بررسي زمينههاي فراهمآورنده تحول در حوزه معرفت ديني و تفسير1
مرتضي رزمآرا
عقلگرايي در تفاسير قرن چهاردهم، نوشته شادي نفيسي، ويراسته غلامرضا پاكروان و عباس جباريمقدم، چاپ اول، قم، دفتر تبليغات اسلامي؛ 1379، ص455.در شماره 115 گلستان قرآن، كتاب "عقلگرايي در تفاسير قرن چهاردهم " معرفي شد. در اينجا برآنيم تا خلاصه نخستينفصل از كتاب موردبحث را به اعتبار تحليلهاي محققانه آن تقديم خوانندگان گرامي كنيم. از نظر كمّي، 87 صفحه (21 تا 108) را دربرميگيرد. اين فصل با نگرش مسلمانان به دانش جديد آغاز ميشود و با مبحث تأثير دستاوردهاي جديد علمي و كلامي مسيحيت بر حوزه مباحث ديني به پايان ميرسد. شايان ذكر است كه مقدمه آغاز فصل و نتيجهگيري پايان آن به خواننده در درك و فهم مطالب، كمك زايدالوصفي ميكند كه براي ما نيز بسيار راهگشا بود.
دوره معاصر بيانگر تحولي بزرگ و همهجانبه در روشها و مباحث تفسيري بوده است. دستيابي به شناخت درست از كوششهاي مختلف تفسيري نيز در پرتو شناخت همين مقتضيات زماني - كه شكلگيري آن را باعث شدهاند - امكانپذير است. از اينرو، تلاش موءلف در اين فصل اين بوده كه ريشه دگرگونيها را دريابد و نشان دهد كه از چه راههايي و چگونه دانشها و آگاهيهاي نو به جوامع مسلمان راه يافت يا در آن بهوجود آمد و بههمراه خود فضا و موضوعات مورد بحث مسلمانان، بهويژه مفسّران را دگرگون كرد. منظور از مفسّر در اينجا به هركسي اطلاق شده است كه راجع به حداقل يك آيه از قرآن توضيح داده است؛ در واقع هر برداشت و توضيحي كه درباره يك آيه از قرآن آمده باشد، تفسير تلقي شده است نه آنكه لزوماً كل قرآن يا بخش عظيمي از آن توضيح و تحليل شده باشد. همچنين منظور از عقلگرايي، هرگونه تلاش عقلاني جهت همسوسازي يافتههاي بشري با معارف قرآني تلقي شده است كه به نقد فرايند فهم ديني با عقلانيت تعبير شده است.
واقعيت اين است كه نگرش مسلمانان به علم جديد در قرن 14 هجري كاملاً منفي و بدبينانه بود زيرا صاحبان علم جديد و پديدآورندگان آن نزد مسلمانان از نظر اعتقادي كافر تلقي ميشدند. باور آنان اين بود كه هيچ يافته و پديده و ديدگاه ديگري نبايد در حوزه ديد و برنامههاي عمليشان حتي مورد بررسي و نقد و پژوهش قرار گيرد. لذا حاضر نبودند به برتري همهسويه اروپا اعتراف كنند. اين برخورد غيرواقعگرايانه با غيرمسلمانان، همراه با احساس خودبرتربيني و تحقير طرف مقابل، نمودي آشكار در كتاب احكامالجهاد ميرزاي بزرگ دارد. اما شكستهاي مسلمانان در جنگ، سرآغاز تحول در نگرش مسلمانان به علم جديد گشت و موجب شد تا وجدان مسلمانان را تكان دهد تا به جستوجوي ريشههاي ناتواني خود بپردازند. در نتيجه، ضرورت آشنايي با دستاوردهاي جديد غرب و اعزام دانشجو به اروپا مطرح شد. دانشجويان اعزامي علاوه بر كسب تخصص، در واقع با علوم اجتماعي و سياسي در غرب نيز آشنا شدند و اين درنهايت، تحول نهاد و نگرش سياسي مسلمانان را بهدنبال داشت و تأثير آن بر حوزه تفكر ديني موجب شد تا مباحث سياسي در تفسير كشانده شود. در واقع پرداختن به مباحث اجتماعي و سياسي روز، يكي از ويژگيهاي تفسير جديد است كه تفسير در گذشته، توجّه چنداني به آن نداشت. به دنبال اين تأثيرپذيريها و دگرگونيها بود كه مباحثي چون برابري، آزادي و آزادي بيان در تفسير معاصرين طرح و شرح شدند. در چنين فضايي، تفسيرهايي چون تفسير عبده، تفسير سيدقطب، تفسير سيداحمدخان و تفسير طنطاوي به عالم تفسير پا نهادند.
