يكي از عناصر طبيعي و مفاهيم كليدي كه در قرآن از آن نام برده شده مفهوم باران است . اين مفهوم با تعابير و ساز و كارهاي زباني مختلف، بيان ميشود . واژه كليدي و مركزي اين مفهوم واژه « غيث » است كه در آيات 34 از سوره لقمان، 28 از سوره شوري و 20 از سوره حديد به كار برده شده است . در چشمانداز نخست از سوره لقمان ، نزول غيث به عنوان يكي از حلقههاي به هم پيوسته زنجيره حكمت فراگير خدا، مورد ارزيابي قرار گرفته است، حكمتي كه شمول دانش آن افق تا افق خلق و امر را درنورديده است . در اين آيه، علم به كم و كيف قيامت، نزول باران و علم به موجوديت نطفه منعقد شده در رحم، سه حلقه از زنجيره به هم پيوسته اين منظر از مناظر حكمت خداوند به شمار آمدهاند: « ان الله عنده علم الساعة و ينزل الغيث و يعلم ما في الارحام .»
در سوره شوري نيز، كنش تنزيل ( نزول تدريجي ) غيبت نشانهاي از انتشار رحمت خدا و مصداقي از ظهور امدادهاي رباني بعد از گسستن تمامي رشتههاي اميد و انسداد تمامي رهكورههاي رهائي و رستگاري تفسير شده است: « هو الذي ينزل الغيث من بعد ما قنطوا و ينشر رحمته » و اما در آيه 20 سوره حديد، نزول غيث از منظر كاركردگرايانه ( functionalism ) و تمثيل جويانه (allegorical ) مورد تبيين قرار گرفته است.
يكي از ابعاد كاركردگرايانه باران، رويش و خيزش سبزهها و گياهان است، سبزهها و گياهاني كه نمايههاي زيبا و جذاب آنها چشمها را ميفريبد و نگاهها را به مغاك غفلت ميكشاند . آنها بي اعتنا به سويه پژمرده و زردگونه سبزهها به رويه سر زنده آنها دل ميبندند. سبزينگي، تمثيلي از رويه فريبنده دنيا و زرديگني و پژمردگي گياه، تمثيلي از ناپايداري حيات دنياست.
باران در قرآن از تيره نزولات به شمار آمده است. با توجه به كاربرد مفهوم نزول و متفرعات آن در قرآن، ميتوان گفت كه اين مفهوم، پيش ازآنكه به معني فرود آمدن باشد، واژهاي است نشانه شناختي و تأويل مدارانه . نزول، تعبيري است نمادين از سطح تقليل يافته و هموار شده يك حقيقت متعالي، به گونهاي كه براي بشر قابل كاربرد و بهرهوري باشد. ذيلاً به نمونههايي از اين مفهوم تاويلگراي نزول اشارات مينماييم:
1. نزول كتاب خدا، يعني تقليل كلام خدا در حد كلمه و زبان تا « هدي للناس » باشد . كلام خدا مطلق است و زبان ( دلالت وضعي لفظي )، نسبي؛ كلام خدا براي استفاده بشر در سطح قرائت ( زبان گفتار ) و كتابت ( زبان نوشتار ) تعديل ميشود و مفهوم نزول، تعبير نمادين اين تعديل است.
2. نزول مَنّ و سلوي براي قوم موسي، يعني تقليل نعمت بيمنتهاي خداوند در سطح بلدرچين و ترنجبين، براي بهرهمند شدن قوم موسي و نجات آنها از گرسنگي: « انزل عليهم المن و السلوي » ( اعراف/160) .
3. نزول آهن: يعني تعديل و تنزل موجوديت آهن به گونهاي كه صلابت ( بأس ) با توانش بالقوه بشر، همساز و منافع گسترده نهاده شده در آن در حد نياز بشر، تعديل شده و قابل دسترسي باشد:« انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس » ( حديد/25) .
