جامعيت و كمال دين

پدیدآوراحمد بهشتی

تاریخ انتشار1388/01/28

منبع مقاله

share 952 بازدید
جامعيت و كمال دين

دكتر احمد بهشتى

در اينكه اسلام، از نظر پيروان‏آن، دينى جامع و كامل است،جاى گفتگو نيست. قرآن كريم‏مى‏فرمايد:
اليوم يئس‏الذين كفروا من‏دينكم فلاتخشوهم واخشون اليوم‏اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم‏نعمتى و رضيت لكم‏الاسلام دينا (1)
«امروز كافران از دين شمانوميد شدند. از آنها نترسيد و ازمن بترسيد. امروز دين شما راكامل كردم و نعمتم را بر شماتمام ساختم و به اسلام، بعنوان‏دين شما راضى شدم.»
آن روزى كه كفار از دين‏مسلمانان نوميد شدند واميدهاى آنان بر باد رفت، چه‏روزى بود؟ آن روز، كه دين به‏كمال و تماميت رسيد و خداوندخشنود شد از اينكه اسلام، دين‏بشريت‏باشد، كدامين روز بود؟
آيا روز ياس، همان روز اكمال‏و اتمام است؟ مفسران كلام‏الهى‏پذيرفته‏اند كه اين دو، در يك روزبوده است.
اماآيا روزى كه آيه نازل شد،همان روز ياس كفار و اكمال دين‏و اتمام نعمت‏بود؟
علامه طباطبايى، مفسربرجسته عالم اسلام، در تفسيرمحققانه خود به نقد نظريات گوناگون،برخاسته و با كنكاشى عميق در تعيين‏روز نزول آيه و روز اكمال و اتمام،سرانجام به نظريه‏اى رسيده كه درخورتامل است.
احتمالات مورد نقد و نظر به قرار زيرند:
1- مقصود از آن روز، روز معينى‏نيست; بلكه مقصود زمانى است كه بابعثت پيامبر و دعوت او، اسلام ظهورمى‏كند و شجره طيبه آن مى‏رويد و به‏رشد و پويايى مى‏پردازد.
اين احتمال درست نيست. زيرا ظاهرآيه، اين است كه در روز نزول آيه مورد بحث، مسلمانان، دينى داشته‏اند كه كفاردر انتظار زوال آن بوده و مسلمين از آنهابيم و هراس داشته‏اند و اين، با آغازظهور اسلام سازگار نيست.
2- مقصود، روز فتح مكه است. چراكه در آن روز خداوند، نيرنگ مشركان‏قريش را باطل كرده، و شوكت و صلابت‏آنها را درهم شكست و بنيان دينشان راويران كرد از اين رو اميد خود را از دست‏دادند و دانستند كه توان مبارزه با اسلام‏و جلوگيرى از پيشرفت آن را ندارند.
اين احتمال با جمله «اليوم اكملت‏لكم...»، كه از سياق آيه، وحدت «روز»استفاده مى‏شود، سازگار نيست. چرا كه‏روز فتح مكه، روز اكمال دين و اتمام نعمت نيست، بلكه دين هنوز مراحلى‏ديگر را طى مى‏كند.
3- مراد از «اليوم‏»، روز نزول آيه‏برائت است كه اسلام گسترش يافته وآثار شرك، محو، و آداب و سنن‏جاهليت فراموش گرديد و در اماكن‏مقدس، هيچ مشركى ديده نشد و هيچ‏يك از شعاير شرك، در مقابل شعايرتوحيدى خودنمايى نكرد.
اما اين نيز بمفهوم اكمال دين و اتمام‏نعمت نيست.
نزول آيه برائت، به سال نهم هجرى‏مربوط است; (2) حال آنكه پس از نزول آن آيه كريمه، آيات بسيارى در زمينه حلال‏و حرام نازل گرديده كه تا ارتحال جانگداز نبى‏اكرم(ص) ادامه داشت. درسوره مائده كه آخرين سوره نازل شده‏بر پيامبر است، همچنان آيات بسيارى‏در زمينه حلال و حرام وجود دارد.
4- با توجه به اينكه احتمالات‏سه‏گانه فوق مردود است، اين احتمال‏مى‏ماند كه مراد از «اليوم‏»، همان روزى‏است كه آيه «اليوم يئس‏الذين كفروا ...»نازل شده است.
همه مفسران، جمله‏هاى: «اليوم‏يئس‏الذين كفروا» و «اليوم اكملت لكم‏دينكم ...» را به يكديگر مربوط مى‏دانند.اگر آن روز، نه روز فتح مكه و نه روزنزول آيه برائت، نبوده است، پس چه‏بوده است؟! آيا روز عرفه يعنى روز نهم‏ذى‏الحجه سال دهم هجرى؟ مگر درروز عرفه آن سال چه اتفاقى افتاده كه‏كفار را مايوس كرده و اكمال دين و اتمام‏نعمت را باعث‏شده باشد؟!
كفار قريش كه در روز فتح مكه (سال‏هشتم) مايوس شده بودند. كفار عرب‏هم با نزول آيه برائت در سال نهم‏مايوس شده‏اند و مراد، ياس همه كفارعالم هم نمى‏تواند باشد زيرا، قطعا درروز عرفه سال دهم هجرت كه مسلمانان‏در مناسك حج هستند، اتفاقى جهانى‏نيفتاده و كفارى كه خارج ازجزيرة‏العرب هستند، هنوز داراى‏شوكتند و از دين و آيين خود مايوس‏نشده‏اند.
پيامبراكرم(ص) پيش از آن،دستورهاى فراوانى در زمينه فرايض‏دينى و از جمله حج صادر فرموده وآنچه در روز عرفه بيان كرده، تنها حكم‏حج تمتع بوده كه آن هم بعد از رحلت‏آن حضرت مهجور شد. در اين صورت،آموزش حج تمتع، نمى‏توانسته موجب‏اكمال دين باشد. بعلاوه بيان حكم حج،چه ارتباطى با ياس كفار دارد؟
نمى‏توان ادعا كرد كه در روز عرفه،بقاياى احكام اسلامى نازل شد و دين بابيان احكام باقى‏مانده، به اكمال و اتمام‏رسيد، زيرا بعد از روز عرفه هم، احكام‏ديگرى همچون آيات مربوط به "كلاله"و "ربا" نازل شده است.
بنابراين بى‏شك، مراد، روز غديراست. هجدهم ماه ذى‏الحجه سال دهم‏هجرى، همان روزى كه پيامبر اكرم درمراجعت از سفر حج، در غدير خم،نزول اجلال فرموده در ميان جمعيت‏انبوه مسلمانان، على(ع) را به خلافت وامامت‏برگزيد. اين احتمال با روايات هم‏موافق است. اينك جاى اين سؤال است‏كه نصب امام و تعيين جانشين پيامبر چه تاثيرى در ياس كفار، اكمال دين،اتمام نعمت و خشنودى خدا داشته است؟!
در حقيقت‏بايد روشن شود چه‏اتفاقى افتاده كه چهار خاصيت‏بسيارمهم و سرنوشت‏ساز دارد:

1 - ياس كفار

كفار براى طرد اسلام از صحنه‏زندگى مردم، توطئه‏ها كردند، خون دلهاخورده و كشته‏ها دادند و گرچه دربسيارى ميادين، شكست‏خوردند اماقطعا هنوز مايوس نشده بودند. آنان اميدداشتند كه با رحلت پيامبر خدا، امت‏اسلام متلاشى شده و تعليمات اسلامى‏به فراموشى سپرده شود.
تنها نقطه اميد كفار همين بود. ولى‏اگر خداوند براى دوران پس از رحلت‏پيامبر، رهبر و امامى بر مردم‏بگمارد كه كار حفظ دين،تدبير امور و ارشاد امت راهمچون خود پيامبر دنبال كندو بقاى حكومت اسلامى درمسير صحيح، تضمين شود، آخرين اميد كفار نيز مبدل به‏ياس خواهد شد. در اين‏صورت ترس از كفار معنى‏ندارد. ولى بايد از خداترسيد. يعنى مؤمنان بايد درامر خلافت كه‏اميد كفار را ازميان برده،از خدابترسند وكارى نكنند كه خدا را به خشم آرند.

