در مورد حركت و كروي بودن زمين به آيات متعددي استناد شده است ولي قبل از بررسي آيات بهتر است كه مقدمهاي را در باب تاريخچه اين بحث ارائه كنيم:
زمين عبارت از است از كره خاكي كه ما انسانها بر روي ان زندگي ميكنيم . اين سياره داراي وزني معادل 955/5 ميليارد ميليارد تن است و نيز حجمي معادل 083/1 ميليارد كيلومتر مكعب دارد.
اين تصور سطحي از زمانهاي دور در ذهن بشر ريشه دوانده بود كه تام ستارگان و سيارات به دور زمين ميچرخند و اين به خاطر ديد حسي كاذبي بود كه از حركت زمين داشتند و فكر ميكردند كه زمين ساكن است.
عقيده به حركت زمين آنقدر موهون و غريب ود كه حتي بر حكما نيز تجويز آن دشوار بود .
اول كسي كه جرأت ورزيد و اين عقيده را اظهار داشت ط فيثاغورث» نابغه قرن پنجم قبل از ميلاد بود. « فلوته خوس» و « ارشميدس» نيز از او پيروي نمودند و پس از دويست سال « استرخوس ساموسي » اين قول را تقويت نمود و گردش ساليانه زمين به دور خورشيد را كشف كرد و اعلام نمود. او را به جرم اين كشف مهم تكفير كردند و پس از سيسال ديگر « كليانتوس آسوسي » براي زمين دو حركت قائل شد و او نيز تكفير شد.[1] و سپس بطلميوس( حدود 140 قبل از ميلاد) به دنيا آمد. او گمان ميكرد كه زمين ساكن است و خورشيد به دور آن ميچرخد اين تفكر نزديك شانزده قرن بر فكر بشر حاكم بود و با مخالفان آن برخورد فيزيكي ميشد.[2]
بر طبق تاريخ علم مشهور، اولين كسي كه زمين مركزي را رد كرد و حركت خورشيد به دور زمين را مطرح كرد كوپرنيك[3] (كوپرنيكس) بود و سپس كپلر [4] آلماني آن را پرورش داد و مدارهاي بيضوي را پيشنهاد كرد و در آخر گاليله[5] آن را اظهار كرد و بر آن پاي فشرد و دعوايي با كليسا براه انداختند.[6]
در مورد اينكه كوپرنيك اين نظريه را از كجا آورده بود به اين گزارش تاريخي توجه كنيد:
« دانشمندان روم شرقي بعضي آثار دانشمندان اسلامي را در دوره ايلخاني به زبان يوناني ترجمه كردند ثمره نظريه سيارهاي مكتب به مراغه به « كوپرنيكوسظ [كوپرنيك] و منجمان اروپايي متأخرتر رسيد كه از آن براي ساختن تصوير خورشيد مركزي جهان، كه پس از قرن شانزدهم ميلادي در اروپا غلبه پيدا كرد، كمك جستند. در صورتي كه مسلمانان كه كاملاً از امكان منظومه خورشيد مركزي آگاه بودند به منظومه زمين مركزي دلخوش ماندند، چنانچه « بيروني »[7] به صراحت بيان كرده است كه به اين نتيجه رسيدند (كه) : تصميم گرفتن درباره اين امر بيش از آنكه به علم نجوم وابسته باشد به مابعد الطبيعة(فلسفه) و علم كلام بستگي دارد.»[8]
پس از تكميل هيئت جديد و كشفيات اخترشناسان روشن گرديد كه زمين حركتهاي متعددي دارد و برخي منجمان تا چهارده حركت براي زمين نوشتهاند.[9] اينك مشهورترين حركات را برميشماريم:
1ـ حركت وضعي به دور خود از مغرب به مشرق كه باعث پيدايش شبانهروز ميشود. زمان اين حركت 23 ساعت و 58 دقيقه و 49 ثانيه است . سرعت زمين در هر دقيقه 30 كيلومتر .
2ـ حركت انقالي زمين به دور خورشيد كه در يك مدار بيضي شكل صورت ميگيرد و مدت آن 365 روز و شش ساعت و هشت دقيقه و 38 ثانيه است. از اين حركت ماههاي دوازده گانه پديد ميآيد. سرعت زمين در اين حركت در هر ثانيه حدود 30 كيلومتر است يعني حدود صدهزار كيلومتر در ساعت است.
3ـ حركت اقباليه زمين: دايره استوايي آن اقبال به سوي دايرة البروج دارد و در 670 سال يك درجه جلو ميآيد.
4ـ حركت دو نقطه اوج و حضيض كره زمين بر وفق محيط دايرة البروج كه دوره كامل آن 20931 سال است و علت اين حركت تجاذب زهره و مشتري با زمين است .
5- حركت تقديم اعتدال ربيعي و خريفي است كه بواسطه آن ثوابت را در هر 26 هزار سال خورشيدي يك بار بر موازات دائة البروج متحرك ميبينيم.
6ـ حركت رقصي يا ارتعاشي قمري است كه بر دور محور زمين عارض و در هر 29 سال يك بار زمين به سوي دائة البروج متمايل ميشود.
7ـ حركت ارتعاشي شمسي است كه بواسطه جاذبه خورشيد محور زمين در دو جهت قطبين مرتعش ميگردد. و در هر سال شمسي يك حركت را تمام ميكند.
8- حركت تبعي است كه زمين با ساير سيارات به تبعيت خورشيد در فضا حركت ميكند.[10]
تذكر: اين حركت تبعي خود داراي اقسامي است مثل حركت انتقالي خورشيد مستقيم به طرف مكان نامعلوم يا ستاره وگا و حركت انتقالي خورشيدي به دور مركز كهكشان .
در مورد حركت زمين به آيات متعددي استناد شده است كه در ابتداء آن آيات را فهرست وار بر ميشماريم و سپس هر كدام را جداگانه مورد بررسي قرار ميدهيم:
* آيات زير در مورد حركت وضعي زمين مورد استناد واقع شده است:
مرسلات /25 ـ شمس/6 ـ نمل /89 ـ نبأ/7 ـ نحل /15 ـ انبياء/31 ـ لقمان/10.
* آيات زير در مورد حركت انتقالي زمين مورد استناد واقع شده است:
ملك /15 ـ مرسلات /25 ـ شمس /6 ـ نمل /89 ـ فصلت /11.
*آيات زير در مورد حركتهاي ديگر زمين مورد استفاده واقع شده است:
زخرف / 10 ـ طه / 53 ـ نبأ/6 ـ بقره /22.
اينك هر كدام از آيات را به صورت مستقل مورد بررسي قرار ميدهيم:
« و ميبيني كوهها را و گمان ميكني كه ايستادهاند در حالي كه آنها مانند ابرها در حركت هستند.»
صاحب تفسير نمونه مينويسد:
« قراين فراواني در آيه وجود دارد كه تفسير ديگري را تأييد ميكند و آن اينكه آيه از قبيل آيات توحيد و نشانههاي عظمت خداوند، در همين دنياست و به حركت زمين كه براي ما محسوس نيست اشاره ميكند.
مسلما حركت كوهها بدون حركت زمينهايي ديگر كه به آنها متصل است معنا ندارد و به اين ترتيب معناي آيه چنين ميشود كه : زمين با سرعت حركت ميكند همچون حركت ابرها. طبق محاسبات دانشمندان امروز، سرعت سير حركت زمين، به دور خود نزديك به 30 كيلومتر در هر دقيقه است و سير آن در حركت انتقالي، به دور خورشيد از اين هم بيشتر است به هر حال آيه فوق، از معجزات علمي قرآن است زيرا حركات زمين توسط گاليله ايتاليائي و كپرنيك لهستاني در حدود قرن هفده ميلادي كشف شد در حالي كه قرآن حدود هزار سال قبل از آن سخن گفته است.»[12]
برخي مفسران مثل مرحوم طبرسي در مجمع البيان حركت كوهها را مربوط به قيامت و تلاش آنها ميدانند و اين مطلب را از ابن عباس نقل ميكند.[13]
اما برخي از مفسران مثل استاد مكارم شيرازي اين احتمال را رد ميكنند و ميگويند: تشبيه به ابر و حركت آرام آن كه در دنباله آيه هست متناسب با برقراري نظم جهان و آرامش فعلي آن و نه حوادث قيامت است. و از طرف ديگر تعبير اينكه « گمان ميكني كوهها جامدند» با حوادث قيامت كه آشكار است، ناسازگار است.[14]
سيد هبة الدين شهرستاني نيز با ذكر آيه فوق حركت زمين را از آن استفاده ميكند و تذكر ميدهد كه : مرحوم علي قلي اعتضاد السلطنه پسر فتحعلي شاه بيش از پنجاه سال پيش، از اين آيه حركت زمين را استنباط نموده و كسي در اين استخراج بر او پيشي نگرفته است.