بديهي است كه اگر كلمه (نزول) را از زنجيره تركيبي و منظومه تصريفي كلام، خارج ساخته و به صورت عضوي گسسته از ساختار زباني قرآن در نظر بگيريم، معني لغوي آن يعني فروفرستادن، براي آهن، معناي مأنوس به ذهني نخواهد بود. قرآن به لحاظ معنا شناختي ( Semantic )، ساختاري حجمي و خوشهاي و بافت منظومهاي دارد. سازههاي به هم پيوسته ( كلمات ) قرآن، فقط در ساختار حجمي و هندسي آن معناي واقعي خود را در مييابند . به عبارت ديگر ميتوان گفت كلمات در قرآن به منزله رشتههايي هستند كه فقط در شبكهاي از بافتههاي به هم پيوسته، مجال شكفتن مييابند . اگر براي تقريب به ذهن كردن مسئله از يك تعبير تمثيلي بهره بگيريم ميتوانيم بگوييم كه سازههاي قرآن جمال شناسانه و شاعران آهو ، فقط در گستره صحرا مجال جلوهگري مييابد، و گريز و نگاهش مظهر زيبايي و دلربايي ميگردد. اگر آهو را از صحرا خارج كنند ديگر نه نگاهش زيباست و نه خيز و گريز و رمندگياش دلربا . اين جلوه از معناي شالوده گريز كلمه نزول، زماني قوت ميگيرد و در باور پژوهنده نهادينه ميشود كه آيه 21 از سوره حجر را پيش رو داشته باشيم . در اين آيه خداوند با بيان مقيد به حصر و تأكيد، ميفرمايد: تمامي مظاهر عالم خلق از ذره تا كهكشان، يك « بود » دارند كه سرچشمه وجود آنهاست و از آن به « خزانه » تعبير ميشود و يك « نمود » كه سطح تعديل شده و تنزيل يافته خزانه است و خداوند از آن به قدر معلوم يعني اندازهاي مشخص ومعين تعبير ميكند.
مولانا در مقدمه دفتر مثنوي، حقيقت متعاليه ( خزانه) را به مهار تعبير ميكند و ظرفيت و حدود توانش انسان را به بيني شتر. مهار بايد در حد ظرفيت بيني شتر، تعديل و تنزل يابد تا شتر را طاقت ضخامت آن باشد و گرنه اگر « مهار سخت بزرگ بود شتر فرو خسبد » و همچنين خزانه را به آب تشبيه ميكند و حدود توانش انسان را به خاك، و ميگويد كه اگر حجم آب بيشتر از توانش خاك باشد، از آميزه آن دو كلوخ بدست نيايد. « خزانه »، حقيقتي است مثالي و فراتر از ميزان و فراتر از حساب كه شمهاي از آن در حد گنجايش انسان تقليل وتعديل شود و به كسوت « قدر معلوم » در ميآيد.1
فرايند تعديل « خزانه » به « قدرمعلوم » در قرآن كريم تنزيل نام ميگيرد . « ان من شيء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدرمعلوم . هيچ چيز نيست مگر آنكه گنجينههاي آن نزد ماست و ما آن را به جز اندازههاي معين فرو نميفرستيم » ( حجر/21 ) .
در واقع ميتوان گفت كه « نزول »، همان فرآيند گذار هستي از مرتبه امر به مرتبه خلق و يا سطح تنزل يافته وتعديل شده « كنز مخفي » دركسوت « خلقت » است : داود پيامبر از خداوند ميپرسد كه چرا هستي را آفريده است ( لماذا خلقت الخلق ) خداوند پاسخ داد : « كنت كنزاً مخفياً فاجببت ان اعرف فخلقت لكي اعرف. من گنجينهاي ناشناخته بودم . خواستم شناخته شوم از اين رو به آفرينش اقدام كردم تا شناخته شوم ».
مولوي در ابيات آغازين دفتر اول مثنوي كه از آن به نينامه تعبير ميشود، خزانه را با نماد نيستان و قدر معلوم را با نماد ني به تصوير ميكشاند.
