سعادت و شقاوت از ديدگاه فلسفه و دين

پدیدآورعلی محامد

تاریخ انتشار1388/01/28

منبع مقاله

share 875 بازدید
سعادت و شقاوت از ديدگاه فلسفه و دين

على محامد
استاديار و عضو هيات علمى دانشگاه قم

چكيده

در اين مقاله، نخست‏به دو نكته اشاره شده است: اهميت مبحث فلسفه اخلاق و اهميت‏سعادت و شقاوت . در اصل مسئله سعادت و شقاوت ابهامى وجود ندارد، زيرا هر انسانى فطرتا طالب و گريزان از شقاوت است، اما شناخت‏حقيقت‏سعادت و شقاوت و عوامل آن، مشكل است و در اين باره نظريه‏هاى مختلفى وجود دارد .
مطالب اصلى مقاله در سه مرحله ارائه شده است: مرحله اول به معناى لغوى سعادت و شقاوت پرداخته; مرحله دوم درباره ديدگاه فلاسفه بحث كرده و موضوع بحث را از ديدگاه فلاسفه بزرگى، مانند ارسطو، ابن‏سينا و صدرالمتالهين بحث و بررسى كرده است . در مرحله سوم نيز سعادت و شقاوت از منظر آيات شريفه قرآن و روايات مورد توجه قرار گرفته و نتيجه گرفته شده است كه ديدگاه فلاسفه و آنچه مستفاد از قرآن كريم است، نه تنها با هم منافاتى ندارند، بلكه مكمل يكديگرند . بنابراين، مستفاد از همه كلمات اين است كه حقيقت‏سعادت قرب‏الى‏الله است كه محل بروز و ظهور آن در جهان آخرت است و هدف از آفرينش انسان هم رسيدن به آن مقام بلند است و انبياى الهى و اديان آسمانى نيز به همين منظور نازل شده‏اند .

كليد واژه‏ها: سعادت، شقاوت، كمال حقيقى، خير مطلق، خير مضاف، بهجت، سرور، سعادت جسمانى، سعادت روحانى .

1 . معناى سعادت و شقاوت از ديدگاه لغت‏شناسان

اگرچه به‏دست آوردن حقيقت‏سعادت، كه شرح آن خواهد آمد، در گرو شناخت مفهوم لغوى آن نيست، از آن‏جا كه هميشه در هر بخشى با الفاظ و معانى سروكار داريم و معانى هم داراى حدود و تعريفاتى است و بسيارى از اشتباهات هم در اثر عدم تعيين حدود و معانى و يا اشتراك لفظى به‏وجود مى‏آيد، لازم است قبل از بحث از حقيقت و ماهيت‏سعادت و شقاوت، آن را از لحاظ لفظى و مفهومى مورد بحث قرار دهيم .
احمد بن فارس (متوفاى 395) در كتاب معجم مقائيس اللغة مى‏گويد:
سعد اصل يدل على خير و سرور خلاف النحس والسعد اليمن فى الامور;
كلمه سعد، يعنى سين و عين و دال، اصلى است كه دلالت‏بر سرور مى‏كند، برخلاف نحس، پس سعد به معناى نيكى و خوبى در كار است . (1)
هم‏چنين دانشمند نامبرده در كتاب مجمل اللغه مى‏گويد:
السعد اليمن و الساعد ساعد الانسان . (2)
در لسان العرب نيز آمده است:
السعد اليمن و هو نقيض النحس والسعودة خلاف الغوسة والسعادة خلاف الشقاوة يقال يوم سعد و يوم نحس والاسعاد المعوفة والمساعدة المعاونة .
سعد به معناى نيكو و خوش يمن نقيض نحس و سعادت خلاف شقاوت است، چنان‏كه گفته مى‏شود: روز سعد (نيك) و روز نحس و اسعاد نيز به معناى كمك و معونه آمده است (3) هم‏چنين در مجمع‏البحرين (جلد 1، صفحه 37) آمده است:
و السعادة خلاف الشقاوة و منه سعدالرجل بالكسر فى دين او دنيا خلاف شقى فهو سعيد والجمع سعدا .
نتيجه كلام لغويين اين است كه سعادت و شقاوت دو معنا دارند; يكى خوشى و نيكويى و ضد آن به معناى نحس و نكبت و ديگر مساعدت و يارى كردن و ضد آن به معناى عدم يارى كردن است كه متناسب با عدم توفيق الهى است، چنان‏كه در المعجم الوسيط (جلد 1، ص 43) آمده است:
السعادة معاونة الله للانسان على نيل الخير و تضاده الشقاوة .
تا اين‏جا معناى لغوى سعادت و شقاوت روشن شد، ولى مهم‏تر از آن به‏دست آوردن معناى اصطلاحى است، زيرا اين معنا در نظر هر گروهى متفاوت است، چرا كه هر گروهى سعادت را در چيزى و شقاوت را نيز در چيزى ديگر مى‏داند، لذا مى‏توان گفت كه سعادت و شقاوت براساس جهان‏بينى‏ها مختلف مى‏شوند، اما به‏طور اجمال مى‏توان گفت كه اعمال سعادت‏مندانه عبارت است از اعمالى كه انسان را به كمال مطلوب برساند، كمالى كه استعدادش را خداى متعال در نهاد انسان قرار داده است و چون انسان از راه اعمال خاصى كه با اراده‏اش انجام مى‏دهد، به سعادت مى‏رسد، مى‏توان گفت كه اين معنا با معناى لغوى سعادت كه به معناى يارى و مساعدت است، متناسب است، چنان‏كه در بحث‏هاى آينده روشن خواهد شد .
بنابراين، سعادت‏مند كسى است كه به كمال مطلوب خود رسيده باشد، از اين‏رو، سعادت انسان عبارت است از كمال واقعى او، لذا كمال حقيقى براى انسان همان هدف واقعى است كه او به منظور رسيدن به آن آفريده شده و آن وصول انسان به خير مطلق است و چنان‏كه فلاسفه گفته‏اند: خير مطلق، مقصود و غايت همه موجودات عالم است .
بدون ترديد، پايه و اساس اخلاق، تهذيب، تزكيه نفس از رذايل و تكميل آن به فضايل و سجاياى انسانى است، هم‏چنين هدف از افعال، گفتار و رفتار اختيارى انسان وصول به خير و سعادت است و اين مطلبى است كه عقل و نقل در آن اتفاق نظر دارند . فلاسفه اسلامى و غير اسلامى در اصل اين مطلب شك و ترديد ندارند، اگرچه، همان‏طور كه اشاره شد، در تفسير سعادت و شقاوت و عوامل آن اتفاق نظر ندارند و هركدام براساس جهان‏بينى خود در تفسير آنها، نظريه خاصى را ابراز كرده‏اند . ما در اين بحث‏به نظريه بزرگان فلاسفه اسلامى مى‏پردازيم .

