اخلاق در قرآن (4)

پدیدآورمحمدتقی مصباح یزدی

تاریخ انتشار1388/01/27

منبع مقاله

share 3386 بازدید
اخلاق در قرآن (4)

استاد مصباح يزدى

مقدمه

«وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوّيها فَاَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْويهَا قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَكّيهَا وَ قَدْ خَابَ مَن دَسّيهَا» (شمس: 7 ـ 10)
در مباحث گذشته، درباره اين آيات شريفه و نكته‏هايي كه از آن استفاده مي‏شود مطالبي بيان شد. اما دو سؤال اصلي وجود دارد كه آيه در مقام بيان آنها نيست. ممكن است بتوان از قراين يا به كمك آيات ديگر و يا وجوه عقلي، جواب آنها را به دست آورد:
اول اين كه وقتي دانستيم بين «فلاح» و «تزكيه» رابطه‏اي حقيقي و تكويني وجود دارد اين سؤال مطرح مي‏شود كه تزكيه‏اي كه مورد تأكيد قرآن كريم است و حتي پيغمبران عليهم‏السلام و بخصوص پيغمبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، براي آن مبعوث شده‏اند («يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ»ـ آل عمران: 164 / جمعه: 2) چيست و مصداق آن كدام است؟ در بحث پيش، گفته شد كه «زكات»، كه مصدر مجرّد تزكيه و حاصل عمل تزكيه است، با اصطلاح علمي «كمال» تطابق دارد و مصداق «كمال» با توجه به بيانات قرآن كريم، قرب خداي متعال است.
دوم آن كه راه رسيدن به اين «تزكيه» و «كمال» چيست؟ طهارت و رشد و كمالي كه بايد براي نفس پديد آيد از چه راهي حاصل مي‏شود؟ براي پاسخ به اين سؤال، هم مي‏توان از دلايل و تأمّلات عقلي استفاده كرد و هم از آيات شريفه و روايات كمك گرفت. براي خودداري از تطويل بحث، از خود آيه با تحليل‏هاي عقلي كه مي‏توان در باره آن انجام داد و برخي آيات ديگر استفاده مي‏شود:

كمال در تقرّب به خدا

حقيقت كمال و زكاتي كه بايد حاصل شود چيزي است كه به قرب و نزديك شدن به خدا تعبير مي‏شود و در واقع، مطلوب حقيقي و بالذات اوست و نزديك شدن مطلوب بالتبع است. وقتي كسي مي‏خواهد به كسي يا چيزي نزديك شود او را دوست مي‏دارد و به او علاقه‏مند است كه مي‏خواهد به او نزديك شود. به عبارت ديگر، نزديك شدن صفتي است كه مطلوبيتش ناشي از مطلوبيت خداست. پس آنچه اصالتا مطلوبيت و شرف ذاتي دارد خود ذات الهي است. هدف اصلي اوست: «وَ اَنَّ اِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي» (نجم: 42)؛ هر سيري به سوي او منتهي مي‏شود، «يَا اَيُّهَا الاِنْسَانُ اِنَّكَ كَادِحٌ اِلي رَبِّكَ كَدْحا فَمُلاقيهِ» (انشقاق: 6)؛ اي انسان، تو به سوي پروردگارت بازگشت مي‏كني و او را ملاقات مي‏نمايي. بنابراين، او به مرتبه‏اي مي‏رسد كه مي‏گوييم قرب به خدا دارد و اگر او را به همان معنايي كه مي‏توانيم براي قرب بپذيريم به متعلقش نسبت دهيم بايد بگوييم به خدا رسيده است. وقتي دانستيم كه هدف نهايي خداي متعال است و ما بايد تلاش كنيم تا به او نزديك شويم راه اين تزكيه هر چه باشد، راهي به سوي اوست. ويژگي اصلي اين راه آن است كه مقصدش اوست. دانشمنداني كه درباره ارزش‏ها و كمالات انسان بحث كرده‏اند، مي‏گويند: چون انسان موجود ذوابعادي است مي‏توان براي هر بعدي از وجود او، كمال خاصي در نظر گرفت و مقصد مشخصي معيّن كرد ولي از آنجا كه انسان يك موجود است و در نهايت، يك هدف نيز بايد داشته باشد، اين راه‏ها هر چه باشد، بايد به يك هدف منتهي شود.
راهي كه انسان بايد بپيمايد تا به مقام قرب الهي برسد چگونه راهي است؟ آيا مانند راهي است كه بين دو منطقه وجود دارد و بايد طي شود تا انسان به جايي برسد يا بايد به آسمان‏ها برود؟ چگونه انسان به خدا نزديك مي‏شود؟ خداي متعال موجودي جسماني نيست و مكان مادي ندارد كه انسان بتواند با طي مراحل و مسافت‏هاي مادي به او نزديك شود. پس مراد، قرب مكاني نيست. اگر چنين بود انسان مي‏توانست نقطه‏اي را تعيين كند و بگويد كه‏ـ العياذ بالله‏ـ خدا آنجاست يا چون كعبه تشريفا بيت‏الله است مي‏توانستيم بگوييم نزديكي ما به آن تقرب الي الله است.