و سپس در مورد تشبيه حركت زمين به ابر چند نكته را بر ميشمارد: نرمي و همواري سير در عين سرعت ـ اختلاف حركت ابرها كه گاهي به طرف شرق و غرب و .... مثل زمين بدون لرزش بودن هر دو حركت .[15]
برخي از نويسندگان معاصر نيز از آيه فوق حركت زمين را استفاده كردهاند و ميگويند پيداست كه سرعت ابر اشاره به سرعت زياد زمين است همانگونه كه ميگوييم: فلاني مثل باد حركت ميكند.[16]
ونيز در مقدمه كتاب اعجاز قرآن، علامهطباطبائي (ره) از آيه فوق (نمل /88) حركت انتقالي زمين را استفاده ميكنند. [17]
استاد حسين نوري نيز همين آيه (نمل /88) را اشاره به حركت كوهها و زمين ميداند.[18]همانگونه كه مهندس علي سادات همين معنا را پذيرفته است.[19]
استفاده حركت انتقالي زمين از آيه فوق (نمل /89) مناسبت دارد، چرا كه كوهها را به ابر تشبيه كرده است و ابر حركت انتقالي به دور زمين دارد ولي حركت دوراني (وضعي9 به دور خود ندارد پس حركت وضعي زمين از اين تشبيه قرآني استفاده نميشود و لذا اشاره تفسير نمونه به حركت دوراني زمين، بر مبناي آيه فوق مناسبت ندارد.
« و اوست كه زمين را براي شما گاهوارهاي قرار داد.»
و همين مضمون در سوره طه / 53 و نبأ / 6 ( مهاداً ) آمده است.
و نيز در سوره بقره/22 ميفرمايد:
« الذي جعل لكم الارض فراشاً »
« آنكه زمين را براي شما بستر (آرامش) قرار داد.»
برخي از نويسندگان و صاحبنظران از تعبير « مهدا» حركت زمين را استفاده كردهاند و مينويسند:
« چه تشبيه جالبي: قرآن زمين را مانند گاهواره توصيف ميكند. همانطور كه ميدانيد از ويژگيهاي گاهواره اين است كه در عين حركت ميكند، موجب ناراحتي و رنجش كودك نميشود. بلكه سبب استراحت و آسايش اوست.»[21]
برخي ديگر از نويسندگان نيز همين استفاده (حركت زمين) را نمودهاند.[22]
در مقدمه كتاب اعجاز قرآن علامه طباطبائي (ره) نيز از آيه 53 سوره طه حركت انتقالي زمين را استفاده كردهاند. [23]
همچنين شيخ نزيه القميحا از آيه 53 سوره طه و آيه 10 سوره زخرف و 6 سوره نبأ استفاده كرده است.[24]
سيد هبة الدين شهرستاني(ره) نيز آيه فوق (زخرف/10) را دليل بر حركت زمين ميداند و تشبيه زمين به گاهواره را از جهت حركت آرام آنها و اينكه هر دو باعث رشد و نمو (بچه در گاهواره و انسان در زمين) ميشوند، ميداند.[25]
استاد مصباح يزدي با رد استفاده حركت زمين از آيه فوق مينويسند:
« مهد و مهاد نيز معنايي همانند« فراش» دارند، برخي گفتهاند كه ميتوان از اين دو كلمه دريافت كه همچون گاهواره داراي حركت است اما اين روشن نيست زيرا در آن صورت جاي آن است كه ديگري بگويد نوع اين حركت، گاهوارهاي و داراي رفت و برگشت است در حالي كه چنين نيست.
بنابراين ظاهر آيه همان اشاره به راحتي و جاي استراحت و آرامش است همچنان كه گاهواره براي نوزاد چنين است.»[26]
تذكر: واژه « مهد و مهاد» در لغت به معناي محلي است كه آماده سكونت و استراحت شده است و يكي از مصاديق آن گاهواره كودك و زمين آماده و محل خواب است.[27]و همچنين به زمين به خاطر صافي و نرمي و آمادگي آن ( با وجود معادن ، درياها و ...) براي زندگي انسان « مهد» گويند. [28]
اگر بپذيريم كه « مهد و مهاد» فقط به معناي گاهواره كودك است پس از آيات فوق و تعبير « مهد و مهاد» حركت زمين استفاه ميشود اما نوع خاصي از حركت كه به نام ميل شمالي و جنوبي كه 23 درجه و 23 دقيقه است.[29]
يعني زمين مثل گاهوارهاي ميل شمالي و جنوبي آرامي را در طول سال طي ميكند. پس اشكال استاد مصباح ( در مورد حركت رفت و برگشت) برطرف ميشود چرا كه يكي از حركتهاي زمن گاهوارهاي است . و اما حركت انتقالي از آيات فوق برداشت نميشود و اصلاً خود تشبيه گاهواره ميتواند اين اشاره را داشته باشد چون گاهواره هيچ گاه حركت وضعي وانتقالي ندارد بلكه رفت و برگشت منظم در حول يك محور دارد.
اما با توجه به معناي لغوي « مهد و مهاد» كه هميشه به معناي گاهواره كودك نيست بلكه به معناي محل آماده استراحت و يا محل آماده زندگي ميآيد، و گاهواره يكي از مصاديق آن است پس نميتوان قطعاً بيان داشت كه به كار بردن تعبير « مهد و مهاد» در مودر زمين با توجه و عنايت به حركتهاي گاهوارهاي آن بوده است . هر چند كه اين احتمال نيز وجود دارد و قابل نفي نيست . اما با توجه به معناي لغوي و كاربرد قرآني « مهد و مهاد» در آيات ديگر ممكن است به معناي محل استراحت واماده زندگي ( نه محل داراي حركت) باشد . پس اشكال استاد مصباح (در مورد نفي نسبت قطعي حركت گاهواره اي زمين به آيات فوق ) وارد است . و نمي توان به طور قطعي حركت گاهوارهاي زمين را بر طبق آيه فوق به قرآن نسبت داد.
« سوگند به زمين و آن كس كه آن را گسترد.»
« والارض بعد ذلك دحيها» [31]
« و پس آن زمين را با غلطانيدن گسترد»
راغب در مفردات مينويسد: معناي لغت « طحو» مثل لغت « دحو» است و آن توسعه چيزي و حركت دادن آن است و در جاي ديگر در مورد لغت « دحا» ميگويد حركت دادن (زمين ) از محل خود است.[32]
صاحب تفسير پرتوي از قرآن با استفاده از معناي لغوي « طحا» نتيجه ميگيرد كه آيه بر حركت وضعي و انتقال زمين دلالت دارد.[33]
يكي از نويسندگان عرب بعد از آن كه ميگويد: لغت «الطحو» و « الدحو» به يك معناست شواهد لغوي و احاديث متعددي ميآورد بر اينكه در معناي « دحو» مسأله توسعه دادن (بسط) و حركت نهفته است. و «مداحي» همان گلولهاي است كه كودكان مدينه با آن بازي ميكردند كه گاهي از جنس سنگ يا گردو و ... بوده است . و «مدحاة» چوبي است كه اطفال به روي زمين ميچرخانند(فرفره يا قرقره) سپس مينويسند: « دحو» بر اساس استعمال لغوي، دو حركت براي همان « مدحو» (گلوله) يكي حركت انتقالي و ديگري دوراني. و دفعي از طرف فاعل را شامل ميشود.
