ساختار انسان شناسي قرآني

پدیدآورجلال‌الدین فارسی

نشریهپژوهش‌های قرآنی

تاریخ انتشار1388/01/26

منبع مقاله

کلمات کلیدیداود (ع)

share 2596 بازدید
ساختار انسان شناسي قرآني

جلال الدين فارسي

انسان شناسى بخش درخور توجهى از معرفت دينى را تشكيل مى دهد; معرفتى كه به انسان كمك مى كند تا از (خسران) يا انحطاط بپرهيزد و در امان بماند و به (فوز) تقرب به خدا نائل آيد. عظمت انسان شناسى دينى در صورتى بهتر جلوه خواهد كرد كه هر مبحث آن به طور مقايسه اى ـ تطبيقى با فرضيه ها و آراء بشر ساخته بيان شود; براى مثال، مبحث (ساختار آدمى) در كنار آراء دانشمندان رشته هاى مختلف در اين باب مطرح گردد.
همچنين براى طرح انسان شناسى دينى، نخست بايد پديدارها و واقعيتهاى اساسى حيات آدمى را مشخص و روشن گردانيم و مسائل اساسى را كه در اين زمينه مطرح است فهرست نماييم تا ببينيم عقل دانشمندان و محققان در طول تاريخ در اين خصوص به كجا رسيده و وحى چه آموخته است.
مهم ترين واقعيت ها و پديدارها عبارتند از: تنوع رفتار و منش افراد بشر، تنوع زندگى و تنوع مردمان.
گذشته از پديدارهاى تنوع رفتار و منش، تنوع زندگى و گوناگون بودن مردم، ما با واقعيت مهم ديگرى روبه رو هستيم، و آن اين كه پديدارهاى مورد بحث، نه پى در پى در زمانهاى گوناگون و ادوار تاريخى به ظهور رسيده اند و نه جداى از هم و هر يك در اقليم يا در فرهنگى خاص بوجود آمده اند; بلكه در يكايك اعصار تاريخى در هر اقليم و فرهنگى ـ هر چند به نسبت هاى متفاوتى ـ ظهور و وجود داشته اند.
هرگاه غير از اين مى بود، براى تحليل پيدايش آنها بايد در جست و جوى علل محيطى يا فرهنگى مى بوديم و به يك اساس مشترك در ظهور آنها يقين نمى كرديم. ولى واقعيت تاريخى و جامعه شناختى اين است كه تجربه ها و پديدارهاى مورد بحث، در تمام ادوار تاريخى، همه اقاليم و يكايك فرهنگ ها بوده است. جامع بودن شواهد اين واقعيت و كثرت فزون از شمارش آنها، ما را به اين نتيجه مى رساند كه اساس پديدارهاى تنوع رفتار و منش، تنوع زندگى، و گوناگون بودن مردم در ساختار فطرى و مشترك آدمى است. به سبب وجود همين ساختار فطرى مشترك است كه يك فرد را نماينده آدميان و نمونه مشخصى از نوع بشر مى دانيم و او را در عين حالى كه (او) است (همه) مى شماريم; و باور داريم كه فردى است با ويژگى هاى مخصوص به خود و از اين لحاظ بى همتا، و در عين حال نماينده و مسطوره تمام خصوصيات آدمى. به همين دليل، لازم است ابتدا ساختار فطرى و طبيعى آدمى را بشناسيم، آن گاه در پى تشخيص و شناسايى شخصيت يكايك افراد باشيم.
واقعيت هاى تنوع رفتار، منش، زندگى و مردم، ما را به مسأله ساختار آدمى و امكانات گوناگون و تمايلات ناهمگون نهفته در طبيعتش مى كشاند. اين موضوع بايد مسأله محورى در انسان شناسى و سپس در علوم اجتماعى باشد. شناخت ما نسبت به ساختار آدمى، استعدادها، امكانات و توانايى هاى فطرى او اساس فهم و معرفتمان نسبت به مهم ترين امور حيات آدمى و مهم ترين مسائل علوم اجتماعى است. هرگونه تغيير و بهبودى در اين مسأله، شالوده نظريات ما را نسبت به مجموعه امور و مسائل امور اجتماعى بويژه انسان شناسى دگرگون مى كند. بالاتر، منشأ دگرگونى در سازمان اجتماعى و ساختارش مى شود. چه، سازمان اجتماعى يا دولت و نهادهايش برپايه برداشت هايى استوارند كه از مسؤوليت سياسى، كيفر، پاداش و ضرورت حياتى دستگاه انتظامى و قضايى داريم. اين جمله بر مصادراتى درباره نحوه تبيين اعمال انسانى استوار است. حتى زندگى روزانه ما بر پايه اطلاعاتى بسيار و البته سامان نايافته از نظم هاى استنباط شده از رفتار آدميان، نهاده است. چنان كه هيچ كودكى بدون آگاهى از اين نظم ها نمى تواند رفتارش نسبت به ديگران را تنظيم كند.
اين مسلم است كه نظم هايى كه در رفتار مردم ديده مى شوند، دلالت بر وجود علتهاى به نسبت ثابتى براى رفتارشان دارند. از طرفى هر دسته ازمردم يك نوع رفتار، يك نوع از زندگى و منش خاصى دارند. و اين واقعيت عظيم دلالت بر اين دارد كه علل رفتار و اتخاذ نوع خاصى از زندگى، هم به شخصيت ايشان بستگى دارد و هم به ساختار فطرى آنان. پى بردن به علل رفتار و اتخاذ انواعى از زندگى، و تحول در رفتار و تفاوت مردم و اشخاص از حيث رفتار و زندگى، بسته به پى بردن به ساختار يا طبيعت آدمى است. تا نهاد آدمى را نشناسيم قادر به درك و تحليل علمى تنوع رفتارى، تنوع در اتخاذ راه و رسم زندگى، و تنوع مردمان از حيث اعتقاد و اخلاق و منش و رفتار نخواهيم بود. ازاين رو، پى بردن به ساختار آدمى يكى از مهم ترين تلاشهاى علمى ـ در ساحت زندگى و علوم اجتماعى - به شمار مى آيد. اين تلاش علمى، ما را از تعميمات عاميانه اى كه اساس تنظيم رفتار عادى را تشكيل مى دهد و از تحليل هاى خطا و گمراه گرانه دانشمندان و فيلسوفان فراتر مى برد و اشتباهات آنان را بر ملا مى سازد.
خوشبختانه بخشى از معرفت وحيانى، انسان شناسى يى است كه پرده از حقيقت ساختار آدمى هم بر مى دارد. انسان شناسى دينى از قديم ترين زمان ها در جامعه بشرى راهنماى آدمى در زندگى و رفتارش بوده است. ما هنگامى چنان كه بايد به عظمت اين معرفت وحيانى پى مى بريم كه آن را در كنار نظريات دانشمندان و فلاسفه در همين موضوعات از نظر بگذرانيم.

انسان شناسى هاى بشر ساخته

در صدر فهرست ما، نظرياتى قرار مى گيرند كه وجود آزادى عمل و اراده اى مستقل را براى آدمى انكار دارند. و در نتيجه هيچ ثمرى را بر رفتار ارادى شخص بار نمى دانند، و هرچه را براى وى پيش مى آيد نه حاصل عملكرد و تصميم هاى او بلكه معلول اوضاع كيهانى معرفى مى كنند.
بنابر نظريه ديگرى در باب ساختار، در آدمى كه از روح و تن تركيب مى شود، دو ميل يا محرك فطرى هست كه يكى او را به سوى خدا و ديگرى به سوى زيستن و لوازم و نيازهايش سوق مى دهد.
نظريه قديمى ديگرى هست كه به موجب آن آدمى دستخوش كشمكش عقل و هوى است. على بن سهل اصفهانى ـ معاصر جنيد و عمرو بن عثمان مكى ـ مى گويد: عقل و هوى با هم در كشمكش اند. توفيق (الهى) ياور عقل است; و خذلان قرين هوى است. و نفس ميان آن دو ايستاده است، تا هر يك پيروز شدند در كنار او قرار گيرند.1
چيزى شبيه آن، هزار سال بعد، از زبان شوپنهاور (1788 - 1860 م) در كتاب (اصول اخلاق) شنيده مى شود. او براى آدمى يك تمايل فطرى به خود پسندى و بدخواهى، و تمايل فطرى ديگرى به ترحم و نيكوكارى قائل است. چنين پراكندگى و ديگرسانى در آراء از آن رو است كه هر دانشمند يا فيلسوفى بر حسب زاويه اى كه از آن به آدمى مى نگريسته تصورى به غلط يا به درستى از ساختارش پيدا كرده كه همان را ساختار فطرى او پنداشته است.
در نيتجه اين روش، ما با نظريه هاى بسيارى درباره ساختار آدمى روبه رو شده ايم كه واضعان هر يك، نظر به جهتى و بعدى از انسان داشته اند و آن تصور و تصوير را بر اثر زاويه ديد ويژه خود يافته اند. از همين رو، بايستى پيش از ادامه بحث، زاويه ديد خاص خود را نسبت به ساختار آدمى مشخص و از ساير زواياى نگرش به آن جدا سازيم. بدين سان، در اين بحث علمى، روشن نمودن معنايى كه از ساختار آدمى در نظر گرفته ايم بايسته است و بدون روشن شدن مرادمان از ساختار آدمى، تمامى بحث مان به هدر خواهد رفت.
بعضى از دانشمندان بزرگ، به علت بى توجهى به همين تنوع ساختارها به خلط ميان آنها گرفتار شده اند.
در يك تتبع طولانى، شش نوع ساختار را مى توان بازشناساند:
1. ساختار معرفت شناسي 2. ساختار زيست شناسى
3. ساختار جامعه شناسي 4. ساختار روان شناسى
5. ساختار روان كاوي 6. ساختار تعالى شناختى