2 و 3 - اكمال دين و اتمام نعمت:

اكمال و اتمام از نظر معنى به هم‏نزديكند. راغب اصفهانى، "كمال" شى‏ءرا، حاصل شدن هدف آن و "تمام" شى‏ءرا، رسيدن آن به حد و مرتبه‏اى مى‏داندكه نيازى به خارج از خود نداشته باشد. (3)
محققان با الهام گرفتن از آيات قرآن،"تمام" و "كمال" را اينگونه تحليل‏كرده‏اند:
برخى از امور به گونه‏اى هستند كه بابودن همه اجزا، اثر بر آنها مترتب‏مى‏شود و بدون يكى از آنها، مترتب‏نخواهد شد. مانند روزه، كه اگر در يك‏جزء از اجزاى روز، ترك امساك شود،باطل است. در اينجا واژه "تمام" به كارمى‏بريم. مثل «اتمواالصيام الى‏الليل‏»(الانعام 115) روزه را تا شب به اتمام‏برسانيد. در مورد اجزاى نماز نيزاينگونه است. اگر كسى يك جزء واجب‏از نماز را عمدا به جاى نياورد، نمازش‏ناقص است و اثرى بر آن مترتب نيست.
برخى ديگر، امورى هستند كه اثر،وابسته به حصول همه اجزاء در آنهانيست. بلكه هر جزئى، اثرى دارد. مانندروزه ماه رمضان كه روزه هر روز، اثرى‏دارد و اثر مجموع روزه‏هاى يك ماه،مجموعه آثار هر روز است. در اينجا ازواژه "كمال"استفاده مى‏كنيم. مثل: «من‏لم‏يجد فصيام ثلاثة ايام فى‏الحج و سبعة اذ ارجعتم تلك عشرة كاملة‏» (البقره 196)در اين آيه از كسى كه پول قربانى ندارد،خواسته شده كه سه روز در حج و هفت‏روز بعد از مراجعت، روزه بگيرد تا ده‏روز كامل شود.
آنچه در روز غدير، اتفاق افتاده، دووجهه دارد: هم "كمال دين" و هم "تمام نعمت" است. يعنى دين به منزله يك"كل استغراقى"، تلقى شده و مشتمل بردستورهايى است كه هر كدام، هدف‏خاصى دارد و "هدف مجموع"، مجموع‏اهداف يكايك دستورها است.اينجاست كه حادثه مورد نظر، دستورمهمى بر دستورهاى دين افزوده و آن را كامل كرده است. و اگر آن حادثه نبود،دين كامل نشده بود. گو اينكه به قول طبرى دستورهاى ديگرى هم بعد از اين‏قضيه ممكن است نازل شده باشد، اما آنها در كمال دين نقشى ندارند. ولى اين‏حادثه خاص، موجب كمال دين است.
و اما نعمت چيست كه اگر اين حادثه‏نبود، ناتمام مى‏ماند و عينا مانند نماز يا روزه‏اى بود كه مكلف، آن را قطع‏مى‏كرد و به پايان نمى‏برد و اگر اين حادثه باشد، همچون نمازى است كه‏«اولهاالتكبير و آخرهاالتسليم‏» و ساير اجزا نيز هر كدام به جاى خود است؟
اين نعمت، نعمت "ولايت" است.يعنى ولايت‏خدا، رسول و اولى الامر.پس دين بدون "ولايت"، همچون كالبدى بى‏روح است و اما ولايت هم‏تنها به ولايت‏خدا تمام نمى‏شود و الزاما بايد به ولايت رسول پيوند يابد. ولايت‏رسول هم لازم است، اما تمام نيست.زمانى تمام مى‏شود كه ولايت اهل‏بيت(ع) را در پى داشته باشد.

4 - دين پسنديده (رضيت لكم الاسلام دينا):

معلوم مى‏شود آن دينى كه از نظرتشريع به كمال نرسيده و از نظر نعمت"ولايت"، تمام نيست، مرضى وپسنديده خدا نيست و به همين جهت‏است كه به دنبال ياس كفار، اكمال دين‏واتمام نعمت فرمود: «و رضيت‏لكم‏الاسلام دينا» و بدين ترتيب وعده‏اى‏كه خدا در سوره نور داده بود، در سوره‏مائده تحقق يافت:
وعدالله‏الذين آمنوا منكم و عملواالصالحات ليستخلفنهم فى‏الارض كمااستخلف‏الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم‏الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم‏امنا يعبدوننى لايشركون بى‏شيئا (4)
«خداوند به آنهايى از شما كه ايمان‏آورده و عمل صالح انجام داده‏اند، وعده‏داده‏است كه آنها را در روى زمين خليفه‏كند. همانگونه كه پيشينيان آنها را خليفه‏كرد و دينشان را كه برايشان پسنديده‏است، براى آنها استوار و متمكن سازد وخوف آنها را مبدل به امن كند كه مرابپرستند و چيزى شريك من قرارندهند.»

چگونگى جامعيت و كمال

با عنايت‏به آيه سوم سوره مائده ومضامين ديگر اسلامى، هيچ مسلمانى‏نيست كه دين را ناقص - اعم از "ناتمام"يا " غيركامل" - بداند.
دين، شجره طيبه‏اى است كه به‏اعتبار "نعمت"، تام و تمام و به اعتبار جنبه‏هاى اعتقادى و اخلاقى و فقهى،"كامل" است.
اين مطلب، به طور قطع مورد قبول‏همه مذاهب اسلامى است. اگر اختلافى‏درباره آن باشد در اين است كه آيا آنچه‏دين را كامل و نعمت را تمام كرده، قضيه‏مهم غديرخم بوده است، يا قضيه‏اى‏ديگر؟!

جامعيت و كمال دين در چيست؟!

قدر مسلم اين است كه دين، نسبت‏به آنچه در قلمرو آن باشد، ساكت نيست‏و از اين حيث، جامع و كامل است. اماآيا سياست، امامت و رهبرى امت، به‏دين مربوط است‏يا نه؟ آيا امور دنيوى‏بشر در قلمرو دين است‏يا نه؟ و آيا دين‏در اين امور، سكوت كرده يا خير؟! آيادين، اخروى است‏يا دنيوى؟ و يا هم‏دنيوى و هم اخروى است؟ آيا كارى به‏دنياى مردم نداشته و دنيا را به قيصرها وآخرت را به پيامبران واگذارده است؟! يااينكه همچون برهان برخى فلاسفه برنبوت، بگوييم كه پيامبران آمده‏اند تا تنهاروابط اجتماعى مردم را درست كنند وجلو تعديات و تجاوزات را بگيرند؟
بسيار دشوار بلكه محال است كه‏بگوييم: دين فقط دنيوى يا فقط اخروى‏است. چرا كه دنيا مقدمه و مزرعه‏آخرت و آخرت، نتيجه و ثمره دنياست.و بنابراين، دين نمى‏تواند دنيوى محض‏يا اخروى محض باشد.
پس جامعيت دين به اين است كه هم‏به دنياى مردم نظر داشته باشد و هم به‏آخرت آنان. آن هم نه به گونه‏اى كه ميان‏دنيا و آخرت، ديوارى به ضخامت ديوارچين قرار دهد و براى هر يك، بدون‏ارتباط به يكديگرى برنامه‏ريزى كند.
به هرحال، هيچ مسلمانى در مساله‏جامعيت و كمال دين، بحث كبروى‏ندارد. اما به لحاظ صغروى و مصداقى‏جاى بحث است كه مرز دين تاكجاست؟ دين اگر نسبت‏به مسايل درون‏مرزى خود سكوت كرده باشد، هرگزنمى‏تواند تام و كامل باشد. اما اگر نسبت‏به مسايل برون مرزى خود سكوت كند،به تماميت و جامعيت آن، لطمه‏اى واردنمى‏شود. گرچه ممكن است‏به قاعده‏لطف، در مسايل برون مرزى خود نيزوارد شود و راه را بر انسانها بگشايد.چنانكه داود(ع)، زره مى‏بافد و اين‏صنعت را كه به حكم «و علمناه صنعة‏لبوس‏» (5) از خدا آموخته، به مردم نيزمى‏آموزد، يا نوح كشتى مى‏سازد وصنعت كشتى‏سازى را - اگر نگوييم‏ابداع مى‏كند - رونق مى‏بخشد و زمينه‏پيشرفت آن را فراهم مى‏سازد. يوسف،مديريت كشاورزى مصر را بر عهده‏مى‏گيرد و كشورى را با همسايه‏هاى آن‏در قحطسالى هفت‏ساله از خطرگرسنگى و نابودى نجات مى‏بخشد و...
موسى به قارون مى‏گويد: «و ابتغ فيماآتاك الله الدار الآخرة و لاتنس نصيبك‏من‏الدنيا و احسن كما احسن‏الله اليك‏» (6)
دين از بشر نمى‏پذيرد كه آخرت‏خود را به دنيا بفروشد و دنيا را هدف‏نهائى قرار داده، آخرت را فداى دنيا كندچرا كه خداوند فرموده است: «اولئك‏الذين اشتروا الحياة الدنيا بالآخرة‏» (7)
دين، سعادت دنيا و آخرت مردم رامى‏خواهد و در دعاهاى قرآنى آمده‏است كه: «ربنا آتنا فى‏الدنيا حسنة وفى‏الآخرة حسنة و قنا عذاب النار» (8)
دنياى منهاى آخرت در نظر دين،متاع غرور و كالاى فريب است و به‏همين جهت فرمود: «و ماالحياة الدنيا الامتاع الغرور» (9)
از نظر دين، دنيا محل عبور و آخرت‏محل استقرار است. على(ع) فرمود:«انما الدنيا دار مجاز و الآخرة دار قرار فخذوامن ممركم لمقركم و لاتهتكوا استاركم عندمن يعلم اسراركم و اخرجوا من‏الدنياقلوبكم من قبل ان‏تخرج منها ابدانكم‏». (10)
بايد از اين دنيا توشه برگرفت ونبايدپيش خدا پرده‏درى كرد. بايد قبل ازخروج بدن، دل را از اين دنيا خارج كرد.دنيايى كه از آن به عنوان راه آخرت ووسيله رشد و تزكيه و استكمال انسانهامورد استفاده قرار گيرد، درخور ستايش‏است، نه در خور مذمت. از اين رواميرالمؤمنين(ع) شخصى را كه زبان به‏مذمت دنيا گشوده بود، ملامت كرد وفرمود: «اتغتر بالدنيا ثم تذمها ان‏الدنيا دارصدق لمن صدقها و دار عافية لمن فهم عنهاو دار غنى لمن تزود منها و دار موعظة‏لمن‏اتعظ بها مسجد احبآءالله و مصلى‏ملائكة‏الله و مهبط وحى‏الله و متجر اولياءالله...» (11)
اما دنيايى كه هدف باشد (و نه وسيله‏رشد و تهذيب و استكمال،) هم خودش بى‏اعتبار است و هم دارنده آن. از اين‏روعلى(ع) درباره آنان مى‏فرمايد:«يتنافسون فى دنيا دينة و يتكالبون على‏جيفة مريحة‏» (12) بر سر دنياى دون بريكديگر پيشى گيرند و چون سگها اين‏مردار گنديده را از هم مى‏ربايند.
آرى دنياى بى‏هدف، پست و دنى‏است و حكم مردار متعفن دارد ودنياداران همچون سگان لاشخورند.

