نگارنده در اين مقاله در پى پاسخ به اين پرسش است كه چرا متون دينى ذوبطون و اسرارآميزند. به اين پرسش معمولا از ديدگاه هرمنوتيك پاسخى داده نشده است; مثلا گاهى گفتهاند كه متون دينى چون از عالم غيرمحسوس سخن مىگويند اسرارآميزند. در حقيقت، اينگونه پاسخها به جاى توجه به ويژگىهاى درونى متون دينى و تحليل هرمنوتيكى، به ويژگىهاى جهانى كه متون دينى از آن سخن گفتهاند توجه دارند.
اين مقاله صرفا پاسخى هرمنوتيكى به اين پرسش داده و عناصرى را از هرمنوتيك معاصر و ساختشكنى براى تبيين ذوبطون بودن متون دينى پيش كشيده و توضيح داده است. اين عناصر، كه نقش عمدهاى در تبيين اين پديده به عهده دارند، عبارتاند از: بحث تعين و عدم تعين معنا، و بحث تصميمپذيرى. در مقاله به نظريات گوناگون در اين دو بحث اشاره شده و سپس با اختيار تعين نسبى معنا و تصميمپذيرى نسبى، مسئله اصلى مورد بحث تبيين شده است. در نهايت، پاسخ مرحوم علامه طباطبايى با راهحل هرمنوتيكى مقايسه شده و اين پاسخ با پاسخى كه مقاله ارائه داده، تطبيقپذير دانسته شده است.
پيش از آن كه موضوع مقاله را روشن سازم، سخن خود را با نكتهاى مسلم درباره قرآن كريم شروع مىكنم و آن اين كه، اين كتاب آسمانى بسيار رازآلود و اسرارآميز است. نفوذ به دنياى اين رازها در مواردى بسيار دشوار، و در موارد ديگرى براى بشر عادى محال مىنمايد. اين نكته مورد وفاق تمام مفسران قرآن است; همچنانكه در روايات آمده است: «القرآن ظاهره انيق وباطنه عميق، لاتفنى عجايبه ولاتنقضى غرائبه; (1) ظاهر قرآن عجيب و باطن آن عميق است، عجايب آن تمام نمىشود و غرايب آن پايان نمىپذيرد» ، و يا «ان للقرآن ظهرا وبطنا ولبطنه بطنا الى سبعة ابطن; (2) قرآن ظاهرى دارد و باطنى، باطن آن هم باطنى تا هفتبطن دارد» .
همچو قرآن كه به معنى هفت توست خاص را و عام را مطعم در اوست
(مثنوى معنوى، دفتر سوم، بيت 1899)
معانى قرآن لايههاى تودرتو دارد و لايههاى زيرين و باطنى آن خود لايههاى ديگرى دربردارد. اين جنبه اسرارآميز بودن در تمام متون دينى، البته نه به اندازه قرآن، وجود دارد. از اين رو، اين پرسش پيش مىآيد كه چرا متون دينى لايههاى زيرين و زبرين، و رازهاى نهفته در دل دارند؟ چرا نفوذ به اعماق جهان متون دينى بهغايت دشوار و يا محال است؟ موضوع اصلى اين مقاله، يافتن پاسخى براى همين پرسش و بالاخره پى بردن به «راز راز متن» از طريق هرمنوتيك معاصر است. بعد از طرح مباحثى از هرمنوتيك معاصر، به نظر مرحوم علامه طباطبايى نيز، كه تناسبى خاص با اين مباحث دارد، اشاره خواهم كرد.
توضيح سهنكته قبل از ورود به بحث اصلى، مقصود اصلى ما را برملا و تفاوت آن را با موارد ديگر روشن خواهد كرد.
1. گرچه متون دينى عالمى پرنشئه و رازآلودند، ولى برخى از لايههاى آنها روشن و آشكار است. جهان متون دينى مجهول مطلق نيست، اما مجهولات اعماق آن بسيار است. پرسش ما از لايههاى روشن متون دينى نيست، بلكه سخن بر سر لايههاى تاريك و رازآلودگى آنها و تبيين اين رازآلودگى است.
2. رازآلودگى به متون دينى اختصاص ندارد. گرچه كاركرد برخى از متون آنچنان است كه ذوبطون و تودرتو بودن را منتفى مىسازد، مثلا در متونى كه در پى آموزش علومى چون صرف يا نحو، رياضيات و فيزيكاند، ولى در برخى متون ديگر، مثل شعر، اين رازآلودگى، در درجاتى، وجود دارد; مثلا اشعار حافظ نسبتبه اشعار مولانا از لايههاى بيشترى برخوردار است. دليل اين امر را بايد تا حدى در كاركرد اين متون جست. اشعار مولوى بيشتر كاركرد تعليمى و تربيتى دارد، در صورتىكه به نظر مىرسد اشعار حافظ داراى كاركرد گزارشگرى از احوالات درونى و يافتهاى باطنى است.
3. پاسخ اين مسئله را بايد در هرمنوتيك، ساختشكنى و معرفتشناسى جست. اين مقاله در پى پرده برداشتن از راز راز متن (دينى) براساس عناصرى از هرمنوتيك و ساختشكنى (3) و معرفتشناسى است. وقتى از رازآلود بودن متن سخن مىگوييم، مراد اين است كه متن معنا و يا معانىاى دارد كه فهم ما از رسيدن به آن معنا و يا معانى قاصر است. رازآلود بودن هم با معناى متن و هم با فهم ما از آن ارتباط مىيابد و بر نظرياتى تكيه مىزند كه در مورد معنا و فهم معنا اختيار مىكنيم. بحث تعين و عدم تعين معنا، (4) و بحث تصميمپذيرى (5) از پربارترين و جذابترين بحثهاى هرمنوتيك و ساختشكنى و معرفتشناسى نوين در معنا و مفهوم و تفسير متون دينى آنها هستند كه توضيح اجمالى آنها زمينهساز بحثهاى بعدى اين مقاله قرار مىگيرد.
مفسر همواره به دنبال معناى متن است. متن از علايم زبانىاى فراهم آمده است كه با قواعد خاصى تركيب شدهاند. مفسر به يارى آشنايى با اين قواعد و آشنايى با كاربرد آن علايم، تلاش مىكند تا به معناى متن دستبيابد.
