تجربه دينى از نگاه كتاب و سنت

پدیدآوراحمد بهشتی

نشریهمکتب اسلام

شماره نشریه9

تاریخ انتشار1388/01/28

منبع مقاله

share 1899 بازدید
تجربه دينى از نگاه كتاب و سنت

دكتر احمد بهشتى

عرفاى اسلامى با دو اصطلاح سرو كار دارند: احوال و مقامات.
احوال، عبارتند از: موهبتهايى كه از جانب خداوند، بر قلب انسانى كه طالب حقيقت است، نازل مى‏شوند، تا او را به كمند جذبه الهى، ارتقاء بخشند. از اين‏رو گفته‏اند: «الحال نازلة بالقلب و لا تدوم‏» «حال، فيضى است كه بر قلب انسان، نازل مى‏شود و دوام نمى‏يابد» .
مقامات، همان منازلى است كه انسان بايد براى قرب به معبود، طى كند و عبارتند از: توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توكل و رضا.
در فرق ميان احوال و مقامات گفته‏اند: «الاحوال مواهب و المقامات مكاسب‏» . «احوال، موهبتهايى الهى و مقامات، امورى است اكتسابى‏» (1) .
اگر مقامات را از دايره تجربه دينى خارج كنيم، ولى ناگزيريم احوال را مساوى و مرادف با تجربه دينى بدانيم. وحى و الهام نيز در قلمرو تجربه دينى است. آيا مى‏شود اينها را احوالى بشماريم كه براى انبيا و اوليا حاصل مى‏شود؟
از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله نقل شده است كه فرمود:
«لى مع الله وقت لا يسعنى ملك مقرب و لا نبى مرسل‏» (2) .
«مرا با خدا وقتى است كه در آن وقت، هيچ فرشته مقرب و هيچ پيامبر مرسلى گنجايش مرا ندارد» .
اين وقت، براى انبياى الهى بزرگترين تجربه است. البته بر حسب درجات آنها، اين تجربه اختلاف پيدا مى‏كند. تجربه نبى خاتم‏صلى الله عليه وآله فوق تجربه‏هاست. در اين حالت، نه فرشتگان مقرب، گنجايش او را دارند، نه انبياى مرسل. از آنجا كه «نبى مرسل‏» نكره در سياق نفى است و عموميت دارد، حتى شامل خود آن بزرگوار هم مى‏شود او در ميقاتى كه «مع الله‏» دارد، به مرتبه‏اى مى‏رسد كه مقام رسالت و خاتميت‏خودش نيز گنجايش آن را ندارد. آيا اين برداشت، از كلام آن بزرگوار درست است؟ اين، چيزى است كه به ذهن نگارنده مى‏رسد. ممكن است‏خواننده گرامى برداشت ديگرى داشته باشد.
درباره حضرت يعقوب عليه السلام كه در تب و تاب فراق يوسف عزيزش مى‏سوخت و مى‏گداخت، و كارش به جايى رسيد كه
«ابيضت عيناه من الحزن‏» (3) .
چنين سروده‏اند:
يكى گفتش كه اى پير خردمند
كه اى روشن ضمير گم‏گشته فرزند
ز مصرش بوى پيراهن شنيدى
چرا در چاه كنعانش نديدى؟
بگفت احوال ما برق جهان است
گهى پيدا و گاهى در نهان است
گهى بر تارم اعلى نشينيم
گهى تا پشت پاى خود نبينيم
آيا نمى‏شود معراج را يكى از تجربه‏هاى بزرگ پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله بدانيم؟ او در اين سفر الهى، سير نكرده، بلكه سيرش داده‏اند. او مشمول «اسراء» شده كه «سبحان الذي اسرى بعبده ليلا..» . (4)
او در اين اسراء، از مسجدالحرام به مسجدالاقصى و از آنجا به آسمانها رفت، تا به مقام «قاب قوسين او ادنى‏» (5) رسيد. چنين موهبتى نصيب هيچ‏كس نشده بود. اين مقام، همان مقامى است كه جبرئيل مى‏گويد:
«لو دنوت انملة لاحترقت‏» (6)
«اگر به اندازه بند انگشتى نزديك شوم، مى‏سوزم‏» .
احمد ار بگشايد آن پر جليل
تا ابد مبهوت ماند جبرئيل
چون گذشت احمد ز سدره و مرصدش
وز مقام جبرئيل و از حدش
گفت او را هين بپر اندر پيم
گفت رو رو كه حريف تو نيم
باز گفتا گز پيم آى و ما يست
گفت، رو زين پس مرا دستور نيست
باز گفت او را بيا اى پرده‏سوز
من به اوج خود نرفتستم هنوز
گفت‏بيرون زين حد، اى خوش فرمن
گر زنم پرى بسوزد پر من
حيرت اندر حيرت آيد زين قصص
بيهشى خاصه كان اندر اخص
تجربه پيامبران خدا، در عين اين كه وسيله ارتقاء و تكامل آنهاست، وسيله ارتقاء و تكامل بشريت نيز هست. جذبه‏هاى وحى و حالات نزول فرشته و تكليم از وراى حجاب (7) . نه تنها روشنى‏بخش جان و دل آنهاست، بلكه بشر نيز از آثار و بركات آن، بهره‏مند و برخوردار مى‏شود. اينان، تحت تاثير همين جذبه‏ها آن چنان كامل مى‏شوند كه مى‏توانند «اسوه‏» (8) انسانهاى ديگر باشند. انسان تكامل‏نيافته، كجا مى‏تواند اسوه و الگوى انسانهاى ديگر باشد؟ خفته را خفته كى كند بيدار؟ آنكه در معرض خطاى عقيده و عمل و گفتار است، چگونه شايسته است كه پيشوا و مقتداى بى‏قيد و شرط ديگران باشد؟ آرى عصمت، لازم است. كسى كه در پندار و گفتار و كردار، معصوم است و عاصمى از غيب او را پاسدارى و نگهدارى مى‏كند، شايسته چنين مقام و منزلتى است.
هدايت آنها، هدايت الهى است. عاصم غيبى آنها را بر مسندى نشانده كه آنها را از رهنمودهاى ديگران بى‏نياز كرده است. خداوند آنها را بر كرسى هدايت نشانده و درباره آنها فرموده است:
«افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدي الا ان يهدى‏» (9) .
«آيا آن كه هدايت‏به حق مى‏كند، سزاوارتر است كه پيروى شود يا آن كه هدايت نمى‏پذيرد، مگر آن كه (از طرف هدايت كننده‏اى) هدايت‏شود؟» .

