قرن چهارده از نظر شمار تفسيرهاى نگاشته شده سرآمد قرنهاى گذشته است. آمار
و ارقامى كه از تفسير و تفسيرنويسان وجود دارد, 1 در هر قرنى بيش از 25 تا
35 تفسير را نشان نمى دهد. درحالى كه در قرن چهارده, شمار تفاسير مهم
ومطرح قرآن به بيش از شصت تفسير مى رسد كه بيش از دوبرابر قرن پيشين
است.از نظر كيفى نيز, گونه گونى و دگرديسيها و تغييراتى كه در گرايشها و
روشهاى تفسير رخ نموده است, شايد درخور سنجش با هيچ قرنى نباشد.
ديدگاههاى گوناگون, شيوه هاى نوين, معيارهاى جديد و درمجموع, جهت خاصى كه
در كل حركت تفسيرى ديده مى شود, در دامان اين قرن پديد آمده و باليده
است.گرچه بعضى از اين دگرديسيها ريشه هاى تاريخى و پيشينه دورترى از قرن
چهارده دارند, امّا آنچه كه اين قرن را از گذشته جدا مى سازد, گسترش و
فراگيرى و حضور همه سويه اين دگرديسيها در صحنه تفسير است.
بررسى وتحقيق در نمونه هاى برجسته و مهم تفاسير اين قرن كه هريك منشأ
پيدايش دگرگونيهاى ژرف تفسيرى شده است, چنين مى نمايد كه دگرگونيهاى پديد
آمده در گرايشها و سبكهاى نو محدود نبوده است, بلكه تفاسير قرن چهارده
ازيك جهت شاهدحذف ويا كم رنگ شدن برخى ويژگيهايى است كه در تفاسير گذشته
بوده وهم اكنون جــايگاه چندانى ندارند. بى رنگ شدن برخى از ارزشها و
ملاكهاى تفسيرى, كم اهميت تر از دگرگونيهاى اثباتى نيست; ازين روى, در
بررسى ويژگيهاى تفاسير قرن چهارده ناگزيريم به هر دو گونه دگرديسى (نفى و
اثبات) اشاره كنيم.
برخى از منابع و معيارها در تفاسيرقرنهاى گذشته اعتبار داشته و در فهم كلام الهى عناصر مهم تلقى مى شده اند, درحالى كه مفسران قرن چهارده به آنها بها نداده و به پيراستن تفسير ازآنها پرداخته اند. از اين جمله مى توان به محورهاى زير اشاره كرد:
كم تر پژوهشگرى است كه نداند تفاسير گذشتگان آميخته با خرافات و نقلهاى
تاريخى بوده است, نقلهايى كه ريشه در بينش و انديشه يهود دارد و هيچ مأخذ
معتبر اسلامى براى آن نمى توان يافت. كافى است محورهاى تاريخى چندى را
همچون داستان آفرينش آسمان و زمين, خلقت آدم, سرگذشت انبياء و غيره كه
بستر روايات اسرائيلى است, در نظر بگيريم و سپس به تفاسير اسلامى از طبرى
گرفته تا بغوى, قرطبى, ابن كثير, بيضاوى, خازن , ثعالبى, ابوالفتوح 2 و…
مراجعه كنيم, تا دريابيم كه تا چه حدّ نقلهاى تاريخى اسرائيلى در درون
تفاسير اسلامى رخنه كرده است. البته شدت و ضعف در بهره گيرى تفاسير پيشين
از اسرائيليات درخور انكار نيست چه اين كه تفاسير اهل سنت, به لحاظ تكيه و
استناد به آراى صحابه, بيش تر در معرض چنين ناهنجارى قرار گرفته است, امّا
در مجموع پرداختن به اسرائيليات و استفاده از داستانهاى تاريخى غيرمعتبر,
درد مشترك بسيارى از تفاسير روزگاران پيشين است, در حالى كه روح غالب در
تفاسير قرن چهارده, بى اعتبارى اسرائيليات و كنار نهادن نقلهاى تاريخى بى
اساس است.
مفسران اين قرن هريك به تناسب و اقتضاى سبك و روشى كه برگزيده اند ويا
گرايش خاصى كه داشته اند, با تيغ جرح و تعديل به نقد روايات اسرائيلى رفته
و بر نقش منفى اين روايتها, بر انديشه مفسر و نيز تفسير آيات, انگشت
گذاشته اند.
المنار كه خود يكى از آغازگران گرايش اصلاحى در زمينه تفسير است, پس از
بيان اين نكته كه بيش تر تفاسير مأثور بستر روايات يهودى ومجوسى بوده اند,
مى نويسد:
(و غرضنا من هذا كلّه ان اكثر ما روى فى التّفسير المأثور أو كثيره حجاب
على القرآن و شاغل لتاليه عن مقاصده العالية المزكّية للانفس المنورة
للعقول… )3
هدف ما از همه اين سخنها, آن است كه بيش تر رواياتى كه در تفاسير روايى
آمده ويا دست كم بخش زيادى از اين نقلها, حجاب قرآن ومانع رسيدن خوانندگان
آن به مقاصد عالى و تربيتى وحقايق نورانى و روشن گر قرآن هستند….
علامه طباطبايى نيز كه با سبك تفسير قرآن با قرآن, جريان جديدى را در
روشهاى تفسيرى اين قرن به وجود آورده است, از زاويه سازگارى و ناسازگارى
اسرائيليات با مفاهيم وآيات قرآن نگريسته و مى نويسد:
(احدهما افراطهم فى الرّكون الى الآثار و قبول الحديث كيفما كان وان خالف
صريح العقل و محكم الكتاب فلعبت بأحلامهم الاسرائيليات وما يلحق بها من
الاخبار الموضوعة المدسوسة و انستهم كلّ حقّ و حقيقته و صرفتهم عن المعارف
الحقّة.)4
ييكى از علتها [ى قضاوت نادرست نسبت به يوسف] زياده روى مفسران دراعتماد
كردن به روايات و پذيرش هرگونه حديث است اگر چه با عقل و نقل ناسازگار
باشد ولذا اسرائيليات و مانند آنها از اخبار جعلى با عقل و انديشه شان
بازى كرده و سبب شده است كه هر حقّ و حقيقتى را فراموش كنند ومعارف حقه را
مورد بى توجهى قرار دهند.