قلمروى دين؟!

با توجه به اينكه دنيا مقدمه آخرت وراهى براى رسيدن به آن است، مى‏توان گفت كه اصولا همان‏طور كه دين‏نمى‏تواند نسبت‏به مساله‏اى از مسايل‏اخروى بى‏تفاوت باشد، نسبت‏به‏مساله‏اى از مسايل دنيوى نيز نمى‏تواندبى‏تفاوت باشد.
موجودى كه فرزند اين دنياست و ازراه دنيا متوجه آخرت مى‏گردد، به هيچ‏وجه نمى‏تواند بيگانه از دنيا باشد،چنانكه بيگانه از آخرت نيست. علم،فرهنگ، تمدن، حكومت، سياست،اقتصاد، هنر، صنعت، كشاورزى،دامدارى، خانواده، اجتماع و فرد، به‏اعتبارى، در قلمرو دين هستند و طبيعى‏است كه دين جامع و كامل بايد در باب‏همه آنها قانون و ضابطه بدهد. بشر درحقوق و اخلاق و عبادات، نيازمند دين‏است. درست است كه بشر با عقل‏عملى خود، حسن و قبح افعال و مبانى‏بسيارى از بايدها و نبايدها را - اگراشعرى فكر نكنيم - درك مى‏كند و طبعابه درك مسايلى از اخلاق، عبادات وحقوق نايل مى‏شود. ولى اين اندازه‏براى اخروى شدن دنيا و براى اينكه‏جريان زندگى دنيا به سلامت آخرت‏منتهى شود، كافى نيست و لذا علاوه برحجت‏باطن (عقل)، به حجت ظاهر(انبياء و اولياء) نيازمنديم.
اگر دين، طرفدار اعتكاف در غار،رهبانيت، زهد خشك صوفيانه،تجردگرايى قلندرانه و گريز از كار وتلاش و اجتماع و سياست و فلاحت وصنعت‏بود و زندگى استثنايى وغيرطبيعى مرتاضان را وقعى‏مى‏گذاشت، آنگاه حق داشتيم براى‏دين، مسايل برون مرزى و درون مرزى‏درست كنيم و دين جامع و كامل رامحدود به مسايل خاصى درخوررهبانيت، ترك دنيا، تجرد، نفرت و گريزبدانيم.
اما مى‏دانيم كه اسلام غير از اين‏است. رياضت اسلام، روزه واجب‏رمضان است و اعتكاف مستحب اسلام،سه روز ماندن در مسجد است ورهبانيت آن، جهاد مى‏باشد. چنانكه‏پيامبر به عثمان‏بن مظعون - كه به خاطرمرگ فرزند و از شدت حزن، در كنج‏خانه عزلت گزيده و به عبادت پرداخته‏بود فرمود: «ياعثمان ان‏الله تبارك و تعالى‏لم‏يكتب عليناالرهبانية انما رهبانية امتى‏الجهادفى سبيل‏الله‏» (13) بدين‏ترتيب، هيچ امرى ازامور دنيا و هيچ عملى از اعمال بشر درحيات اين دنيا، خارج از قلمرو دين‏نيست. در اين موضوع، هيچ فرقى بين‏مسايل فردى، خانوادگى و اجتماعى‏نيست و صد البته برخى از مسايل به‏خاطر اهميتى كه دارند، ضمن اينكه درقلمرو دين هستند، در درجه اول اهميت‏قرار دارند.
اصولا نبايد فراموش كرد كه در قرآن‏كريم پيامبرگرامى اسلام به عنوان تزكيه‏كننده و تعليم‏دهنده معرفى شده.چنانكه مى‏فرمايد: «و يزكيهم ويعلمهم‏الكتاب و الحكمة‏» (14) دين‏مبين‏اسلام تمام ابعاد وجودى انسانها اززمان انعقاد نطفه - بلكه قبل از آن - تاكودكى، جوانى، پيرى، مرگ، پس ازمرگ را مورد توجه قرار داده و با ديدى‏وسيع، با تعليم و تزكيه انسان، تمام‏مراحل وجود و همه علل و شرايطتكاملى از جمله اصلاح محيط اجتماعى‏را مد نظر قرار داده براى رشد معنوى وتربيت او به نحوى بهتر و پسنديده‏تر،برنامه‏ريزى مى‏كند، طبيعى است كه‏تشكيل حكومت صالح نيز نمى‏تواند ازمسايل برون دينى باشد. دينى كه حتى مساله مضمضه و استنشاق و ازاله‏موهاى زايد و ناخنها و نظافت‏بدن را ازياد نبرده، چگونه ممكن است در مساله‏حكومت كه از اهم مسايل دنيوى واخروى بشر است، ساكت مانده و دم‏فرو بسته باشد؟! و مگر ساكت مانده‏است؟!
در قرآن كريم به مساله حكومت،اهميت ويژه‏اى داده شده و با آيه‏«اطيعواالله و اطيعواالرسول و اولى‏الامرمنكم‏» (15) ، حاكميت را يكسره از نااهلان‏سلب كرده و طوق اطاعت ظالمان وفاسقان و حاكمان به غير "ما انزل‏الله" رااز گردن انسانها برداشته و بهترين نوع‏اطاعت را بر آنها واجب شمرده كه درزمان حضور، اطاعت از معصوم و درعصر غيبت كبرى، اطاعت از آنانى است‏كه با انتخاب مستقيم يا غيرمستقيم مردم‏و برحسب موازين و معيارهاى تعيين‏شده از سوى شرع مقدس زمام امورمسلمين را به دست مى‏گيرند. ومضمونى دلنشين از حاكميت فقهاى‏جامع شرايط و امام‏گونه‏هاى عصر انتظارپديد مى‏آورد. در روايات نيز بدان‏مطلب توجه اكيد شده و راه حكومت‏طاغيان، ظالمان و بى‏خبران از اسلام وقوانين آن بسته شده و مخصوصا درروايتى از امام باقر(ع) آمده است كه:«بنى‏الاسلام على خمسة اشياء: على‏الصلوة والزكوة و الحج و الصوم والولاية‏».
اسلام بر پنج‏ستون استوار شده‏است: نماز، زكات، حج، روزه و ولايت.
زراره مى‏پرسد: كداميك برتر است؟و چرا؟!
حضرت مى‏فرمايد: «ولايت‏». زيرا«هوالدليل عليهن‏». "ولايت"، افضل‏است، چرا كه كليد بقيه است و زمامدار،انسان شايسته‏اى است كه خود، دليل وراهنما براى ساير احكام است.
راوى مى‏پرسد: پس از ولايت، كدام‏افضل است؟ مى‏فرمايد: نماز; چرا كه‏پيامبر خدا فرمود: نماز ستون دين‏شماست.
سپس فرمود: قله امور و كليد اشيا وخشنودى خدا، اطاعت از امام پس ازمعرفت اوست. خداوند فرمود: «من يطع‏الرسول فقد اطاع الله و من تولى فماارسلناك عليهم حفيظا» (16) اگر كسى شبهاعبادت كرده، و روزها روزه بدارد و همه‏مالش را صدقه داده، و همه ساله حج‏كند و ولايت ولى خدا را نشناسد تا آن راگردن نهد و همه اعمالش به دلالت اوباشد، در ثواب آن اعماق حقى نيست واز صف اهل ايمان بيرون است ... (17)