ولي منظور از قرب، قرب جسماني نيست.

اين قرب به هر صورت كه تصور شود، رابطه‏اي الهي بين روح انسان و بين خدا، بين دل و دلدار و مسيري است كه دل انسان بايد طي كند تا به او نزديك شود. در اين صورت، حتي ممكن است بدن در مكه بوده ولي از خداي متعال بسيار دور باشد؛ مانند منافقان كه با وجود حضور در مكه و مدينه، از خدا، پيغمبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و اولياي او دور بودند. كساني هم با وجود دوري از مكه و مدينه، بسيار به آن حضرت نزديك بودند؛ مانند اويس قرني كه آن‏گونه كه در روايات آمده است، در زمان پيغمبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله توفيق زيارت آن حضرت نصيبش نشد ولي پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نسبت به ديدار او، اظهار علاقه مي‏كردند و بواقع، از بسياري افراد ديگر، كه در كنار رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بودند، به آن حضرت نزديك‏تر بود؛ زيرا رابطه قلبي و روحي قوي‏اي با ايشان داشت.
مسيري كه ما بايد طي كنيم و به خدا برسيم و راهي كه بايد بپيماييم راهي نيست كه با پاي مادي طي شود. اگر هم احيانا بايد قدمي برداشت به دليل آن است كه اين قدم برداشتن، تجسّم يك سير قلبي است. اگر زيارت يا هجرتي مطلوب باشد و سفر مادي و سير روي زمين با بدن موجب قرب به خدا مي‏شود از آنروست كه نماينده آن حركت قلبي است؛ زيرا به اين وسيله، اطاعت خدا بيشتر حاصل مي‏شود و دل به او نزديك‏تر مي‏گردد. پس منظور از اين سير، حركت قلب و حركت‏روح‏به سوي‏خداست.اين‏حركت‏چگونه‏حاصل‏مي‏شود؟

راه تقرّب به خدا

در اين زمينه، دو دسته عوامل مؤثرند:
الف‏ـ عوامل اثباتي؛
ب‏ـ عوامل سلبي.

الف‏ـ توجه (عامل اثباتي)