2 . سعادت و شقاوت از ديدگاه فلاسفه اسلامى

فلاسفه بزرگ، مانند ارسطو و هم‏فكرانش از فلاسفه اسلامى گفته‏اند كه خير دو قسم است‏خير مطلق و خير مضاف . خير مطلق، هدف همه موجودات است و در حقيقت، حركت هر موجودى از انسان و غير انسان به منظور رسيدن به آن است، زيرا هر موجودى شوق فطرى و غريزى دارد به اين‏كه خود را به خير مطلق كه غاية الغايات است، برساند و قطعا غايت همه غايات، يعنى هدف نهايى هر موجودى وصول به خداى متعال است كه هستى و خير مطلق است .
خير مضاف عبارت است از هر وسيله‏اى كه انسان و يا هر موجودى را به خير و كمال مطلق مى‏رسانده چه امور معنوى، مانند علم و معرفت و چه امور مادى، مانند مال و مكنت .
اما سعادت عبارت است از اين‏كه هر فردى با اعمال، حركت ارادى و افعال اختيارى خود، به همان كمالى كه خداوند متعال در فطرت و ذات او قرار داده است‏برسد; يعنى همان كمال نوعى كه مخصوص نوع انسان است . بنابراين، بايد گفت كه فرق بين خير و سعادت در اين است كه خير بالنسبه به افراد مختلف نيست، بلكه يكسان است; يعنى تمام افراد، اعم از عالم و جاهل خير را به يك معنا مى‏دانند و از اين‏كه هدف نهايى آنهاست، تفاوتى ندارد، اما سعادت نسبت‏به افراد متفاوت است، زيرا هر انسانى با روش خاص خود مى‏خواهد به آن برسد و سعادت خود را در چيزى مى‏داند كه ديگرى سعادت خود را در غير آن مى‏پندارد . (4)
اين كلام از ارسطوست كه غالب مردم درباره نام خير اعلا توافق دارند . در افواه و اقوال عوام و خواص (مردم با فرهنگ) معناى بهتر زيستن و توفيق يافتن با مفهوم سعادت‏مند شدن يك چيز است، ولى درباره آنچه متضمن ماهيت‏سعادت است، تفاهم ندارند . جواب عوام درباره ماهيت‏سعادت با پاسخ دانشمندان مشابه نيست . برخى سعادت را امر ظاهرى و مشهود مى‏دانند و آن را در لذت، ثروت و يا در شرف جويند . خلاصه اين‏كه سعادت براى يك فرد يك چيز و براى فرد ديگر چيز ديگرى است، حتى فرد واحد هم در موضوع سعادت گاهى ديدگاه‏هاى مختلفى مى‏يابد; هنگام بيمارى سعادت را در صحت و هنگام فقر آن را در غنا مى‏جويد . (5)

حقيقت‏سعادت از ديدگاه صدرالمتالهين

صدرالمتالهين سعادت را عبارت از وصول نفس انسان به‏كمال، سرور و بهجتى مى‏داند كه نفس بعد از وصول به‏كمال به آن نايل مى‏شود و در اين‏باره مى‏گويد: «اعلم ان الوجود هوالخير و السعادة‏» . به‏نظر ايشان اصل وجود و هستى و درك آن خير و سعادت است، لكن از آن‏جا كه حقيقت وجود، از نظر كمال و نقص داراى درجات و مراتب مختلف است‏بايد گفت هر موجودى كه از لحاظ وجودى تمام‏تر و كامل‏تر باشد و از عدم خالص‏تر باشد، سعادت‏مندتر است . در مقابل، هر وجودى كه ناقص‏تر باشد، شر و شقاوت هم در آن زيادتر خواهد بود . در اين راستا، در مرتبه اول، اتم وجودات و اشرف آنها وجود بارى تعالى است و در مرتبه بعدى، وجودات مجرد و عقليه سپس نفوس انسانى قرار دارند كه نازل‏تر از مجردات تامه‏اند و در مراتب بعدى هيولاى اولى، صور جسميه و موجودات طبيعى و مادى قرار دارند .
براين اساس، بايد دانسته شود كه نفوس انسانى اصل حقيقت وجود است و براى آنها ادراك هر وجودى لذت‏بخش است، البته لذت‏بخش‏تر از آن درك خود وجود است . از آن‏جا كه وجودات گوناگون و داراى درجات مختلف‏اند، سعادت و لذت نفس هم مختلف است و همان‏گونه كه موجودات عقلى و مجرد از وجودات حيوانى داراى شهوت و غضب قوى‏ترند، سعادت آنها نيز قوى‏تر خواهد بود . بنابراين، هرگاه نفوس انسانى به كمال حقيقى و نهايى خود برسند، رابطه‏شان با اين بدن عنصرى مادى قطع مى‏شود و به همان حقيقت وجودى خود، يعنى آفريدگار رجوع مى‏كنند، آن‏گاه به قرب‏الى‏الله نايل شده، داراى سعادت، بهجت و سرورى مى‏شوند كه براى كسى قابل توصيف نيست . اين لذت عقلى و حقيقى از همه لذت‏ها قوى‏تر، كامل‏تر، بيشتر و براى انسان لازم‏تر است . (6)
از مجموع كلمات اين فيلسوف عظيم الشان اين‏گونه استفاده مى‏شود كه حقيقت‏سعادت عبارت است از همان لذات و سرورى كه نفس كمال يافته انسانى به آن نايل مى‏شود . در بحث‏هاى آينده خواهد آمد كه كمال براى انسان هنگامى حاصل مى‏شود كه نفس او در دو بعد حكمت نظرى و عملى به‏كمال برسد و در نتيجه، به معرفت‏خداى متعال نايل شود و در اثر معرفت و ايمان به قرب الى الله برسد .
ملاصدرا در كتاب شواهد الربوبيه در تبيين حقيقت‏سعادت مى‏گويد: همه حكما معتقدند كه حقيقت لذت و خير و سعادت، ادراك امرى است كه با طبع انسان سازگار باشد و الم، شر و شقاوت، ادراك امرى است كه با حقيقت او ناسازگار باشد . اين ادراك قوه‏اى است از قواى نفس در انسان . آن‏گاه وى به لذات قواى حسى و غيرحسى پرداخته و مراتب لذت‏ها را براساس مراتب وجود بيان فرموده است . (7)
وى درباره كمال انسان مى‏گويد: كمال ويژه نفس ناطقه انسانى در اين است كه در اثر استكمال وجودى با عقل فعال اتحاد پيدا كند، به صور كلى موجودات و نظام اتم عالم شود و به همه طبايع اجسام و عناصر اين عالم تا آخرين مرتبه از مراتب وجود، علم پيدا كند و در ذات او نقش بندد، در نتيجه اتحاد با عقل فعال و ارتسام صور كلى موجودات در وى، نفس او عالم عقلى و جهان علمى شود كه همه ماهيات و حقايق كلى اشيا در وجود او تحقق پيدا كند و سرانجام، به سراى ابديت و مقر اصلى خويش باز گردد .
ايشان درباره عظمت و بزرگى كمال انسان مى‏نويسد: اگر اين كمال با ساير كمالاتى كه مطلوب و معشوق ساير قواى نفسانى هستند، مقايسه شود، نسبت آن در عظمت، شدت و دوام مانند نسبت‏خود عقل با قواى حسى و وهمى و قوه غضب و شهوت در وجود انسان است .
اين متفكر بزرگ درباره اين‏كه چرا انسان وقتى در عالم ماده زندگى مى‏كند، تمايلى به كمال حقيقى و واقعى خود ندارد و به لذايذ زودگذر و غير واقعى توجه دارد، مى‏گويد: علت اين امر آن است كه نفس ناطقه انسان در اين عالم وابسته به بدن است و با اين عالم طبيعت ارتباط پيدا مى‏كند، در نتيجه، گرفتار هوا و هوس و تمايلات خود مى‏شود . قهرا اين امور مادى، سبب مى‏شود كه انسان نتواند به امور معنوى و كمال حقيقى تمايل نشان دهد، مگر انسان‏هايى كه از شهوات و تمايلات دنيايى صرف‏نظر كرده، امور مادى را از خود دور مى‏كنند، شبهات علمى و معرفتى خود را برطرف مى‏كنند و دريچه حقايق عالم را بر قلب خود باز مى‏نمايند . (8)
در جمع‏بندى و نتيجه‏گيرى از كلمات صدرالمتالهين و ساير فلاسفه اسلامى و الهى مى‏توان گفت كه سعادت و لذت حقيقى انسان هنگامى تحقق مى‏يابد كه به كمال واقعى و هدف نهايى كه قرب‏الى‏الله است، نايل شود . استكمال وجودى انسان مى‏تواند در دو بعد حكمت نظرى و عملى به صورت گيرد . در بعد حكمت نظرى، استكمال وجودى انسان هنگامى محقق مى‏شود كه به خداوند و توحيد ذات، صفات و افعال، اعتماد جازم و راسخ پيدا كند، خدا را به عظمت و بزرگى بشناسد، به انبياى الهى و واسطه‏هاى فيض تشريعى الهى ايمان و معرفت‏يابد، در شناخت‏حقايق و موجودات جهان خلقت‏بكوشد، آنها را، آن‏گونه كه هستند، بشناسد و سرانجام، پرده جهل و نادانى را از خود دور سازد و عالمى علمى و جهانى عقلى شود كه همه عالم در او قرار گيرد، يعنى نمونه عالم شود . مولى العارفين، على عليه السلام درباره عظمت و بزرگى انسان فرموده است:
اتزعم انك جرم صغير - و فيك انطوى العالم الاكبر . (9)
علاوه بر اين، لازم است انسان در حكمت عملى و بعد اخلاقى به جايى برسد كه اخلاق در وجود او ملكه شود و با به‏دست آوردن فضايل و مكارم اخلاق از قيد شهوات و تمايلات نفسانى رها شده، عشق به‏خدا و اطاعت الهى در وجود او راسخ كرد شود . خلاصه اين‏كه بايد پرده‏هاى شهوت و غصب را از خود دور كند و زمينه را براى ذكر و ياد خدا در وجود خود فراهم آورد تا بتواند به‏تدريج‏به كمال نهايى و مقام حب الهى برسد و خشيت و خوفى الهى قوام با حسب و معرفت در وجود او به‏هم برسد . چنان‏كه رسول خدا فرمود: «راس الحكمه مخافة الله‏» اگر سرآمد حكمت‏خوف از خداست، اين خوف وقتى براى انسان به‏طور كامل به‏وجود مى‏آيد كه با معرفت تام، عظمت و هيئت الهى را درك كند .