داوريهايى ازين دست وبا همين مضمون نسبت به اسرائيليات و نقش منفى و ويران
گر آن در فهم آيات قرآن وجلوگيرى از رسيدن به هدفهاى اصلى و واقعى آن, در
سراسر تفاسير قرن چهارده ديده مى شود. 5
شاخصه ديگر در تفاسير قرن چهارده دورى از بحثهاى درازدامن درباره قراءتها
و نيز بحثهاى ادبى همچون صرف و نحو, و لغت و غيره است. جوّ غالب بر تفاسير
اين قرن, بسنده كردن به ضرورت در زمينه هاى يادشده است. بررسى ديدگاههاى
نادر و گونه گون, وارد شدن درمسائل جزئى و تخصصى وپرداختن به امور غير
ضرورى در محورهاى بالا, چندان جايگاهى درتفاسير اين قرن ندارد. 6 درحالى
كه در گذشته بيش تر تفاسير مانند: التبيان, مجمع البيان, ابوالفتوح, جواهر
الحسان, زادالمسير, كشاف, مدارك التنزيل وحقايق التأويل(تفسير نسفى),
تفسير كبير فخر رازى, السراج المنير و … به مباحث ادبى و لغوى اهميت ويژه
داده و بيش از آنچه در فهم كلام الهى دخالت داشت, به ايراد مباحث و نقض و
ابرام ديدگاهها واحتمالها اهتمام داشته اند.
روى گردانى مفسران قرن چهارده ازمباحث طولانى ادبى و وجوه قراءات, به خاطر
توجه زياد آنان به جنبه محتوا و مفاهيم كلى وعينى آيات است. امرى كه به
طور طبيعى مستلزم پرهيز ازمباحث حاشيه اى و صورى و مسائل لفظى بوده است. 7
در تفاسير گذشتگان مباحث فقهى و پرداختن به آيات الاحكام, اهميت ويژه اى
داشته است و به همين جهت چه در تفاسير جامع, مثل مجمع البيان و روح
المعانى ومفاتيح الغيب وچه در تفاسير تك بعدى مثل قرطبى, ابى السعود, فتح
القدير وابن كثير, مباحث فقهى به گونه گسترده مطرح مى شود. از بررسى بيش
تر تفاسير گذشته چنين برمى آيد كه محور فقه الاحكام, همانند محورهاى ديگر
قرآنى و در همان سطح براى مفسران مطرح بوده است.
ولى در تفاسير قرن چهارده مباحث فقهى كم تر به چشم مى خورد. آن بحثهاى
گسترده كه در تفاسير گذشته مثل قرطبى شكل گرفته است در تفاسير اين قرن
ديده نمى شود. گرايش عمومى مفسران بر اختصار و گزيده گويى است. سعى مى شود
محورهاى ديگر قرآنى به بحث و تحليل گرفته شود. برخى ازمفسران مانند علامه
طباطبايى تفسير آيات الاحكام را از وظايف فقه مى داند و تحقيق را به آن جا
وا مى نهد 8 و برخى ديگر گستردگى اين مباحث در تفاسير گذشتگان ويا اختصاص
يافتن برخى كتابها به توضيح و تفسير آيات الاحكام را, دليل كافى بودن
پردازش به آيات الاحكام شمرده اند و گروهى نيز با تمسّك به اين كه هدف كلى
قرآن هدايت و اصلاح بشر است وعناصر اين فرايند درابعاد اخلاقى واعتقادى و
اجتماعى بيش از احكام فقهى است 9, از پرداختن تفصيلى به آيات الاحكام
خوددارى كرده اند.
اگر به تفسيرهاى پيشين مراجعه كنيم درمى يابيم كه بخش زيادى ازآنها را
روايات تشكيل داده است و دراين تفاسير, محور بودن روايات درفهم آيات مورد
تأكيد قرار گرفته است.
تفسير طبرى, ابن كثير, بغوى, صافى, درالمنثور, كنزالدقائق, زاد المسير و …
بخشى ازمجموعه تفاسير روايى اند كه حركت تفسير مأثور را در گذشته شكل داده
و بدان نمود بخشيده اند.
امّا در قرن چهارده, اين جريان رو به افول نهاده و بخش مهمى ازاين تفاسير
در بهره گيرى از روايات راه اعتدال را پيش گرفته اند و به روايات تنها به
عنوان يكى از عناصر دخيل درتفسير نگريسته اند. بلكه گاه چنين مى نمايد كه
روايات درحاشيه قرار گرفته است وچه بسا برخى از تفسيرها هم كه تا اندازه
اى به ذكر روايات پرداخته اند, در آراى تفسيرى بدان روايات تكيه نكرده اند
و در برخى تفسيرها نقل روايات, بيش تر, در بخشهاى غير تفسيرى مثل فضايل
سوره ها, شأن نزول و يا تأييد برداشتهاى قرآنى صورت گرفته است. 10
از مهم ترين سببهاى پيدايش اين پديده در تفاسير قرن چهارده , يكى رشد عقل گرايى و ديگرى اهميت يافتن شيوه تفسير قرآن با قرآن است.
سايه گسترى اين دو عنصر بر بيش تر تفاسير قرن چهارده (چنانكه به شرح بيش
تر آن خواهيم پرداخت) پيامدهاى چندى را به بارآورد 11 كه يكى از آنها كم
اهميت شدن نقش روايات در تفسير است. طبيعت روش عقلى در تفسير اقتضاء دارد
كه همه برداشتها براساس عقل و انديشه محك زده شود وهرگونه فهمى چه براساس
روايات وچه غيرآن, تا زمانى كه خرد آن را نپذيرد و درچارچوب معيارهاى آن
نگنجد از درجه اعتبار ساقط باشد. در قرن چهارده كه گرايش عقلى در اثر
انگيزه هايى قوّت مى گيرد به طور طبيعى مجال را بر تفسير غير عقلى تنگ مى
كند 12 وحتّى در تفسير قرآن با قرآن كه بين تفسير روايى و تفسير قرآنى,
ناسازگارى و رويارويى به وجود آيد, تفسير روايى كنار گذاشته مى شود و نياز
به توجيه پيدا مى كند.
علامه طباطبايى دراين زمينه مى نويسد:
(الاستعانة بالروايات عن النّبى(ص) و الائمة فى تأييد المعنى المستفاد من
الآية او بمعنى اصح عرض الروايات على الآيات واثبات مضامين الروايات وذلك
عن طريق تأييد الآيات لماجاء فى مضمون تلك الروايات من دون التعرض لاسانيد
تلك الروايات بعد ما تبيّن لنا مطابقة مضمونها لنص القرآن, فالاصل اذن هو
المعنى المستفاد من الآية ومن ثمّ الاستعانة بالآية فى اثبات صحة ما ثبت
فى الرواية والاستعانة بالرواية لتأكيد ما ثبت فى الآية.) 13
كمك گرفتن از روايات پيامبر(ص) و ائمه(ع) درجهت تأييد معنايى است كه ازآيه
استفاده شده, يا به معناى صحيح تر بهره گرفتن از روايات, در واقع عرضه
كردن آنها بر آيات است و ثابت كردن مرادهاى آنها از راه تأييد آيات است و
پس ازاين كه سازگارى آن با قرآن به اثبات رسيد, ثابت كردن آن روايات نياز
به بررسى سندى ندارد, پس اصل و اساس همان معنايى است كه از قرآن استفاده
شده است و ازآيه براى ثابت كردن درستى مفاد روايت استمداد مى شود و در
برابر از روايت براى تأكيد مفاد آيه.