از آنچه گذشت، به دست مي‏آيد كه سير انسان در راهي كه بايد بپيمايد تا به خدا نزديك شود با توجه قلبي او ارتباط دارد. هر قدر توجه دل انسان به اين مقصد (خدا) بيشتر باشد و در اين راه بيشتر فعاليت كند اين مسير را بيشتر طي مي‏نمايد؛ گاهي اين فعاليت‏ها هم جسماني و هم روحاني است و گاهي فقط فعاليت قلب، دل و روح ملاك مي‏باشد. ولي ما از اينكه فعاليت قلب و روح مهم‏تر از فعاليت بدني است، غافليم. وقتي از فعاليت سخن مي‏گوييم فقط تحرّك بدني را در نظر داريم، در صورتي
كه روح انسان و قلب اوـ كه بدين لحاظ كه منبع ادراكات و احساسات است، بدان قلب گفته مي‏شودـ افعال و جهات گوناگوني دارد. توجه به قلب انسان مي‏تواند در اين زمينه بسيار مؤثّر باشد. اين حركت قلب يك امر انفعالي نيست، بلكه جنبه فعاليت، حركت، رشد و تكامل دارد.
كساني كه از عوالم معنوي دورند، نمي‏توانند بپذيرند كه روح و قلب انسان بدون اينكه دست و پا حركت كند، فعاليتي انجام مي‏دهد. پس‏بايدببينيم كه روح چه فعاليت‏هايي مي‏تواند انجام دهد. مرتاضاني كه رياضت مي‏كشند تا كمي قدرت‏هاي نفساني پيدا كنند كارهاي عجيبي انجام مي‏دهند؛ مثلاً، روي ميز ميخ مي‏خوابند يا روي يك پا مي‏ايستند و يا به صورت‏هاي ديگر به خود سختي مي‏دهند. در نتيجه، به قدرت‏هاي عظيمي دست پيدا مي‏كنند و مي‏توانند بر عوامل طبيعي غالب شوند؛ مثلاً، جلوي قطاري را كه با سرعت، در حال حركت است با يك دست يا حتي با نگاه، مي‏گيرند و مانع از حركت آن مي‏شوند. آنها اين قدرت را از كجا پيدا كرده‏اند؟ آيا بدن قوي و نيرومندي دارند؟ خير، چنين نيست؛ بدنشان حتي ضعيف‏تر و لاغرتر از ديگران است. پس بدن آنها نمي‏تواند چنين قدرتي داشته باشد. مسلّما اين قدرت در روحشان وجود دارد. حال بايد ديد كه اين قدرت چگونه پيدا شده است؟
تا وقتي روح فعاليتي نكند اين قدرت‏ها پيدا نمي‏شود. آن‏همه رياضت‏هاي بدني، كه آنها تحمّل مي‏كنند، براي اين است كه روحشان فعّال‏تر شود؛ مثلاً، براي اين منظور، توجه خود را به نقطه‏اي متمركز مي‏كنند. اين همان فعاليت روح است؛ يعني در آن حالات، روح آنها در حال كار كردن است. آن كارها نوعي تمرين دروني و براي تقويت روح است. پس مي‏بينيم كه فعاليت انسان فقط منحصر به فعاليت بدني نيست، فعاليت قلبي و روحي نيز دارند و اصل فعاليت‏ها در سير الي الله و حركتي كه به خدا منتهي مي‏شود فعاليت دل است؛ فعاليت‏هاي بدني تابع و كمكي براي آن يا نماينده آن است. قلب تجلّيگاه اين فعاليت است. در اين زمينه، اصل، حركت قلب و روح است كه بايد تكامل پيدا كند. كار قلب در اينجا توجه است و اين اصلي‏ترين فعاليت آن است. هر قدر توجه قلب بيشتر باشد فعّال‏تر است. لذا، انسانيت كسي بيشتر است كه قلب‏اش زنده‏تر و فعّال‏تر باشد، نه آنكه بدنش فعّال‏تر باشد؛ وگرنه حيوانات و نباتات نيز زندگي و فعاليت دارند.

ب‏ـ محبت (عامل اثباتي)

انسان زنده كسي است كه دلش زنده، بيدار و آگاه باشد و آنچه از مقوله آگاهي، شعور، علم و توجهات است در او قوي‏تر باشد، نه آنچه از مقوله حركت‏هاي مادي و مكانيكي است. به اجمال، مي‏توان گفت كه اين حركت بايد با توجه به خدا همراه باشد؛ زيرا اين توجه است كه دل را به پيش مي‏برد و به خدا نزديك مي‏سازد. البته وقتي اين توجه وجود دارد جنبه ديگري نيز در قلب تقويت مي‏شود. قلب مركز ادراكات، احساسات و عواطف است. زماني فعاليت اين ادراكات‏ـ آنچه از قبيل توجه است‏ـ در اين زمينه بيشتر مي‏شود كه عواطف‏اش نيز متمركزتر باشد؛ يعني هر قدر محبت بيشتر باشد توجه به محبوب قوي‏تر مي‏شود. اين دو با هم متلازم‏اند؛ هم توجه موجب انس مي‏شود و محبت را زياد مي‏كند و هم محبت به نوبه خود، موجب توجه به محبوب مي‏شود. به طور قطع، عامل اصلي در سير الي الله، توجه دل و محبت يا توجه ناشي از محبت و همراه با محبت است.

ج- نفي دلبستگي‏ها (عامل سلبي)

