بنى عبد مناف

پدیدآورسیدمحمود سامانی

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 6

تاریخ انتشار1388/06/18

منبع مقاله

share 4455 بازدید

بنى عبد مناف : تيره‌‌اى مشهور از قريش

مغيره معروف به عبدمناف، جد سوم پيامبر(صلى الله عليه وآله)و فرزند قُصَىّ بن كلاب پسرانى به نامهاى عمرو(هاشم)، عبد شمس، مطّلب، نوفل[1]، ابوعمرو و ابوعبيد[2] داشت. اينان و تبارشان به‌‌بنى‌‌عبد مناف شهرت دارند. بنى‌‌هاشم و بنى‌‌اميه‌‌بن‌‌عبد شمس از شاخه‌‌هاى مشهور بنى‌‌عبدمناف و قريش هستند.
قُصَىّ پدر عبد مناف، كسى بود كه مكه را از دست قبيله خزاعه خارج ساخت و خاندان خود را در مكه سكونت داد. بنى عبد مناف، از سادات قريش و از ساكنان اطراف بيت‌‌الله الحرام بودند، از اين رو به قريش بطائح مشهورند[3] (در مقابلِ آن دسته از قريش كه در حاشيه شهر مكه و بالاى كوهها استقرار يافتند و قريش ظواهر خوانده شدند).[4] قُصَىّ پس از در اختيار گرفتن مكه براى اداره امور آن چندين منصب پديد آورد.
از مهم‌‌ترين حوادث مربوط به بنى عبد مناف در عصر جاهلى، نزاع ايشان با بنى عبدالداربن قصىّ درباره عهده‌‌دارى مناصب حجابت (پرده‌‌دارى خانه خدا)، سقايت (آبرسانى به حاجيان)، رفادت (پذيرايى از زائران)، سرپرستى دارالندوه (مجلس‌‌مشورتى بزرگان قريش)، لواء (پرچمدارى) و قيادت (فرماندهى جنگى)[5] بود كه قصىّ آنها را ميان فرزندانش تقسيم كرده بود؛ به اين نحو كه سقايت* و رفادت از آنِ عبد‌‌مناف و بقيه از آنِ عبدالدار باشد.[6] به‌‌موجب پاره‌‌اى از گزارشها، قصىّ همه مناصب را به عبدالدار سپرد، از اين رو كه او از برادرانش بزرگ‌‌تر بود[7] يا براى ارتقاى جايگاه وى كه از حيث شرف و بزرگى به پايه برادرانش نمى‌‌رسيد[8]، از اين رو به رغم احترام
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 218
پسران قصى به وصيت پدرشان، آنان به تدريج بر سر مناصب ياد شده مقابل هم قرار گرفتند. شايد به سبب فزونى بنى عبد مناف، آنان خود را براى عهده‌‌دارى مناصب ياد شده شايسته‌‌تر دانستند.[9] در پى آن، 10 تيره مشهور قريش به دو دسته تقسيم شدند. از اين ميان، بنى‌‌اسد‌‌بن عبدالعزى، بنى‌‌زهرة‌‌بن كلاب، بنى تيم بن مرّه، بنى‌‌الحارث‌‌بن فهر، با بنى‌‌عبد مناف همدست شده، به عبد شمس پسر بزرگ عبد مناف پيوستند[10] (برخى فرزند بزرگ عبد مناف را هاشم و برخى ديگر مطّلب دانسته‌‌اند). آنان ظرفى سرشار از عطر را نزد كعبه* نهاده، با فرو بردن دستانشان در آن عهد بستند. سپس براى تاكيد بر اين پيمان، با دستان عطرآلود خانه خدا را مسح كردند، از اين رو اين پيمان به «مطيبين» شهرت يافت.[11]
در مقابل، بنى عبدالدار نيز به اتفاق 5 تيره ديگر قريش، با فرو بردن دستانشان در ظرفى پر از خون، موجب پديد آمدن پيمان «اَحلاف» يا «لعقة الدم» شدند.[12]
سرانجام، ستيزه جويى آنان با وساطت برخى بزرگان قريش به صلح انجاميد و مصالحه به نفع بنى‌‌عبد‌‌مناف پايان يافت؛ بدين‌‌گونه كه دارالندوه* به طور مشترك به دست هر‌‌دو تيره اداره شود و سقايت و رفادت از آن بنى‌‌عبد مناف و حجابت و لواء نيز متعلق به بنى‌‌عبدالدار باشد.[13] پيمان مطيبين در بيشتر منابع‌‌انعكاس يافته و از مهم‌‌ترين رويدادهاى آستانه ظهور اسلام است.
پس ازدرگذشت عبد مناف، مناصب متعلق به او بين بنى‌‌هاشم*‌‌و بنى‌‌اميه* تقسيم شد.[14]
قبايل قريش فضاى اطراف كعبه را ميان خود قسمت كردند كه از اين ميان سهم بنى‌‌عبد مناف پس از قرعه كشى مابين دو ركن اسود و حِجْر (وجه البيت) تعيين گرديد.[15]
از اقداماتى كه جزو افتخارات بنى عبد مناف به شمار مى‌‌آيد (افزون بر عهده‌‌دارى برخى مناصب كعبه)، تاسيس و راه‌‌اندازى شبكه تجارى بود كه مكه در آن نقش موثرى ايفا مى‌‌كرد. در اين راستا فرزندان عبد مناف با انعقاد توافق نامه‌‌هاى تجارى با كانونهاى تجارت در اطراف جزيرة العرب چون شام و عراق و نيز بستن پيمانهايى با قبايل ساكن در مسير كاروانهاى تجارى، زمينه لازم براى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 219
