تلاش در راه تنقيح قلمرو فلسفه دين

پدیدآوراحمد بهشتی

نشریهمکتب اسلام

شماره نشریه9

تاریخ انتشار1388/01/28

منبع مقاله

share 1155 بازدید
تلاش در راه تنقيح قلمرو فلسفه دين

دكتر احمد بهشتى

در مقاله اىدرباره «تفاوت فلسفه دين و كلام‏» آمده است:
«هرگاه كلمه فلسفه به اسم يك رشته علمى اضافه شود، به معنى مجموعه مباحثى است كه به آن رشته علمى نگاهى از بيرون دارد». (1)
درست است كه فلسفه دين يكى از شعب فلسفه مضاف است واحكام كلى فلسفه -از جمله سير آزاد عقلانى- را دارد; ولى دين يكى از رشته‏هاى علمى در رديف كلام و حقوق و اخلاق و غيره نيست. دين مجموعه‏اى از معارف الهى است كه بخشى از آن به اعتقادات و بخشى از آن، به اخلاق -يعنى فضائل و رذائل نفسانى- و بخشى ديگر به اعمال مردم مربوط است; حال آن كه علوم ديگر، هركدام مجموعه‏اى از معارف بشرى است; اعم از اين كه مربوط به دين باشد يا نباشد. عالم دينى شاگرد دين است. او مى‏كوشد كه دين را آنگونه كه هست، بفهمد. بدون اين كه معارف بشرى را در آن مؤثر گرداند. فلسفه دين، نگاه برون دينى و معرفت درجه دوم، نسبت‏به چنين معرفتى است. اشتباه است اگر كسى علم دين را كه از راه شاگردى اولياى دين و تاملات و تدبرات دينى به دست مى‏آيد، در عرض كلام يا فلسفه يا غير از آنها قرار دهد. رواياتى كه مضمون آنها اين است كه نبايد كلام خدا را تفسير به راى كرد (2) ناظر به اين است كه نبايد معرفت دينى در طول معارف بشرى قرار گيرد و نسبت‏به آنها معرفت درجه دوم، تلقى شود. سرچشمه دين، وحى است و سرچشمه علوم بشرى، فكر است. در علوم بشرى بايد شاگردى بشر كرد و در علم دين بايد شاگردى اولياى طاهر و مطهر دينى كرد.
آرى معرفت دينى فوق همه معارف بشرى است، نه در عرض آنها و نه در مرتبه بعد.
فلسفه دين به چنين معرفتى نظر دارد. اگر دين، مجموعه‏اى از معارف الهى است كه از سرچشمه زلال وحى نشات مى‏گيرد (3) -و صد البته كه چنين است- در فهم آن رعايت معيارهاى صحيح لازم است. معيارها را از كجا بايد به دست آورد؟ آيا اگر كسى بدون احاطه به همه معارف الهى بخواهد آيه‏اى را تفسير يا مساله‏اى را اجتهاد و استنباط كند، در دره ضلالت فرو نمى‏غلتد؟ آيا احاطه به معارف الهى بدون شاگردى معلمان واقعى مكتب، امكان‏پذير است؟