از اين روايت (با سند صحيح ودلالت روشن) استفاده مى‏شود كه‏حكومت در متن دين اخروى و خدايى‏است و دين منهاى حكومت، هرگزنمى‏تواند سوق‏دهنده مردم به سوى‏خدا و آخرت باشد.
نكته‏اى در خور تامل، اين است كه‏احكام تكليفى پنج قسم است: واجب،حرام، مستحب، مكروه و مباح.
طبعا هيچ فعلى از افعال مكلفين‏خارج از اين احكام نيست.
چهار قسم اول به تعبدى و توصلى‏تقسيم مى‏شوند. آنجا كه فعل يا ترك،نياز به قصد قربت دارد، تعبدى و آنجاكه نياز ندارد، توصلى است. اما درمباحات، تقسيم به تعبدى و توصلى‏بى‏معنى است.
آيا دين اخروى، مردم را در امورمربوط به اداره كشور اسلامى به‏اباحيگرى فراخوانده يا در اين مواردمهم نيز، احكام واجب و حرام دارد؟
ممكن است كسى بگويد نيازى‏نيست كه دين اينگونه مسايل را درقلمرو واجبات، مستحبات، محرمات،مكروهات قرار دهد. بلكه در قلمرومباحاتند و انسان عاقل، خود در اين‏موارد تصميم مى‏گيرد و نيازى به امر ونهى و تكليف ندارد. بنابراين، حتى‏چنين كسى هم معترف است كه مسايل‏برون دينى نداريم و او نيز - ناآگاهانه -تمام اعمال بشر را از نظر حكم وتكليف، در قلمرو دين مى‏شناسد،منتهى ادعا مى‏كند كه امور سياسى وحكومتى، نظير بسيارى از مسايل ديگرجزو مباحاتند. پس تنها بايد بررسى كردكه آيا اينگونه مسايل، به راستى درقلمرو مباحاتند و تصميم‏گيرى درباره‏آنها كاملا به اختيار بشر نهاده شده يااينكه در قلمرو واجبات، محرمات واحيانا مكروهات و مستحباتند و بشر،وظائف سياسى نيز دارد و در اينگونه‏امور، بايد پيرو دين باشد؟
بنابراين اختلاف بر سر برخى ازمسايل است كه آيا در قلمرو مباحات‏مى‏باشند يا در قلمرو، واجبات ومحرمات. نه اينكه آيا اين مسايل، داخل‏در قلمرو دينند يا خارج؟ و آيا از مسايل‏برون دينى‏اند يا درون دينى؟!
قطعا در برخى از مسايل، اختلافى‏نيست كه از جمله مباحاتند. مثل اينكه‏ساعت رسمى كشور را يك ساعت جلوبياوريم يا نياوريم. مردم و سياستمداران‏برحسب مصالح اجتماعى و اقتصادى‏مى‏توانند در اين موضوع تصميم بگيرند.نه جلو بردن ساعت، مخالف دين و نه‏نبردن آن، منصوص در دين است.درست مثل اينكه شخص يا خانواده‏اى‏مى‏توانند درباره تعطيلات تابستانى خودتصميم بگيرند كه چگونه آن رابگذرانند؟ در خانه يا در سفر؟ در داخل‏يا خارج از كشور؟ آنچه مهم است، اين‏است كه هر تصميمى بگيرند، بايد بافعل‏حرام يا ترك واجبى توام نباشد.
اختلاف درباره مسايل سياسى وحكومتى است. آيا دين در اينگونه‏مسايل، به بيان سلسله‏اى از وظايف وتكاليف پرداخته و همانگونه كه درمسايل عبادى و تجارى، واجب و حرام‏رسيده، در اين امور هم واجبات ومحرمات داريم، يا خير؟! آيا اسلام بشررا در انجام و ترك افعال سياسى وحكومتى، آزاد شمرده و امور سياسى رااز مباحات دانسته است؟ آيا اگر دين به‏اينگونه امور توجه كند، صبغه خدايى واخروى بودن خود را از دست مى‏دهد ودنيوى مى‏شود، يا اينكه به همان دليل‏خدايى و اخروى بودن، بايد به اينگونه‏امور توجه جدى كند و براى همواركردن راه زندگى سعادتمندانه اخروى وتقرب به خدا، مردم ديندار را به تشكيل‏حكومتى تشويق كند كه معيارها وضوابط خود را از دين بگيرد، مجرى‏احكام خدا باشد و در عين حال، از تزكيه‏و تعليم انسانها چيزى دريغ ندارد.
به نظر ما همين بينش دوم، صحيح‏است. صحت و سقم هر يك از اين دوبينش از راه مراجعه به متون اصيل دينى‏به دست مى‏آيد. به خصوص كه‏استدلالات مربوط به بينش اول، ازاستحكام لازم برخوردار نيستند وچنانكه خواهيم ديد با مضامين اصيل‏دينى ناسازگار است.

نظرى به بينش مخالف

تفكيك‏كنندگان دين از سياست وحكومت، سعى كرده‏اند كه مساله‏حكومت را از قلمرودين اخروى وخدايى خارج كنند. يا به تعبير ما آن را درقلمرو مباحات قراردهند. از جمله‏بازرگان در مقاله "آخرت و خدا، هدف‏بعثت انبياء" مى‏گويد:
«اصرار ما در منحصر دانستن هدف‏دين به آخرت و خدا و تفكيك رسالت‏انبيا از سياست و اداره دنيا براى‏چيست؟ شعارهاى دين براى دنيا يا دين‏و دنيا با هم يك سلسله زيانها و آفات وانحرافهايى به بارمى‏آورد كه نهايت آن،خسرالدنيا و الاخرة شدن است (18)
مى‏بينيم كه وى كمابيش معترف‏است كه دنيا مزرعه آخرت است ومحال است كه دين عنايتى به دنيا نداشته‏باشد. منتهى حكومت را از قلمرو دين،خارج مى‏كند و ادعا مى‏كند كه بدون‏توجه به حكومت، مى‏شود دنيا را مزرعه آخرت كرد. حال آنكه چنانچه‏گفتيم هيچ چيز از قلمرو دين خارج‏نيست و گرچه برخى از امور در قلمرومباحات دينى باشند. اما امر مهمى مثل‏حكومت! به حال خود رها نشده و مباح هم نيست‏بلكه احكام متعدد از ابعادمتعدد متوجه آن است.

استدلال اول: تبديل توحيد به شرك

«وقتى بهبود زندگى فرد و اجتماع ومديريت مطلوب دنيا، پابه پاى آخرت وخدا، هدف و منظور دين قرار گرفت،اخلاص در دين و عبوديت‏خدا درمحاق رفته، پس زده و فراموش مى‏شود.بدين‏وسيله توحيد تبديل به شرك ...گرديده و ديانت و ديندارى از اصالت وخاصيت مى‏افتد» (19)
نويسنده سپس شواهدى از دوره‏رنسانس و دوره بعد از انقلاب اسلامى‏ذكر كرده، بدين وسيله مى‏كوشد تا ثابت‏كند دينى بودن حكومت، صبغه‏توحيدى دين را از بين برده، و شرك راجايگزين آن مى‏كند.