تأمين تجارت آزاد را فراهم كردند. بر اساس گزارش منابع، هاشم در دوران رياستش بر مكه، تجارت مكه را گسترش داد و براى استمرار دو سفر زمستانى و تابستانى قريش به شام و يمن تدابيرى انديشيد و با شاميان پيمان بست.[16] عبد‌‌شمس بن عبدمناف، عامل ايجاد پيمان تجارى با حبشه[17] (برخى منابع تجارت او را به عراق و ايران گزارش كرده‌‌اند)[18]، مطّلب فرزند ديگر عبدمناف با يمنيها[19] و نوفل‌‌بن عبد مناف با عراق بود[20]، از اين رو ديگر قريشيان، بنى‌‌عبد مناف را «مجيرين» ناميدند، چنان‌‌كه مقصود از «اصحاب ايلاف» در سوره قريش نيز آنان دانسته شده است كه سفرهاى تجارى به ديگر بلاد در سايه پيمانهاى ايشان صورت مى‌‌گرفت[21]: «لاِيلـفِ قُرَيش * ايلـفِهِم رِحلَةَ الشِّتاءِ والصَّيف * فَليَعبُدوا رَبَّ هـذا البَيت * اَلَّذى اَطعَمَهُم مِن جوع وءامَنَهُم مِن خَوف».(قريش/106،1‌‌ـ‌‌4) واژه پژوهان، ايلاف را به معناى پيمانهايى كه تاجران براى تأمين تجارت مى‌‌بندند، و صاحبان ايلاف چهارگانه را فرزندان عبد مناف دانسته‌‌اند.[22] ابن‌‌اثير نيز ضمن بيان معناى‌‌ياد شده براى ايلاف، هاشم (جد دوم رسول خدا) را نخستين كسى دانسته كه براى قريش ايلاف گرفت.[23]
در رقابت ميان قبايل قريش مكه، رقابت بنى‌‌عبد‌‌مناف و بنى* سهم در دوره‌‌اى به اوج خود رسيد تا جايى كه دو تيره ياد شده در شمارش افراد خود پس از آنكه زندگان بنى‌‌عبد مناف افزون‌‌تر از بنى‌‌سهم شد به سراغ مردگان خويش رفتند و در شمارش آنان، فزونى از آن بنى سهم شد.[24] مطابق نقل مقاتل و كلبى سوره تكاثر/102 درباره اين دو شاخه از قريش نازل شد.[25] در اين سوره خداوند خطاب به آنان، نخست ايشان را به سبب اين عمل ناپسند، سرزنش و پس از آن در خصوص قطعى بودن معاد و قيامت و آتش دوزخ هشدار مى‌‌دهد و سرانجام در زمينه پرسش از نعمتها سخن مى‌‌گويد:
«اَلهـكُمُ التَّكاثُر * حَتّى زُرتُمُ المَقابِر * كَلاّ سَوفَ تَعلَمون * ثُمَّ كَلاّ سَوفَ تَعلَمون * كَلاّ لَو تَعلَمونَ عِلمَ اليَقين * لَتَرَوُنَّ الجَحيم * ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَينَ اليَقين * ثُمَّ لَتُسـَلُنَّ يَومَئِذ عَنِ النَّعيم».
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 220
با ظهور اسلام و سپرى شدن دوران دعوت مخفى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، هنگامى كه خداوند با نزول آيه «واَنذِر عَشيرَتَكَ الاَقرَبين»(شعراء/26،214) رسول خدا را مأمور علنى ساختن دعوت خود كرد، آن حضرت با فرا خواندن خويشاوندانش، طى ضيافت شامى ايشان را به اسلام و بيعت با خود دعوت كرد. برخى مفسران مقصود از عشيره در اين آيه را بنى‌‌عبد مناف دانسته‌‌اند[26]؛ اما با توجه به اينكه در اين زمان بنى عبد مناف به تيره‌‌هاى متعددى گسترش يافته و برخى چون بنى‌‌اميه با بنى‌‌هاشم رقابت و نزاع داشته‌‌اند، همچنين با توجه به شمار اندك دعوت شدگان در «يوم‌‌الدار»، اين مطلب بعيد به نظر مى‌‌رسد، بلكه آنچه صحيح به نظر مى‌‌رسد آن است كه منظور از عشيره نزديك، فرزندان عبدالمطّلب از تبار هاشم باشند، چنان‌‌كه‌‌منابع بسيارى بدان اشاره كرده‌‌اند. (‌‌<=‌‌بيعت عشيره)
با توجه به ساخت قبيله‌‌اى مكه، اعتراضها و فشارهاى ساير تيره‌‌هاى قريش، نسبت به آيين پيامبر بر بنى‌‌عبد‌‌مناف وارد مى‌‌شد، از اين رو سران اين تيره نيز بر رسول خدا فشار مى‌‌آوردند، چنان‌‌كه نوشته‌‌اند: برخى از اشراف بنى عبد مناف، نزد ابوطالب عموى رسول خدا رفته، از وى خواستند به آن حضرت پيشنهاد كند تا وى افراد تهيدستى را كه از بردگان اشراف بوده و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) گرويده‌‌اند از پيرامون خود طرد كند تا شايد اين اشراف به آن حضرت ايمان بياورند.[27] در پى آن و با نزول آيه 52 انعام/6، خداوند به پيامبر(صلى الله عليه وآله)هشدار داد كه آنان را از خود دور نسازد: «ولا تَطرُدِ الَّذينَ يَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشِىِّ يُريدونَ وجهَهُ ما عَلَيكَ مِن حِسابِهِم مِن شَىء وما مِن حِسابِكَ عَلَيهِم مِن شَىء‌‌فَتَطرُدَهُم فَتَكونَ مِنَ الظّــلِمين».