و اگر به علم جديد مراجعه كنيم كه در مورد حركتهاي زمين چه ميگويد متوجه ميشويم كه دقيقترين وصف را قرآن در مورد زمين با كلمه « دحو» بكار برده است. چرا كه زمين يك حركت وضعي و يك حركت انتقالي دارد.»[34]
يكي ديگر از نويسندگان عرب با اشاره به موارد استعمال « طحا » و «دحا» در عرب ميگويد:
اگر طحا به معني انداختن يا دفع باشد معناي آيه اين است كه خدا قسم خورده، به انداختن و دفع زمين در فضا و اگر « طحا» بمعني (اقتطع) جدا كردن باشد معناي آيه اين است كه خدا قسم خورده به جدا كردن زمين كه جزئي از منظومه شمسي بوده است.[35]
در مقدمه كتاب اعجاز قرآن علامه طباطبائي حركت وضعي زمين از آيه (30 سوره نازعات ) استفاده شده و آمده است: « هزار سال پيش از آنكه گاليله از حركت زمين به دور خود سخن ميگويد... قرآن به صراحت از چرخش زمين بحث كرده است( نازعات /30) و دراحاديث اهلبيت به قدري از آن بحث گرديده كه « دحو الارض» زبانزد همگان شده است»
و سپس توضيح ميدهد كه : واژه « دحو » در لغت به معناي غلطانيدن است و به صورت اسم فاعل و اسم مفعول در نهج البلاغه[36] بكار رفته و در بعضي روايات روز دحو الارض را 25 ذي القعده گفتهاند[37] و اعمال معين كردهاند.[38]
سيد هبة الدين شهرستاني معتقد است كه اولين كسي كه آيه 30 سوره نازعات را اشاره به حركت زمين دانست علامه سيد محمد حسين مرعشي شهرستاني(متوفاي 1315 ق) در رساله « موائد» بود كه به زبان پارسي منتشر شده است.
و سپس مرحوم شهرستاني با توضيح معناي لغوي « دحو» و توضيح دحو الارض مفاد آيه 30 سوره نازعات را اشاره به حركت زمين ميداند. و سپس هفت قرينه از لغت و حديث بر مطلب ميآورد.[39]
صاحب تفسير نمونه كلمه « طحاها» را به معناي گستردن زمين و خروج آن از زير آب ميداند ولي با ذكر معناي « راندن » ميگويد كه برخي معتقدند اين تعبير اشاره اجمالي به حركت انتقالي و وضعي زمين دارد و اين احتمال را رد نميكند.[40]
با توجه به معناي لغوي « دحو» و « طحو» مي توان گفت كه آيات فوق اشره به حركت وضعي و انتقالي زمين دارد؛ هر چندكه ممكن است معناي ديگر « دحو» و «طحو» يعني گستردن نيز مراد باشد و جمع آنها منافاتي ندارد.
« مگر زمين را كفات نگردانيديم؟
كفات را در لغت اينگونه معنا كردهاند:
1ـ بمعناي قبض و جمع يعني زمين زنده و مرده را جمع كرده است؛ يا انسانها و حيوانات زنده را با جمادات مرده جمع كرده است.[42]
2ـ پرواز سريع و حقيقت معناي « كفات » حالت پرنده در جمع كردن بالها براي پرواز است.[43]
صاحب تفسير نمونه با ذكر دو معناي « كفات » دو احتمال در معناي آيه مطرح ميكند: يكي اينكه زمين قرارگاه همه انسانها (زندگان و مردگان ) است و دوم پرواز سريع زمين كه اشاره به حركت زمين به دور خورشيد و حركات ديگر است كه در زمان نزول قرآن مسلما كشف نشده بود، ولي با توجه به آيه بعد(احياء و امواتا) تفسير اول را مناسبتر ميداند.[44]
برخي از صاحبنظران اين نكات علمي را از آيه استفاده كردهاند:
الف ـ حركت وضعي و انتقالي زمين و سرعت طير آن در فضا و استدلال ميكنند به اينكه در لغت « كفات» به معني پرنده و غير آن آمده است. (في لغة كفاتا الطائرة و غيره اسرع في الطيران)
ب ـ تغييرات سطحي و عمقي كره خاك ( كفت الشيء تقلب الشيء ظهر البطن و بطنا لظهر).
ج ـ وجود مواد مذاب در داخل زمين ( الكفت قدر الصغيرة ـ ديك كوچك)[45]
يكي از نويسندگان عرب نيز با ذكر معاني لغوي كفات ميگويد: اين تعبير دقيق نشان ميدهد كه زمين كفات است از حيث سرعت كه در مدار خود حركت ميكند و در همان حال ساكنان خود را در حال حيات و مرگ بر پشت خود نگاه ميدارد.[46]
برخي از صاحبنظران معاصر از اين آيه نيروي جاذبه و حركت سريع زمين را استفاه ميكنند. مهندس سادات با استناد حركت زمين به آيه مورد بحث مينويسد: « كفات مصدر است به معناي پرواز سريع كه پرنده از شدت سرعت براي حفظ اعتدال خود بال و پرش را جمع ميكند، اين جمع كردن بال و پر از شدت سرعت را « كفات » گويند. « كفات» در اينجا به صورت مصدر استعمال شده و هر وقت مصدر به صورت اسم فاعل به كار برده شود، مبالغه را ميرساند يعني در اينجا شدت فوقالعاده پرواز نشان داده شده است پس مفهوم آيه چنين ميشود: « آيا زمين را به صورت پرواز ( يا پرندهاي سريعالسير ) نيافريديم؟ كه در عين حال كه با سرعت پرواز ميكند از مرده و زنده در خود نگه ميدارد و از آنها حفاظت و حراست مينمايد» و اين حفاظت اشاره به نيروي جاذبه زمين ميباشد.
پس در اين آيه دو اصل علمي بيان شده است: يكي حركت زمين و ديگري وجود نيروي جاذبه.»[47]
استاد مصباح يزدي استفاده حركت زمين از آيه فوق را ضعيف ميداند و مينويسد:
« كفات موضعي است كه اشياء در آن جمعآوري ميگردد و در اصل معناي آن گرفتن وضميمه كردن ( قبض و ضم) وجود دارد... كفات داراي معناي ديگري نيز ميباشد.
عرب ميگويد: كفت الطائر، اي اسرع في الطيران ـ پرنده به سرعت پريده با توجه به همين معنا، برخي گفتهاند اين آيه اشارهاي است به حركت انتقالي زمين. اما ظاهرا اين احتمال از احتمال نخستين ضعيفتر است زيرا كفات معناي مصدري دارد بنابراين معناي آيه چنين ميشود كه : زمين سرعت است. نه اينكه سرعت دارد مگر آنكه مصدر را به معناي صفت بگيريم كه اين نيز خلاف ظاهر است.[48]»
علامه طباطبائي (ره) نيز در تفسير آيه فقط معناي جمعكردن را پذيرفته است(جمع بندگان زنده و مرده روي زمين )[49]
با توجه به معناي لغت « كفات» آيه ميتواند اشاره به حركت انتقالي زمين داشته باشد و اشكال ادبي استاد مصباح ( مصدر بود كفات) هم مرتفع است چون ممكن است مصدر به معناي اسم فاعل باشد همانطور كه برخي مفسران به آن تصريح كردهاند[50] و اين مطلب علمي با سياق آيه كه در مقام شمارش آيات و نعمتهاي الهي است سازگار ميباشد البته اين احتمال هم وجود دارد كه مقصود از آيه، جمع كردن مردم زنده و مرده در قيامت باشد همانطور كه برخي مفسران احتمال دادهاند[51] و نيز ممكن است اشاره به نيروي جاذبه باشد.
البته جمع اين معاني هم امكان دارد؛ چرا كه لغت كفات تحمل چند معنا را دارد اما به هر حال از لغت كفات در آيه، حركت وضعي زمين استفاده نميشود آنگونه كه برخي گفتند؛ چون در ماده لغوي اشارهاي به حركت دوراني شيئي به دور خود نشده است. در ضمن معناي ب و ج (تغييرات سطحي و مواد مذاب) درون زمين هم در لغت يافت نشد.
« او خدايي است كه زمين را براي شما مركبي راهوار و رام شده قرار داد تا بتوانيد در روي آن راهپيمائي كنيد...»
