و مادري متولد نشدهاند، بلكه از خاك يا گل يا لايهي زمين… خلق شدهاند.54
اين مطلب را معنايي ميدانند كه «آيات با ظهور قوي خود آن را افاده ميكنند» و در عين حال ميپذيرند كه اين معنا به حد صراحت نميرسد و نص در اين معنا نيست تا نشود آن را تأويل كرد.55 پس ميپذيرند كه در اينجا امكان تأويل وجود دارد، ليكن دست به تأويل آيات نميبرند، چون معتقدند «اين فرضيه صرف فرضيه است و ادلّهاي كه براي اثبات آن اقامه كردهاند از اثباتش قاصر است.»56
در اينكه آيا علامهي از نظر علمي، صلاحيت ارزيابي اعتبار وعدم اعتبار تئوريهاي علمي را دارند يا نه؛ و نيز اينكه اصلاً آيا ايشان جايي كه امري را از نظر علمي مسلّم معرفي ميكنند يا رد مينمايند، سخنشان درست است يا خير،57 بحث ديگري است كه ما در اينجا به آن نميپردازيم. براي ما صرف نظر از صحت يا نا استواري سخن علاّمه در اين مورد، آنچه حايز اهميت است اين است كه مسلّم نبودن اين مطالب علمي شكل دهندهي جهتگيري علاّمه است نه تعارض آن با مباحث كلامي . ايشان چنين نميانديشند كه منتهي شدن نسل بشر به ميمون، دون شأن انسان و مقام والاي آن است و براين نظريهي تكامل انواع از اين جهت هم كه يك چنين سلسلهي طولاني از علل طبيعي در سير تكامل و نهايتاً خلقت انسان دخالت داشته باشد، ايراد نميگيرند، بلكه اشكال اصلي ايشان متوجه غير قطعي بودن اين نظريه است.
1. علامهي طباطبايي، الميزان في التفسير القرآن، 5/255.
2. همان، 3/57.
3. همانا نماز انسان را از هرزگي و زشتي باز ميدارد و ذكر خداوند بزرگ (مرتبه)تر است.
4. روزه برشما واجب شد همانگونه كه برگذشتگان شما واجب گرديد، باشد كه تقوا پيشه كنيد.
6. ادع الي سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن.
7. الميزان، 5/267، ونيز ر.ك. 12/371.
8. لقد كفر الذين قالوا ان اللّه هو المسيح ابن مريم قل فمن يملك من اللّه شيئاً ان اراد ان يهلك المسيح ابن مريم وامه و من في الأرض جميعاً.
9. سورهي لقمان،31/13.
10. سورهي غافر،28/40.
11. سورهي طه،20/72.
12. الميزان،5/255.
13. همانا اين قرآن به راهي رهنمون ميشود كه استوارترين (و راستترين) راه است.
14. الميزان، 5/254.
15. آيا در قرآن تدبر نميكنند كه اگر از نزد غير خداوند بود، در آن اختلاف بسياري مييافتند.
16. الميزان، 3/84.
17. علاّمهي طباطبايي، وحي و قرآن/64.
18. الميزان، 5/256 و 267 و 270.
19. همان/275.
20. همان/263.
21. همان، 3/75.
22. همان/76.
23. همان،1/421.
24. وحي و قرآن/88.
25. الميزان، 3/59.
26. همان/57.
27. … همانا در آفرينش آسمانها و زمين….
28. الميزان، 1/396.
29. و در آنها (آسمانها)، ماه را نوري و خورشيد را چراغي قرار داد.
30. الميزان، 20/32.
31. همان، 1/398 و3/ 135 و 19/147.
32. همان/398 و 399.
33 همان/396.
34. خورشيد تا قرارگاهش سير ميكند.
35. الميزان، 17/89.
36. همان، 3/146.
37. همان،1/353.
38. همان،12/146.
39. همان، 4/141.
40. همان، 7/77.
41. اين دو دريا با هم يكسان نيستند. يكي شيرين و گورا و ديگري شور و تلخ است و شما از هر دوي آنها گوشت تازه (گرفته و) ميخوريد و زيورآلاتي استخراج ميكنيد كه آنها را بر تن ميكنيد….
42. الميزان، 17/28.
43. براي ماه منازلي معين كرديم تا (دوباره) برگردد، مانند شاخهي خرماي خشك شده هلالي شود.
44. الميزان، 17/90.
45. همان، 1/335 تا 337 و 396 و 9/266 و 11/292 و 14/278 و 16/257 و 17/123 و 363.
46. همان، 17/124.
47. همان/ 373.
48. همان/ 369.
49. همان.
5. خداوند نميخواهد برشما حرجي قرار دهد، بلكه ميخواهد شما را پاك كند و نعمت خود را برشما تمام و كامل نمايد، باشد كه شكرگزاري كنيد.
50. براي مشاهدهي موارد ديگر ر. ك: الميزان، 17 /365 و 19 /351.
51. همان، 17/124.
52. همان،12/141.
53. همان،10/149.
54. همان،16/256.
55. همان.
56. همان، 4/134 و 144 و 16/258.
57. براي مشاهدهي موارد. ر. ك: الميزان، 4/17 و 141.