«زكات» و «تزكيه» دو جنبه دارد؛ يك جنبه اثباتي و يك جنبه نفي‏اي. تزكيه اين است كه مثلاً، در مورد يك درخت، ابتدا شاخ و برگ هاي زايد آن را بزنند، سپس عوامل رشد و نموّش را فراهم كنند. انسان نيز اگر بخواهد به كمالات مطلوب خود برسد با توجه به ابعاد گوناگوني كه دارد، از يك سو بايد شاخ و برگ‏هاي فراوان و عوامل مزاحم را از خود دور كند و از سوي ديگر، آن عوامل اثباتي كه او را در جهت رسيدن به هدف كمك مي‏كنند، تقويت نمايد.
از جنبه اثباتي، در جهت رسيدن به هدف، اجمالاً دانستيم كه بايد حالت توجه دل‏ـ همان توجهي كه در لسان شرع «ذكر» ناميده مي‏شودـ تقويت گردد.
اما از جنبه سلبي، يعني رفع عوامل مزاحم، بايد گفت كه برخي از عوامل مربوط به خود بدن است كه به يك معني، مزاحم‏هاي داخلي به حساب مي‏آيند و اگر دقت كنيم نوع عميق‏ترش همان است كه اصلاً در روح انسان وجود دارد. يك سلسله از مزاحم‏ها نيز خارجي است. اينها نقطه مقابل آن توجه و محبتي است كه بايد به آن نقطه اصلي و هدف نهايي متوجه باشد. وقتي انسان به كسي علاقه دارد نبايد به دشمن او نيز توجه داشته باشد؛ زيرا هيچ‏گاه نمي‏تواند تمام دل خود را متوجه‏دومحبوب‏كند و توجه او خواه ناخواه،بين‏آن‏دوتقسيم‏مي‏شود.
به طور كلي، محبت به يك فرد با محبت به دشمن او با هم جمع نمي‏شود. اگر هم جمع شود محبت تقسيم مي‏شود؛ مانند ظرفي كه نصفش را از يك چيز و نصف ديگرش را از چيز ديگري پر كنند. زماني دل به طور كامل مي‏تواند ظرف يك محبت قرار گيرد كه محبت مزاحمي در ميان نباشد؛ اگر هم هست چيزي
مسانخ با خودش باشد؛ مانند شعاع همان محبوب و متعلّقات او. اينها مزاحمتي با هم ندارند؛ مثلاً، علاقه به يك فرد با علاقه به لباس يا ساير متعلقات‏اش مزاحمتي ندارد. علاقه به لباس آن فرد شعاع محبت خود اوست و در عرض محبت او قرار ندارد.
محبت خدا با محبت به پيغمبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و اميرالمؤمنين و ديگر ائمّه عليهم‏السلام مزاحمتي ندارد؛ زيرا ما حضرت علي عليه‏السلام را مستقل از خدا دوست نداريم، بلكه چون او بنده محبوب خداست دوستش داريم. اما اگر دو موجود در عرض هم باشند؛ دو موجودي كه با هم تضاد دارندـ دوست خدا و دشمن خداـ محبت اينها با هم جمع نمي‏شود. اگر به فرض چنين چيزي هم امكان داشته باشد از محبت خدا كم مي‏شود و توجه دل ميان آنها تقسيم مي‏گردد؛ وگرنه امكان ندارد كه دو محبت متضاد در سرحد كمال، در يك موجود جمع شوند. لذا، اگر چيزهايي مزاحم با آن عامل مقرِّب وجود داشته باشد بايد حذف شود.
عامل مقرِّب، توجه است. بنابر اين، آنچه با اين عامل تضاد و منافرت دارد بايد حذف گردد؛ وگرنه محبت كامل الهي در دل جاي نخواهد گرفت و چه بساـ العياذ بالله‏ـ سرانجام محبت اضداد غالب شود («ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذينَ اَسَاؤُوا السُّواي اَنْ كَذَّبُوا بِاَيَاتِ اللّهِ»ـ روم: 10) و موجب گردد كه همان محبت كم‏رونقي هم كه در دل وجود دارد در پايان عمر، از بين برود. وقتي اين محبت پايدار و كامل مي‏شود كه محبت مزاحمي در كار نباشد؛ همچنين توجه نيز زماني مي‏تواند كامل باشد كه چيزهايي مزاحم آن نباشد.
آيا كسي كه در مسيري، گاه به سمت راست و گاه به سمت چپ، مي‏رود زودتر به مقصد مي‏رسد يا كسي كه فقط در يك جهت به جلو حركت مي‏كند؟ مسير دل همان توجهاتش به خداست؛ اگر انسان متوجه خدا باشد به مقصد نزديك مي‏شود اما اگر گاهي به چيزهاي ديگر نيز توجه كند، چيزهايي كه در شعاع محبت خدا نيست و با آن مباينت دارد، در اين صورت، به طور مداوم از مقصد دور مي‏شود.