چون پيامبر(صلى الله عليه وآله) از تيره بنى عبد مناف برخاسته بود، برخى از سرشناسان تيره‌‌هاى ديگر قريش چون ابوجهل مخزومى از روى حسادت و رقابت، پيامبرى آن حضرت را براى همه قبايل به رسميت نمى‌‌شناختند، از اين رو به استهزا مى‌‌گفتند: محمد(صلى الله عليه وآله) پيامبر بنى عبد مناف است.[28] برخى مفسران[29] ذيل آيه 36 انبياء/21 به اين ريشخندهاى برخى سران شرك، اشاره كرده‌‌اند: «و اِذا رَءاكَ الَّذينَ كَفَروا اِن يَتَّخِذونَكَ اِلاّ هُزُوًا اَهـذا الَّذى‌‌يَذكُرُ ءالِهَتَكُم و هُم بِذِكرِ الرَّحمـنِ هُم كـفِرون = و هنگامى كه كافران تو را مى‌‌بينند كارى جز استهزا كردن ندارند [و مى‌‌گويند]آيا اين همان كسى است كه سخن از خدايان شما مى‌‌گويد؟ در حالى كه خودشان ذكر خداوند رحمان را انكار مى‌‌كنند».
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 221
ريشه حسادت رؤساى قريش بر بنى عبد مناف آن بود كه آنان مسئله پيامبرى را كه امرى الهى بود از دريچه تنگ قبيله‌‌اى مى‌‌نگريستند، از اين رو برخى از ايشان مى‌‌گفتند: ما با بنى عبد مناف بر سر شرف و چيزهاى ديگر رقابت كرديم و همچون دو اسب مسابقه دوش به دوش هم پيش رفتيم. اكنون از ميان آنان پيامبرى برخاسته و ما هرگز بدو ايمان نمى‌‌آوريم، مگر آنچه به او وحى شده به ما نيز وحى شود. برخى نزول آيه 124 انعام/6 را در اين خصوص دانسته‌‌اند[30]: «و‌‌اِذَا جاءَتهُم ءَايَةٌ قالوا لَن نُؤمِنَ حَتّى نُؤتى مِثلَ ما‌‌اوتِىَ رُسُلُ اللّهِ اَللّهُ اَعلَمُ‌‌حَيثُ‌‌يَجعَلُ رِسالَتَهُ سَيُصيبُ‌‌الَّذينَ اَجرَموا صَغارٌ عِندَ اللّهِ وعَذابٌ شَديدٌ بِما كانوا يَمكُرون».خداوند در اين آيه پس از يادآورى سخنان مشركان، مى‌‌فرمايد: خدا داناتر است كه پيامبرى خويش را كجا قرار دهد.
ذيل آيه «و ليَطَّوَّفوا بِالبَيتِ العَتيق...»(حجّ/22،‌‌29) آمده است كه كفار بنى عبد مناف، مسلمانان را از طواف خانه خدا منع مى‌‌كردند، از اين رو پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عبد منافيها يادآور شد، طواف‌‌كنندگان و نمازگزاران كنار خانه خدا را در هر زمانى‌‌كه باشد از طواف و نماز منع نكنند.[31]
بنى عبدمناف در سالهاى نخست دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)تلاش كردند از حيثيت و شرف شاخه‌‌هاى خود دفاع و از تنش قبايل ديگر با پيامبر‌‌جلوگيرى كنند؛ اما با گسترش دعوت آن‌‌حضرت، آنان به دو دسته حامى و مخالف تقسيم شدند. بنى‌‌هاشم (به جز ابولهب[32]) و بنى‌‌مطلب‌‌بن‌‌عبد‌‌مناف (به رغم اينكه همگى ايشان‌‌هنوز مسلمان نشده بودند) به هوادارى از رسول خدا پرداختند[33]، چنان‌‌كه در دوران محاصره اقتصادى، فرزندان مطّلب همراه بنى‌‌هاشم، در شعب ابى طالب حضور داشتند[34]؛ همچنين برخى از مطّلبيها، در دوران مدنى يار و مددكار پيامبر(صلى الله عليه وآله)بودند. عبيده، طفيل، حُصَيْن و مِسْطَح از تبار مطّلب در غزوه بدر در ركاب رسول خدا حضور داشتند.[35]
در مقابل، بنى‌‌نوفل و بنى عبد شمس بن عبد مناف رو در روى آن حضرت قرار گرفته و رد پاى آنان، به ويژه تبار عبد شمس مانند بنى‌‌اميه و بنى‌‌ربيعة بن عبد شمس در ميان امضاكنندگان پيمان محاصره اقتصادى[36]، توطئه قتل رسول خدا در دارالندوه[37]، مطعمين (عتبه و شيبه پسران ربيعة بن عبد شمس و حارث بن عامربن نوفل و ...) در
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 222
غزوه بدر[38] به چشم مى‌‌خورد و بسيارى از ايشان تا سال فتح مكه (هشتم هجرى) همانند ديگر قريش به پيامبر(صلى الله عليه وآله)ايمان نياوردند.