حقيقت‏شقاوت از ديدگاه صدرالمتالهين

شقاوت نقطه مقابل سعادت و در حقيقت، ضد آن است، لذا مى‏توان گفت كه حقيقت‏شقاوت عبارت است از محروم شدن از كمال حقيقى، نرسيدن به قرب الى‏الله و دور شدن از لذات و بهجت روحى در عالم آخرت و معذب شدن به عذاب الهى .
صدرالمتالهين و بوعلى سينا دو فيلسوف نامور جهان اسلام در كتاب شواهد الربوبية و اشارات در اين‏باره مى‏گويند: شقاوت حقيقى براى انسان‏ها داراى اقسامى است: يا به علت نقصان و قصور فطرت شخص از ادراك مراتب عاليه وجود است، يا به علت طغيان و غلبه اوصاف و حالات مربوط به اين بدن جسمانى است كه از نوع معاصى و نافرمانى‏هاى صادره از طرف حواس ظاهرى است، مانند فسق و فجور و ارتكاب ظلم و ستم به مردم، و يا به علت انكار حق و حقيقت است در اثر آرا و عقايد باطل و نادرست و نيز انكار حقايق عقلى و حكم عقل در اثر داشتن عقايد سفسطى يا جدلى و ترجيح دادن بعضى از مذاهب بر بعضى ديگر به وسيله جدل و تقليد براى كسب شهرت و رياست‏بر عوام و يا كسب افتخار در ميان مردم .
شقاوت در قسم اول كه ناشى از نقصان غريزه و فطرت است امرى است عدمى، مانند موت براى بدن; اين امر كه باعث محروميت از درك علوم و معارف است، موجب استحقاق عذاب و عقاب در حد تبه‏كاران نمى‏شود .
اما شقاوت در قسم دوم، از آن‏جا كه توام است‏با امرى دردناك و خطرناك، مانند عضوى است از بدن كه گرفتار دردى شديد شده است، زيرا اوصاف و ملكاتى كه در اثر مقهور و مغلوب شدن روح و نفس انسان در اثر تمايلات و كشش‏هاى بدن و قواى حيوانى پديد آمده است، موجب رنج و الم نفس مى‏شود، چرا كه با حقيقت و فطرت اوليه او در تضادند .
چون نفس هميشه طالب تسلط و استيلا بر قواى غضبيه و شهويه است، هنگامى كه مغلوب تمايلات و شهوات قرار مى‏گيرد و تسليم خواسته‏هاى بدن مى‏شود، اين حالت موجب شقاوت او شده، در قيامت و جهان آخرت او را گرفتار ندامت و پشيمانى مى‏كند، به‏گونه‏اى كه همواره در تالم و حسرت به سر مى‏برد .
لكن از آن‏جا كه اين اوصاف و ملكات و لوازم آنها و خواهش‏هاى مختلف با اصل حقيقت و جوهر نفس امرى غريب و بيگانه بوده‏اند، بعيد نيست كه بعد از مدتى رنج و عذاب، برحسب اختلاف حال افراد از حيت رسوخ و عدم رسوخ صفات رذيله، عذاب از او زايل شود . چنان‏كه در حديث آمده است:
ان المؤمن الفاسق لايجلد في النار;
آن‏كس كه به خدا و رسول ايمان آورده، ولى مرتكب فسق و فجور هم شده است، در جهنم مخلد نخواهد بود .
اما قسم سوم از شقاوت در حقيقت، يك نقصان عملى است، زيرا نفس انسان در دنيا شوق و علاقه‏اى به اكتساب علوم و معارف داشته، ولى خود انسان جديت و كوششى در راه تحصيل و طلب آنها نكرده و در نتيجه: قوه و استعداد درك و فهم آنها را از بين برده است و به‏جاى آن فعليت‏شيطنت و انحراف در او پديد آمده و آرا و عقايد باطل در او رسوخ كرده است . اين دردى است‏بسيار سخت و آزاد دهنده كه اطباى نفوس از معالجه آن عاجز مانده‏اند، لذا اين عذاب براى او ابدى خواهد بود . (10)
خلاصه كلام اين‏دو فيلسوف بزرگ اين است كه شقاوت ابدى مربوط به عقل نظرى انسان است، در صورتى كه داراى عقايد باطله باشد، حال آن‏كه مى‏توانسته عقايد حقه را كسب كند، اما در اين امر كوتاهى كرده است .
بقيه اقسام، هرچند داراى شقاوت هستند، شقاوت ابدى نخواهند داشت و بعد از مدتى عذاب و پاك شدن به سعادت مى‏رسند و از جهنم نجات يافته، به بهشت مى‏روند .