دنياطلبان و آخرت‏طلبان

آنچه به طور عام، در لسان شرع و بيانات قرآن كريم، رسول اكرم و اهل بيت عليهم‏السلام مطرح شده اين است كه انسان‏ها ابتداءً از لحاظ محبت و علاقه به دو دسته تقسيم مي‏شوند:
يك دسته كساني هستند كه توجه‏شان به همين لذايذ دنياست، همين‏ها را دوست دارند و لذت ديگري نمي‏چشند؛ «مَن كانَ يُريدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فيهَا مَا نَشَاءُ لِمَنْ نُريدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْليهَا مَذْمُوما مَدْحُورا.» (اسراء: 18) آيات ديگري نيز مشابه اين آيه در اين باره نازل شده است. اين گروه در اصطلاح شرع و قرآن، «دنياطلب» معرفي شده‏اند و با عبارات «يُريدُ الْعَاجِلَةَ»، «يُريدُ ثَوَابَ الدُّنْيَا» (نساء: 134)، «يُريدُ الْحَيْوةَ الدُّنْيَا» (هود: 15) و مانند آن از آنها ياد شده است؛ يعني كساني كه دنياخواه، دنياطلب و طالب همين لذت‏هاي پيش پاافتاده، مادي و حيواني‏اند.
كسي كه طالب اين لذات است به چيز ديگري توجه نمي‏كند؛ زيرا محبوبش همان‏هاست. اين توجهات، انسان را از توجه به مقصد اصلي باز مي‏دارد. لذا، در روايت آمده است: «حُبُّ الدُّنْيَا رَأسُ كُلِّ خَطيئَةٍ.» همه انحراف ها از همين جاست كه دل به امور مادي وابستگي پيدا كند و با چيز ديگري سرو كار نداشته باشد.
در مقابل اين دسته، گروه «آخرت‏طلب» قرار دارند؛ «وَ مَنْ اَرَادَ الاْخِرَةَ وَ سَعي لَهَا سَعْيَهَا وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَاوُلئِكَ كَانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورا.» (اسرا: 19)
اينان همان كساني هستند كه وراي لذت‏هاي مادي، به چيز ديگري معتقدند. البته اين نقطه ابتداي مسير آنهاست و اين مسير تا آنجا ادامه پيدا مي‏كند كه درباره آنها مي‏فرمايد: «انَّمَا نُطعِمُكُم لِوَجهِ اللّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُكُورا.» (انسان: 9) در جاي ديگري مي‏فرمايد: «اِلاّ اِبْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الاَْعْلي» (ليل: 20) آنها غير از خدا چيزي نمي‏بيينند و نمي‏خواهند و دل به چيزي نمي‏بندند؛ حتي لذايذ آخرت اگر به خداوند انتساب نداشته باشد بدان‏ها اعتنايي ندارند.
البته انبياي عظام عليهم‏السلام ، ائمّه اطهار عليهم‏السلام و اولياي خدا نعمت‏هاي آخرت را دوست دارند اما دوستي آنان با دوستي ما تفاوت دارد. ما نعمت‏هاي آخرت، مانند گوشت پرندگان، گل‏ها، نهرهاي جاري، درختان و منظره‏هاي زيبا، حورالعين و قصرهاي بهشت، را براي استفاده‏هاي شخصي و نفساني‏مان دوست داريم. اولياي خدا نيز به همين چيزها علاقه دارند، اما به اين دليل كه اينها آثار رحمت خدايند. به عنوان مثال، دو نفر را به يك ميهماني دعوت مي‏كنند. اينها هر دو از غذاهاي لذيذي كه ميزبان در اختيار آنها قرار داده است، تناول مي‏كنند و از آنها لذت مي‏برند؛ اما يكي به قصد خوردن غذاهاي لذيذ به اين ميهماني آمده است و ديگري به دليل علاقه به ميزبان. بنابراين، هدف آنها از شركت در اين ميهماني متفاوت است، با آنكه هر دو از غذاهاي مهيّا شده لذت برده‏اند و به آن علاقه‏مند بوده‏اند. اگر به جاي آن غذا، به شخص دوم نان جو هم بدهند اعتراضي نمي‏كند و با علاقه، آنها را مي‏خورد؛ زيرا او با هدف ديگري به آنجا آمده است. لذا، نوع غذا براي او تفاوتي نمي‏كند.
اولياي خدا نعمت‏هاي خدا و مواهب اخروي را دوست دارند، اما نه به اين دليل كه شهوت‏هاي مادي را ارضا مي‏كند، بلكه به اين دليل كه نشانه لطف و محبت خداست. از اين‏رو، آنها حتي نعمت‏هاي بهشتي را طلب هم مي‏كنند و براي كسب آنها دعا مي‏نمايند. اما دعاي آنها با دعاي ما فرق دارد؛ ما خود آن نعمت‏ها را دوست داريم اما آنها لطف خدا را، كه در اين نعمت‏ها ظهور پيدا مي‏كند، دوست دارند.

