استاديار و عضو هيات علمى دانشگاه قم
در اين مقاله، نخستبه دو نكته اشاره شده است: اهميت مبحث فلسفه اخلاق و اهميتسعادت و شقاوت . در اصل مسئله سعادت و شقاوت ابهامى وجود ندارد، زيرا هر انسانى فطرتا طالب و گريزان از شقاوت است، اما شناختحقيقتسعادت و شقاوت و عوامل آن، مشكل است و در اين باره نظريههاى مختلفى وجود دارد .
مطالب اصلى مقاله در سه مرحله ارائه شده است: مرحله اول به معناى لغوى سعادت و شقاوت پرداخته; مرحله دوم درباره ديدگاه فلاسفه بحث كرده و موضوع بحث را از ديدگاه فلاسفه بزرگى، مانند ارسطو، ابنسينا و صدرالمتالهين بحث و بررسى كرده است . در مرحله سوم نيز سعادت و شقاوت از منظر آيات شريفه قرآن و روايات مورد توجه قرار گرفته و نتيجه گرفته شده است كه ديدگاه فلاسفه و آنچه مستفاد از قرآن كريم است، نه تنها با هم منافاتى ندارند، بلكه مكمل يكديگرند . بنابراين، مستفاد از همه كلمات اين است كه حقيقتسعادت قربالىالله است كه محل بروز و ظهور آن در جهان آخرت است و هدف از آفرينش انسان هم رسيدن به آن مقام بلند است و انبياى الهى و اديان آسمانى نيز به همين منظور نازل شدهاند .
اگرچه بهدست آوردن حقيقتسعادت، كه شرح آن خواهد آمد، در گرو شناخت مفهوم لغوى آن نيست، از آنجا كه هميشه در هر بخشى با الفاظ و معانى سروكار داريم و معانى هم داراى حدود و تعريفاتى است و بسيارى از اشتباهات هم در اثر عدم تعيين حدود و معانى و يا اشتراك لفظى بهوجود مىآيد، لازم است قبل از بحث از حقيقت و ماهيتسعادت و شقاوت، آن را از لحاظ لفظى و مفهومى مورد بحث قرار دهيم .
احمد بن فارس (متوفاى 395) در كتاب معجم مقائيس اللغة مىگويد:
سعد اصل يدل على خير و سرور خلاف النحس والسعد اليمن فى الامور;
كلمه سعد، يعنى سين و عين و دال، اصلى است كه دلالتبر سرور مىكند، برخلاف نحس، پس سعد به معناى نيكى و خوبى در كار است . (1)
همچنين دانشمند نامبرده در كتاب مجمل اللغه مىگويد:
السعد اليمن و الساعد ساعد الانسان . (2)
در لسان العرب نيز آمده است:
السعد اليمن و هو نقيض النحس والسعودة خلاف الغوسة والسعادة خلاف الشقاوة يقال يوم سعد و يوم نحس والاسعاد المعوفة والمساعدة المعاونة .
سعد به معناى نيكو و خوش يمن نقيض نحس و سعادت خلاف شقاوت است، چنانكه گفته مىشود: روز سعد (نيك) و روز نحس و اسعاد نيز به معناى كمك و معونه آمده است (3) همچنين در مجمعالبحرين (جلد 1، صفحه 37) آمده است:
و السعادة خلاف الشقاوة و منه سعدالرجل بالكسر فى دين او دنيا خلاف شقى فهو سعيد والجمع سعدا .
نتيجه كلام لغويين اين است كه سعادت و شقاوت دو معنا دارند; يكى خوشى و نيكويى و ضد آن به معناى نحس و نكبت و ديگر مساعدت و يارى كردن و ضد آن به معناى عدم يارى كردن است كه متناسب با عدم توفيق الهى است، چنانكه در المعجم الوسيط (جلد 1، ص 43) آمده است:
السعادة معاونة الله للانسان على نيل الخير و تضاده الشقاوة .
تا اينجا معناى لغوى سعادت و شقاوت روشن شد، ولى مهمتر از آن بهدست آوردن معناى اصطلاحى است، زيرا اين معنا در نظر هر گروهى متفاوت است، چرا كه هر گروهى سعادت را در چيزى و شقاوت را نيز در چيزى ديگر مىداند، لذا مىتوان گفت كه سعادت و شقاوت براساس جهانبينىها مختلف مىشوند، اما بهطور اجمال مىتوان گفت كه اعمال سعادتمندانه عبارت است از اعمالى كه انسان را به كمال مطلوب برساند، كمالى كه استعدادش را خداى متعال در نهاد انسان قرار داده است و چون انسان از راه اعمال خاصى كه با ارادهاش انجام مىدهد، به سعادت مىرسد، مىتوان گفت كه اين معنا با معناى لغوى سعادت كه به معناى يارى و مساعدت است، متناسب است، چنانكه در بحثهاى آينده روشن خواهد شد .
بنابراين، سعادتمند كسى است كه به كمال مطلوب خود رسيده باشد، از اينرو، سعادت انسان عبارت است از كمال واقعى او، لذا كمال حقيقى براى انسان همان هدف واقعى است كه او به منظور رسيدن به آن آفريده شده و آن وصول انسان به خير مطلق است و چنانكه فلاسفه گفتهاند: خير مطلق، مقصود و غايت همه موجودات عالم است .
بدون ترديد، پايه و اساس اخلاق، تهذيب، تزكيه نفس از رذايل و تكميل آن به فضايل و سجاياى انسانى است، همچنين هدف از افعال، گفتار و رفتار اختيارى انسان وصول به خير و سعادت است و اين مطلبى است كه عقل و نقل در آن اتفاق نظر دارند . فلاسفه اسلامى و غير اسلامى در اصل اين مطلب شك و ترديد ندارند، اگرچه، همانطور كه اشاره شد، در تفسير سعادت و شقاوت و عوامل آن اتفاق نظر ندارند و هركدام براساس جهانبينى خود در تفسير آنها، نظريه خاصى را ابراز كردهاند . ما در اين بحثبه نظريه بزرگان فلاسفه اسلامى مىپردازيم .
فلاسفه بزرگ، مانند ارسطو و همفكرانش از فلاسفه اسلامى گفتهاند كه خير دو قسم استخير مطلق و خير مضاف . خير مطلق، هدف همه موجودات است و در حقيقت، حركت هر موجودى از انسان و غير انسان به منظور رسيدن به آن است، زيرا هر موجودى شوق فطرى و غريزى دارد به اينكه خود را به خير مطلق كه غاية الغايات است، برساند و قطعا غايت همه غايات، يعنى هدف نهايى هر موجودى وصول به خداى متعال است كه هستى و خير مطلق است .