بر طبق فهم متعارف، متن چيزى ثابت و معين به نام معنا را با خود به يدك مىكشد و مفسر با گشودن در جهان متن مىتواند اين معنا را بخواند. لذا اغلب از معناى متن سخن مىگوييم و بر سر اين بحث مىكنيم كه آيا نكتهاى كه بدان دستيافتهايم معناى متن هستيا نه. به عبارت دقيقتر، مفسر ممكن استبه معناى متن دستبيابد و يا دچار سوءفهم گردد و به معناى متن نرسد. در صحنه جديد هرمنوتيك و زمينههاى مربوط با آن با طيفى از نظريات گوناگون در اين باره روبهروييم. در يكطرف اين طيف همين فهم متعارف قرار دارد كه معناى متن معين و ثابت است. در طرف ديگر طيف، اين نظريه است كه متن معناى ثابت و معين يگانهاى را برنمىتابد و حامل معانى بىنهايت است. مفسر حتى اگر هم به دنياى متن نفوذ كند، سردرگم خواهد شد و به معناى واحدى نخواهد رسيد. در ميان اين دو طرف، نظرياتى قرار دارند كه معناى متن را نه كاملا معين و نه كاملا غيرمعين مىدانند. به عبارت ديگر، متن اگرچه معناى واحدى ندارد، اما حامل معانى بىنهايت هم نيست. اين نظريهها آميزهاى از تعين و عدم تعين معنا را مىپذيرند و ساحتهاى تعين و عدم تعين را از همديگر جدا مىسازند.
1-1: قصدگرايانى (6) مانند هرش (7) براى متن معناى يگانه و معينى قائلاند و آن معنا را مطابق قصد و نيت مولف مىدانند. اين نظريه را در هرمنوتيك معاصر بسيار به باد انتقاد گرفتهاند و اغلب، عدمتعين معنا را پذيرفتهاند. در واقع، كسانى كه چنين شيوهاى را به كار مىگيرند، دچار نوعى سياه و سفيدانديشىاند و گمان مىكنند با رد يكطيف از نظريات، مىتوان طيف مقابل آن را نتيجه گرفت.
2-1: امروزه دو گرايش عمده در عدم تعين معنا باهم وفاق دارند. اين دو گرايش تا حدى هم خاستگاه مشتركى دارند، ولى نتايج متفاوتى را به بار آوردهاند. در هر صورت، هر دو بر سر عدم تعين معنا همداستاناند. اين دوگرايش هرمنوتيك فلسفى (8) گادامر و ساختشكنى دريدا است. هر دو گرايش از نظر هايدگر در باب زبان بهره جستهاند، اما آن را در دو جهت مختلف بسط و گسترش دادهاند. شرح دقيق جزئيات هرمنوتيك فلسفى و ساختشكنى مجالى بسيار وسيع مىطلبد و در اين جا تنها به برخى نكات برجسته از دو گرايش اشاره مىكنيم كه در بحث تعين و عدم تعين معنا دخيلاند.
به نظر گادامر، ميان قرائتيك متن و تجربه آثار هنرى و بازى وجوه مشابهتى در كار است. بازىها و آثار هنرى بر بازيكنان و بينندگان تفوق و تقدم دارند. وقتى فردى در يك بازى وارد مىشود، به صحنه جديدى قدم مىگذارد كه قوانين و اصول خاصى دارد. اين قوانين وظايف بازيكنان را نشان مىدهند. تماشاگر نيز به هنگام مشاهده يك اثر هنرى، از زندگى عادى پا فراتر مىنهد و به قلمرو جديدى وارد مىشود. هنر خواب و خيال و يا توهم صرف نيست; جهانى است كه قواعد و هنجارهاى خاص خود را دارد كه تماشاگر بايد در مقابل آنها سرفرود آورد. خواننده يك متن هم به فضاى جديدى قدم مىنهد كه قواعد ويژهاى دارد، و وى بايد از آنها تبعيت كند. وجه تشابه ديگر، خودبازنمايى (9) است. بازى مجموعهاى از قوانين ثبتشده و مكتوب نيست; بازى چيزى است كه افراد بدان اشتغال دارند. لذا، هرچند بازى بر بازيكنان تقدم دارد، چرا كه آنان را به رعايت قوانين و اصولى ملزم مىدارد، ولى وجود بازيكنان براى تحقق بازى ضرورى است. گادامر اين ويژگى را خودبازنمايى مىنامد. افعال و عكسالعملهاى بازيكنان است كه قوانين و اصول بازى را برمىتابد. بازى در اين افعال و عكسالعملها نشان داده مىشود. پيامد مهم خودبازنمايى در نظر گادامر تغييرپذيرى است. اگر بازيكنان به بازى وجود عينى و ملموس مىدهند، پس اين وجود عينى و ملموس قابل تغيير است. در حقيقت، بهندرت مىتوان دو بازى كاملا يكسان يافت; هر بازى با بازى ديگر تفاوتهايى، ولو اندك، دارد. اين سخن در مورد متون نيز صحت دارد; ما گرچه در فواصل زمانى متفاوتى يك كتاب را مىخوانيم، ولى در هر قرائتى متن را متفاوت با قرائتهاى قبلى مىيابيم. اين امر، خود معلول تغييرپذيرى قرائت متن است و تغييرپذيرى مستلزم عدم تعين معنا است. همانطورى كه محتواى يك بازى با بازيكنانش تعين مىيابد، محتوا و معناى آثار هنرى و متون نيز با تماشاگران و خوانندگان تعين مىيابد. بازيكن به بازى عينيت مىبخشد و با تغيير شرايط بازيكنان تغيير مىكند; متن هم با خواننده تحقق مىيابد و با تغيير شرايط خواننده تغيير مىيابد. (10)
اگر وجوه تشابهى را كه گادامر ميان قرائت متن و بازى و تماشاى آثار هنرى برمىشمرد بپذيريم، باز نتايجى كه از اين وجوه تشابه مىگيرد جاى چون و چرا و ترديد دارد. معانى متن در شرايط متفاوت، در دام محدوديتهاى خاصى گرفتار است و نمىتوان هر معنايى را به متن نسبت داد. از اين رو، ميان معانى صحيح و غيرصحيح متن تمييز و تمايز قائل مىشويم. نظريه گادامر از عهده تبيين اين امر برنمىآيد و روشن نمىسازد كه اگر معناى متن تغييرپذير است، پس چرا متن هر معنايى را برنمىتابد و از حدود و مرزهايى فراتر نمىرود.