نياز انسان به محبت خدا

محب عنايت محبوب را دوست دارد. كسي كه محبت دارد تمام خواسته‏اش اين است كه محبوبش عنايتي به او بكند و با يك نگاه يا لبخند و يا كلمه‏اي او را شاد نمايد. اين عنايت، همان‏گونه كه در قرآن ذكر شده، در روز قيامت مخصوص مؤمنان است و كفار بهره‏اي از آن ندارند: «لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لاَ يَنْظُرُ اِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقيِيَامَةَ.» (بقره: 174) لذا، يكي از بزرگ‏ترين عذاب‏هاي كفار در آخرت اين است كه خدا با آنها سخن نمي‏گويد.
كساني كه معناي قهر كردن محبوب را درك كرده و تلخي‏اش را چشيده‏اند مي‏فهمند كه قهر خدا يعني چه! شايد بسياري تعجب كنند از اين كه قرآن مي‏فرمايد: «لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ» و شايد بگويند اگر خدا با آنها سخن نگويد چه مي‏شود؟ آنها نمي‏فهمند كه در قيامت چقدر به سخن خدا نياز دارند و سخن گفتن خدا با انسان در قيامت، چقدر لذت دارد! كافران هم به حسب اقتضاي فطرت‏شان، تشنه اين محبت‏اند ولي از آن محروم‏اند. محب دوست دارد كه محبوب‏اش نيم‏نگاهي يا حتي گوشه چشمي به او بكند؛ اما اهل معصيت در آخرت از اين نعمت محروم‏اند؛ «لا يَنْظُرُ اِلَيْهِمْ.» اين يكي از بزرگ‏ترين عقوبت‏هاي خداست.
اما درباره مؤمنان اين‏گونه نيست. درباره ايشان مي‏فرمايد: «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ اِلي رَبِّهَا نَاظِرَةٌ» (قيامت: 22 و 23)؛ در آن روز، رخسار عده‏اي از شادي برافروخته است و جمال حق را مشاهده مي‏كنند.
علاوه بر آنكه آنها به خدا نظر مي‏كنند، خداوند نيز بدان‏ها نظر لطف و مرحمت دارد؛ هم آنها از خدا راضي‏اند و هم خدا از آنها راضي است؛«رَضِيَ‏اللّهُ‏عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ» (مائده:119)

راه تقويت محبت به خدا

بنابراين، ما مي‏توانيم براي تزكيه عواملي را با اعتبارات عقلي مشخص نماييم. اين آيات و آيات مشابه آنها مي‏تواند مؤيّد خوبي بر اين
مطلب باشد؛ هم در جهت اثباتي كه بايد توجه قلب به خدا زياد شود و هم در جهت نفي‏اي كه متعلّقاتي كه با خدا متضاد است از دل حذف گردد. براي اينكه اين تعلّقات ريشه ندواند و قلب را اشغال نكند، بايد آنها را از ريشه قطع كرد. در سوره اعلي مي‏فرمايد: «قَدْ اَفْلَحَ مَنْ تَزَكّي وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبَّهُ فَصَلّي.» (اعلي: 14 و 15) شايد بتوان گفت كه «ذَكَرَاسْمَ رَبَّهُ فَصَلّي» عطف تفسيري براي «تزكّي» است. شايد هم اگر «تزكّي» را به معناي عام‏تري بگيريم اين يكي از مصاديق‏اش باشد. (وجوه ديگري نيز در تفسير آيه مي‏توان ذكر كرد.) لذا، كسي كه به خدا توجه داشته باشد «تزكّي» پيدا مي‏كند و به اين رشد روحي مي‏رسد.
چه وقت «تزكّي» تقويت مي‏شود؟ آنگاه كه ياد خدا در دل بيشتر شود. در ابتداي حركت، نمي‏توان به طور كامل به ذات خدا توجه پيدا كرد، بلكه بايد متناسب با حالات خودمان، به اسمي از اسماي الهي توجه كنيم. حتي اگر كساني به اسم «الله» هم توجه كنند، با اينكه مستجمع جميع اسماي خداست، باز هم اسم است. پس تنها راه براي قرب به خدا ياد اوست. وقتي توجه انسان به خدا معطوف شد به طور طبيعي مي‏خواهد اين توجه و حركت قلبي‏اش را مجسّم كند.
تجسّم اين حالت قلبي «نماز» است؛ «فَصَلّي.» خود نيز مي‏فرمايد: «اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْري.» (طه: 14) هدف از نماز، ذكر است. نماز تجسّم ذكر قلبي است. نماز تقويت ذكر و ناشي از رابطه ذاكرانه است؛ از رابطه متقابلي كه ميان عمل قلبي و عمل بدني است سرچشمه مي‏گيرد. حالت قلبي موجب مي‏شود كه عمل بدني صورت گيرد و عمل
بدني نيز به نوبه خود، حالت قلبي را تقويت مي‏كند. اين مؤيّد اين مطلب است كه نمازراهي بـاطني براي تقرّب الي‏الله در جهت اثباتي است.
نماز، خود روحي دارد و آن ذكر و توجه قلبي است. ذكر فقط زباني نيست؛ ذكر زباني تنها يك تجلّي از آن ذكر قلبي است. دل متوجه مي‏شود، زبان نيز به حركت درمي‏آيد. اگر توجه قلبي وجود داشته باشد، هرچند هم كه توجه زباني يا ذكر زباني انجام نشود، اثر خود را مي‏بخشد. البته وقتي ذكر زباني هم باشد توجه كامل‏تر مي‏شود؛ هم مغز است و هم پوست. اما اگر پوست خالي بوده و مغز نداشته باشد ارزشي ندارد.