تكامل فرد و جامعه

جذبه‏هاى روحى و وحيانى و تجارب باطنى انبيا دستمايه تكامل افراد و اجتماعات است. دين و برنامه‏هاى دينى آنها هم فردى است و هم اجتماعى. فرد يا جامعه با الهام از رهنمودهاى انبيا، ره صدساله را يك شبه مى‏رود. قرآن كريم فرمود:
«و اذكروا نعمة الله عليكم اذ كنتم اعداء الله فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها» (10) .
«به ياد آوريد نعمت‏خدا را بر خويشتن، همان زمانى كه دشمن يكديگر بوديد و خداوند ميان دلهاى شما الفت‏برقرار كرد و به بركت نعمت او با يكديگر برادر شديد و شما بر لبه‏اى از آتش (هلاكت) بوديد و خداوند شما را از آن، نجات داد» .
اين كار، كار آسانى نبود. اگر نگوييم محال بود، بايد بگوييم: قريب به محال بود. از اينرو فرمود:
«لو انفقت ما في الارض جميعا ما الفت‏بين قلوبهم‏» (11) .
«اگر همه آنچه در روى زمين است، انفاق مى‏كردى، ميان دلهاى آنها الفت‏برقرار نمى‏كردى‏» .
يعنى در اينجا اسباب مادى - كه مهم‏ترين آنها مال و ثروت است - كارساز نيست. رخنه كردن در دلها و اتصال رشته قلوب به يكديگر، به گونه‏اى كه در غم و شادى يكديگر شريك باشند و به اندوه يكديگر، اندوهگين شوند و به شادى يكديگر شادى كنند، تنها از راه دين و ايمان ممكن است.
جذبه‏هاى روحى و وحيانى پيامبران، كيميايى است كه مس وجود افراد را طلاى گرانبها مى‏كند. البته تا افراد، اصلاح نشوند، جامعه اصلاح نمى‏شود. ولى ممكن است اصلاح فرد به اصلاح جامعه نينجامد. اصلاح جامعه منوط است‏به اصلاح تعداد قابل توجهى از افرادى كه بتوانند جامعه را متحول كنند. اگر تعداد اين افراد، قابل توجه نباشد، يا اين كه هرچند تعداد آنها زياد است، ولى از يك نظام فكرى و رهبرى صحيح برخوردار نيستند. و در نتيجه نمى‏توانند جامعه را متحول سازند. البته اگر نتوانند چنين نظام درست فكرى و رهبرى را پديد آورند، معذورند و بر آنها ايرادى نيست، ولى اگر بتوانند و انجام ندهند، معلوم مى‏شود احساس مسؤوليت نمى‏كنند و نمى‏خواهند تن به مسؤوليت دهند. در اين صورت، معذور نيستند.
خلاصه اين است كه بايد فرق گذاشت ميان قصور و تقصير. قاصران، معذورند و مقصران، غير معذور.
ابوذر غفارى از ربذه به مكه آمد و به ديدار پيامبرصلى الله عليه وآله نائل شد. او در يك ديدار چند لحظه‏اى چنان متحول شد كه تمام عقيده‏هاى باطل و همه عادات و آداب جاهلى و قومى را پشت‏پا زد و آماده هر نوع مبارزه و جهاد شد. او مجاهدى سرسخت و يارى وفادار و فداكار براى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله و پس از آن بزرگوار، براى على‏عليه السلام بود. تا زمانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله زنده بود و رهبرى امت نوبنياد را بر عهده داشت، او هم استوانه‏اى مقاوم بود كه فشارهاى دشمن را تحمل مى‏كرد و ضربات آنها را به همراهى ديگر دوستان مخلص، خنثى مى‏ساخت. پس از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله رهبرى امت از محور خود خارج شد. ولى ابوذر از پاى ننشست و مبارزه را تا سر حد تحمل تبعيدهاى پياپى و مرگ غريبانه و مظلومانه در ربذه ادامه داد.
روزى كه ابوذر مظلوم را به ربذه تبعيد مى‏كردند و به دستور عثمان هيچ‏كس نبايد او را بدرقه كند، اميرالمؤمنين و حسنين عليهم السلام او را بدرقه كردند و حضرت در لحظه تلخ وداع فرمود:
«لو قلبت دنياهم لاحبوك، و لو قرضت منها لامنوك‏» (12) .
«اگر دنياى آنها را پذيرا مى‏شدى، دوستت مى‏داشتند و اگر از دنياى آنها بهره‏اى مى‏گرفتى، تو را ايمنى مى‏بخشيدند» .
