اِفترا: از پيش خود بافتن و نسبت غير واقع به كسى دادن
اين واژه از ريشه «ف ـ ر ـ ى» و در اصل به معناى قطع كردن و شكافتن است.[1] راغب گويد: «فرى» به معناى بريدن پوست براى دوختن و اصلاح و «اِفراء» شكافتن آن به قصد افساد است و «افترا» در هر دو معنا بهكار مىرود[2] و در اصطلاح به معناى از پيش خود بافتن، به دروغ به كسى چيزى نسبت دادن[3]، متهم ساختن نارواى فرد، گروه يا نهادى خاص از روى بدخواهى، انگيزههاى خود خواهانه، حسد، انتقام و غيره است.[4] وجه ارتباط اين معنا با معناى لغوى ممكن است اين باشد كه فرد با افتراى به ديگرى و متهم كردن وى ارتباط او را با جامعه قطع و او را طرد مىكند.افترا نوعى كذب است، با اين تفاوت كه افترا دروغ بر ضد ديگران است با كلامى كه آنان بدان رضايت ندارند؛ اما «كذب» گاهى در حق خود است و گاهى در حق ديگران، افزون بر اينكه آنان ممكن است رضايت به آن نيز داشته باشند؛ مانند اينكه كلامى غير واقعى در مدح شخصى يا با هدف اصلاح بين متخاصمين بيان گردد كه چنين كلامى دروغ است؛ اما افترا نيست.[5]
افترا از نظر حقوقى نوعى جرم محسوب مىشود؛ يعنى اگر فردى با قصد اضرار به غير و به صورت صريح، عمل مجرمانهاى را به شخص اسناد دهد مرتكب جرم شده و در صورت عدم اثبات آن مجازات مىگردد.[6] اين واژه و مشتقات آن بيش از 60 بار در قرآن بهكار رفته است.
افزون بر ريشه «فرى» قرآن از اين موضوع، با واژهها و تعبيرات ديگرى نيز ياد كرده است؛ مانند:
1. بهتان كه از ريشه «بهت» و به معناى تحيّر، دروغ بستن[7] يا دروغ بزرگى است كه شنونده را مبهوت مىكند.[8]اين واژه 6 بار در آيات 112 و 156 نساء/4؛ 16 نور/24؛ 58 احزاب/33 و 12 ممتحنه/60 بهكار رفته است.
2. «افك» كه به معناى وارونه كردن، دروغ و بهتان آمده است.[9] برخى آن را دروغ فاحش و قبيح همچون دروغ بر خدا، رسول خدا، قرآن و قذف زنان محصنه دانستهاند.[10] اين واژه و مشتقاتش بيش از 30 بار در قرآن بهكار رفته و مقصود از آن در برخى موارد همچون آيات 11 ـ 12 نور/24؛ 28 احقاف/46 و 150 ـ 151 صافّات/37 افتراست.
3. «كذب» كه به معناى مطلق دروغ* است[11]؛ اما در برخى موارد، همچون 18 هود/11 و 32 و 60 زمر/39 مراد از آن افتراست.
4. «رمى» كه به معناى پرتاب كردن و اتهام است[12] كه اگر به دروغ باشد و بر آن دليل اقامه نگردد افتراست. (نساء/4،112؛ نور/24، 4، 23) و بدان جهت به اتهام «رمى» گفته شده كه شخص تهمت زننده با نسبت دادن اتهام گويا تيرى به سوى شخص مورد اتهام پرتاب مىكند.[13]
5 . «تقوّل» كه به معناى دروغ و نسبت غير واقع به كسى دادن است[14] (طور/52 ، 33؛ حاقّه/69 ،44)؛ همچنين آياتى مانند: «... و ان تَقولوا عَلَى اللّهِ ما لا تَعلَمون» (اعراف/7،33)، «و يَقولونَ هُوَ مِن عِندِ اللّهِ وما هُوَ مِن عِندِ اللّهِ» (آل عمران/3،78) و «لا يَقولوا عَلَى اللّهِ اِلاَّ الحَقَّ» (اعراف/7، 169) به افترا يا نفى آن اشاره دارد.
حكم افترا:
افترا از خصلتهاى مذموم و ناپسندى است كه از نگاه قرآن، گناه آشكار (نساء/4، 50 ، 112)، گناه عظيم (نساء/4،48؛ نور/24، 15)، ظلم و قول زور (فرقان/25، 4) دانسته شده و مرتكبان آن انسانهايى گناهكار (يونس/10،17؛ هود/11، 35)، زيانكار (اعراف/7،53 ؛ انعام/6 ، 140؛ هود/11، 21 ـ 22)، فاسق (نور/24، 4)، ستمگر (آلعمران/3، 94) و حتى از ظالمترين افراد (انعام/6 ، 21، 93، 144؛ اعراف/7، 37؛ ...) شمرده شدهاند و قرآن ضمن نهى انسانها از افترا زدن به خدا و خلق او (طه/20، 61 ؛ نحل/16، 116؛ ممتحنه/60 ، 12) افترازنندگان را لعن و نفرين كرده (هود/11، 18؛ توبه/9، 30؛ نور/24، 23) و جايگاه آنان را جهنم دانسته است. (عنكبوت/29، 68 ؛ نحل/16، 62 ؛ زمر/39، 60) از مجموع اين آيات برمىآيد كه افترا از گناهان كبيره و عملى حرام است و همه انسانها وظيفه دارند از ارتكاب آن بپرهيزند.گستره افترا در قرآن:
افترا از رذايل اخلاقى است كه در همه جوامع بشرى رواج داشته و افراد و گروههاى متعدد با انگيزههاى مختلف مرتكب آن مىشدند، بر همين اساس قرآن كريم به صورت گسترده و در آياتى پرشمار به اين موضوع پرداخته و آن را از جوانب گوناگون بررسى كرده است؛ در اين آيات، افترا بيشتر مربوط به حوزه عقيده و دين بوده كه در آن مشركان و جبهه مخالف انبياى الهى از روى جهالت و گاه آگاهانه و از روى عناد و دشمنى، به خداوند، پيامبران و پيروان آنان افترا مىزدند و از آن به صورت حربهاى براى رويارويى با دين و رسالت پيامبران سود مىجستند. در آياتى نيز افترا در حوزه روابط اجتماعى و اخلاقى افراد مطرح بوده كه در آن قرآن از افتراى مؤمنان و غيرمؤمنان سخن به ميان آورده و آنان را از ارتكاب اين عمل بازداشته است. در ذيل به ذكر و بررسى اين موارد مىپردازيم:1. افترا به خداوند:
قرآن در آيات متعددى از كسانى كه به ذات حق نسبتهاى ناروا مىدهند و از افترائات آنان سخن به ميان آورده است؛ از جمله اين افراد و گروهها مشركان و بتپرستان بودند كه بيشترين اتهام را نسبت به خداوند روا مىداشتند.يكى از افترائاتى كه همه مشركان آن را به خداوند نسبت مىدادند و به همين جهت عنوان مشرك بر آنها نهاده شده، عبادت خدا يا خدايانى ديگر و شريك قائل شدن براى خداوند است: «اعبُدُوا اللّهَ ما لَكُم مِن اِلـه غَيرُهُ اِن اَنتُم اِلاّ مُفتَرون» (هود/11،50 و نيز انعام/6 ،19، 21 ـ 24، 137؛ نساء/4،48، 50 ؛ اعراف/7، 37، 53 ؛ نحل/16، 54 ، 56 ، 86 ـ 87 ؛ كهف/18،15؛ مؤمنون/23، 91 ـ 92؛ قصص/28، 74 ـ 75)
از اتهامات هميشگى ديگر آنان اين بود كه خداوند براى خود فرزند برگزيده است: «و قالوا اتَّخَذَ اللّهُ ولَدًا» (بقره/2، 116 و نيز يونس/10،68 ؛ مريم/19،88 ؛ ...) گاهى خداوند را داراى دختر مىدانستند: «ويَجعَلونَ لِلّهِ البَنـتِ» (نحل/16،57) و در حالى چنين نسبت ناروايى را به خداوند مىدادند كه خود از داشتن دختر اكراه داشتند: «و يَجعَلونَ لِلّهِ ما يَكرَهونَ و تَصِفُ اَلسِنَتُهُمُ الكَذِبَ» (نحل/16،62) يا ملائكه را دختران خداوند مىپنداشتند: «و جَعَلوا المَلـئِكَةَ الَّذينَ هُم عِبـدُ الرَّحمـنِ اِنـثـًا» (زخرف/43، 19؛ اسراء/17،40؛ صافّات/37، 150) خويشاوند بودن خدا و جنيان از ديگر افترائات آنان به خداوند بود: «و جَعَلوا بَينَهُ و بَينَ الجِنَّةِ نَسَبـًا ولَقَد عَلِمَتِ الجِنَّةُ اِنَّهُم لَمُحضَرون» (صافّات/37، 158)، آنان جنيان را فرزند خدا مىشمردند[15] يا معتقد بودند كه خداوند با جنيان پيوند زناشويى برقرار كرده و از اين زناشويى ملائكه پديد آمدهاند. گروهى از مشركان نيز معتقد بودند كه شيطان برادر خداست.[16]
همچنين مشركان بسيارى از امور حلال را حرام شمرده واين حرمت را به خدا نسبت مىدادند؛ ازجمله قسمتى از زراعتهاى خود و گوشت چارپايان يا سوار شدن آنها را بر مردم حرام كرده بودند، چنانكه هنگام ذبح بعضى چارپايان، نام خدا را نمىبردند و اين عمل را به خدا نسبت مىدادند: «و قالوا هـذِهِ اَنعـمٌ وحَرثٌ حِجرٌ لا يَطعَمُها اِلاّ مَن نَشاءُ بِزَعمِهِم واَنعـمٌ حُرِّمَت ظُهورُها واَنعـمٌ لايَذكُرونَ اسمَ اللّهِ عَلَيهَا افتِراءً عَلَيهِ سَيَجزيهِم بِما كانوا يَفتَرون» (انعام/6 ،138 و نيز انعام/6 ،136)