صاحب تفسير نمونه مينويسد:
«ذلول» به معناي « رام » تعبير جامعي در مورد زمين است چرا كه زمين با حركتهاي متعدد و سريعي كه دارد آنچنان رام به نظر ميرسد كه گويي ساكن است . و كلمه مناكب جمع منكب (بر وزن مغرب) به معناي شانه است. گويي انسان پا بر شانه زمين ميگذارد و چنان زمين آرام است كه ميتواند تعادل خود را حفظ كند.»[53]
استاد مصباح يزدي در مورد آيه فوق مينويسد:
« نكتهاي كه در آيه اخير بر آن تكيه شده، اين است كه : زمين زير پاي آدمي، رام است و چون مركبي راهوار و از آن ميتوان دريافت كه زمين داراي حركت انتقالي است زيرا « ذلول» به معني شتر راهوار است.»[54]
سيدهبة الدين شهرستاني نيز مينويسدكه كلمه « ذلول» در لغت و عرف عرب، اطلاق ميشود بر نوعي از شتر كه در راهواري و همواري و آسان سواري ممتاز است ... اگر مانع قطعي خارجي نباشد استظهار حركت زمين و استفاده آن، از اين آيه براي ما روا و جايز خواهد بود.[55]
برخي از نويسندگان معاصر مثل : گودرز نجفي[56]، مهندس محمد علي سادات[57]و نويسنده مقدمه اعجاز قرآن علامه طباطبائي [58] نيز اين آيه را اشاره به حركت انتقالي زمين دانستهاند.
ظاهرا استفاده حركت انتقالي زمين از آيه فوق مانعي ندارد. و با معناي لغوي و ظاهر آيه متناسب است.
« سپس آهنگ [ آفرينش] آسمان كرده و آن بخاري بود پس به آن و به زمين فرمود: خواه يا ناخواه بيايند. آن دو گفتند : فرمان پذير آمديم.»
سيدهبة الدين شهرستاني درباره آيه فوق مينويسد:
« اين آيه از جمله آياتي است كه دلالت آن را بر حركت زمين چنين فهميدهام كه لفظ « اتيان ـ آمدن» در عرف لغت، ظهور در حركت حسي و انتقالي دارد. و متقدمين چون حركت زمين را جايز نميدانستند اين ظواهر را بر غير معاني حقيقي خود تأويل ميكردند ولي ما كه قائل به ححركت زمين هستيم به هيچ وجه محتاج به تأويلات آنان نيستيم و البته موافقت با ظواهر لفظ هم اولي است مخصوصا بنابراينكه آسمان دنيا عبارت باشد از كره ( اتمسفر ـ بخار آب 9 كه محيط بر كره زمين است . چنانكه از جمله ( و هي دخان) معلوم ميشود.»
سپس آيه را چنين معنا ميكند:
« عنايت و اراده خدا متوجه شد به سوي آسمان دنيا ( كره محيط به زمين 9 در حالي كه عبارت بود از بخار آب پس به يك فرمان تكويني به آسمان دنيا و كره زمين فرمود هر دو باهم منتقل شويد و از جاي خود حركت كنيد. به يكي از دو طريقه : يا مطابق نظام و تشكيلات اين شمس ( نظام عالم شمسي ما ) و يا برخلاف آن و مطابق نظام و جاذبية عالم ديگر. پس به زبان حال كه فصيحتر از زبان مقال است جواب دادند كه آمديم و حركت كرديم مطابق همين نظام و در مقابل نواميس اين جاذبه كه تو ايجاد كردهاي مطيع و خاضع خواهيم بود.»[60]
يكي از نويسندگان معاصر در مورد آيه فوق مينويسد:
« آيه فوق نيز به آغاز خلقت و حركت كرات آسماني از جمله حركت زمين اشاره دارد.»[61]
صاحب تفسير نمونه در ترجمه آيه فوق مينويسد:
« در اين هنگام به آسمان و زمين فرمود بوجود آييد و شكل گيريد چه از روي اطاعت و چه اكراه»
و سپس در توضيح آن مينويسد:
« [اين آيه] به اين معنا نيست كه واقعا سخني با لفظ گفته شده باشد بلكه گفته خداوند همان فرمان تكويني و اراده او بر امر آفرينش است و جمله « اتينا طائعين » ما از روي اطاعت شكل نهائي به خود گرفتيم، اشاره به اين است كه مواد تشكيل دهنده آسمان و زمين از نظر تكوين و آفرينش كاملاً تسليم اراده فرمان خدا بود.»[62]
علامه طباطبائي (ره)نيز اين كلمات (ائتيا ـ اتينا) را تكويني ميداند و نوعي تعبيرات عرفي براي نشان دادن خلق الهي ميداند.[63]
تفسير مرحوم شهرستاني در اينجا با ظاهر آيه و كلمه « ائتيا و اتينا» تناسب بيشتري دارد و تفسير صاحب نمونه احتياج به تقدير ( به وجود آئيد ـ شكل نهائي به خود گرفتيم) دارد و نوعي خلاف ظاهر است.
هر چند كه دو تفسير قابل جمع است يعني ميتواند آيه اشاره به ايجاد و حركت، هر دو باشد. پس حداقل آن است كه آيه ميتواند اشارهاي به حركت زمين داشته باشد.
« و كوهها را ميخهاي زمين قرار داديم.»
«و القي في الارض رواسي ان تميدبكم» [65]
« و در زمين كوههايي استوار افكند تا شما را نجنباند. »
برخي از نويسندگان معاصر با استناد به آيات فوق، حركت وضعي زمين را از قرآن استفاده كردهاند ودر مورد آيه اول مينويسند:
« همانطور كه ميدانيد چيزي را ميخ مي كوبند كه در حركت ترس از متلاشي شدنش باشد.»
و سپس با اشاره به سخنان ژرژ گاموف كه ميگويد « قسمت عمده هر كوهي زير سطح زمين قرار دارد.[66]»مينويسند:
« چه جالي ! قرآن، چهارده قرن پيش پرده از روي اين راز بزرگ برداشته و كوهها را ميخهاي زمين معرفي كرده است، زيرا فايده و نتيجه اينكه خداوند كوهها را ميخها و مسمار زمين قرار داده اين است كه اجزائش در حال حركت از هم متلاشي نشود.»
و در مورد آيه دوم مينويسند:
« احتمالاً آيه فوق (نحل/15) نيز اشاره به حركت وضعي زمين دارد.»[67]
سيد هبة الدين شهرستاني نيز با تقسيم ميخ به دو قسم (خارجي و داخلي ) آيات را حمل بر ميخ داخلي ميكند كه بوسيله آن اجزاء يك چيز را به يكديگر مربوط و متصل ميسازند.
و سپس نتيجه ميگيرد كه :
« پس اينكه شريعت ما كوهها را ميخ زمين دانسته نه مقصود بيان سكون زمين بوده بلكه بر عكس و برخلاف رأي متقدمين حركت زمين را اعلام فرموده است.»[68]
يكي از حركتهاي زمين، حركت قارهاي يا حركت پوسته جامد زمين است كه گاهي باعث بوجود آمدن زلزلهها ميشودو آيه فوق اشارهاي به ثبات زمين در اثر وجود كوهها دارد و ميتواند لازمه آن اشاره به حركت پوسته زمين باشد.
اما آيات فوق اشاره به حركت وضعي يا انتقالي زمين ندارد؛ چرا كه از نظر قرآن خود كوهها نيز در حال حركت است:
« و تري الجبال تحسبها جامدة و هي تمر مر السحاب» [69]
« و ميبيني كوهها را و گمان ميكني كه ايستادهاند در حالي كه آنها مانند ابرا در حركت هستند.»
پس تصريح اين صاحبنظران به حركت وضعي و استناد آن به آيات فوق صحيح بنظر نميرسد.
در مورد حركت زمين و آيات مورد استناد تذكر چند نكته لازم است:
1ـ در مجموع از 13 آيهاي كه مورد بحث واقع شد و با توجه به اشكالاتي كه به دلالت برخي آيات وارد شد ميتوان نتيجه گرفت كه اجمالاً حركت زمين مورد پذيرش قرآن كريم بوده است هر چند كه اين آيات به حركتهاي متفاوت زمين اشاره ميكند و تنها يك حركت خاص را در نظر ندارد.