آرى هركس بر سر سفره آنها مى‏نشست و با آنها در مظالم، شريك مى‏شد و از لذائذ مادى بهره مى‏گرفت، در امان بود و هركس در برابر كجرويها لب به اعتراض و انتقاد مى‏گشود، بهره‏اش شلاق و تبعيد و مرگ بود.
راستى ابوذرها چه يافته بودند كه اينگونه متحول مى‏شدند و در راه اهداف عاليه دين، از تمام تعلقات مى‏گذشتند و با اخلاص كامل، فداكارى مى‏كردند.
ابوذرها و عمارها و سلمانها در كدام مكتب كلامى و فلسفى درس خوانده بودند و به وسيله كدام يك از براهين خداشناسى از بيراهه به راه راست آمدند؟ در كدام مدرسه، دوره منطق و كلام و فلسفه را گذرانيده بودند؟ از علوم طبيعى و رياضى چه اندازه بهره برده بودند؟ چند جلد كتاب مطالعه كرده بودند؟ كدام‏يك از متون درسى را نزد اساتيد فن، قرائت كرده بودند؟ درس آنها درس عشق بود، نه درس فن. آنها فهميده بودند كه درس عشق، در دفتر و كتاب و مدرسه، آموختنى نيست. آنها در كتابخانه پاى درس ملاهاى مكتبى ننشسته بودند. هركس مى‏خواست همدرس آنها شود، بايد اوراق را بشويد.
بشوى اوراق اگر همدرس مايى
كه درس عشق در دفتر نباشد
معلم عشق، باب تجربه دينى را به روى آنها گشوده بود. در عالم تجربه دينى چيزهايى را تجربه كردند كه يكباره آنها را منقلب كرد. رهبرى كه به تجربه وحى و به يك غمزه، «مساله آموز صد مدرس شد» دريچه‏اى هم به روى شاگردان حقيقى خود گشود و آنها را به عالم معنى سوق داد. عروس معنى چنان آنها را خيره و دلباخته كرد كه هرگز حاضر نشدند در برابر عروس ماديات، ديده و دل ببازند. آرى در عالم تجربه دينى است كه انسان يكباره منقلب مى‏شود.
تحولى كه تجربه دينى در آنها پديد مى‏آورد، آنها را به مرحله‏اى مى‏كشاند كه حب و بغض آنها صرفا براى خداست. آنها براى خدا خشم مى‏گيرند و براى خدا خشنود مى‏شوند و صد البته كه اميدشان هم فقط به خداست. از اينرو اميرالمؤمنين عليه السلام در بخش ديگرى از سخنان خود در حين وداع با ابوذر فرمود:
«انك غضبت لله فارج من غضبت له‏» (13) .
«تو براى خدا خشم گرفتى. به همان كه برايش خشم گرفته‏اى، اميدوار باش‏» .
نه اينها باهركسى مانوس مى‏شوند و نه هركسى با آنها انس مى‏گيرد. ابوذر با علويان مانوس است، نه با عثمانيان و امويان. اينها از هم گريزانند. ابوذر اگر به آنها نزديك شود، دينش در خطر است و آنها اگر به ابوذر نزديك شوند، دنيايشان در خطر است. از اينرو حضرت فرمود:
«ان القوم خافوك على دنياهم و خفتهم على دينك‏» (14) .
«آن گروه بر دنياى خود از تو ترسيدند و تو بر دين خود از آنها ترسيدى‏» .
ذره ذره كاندر اين ارض و سماست
جنس خود را همچو كاه و كهرباست
ناريان مر ناريان را طالبند
نوريان مر نوريان را جاذبند
از ابوذرها نبايد برهان كلامى متكلمان و برهان علمى عالمان و برهان فلسفى فيلسوفان بخواهيم. نمره آنها در كلاس كلام و علم و فلسفه صفر است. آنها از براهين جهان‏شناختى و وجودشناختى و غايت‏شناختى چيزى نمى‏دانند ولى نتيجه همه را در جان و دل خود ريخته و همه را درهستى خود جذب كرده‏اند. براهين را براى خداشناسى و خداجويى مى‏خواهند. آنها بهتر از همه خدا را شناخته و جسته‏اند. اگر غايت‏براهين اين است، آنها قله غايات را به بركت تجربه دينى و همت عالى، فتح كرده‏اند و اگر غايت آنها فضل فروشى و بحث و جدال مدرسه‏اى و رسيدن به غرور علمى و كبر كلامى و فلسفى است، آنها از اين كارها بيزار و متنفرند. آنها هرگز زبان خود را به لاف و گزاف فلسفى و كلامى نمى‏آلايند و جان و دل خود را به شبهات و سفسطه‏ها و شكاكيت نمى‏آلايند و ساعات گرانبهاى عمر عزيز خود را صرف اين امور نمى‏كنند.