منابع

اخبار مكة و ما جاء فيها من الآثار؛ اسباب النزول؛ انساب الاشراف؛ البداية و‌‌النهايه؛ بلوغ‌‌الارب فى معرفة احوال العرب؛ تاج العروس من جواهر القاموس؛ تاريخ الامم و‌‌الملوك، طبرى؛ تاريخ اليعقوبى؛ تفسير مبهمات القرآن؛ التنبيه و‌‌الاشراف؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جمهرة انساب العرب؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روض الجنان و روح الجنان؛ سبل‌‌الهدى و‌‌الرشاد؛ السنن الكبرى؛ السيرة‌‌الحلبيه؛ السيرة‌‌النبويه، ابن هشام؛ شرح نهج‌‌البلاغه، ابن ابى الحديد؛ الطبقات الكبرى؛ غررالتبيان فى من لم يسم فى القرآن؛ الكشاف؛ لسان العرب؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ المجموع فى شرح المهذب؛ المحبر؛ مروج الذهب و معادن‌‌الجوهر؛ المعارف؛ معالم التنزيل فى التفسير و‌‌التأويل، بغوى؛ معالم المدرستين؛ معجم البلدان؛ المغازى؛ المنمق فى‌‌اخبار قرين؛ نسب قريش؛ النهاية فى غريب الحديث و‌‌الاثر.
سيد محمود سامانى