انسان شناسى دينى، و ساختار تعالى شناختى

با مطالعه انبوه نظرياتى كه بشر در طول تاريخ درباره ساختار آدمى داده است پى مى بريم كه بيش تر مربوط به يكى از انواع پنج گانه نخست فهرست يادشده است و به ندرت مطلبى ـ درست يا نادرست ـ درباره ساختار تعالى شناختى او اظهار شده است.
كالبد شناسى، مطالعه تظاهرات شيميايى فعاليت هاى بدن و پزشكى، اختلال هاى عضوى آن را وجهه همت قرارداده است. جامعه شناسى غرب و شرق صنعتى، انسان را از نظر قابليت مصرف و اداره ماشين ها و كارى كه مى تواند انجام دهد و ارزش اقتصادى او مطالعه كرده است. بهداشت، به مسأله سلامتى و به وسايل افزايش جمعيت و پيشگيرى از بيمارى هاى عفونى و به تمام آنچه باعث بهبود اعمال بدنى مى گردد پرداخته است; و تعليم و تربيت دنيادارى به پرورش هوش و قواى عضلانى معطوف گشته است.
تغييراتى كه اين دسته از دانشمندان و سياستمداران پيرو آنها در جمعيت هاى تحت امرشان به وجود آورده اند، عبارت از افزايش عمر، وزن، قد، تربيت، حافظه، رشد هوش و تقويت عضلات است. آنان كه اكثريت قاطع دانشمندان را هم تشكيل مى دهند، با كشف رازهاى بسيارى از ساختمان و خواص ماده توانسته اند بر هر آنچه در سطح زمين هست، البته به استثناى آدمى و سير انحطاط و تعالى اش، تسلط اجمالى پيدا كنند.
ولى حقيقت اساسى و تكان دهنده در اين ميان آن است كه آدميان به نسبت بزرگى نيروهايى كه در اختيار گرفته اند، نه تنها كمال نيافته اند، بلكه به شدت انحطاط اعتقادى و اخلاقى پيدا كرده اند. خطرى كه بشريت و جوامع مختلف آن را تهديد مى كند و تازگى نيز دارد، قرار گرفتن امكانات هولناك و بى حساب ويرانگرى، تباهى فرهنگى و كشتار دسته جمعى در چنگال مشتى عناصر منحط، دين گريز و ملحد است.
بايد اين آموزه دينى كهن را به گوش هوش بشنويم و به كار بنديم كه كار اصلى بشريت، توليد و هنر و علم، يا در يك كلمه زيستن نيست; بلكه زندگى انسانى يا ارتقا به حيات طيبه است. مهم ترين و ارزنده ترين كار بشر تقرب به خداست.
علوم طبيعى با بيان كميت ها به زبان رياضى پيش رفتند; و در آن هنگامه، كيفيت هاى اخلاقى و معنوى و كمالات آدمى به بوته فراموشى سپرده شدند. حال آن كه از وجود انسان آنچه قابل اندازه گيرى و بيان با زبان رياضى است كم اهميت تر از چيزهايى است كه قابل اندازه گيرى نيستند. كمالات آدمى و كيفيت هاى اخلاقى و رفتارى وى، واقعيت هايى تعيين كننده در زندگى و سير تعالى او هستند، و به همين دليل بايستى شناسايى آنها و توجه و پرداختن به آنها در اولويت قرار گيرد.
بشريت اگر به اخلاق و فضيلت و تعالى و به ساختار و محيط و عوامل مربوط به آن و به فرايند تعالى همان اهميتى را مى داد كه به قضاياى ترموديناميك داده است، امروز به چنين انحطاطى گرفتار نمى آمد و موجوديت و بقاى بشر و كره زمين، چنين در خطر زوال نمى افتاد.
مشكل اصلى و اساسى براى آماده سازى محيط اجتماعى، رشد دادن استعداد كمال در مردم، و تهذيب و تربيت اخلاقى آنان، عدم شناسايى كافى نسبت به (ساختار آدمى) است.
تنها معرفت دينى است كه از چگونگى ساختار و سائق هاى آدمى پرده برداشته درك كاملى از دنياى درون ما، شرايط تقرب به اخلاق و عوامل انحطاط، به ما ارزانى مى دارد.
امروز، وجود يك نظم عقلانى در طبيعت، انكارناپذير است. طبيعت، داراى ساختار معينى است كه در كاركردهاى منظمى ظهور مى يابد. همين باور و شناخت، پديدآورنده دانشهاى طبيعى و سبب پيشرفت سريع آن ها شده است. پيشرفت در شناسايى ساختار كار ـ تن شناختى و زيستى آدمى، يكى از نمونه هاى آن است. ناكامى دانشمندان اجتماعى در شناخت رفتار و اعمال مردم و ساير پديدارهاى انسانى ـ اخلاقى معلول آن است كه ساختار جامع آدمى را نشناخته و باور به آن نبسته اند. شناسايى ساختار آدمى از عهده متخصصان رشته هاى علوم طبيعى خارج است. چه، پيچيده تر از آن است كه با اطلاعات به دست آمده از رشته هاى دانشهاى اختصاصى درك شود.
انسان در آنِ واحد، يك شيئ، يك موجود زنده، و يك كانون فعاليت هاى معنوى است. انسان در عين اين كه يك موجود زنده است و فعاليت هاى زيستى تغذيه و تنفّس و دفع را بروز مى دهد، كانون تشعشع معنوى نيز هست و پديدارهايى چون شفقت، ايثار، نيكوكارى و شهادت طلبى را مى آفريند. تقرب به خداى متعال، تقوى و ايمان، بسى برتر ازخور و خواب و تناسل است.
زيست شناسان و عامه علماى طبيعى بر اين عقيده اند كه موفقيت در زندگى، عبارت از نيرو و كارآيى بدن و بقاى نسل و ازدياد هوش است. اما تعليم خداوند اين است كه هرگاه تخلقى به كمالات و تهذيبى صورت نگيرد و انسان متصف به فضائل اخلاقى نگردد و منشأ خير و فايده براى همنوعانش نباشد، زيانكار و ناموفق خواهد بود. موفقيت واقعى ـ يا فلاح ـ نصيب مؤمنان پرهيزگارى مى شود كه (در نمازشان خاشع اند، و از كار بيهوده رويگردان اند، و زكات را پردازنده اند، و شرمگاه هاى خويش را نگاهدارنده اند، مگر بر همسران خويش يا كنيزان خويش كه در آن صورت ايشان سرزنش نشوند، و هركس فراتر ازاين بجويد پس ايشان اند كه از حد در گذشته اند، و امانت هايشان و پيمان شان را پاسدارند، و نمازشان را مواظبت مى كنند. اين گروه اند كه ايشان ميراث بر هستند و بهشت را به ميراث مى برند و آنان در آن ماندگارند.) مؤمنون / 20 - 11
انسان شناسى اسلامى، معرفتى كاربردى و در خدمت اعتلاى مردم و تقرب آنان به خداست. تعالى و تخلق به اخلاق الهى مستلزم اين است كه انسان بتواند خود را از ديگران بازشناسد و مقام و مرتبه اش را نسبت به آنان مشخص كند. اين بازشناسى را بر اساس ارزيابى رفتارها و شخصيت خود و ديگران انجام دهد و براى اين كار، رفتارها و اعمال و امور را رده بندى و شخصيت ها را ـ كه منشأ رفتار و عمل اند ـ طبقه بندى نمايد، ربط هر نوع رفتار را با هر نوع از شخصيت دريابد، به راز چگونگى تكوين و شكل گيرى شخصيت و منش پى ببرد، بداند كه شخصيت هر كس با اراده خودش و پس از آن كه آزادانه به يكى از انواع زندگى تعلق داده شد شروع به شكل گيرى مى كند و آن عبارت است از سازمان پويايى از منظومه اوضاع نفسانى كه آن اراده را به فعليت در مى آورد تا رفتارهاى هيجانى - عاطفى، ادراك حسى يا يادگيرى، حافظه و يادآورى و رفتارهاى عقلى و نيز كردارها يا اعمال خاصى را كه انسجام دارند به ظهور آورد. بدين سان از اين واقعيت آگاه گردد كه جريان نامعين و مبهم اعمال و رفتارهاى فرد را مى توان مشخص و ارزيابى كرد و بر هر نوعى نامى نهاد و نيز مى توان هر نوعى را ترك، و
نوعى ديگر را جايگزين آن كرد.
دانشمندان غيرمتدينى كه به اخلاق و سلوك آدمى همت گماشته اند به ناتوانى خود از شناسايى ساختار تعالى شناختى انسان معترف اند. نظريات و حاصل تحقيق شان هم دليل قانع كننده اى بر اين ناتوانى است.
جان ديوئى (1859 - 1952) فيلسوف، روان شناس، و جامعه شناس نامدار آمريكايى در كتاب (طبع و سلوك انسانى) به اين جهل و ناتوانى اذعان كرده و مى نويسد:
(براى آن كه چنين اخلاقى تحقق يابد بايد علم جديد درباره طبع بشرى پديد آيد و روش هاى تربيت اخلاقى را كشف كند. در شرايط فعلى، دانش ما درباره طبع بشرى و تربيت او بسيار ناچيز است. علم روان شناسى متعارف كه فقط به جنبه خودآگاه انسان نظر دارد و اخيراً با عكس العمل هاى شديدى رو به رو شده است بايد دگرگون شود. بيش ترين نيروهايى كه انسان را به فعاليت بر مى انگيزند از حوزه آگاه ذهن بيرون اند و همين نيروها هستند كه بسيارى از اعمال انسانى را تبيين مى كنند. متأسفانه نه تنها روان شناسى، بلكه علم سياست و تاريخ فرهنگ نيز در گذشته به فهم اين نيروها و تجليات گوناگون آنها بى اعتنايى كرده اند و در نتيجه جز اطلاعات سطحى و ناچيزى درباره طبع انسانى به دست نياورده اند.
ييكى از دلائل لزوم دانش جديد درباره طبع بشرى اين است كه اكنون بر اثر تكامل عظيم علوم طبيعى و عقب ماندگى مفرط علوم اجتماعى، بشر بر نيروهاى شگرف طبيعت دست يافته، ولى از سيطره بر جوامع خود قاصر آمده است. از اين رو، چه بسا كه نيروهاى طبيعى را به زيان خود بكار مى برد. ترقى علوم اجتماعى و تكوين دانش عميق درباره طبع بشرى حلال اين مشكل است. شايد اگر بگويى كه اهميت چنين دانشى حتى از اهميت جنگ هاى ملى و اقتصادى كنونى هم بيش تر است، مورد انتقاد مردم نزديك بين واقع شويم.) 2
بحران كنونى نوع بشر، خطير بودن آن، و ضرورت حل فورى آن، مسائلى هستند كه مستلزم انسان شناسى دينى اند; انسان شناسى يى كه به فرايندهاى انحطاط و تعالى مى پردازد.
باز مى دانيم كه محرك هاى فطرى آدمى از جمله نيروهاى طبيعى و سرمايه ملى هر كشور هستند كه بيش از ساير منابع و ثروت هاى ملى در بقا و دوام جامعه تاثير دارند; زيرا يكى از بخش هاى بى واسطه زيرساخت فرايند اجتماعى به شمار مى روند. از اين رو، شناخت اين نيرو و سرمايه ملى براى درك دقيق روند اجتماعى امرى گريز ناپذير است، و اين فقط از عهده انسان شناسى دينى بر مى آيد. از طرفى، روشى كه عقايد و نظام هاى ارزشى مورد قبول مردم بوسيله آن وضع شده و عمل مى كنند، تنها آن گاه به درستى شناخته خواهد شد كه چگونگى طرز كار محرك هاى فطرى شناسايى شود. اطلاع براين امور و تحليل درست اين پديدارها به فهم ما از جريان تاريخ، فرايند اجتماعى، و پيشگويى آينده هر مردم وجامعه اى يارى مى رساند.
انسان شناسى دينى به علماى اجتماعى، روان شناسان كمال، و فلاسفه حقوق و سياست، ديدگاه واقع بينانه و مفيدى در بررسى مسائل وموضوعات مورد پژوهش آنها ارائه مى كند، و نيز اين توانايى را مى بخشد تا از كاربرد غيرانتقادى مقوله هاى روان شناسى كاذب و انسان شناسى بى پايه، مصون بمانند.
بخش بزرگى از معرفت دينى، انسان شناسى از ديد تعالى و تقرب به خداست. خداوند متعال در كلام مجيدش ضمن بيان صفات جلال و جمالش، چگونگى تعالى و تقرب، تخلّق به اخلاق كريمه، و نشان دادن فضائل و رذائل و دو راه خير و شر يا تعالى و انحطاط، از حقائقى در باب ساختار آدمى و چگونگى و امكان تعالى و انحطاطش پرده بر مى دارد; و روان شناسى تغيير و تخلق، علل رفتار و ارزيابى آن را مطرح مى فرمايد. ساختار آدمى جزئى از همين روان شناسى و انسان شناسى است.
ساختار آدمى چيزى يا سازمان و نظامى است كه خداوند به او بخشيده است:
(نام پروردگارت ـ آن برترين ـ را بستاى، آن كه آفريد پس درست ساخت، و آن كه اندازه داد پس هدايت كرد (يا راه نمود و مسير وجودش را معين فرمود))
اعلى / 2 - 4
(الحمد لله الذي… فطر الخلائق بقدرته.)3
سپاس خدايى را كه آفريدگان را با قدرتش سرشت داده است;( يعنى استعدادها را امكاناتى بخشيده است.)
(انشأ الخلق انشاءً و ابتدأه ابتداءً… أحال الاشياء لأوقاتها، و لاءم بين مختلفاتها، و غرز غرائزها.)4
خلق را پديد آورد پيدايش بديع و آن را آغازين ساخت… اشياء را هر يك در زمان مناسب از عدم به وجود آورد ـ يا از خزائن غيب و عالم ملكوت به عالم طبيعت درآورد ـ و چند چيز را با هم سازگار و هماهنگ گردانيد و به هر يك غريزه و طبيعت خاصش را داد.
آن گاه توضيح مى دهد كه ساختار آدمى، تركيبى و آميزه اى از استعدادهاى منفى و مثبت و توانايى ها و امكانات گوناگون و ساز واره اى از نيروهاست:
(إنا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه) انسان/2
ما آدمى را از نطفه اى آفريديم كه تركيبى از استعدادها و نيروهاى گوناگون است، تا او را بيازماييم.
ذيل آن ناظر به وجود اراده اى مستقل براى آدمى است كه وى را قابليت گزينش و اختيار مى دهد و به موجودى قابل مسؤوليت و گذراندن امتحان و آزمايش، ارتقا مى بخشد.
(سوگند به خود (يا روان) و آن كه بساخت و بپرداختش، پس زشتكارى هايش و پرواگيرى اش را به آن الهام كرد كه به يقين، رستگار موفق كسى شد كه رشد دادش، و ناكام كسى شد كه در خاك نهفتش). (شمس / 7 - 10)
اين نظريه درباره ساختار آدمى خلاف تمامى پندارهاى بشرى است. فلاسفه و روان شناسانى كه به اين مسأله پرداخته اند، بعضى فطرت آدمى را خوب مطلق و برخى شر و بد مطلق معرفى مى كنند. عده اى نهادش را يك صفحه سفيدِ نقش پذير از محيط اجتماعى و تربيت خانوادگى و شرايط اقتصادى يا شيوه توليد و مناسباتش مى دانند. گويى شرارت، ستمگرى، استكبار، جنگ افروزى، قتل و غارت يا جهانخوارى، رفتارهايى ناشى از محيط اجتماعى يا معلول فقر و بى سوادى هستند، يا از روان نژندى و اختلالات عقلى سرچشمه مى گيرند.

ويژگيهاى نهاد آدمى

مهم ترين مطالبى كه در انسان شناسى اسلامى در باب نهاد آدمى آمده به شرح زير است:
الف. نهاد آدمى، منظومه اى است واقع در نظام هستى، و تابع آن. 5
ب. اين ساختار، تحت تأثير محيط طبيعى و اجتماعى قراردارد و به نوبه خود بر هر دو اثر مى گذارد، به طورى كه طبيعت و سازمان جامعه چون مومى در مشت بشر هستند و با تحولات كيفى مردم هر اقليم و محيط اجتماعى، اين دو نيز دگرگونى كمى و كيفى پيدا مى كنند.
ج. در ميان افراد، ويژگى هاى مشتركى هستند كه آنان مفطور برآنند. مراد از نهاد يا ساختار آدمى، بيش تر، همين بخش آن اراده مى شود.
د. برخى ويژگى هاى موروثى كه به افراد و گروههاى اجتماعى معينى اختصاص داشته جزء ساختار همان ها و جدا از نهاد مشترك و مفطور آدمى به شمار مى آيند.
هـ. در ساختمان وجودى ما بخش آسيب پذيرى هست كه ما را در برابر مخاطرات زيستى و نيز تربيتى و اخلاقى قرار مى دهد. اين آسيب پذيرى ها را كه ريشه در ساختار فطرى ما دارد، مى توانيم استعدادهاى منفى وجود خويش بشماريم.
و. در كنار بخش آسيب پذير ساختارمان، استعدادهاى مثبت و توانايى هايى به ما عطا شده كه به كمك آن مى توانيم به خدا تقرب جسته به اخلاقش متخلق شويم. آن استعدادها عبارتند از:
1. سائق صيانت ذات، مشتمل بر دو توانايى:
الف. سائقه هاى عضوى
ب. سائقه هاى هيجانى يا دفاعى
2. هوش، يا استعداد تسلط بر طبيعت
3. آگاهى از هستى خود
4. احساس شخصيت
5. خرد
6. آگاهى از خدا، و نيك و بد
7. حافظه
8. اراده
9. آگاهى از ضعف ها و امكانات ساختارى، و محيط
10. حقگرايى
11. ساز و كار تعالى
12. توانايى توبه، يا بازگشت از راه انحطاط و كار زشت
عوامل محيط طبيعى، پاره اى از عوامل ساختار نهاد آدمى، محيط خانوادگى، نژاد و قوميت، و تا حدودى محيط اجتماعى، بدون خواست و اراده انسان بر او تحميل شده اند. او با اين كه نمى تواند از تأثير اينها بگريزد، باز در همين محدوده با داشتن امكانات لازم ناچار از گذراندن امتحان و آزمايش هست.
(خدايى كه… خلق را به قدرتش از عدم پديد آورد و ابداع كرد و آنان را مطابق مشيّتش اختراع فرمود. آن گاه آنان را در طريق اراده اش به پويش واداشت و در راه محبتش برانگيخت، به طورى كه نمى توانند گام از پيمودن راهى كه در آن به رفتار درآمده اند واپس كشند، يا در جهتى كه از آن ناتوانى سرشتى دارند گام نهند و براى هر يك از آنان روزى معين تقسيم شده اى مقرر داشته است كه هيچ قدرتى و كسى نمى تواند آنچه را كم است زياد كند، يا آنچه را زياد است كم كند. وانگهى براى هر يك طول عمر معيّنى است كه آن را طى مى كند، به طورى كه به محض رسيدن به اجلش و پايان يافتن طول عمرش به پاداش فراوانى كه نصيبش گشته يا كيفر اعلام شده قبلى اش نائل خواهد گشت، تا كسانى كه بد كرده اند كيفر كردار بدشان را و كسانى كه نيكى كرده اند پاداش نيكشان را دريافت كنند، به حكم عدلى كه خداى تعالى و تقدس و پربخشايش دارد.)6

بخش آسيب پذير ساختمان وجودى ما

در وجود ما در مقايسه با ساير جانوران، ضعف ها و آسيب پذيرى هايى هست. جانوران به حكم غرائزشان در تمام مدت زيستن به طور يك نواخت با محيط طبيعى هماهنگى نشان مى دهند. اگر وسيله غريزى جاندارى نتواند با تغييرات محيط مقابله كند نسل آن حيوان منقرض خواهد شد. حيوان از طريق تغيير خود با محيط هماهنگ مى شود نه با تغيير دادن شرايط محيط زيست. در اين روند، جانور، زندگى سازشكارانه اى دارد. البته نه اين كه تلاشى به عمل نياورد، بلكه عوامل ذاتى حيوان را جزء بى تغيير و ثابتى از جهان مى كنند. در نتيجه، يا زندگى او مناسب با محيط مى شود و باقى مى ماند و گرنه مى ميرد و از بين مى رود. اما انسان چنين تجهيز غريزى و چنين توانى را ندارد. او از اين جهت ناتوان ترين حيوان است.
خداوند اشاره به ضعف ساختارى آدمى مى فرمايد:
(وخلق الانسان ضعيفاً) نساء /28
آدمى ناتوان آفريده شده است.
امام سجاد نيز به درگاه خدا عرض مى كند:
(تو ما را از ضعف آفريدى و بر بنياد سستى بنا نهادى و از آبى بى مقدار و ناچيز آغاز وجودمان كردى. به همين سبب، توان حركتى نداريم مگر به قدرت تو، و قدرتى نداريم مگر به كمك تو.)7
در احاديث معصومين عليهم السلام از بخش آسيب پذير نهاد آدمى با تعبيرهاى گوناگون سخن مى رود. گاهى با (طبائع سوء) و زمانى با (سوء الرغبة) يا بد ميلى، و امثال آن. مى فرمايد:
(للنفوس طبائع سوء، و الحكم تنهى عنها.)8
ساختارهاى آدمى سرشت هاى بدى دارد كه حكمت از آن نهى مى كند.
امام سجاد (ع) مى فرمايد:
(اللهم أعذنى من سوء الرغبة و هلع اهل الحرص.)9
خدايا! مرا از بد ميلى و آز دنياداران در پناه خودت بگير.