اظهارنظر راجع به اسلام در اين دوران محدود به مسلمانان نميشود بلكه غيرمسلمانان شرقشناسي2 نيز در باب آن قلمفرسايي كردهاند. اهتمام شرقشناسان در شناخت و معرفي اسلام با روشها و هدفهاي گوناگون نهايتاً بر حوزه انديشه ديني در جهان اسلام در دوره معاصر تأثيرگذار بوده است. در جهان عرب كمتر مفسّري است كه در تفسير خود به آراي شرقشناسان نپرداخته باشد و درصدد پاسخگويي به اشكالات آنها برنيامده باشد و يا در موجهجلوهدادن ديدگاههاي خود به نوشتهها و يافتههاي آنان تكيه نكرده باشد.
صاحبنظران، يكي از هدفهاي محمد عبده را در تفسيرش مبارز با القائات و مقابله با اقدامات تبشيري مسيحيان دانستهاند. واكنش در قبال آراء و شبهات شرقشناسان و مبلغان مسيحي در تفسير مفسّري چون محمد عزّة دروزه - كه تفسيرش بيشتر جنبه نقلي دارد - و تفسير سيدقطب بهخوبي بهچشم ميخورد. اين مطلب، حكايت از كشيدهشدن مباحثي در تفسير مفسّران دارد كه قبلاً سابقه نداشته است. البتهگاه انتقادهاي شرقشناسان ضعف پارهاي از استدلالها، بيپايگي برخي از باورهاي نادرست و كاستيهاي مستمسك در جامعه مسلمانان را نمايان ساخت و بهرغم هدف اصليشان - كه ثابتكردن "غيرالهي" بودن اسلام است - موجب باروري مباحث علوم قرآني، حديث و تاريخ اسلام شد.
براي اينكه تأثير شرقشناسان بر تفسير معاصر روشنتر شود بهتر است ببينيم كه آنان راجع به پيامبر، قرآن، سنت و احكام اسلامي چه نگاهي داشتند. حضرت رسول اكرم(ص) در مقام گيرنده پيام آسماني كه رسالت با وجود او معنا مييابد و دين اسلام به رسالت او استور است، نزد شرقشناسان تبديل به يك شخصيت زميني محض ميشود و در نهايت، برخي از مسلمانان تحتتأثير آراء و انديشههاي آنان و در واقع متأثر از مباني فكري آنان پيامبر را در مقام يك مصلح، يك نابغه و از اين قبيل اوصاف معرفي ميكنند.
قرآن نزد مسلمانان حاصل وحي الهي و عامل هدايت ابدي است اما شرقشناسان آن را دستاوردي بشري معرفي كردهاند كه از وحيانيبودن تهي است. مفسران معاصر واكنش به آن را در تفسيرهاي خود آوردهاند. پرداختن به مسأله وحي در آثار انديشمندان مسلمان و متأخر كوششي است در پاسخ به اشكالهاي عنوانشده براي ارائه تصويري درست از اين امر. كتاب "وحي در اسلام"، نوشته علامه طباطبايي، نمونهاي از اين تلاشهاست.
تحريف در قرآن، وثاقت نصّ قرآن، نفي اعجاز قرآن، و عدم انسجام در قرآن - در مورد اخير نظريه "وحدت موضوعي سورههاي قرآن" را مفسّران و قرآنشناسان در مقابل اين اشكال و شبهه برگزيدند. گو اينكه در گذشته نيز عدهاي از جمله، شاطبي و وليالدين مولوي به نقل از سيوطي قائل به آن بودهاند - از جمله اشكالها و شبهات غيرمسلمانان بوده است.
سنّت نبوي و حديث نزد مسلمانان از جايگاه والايي برخوردار است اما شرقشناسان آن را صرفاً برداشت مسلمانان معرفي ميكنند. مثلاً گلدزيهر، حديث را مجموعهاي ساختهوپرداخته سه قرن اول هجري و نه گفتار حضرت رسول اكرم(ص) معرفي ميكند.