خير مضاف عبارت است از هر وسيلهاى كه انسان و يا هر موجودى را به خير و كمال مطلق مىرسانده چه امور معنوى، مانند علم و معرفت و چه امور مادى، مانند مال و مكنت .
اما سعادت عبارت است از اينكه هر فردى با اعمال، حركت ارادى و افعال اختيارى خود، به همان كمالى كه خداوند متعال در فطرت و ذات او قرار داده استبرسد; يعنى همان كمال نوعى كه مخصوص نوع انسان است . بنابراين، بايد گفت كه فرق بين خير و سعادت در اين است كه خير بالنسبه به افراد مختلف نيست، بلكه يكسان است; يعنى تمام افراد، اعم از عالم و جاهل خير را به يك معنا مىدانند و از اينكه هدف نهايى آنهاست، تفاوتى ندارد، اما سعادت نسبتبه افراد متفاوت است، زيرا هر انسانى با روش خاص خود مىخواهد به آن برسد و سعادت خود را در چيزى مىداند كه ديگرى سعادت خود را در غير آن مىپندارد . (4)
اين كلام از ارسطوست كه غالب مردم درباره نام خير اعلا توافق دارند . در افواه و اقوال عوام و خواص (مردم با فرهنگ) معناى بهتر زيستن و توفيق يافتن با مفهوم سعادتمند شدن يك چيز است، ولى درباره آنچه متضمن ماهيتسعادت است، تفاهم ندارند . جواب عوام درباره ماهيتسعادت با پاسخ دانشمندان مشابه نيست . برخى سعادت را امر ظاهرى و مشهود مىدانند و آن را در لذت، ثروت و يا در شرف جويند . خلاصه اينكه سعادت براى يك فرد يك چيز و براى فرد ديگر چيز ديگرى است، حتى فرد واحد هم در موضوع سعادت گاهى ديدگاههاى مختلفى مىيابد; هنگام بيمارى سعادت را در صحت و هنگام فقر آن را در غنا مىجويد . (5)
صدرالمتالهين سعادت را عبارت از وصول نفس انسان بهكمال، سرور و بهجتى مىداند كه نفس بعد از وصول بهكمال به آن نايل مىشود و در اينباره مىگويد: «اعلم ان الوجود هوالخير و السعادة» . بهنظر ايشان اصل وجود و هستى و درك آن خير و سعادت است، لكن از آنجا كه حقيقت وجود، از نظر كمال و نقص داراى درجات و مراتب مختلف استبايد گفت هر موجودى كه از لحاظ وجودى تمامتر و كاملتر باشد و از عدم خالصتر باشد، سعادتمندتر است . در مقابل، هر وجودى كه ناقصتر باشد، شر و شقاوت هم در آن زيادتر خواهد بود . در اين راستا، در مرتبه اول، اتم وجودات و اشرف آنها وجود بارى تعالى است و در مرتبه بعدى، وجودات مجرد و عقليه سپس نفوس انسانى قرار دارند كه نازلتر از مجردات تامهاند و در مراتب بعدى هيولاى اولى، صور جسميه و موجودات طبيعى و مادى قرار دارند .
براين اساس، بايد دانسته شود كه نفوس انسانى اصل حقيقت وجود است و براى آنها ادراك هر وجودى لذتبخش است، البته لذتبخشتر از آن درك خود وجود است . از آنجا كه وجودات گوناگون و داراى درجات مختلفاند، سعادت و لذت نفس هم مختلف است و همانگونه كه موجودات عقلى و مجرد از وجودات حيوانى داراى شهوت و غضب قوىترند، سعادت آنها نيز قوىتر خواهد بود . بنابراين، هرگاه نفوس انسانى به كمال حقيقى و نهايى خود برسند، رابطهشان با اين بدن عنصرى مادى قطع مىشود و به همان حقيقت وجودى خود، يعنى آفريدگار رجوع مىكنند، آنگاه به قربالىالله نايل شده، داراى سعادت، بهجت و سرورى مىشوند كه براى كسى قابل توصيف نيست . اين لذت عقلى و حقيقى از همه لذتها قوىتر، كاملتر، بيشتر و براى انسان لازمتر است . (6)
از مجموع كلمات اين فيلسوف عظيم الشان اينگونه استفاده مىشود كه حقيقتسعادت عبارت است از همان لذات و سرورى كه نفس كمال يافته انسانى به آن نايل مىشود . در بحثهاى آينده خواهد آمد كه كمال براى انسان هنگامى حاصل مىشود كه نفس او در دو بعد حكمت نظرى و عملى بهكمال برسد و در نتيجه، به معرفتخداى متعال نايل شود و در اثر معرفت و ايمان به قرب الى الله برسد .
ملاصدرا در كتاب شواهد الربوبيه در تبيين حقيقتسعادت مىگويد: همه حكما معتقدند كه حقيقت لذت و خير و سعادت، ادراك امرى است كه با طبع انسان سازگار باشد و الم، شر و شقاوت، ادراك امرى است كه با حقيقت او ناسازگار باشد . اين ادراك قوهاى است از قواى نفس در انسان . آنگاه وى به لذات قواى حسى و غيرحسى پرداخته و مراتب لذتها را براساس مراتب وجود بيان فرموده است . (7)
وى درباره كمال انسان مىگويد: كمال ويژه نفس ناطقه انسانى در اين است كه در اثر استكمال وجودى با عقل فعال اتحاد پيدا كند، به صور كلى موجودات و نظام اتم عالم شود و به همه طبايع اجسام و عناصر اين عالم تا آخرين مرتبه از مراتب وجود، علم پيدا كند و در ذات او نقش بندد، در نتيجه اتحاد با عقل فعال و ارتسام صور كلى موجودات در وى، نفس او عالم عقلى و جهان علمى شود كه همه ماهيات و حقايق كلى اشيا در وجود او تحقق پيدا كند و سرانجام، به سراى ابديت و مقر اصلى خويش باز گردد .
ايشان درباره عظمت و بزرگى كمال انسان مىنويسد: اگر اين كمال با ساير كمالاتى كه مطلوب و معشوق ساير قواى نفسانى هستند، مقايسه شود، نسبت آن در عظمت، شدت و دوام مانند نسبتخود عقل با قواى حسى و وهمى و قوه غضب و شهوت در وجود انسان است .