قدر معلوم، در همان حال كه در بحث كاركرد شناختي، سطح تعديل شده و تقليل يافته « خزانه »، براي انتفاع بشر به شمار ميآيد در بحث شناختشناسي نيز نشانهاي است كه سالك راه خدا بارهگيري اين نشانه، به خزانه ميرسد . به تعبير مولوي، قدر معلوم، به مثابه آثار پاي آهوست كه صياد باره گيري از آن آثار خود را به آشيانه آهو ميرساند.
اين رهگيري در آغاز، به روش دانش ديداري است و سالك، با ديدن نشانهها به سوي آشيانه آهو ره ميسپارد، اما وقتي كه به نزديك آشيانه آهو رسيد و علم اليقين به عين اليقين تحول يافت، معرفت بصري به معرفت استشمامي ارتقاء مي يابد و در نتيجه ، بوي ناف آهو راهنماي صياد ميشود:
همچو صيــادي سوي آشكـار شد***گــــــام آهو ديــد و بـر آثار شد
چند گاهش گام آهو درخــوراست***بعد ازآن خود ناف آهو رهبراست
چون كه شكر گام كرد و ره بريد***لاجـرم زان گـــام در كامي رسيد.2
انزال ، تنزيل : در بحث مفهوم شناختي كلمه نزول، به دو مفهوم هم خانواده آن ( انزال و تنزيل ) بر ميخوريم كه بيانگر صورتبندي متنوع كاركرد نزول ميباشند . انزال و تنزيل مصادر باب افعال و تفعيلاند . اين دوباب براي تعديه فعل به كار ميروند، با اين تفاوت كه افعال بيانگر فعلي متعدي با كنش تثبيتي وتنزيل بيانگر تعديه با فرايند تدريجي است . قرآن كريم نيز كه در زمره منزلات ( نازل شدهها ) است هم مسمي به تسميه انزال است هم تنزيل . مفسرين گفتهاند: حقيقت و روح قرآن، يكباره بر قلب پيامبر (ص) فرود آمده، اما صورت ( الفاظ ) قرآن در طول دوران 23 ساله رسالت آن حضرت بر حسب شأن نزول، به تدريج، به واسطه جبرئيل بر پيامبر نازل گشته است .
بعضي نيز گفتهاند كه تسميه قرآن به انزال، ناظر به آيات تأويل گراي قرآن است؛ يعني آياتي كه ماهيت شالوده شكنانه داشته و هنجار دلالت تصديقي، حجم معناي آن را برنميتابد و لاجرم به حقيقتي خارج از هنجار دال و مدلولي خود ارجاع ميشود. اما تسميه قرآن به اسم تنزيل، دلالت بر محكمات و ساختار معنا مدار و تأويل گريز قرآن دارد كه به منزله حلقه واسطي است كه فاهمه ناس در آن به فهم مشترك ميرسند.