3-1: ساختشكنى گرچه بر مبانى ديگرى استوار شده است، ولى در عدم تعين معنا با هرمنوتيك فلسفى وفاق دارد. نظريات دريدا از دشوارى خاصى برخوردارند كه گزيدهگويى و اختصار را با موانعى روبهرو مىسازند. از اين رو، سعى مىكنم تا جايى كه در بخشى از يك مقاله امكانپذير است، نظر او را شرح دهم. دريدا نظريات زبانشناختى سوسور (11) را نقطه آغاز طرح نظر خود قرار داده است. سوسور در زبانشناسى خود با اين نظر سرستيز دارد كه واژهها به طور ساده تصورات و مفاهيمى را منعكس مىسازند كه آنها هم به نوبه خود، شكل و صورت جهان را نشان مىدهند. بنا به نظر رايج، واژههاى زبانى براى مفاهيمى ذهنى وضع شدهاند كه آن مفاهيم به نوبه خود امورى از قبيل اشياى خارجى را نشان مىدهند. سوسور تلاش مىكند كه با دلايل متفاوتى اين نظر را درهمريزد و نظريه ديگرى را جايگزين آن سازد.
به نظر او، واژهها در نظام زبان بدين علت معنا دارند كه در تقابل با واژههاى ديگر قرار دارند. هر واژهاى بر مفهومى دلالت مىكند كه غير از مدلول ديگر واژهها است. اگر زبان را به يك تور تشبيه كنيم، مفاهيم تنها سوراخهايى در اين تورند كه فىنفسه تهى بوده، محتواى ايجابى ندارند و تنها با حدود و مرزهاى خود مشخص و معين مىشوند. اين نكته را به مدد مثالى توضيح مىدهيم: در زبان فارسى، مانند هر زبان ديگر، واژههايى براى نشان دادن درجه حرارت وجود دارند. طيف درجه حرارت آب مثلا از صفر تا صد درجه امتداد مىيابد. ميان اين دو، نقاط بىشمارى است و براى هر كدام واژهاى وجود ندارد. ما از ميان هزاران نقطه، فقط برخى را براى قرائت انتخاب مىكنيم، و اين البته نوعى سادهسازى واقعيت است. وقتى مىگوييم در فلان درجه، آب گرم است، مفهوم گرمى بيرون از نظام زبان در كار نيست. اين واژه معنايش را از تطابق با عالم واقع و منعكس ساختن آن به دست نياورده است. واژههاى ديگر از قبيل سرد و داغ نيز چنيناند. اين واژهها وقتى در نظام زبان مربوط به درجه حرارت مقابل هم مىافتند معنا مىيابند. واژه سردى مقابل گرمى و غيره معنا مىيابد و بالعكس. لذا زبان نظام فرقگذارى و تفكيك (12) است.
دريدا از اين دستاورد زبانشناسى سوسور كه «زبان نظام فرقگذارى و تفكيك» است، نتيجهاى بسيار افراطى مىگيرد. او مىگويد: اگر زبان در حقيقت، بازى تقابلها و تفكيكها است، اين بازى تا بىنهايت ادامه مىيابد. زبان بازى بىنهايت علايم و نشانهها است و در نتيجه معنا هميشه به تعويق و تاخير مىافتد. متن نيز ماشينى است كه تعويقها و تاخيرها را توليد مىكند. اين سخن بدينمعنا است كه معنا نامتعين است. هر معنايى از متن كه براى خواننده رخ مىنمايد موقتى و غيرنهايى است. (13)
امروزه نظريات دريدا مباحثبسيارى را برانگيخته است و صاحبنظران بسيارى در مفاهيم كليدى ساختشكنى چون و چرا كردهاند. ما تنها به يكى از اين مباحث و مناقشات بسنده مىكنيم. جان كلام دريدا اين است كه واژهها در اثر مقابل قرار گرفتن با ديگر واژههاى زبان معنا مىيابند. همچنين واژههايى كه در متن به كار رفتهاند، در تقابل با ديگر واژهها معنا مىيابند. درنتيجه، سرچشمه معنا عبارت است از بازى تقابلها و تفكيكهاى واژهها از همديگر. اين بازى تقابلها و تفاوتها تا بىنهايت ادامه مىيابد و از اين رو، معنا هميشه به تاخير و تعويق مىافتد. دريدا در دام مغالطهاى افتاده است; ميان بازى تقابلها و به تاخير افتادن معنا خلايى وجود دارد كه نتيجه گرفتن تاخير معنا را از بازى تقابلها دشوار و بلكه غيرمنطقى مىسازد. دريدا در حقيقت ميان فرايندى كه معنا حاصل مىشود، و تحليل آن فرايند خلط كرده است. معناى يك واژه، بر طبق نظريه سوسور، وابسته به ديگر واژهها است و بر طبق تحليل اين فرايند، واژه در تقابل با ديگر واژهها معنا مىدهد; اما وقتى يك واژه را انتخاب مىكنيم و مىخواهيم معناى آن را بيابيم، درحقيقت تمام تقابلهاى اين واژه را با ديگر واژهها در اين هنگام به كار گرفتهايم و فرايند تقابل به تاخير و تعويق نمىافتد. گويا اين كه دريدا مىگويد وقتى يك واژه را به كار مىگيريم، ذهن گوينده و شنونده در حركت است و دم به دم تقابلهاى مختلف اين واژه را با ديگر واژهها در نظر مىگيرد و در تمام حالات ممكن سير مىكند، اما نهچنين كارى در واقع انجام مىشود و نه گوينده و شنونده نيازى به انجام آن دارند. ما با انتخاب يك واژه تمام تقابلهاى مورد نياز را در نظر مىگيريم و براى واژه به طور سرراست معنايى را بار مىكنيم. در تحليل فرايند معنايابى يك واژه مىگوييم كه واژه در تقابل با ديگر واژهها معنا مىيابد و وقتى كل نظام زبان را در نظر بگيريم، اين تقابلها همچنان ادامه مىيابند و در نتيجه، وقتى كل نظام زبان را در نظر مىگيريم تقابلهاى بىشمارى امكانپذير مىشوند و معنا به تاخير مىافتد. تحليل شيوههاى كاركرد يك واژه در زبان همچنان ادامه مىيابد و به تاخير مىافتد. ولى وقتى در موقعيتى خاص به دنبال معناى واژهاى خاص هستيم، تمام تقابلهاى موردنياز براى روشن شدن معنا حضور دارند. لذا در فرايند واقعى معنايابى، معنا به تاخير و تعويق نمىافتد. (14)
4-1: اگر تعين مطلق معنا و عدم تعين مطلق معنا را كنار نهيم، با دستهاى از نظريات ديگر روبهرو مىشويم كه ساحت تعين معنا را از ساحت عدم تعين آن جدا مىسازند و براى معنا محدوديتهايى قائل مىشوند. معنا را نه چنان كشسان مىگيرند كه تا بىنهايت ادامه يابد و نهچنان فشرده مىسازند كه تنها بر يك مورد منطبق شود. البته در اين كه چه عواملى معناى متن را محدود مىسازد، وفاق كاملى وجود ندارد و تنها به دو نكتهاى بسنده مىكنم كه در ايضاح و استحكام ديدگاه ناظر به محدوديتهاى معنا مفيد است: (15)
الف) ما معمولا ميان فهم درست و فهم نادرست متن فرق مىگذاريم; يعنى هر فهمى از معناى متن را روا نمىدانيم. حال بايد بپرسيم چرا چنين تمايزى در كار است و چگونه اين نكته را مىتوان تبيين كرد؟ گرچه هنوز در مورد معنا سخن مىگوييم و فهم متن را در مدنظر نداريم، اما به نظر قائلان به محدوديتهاى معنا، لغزشگاه اصلى نظريات عدم تعين مطلق معنا همينجا است، چراكه اگر براى معنا محدوديتهايى قائل نشويم، هيچ تبيينى براى چنين تمايزى نخواهيم داشت. ديدگاه ناظر به محدوديتهاى معنا نهتنها بهترين تبيين براى تفكيك فهم درست از فهم نادرست است، بلكه تنها تبيين براى اين تفكيك است. اگر معنا را تا بىنهايت كشسان بدانيم، ناگزير بايد هر فهمى را هم مجاز بشماريم. در صورتى كه اگر معنا محدوديتهايى نداشته باشد، فهم هم كشسان خواهد بود. وقتى مىگوييم اين فهم از متن نادرست است، نادرستى اين فهم را نمىتوان تنها براساس ويژگى خود فهم تبيين كرد. فهم با فراتر رفتن از مرزها و حدود معنا به كجفهمى مبدل مىگردد.