اين متفكر بزرگ درباره اينكه چرا انسان وقتى در عالم ماده زندگى مىكند، تمايلى به كمال حقيقى و واقعى خود ندارد و به لذايذ زودگذر و غير واقعى توجه دارد، مىگويد: علت اين امر آن است كه نفس ناطقه انسان در اين عالم وابسته به بدن است و با اين عالم طبيعت ارتباط پيدا مىكند، در نتيجه، گرفتار هوا و هوس و تمايلات خود مىشود . قهرا اين امور مادى، سبب مىشود كه انسان نتواند به امور معنوى و كمال حقيقى تمايل نشان دهد، مگر انسانهايى كه از شهوات و تمايلات دنيايى صرفنظر كرده، امور مادى را از خود دور مىكنند، شبهات علمى و معرفتى خود را برطرف مىكنند و دريچه حقايق عالم را بر قلب خود باز مىنمايند . (8)
در جمعبندى و نتيجهگيرى از كلمات صدرالمتالهين و ساير فلاسفه اسلامى و الهى مىتوان گفت كه سعادت و لذت حقيقى انسان هنگامى تحقق مىيابد كه به كمال واقعى و هدف نهايى كه قربالىالله است، نايل شود . استكمال وجودى انسان مىتواند در دو بعد حكمت نظرى و عملى به صورت گيرد . در بعد حكمت نظرى، استكمال وجودى انسان هنگامى محقق مىشود كه به خداوند و توحيد ذات، صفات و افعال، اعتماد جازم و راسخ پيدا كند، خدا را به عظمت و بزرگى بشناسد، به انبياى الهى و واسطههاى فيض تشريعى الهى ايمان و معرفتيابد، در شناختحقايق و موجودات جهان خلقتبكوشد، آنها را، آنگونه كه هستند، بشناسد و سرانجام، پرده جهل و نادانى را از خود دور سازد و عالمى علمى و جهانى عقلى شود كه همه عالم در او قرار گيرد، يعنى نمونه عالم شود . مولى العارفين، على عليه السلام درباره عظمت و بزرگى انسان فرموده است:
اتزعم انك جرم صغير - و فيك انطوى العالم الاكبر . (9)
علاوه بر اين، لازم است انسان در حكمت عملى و بعد اخلاقى به جايى برسد كه اخلاق در وجود او ملكه شود و با بهدست آوردن فضايل و مكارم اخلاق از قيد شهوات و تمايلات نفسانى رها شده، عشق بهخدا و اطاعت الهى در وجود او راسخ كرد شود . خلاصه اينكه بايد پردههاى شهوت و غصب را از خود دور كند و زمينه را براى ذكر و ياد خدا در وجود خود فراهم آورد تا بتواند بهتدريجبه كمال نهايى و مقام حب الهى برسد و خشيت و خوفى الهى قوام با حسب و معرفت در وجود او بههم برسد . چنانكه رسول خدا فرمود: «راس الحكمه مخافة الله» اگر سرآمد حكمتخوف از خداست، اين خوف وقتى براى انسان بهطور كامل بهوجود مىآيد كه با معرفت تام، عظمت و هيئت الهى را درك كند .
شقاوت نقطه مقابل سعادت و در حقيقت، ضد آن است، لذا مىتوان گفت كه حقيقتشقاوت عبارت است از محروم شدن از كمال حقيقى، نرسيدن به قرب الىالله و دور شدن از لذات و بهجت روحى در عالم آخرت و معذب شدن به عذاب الهى .
صدرالمتالهين و بوعلى سينا دو فيلسوف نامور جهان اسلام در كتاب شواهد الربوبية و اشارات در اينباره مىگويند: شقاوت حقيقى براى انسانها داراى اقسامى است: يا به علت نقصان و قصور فطرت شخص از ادراك مراتب عاليه وجود است، يا به علت طغيان و غلبه اوصاف و حالات مربوط به اين بدن جسمانى است كه از نوع معاصى و نافرمانىهاى صادره از طرف حواس ظاهرى است، مانند فسق و فجور و ارتكاب ظلم و ستم به مردم، و يا به علت انكار حق و حقيقت است در اثر آرا و عقايد باطل و نادرست و نيز انكار حقايق عقلى و حكم عقل در اثر داشتن عقايد سفسطى يا جدلى و ترجيح دادن بعضى از مذاهب بر بعضى ديگر به وسيله جدل و تقليد براى كسب شهرت و رياستبر عوام و يا كسب افتخار در ميان مردم .
شقاوت در قسم اول كه ناشى از نقصان غريزه و فطرت است امرى است عدمى، مانند موت براى بدن; اين امر كه باعث محروميت از درك علوم و معارف است، موجب استحقاق عذاب و عقاب در حد تبهكاران نمىشود .
اما شقاوت در قسم دوم، از آنجا كه توام استبا امرى دردناك و خطرناك، مانند عضوى است از بدن كه گرفتار دردى شديد شده است، زيرا اوصاف و ملكاتى كه در اثر مقهور و مغلوب شدن روح و نفس انسان در اثر تمايلات و كششهاى بدن و قواى حيوانى پديد آمده است، موجب رنج و الم نفس مىشود، چرا كه با حقيقت و فطرت اوليه او در تضادند .
چون نفس هميشه طالب تسلط و استيلا بر قواى غضبيه و شهويه است، هنگامى كه مغلوب تمايلات و شهوات قرار مىگيرد و تسليم خواستههاى بدن مىشود، اين حالت موجب شقاوت او شده، در قيامت و جهان آخرت او را گرفتار ندامت و پشيمانى مىكند، بهگونهاى كه همواره در تالم و حسرت به سر مىبرد .
لكن از آنجا كه اين اوصاف و ملكات و لوازم آنها و خواهشهاى مختلف با اصل حقيقت و جوهر نفس امرى غريب و بيگانه بودهاند، بعيد نيست كه بعد از مدتى رنج و عذاب، برحسب اختلاف حال افراد از حيت رسوخ و عدم رسوخ صفات رذيله، عذاب از او زايل شود . چنانكه در حديث آمده است:
ان المؤمن الفاسق لايجلد في النار;
آنكس كه به خدا و رسول ايمان آورده، ولى مرتكب فسق و فجور هم شده است، در جهنم مخلد نخواهد بود .