راه تحصيل سعادت و خوشبختى از ديدگاه صدرالمتالهين

همان‏گونه كه در مباحث گذشته روشن شد، سعادت و وصول به كمال اين است كه انسان با حركت اختيارى خود به آن كمال كه دست قدرت آفريدگار در باطن و نهاد او قرار داده است، برسد، زيرا انسان فطرتا طالب كمال و سعادت است، ولى رسيدن به آن بر پايه اختيار و انتخاب‏گرى انسان نهاده شده است . صدرالمتالهين (قدس‏سره) راه تحصيل سعادت را مبتنى بر عمل اختيارى انسان قرار داده و مى‏گويد: نفس انسان اين سعادت و بهجت را از راه كوشش و تكرار عمل و كارهايى كه موجب طهارت نفس از كدورات است، به‏دست مى‏آورد; يعنى بايد با تكرار عمل و كارهاى خوب، مانند عبادت خدا و صفات حسنه و اخلاق پسنديده، آينه دل را از زنگار گناه و پليدى‏هاى برخواسته از اخلاق رذيله پاك كند .
دوم اين‏كه سعى كند در حركات فكرى و علمى خود، حقيقت و ماهيت اشيا را به‏خوبى درك كند و در راه تحصيل شناخت اشياى عالم به‏كمال برسد و از عقل هيولانى و قوه درك اشيا به عقل، بالفعل برسد و اگر انسان در اين قوه نظرى به كمال برسد، ديگر نيازى به اين بدن و ابزار حسى ندارد .
لكن از آن‏جا كه نفس انسان بدون بدن نيست تا زمانى كه در اين بدن عنصرى است، اعضاى حسى او مانع اتصال نفس به عالم مجردات است، لذا نمى‏تواند ارتباط تام و كامل با عالم مجردات برقرار كند . هر اندازه كه انسان از اشتغالات بدن و وسوسه‏هاى قواى وهمى و خيالى خودش تنزل كند، حجاب از جلوى نفس برداشته مى‏شود و اتصال و ارتباط بيشترى پيدا مى‏كند، هم‏چنين به مبدا فعال مرتبط مى‏شود، زيرا نفس جوهرى است مجرد، باقى و جاودانه كه هرگز نمى‏ميرد . مبدا فعال نيز فيضش جاودانه و ابدى است، البته تا وقتى كه انسان به‏طور كلى از اين بدن و امور دنيايى قطع علاقه كند، تمام حجاب‏ها مرتفع شده، اتصال نفس به مبدا فعال تام و تمام مى‏شود و همه‏چيز برايش منكشف خواهد شد .
ايشان در ادامه سخنانشان مى‏گويند: اگر انسان بخواهد به سعادت برسد لازم است دو نوع حجاب را از خود دور نمايد كند; حجاب داخلى و حجاب خارجى . حجاب داخلى همان قصور نفس است كه بايد در اثر قوه تفكر و انديشه از حالت عقل هيولانى بيرون آيد، در شناخت اشياى عالم به‏كمال برسد و به عقل فعال مرتبط شود . اما حجاب خارجى عبارت است از: اشتغال نفس به امر بدن و گرفتار شدن به قواى حسى و اين اشتغالات براى نفس حجاب است . اگر انسان از اين دو حجاب بيرون آيد، همه‏چيز برايش منكشف و ظاهر مى‏شود .
بدن و حواس ظاهرى، اگرچه در ابتداى سير انسان به‏سوى كمال براى او ضرورت دارد و امرى لازم است، تا جايى كه گفته شده است: «من فقد حسا فقد علما» ، اما در نهايت، وقتى انسان به‏كمال لايق خود برسد، ديگر نيازى به اين بدن و ابزار و آلات و حواس خود ندارد، بلكه تمام اينها موانعى هستند براى كشف حقايق براى او و در حقيقت، مانند شبكه‏اى است‏براى صيد . (11)