ب) عوامل محدوديتآفرين براى معناى متن ريشه در كاركرد متن و ويژگىهاى آن دارند و درنتيجه يك متن با متن ديگر فرق مىكند. يك متن ممكن است كاركردهاى مختلفى داشته باشد ولذا دامنه معانى متن گستردهتر گردد. محدوديتهاى معنايى متن، خود، متغيرى وابسته به دو متغير ديگر است: ويژگىهاى درونى متن و كاركردهاى گوناگون آن. نوسان و تغييرپذيرى ويژگىهاى درونى و كاركردهاى متن به يك اندازه معناى متن را تغييرپذير و با نوسان مىسازد. نحوه تركيب علايم زبانى در هر متنى نسبتبه متن ديگر تفاوت دارد. نحوه تركيب علايم زبانى و نحوه چينش آنها در متن موجب مىگردد كه متن هر فهمى را پذيرا نشود. از سوى ديگر، كاركردهاى ويژه متن نيز دامنه نوسان و تغيير معناى متن را محدود مىسازد. معمولا متون كاركردهاى متنوعى دارند. متون دينى نيز از نظر كاركرد تفاوتهايى دارند و همه را نمىتوان زير چتر حكم واحدى جمع كرد. در برخى از آنها كاركرد دعايى بارزتر است و در برخى ديگر كاركرد اخبارى و يا كلامى. ميزان تركيب اين كاركردها محدوديتهاى پيچيده و متفاوتى را براى معانى اين متون به بار مىآورند.
5-1: نظريه محدود بودن معانى متن و تعين نسبى معناى آن ارمغان ديگرى را نيز به همراه خود آورده و گره از مشكلى ديگر را نيز گشوده است كه نظريه تعين مطلق و نظريه عدم تعين مطلق معناى متن از گشودن آن عاجز بوده است. چرا همه متون در تحمل معانى گوناگون و داشتن لايههاى زيرين و زبرين يكدست و همتراز نيستند، و تفاوتهاى فاحشى از اين نظر ميان آنها وجود دارد؟ نظريه عدم تعين معنا هيچ تفاوتى را ميان متون از اين نظر روشن نمىسازد. تفاوت متون را از اين نظر بايد در كجا جست؟ چارهاى جز اين نداريم كه نقش اصلى را در اين زمينه به ويژگىهاى درونى متن و كاركردهاى مختلف آن بدهيم. اين دو متغير موجب مىشوند كه دامنه تغييرات معنا در ميان متون متفاوت باشد و متون از اين جهتيكدست و همتراز نباشند.
بحث ديگرى كه در گشودن راز راز متن تاثير و نقش عمدهاى دارد، مسئله تصميمپذيرى است. پيش از ورود به بحث، به يارى بحثى تاريخى در خاستگاه اين مسئله مراد خويش را روشن مىسازم. اين مسئله يكى از مهمترين مباحث هرمنوتيك معاصر است كه در نزاع مشهور لوتر با كليساى كاتوليك بر سر تفسير كتاب مقدس ريشه دارد. پرسش اصلى كه براى كليساى كاتوليك مطرح بود، اين بود كه كداميك از تفاسير مختلف كتاب مقدس را بايد پذيرفت؟ مفسران كتاب مقدس، هريك فهمى از اين كتاب داشتهاند و فهم خود را در قالب تفاسيرشان به ديگران عرضه كردهاند. كليساى كاتوليك پذيرفته بود كه اين تفاسير (يا فهمها) تصميمپذيرند; يعنى مىتوان تفاسير صحيح را از تفاسير غيرصحيح جدا كرد. با اين همه، بحثبر سر ملاك تصميمپذيرى بود: با كدام ملاك چنين امر خطيرى امكانپذير مىشود؟ كليساى كاتوليك آزمون سنت را ملاك تصميمپذيرى مىدانست. كاتوليكها بر اين باور بودند كه كليسا از همان ابتدا از خطاى اساسى مصون مانده است; زيرا اراده الهى به اين تعلق گرفته كه كليسا مصون بماند. از اين رو، سنتى كه كليساى كاتوليك به آن تجسم و عينيتبخشيده است، آزمون خوبى براى تصميمپذيرى است; در هرجا با تفاسير گوناگون و يا حتى متعارض از كتاب مقدس روبهرو شويم، آن تفسيرى را بايد بپذيريم كه مورد وفاق سنت كليسا باشد. كليساى كاتوليك بدينجهت، هم تفاسير كتاب مقدس را تصميمپذير مىدانستند و هم خود قصدگرا بودند; چرا كه سنت را تجلىگاه اراده و قصد الهى و از اين حيث، آن را آزمون تصميمپذير مىدانستند. كاتوليكها برونگرا نيز بودند; يعنى امرى بيرون از متن را كه سنتباشد، ملاك تصميمپذيرى مىدانستند. لوتر نيز مانند كليساى كاتوليك به تصميمپذيرى اعتقاد داشت و قائل بود كه تفاسير متن و فهمهاى مربوط به آن تصميمپذيرند; اما برخلاف آنان، قصدگرا و برونگرا نبود. لوتر درونگرا بود. او مىگفت ملاك تصميمپذيرى را بايد در درون خود متن جست; متن، خود، مفسر خودش است و ملاك تصميمپذيرى داراى دور هرمنوتيكى (16) است. معناى جملات متن را بايد در ارتباط با كل متن و معناى كل متن را بايد در ارتباط با جملات سازنده آن به دست آورد. هركس كه با زبان متن آشنا باشد، مىتواند با اين روش معناى متن را بيابد. (17)