صاحب تفسير فرقان نيز مى نويسد:
(احاديث و روايات چيزى جز حواشى مختلف بر متن كتاب الهى نيستند. آنچه
سازگار با متن باشد پذيرفته مى شود وآنچه ناسازگار با آن باشد, به ديوار
زده مى شود وآنچه هم كه مشكوك باشد به گوينده يا راوى آن حواله مى شود.) 14
بنابراين, مى توان گفت جريان عقل گرايى و سبك تفسير قرآن با قرآن در
تفاسير قرن چهارده به ناگزير, با افول تفسيرمأثور و به حاشيه رفتن روايات
از صحنه تفسير همراه بوده است.
آنچه تاكنون ياد شد, ناظر به گرايشها و روشهايى بود كه در تفاسير كهن و قرون پيشين مورد استفاده بوده, ولى در تفاسير قرن چهارده مورد انكار و بى توجهى قرار گرفته اند. امّا در اين بخش نظر به دگرديسيهاى اثباتى و ايجادى داريم وموضوع را در دو زمينه: 1. گرايشهاى نوين 2. روشهاى نوپيدا, دنبال مى كنيم.
گروهى از نويسندگان, مجموع گرايشهاى نوين تفسيرى در قرن چهارده را چهار
گرايش دانسته اند: 16 گرايش علمى, اجتماعى, مذهبى والحادى. امّا گرايش
مذهبى را نمى توان از ويژگيهاى تفسيرى قرن چهارده دانست, چنانكه خود نيز
به آن اعتراف دارند, 17 بلكه در طول تاريخ تفسير گرايش به تفسير بر اساس
معيارهاى مذهبى و اعتقادى مفسر وجود داشته و تاكنون نيز ادامه دارد وبه
نظر مى رسد اين يك ضرورت اجتناب ناپذير باشد; زيرا هر مفسرى بنا بر
باورهاى مذهبى خود عقيده دارد كه مبانى و اصول فكريش در قرآن وجود دارد
وناگزير درمواردى, از تأييد باورهاى خود با آيات, خوددارى نمى كند.
افزون بر اين, تعبير (الحادى) تعبير دقيقى نيست; زيرا الحاد به معناى
انكار خدا و وحى است واين با تفسير قرآن سازگار نيست. آنچه دراين گرايش
هست, نوعى نگاه طبيعت گرايانه به آيات است كه پيروان آن با وجود اعتقاد به
خدا و حق بودن وحى و حقيقت قرآن تصور كرده اند كه مفاهيم دقيق آيات ومراد
واقعى خدا همان است كه خود فهميده اند!
به هرحال, اشارتى به اين گرايشها ضرورى است:
ماهيت اين گرايش پرداختن به آيات از نگاه علوم گوناگون و تلاش درجهت فهم
بهتر آنها در پرتو دستاوردهاى علم است. مفسرانى كه اين جريان را به وجود
آورده اند, سعى مى كنند تصورهاى گذشته نسبت به برخى آيات را كنار بگذارند
و درسايه ديدگاهها و حقايق علمى تفسير جديدى ازآن ارائه دهند.
زمينه هاى پيدايش اين گرايش درخود قرآن نيز به چشم مى خورد واز همين روى
جلوه هاى ضعيف اين حركت در تفاسير گذشتگان نيز وجود داشته, هرچند به صورت
يك جريان قوى مطرح نبوده است, ولى در قرن چهارده اين حركت از جهات
گوناگونى قوت و شدت گرفت.
تفسيرهايى كه گرايش علمى هرچند با شدت و ضعف همراه با نوسان درآنها ديده
مى شود, بسيارند. دراهل سنت از تفسيرهايى چون: طنطاوى, كشف الاسرار
النورانية اسكندرانى, المنار, مراغى و در شيعه از تفسيرهايى چون: نمونه,
پرتوى از قرآن , نوين, تا حدودى الميزان والكاشف و… مى توان ياد كرد.
ازمطالعه ديدگاهها و عملكردهاى مفسران چنين برمى آيد كه روى كرد به تفسير علمى از دوچيز مايه مى گرفته است:
ـ اهميت و اعتبار يافتن علم دركشف حقايق.
ـ تأثير و نقشى كه مى توانسته است علم, در رشد و پيشرفت جامعه ها ايفا كند.
در نتيجه, مفسرانى كه در صدد فهم صحيح آيات مربوط به حوزه علوم بوده اند,
ناگزير نيم نگاهى به دستاوردهاى علوم داشته اند; زيرا تصورات و برداشتهاى
پيشينيان نسبت به اين گونه آيات , بيش تر, پايه محكم علمى نداشته است و از
همين روى در رويارويى با كشفيات جديد گاه مورد انكار قرار مى گرفته و
مفسران قرن چهارده با دستيابى به آگاهيهاى جديد ناگزير به اصلاح برداشتهاى
پيشين بوده اند.
به عنوان نمونه اصلاح تصور پيشينيان نسبت به شهابها و آسمانهاى هفتگانه 18
و ردّ نظريه غير علمى مركزيت زمين 19 , كشف حركت واقعى خورشيد و نه حركت
ظاهرى روزانه آن به دور زمين20, توسعه آسمانها21, باطل كردن تصور ابتدايى
از واژه (الدّخان)22, كشف كوههاى يخ درآسمان 23 و… ازمواردى است كه
واقعيتهاى علمى به گونه جبرى مفسران را به تفسير ديگرى از آيات وا داشته
است.
چنانكه نقش دانشها در توسعه و پيشرفت جامعه ها عامل ديگرى بوده است كه
برخى مفسران كوشيده اند تا با وارد كردن آن در تفسير و بهره گيرى از
كشفيات علمى, راه رشد و تكامل جامعه هاى اسلامى را هموار كنند وچنين
بنمايند كه اگر بعضى جامعه ها در سايه علم به توسعه و پيشرفت رسيده اند,
هسته ها ومبادى اين پيشرفت كه دانشهاى گوناگون است در بين مسلمانان و
درمتن كتاب دينى آنان وجود داشته و دارد و برآنهاست كه ازاين سرمايه ها
استفاده كنند وراه توسعه و تكامل را درپيش گيرند.