2ـ تعبيرات قرآن و اشارات علمي آن به حركت زمين، برخلاف هيئت بطلميوسي حاكم بر فضاي علمي زمان نزول قرآن بوده است چرا كه در هيئت بطلميوسي زمين را ساكن و مركز جهان ميدانستند اما قرآن سخن از حركت آن گفته است و اين يكي از مطالب علمي حق و صادق قرآن بود كه حدود 9 قرن بعد از نزول آنها توسط امثال كپرنيك به اثبات رسيد. اين گونه مطالب عظمت قرآن و پيامبر(ص) را ميرساند.
3ـ خبر دادن قرآن از حركت زمين، هر چند كه عظمت قرآن را ميرساند ولي اعجاز علمي قرآن محسوب نميشود چرا كه در تاريخچه بيان كرديم كه افرادي مثل فيساغورس و فلوته خوس، ارشميدس، استرخوس ساموسي و كليانتوس آسوسي قبل از بطلميوس قائل به حركت زمين شده بودند. پس قبل از ظهور اسلام دو ديدگاه در محافل علمي جهان در مورد حركت و سكون زمين بوده است كه ديدگاه حاكم و مشهور همان سكون زمين يعني نظريه بطلميوس بود و ديدگاه مغلوب همان حركت زمين بود.
اعجاز علمي وقتي صادق است كه نظريهاي را قرآن ابراز كند و كسي نتواند مثل و مانند آن را به صورت عادي بياورد . در حالي كه نظريه حركت زمين قبل از قرآن آورده شده بود ولي مشهور نبود. هر چند كه اين مطلب ضرري به عظمت قرآن نميزند چرا كه قرآن در عصري كه مشهور دانشمندان مقهور نظريه سكون زمين بطلميوس بودند شجاعانه و با صراحت برخلاف آن سخن گفت و مطالب علمي حق و صادقي را به جهان عرضه كرد كه قرنها بعد به صورت قطعي به اثبات رسيد.
براي اثبات كرويت زمين از نظر قرآن كريم به آياتي كه تعبير« مشارق و مغارب» دارد استناد شده است. اين ايات عبارتند از:
« فلا اقسم برب المشارق و المغارب انا لقادرون » [70].
« سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها كه ما قادريم. ِ
« و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها» [71]
« و آن گروهي را كه ذليل و خوار شمرده ميشدند وارث مشرقها و مغربهاي زمين قرار داديم.»
« رب السموات و الارض و ما بينهما و رب المشارق »[72].
« پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنهاست و پروردگار مشرقها»
نكته : آيه اول مشارق و مغارب را به صورت مطلق آورده و مقيد به زمين يا خورشيد يا ستارگان ديگر نكرده است؛ اما آيه دوم مشارق و مغارب زمين را تذكر ميدهد و آيه سوم فقط مسأله مشارق را متذكر شده ولي به صورت مطلق آورده و مقيد به مشارق زمين، خورشيد يا ستارگان ديگر نكرده است.
اگر انسان با يك نگاه سطحي به زمين بنگرد آن را مسطح و غير كروي ميپندارد. و همين مطلب از زمانهاي دور عقيده غالب مردم بوده است اما در مورد شكل زمين عقايد متفاوتي در ميان دانشمندان وجود داشته كه بدانها اشاره ميكنيم:
1ـ انكسيانوس ميپنداشت كه زمين مانند تختهاي از سرب بر روي آب افتاده در هوا معلق است و مادامي كه مسطح است بر روي آب قرار دارد و چون جمع شود فرو ميرود.
2ـ برخي صاحبنظران قديمي كليسا بر آن بودند كه زمين به شكل عمودي بر روي پايههاي مجهول استوار است.
3ـ برخي زمين را به شكل مخروطي ميپنداشتند كه سر آن به طرف بالا و بن آن به سمت پايين بوده و از طرف زيرين غير متناهي است.
4ـ انكسيمندر آن را به شكل ستوني مدور ميپنداشت.
5ـ برخي آن را از نظر حجم مكعب و از نظر شكل مسدس ميدانستند.
6ـ برخي آن را به شكل دف(دايرهاي از آلات ضرب) ميدانستند.
7ـ برخي آن را به شكل طبل ميدانستند.
8ـ برخي آن را به شكل نصف طبل ميدانستند .
9- هركليتوس آن را مانند كشتي ميان تهي ميدانست .
10ـ برخي آن را به شكل سپر ميدانستند .
11- به عقيده برخي يونانيان، زمين به شكل دايره است كه مركز آن كشور يونان و محيط آن سواحل بحر محيط است.
12ـ به نظر اكثر حكماي فارس و يونان، زمين كرهاي است تام و تمام كه محيط استوائي و قطبي آن باهم مساوي است. اين عقيده در مغرب زمين مقارن با تاريخ كشف آمريكا(1492 م) پيدا شد و برخي اين نظريه را به همه علماي اسلامي در صدر اسلام نسبت دادهاند.
13ـ نيوتن (1767 م) بر آن شد كه زمين، شبيه كره است يعني كرويت آن حقيقي و تمام نيست چرا كه در قطب جنوب و شمال آن فرورفتگي وجود دارد. يعي محيط استوائي كوچكتر است و قطر قطبي آن دو ميل از قطر استوائي كمتر است . اين نظريه امروزه مشهور است و شواهد و براهين منطقي و حسي آن را تأييد ميكند.[73]
قبل از آنكه به نظرات و ديدگاههاي صاحبنظران و مفسران در مورد تعبير مشارق و مغارب بپردازيم تو ضيح يك مطلب علمي لازم بنظر ميرسد:
از يك طرف كره زمين داراي دو قطب مغناطيسي است كه به نام شمال و جنوب خوانده ميشود، و از طرف ديگر چون زمين داراي دو حركت وضعي ( به دور خود) و حركت انتقالي ( به دور خورشيد) است به نظر ميآيد كه خورشيد در صبحگاهان از يك طرف خارج و كم كم بالاي سر ما ميآيد و سپس هنگام شامگاهان در طرف ديگر فرو ميرود.(هر چند كه اين مطلب خطاي ديد مست و در حقيقت اين زمين است كه در اثر گردش وضعي به دور خود گاهي مقابل نور خورشيد قرار ميگيرد. لذا به نظر ميرسد خورشيد طلوع و غروب ميكند) و در عرف مردم واصطلاح علمي آن طرفي كه خورشيد طلوع ميكند به نام مشرق و آن طرف كه خورشيد غروب ميكند به نام مغرب ناميده ميشود و لذا به دو ناحيه طلوع و غروب خورشيد از نظر لغوي « مغرب و مشرق » گويند.[74]
از طرف ديگر هر انسان بالا و پايين دارد كه آسمان و زمين است پس هر انساني به صورت طبيعي با شش جهت سروكار دارد.
به عبارت ديگر اگر انساني به طرف قطب شمال بايستد كه جلو بدن او به طرف شمال باشد و پشت سر او جنوب باشد دست راست او مشرق و دست چپ او مغرب ميشود و كره زمين در هر لحظه طلوع و غروب دارد يعني از آنجا كه زمين به شكل كره است هميشه در برخي از نقاط زمين آفتاب در حال طلوع كردن است و در برخي نقاط ديگر در حال غروب كردن است. و علاوه بر آن خورشيد در هر روز در ساعت معين طلوع و غروب ميكند كه با ساعت طلوع و غروب روز قبل و بعد متفاوت است.
پس ميتوان گفت كه طلوع و غروب نسبت به جايگاه هر كس متفاوت است يعني هر كس در هر نقطهاي كه باشد يك مشرق و يك مغرب دارد.
و نيز مي توان گفت كه كره زمين مشرقها و مغربهاي متعد دارد كه هر لحظه نوبه نوه ( جديد) ميشود. چرا كه زمين هميشه در حال حركت وضعي ( به دور خود) است و در هر لحظه غروب و طلوع جديدي براي نقاط زمين پيدا ميشود و نيز به تعداد روزهاي سال طلوع و غروب جديد و در نتيجه مغرب و مشرق نو داريم.