حال و قال يا بحث و ذوق

با اين همه، نبايد چنين پنداشت كه بحثهاى كلامى و فلسفى و علمى، امرى بى‏حاصل و بيهوده است. سنگرنشينان بحث و جدال، آنهايى هستند كه متون درسى را در محضر استاد فرا گرفته و از حوزه و مدرسه و دانشگاه فارغ‏التحصيل شده‏اند. اينها اگر نباشند و با زبان و قلم، از ذهن مردم - به ويژه نسل جوان - شبهه‏زدايى نكنند، زبانها و قلمهاى مسموم، جوانان را گمراه و زمينه تضعيف اعتقادات را فراهم مى‏سازند. به همين جهت است كه در حوزه‏ها و دانشگاهها وجود بحثهاى كلامى و فلسفى ضرورت دارد و بخشى از مطبوعات كشور، بايد به اين امور اختصاص يابد.
غالب حكما و متكلمان اسلامى ميان حال و قال، يا حكمت‏بحثى و ذوقى جمع كرده بودند. متكلمانى كه دست‏پرورده حضرت صادق‏عليه السلام بودند مانند هشام بن حكم و هشام بن سالم و ابوجعفر مؤمن الطاق و ... چنين بودند. آنها هم در ميدان بحث، تاخت و تاز مى‏كردند و هم اهل حال بودند. شاگردى امام ششم‏عليه السلام آنها را در هر دو ميدان، قوى و نيرومند كرده بود. آنها هم عارف بودند و هم متكلم. هم اهل سير و سلوك بودند، هم اهل درس و مطالعه، توحيد مفضل، شاهكار حكمت‏بحثى است. اما مفضل، قبل از آن كه به حكمت‏بحثى مجهز شود، اهل ذوق و تجربه معنوى و سير و سلوك باطنى شده بود. در مكتب امام صادق‏عليه السلام آنهايى كه هم از استعداد علمى برخوردار بودند و هم از استعداد ذوقى، از هر دو جهت پيشرفت مى‏كردند. كسانى هم بودند كه فقط براى يكى مستعد بودند. لذا در يك بعد، پيشرفت مى‏كردند. برخى از سران مذاهب اربعه تسنن، شاگردان حضرتند. ولى فقط در بعد علمى. آنها اهل جذبه و شور و حال نبودند. به همين جهت، توفيقى هم به دست نياوردند.
شيخ‏الرئيس - كه استوانه حكمت‏بحثى است - در اواخر و شايد از اول، گرايش اشراقى داشت و به همين جهت است كه در لابه‏لاى آثار او، رسالة‏العشق خودنمايى مى‏كند و بخشى از آخرين كتابش - يعنى «الاشارات و التنبيهات‏» - به بيان مقامات عارفان اختصاص يافته است. او مى‏خواست آنچه مى‏داند، ببيند و آنچه مى‏بيند، بداند. پيشوايان معصوم دينى چنين بوده‏اند. هم در مقام كشف قلبى حقيقت و رؤيت‏باطنى آن، استاد كل بوده‏اند و هم در مقام بحثهاى علمى و كلامى و فلسفى. طبعا عالم و متكلم و فيلسوف مسلمان نيز تحت تاثير راه و رسم آنها مى‏كوشد كه چنين باشد. مگر ممكن است كه راه شاگرد غير از راه استاد و راه پيرو غير از راه رهرو باشد؟
اين شيوه كه جرقه آن در آثار شيخ‏الرئيس خورده، بعدها استمرار و گسترش يافته است. شيخ اشراق هم اهل بحث است و هم اهل ذوق، خواجه طوسى كه آثار شيخ اشراق را تدريس مى‏كرده و بر اشارات شيخ‏الرئيس شرح نوشته و كتاب كلامى تجريد را بر مبانى خود تدوين كرده، اين چنين است، چرا كه كتاب اوصاف الاشراف او دنيايى از وجد و حال است و خواننده مدرسه ديده را به سوى عوالم ديگرى سوق مى‏دهد و باب تجربه دينى را بر روى او مى‏گشايد.
صدر المتالهين جامع هر دو جنبه است: او در بسيارى از مسائل فلسفى از جذبه‏هاى معنوى خود خبر مى‏دهد. او داماد و شاگرد ملا صدرا - فيض كاشانى و محقق لاهيجى نيز چنين بودند - در عصر ما امام خمينى و علامه طباطبائى جامعيت داشتند. شاگردشان استاد مطهرى شهيد، نيز ذو جنبتين بود. ديگر دست پروردگان آنها نيز چنينند.
بنابراين، هم بايد حكمت‏بحثى را - مخصوصا در حوزه‏هاى علمى - توسعه داد و هم حكمت ذوقى را.