طنطاوى كه بارزترين چهره گرايش علمى دراين قرن است, انگيزه خود را از رو آورى به تفسير علمى چنين شرح مى دهد:
(اينك امروز با استمداد ازخداوند لطيف وخبير به تفسير مى پردازم و
آرزومندم كه در اثر آن قلبها گشوده و جامعه ها هدايت شوند… و خداوند به
تمدن و پيشرفت آنان بيفزايد واين كتاب انگيزه اى براى مطالعه و بررسى جهان
هاى علوى و سفلى گردد. وازاين امت كسانى پديد آيند كه در زمينه هاى
كشاورزى, پزشكى, معادن, حساب و هندسه, ستاره شناسى و ديگر دانشها بر
فرنگيها برترى يابند؟ چرا نه! درحاليكه آنچه ازآيات مربوط به علوم در قرآن
آمده است بيش از هفتصد و پنجاه آيه است حال آن كه آيات فقهى ـ آن مقدار كه
صريح است ـ از صدوپنجاه آيه تجاوز نمى كند) 24
اين گرايش نخستين بار توسط شيخ محمد عبده به وجود آمد 25 و سپس توسط رشيد
رضا و مراغى و سيد قطب ادامه يافت وهم اينك به عنوان يك جريان نيرومند در
متن تفاسير قرن چهارده وجود دارد. در شيعه نيز افرادى چون سيد محمدحسين
فضل اللّه در من وحى القرآن, محمد جواد مغنيه در الكاشف, محمد تقى مدرسى
در من هدى القرآن, سيد محمود طالقانى درپرتوى از قرآن, ناصر مكارم شيرازى
در تفسير نمونه و افراد ديگرى به اين جريان پيوسته اند.
وجه امتياز اين گرايش نسبت به گرايشهاى ديگر, توجه به ابعاد اجتماعى و
تربيتى آيات است. سير تفسير در اين گرايش, به سمت روشن گرى و تحليل آيات
به لحاظ پيامدهاى اصلاحى آن در ابعاد اجتماعى و اخلاقى و آشكار ساختن
عناصر و عوامل سازندگى در زمينه هاى يادشده است.
محورهاى مورد تأكيد و توجه در گرايش اصلاحى عبارتند از: هويت جامعه
اسلامى, ارزشها در قلمرو حيات انسانها, مبانى ارزشى و انسانى, وحدت و
همبستگى امّت, وظايف و مسؤوليتهاى اجتماعى, دوستان و دشمنان جامعه هاى
اسلامى, نظامهاى سياسى, اقتصادى واخلاقى, سنتهاى الهى در زندگى و مرگ
جامعه ها و تمدنها, شيوه ها و معيارهاى تربيتى, انگيختن احساسها و مهرها
براى ايجاد و تحقق ارزشها و الگوهاى ارائه شده, كارآيى اسلام به عنوان يك
مكتب فكرى و اجتماعى, عدالت اجتماعى, نظام خانوادگى و…
مفسران اين جريان براين اصل اساسى اتفاق نظر دارند كه قرآن كتاب هدايت است
و بايسته اين هدايت گرى آن كه تفسير به سمت نزديك ساختن قرآن با واقعيتها
و عينيت بخشيدن به مفاهيم هدايتى واصلاحى آن پيش برود. از همين روى تكيه
بر پيوند قرآن و واقعيتهاى محسوس زندگى بشر, نقطه مشترك همه اين تفاسير
است.
محمد جواد مغنيه مى نويسد:
(به قرآن نگريستم ديدم حقيقت آن كتاب, ديندارى و هدايت است, كتاب اصلاح و
قانونگذارى, كه در صدد است بشر را زندگانى بخشد كه بر پايه ها ومبانى
درستى استوار است, زندگانى كه درآن امنيت و عدالت حاكم است و فراوانى
وآسايش آن را فرا گرفته است.) 26
نويسنده ديگرى از همين جريان درباره پيوند مفاهيم قرآن با زندگانى اجتماعى مى نويسد:
(روش اسلام بر پايه نگرش همه سويه به انسان و نظم زندگى اجتماعى او به
گونه پيوسته است; ازاين روى اسلام ميان انگيزش و پرورش انسان در جبهه هاى
جنگ و خودسازى و پيرايش درون و چيرگى بر خواسته ها و آرزوها و گسترش دوستى
و بزرگوارى در ميان اجتماع, جمع كرده است. اين همه به يكديگر نزديك اند
وآن گاه كه اين فرازها را يك به يك بررسى مى كنيم, پيوستگى تنگاتنگ آنها
با زندگى و سرنوشت بشرى در ديدگاه اسلام به خوبى روشن مى گردد.) 27
گرچه از پيدايش اين جريان در تفسير زمان زيادى نمى گذرد, امّا گسترش آن
درميدان تفسير بيش از هرجريان ديگرى صورت گرفته است واين, به سبب
بايستگيهايى بوده است كه همچنان وجود دارد واحساس مى شود.
اين ضرورتها كه خود پيش فرضهاى جديدى از قرآن را فراسوى ديد مفسران قرار
داده, همان چيزى است كه فكر اصلاح طلبى را دركل, براى ما مطرح كرده است.
عبده به عنوان آغازگر گرايش اصلاحى يكى ازاين انديشه وران اصلاح طلب است
كه همچون سيد جمال الدين بايستگى ايجاد اصلاح در ساختار انديشه اجتماعى
مسلمانان را باورداشته است, با اين تفاوت كه عبده اين هدف را پيش از هرچيز
در تفسير قرآن جست وجو كرده است.
درگذشته تاريخ تفسير, هيچ نشانى ازاين جريان (تفسير مادى آيات وحى) ديده
نمى شود و فقط در قرن چهارده است كه اين گرايش در صحنه تفسير ظهور كرده
است.
تفسير سيد احمد خان هندى, به نام (تفسير القرآن وهو الهدى و الفرقان),
نمونه آشكار اين جريان است و شايد همين تفسير, نخستين تفسيرى باشد كه به
اين گرايش دامن زد, امّا پس از چندى گرايش مادى در نوشته ها ومقاله هاى
برخى ازنويسندگان واحزاب چپ گرا نيز چهره نمود.
ويژگى اين گرايش, توجيه برخى مفاهيم معنوى به وسيله پديده هاى مادى است.