كلامى از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره حجاب نفس

درباره اين بحث كه اشتغال نفس به امر بدن و ساير امور جسمانى و دنيوى براى انسان حجاب است، از كلام على بن ابى‏طالب اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج‏البلاغه بهره‏مند مى‏شويم . حضرت در يكى از خطبه‏ها مى‏فرمايد:
فانكم لو عاينتم ما قد عاين من مات منكم لجزعتم و وهلتم و سمعتم و اطعتم ولكن محجوب عنكم ما قد عاينوا و قريب ما يطرح الحجاب ولقد بصرتم ان ابصرتم و اسمعتم ان سمعتم و هديتم ان اهتديتم . بحق اقول لكم لقد جاهرتكم العبر و زجرتم بمافيه مزدجر . و مايبلغ عن‏الله بعد رسل السماء الا البشر;
قطعا اگر شما ببينيد آنچه را كسانى كه از شما مردند ديدند حتما محزون و غمناك مى‏شديد و ناله و فرياد مى‏كرديد و اوامر و نواهى الهى را شنيده و اطاعت مى‏كرديد، ولى آنچه را آنان ديده‏اند، از جلوى چشم شما محجوب است و به‏زودى حجاب برداشته مى‏شويد و شما هم همه‏چيز را به‏طور كامل مشاهده خواهيد كرد، ولى شما را بينا كردند، اگر بينا شويد و شما را شنوا كردند، اگر بشنويد و شما را هدايت كردند، اگر هدايت را بپذيريد . به‏طور جد و واقعيت‏به‏شما مى‏گويم كه همانا عبرت‏ها به‏طور آشكار موجب عبرت شما شد و از آنچه بايد شما متوجه شويد، [شما را] متوجه كرده‏اند و پيام خدا را جز پيامبرانش كسى به شما نمى‏رساند . (12)
آنچه از كلام امام اميرالمؤمنين عليه السلام كه ريشه در عالم غيب دارد و نيز از كلمات فلاسفه و دانشمندان اسلامى كه خوشه‏چينان خرمن پرفيض امامتند، استفاده مى‏شود اين است كه هر انسانى براى رسيدن به كمال و سعادت حقيقى بايد سعى كند در دو قوه حكمت نظرى و عملى به كمال برسد . كمال قوه نظرى در اين است كه نفس انسان به علم واقعى برسد و حقايق موجودات را، آن‏گونه كه هستند بشناسد و به آنها احاطه علمى پيدا كند و در اثر علم به كليات، به جزئيات امور اين عالم آگاه شود، هم‏چنين از موجودات اين عالم طبيعت‏بگذرد، خدا را به عظمت و جلالت‏بشناسد، از شناخت ذات واجب الوجود به توحيد الهى نايل آيد دلش به‏نور عرفان الهى منور شود . اين شناخت همان حكمت نظرى است كه هر انسانى بايد در اين راه سعى و تلاش فراوان كند .
اما كمال انسان در حكمت عملى اين است كه خود را از صفات پست و رذايل اخلاق و دنائت نفس، پاك و مهذب كند، دل خود را از آلودگى‏هاى اخلاقى تخليه نمايد و در مقابل، به مكارم اخلاق آراسته شود تا موفق به تطهير كامل باطن خود شود . اين حكمت نظرى كار علم اخلاق است كه علم حقيقى و مفيد است:
بايد گفت كه تكامل انسان در تكامل اين دو نيروى بزرگ است كه به منزله ماده و صورت براى حقيقت انسان است و هركس در اين دو قوه به كمال برسد، انسان كاملى خواهد شد كه دلش به نور الهى منور شده، به لذت و كاميابى و سعادت بزرگى نايل خواهد شد كه به مراتب از لذت مادى برتر و با دوام‏تر است . بنابراين، بايد با سعى و كوشش پرده‏هاى جهل غرور و شهوات و هواهاى نفسانى را از خود دور كند و با فضايل و مكارم اخلاق خودش را بسازد تا براى افاضه فيض الهى آماده شود .

سعادت و شقاوت روح انسان

از آن‏جا كه روح در وجود انسان موجودى است مجرد و بعد از مفارقت از بدن به طور مستقل زندگى مى‏كند، آنچه سعادت او را تامين مى‏كند، قطعا امور معنوى است كه با او سنخيت دارد نه امور مادى . آنچه سعادت و كمال انسان را تامين مى‏كند و در حقيقت، عامل سعادت است، چند چيز است كه به اهم آنها در ذيل اشاره مى‏كنيم:
1 . علم و معرفت و دانش و بينش صحيح: انسان با تحصيل آنها هم در بعد انديشه و شناخت‏به‏كمال مى‏رسد و هم در بعد عمل و آنچه درباره اعمال و رفتار لازم است . اين موضوع همان حكمت نظرى و عملى است كه فلاسفه اسلامى روى آن تكيه كرده‏اند، زيرا علم و معرفت موجب احياى نفس است، به خصوص معرفت‏به آفريدگار و مبدا جهان آفرينش، همان گونه كه از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت‏شده است كه فرمودند:
العلم يحيى النفس و منير العقل و مميت الجهل; (13)
دانش حقيقى زنده كننده جان و روشن كننده خرد و نابود كننده جهل است .
علت تاكيد فوق العاده اسلام بر تحصيل علم اين است كه احياى نفوس انسان‏ها جز در سايه آشنايى با علوم و حقايق اصيل امكان‏پذير نيست، همچنان‏كه انسان براى حفظ حيات ظاهرى نيازمند غذاهاى مادى است، براى حيات معنوى خود نيز محتاج غذايى است كه روح را ازلحاظ معنوى نيرو و طراوت بخشيده، او را زنده كند .
2 . ايمان و بارو قلبى به خداوند: اين عامل كه يك عمل اختيارى قلب است و شرط لازم آن علم و معرفت است، بدون علم رسيدن به باور قلبى غير ممكن است، چرا كه ايمان امرى است كه نياز به متعلق دارد و تا متعلق آن شناخته نشود، ايمان تحقق پيدا نمى‏كند . و لازمه معرفت و ايمان به‏خدا، ايمان به انبياى الهى و اوصياى آنان و ايمان به جهان آخرت است .
3 . عمل صالح و شايسته: كه سومين عامل كمال و سعادت انسان و عالى‏ترين غذاى روح انسان است . لازمه ايمان واقعى به‏خدا عمل صالح به دستورات خداى متعال است، زيرا عمل از ايمان جدا نيست، چرا كه حقيقت و روح ايمان چيزى جز تسليم و انقياد در برابر خدا و پيامبر نيست . معنا ندارد كسى به‏خدا ايمان واقعى داشته و در مقابل خدا تسليم باشد، ولى به‏دستور او عمل نكند .
بنابراين، مى‏توان گفت: از آن‏جا كه خداوند متعال رسيدن به كمال و سعادت را در اختيار انسان قرار داده و به مقتضاى آيه شريفه: «ثم السبيل يسره‏» ، كار رسيدن به سعادت را سهل و آسان كرده است، حقيقت‏سعادت روح انسان جز ايمان و عمل صالح و خالص به دستورات خداوند متعال كه از روى اراده و اختيار از او صادر شود، چيز ديگرى نيست .
شقاوت هم كه در مقابل سعادت است، چيزى جز مخالفت‏با دستورات الهى نيست از روى عناد و لجاجت‏خداوند و انكار وجود او و قيامت و انبيا و اوصيا الهى صورت گرفته است . اين مطلب را خداوند متعال در سوره مباركه عصر چنين بيان فرموده است: «والعصر ان الانسان لفى خسر» . (14) خسران همان شقاوت است كه در اثر ترك عمل و ايمان به‏خدا به انسان مى‏رسد . عناد، لجاجت و كفر به‏خدا باعث‏شقاوت و دخول در جهنم مى‏شود، چنان‏كه در بحث آيات و روايات هم به آن اشاره خواهيم كرد . قطعا براى روح و جان انسان چيزى بالاتر و ارزنده‏تر از ايمان به‏خدا، عمل صالح، ترك گناه و مخالفت‏با خداى متعال نيست .