نظير همين نزاع در عالم اسلام ميان مرحوم علامه طباطبايى و مفسران اهل حديث قرآن كريم واقع شده است. اهل حديث در تفسير قرآن كريم برونگرا هستند و براى تعيين معانى آيات به روايات تمسك مىجويند; اما علامه طباطبايى، در مقابل، قرآن را با قرآن تفسير مىكند. وى در كتاب موجز و پرمعناى قرآن در اسلام بهتفصيل در اين باره سخن گفته، و نهتنها روش صحيح تفسير قرآن را با قرآن دانسته، بلكه قدمى فراتر نهاده و گفته است مضمون اخبارى كه در آنها عرض اخبار به كتابالله وظيفه قرار داده شده، وقتى درستخواهد بود كه آيه قرآنى به مدلول خود دلالت داشته باشد و محصل مدلول آن - كه تفسير آيه است - معتبر باشد، و اگر بنا باشد كه محصل مدلول آيه، يعنى تفسير را خبر تشخيص دهد، عرض خبر به كتاب معناى محصلى نخواهد داشت. (18)
پس از آن كه اندكى درباره تاريخچه مسئله تصميمپذيرى سخن گفتيم به مباحث ديگرى پيرامون اين مسئله مىپردازيم:
1-2: نظريات تصميمپذيرى، همچون نظريات تعين و عدم تعين معنا، طيفى را تشكيل مىدهند كه در يك طرف آن اين نظريه قرار دارد كه متن معنايى يگانه دارد و تفاسير (فهمها) در مقايسه با اين معنا تصميمپذيرند; هر تفسيرى كه مفيد آن معناى يگانه باشد، فهم درست، و هر تفسيرى كه آن معنا را نرساند، فهمى نادرست از متن است. در طرف ديگر اين طيف، اين نظريه جاى دارد كه فهمى نهايى از متن ممكن نيست و تفاسير (فهمها) علىالاصول تصميمناپذيرند. در ميان ايندو طرف، نظريات بسيار گوناگونى قرار دارند كه نه تصميمپذيرى را براساس معنايى يگانه استوار مىسازند و نه تفاسير و فهمهاى بىنهايت را از يك متن مجاز مىشمارند. در نتيجه، نظريات ميانى در اينطيف تركيبى ازتصميمپذيرى وتصميمناپذيرىرا مىپذيرند، البته ازدوجهت مختلف. به عبارت ديگر، ازجهتى فهمها را تصميمپذير و ازجهتديگر تصميمناپذير مىدانند.
نظرياتى كه معمولا فهمها را تصميمپذير مىدانند، نظريات واقعگرا (رئاليست) عنوان گرفتهاند و نظرياتى هم كه در مقابل به تصميمناپذيرى قائلاند و به وجود فهم نهايى اعتقاد ندارند، نظريات ساختىگرا نام دارند. نظريات ديگر كه تركيبى از تصميمپذيرى و تصميمناپذيرى را پذيرفتهاند از جهتى واقعگرا و از جهت ديگر ساختىگرا هستند. (19)
2-2: تعين معنا با تصميمپذيرى، و عدم تعين معنا با تصميمناپذيرى همراه است. كسانى كه معنا را متعين مىدانند، ميان فهمها به تصميمپذيرى قائلاند. بر اين مبنا، تنها فهمى كه به آن معناى متعين رسيده باشد، فهم درست است. عكس اين سخن هم درست است; كسانى كه به تصميمپذيرى قائلاند معنا را متعين مىدانند. در مقابل، تصميمناپذيرى به عدم تعين معنا مىانجامد. اگر در باب تفاسير و فهمها تصميمناپذيرى را اختيار كنيم، بهناچار معناى متن را هم بايد نامعين بدانيم. علاوه بر اين، اگر معنا را نامعين بدانيم، بهناگزير بايد به تصميمناپذيرى فهمها گردن نهيم. از اين رو، رابطهاى دوسويه ميان بحث تعين و عدم تعين معنا و بحث تصميمپذيرى در كار است.
3-2: نظريهاى كه معنايى واحد و يگانه براى متن قائل است كه خواننده علىالاصول مىتواند آن معنا را تعيين كند، عينىگروى (20) و يا گاهى واقعگروى خام (رئاليسم خام) در باب متون نام گرفته است. اگر به سرگذشت هرمنوتيك بنگريم، تا زمان ديلتاى (21) اين ديدگاه اغلب بر آن حاكم بوده است و گويا همه اين اصل را مسلم گرفته بودند كه تفاسير متن از تمام جهات تصميمپذيرند. خود ديلتاى هم از اين جمله مستثنا نبوده است. روشن است كه واقعگروى خام از عهده تبيين پيچيدگىهاى فهم و نيز تبيين تنوع فهمهاى مختلف از يك متن و ذوبطون بودن آن برنمىآيد. (22)
4-2: هرمنوتيك معاصر صحنه بروز و ظهور بسيارى از نظريات ساختىگرا بوده است كه شرح همه آنها در اين مقاله نمىگنجد و بىشك از اين ميان، هرمنوتيك فلسفى گادامر در اين باره راهى جداگانه و جذاب دارد كه اجمالا به آن مىپردازم. گادامر تعبير «گشودگى متن» (23) را براى تصميمناپذيرى فهم به كار مىبرد و آن را بر پايه تقرير جديد هايدگر از «دور هرمنوتيكى» استوار مىسازد. بر طبق تقرير سنتى دور هرمنوتيكى كه از زمان لوتر و شلايرماخر مباحثى از هرمنوتيك را به خود اختصاص داده است، كل يك متن را در ارتباط با بخشهاى آن، و بخشهاى آن را در ارتباط با كل آن درمىيابيم. شلايرماخر گفته بود كه اين دور، دور باطلى نيست و در اين ارتباط دوسويه معناى متن را به شهود درمىيابيم. هايدگر براى اين دور معناى ديگرى طرحريزى كرد. به نظر هايدگر، ما براى اين كه متنى را بفهميم، نخست آن را زمينه خاصى قرار مىدهيم و به آن از منظر خاصى روى مىآوريم و آن را به شيوه خاصى مىفهميم. اين سه امر، يعنى زمينه خاص و منظر خاص و فهم به شيوه خاص، پيشساختار فهم را تشكيل مىدهند. هايدگر واژگان خاصى براى اين سه امر دارد: زمينه خاص را «پيشداشت» ، (24) و منظر خاص را «پيشديد» (25) و بالاخره، فهم به شيوه خاص را «پيشتصور» (26) مىنامد.