اما قسم سوم از شقاوت در حقيقت، يك نقصان عملى است، زيرا نفس انسان در دنيا شوق و علاقهاى به اكتساب علوم و معارف داشته، ولى خود انسان جديت و كوششى در راه تحصيل و طلب آنها نكرده و در نتيجه: قوه و استعداد درك و فهم آنها را از بين برده است و بهجاى آن فعليتشيطنت و انحراف در او پديد آمده و آرا و عقايد باطل در او رسوخ كرده است . اين دردى استبسيار سخت و آزاد دهنده كه اطباى نفوس از معالجه آن عاجز ماندهاند، لذا اين عذاب براى او ابدى خواهد بود . (10)
خلاصه كلام ايندو فيلسوف بزرگ اين است كه شقاوت ابدى مربوط به عقل نظرى انسان است، در صورتى كه داراى عقايد باطله باشد، حال آنكه مىتوانسته عقايد حقه را كسب كند، اما در اين امر كوتاهى كرده است .
بقيه اقسام، هرچند داراى شقاوت هستند، شقاوت ابدى نخواهند داشت و بعد از مدتى عذاب و پاك شدن به سعادت مىرسند و از جهنم نجات يافته، به بهشت مىروند .
همانگونه كه در مباحث گذشته روشن شد، سعادت و وصول به كمال اين است كه انسان با حركت اختيارى خود به آن كمال كه دست قدرت آفريدگار در باطن و نهاد او قرار داده است، برسد، زيرا انسان فطرتا طالب كمال و سعادت است، ولى رسيدن به آن بر پايه اختيار و انتخابگرى انسان نهاده شده است . صدرالمتالهين (قدسسره) راه تحصيل سعادت را مبتنى بر عمل اختيارى انسان قرار داده و مىگويد: نفس انسان اين سعادت و بهجت را از راه كوشش و تكرار عمل و كارهايى كه موجب طهارت نفس از كدورات است، بهدست مىآورد; يعنى بايد با تكرار عمل و كارهاى خوب، مانند عبادت خدا و صفات حسنه و اخلاق پسنديده، آينه دل را از زنگار گناه و پليدىهاى برخواسته از اخلاق رذيله پاك كند .
دوم اينكه سعى كند در حركات فكرى و علمى خود، حقيقت و ماهيت اشيا را بهخوبى درك كند و در راه تحصيل شناخت اشياى عالم بهكمال برسد و از عقل هيولانى و قوه درك اشيا به عقل، بالفعل برسد و اگر انسان در اين قوه نظرى به كمال برسد، ديگر نيازى به اين بدن و ابزار حسى ندارد .
لكن از آنجا كه نفس انسان بدون بدن نيست تا زمانى كه در اين بدن عنصرى است، اعضاى حسى او مانع اتصال نفس به عالم مجردات است، لذا نمىتواند ارتباط تام و كامل با عالم مجردات برقرار كند . هر اندازه كه انسان از اشتغالات بدن و وسوسههاى قواى وهمى و خيالى خودش تنزل كند، حجاب از جلوى نفس برداشته مىشود و اتصال و ارتباط بيشترى پيدا مىكند، همچنين به مبدا فعال مرتبط مىشود، زيرا نفس جوهرى است مجرد، باقى و جاودانه كه هرگز نمىميرد . مبدا فعال نيز فيضش جاودانه و ابدى است، البته تا وقتى كه انسان بهطور كلى از اين بدن و امور دنيايى قطع علاقه كند، تمام حجابها مرتفع شده، اتصال نفس به مبدا فعال تام و تمام مىشود و همهچيز برايش منكشف خواهد شد .
ايشان در ادامه سخنانشان مىگويند: اگر انسان بخواهد به سعادت برسد لازم است دو نوع حجاب را از خود دور نمايد كند; حجاب داخلى و حجاب خارجى . حجاب داخلى همان قصور نفس است كه بايد در اثر قوه تفكر و انديشه از حالت عقل هيولانى بيرون آيد، در شناخت اشياى عالم بهكمال برسد و به عقل فعال مرتبط شود . اما حجاب خارجى عبارت است از: اشتغال نفس به امر بدن و گرفتار شدن به قواى حسى و اين اشتغالات براى نفس حجاب است . اگر انسان از اين دو حجاب بيرون آيد، همهچيز برايش منكشف و ظاهر مىشود .
بدن و حواس ظاهرى، اگرچه در ابتداى سير انسان بهسوى كمال براى او ضرورت دارد و امرى لازم است، تا جايى كه گفته شده است: «من فقد حسا فقد علما» ، اما در نهايت، وقتى انسان بهكمال لايق خود برسد، ديگر نيازى به اين بدن و ابزار و آلات و حواس خود ندارد، بلكه تمام اينها موانعى هستند براى كشف حقايق براى او و در حقيقت، مانند شبكهاى استبراى صيد . (11)
درباره اين بحث كه اشتغال نفس به امر بدن و ساير امور جسمانى و دنيوى براى انسان حجاب است، از كلام على بن ابىطالب اميرالمؤمنين عليه السلام در نهجالبلاغه بهرهمند مىشويم . حضرت در يكى از خطبهها مىفرمايد:
فانكم لو عاينتم ما قد عاين من مات منكم لجزعتم و وهلتم و سمعتم و اطعتم ولكن محجوب عنكم ما قد عاينوا و قريب ما يطرح الحجاب ولقد بصرتم ان ابصرتم و اسمعتم ان سمعتم و هديتم ان اهتديتم . بحق اقول لكم لقد جاهرتكم العبر و زجرتم بمافيه مزدجر . و مايبلغ عنالله بعد رسل السماء الا البشر;
قطعا اگر شما ببينيد آنچه را كسانى كه از شما مردند ديدند حتما محزون و غمناك مىشديد و ناله و فرياد مىكرديد و اوامر و نواهى الهى را شنيده و اطاعت مىكرديد، ولى آنچه را آنان ديدهاند، از جلوى چشم شما محجوب است و بهزودى حجاب برداشته مىشويد و شما هم همهچيز را بهطور كامل مشاهده خواهيد كرد، ولى شما را بينا كردند، اگر بينا شويد و شما را شنوا كردند، اگر بشنويد و شما را هدايت كردند، اگر هدايت را بپذيريد . بهطور جد و واقعيتبهشما مىگويم كه همانا عبرتها بهطور آشكار موجب عبرت شما شد و از آنچه بايد شما متوجه شويد، [شما را] متوجه كردهاند و پيام خدا را جز پيامبرانش كسى به شما نمىرساند . (12)
آنچه از كلام امام اميرالمؤمنين عليه السلام كه ريشه در عالم غيب دارد و نيز از كلمات فلاسفه و دانشمندان اسلامى كه خوشهچينان خرمن پرفيض امامتند، استفاده مىشود اين است كه هر انسانى براى رسيدن به كمال و سعادت حقيقى بايد سعى كند در دو قوه حكمت نظرى و عملى به كمال برسد . كمال قوه نظرى در اين است كه نفس انسان به علم واقعى برسد و حقايق موجودات را، آنگونه كه هستند بشناسد و به آنها احاطه علمى پيدا كند و در اثر علم به كليات، به جزئيات امور اين عالم آگاه شود، همچنين از موجودات اين عالم طبيعتبگذرد، خدا را به عظمت و جلالتبشناسد، از شناخت ذات واجب الوجود به توحيد الهى نايل آيد دلش بهنور عرفان الهى منور شود . اين شناخت همان حكمت نظرى است كه هر انسانى بايد در اين راه سعى و تلاش فراوان كند .