باران، دستمايه تذكار: ذكر به جهت اهميت روانشناختي و تأثيرگذار آن، در قرآن كريم از جايگاه والايي برخوردار است . در كتاب خدا، عوامل و مؤلفههايي كه واسطه عمل تذكر واقع شده و شخصيتها و تيپهايي كه گيرندگان ذكر و مخاطبان تذكار هستند ، متعدد و متنوعاند كه ذيلاً به نمونههايي از آنها اشارت ميرود :
1. تذكر به قوم بنياسرائيل : يعني ارجاع توجه بني اسرائيل به تأمل در نعمتهايي كه خداوند به آنها ارزاني داشته است، نعمتهايي كه واسطه رحمت وجود موسي، نعمتهاي فراواني را به قوم بني اسرائيل عطا فرموده بود . موسي به امر خدا، بني اسرائيل را از يوغ حاكميت زور و زر و تزوير ( فرعون ـ قارون ـ بعلم باعورا ) نجات داده بود، در بيابان، مائدههاي آسماني ( من و سلوي ) را به آنها ارزاني داشته بود . اما آنها به جاي آنكه از خود بپرسند كه اين مائده آسماني در برهوت بيابان چگونه فراهم آمده است و با اين پرسش حقيقت جويانه به عظمت خدا ايمان بياورند، گستاخانه چهره حق به جانب و طلبكارانه به خود گرفته و سير و عدس خواستند . آنها در دوران غيبت موقت موسي كه به امر خدا به طور رفته بود، به تزوير سامري گردن نهادند و چشمهاي بيپروا و نمك نشناس آنها در مقابل تشعشع زرين گوساله سامري، سر تسليم فرود آورد و بدين ترتيب عطيه ايزدي را به دم ناسپاسي ضايع كردند . نعمتهاي گذشته را به ياد آورند، پاسدار فضيلتهاي اعطاء شده از سوي خدا باشند و به عهد خود با خدا وفا نمايند . شايد كه اين تذكار، بر افروختن كبريتي باشد در ظلمتكده دلها ( بقره /47-40).
2. تذكر به عامه مردم ( ناس ) كه خدي را به ياد بياورند تا خداوند نيز در فرايند كمال و استمرار ذكر ، يادآور آنها باشد؛ اين نوع ذكر در ابتداي امر، نوعي « عمل » است و وقتي كه به قصد همدلانه استمرار يافت، به مرتبه ( تعامل ) ارتقاء مييابد، تعامل بين عبد و معبود . لذاست كه خداوند اين مرتبه از مراتب ذكر را در رديف عمل شكر قرارميدهد كه در فرايند تكاملي خود به مرتبه تعامل ارتقاء مييابد . تعاملي كه يك سوي آن شكر است كه از سوي عبد ابراز و اظهار ميشود و سويه ديگر آن ازدياد نعمت است كه از جانب خدا انجام ميپذيرد :« فاذكروني اذكركم و اشكروا لي و لاتفكرون» ( بقره /152) .
اين نوع ذكر را همچنين ميتوان از جنس محبت دانست، محبتي كه گوشههايي از شكوه و همينه آن در آيه 54 سوره مائده ذكر شده است . اين نوع محبت نيز نخست از نوع عمل و كنش ( action ) است كه از سوي عبد نسبت به معبود، ابراز ميشود . اما اگر استمرار و گسترش و تعميق يابد، محبت خدا را در پي خواهد داشت : « يحبهم و يحبونه؛ خدا آنان را و آنان خدا را دوست ميدارند» . لذاست كه عرفا اين گونه محبت را عشق مينامند ، زيرا محبت اعمال شده از جانب خدا و نيز همچون ذات خدا مطلق و كران ناپذير است ومحبت وقتي كه از محدوده نسبت و تقيد خارج شده و مطلق و ناكرانمند شود عنوان عشق به خود ميگيرد.
3. ذكر پيامبران سلف : در اين تيره از آيات، فرستنده پيام، خدا؛ مخاطب پيام، شخص پيامبر (ص)؛ اسلام و موضوع پيام، امر به ياد كردن پيامبران سلف است، پيامبراني همچون ابراهيم صديق، موسي با اخلاص، اسماعيل درست پيمان ، ادريس راست گفتار ( مريم /16 ، 41 و 51) و همچنين ياد كرد و يادمان داوود (ع) كه قدرت و خضوع را با هم داشت و مقام توبه، ملكه وجودش شده بود و ياد كرد ايوب كه مظهر عبوديت و شكيبايي بود ( ص /17و 41).