رسالت فلسفه دين

فلسفه دين مى‏خواهد ميان معرفت‏حقيقى دينى و معرفت قلابى و مجازى تفكيك كند. در روايتى آمده است كه امام صادق(ع) فرمود:
«ان من اتبع هواه و اعجب برايه كان كرجل سمعت العامة تعظمه و تصفه‏». (4)
«هركس (در معارف دينى والهى) پيرو هواى خويش باشد و به راى خود دستخوش اعجاب شود،همچون كسى است كه شنيد عوام‏الناس او را تعظيم و ستايش مى‏كنند».
امام(ع) در باره آن كس چنين فرموده است:
دوست داشتم كه او را به گونه‏اى كه مرا نشناسد، ديدار كنم; تا اندازه و موقعيت او را بنگرم. او را در جائى ديدم كه جمعيت انبوهى از عوام‏الناس محاصره‏اش كرده بودند. من درحالى كه از آنها فاصله داشتم و صورتم را پوشيده بودم، به او و ايشان مى‏نگريستم. سرانجام پس از گفتگوى بسيار از آنها جدا شد و مردم پى كار خود رفتند. من او را دنبال كردم. هنگامى كه به يك نانوائى رسيد، او را غافل كرد و دو گرده نان دزديد. از كار او تعجب كردم. با خود گفتم: شايد با او معامله‏اى دارد. سپس به انارفروشى رسيد و از او نيز دو انار دزديد. بازهم از كار او تعجب كردم و با خود گفتم: شايد معامله‏اى در كار است. سپس گفتم: او را چه نيازى به دزدى است؟ من همچنان او را تعقيب مى‏كردم. تا اين كه به بيمارى رسيد و نانها و انارها را پيش او گذاشت و به راهش ادامه داد. من او را دنبال كردم، تا اين كه در بيابانى مستقر شد، به او گفتم: اى بنده خدا، درباره تو خبرهاى خوبى مى‏شنيدم. دوست داشتم كه تو را ديدار كنم و تو را ديدار كردم. ولى از تو كارى ديدم كه دلم را مشغول كرده است. مى‏خواستم از تو بپرسم تا دلم آرام بگيرد. ديدم كه بر نانوائى گذشتى و از او دو نان دزديدى و بر انارفروشى گذشتى و از او دو انار دزديدى.
او گفت: قبل از هر چيزى بگو: تو كيستى؟ گفتم: مردى از اولاد آدم و از امت محمد(ص). گفت: بگو كيستى؟ گفتم: مردى از خاندان پيامبر(ص). گفت: شهرت كجاست؟ گفتم: مدينه. گفت: شايد تو جعفر فرزند على بن الحسين بن على بن ابوطالبى. گفتم: آرى. گفت: شرافت اصل و نسب، با جهل به آن‏چه بدان تشرف يافته و با ترك علم و دانش جد و پدرت، تو را سود ندارد. تو نبايد كارى را كه موجب ستايش و مدح فاعل است، قبيح بشمارى.
گفتم: چه كارى؟ گفت: قرآن كتاب خداست. گفتم: به چه چيزى از قرآن جاهلم؟ گفت: خداوند مى‏گويد:
(من جاء بالحسنة فله عشر امثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها...). (5)
«هركس كار نيكويى كند، براى او ده برابر است و هركس كار بدى كند، كيفرش به اندازه همان كار است‏».
من دو نان و دو انار دزديده‏ام. پس چهار گناه كرده‏ام و چون آنها را بخشيدم، چهل حسنه برده‏ام. بنابراين، چهار سيئه از آن كم مى‏شود و36 حسنه براى من باقى مى‏ماند.
گفتم: مادرت به عزايت‏بنشيند. تو به كتاب خدا جاهلى، آيا نشنيده‏اى كه قرآن مى‏گويد: (...انما يتقبل الله من المتقين) (6) «خداوند اعمال خوب را تنها از پرهيزكاران قبول مى‏كند». تو هنگامى كه دو نان دزديدى مرتكب دو گناه شدى و هنگامى كه انارها را دزديدى، مرتكب دو گناه ديگر شدى و چهل حسنه به چهار سيئه اضافه نكردى(تا جمع و تفريق صورت گيرد).
او خيره خيره به من نگاه مى‏كرد و من بازگشتم و او را رها كردم. (7)
باتوجه به اين روايت و برخى روايات ديگر مى‏توانيم بگوئيم: در روايات ما رهنمودهاى خوبى در مورد فلسفه دين صورت گرفته است. با اين‏گونه روايات معلوم مى‏شود كه كدام معرفت، دينى و كدام معرفت غير دينى است؟ اگر كسى محيط به معارف دينى نباشد و از جامع‏نگرى به دور باشد، معرفت او معرفت دينى نيست. سراب است نه آب. پندار و وهم و خيال است، نه حقيقت ناب.