در اين گرايش سعى برآن است تا آيات براساس ذهنيت برگرفته از واقعيتهاى
مادى, روشن شود و هيچ گونه معيار قرآنى و روايى, جز ديدگاهها و برداشتهاى
شخصى يا مكتبى مفسر از واقعيتهاى مادى و اجتماعى به رسميت شناخته نشود واز
همين روى, اين گونه تفسير, يكى ازنمونه هاى آشكار تفسير به رأى به شمار مى
آيد.
به عنوان نمونه, تفسيروحى به بازتاب ژرفناى روح پيامبر, 28 توجيه
واقعيتهاى درك ناشدنى بهشت و جهنم, 29 تفسير شكافته شدن دريا در داستان
موسى به جزر ومدّ دريا, 30 تفسير وحى به شناخت پديده نسبت به راه تكامل
خويش, 31 تفسير غيب به مرحله غيب انقلاب توحيدى, 32 تفسير ايمان به پيوند
با نمودهاى هستى در تكوين و تشريع, 33 تفسيرملائكه به فروغها و شعله هاى
حيات در پديده ها, 34 تفسير سجود به فروتنى عناصر انقلابى مؤمن و هماهنگى
آنان با خط مشى تكاملى موجودات, 35 تفسير شكر به آزادى خواهى, 36 تفسير
تقوا به سازگارى با مدارتكامل راستين, بر خلاف درگيرى با تضادها وحل درست
آنها و…
احمد خان معتقد است كه اصل هماهنگى قرآن با علوم و ناسازگار نبودن مفاهيم
آن با دستاوردهاى علم بشر, سبب شده است تا او به گونه اى از تفسير روى
آورد كه اصل يادشده را اثبات كند وخود براين باور است كه آنچه او ارائه
كرده, مراد واقعى آيات و هماهنگ با دانشهاى زمان است. 37
گروه ديگرى براين باورند كه تفسير قرآن بايد بر پايه شناخت اراده خداوند
صورت بگيرد و چون اراده خداوند انقلابى و درجهت چيره شدن مستضعفان بر
مستكبران است, پس تفسير قرآن نيز مى بايد با همين ديد و بينش انجام بگيرد.
38
اين ديدگاه, دچار خطاى بزرگى شده است; چه آن كه همه مفاهيم قرآن در بازتاب
واقعيتهاى مادى و يا اجتماعى خلاصه نمى شود, تا با همان نگاه به تفسير
آيات پرداخته شود. در قرآن همان مقدار از واقعيتهاى معنوى سخن رفته است كه
از واقعيتهاى مادى و به همان اندازه به ارزشهاى روحى و اعتقادى اهميت داده
شده است كه به فعاليتهاى اجتماعى.
پس نگاه كردن به آن ازيك زاويه و توجيه همه آيات براساس يك سرى اصول و يا
برداشتهاى محدود و ناقص, تلاشى است انحراف انگيز و گاه منافقانه; زيرا اگر
تفسير مادى آيات, از روى ناآگاهى, بسته انديشى و خودباختگى در برابر علوم
بشرى باشد, تنها يك انحراف به شمار مى آيد واگر از سر ناباورى به وحى و حق
بودن اديان آسمانى و به منظور سوء استفاده از باور توده هاى ديندار براى
القاى مفاهيم الحادى و مادى به آنان باشد, حركتى است منافقانه و
تزويرگرانه!
ييكى ديگر از گرايشهايى كه در بستر تفاسير اين دوره به ظهور پيوسته , گرايش به كلى نگرى و درنظرداشت پيامها ومحورهاى اصلى آيات است.
شمار زيادى ازمفسران اين قرن مى كوشند افزون بر تفسير جزء جزء آيات
ومفاهيم كه ازآن به دست مى آيد, به روح كلى حاكم بر آيات و فضاى موجود
درآن نيز بپردازند. نمونه كامل اين كار در تفسيرهاى موضوعى ديده مى شود,
امّا در تفاسير ترتيبى نيز اين واقعيت وجود دارد.
از تفاسير مهمى كه اين جريان درآنها نمود دارد, مى توان به فى ظلال,
المنار, مراغى, المنير فى العقيدة والشريعة, التيسير فى احاديث التّفسير,
من وحى القرآن, من هدى القرآن, اشاره كرد.
هدف اساسى دراين جريان, روشن گرى محورهاى مهم وايجاد فضاى مناسب درفهم
آيات قرآن باملاحظه پيوستگى و ارتباط متقابل آنها از نظر جغرافيايى و
محتوايى است.
ازهمين روى آيات به گونه يك مجموعه مطرح مى شود ونه تجزيه شده و آن گاه هم
به تفسير تك تك آيات پرداخته مى شود و در پرتو همان روح كلى حاكم بر مجموع
آنها صورت مى گيرد.
سيد قطب در اين زمينه مى نويسد:
(ازهمين روست كه هركه درسايه سارقرآن زيست مى كند, مى نگرد كه هر سوره
هويتى با جانمايه اى ويژه دارد كه دل با آن مى تپد, آن چنانكه با جان زنده
است. واين هويت, موضوع يا موضوعهايى بنيادين دارد كه بر يك محور كه بر همه
آن موضوعها سايه گستر و فراگير است, مى چرخد.) 39
گرچه از انگيزه هاى روى كرد برخى مفسران به اين جريان, سخن روشنى ازآنان
در تفاسير ديده نمى شود; امّا طبيعت اين كار نشان دهنده آن است كه ضرورت
دستيابى به مفاهيم كلى و كليدى وبازشناسى محورهاى مطرح و پيام بخش درجهت
ايجاد ساختار كلى نظام ومفاهيم قرآن وهدايت به سوى برداشتهاى فراگيرتر از
مجموع آيات, از انگيزه هاى مهم پيدايش اين گرايش به شمار مى آيد.
مهم ترين محورهاى اين دگرديسى را در تفاسير قرن چهارده, در سه زمينه مى توان شاهد بود:
تفسير موضوعى در يك نگاه كلى عبارت است از تحليل آيات مربوط به يك موضوع
براى دستيابى به ديدگاه قرآن نسبت به آن. فرقى نمى كند كه موضوع مورد نظر
ازخارج قرآن برگرفته شده باشد, يا از خود قرآن و همچنين آيات مربوط,
پيوستگى مستقيم داشته باشند يا به گونه فراگير به موضوع نظر داشته باشند.
در نمونه هايى از تفسير موضوعى مؤلفه هاى يادشده به روشنى ديده مى شود.