آز، زمينه انحطاط آدمى

ييكى از استعدادهاى انحطاط آدمى به علت وجود محرك فطرى آز در اوست. و آن آمادگى فروافتادن وى به زندگى دنيادارى است. فرايندهاى ديگر انحطاطش، علت ها و تحليل هاى خاص خود را دارند كه در مبحث انحطاط و فرايندهايش از آن گفت وگو خواهيم كرد.
آز، ميل سيرى ناپذيرى نسبت به اشياء، اشخاص، و امور است كه در خدمت بقاى زيست جانورى هم نبوده پايه كار ـ تن شناختى ندارد، و در قرآن و حديث از آن با واژه هاى (هلع)10، (شحّ) 11و (هوى) 12تعبير شده است.
خداى متعال براى تفهيم اين واقعيت كه در ساختار آدمى در كنار سائقه هاى عضوى كه در خدمت بقاى او هستند محركى وجود دارد كه هيچ نقشى در زمينه زيست و بقا و صيانت ذات ندارد، از شرايط طبيعى و اجتماعى خاصى ياد مى فرمايد كه در آن نه برآوردن نياز به خوراك و نه نياز به پوشاك و مسكن دشوار است، و نه رقيب و منازعى از همنوعان هست كه واكنش هاى دفاعى را لازم آورد. در چنين شرايطى كه آدمى نه گرسنه مى ماند و نه بى لباس و مسكن، باز محرك آز او را به طرف درختى مى كشاند كه خوردن ميوه اش به حكم اخلاق و شرع منع شده است:
(پس به آدم گفتيم: بى شك اين (شيطان) با تو و همسرت دشمن است، بنابراين مبادا شما را از بهشت (جايى كه همه نعمت ها در آن به وفور هست) بيرون كند تا بر اثرش به سختى افتى. تو در بهشت اين امكان را دارى كه نه گرسنه شوى و نه برهنه مانى; و اين امكان كه در آن نه تشنگى برى و نه گرماى آفتاب خورى. بعد، شيطان به او وسوسه كرده گفت:آى آدم! آيا مى خواهى تو را به درخت جاودانگى و مالكيتى نافرسودنى ره برم؟ آن گاه (آدم و همسرش) از آن درخت برخوردند و بر اثرش زشتى هايشان به ديده شان نمايان شد و بنا كردند از برگ درختان بر آن چسباندن، و آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و بر اثرش به بيراهه رفت). طه / 117 - 121
در جاى ديگر ضمن تأكيد بر وجود آز در نهاد آدمى از رفتار خاص برخاسته از آن سخن مى رود:
(كلاّ انها لظى. نزّاعة للشوى. تدعوا من أدبر و تولّى. و جمع فأوعى. انّ الانسان خلق هلوعاً. إذا مسّه الشر جزوعاً. و إذا مسّه الخير منوعاً. الا المصلّين. الذين هم على صلاتهم دائمون. و الذين فى اموالهم حق معلوم. للسائل و المحروم… )
معارج / 15 - 25
نه، بى گمان آن آتشى شعله ور است، دست و پا بركند، آن كس را فرا مى خواند كه پشت كرد (به دعوت الهى) و روى گردانيد و مال گرد كرد و در ظرفى اندوخت. به راستى كه انسان آزمند آفريده شده است، هرگاه شر به او برسد نالان شود و چون خير به او برسد دريغ ورزد ـ يا بخيل ـ باشد، مگر نمازگزاران، آن كسانى كه بر نمازشان دوام دارند، و آن كسانى كه در اموالشان حقى است معلوم، براى گدا و محروم، و آن كسانى كه دوران حساب را تصديق مى كنند، و آن كسانى كه از عذاب پروردگارشان ترسان اند، زيرا كه از عذاب پروردگارشان ايمن نتوانند بود و آن كسان كه شرمگاه هاى خود را نگاه دارند، مگر بر همسرانشان يا كنيزانشان كه در آن صورت قابل سرزنش نباشند. پس هر كس بيش از آن بجويد چنين كسانى از حد در گذشته باشند.
رفتار كسانى را كه خود را به آز مى سپارند در صفت بخيل يا دريغ ورز خلاصه مى كند و مى فرمايد: اگر خيرى به آنان برسد از اين كه آن (خير) را به ديگران بدهند و فايده اى به مردم برسانند به شدت دريغ مى كنند: منوعاً. حال اين (خير) ثروت و درآمد باشد، يا قدرت، يا علم و مهارت، يا پيشامد خوشايندى مثل رسيدن به شهرت و موقعيت اجتماعى و كاميابى نظامى و مانند آن فرق نمى كند. نمى گذارند از آنچه دارند چيزى عايد ديگران شود، و به شدت از رسيدن خير و فايده به ديگران جلوگيرى مى كنند: منوعاً.
آن گاه مى فرمايد: تنها كسانى بخيل و منّاع للخير نخواهند بود كه فرايند تعالى و تقرب به خدا را بپيمايند، كه با عمل صالح نماز دائمى آغاز شده، و با انفاق و خيررسانى به گدا و محروم و اعمال ديگر كه در آيه هاى بعدى آمده است ختم مى گردد و پايه اش تصديق دوران قيامت و تقوى يا ترس از عذاب پروردگار است. در غير اين صورت، آزشان حتى به امور جنسى هم كشيده شده (از حد در گذشته) مى شوند.
همين معنى را در دو آيه ديگر تأكيد مى نمايد و مى فرمايد: پيمودن فرايند تقرب به خدا در امان ماندن از تأثيرات آز را درپى دارد و در آنجا از آز با واژه (شحّ) يادمى فرمايد:
(و كسانى كه پيش از ايشان (يعنى مهاجران از مكه به مدينه) شالوده جامعه و ايمان را فراهم ساختند درحالى كه هر كس را كه سوى آنان هجرت مى كرد دوست مى داشتند، و در دل خويش نسبت به آنچه داشتند نيازى احساس نمى كردند، و ديگران را بر خويشتن مقدم مى داشتند گرچه آن چيز اختصاصى ايشان مى بود، و كسانى كه از آز درون خود ايمن بمانند، آرى اينان همان رستگاران اند). حشر / 9
(در حقيقت، اموالتان و فرزندانتان مايه آزمايش و لغزش اند و خداست كه پاداش هنگفت نزد اوست. پس چندان كه توانيد از خدا پروا گيريد و اندرز نيوشيد و فرمان بريد و انفاق كنيد كه بهتر است براى خودتان (از مال و فرزند) و هر كس از آز خويش در امان بماند، پس آنان همان رستگاران اند. اگر به خدا وام دهيد وامى نيكو (بدون چشمداشت تشكر و مقابله به مثل و بدون منت گذاشتن) آن را براى شما دو چندان كند و از شما درگذرد، و خدا شكرپذيرى بردبار است، داناى غيب و شهود، مقتدر حكيم).
تغابن / 15 - 18
در آيه ديگر هشدار مى دهد كه آز در نهاد آدمى هست، به طورى كه زن و شوهر را وا مى دارد تا بيش از حق معقول و مشروع خود از ديگرى بخواهد و به حقوق شريك زندگيش تجاوز كند:
(وأحضرت الانفس الشحّ و ان تحسنوا و تتقوا فان الله كان بما تعملون خبيراً)
نساء / 128
آز در نهاد آدمى سرشته و حاضر است و اگر احسان كنيد و از خدا پروا گيريد (و بخل نورزيد و تعدى به حقوق ديگران نكنيد) بى گمان خدا از آنچه مى كنيد خبردار است.
در اينجا هم براين واقعيت انسان شناختى كه آفريده خود اوست تأكيد مى ورزد كه لازمه طى فرايند تقرب الى الله مصون نگه داشتن خود از تأثيرات آز است، محرك انحطاط آورى كه در نهاد آدمى حاضر و فعّال دائمى است.
آياتى از سوره مباركه فصلت به همين موضوع اختصاص دارد:
(آدمى از خواستن خير (ثروت، علم، مهارت، قدرت… ) ملال نگيرد، ولى هر گاه شرى به او برسد نوميد و دل از خير بركنده شود. و هرگاه از پى گزندى كه به او رسيده رحمتى از خويش به كامش بريزيم البته گويد: اين حق (و فرآورده) من است و گمان نبرم كه قيامت بر پا شود، و اگر به درگاه پروردگارم برده شوم مرا نزد او بهشت باشد. پس بايد كه كافران را از آنچه مى كردند خبر دهيم و بايد كه آنان را از عذابى خشونت بار بچشانيم. و چون انسان را نعمت دهيم روى (از دين و ديندارى) برتابد و شانه از غرور بالا اندازد، و چون شرى (پيشامد بدى) گريبانش گيرد، آن گاه زبان به دعايى عريض و طويل گشايد). فصلت / 49 - 51
حديث، انسان شناسى قرآنى را پى مى گيرد. پيامبر اكرم مى فرمايد:
(شرّ ما أعطى ابن آدم شحّ هالع و جبن خالع.)13
بدترين چيزى كه به انسان داده شده آزى سيرى ناپذير و ترسى دل تهى كننده است.
درحالى كه آيه قرآنى واكنش آزمند را در برابر شرّ يا پيشامدهاى زيانبار و تهديد كننده با (جزع) يعنى ناله از سر ناراحتى شديد وناشكيبايى بيان مى كند: (وإذا مسّه الشر جزوعاً) حديث از همين واكنش با (جبن خالع) ترسى كه دل آدم را خالى كند ياد مى نمايد.
جهتگيرى و رفتار كسانى را كه عنان خود را به اين محرك بسپارند، علاوه بر نازك نارنجى بودن، بخل، خسّت و دريغ ورزى از اعطاى نعمت هايى كه دارند، عبارت از مال اندوزى و شمردن دارايى و گنجينه يا حساب هاى بانكى، مى داند:
(واى بر هر ريشخند كننده عيبجويى، آن كه مالى فراهم كرد و آن را شمرد و اندوخت; مى پندارد اموالش او را پاينده مى دارد. چنان نيست، بى گمان در آن (آتش) در هم شكننده افكنده خواهد شد. و چه دانى كه آن درهم شكننده چيست؟ آتش افروخته خداست كه بر دلها بر آيد. بى گمان آن آتش بر آنان فروبسته است به صورت ستون هاى كشيده ممتد). همزه / 1 - 9
در آيات كنز يا مال اندوزى مى فرمايد:
(هان اى كسانى كه ايمان آوردند، بى گمان بسيارى از علماى يهود و علما يا زاهد نمايان مسيحى اموال آدميان را به باطل (و بدون انجام خدمت يا كار توليدى) مى خورند و راه خدا را بر مى بندند، و كسانى كه زر و سيم مى اندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند بايد آنان را به عذابى دردناك مژده دهى، به دورانى كه آنان را در آتش سرخ كنند، آن گاه پيشانى و پهلو و پشت آنان را بدان داغ نهند كه اين است آنچه براى خويشتن مى اندوختيد، اينك بچشيد آنچه را كه مى اندوختيد.) توبه/34ـ35
رفتار جالب ديگر دنياداران، ترس هاى بيجا و واكنش هاى شديد و بى تابانه در برابر خطرها و ضررهاى ناچيز و محافظه كارى افراطى آنان در مورد جان و مال و كس و كارشان است كه خدا با عبارت (واذا مسه الشر جزوعاً) وصف مى فرمايد و پيامبرش با (جبن خالع).
مطالعات روان شناسان عمقى بر روى مردم باختر زمين، بر صحت همين انسان شناسى دلالت مى نمايد. روان كاوان بر اين عقيده اند كه جاندوستى و مال اندوزى در مردم دنيادار، امتداد مراحل اوليه زندگى آنهاست. درمرحله اول زندگى، سائق اصلى، تحريك دهانى است. كودك ازمكيدن لذت فراوانى مى برد; سپس اين لذت از گازگرفتن، جويدن و بردن اشياء به دهان و ميل به بلعيدن آنها نيز حاصل مى شود. مشاهدات نزديك تر نشان مى دهد كه اين اعمال هرگز نشانه گرسنگى نيستند، بلكه فعاليت هاى مكيدن و گاز گرفتن و بلعيدن، خود به خود لذت بخش اند. آنها كم و بيش در دوران نوجوانى و بلوغ نيز باقى مى مانند.
آنان در رفتار اجتماعى همواره چيزى براى خود مى خواهند، با تقاضا، يا تحكم. روش خواستن شان حالت مكيدن دارد. حقايق و اعتراضات منطقى منصرفشان نمى كند. بر عكس، به اصرار خود ادامه مى دهند. مثل زالو به ديگران مى چسبند. به تنهايى حساسيت دارند و در مقابل آن واكنش نشان مى دهند گرچه تنهايى به مدت كمى باشد. ناشكيبايى در اين دسته از مردم آشكار است.
متعلقاتى را كه انسان شناسى اسلامى براى آز قائل است هرگز به انديشه روان كاوان و روان شناسان غربى نرسيده است. شمارى از آنها در اين آيه آمده است:
(عشق به خواسته ها از زن و فرزند و گنجينه هاى زر و سيم و اسبان نشاندار و رمه و كشتزار براى آدميان غيرمؤمن آراسته جلوه داده شده است، حال آن كه اينها بهره ورى زندگى دنياست و فرجام نيك نزد خداست). آل عمران / 14
گاهى آز به علم تعلق مى گيرد. حضرت على (ع) مى فرمايد:
(منهومان لايشبعان: طالب علم و طالب دنيا.)14
دو شيفته سيرى ناپذير هست: دانش پژوه، و دنيا طلب.

اختلال پذيرى دستگاه ادراكى

آسيب پذيرى ديگرى مربوط به ذهن و دستگاه ادراكى ماست. مردم تا وقتى در حالت عادى و انسانى باشند مانند نوجوانان و جوانان، دستگاه ادراكى شان درست كار مى كند. اما به مجرد آن كه زندگى پست را بر حيات آخرت يا طيبه ترجيح داده برگزيدند، همانچه با كفر به خدا، قيامت، پيامبران و حقائق ديگر ملازمه دارد ذهن، قدرت شنوايى و قدرت تشخيص و ديدشان دستخوش اختلال مى گردد و به تدريج از كار افتاده آنان را تبديل به مشتى غافل مى كند:
(ذلك بأنّهم استحبّوا الحياة الدنيا على الآخرة و إنّ الله لايهدى القوم الكافرين. اولئك الذين طبع الله على قلوبهم و سمعهم و أبصارهم و اولئك هم الغافلون. لاجرم أنّهم فى الآخرة هم الخاسرون) نحل / 107 - 109
اين بدان سبب است كه زندگى پست را خوش تر داشته بر آخرت ترجيح دادند و اين كه خدا گروه كافران را هدايت نمى كند. اينها هستند كسانى كه خدا بر دلهايشان و گوششان و ديدگان شان مهر نهاد، و آن گروه همان غافلانند. ناچار آنان در آخرت همان زيانكارانند.
وقتى كسى اراده اش را به زندگى پست جانورى محض يا زندگى دنيادارى تعلق داد و از هر چه جز آن چشم پوشيد و گوش به پيامى كه درباره امور معنوى و حيات طيبه باشد نسپرد و به اين موضوعات نينديشيد و فقط به فعاليت هاى پنج گانه (لهو و لعب و زينت و تفاخر و تكاثر) انديشيد، به گونه قهرى دستگاه ادراكى اش با اين وضعيت و امور و زندگى پست تطابق خواهد يافت، حس و شعور و عقلش در چارچوبه ماديات و زيستن يا دنيادارى اسير خواهد گشت، ديگر به اندرز و پند و دليلها و حجت هايى كه بر وجود آخرت، حيات طيبه، تقرب به خدا، فضائل، كمالات و ضرورت پيمودن صراط مستقيم حيات طيبه هست توجه نمى كند و نمى انديشد و خرد به كار نمى برد. پس بر دل و گوش و چشمش مُهر مى خورد يا به تعبير رساتر الهى (طبع مى گيرد)! غفلت خفيفى كه در ابتداى حركت انحطاط و اتخاذ زندگى پست داشت چندان شدت مى گيرد كه طبع و منش او مى شود و خودش تبديل به غافل مى گردد: (اولئك هم الغافلون).
هر كس سائقه هاى عضوى را كه تمايلات زيستى اند يا آنها و آز را كه تمايل سيرى ناپذير و غيرزيستى هستند معبود خويش بگيرد و راهنماى خويش گرداند، بى شك دستگاه ادراكى ش با آنها تطابق خواهد يافت و خردمندى را از دست خواهد داد، هر چند بر هوشش و زيركى اش بسيار افزوده شود:
(آيا نگريسته و انديشيده اى به كسى كه خداى خويش را هواى خويش (تمايلات خويش) گرفت و خدا او را در عين علمش (به اين كه خدايى دارد كه بايد از او اطاعت و او را عبادت كند) گمراه كرد (به دليل اراده مستقل و آزادى گزينشى كه به وى عطا فرموده) و برگوش او و دل او مهر نهاد و بر ديده عقلش پرده اى قرار داد; با اين حال، پس از آن كه خدا چنين كرد چه كسى مى تواند او را هدايت كند؟! آيا با وجود اين پند نمى گيرند؟) جاثيه / 23
(آيا با وجود اين، كسى كه بر حجتى از پروردگارش باشد مثل كسى است كه سوء رفتارش برايش زيبا و روا جلوه كرده است و خود پيروى تمايلات خويش كرده اند؟!) محمد / 14
خودشيفتگان كه همان دنياداران باشند، ضابطه كمال و برترى را خودشان و آنچه دارند مى دانند، و هر چه را كه خودشان ندارند بد مى دانند.
(و قال الذين كفروا للذين آمنوا لو كان خيرا ما سبقونا اليه) احقاف / 11
كسانى كه كافر شدند درباره كسانى كه ايمان آوردند گفتند: اگر آن (اسلام، ايمان، حيات طيبه، توحيد) خوب بود در دسترسى به آن بر ما پيشى نمى جستند.
همچنين آنچه كه نيكوتر از پول، ثروت، جاه، شهرت، زن، زيور، كاخ، باغ و مانند آن باشد انكار مى كنند. منكر كمالات و فضائل اند. حيات طيبه، بهشت و رضاى خدا ـ آن نيكوترين ـ را نابوده و زيست مى انگارند:
(وأمّا من بخل و استغنى و كذّب بالحسني… ) ليل / 8 - 9
و اما آن كسى كه بخل ورزيد و خود را ثروتمند و بى نياز پنداشت و آن نيكوتر ـ بهشت يا رضاى ايزد ـ را دروغ شمرد… .
آسيب پذيرى ديگرى نيز داريم كه باز ذهنى و ادراكى است، ولى بيش از آسيب پذيرى پيشين، پيرو عوامل خارجى است. و آن آسيب پذيرى ادراكى ما در برابر وسوسه ها و تهاجم هاى شيطان است. شرط اثر گذاشتن اينها نيز اراده و تصميم گيرى خود ماست. اگر به زشتكارى پرداختيم و يكى از زندگى هاى چهارگانه پست را براى خود برگزيديم، شياطين پياپى بر ما حمله آورده اثر خواهند گذاشت:
(… الشياطين. تنزّل على كل أفّاك اثيم) شعراء / 221 - 222
شياطين برهر بسيار بهتان زننده بسيار گناهكار فرود مى آيند.
(ما شياطين را سرپرست و قرين كسانى قرارداديم كه ايمان نمى آورند.)
اعراف / 27
(بى گمان آنان شياطين را به جاى خدا سرپرست و راهنماى خويش گرفتند.) اعراف / 30
مجموعه اين استعدادهاى منفى و آسيب پذيرى ها كه بر شمرديم و آنچه هنوز بدان متفطن نگشته ايم، استعداد منفى ديگرى براى ما به بار آورده است كه استعداد ستمگرى مفرط و جاهليت مفرط باشد. خداوند در اين آيه به آن اشاره مى فرمايد:
(انا عرضنا الامانة على السموات و الارض فأبين أن يحملنها و أشفقن منها و حملها الانسان إنّه كان ظلوماً جهولاً) احزاب / 72
با همين استعداد منفى است كه مى تواند به اسفل سافلين برود، و در طول تاريخ هم رفته است، و هم اكنون بسيارى از مردم در آن مرتبه پست قرار دارند كه هيچ موجود زنده ديگرى در آن نيست. اين مردم، قابل قياس با (گرگ) يا (گوسفند) كه امثال هوبز و نيچه الگوى مردم پست مى انگاشتند نيستند.