به نظر هايدگر، حركت دورى دقيقا در اين ساختار صورت مىگيرد; مفسر همواره از زمينه خاصى شروع مىكند و با نگرش خاص و پيشفهم (تصور) خاصى پيش مىرود تا معناى متن را دريابد; سپس برگشته، در همين امور تجديدنظر مىكند و بعد سراغ معناى متن مىرود. اين سير همچنان ادامه مىيابد. (27)
دور تاويلى به تقرير هايدگر از اين جهتبا تصميمناپذيرى ارتباط دارد كه هر تفسيرى با ساختن متن از منظر مفسر صورت مىگيرد و به طور طبيعى مسئله يافتن تفسير صحيح و نهايى يگانه در كار نخواهد بود. گادامر با مبنا قرار دادن اين تقرير از دور هرمنوتيكى، نكته ديگرى را نيز بدان ضميمه مىكند و آن روشن ساختن نقش سنت و پيشداورى در فهم است. فرض كنيد اگر ما بخواهيم آيات الهى را بفهميم، با رجوع به سنتى بسيار وسيع از تفاسير به سراغ فهم آيات مىرويم. مفسر با هزاران تفسير روبهرو است و در خلاء به قرائت اين كتاب مقدس نمىپردازد. همچنين در مورد هر كتاب و متن ديگرى مىتوان اين سخن را گفت. مفسر همواره از زمينه سنتى انباشته از تفاسير سراغ متن مىرود و پيشداورىهايى از اين سنت را نقطه آغاز كار خود قرار مىدهد. ممكن است مفسر در طى قرائت متن متوجه شود كه پيشداورىاى كه از نتبراى آغاز برگزيده بود با اين قرائت جديدش همخوان و سازگار نيست; لذا آن پيشداورى را كنار گذاشته، پيشداورى ديگرى را كه از سنت گرفته است، به جاى آن مىنهد. مفسر نمىتواند بدون سنت انباشته از تفاسير، يك متن را بفهمد و تمام پيشداورىها را يكجا بينالهلالين قرار دهد. فرايند قرائت متن، همواره از پيشداورىهايى شروع مىشود كه زمينه سنت گرفته شدهاند و مفسر در طى قرائت گام به گام متن در اين پيشداورىها تجديدنظر مىكند، و سرانجام به جاى آنها پيشداورىهاى ديگرى كه از سنتبه عاريه گرفته است، قرار مىدهد و به قرائت مجدد متن مىپردازد، و اين دور همچنان ادامه يافته. فهم نهايىاى در كار نخواهد بود. گادامر با بازپرورى مفهوم سنت و پيشداورى كه در عصر روشنگرى مفهومى منفى يافته بودهاند و به مدد تقرير هايدگر از دور هرمنوتيكى، تصميمناپذيرى فهمها و تفاسير را به دست مىآورد. (28)
نقدهاى بسيارى بر هرمنوتيك فلسفى گادامر وارد شده است كه در جاى خود از آنها بايد سخن گفت و توفيق يا عدم توفيق آنها را سنجيد. در اين جا فقط به يك نكته بسنده مىكنم تا به نظر ساختشكنى دريدا در اين باب بپردازم. دور هرمنوتيكى به تقرير جديد هايدگر، و همچنين با بازسازى و بازپرورى سنت و پيشداورى كه گادامر به آن ضميمه مىكند، مشكل ديگرى پديد آورده است و به پارادكس جديدى انجاميده است. به نظر هايدگر، فهم ساختار دورى دارد. اين دور ميان زمينه تفسير، منظر خاص مفسر و شيوه خاص فهم او در كار است. بر طبق اين نظر، پيشداورىها از سويى ياور اجتنابناپذير، و از سوى ديگر دشمن نازدودنى هستند. گرچه ما تلاش مىكنيم كه با چشمان متن به متن بنگريم، ولى همواره ناكام مىمانيم، چرا كه چشمانى كه با آنها مىنگريم، هميشه از آن ما هستند. گادامر بسيار تلاش مىكند كه به اين اصل سر و صورت موجهى ببخشد، اما به هر جاى آن دست مىبرد تا ترميمى در آن بدهد، ايراد از جاى ديگرى سر برمىكشد و همين امر موجب شده كه نقدهاى فراوانى بر نظر او مطرح شود. (29)
5-2: ساختشكنى، كه رقيب هرمنوتيك فلسفى گادامر به شمار مىآيد، بر سر تصميمناپذيرى با آن همداستان است، ولى راه ديگرى را براى وصول به اين نتيجه مىپيمايد. چنانكه در بحث عدم تعين خاطرنشان كردم، در ساختشكنى آراى زبانشناختى فردينان دوسوسور نقطه آغاز و مبناى طرح مباحثخاص قرار مىگيرد. سوسور در مقابل علايم و واژههاى زبانى معانى ثابت در نظر نمىگيرد، بلكه واژهها به نظر او در درون نظام زبان نقشى خاص را ايفا مىكنند و معانى خود را از اين نقشهاى خاص به دست مىآورند. دريدا هم مىگويد واژهها در تقابل با يكديگر معانى را موقتا مىآفريند و خود علايم زبانى استمرارى دارند، يعنى به طور مستمر معنايى خاص را افاده نمىكنند. مىتوانيم اين نظر را با بازى شطرنج توضيح دهيم. مهرهها بيرون از بازى معناى محصل و نقش مشخصى ندارند، بلكه تنها در جريان بازى و هنگامى كه در مقابل ديگر مهرهها قرار مىگيرند نقششان مشخص مىشود. علايم زبانى هم در تقابل با ديگر واژهها معنا مىيابند و در هر نقش خاصى كه ايفا مىكنند معنايى ديگر مىيابند.