آب كوزه و آب دريا

امام هشتم‏7 در نامه‏اى به عبدالله بن جندب نوشت:
«...ان محمدا(ص) كان امين الله فى خلقه، فلما قبض، كنا اهل البيت: ورثته، فنحن امناء الله فى ارضه و عندنا علم البلايا و المنايا...». (8)
«محمد(ص) امين خدا در ميان مردم بود و چون قبض روح شد، ما در زمين امناى خداييم و علم بلايا و منايا پيش ماست‏».
امام باقر(ع) فرمود:
«يمصون الثماد و يدعون النهر العظيم قيل له: و ما النهر العظيم؟ قال: رسول الله و العلم الذى اعطاه الله. ان الله عزوجل جمع لمحمد(ص) سنن النبيين من آدم و هلم جرا الى محمد(ص). قيل له: و ما تلك السنن؟ قال: علم النبيين باسره و ان رسول الله(ص) صير ذلك كله عند اميرالمؤمنين‏». (9)
«آب اندك را مى‏مكند و نهر بزرگ را رها مى‏كنند. گفته شد: نهر بزرگ چيست؟ فرمود: پيامبر خدا و علمى كه خدا به او داده است. خداوند براى محمد(ص) سنتهاى پيامبران را از آدم و همين‏طور تا محمد(ص) جمع كرد. گفته شد: اين سنتها چيست؟ فرمود: علم همه پيامبران و پيامبر خدا همه را به اميرالمؤمنين(ع) منتقل كرد».
فلسفه دين -آن هم دين اسلام- به ما مى‏گويد: با وجود دريا -بلكه اقيانوس بى‏كران- نبايد آب را از كوزه يا شيشه مكيد. اين آب براى رفع عطش موقت‏خوب است و آن، براى رفع عطش هميشگى. علم پيامبر(ص) و به تبع او علم ائمه اطهار: اقيانوس است. و علم ديگران -اگر بشود نام عالم بر آنها گذاشت- كوزه يا دلوك است. علم بى‏كران آنها كام همگان را تا ابد سيراب و شاداب مى‏كند و علم ديگران -اگر علم باشد- كام بعضى را آن هم براى مدتى كوتاه.
وانگهى آب كوزه هم از درياست. اگر دريا نباشد، بارانى نمى‏بارد و اگر بارانى نباشد، آبى در چشمه يا حوضچه‏اى فراهم نمى‏آيد، تا كسى بتواند كوزه يا مشكى از آن دارد يا جامى از آن، بنوشد.

مشكل بزرگ برخى از ارباب فلسفه دين

عدم تفكيك ميان معرفت دينى كه وحيانى است‏با معرفت‏بشرى كه عقلانى است، موجب عدم تفكيك ميان فلسفه دين و فلسفه علوم دين شده است.
ريشه اين اشتباه را بايد در آثار مسيحيانى كه فلسفه دين نوشته‏اند، جستجو كرد. البته بايد به آنها حق داد. آنها از معرفت ناب مسيحى محرومند. عهد عتيق و عهد جديد، معرفت ناب دينى به آنها نمى‏دهد. سنت‏يهودى و مسيحى هم محتوايى ندارد كه آنها را به سوى معرفت ناب دينى رهنمون گردد. بنابراين، هنگامى كه مى‏خواهند فلسفه دين بنويسند، ناگزير مى‏شوند به سراغ بحثهاى كلامى متكلمان و بحثهاى الهى فلاسفه بروند. نمونه آن را در كتاب فلسفه دين هاسپرز ملاحظه كرديم.

نگاهى به فلسفه دين نورمن. ال. كيسلر

جلد اول اين كتاب در دو بخش تنظيم شده: بخش اول درباره خدا و تجربه و بخش دوم درباره خدا و عقل است.
اگر با اندكى مسامحه بخش اول را مربوط به فلسفه دين بدانيم، (10) ولى بخش دوم، قطعا از حوزه فلسفه دين خارج است. بلكه مربوط مى‏شود به فلسفه علم كلام يا فلسفه فلسفه چرا كه محور بحثهاى بخش دوم، براهين غايت‏شناختى(اتقان صنع) و اخلاقى و وجودى و جهان‏شناختى(يعنى برهان افلاطون براى روح جهان و برهان محرك ارسطو و برهان واجب‏الوجود فارابى و برهان عليت‏بوعلى سينا و آكونياس و استدلال آگوستين) است و آخرين بحث آن بازهم درباره برهان جهان‏شناختى در ارزيابى مجدد است. او در اين بخش مى‏گويد:
«موجود يا موجوداتى محدود و متغير وجود دارند. وجود فعلى هر موجود متغير و محدود، معلول وجودى ديگر است. سير قهقرائى بى‏نهايت از علل وجود نمى‏تواند وجود داشته باشد. بنابراين، علت اولائى براى وجود فعلى اين موجودات وجود دارد. اين علت اولى بايد نامتناهى، واجب، ازلى، بسيط، لامتغير و واحد باشد. (11)
بحث درباره ارزيابى اين برهان است و البته مؤلف كتاب، به خوبى از عهده ارزيابى برآمده و آن را بر كرسى اعتبار نشانده است. ولى آيا اين بحث‏به فلسفه دين مربوط است‏يا به فلسفه علم كلام يا فلسفه فلسفه؟
اگر چنين برهانى در عهدين وجود داشت، ارزيابى آن به فلسفه دين مربوط مى‏شد. حال كه وجود ندارد، به فلسفه دين مربوط نمى‏شود.
بازهم تاكيد مى‏كنيم كه فلسفه دين مسيحى و يهودى ناگزير است كه چنين باشد. چرا كه متن عهدين مطلب چندان مهمى ندارد كه بتواند حوزه فلسفه دين را اشباع كند.
اين نكته را هم اضافه كنيم كه كتاب نورمن. ال.كيسلر. در مسائل دينى موضعى مثبت دارد و تحليلهاى مناسبى از ادعاهاى مخالفين و ضعفهاى موافقين را ارائه داده است. (12)