همان گونه كه پيداست تفسير موضوعى روشى در تفسير آيات است, روشى كه آيات
قرآن نه هركدام به تنهايى, بلكه تا آن جا كه ميان آنها پيوندى مى توان
يافت, مرتبط با يكديگر ملاحظه شوند, هدف مفسر دراين تفسير, ملاحظه موضوع
از ابعاد گوناگون و ارائه يك ديد كلى وهمه جانبه نسبت به آن است. 40
اين روش درگذشته نيز تاحدودى معمول بوده است و نمونه هايى ازآن را در
تفسيرهاى ائمه از برخى موضوعات مى توان يافت (ر.ك: مقاله تفسير موضوعى در
قرن چهارده) امّا قرن چهارده, قرن شكوفايى اين گونه تفسير به حساب مى آيد.
مهم ترين انگيزه مفسران در رويكرد به روش موضوعى را پيدايش مكتبهاى بسيار فكرى واجتماعى درعصر حاضر مى توان دانست.
دراين قرن مكتبهاى گوناگون فكرى واجتماعى از ماركسيسم و اگزيستانسياليسم
گرفته تا مكاتب گوناگون روان شناسى وجامعه شناسى و ادبى, سيل آسا از غرب
به شرق جوامع اسلامى هجوم آورده وامواج فكرى واجتماعى بسيارى را سبب
گرديد. متفكران مسلمان در رويارويى با اين مكتبها مى بايست اسلام را آن
گونه كه هست به عنوان يك مجموعه سيستماتيك و يك مكتب زنده و زندگى ساز,
شناسايى ومعرفى كنند.
ازاين روى موافقان اين روش در تأييد و تحكيم آن براين نكته اصرار دارند كه
تفسير موضوعى تنها روش صحيح براى پاسخ گويى به نيازهاى عصر است 41 واگر
قرار باشد كه اسلام را به عنوان يك مكتب زنده در برابر ديگر مكتبها عرضه
كنيم, ناگزيريم ازاين روش استفاده ببريم, چه اين كه روش جزء نگر با وجود
نتيجه هاى مثبت, كافى نيست و از ارائه يك شناخت نهايى وجامع, ناتوان است.
برخى در ردّ اين شيوه از تفسير گفته اند كه تفسير موضوعى سبب جداشدن آيات
از قبل و بعد خود مى شود واين, با توجه به پيوستگى جغرافيايى آيات, مانع
رسيدن به شناخت صحيح از مفاهيم آن مى گردد, 42 امّا واقعيت اين است كه اين
سخن درخور درنگ است; زيرا تفسير موضوعى فقط تفكيك و دسته بندى آيات نيست,
بلكه آيه با تمام ملاحظات قبل و بعد و تفسيرى كه در پرتو آن پديد مى آيد,
دريك مجموعه به هم پيوسته قرار مى گيرد.
بنابراين, در تفسير موضوعى همان اندازه به سياق و جايگاه جغرافيايى آيات
تكيه مى شود كه در تفسير تجزيه اى. بدين جهت درنگاه محققانى چون شهيد صدر,
تفسير موضوعى نه تنها رويارويى با تفسير ترتيبى ندارد, بلكه كامل كننده آن
نيز مى تواند باشد. 43
اين روش كه يكى از مطرح ترين روشها در تفسير قرن چهارده است, وشايد بتوان
گفت غالب تفاسير اين قرن مدّعى آنند كه بر روش يادشده عمل كرده اند,
برپايه پيوند آيات با يكديگر و نقش شرح كنندگى هريك نسبت به ديگرى, استوار
است. دراين روش, هدف مفسر آن نيست كه مفاهيم آيات را به سمت مشخصى هدايت
كند (وازهمين روى درشمار گرايشهاى تفسيرى نمى گنجد) بلكه تمام همّت صرف آن
مى شود كه از نگاه خود آيات به قلمرو تفسير و فهم آيات راهى گشوده
شود.البته ممكن است مفسرى كه ازاين روش بهره مى گيرد خود داراى گرايش
اصلاحى باشد يا كلامى و…
بنابراين, مى توان گفت كه روش تفسير قرآن با قرآن روش عامّى است كه با هر
نوع گرايشى سازگار است گرچه درجه كاربرد آن در گرايشهاى گوناگون ممكن است
متفاوت باشد.
از نظر سابقه تاريخى مى توان گفت نمودهايى ازكاربرد اين روش در تفاسير
ائمه به چشم مى خورد و بدين جهت علامه طباطبايى معتقد است كه روش ائمه در
تفسير قرآن, همين روش بوده است. 44 با اين همه درقرن چهارده است كه اين
روش, به گونه فراگير وبه عنوان يك اصل مطرح شده است. و در تفاسير گذشتگان
به هيچ روى اين شيوه با ويژگى ياد شده ديده نمى شود, آنچه دراين تفاسير به
چشم مى خورد استنادهاى محدود به برخى آيات, همسان استناد به اشعار عرب
است. واين البته غير از آن چيزى است كه امروزه از تفسير قرآن با قرآن ظهور
كرده است.
كم تر مفسرى دراين قرن ديده مى شود كه مدعى اين سبك نباشد و حديث (القرآن
يفسّر بعضه بعضاً) را درمقدمه تفسير خود نياورده باشد, امّا نمونه هاى
موفق آن محدود است. از تفاسير شيعه, الميزان والفرقان نمونه هاى برجسته
است وازتفاسير اهل سنت تفسير اضواء البيان را مى توان نام برد و بقيه
تفاسير, كم وبيش, تحت تأثير اين سبك عمل كرده اند.
روش ياد شده, به دو شكل مورد مورد استفاده قرار گرفته است, يا شكل ظاهرى
وصورى كه از همانندى واژه هاى به كار رفته در جهت فهم مدلول آيات استفاده
شده است كه اين شكل را در تفسير بنت الشّاطى, به نام التّفسير البيانى
للقرآن الكريم به شكل آشكار مى توان ديد; چه اين كه وى ازكاربرد قرآنى
واژه ها واز گونه قرار گرفتن آنها درآيه, درجهت كشف مفهوم يا نكات بلاغى
آيه استفاده كرده است وحتى گاهى تكيه براين اصل, چنان است كه از تخصيص و
تقييد زننده هاى روايى آيات نيز دست برداشته است, چنانكه در مقدمه كتاب
خود مى نويسد:
(تكيه بر متن آيه ها… ما را از اين رنج بى نياز مى سازد و فهم درست كلمه
ها و روش قرآن, ما را از تكلف و تأويل و قيد و تخصيص و تعميم ها راحت مى
كند.)45
امّا شكل ديگر آن بهره گيرى از پيوند معنوى و محتوايى آيات در فهم است,
بدون محدود شدن به همانندى ظاهرى و صورى. اين شكل كه نمونه موفق آن
الميزان و تا اندازه اى الفرقان است, براين پيش فرض استوار است كه مفاهيم
قرآن بر يك ديگر, تأثير و نگرندگى رويارو دارند و درمجموعه سيستمى را
تشكيل مى دهند كه فهم هر جزء و عنصر آن در پرتو اجزاى ديگر ممكن مى شود و
از همين روى, در فهم اين مجموعه هيچ نيازى به معيارهاى وملاكهاى خارج از
قرآن نيست و در اساس وقتى قرآن خود بيانگر همه چيز است چگونه مى شود كه
بيانگر خود نباشد.