استعدادها و توانايى هاى مثبت

شعبه هاى مختلف روان شناسى تا وقتى به مسائلى چون ادراك حسى، عادت، تعامل و حتى هوش و فرديت مى پردازند هنوز از حوزه استعدادها و پديدارهاى مشترك انسان با جانوران پا فرا نگذاشته اند. چه، اين موضوعات كه در روان شناسى كار ـ تن شناختى، روان شناسى تكوينى، و روان شناسى عمومى مورد بحث است در ميان جانوران نيز قابل مطالعه مى باشد. در ميان جانوران حتى نوعى رابطه گيرى متقابل و رفتارهاى جمعى وجود دارد. تنها زمانى به استعدادها، امكانات و توانايى هاى مثبت ويژه آدميان مى رسيم كه پا را از اين حوزه مشترك فراتر نهيم. ولى بحث درباره استعدادها و توانايى هاى ويژه آدمى بدون اشاره به نقطه هاى اشتراك او با پاره اى از جانوران امكان ندارد.
مشتركات ساختارى آدمى با جانوران چون در وجود وى جاى مى گيرد ماهيتى ديگر مى پذيرد. هوش آدمى با همه شباهتى كه به هوش جانوران تكامل يافته دارد چيزى غير از هوش جانوران است. سائقه هاى عضوى نيز كه بنياد زيست مشترك آدمى و جانوران بر آن نهاده شده است در آدمى همان نيست كه در جانوران هست. مهم ترين سائقه هاى انسانى از قرار زير هستند:

1. سائق صيانت ذات

اين استعداد يا توانايى، محركى فطرى است كه حفظ و بقاى آدمى را بر عهده دارد; و خود از دو دسته سائق تشكيل مى شود:
الف. سائقه هاى عضوى
ب. سائقه هاى هيجانى يا دفاعى
دسته اول، به اعاده پيوسته و متناوب حالت تعادل حياتى در كالبد و اندام هايش مى پردازد، و دسته دوم به تأمين يا ايجاد فضاى حياتى پيرامون وى. كار دسته اول همانند مسؤوليت نيروى انتظامى نسبت به جامعه، و كار دسته دوم شبيه وظيفه نيروى دفاعى نسبت به آن است.
مى توانيم مجموعه اين دو دسته سائقه را تمايلات زيستى بناميم; زيرا كاركرد مجموعه آنها زيستن و بقاى ماست.

2. هوش، يا استعداد تسلط بر طبيعت

آدمى فعاليت هايى مانند غذا خوردن، نفس كشيدن و راه رفتن دارد كه بى ابزار انجام مى دهد، چنان كه فعاليت هايى دارد كه با ابزار به انجام مى رساند. حتى فعاليت هاى دسته اول را ممكن است به كمك ابزارهايى كه مى سازد بهبود بخشد. اين عمل را كه به مدد هوش انجام مى دهد فن مى خوانند. فن، ساختن ابزار و كاربرد آن براى رسيدن به منظورى به مدد هوش است. فن، بر پايه كار مبتنى بر فهم و محاسبه - كه ناشى از درك كردن و حدس زدن امكانات باشد ـ متكى است. فن، تنها درباره نتيجه حاصل از ارتباط وسيله ها و تغيير كميت ها و نسبت ها مى انديشد. از اين رو جزئى از خردگرايى به طور كلى به شمار مى آيد. آدمى به مدد هوشش فن را پديد مى آورد كه به وى اين توانايى را مى بخشد تا نيروى طبيعت را در برابر نيروى طبيعت به كار گيرد و از اين راه به طور غيرمستقيم به يارى طبيعت بر طبيعت چيره شود. اين چيرگى، بر پايه هوش و دانستن خاصى استوار است. آدم در پرتو هوش هم نيرو به وجود مى آورد و هم چيزهايى مى سازد. اين است معناى كرامتى كه خدا به انسان بخشيده است:
(ولقد كرّمنا بنى آدم و حملناهم فى البرّ و البحر)
و به يقين، ما آدميان را كرامت بخشيده بر زمين و دريا روان و چيره ساختيم.
امام سجاد(ع) با اشاره به آن عرض مى كند:
(الحمد لله الذى اختار لنا محاسن الخلق و أجرى علينا طيّبات الرزق و جعل لنا الفضيلة بالملكة على جميع الخلق فكل خليقته منقادة لنا بقدرته و صائرة الى طاعتنا بعزّته.)15
سپس خدايى را كه نيكوترين ويژگى هاى آفرينش را براى ما برگزيد و پاك ترين روزى ها را به ما ارزانى داشت و اين برترى را به ما بخشيد كه بر همه آفريده ها و موجودات تسلط و تملك پيدا كنيم، به طورى كه هر موجودى به قدرت خدا سر به فرمان ما نهاده است و هر آفريده اى به عزت خدا از ما اطاعت مى كند.

3. آگاهى از هستى خود

آدمى يگانه جاندارى است كه از هستى خود، آگاه است. هم بر توانايى ها و استعدادهاى مثبتش و هم بر توانايى ها و محدوديت هايش واقف است. ما حتى به گونه اجمال از امكانات و استعدادهاى نهادمان و از وجود اراده اى مستقل براى خود، آگاهى داريم. رفتار، گفتار، انديشه، احساسات و عواطفى را به خودمان نسبت داده آنها را از آن خود مى دانيم. همچنين براى خود اراده اى مستقل قائليم. بر پايه باور به اين جمله، براى خود احساس شخصيت كرده خود را از ديگران متمايز مى دانيم.

4. احساس شخصيت

آگاهى نسبت به خود يا خودآگاهى كه براى تعبير از واقعيت مورد نظر رايج تر است، احساس شخصيت را در ما بر مى انگيزد. جانوران كه مثل ما از ادراك حسى، عادت، تعامل، و حتى هوش و فرديت برخوردارند بر خلاف ما قادر به احساس شخصيت نيستند.
خودآگاهى و احساس شخصيت را كه از يكديگر تفكيك ناپذيرند، برخى با آگاهى از احوال درونى اشتباه مى كنند. حال آن كه اين دو، دو چيز متفاوت اند. آگاهى شخصى از احوال درونى مثل آن كه از درد خويش آگاه است جنبه ذهنى صرف داشته در تجربه هايى ظاهر مى شود كه فقط در دسترس شخص است. چنين آگاهى به الزام متضمن فاعل فعل يا (من) نيست. البته، وقتى ما از دردى رنج مى بريم، چون ما هستيم كه از آن رنج مى بريم از جهتى مى توانيم آن را به شخص خود ربط دهيم، ولى شك نيست كه در همين آگاهى ما خود را از تجربه درد جدا مى كنيم تا درباره آن داورى كنيم. اين، غير از خودآگاهى است.
خودآگاهى كه با آگاهى از احوال درونى فرق دارد در روان شناسى تكوينى هم مورد بحث قرار مى گيرد و در آنجا به تجزيه و تحليل رشد آن در دوره كودكى اول مى پردازد. جنبه صورى خودآگاهى، آگاهى از اين مطلب است كه ما شخص يا (من) هستيم. جنبه محتوايى آن با اهميت تر است. روان شناسان اجتماعى معتقدند خودآگاهى مانند آگاهى صرف، به نمود ساده و بسيطى تأويل پذير نيست، و چيزى را به وجود مى آورد وكاركردهايى دارد و بر طبق ساز و كارى عمل مى كند.

5. خرد

ما از موهبت خرد برخورداريم. ما نه تنها مى توانيم اشياء و اشخاص را از يكديگر تميز بدهيم، بلكه قادريم تصورى از جهان و بشريت داشته باشيم. تفكر داريم كه ما را قادر مى سازد به فراسوى حواس خود دست يابيم و به عمق اشياء و كنه امور پى ببريم. خرد ما را وا مى دارد و به ما يارى مى دهد تا به زيستن قانع نشده درباره نظام هستى بينديشيم و به مبدأ و معاد فكر كنيم و انگاره اى از كيهان بدست آوريم. در پى حل مسائل و گشودن گره مشكلات برخيزيم. ديناميسم تاريخ بشرى جزء جدايى ناپذير وجود خرد است و سبب مى شود تا آن را تكامل بخشيده دنيايى بهتر و برترى براى خود خلق كند. محرك فطرى حقگرايى ما را بر مى انگيزد تا به هر چه و هر مرحله اى مى رسيم ناراضى و سرگشته باشيم و اين ناخشنودى و سرگردانى ما را به كنجكاوى و جست وجوى راه حل و چاره تازه اى وا دارد. و باز خرد است كه به اين كنجكاوى همت مى گمارد و راه حل و چاره مى جويد.

6. آگاهى از خدا، و از نيك و بد

خداى متعال هم آگاهى از خودش را در سرشتمان نهاده است و هم آگاهى از نيك و بد را. درباره آگاهى ما از خودش مى فرمايد:
(و (بيادآر) زمانى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنان را بگرفت و آنان را بر خودشان گواه كرد كه آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى، گواه شديم. مبادا در دوران قيامت بگوييد كه ما غافل از اين بوديم). (اعراف / 172)
و با اشاره به آدمى مى فرمايد:
(وهديناه النجدين) بلد / 10
دو راه نمايان و برجسته نيكى و بدى را به او نشان داديم.
(آن كه بيافريد پس به هر يك از هر چيز به اندازه داد; و آن كه تقدير فرمود پس راه نمود). اعلى / 3 - 2
امام زين العابدين (ع) خدا را بر اين دو نعمت ساختارى سپاس برده عرض مى كند:
(الحمدلله… على ما عرّفنا من نفسه و ألهمنا من شكره.)16
سپاس خدا را كه خودش را به ما شناساند و عمل صالح شكر گفتنش را به ما الهام كرد و ما را بر آن بسرشت.
آگاهى از نيك و بد اعمال، زندگى ها، و اشخاص، خاصيت و توانايى ساختارى پراهميتى و همان است كه دين و اخلاق و فلسفه و فلسفه سياسى، آن را موضوع خود ساخته اند. انديشه اخلاقى در هيچ يك از انواع جانوران به چشم نمى خورد. انسان اگر توانايى تميز نيك از بد، و روا از ناروا را نمى داشت، امر و نهى را هم نمى توانست بفهمد و در زندگى و رفتارش به كار بندد. اين معنى را خداوند در كنار حقايق ديگرى از ساختار آدمى بدين عبارت الهام مى فرمايد:
(و اى آدم، تو و همسرت در آن بوستان مسكن گيريد، پس هر گونه و هر جا و هر چه خواهيد بخوريد و نزديك اين درخت مشويد كه ستمكار خواهيد شد). (اعراف / 19)

7. حافظه

حافظه آدمى با ظرفيت فوق العاده و رو به افزونى جزء ديگرى از ساختار است كه او را در مقامى شامخ و بسى بالاتر از حيوانات مى نشاند. امام على بن ابى طالب (ع) مى فرمايد:
(كلّ وعاء يضيق بما جعل فيه، الاّ وعاء العلم فانه يتّسع.)17
هر ظرفى با قرار گرفتن چيزى در آن از ظرفيتش كاسته مى شود، جز ظرف علم ـ يا حافظه ـ كه بر اثر ظرفيتش افزايش مى يابد.
حافظه كه داشتنش شرط اصلى ماندگارى موجود زنده است در ساده ترين موجودات زنده وجود دارد. خاصيتى كه حيوان را از گياه متمايز نموده به آن برترى مى بخشد حافظه است. چه، فقط حافظه است كه مى تواند غريزه ها و انعكاس هاى عصبى شرطى را بر پا نمايد.
حافظه هم مانند غريزه نياز ندارد در مغز تكامل يافته اى جاى گزيند.
انسان، به درجاتى از آزادى و عمل گزينشى آگاهانه رسيده است كه با هيچ جاندارى قابل مقايسه نيست، و اين از جمله معلول حافظه خاص پرقدرت و ظرفيت اوست.
ما حافظه تاريخى داريم. مى توانيم گذشته را به يادآوريم و آينده را مجسم نماييم و بر پايه همين توانايى قادريم براى آينده و سرنوشتمان برنامه ريزى كنيم. انسان يگانه موجود زنده اى است كه قدرت تدبير دارد.