اما كمال انسان در حكمت عملى اين است كه خود را از صفات پست و رذايل اخلاق و دنائت نفس، پاك و مهذب كند، دل خود را از آلودگىهاى اخلاقى تخليه نمايد و در مقابل، به مكارم اخلاق آراسته شود تا موفق به تطهير كامل باطن خود شود . اين حكمت نظرى كار علم اخلاق است كه علم حقيقى و مفيد است:
بايد گفت كه تكامل انسان در تكامل اين دو نيروى بزرگ است كه به منزله ماده و صورت براى حقيقت انسان است و هركس در اين دو قوه به كمال برسد، انسان كاملى خواهد شد كه دلش به نور الهى منور شده، به لذت و كاميابى و سعادت بزرگى نايل خواهد شد كه به مراتب از لذت مادى برتر و با دوامتر است . بنابراين، بايد با سعى و كوشش پردههاى جهل غرور و شهوات و هواهاى نفسانى را از خود دور كند و با فضايل و مكارم اخلاق خودش را بسازد تا براى افاضه فيض الهى آماده شود .
از آنجا كه روح در وجود انسان موجودى است مجرد و بعد از مفارقت از بدن به طور مستقل زندگى مىكند، آنچه سعادت او را تامين مىكند، قطعا امور معنوى است كه با او سنخيت دارد نه امور مادى . آنچه سعادت و كمال انسان را تامين مىكند و در حقيقت، عامل سعادت است، چند چيز است كه به اهم آنها در ذيل اشاره مىكنيم:
1 . علم و معرفت و دانش و بينش صحيح: انسان با تحصيل آنها هم در بعد انديشه و شناختبهكمال مىرسد و هم در بعد عمل و آنچه درباره اعمال و رفتار لازم است . اين موضوع همان حكمت نظرى و عملى است كه فلاسفه اسلامى روى آن تكيه كردهاند، زيرا علم و معرفت موجب احياى نفس است، به خصوص معرفتبه آفريدگار و مبدا جهان آفرينش، همان گونه كه از اميرالمؤمنين عليه السلام روايتشده است كه فرمودند:
العلم يحيى النفس و منير العقل و مميت الجهل; (13)
دانش حقيقى زنده كننده جان و روشن كننده خرد و نابود كننده جهل است .
علت تاكيد فوق العاده اسلام بر تحصيل علم اين است كه احياى نفوس انسانها جز در سايه آشنايى با علوم و حقايق اصيل امكانپذير نيست، همچنانكه انسان براى حفظ حيات ظاهرى نيازمند غذاهاى مادى است، براى حيات معنوى خود نيز محتاج غذايى است كه روح را ازلحاظ معنوى نيرو و طراوت بخشيده، او را زنده كند .
2 . ايمان و بارو قلبى به خداوند: اين عامل كه يك عمل اختيارى قلب است و شرط لازم آن علم و معرفت است، بدون علم رسيدن به باور قلبى غير ممكن است، چرا كه ايمان امرى است كه نياز به متعلق دارد و تا متعلق آن شناخته نشود، ايمان تحقق پيدا نمىكند . و لازمه معرفت و ايمان بهخدا، ايمان به انبياى الهى و اوصياى آنان و ايمان به جهان آخرت است .
3 . عمل صالح و شايسته: كه سومين عامل كمال و سعادت انسان و عالىترين غذاى روح انسان است . لازمه ايمان واقعى بهخدا عمل صالح به دستورات خداى متعال است، زيرا عمل از ايمان جدا نيست، چرا كه حقيقت و روح ايمان چيزى جز تسليم و انقياد در برابر خدا و پيامبر نيست . معنا ندارد كسى بهخدا ايمان واقعى داشته و در مقابل خدا تسليم باشد، ولى بهدستور او عمل نكند .
بنابراين، مىتوان گفت: از آنجا كه خداوند متعال رسيدن به كمال و سعادت را در اختيار انسان قرار داده و به مقتضاى آيه شريفه: «ثم السبيل يسره» ، كار رسيدن به سعادت را سهل و آسان كرده است، حقيقتسعادت روح انسان جز ايمان و عمل صالح و خالص به دستورات خداوند متعال كه از روى اراده و اختيار از او صادر شود، چيز ديگرى نيست .
شقاوت هم كه در مقابل سعادت است، چيزى جز مخالفتبا دستورات الهى نيست از روى عناد و لجاجتخداوند و انكار وجود او و قيامت و انبيا و اوصيا الهى صورت گرفته است . اين مطلب را خداوند متعال در سوره مباركه عصر چنين بيان فرموده است: «والعصر ان الانسان لفى خسر» . (14) خسران همان شقاوت است كه در اثر ترك عمل و ايمان بهخدا به انسان مىرسد . عناد، لجاجت و كفر بهخدا باعثشقاوت و دخول در جهنم مىشود، چنانكه در بحث آيات و روايات هم به آن اشاره خواهيم كرد . قطعا براى روح و جان انسان چيزى بالاتر و ارزندهتر از ايمان بهخدا، عمل صالح، ترك گناه و مخالفتبا خداى متعال نيست .
چه خوب است اين مطلب را از زبان حكيم فرزانه محقق لاهيجى نيز بيان كنيم . ايشان در كتاب نفيس گوهر مراد بعد از اثبات تجرد نفس ناطقه انسان مىگويد: چون روح از بدن مفارقت كرد قائم به ذات خود است، [البته] اگر در علم و عمل به كمال رسيده باشد، همان طور كه از بدن مادى و عالم ماده مجرد شده است، از آثار و عوارض عالم ماده نيز مجرد شده در مقابل، آثار عالم مجردات را پيدا مىكند و مانند علوم و فضايل حقيقى و ملكات و اخلاق حسنه، در سلك مجردات عقليه قرار مىگيرد و داراى لذات عقلى مىشود، چون لذت حقيقى عبارت است از: درك هرچيزى كه براى انسان ملايم و سازگار است و آنچه ملايم با روح مجرد انسان است و غذاى اوست، امور عقليه، انوار علميه و مشاهده ذوات مجرده است كه در حسن دلها، چيزى بر پايه آنها نمىرسد، زيرا آنچه را مردم لذت مىدانند، مانند شهوات و غضب، در حقيقت، لذت نيست، بلكه دفع الم است، زيرا اگر در هرچيزى از لذايذ مادى تكرار و استمرار صورت بگيرد، باعث ملالت و اذيت انسان مىشود . بنابراين، لذايذ جسمانى لذت حقيقى نيستند و بر فرض هم كه لذت باشند، در اين عالم قطعا لذايذ مادى توام با مكاره و ناراحتىهاى زيادى است . در اين عالم، لذت خالص و خالى از كدورات وجود ندارد و خداوند آن را خلق نكرده است .