فهمها از آن رو پايان نمىيابند و تفاسير تصميمپذير نيستند كه با تقابل واژهها گره خوردهاند. مفسر مىخواهد معناى متن را بفهمد و معنا از بازى علايم حاصل مىشود كه خود معنا را به تاخير و تعويق مىاندازد; لذا فهم نهايى در كار نخواهد بود. تعويق و تاخير معنا، فهم نهايى را به تاخير مىاندازد. اين توضيح اجمالى، ارتباط عدم تعين معنا و تصميمناپذيرى را نشان مىدهد. قبلا نقدى پيرامون عدم تعين معنا براساس ساختشكنى مطرح كردهايم كه همان دامن تصميمناپذيرى را نيز مىگيرد. (30)
مىتوان گفت ذوبطون بودن متون دينى را بايد در ويژگى درونى متون دينى، كاركرد آنها، تعين و عدم تعين معنا، و تصميمپذيرى يا تصميمناپذيرى يافت و چنين نتيجه گرفت كه:
1. اين كه هر متنى ذوبطون نيست، ولى متون دينى داراى لايههاى تودرتو هستند، در وهله نخستبه ويژگىهاى درونى متون دينى و كاركردهاى آنها برمىگردد. اين ويژگىها و كاركردهاى خاص حالتخاصى براى اين متون فراهم مىآورند كه ذوبطون بودن آنها را اقتضا مىكنند.
2. از سوى ديگرى، ذوبطون بودن با تعين و يا عدم تعين معناى متون دينى نيز ارتباط دارد. نظريهاى كه معناى متن را كاملا معين مىداند و نيز نظريهاى كه معناى متن را كاملا نامعين مىداند، هيچيك از عهده تبيين ذوبطون بودن اين امر برنمىآيند. به عبارت ديگر، بايد لايههاى روشن متون دينى را نيز درنظر داشت تا بتوان پاسخى درخور به مسئله ارائه كرد.
3. واقعگروى خام براى ذوبطون بودن متون دينى پاسخى ندارد; ديدگاه ناظر به تصميمپذيرى مطلق با ذوبطون بودن سازگاراست; ساختىگروى و ساختشكنى نيز هرفهمىرا غيرنهايى وغيرقطعى مىدانند. برطبق ايندونظريه نمىتوانيم لايههاى روشنى براى متون دينى در نظر بگيريم و لايهها و بطون متن تا بىنهايت ادامه خواهند يافت. راهحل ذوبطون بودن را بايد درتلفيقى از تصميمپذيرى وتصميمناپذيرى جست. تفاسير متون دينى ازجهتى ويا جهاتى تصميمپذير واز جهات ديگرى تصميمناپذيرند. اين فهمها تا بىنهايت ادامه نمىيابند، ولى در برخى موارد، در يك فهم هم منحصر نيستند.
ويژگى درونى متون دينى، كاركرد آنها، تعين نسبى معناى متن و تصميمپذيرى نسبى، روىهمرفته بهترين تبيين را براى مسئله ذوبطون بودن متون دينى فراهم مىآورند. در لابهلاى سخنان مفسران قرآن كريم مطالبى پيرامون اين مسئله يافت مىشود. مقايسه پاسخ مرحوم علامه طباطبايى با نكاتى كه در اين مقاله بدان اشاره رفت، جالب است. پاسخ مرحوم علامه سروصورت بسيار موجه و جامعى دارد. گرچه مباحث ايشان به اقتضاى زمان و عصر خاص خودشان كاملا رنگ هرمنوتيكى ندارد، ولى نكات هرمنوتيكى بسيارى نيز در ميان اين مباحثبه چشم مىخورد كه به ناسبتبه برخى از آنها اشاره مىكنم:
1. ارائه مثالى براى ظاهر و باطن داشتن قرآن: مرحوم علامه نخست مثالهايى براى ظاهر و باطن داشتن قرآن آوردهاند. خداى متعال مىفرمايد: «واعبدوا الله ولاتشركوا به شيئا; خدا را بپرستيد و هيچ چيزى را - در عبادت - شريك قرار ندهيد» (سوره نساء، آيه36) . در مرحله اول مىبينيم كه ظاهر اين كلام نهى از پرستش معمولى بتها است، چنان كه فرمودهاند: «واجتنبوا الرجس من الاوثان; دورى گزينيد از پليدىها كه بتها باشند» (سوره حج، آيه30) . در مرحله ديگرى، با تامل و تحليل معلوم مىشود كه پرستش بتها براى اين ممنوع است كه خضوع و فروتنى در برابر غيرخدا است و بتبودن معبود نيز خصوصيتى ندارد; چنانكه خداوند از عبادت شيطان نيز نهى كرده است: «الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لاتعبدوا الشيطان; آيا به شما، اى بنىآدم، فرمان ندادم كه شيطان را نپرستيد؟ » (سوره يس، آيه60) . باز در مرحله ديگرى با تحليل ديگرى معلوم مىشود كه در اين مورد فرقى ميان خود انسان و ديگران نيست و همانطورى كه نبايد از غير اطاعت كرد، از خواستهاى نفس نيز در مقابل خداى متعال نبايد اطاعت كرد; همچنان كه فرموده است: «افرايت من اتخذالهه هواه; آيا ديدى كسى را كه هواى نفس خود را خداى خود قرار داده است؟ » (سوره جاثيه، آيه23) . همچنين در مرحله ديگرى با تحليل ديگرى روشن مىشود كه اصلا به غيرخدا نبايد التفات داشت، و اين روح عبادت و پرستش است. چنان كه از اين مثال روشن مىشود، ما از ظهور يك معناى ساده ابتدايى به معانى رسيديم كه در هر مرحله لطيفتر و دقيقتر شده است. (31)
2. ويژگىهاى درونى قرآن و تفاوت افهام: در گام دوم، مرحوم علامه تبيين فلسفى از ذوبطون بودن قرآن ارائه مىدهد. ايشان مىفرمايند اولا افهام در توانايى درك و تفكر معنويات كه از جهانى وسيعتر از مادهاند، مختلفاند و مراتب گوناگون دارند. علاوه بر اين، معلومات هريك از مراتب مختلف فهم را نمىتوان به مرتبه پايينتر از خود تحميل كرد، وگرنه نتيجه معكوس خواهد داد. مخصوصا معنوياتى كه سطحشان از سطح ماده و جسم بسى بالاتر است، اگر بىپرده و پوست كنده به فهم عامه مردم كه از حس و محسوس تجاوز نمىكند، تحصيل شود، به كلى ناقص غرض خواهد بود; مثلا كسى كه با تامل عميق در اوپانيشاد هندى دقت كند، خواهد ديد كه هدفى جز توليد خالص و يگانهپرستى ندارد، ولى چون بىپرده و لفافه بيان شده است، در سطح افكار عامه جز بتپرستى از آب درنمىآيد.