بازتاب اين حديثشناسي و چنين نگاهي به احاديث در ميان مسلمانان بسيار گسترده بود بهطوري كه با ايجاد جنبشي گسترده در ميان مفسّران و حديثشناسان مسلمان به بررسي جدّي حديث انجاميد و از رهگذر آن، اقدامات مختلفي صورت گرفت. اين امر موجب شد تا راويان حديث مورد جرح و تعديل قرار گيرند، اقدامي كه بهراستي بيسابقه بود. افزون بر اين، پيامد ديگري نيز داشت و آن، تفكيك تاريخ اسلام از تاريخ مسلمانان است تا از رهگذر آن، دامان اسلام از كاستيها و كثريهاي عملكرد مسلمانان پاك شود. بازتاب چنين تحولي را ميتوان در نگرش سيدقطب به تاريخ اسلام بهخوبي جست. وي با ثابت دانستن طريقه اسلام، و اصول و مباني آن، نفع امت مسلمان را در اين ميداند كه مباني و اصول اسلام دستنخورده و ثابت بماند. لذا تصريح ميكند كه بايد آندسته از كساني كه در طول تاريخ اسلام خطا كردهاند و منحرف شدهاند، آنچنان كه سزاوار آناند توصيف شوند تا خطاها و انحرافاتشان به دگرگوني در اصول و طريقه اسلامي نينجامد و موجب تحريف اسلام نشود. زيرا تحريف براي اسلام بسيار زيانبارتر و ضربه آن سنگينتر از اين است كه شخصيتهاي بزرگ در تاريخ اسلام به خطا و انحراف متصف شوند.
احكام اسلامي نزد شرقشناسان چهره ناپسندي از اسلام نشان داده است. آنان با استناد به برخي احكام اسلامي مانند قصاص، جهاد، حكم ارتداد، تعدّد زوجين در نوشتههاي خود عنوان كردهاند كه اسلام ديني بيمنطق و خشن است كه با منطق زور و خونريزي به پيروزي رسيده و گسترش يافته است.
طرح اينگونه مباحث، موجب شد تا مسلمانان واكنش نشان دهند و اين اشكالها را در تفاسير خود پاسخ دهند و اين درواقع تحولي ديگر در عرصه تفسير بود. زيرا تا قبل از طرح اينگونه مباحث، انديشمندان مسلمان كمتر از حكمت يا علل تشريع احكام سخن ميگفتند. خصوصاً آنكه مبناي عبادات را تعبّد ميدانستند كه بنده بايد دستور خدايش را از روي اطاعت و تعبّد محض بهجا آورد، بيآنكه عملش متوقف بر دانستن اسرار و حكمتها و معاني آن اعمال باشد.
در برابر اين ايرادها مسلمانان براي دفاع از حقّانيّت اسلام و محسنات تشريع احكام اسلامي، آثار متعددي نگاشتند. بحثهاي سيد قطب در تفسير فيظلالالقرآن درباره مفهوم جهاد حقيقي در اسلام و دفع شبهات در مورد حكومت قهريه اسلام و اجبار مردم در عقيده، نوشتن كتابهايي تحت عنوان حجاب، تعدّد زوجات و نظام حقوق زن در اسلام به صورت تكنگاري به قلم شهيد مطهري از جمله آن آثار ميباشند. در اين راستا برخي براي دفع اين شبهات، موضعي تدافعي بهخود گرفتند. برخي نيز چون سيدقطب برداشت محمدعزّه دروزه از جهاد را نگرشي انفعالي ميدانند. تأثير گستردهاي را كه مقابله با مبشران و شرقشناسان در جهان عرب، خصوصاً در تحول مباحث ديني و طرح مباحث جديد در تفسير داشته است هيچگاه در ايران شاهد نيستيم.
يكي از ويژگيهاي تفسير در دوره مورد بحث، پرداختن به مسائل اجتماعي است تا بدان حد كه اينگونه تفسير، به "مكتب اجتماعي" شهرت يافته است. موضوعات اجتماعي، متنوعاند و از راههاي مختلف به عرصه تفسير كشيده شدند.