8. اراده

اراده سريرى است كه وجود ما بر آن تكيه زده است. سازنده شخصيت ما و جوهرش، اراده ماست، (خود) واقعى ماست. توانايى تصميم گيرى مستقل در ميان انگيزش هاى ناهمگون سائقه هاى عضوى، و سائقه هاى هيجانى، آز و تأثيرات مداوم محيط اجتماعى و طبيعى، توانايى بروز امكانات نهفته خويش، توانايى گزينش در ميان گزينه هاى گونه گون و ناهمگون، و آمادگى براى قبول مسؤوليت.
اين استعداد و توانايى كه از آن با (آزادى انسان) هم تعبير مى شود و مراد از آن تعبير، آزادى تكوينى وى در ميان عوامل فيزيولوژيك و اجتماعى و طبيعى است، مهم ترين جزء ساختارش را تشكيل مى دهد.
شايد امانتى كه خداوند در آيه 72 احزاب از آن ياد فرموده و وجه تمايز آدمى از ساير آفريدگان مى داند همين آزادى تكوينى و اراده مستقل از عوامل ساختارى و محيطى باشد:
(بى گمان ما امانت را بر آسمان و زمين و كوهساران عرضه كرديم، پس از اين كه آن را بر دوش گيرند خوددارى نمودند و از آن بهراسيدند و آدمى آن را بر دوش كشيد زيرا كه وى ستمكارى بسيار نادان بود، تا خدا مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را عذاب كند و خدا توبه مردان و زنان مؤمن را بپذيرد و خدا آمرزنده اى مهربان است).
(احزاب / 72-73)
چه، داشتن اراده و آزادى تكوينى و توانايى گزينش، شرط اصلى داشتن و بر عهده گرفتن مسؤوليت رفتار و كار و زندگى است; و تنها با تحقق آن، پاداش و كيفر ديدن عادلانه و حكيمانه تواند بود، و مرد و زن منافق و مشرك، شايسته عذاب، و مرد و زن مؤمن، شايان آمرزش توانند شد.
وجود اراده در وى است كه به او امكان مى دهد تا از استعدادها و توانايى هاى مثبت ساختارى و از نيروى طبيعى و حتى از همنوعانش به نفع يا صلاح خويش بهره ببرد و نيز بر ضعف هاى ساختارى خويش كه او را آسيب پذير مى سازند چيره آيد. در ميان جانوران تنها اوست كه ناگزير از پيروى غرائز طبيعى و يا سازگارى با محيط طبيعى نيست، بلكه در برابر هر دو عامل كه يكى درونى و ديگرى بيرونى است استقلال نشان مى دهد و سرپيچى مى كند.
آن دسته از عوامل ساختارى كه انسان را كرامت مى بخشند و كارى مى كنند كه ديگر حيوان نباشد عبارتند از حقگرايى، اراده، حافظه، آگاهى از نيك و بد، و تميز آن دو…
اراده، آن توانايى ارزنده و كريمانه اى است كه ما را از همه خلق جدا ساخته دردانه خدا مى گرداند. چه، از طريق اراده است كه اراده الهى و مشيتش به تحقق مى رسد. اراده با اين كه به ما مسؤوليت اعمالمان را مى بخشد و مستوجب پاداش و كيفر مى شود جز بامشيت الهى مؤثر نمى افتد و كار نمى كند. چنان كه تحقق حوادث طبيعى نيز بسته به مشيت الهى است:
(… فاذا جاء امر الله قضى بالحق) مؤمن / 78
پس وقتى امر خدا بيايد كار به انجام مى رسد و تحقق مى پذيرد.
و درباره امرش مى فرمايد:
(انما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون) يس / 83
در مورد كاركرد اراده انسان و تعلقش به پيمودن راه ديندارى و تقرب مى فرمايد:
(إنّ هذه تذكرة فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلاً. و ما تشاءون إلاّ أن يشاء الله)
انسان / 30
بى گمان، اين قرآن يادآورى و هشدارى است، پس هر كس خواست راهى به سوى پروردگارش برگزيند، و نمى خواهيد مگر اين كه خدا بخواهد.
(إن هو إلاّ ذكر للعالمين. لمن شاء منكم إن يستقيم. و ما تشاءون إلاّ أن يشاء الله رب العالمين) تكوير /29
آن جز پندى براى عالم هاى آفريدگار نيست براى هر كس از شما كه بخواهد خود را بر آن پند تطبيق دهد، و نمى خواهيد مگر آن را كه خدا پروردگار عالم هاى آفريدگان بخواهد.
اين آيات دلالت دارند كه امورى كه انسان قادر است آنها را اراده كند جز اين كه خدا اراده تحقق آنها را بفرمايد تحقق نمى پذيرد. همچنين اين معنى را مى فهمانند كه اراده آدمى در راستاى اراده پرودگار اوست و خداست كه اين توانايى تكوينى را به انسان بخشيده است. اگر كار خيرى از او سر مى زند به مشيت و به اذن پروردگار است و هرگاه كار بدى از او سر مى زند كه به اراده او نيز هست، به مشيت و به اذن پروردگار است، بى آن كه اراده مرتكب يا مسؤوليت او را از او سلب كرده باشد.
در عمل، همه ما با اندك تأملى در مى يابيم كه توانايى گزينش زندگى و گزينش بسيارى از راه كارها را داريم، هم قادريم راه كار ستمگرانه و بدى را انتخاب نماييم و هم مى توانيم راه كار عادلانه، خيرخواهانه، يا پسنديده و خوبى را برگزينيم. نسبت راه كارهاى فراوان و ناهمگون به ما يكسان است و توانايى انجام هر يك را به اندازه آن ديگرى داريم يا اگر يكى آسان تر و ديگرى دشوار است باز از ما سلب قدرت انجام نمى كنند. در انجام يا ترك هر كارى نيز همين وضع براى ما مشهود و معلوم است. پس در مى يابيم كه كارهاى ما بيش تر اختيارى و تابع اراده ما و در عين حال با قضا و قدر مشيت الهى هماهنگ هستند. چه، قضا و قدر به اين معنى است كه اشياء در نظام ايجاد و خلقت، صفت وجوب و لزوم دارند يعنى هر موجودى و هر حالى كه آن موجود پيدا مى كند يا به خود مى گيرد، همه از ناحيه خداى سبحان تقدير و اندازه گيرى شده و جزئياتش وخصوصيات وجود و اطوار و احوالش همه براى خدا معلوم و معين است و از نقشه و طرحى كه نزد خداست تخلف نمى كند.
با وجود اين، اراده يا توانايى گزينش راه خير و شر، و انتخاب حيات طيبه يا يكى از زندگى هاى پست كه مقدمه و مايه اصلى توانايى بر اعتلا و انحطاط باشد، ارزنده ترين جزء وجود آدمى به شمار مى آيد. به همين جهت، كرامت منظور در آيه هفتادم سوره اسراء، اختصاص دادن آدمى از ميان همه موجودات جاندار و بى جان، به داشتن اراده است كه پيش از توانايى هاى ديگرش ياد شده كه عبارتند از گردش در زمين و دريا، و استفاده از روزهاى طيبه و پاك، و ساير امتيازاتى كه در اين زمينه ها نسبت به بسيارى از موجودات دارد.
اگر چه بنياد اعضاى انسان مانند حيوانات، مادى و شيميايى است و بايد بخورد، بخوابد و توليد مثل كند، باز قادر است بر خلاف همين بنياد و تمايلاتش عمل كند و در واقع با آن بستيزد. و همين، تفاوتى را براى انسان ثابت مى كند كه كرامتش در مقايسه با جانوران را بدان مديون است. هرگاه در شخصى استقلال در برابر سائقه هاى عضوى، و آزادى گزينش و گزينش اخلاقى از بين برود ارزش انسانيش را از دست مى دهد.

9. آگاهى از ضعف ها و امكانات ساختارى و محيط

آدمى قابليت اين را دارد كه به محرك هاى باطنى خويش و به عوامل محيطى مؤثر در زندگى و رفتارش پى ببرد; و با اين پى بردن و آگاهى براى سيطره بر آنها و تنظيم و هدايت آنها درجهت تعالى و رشد خويش بكوشد.

10. حقگرايى يا حنيفيت

پديدارهاى مشهور و شناخته شده اى چون رفتارهاى احسان، ايثار، فداكارى، عواطف، دلسوزى، همدردى، استعداد رشد و كمال جويى، و تعالى، از ديد انسان شناسى اسلام، قائم به محرك فطرى حقگرايى است; چنان كه اگر اين گرايش فطرى نمى بود هيچ يك از اين رفتارها از آدمى سر نمى زدند و اساساً استعداد و امكان رشد و كمال جويى و تعالى در جهان نمى بود. حقگرايى، علاقه موروثى به كمالات و فضائل، به كارهاى نيك، به مردم صالح و ديندار و نيكوكار، به دين و پيامبران، به مسجد و معبد; و نيز توانايى تحقق صفات كماليه الهى در خويشتن است.
فقط با وجود اين محرك فطرى در بشر خداوند از او مى طلبد كه سراپاى وجودش را بر دين ـ يا آموزه ها و توصيه هاى وحيانى ـ منطبق سازد و صراط مستقيم تقرب را بپيمايد:
(فأقم وجهك للدين حنيفاً فطرة الله التى فطر الناس عليها) روم / 30
پس سراپاى وجودت را بر دين مطابق آر، در حالى كه حق گرا باشى، حق گرايى فطرتى خدايى است كه آدميان را بر آن سرشته است.

نشانه ها وجلوه هاى حقگرايى

پديدارهاى بسيارى در تاريخ و جامعه دلالت صريح و قطعى بر وجود حق گرايى فطرى آدمى دارند و جلوه هايش به شمار مى آيند. به بيان دقيق تر، مجموعه هاى بسيار از پديدار هست كه هر يك بر علاقه و شورى خاص دلالت كرده زاييده آن به شمار مى رود. دست كم ده علاقه را كه جلوه هاى گوناگون حق گرايى اند مى توان بر شمرد كه هر يك سبب پديدارهاى مستمر و بى شمارى درجامعه است.

1. علاقه به كمال و فضائل

فضائلى چون عدالت، انصاف، عفت، راستى، درستكارى، دليرى و تقوى همواره محبوب بشر بوده است. پيامبران، علماى اخلاق و مصلحان اجتماعى با استفاده از همين عشق و علاقه مردم توانسته اند كار خود را پيش ببرند.
2. عشق و احترام به شخصيت هاى صالح، نيكوكار، بخشنده و با فضيلت; احترامى كه هر كس در دلش نسبت به اشخاص نيكوكار، استاد، معلم، مربى، روحانى، منعم و خدمتگزار احساس مى كند; و تكريم وتمجيدى كه نسبت به ايشان به عمل مى آورد پديدارى عالمگير و هميشگى است.
3. علاقه به ارزشيابى، ارزشگذارى و طبقه بندى امور، پديدارها، اشخاص، حالات، صفات و كيفيت ها.
بشر همواره به اين سه كار همت گماشته است و طى آن كارها را از لحاظ فايده و اثرى كه بر روى خودش و سايرين مى گذارند شناسايى، طبقه بندى و درجه بندى مى كند و بعضى ابزار يا وسيله براى با ارزش ترها مى انگارد. به طورى كه اين پرسش هميشه براى هر شخص مطرح است كه هدف از اين يا آن كار چيست يا چه فايده اى دارد؟ چه سودى دارد يا چه مصلحتى براى بشر در آن نهفته است؟ حتى اگر بشنود خدا انسان و جهان را آفريده است مى پرسد: براى چه آفريده است؟ سؤالى كه خدا در همه وحى ها و پيام هايش به مردم جوابش را مى دهد: (ليعبدون) تا مرا بپرستند، پرستشى كه طى فرايند تقرب به خداى عزيز حكيم رحمان رحيم است.

4. علاقه به حيات برتر

مردم در جست وجوى معنايى براى زندگى خويش اند. مى خواهند رفتارشان معطوف به چيزى ارزشمندتر و بالاتر از زيستن و رفع نيازهاى جسمى باشد. مى كوشند خور و خواب و خشم و شهوت را مقدمه و وسيله اى براى آنچه والاتر است جلوه بدهند. حاضر نمى شوند خود را با حيوانات برابر و هم شأن بگيرند. همواره به فراسوى حوزه بقا و زيستن گرايش دارند.
نه تنها علاقه به حياتى برتر از زيستن و امور و حركات جانورى پذيرفته متفكران و دانشمندان علوم اجتماعى است كه حوزه اى غير فيزيولوژيك در زندگى مردم توجه همه را به خود جلب كرده تا آن را با اهتمام و اعجاب وصف ناپذيرى مورد بحث و بررسى قرار دهند. بخشى از اين حوزه را فقط با حقگرايى فطرى مى توان بيان علمى كرد. بدون فرض وجود آن نمى توان پديدارهاى آن را تحليل كرد. اين همان چيزى است كه اديان از آغاز تاريخ بر آن تأكيد ورزيده و حتى براى پرورش و شكوفايى آن نازل شده اند. علماى غيرمتدين كه نخواسته اند انسان شناسى دينى را بپذيرند با انكار اين محرك فطرى خويشتن را از حل عمده ترين مسائل علوم اجتماعى و تحليل شگفت انگيزترين پديدارهاى تاريخى و اجتماعى محروم و عاجز گردانيده اند.
اگر (نهاد) آدمى در سائقه هاى زيستى، يا در آن و آز به اضافه هوش و خرد خلاصه مى شد، بى شك فعاليت هاى ما همواره بر مدار زيستن و بهره گيرى بى پايان كه مقتضاى چنين نهادى است مى گشت; جايى براى خدمت به همنوعان و خيرخواهى و احسان نمى ماند; همه اسير خودخواهى بوديم و هيچ كس از منافع خود به نفع يا به مصلحت ديگران چشم نمى پوشيد و مايل به فداكارى و ايثار و گذشت نمى بود. حال كه چنين نيست فعاليت ها و اعمالى كه از حدود مقتضيات زيستى و (خود) جانورى وحتى دنيادارانه بيرون است از كجا پديد مى آيد و چه علت و محرك و مجوّزى دارد؟
آلبر سوئر (1712 - 1778) مى نويسد:
(اگر درطبع آدمى ميل به كمال وجود نداشت و گرايشى نسبت به حياتى غنى تر و والاتر در كار نمى بود، و به عبارت موجزتر اگر ما داراى غريزه اخلاقى نبوديم اين احساسات اخلاقى و اين تصورات و انديشه هاى اخلاقى توجيه شدنى نبودند. پس ريشه و اساس اخلاقيت را در همين ميل به كمال و نياز عميق و شگرف انسان به سوى تعالى بايد جست وجو كرد).18
5. علاقه به دانايى، شناسايى واقعيت جهان، و كشف حقايقى كه ربطى به زيستن و كار روزانه ندارد يا به انگيزه سودآورى و درآمد نيست.
تلاش هاى خستگى ناپذير متفكران، حكيمان، و دانشمندان به منظور كشف حقايق و طلب علم و معرفت، و مجاهدت پژوهشگران و مكتشفان بيش تر به انگيزه مادى يا كسب سود و جاه و شهرت نيست. محقق و مكتشف مى تواند اولين كشف يا حاصل تحقيقش را به پول و منزلت اجتماعى برساند. ولى بيش تر اين كار را نمى كنند و تا آخرين لحظه عمر سرگرم كشف حقيقت و دريافت آن مى مانند. كاربرد نظريات و كشفيات علمى نيز چيزى جدا از نيل به آنها نيست.
انسان به گونه فطرى گرايش به اين دارد كه واقعيت جهان و نظام هستى را بشناسد و با آن ارتباط برقرار كند. طى اين فرايند معرفتى و ارتباط گيرى، احساس اعتلا مى كند و زمينه فكرى و عاطفى براى ايمان و عمل صالح و همدلى و همدردى با همنوعان در او فراهم مى آيد.

6. علاقه به زيبايى

اين علاقه كه از تجليات حقگرايى بشر است دركار هنرى ظهور مى يابد. كار هنرى عبارت از آفرينش زيبايى است. كشف تناسب و ديگر ويژگيهاى زيبايى پس از انگيزش حقگرايى صورت مى پذيرد و به ذهن هنرمند الهام مى شود. آفرينش زيبايى، كارى سودجويانه يا در خدمت حس بقا نيست. هنرمند هر چه را كه در ذهن دارد مى سترد تا نقش آنچه را كه آرزو دارد و بدان اميد مى ورزد بر لوح بنگارد.
زيبايى، تمنايى است كه تجسم مى يابد و حقيقتى كه واقعيت مى پذيرد. آثار گرانقدر هنرى در ذات خود چيزى فراتر از سطح جامعه و موجودات درون آن است كه خلق آنها كوشش عظيمى براى فرا بردن جامعه و بر نشاندن مردمش به قله رفيع محتواى آن آثار است. هرگاه هنرى شكل خاصى ازجامعه و واقعيت هاى خوب و بدش را ترسيم كند، بدون آن كه قصد آشكار كردن افق تازه و والايى هاى بسزا در آن نهفته باشد هنر نيست.
7. ديگرخواهى و مهرورزى نسبت به ديگران
محرك صيانت ذات كه بقاى ما در گرو آن است تنها پرواى جان و مال و حيثيت خودمان را دارد و ما را به كارى براى ديگران نمى خواند، مگر آن كه در آن كار نفعى يا ضررى از ما نهفته باشد. اما در زندگى همه ما كوشش ها و مهرورزى ها نسبت به ديگران ديده مى شود كه هيچ يك از آن ها نمى تواند معلول حسى صيانت ذات يا آز ما باشد. اين غيرخواهى و خيرخواهى براى ديگران و مهرورزى نسبت به ايشان محركى جز حقگرايى ندارد.
جلوه گاه اين وجه حقگرايى، دل است، چنان كه جلوه گاه وجه زيبايى پرستى آن آثار هنرى و آفرينش هنرى است. حقگرايى در دلى كه صحنه عواطف باشد به گونه رفتار هيجانى مهر سر مى زند. مهر، علاقه و عشقى است نه به چيزهاى مصرفى ومالك شدن يا به جفت و همسر و ساير چيزهايى كه براى زيستن مفيد هستند، بلكه به همنوعان كه با رفتار بخششگرانه و احساس همراه است.