بنابراين، چون نفس ناطقه مجرد شود و به آن لذايذ برسد، در آن لذايذ جاودانه خواهد ماند و اين لذتى است كه هيچ يك از لذايذ به پاى آن نمىرسند و سعادت موعود براى مؤمنان نيز همين است كه خداوند براى اهل تقوا مهيا كرده و بهشت جسمانى براى انسان محقق ساخته است .
اگر نفس از بدن مفارقت كند، در حالىكه معرفتى تحصيل نكرده و تصورات و تصديقات حقه در او حاصل نشده باشد، بلكه در مقابل، آراى باطله و عقايد فاسده در او ترسيم شده و در او رسوخ كرده باشد، گرفتار عذابى مىشود كه نسبت آن عذاب با عذابهاى دنيوى، مانند نسبت آتش دوزخ به آتش دنيا است . (15)
شقاوت حقيقى و آتش واقعى در جهان آخرت براى انسان همان كفر، الحاد، عناد، سركشى و طغيان اوست كه با عصيان و مخالفتبا اوامر و نواهى الهى توام شده است، همچنين نيز اخلاق رذيله و صفات حيوانى است كه بهصورت ملكه در او ظهور كرده و مانع رسيدن او به كمال و سعادت شده است . در جهان آخرت آنچه بالقوه بوده، به فعليت رسيده، بهصورت مار و عقرب و حيوانات موزى درآمده و براى او جهنم سوزان شده است .
آنچه از آيات شريفه قرآن و بسيارى از احاديث و متون دينى استفاده مىشود، اين است كه سعادت و شقاوت تنها اختصاص به روح انسان و عالم آخرت ندارند، بلكه مربوط به هويت انسان مىشوند . انسان مركب است از روح و جسم; جسم او از آنجا كه از عناصر اين عالم ماده تشكيل شده است، مىميرد و زايل مىشود، ولى روح او كه مجرد است، به موت بدن نمىميرد، بلكه مستقل از اين بدن زندگى مىكند، و جاودانه مىماند . سعادت و شقاوت بين روح و بدن مشترك هستند، چون از نظر اسلام خداوند بين روح و بدن جمع كرده است . از اين روح در قرآن سعادت و شقاوت را به انسان نسبت داده و در سوره هود فرموده است: «فمنهم شقى و سعيد» ، چون مرجع ضمير در كلمه منهم، كلمه ناس است كه در آيه قبل آمده و اراده و مشيت الهى بر اين تعلق گرفته است كه انسان هم در دنيا و هم در آخرت به سعادت، كمال و فوز و فلاح برسد .
آرى، كمال نهايى انسان كه قربالىالله است، قطعا مربوط به جهان آخرت است، چرا كه دنيا استعداد بروز و ظهور آن را ندارد، اما سعادت و كاميابى انسان كه در حقيقت، كمال نسبى است، چنانكه در كلمات فلاسفه هم به آن اشاره شده است، اختصاص به روح او ندارد، بلكه مشترك بين روح و بدن است .
علامه طباطبائى (قدسسره) در ذيل آيه سوره هود در معناى سعادت و شقاوت مىگويد: سعادت و شقاوت دو امر متقابل و از باب عدم و ملكه است . سعادت هرچيزى اين است كه به چيزى كه براى وجود او خير است، نايل شود; يعنى به چيزى كه وسيله و مقدمه كمال اوست، برسد . بنابراين، سعادت در انسان كه مركب از روح و بدن است، خيرى است كه مقتضاى قواى روحى و بدنى اوست، يعنى چيزى كه به آن متنعم مىشود و از آن لذت مىبرد شقاوت نيز اين است كه از اين خير محروم شود . فرق بين سعادت و كمال در اين است كه سعادت خيرى است مخصوص انسان، ولى كمال كه همان خير مطلق است، اعم از سعادت است . (16)
سعادت و شقاوت روح انسان كه معلول ايمان، كفر، اطاعت و عصيان الهى است، همان كمال نهايى انسان است كه يا بهصورت قرب الى الله و جنت و رضوان الهى براى مؤمنان بروز مىكند و يا بهصورت ابتعاد و دورى از رحمت الهى براى كافران و اهل الحاد و عناد بروز مىكند و مربوط استبه عالم آخرت نه دنيا، اما سعادت جسمانى چون مربوط به بدن و لذات قواى حسى است، جايگاه بروز و ظهورش در دنيا و رسيدن به امور مادى است . البته بايد توجه داشت كه رسيدن به امور مادى كه سعادت جسمانى براى انسان استبايد مقدم بر كمال و سعادت حقيقى انسان در جهان آخرت باشد، چرا كه كمال نسبى در آخرت مؤثر است وگرنه كمال نخواهد بود .
در آيات زيادى از قرآن، مسئله سعادت و شقاوت مورد توجه خداى متعال قرار گرفته است . گاهى بهطور مستقيم و با آوردن واژه سعادت و شقاوت و گاهى هم به طور غيرمستقيم و با الفاظى ديگر، چنانكه در سوره مؤمنون مىفرمايد .
«يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه فمنهم شقى و سعيد - فاماالذين شقوا ففى النار لهم فيها زفير و شهيق خالدين فيها مادامت السماوات والارض الا ما شاء ربك» ; (17)
روزى كه هيچكس جز به فرمان خدا سخن نگويد، پس خلق بهدو دسته شوند: برخى شقى و بد روزگارند و بعض ديگر سعادتمند و خوشبخت، اما اهل شقاوت همه در آتش دوزخ در افكنند، در حالىكه آه و ناله سرمىدهند . آنان هميشه در آتش جاودانهاند تا زمين و آسمان باقى است، مگر آنكه مشيتخدا بخواهد نجاتشان دهد كه البته خدا بهقدرت و حكمتخويش هرچه بخواهد مىكند و اما اهل سعادت در بهشت ابدىاند تا آسمان و زمين پابرجاست، مخلدند، مگر آنكه مشيتخدا بخواهد كه عطايش ابدى و نامقطوع است .