نگاهى ديگر به كتابى ديگر

كتاب فلسفه دين «جان هيك‏» را مى‏گشاييم. اين كتاب به وسيله آقاى «بهزاد سالكى‏» ترجمه شده است.
«جان هيك‏» در مقدمه اين كتاب، فلسفه دين را به معناى اثبات وجود خدا از طريق براهين عقلى -كه راه را براى مدعيان وحى هموار مى‏كند- نمى‏پذيرد و معتقد مى‏شود كه اين كار را بايد به الهيات طبيعى -كه مساوى الهيات عقلى است- واگذارد و بايد دفاع فلسفى از عقايد دينى را مدافعه دينى ناميد، بلكه مى‏گويد: فلسفه دين يعنى تفكر فلسفى در باب دين (13) .
وى در فصل اول كتاب درباره مفهوم يهودى -مسيحى خدا بحث مى‏كند. ودر فصل پنجم درباره وحى و ايمان و در فصل ششم درباره بنيان‏گرائى و اعتقاد عقلى (اعتقاد عقلى بدون برهان و باورهاى دينى پايه و باورهاى بنيادى دينى) و در فصل هفتم درباره زبان دين و در فصل هشتم درباره تحقيق‏پذيرى و تحقيق‏ناپذيرى زبان دين و در فصل نهم دعاوى متعارض اديان مختلف در باب نيل به حقيقت و در فصل دهم درباره تقدير بشرى و جاودانگى و رستاخيز و در فصل يازدهم درباره تناسخ به بحث پرداخته است. در فصل دوم و سوم درباره ادله اثبات و رد وجود خدا بحث كرده كه اينها مربوط مى‏شود به فلسفه علم كلام يا فلسفه فلسفه.
در فصل چهارم درباره خير و شر بحث كرده كه هم مى‏تواند به فلسفه دين مربوط باشد و هم به فلسفه علم كلام و هم به فلسفه فلسفه.
از فصل پنجم تا يازدهم و نيز فصل اول، به حوزه فلسفه دين مربوط است. مشروط به اين كه فيلسوف دين به تحليل عقلانى و آزاد محتويات دينى در زمينه مسائل مربوط بپردازد و به تحليل عقلانى نظرات متلكمان و فيلسوفان نپردازد.