8. علاقه به روشنايى، تابش، درخشش، بزرگى و جلال

همه ما اين علاقه را در خود احساس مى كنيم. از تاريكى نفرت داريم، همچنين از كوچكى و حقارت; و روشنايى و بزرگى و درخشندگى و تابندگى و جلال و شكوه را دوست مى داريم. چيزهاى دوست داشتنى را به ماه و ستاره و خورشيد تابان تشبيه مى كنيم. عظمت مردان را با بلندى و بزرگى كوه و قله اش بيان مى داريم و از درخشش و تابش براى وصف محبوبيت و ارجمندى و قدر علم و دانايى يا پاكدامنى زنان با عظمت استفاده مى كنيم.
خداوند هم علاقه ما را به روشنايى چون عشقمان به دانايى مى داند و نفرتمان را از ظلمت با بيزارى مان از كورى و نادانى و عدم بصيرت برابر مى شمارد و تضاد اينها را با هم براى ما امرى بديهى مى داند و مى فرمايد:
(بگو: آيا نابينا و بينا برابرند؟ ! مگر تاريكى با روشنايى برابر است؟!) (رعد / 16)
(كور با بينا برابر نيست و نه تاريكى با روشنايى برابر است). (فاطر / 20)
آن گاه با شرح حركات و رفتار و انديشه ها و حالات ابراهيم خليل از كاركرد خرد و حقگرايى و ربط معرفت با محرك شريعت تاريخ پرده بر مى گيرد و مى فهماند كه آنچه باعث مى شود كسى از پى شناخت خالق برود و معبود حقيقى و منعم پروردگار را بشناسد حقگرايى فطرى است. داورى هاى وى نيز تحت تأثير علائقى است كه در نهادش نهفته اند و در كارند. علائقى كه نيروى محركه رفتار و حتى انديشه آدمى اند و سنخيتى با دانايى و معرفت ندارند:
(پس چون شب بر او دامن گسترد اخترى را بديد; گفت: پروردگار من است. آن گاه چون غروب كرد گفت: غروب كنندگان را دوست ندارم. و چون ماه را تابان ديد گفت: اين پروردگار من است. پس چون فرو شد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدايت نكرده بود بى شك از گمراهان بودم. پس چون خورشيد را تابان ديد گفت: اين پروردگار من است، اين بزرگ تر است. پس وقتى غروب كرد گفت: اى قوم من، براستى من از آنچه شريك (خدا) مى گيريد بيزارم. من سراپاى وجودم را درحالى كه به توحيد گراييده ام با كسى برابر مى نهم كه آسمان ها و زمين را بيافريد. و من از مشركان نيستم.) (انعام / 76 - 79)
حقگرايى، ابراهيم را مثل هر كسى به شناسايى پيرامون و هر چه در كيهان است و به طبقه بندى و درجه بندى هر چيز و هر امر و هر كس كه مى شناسد بر مى انگيزد و به داورى درباره آنها با معيار درخشندگى، بزرگى، بقا يا جاودانگى و قائم به ذات بودن، تا (حيّ قيّوم عظيم قدير حكيم) را بشناسد. و پس از شناسايى، سراسر وجودش را با او تطبيق دهد و طى پرستش توحيدگرايانه و به دور از شرك و انبازگيرى، به صفاتش متخلق گرداند تا به او تقرب جسته باشد. پس در ظلمت شب از تاريكى مى رمد و به سوى ستاره درخشنده اى كه شايد زهره را بهتر مى شناسد و مى بيند افول و غروب كرد از افول و غروب و ناپايدارى نفرت مى كند و از تاريكى و فنا و باطل مى رمد. (گفت: غروب كنندگان را دوست ندارم). علاقه به بزرگى و جلال، او را متوجه ماه مى كند با افزايش معرفتش ماه را نيز ناپديدار مى يابد و در ضمن نسبيت و ناپايدارى معلومات خويش و حقارت عقلش را در قياس با حقايق عالم در مى يابد و مى داند همان طور كه ستاره و ماه و خورشيد درجاتى از تابش و بزرگى را به نمايش مى گذارند، معرفت آدمى هم نسبت به دانايى آفريدگارش كه خالق ماه و ستاره و خورشيد هم هست درجه پستى ا
ست و معرفت هاى او در افزايش و كاهش است. پس به هدايت آفريدگار عليم حكيم نياز دارد.
قرآن مى خواهد اين نكته را هم بفهماند كه خرد و انديشه و معرفت هر چند براى رهيابى بشر لازمند اما كافى نيستند. مهم تر از آن حقگرايى است كه حتى انديشه را تصحيح مى كند و به حقيقت مى رساند. سرانجام، نقش اراده يا خود حقيقى انسان است كه پس از شناخت همه چيز بايد تصميم بگيرد خدا را معبود خويش بگيرد يا ديگرى را، و خدا را توحيد گرايانه بپرستد و به او تقرب جويد يا كسى و چيزى را در كنارش معبود گيرد و شرك ورزد؟ دو راهى هاى اصلى را كه در برابر هر انسانى پديدار مى شوند نشان مى دهد تا بتواند راه رشد را پيش گيرد.

9. علاقه و عزت

عزت، حالت اقتدار، شكست ناپذيرى، ايمنى و صلابتى است كه عوامل انحطاط آور و زيان آور نتواند در آن رخنه آرد يا آن را بفرسايد. فسادناپذيرى را هم شامل مى شود. استحكام و تأثيرناپذيرى در برابر وسوسه ها و دسايس شيطان هاى پنهان و آدمى هاى شيطان صفت يا مهاجمان فرهنگى و در برابر فريبناكى دنيا و گناه را نيز در بر مى گيرد. عزت، مصونيت در برابر عوامل فساد و انحطاط و گمراهى است. عصمت همين مصونيت از طريق توأم خدادادى و اكتسابى است.
از ديد انسان شناسى اسلامى، هر كس طالب عزت است، ولى در تشخيص مصداق آن دچار اشتباه مى شود.
(هر كس عزت مى خواهد بداند كه عزت جملگى مال خداست. پديدارهاى طيبه (ايمان، تقوى، توكل، تسليم و رجا) به سوى خدا صعود مى كنند و عمل صالح ـ يا عبادت ـ آنها را به بالا مى برد.) (فاطر / 10)
شايد ايمنى در برابر عوامل فساد و منحط كننده يا سلامتى كه ما را به جنات و عيون در مى آورد همين عزت باشد يا لازمه اش:
(ان المتقين فى جنّات و عيون. ادخلوها بسلام آمنين) حجر / 45 - 46
دانشمندان علوم اجتماعى به نياز مهمى كه سواى تغذيه جسمى و نيازهاى فيزيولوژيك است پى برده آن را نياز به امنيت يا ايمنى مى نامند.19

10. عشق به بقا و جاودانگى

خدا براى تفهيم وجود اين علاقه شديد در نهاد آدمى، اشاره به فريب خوردن آدم و حوا از شيطان كرده مى فرمايد شيطان در وسوسه خود براى برانگيختن آدم و حوا به خوردن ميوه ممنوعه اى كه هيچ فايده زيستى و ضرورت زيستى نداشت به آنان گفت كه خوردن آن ايشان را به جاودانگى نائل مى آورد; و بدين سان به اشتباه افتاده مرتكب خوردنش شدند.
نفرت و ترس ما از مرگ هم معلول همين علاقه بوده جنبه منفى آن را تشكيل مى دهد. چون عشق به بقاى مطلق و حيات سرمدى داريم، از نيستى و مرگ مى هراسيم. مؤمنان كه به حيات آخرت و بقاى در دو زندگى برزخى و قيامت پس از مرگ يقين دارند، مرگ را انتقال به حيات برزخى دانسته از آن هراس ندارند و فقط نگران كم و بيش اعمال صالحه، و ارتكاب گناهان خويش اند. ولى كافران يا از نيستى وحشت دارند و يا از بى توشه عمل صالح بودن و بار گناهان، پس همواره نگران مردن و مجازات آخرت اند.

11. اميد به آينده اى بهتر

پديدار فوق العاده مهمى كه بر جامعه و تاريخ تأثير داشته، ولى ازمقوله علائق تشكيل دهنده حقگرايى و ساير عناصر نهاد آدمى نيست اميد به آينده اى بهتر است. وضع نفسانى طيبه اى است كه انسان آن را درخودش ايجاد مى كند. در فرايند ايجادش البته حقگرايى در مقام يك محرك فطرى اولين حلقه از زنجيره علل به شمار مى آيد. اين پديدار به ويژه به سبب علاقه به حيات برتر در وجود انسان تكوين مى يابد. اميد، پا به پاى ايمان تكوين يافته رشد پيدا مى كند. علاقه به كمال و علاقه به جاودانگى هم در تحريك آدمى به ايجادش مؤثرند. اين معنى پس از آن كه اميد را به دقت و به خوبى شناختيم واضح خواهد گشت.
نخست بايد بدانيم اميد، نه باور يا ايمان است و نه آگاهى، معرفت، ميل، علاقه، و محرك فطرى. ولى آگاهى، معرفت، محرك فطرى، حقگرايى، اراده شخصى و وضع نفسانى ايمان در تكوين آن مشاركت دارند.
آن گاه و پيش از هر چيز ديگر بايد بدانيم اميد بر خلاف آگاهى، معرفت، و ايمان، به زمان گذشته يا چيزى كه به گذشته و تاريخ تعلق داشته باشد تعلق نمى گيرد. حتى به اكنون و حال هم بى علاقه است. فقط متوجه آينده است. اميد به حادثه اى كه رخ خواهد داد يا احتمال و امكان وقوعش در آينده هست تعلق مى گيرد، به رشد و تقربى كه صورت خواهد گرفت، به بهترى و برترى، به تحول كيفى، به بركت و رحمتى كه خدا نازل مى فرمايد، به ارتقاى شخص اميدوار در مراتب انسانيت و مراتب حيات طيبه، به حيات برترى كه ممكن است داشته باشد، و به تغيير كيفى اجتماعى مطلوب.
اميد با ايمان و آگاهى و احساس و دلبستگى و شور و شوق زندگى آميخته است و نيرويى را در بطن خود دارد كه آماده كاربرد يا درحال كاربرد پيوسته و پرشتاب است.
اگر اميد به خداوند تعلق مى گيرد به اعتبار رحمت خاصه رحيمى اوست كه خود وعده اش را به نيكوكاران و صالحان داده است و به اعتبار اراده اش كه به يارى مستضعفان و رساندن شان به حاكميت و مالكيت و رهايى تعلق گرفته وخود از آن پرده برداشته است و داور دوران حساب و پاداش و كيفرى است كه پس از مرگ هر كس و پس از قيامت خواهيم داشت:
(به راستى در وجود آنان (ابراهيم و پيروانش) سرمشقى نيكو است براى شما، براى كسى كه خدا و دوران آخرت را اميد برد. و هر كه روى بگرداند پس بداند كه خداست كه بى نياز ستوده است). (ممتحنه / 6)
دوران آخرت كه موضوع اميد است، پس از مرگ هر كس و پس از قيامت وى روى مى دهد و رخدادى آينده است (عنكبوت / 36) موضوع ديگر اميد، رحمت عامه و رحمت خاصه اى است كه انتظار نزولش را بر خود يا ديگران داريم:
(و اگر در پى رحمتى كه آن را از پروردگار اميد دارى روى از آنان برتابى، بايد كه به ايشان سخنى نرم بگويى.) (اسراء / 28)
(بى گمان، كسانى كه ايمان آوردند و كسانى كه هجرت كردند و در راه خدا جهاد كردند آنان رحمت خدا را اميد مى برند، و خدا آمرزنده اى صاحب رحمت خاصه رحيمى است.) (بقره / 218)
(كسانى كه كتاب خدا را مى خوانند و نماز بر پا داشتند و از آنچه روزى آنان كرديم در پنهان و آشكارا انفاق كردند اميد به داد و ستدى دارند كه هرگز كاستى نياورد، تا خداوند مزدهاى ايشان را تمام ادا كند و از فضل خويش به آنان بيفزايد كه او آمرزنده اى سپاس پذير است.) (فاطر / 29 - 30)
(وهر كس ديدار پروردگارش را اميد مى برد بايد كار شايسته كند و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نسازد.) (كهف / 110)
(كسى كه اميد به ديدار خدا دارد بايد بداند كه وقت موعود خدا قطعاً آمدنى است و او شنوايى داناست. و هر كس جهاد كند جز اين نيست كه به مصلحت خويش جهاد كرده باشد، زيرا كه خدا از عالم هاى آفريدگان بى نياز است.) (عنكبوت / 5 - 6)
در لابه لاى آيات گذشته شرط اميدوار بودن به رحمت خاصه و رحيمى خدا، مجاهدت، كار شايسته، عبادت توحيدگرايانه و بى شائبه ريا، قراءت قرآن، اقامه نماز، انفاق از هر چيزى كه دارد در پنهان و آشكارا، ايمان آوردن، هجرت كردن و در راه خدا جهاد كردن است. رخ دادن رحمت رحيمى خدا براى انسان اميدوار، پديدارى است معلول اميد كه حالتى است از تراكم نيرو و تمركز آن بر روى هدف معين، همراه با اراده اى راسخ به آن هدف و پشتكار و اغتنام فرصت هايى كه پياپى پيش مى آيد و همكارى صميمانه با همه كسانى كه اين هدف مشترك را پى مى گيرند به صورت يك مجاهدت همگانى در راه مصلحت همگانى كه تعالى يا تقرب به خدا در رأس آن است.

نگاهى دوباره به حقگرايى

بر پايه پديدارهايى كه بررسى كرديم و حقايقى كه به دست آورديم، به اين نتيجه مى رسيم كه حقگرايى، قوه اى ذهنى نيست و با نيروى حافظه، توانايى انديشه و تعقل، و ادراك سنخيت ندارد. احساس و عاطفه يا هيجان هم نيست. عضوى از اعضاى بدن هم نيست، محرك است، و شايد بتوان كار مايه اش خواند، البته كار مايه اى كه پايان ناپذير است. روح يا نفحه اى است كه خدا در وجودمان دميده است:
(و آن هنگام كه پروردگارت به فرشتگان گفت: بى گمان، مى خواهم بشرى از گل خشك، از لاى بدبو شده بيافرينم، به همين روى چون او را از هر چيز به اندازه دادم و در او از روح خويش دميدم بايد شما سجده كنان پيش او بيفتيد. پس فرشتگان جمله سجده بردند همگى جز ابليس كه سرباز زد از اين كه با سجده كنندگان باشد.)
(حجر / 28 - 31)
نسبت دادن (روح) به خودش براى تفهيم عظمت و شرافت اين جزء از نهاد آدمى است، چنان كه از ميان همه خانه ها و پرستشگاه هاى خودش تنها خانه كعبه را به خود نسبت مى دهد و (بيت الله) مى خواند.
از اينجا مى فهميم روحى كه درآدمى دميده جزئى از ساختار آدمى است كه با آن مى تواند به خدا تقرب بجويد، و به واسطه عظمت و شرافت اين جزء مايه تقرب است كه از فرشتگان و همه نيروهاى نامرئى و نهان نظام هستى مى خواهد تا به محض دارا شدن اين جزء شريف و اين محرك عالى و عظيم و تقرب آور در برابر آدمى خضوع و كرنش كنند و به خدمتش درآيند. ساير اجزاء نهاد آدمى كه آنها هم مخلوق خدا هستند اين عظمت و شرافت را ندارند كه فرشتگان را به خدمتش درآورند; و تنها با دارا شدن اين محرك شريف و تقرب آور همگى بى درنگ به خدمتش درمى آيند.
كمالات و فضائلى كه در سايه وجود اين روح خدايى در شخصيت ما پديدار مى گردد، احسان و رحمتى كه در رفتارمان شكل مى گيرد، و رضايت خاطرى كه در نتيجه اين احسان و انعام و خدمت مستمر به ما دست مى دهد، مانند همين روح خدايى، بى نهايت و فوق تصور است و هرگز تمامى بدان راه ندارد، چون معلول اسباب طبيعى نيست و ريشه در روح دميده خدا دارد، همانچه با عالم غيب پيوسته است.
نكته مهمى كه بايد در مورد حقگرايى بدانيم اين است كه گرچه بر خلاف سائقه هاى عضوى پايه بيولوژيك ندارد، ولى در نوسان همانند آن است و بايد از جوشش آن استفاده كرد و در جهت كاركردش عمل كرد.
اميرمؤمنان على (ع) مى فرمايد:
(ان للقلوب اقبالاً و ادباراً. فاذا اقبلت فاحملوها على النوافل، و اذا ادبرت فاقتصروا بها على الفرائض.)20
باطن ها را جوشش و فروكش هست. بنابراين، چون جوشش كرد آن را بر كارهاى مستحبى بداريد، و وقتى فروكش كرد از آن به انجام كارهاى واجب بسنده كنيد.