علامه طباطبائى مىگويد: اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه هركس كه در روز قيامت نزد پروردگارش مىآيد، يا متصف به شقاوت مىشود يا سعادت، اما اينكه اين دو صفتبه چه وسيلهاى براى انسان حاصل مىشود و اينكه آيا سعادت و شقاوت ذاتى انسان استيا به اراده ازلى خداست و يا اينكه از راه عمل اختيارى خود انسان كسب مىشود و هركسى خودش مسئوليتسعادت و شقاوت را در دنيا و آخرت دارد، اين آيات در مقام بيان آنها نيست، بلكه فقط مىتوان گفت، از آنجا كه اين آيات در سياق آياتى است كه به عمل صالح و ايمان بهخدا دعوت مىكند، دلالت دارد بر اينكه وصول به سعادت براى انسان آسان است، همانطور كه در سوره عبس فرموده است: «ثم السبيل يسره» . بنابراين، راه وصول به سعادت همان ايمان بهخدا و عمل صالح است كه از روى اراده و اختيار انسان صادر شود و سعادت و شقاوت ذاتى انسان نيست، بلكه امرى است اكتسابى و اين انسان است كه يا سعادتمند مىشود، يا اهل شقاوت . (18)
مرحوم طبرسى در مجمعالبيان مىگويد: جمله «فمنهم شقى و سعيد» ، اخبار است از جانب خداوند به اينكه انسانها در قيامت دو دستهاند; مستحقان ثواب و مستحقان عقاب . شقاوت عبارت است از قوت و غلبه اسباب بلا، سعادت نيز عبارت است از قوت و غلبه اسباب سعادت بر شقاوت و برخوردارى از نعمت كه بهواسطه حسن عمل در راه اطاعتخداوند دست مىآيد . معناى زفير و شهيق در آيه مورد بحث ناله و صداى گرفتار شدگان در عذاب خداست . زفير ناله شديد كسى است كه بهطور زشتى ناله مىكند، مانند اولين صداى حمار، و شهيق صداى بلندى است كه به منزله آخرين صداى حمار است و مراد از آنها پشيمانى و حسرت است . (19)
از مجموع آيات و روايات استفاده مىشود كه عامل اصلى سعادت انسان ايمان محكم و راسخ و اعتقادات صحيح به اصول و مبانى دين اسلام است، مانند اعتقاد به توحيد، نبوت، عدل، امامت و ايمان و اعتقاد به معاد كه در اصطلاح همان جهانبينى اسلامى است كه حكمت نظرى به حساب مىآيد و در مرحله بعد هم عمل به دستورات خدا و تهذيب و تزكيه نفس از رذايل اخلاقى و تخليه نفس استبه اخلاق حسنه كه حكمت عملى ناميده مىشود . از جمله اعتقاداتى كه در سعادت انسان نقش اصلى و عمده دارد، ايمان به ولايت و امامت على بن ابىطالب عليه السلام و اوصياى گرامى آن حضرت است . در اينجا حديثى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ذكر مىكنيم:
علامه مجلسى رحمه الله در كتاب بحارالانوار از احمد بن حنبل در كتاب فضائل على عليه السلام و در كتاب مسندش از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه:
خرج رسول الله صلى الله عليه و آله على الحجيج عشية عرفة فقال ان الله باهى بكم الملائكه عامة و باهى بعلى خاصة و عفرله خاصة اني قائل قولا غير محاب فيه لقرابتى ان السعيد حق السعيد من احب عليا في حياته و بعد موته; (20)
در شامگاه عرفه پيامبر از خيمه خود بيرون آمد و بر حاجيانى كه در عرفات بودند وارد شد و فرمود: رحمتخود قرار داد . من در اين مكان (عرفه) به شما مىگويم، بدون اينكه مسئله قرابت و خويشاوندى را مورد توجه قرار دهم و آن قول اين است كه: به درستى كه سعادتمند حقيقى كسى است كه على را در حال حيات و بعد از موت دوستبدارد .
عامل اصلى شقاوت انسان عبارت است از: كفر، شرك و ترديد در ايمان بهخدا و مخالفت عملى با دستورات او، زيرا گناه، معصيت و سرپيچى عمدى موجب شقاوت است . اين مطلب از آيات قرآن بهطور روشن استفاده مىشود، چنانكه در سوره مطففين آمده است: «بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون» . در كتب لغت واژه رين به معناى غلبه است . در نتيجه، معناى آيه اين است، بلكه غالب شد بر دلهاى آنان آنچه را كسب مىكردند . مراد اين است كه گناهان آنها بر دلهايشان غالب شد .
بعضى گفتهاند كه معناى رين، گناه روى گناه كردن است تا اينكه دل انسان بميرد . در اينجا روايتى از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه مىآوريم .
عن زراره عن ابى جعفر عليه السلام قال ما من عبد مؤمن الا و فى قلبه نكتة بيضاء فاذا اذنب ذنبا خرج في تلك النكتة نكتة سوداء فاذا تاب ذهب ذلك السوداء و ان تمادى في الذنوب زاد ذلك السوداء حتى يغطى البياض فاذا غطى البياض لم يرجع الى خير ابدا و هو قول الله تعالى بل ران على قلوبهم الآية و قال ابوعبدالله عليه السلام يصدء القلب فاذا دكرته بآلاء الله انجلى عنه;
امام باقر عليه السلام فرمودند: هيچ بنده مؤمنى نيست، مگر آنكه در دل او نقطه سفيدى وجود دارد . اگر مرتكب گناه بشود همانجا نقطه سياهى بيرون مىآيد . اگر از گناه توبه كند آن سياهى مىرود و اگر بر گناه اصرار ورزد آن سياهى افزون يافته تا آنكه تمام سفيدى قلبش مىپوشاند و اگر قلب او سياه شد رو به خير و سعادت نمىرود و اين است معناى عزل خداى متعال كه فرموده است: «بل ران على قلوبهم» يعنى غالب شد بر دلهاى آنان آنچه را كسب مىكردند و نيز امام صادق عليه السلام فرمودند: دل انسان زنگ زده مىشود، هرگاه نعمتهاى الهى را ياد كند، زنگ آن برطرف مىشود . (21)
در ذيل آيه شريفه «غلبت علينا شقوتنا و كنا قوما ضالين» نيز هنگامى كه خداوند از اهل جهنم سؤال مىكند كه آيا آيات ما بر شما در عالم دنيا خوانده نشد و شما تكذيب كرديد؟ در جواب مىگويند: پروردگارا، شقاوت بر ما غالب شد و ما گمراه بوديم .