پاسخ

همان طور كه در صحيحه زراره‏ملاحظه كرديم و همان گونه كه از آيات‏استفاده مى‏شود، حاكم اسلامى،راهنماى توحيد و رهگشاى احكام‏عبادى و غيرعبادى اسلام است. او كسى‏است كه، دين را با توجه به ضوابط ومعيارهاى خود براى كومت‏برگزيده،تا مجرى دستورهاى الهى و ناظر برخلوص، يگانه‏پرستى، اخلاق نيكو ورفتار خداپسندانه باشد.
اگر حكومتى به نام حكومت دينى،توحيد را به شرك بدل كند و يا اخلاص‏در دين و عبوديت‏خدا را زائل كند آياحكومتى دينى است كه بايد از آن‏اطاعت و حمايت كرد يا حكومت ضددينى است كه بايد از اطاعتش سرباز زدو در راه زوال و سقوطش جهاد كرد؟
حاكم اسلامى در عصر حضورمعصوم، مقام عصمت است و در عصرغيبت كبرى، فقهاى عادل و واجدشرايطى هستند كه با شور و انتخاب‏امت، به حكومت مى‏رسند. آنان چگونه‏ممكن است‏شرك را به توحيد بدل‏كنند؟! و چه تضمينى است كه اگر قدرت‏حكومتى را از نظارت و حاكميت دين‏خارج كنيم، توحيد محفوظ بماند وتزكيه و تعليم مردم استمرار يابد؟

استدلال دوم: نااميدى مردم بر اثر ناتوانى حكام دينى

اگر حكومت، دينى باشد، مردم براثر ناتوانى دين و شريعت در جوابگويى‏به مسايل بى‏شمار و نوظهور علمى وانسانى و حل مشكلات دايم فردى واجتماعى دنيا، دچار ياس مى‏شوند و ازدين و ايمان انصراف پيدا مى‏كنند.
«وقتى مردم مؤمن و مخصوصاجوانان پرشور و اميد، مواجه با ناتوانى وعجز اديان گردند و ببينند كه متصديان ومدافعان، ناچار مى‏شوند كه به اصلاح و التقاط يا عجز و اعتراف بپردازند، نسبت‏به اعتقادات خود سرد و بدبين مى‏گردند.» (20)
نويسنده براى تاييد مدعاى خودچنين استشهاد مى‏كند كه مقدسين ومتعصبين فكر مى‏كنند كه با دعا ودرخواست از خدا كليه آروزها ومشكلات رفع مى‏شود و هنگامى كه‏مى‏بينند از اين راه به مقاصد خودنمى‏رسند، گرفتار ياس و بدبينى‏مى‏شوند و به مكاتب و معتقدات‏مخرب روى مى‏آورند.

پاسخ

مگر دينى بودن حكومت و اينكه‏حاكم اسلامى بايد مطابق معيارهاى‏دينى برگزيده شود، به معناى اين است‏كه دين بايد جوابگوى مسايل بى‏شمار ونوظهور علمى و انسانى باشد؟!
حكومت چه دينى باشد و چه غيردينى، وظيفه دارد كه در راه حل‏مشكلات دايم فردى و اجتماعى دنياى‏مردم در پى برنامه‏ريزى مديريت صحيح‏باشد.
تفاوت حاكم دينى و غير دينى در اين‏است كه اولى خود را در برابر خداى مردم نيز مسئول مى‏بيند و مى‏داند كه‏خداوند از كوچكترين اعمال بشرى نمى‏گذرد و دومى فرد مستبدى است كه‏نه با خدا سر و كار دارد و نه با مردم، و يافردى است كه فقط ملاحظه مردم رامى‏كند و چه‏بسا با ترفندهاى ريا و حيله،مردم را راضى نگاه مى‏دارد ولى به همه‏مصالح حقيقى آنان نظر يا التزام ندارد،گرچه احيانا خدماتى هم مى‏كند.
دينداران را بايد با فرمول تزكيه وتعليم و مطابق جهان بينى و ايدئولوژى اسلامى تربيت كرد تا بدانند كه دعابدون تلاش و كوشش مطلوب دين‏نيست و اميرمؤمنان فرمود: «الداعى‏بلاعمل كالرامى بلا وتر» (21) (دعاكننده‏بدون عمل مانند تيرانداز بدون زه‏مى‏باشد). در حديث است كه پيامبراكرم فرمود: دعاى مردى كه در خانه‏بنشيند وبگويد: خدايا مرا روزى ده و درراه طلب‏روزى تلاش نكند مستجاب‏نخواهد شد. (22)
حاكم و مدير با تدبيردينى در راه حل مشكلات،از كليه نيروهاى كارآمد بهره‏مى‏گيرد، تخصص و تجربه‏آنها را در راه صحيح به كارمى‏اندازد و با مشورت‏صاحبان نظر و ارباب راى وتدبير و خيرخواهان كشور ومردم، بر حل مشكلات فايق‏مى‏آيد. مردم متدين آگاه هم‏مى‏دانند كه راه صحيح حل‏مشكلات، همين است، نه‏آنچه آقاى بازرگان مى‏گويند.

استدلال سوم: تجارب تلخ

از تصرف دين و دولت‏به دست‏رهبران شريعت، نتايج معكوس وتجربيات تلخى به دست آمده است.نويسنده از اظهارنظر درباره نظامى كه‏پس از انقلاب اسلامى ايران به وجودآمده خوددارى مى‏كند و مى‏گويد: «نظام‏خودمان... هنوز آخرين نمره امتحانى‏خود را نگرفته است‏» (23)
ولى با استفاده از تاريخ گذشته‏امتهاى توحيدى مى‏گويد:
«هزارسال رياست‏بلامنازع دينى‏پاپها و حاكميت كليساى كاتوليك برپادشاهان و اشراف و مردم، يادگارى جزجهل و تاريكى ... و اختناق به‏جانگذاشت ... خلفاى اموى و عباسى وعثمانى كه خود را خليفه رسول‏الله (وبعضيها خليفة‏الله) مى‏خواندند، زمام‏ايمان و امور مسلمانان را در اختيار گرفته‏بودند... دين و سياست در هم ادغام‏شده، اسماءالله و اسلام فرمانروا بودند،ولى عملا دين از دولت فرمان مى‏گرفت‏و ديديم چه ظلمها كه بر دودمان رسالت‏و شيعيان نكردند! چه بدعتها و انحرافهاكه در دين خدا وارد نساختند. سلاطين‏صفوى در كنار ارادتى كه به ولايت‏على(ع) و به ساحت مقدس امامان اهل‏بيت ابراز مى‏داشتند، سرآمد سفاكى وشرابخورى و هرزگى نيز بودند سلسله‏قاجار هم تظاهر به تقدس دينى و تبعيت‏از روحانيت‏شيعى مى‏كردند و دراستبدادگرى و استكبار يا زن‏باره‏اى وتجاوز به حدود شرع و حقوق خلق باك‏از كسى نداشتند» (24)

پاسخ

هيچ متدين آگاهى كليسا يا خلافت‏اموى و عباسى و عثمانى و قاجار رامظاهر حكومت دينى نمى‏داند. آياهركس نام دين بر خود نهاد و قدرت‏حكومتى را قبضه كرد، حكومتش دينى‏است؟ چنين حاكمى دين را در قبضه‏سياست درآورده، اما عنصرى ضد دين‏است. حاكم دينى بايد برگزيده معيارهاو ضوابط دينى باشد و راه و رسمى جزدين، پيش نگيرد.