[1]. انساب الاشراف، ج 1، ص 68 ـ 65؛ جمهرة انساب العرب، ص 14.
[2]. الطبقات، ج 1، ص 61؛ نسب قريش، ج 14 ـ 15؛ المنمق، ص 21.
[3]. المحبر، ص 167؛ مروج الذهب، ج 2، ص 63؛ معجم‌‌البلدان، ج 1، ص 444.
[4]. المحبر، ص 167؛ الطبقات، ج 1، ص 71.
[5]. اخبار مكه، ص 109؛ تاريخ طبرى، ج 1، ص 508؛ البداية و النهايه، ج 2، ص 166.
[6]. اخبار مكه، ج 1، ص 110؛ التنبيه والاشراف، ص 180.
[7]. المنمق، ص 190.
[8]. السيرة النبويه، ج 1، ص 129؛ الطبقات، ج 1، ص 60 ، 63؛ تاريخ‌‌طبرى، ج 1، ص 508.
[9]. التنبيه والاشراف، ص 180.
[10]. المعارف، ص 604؛ المنمق، ص 33؛ بلوغ الارب، ج 1، ص 277.
[11]. السيرة النبويه، ج 1، ص 131 ـ 132؛ الطبقات، ج 1، ص 63؛ المنمق، ص 51؛ البداية والنهايه، ج 2، ص 266.
[12]. المنمق، ص 33؛ جمهرة انساب العرب، ص 158؛ السيرة الحلبيه، ج 1، ص 13.
[13]. السيرة النبويه، ج 1، ص 132؛ الطبقات، ج 1، ص 63؛ بلوغ الارب، ج 1، ص 278.
[14]. اخبار مكه، ج 1، ص 111؛ المجموع، ج 8، ص 246.
[15]. تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 241؛ السيرة‌‌النبويه، ج 1، ص 195.
[16]. الطبقات، ج 1، ص 62؛ تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 242.
[17]. الطبقات، ج 1، ص 61؛ المحبر، ص 163؛ تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 244.
[18]. مبهمات القرآن، ج 2، ص 746.
[19]. السيرة النبويه، ج 1، ص 139؛ المحبر، ص 163.
[20]. المحبر، ص 163؛ تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 244؛ سبل الهدى، ج 1، ص 271.
[21]. تاريخ طبرى، ج 1، ص 504؛ تفسير قرطبى، ج 20، ص 139؛ مبهمات القرآن، ج 2، ص 745 ـ 746.
[22]. تاج العروس، ج 12، ص 89؛ لسان العرب، ج 1، ص 180.
[23]. النهايه، ج 1، ص 60.
[24]. اسباب النزول، ص 400؛ مجمع البيان، ج 10، ص 811؛ تفسير بغوى، ج 4، ص 488.
[25]. اسباب النزول، ص 400؛ مجمع‌‌البيان، ج 10، ص 811؛ تفسير بغوى، ج 4، ص 488.
[26]. جامع‌‌البيان، مج 11، ج 19، ص 143 ، 146؛ غرر التبيان، ص 376؛ تفسير قرطبى، ج 13، ص 96.
[27]. جامع‌‌البيان، مج5، ج 7، ص 264؛ اسباب النزول، ص 146؛ روض‌‌الجنان، ج 7، ص 298 ـ 297.
[28]. غرر التبيان، ص 342؛ الدرالمنثور، ج 5، ص 630.
[29]. غررالتبيان، ص 342؛ الدرالمنثور، ج 5، ص 630.
[30]. الكشاف، ج 2، ص 63؛ مجمع‌‌البيان، ج 4، ص 124.
[31]. الدرالمنثور، ج 6، ص 42.
[32]. السيرة‌‌النبويه، ج 1، ص 174.
[33]. معالم‌‌المدرستين، ج 2، ص 125.
[34]. الطبقات، ج 1، ص 163؛ السنن الكبرى، ج 6، ص 366؛ سبل‌‌الهدى، ج 2، ص411 ـ 377؛ البداية والنهايه، ج 6، ص‌‌206.
[35]. المغازى، ج 1، ص 145؛ السيرة‌‌النبويه، ج 2، ص 678.
[36]. السيرة‌‌النبويه، ج 1، ص 251؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 518.
[37]. السيرة النبويه، ج 2، ص 480.
[38]. اسباب النزول، ص 159؛ مجمع البيان، ج 4، ص 810؛ شرح نهج‌‌البلاغه، ج 14، ص 205 - 206.

مقالات مشابه

ثقيف

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهسیدعلی خیر خواه علوی

جرهم

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهسیدعلی خیر خواه علوی

قوم عاد سازندگان اهرام مصر

نام نویسندهاحمد عابدی

بنى مُقَرّن مُزَنى

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهسیدمحمود سامانی

بنى سهم

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهحسین مرادی نسب

بنى قُرَيْظَه

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهسیدمحمود سامانی

بنى سُلَيم

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهسیدعلی خیر خواه علوی

بنى‌‌ليث بن بكر

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهعلی محمدی یدک