مرحوم طبرسى بعد از تفسير سعادت و شقاوت مىگويد: معناى آيه اين است كه مستولى شد بر ما گناهان و موجب شقاوت ما شد و از آنجا كه گناه باعثشقاوت آنها شده است، اصل گناه كه سبب شقاوت را شقاوت ناميده، از باب اطلاق سبب بر مسبب . طبرسى گويد: بالاترين شقاوت براى انسان ترك عبادت خدا كردن، مشغول به اطاعت غير خدا شدن، سرپيچى از اطاعت دليل و برهان كردن و انجام كارها براساس هوا و هوس نفسانى است . (22)
از آيات و روايات زيادى استفاده مىشود كه بدترين چيزى كه عامل شقاوت انسان امت گناه و معصيتخداست، زيرا يكى از آثار گناه اين است كه انسان را به كفر مىكشاند تا آنجا كه خدا را تكذيب مىكند:
«ثم كان عاقبة الذين اساءوا السوى ان كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزئون» ;
سرانجام و عاقبت كار كسانى كه مرتكب بدىها شدند اين است كه آيا خدا را تكذيب كردند و آنها را استهزا مىكردند . (23)
از بحثها و مطالبى كه در اين نوشتار گذشت و نيز از بحثهاى قرآنى و روايى مىتوان به روشنى نتايج ذيل را گرفت:
1 . بين معناى لغوى سعادت و شقاوت و معناى اصطلاحى آن كه نزد فلاسفه اسلامى بهكار مىرود و مورد بحث و بررسى قرار گرفته است، تناسب كامل وجود دارد و معناى مورد نظر از معناى لغوى آن گرفته شده است .
2 . در ماهيت و حقيقت مفهوم سعادت و شقاوت، آن گونه كه فلاسفه بزرگ، مانند ارسطو، ابنسينا و صدرالمتالهين و ديگران بيان كردند، با آنچه از آيات شريفه قرآن و روايات استفاده مىشود، نه تنها منافاتى وجود ندارد، بلكه هماهنگى و مطابقت است و هريك مكمل ديگرى بهحساب مىآيد .
3 . بنابراين، بايد گفت كه حقيقتسعادت رسيدن انسان استبه هدف نهايى و كمال واقعى خودش كه عبارت است از: قرب الىالله و يا به تعبير ارسطو خير مطلق، زيرا كمال و خير مطلقى غير از ذات مقدس الهى وجود ندارد . هرگاه انسان به آن مرحله عظيم برسد، قطعا روح او داراى بهجت و سرورى مىشود كه هيچ شادمانى و سرورى به منزلت آن نخواهد رسيد . در عالم آخرت نيز در جوار ذات الهى متنعم به نعمتهايى مىشود كه هيچ گوشى نشنيده، و هيچ چشمى نديده و بر دل هيچ كسى خطور نكرده است . و اين سعادت مطلق محل بروز و ظهورش جهان آخرت است، اگرچه سعادت نسبى كه آن را سعادت جسمانى ناميدهاند، در دنيا براى انسان بروز و ظهور مىكند و اين سعادت جسمانى، همان خير مضاف يا خير نسبى است كه در كلمات فلاسفه آمده است و ارسطو آنها را برمىشمارد، مانند علم، معرفت، داشتن اعوان و انصار، مال حلال، فرزندان صالح و همسر خوب كه انسان را در امور دنيا و آخرت يارى رساند و يا نعمتهاى ديگرى از اين قبيل .
4 . رسيدن به كمال و سعادت نه تنها ذاتى انسان نيست، بلكه امرى است اختيارى و بايد هركسى با اعمال اختيارى بهطور و آگاهانه و براساس انتخاب راه صحيح آن را بهدست آورد . عواملى كه انسان را به سعادت و كمال حقيقى مىرساند عبارت است از: علم و معرفتبهخدا، ايمان محكم بهذات مقدس الهى و ساير عقايد، انجام اطاعتخالصانه، اعمال شايسته و تزكيه و تهذيب روح از اخلاق رذيله . در يك جمله مىتوان گفت كه انسان در اثر تكامل در دو بعد حكمت نظرى و عملى، قادر استبا اعمال اختيارى خود به هدف اصلى خود كه همان سعادت و خوشبختى است، نايل شود .
1) احمدبن فارس، معجم مقائيس اللغه، ج 3، ص 57 .
2) همو، مجمع اللغه، چاپ مؤسسه الرسالة عراق .
3) ابنمنظور، لسان العرب، ج 3، دار احياء، التراث العربى، ص 212 .
4) محقق نراقى، جامع السعادة، ج 1، چاپ نجف اشرف ص 39 .
5) بوعلىسينا، اخلاق نيكو ماخس، ترجمه دكتر سيد ابوالقاسم پورحسينى، انتشارات دانشگاه تهران، ص 5 .
6) صدرالمتالهين شيرازى، اسفار، ج 9، چاپ مصطفوى قم، ص 121 .
7) همو، شواهد الربوبيه، ص 251 .
8) همان، اشراق ششم از مشهد سوم .
9) شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 4، دارالكشف الاسلاميه، ص 272 .
10) شواهد الربوبيه، ص 252- 253; الاشارات والشبهات، ج 4، ص 27- 31 نقل به مضمون، چاپ لبنان، تحقيق دكتر سليمان دنيا .
11) اسفار، ج 9، چاپ مصطفوى قم، ص 25- 126 .
12) سيد رضى، نهجالبلاغه، فيض الاسلام، خطبه 20 .
13) آمدى، غرر الحكم، نشر دارالكتاب اسلامى، قم، حكمت 7164، ص 92 .
14) عصر (103)، آيه 1 و 2 .
15) فياض لاهيجى، گوهر مراد، چاپ كنگره لاهيجى، ص 181- 183 .
16) علامه سيدمحمدحسين طباطبايى، تفسيرالميزان، ج 9، ص 18 .
17) هود (11) آيه 5- 6 .
18) الميزان، ج 12، ص 18 .
19) علامه طبرسى، مجمعالبيان، ج 3، انتشارات كتابخانه آيةالله مرعشى، ص 194 .
20) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 4، طبع اسلامى تهران، ص 81 .
21) مجمعالبيان، ج 5، از انتشارات كتابخانه آيةالله مرعشى رحمه الله، ص 453 .
22) همان، ج 4، از انتشارات كتابخانه آيةالله مرعشى رحمه الله، ص 119 .
23) روم (30) آيه 9 .