دوعامل در روى كرد مفسران به اين روش مى توان نام برد.
نخستين عامل, بى اعتبار شدن روشهاى ديگر است.
علامه طباطبايى مى نويسد:
(همه روشهايى كه تاكنون معمول بوده, دريك چيز مشتركند وآن تأويلى بودن آنهاست.
اين روشها به لحاظ اين كه مبانى ومبادى فهم آيات را ازخارج قرآن مى گرفته
اند, در تفسير آيات هميشه به برابر كردن آيات برآن مبانى رو آورند و در
صورت ناسازگارى به توجيه و تأويل آنها. در نتيجه فهم صحيحى از آيات حاصل
نمى آمده است.)46
انگيزه ديگر روى آورى به روش تفسير قرآن با قرآن, توجه مجدد به پيوند
سيستمى آيات از نظر محتواست.اين تصور كه گويا در تفاسير ائمه خودش را نشان
مى دهد, درطول تاريخ تفسير تقريباً مورد غفلت بوده و در قرن چهارده مورد
اقبال قرار گرفته است.
پديده ديگرى كه در بخش سبكهاى تفسير قرن چهارده درخور توجه است, ساده
نويسى و دورى از پيچيدگى است. در گذشته مفسران گرايش زيادى به استفاده
كردن از اصطلاحات علوم و فنون ازخود نشان مى دادند وبه قول مراغى, به اين
شيوه مباهات مى كردند 47 وازهمين روى تفاسير غير مأثور, بيش تر به كتابهاى
فلسفى و عرفانى مانند بود, تا به تفسير قرآن! امّا در قرن چهارده سبك
پيچيده گويى از رونق افتاد وتفاسير اين قرن, به سمت ساده نويسى و تفهيم
مقاصد قرآنى حركت كرد. زيرا در تفاسير اين قرن, تنها فهميدن آيات هدف
نيست, بلكه فهماندن و خشنودى مخاطبان نيز مورد توجه بوده است.
محمد جواد مغنيه در اين باره مى نويسد:
(اگر مفسران گذشته به تركيبهاى شيوا ومعانى رسا بيش از اقناع خواننده به
ارزشهاى دينى اهتمام نشان مى دادند, از آن جهت بود كه عصر آنان عصر سستى و
سهل انگارى نسبت به دين و ارزشهاى آن نبود, چنانكه در اين عصر چنين است و
طبيعى است كه زبان آن عصر, با زبان اين عصر تفاوت دارد.)48
به هرحال, عنصر ساده نويسى در بيش تر تفاسير قرن چهارده به چشم مى خورد و
توجه به زمان و نيازهاى عصر, عامل اساسى دراين روى كرد به شمار مى آيد.
هرچند در لابه لاى مطالب گذشته, گاه, نگاهى به انگيزه هاى دگرديسيهاى
تفسيرى داشتيم; امّا ريشه يابى اين مهم نياز به درنگ ويژه نيز دارد.
مى توان گفت: عنصر واقع نگرى و توجه به ضرورتها و نيازهاى موجود و به
تعبير ديگر, فراتر رفتن ازمفاهيم مجرد و در نظر گرفتن انگيزه ها و شرايط
عينى وجهت دادن مفاهيم قرآن به سوى آن, ويژگى مشترك بيش تر تفاسير اين قرن
است. بنابراين, اگر ديده مى شود كه برخى مسائل مطرح در تفاسير گذشتگان,
همانند اسرائيليات, نكات ادبى, روايات و غيره در تفاسير قرن چهارده كم تر
مورد توجه واهتمام قرار گرفته واگر پيدايش گرايشهاى نوينى چون گرايش علمى,
اصلاحى ومادى به گوناگونى گرايشها افزوده و سرانجام اگر سبكهاى جديدى پا
به عرصه تفسير و تفسير نگارى گذاشته است, همه وهمه از آن روست كه واقعيتها
وضرورتهاى عينى مورد نظر بوده است.
بدين جهت در تفسير المنار, ضرورت تفسير نو از قرآن چنين نمايانده شده است:
(نياز شديدى بود تا تفسيرى ارائه شود كه پيش از هر چيز به بعد هدايت گرى
قرآن توجه كند, به گونه اى كه با اوصاف قرآن و رسالت آن يعنى انذار,
تبشير, هدايت, اصلاح … سازگار باشد. سپس به نيازهاى عصر توجه نشان دهد,
نيازهايى چون آسانى بيان, تفهيم قشرهاى مختلف خوانندگان, كشف شبهات آنان
كه به فلسفه و علوم طبيعى مشغولند و… )49
مفسر ديگرى در همين زمينه مى نويسد:
(شخصيت مسلمان وامّت اسلامى از معانى قرآن و شكل پذيرى از مفاهيم كتاب
الهى فاصله گرفته است و تلاش فراوان مى طلبد تا شخصيت مسلمان با قرآن
دوباره هماهنگى يابد, به گونه اى كه قرآن اخلاق او گردد و زندگى امّت
اسلامى نمايان گر مفاهيم آن باشد.) 50
در تفسيرنمونه نيز به اين موضوع اين چنين پرداخته شده است:
(از مسائلى كه (برخلاف پندار مأيوسان و منفى بافان) ما به سهم خود به
روشنى آن را دريافته ايم, تشنگى و عطش نسل حاضر براى درك مفاهيم اسلام و
مسائل مذهبى است… اين مسائل بخش مهمى از روح وجان آنها را اشغال كرده,
امّا طبيعى است كه همه به صورت استفهام است و براى پاسخ گويى به اين
خواسته ها نخستين گام برگرداندن ميراث علمى و فرهنگى اسلام به زبان روز و
پياده كردن همه آن مفاهيم عالى از طريق زبان عصرى در روح وجان وعقل نسل
كنونى است و گام ديگر, استنباط نيازها و تقاضاهاى ويژه اين زمان از اصول
كلى اسلام مى باشد واين تفسير براساس همين دوهدف نگارش يافته است.) 51
اين گونه ديدگاهها از مفسران قرن چهارده به خوبى گوياى آن است كه تفسير در
قرن چهارده از يك دانش نظرى صرف بيرون آمده و به سمت نزديك شدن به
عينيّتها و پاسخ دادن به نيازها و ضرورتهاى زندگى درحركت است.