گستره فلسفه دين اسلام

در قرآن و سنت اصيل اسلامى مطالب و مسائل زيادى مطرح است كه در عهدين يا مطرح نيست، يا به صورت تحريف شده مطرح است.
قرآن برهان جهان‏شناختى را در آيه شريفه زير مطرح كرده است:
(ام خلقوا من غير شئ ام هم الخالقون). (14)
«آيا آنها بدون هيچ آفريده شده‏اند، يا خودشان آفريدگارند؟».
در اين آيه هم وجود پديده بدون علت، نفى شده و هم اين كه ممكن خودش علت‏براى خودش باشد.
در آيه زير برهان غايت‏شناختى مطرح است:
(...ربنا ما خلقت هذا باطلا...). (15)
«پروردگارا،! اين جهان را به باطل و بيهوده نيافريده‏اى‏».
در آيه ديگرى خطاب به انسان مى‏فرمايد:
(افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون) (16)
«آيا گمان مى‏كنيد كه ما شما را بيهوده آفريده‏ايم و شما به سوى ما باز گردانده نمى‏شويد؟».
قرآن در آيه زير متعرض برهان توحيد شده است:
(لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا...). (17)
«اگر در زمين و آسمان خدايانى غير از «الله‏» بود، به فساد و تباهى كشانده مى‏شدند».
و نيز مى‏فرمايد:
(ما اتخذ الله من ولد و ما كان معه من اله اذا لذهب كل اله بما خلق و لعلا بعضهم على بعض...). (18)
«خداوند براى خود فرزندى نگرفته و با او خدايى نيست كه در اين هنگام هر خدائى به آن چه آفريده، مى‏پردازد و بعضى بر بعضى برترى مى‏جويند».
قرآن كريم متعرض برهانى مى‏شود كه مى‏توان بر آن، نام برهان ربوبيت نهاد. چنانكه مى‏فرمايد:
(قل من رب السموات السبع و رب العرش العظيم). (19)
«بگو: چه كسى پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ است؟».

پى‏نوشتها:

1) فصلنامه حوزه و دانشگاه، سال اول، شماره‏3.
2) عن الرضا عن آبائه: قال الله «ما آمن بى من فسر برايه كلامى‏»; (هركس كلام مرا تفسير به راى خود كند، به من ايمان نياورده است(الوسائل، ج‏18، الباب‏13، من ابواب صفات القاضى، حديث 28).
3) تمام معارف دينى مستند به وحى است. اعم از اين كه در قرآن باشد يا نباشد. قرآن مجيد درباره پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: «..ما ينطق عن الهوى× ان هو الا وحى يوحى‏»(النجم:3 و 4) پيامبر سخنى از روى هواى نفس نمى‏گويد. سخن او جز وحى الهى كه بر او نازل شده، چيزى نيست. از اين آيه برمى‏آيد كه هرچه پيامبر در ارتباط با دين بگويد، وحى است. پس علم پيامبر، وحيانى است. علوم ائمه هم منتهى به علم پيامبر مى‏شود. پس تمام معارف دينى وحيانى است. در روايت آمده است كه دشمنان، پيامبر خدا را متهم كردند كه آن چه درباره فضائل على(ع) مى‏گويد، از روى هواى نفس است. ولى خداوند با آيه مزبور، آنها را تكذيب كرد (تفسير الصافى، ج‏5، ص 85 ، نشر مؤسسه اعلمى، بيروت).
4) تفسير كنزالدقائق، ج‏3، ص 61، از مرحوم مشهدى.
5) الانعام: 160.
6) المائدة:27.
7) مرحوم مشهدى اين حديث را از معانى الاخبار، ج‏4، ص‏33 نقل كرده و در پايان مى‏گويد: حديث طولانى است و من آن چه مورد نياز بود، آوردم(كنزالدقائق، ج‏3، ص 62).
8) الكافى، ج‏1، ص‏223.
9) الكافى، ج‏1 ، ص 222.
10) اين كه مى‏گوئيم: با اندكى مسامحه، به لحاظ اين است كه ممكن است اين بحث را داخل در قلمرو فلسفه عرفان بدانيم.
11) فلسفه دين از نورمن.ال.كيسلر، ج‏1، ص 8.
12) اين كتاب به قلم فاضلانه آقاى حميد رضا آية‏اللهى ترجمه شده و توسط انتشارات حكمت، تحت عنوان «آشنايى با فرهنگ غرب‏» انتشار يافته است.
13) صفحه‏13.
14) طور: 35.
15) آل عمران: 191.
16) المؤمنون: 115.
17) الانبيا: 22.
18) المؤمنون: 91.
19) المؤمنون:86.

مقالات مشابه

فلسفه وجودي دين با تأکيد بر تفسير آيه 24 انفال

نام نشریهمطالعات تفسیری

نام نویسندهعبدالله حاجی صادقی

انسان و دين

نام نشریهپاسدار اسلام

نام نویسندهعبدالله جوادی آملی

فلسفه علم كلام

نام نشریهمکتب اسلام

نام نویسندهاحمد بهشتی