ثانيا قرآن مجيد در تعاليم خود همه انسانها را موردنظر دارد و هر انسانى را قابل تربيت و تكميل مىداند; از اين رو، بايد بر طبق افهام مردم و درخور عقل آنها سخن بگويد. درنتيجه، بيانات قرآن مجيد نسبتبه بطونى كه دارند جنبه مثل به خود مىگيرند، يعنى نسبتبه معارف الهى كه از سطح افهام عادى بسى بلندتر و والاترند. مثلهايى ذكر شدهاند تا معارف نامبرده را به افهام نزديك كنند: «تلك الامثال نضربها للناس وما يعقلها الا العالمون; اين مثلها را براى مردم مىزنيم، ولى آنها را تعقل نمىكنند مگر كسانى كه داراى علماند» (سوره عنكبوت، آيه 43) . (32)
3. مقايسه با بحث تصميمپذيرى و ويژگىهاى درونى متن: مطالبى كه در گام قبلى نقل كرديم گرچه رنگ فلسفى و غيرهرمنوتيكى دارد، ولى نكاتى در خور تامل در آن به چشم مىخورد كه در همان مقياسى كه براى بحثخود فراهم آوردهايم مىگنجد. تفاوت افهام مردم و بيان مطالب غيرمادى و معنوى در قالب الفاظ موضوع براى محسوسات دو نكته درخور تاملاند كه هريك به ركنى از بحث ما مربوط مىشوند. تفاوت افهام مردم موجب شده است كه آنها فهمهاى مختلفى را از اين كتاب آسمانى داشته باشند كه هريك در جاى خود و در مرتبه و مورد خود صحيح مىنمايند و درحقيقت ما ميان اين فهمها با تصميمناپذيرى مواجهايم; همه را بايد راستبشماريم، گرچه يكى از ديگرى دقيقتر و لطيفتر است. البته ما ميان دو دسته از فهمهاى درست و نادرست فرق مىگذاريم، ولى دستهاى از فهمها راستاند، يعنى همه را راست و تصميمناپذير مىدانيم.
4. تفكيك معانى طولى از معانى عرضى و مسئله تعين معنا: مرحوم علامه به نكته ديگرى نيز اشاره كردهاند كه به ركن ديگر بحث ما مربوط مىشود. ايشان بعد از بيان مثالى كه آورديم فرمودهاند: بنابر آنچه گذشت، قرآن مجيد ظاهر دارد و باطن (يا ظهر و بطن) كه هردو از كلام اراده شدهاند، جز اين كه اين دو معنا در طول هم مرادند نه در عرض همديگر; نه اراده ظاهر لفظ اراده باطن را نفى مىكند و نه اراده باطن مزاحم اراده ظاهر مىشود. (33)
ايشان در اين بيان معانى طولى را از معانى عرضى تفكيك كردهاند. ذوبطون بودن قرآن به اين معنا نيست كه قرآن حاوى معانىاى است كه همديگر را نفى مىكنند و در عرض همديگرند، بلكه اين معانى رابطه طولى دارند، همه راستاند و در دقت و لطافت تفاوت دارند. مىتوانيم اين سخن را به مختصات بحث تعين و عدم تعين معنا انتقال دهيم و در قالب اين بحثبگوييم كه: معانى قرآن از جهتى معين و از جهت ديگرى نامعيناند. از لحاظ معانى عرضى تعين در كار است. متن فقط حامل برخى از معانى عرضى است و ممكن نيست همه آنها را به متن نسبت داد. اما از لحاظ معانى طولى عدم تعين حاكم است; يعنى هر معناى طولى را مىتوان علىالسويه به متن نسبت داد. اين معانى طولى با افهام مخاطبان قرآن تعين مىيابند. تفكيك محور تعين از محور عدم تعين معنا از كلام فوق استفاده مىشود.
1) ابوعلى الفضل بن الحسن طبرسى، مجمعالبيان فى تفسير القرآن (دار مكتبةالاحياء، بيروت) ، ج1، ص19.
2) محسن فيض كاشانى، تفسير الصافى (مؤسسة الاعلمى، بيروت) ، ج1، ص59.
3) econstruction
4) determinacy of Meaning
5) decidability
6) intentionalists
7) Hirsch
8) Hermeneutical Philosophy
9) self-representation
10) . . .
به گمان برخى، «ديالوگى بودن ساختار فهم» از نظر گادامر به بحث تغييرپذيرى معنا ارتباط دارد، ولى اين گمان خطا است. اين نكته شايان توجه است كه ديالوگى بودن فهم با بحث تصميمپذيرى بيشتر ارتباط دارد تا با بحث تغييرپذيرى معنا. اشاره به نكتهاى ديگر نيز لازم است: گادامر محدوديتخاصى براى معانى متن ترسيم مىكند. به نظر وى، معانى متن بايد از سنت (tradition) اخذ شوند و هر تغييرى در معنا بايد در درون سنت صورت گيرد. بنابراين، سنت محدوديتى براى معانى متن ايجاد مىكند. تفكيك معانى صحيح از غيرصحيح نيز بر اساس سنت امكانپذير است. لذا، به تعبير دقيقتر، گادامر محدوديتى براى معانى متن در درون سنت قائل نيست و متن را در درون سنتحامل هر معنايى مىداند.
11) saussure
12) Differentiation
13) دريدا در كتاب درباره نوشتارشناسى به تفصيل از نظريات سوسور و ارتباط آن با ساختشكنى بحث كرده است.
14) Against Deconstruction, pp. 54-66
15)
16) Hermeneutical
17)
18) رك: علامه محمدحسين طباطبايى، قرآن در اسلام، (مزدك، چاپ سوم، 1361) ، صص74-80.
19) Hermeneutics Versus Science, pp. 16-17.
20) objectivism
21) Dilthey
22) ibid.
23) openness of text
24) Vorhabe
25) Vorsicht
26) Vorgriff
ا 27) Gadamer, pp. 76-77.
اين بيان از دور هرمنوتيكى تا حدى سادهسازى سخن هايدگر در اين باب است كه گادامر آن را ارائه داده است. و در تفسير و فهم متون به همين صورت كه گادامر گفته است قابل بيان است.
28) Hermeneutics Versus Science, pp. 16-20 & 68-78.
29) ibid, p. 28.
30) Against Deconstruction
31) علامه طباطبايى، پيشين، صص 32-30.
32) همان، صص38-33.
33) همان، ص32.