در مورد كروي بودن زمين از نظر قرآن و تعبيرات كنايي آيات در اين مورد، اظهار نظرهاي متعددي شده است كه بدانها اشاره ميكنيم:
1ـ سيدهبة الدين شهرستاني در مورد آيه 40 سوره معارج مينويسد:
« سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها، كه دلالت دارد بر كثرت و تعدد هر يك از مشرق و مغرب مطابق هيئت جديد، زيرا كرويت زمين مستلزم آن است كه در هر موقع هر نقطه از زمين براي گروهي مشرق و براي گروهي ديگر مغرب باشد. پس كثرت مشارق و مغارب با قول به كرويت زمين راست آيد بدون اينكه در تفسير آن محتاج تكلفي باشيم.»
و سپس در مورد كروي بودن زمين شواهد متعددي از روايات ميآورد.[75]
2ـ مفسران قرآن در مورد تعبير «مشارق و مغارب» دو احتمال ذكر كردهاند:
الف ـ خورشيد هر روز از نقطه تازهاي طلوع و در نقطه تازهاي غروب ميكند و لذا به تعداد روزهاي سال مغرب و مشرق داريم و آيه به همين مطلب علمي اشاره دارد . آنان به عنوان شاهد ، روايتي از اميرالمؤمنين (ع) را ميآورند كه در جواب « ابن كواء» ميفرمايد: 360 مشرق و مغرب وجود دارد.[76]
ب ـ در نقاط مختلف زمين، مشرق و مغرب متفاوت است و گاهي مغرب يك نقطه، همزمان، مشرق نقطه ديگر است ( كه در دو طرف كره زمين واقع شدهاند) و تعبير مشارق و مغارب اشاره به همين اختلاف افقهاي زمين است.
البته در آيه 137 سوره اعراف، تفسير دوم(ب) ترجيح داده شده است و تفسير نمونه در اين مورد مينويسد:« تعبير به « مشارق الارض و مغاربها» (مشرقها و مغربهاي زمين) اشاره به سرزمينهاي وسيع و پهناوري هست كه در اختيار فرعونيان بود، زيرا سرزمينهاي كوچك، مشرقها و مغربهاي مختلف و به تعبير ديگر افقهاي متعدد ندارد، اما يك سرزمين پهناور، حتما اختلاف افق و مشرقها و مغربها به خاطر خاصيت كرويت زمين خواهد داشت.[77]
در آيه 5 سوره صافات هر دو احتمال (الف و ب) وجود دارد بلكه در اينجا سه احتمال وجود دارد:
اول : طلوعهاي خورشيد در هر روز از نقاط مختلف .
دوم: مشرقهاي مختلف زمين به خاطر كروي بودن آن.
سوم : مشرقهاي ستارگان مختلف .
به هر حال آيه 5 سوره صافات ما را به كرويت زمين و مشرقهاي آن توجه ميدهد.[78]
3ـ برخي از نويسندگان معاصر نيز آيات 137 سوره اعراف و 5 سوره صافات و 40 سوره معارج را دليل كرويت زمين از نظر قرآن ميدانند و آن را يكي از معجزات علمي قرآن ميدانند و با ذكر آيه « والي الارض كيف سطحت»[79] «[به زمين نميگرند] كه چگونه گسترده شده است» مينويسند كه : مسطح بودن زمين، مانع كرويت آن نميشود چرا كه هر كرهاي براي خود سطحي نيز دارد و از اين روست كه در هندسه كره را يكي از اقسام سطح بشمار آوردهاند . و توضيخ ميدهد كه مسطح بودن به معناي مقابل كروي، يك اصطلاح هندسي جديد است و مقصود از سطحت در آيه « گسترش » است.[80]
4ـ مهندس سادات نيز با ذكر آيه 40 سوره معارج مينويسد:
«(قرآن) كروي بودن زمين را نيز به صورت كنايهاي و سمبليك و بسيار بديع بدين ترتيب بيان ميدارد... بديهي است كه لازمه كثرت و تعدد مشرق و مغرب كروي بودن زمين است زيرا كروي [81]بودن زمين و حركت وضعي آن به دور خود تعداد مغرب و مشرق از 2 تجاوز كرده و سر به به بينهايت ميزند... توجه فرماييد كه اين مسائل در زماني ارائه شده كه نه دوربين گاليله وجود داشته و نه دستگاههاي نجومي امروزي موجود بودند و نه پاندول فوكو در كار بود هيچكدام از اين وسايل نبود و خود پيغمبر اسلام به گواهي تاريخ اساس امكان و فرصت اين قبيل كارها را نداشتند.»[82]
5ـ شيخ احمد محيالدين العجوز، كرويت زمين را از آيه 41 سوره معارج نتيجه گرفته است.[83]
همانگونه كه شيخ نزيه القميحا نيز از آيه فوق كرويت زمين را نتيجه گرفته است.[84]
در مورد آيات فوق تذكر چند نكته لازم است:
1ـ تعبير « مشارق و مغارب» در آيات مورد بحث، دلالت مطابقي بر كرويت زمين ندارد يعني به صورت مستقيم نميفرمايد كه زمين گرد است، ولي به صورت دلالت التزامي بر كرويت زمين دلالت دارد؛ چرا كه وجود مشرقها و مغربهاي متعدد براي زمين با كروي نبودن زمين ناسازگار است . اين تعبير هر چند كه گرد بودن زمين را ميرساند اما نسبت به كرويت كامل يا ناقص آن ساكت است.
2ـ از طرفي از برخي تعبيرات يونانيان در مورد حركت زمين و شكل زمين ( مثل ستون مدور ـ مخروط ـ عمودي بر پايه ـ طبل ) بر ميآيد كه آنها به نوعي توجه به لزوم گرد بودن زمين داشتهاند ولي كروي بودن كامل زمين را تصريح نكردهاند.
و از طرف ديگر قرآن نيز تصريحي به كروي بودن زمين ندارد. ( بلكه كروي بودن لازمه معناي مشارق و مغارب است) پس به طور قاطع نميتوان گفت اين تعبيرات ( مشارق و مغارب) اعجاز علمي قرآن كريم است بلكه بهتر است بگوييم اين تعبير از لطائف قرآني است كه اشارهاي به مطالب علمي دارد و لازمه آن مطلب علمي، كرويت زمين است.
چرا كه وجود مشرقها و مغربهاي زماني مختلف، براي همه مردم قابل حس بوده است چون ميديدند كه زمان طلوع و غروب خورشيد در طول سال تغيير ميكند و مشرقها و مغربهاي مختلف داريم بيان اين مطلب چيزي نيست كه كسي نتواند مثل آنرا بياورد و اعجاز علمي محسوب شود. آري لازمه اين اشاره علمي، كرويت زمين است كه اگر قرآن بدان تصريح كرده بود اعجاز علمي قرآن محسوب ميشد.
در اينجا پرسشي مطرح است كه چرا قرآن كريم گاهي تعبير مشارق و مغارب و گاهي تعبير مشرق و مغرب بكار ميبرد در حالي كه اين مطلب تناقض نماست.
اين پرسش از دير زمان براي مسلمانان مطرح بوده است و لذا در روايات ميخوانيم كه همين پرسش را « ابن كواء » از حضرت علي (ع) نمود.
اما براي پاسخگويي به اين پرسش با توجه به مطالب علمي كه در بحث كرويت زمين مطرح شد آيات مربوطه را دستهبندي و بررسي ميكنيم .
1ـ قرآن كريم در موارد متعددي تعبير مشرق و مغرب ( به صورت مفرد ) بكار برده است و ميفرمايد:
« ولله المشرق و المغرب» [85]
« و مشرق و مغرب از آن خداست .»
«ليس البران تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب » [86]
« نيكوكاري آن نيست كه روي خود را به سوي مشرق و (يا ) مغرب بگردانيد»
تذكر: اين آيات با عرف و اصطلاح علمي مغرب و مشرق مافاتي ندارد زيرا بيان نموديم كه در اثر حركت زمين و نسبت به هر فرد ساكن در زمين يك مغرب و يك مشرق وجود دارد و در اينجا مفرد معناي جنس دارد وتنها تكيه روي اصل مشرق و مغرب است بيآنكه نظر به افراد داشته باشد.