از جمله پديدههايي كه دستمايه تذكار و تذكر قرار ميگيرد، باران است . دارا بودن باران به ظرفيت تذكار، به خاطر روح احياگري و آبادسازي منطوي درنزول آن و شكوه و همينهاي است كه در كيفيت شكلگيري و رازماندگاري آن نهفته است . تذكار در باران، مناظر و مرايا و چشماندازههاي متنوعي ميگردد كه از آن جمله است :
1. شفاف سازي عقيده و ارتقاء آن از مرتبه قول مقلدانه به حمد آگاهانه و خردمندانه : نمونهاي از اين تيره تذكرات در آيه 63 سوره عنكبوت به چشم ميخورد . در اين آيه چرخه تذكار رو به سوي مشركين دارد . مشركيني كه خدايي خدا را كم و بيش باور داشتند، اما ربوبيت خدا را كه لازمه پذيرش آن حصر حمد براي خداست باور نداشتند و به جاي اعتلاي كلمه توحيد، در جستجوي اعتلاي بتها بودند، لذاست كه چونان يهوديان دست خدا را بسته ميدانستند و براي او اختياري خارج از حيطه الهيت و خالقيت قائل نبودند وميگفتند : « يدالله مغلولة ... دست خدا بسته است» ( مائده /64) .
پيامبر ، براي تعميق مرتبه ايمان اين مشركين و ارتقاء به سطح عقيده آنها از شرك به توحيد و از «قول » مقلدانه به « حمد » خودجوش خردمندانه، اقدام به طرح يك پرسش ميكند؛ پرسش در مورد آفرينشگر باران . يعني پيامبر به جاي اقدام به آموزش مستقيم، مسئله را در قالب يك پرسش بيان ميكند تا مخاطب كج انديش را به تأمل و درنگ واداشته و به ذهن مقلدانه او تلنگر ترديد وارد آورد:« لئن سألتهم من نزل من السماء ماء فاحياها به الارض من بعد موتها ليقولن الله قل الحمدالله . اي پيامبر! اگر از آنها بپرسي كه چه كسي از آسمان آب را نازل ميكند تا به واسطه آن زمين مرده زنده گردد، گويند: خدا، بگو حمد مخصوص خداست . ( مقايسه شود با آيه 61 سوره عنكبوت به عبارت « لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله ».
گرچه اكثر اين مشركين در زمره بيخردان بوده و قلاده گران تقليد از گردن آنها باز گسسته نميشد و وقتي پيامبر (ص) از يگانگي خدا براي آنها سخن ميگفت روي برميگردانيدند و همچون ديو از كلمه توحيد ميگريختند ( اسراء /46)، اما اولاً رسول خدا پيامبر ناس بود نه پيامبر خواص و موظف بود كه راه را به همه نشان دهد، چه آنان سپاسگزاري ميكردند و چه ناسپاسي « اما شاكراً و اما كفوراً » ( انسان /3). ثانياً برخي از اين مشركين بيخرد نيز با همه عناد ولجاجي كه با كلمه توحيد و پيامآور آن داشتند، گاهگاه كلمه خدا بر قلب بيمار آنها اثر ميگذاشت و تذكر و تذكار مانند آتشزنه، مواد منفجره قلب آنها راشعلهور ميساخت و مانند تودههاي يخي كه زير تابش آفتاب مرداد ذوب شود، يخبندان قلب آنها تحت تأثير كلام خدا ذوب ميشود و در اشكهاي گرم آنها تبلور مييافت و آنها در پرتو تحولي خود جوش و آگاهانه به عظمت كلام خدا پي ميبرند و كلمه توحيد در قلوب آنها تثبيت و نهادينه ميشد. « تري اعينهم تفيض من الدمع بما عرفوا من الحق ... ميبيني كه چمشانشان بر اثر آنچه از حق ميشناسند ، از اشك پر ميشود ...» ( مائده /83) .