راه تحصيل سعادت و شقاوت از ديدگاه محقق لاهيجى

چه خوب است اين مطلب را از زبان حكيم فرزانه محقق لاهيجى نيز بيان كنيم . ايشان در كتاب نفيس گوهر مراد بعد از اثبات تجرد نفس ناطقه انسان مى‏گويد: چون روح از بدن مفارقت كرد قائم به ذات خود است، [البته] اگر در علم و عمل به كمال رسيده باشد، همان طور كه از بدن مادى و عالم ماده مجرد شده است، از آثار و عوارض عالم ماده نيز مجرد شده در مقابل، آثار عالم مجردات را پيدا مى‏كند و مانند علوم و فضايل حقيقى و ملكات و اخلاق حسنه، در سلك مجردات عقليه قرار مى‏گيرد و داراى لذات عقلى مى‏شود، چون لذت حقيقى عبارت است از: درك هرچيزى كه براى انسان ملايم و سازگار است و آنچه ملايم با روح مجرد انسان است و غذاى اوست، امور عقليه، انوار علميه و مشاهده ذوات مجرده است كه در حسن دل‏ها، چيزى بر پايه آنها نمى‏رسد، زيرا آنچه را مردم لذت مى‏دانند، مانند شهوات و غضب، در حقيقت، لذت نيست، بلكه دفع الم است، زيرا اگر در هرچيزى از لذايذ مادى تكرار و استمرار صورت بگيرد، باعث ملالت و اذيت انسان مى‏شود . بنابراين، لذايذ جسمانى لذت حقيقى نيستند و بر فرض هم كه لذت باشند، در اين عالم قطعا لذايذ مادى توام با مكاره و ناراحتى‏هاى زيادى است . در اين عالم، لذت خالص و خالى از كدورات وجود ندارد و خداوند آن را خلق نكرده است .
بنابراين، چون نفس ناطقه مجرد شود و به آن لذايذ برسد، در آن لذايذ جاودانه خواهد ماند و اين لذتى است كه هيچ يك از لذايذ به پاى آن نمى‏رسند و سعادت موعود براى مؤمنان نيز همين است كه خداوند براى اهل تقوا مهيا كرده و بهشت جسمانى براى انسان محقق ساخته است .
اگر نفس از بدن مفارقت كند، در حالى‏كه معرفتى تحصيل نكرده و تصورات و تصديقات حقه در او حاصل نشده باشد، بلكه در مقابل، آراى باطله و عقايد فاسده در او ترسيم شده و در او رسوخ كرده باشد، گرفتار عذابى مى‏شود كه نسبت آن عذاب با عذاب‏هاى دنيوى، مانند نسبت آتش دوزخ به آتش دنيا است . (15)
شقاوت حقيقى و آتش واقعى در جهان آخرت براى انسان همان كفر، الحاد، عناد، سركشى و طغيان اوست كه با عصيان و مخالفت‏با اوامر و نواهى الهى توام شده است، هم‏چنين نيز اخلاق رذيله و صفات حيوانى است كه به‏صورت ملكه در او ظهور كرده و مانع رسيدن او به كمال و سعادت شده است . در جهان آخرت آنچه بالقوه بوده، به فعليت رسيده، به‏صورت مار و عقرب و حيوانات موزى درآمده و براى او جهنم سوزان شده است .

هماهنگى معناى سعادت و شقاوت از نظر اسلام و فلاسفه اسلامى

آنچه از آيات شريفه قرآن و بسيارى از احاديث و متون دينى استفاده مى‏شود، اين است كه سعادت و شقاوت تنها اختصاص به روح انسان و عالم آخرت ندارند، بلكه مربوط به هويت انسان مى‏شوند . انسان مركب است از روح و جسم; جسم او از آن‏جا كه از عناصر اين عالم ماده تشكيل شده است، مى‏ميرد و زايل مى‏شود، ولى روح او كه مجرد است، به موت بدن نمى‏ميرد، بلكه مستقل از اين بدن زندگى مى‏كند، و جاودانه مى‏ماند . سعادت و شقاوت بين روح و بدن مشترك هستند، چون از نظر اسلام خداوند بين روح و بدن جمع كرده است . از اين روح در قرآن سعادت و شقاوت را به انسان نسبت داده و در سوره هود فرموده است: «فمنهم شقى و سعيد» ، چون مرجع ضمير در كلمه منهم، كلمه ناس است كه در آيه قبل آمده و اراده و مشيت الهى بر اين تعلق گرفته است كه انسان هم در دنيا و هم در آخرت به سعادت، كمال و فوز و فلاح برسد .
آرى، كمال نهايى انسان كه قرب‏الى‏الله است، قطعا مربوط به جهان آخرت است، چرا كه دنيا استعداد بروز و ظهور آن را ندارد، اما سعادت و كاميابى انسان كه در حقيقت، كمال نسبى است، چنان‏كه در كلمات فلاسفه هم به آن اشاره شده است، اختصاص به روح او ندارد، بلكه مشترك بين روح و بدن است .
علامه طباطبائى (قدس‏سره) در ذيل آيه سوره هود در معناى سعادت و شقاوت مى‏گويد: سعادت و شقاوت دو امر متقابل و از باب عدم و ملكه است . سعادت هرچيزى اين است كه به چيزى كه براى وجود او خير است، نايل شود; يعنى به چيزى كه وسيله و مقدمه كمال اوست، برسد . بنابراين، سعادت در انسان كه مركب از روح و بدن است، خيرى است كه مقتضاى قواى روحى و بدنى اوست، يعنى چيزى كه به آن متنعم مى‏شود و از آن لذت مى‏برد شقاوت نيز اين است كه از اين خير محروم شود . فرق بين سعادت و كمال در اين است كه سعادت خيرى است مخصوص انسان، ولى كمال كه همان خير مطلق است، اعم از سعادت است . (16)
سعادت و شقاوت روح انسان كه معلول ايمان، كفر، اطاعت و عصيان الهى است، همان كمال نهايى انسان است كه يا به‏صورت قرب الى الله و جنت و رضوان الهى براى مؤمنان بروز مى‏كند و يا به‏صورت ابتعاد و دورى از رحمت الهى براى كافران و اهل الحاد و عناد بروز مى‏كند و مربوط است‏به عالم آخرت نه دنيا، اما سعادت جسمانى چون مربوط به بدن و لذات قواى حسى است، جايگاه بروز و ظهورش در دنيا و رسيدن به امور مادى است . البته بايد توجه داشت كه رسيدن به امور مادى كه سعادت جسمانى براى انسان است‏بايد مقدم بر كمال و سعادت حقيقى انسان در جهان آخرت باشد، چرا كه كمال نسبى در آخرت مؤثر است وگرنه كمال نخواهد بود .

