چکیده: اين نوشتار نگاهى گذرا به برخى از مباحث جامعهشناسى خانواده دارد. موضوعات در اين مقاله عبارتند از: تعريف خانواده، شكلگيرى خانواده، انواع خانواده، انواع ازدواج، مقام زن، والدين، فرزندان حفظ كيان خانواده و معيارهاى انتخاب خانواده.
در تعريف خانواده، نويسنده به خانواده گسترده متمايل است و در بحث شكلگيرى خانواده، هرج و مرج جنسى را باور ندارد. خانواده چند همسرى، مركب، زن سالار، گسترده از شكلهاى خانواده خوانده شده است و ازدواج ربايشى، اسارتى، معاملهاى، موقت، شغار، مبادلهاى، امانى، گروهى، معاوضى و ارثى ذيل عنوان انواع ازدواج آمده است. معيارهاى انتخاب همسر ايمان، پاكدامنى، شايستگى، آرامشبخشى، خوش زبانى، تناسب سنى و تواضع معرفى شده است.
كليد واژهها:خانواده، ازدواج، ايمان، پاكدامنى، خوش زبانى، تناسب سنى، طلاق.
جامعهشناسى خانواده، گرايشى از جامعهشناسى است كه خانواده را به عنوان يكى از نهادهاى اجتماعى مورد بحث و بررسى قرار مىدهد. در اين گرايش، انواع خانواده، نقش و جايگاه هر يك از اعضاى خانواده، ازدواج و... در شمار موضوعاتى است كه مورد توجه جامعه شناسان خانواده قرار مىگيرد.
بخش عمدهاى از مباحث و موضوعات ياد شده، بر مطالعات ميدانى استوار است، تعدادى برگرفته از اسناد و مدارك تاريخى است، شمارى بر اساس آثار بر جاى مانده از پيشينيان است و برخى نظريهپردازى صاحبنظران اين حوزه خوانده مىشود.
در اين ميان كتابهاى آسمانى در شمار منابع و مأخذ خانوادهشناسى قرار نگرفته و نقش آنها در اتقان و استوارى مباحث ناديده گرفته شده است. در صورتى كه اين كتابها به خصوص قرآن گزارشهاى خوبى از خانواده دارد و نقش و جايگاه افراد خانواده را به روشنى بيان مىكند.
در اين نوشتار نگاهى گذرا به موضوعات و مباحث جامعهشناسى داريم و مىكوشيم آنها را با توجه به آيات وحى به بررسى و ارزيابى بگيريم.
يكى از دغدغههاى مهم و اساسى جامعهشناسان خانواده، ارائه تعريفى در خور قبول از خانواده است.
بر اين اساس جامعهشناسان بسيارى، به تعريف خانواده نشسته و هر يك از منظرهى ويژه به تعريف خانواده پرداختهاند.
برگس ولاك مىنويسد:
«خانواده گروهى است متشكل از افرادى كه از طريق پيوند زناشويى، همخونى، و يا پذيرش )به عنوان فرزند( با يكديگر به عنوان شوهر، زن، مادر، پدر، برادر و خواهر در ارتباط متقابلند و فرهنگ مشتركى پديد آورده و در واحد خاصى زندگى مىكنند.»1
مك آيور از ديگر جامعهشناسان خانواده مىگويد:
«خانواده گروهى است داراى روابط جنسى چنان پايا و مشخص كه به توليدمثل و تربيت فرزندان منجر گردد.»2
لوى خانواده را اين گونه تعريف مىكند:
«خانواده واحدى اجتماعى است كه بر اساس ازدواج پديد مىآيد.»3
همو در اثر ديگر خويش مىنويسد:
«خانواده پيوندى است كه با نهاد ازدواج يعنى صورتى از روابط جنسى كه مورد تصويب جامع قرار گرفته است مرتبط است.»4
مفهوم خانواده با وجود تعريفهاى بسيارى كه از آن ارائه شده و شمارى از آنها گفته آمد، هنوز هم در هالهاى از ابهام قرار گرفته و پرابهامترين مفهوم، جامعهشناسى خانواده شناخته مىشود.
واژه «الاسرة» كه برابر آن در زبان فارسى خانواده قرار دارد، در آيات وحى ديده نمىشود. بنابراين براى دريافت تعريف خانواده بايد در پى واژههايى رفت كه از همان بار معنايى «الاسرة» برخوردارند و در آيات قرآن نيز به كار رفتهاند. يكى از واژههايى كه در آيات قرآن بسيار به كار رفته است و در مواردى بار معنايى خانواده را در خود دارد واژه «اهل» است.
اين واژه گاه به «الكتاب» نسبت داده شده است «اهل الكتاب» و در مواردى به «القرى» مانند «اهل القرى» و در مواردى به «المدينه» و... در اين كاربردها، معناى اهل بسته به مضاف اليه آن است.
هر گاه واژه «اهل» در قرآن به نام افراد نسبت داده شود و يا به ضميرى اضافه گردد كه به اشخاص باز مىگردد، بار معنايى خانواده را خواهد داشت، هر چند در برخى از اين موارد مراد از «اهل» و مضاف اليه آن خاندان است. بنابراين با نظرداشت كاربرد «اهل» در آيات قرآن مىتوان به تعريف خانواده در قرآن دست يافت.
نظرداشت آيات وحى نشاان مىدهد كه:
1. همسر يكى از اعضاى خانواده است و عنوان خانواده براى مردى كه به تنهايى زندگى مىكند به كار نمىرود؛ چه اين كه در برخى از آيات، همسر از حكمى كه درباره خانواده آمده استثناء شده است:
«انّا منجّوك و اهلك الا امرأتك» (عنكبوت/ 33)
«ما تو و خانوادهات را نجات خواهيم داد.»