پيش از اين به مباحث مربوط به زن در تفسير اشاره كرديم كه از جمله دلايل طرح آن در تفسير در واقع انتقادهاي شرقشناسان بود. در اين بين، كمونيسم و سوسياليسم با تعرض به موقعيت اسلام در جامعه، زمينهساز كشاندهشدن انديشمندان مسلمان و قرآنشناسان به مباحث اجتماعي و اقتصادي بودهاند. در بُعد اقتصادي، احكام مربوط به مالكيت عمومي، نظير اوقاف، عدالت اجتماعي و كراهت جمع مال در دست عدهاي معدود، بيشتر مورد تأكيد قرار گرفت. بههمين دليل، صاحبنظران به مباحث اقتصادي اسلام پرداختند تا ديدگاه اسلام را درباره موضوعات مختلف طرحوشرح كنند. توضيح داستانهاي قرآن نظير داستان هابيل و قابيل و نيز حضرت موسي(ع) و فرعون به عنوان سمبلهاي مبارزه طبقاتي و نبرد اجتماعي با زيربناي اقتصادي، و نيز تحليل تاريخ اسلام برهمين مبنا صورت گرفت. نوشتن كتابهايي چون العدالة الاجتماعية فيالاسلام و معالم فيالطريق به قلم سيدقطب، اقتصاد ما به قلم شهيد صدر، اشتراكية الاسلام به قلم مصطفي سباعي در واقع درهمين راستا بود. بحث فقير و غني، زكات، خمس، نفقه، كفاره، صدقه، اسراف، تبذير، ربا و قمار از جمله موضوعات اقتصادي در تفسير معاصراند كه در گذشته هيچگاه به اين صورت و با اين رويكرد به آنها پرداخته نشده بود. افزون بر اينها بايد گفت كه واكنش متفكران مسلمان محدود به نوشتن كتاب نميشود بلكه فعاليتهاي سازمانيافته و انجمنها و كانونهاي متعددي در ايران با اين هدف تشكيل شد كه تشكيل جلسه تفسير قرآن - آنگونه كه امروزه رايج است - محصول آن است و در آن زمان پديدهاي نو بود.
از سوي ديگر، تأثير دستاوردهاي جديد علمي و كلامي مسيحيت بر حوزه مباحث ديني و تفسيري نيز بهراستي درخور تأمل است. موفقيتهاي چشمگير غرب در گشودن افقهاي جديد علمي موجب شد تا علم و مباحث كلام جديد نه تنها ذهنيت مسلمانان را در مورد طبيعت و قوانين حاكم بر آن تغيير دهد بلكه پرسشهاي جديدي پيشروي مسلمانان نهاد، تا آنجا كه برخي از مسلمانان را بر آن داشت تا براي يافتن پاسخ به پرسشهاي مطرح شده به كلام مسيحيت رويآورند. شرقشناسان با تكيه بر دستاوردهاي جديد علمي و كلامي در غرب، مسلمانان را نسبت به علم بيرغيب ميدانستند و دليل اين امر را ناسازگاري ذاتي اسلام با علم عنوان ميكردند. انديشمندان مسلمان نيز خود را موظّف به پاسخگويي در مقابل اين اشكالات دانستند.
سيد جمال، عبده، رشيدرضا و كواكبي در اين راه پيشتاز بودهاند؛ مقالههاي عروةالوثقي از اولين نوشتههايي بود كه به پاسخگويي در برابر اشكال و ايرادهاي مطرح شده پرداخت. اينان كوشيدند كه بگويند دين با علم سازگار است. اينها در واقع مباحثياند كه به تفسير دوره مورد بحث كشانده شدند و در اوج آن ميتوان به تفسير طنطاوي بر قرآن اشاره كرد.
به اين ترتيب ديديم كه چگونه مسلمانان تحت تأثير دستاوردهاي مغرب زمين قرار گرفتند، تأثيري كه ردپاي آن را در مباحث ديني، و از جمله تفسير نيز ميتوان ديد. در اين دوره و درچنين فضايي مباحث سياسي، اجتماعي و علمي بهگونهاي بيسابقه به تفسير راهيافتند و روشهاي جديد تفسيري با تكيه بر عقلگرايي پديد آمدند. وجهمشترك همه اينگونه مباحث، پررنگشدن سهم استدلال عقلي و استفاده از دستاوردهاي علمي بشر در حوزه مباحث ديني و تفسير قرآن بود. بنابراين بيمناسبت نيست اگر بگوييم عقلگرايي مشخصترين ويژگي تفسير در دو قرن اخير است.
پاورقيها:
1 - بهنظر ميرسد كه نيازي به آوردن لفظ «فراهم آورنده» در عنوان فصل نبود، اما از آنجا كه خود را ملزم به وفاداري در حفظ عنوان برگزيده نويسنده دانستهايم از حذف آن خودداري كردهايم.
2 - نويسنده كتاب در سراسر فصل اولاً لفظ "مستشرق" را به كار برده است ثانياً منظور از آن را تصريح نكرده است كه آيا معناي آن از نظر محققان غربي موردنظر است يا معناي موردنظر منتقدين شرقشناسي.