استدلال چهارم: حاكم شدن روش اكراه

«اسلامى كه با پشتوانه قدرت وروش اكراه پيش برود، بيشتر كالاى‏شيطان است نه دين خدا. از ياد آوريهاى‏مكرر و مؤكدى كه خداوند عزيز حكيم‏به رسول خود و به گروندگان دينش‏مى‏نمايد، يكى «انما انت مذكر لست عليهم‏بمصيطر» (25) و ديگر «لااكراه‏فى‏الدين‏» (26) .... به انضمام دهها آيه ديگر به‏صورت: «ما جعلناك عليهم حفيظا» (27) و«ان انت الا نذير» (28) و «ماعلى الرسول الاالبلاغ‏» (29) و «ما انا عليكم بوكيل‏» (30) كه‏دلالت‏بر مامور و موكل نبودن و مسئول‏كفر و دين مردم نشدن آن حضرت‏مى‏نمايد. (31) نازل‏كننده قرآن نخواسته كه‏آيينش جز از طريق اختيار و آزادى، باحفظ كرامت انسانى و با پشتوانه ارشاد وعلم، ارائه و اجرا گردد...» (32)

پاسخ

آيا اگر انسانهاى صالح بر مردم‏حكومت كنند و نظام عدل و كرامت وحريت را برقرار سازند، نتيجه‏اش اين‏است كه دين با روش اكراه پيش برود وكالاى شيطان به مردم عرضه شود؟
در ذهن استدلال كننده، چهره كريهى‏از حكومت مجسم شده كه سلاحى جززورگويى، مكر، حيله، استبداد وخشونت ندارد و مى‏خواهد با همين‏ابزارها دين خدا را حاكم كند. البته دين‏چنين حكومتى كالاى شيطان است وهيچ ديندارى حاضر نيست چنين‏حكومتى را به عنوان حكومت دينى‏پذيرا گردد. الگوى حكومت دينى،پيامبر، على و امام مجتبى هستند كه‏كرامت انسان را ارج مى‏نهادند و در ميان‏مردم، همچون خود آنان مى‏زيستند.
نگارنده اطمينان دارد كه از نظرمستشكل، حكومت پيامبر خدا واميرالمؤمنين و پيامبرانى كه به شهادت‏قرآن كريم، قبل از اسلام بر اريكه‏حكومت نشسته‏اند، در راستاى شئون‏دينى و مقام هدايت و ارشاد آنها بوده وهرگز آنها را از جاده بلاغ، انذار و تذكيرخارج نكرده، آنها را در كژ راهه اكراه‏نينداخته، عنوان مصيطر و حفيظ به آنهانداده و دين خدا را به صورت كالاى‏شيطان درنياورده است.
آنها اگر چه اندك حكومت كردند،ولى خطوط روشن و دقيق حكومت‏دينى را ترسيم كردند و چنان تجربه‏شيرينى براى دينداران به يادگارگذاشتند كه هرگز حكومتهاى غيردينى‏را جز از باب اضطرار و عناوين ثانويه،پذيرا نشوند كه فرموده‏اند:
لابد للناس من امير بر او فاجر (33)
آرى مردم را امير بايد و بدون شك،اميرى ايده‏آل است كه مظهر نيكى وخوش‏رفتارى باشد و اگر نبود، چاره‏اى‏جز امير فاجر نيست. فرق اين دوحكومت روشن است:
اما الامرة البرة فيعمل فيهاالتقى و اماالامرة الفاجرة فيتمتع فيهاالشقى (34)
حكومتى كه بر پايه كردار نيك باشد،پرهيزكار در آن كار خود كند و حكومتى‏كه بر اساس تبهكارى است، بدكردار درآن، بهره خويش برد.
حاكم اسلامى كسى است كه شيفته‏جاه و مقام نيست و عطش قدرت وسيطره ندارد.
آن كه او تن را بدين‏سان پى كندحرص ميرى و خلافت كى كندزان به‏ظاهر كوشد اندر جاه‏وحكم‏تا اميران را نمايد راه حكم‏تا بيارايد به هر تن جامه‏اى‏تا نويسد او به هر كس نامه‏اى‏تا اميرى را دهد جان دگرتا دهد نخل خلافت را ثمرميرى او بينى اندر آن جهان‏فكرت پنهانيت گردد عيان‏هين گمان بد مبر اى ذو لباب‏با خودآ، والله اعلم بالصواب‏جهد پيغمبر به فتح مكه هم‏كى بود در حب دنيا متهم‏چونكه مخزنهاى افلاك و عقول‏چون خسى آمد بر چشم رسول‏پس چه باشد مكه و شام و عراق‏كه نمايد او نبرد و اشتياق (35) معاويه كه به ناحق بر مسند حكومت‏دينى تكيه زده بود، به ضراربن ضمره‏مى‏گويد: على را برايم وصف كن. اومى‏گويد: (36)
به خدا او روزها روزه‏دار و شبها شب‏زنده‏دار بود. خشن‏ترين لباسها وساده‏ترين غذاها را دوست مى‏داشت.در ميان ما مى‏نشست و تا ما سخن‏مى‏گفتيم، او سكوت مى‏كرد و هر گاه‏سؤال مى‏كرديم، جوابمان مى‏داد. اموال‏را به طور مساوى تقسيم مى‏كرد و درميان مردم به عدالت رفتار مى‏نمود.ضعيف از ستم او بيمناك نبود و قوى درميل و انحرافش طمع نمى‏ورزيد.
آرى پيشتازان و رهگشايان حكومت دينى چنين بودند و سزاوار نيست كه‏حكومت‏خلفاى جور و سلطنت‏شاهنشاهان ستمگر و شهوتران و سلطه‏كليساها را حكومت دينى بناميم.
رهبرى اجتماعى و سياسى، جدا ازرهبرى دينى نيست و حاكم دينى منصب‏را براى اصلاح جامعه و امر به معروف ونهى از منكر و ستم ستيزى و تحصيل‏رضاى خدا از طريق خدمت‏به خلق‏مى‏خواهد و هرگز اجازه نمى‏دهد كه درحكومت او كرامت انسانها لگدمال شودو خفقان سياسى جامعه را دربربگيرد.حاكم دينى جز در راه تزكيه انسانها وارج‏نهادن به ارزشهاى واقعى گام‏نمى‏زند و اگر حاكمانى غير از اين‏كرده‏اند، دينى نبوده‏اند، صورتك ريا وتزوير به چهره زده و دين خدا را ملعبه‏كرده‏اند.

استدلال پنجم: افراط و تفريط

«دين براى دنيا يا ترك دنيا به خاطردين، دو حالت افراط و تفريط در دين‏هستند، اين دو شعار، در حقيقت دوروى سكه واحدى هستند كه به دست‏بشرى جاهل، در ضرابخانه شيطان،قالب خورده‏اند و قرآن، بشدت هر دو رارد مى‏كند. يك روى سكه، نقش‏متفكران نزديك‏نگر و انسان دوستان‏نارس را دارد كه تصور كرده‏اند تعليمات‏و تلقينات اديان الهى به خاطر بهبودبخشيدن به زندگى افراد و حسن اداره‏اجتماعات بوده است. روى ديگر سكه،تصاوير زاهدهاى رهبان صفت و تارك‏دنياهاى مرتاض مسلك را نشان‏مى‏دهد. كسانى كه دنيا و خوشيهاى آن‏را دامهاى شيطان براى گمراهى انسانهادانسته، معتقدند بايد از تمام آنها پرهيزكرد و نفس اماره را به سختى و مشقت ومحروميت انداخت; در حالى كه رضا وقصد خدا چنين نبوده و قرآن مكرراظهار مى‏دارد نعمتهايى را كه در زمين وآسمان است، براى شما آفريده ومى‏خواهم از آنها بهره‏مند شده، شكر به‏جا آريد; ولى پيروى از گامهاى شيطانى‏كه دشمن شماست، نكنيد.» (37)

پاسخ

آرى بايد از افراط و تفريط حذر كردو راه اعتدال پيمود. اما راه اعتدال چيست؟ آيا اگر دينداران مخلص براى‏اجراى فرامين الهى به ميدان آمده،حكومت را براى خدمت‏به خلق وتحصيل رضاى خدا قبضه كنند و نااهلان‏را از سلطه بر اين نهاد مقدس بازدارند،خلاف اعتدال است؟ آيا اين، همان‏تفريطى نيست كه بايد دينداران از آن‏پرهيز كنند؟ حكومت كردن بر مردم هم‏سكه دوروست. يك روى، آن است كه‏حكومت را براى سلطه و ارضاى‏تمايلات حيوانى و غيرانسانى بخواهيم.كه چنين حكومتى مذموم است. اما روى‏ديگر، آن است كه حكومت، وسيله‏اى‏باشد براى انجام وظايف اجتماعى، سياسى، فرهنگى، اقتصادى و خدمت‏به خلق و تحصيل رضاى خدا. چنين‏حكومتى نه افراط است، نه تفريط وقطعا تشكيل چنين حكومتى، واجب‏كفايى و در مواردى واجب تعينى است.
حكومت، حساس‏ترين نهادهاى‏اجتماعى است و بايد انسانهاى واجدشرايط، به آن اهميت دهند و نگذارندكه طعمه‏اى در دهان نااهلان شود.اميرالمؤمنين(ع) به اشعث‏بن قيس كه‏والى آذربايجان بود، نوشت:
«ان عملك ليس لك بطعمة ولكنه فى‏عنقك امانة‏» (38)
كارى كه بر عهده توست، نان‏خورش تو نيست، بلكه بار امانتى است‏بر گردن تو.
اصرار بر اين كه روى آوردن‏دينداران به حكومت، افراط در كار دنياو باعث دنيوى كردن دين است، خودافراطى است كه اين امانت‏الهى را طعمه‏گرگهاى حريص خواهد كرد و صالحان‏تن به تحمل امانت نخواهد داد.
امام در ادامه نامه به اشعث فرمود:
«آن كه تو را بدان كار گمارد، نگهبانى‏امانت را بر عهده‏ات گذارده، تو را نرسدكه آنچه خواهى به رعيت فرمايى وبى‏دستورى به كارى دشوار درآيى. دردست تو مالى از مالهاى خداست و توآن را خزانه دارى تا به من بسپارى واميدوارم كه براى تو بدترين واليان‏نباشم.»