وحدت متعلقات حقگرايى

هر يك از سه محرك فطرى ما متعلَّق يا متعلَّقات خاص خود را دارند. حتى هر سائقه عضوى به چيز خاصى مى گرايد. سائق جنسى، ما را به سوى جفت و عمل جنسى بر مى انگيزد; سائق گرسنگى به سوى غذا و عمل تغذيه ، و حالت خشم به عمل دفاع و پرخاش نسبت به تهديد عارض شده، انفعال ترس به گريز يا پناه جويى و غيرآن. آز، ما را به وضع و رفتارهاى (داشتن)، اندوختن، گردآوردن، شمردن، و فريبكارى و دروغ و دسيسه هاى لازم براى رسيدن به اغراض بر مى انگيزد و متعلقات آن هم مشخص است. همچنين است حقگرايى. متعلقات آن يكسره با متعلقات صيانت ذات و آز فرق مى كنند.
خدا اولين و بزرگ ترين متعلّق حقگرايى است; و رفتار عبادت يا پرستش و عشق ورزى به خدا زاييده آن است:
(فسوف يأتى الله بقوم يحبّهم و يحبّونه) مائده / 56
آن گاه خدا مردمى را پديد خواهد آورد كه دوستشان مى دارد و دوستش مى دارند يا به وى عشق مى ورزند.
(و الذين آمنوا أشدّ حباً للّه) بقره / 165
و كسانى كه ايمان آوردند عشق شديدتر (در مقايسه با عشق كفار به خواسته ها و معبودهايشان) به خدا دارند.
دومين متعلق حقگرايى پاكى و پرهيزگارى است:
(فيه رجال يحبّون أن يتطهّروا و الله يحبّ المطّهّرين) توبه / 107
در آن مردانى هستند كه به اين كه پاك شوند عشق مى ورزند و خدا پاكى گرايان را دوست مى دارد.
ايمان متعلق ديگر آن است:
(خدا ايمان را براى شما دوست داشتنى ساخت و آن را در نظر ساختارى تان (فى قلوبكم) زيبا جلوه داد). (حجرات / 7)
پيامبر و امامان پاك و هدايتگرى كه از خاندانش هستند و عامّه مؤمنان، متعلقانى هستند در امتداد خداى متعال:
(و من يتولّ الله و رسوله و الذين آمنوا فانّ حزب الله هم الغالبون) مائده / 56
در اين آيه، سرپرست و حاكم و هادى گرفتن كه رفتار اجتماعى ـ سياسى است، با عشق ورزى به سرپرست حاكم و هادى با يك واژه خاص كه هر دو رفتار توأم اجتماعى و عاطفى را مى رساند بيان شده، در عالم واقع و در واقعيت اجتماعى و حيات انسان، هر رفتار عملى با يك رفتار عاطفى همراهى مى شود كه در اصطلاح روان شناسى اين رفتار عاطفى را معادل عاطفى آن عمل و رفتار مى شمرند. دفاع با خشم و ترس همراه است، يا مى توان گفت: خشم معادل عاطفى پرخاشگرى دفاعى است. چنان كه حسد معادل عاطفى رفتار استكبارى يا دگر تباهگرى است.
امام زين العابدين(ع) در همين معنى عرض مى كند:
(اللهم… بحقّ من انتجبت من خلقك و … بحق من وصلت طاعته بطاعتك و… بحق من قرنت موالاته بموالاتك… )
خدايا، به حق كسى كه از ميان آفريدگانت برگزيدى (به پيامبرى و رهبرى مردم و حكومت بر آنان) و به حق كسى كه اطاعتش را (با آيه اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم، و آيات ديگر) با اطاعت خودت پيوند زدى و از پى آوردى و به حق كسى كه دوستى و همبستگى با وى را با دوستى و قرب خويش قرين ساختي… و با اين بيان، به بستگى و ملازمت عشق به خدا با عشق به پيامبرش و امامان معصوم پاك خاندان مطهرش، اشاره مى فرمايد، و از آن والاتر به وحدت متعلقات حقگرايى.
كسى كه به خدا ايمان بياورد در عين اين كه به خدا عشق ورزيده او را مى پرستد و از او اطاعت مى كند به پيامبر و اولياى امور معصوم و حتى غيرمعصومى كه رسالت و ولايت و حكومت آنان را ادامه مى دهند عشق مى ورزد، و به همه مؤمنان يا امت اسلامى. و اين عشق ورزى و محبت ها غيرقابل تفكيك از يكديگرند:
(والذين تبوّءوا الدار و الايمان من قبلهم يحبّون من هاجر اليهم) حشر / 9
(بى گمان، كسانى كه ايمان آوردند و هجرت كردند و با مال و جان در راه خدا جهاد كردند و كسانى كه مأوا دادند و يارى نمودند، اينان دوستان يكديگرند.)
(انفال / 72)
و به آدم بيچاره و نيازمند، به يتيم، و حتى به كافر مهاجمى كه اسير شده است محبت و شفقت دارند، شفقتى كه با اطعام و احترام و انعام، ظهور عملى پيدا مى كند:
(و يطعمون الطعام على حبّه مسكيناً و يتيماً و أسيراً. انما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزاء و لا شكوراً…) انسان / 8 - 10
و خوراك را به انگيزه عشق به خدا (يا با همه دوست داشتنى بودنش) به بيچاره و يتيم و اسير مى خورانند كه در حقيقت شما را براى خاطر خدا خوراك مى دهيم، پاداشى از شما نمى خواهيم و نه سپاسى. به يقين، ما از پروردگارمان بيم دورانى را داريم كه چهره در هم كشيده و تيره است.
مردم مؤمن، حتى به قوم خودشان محبت دارند:
(من ايمان الرجل حبّه لقومه.)21
از آثار و نتايج ايمان شخص اين است كه قوم خود را دوست مى دارد.
اين گفته كه (حب الوطن من الايمان) بر همين حقيقت، يعنى وحدت متعلقات حقگرايى دلالت دارد.
همين واقعيت ساختارى آدمى و پديدار جامعه شناختى، روان شناختى و تعالى شناختى است كه اين پديدار شگفت انگيز زندگى ما را بيان علمى مى كند كه وقتى نام خدا برده مى شود، يا خدا به يادمان مى آيد حقگرايى در ما هيجان واكنشى ببار مى آورد تا به همه متعلقاتش توجه يافته عواطفى نسبت به آن ها در ما پديد مى آيد و براى كارهايى نسبت به آن ها احساس مسؤوليت كرده برانگيخته مى شويم و نيز توجه مى نمايد كه چرا براى هدايت بشر كافى است نام خدا را ببريم؟
پيامبران مى آيند تا فقط نام خدا را ببرند و دين را عرضه كرده بياموزند. همين و بس. چون به محض بردن نام خدا حقگرايى در هر كسى تحريك شده دلش به آن اطمينان و قرار مى يابد و انس پيدا مى كند، و همين مبدأ پرورش آن ميل و تبديلش به سه وضع نفسانى ايمان، تقوى و اميد مى شود. خدا به پيامبر خاتم دستور مى دهد:
(قل الله ثم ذرهم) انعام / 91
بگو: خدا، آن گاه به حال خود رهاشان كن.

ساز و كار تعالى

آگاهى از نيك و بد كه استعداد ساختارى است با احساسات اخلاقى همراه است. وقتى با كار نيكى يا با شخص نيكوكار و با فضيلتى روبه رو مى شويم، نسبت به آن كار يا شخص احساس احترام مى كنيم و از كار بد، ستم، دزدى، اختلاس، و بى عفتى و عاملانش احساس نفرت در ما برانگيخته مى شود. هنگامى هم كه به كار خير و خدمتى همت مى گماريم شور و شوقى داريم، و پس از آن و حتى با يادآورى آن درخود احساس خشنودى مى كنيم. پس از هر خطا و كار ناپسندى سرزنشى از درونمان مى شنويم و بعد پشيمان مى شويم.
مى دانيم احساس سرزنش و پشيمانى غير از غم است. ما به علت از دست رفتن نعمت سلامت يا اموال خويش يا در گذشت نزديكان مان دچار اندوه مى شويم. اندوه ما با تأثرى كه درحال پشيمانى داريم يكسره فرق دارد. ملامتى كه در درون خويش احساس مى كنيم ربطى به حادثه طبيعى يا كارى كه ديگران كرده باشند ندارد و مربوط به كارى مى شود كه خود كرده ايم يا كارى كه مى بايد مى كرديم و نكرده ايم. اين ملامت و پشيمانى همراه يا متعاقب آن، احساسى اخلاقى است. پشيمانى، فقط يك انفعال نيست بلكه محرك هم هست. ندامت موجب مى شود از پى جبران كار ناپسند برآييم و آثارش را ترميم و زائل كنيم و درآينده در اوضاع و احوال مشابه چنان كارى را تكرار نكنيم، و اگر ديگرى مرتكب آن شد از او بيزارى بجوييم و كارش را نكوهش كنيم.
اين مجموعه فعل و انفعالات، ساز و كار تعالى را در وجود ما تشكيل مى دهند كه شباهت بسيار به ساز و كار سائقه هاى عضوى يا تمايلات زيستى ما دارد.
حالتى در انسان هست كه بايد آن را نياز به كمال يا (فقر الى الله) خواند. از آن در آيه كريمه اى ياد مى شود:
(يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد) فاطر / 15
هان اى آدميان، شماييد كه به خدا نيازمنديد و خداست كه توانگر ـ يا بى نياز ـ ستوده است.
برآوردن اين نياز از راه عبادت اسلامى و كارهاى شايسته و با حصول تعالى و تقرب صورت مى پذيرد. بر اثر كار شايسته اى كه انجام مى دهيم، هم تعالى يا تقرب پيدا مى كنيم و هم احساس خشنودى به ما دست مى دهد. (رضايت) احساسى است كه از ارضاى حقگرايى حاصل مى آيد; چنان كه (خوشى) احساسى است كه از ارضاى سائقه عضوى به ما دست مى دهد. نوعى ندامت يا پشيمانى از ارتكاب عمل زشت يا گناه و ستم و ترك وظيفه به ما دست مى دهد كه همانند رنج و ناراحتى برخاسته از ارضا نشدن سائقه هاى عضوى است.
همه ما در حال اضطراب درونى هستيم مگر اين كه اقدام به عمل صالح، عبادت، يا يك كار مفيد بكنيم، همان چيزى كه با قصد قربت و ذكر و ياد خدا ملازمه دارد. همين كه كار پسنديده اى كرديم ـ يا به نوعى عبادت پرداختيم ـ احساس آرامش و اطمينان قلبى برما عارض مى گردد:
(ان الله يضلّ من يشاء و يهدى من أناب. الذين آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذكر الله ألا بذكر الله تطمئنّ القلوب. الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم و حسن مآب)
رعد / 27 - 29
خدا هر كه را بخواهد گمراه كند و هر كه را رو به خدا آرد سوى خويش هدايت كند، آن كسان را كه ايمان آوردند و دلهايشان به ياد خدا آرام گيرد. هان! به ياد خداست كه دلها آرامش مى يابد.
اضطراب درونى حالت طبيعى هر كافر و هر كسى است كه در يكى از زندگانى هاى جانورى محض، دون جانورى، دنيادارى، و استكبارى به سر مى برد، چنان كه حالت مؤمن و انسانى كه در حيات طيبه باشد اطمينان قلبى و رضايت است. جانوران و دنياداران گرچه خوش باشند يا حتى از خوشى سرمست شوند، باز از خشنودى محروم اند. امام باقر(ع) مى فرمايد:
(قلب تا وقتى به حق دست نيافته باشد همواره در اضطراب خواهد بود و از جاى خود تا حنجره مى تپد تا به حق دست يابد. آن وقت درجاى خود قرار مى گيرد.)22
ييعنى با تحقق تعالى و تقرب كه از پى انجام عمل صالح مى آيد آرامش قلبى و خشنودى رخ مى دهد.
در ميان كافران زشتكار، به جاى آرامش و اطمينان قلبى، اضطراب درونى وجود دارد، و به جاى رضايت، ندامت هست. به همين جهت، كافران بدكار با مؤمنان شايسته كردار، نه از حيث زندگى و نه ازحيث مردن، برابر و همسان نيستند.
(أم حسب الذين اجترحوا السيئات أن نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم) جاثيه / 21
آيا كسانى كه كارهاى بد كردند پنداشته اند كه ما آنان را مانند كسانى قرار مى دهيم كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند، به طورى كه زندگانى آنان ومرگ آنان يكسان باشد؟ چه بد داورى مى كنند!
در آن آيه و آيات مى فرمايد بر اثر ذكر خدا قلب آرامش مى يابد، و در آيه ديگر مى فرمايد:
(ومن أعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكاً) طه / 124
و هر كه روى از ذكر من بگرداند بى گمان او زيستى تنگ و در فشار خواهد داشت.
اين زيستن در تنگنا و فشار ندامت و اضطراب، چيزى جز محروميت از آرامش و اطمينان قلبى و رضايت نيست; و عذابى است كه در دنياى كافران بدكردار شروع شده در حيات برزخى استمرار پيدا مى كند و در قيامت تثبيت و جاويد مى گردد.