1. تهرانى, آغابزرگ, الذريعة الى تصانيف الشيعة (بيروت, دارالاضواء) 4 / 231 ـ 322; خرمشاهى, بهاءالدين, تفسير و تفاسيرجديد (تهران, انتشارات كيهان) / 189 ـ 209; ايازى, محمدعلى, المفسرون حياتهم و منهجهم (وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى) / 792 ـ 804.
2. نيشابورى, حسين بن على بن محمد, روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن (مشهد, بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى)2 / 2 ـ 9; خرمشاهى, بهاءالدين, قرآن پژوهى (مركز نشر فرهنگى مشرق) / 189.
3. رشيد رضا, محمد, تفسير المنار, (بيروت, دارالمعرفة للطباعة والنّشر) 1/10; ذهبى, محمد حسين, التفسير والمفسرون (بيروت, دار إحياء التراث العربى) 2/548.
4. طباطبائى, محمد حسين, الميزان (مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان) 11/ 133
5. رشيد رضا, محمد, تفسير المنار, 1/ 175, 347, 2/483; صادقى, محمد, الفرقان (تهران, انتشارات فرهنگ اسلامى) 1/ 84; طالقانى, سيد محمود, پرتوى از قرآن, 1/ 191 ـ 252; مراغى, احمد بن مصطفى, تفسير المراغى (بيروت, دارالاحياء التراث العربى) 1/ 11 ـ 19; مغنيه, محمد جواد, الكاشف, 1/ 14 ,161; الزحيلى, وهبة, المنير (دارالفكر المعاصر) 1/ 5ـ 6; اشراقى, شيخ شهاب الدّين, سخن حق, 2/ 80.
6. مراغى, احمد بن مصطفى, تفسير المراغى, 1/ 11 ـ 12.
7. اوسى, على, الطباطبائى و منهجه فى تفسير الميزان, (تهران, سازمان تبليغات اسلامى)/ 228; شرقاوى, عفت, قضايا انسانية فى اعمال المفسرين/ 80.
8. طباطبائى, سيدمحمد حسين, الميزان , 1/ 13.
9.مراغى, احمد بن مصطفى, تفسير المراغى 1 / 11 ـ 12.
10. همان, 1/4.
11. ذهبى, محمدحسين, التفسير والمفسرون, 2/ 575 ـ 567.
12. همان, 2/ 549.
13. اوسى, على, الطباطبائى و منهجه فى تفسيرالميزان /152.
14. صادقى, محمد, الفرقان, 1/ 25.
15. بنت الشاطى, دكتر عايشه عبدالرحمن, التفسير البيانى للقرآن الكريم (مصر, دارالمعارف) / 104.
16. ذهبى, محمد حسين, التفسير والمفسرون, 2/ 496.
17. همان, 2/ 520.
18. طباطبائى, محمدحسين, الميزان, 17/ 124; شريعتى, محمد تقى, تفسير نوين (دفتر نشر فرهنگ) /16
19. مراغى, احمدبن مصطفى, تفسير المراغى, 15 و 13/ 63 ـ 67.
20. مكارم شيرازى, ناصر, وجمعى از نويسندگان, تفسير نمونه, 18/ 382.
21. طيب, عبدالحسين, اطيب البيان فى تفسير القرآن ( بنياد فرهنگ اسلامى كوشان پور) 12/ 284.
21. مغنيه, محمد جواد, الكاشف, 7/ 157 ـ 158; مدرسى, سيد محمد تقى, من هدى القرآن, 14/16
22. رشيد رضا, محمد, المنار, 12/ 17; قاسمى, محاسن التأويل, 13 و 14/258; سيد قطب, فى ظلال القرآن, 7/ 229 ـ 230.
23. مكارم شيرازى, ناصر, وجمعى از نويسندگان, 14/ 504.
24. طنطاوى, الجواهر فى تفسير القرآن الكريم, 1/3.
25. ذهبى, محمد حسين, التفسير والمفسرون, 2/ 548
26. مغنيه, محمد جواد, الكاشف, 1/ 12.
27. سيد قطب, فى ظلال القرآن, 2/ 73.
28. هندى, سرسيد احمد خان,تفسير القرآن و هوالهدى والفرقان, ترجمه فخرداعى گيلانى, محمد تقى (تهران, چاپخانه آفتاب) 1/ 60
29. همان, 1/ 71 ـ 73.
30. همان, 1/ 128 ـ 129.
31. قاسمى, داود, اصول تفكر قرآنى /91.
32. همان / 85.
33. همان / 50.
34. همان / 35.
35. همان / 26.
36. همان / 4.
37. هندى, سرسيد احمدخان, تفسير القرآن و هوالهدى والفرقان, 1/ 2 ـ 3.
38. صابرى,جواد, تفسير سوره بقره /10.
39. سيد قطب, فى ظلال القرآن, 1/ 23.
40. صدر, سيد محمد باقر, المدرسة القرآنية/ 33 ـ 37; سبحانى, جعفر, منشور جاويد ,1/ 11.
41. صدر, سيد محمدباقر, المدرسة القرآنية/ 33.
42. جليلى, هدايت, روش شناسى تفاسير موضوعى قرآن (انتشارات امير كبير) /62 ـ 63.
43. صدر, سيد محمدباقر, المدرسة القرآنية /37 ـ 38.
44. طباطبائى, سيد محمد حسين, الميزان, 1/ 14.
45. بنت الشاطى, عائشه عبدالرحمن, التفسير البيانى للقرآن الكريم /39 , 41 , 104 , 112 , 130 و 182.
46. طباطبائى, سيد محمدحسين, الميزان, 1/ 8.
47. مراغى, احمد بن مصطفى, تفسير المراغى, (3ـ1) / 3 ـ 4.
48. مغنية, محمد جواد, الكاشف, 1/ 13; مراغى, احمد بن مصطفى, تفسير المراغى, 3ـ1/ 3 ـ 4; شريعتى, محمدتقى, تفسير نوين /5; مجله صفا, پاييز 1374 /79.
49. رشيد رضا, محمد, المنار, 1/10.
50. حوى, سعيد, الاساس فى التفسير, 1/10.
51. مكارم شيرازى, ناصر, وجمعى از نويسندگان, تفسير نمونه, 1/54.