3 . سعادت و شقاوت در قرآن

در آيات زيادى از قرآن، مسئله سعادت و شقاوت مورد توجه خداى متعال قرار گرفته است . گاهى به‏طور مستقيم و با آوردن واژه سعادت و شقاوت و گاهى هم به طور غيرمستقيم و با الفاظى ديگر، چنان‏كه در سوره مؤمنون مى‏فرمايد .
«يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه فمنهم شقى و سعيد - فاماالذين شقوا ففى النار لهم فيها زفير و شهيق خالدين فيها مادامت السماوات والارض الا ما شاء ربك‏» ; (17)
روزى كه هيچ‏كس جز به فرمان خدا سخن نگويد، پس خلق به‏دو دسته شوند: برخى شقى و بد روزگارند و بعض ديگر سعادت‏مند و خوشبخت، اما اهل شقاوت همه در آتش دوزخ در افكنند، در حالى‏كه آه و ناله سرمى‏دهند . آنان هميشه در آتش جاودانه‏اند تا زمين و آسمان باقى است، مگر آن‏كه مشيت‏خدا بخواهد نجاتشان دهد كه البته خدا به‏قدرت و حكمت‏خويش هرچه بخواهد مى‏كند و اما اهل سعادت در بهشت ابدى‏اند تا آسمان و زمين پابرجاست، مخلدند، مگر آن‏كه مشيت‏خدا بخواهد كه عطايش ابدى و نامقطوع است .
علامه طباطبائى مى‏گويد: اين آيه شريفه دلالت دارد بر اين‏كه هركس كه در روز قيامت نزد پروردگارش مى‏آيد، يا متصف به شقاوت مى‏شود يا سعادت، اما اين‏كه اين دو صفت‏به چه وسيله‏اى براى انسان حاصل مى‏شود و اين‏كه آيا سعادت و شقاوت ذاتى انسان است‏يا به اراده ازلى خداست و يا اين‏كه از راه عمل اختيارى خود انسان كسب مى‏شود و هركسى خودش مسئوليت‏سعادت و شقاوت را در دنيا و آخرت دارد، اين آيات در مقام بيان آنها نيست، بلكه فقط مى‏توان گفت، از آن‏جا كه اين آيات در سياق آياتى است كه به عمل صالح و ايمان به‏خدا دعوت مى‏كند، دلالت دارد بر اين‏كه وصول به سعادت براى انسان آسان است، همان‏طور كه در سوره عبس فرموده است: «ثم السبيل يسره‏» . بنابراين، راه وصول به سعادت همان ايمان به‏خدا و عمل صالح است كه از روى اراده و اختيار انسان صادر شود و سعادت و شقاوت ذاتى انسان نيست، بلكه امرى است اكتسابى و اين انسان است كه يا سعادت‏مند مى‏شود، يا اهل شقاوت . (18)

طبرسى و معناى سعادت و شقاوت

مرحوم طبرسى در مجمع‏البيان مى‏گويد: جمله «فمنهم شقى و سعيد» ، اخبار است از جانب خداوند به اين‏كه انسان‏ها در قيامت دو دسته‏اند; مستحقان ثواب و مستحقان عقاب . شقاوت عبارت است از قوت و غلبه اسباب بلا، سعادت نيز عبارت است از قوت و غلبه اسباب سعادت بر شقاوت و برخوردارى از نعمت كه به‏واسطه حسن عمل در راه اطاعت‏خداوند دست مى‏آيد . معناى زفير و شهيق در آيه مورد بحث ناله و صداى گرفتار شدگان در عذاب خداست . زفير ناله شديد كسى است كه به‏طور زشتى ناله مى‏كند، مانند اولين صداى حمار، و شهيق صداى بلندى است كه به منزله آخرين صداى حمار است و مراد از آنها پشيمانى و حسرت است . (19)
از مجموع آيات و روايات استفاده مى‏شود كه عامل اصلى سعادت انسان ايمان محكم و راسخ و اعتقادات صحيح به اصول و مبانى دين اسلام است، مانند اعتقاد به توحيد، نبوت، عدل، امامت و ايمان و اعتقاد به معاد كه در اصطلاح همان جهان‏بينى اسلامى است كه حكمت نظرى به حساب مى‏آيد و در مرحله بعد هم عمل به دستورات خدا و تهذيب و تزكيه نفس از رذايل اخلاقى و تخليه نفس است‏به اخلاق حسنه كه حكمت عملى ناميده مى‏شود . از جمله اعتقاداتى كه در سعادت انسان نقش اصلى و عمده دارد، ايمان به ولايت و امامت على بن ابى‏طالب عليه السلام و اوصياى گرامى آن حضرت است . در اين‏جا حديثى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ذكر مى‏كنيم:
علامه مجلسى رحمه الله در كتاب بحارالانوار از احمد بن حنبل در كتاب فضائل على عليه السلام و در كتاب مسندش از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه:
خرج رسول الله صلى الله عليه و آله على الحجيج عشية عرفة فقال ان الله باهى بكم الملائكه عامة و باهى بعلى خاصة و عفرله خاصة اني قائل قولا غير محاب فيه لقرابتى ان السعيد حق السعيد من احب عليا في حياته و بعد موته; (20)
در شامگاه عرفه پيامبر از خيمه خود بيرون آمد و بر حاجيانى كه در عرفات بودند وارد شد و فرمود: رحمت‏خود قرار داد . من در اين مكان (عرفه) به شما مى‏گويم، بدون اين‏كه مسئله قرابت و خويشاوندى را مورد توجه قرار دهم و آن قول اين است كه: به درستى كه سعادت‏مند حقيقى كسى است كه على را در حال حيات و بعد از موت دوست‏بدارد .
عامل اصلى شقاوت انسان عبارت است از: كفر، شرك و ترديد در ايمان به‏خدا و مخالفت عملى با دستورات او، زيرا گناه، معصيت و سرپيچى عمدى موجب شقاوت است . اين مطلب از آيات قرآن به‏طور روشن استفاده مى‏شود، چنان‏كه در سوره مطففين آمده است: «بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون‏» . در كتب لغت واژه رين به معناى غلبه است . در نتيجه، معناى آيه اين است، بلكه غالب شد بر دل‏هاى آنان آنچه را كسب مى‏كردند . مراد اين است كه گناهان آنها بر دل‏هايشان غالب شد .
بعضى گفته‏اند كه معناى رين، گناه روى گناه كردن است تا اين‏كه دل انسان بميرد . در اين‏جا روايتى از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه مى‏آوريم .
عن زراره عن ابى جعفر عليه السلام قال ما من عبد مؤمن الا و فى قلبه نكتة بيضاء فاذا اذنب ذنبا خرج في تلك النكتة نكتة سوداء فاذا تاب ذهب ذلك السوداء و ان تمادى في الذنوب زاد ذلك السوداء حتى يغطى البياض فاذا غطى البياض لم يرجع الى خير ابدا و هو قول الله تعالى بل ران على قلوبهم الآية و قال ابوعبدالله عليه السلام يصدء القلب فاذا دكرته بآلاء الله انجلى عنه;
امام باقر عليه السلام فرمودند: هيچ بنده مؤمنى نيست، مگر آن‏كه در دل او نقطه سفيدى وجود دارد . اگر مرتكب گناه بشود همان‏جا نقطه سياهى بيرون مى‏آيد . اگر از گناه توبه كند آن سياهى مى‏رود و اگر بر گناه اصرار ورزد آن سياهى افزون يافته تا آن‏كه تمام سفيدى قلبش مى‏پوشاند و اگر قلب او سياه شد رو به خير و سعادت نمى‏رود و اين است معناى عزل خداى متعال كه فرموده است: «بل ران على قلوبهم‏» يعنى غالب شد بر دل‏هاى آنان آنچه را كسب مى‏كردند و نيز امام صادق عليه السلام فرمودند: دل انسان زنگ زده مى‏شود، هرگاه نعمت‏هاى الهى را ياد كند، زنگ آن برطرف مى‏شود . (21)
در ذيل آيه شريفه «غلبت علينا شقوتنا و كنا قوما ضالين‏» نيز هنگامى كه خداوند از اهل جهنم سؤال مى‏كند كه آيا آيات ما بر شما در عالم دنيا خوانده نشد و شما تكذيب كرديد؟ در جواب مى‏گويند: پروردگارا، شقاوت بر ما غالب شد و ما گمراه بوديم .
مرحوم طبرسى بعد از تفسير سعادت و شقاوت مى‏گويد: معناى آيه اين است كه مستولى شد بر ما گناهان و موجب شقاوت ما شد و از آن‏جا كه گناه باعث‏شقاوت آنها شده است، اصل گناه كه سبب شقاوت را شقاوت ناميده، از باب اطلاق سبب بر مسبب . طبرسى گويد: بالاترين شقاوت براى انسان ترك عبادت خدا كردن، مشغول به اطاعت غير خدا شدن، سرپيچى از اطاعت دليل و برهان كردن و انجام كارها براساس هوا و هوس نفسانى است . (22)
از آيات و روايات زيادى استفاده مى‏شود كه بدترين چيزى كه عامل شقاوت انسان امت گناه و معصيت‏خداست، زيرا يكى از آثار گناه اين است كه انسان را به كفر مى‏كشاند تا آن‏جا كه خدا را تكذيب مى‏كند:
«ثم كان عاقبة الذين اساءوا السوى ان كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزئون‏» ;
سرانجام و عاقبت كار كسانى كه مرتكب بدى‏ها شدند اين است كه آيا خدا را تكذيب كردند و آنها را استهزا مى‏كردند . (23)