2ـ قرآن كريم در چند مورد تعبير جمع ( مشارق ـ مغارب) يا تثنيه (مشرقين ـ مغربين؛ يعني دو مشرق و دو مغرب ) بكار برده است. كه ظاهر اين آيات با وجود يك مشرق يك مغرب ناسازگار است در اينجا دو پاسخ ارائه ميكنيم:
الف ـ پاسخ اجمالي : همانطور كه بيان شد اگر وضعيت حركت زمين نسبت به خورشيد پيدا ميشود، پس تعبير مشارق و مغارب اشكالي ندارد و يك تعبير دقيق علمي است.
ب ـ پاسخ تفصيلي : آن است كه در مورد هر آيه تفسير آن بيان شود، در اينجا 5 آيه وجود دارد كه عبارتند از :
« حتي اذا جاءنا قال يا ليت بيني و بينك بعد المشرقين » [87]
« تا زماني كه در قيامت نزد ما حاضر شود ميگويد: اي كاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب ( دو مشرق ) بود. »
تعبير « مشرقين » در اينجا طبق عادت عرب است كه هنگامي ميخواهند از دو جنس مختلف تثنيه بسازند لفظ را از يكي انتخاب ميكنند مانند شمسين (اشاره به خورشيد و ماه ) و ظهرين ( اشاره به نماز ظهر و عصر) و عشائين (اشاره به نماز مغرب و عشاء).[88]
و اين تعبير كنايه از دورتين فاصله است كه بنظر ميرسد افراد در قيامت ميخواهند فاصله آنها و قرين آنها ( مثل شيطان يا رهبر بد و ...) به اندازه فاصله دور مشرق و مغرب بود.
البته برخي نيز « مشرقين » در آيه را به معناي مشرق زمستان و تابستان گرفتهاند. [89]ولي اين ديدگاه تفسيري را مفسران نپذيرفتهاند چون با ظاهر آيه مناسبت ندارد.
تذكر: بنابر هر دو نظريه تفسيري در آيه فوق مطلب از نظر علمي بلااشكال است چون تابستان و زمستان، طلوع و غروب خورشيد متفاوت است و لذا مغرب و مشرق خاص خود را دارد و اگر مقصود تفسير اول هم باشد كه مشرق و مغرب عادي مراد است و باز اشكال علمي ندارد.
« رب المشرقين و رب المغربين» [90]
« او پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب است»
در مورد اين آيه چند احتمال تفسيري داده شده است:
1ـ مقصود از دو مغرب، مغرب تابستان و زمستان و مقصود از دو مشرق، مشرق تابستان و مشرق زمستان باشد. و در اين رابطه روايتي از حضرت علي (ع) نيز وارد شده است كه :
« ان مشرق الشتاء علي حده و مشرق الصيف علي حده »
« مشرق زمستان و تابستان هر كدام بر حد خود است.» [91]
2ـ مقصود از دو مشرق و دو مغرب،مشرق و مغرب خورشيد و ماه باشد. ولي برخي از مفسران اين معنا را مناسب آيه نميدانند.[92]
3ـ مقصود از مشرقين پيامبر اكرم (ص) و اميرالمؤمنين (ع) باشد و مراد از مغربين امام حسن (ع) و امام حسين (ع) باشند كه اين مطلب از امام صادق (ع) نقل شده است .[93]
البته اين مطلب بيان باطن يا تأويل آيه است كه در طلوع اسلام پيامبر (ص) و علي(ع) محل طلوع اسلام بودند و امام حسن(ع) و امام حسين (ع) در دوره غروب اسلام اصيل از صحنه جامعه بودند كه شهيد شدند.[94]
تذكر 1: هر يك از معاني سهگانه فوق را بپذيريم با مباني علمي طلوع و غروب و مغرب و مشرق خورشيد و زمين منافات ندارد. عدم منافات معناي سوم كه روشن است اما عدم منافات معناي دوم به اين دليل است كه ماه و خورشيد هر كدام طلوع و غروب خاص خود را دارند.
اما معناي اول را برخي از مفسران دليل اعجاز علمي قرآن دانستهاند[95]چرا كه مطلب علمي را ميفرمايد كه مردم اطلاع نداشتند . در مورد اين معنا لازم است بگوييم كه حركت زمين در نيمكره شمالي و جنوبي به حداكثر و حداقل خود ميرسد كه به نام ميل شمالي (23 درجه و 27 دقيقه ) و ميل جنوبي ( 23 درجه و 27 دقيقه )[96] مشهور است كه باعث پيدايش فصول چهارگانه و بركات زيادي ميشود و لذا مشرق و مغرب خورشيد در تابستان و زمستان متفاوت است و خداوند اين را كه موجب پيدايش نعمت فصلها و ... ميشود تذكر ميدهد.
تذكر 2: با توجه به اينكه در آيه فوق چند احتمال وجود دارد نميتوان گفت كه حتما معناي اول مقصود آيه بوده تا بتوان با آن معنا اعجاز علمي قرآن را به اثبات رسانيد و با توجه به اينكه زمان مشرق و مغرب در تابستان و زمسان متفاوت است و اين مطلبي حسي و واضح است پس اگر مراد آيه همين مغرب و مشرق تابستان باشد تذكر يك نعمتالهي است كه واضح بوده است هر چند كه راز علمي آن ( يعني ميل شمالي و جنوبي زمين به اندازه 23 درجه و 27 دقيقه ) بعدها كشف شد . ولي قرآن كريم اشارهاي به راز علمي آن نكرده است.
« فلا اقسم برب المشارق و المغارب انا لقادرون » [97]
« سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها كه ما قادريم»
و نيز نزديك به همين تعبير در سوره اعراف / 137 و صافات / 5، البته در مورد آيات فوق چند احتمال داده شده است:
1ـ خورشيد هر روز از نقطه تازهاي طلوع و در نقطه تازهاي غروب ميكند و لذا به تعداد روزهاي سال مغرب و مشرق داريم و تعبير جمع ( مشارق و مغارب) اشاره به همين مطلب است.[98]
و روايتي كه از اميرالمؤمنين (ع) در جواب ابن كواء نقل شد اين معنا را تأييد ميكند كه ميفرمايد 360 مشرق و مغرب وجود دارد. [99]
2ـ از آنجا كه در نقاط مختلف زمين مشرق و مغرب مختلف است و گاهي مغرب يك نقطه همزمان با مشرق نقطه ديگر است ( كه در دو طرف كره زمين واقع شدهاند) و لذا تعبير مشارق و مغارب اشاره به همين اختلاف افقهاست.[100]
تذكر 1: اين دو معنا هر كدام در مورد آيه پذيرفته شود با مباني علمي جديد منافات ندارد بلكه همانطور كه گذشت مباني علمي، مشرقها و مغربهاي زيادي براي خورشيد و زمين ميپذيرد .
تذكر 2: در سوره اعراف / 137 معناي دوم ( اختلاف افقها ) ترجيح داده شده و در سوره صافات / 5 مشارق ستارگان و خورشيد هر دو احتمال وجود دارد.[101]
[1] سيد هبة الدين شهرستاني، اسلام و هيئت ، ص 44.
[2] براي اطلاعات بيشتر ر.ك: پييرروسو، تاريخ علوم، ص 193 به بعد، آرتور كوستلر، خوابگردها، ص 161 به بعد،ولكوف ، زمين و زمان، ص 41ـ 47، ترجمه محمد قاضي .
[3] Koppernigk (1498 ـ 1543 م) در كتاب ( درباره دوران افلاك ).
[4] Keppler (1571ـ1630 م) .
[5] 1564ـ1642 ميلادي
[6] ر.ك: آرتور كوستلر، خوابگردها، ص 161.
[7] ابوريحان بيروني (440 قمري) او در قرن پنجم قمري يعني قرن يازدهم ميلادي زندگي ميكرده است يعني حدود شش قرن قبل از تولد كپرنيك و گاليله ميزيسته است.
[8] مهدي سپهر، سير تحول علوم تجربي در جهان اسلام، ص 26 به نقل از مدخلي بر آموزههاي جهان شناختي اسلام، ص 135ـ 136، دكتر سيد حسين نصر نيز در كتاب علم و تمدن در اسلام همين گزارش را نسبت به ابوريحان بيروني آورده است.
[9] سيدهبة الدين شهرستاني، اسلام و هيئت ، ص 76،او از كامبل فلامريون، منجم مشهور فرانسوي نقل ميكند.