عوامل مؤثر در تزكيه

زكات (صدقه)

در جهت سلبي و حذفي نيز گفته شد كه بايد چيزهايي كه با اين توجه در تضاد است حذف شود. واژه «زكات» در مال هم به معناي حذف تعلّقات قلبي به مال است. از اين جهت «زكات» در واقع، فقط زكات مال نيست؛ گرچه از مال پرداخت مي‏شود اما نتيجه‏اش زكات روح است؛ مي‏فرمايد: «خُذْ مِنْ اَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكّيهِمْ.» (توبه: 103) نمي‏فرمايد: «صدقةً تطهّر اموالهم» يا «تزكّي اموالهم»، بلكه مي‏فرمايد: وقتي مردم زكات مي‏دهند خودشان رشد مي‏كنند، تطهير مي‏شوند و تكامل پيدا مي‏كنند. چرا؟ چون چيزي را كه مايه دلبستگي‏شان است از خود دور مي‏كنند؛ همان كه موجب آلودگي روح و سرآمد هر خطاست.
وقتي انسان با دست خود، مالش را براي خدا از خود دور كرد به چيزي دلبستگي پيدا نمي‏كند و نفْس او از آلودگي تعلّق به دنيا پاك مي‏شود. «تُطَهِّرُهُم» تعبير بسيار بلندي است كه هر چه درباره آن فكر كنيم كم است. لذا، كسي كه بايد زكات بدهد و نداده نجس است؛ اصلاً خودش نجس است، چه رسد به مالش. وقتي زكات مي‏دهد خودش نيز پاك مي‏شود.
اما انفاق آنچه كه اضافي و مايه زحمت است چندان نتيجه‏اي ندارد؛ مانند لباس كهنه و اثاثيه ناسالم. «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتّي تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ» (آل عمران: 92)؛ هرگز به نيكي نخواهيد رسيد، مگر آنكه از چيزهايي كه دوست داريد، انفاق كنيد. انفاقي اثر دارد كه از سر علاقه باشد. حتي اگر مي‏خواهيد پولي انفاق كنيد بهتر است كه از پول‏هاي نو و سالم در راه خدا بدهيد؛ زيرا همين اندازه تعلّق خاطر به يك شي‏ء، مانند پول نو، موجب آلودگي است. لذا، توصيه شده است كه از چيزهاي زيباتر، تميزتر و دوست‏داشتني‏تر انفاق كنيد تا بيشتر موجب رشد روحي گردد.