استدلال ششم: دين اخروى و ضرورتى‏براى بقاى دين و دنيا

«اعتقاد به اين كه پيامبران خدا صرفاخبردهندگان و تدارك كنندگان قيامت وآخرت و معرفى‏كنندگان خالق يكتابوده‏اند و دنيا چيزى جز مزرعه وكشتزار يا ميدان فعاليت و تربيت آدمى‏براى حيات جاودان و خدايى شدن‏انسان نمى‏باشد، ضرورتى است‏نيروبخش براى بقاى دين و دنيا ونگاهدارى انسانها، در چنين روزگارسراسر رنج و ملال... وقتى كار آدمى به‏آنجا برسد كه زندگى و دنيا را سراسرسختى و تاريكى ديد و راههايى براى‏اميد و فرار نيابد و از خدا و دين كه‏برايش درمان كنندگان درد واداره‏كنندگان دنيا بودند، كارى ساخته‏نشود و نقشى در افكار و اعمال اونداشته باشد، آيا غير از خودرهايى وروآوردن به شهوات و فساد و پناه‏بردن به‏خواب و خمار و ياس و انتحار، چه‏برنامه و سرنوشتى مى‏تواند داشته‏باشد.» (39)

پاسخ

آيا مردم در حكومت پيامبر و على وحكومت داوود و سليمان گرفتارسرخوردگى و ياس و نوميدى شدند يابه عكس، با به كار افتادن صحيح نيروها،عزمها قوى‏تر و راه مبارزه با مشكلات،هموارتر گرديد؟
دينداران راستين چه در زمان‏برقرارى حكومت عدل دينى و چه درحكومتهاى جور، همواره وظيفه خود راانجام داده‏اند. گيريم در زمان حكومت‏عدل در راه تقويت‏بنيان آن حكومت ودر زمان حكومت جور، در راه درهم‏شكستن بنيان آن بوده‏اند. هرگزخداجويى و آخرت‏گرايى، آنها را از اين‏مساله مهم كه وسيله مؤثرى در راه‏اصلاح دنيا و هموار كردن راه آخرت وتقرب به خداست، بازنداشته است.
همه دينداران راستين معتقدند كه:«اگر زندگى امروز ما خراب يا دشواراست، چرا زندگى فردا و هميشگيمان‏خراب باشد؟ !» (40) اما آيا خرابى زندگى اين دنيا و دشوارى آن، به خود مامربوط نيست و آيا تلاش در راه اصلاح‏و تسهيل زندگى دنيوى مردم براى‏رضاى خدا، مقدمه‏اى براى بهتر شدن‏زندگى فردا و حيات جاودانى‏نيست؟
آيا اين گونه فكر كردن، به معناى‏گريز از مسئوليت و تن به استضعاف‏دادن و مستضعفان را در زير سيطره‏مستكبران رهاكردن نيست؟
قرآن كريم مى‏گويد:
«ما لكم لاتقاتلون فى سبيل‏الله والمستضعفين من‏الرجال و النساء والولدان‏» (41)
چرا در راه خدا و در راه نجات مردان‏و زنان و كودكان مستضعف نمى‏جنگيد؟آيا جنگيدن بدون تشكيل حكومت‏ممكن است؟! آيا ترك جنگ و گريز ازقدرت و شوكت‏حكومتى به معناى رهاكردن مستضعفان در چنگال زورگويان وقلدران نيست؟
قرآن كريم مى‏گويد:
«ان‏الذين تتوفاهم الملائكة ظالمى‏انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين‏فى‏الارض قالوا ا لم‏تكن ارض‏الله واسعة‏فتهاجروا فيها» (42)
آنان كه فرشتگان جانشان رامى‏گيرند، در حالى كه به خود ستم‏كرده‏اند، به آنها مى‏گويند: در چه وضعى‏بوديد؟ گويند: در روى زمين مستضعف‏بوديم. گويند: آيا زمين خدا وسيع نبودكه در آن مهاجرت كنيد؟!
از اين دو آيه برمى‏آيد كه تن به‏استضعاف دادن و مستضعفان را درچنگال دژخيمان مستكبر رها كردن،مذموم است و حتما بايد تن به مبارزه وجهاد و قتال داد. ولى مگر مبارزه و جهادو قتال بدون تشكيلات و داشتن ارتش وسپاه ممكن است؟!
اگر زندگى امروز ما به علت‏سرباززدن از وظايف اجتماعى و سياسى ومعطل گذاشتن امر به معروف و نهى ازمنكر و ترك جهاد و قتال با قدرتمندان‏مستكبر خراب باشد، نبايد اميد داشته‏باشيم كه زندگى آخرت ما رضايت‏بخش‏و آباد باشد. مگر اين كه خرابى زندگى به‏خاطر پيكار و مبارزه باشد. چنانكه‏مجاهدين اسلام رنجها و مرارتها را به‏جان خريدند و دنيا را فداى آخرت‏كردند و بهترين زندگى را در آخرت‏براى خود فراهم كردند. مى‏پذيريم كه‏دين مى‏خواهد انسان را به سوى خدا وزندگى سعادتمندانه آخرت سوق دهد.ولى آيا آبادكردن خانه آخرت و تقرب به‏خدابدون‏اصلاح‏معاش‏وبدون‏تنظيم‏صحيح‏و دقيق امور سياسى، اقتصادى، نظامى‏وفرهنگى ممكن‏است؟! اگر دين كارى به‏حكومت ندارد، پس چرا قرآن مى‏گويد:
«و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة و من‏رباط الخيل ترهبون به عدوالله وعدوكم‏» (43) تا مى‏توانيد در برابر دشمنان‏نيرو و اسب تهيه كنيد تا دشمنان خدا ودشمنان شما از شما بترسند.
آيا نبايد دنيا از لوث وجود دشمنان‏خدا پاك‏شود؟ آيااگرنشود دنيارا از لوث‏وجود آنان‏پاك‏كرد، نبايدچندان‏قوى شدكه آنها را جرات دشمنى‏كردن نباشد؟!

استدلال هفتم: منع از تدبير و فعاليت

«مساله مهمتر زيان سنگينى است كه‏طرز تفكر دين براى دنيا، به بار مى‏آورد.انتظار يا اعتقاد به اين كه بعثت پيامبران وتعليمات آنان - كلا يا ضمنا - به خاطراصلاح انسانها و اداره صحيح امور فردى‏و اجتماعى آنها در دنيا مى‏باشد. و اديان‏توحيدى، علاوه بر اصول و احكام‏عبادى، جامع انديشه‏ها و رهنمودهاى‏لازم براى بهبود زندگى افراد و جوامع‏بشرى هستند، باعث مى‏شود كه مؤمنين‏و علاقه‏مندان، احساس وظيفه و نگرانى‏نكنند و درباره مسايل و مشكلات خودو اجتماع و جامعه بشرى... در صددتدبير و فعاليت و تلاش خارج از احكام‏دين بر نيايند; بلكه كافى خواهد بود كه‏در انجام حدود و وظايف شرعى‏مراقبت لازم به خرج دهند تا دنيا وآخرتشان به وجه احسن تامين گردد.بدون اين كه احتياج به كسب دانشها وكنجكاوى و تفحص در مسايل و قوانين‏طبيعت و خلايق داشته باشند و به بسطروابط با دنياى خارج خودشان واكتشافات و اختراعات براى چاره‏جويى‏مشكلات فزاينده زندگى و دنيا بپردازند.علاوه بر آن، ناچار شوند اصرار بورزندكه شريعت و فقهشان چون از طرف‏خداست و كامل و جامع مى‏باشد، به‏همان صورت كه هست، جواب همه‏نيازها و اشكالات و ابتلاهاى همه‏عصرها و انسانها را داده و نبايد چيزى‏در آن وارد گردد و تغييرى در آن داد.» (44)