2. باران حلقه واسطه تذكار نعمتهاي خدا ( انفال / 11) در اين آيه خداوند با يادآوري سه جلوه از آثار و بركات باران ، انسان را به تأمل فرا ميخواند، اين آثار عبارتند از :
1-2 : خاصيت پاكسازي و زدايندگي
2-2 : خاصيت وسوسهزدايي و شيطانزدايي ، زيرا ، فقدان نزولات جوي ، موجب كمبود آب ميشود و سفرههاي آب و چشمهها و آبگيرها از عهده پاسخگويي به نياز مردم بر نميآيند و در نيتجه انگيزههاي تسلط بر منابع آب، رشتههاي مودت مردم را ميگسلد، تجاوز را جايگزين تعاون وخودكامگي را جايگزين تعاون و خودكامگي را جايگزين عواطف عميق انساني ميكند و اينها همه از مظاهر وسوسه شيطان است . باران، مجاري شيوع وساوس شيطاني و هواجس نفساني را كور ميكند و بسترهاي اجتماعي را براي مودت و مفاهمه و تعامل، هموار و بارور مينمايد .
3-2 : باران ، عامل مؤثر در برقراري پيوند بين قلبها .
4-2 : باران ، ميزان اعتماد انسان را به همسويي با طبيعت، افزايش ميدهد و موانع سازگاري انسان با طبيعت را از افزايش ميدهد و موانع سازگاري انسان با طبيعت را از پيش پاي بر ميدارد و به انسان در بهرهگيري از منابع طبيعت، ثبات قدم ميبخشد:« ... و ينزل عليكم من السماء ماء ليطهركم به و يذهب عنكم رجز الشيطان و ليربط علي قلوبكم و يثبت به الاقدام . از آسمان رحمت خود آبي فرستاد كه شما را به آن آب پاك گرداند و وسوسه و كيد شيطان را از شما دور سازد و دلهاي شما را به هم مرتبط گرداند و قدمهاي شما ار استوار گرداند»( انفال /11) .
البته نعمتهايي همچون باران، آفتاب، درخت، هوا و ديگر جلوهها، پديدهها و مظاهر طبيعت آنچنان با نفس هستي انسان عجين شده و با زندگي روزمره انسان، گره خوردهاند كه در شرايط عادي و روزمره، انسان به عظمت اين نعمتها توجه نميكند و به تأمل نمينشيند اما وقتي كه با نگاه سعديوار به مظاهر نعمتهاي عام طبيعت كه از فرط آشنايي، ناشناخته ماندهاند، مينگرد، درمييابد كه در هر تنفس انسان دو نعمت موجود است و بر اساس آيه كريمه « لتسئلن يومئذ عين النعيم در آن روز از همه نعمتها سوال ميشويد » ( تكاثر /8) و در هر نعمتي شكري واجب، نعمت دم كه امدادگر حيات است و نعمت بازدم كه با آزادسازي دستگاه تنفس از ارزيابي انسان از طبيعت به نوع نگاه و معماري زاويه ديد انسان بستگي دارد . سعدي، هر واحد از تنفس را در بردارنده دو جلوه از نعمت خدا ميداند، اما درعصر و نسل ما شاعر بزرگوار ديگري كه شاعر نسل شكست و سرماخوردگياش مينامند، تحت تأثير يأس ناشي از دشمني كه درگرمگاه سينه پرورش مييابد اما به گاه برون آمدن، ديوارهاي از بخار ميسازد و مقابل چشم انسان را بگيرد و در راه تاريك قد ميكشد تا جلو افق ديد انسان را بگيرد و در راه تاريك و لغزان زمينگيرش كند .