پى‏نوشت‏ها:

1) درباره احوال و مقامات رجوع شود به پژوهشنامه متين، سال دوم شماره پنجم و ششم صفحه 234 به بعد.
2) بحارالانوار: ج‏82، ص 243.
3) يوسف: 84 (چشمانش از غم و اندوه نابينا شد) .
4) الاسراء: 1.
5) النجم: 9.
6) بحارالانوار: ج‏18، ص 382، باب 3 ، روايت 86.
7) اشاره است‏به آيه كريمه «ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب او يرسل رسولا» (شورى: 51) .
8) در قرآن كريم چنين آمده است: «قد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة‏» (الاحزاب: 21) در اين آيه پيامبرخاتم‏صلى الله عليه وآله اسوه مطلقه است.چرا كه او معصوم است و اسوه بودن معصوم، قيد و شرطى ندارد. همچنين درباره ابراهيم و كسانى كه به او ايمان آورده‏اند، فرموده است: «قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه‏» (الممتحنه: 4) و نيز درباره انسان فرموده است: «قد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجو الله‏» (الممتحنه: 6) . اسوه بودن ابراهيم و كسانى كه به او ايمان آورده‏اند، نيز مطلقه است. چرا كه در ميان آنها، بلكه در راس آنها معصوم است.
9) يونس: 35.
10) آل عمران: 103.
11) الانفال: 63.
12) نهج‏البلاغه: خطبه 128 (130) .
13) همان.
14) همان.

مقالات مشابه

تجربه دینی و وحی نبوی

نام نشریهاندیشه دینی

نام نویسندهمجید یاریان کوپائی, مجید صادقی حسن آبادی

وحی و تجربه دینی از دیدگاه آیت الله جوادی آملی و دکتر سروش

نام نشریهطلوع نور

نام نویسندهابوالفضل کیاشمشکی, محمدحسین فصیحی

هویت ماورایی قرآن

نام نشریهکتاب نقد

نام نویسندهرمضانعلی تبار فیروزجایی

لوازم و پیامدهای نظریه «تجربه گرایی وحی»

نام نشریهقبسات

نام نویسندهولی‌الله عباسی

حقیقت وحی، تجربه دینی یا عرفانی؟

نام نشریهقبسات

نام نویسندهمحمدحسن قدردان‌قراملکی