پاسخ

اولا: بايد توجه كنيم كه فقه، علم به‏احكام و تكاليف است از روى ادله‏شرعى. فقيه بايد با عنايت‏به منابع‏استنباط، تكليف مردم را در رابطه بااعمالشان روشن كند، يعنى بايد بگويد:چه كارى حرام، كداميك واجب و يامحكوم احكام ديگر (استحباب وكراهت و اباحه) است؟ فقيه بايد از منابع‏دينى، احكام كليه امور را در قلمروزندگى فردى، خانوادگى و اجتماعى‏مردم بيان كند. او از جهت فقاهتش،برنامه‏ريز نيست و به همين جهت، هرفقيهى نمى‏تواند حاكم بر مقدرات مردم‏باشد. بلكه علاوه بر فقاهت، شرايطديگرى هم دارد كه فقها در آثار خويش‏درباره آنها بحث كرده‏اند. كامل بودن وجامع بودن فقه، مطلبى درست است.اما نه به لحاظ اين كه به نيازها واشكالات غيرفقهى عصرها و انسانها نيزپرداخته باشد بلكه به لحاظ بيان احكام،كامل و جامع است و فقيه با احاطه‏اى كه‏بر منابع و ادله دارد، مى‏تواند احكام‏همه موضوعات را بيان كند. اعم از اين‏كه موضوع، در گذشته مطرح بوده، يامستحدثه باشد.
بنابراين، اگر امروز مشكل ايدزگريبانگير انسانها شود، راه‏حل طبى اين مشكل را نبايد از فقه بجوييم، بلكه بايدويروس آن را شناخت و راه علاج آن را كشف كرد. البته فقه در بيان احكام‏مربوط به اين بيمارى و معضل اجتماعى، جامع و كامل است. فقه وظيفه دارد كه احكام مربوط به اين پديده را بيان كند. اما وظيفه ندارد كه واكسن ضد ايدز را هم ساخته، طريقه واكسيناسيون را هم آموزش دهد.
آرى فقه را نبايد تغيير داد. ولى بايدبا كار ممتد، جدى و عميق چنان پربارش‏كرد كه پاسخگوى همه بايدها و نبايدهادر كليه زمينه‏ها باشد. اين كار نه به‏معناى تغييردادن آن است و نه واردكردن چيزى در آن.
ثانيا: محال است كه انبياى الهى كه‏هدفشان خدا و آخرت است، دنيا راناديده انگارند. مسافرى كه به شهرى‏مى‏رود، هدفش رفتن به آن شهر است.اما وسيله سفر و راه و ساير ابزارها دررابطه با هدف، براى او مطرح است وبايد راه هموار و امن و وسيله سفر مرتب‏و بى‏خطر باشد تا او را به مقصد برساند.دنيا راه آخرت و قرب به خداست.بى‏توجهى به دنيا، همان‏تفريطى است كه استدلال‏كننده از آن بيمناك است.
ما بايد از مسير همين دنيا به خدا وآخرت برسيم. بدن ما مولود همين جهان‏و در عين حال، مركب روح است. ما به‏اين بدن نياز داريم و به همين دليل،چاره‏اى جز فعاليت صنعتى، كشاورزى،هنرى، علمى و فرهنگى نداريم. اين فعاليتها نظام مى‏خواهد و نظام دادن‏بدون تشكيل حكومت ممكن نيست.دين يا بايد از دنيا و مافيها بگذرد وپيروان خود را به آسمان و عرش‏الهى‏ببرد و آنها را از زندگى زمينى از همان‏روزى كه شهادتين مى‏گويند، برهاند و يااگر بخواهد - و حتما مى‏خواهد - از مسيردنيا به آخرت و خدا برساند، بايد به‏همه لوازم آن تن دهد و دنياى مردم‏متدين را در اختيار قيصر و كسرى نگذارد. چنانكه پيامبراكرم(ص) چنين‏كرد و براى بعد از رحلت جانگداز خودنيز على(ع) را برگزيد و به امامت‏استمرار بخشيد و همين، رمز كمال دين‏و تمام نعمت‏بود كه در روز عيدغديرخم به مردم اعلام شد و اسلام توام باحكومت و امامت، به پايه و مرحله‏اى‏رسيد كه مرضى خدا باشد و بتواند دربستر زمان جاويدان گردد.
گرفتن حكومت از دين، به بهانه اين‏كه دين، اخروى و خدايى است، به‏معناى ابتر كردن دين است. اتفاقا دين‏اخروى و خدايى بيش از دين دنيوى،حكومت طلب است. دين دنيوى ممكن‏است‏به اين اندازه قانع شود كه رفاه‏نسبى براى انسان كافى است و لزومى‏ندارد كه خود را براى اصلاحات‏اجتماعى و فرهنگى به زحمت‏بيندازد.ولى دين اخروى و خدايى، اصلاح‏آخرت و تقرب به خدا را بدون اصلاح‏همه جانبه دنيا ناممكن مى‏داند.اينجاست كه حكومت در متن دين‏اخروى قرار مى‏گيرد و نه در متن دين‏دنيوى.

پى‏نوشتها:

1) المائده / 3.
2) منتهى‏الامال، وقايع سال نهم هجرى
3) المفردات فى غريب‏القرآن: تمم، كمال.
4) النور/ 55.
5) الانبياء/ 80
6) المقصص، 77.
7) البقره، 86.
8) البقره، 201.
9) آل عمران، 185.
10) نهج‏البلاغه، خطبه 203.
11) نهج‏البلاغه، حكمت 131.
12) نهج‏البلاغه، خطبه 151.
13) سفينة‏البحار: رهب.
14) الجمعه/ 2.
15) النساء/ 59.
16) البقره/ 48: هر كه پيامبر را اطاعت كند، خدارا اطاعت كرده و هركس روى‏گردان شود، تورا به عنوان نگهبان ايشان نفرستاديم.
17) سفينة البحار: ولى،الكافى 2/18، الوسائل‏1/7.
18) آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا، صفحه 35.
19) همان، صفحه 36
20) همان مدرك
21) نهج‏البلاغه، حكمت 337
22) سفينة‏البحار، دعا
23) آخرت و خدا، هدف بعثت انبياء صفحه 37
24) همان‏مدرك، صفحه 37 و 38
25) الغاشيه/21 و 22.
26) البقره/ 256.
27) الانعام/107.
28) فاطر/ 23.
29) المائده/ 99.
30) يونس/ 108.
31) آخرت و خدا: هدف بعثت انبيا، صفحه 38.
32) همان.
33) نهج‏البلاغه خطبه 40.
34) همان.
35) كليات مثنوى: ص 107، از انتشارات‏كتابفروشى اسلاميه.
36) سفينة‏البحار: ضرر.
37) آخرت و خدا، هدف بعثت انبياء: ص 38.
38) نهج‏البلاغه، نامه 5.
39) آخرت و خدا، هدف بعثت انبياء: ص 39 و40.
40) همان، صفحه 40.
41) النساء/75.
42) النساء/97.
43) الانفال/ 60.
44) آخرت و خدا، هدف بعثت انبياء، صفحه 40و 41.

مقالات مشابه

ارزیابی دیدگاه مفسران درباره معناشناسی «معیشت ضنک» در آیه ۱۲۴ طه

نام نشریهمطالعات تفسیری

نام نویسندهسیدمحمد موسوی مقدم, فتح‌الله نجارزادگان, شیما محمود‌پور

نقش سیاق در تفسیر آیة تبلیغ

نام نشریهسراج منیر

نام نویسندهعباس اسماعیلی‌زاده, محبوبه غلامی

بررسي ديدگاه تفسيري علامه طباطبايي در تفسير آيه تبيان

نام نشریهمطالعات تفسیری

نام نویسندهعلی نصیری, سیدمصطفی مناقب, سیدکریم خوب‌بین خوش‌نظر

بررسي برداشت‌هاي تفسيري علامه‌طباطبايي درباره آيات مربوط به لوح محفوظ

نام نشریهمطالعات تفسیری

نام نویسندهسیدمرتضی حسینی شاهرودی, محمدعلی وطن‌دوست

بررسي آیات استثنايي سوره هاي انعام و اسراء

نام نشریهحسنا

نام نویسندهقاسم بستانی, مینا شمخی, نصره باجی