روزه شرط حصول تقوي

يكي ديگر از چيزهايي كه از عوامل سلبي به حساب مي‏آيد و نسبت به مسأله زكات حالت دروني‏تري دارد «روزه» است. خداوند مي‏فرمايد: «يَا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَي الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُم لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.» (بقره: 183) در آيه «فَاَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْويهَا» نيز گفته شد كه مصداق «تقوا» و «تزكيه» يكي است. اكنون بايد ببينيم كه براي حصول تقوا، قرآن چه فرماني مي‏دهد؟ در اين باره، قرآن دستور مي‏دهد كه روزه بگيريد؛ زيرا نفْس در اثر انسي كه با لذايذ مادي پيدا مي‏كند، آلوده مي‏شود. گذشته از اينكه روزه موجب سلامتي است و مقداري از مواد غذايي ذخيره شده در بدن، مانند چربي‏ها، را دفع مي‏كند، نتيجه اصلي آن مربوط به روح است. انسي كه روح با لذت‏هاي مادي پيدا كرده انسان را آلوده نموده است. اين از بزرگ‏ترين الطاف الهي است كه در ماه مبارك رمضان، براي انسان اين وظيفه را معيّن كرده كه از لذت‏هاي خود دل بركند. وقتي انسان به دست خود از لذت‏هاي نفس‏اش دوري كرد و در حال عطش، گرسنگي و ميل فراوان، از خوردن و نوشيدن چيزهايي كه با دست خود از راه حلال كسب كرده است، خودداري نمود اين موجب رشد او و حذف عوامل مزاحم مي‏شود.

عبادت خدا

علاوه بر اين موارد، در هر يك از عبادات كمابيش اين نوع اسرار و حكمت‏ها را مي‏توان پيدا كرد. هر چه موجب مي‏شود كه دلبستگي و انس انسان به شهر و ديار و خانه و زندگي خود كم شود در مسير عبادات است. البته عاطفه‏اي كه مرضي خداست ضرري براي خودسازي ندارد اما آنجا كه اين عواطف با محبت نسبت به خدا مزاحمت پيدا مي‏كند بايد تعديل شود. جهاد، برترين عبادات است، از اين نظر كه همه تعلّقات را از انسان قطع مي‏كند. اينها همه مصداق تزكيه است.
بنابراين، تزكيه چيزي وراي دستورات شرعي نيست. اگر ما دستورات شرع و واجبات را درست انجام دهيم مراتب بالايي از تزكيه نصيبمان مي‏شود، لكن متأسفانه ما معمولاً فقط به ظاهر اعمال اكتفا مي‏كنيم تا از آتش جهنم نجات پيدا كنيم و روح آنها را نمي‏يابيم. بدين دليل، نماز ما روح ندارد و با توجه همراه نيست و بخلاف آنچه خداوند مي‏فرمايد: «اَقِمِ الصَّلوةِ لِذِكْري»، نماز ما براي ايجاد ارتباط محكم با خدا نيست، تنها براي اين است كه تكليف از گردن‏مان ساقط شود، نه آنكه سعي كنيم حضور قلب داشته باشيم و از اول‏تاآخرنماز،دلمان‏ازياد خدا منحرف نشود. متأسفانه‏دراين‏زمينه،اهتمام ما كم است، خواه در نمازوخواه‏درسايرعبادات.
حاصل بحث اين كه راه‏هاي تزكيه، كه قرآن بر آنها تأكيد كرده، متناسب با خود تزكيه است، همان چيزهايي كه مورد تأكيد قرآن كريم و سفارشات اهل بيت عليهم‏السلام مي‏باشد. اگر ما اين دستورات را به طور كامل رعايت كنيم، هم در جهت اثباتي، كه توجه به خداست و هم در جهت نفي‏اي، كه حذف مزاحمات است، به مقاماتي بسيار عالي نايل مي‏شويم و شرط قبولي همه اعمال اين است كه نسبت به اولياي خدا و وسايط فيض او محبت داشته باشيم؛ زيرا آنها وسيله آزمايش ما هستند. همچنين بايد متوجه باشيم كه آيا اين محبت‏ها و حركت‏ها براي رضاي خداست يا براي خواسته‏هاي نفساني و شيطاني..

مقالات مشابه

رابطه دین و اخلاق در قرآن

نام نشریهاخلاق وحیانی

نام نویسندهعبدالحسین خسروپناه

تحليل نظريه رشد اخلاقي کولبرگ با رويکرد قرآني

نام نشریهاخلاق زیستی

نام نویسندهمحمود عباسی, فاطمه جاویدان, محمدصادق دهقان, احسان شمسی گوشکی

نقش نیت در ارزش فعل اخلاقی

نام نشریهپژوهش‌های قرآنی

نام نویسندهعلی رهنما

رویکردهای اعجاز اخلاقی قرآن

نام نشریهقرآن و علم

نام نویسندهرضا حق‌پناه, مهدی عبادی