گاه جنين حيوانات را در صورت زنده به دنيا آمدن بر زنان حرام مىكردند؛ اما در صورتى كه مرده متولد مىشد بر همگان حلال مىشمردند. (انعام/6 ، 139، 143، 148 ـ 151) در مواردى برخى حيوانات خاص را بر همگان حرام كرده بودند كه قرآن ضمن ردّ حرمت اين حيوانات از ناحيه خدا آن را افتراى بر خداوند دانسته است: «ما جَعَلَ اللّهُ مِن بَحيرَة ولا سائِبَة ولا وصيلَة و لا حام ولـكِنَّ الَّذينَ كَفَروا يَفتَرونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ و اَكثَرُهُم لا يَعقِلون» (مائده/5 ،103) «بحيره» شترى بود كه 5 بار زاييده بود و پنجمين آن نر بود. «سائبه»، شترى بود كه پس از بازگشت از سفر يا بهبودى از بيمارى آن را براى خدا يا بتها رها مىكردند. «وصيله»، جفت نر گوسفند دو قلو بود كه ذبح آن ممنوع بود و «حام» شتر نرى بود كه از او 10 شتر به وجود آمده بود.[17] سپس آنان پا را فراتر نهاده و مشرك بودن خود و تحريم اين امور را خواست خداوند برمىشمردند: «سَيَقولُ الَّذينَ اَشرَكوا لَو شاءَ اللّهُ ما اَشرَكنا ولا ءاباؤُنا ولا حَرَّمنا مِن شَىء» (انعام/6 ،148) افزون بر حرام شمردن برخى امور حلال، گاهى برخى امور حرام را بدون اذن الهى حلال مىشمردند: «قُل اَرَءَيتُم ما اَنزَلَ اللّهُ لَكُم مِن رِزق فَجَعَلتُم مِنهُ حَرامـًا وحَلـلاً قُل ءاللّهُ اَذِنَ لَكُم اَم عَلَى اللّهِ تَفتَرون» (يونس/10، 59 ؛ توبه/9، 37؛ انعام/6 ،139) و گاهى نيز در توجيه حلال شمردن برخى محرمات، مانند طواف كعبه با بدن عريان[18]، افتراى ديگرى به خدا زده و مىگفتند: خداوند خود ما را امر به اين كار كرده است: «واِذا فَعَلوا فـحِشَةً قالوا ... واللّهُ اَمَرَنا بِها» (اعراف/7،28) قرآن در آيهاى ديگر عموم مشركان را از حرام يا حلال شمردن برخى امور و نسبت دادن آن به خداوند نهى كرده و سرانجام آن را شقاوت و عدم رستگارى دانسته است:«ولا تَقولوا لِما تَصِفُ اَلسِنَتُكُمُ الكَذِبَ هـذا حَلـلٌ وهـذا حَرامٌ لِتَفتَروا عَلَى اللّهِ الكَذِبَ اِنَّ الَّذينَ يَفتَرونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ لايُفلِحون» (نحل/16،116)
مشركان نه تنها خود به خداوند افترا مىزدند، بلكه مىكوشيدند ديگران و حتى پيامبر خدا را نيز به اين كار وادارند كه قرآن در آيات 73 ـ 75 اسراء/17 به اين امر اشاره كرده و خطاب به پيامبر مىگويد: اگر ما (با قوه عصمت)[19] تو را حفظ نكرده بوديم نزديك بود مشركان، تو را از راه حق و آنچه بر تو وحى كرديم منحرف سازند تا غير از آنچه بر تو نازل كرديم به ما نسبت دهى: «واِن كادوا لَيَفتِنونَكَ عَنِ الَّذى اَوحَينا اِلَيكَ لِتَفتَرِىَ عَلَينا غَيرَهُ واِذًا لاَ تَّخَذوكَ خَليلا * ولَولا اَن ثَبَّتنـكَ لَقَد كِدتَّ تَركَنُ اِلَيهِم شَيئًا قَليلا * اِذًا لاََذَقنـكَ ضِعفَ الحَيوةِ وضِعفَ المَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَينا نَصيرا»
گروه دومى كه به خداوند افترا مىزدند اهلكتاب (يهود و نصارا) بودند كه برخى از آنان نيز مانند مشركان خداوند را داراى فرزند دانسته: «و قالوا اتَّخَذَ اللّهُ ولَدًا» (بقره/2، 116) عزير و مسيح را فرزندان خدا مىشناختند: «و قالَتِ اليَهودُ عُزَيرٌ ابنُ اللّهِ وقالَتِ النَّصـرَى المَسيحُ ابنُ اللّهِ ... قـتَلَهُمُ اللّهُ اَنّى يُؤفَكون» (توبه/9،30) يا نصارا به تثليث معتقد بوده و با اين اعتقاد براى خداوند شريك قائل بودند: «قالوا اِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلـثَة وما مِن اِلـه اِلاّ اِلـهٌ وحِدٌ» (مائده/5 ، 73؛ نساء/4، 171) و گاه عيسى و مادرش را شريك خداوند در عبادت دانسته و آنان را پرستش مىكردند. (مائده/5 ،72، 116)
از ديگر افترائاتى كه يهود و نصارا به خدا نسبت مىدادند اين بود كه خود را انسانهاى پاك و برگزيده خدا در دنيا و آخرت مىدانستند[20]: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ يُزَكّونَ اَنفُسَهُم» (نساء/4،49) يا مىگفتند: ما فرزندان و دوستان خدا هستيم: «و قالَتِ اليَهودُ والنَّصـرى نَحنُ اَبنـؤُا اللّهِ و اَحِبّـؤُهُ» (مائده/5 ،18) و خداوند گناهان ما را خواهد بخشيد:«و يَقولونَ سَيُغفَرُ لَنا» (اعراف/7،169) و جز چند روزى در آتش جهنم نخواهيم ماند: «و قالوا لَن تَمَسَّنَا النّارُ اِلاّ اَيّامـًا مَعدودَةً» (بقره/2،80 و نيز آل عمران/3،24) قرآن در پاسخ برخى از اين افترائات خطاب به پيامبر مىگويد: ببين كه اينان چگونه بر خداوند افترا مىزنند: «انظر كيف يفترون علىاللّه الكذب و كفى به إثماً مبينا» (نساء/4،50)
افتراى ديگر عالمان يهود تحريف كتب آسمانى و انتساب آن به خداوند بود: «واِنَّ مِنهُم لَفَريقـًا يَلوونَ اَلسِنَتَهُم بِالكِتـبِ لِتَحسَبوهُ مِنَ الكِتـبِ و ما هُوَ مِنَ الكِتـبِ و يَقولونَ هُوَ مِن عِندِ اللّهِ وما هُوَ مِن عِندِ اللّهِ و يَقولونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ وهُم يَعلَمون» (آلعمران/3،78 و نيز بقره/2،79) از ديگر افترائات يهود نسبت بخل: «و قالَتِ اليَهودُ يَدُ اللّهِ مَغلولَةٌ» (مائده/5 ،64) يا فقر به خداوند بود: «قالوا اِنَّ اللّهَ فَقيرٌ» (آلعمران/3،181)؛ همچنين آنان براى فرار از پذيرش اسلام به[21] دروغ مىگفتند كه خداوند از آنان عهد گرفته به هيچ پيامبرى ايمان نياورند تا براى آنان قربانىاى بياورد كه آتش آسمانى آن را فرا گيرد:«قالوا اِنَّ اللّهَ عَهِدَ اِلَينا اَلاَّ نُؤمِنَ لِرَسول حَتّى يَأتِيَنا بِقُربان تَأكُلُهُ النّارُ» (آلعمران/3، 183) برخى، اين افراد را كعب بن اشرف، مالك بن صيف، وهب بن يهوذا و عدهاى ديگر از يهود دانستهاند[22] و گاه برخى از آنان خود را در بازپس دادن امانت به اعراب يا غير همكيشان خود[23] مسئول نمىدانستند و اين امر را به خداوند نسبت مىدادند:«و مِنهُم مَن اِن تَأمَنهُ بِدينار لايُؤَدِّهِ اِلَيكَ ... قالوا لَيسَ عَلَينا فى الاُمِّيِّينَ سَبيلٌ و يَقولونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ» (آلعمران/3، 75)
گروه سوم از انسانهايى كه نسبت ناروا به خداوند مىدادند منافقان بودند؛ آنان هنگامى كه در جنگ احزاب در محاصره مشركان قرار گرفتند گفتند: خدا و رسول او جز غرور و فريب به ما وعدهاى ندادند: «و اِذ يَقولُ المُنـفِقونَ والَّذينَ فى قُلوبِهِم مَرَضٌ ما وعَدَنَا اللّهُ ورَسولُهُ اِلاّ غُرُورا»(احزاب/33،12)
افزون بر انسانها جنيان نيز به خداوند افترا زده و نسبتهاى ناروايى به ذات حق مىدادند: «اَنَّهُ استَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الجِنِّ ... واَنَّهُ كانَ يَقولُ سَفيهُنا عَلَى اللّهِ شَطَطـا * واَنّا ظَنَنّا اَن لَن تَقولَ الاِنسُ والجِنُّ عَلَى اللّهِ كَذِبـا» (جنّ/72، 1، 4 ـ 5) برخى از مفسران، جنيان سفيه در آيه مذكور را مشركان از آنان[24] يا ابليس[25] دانسته و افتراى اين دسته از جنيان به خدا را، شرك و نسبت دادن فرزند به خداوند مىدانند.[26]
2. افترا به ملائكه:
مشركان افزون بر افتراى به خداوند، گاهى از روى جهالت، به ملائكه نيز افترا زده و آنان را موجوداتى مؤنث معرفى مىكردند: «اِنَّ الَّذينَ لا يُؤمِنونَ بِالأخِرَةِ لَيُسَمّونَ المَلـئِكَةَ تَسمِيَةَ الاُنثى * وما لَهُم بِهِ مِن عِلم» (نجم/53 ، 27 ـ 28 و نيز صافّات/37، 150؛ زخرف/43، 19) و گاهى آنان را دختران خدا مىشمردند: «فاستَفتِهِم اَلِرَبِّكَ البَناتُ ولَهُمُ البَنون» (صافّات/37، 149) يهود نيز به برخى از فرشتگان الهى افترا مىزدند؛ آنان جبرئيل را متهم مىكردند كه دستورات سخت و دشوارى را از جانب خود بر مردم فرود مىآورد[27]، ازاينرو او را دشمن خود مىشمردند. خداوند ضمن ردّ اين نسبت ناروا آنان را به شدت مذمت كرد: «مَن كانَ عَدُوًّا لِجِبريلَ فَاِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلبِكَ بِاِذنِ اللّه ... * مَن كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ ومَلـئِكَتِهِ و رُسُلِهِ و جِبريلَ و ميكـئِلَ فَاِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلكـفِرين» (بقره/2،97 ـ 98)3. افترا به انبياى الهى:
دادن نسبتهاى ناروا و اتهام زدن يكى از ابزار مقابله مشركان با انبياى الهى بود، بهگونهاى كه هيچ پيامبرى را خداوند مبعوث نكرد، جز اينكه به او نسبت جادو يا جنون مىدادند: «كَذلِكَ ما اَتَى الَّذينَ مِن قَبلِهِم مِن رَسول اِلاّ قالوا ساحِرٌ اَو مَجنون» (ذاريات/51 ،52 ؛ مائده/5 ، 110؛ غافر/40، 24؛ اعراف/7، 109، 132؛ يونس/10، 2، 76؛ ...) يا آنان را شاعرى ديوانه قلمداد مىكردند: «و يَقولونَ اَئِنّا لَتارِكوا ءالِهَتِنا لِشاعِر مَجنون» (صافّات/37،36 و نيز طور/52 ، 30؛ سبأ/34،8) گاهى آنان را منتسب به بىخردى و دروغگويى مىكردند: «اِنّا لَنَركَ فى سَفاهَة و اِنّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الكـذِبين» (اعراف/7،66 ؛ قمر/54 ،25؛ ص/38، 4؛ ...) و زمانى آنان را انسانهاى مسحور شده خطاب مىكردند: «قالوا اِنَّما اَنتَ مِنَ المُسَحَّرين» (شعراء/26، 153 و نيز اسراء/17، 47، 101؛ فرقان/25،8) يا نسبت كهانت به آنان مىدادند (طور/52 ،29؛ حاقّه/69 ،42) يا اهل ابطال مىشمردند: «ولـَئِن جِئتَهُم بِـايَة لَيَقولَنَّ الَّذينَ كَفَروا اِن اَنتُم اِلاّ مُبطِـلون» (روم/30،58) «مُبطِـلون» تعبير جامعى است كه همه نسبتهاى نارواى مشركان اعم از نسبت دروغ، سحر، جنون وغيره را شامل است.[28]گاه نيز مىگفتند: پيامبران با سحر خود مىخواهند مردم را از سرزمينشان بيرون كنند: «قالَ لِلمَلاَِ حَولَهُ اِنَّ هـذا لَسـحِرٌ عَليم * يُريدُ اَن يُخرِجَكُم مِن اَرضِكُم بِسِحرِهِ فَماذا تَأمُرون» (شعراء/26،34،35 و نيز اعراف/7،109 ـ 110؛ طه/20، 63) يا مىگفتند: پيامبران با ادعاى نبوت قصد تسلط بر مردم را دارند: «ما هـذا اِلاّ بَشَرٌ مِثلُكُم يُريدُ اَن يَتَفَضَّلَ عَلَيكُم» (مؤمنون/23، 24)
همچنين يهود، سنتهاى ناروايى به موسى(عليه السلام)از جمله، قتل هارون، داشتن مرض پيسى و ارتباط نامشروغ دادند كه خداوند آن حضرت را از اين نسبتها مبرّا دانست[29]: «... لا تَكونوا كَالَّذينَ ءاذَوا موسى فَبَرَّاَهُ اللّهُ مِمّا قالوا ...» (احزاب/33،69)
يهود افتراى ديگرى را نسبت به سليمان روا مىداشتند كه وى را ساحر و حكومتش را برخاسته از سحر مىدانستند، در نتيجه معتقد به كفر او بودند.[30] قرآن اين اتهام را از او نفى كرده و شياطين عصر وى را كافر شمرده است:«و ما كَفَرَ سُلَيمـنُ ولـكِنَّ الشَّيـطينَ كَفَروا يُعَلِّمونَ النّاسَ السِّحرَ» (بقره/2، 102)
افزون بر اتهامات فوق، يهود و نصارا براى حق جلوه دادن دين خود به برخى از انبياى الهى از جمله ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب و اسباط(عليهم السلام) نسبت دروغ ديگرى داده و آنان را يهودى يا نصرانى و همكيش خود مىشمردند: «اَم تَقولونَ اِنَّ اِبرهيمَ واِسمـعيلَ واِسحـقَ ويَعقوبَ والاَسباطَ كانوا هودًا اَونَصـرى قُل ءَاَنتُم اَعلَمُ اَمِ اللّهُ ومَن اَظـلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهـدَةً عِندَهُ مِنَ اللّهِ و مَا اللّهُ بِغـفِل عَمّا تَعمَلون» (بقره/2،140) نسبت نارواى ديگرى كه مشركان بسيار آن را درباره پيامبر اسلام بهكار مىبردند، اتهام از پيش خود ساختن قرآن و انتساب آن به خداوند بود كه گاهى در حضور آن حضرت او را در آوردن وحى افترازننده خطاب مىكردند:«قالوا اِنَّما اَنتَ مُفتَر» (نحل/16،101) يا در غياب وى، او را به جعل قرآن متهم مىساختند: «اَم يَقولونَ تَقَوَّلَهُ» (طور/52 ،33 و نيز هود/11،35؛ سجده/32،3؛ يونس/10، 38؛ احقاف/46، 8) و گاهى قرآن را خوابهايى پريشان مىدانستند كه پيامبر از جانب خود آن را بافته است: «بَل قالوا اَضغـثُ اَحلـم بَلِ افتَرهُ» (انبياء/21، 5) و گاه آن را داستانهاى پيشينيان معرفى مىكردند: «يَقولُ الَّذينَ كَفَروا اِن هـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين» (انعام/6 ، 25؛ انفال/8 ، 31؛ نحل/16، 24؛ مؤمنون/23، 83 ؛ فرقان/25، 5 ؛ نمل/27، 68 ؛ احقاف/46، 17؛ قلم/68 ، 15، مطفّفين/83 ، 13) آنان گاهى مىگفتند: قرآن را بشرى از عجم به او مىآموزد و محمّد آن را به زبان عربى فصيح درمىآورد: «و لَقَد نَعلَمُ اَنَّهُم يَقولونَ اِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذى يُلحِدونَ اِلَيهِ اَعجَمىٌّ و هـذا لِسانٌ عَرَبىٌّ مُبين» (نحل/16،103) مفسران اين شخص عجمى را «بلعام» كه نصرانى و اهل روم بود يا «يعيش» يا «عايش» يا «عابس» كه غلامى رومى بود[31] يا «يسار» يا «جبر» كه دو غلام نصرانى و داراى كتابى به زبان خودشان بودند دانستهاند. بعضى نيز احتمال دادهاند مراد سلمان فارسى باشد.[32]
گاهى مىگفتند: قرآن دروغى است كه محمّد به كمك قومى ديگر آن را ساخته است: «و قالَ الَّذينَ كَفَروا اِن هـذا اِلاّ اِفكٌ افتَرهُ واَعانَهُ عَلَيهِ قَومٌ ءاخَرُونَ»(فرقان/25،4) طبق عقيده مشركان، مراد از قومى كه پيامبر را كمك مىكردند «عداس»، «يسار» و «جبر» از اهل كتاب يا ابوفكيهه رومى بودند.[33] يهوديان نيز گاه به پيامبر اسلام افترا مىزدند؛ از جمله اينكه مشركان را هدايت يافتهتر از آن حضرت معرفى مىكردند[34]:«ويَقولونَ لِلَّذينَ كَفَروا هـؤُلاءِ اَهدى مِنَ الَّذينَ ءامَنوا سَبيلا» (نساء/4،51) معناى اين سخن آن است كه پيامبر گمراهتر از مشركان است. منافقان نيز اتهامات فراوانى نسبت به پيامبر اسلام داشتند؛ از جمله آن حضرت را متهم مىكردند كه جز فريب به آنان وعدهاى نداده است (احزاب/33،12) يا نسبت خيانت به آن حضرت مىدادند كه خداوند پيامبرش را از خيانت به ديگران مبرّاء مىشمارد: «و ما كانَ لِنَبِىّ اَن يَغُلَّ» (آلعمران/3،161) به نظر برخى آيه در مورد اتهام گروهى از منافقان در جنگ بدر نازل شد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به سرقت قطيفه (پارچه) قرمزى كه مفقود شده بود متهم كردند[35] و برخى گفتهاند: آيه درباره تيراندازان اُحُد فرود آمد كه سنگر خود را رها كرده و گفتند: مىترسيم پيامبر، چنانكه غنايم را در جنگ بدر قسمت نكرد در اينجا نيز قسمت نكند.[36]در برخى موارد پيامبر را به عدم رعايت عدالت در تقسيم صدقات متهم مىكردند[37]:«ومِنهُم مَن يَلمِزُكَ فِى الصَّدَقـتِ» (توبه/9،58)
4. افترا به يوسف(عليه السلام):