پيوستگى نهاد آدمى با نظام هستى

واكنشى كه ساز و كار تعالى تعبيه شده در نهاد ما نسبت به كار زشت و گناه به صورت ناراحتى و رنج و سپس پشيمانى بروز مى دهد، يا نسبت به كار شايسته در شكل احساس خشنودى و اطمينان قلبى ظاهر مى سازد، يگانه واكنشى نيست كه نسبت به دو رفتار ناهمساز انحطاط آور و تعالى بخش در نظام هستى رخ مى دهد. چه، نهاد آدمى جزء ناچيزى از نظام هستى را تشكيل مى دهد و خود منظومه اى است واقع در نظام هستى و تابع آن.
به محض اين كه عبادت يا عمل صالحى از ما سر بزند هم نهادمان و هم تمامى هستى هماهنگ با ساختارمان به حركت در مى آيند و ضمن اعتلا بخشيدن به ما رحمت خاصه الهى را كه همان خشنودى ايزد و انعام پاداشى او باشد به ظهور مى آورند. رحمت خاصه يا رحمت رحيمى خدا فراگرد گسترده و عظيم و پيوسته اى در نظام هستى است كه بر اثر انجام عبادت و عمل صالح مردم فعليت مى يابد. رحمت عامه يا رحمت رحمانى خدا بر خلاف رحمت خاصه اش جنبه پاداشى نداشته اعطاى سرمايه و دستمايه به موجودات گوناگون و به بشر است. اما رحمت خاصه انعامى است پاداش گونه كه فقط به كسانى تعلق مى گيرد كه نعمت ها و سرمايه اى را به وجه نيكويى مورد استفاده قرار داده اند كه شكر خالق و منعم هم تلقى مى شود، و از كسانى دريغ مى شود كه از سرمايه هاى خدادادى سوء استفاده كرده نسبت به آن نعمت هاى گوناگون وعظيم ناسپاسى كرده و به خدا كفر ورزيده اند. و عذاب جز همين محروميت، نيست.
رضاى خدا واكنش نظام هستى در حق مردم مؤمن نيكوكار و شكرگزارى است كه نعمت هاى اوليه و رحمانى او را بجا و به وجه بايسته مورد بهره بردارى قرار داده اند. اين است معناى اين آيه ها كه مى فرمايد:
(يا ايتها النفس المطمئنة. ارجعى الى ربك راضية مرضية. فادخلى فى عبادى. و ادخلى جنتى) فجر / 27 - 30
هان اى روح با آرامش! پيش پروردگارت برگرد، خوشنود و پسنديده، و به جرگه پرستندگان من درآى و به بهشتم اندرآى.
در نظام هستى بنابر آنچه وحى بيان مى كند دو فراگرد رحمت عامه و رحمت خاصه در دو مدار از عالم ملكوت و خزائن غيب به عالم طبيعت سرازير است. رحمت خدا به معناى اعطا، انعام، احسان و بخشش به موجودات و بندگان است; به معناى ايجاد، خلق، احيا و انشاء است. ايجاد، همان بخشيدن نعمت وجود; و احياء همان اعطاى نعمت حيات است. دو صفت رحمان و رحيم كه براى خدا مى آيد از رحمت مشتق شده است. رحمان، صيغه مبالغه است و بر كثرت رحمت و انعام دلالت مى نمايد; و رحيم صفت مشبهه است و افاده ثبات و دوام مى كند، و رحيم يعنى خدايى كه نعمت هاى جاودانى و با ثبات مى بخشد.
رحمت رحمانى، همه موجودات و همه آدميان -از مؤمن تا كافر - را در بر مى گيرد. رحمت خداى رحيم اعطاى نعمت هاى دائمى و ثابت است كه به مؤمنان، پرهيزگاران و نيكوكاران اختصاص مى يابد. نعمت هاى نوع اخير فقط در حيات طيبه و در حيات آخرت ـ كه هر دو فنا ناپذير و جاودانى اند ـ افاضه مى شود. اساساً افاضه آنها به گروه خاصى از آدميان با احياى آنان به حيات طيبه يا با انتقال آنان از زندگى آدميان به حيات طيبه يكى است:
(و كان بالمؤمنين رحيماً) احزاب / 43
خدا نسبت به مؤمنان بخشنده نعمت خاصه است.
(انه بهم رؤوف رحيم) توبه / 117
و او نسبت به ايشان (يعنى مؤمنان) با رأفت و با رحمت است.
ييا به گونه پيروزى در جنگ، و تثبيت گام در صراط مستقيم ديندارى و عمل صالح است:
(ان تنصروا الله ينصركم و يثبّت اقدامكم) محمد / 7
اگر خدا را يارى كنيد شما را يارى مى كند و گام هايتان را ثابت نگه مى دارد.
اميرمؤمنان على (ع) نزول رحمت خاصه را چنين شهادت مى دهد:
(همراه رسول خدا عليه پدران و فرزندان و برادران و پسرعموهايمان مى جنگيديم… گاهى ما پيروز مى شديم و گاهى آنها. اما وقتى صدق ايمان ما را ديد جمود را در دشمنان و پيروزى را بر ما نازل فرمود).
اين حقيقت بزرگ مربوط به نظام هستى مكمّل حقيقت بزرگى مربوط به فرايند انحطاط و تعالى است. كفار به اين سبب در عذابند كه به علت كفر و گناه و زشتكارى استحقاق رحمت خاصه و نعمت هاى پاداش گونه را از دست داده اند، و گرنه اقتضاى ربوبيت خداوند عذاب كردن نيست. كفار زشتكار ستمگر حق ناشناس، در واقع عذاب مى شوند. از آنجا كه سعه صدر و افاضه نعمت از مقتضيات الوهيت و از لوازم ربوبيت است، از ناحيه خداوند جز رحمت و نعمت ناشى نمى شود:
(قال عذابى أصيب به من أشاء و رحمتى وسعت كلّ شيئ فسأكتبها للذين يتقون و يؤتون الزكاة و الذين هم بآياتنا يؤمنون… ) اعراف / 156
عذاب خويش را به هر كه بخواهم برسانم، و رحمتم همه چيز را به بر گرفته است. پس از آن براى كسانى رقم زنم كه پرهيزگارى مى نمايند و زكات مى پردازند و كسانى كه به آيت هاى ما ايمان مى آورند.
از سه چيز مرتبط سخن مى رود:
1. رحمت عامه اى كه مؤمن و كافر، نيكوكار و زشتكار، موجود باشعور و غير آن را در بر مى گيرد. از ابتداى آفرينش و در مسير وجود و پيدايى و زندگى شان تا هر زمان كه باشند از آن برخوردارند.
2. رحمت خاصه اى كه عطيه خداوند به كسانى است كه داراى ايمان و تقوى و تسليم و توكل و رجا باشند و با عبوديت و پرستش يا كارهاى شايسته شان در حيات طيبه به سر برند. اين رحمت در دنيا به صورت رشد ايمان و تقوى، و ثابت و راسخ كردن آنها، يا توفيق انجام كارهاى شايسته يا تأييد و تشويق و رضايت و مانند آن و در آخرت به صورت جنت و رضوان ظهور مى نمايد.
3. عذاب كه محروميت از رحمت خاصه مؤمنان نيكوكار باشد چه در دنيا و چه در آخرت.
علاوه بر فرد، در مورد جامعه و ملت نيز دوام رحمت خاصه كه باحسن احوال مردم و خوشبختى جامعه همراه باشد، پيرو دوام اوضاع نفسانى طيبه و اعمال شايسته است. همين كه سطح ايمان يا معدل تقوى و ميزان عمل شايسته و نيكوكارى در يك جامعه يا ملت تنزل كرد، رحمت هاى خاصه اى كه بر آن نازل مى گشت كاهش پيدا مى كند. اين كاهش، همان وضع سوء، بدى احوال، يا عذابى است كه گريبانگيرشان مى شود:
(ان الله لايغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم و إذا أراد الله بقوم سوءا فلا مردّ له و ما لهم من دونه من وال) رعد / 11
خداوند، نعمت و رحمتى را كه در ملتى يا جامعه اى هست تا وقتى كه اوضاع نفسانى شان را تغيير نداده اند از بين نمى برد. و هنگامى هم كه خدا براى مردمى كيفر يا پيشامد بدى كند هيچ مانعى در برابرش نخواهد بود و آنان در برابرش پشتيبانى نخواهند داشت.
رحمت خاصه كه از مبدأ رحيميت بر مؤمن نيكوكار نازل مى شود، او را در مدار صعود الى الله فرا مى برد، چون همه يا بيش تر روحانى و ملكوتى است خداوند آن را (روح) مى نامد. (روح) امرى است كه فقط بر مؤمنان نيكوكار نازل مى شود و غير مؤمن از آن بهره اى ندارد. به همين جهت، در هر ركعت نماز از خداوند مى خواهيم ما را به راهى هدايت فرمايد كه پيمودن آن وصول به (روح) يا رحمت خاصه را در بر دارد، رحمتى كه از ساير نعمت ها يا رحمت هاى عامه متمايز است:
(اهدنا الصراط المستقيم. صراط الذين أنعمت عليهم غيرالمغضوب عليهم و لاالضالين)
نعمت يادشده در آيه همان رحمت عامه اى است كه همه آدميان از آن برخوردارند. بنابراين ازخدا مى خواهيم ما را به صراط نعمت يافتگان يعنى آدميان هدايت فرمايد. ولى اين تحصيل حاصل است و همه ما در آن قرار داريم. پس، از نعمت يافتگان، كسانى را كه مورد خشم خدا قرارگرفته اند و به عبارت ديگر از رحمت خاصه اش محروم مانده اند استثنا مى كنيم. همچنين ضالين را كه راه ايمان و تقوى و عمل صالح را نپيموده اند استثنا مى كنيم، تا مؤمنان پرهيزگار نيكوكار باقى بمانند كه راهشان صراط مستقيم نام دارد و راه و رسمى از زندگانى است كه پيمودنش با نزول (روح) يا رحمت خاصه پاداش داده مى شود و همان مدار صعود الى الله و تقرب به خداست.
آنچه از كلمه (روح) مى فهميم اين است كه مبدأ حيات بوده اراده و شعور مى زايد. مى فرمايد:
(اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و أيّدهم بروح منه) مجادله / 22
آنان هستند كه خدا ايمان را در قلب هايشان ثبت كرد و آنان را با روحى از خود تقويت نمود.
مى دانيم ايمان، كلمه طيبه يا پديدار پاك شگفت انگيزى است كه به حكم آيه صعود، به سوى خدا بالا مى رود. پس روح كه رحمت خاصه اى باشد چون از جنس ايمان است صعود الى الله دارد. جمله (ايّدهم بروح منه) دلالت قطعى دارد بر اين كه در مؤمنان، غير از روح آدميت كه در مؤمن و كافر هست، روح ديگرى وجود دارد كه حيات جديدى از آن سرچشمه گرفته قدرت و شعور و ويژگيهاى حياتى تازه اى مى آورد. اين حيات جديد همان حيات مورد اشاره آيه 122 انعام است:
(أو من كان ميتاً فأحييناه و جعلنا له نوراً يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها)
آيا كسى كه مرده ـ يا فاقد حيات طيبه ـ بوده بعد او را زنده كرديم ـ به حيات طيبه ـ و برايش نورى قرارداديم كه به وسيله آن در ميان آدميان رفتار مى كند، مانند كسى است كه در تاريكى ها اندر است و از آن بيرون آمدنى نيست؟ !
نزول اين روح يا رحمت خاصه، با انتقال از حيات آدميت به حيات طيبه يكى است:
(من عمل صالحاً من ذكر أو أنثى و هو مؤمن فلنحيينّه حياة طيّبة) نحل / 97
هر كس از مرد يا زن كار شايسته اى كند در حالى كه او مؤمن باشد، به يقين او را زنده مى گردانيم به حيات طيبه اى.
پس، نزول رحمت خاصه يا روح، به معناى اعطاى حيات طيبه يا سير دادن مؤمن نيكوكار است در مراتب رشد و حيات طيبه كه همان تقرب و سير الى الله باشد.
بدين سان، از ديد كيهان ـ انسان شناسى اسلامى، رشد و سير تقرب، فرايندى نيست كه فارغ از نظام هستى و نيروها و عوامل پيدا و پنهانش در چهارچوب كالبد يا حتى ساختار آدمى صورت بگيرد، بلكه در هماهنگى تام و تمام با نظام هستى و طى حركات متنوع و پيچيده آن رخ مى دهد. نهاد آدمى در اين ميان جزء كوچكى بيش نيست.23

توبه، بازگشت به زندگى انسانى

توانايى توبه، يا بازگشت از راه و رسم زندگى منحط به زندگى انسانى، و از رويه زشتكارى به صراط مستقيم عمل صالح، داراى اهميت بسيارى است.
بر خلاف فرضيه هاى زيست شناختى و روان شناسى رفتارگرا كه از رفتار، برداشتى مكانيكى دارند، انسان شناسى اسلامى بر اين توانايى ساختارى تأكيد مى ورزد كه انسان پس از اتخاذ يكى از زندگى هاى پست كه با تكوين تدريجى كفر همراه است مى تواند رو به خدا آورده زندگى انسانى يا زندگى طيبه ايمانى را برگزيند. همچنين شخص مؤمن پس از هر لغزش و غفلت و جهالت كه به ارتكاب عمل زشت مى انجامد ممكن است به ياد خدا افتاده پشيمان گردد و از خدا آمرزش بطلبد و تصميم به جبران آثار ظلم و زشتكارى گرفته اراده عمل صالح نمايد.
قرآن در مورد توبه نوع اول مى فرمايد:
(… إلا من تاب و آمن و عمل صالحاً فاولئك يدخلون الجنة و لايظلمون شيئاً)
مريم / 60
مگر كسى كه توبه آرد و ايمان آرد و كار شايسته كند. پس آنان به بهشت درآيند و هيچ ستمى بر ايشان نرود.
(و بى گمان، من در مورد كسى كه توبه آرد و آيمان آرد و كار شايسته كند وانگهى هدايت پذيرد بسيار آمرزنده ام.) طه / 82
و در مورد توبه نوع دوم كه مربوط به مردم متدين است مى فرمايد:
(انه من عمل منكم سوءاً بجهالة ثمّ تاب من بعده و أصلح فانّه غفور رحيم)
انعام / 54
بى گمان، كسى از شما چون از روى جهالت كار بدى كند، آن گاه از پى آن توبه آرد و عمل شايسته كند، بى شك او خدايى آمرزنده مهربان با مؤمنان است.
جهالت مورد اشاره دو گونه است. يكى آن كه كسى نداند كارى گناه است و مرتكب شود سپس اطلاع و علم به گناه بودنش پيدا كند. دوم آن كه بد و گناه بودنش را بداند، ولى به انگيزه آز مرتكب آن شود كه اين هم نوعى جهالت است. چنين كسى بعد از به خود آمدن بايد بى درنگ توبه كند:
(ثم يتوبون من قريب) نساء / 17
امام صادق(ع) مى فرمايد:
(هر گناهى كه بنده مى كند هر چند به گناه بودنش آگاه باشد، چون قصد نافرمانى خدا را كرده باز جاهل است. خداوند در سرگذشت يوسف نقل مى كند كه وى به برادرانش مى گويد:
آيا مى دانيد شما آن زمان كه جاهل بوديد با يوسف و برادرش چه كرديد؟! وى به آنان نسبت جاهل بودن مى دهد چون قصد نافرمانى و انجام كار خلاف دستور خدا را كرده بودند.)24
اين نوع توبه يا بازگشت از راه انحطاط به راه تعالى يا از ارتكاب عمل زشت به انجام عمل صالح، با ياد خدا و طلب آمرزش از او ملازمه دارد:
(والذين إذا فعلوا فاحشة أو ظلموا أنفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم)
آل عمران / 135
و كسانى كه چون مرتكب كار بسيار زشتى شدند يا به خود ستم روا داشتند، خدا را به يادآورده آن گاه بخاطر گناهان شان آمرزش خواستند.
همچنين پى آيند توبه مبادرت به پيمودن راه خدا يعنى رويه انجام اعمال شايسته است:
(الذين تابوا و اتبعوا سبيلك) غافر / 7
كسانى كه توبه آوردند و راهت را پى گرفتند.
حركت باطنى توبه، نقطه عطفى يا در زندگى و يا در جهتگيرى رفتارى بوده و بسيار با اهميت است. به همين دليل، امام سجاد خدا را سپاس مى برد كه بشر را توبه آموخته است25، تا اشخاص فاسد يا امور فاسد مردم مؤمن را به صلاح آورد26، و آن را راهى منتهى به عفو خويش ساخته است و شيوه اى براى بازگشت به طاعتش27. آن گاه چنين عرض مى كند:
(اللهم صل على محمد و آله و صيّرنا الى محبوبك من التوبة و أزلنا عن مكروهك من الاصرار…)
خدايا، بر محمد و خاندانش درود فرست و رحمت خاصه آر، و ما را به دوست داشتنى ترين نوع توبه موفق بدار و از اصرار ناخوشايند بر رويه و رفتار ناپسند بركنار بدار. خدايا، هرگاه بر سر يك دو راهى قرار گرفتيم كه هر دو راه به يك كاستى در دين، يا خير دنيا مى انجاميد، بگذار تا آن كاستى نصيب ما شود كه متعلق به چيزى باشد كه زودتر از آن ديگرى زوال پيدا مى كند و توبه را در آن يك قرار بده كه باقى ماندنى تر است. و چون ميان دو كشش و گرايش مردد شديم كه يكى مايه خشنودى تو بود و ديگرى موجب خشمت بر ما، ما را به آن يك متوجه و مصمّم گردان كه تو را از ما خشنود مى سازد و از توان ما نسبت به آن كه تو را نسبت به ما خشمگين مى گرداند بكاه، و مگذار ما بر گرايش نفسانى مان تنها بمانيم، زيرا نفس مان باطل را اختيار مى كند، مگر ما را توفيق سرپيچى از آن عنايت فرمايى، و به كار بد بر مى انگيزد، مگر در موردى كه رحمت تو شامل حالمان گردد.28


پی نوشت‌ها:

1. سلمى، عبدالرحمن، طبقات الصوفيه، 235.
2. جان ديوئى، فلسفه اجتماعى، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 424 و 425.
3. نهج البلاغه عبده، 1/41.
4. همان، 14 ـ 16.
5. براى نمونه، ر ك: سوره غافر، آيه 7، كه واكنش عوامل متعددى از نظام هستى را نسبت به توبه شخص مؤمن ـ كه يكى از توانايى هاى ساختارى اوست ـ بيان مى كند.
6. صحيفه سجاديه، ص22 ـ 23، دعاؤه فى التحميد لله.
7. همان ، 60.
8. آمدى، غرر الحكم، 63.
9. صحيفه سجاديه /79.
10. رك به: سوره معارج آيه 19 و صحيفه سجاديه /79 و 295.
11. رك به: نساء/128، حشر/9، تغابن/16.
12. رك به: اعراف/176، كهف/28، طه/16، فرقان/43، قصص/50، جاثيه/23; تصنيف غررالحكم/62، 64و 65; نهج البلاغه عبده، 1/72.
13. ابوداود طيالسى، ابن حبان، احمد بن حنبل، اسحاق و بزاز اين روايت را در كتب و مسانيد خود آورده اند.
14. نهج البلاغه، قصار الحكم، 457.
15. صحيفه سجاديه، ص26، دعاؤه فى التحميد لله.
16. همان/24.
17. نهج البلاغه، 3/182.
18. آلبر سوئر، رساله نوينى در فلسفه/242، به نقل از: ژكس، فلسفه اخلاق/24.
19. چالمرز جانسون، تحول انقلابى/39.
20. نهج البلاغه، 3/210.
21. قمى، عباس بن محمد رضا، سفينة البحار، 2/668، ماده وطن.
22. تفسير عياشى، به روايت ابو بصير، ذيل آيه رعد/27.
23. براى اطلاع بيش تر بنگريد به: نظام هستى، جلال الدين فارسى، انتشارات امير كبير، 1370.
24. تفسير عيــاشى، به نقـل از: قرشى، على اكبر، قــاموس قرآن، انتشــارات اسلاميه، تهـران، 1/287.
25. صحيفه سجاديه، دعاى تحميد خدا.
26. همان، دعاى طلب توبه.
27. همان، دعاى وداع با ماه رمضان.
28. همان، دعاى اشتياق و آمرزش طلبى.

مقالات مشابه

قرآن و ارزش اخلاقی تقرب به خدا

نام نشریهپژوهش‌های قرآنی

نام نویسندهسیدابراهیم سجادی

قرآن و ارزش اخلاقی عواطف و احساسات

نام نشریهپژوهش‌های قرآنی

نام نویسندهسیدابراهیم سجادی

نگاهی نو به نظریه نسبیت اخلاق از منظر قرآن کریم

نام نشریهآینه معرفت

نام نویسندهنهله غروی نائینی, نصرت نیل‌ساز, حمید ایماندار

الاخلاق في المنظر القرآني

نام نشریهآفاق الحضارة الاسلامیة

نام نویسندهمحمدتقی مصباح یزدی

اخلاق در قرآن (5)

نام نویسندهمحمدتقی مصباح یزدی

پرسشها و پژوهشهاى باسته قرآنى در زمينه فلسفه اخلاق

نام نشریهپژوهش‌های قرآنی

نام نویسندهمحمدمهدی مسعودی, ابراهیم سجادی