3- فرايند شكلگيري باران، دستمايه تذكار براي تدبر : يكي از ويژگيهاي روش شناختي قرآن متركز ساختن توجه انسان به فرايند شكلگيري پديدهها و جلوههاي هستي است . يكي از اهداف شناختشناسي قرآن از نهادينه كردن اين روش در نيروي داوري و نقادي انسان، آن است كه او به جاي تمركز به چگونه بودن و چگونه هستن پديدههاي توجه خود را به چگونه شدن پديده ها متركز سازد و پديدههاي را در زنجيره روابط علت و معلولي تفسيركند و حلقههاي بهم پيوسته آنها را مورد تحليل قرار دهد نه به صورت قطعات گسسته از زنجيره . في المثل، خداوند آنجا كه ميخواهد ظرايف و دقايق خلقت انسان را تبيين و راز اتصاف انسان به اوصاف خلافت و امانت و كرامت را بازگشايي نمايد، به تشريح حلقههاي بهم پيوسته شاكله وجودي انسان پرداخته و بر خويش آفرين ميگويد و طومارهستي راز آميز انسان را با مهر، احسن الخالقين ممهور مينمايد ( ر. ك : مؤمنون/14) . در آيه 43 از سوره نور نيز خداوند براي پرورش ملكه تدبر در انسان، نمايهاي از فرايند شكلگيري باران را به تصوير ميكشد: پراكندن ابرها درگستره جو و برقراري پيوند دوباره بين آنها، و يكپارچه سازي ابرهاي متراكم، حلقههاي بهم پيوستهاي هستند كه تأمل در آنها انديشيدن انسان را نظامدار و ساختارمند ميكند تا به قول فرانسيس بيكن ذهن جستجوگر انسان از بتهاي تاريخي و رسوبات پس زمينهها و پيش فهمها لايروبي شود و فقط روي زمينهها شكل بگيرد :الم تر ان الله يزجي سحاباً ثم يؤلف بينه ثم يجعله و كاماً و فتري الودق يخرج من خلاله.
4- تذكار براي گذار از شرك به توحيد ( بقره /22 ) : مخاطبان اين آيه، هم ميتوانند مشركين باشند و هم مؤمناني كه دوران شرك را پشت سر گذاشته و به قلمرو توحيد پيوستهاند . نسيم بيدار باشي است بر چهره خواب آلوده و غفلتزده مشركين تا شايد به خود آيند، و آينه عبرتي است براي مؤمنين كه گذشته را آينه آينده سازند و شكرگذار خدا باشند كه مشمول نصرت قرار گرفته و از فرو افتادن به گودال آتش نجات يافتند : كنتم علي شفا حفرة من النار فانقذكم منها . ( آل عمران/103)
در اين آيه خداوند به تصويرگري آثار و بركات باران ميپردازد و يادآور ميشود كه باران واسطه بين خدا و ثمرات زمين قرار ميگيرد و خدا به وسيله باران منافع بالقوه زمين را بالفعل ميسازد . خداوند پس از جهتدهي توجه مخاطبين به آثار و ثمرات باران از آنها ميخواهد كه اعتقاد خود را شفاف كنند و فراز و فرودهاي عقيده خود را هموار نمايند و به عمد و تقصير براي خدا نظيرهسازي نكنند :
انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقا لكم فلا تجعلوا لله انداداً و كنتم تعلمون .
در آيه اشاره شد دو نكته ديگر نيز جلب نظر مينمايد :
1-4: مخاطبين خداوند در اين آيه از نظر فرهنگي، در زمره دانايان قرار دارند، يعني اگر عمل صالحهاي از آنها سر ميزند، آگاهانه است نه مقلدانه و اگر عمل، نامتوازن و نادرستي هم از آنها سر ميزند آن نيز آگاهانه است نه جاهلانه ، مقصرانه است نه قاصرانه .
2-4 : قدرت و مشيت و اراده خدا از معبر قانونمنديهاي حاكم بر طبيعت ( ناموس طبيعت ) تحقق مييابد . ماوراء طبيعت براي فعليت يافتن در قالب ساز كارهاي طبيعت ظهورو تبلور مييابد ( زميني كردن رزق به عامليت باران ).
1ـ جلال الدين محمد مولوي ، مثنوي معنوي ، دفتر دوم ، تصحيح دكتر محمد استعلامي ، تهران ، انتشارات زوار 1371 ، مقدمه منثور .
2ـ همان ، صص 164-162.
3ـ مهدي اخوان ثالث ، در حيات كوچك پاييز در زندان ، تهران ، انتشارات بزرگمهر ، شعر زمستان .