همسر عزيز مصر آنگاه كه به خواستهاش، يعنى كام گرفتن از يوسف نرسيد و با ورود ناگهانى عزيز مصر نزديك بود خيانتش آشكار گردد به يوسف(عليه السلام) افترا زده و او را به خيانت به وى متهم كرد و از عزيز مصر زندان يا كيفرى دردناك را براى يوسف تقاضا كرد: «و استَبَقَا البابَ وقَدَّت قَميصَهُ مِن دُبُر واَلفَيا سَيِّدَها لَدَا البابِ قالَت ما جَزاءُ مَن اَرادَ بِاَهلِكَ سوءًا اِلاّ اَن يُسجَنَ اَو عَذابٌ اَليم» (يوسف/12،25)؛ همچنين آن هنگام كه وى به حكومت مصر رسيده بود و قصد داشت با نقشهاى برادرش بنيامين را نزد خود نگاه دارد و بدين منظور جام پادشاه را در بار وى نهادند ديگر برادرانش او و برادرش بنيامين را به دزدى متهم كردند؛ ليكن يوسف اين سخن را در دل خود پنهان داشت و گفت: موقعيت شما بدتر از اوست و خدا به آنچه مىگوييد آگاهتر است: «قالوا اِن يَسرِق فَقَد سَرَقَ اَخٌ لَهُ مِن قَبلُ فَاَسَرَّها يوسُفُ فى نَفسِهِ ولَم يُبدِها لَهُم قالَ اَنتُم شَرٌّ مَكانـًا واللّهُ اَعلَمُ بِما تَصِفون»(يوسف/12،77)5 . افترا به مريم:
تولد عيسى بدون داشتن پدر موجب گشت بنىاسرائيل مادرش مريم را به عمل ناشايست متهم كنند، ازاينرو وقتى مريم با فرزند خويش بهنزد آنان بازگشت او را مذمت كرده، به وى گفتند: چگونه چنين عملى از تو سر زد، در حالى كه پدر تو آدم بدى نبود و مادرت نيز آلودگى نداشت: «فَاَتَت بِهِ قَومَها تَحمِلُهُ قالوا يـمَريَمُ لَقَد جِئتِ شيــًا فَريـّا * يـاُختَ هـرونَ ما كانَ اَبوكِ امرَأ سَوء و ما كانَت اُمُّكِ بَغيـّا» (مريم/19،27 ـ 28) مريم براى تبرئه خود از اين اتهام به فرزند خردسالش اشاره كرده و به آنان فهماند كه با وى سخن بگويند (مريم/19،29)؛ همچنين قرآن در آيه 156 نساء/4 به اين اتهام اشاره كرده و آن را بهتانى عظيم دانسته است: «وبِكُفرِهِم وقَولِهِم عَلى مَريَمَ بُهتـنـًا عَظيما» طبق نقل برخى، بنىاسرائيل افزون بر اينكه مريم را به عمل منافى با عفت متهم مىكردند به عيسى(عليه السلام)نيز افترا زده و آن حضرت را بدكار و فرزند بدكاره خطاب مىكردند.[38]6 . افترا به پيروان انبيا:
پيروان انبياى الهى نيز همانند پيامبران پيوسته در معرض نسبتهاى نارواى دشمنان بودند؛ مشركان گاه به آنان نسبت رذالت، ظاهر بينى، و دروغگويى مىدادند[39]: «و ما نَركَ اتَّبَعَكَ اِلاَّ الَّذينَ هُم اَراذِلُنا بادِىَ الرَّأىِ وما نَرى لَكُم عَلَينا مِن فَضل بَل نَظُنُّكُم كـذِبين» (هود/11، 27) و زمانى آنان را از اشرار مىشمردند: «و قالوا ما لَنا لا نَرى رِجالاً كُنّا نَعُدُّهُم مِنَ الاَشرار» (ص/38، 62) گاهى پيروان پيامبر اسلام را نيز به حسادت داشتن نسبت به خود متهم مىكردند (فتح/48،15) يا به صدقهدهندگان نسبت ريا يا بخل مىدادند[40] (توبه/9،79) يا مىگفتند: دين مسلمانان آنان را فريفته است: «اِذ يَقولُ المُنـفِقونَ والَّذينَ فى قُلوبِهِم مَرَضٌ غَرَّ هـؤُلاءِ دينُهُم» (انفال/8 ،49)7. افترا به همسران پيامبر:
عقب افتادن يكى از همسران پيامبر از لشكر اسلام و پيوستن او به همراه يكى از مردان مسلمان به قافله مسلمانان باعث گرديد گروهى از مسلمانان وى را بهكار ناشايست متهم كنند كه خداوند طى آياتى آن دسته از مسلمانان را كه مرتكب چنين اتهامى شدند به شدت مذمت كرد: «اِنَّ الَّذينَ جاءو بِالاِفكِ عُصبَةٌ مِنكُم لا تَحسَبوهُ شَرًّا لَكُم بَل هُوَ خَيرٌ لَكُم لِكُلِّ امرِى مِنهُم مَا اكتَسَبَ مِنَ الاِثمِ والَّذى تَوَلّى كِبرَهُ مِنهُم لَهُ عَذابٌ عَظيم ...» (نور/24،11 ـ 20) بيشتر مفسران شأن نزول آيات فوق را عايشه دانستهاند كه مورد اتهام گروهى از منافقان به سركردگى عبداللّه بن ابى سلول قرار گرفت[41]؛ ولى برخى تفاسير مصداق آيات مذكور را ماريه قبطيه مىدانند كه از جانب عايشه مورد افترا قرار گرفت.[42] ( =>قصه افك)8 . افترا به همسر:
قرآن كريم در آياتى از افتراى زوجين نسبت به يكديگر سخن به ميان آورده است؛ در آيه 12 ممتحنه/60 يكى از شرايط بيعت زنان با پيامبر اسلام را عدم افتراى آنان به شوهرانشان ذكر مىكند: «يـاَيُّهَا النَّبىُّ اِذا جاءَكَ المُؤمِنـتُ يُبايِعنَكَ عَلى اَن ... ولا يَأتينَ بِبُهتـن يَفتَرينَهُ بَينَ اَيديهِنَّ واَرجُلِهِنَّ» مراد از افترا در اين آيه نسبت دادن فرزندان ديگران به شوهر است[43]، چنانكه در جاهليت برخى زنان فرزندان نامشروع را به شوهران خويش نسبت مىدادند.[44] از ديگر سنتهاى غلط جاهلى اين بود كه برخى از مردان هنگام ازدواج مجدد، همسران سابق خود را به عمل ناشايست زنا متهم مىكردند تا مهر آنان را تصاحب كنند.[45] قرآن اين عمل را گناهى آشكار دانست و مردان را از آن نهى كرد: «و اِن اَرَدتُمُ استِبدَالَ زَوج مَكانَ زَوج وءَاتَيتُم اِحدهُنَّ قِنطارًا فَلا تَأخُذوا مِنهُ شيــًا اَتَأخُذونَهُ بُهتـنـًا واِثمـًا مُبينا» (نساء/4،20)قرآن در آيات 6 ـ 9 نور/24 از متهم كردن زوجه به زنا از سوى شوهرانى كه به جز خود شاهدى بر صدق ادعايشان ندارند ياد كرده و براى چنين اتهامى احكام و دستورات ويژهاى تشريع كرده است؛ از جمله مرد بايد 4 مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه در اين ادعا راست مىگويد: «والَّذينَ يَرمونَ اَزوجَهُم ولَم يَكُن لَهُم شُهَداءُ اِلاّ اَنفُسُهُم فَشَهـدَةُ اَحَدِهِم اَربَعُ شَهـدت بِاللّهِ اِنَّهُ لَمِنَ الصّـدِقين» (نور/24،6) و در مرتبه پنجم بگويد: لعنت خدا بر او باد اگر دروغ بگويد: «والخـمِسَةُ اَنَّ لَعنَتَ اللّهِ عَلَيهِ اِن كانَ مِنَ الكـذِبين» (نور/24،7) و زن اگر اين اتهام را نپذيرفت مىتواند براى رفع آن 4 بار با نام خدا شهادت دهد كه مرد دروغ مىگويد: «ويَدرَؤُا عَنهَا العَذابَ اَن تَشهَدَ اَربَعَ شَهـدت بِاللّهِ اِنَّهُ لَمِنَ الكـذِبين» (نور/24،8) و در مرتبه پنجم بگويد كه غضب خدا بر او باد اگر آن مرد در اين نسبت راست بگويد: « والخـمِسَةَ اَنَّ غَضَبَ اللّهِ عَلَيها اِن كانَ مِنَ الصّـدِقين» (نور/24،9) در پى اجراى اين دستورات بر هر يك از زن و مرد احكامى مترتب خواهد شد. (تفصيل بيشتر=>لعان)
9. افترا به زنان عفيف:
هيچكس حق ندارد زنان عفيف را به عمل ناشايست متهم كند و كسى كه چنين اتهامى نسبت به آنان روا دارد بايد 4 شاهد براى اثبات ادعاى خود اقامه كند. در غير اين صورت كيفر افترا زنندگان 80 تازيانه است، افزون بر اينكه آنان فاسق شده و شهادتشان نيز پذيرفته نخواهد شد، جز آنكه از عمل خود توبه كنند: «والَّذينَ يَرمونَ المُحصَنـتِ ثُمَّ لَم يَأتوا بِاَربَعَةِ شُهَداءَ فَاجلِدوهُم ثَمـنينَ جَلدَةً ولا تَقبَلوا لَهُم شَهـدَةً اَبَدًا واُولـئِكَ هُمُ الفـسِقون * اِلاَّ الَّذينَ تابوا مِن بَعدِ ذلِكَ واَصلَحوا فَاِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم» (نور/24،4 ـ 5)؛ همچنين قرآن در آيه 23 همين سوره افرادى را كه زنان پاكدامن و بىخبر از هرگونه آلودگى را به عمل منافى با عفت متهم كنند، مورد لعن قرار داده و به آنان وعده عذاب عظيم اخروى داده است: «اِنَّ الَّذينَ يَرمونَ المُحصَنـتِ الغـفِلـتِ المُؤمِنـتِ لُعِنوا فِى الدُّنيا والأخِرَةِ ولَهُم عَذابٌ عَظيم» ( =>قذف)10. افترا به بىگناهان:
قرآن كريم افترا زدن به مؤمنان بىگناه را عملى قبيح و گناهى آشكار دانسته است: «والَّذينَ يُؤذونَ المُؤمِنينَ والمُؤمِنـتِ بِغَيرِ مَا اكتَسَبوا فَقَدِ احتَمَلوا بُهتـنـًا واِثمـًا مُبينـا» (احزاب/33،58) از لحن آيه استفاده مىشود كه گروهى در مدينه براى افراد با ايمان شايعه* پراكنى كرده و نسبتهاى ناروا به آنان مىدادند[46]؛ همچنين قرآن افترا زدن به بىگناهان ـ چه مسلمان و چه كافر ـ را عملى ناپسند و گناهى آشكار شمرده است: «و مَن يَكسِب خَطِيـَةً اَو اِثمـًا ثُمَّ يَرمِ بِهِ بَرِيــًا فَقَدِ احتَمَلَ بُهتـنـًا واِثمـًا مُبينـا» (نساء/4،112) در شأن نزول آيه آمده است كه مسلمانى مرتكب سرقت شد و مال مسروقه را در خانه فردى يهودى به امانت گذاشت. پس از كشف ماجرا افراد قبيله آن مسلمان براى نجات وى، يهودى را به سرقت متهم كردند كه آيه فوق نازل شد و اين امر را بهتان و گناه شمرد.[47] در روايات نيز افترا به بىگناهان از زشتترين اعمال دانسته شده است؛ در روايتى امام صادق(عليه السلام)جرم افترا به بىگناه را سنگينتر از كوههاى عظيم دانسته است.[48] در روايتى ديگر پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: هركس به مرد يا زن مؤمنى بهتان زند خداوند او را بر تلّى از آتش وارد كند تا از عهده اتهام خود برآيد.[49]عوامل و زمينههاى افترا:
افترا، چه نسبت به خداوند صورت گيرد و چه نسبت به پيامبران يا ديگر انسانها، عوامل و زمينههاى متعددى دارد كه قرآن كريم به برخى از آنها اشاره كرده است:1. شيطان:
شيطان چون دشمن هميشگى انسان است به طور مداوم تلاش مىكند تا انسان را وادار به گناه، اعمال ناشايست و حتى افترا بر خداوند كند، به همين جهت قرآن كريم در آياتى انسان را از پيروى شيطان بازمىدارد: «لا تَتَّبِعوا خُطُوتِ الشَّيطـنِ اِنَّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبين * اِنَّما يَأ مُرُكُم بِالسُّوءِ والفَحشاءِ واَن تَقولوا عَلَى اللّهِ ما لاتَعلَمون» (بقره/2،168 ـ 169) در آيات 221 ـ 222 شعراء/26 نيز قرآن دروغگويان و افترا زنندگان را انسانهايى دانسته است كه شيطان بر آنان فرود آمده و آنان را به دروغ و افترا وامىدارد: «هَل اُنَبِّئُكُم عَلى مَن تَنَزَّلُ الشَّيـطين * تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ اَفّاك اَثيم»2. دشمنى:
از ديگر عوامل و زمينههاى اصلى افتراى مشركان و جبهه مخالف انبياى الهى دشمنى آنان با رسالت پيامبران بود:«وكَذلِكَ جَعَلنا لِكُلِّ نَبِىّ عَدُوًّا شَيـطينَ الاِنسِ والجِنِّ يوحى بَعضُهُم اِلى بَعض زُخرُفَ القَولِ غُرورًا ... فَذَرهُم وما يَفتَرون» (انعام/6 ،112)، ازاينرو آنان براى رويارويى با رسالت انبياى الهى و از بين بردن يا تضعيف آن از روشهاى گوناگون از جمله دادن نسبتهاى ناروا به پيامبران و پيروان آنان بهره مىجستند. (همين مقاله =>افترا به انبيا و پيروان انبيا)3. بىايمانى:
قرآن پس از مردود شمردن افتراى پيامبر اسلام به خداوند در آيه 105 نحل/16 تنها افرادى را افترازننده معرفى مىكند كه به او ايمان ندارند: «اِنَّما يَفتَرِى الكَذِبَ الَّذينَ لا يُؤمِنونَ بِـايـتِ اللّهِ و اُولـئِكَ هُمُ الكـذِبون» در آيه 103 مائده/5 نيز ضمن ردّ برخى از افترائات كافران به خداوند، آن را ناشى از كفر آنان برمىشمارد: «ما جَعَلَ اللّهُ مِن بَحيرَة ... ولـكِنَّ الَّذينَ كَفَروا يَفتَرونَ عَلَى اللّه»در آياتى عدم ايمان به آخرت را زمينه افترا به ملائكه و مؤنث دانستن آنان دانسته است. (نجم/53 ،27) در سوره نور نيز قرآن افترا زنندگان به همسر پيامبر را مذمت كرده و در پايان مىگويد: اگر ايمان داريد هيچگاه به چنين اتهاماتى باز نگرديد: «يَعِظُكُمُ اللّهُ اَن تَعودوا لِمِثلِهِ اَبَدًا اِن كُنتُم مُؤمِنين» (نور/24،17) از اين آيه برمىآيد كه ايمان با افترا هرگز سازگارى ندارد و مؤمن نبايد به ديگران افترا بزند. سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز كه فرمود: مؤمن در حالى كه متصف به صفت ايمان است دروغ نمىگويد[50]، مؤيد اين مطلب است كه ايمان با دروغ و افترا جمع نمىشود.4. عدم تعقل:
عقل يكى از ابزارهاى شناخت حق از باطل و كسب سعادت دنيوى و اخروى است؛ اما گاهى بهره نبردن از اين نعمت الهى موجب گرفتار شدن انسان به برخى گناهان از جمله افترا به خداوند مىشود: «الَّذينَ كَفَروا يَفتَرونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ واَكثَرُهُم لا يَعقِلون» (مائده/5 ،103)، بر همين اساس، قرآن در آياتى ديگر افترا زنندگان از بنىاسرائيل را مذمت كرده كه چرا درباره سخنان افتراآميز خود و پيامد آن تعقل نمىكنند: «اَلَم يُؤخَذ عَلَيهِم ميثـقُ الكِتـبِ اَن لا يَقولوا عَلَى اللّهِ اِلاَّ الحَقّ ... اَفَلا تَعقِلون» (اعراف/7،169)، يا هنگامى كه مشركان به پيامبر(صلى الله عليه وآله) نسبت جنون مىدهند آنان را به تفكر و تعقل فرا مىخواند: «اَولَم يَتَفَكَّروا ما بِصاحِبِهِم مِن جِنَّة» (اعراف/7،184) جنيان نيز وقتى به افتراى به خدا اعتراف مىكنند اين كار را به بىخردان از خويش نسبت مىدهند: «واَنَّهُ كانَ يَقولُ سَفيهُنا عَلَى اللّهِ شَطَطـا * واَنّا ظَنَنّا اَن لَن تَقولَ الاِنسُ والجِنُّ عَلَى اللّهِ كَذِبـا» (جنّ/72، 4 ـ 5) معلوم مىشود كه افترا كار سفيهان و ناشى از عدم تعقل است.5 . برترىطلبى:
خوى استكبار، غرور و برترىطلبى از ديگر زمينههاى افتراست كه باعث مىشود انسان به ديگران و حتى به خداوند افترا زند: «بَلى قَد جاءَتكَ ءايـتى فَكَذَّبتَ بِها واستَكبَرتَ وكُنتَ مِنَ الكـفِرين * ويَومَ القِيـمَةِ تَرَى الَّذينَ كَذَبوا عَلَى اللّهِ وُجوهُهُم مُسوَدَّةٌ اَلَيسَ فى جَهَنَّمَ مَثوًى لِلمُتَكَبِّرين» (زمر/39،59 ـ 60) در آيه 39 ذاريات/51 از سرگذشت فرعون سخن به ميان آمده كه بر اثر غرور و اعتماد به لشكر و قدرت خويش،[51] به موسى(عليه السلام)نسبتهاى ناروا داده و او را جادوگر و ديوانه خطاب مىكرد: «فَتَوَلّى بِرُكنِهِ و قالَ سـحِرٌ اَومَجنون»6 . پيروى از ظن و گمان:
زمينه يا عامل ديگر افتراى به ديگران، نداشتن علم و پيروى از ظن و گمان است، چنانكه قرآن در آيات 27 ـ 28 نجم/53 همين امر را سبب افتراى كافران به ملائكه برشمرده است: «اِنَّ الَّذينَ لا يُؤمِنونَ بِالأخِرَةِ لَيُسَمّونَ المَلـئِكَةَ تَسمِيَةَ الاُنثى * وما لَهُم بِهِ مِن عِلم اِن يَتَّبِعونَ اِلاَّ الظَّنَّ واِنَّ الظَّنَّ لا يُغنى مِنَ الحَقِّ شيــا» (نيز يونس/10، 68 ؛ كهف/18،5 ـ 6) در آيه 148 انعام/6 نيز قرآن به برخى از افترائات مشركان اشاره كرده و آن را ناشى از پيروى آنان از ظن و گمان باطل خويش دانسته است: «سَيَقولُ الَّذينَ اَشرَكوا لَو شاءَ اللّهُ ما اَشرَكنا ولا ءاباؤُنا ولا حَرَّمنا مِن شَىء ... اِن تَتَّبِعونَ اِلاَّ الظَّنَّ واِن اَنتُم اِلاّ تَخرُصون»7. خودپسندى:
گاهى روحيه خودخواهى و خودپسندى باعث مىشود انسان به ديگران افترا بزند، چنان كه بنىاسرائيل (يهود) به جهت داشتن چنين روحيهاى، فراوان مرتكب افترا به خداوند گرديدند؛ از جمله اينكه خود را انسانهايى پاك مىشمردند و اين امر را به خداوند نسبت مىدادند: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ يُزَكّونَ اَنفُسَهُم ... اُنظُر كَيفَ يَفتَرونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ» (نساء/4، 49 ـ 50) يا خود را فرزندان و دوستان خدا معرفى مىكردند: «و قالَتِ اليَهودُ والنَّصـرى نَحنُ اَبنـؤُا اللّهِ واَحِبّـؤُه» (مائده/5 ،18) كه جز چند روز در آتش دوزخ نخواهند ماند (بقره/2، 80 ؛ آلعمران/3، 24) و خداوند گناهان آنان را خواهد بخشيد: «و يَقولونَ سَيُغفَرُ لَنا»(اعراف/7، 169)انگيزهها و اهداف افترا
1. دنياطلبى:
گاه انسان براى رسيدن به اموال يا مقامهاى دنيوى دست به ارتكاب حرام از جمله افترا مىزند. در ميان اين افراد مىتوان به عالمان يهود اشاره كرد كه براى حفظ موقعيت اجتماعى خود و رسيدن به مال اندك دنيا حاضر شدند حقايق كتب آسمانى را كه يكى از آنها ويژگيها و صفات پيامبر اسلام در تورات بود، تحريف كنند[52] و دستنوشتههاى خود را با فريه به خداوند نسبت دهند: «فَوَيلٌ لِلَّذينَ يَكتُبونَ الكِتـبَ بِاَيديهِم ثُمَّ يَقولونَ هـذا مِن عِندِ اللّهِ لِيَشتَروا بِهِ ثَمَنـًا قَلِيلاً» (بقره/2، 79)؛ همچنين قرآن به گروه ديگرى از يهود اشاره كرده كه براى دستيابى به اموال ديگران خود را در مقابل رد امانت اعراب و غير يهود مسئول نمىدانستند[53] و اين امر را به خدا نسبت مىدادند: «و مِنهُم مَن اِن تَأمَنهُ بِدينار لايُؤَدِّهِ اِلَيك ... قالوا لَيسَ عَلَينا فى الاُمِّيِّينَ سَبيلٌ ويَقولونَ عَلَىاللّهِ الكَذِب» (آلعمران/3، 75)، چنانكه در آياتى ديگر، دنياطلبى را هدف گروه ديگرى از بنىاسرائيل برمىشمارد كه براى رسيدن به آن به خداوند افترا مىزدند و بدينگونه عهد خود را با خدا، مبنى بر عدم افتراى به او نقض كردند: «فَخَلَفَ مِن بَعدِهِم خَلفٌ ورِثوا الكِتـبَ يَأخُذونَ عَرَضَ هـذا الاَدنى ويَقولونَ سَيُغفَرُ لَنا واِن يَأتِهِم عَرَضٌ مِثلُهُ يَأخُذوهُ اَلَم يُؤخَذ عَلَيهِم ميثـقُ الكِتـبِ اَن لا يَقولوا عَلَى اللّهِ اِلاَّ الحَقَّ»(اعراف/7،169) يكى از سنتهاى غلط جاهلى نيز اين بود كه هنگام ازدواج مجدد به همسران سابق خود افترا زده و آنان را به زنا متهم مىكردند تا مهريه آنان را تصاحب كنند.[54] قرآن كريم در آيه 20 نساء/4 همگان را از اين عمل نهى مىكند.2. نپذيرفتن تكليف:
يكى ديگر از اهداف افترا زنندگان سرپيچى از پذيرش تكاليف الهى است، چنان كه يهود براى اينكه از پذيرش اسلام امتناع ورزند[55] مرتكب افترا شده و به دروغ مىگفتند: خداوند از ما عهد گرفته است كه به هيچ پيامبرى ايمان نياوريم، مگر اينكه قربانىاى بياورد كه آتش آن را فراگيرد: «إنّ اللّه عهد إلينا ألاّنؤمن لرسول حتّى يأتينا بقربان تأكُله النّار» (آلعمران/3، 183)3. توجيه عقايد باطل:
از جمله اهداف و انگيزههاى عمده مشركان در ارتكاب افترا، توجيه كردن عقايد باطل خويش بود، بر همين اساس، آنان شرك خود و پدرانشان و همچنين تحريم برخى امور را مقتضاى اراده الهى مىدانستند كه خود هيچ نقشى در تغيير آن ندارند: «سَيَقولُ الَّذينَ اَشرَكوا لَو شاءَ اللّهُ ما اَشرَكنا ولا ءاباؤُنا ولا حَرَّمنا مِن شَىء» (انعام/6 ،148 و نيز زخرف/43، 20)، حتى گاهى فراتر از اين، مىگفتند: بلكه خداوند خود ما را به ارتكاب حرام فرمان داده است: «و اِذا فَعَلوا فـحِشَةً قالوا ... واللّهُ اَمَرَنا بِها» (اعراف/7، 28)4. تبرئه خود:
تبرئه و نجات انسان از گناهى كه مرتكب شده و پيامدهاى آن هدف و انگيزه ديگرى است كه باعث مىشود برخى به ديگران افترا زده و آنان را به اعمال ناشايست متهم كنند، چنانكه همسر عزيز مصر هنگامى كه نزديك بود خيانتش آشكار گردد يوسف را متهم كرد و گفت: جزاى كسى كه قصد سوء به همسرت دارد آيا جز زندان يا مجازاتى دردناك است؟ (يوسف/12،25) در آيهاى ديگر نيز قرآن به همين انگيزه اشاره كرده و آن را بهتان و گناهى آشكار دانسته است:«ومَن يَكسِب خَطِيـَةً اَو اِثمـًا ثُمَّ يَرمِ بِهِ بَرِيــًا فَقَدِ احتَمَلَ بُهتـنـًا واِثمـًا مُبينـا» (نساء/4،112) آيه فوق و آيات پيش از آن درباره يكى از مسلمانان نازل شد كه مرتكب سرقت شد و براى تبرئه، مال مسروقه را در خانه يكى از يهوديان افكند.[56]آثار و پيامدهاى افترا:
افترا به خداوند، پيامبران، مؤمنان و بىگناهان از نگاه قرآن آثار و پيامدهايى دارد كه متوجه افترا زننده در دنيا و آخرت است:1. هلاكت دنيوى:
افتراى به خداوند گاهى موجب هلاكت افترا زننده در دنيا مىگردد، چنانكه موسى(عليه السلام)در آيه 61 طه/20 فرعون و پيروانش را از افتراى به خداوند برحذر داشته و پيامد آن را نابودى آنان در دنيا دانسته است[57]: «قالَ لَهُم موسى وَيلَكُم لا تَفتَروا عَلَى اللّهِ كَذِبـًا فَيُسحِتَكُم بِعَذاب و قَد خابَ مَنِ افتَرى»2. لعن و نفرين خداوند:
افتراى بر خداوند ظلم است و لعن و نفرين الهى را در پى دارد: «و مَن اَظلَمُ مِمَّنِ افتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبـًا ... اَلا لَعنَةُ اللّهِ عَلَى الظّــلِمين» (هود/11،18) در آيه 30 توبه/9 نيز آن دسته از اهل كتاب را كه بر خدا افترا زده و عزير و مسيح را فرزند خدا دانستند مورد لعن و نفرين قرار داده است:«قـتَلَهُمُ اللّهُ اَنّى يُؤفَكون» افترازنندگان به زنان پاكدامن نيز مورد لعن خدا در دنيا و آخرت قرار خواهند گرفت:«اِنَّ الَّذينَ يَرمونَ المُحصَنـتِ ... لُعِنوا فِىالدُّنيا والأخِرَة» (نور/24،23) لعن خدا همان دور كردن افترا زننده از رحمت خويش است.[58]3. محروميت از رستگارى و هدايت:
كسانى كه به خداوند افترا زنند رستگار نخواهند شد: «اِنَّ الَّذينَ يَفتَرونَ عَلَى اللّهِ لا يُفلِحون» (نحل/16، 116 و نيز انعام/6 ، 21؛ يونس/10، 17، 69) از هدايت الهى نيز محروم خواهند بود: «فَمَن اَظلَمُ مِمَّنِ افتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبـًا ... اِنَّ اللّهَ لا يَهدِى القَومَالظّــلِمين» (انعام/6 ، 144 و نيز صفّ/61 ،7)4. خسران در دنيا و آخرت:
كسانى كه مرتكب افتراى بر خداوند و پيامبران او شدهاند از زيانكاراناند: «قَد خَسِرَ الَّذينَ ... حَرَّموا ما رَزَقَهُمُ اللّهُ افتِراءً عَلَى اللّه»(انعام/6 ،140 و نيز اعراف/7،53 ؛ هود/11، 21؛ طه/20،61) اينان بدان سبب زيان ديدهاند كه با افتراى به خداوند هدايت الهى را به ضلالت بدل كرده و سراى باقى را با دنياى فانى معاوضه كرده و اندوختههاى خود از متاع و رياست دنيا را نيز از دست دادهاند[59]، افزون بر اين در آخرت هم از زيانكاران، بلكه از زيانكارترين انسانها خواهند بود: «اُولـئِكَ الَّذينَ خَسِروا اَنفُسَهُم وضَلَّ عَنهُم ما كانوا يَفتَرون * لا جَرَمَ اَنَّهُم فِى الأخِرَةِ هُمُ الاَخسَرون» (هود/11،21 ـ 22) اين افراد نسبت به ديگر گناهكاران زيانكارترند، زيرا با افتراى به خدا و كفر ورزيدن، راه رهايى از آتش جهنم را بر خود مسدود ساختهاند.[60]5 . غضب الهى:
افتراى به خداوند غضب الهى و ذلت در زندگى دنيا را در پى خواهد داشت: «اِنَّ الَّذينَ اتَّخَذوا العِجلَ سَيَنالُهُم غَضَبٌ مِن رَبِّهِم وذِلَّةٌ فِىالحَيوةِ الدُّنيا وكَذلِكَ نَجزِى المُفتَرين» (اعراف/7،152) افتراى پيروان موسى به خداوند، پرستش گوساله و اِله قرار دادن آن بود[61] و مراد از غضب خداوند و ذلت در دنيا، گرفتار شدنشان به قتل، اسارت، نابودى و آوارگى است[62]، گرچه ممكن است مراد از غضب، عذاب آخرت باشد.[63]6 . عذاب اخروى:
خداوند در آياتى چند افترازنندگان را به عذاب اخروى تهديد كرده است؛ در آيه 138 انعام/6 مىگويد: ما جزاى آنان را در قيامت خواهيم داد: «سَيَجزيهِم بِما كانوا يَفتَرون» و در آيهاى ديگر آمده است كه ما از افتراى اينان خواهيم پرسيد: «و ليسـلنّ يوم القيـمة عمّاكانُوا يفترون» (عنكبوت/29،13 و نيز نحل/16،56) سپس در آياتى ديگر جايگاه اين افراد را جهنم دانسته است: «لا جرم أنّ لهم النّار» (نحل/16،62 و نيز زمر/39،60) كه در آن عذاب آتش سوزان (آلعمران/3،181 و نيز يونس/10،70)، عذاب دردناك (مائده/5 ، 73)، عذاب شديد (يونس/10، 68 ، 70) و عذاب خواركننده (انعام/6 ، 93) را خواهند چشيد؛ عذابى كه براى آنان چند برابر خواهد بود: «يُضـعَفُ لَهُمُ العَذاب» (هود/11،20)؛ همچنين كسانى كه به زنان پاكدامن افترا زنند در قيامت گرفتار عذابى عظيم خواهند شد و در آن روز زبانها، دستها و پاهايشان بر آنچه در دنيا انجام دادهاند شهادت داده و خداوند به طور كامل جزايشان را خواهد داد: «اِنَّ الَّذينَ يَرمونَ المُحصَنـتِ الغـفِلـتِ المُؤمِنـت ... لَهُم عَذابٌ عَظيم * يَومَ تَشهَدُ عَلَيهِم اَلسِنَتُهُم واَيديهِم واَرجُلُهُم بِما كانوا يَعمَلون * يَومَئِذ يُوَفّيهِمُ اللّهُ دينَهُمُ الحَقَّ» (نور/24،23 ـ 25)برخورد با افترازنندگان:
از آيات قرآن كريم راهها و امورى در برخورد با افترا زنندگان استفاده مىشود؛ از جمله:1. موعظه و هشدار:
خداوند در آيه 17 نور/24، مؤمنان را موعظه مىكند كه هرگز مرتكب افترا نشده و به چنين عمل زشتى باز نگردند:«يَعِظُكُمُ اللّهُ اَن تَعودوا لِمِثلِهِ اَبَدًا اِن كُنتُم مُؤمِنين» همچنين در آيهاى ديگر خداوند يكى از اهداف نزول قرآن را هشدار به كسانى دانسته است كه به خداوند افترا زده و معتقد به فرزند داشتن او هستند: «اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذى اَنزَلَ عَلى عَبدِهِ الكِتـبَ ... * لِيُنذِرَ بَأسـًا شَديدًا مِن لَدُنهُ ... * و يُنذِرَ الَّذينَ قالوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدا» (كهف/18، 1 ـ 2، 4)؛ همچنين در آياتى ديگر خداوند به پيامبرش فرمان مىدهد كه افترا زنندگان را از اتهام زدن به خداوند نهى كرده و پيامد سخت آن را به آنها گوشزد كند: «قُل اِنَّ الَّذينَ يَفتَرونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ لا يُفلِحون * مَتـعٌ فِىالدُّنيا ثُمَّ اِلَينا مَرجِعُهُم ثُمَّ نُذيقُهُمُ العَذابَ الشَّديد» (يونس/10، 69 ـ 70) قرآن در آيه 61 طه/20 نيز سخن موسى را نقل مىكند كه افترا زنندگان را نصيحت كرده و آنان را از فرجام ناگوار عمل خويش برحذر مىدارد: «قالَ لَهُم موسى وَيلَكُم لا تَفتَروا عَلَى اللّهِ كَذِبـًا فَيُسحِتَكُم بِعَذاب»از آيات مذكور استفاده مىشود كه مؤمنان نيز وظيفه دارند افترا زنندگان را موعظه كرده و نسبت به پيامدهاى افترا به آنان هشدار دهند. افزون بر آيات فوق، افترا عملى است منكر و براساس آيات متعددِ نهى از منكر، مؤمنان موظفاند افترا زنندگان را از اين منكر نهى كنند.2. ردّ افترا و دفاع از متهم:
چون افترا سخنى است باطل و دروغ كه باعث اشاعه منكر در جامعه مىشود، هم كسى كه مورد افترا قرار گرفته و هم ديگران وظيفه دارند آن را رد كرده و در ابطال آن بكوشند. قرآن در همه آياتى كه از افترا سخن به ميان آورده، چه افترا به خداوند و پيامبران و چه افترا به مؤمنان بر ردّ و باطل شمردن آن تأكيد كرده است؛ از جمله در برابر افتراى مشركان مبنى بر فرزند داشتن خدا، قرآن ذات حق را منزه و بىنياز از اين امر شمرده و مىگويد: «قالوا اتَّخَذَ اللّهُ ولَدًا سُبحـنَهُ هُوَ الغَنِىّ» (يونس/10،68) در آياتى ديگر با تأكيد و شدتى بيشتر اين افترا را مردود شمرده و مىگويد: اين سخن به قدرى منكر است كه نزديك است آسمان از چنين افترايى فروريخته و زمين شكافته و كوهها متلاشى گردد: «لَقَد جِئتُم شيــًا اِدّا * تَكادُ السَّمـوتُ يَتَفَطَّرنَ مِنهُ وتَنشَقُّ الاَرضُ وتَخِرُّ الجِبالُ هَدّا * اَن دَعَوا لِلرَّحمـنِ ولَدا * ومايَنـبَغى لِلرَّحمـنِ اَن يَتَّخِذَ وَلَدا» (مريم/19، 89 ـ 92) يا آنجا كه مشركان خداوند را به فرمان دادن به امر ناشايست متهم مىكنند اين افترا را ردّ كرده مىگويد: خداوند هيچگاه به چنين امورى فرمان نمىدهد. (اعراف/7،28)همچنين در مواردى كه مشركان قرآن را امرى دروغ و غير واقعى مىشمارند و پيامبر اسلام را به جعل قرآن متهم مىكنند اين اتهام را مردود شمرده و قرآن را سخن حق مىشمارد: «ما كانَ هـذا القُرءانُ اَن يُفتَرى مِن دونِ اللّهِ ولـكِن تَصديقَ الَّذى بَينَ يَدَيه ...» (يونس/10،37) افزون بر اين پاسخ، به پيامبر نيز فرمان مىدهد تا به اين افترا پاسخ گفته و به مشركان بگويد: اگر اين قرآن ساختگى است مثل آن را بياوريد: «فَليَأتوا بِحَديث مِثلِهِ اِن كانوا صـدِقين» (طور/52 ،34) يا دستكم 10 سوره مانند آن را بياوريد: «اَم يَقولونَ افتَرهُ قُل فَأتوا بِعَشرِ سُوَر مِثلِهِ مُفتَرَيـت» (هود/11، 13) يا تنها يك سوره نظير آن بياوريد:«قُل فَأتوا بِسورَة مِثلِه» (يونس/10، 38)
در مقابل مجنون و سفيه شمردن پيامبران الهى، هم خداوند اين افترا را مردود مىشمارد: «اَو لَم يَتَفَكَّروا ما بِصاحِبِهِم مِن جِنَّة» (اعراف/7،184؛ سبأ/34، 46؛ تكوير/81 ،22) و هم خود پيامبران از خود دفاع كرده و در ردّ اين افترائات تلاش مىكردند: «قالَ يـقَومِ لَيسَ بى سَفاهَةٌ ولـكِنّى رَسولٌ مِن رَبِّ العــلَمين * اُبَلِّغُكُم رِســلـتِ رَبّى» (اعراف/7،67 ـ 68) يوسف پيامبر نيز آنجا كه به خيانت به همسر عزيز مصر متهم شد از خود دفاع كرده و وى را مسبب اين امر معرفى كرد:«قالَ هِىَ رودَتنى عَن نَفسى» (يوسف/12،26)
افزون بر لزوم دفاع شخص متهم از خود، ديگر مؤمنان نيز وظيفه دارند در برابر نقل و انتشار افترا، از خود واكنش نشان دهند و نگذارند سخنان دروغ در جامعه و درباره مؤمنان منتشر گردد، بر همين اساس قرآن كريم مسلمانانى را كه خبر افترا به يكى از همسران پيامبر را شنيدند و در برابر آن سكوت كردند، به شدت سرزنش كرده و مىگويد: چرا وقتى چنين سخنى را شنيديد نسبت به مثل خود گمان خير نبرديد و نگفتيد اين يك دروغ بزرگ و آشكاراست: «لَولا اِذ سَمِعتُموهُ ظَنَّ المُؤمِنونَ والمُؤمِنـتُ بِاَنفُسِهِم خَيرًا وقالوا هـذا اِفكٌ مُبين»(نور/24،12) چرا هنگامى كه چنين افترايى شنيديد آن را سبك شمرديد و نگفتيد ما مجاز نيستيم از آن سخن بگوييم، زيرا اين بهتان بزرگى است: «ولَولا اِذ سَمِعتُمُوهُ قُلتُم ما يَكُونُ لَنا اَن نَتَكَلَّمَ بِهـذا سُبحـنَكَ هـذا بُهتـنٌ عَظيم» (نور/24،16) سپس در ادامه اين آيات، فلسفه ردّ اتهام و عدم سكوت مؤمنان را جلوگيرى از انتشار زشتيها و گناهان قبيح دانسته و كسانى را كه دوست دارند زشتيها درباره مؤمنان انتشار يابد مستحق عذاب الهى دانسته است: «اِنَّ الَّذينَ يُحِبّونَ اَن تَشيعَ الفـحِشَةُ فِى الَّذينَ ءامَنوا لَهُم عَذابٌ اَليمٌ» (نور/24،19)
آيات فوق گرچه درباره همسران پيامبر نازل شده؛ ولى از جهاتى عام بوده و افترا در مورد همه مؤمنان را شامل است، چنانكه اشاعه فحشا در آيه اخير منحصر در اعمال منافى عفت نيست، بلكه هرگونه نشر فساد و اشاعه زشتيها و كمك به توسعه آن را شامل مىشود.[64]
3. درخواست مدرك و شاهد:
از ديگر شيوههاى رويارويى با افترا درخواست مدرك و شاهد از افترا زنندگان است. قرآن درباره افتراى مشركان مبنى بر حرام كردن برخى از امور حلال از جانب خداوند، از آنان تقاضاى شاهد كرده و مىگويد: «هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذينَ يَشهَدونَ اَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هـذا» (انعام/6 ،150) يا در موردى ديگر خطاب به همين گروه مىگويد: آيا شما شاهد بوديد كه خداوند به اين امور وصيت كرد: «اَم كُنتُم شُهَداءَ اِذ وصـّـكُمُ اللّهُ بِهـذا» (انعام/6 ،144) گاه نيز از آنان مدركى يقينى تقاضا مىكند:«نَبِّـونى بِعِلم اِن كُنتُم صـدِقين» (انعام/6 ،143)؛ همچنين درباره ادعاى يهود مبنى بر حرمت برخى امور و انتساب آن به خداوند، به آنان مىگويد: اگر راست مىگوييد تورات را آورده و آن را قرائت كنيد: «فَأتوا بِالتَّورةِ فَاتلوها اِن كُنتُم صـدِقين» (آلعمران/3،93) در مورد افتراى به زنان پاكدامن نيز قرآن در آياتى متعدد سخن از تقاضاى شاهد به ميان آورده است؛ از جمله درباره اتهام عمل منافى عفت 4 شاهد را تقاضا كرده كه اگر افترا زننده نتواند اين 4 شاهد را اقامه كند مىبايست مجازات گردد: «والَّذينَ يَرمونَ المُحصَنـتِ ثُمَّ لَم يَأتوا بِاَربَعَةِ شُهَداءَ فَاجلِدوهُم ثَمـنينَ جَلدَةً» (نور/24، 4)4. مجازات افترازنندگان:
گاهى اوقات و در مورد برخى از اتهامات لازم است فرد افترا زننده مجازات گردد تا او يا ديگران به دروغ مؤمنان و افراد بىگناه را به نسبتهاى ناروا متهم نكنند. قرآن در آيه 19 نور/24 يكى از پيامدهاى افتراى به مؤمنان را عذاب دردناك دنيوى دانسته است: «اِنَّ الَّذينَ يُحِبّونَ اَن تَشيعَ الفـحِشَةُ فِى الَّذينَ ءامَنوا لَهُم عَذابٌ اَليمٌ فِى الدُّنيا» مفسران مصداق اين عذاب را حدّى دانستهاند كه براى برخى جرايم بايد اجرا گردد.[65] برخى گفتهاند: عذاب اليم اختصاص به حدّ نداشته، بلكه تعزير را نيز شامل مىشود[66]؛ همچنين برخى مفسران در ذيل آيه «اِنَّ الَّذينَ يَرمونَ المُحصَنـتِ الغـفِلـتِ ... لُعِنوا فِى الدُّنيا» (نور/24،23) گفتهاند: مقصود از لعن افترازنندگان در دنيا مجازات آنان با تازيانه است.[67]افزون بر آيات فوق كه در آنها به طور كلى به مجازات افترازنندگان اشاره شده قرآن در آيات ديگرى براى افترا زنندگان به زنان عفيف كه نتوانند 4 شاهد بر صحت ادعاى خود اقامه كنند مجازات خاص، يعنى 80 ضربه تازيانه و نپذيرفتن شهادت آنان به طور دائم تعيين كرده است: «والَّذينَ يَرمونَ المُحصَنـتِ ثُمَّ لَم يَأتوا بِاَربَعَةِ شُهَداءَ فَاجلِدوهُم ثَمـنينَ جَلدَةً و لا تَقبَلوا لَهُم شَهـدَةً اَبَدًا و اُولـئِكَ هُمُ الفـسِقون» (نور/24،4)، مگر اينكه بعد از ارتكاب عمل توبه كنند. در اين صورت شهادت آنان پذيرفته و از زمره فاسقان خارج خواهند شد: «اِلاَّ الَّذينَ تابوا مِن بَعدِ ذلِكَ و اَصلَحوا فَاِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم» (نور/24،5)، هرچند مجازات آن در صورت ثبوت با توبه برداشته نمىشود.[68]
منابع
انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى؛ بحار الانوار؛ البرهان فى تفسير القرآن؛ ترمينولوژى حقوق؛ تفسير الصافى؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ التفسير المنير فى العقيدة و الشريعة و المنهج؛ تفسير نمونه؛ جامع البيان عن تأويل آىالقرآن؛ جامع السعادات؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روضالجنان و روح الجنان؛ سفينةالبحار و مدينة الحكم و الآثار؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ فرهنگ اصطلاحات سياسى؛ الفقه الاسلامى و ادلته؛ كتاب الخصال؛ الكشاف؛ لسان العرب؛ لغتنامه؛ مجمع البحرين؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مستدرك الوسائل؛ معجم الفروق اللغويه؛ معجم مقاييس اللغه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نثر طوبى؛ وسائل الشيعه.سيد جعفر صادقى فدكى
[1]. مقاييس اللغه، ج 4، ص 497؛ لسانالعرب، ج 10، ص 255، «فرى».
[2]. مفردات، ص 634 ، «فرى».
[3]. لسانالعرب، ج 10، ص 256؛ مجمعالبحرين، ج 3، ص 398، «فرى»؛ لغتنامه، ج 2، ص 2590.
[4]. فرهنگ اصطلاحات سياسى، ص 391.
[5]. الفروق اللغويه، ص 449 ـ 450.
[6]. ترمينولوژى حقوق، ص 66 ـ 67 ؛ حقوق كيفرى اختصاصى، ج 1، ص 331.
[7]. مجمعالبحرين، ج 1، ص 255 ـ 256، «بهت».
[8]. مفردات، ص148، «بهت».
[9]. نثر طوبى، ج1، ص26؛ مجمعالبحرين، ج1، ص 81 ، «افك».
[10]. الفروقاللغويه، ص 450.
[11]. مجمعالبحرين، ج 4، ص 27، «كذب».
[12]. لسانالعرب، ج 5 ، ص 329؛ مفردات، ص 366، «رمى».
[13]. نمونه، ج 4، ص 119.
[14]. لسان العرب، ج 11، ص 352، «قول».
[15]. الميزان، ج 17، ص 173.
[16]. جامعالبيان، مج 12، ج 23، ص 129؛ مجمعالبيان، ج 8 ، ص 718.
[17]. مجمع البيان، ج 3، ص 389 ـ 390؛ الكشاف، ج 1، ص 685 .
[18]. مجمعالبيان، ج 4، ص633 ؛ الميزان، ج 8 ، ص72.
[19]. التفسيرالكبير، ج21،ص21؛ الميزان، ج13، ص173.
[20]. مجمعالبيان، ج3، ص91؛ تفسير قرطبى، ج5، ص161.
[21]. روح المعانى، مج 3، ج 4، ص 226؛ نمونه، ج 3، ص 197.
[22]. تفسير قرطبى، ج 4، ص 188؛ روح المعانى، مج 3، ج 4، ص 225.
[23]. مجمع البيان، ج 2، ص 777؛ تفسير بيضاوى، ج 1، ص 265.
[24]. الميزان، ج 20، ص 41.
[25]. مجمعالبيان، ج 10، ص 555 .
[26]. همان؛ الميزان، ج20، ص41.
[27]. جامعالبيان، مج 1، ج 1، ص 606 ، 608 ؛ الميزان، ج 1، ص 231.
[28]. نمونه، ج 16، ص 488.
[29]. جامعالبيان، مج12، ج22، ص63 ،65؛ مجمعالبيان، ج 8 ، ص 583 ؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص 161.
[30]. مجمعالبيان، ج 1، ص 336 ـ 337.
[31]. الكشاف، ج 2، ص 635 ؛ تفسير قرطبى، ج 10، ص 117؛ نمونه، ج 11، ص 408.
[32]. الكشاف، ج 2، ص 635 ؛ تفسير قرطبى، ج 10، ص 117؛ نمونه، ج 11، ص 408.
[33]. الكشاف، ج3، ص263؛ مجمعالبيان، ج7، ص253.
[34]. مجمعالبيان، ج 3، ص 92.
[35]. جامعالبيان، مج 3، ج 4، ص 207؛ مجمعالبيان، ج 2، ص 872 ؛ روحالمعانى، مج 3، ج 4، ص 170.
[36]. مجمعالبيان، ج2، ص872؛ روحالمعانى، مج3، ج4، ص170.
[37]. نمونه، ج 7، ص 455؛ المنير، ج 10، ص 254.
[38]. مجمعالبيان، ج 3، ص 208.
[39]. جامع البيان، مج 7، ج 12، ص 36 ـ 37.
[40]. مجمعالبيان، ج 5 ، ص 84 ؛ تفسير بيضاوى، ج 2، ص 198.
[41]. جامعالبيان، مج 10، ج 18، ص 114؛ مجمعالبيان، ج 7، ص 204 ـ 206.
[42]. تفسير قمى، ج2، ص99؛ البرهان، ج4، ص52 ـ 53 .
[43]. مجمعالبيان، ج 9، ص 414.
[44]. مجمعالبيان، ج 9، ص 414.
[45]. الصافى، ج1، ص434؛ نمونه، ج3، ص321 ـ 322.
[46]. نمونه، ج 17، ص 424.
[47]. جامعالبيان، مج 4، ج 5 ، ص 372؛ روضالجنان، ج 6 ، ص 101.
[48]. الخصال، ص 348؛ مستدركالوسائل، ج9، ص 128؛ سفينةالبحار، ج 1، ص 280.
[49]. وسائل الشيعه، ج 12، ص 288؛ بحارالانوار، ج 72، ص 194.
[50]. مستدرك الوسائل، ج 9، ص 86 ؛ جامع السعادات، ج 2، ص 322.
[51]. مجمع البيان، ج 9، ص 240؛ تفسير قرطبى، ج 17، ص 34؛ نمونه، ج 22، ص 363.
[52]. مجمعالبيان، ج1، ص292؛ تفسير قرطبى، ج2، ص 9.
[53]. جامعالبيان، مج3، ج3، ص431 ـ 433؛ مجمعالبيان، ج 2، ص 777.
[54]. الصافى، ج1، ص434؛ نمونه، ج3، ص321 ـ 322.
[55]. روحالمعانى، مج 3، ج 4، ص 226؛ المنير، ج 4، ص 188؛ نمونه، ج 3، ص 197.
[56]. مجمعالبيان، ج 3، ص 161؛ روضالجنان، ج 6 ، ص 101.
[57]. مجمع البيان، ج 7، ص 30؛ تفسير قرطبى، ج 11، ص 144.
[58]. مجمعالبيان، ج 7، ص 211.
[59]. روح المعانى، مج 7، ج 12، ص 48.
[60]. الميزان، ج 10، ص 192.
[61]. مجمعالبيان، ج 4، ص 743.
[62]. الكشاف، ج2، ص162؛ مجمعالبيان، ج4، ص 743؛ الميزان، ج 8 ، ص 253.
[63]. الميزان، ج 8 ، ص 253.
[64]. نمونه، ج 14، ص 403.
[65]. جامعالبيان، مج 10، ج 18، ص 133؛ مجمعالبيان، ج 7، ص 208.
[66]. الفرقان، ج 18، ص 77.
[67]. مجمعالبيان، ج 7، ص 211.
[68]. جواهرالكلام، ج 41، ص 428؛ الفقه الاسلامى، ج 7، ص 5526 ـ 5527 .