[10] ر.ك: اسلام و هيئت و نيز تفسير نمونه، ج 15، ص 568 و نيز ابوطالب تجليل، راههاي خداشناسي در طبيعت، ص 159.
[11] نمل /89.
[12] ر.ك: تفسير نمونه، ج 15، ص 568 ـ 569.
[13] مجمع البيان، ج 7، ص 236.
[14] ر.ك: تفسير نمونه، ج 15،ص 568.
[15] سيد هبةالدين شهرستاني، اسلام و هيئت ، ص 57ـ59.
[16] عباسعلي سرفرازي، رابطه علم و دين، ص 33ـ34.
[17] علامه طباطبائي، اعجاز قرآن، ص 13، ويراسته علي رضا ميرزا محمد، ص 13.
[18] دانش عصر فضا، ص 35.
[19] زنده جاويد و اعجاز جاويدان،ص 24.
[20] زخرف /10.
[21] گودرز نجفي، مطالب شگفتانگيز قرآن، ص 35ـ36. علامه خوئي، مرزهاي اعجاز، ص 119، ترجمه استاد سبحاني.
[22] سرفرازي، رابطه علم و دين، ص 33.
[23] علامه طباطبائي؛ اعجاز قرآن، ص 13، ويراسته عليرضا ميرزا محمد.
[24] سادات، زنده جاويد و اعجاز جاويدان، ص 24.
[25]شهرستاني، اسلام و هيئت ، ص 54 ـ 55.
[26] استاد مصباح، معارف قران، ص 253.
[27] ر.ك: مصطفوي ، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج 11، ص 189 و نيز مصباح اللغه و مقاييس اللغة .
[28] التحقيق في كلمات القرآن الكريم ، ص 190.
[29] ر.ك: محمد نژاد ، جهان دانش، فرهنگ دانستنيها،ج 2، ص 539.
[30] الشمن /6.
[31] نازعات/30.
[32] الطحو كالدحو هو بسط الشيء و ذهاب به ـ دحااي ازالها عن مقرها(مفردات راغب) .
[33] ر.ك: آية الله طالقاني، پرتوي از قرآن، ج 2، ص 110.
[34] شيخ خال عبدالحمن العك، الفرقان و القرآن، ص 468-469 با تلخيص.
[35] احمدمحمد سليمان، القرآن و العلم، ص 55.
[36] فيض الاسلام، نهج البلاغه، ص 168، ص 258، ص 645، خ 199/10 و خ 72/1.
[37] نثر طوبي، ج 1، ص 253.
[38] علامه طباطبائي؛ اعجاز قرآن، ص 13، ويراسته عليرضا ميرزا محمد.
[39] شهرستاني، اسلام و هيئت، ص 51 و 54.
[40] ر.ك: تفسير نمونه، ج 27، ص 44.
[41] مرسلات/25.
[42] ر.ك: مفردات راغب اصفهاني، ماده كفت و لسان العرب ابن منظور، (2/78ـ79) .
[43] ر.ك: مفردات راغب اصفهاني، ماده كفت و لسان العرب ابن منظور، (2/78ـ79) .
[44] ر.ك: تفسير نمونه، ج 25، ص 412ـ413.
[45] يدالله نيازمند شيرازي، اعجاز قرآن از نظر علوم امروزي، ص 80 به بعد.
[46] الشيخ خالد عبدالرحمن العك، الفرقان و القرآن، ص 466 ـ 467.
[47] سادات، زنده جاويد واعجاز جاويدان، ص 25ـ26.
[48] معارف قرآن، ص 254.
[49] الميزان، ج 20، ص 168.
[50]ر.ك: تفسير نمونه، ج 25، ص 412ـ413.
[51]همان، زير آيه 25 سوره مرسلات .
[52] ملك/15
[53] تفسير نمونه، ج 24، ص 337.
[54] معارف قرآن، ص 253.
[55] شهرستاني، اسلام و هيئت ، ص 56.
[56] ر.ك : زنده جاويد و اعجاز جاويدان،ص 24.
[57] ر.ك : زنده جاويد و اعجاز جاويدان، ص 24.
[58]ر.ك: اعجاز قرآن، علامه طباطبائي ( ويراسته عليرضا ميرزا محمد ) ، ص 13.
[59] فصلت/11.
[60] شهرستاني، اسلام و هيئت ، ص 59ـ60.
[61] مطالب شگفتانگيز قرآن، ص 35.
[62] تفسير نمونه، ج 20، ص 222ـ228 .
[63] الميزان،ج 17، ص 366.
[64] نبأ/7.
[65] نحل /15 و نيز انبياء /31 و لقمان / 10 همين مضمون را دارند.
[66] سرگذشت زمين، ص 126.
[67] گودرز نجفي، مطالب شگفتانگيز قرآن، ص 36-37 و نيز فروغ دانش جديد در قرآن و حديث، ج 1، ص 75 و نيز موسوي لاري ، مباني اعتقادات در اسلام، ج 2، ص 167ـ168.
[68] شهرستاني، اسلام و هيئت ، ص 61ـ64.
[69] نمل / 89.
[70] معارج / 40 .
[71] اعراف / 137.
[72] صافات/5.
[73] برگرفته از اسلام و هيئت ، شهرستاني، ص 32 ـ 34.
[74] مفردات راغب، ماده شرق.
[75] اسلام و هيئت ، ص 34ـ35.
[76] تفسير نمونه، ج 25، ص 45؛ تفسير اطيب البيان، ج 13، ص 168؛ تفسير صافي ، ج 5، ص 229 و تفسير نورالثقلين ،ج 5، ص 420.
[77] تفسير نمونه، ج 6، ص 329.
[78] همان، ج 19، ص 13ـ14.
[79] غاشيه/20.
[80] گودرز نجفي، مطالب شگفتانگيز قرآن، ص 28ـ30 و نيز احمد امين، كتاب راه تكامل ، ج 7، ص 145 و ماهنامه مكتب اسلام، س 12، ش 11 و يدالله نيازمند ، اعجاز قرآن از نظر علوم امروزي ، ص 189.
[81] ظاهرا جمله كتاب افتادگي دارد و بايد اينگونه باشد: زيرا در « صورت » كروي بودن ...
[82] مهندس سادات، زنده جاويد و اعجاز جاويدان، ص 27ـ28.
[83] ر.ك: شيخ احمد محييالدين العجوز، معالم القران في عوالم الاكوان،ص 38.
[84] ر.ك: الشيخ نزيه القميحا ، القرآن يتجلي في عصر العلم، ص 147.
[85] بقره / 115 و 142.
[86] بقره /177 و نيز . بقره /258 ـ كهف/86 ـ شعرا/28 ـ مزمل /9.
[87] زخرف / 38.
[88] ر.ك: تفسير نمونه، ج 21،ص 66 و نيز اطيب البيان، ج 12، ص 29 و مجمع البيان ، ج 5 ، ص 48.
[89] ر.ك: تفسير نمونه، ج 21، ص 66 و مجمع البيان، ج 5 ، ص 48.
[90] رحمن/17.
[91] ر.ك: مجمع البيان، ج 5، ص 201 و تفسير صافي، ج 5، ص 108 و نيز تفسير نمونه، ج 23، ص 120.
[92] ر.ك: مجمع البيان، ج 5، ص 201 و نيز تفسيرنمونه، ج 23، ص 120.
[93] ر.ك: تفسير صافي، ج 5، ص 108.
[94] ر.ك: تفسير اطيب البيان، ج 12، ص 375.
[95] ر.ك: تفسير اطيب البيان، ج 12، ص 375.
[96] محمد نژاد، جهان دانش فرهنگ دانستنيها، ج 2،ص 539. ( مدار شمالي يعني حداكثر اوج خورشيد در مدار شمالي در آغاز تابستان و حداقل پايين آمدن خورشيد در مدار جنوب در آغاز زمستان است. كه به نام مدار راسالسرطان و رأس الجدي نيز خوانده ميشود.)
[97] معارج / 40.
[98] تفسير نمونه، ج 25، ص 45.
[99] تفسير الطيب البيان، ج 13، ص 198 و صافي ، ج 5، ص 229 و نورالثقلين ، ج 5، ص 420.
[100] تفسير اطيب البيان ، ج 13، ص 198.
[101] ر.ك: تفسير نمونه ،ذيل دو آيه مذكور.