نتيجه

از بحث‏ها و مطالبى كه در اين نوشتار گذشت و نيز از بحث‏هاى قرآنى و روايى مى‏توان به روشنى نتايج ذيل را گرفت:
1 . بين معناى لغوى سعادت و شقاوت و معناى اصطلاحى آن كه نزد فلاسفه اسلامى به‏كار مى‏رود و مورد بحث و بررسى قرار گرفته است، تناسب كامل وجود دارد و معناى مورد نظر از معناى لغوى آن گرفته شده است .
2 . در ماهيت و حقيقت مفهوم سعادت و شقاوت، آن گونه كه فلاسفه بزرگ، مانند ارسطو، ابن‏سينا و صدرالمتالهين و ديگران بيان كردند، با آنچه از آيات شريفه قرآن و روايات استفاده مى‏شود، نه تنها منافاتى وجود ندارد، بلكه هماهنگى و مطابقت است و هريك مكمل ديگرى به‏حساب مى‏آيد .
3 . بنابراين، بايد گفت كه حقيقت‏سعادت رسيدن انسان است‏به هدف نهايى و كمال واقعى خودش كه عبارت است از: قرب الى‏الله و يا به تعبير ارسطو خير مطلق، زيرا كمال و خير مطلقى غير از ذات مقدس الهى وجود ندارد . هرگاه انسان به آن مرحله عظيم برسد، قطعا روح او داراى بهجت و سرورى مى‏شود كه هيچ شادمانى و سرورى به منزلت آن نخواهد رسيد . در عالم آخرت نيز در جوار ذات الهى متنعم به نعمت‏هايى مى‏شود كه هيچ گوشى نشنيده، و هيچ چشمى نديده و بر دل هيچ كسى خطور نكرده است . و اين سعادت مطلق محل بروز و ظهورش جهان آخرت است، اگرچه سعادت نسبى كه آن را سعادت جسمانى ناميده‏اند، در دنيا براى انسان بروز و ظهور مى‏كند و اين سعادت جسمانى، همان خير مضاف يا خير نسبى است كه در كلمات فلاسفه آمده است و ارسطو آنها را برمى‏شمارد، مانند علم، معرفت، داشتن اعوان و انصار، مال حلال، فرزندان صالح و همسر خوب كه انسان را در امور دنيا و آخرت يارى رساند و يا نعمت‏هاى ديگرى از اين قبيل .
4 . رسيدن به كمال و سعادت نه تنها ذاتى انسان نيست، بلكه امرى است اختيارى و بايد هركسى با اعمال اختيارى به‏طور و آگاهانه و براساس انتخاب راه صحيح آن را به‏دست آورد . عواملى كه انسان را به سعادت و كمال حقيقى مى‏رساند عبارت است از: علم و معرفت‏به‏خدا، ايمان محكم به‏ذات مقدس الهى و ساير عقايد، انجام اطاعت‏خالصانه، اعمال شايسته و تزكيه و تهذيب روح از اخلاق رذيله . در يك جمله مى‏توان گفت كه انسان در اثر تكامل در دو بعد حكمت نظرى و عملى، قادر است‏با اعمال اختيارى خود به هدف اصلى خود كه همان سعادت و خوش‏بختى است، نايل شود .

پى‏نوشت‏ها:

1) احمدبن فارس، معجم مقائيس اللغه، ج 3، ص 57 .
2) همو، مجمع اللغه، چاپ مؤسسه الرسالة عراق .
3) ابن‏منظور، لسان العرب، ج 3، دار احياء، التراث العربى، ص 212 .
4) محقق نراقى، جامع السعادة، ج 1، چاپ نجف اشرف ص 39 .
5) بوعلى‏سينا، اخلاق نيكو ماخس، ترجمه دكتر سيد ابوالقاسم پورحسينى، انتشارات دانشگاه تهران، ص 5 .
6) صدرالمتالهين شيرازى، اسفار، ج 9، چاپ مصطفوى قم، ص 121 .
7) همو، شواهد الربوبيه، ص 251 .
8) همان، اشراق ششم از مشهد سوم .
9) شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 4، دارالكشف الاسلاميه، ص 272 .
10) شواهد الربوبيه، ص 252- 253; الاشارات والشبهات، ج 4، ص 27- 31 نقل به مضمون، چاپ لبنان، تحقيق دكتر سليمان دنيا .
11) اسفار، ج 9، چاپ مصطفوى قم، ص 25- 126 .
12) سيد رضى، نهج‏البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 20 .
13) آمدى، غرر الحكم، نشر دارالكتاب اسلامى، قم، حكمت 7164، ص 92 .
14) عصر (103)، آيه 1 و 2 .
15) فياض لاهيجى، گوهر مراد، چاپ كنگره لاهيجى، ص 181- 183 .
16) علامه سيدمحمدحسين طباطبايى، تفسيرالميزان، ج 9، ص 18 .
17) هود (11) آيه 5- 6 .
18) الميزان، ج 12، ص 18 .
19) علامه طبرسى، مجمع‏البيان، ج 3، انتشارات كتابخانه آية‏الله مرعشى، ص 194 .
20) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 4، طبع اسلامى تهران، ص 81 .
21) مجمع‏البيان، ج 5، از انتشارات كتابخانه آية‏الله مرعشى رحمه الله، ص 453 .
22) همان، ج 4، از انتشارات كتابخانه آية‏الله مرعشى رحمه الله، ص 119 .
23) روم (30) آيه 9 .

مقالات مشابه