در اين آيه شريفه همسر نوحعليه السلام از شمار خانواده نجات يافته ايشان استثناء شده است، بنابراين آيه شريفه حكايت از آن دارد كه همسر نيز يكى از اعضاء خانواده است.
«قال انّ فيها لوطاً قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينّه و اهله الا امرأته كانت من الغابرين» (عنكبوت/ 32)
«ابراهيم گفت: در اين آبادى لوط است. گفتند: ما به كسانى كه در آن هستند آگاهتريم. او و خانوادهاش را نجات مىدهيم جز همسرش كه در ميان قوم باقى خواهد ماند.»
در اين آيه شريفه نيز خانواه لوط از نجاتيافتگان معرفى شده است. اما همسر لوط از شمار خانواده نجاتيافته لوط، استثناء شده است.
«احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك الا من سبق عليه القول» (هود/ 40)
«از هر جفتى از حيوانات يك زوج در آن حمل كن. همچنين خاندانت را مگر آنان كه قبلاً وعده هلاكت آنان داده شده.»
استثناء در اين آيه نشان مىدهد كه همسر و فرزند جزء اهلند. به همين جهت اين دو نفر از اهل نوح استثناء شدهاند.
2. بر زن و مردى كه با يكديگر زندگى مىكنند، اما شرعاً زن و شوهر نيستند خانواده گفته نمىشود:
«و اهلك الا امرأتك» (عنكبوت/ 33)
«و اهله الا امرأته» (عنكبوت/ 32)
در آيات قرآن أمرأه به زنى گفته مىشود كه شرعاً به عقد مرد درآمده باشد و به هر زنى امراه اطلاق نمىگردد.
3. فرزندان خانواده نيز در شمار افراد خانواده قرار مىگيرند چه اين كه نوحعليه السلام پسر خويش را اهل خويش خواند:
«ان ابنى من اهلى» (هود/ 45)
مفسران قرآن، كنعان را اهل نوح مىخوانند. در تفسير آيه شريفه «يا نوح انه ليس من اهلك» (هود/ 46) مىگويند: مراد خداوند آن است كه كنعان از اهل دين نوح نيست يا اين كه مراد آن است كه كنعان از اهلى نيست كه من وعده به نجات ايشان دادم.
البته اين قيد به اين معنا نيست كه بر اساس آيات قرآن خانواده بر مرد و زنى كه شرعاً پيمان زناشوئى بستهاند و داراى فرزندان نيستند اطلاق نمىگردد؛ چه اين كه شمارى از تفسيرگران، مراد از اهل در آيه شريفه «و اذ غدوت من اهلك» (آل عمران/121) را عايشه مىدانند. فخر رازى در تفسير اين آيه مىنويسد: «فدّل هذا النص على ان عائشه رضى اللَّه عنه كانت اهلا للنبى»5
نه تنها فرزند پسرى در شمار افراد خانواده قرار مىگيرد، بلكه دختران نيز از اعضاى خانواده هستند. بر اين اساس در آيات قرآن گفته شده كه مريمعليها السلام از خانواده خويش جدا شد:
«واذكر فى الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكانا شرقيا» (مريم/ 16)
«و در اين كتاب (آسمانى( مريم را ياد كن آن هنگامى كه از خانوادهاش جدا شد و در ناحيه شرقى قرار گرفت.»
4. افزون بر فرزندان، همسران فرزندان نيز در شمار خانواده هستند. چون حضرت نوح سه عروس خود را سوار بر كشتى كرد.
«احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك» (هود/ 40)
و در قصه يوسفعليه السلام برادران آن حضرت خود را يك خانواده مىخوانند:
«و نمير اهلنا» (يوسف/ 65)
5. برادران و خواهران نيز در شمار افراد خانواده قرار دارند. زيرا موسىعليه السلام خواهان تعيين وزيرى از خانواده خويش مىشود و آفريدگار نيز هارون را كه برادر موسى است به عنوان وزير موسى معرفى مىكند:
«و اجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى» (طه/ 30-29)
«و وزيرى از خاندانم براى من قرار ده برادرم هارون را.»
شمارى از جامعهشناسان خانواده، از اختلاط جنسى در مراحل اوليه زيست بشر سخن مىگويند. براى نمونه باخ اوفن bachofen مىگويد:
«در ابتدا انسان به شكل گروهى گلهوار، با اختلاط جنسى (هرج و مرج( زندگى مىكرد.»6
در نگاه اين گروه خانواده پس از دوره اختلاط جنسى شكل گرفت و پيش از آن روابط فرد گرفتار هرج و مرج بود. هيچ مرد و زنى همسر يكديگر شناخته نمىشدند.
در برابر اين گروه، شمار ديگرى از جامعهشناسان دوره اختلاط جنسى را باور ندارند. براى نمونه ادوارد وستر مارك از مخالفان سرسخت نظريه تكامل خانواده مىگويد:
«خانواده هميشه وجود داشته است و بشريت هرگز در مرحله گلهوار زندگى نكرده است.»7
ظاهر داستان آدمعليه السلام در قرآن نشان از نادرستى نظريه نخست دارد. در اين داستان آدم و حوا در قالب خانواه زن و شوهرى زندگى مىكنند و هابيل و قابيل نيز به زندگى خانوادگى پايبند هستند و اختلاط جنسى ندارند. به اين جهت قابيل از اين كه همسر برادرش زيبا است و او نمىتواند از همسر او بهره گيرد بر هابيل حسد مىكند و كينه او را به دل مىگيرد و پس از آن كه قربانى او مورد قبول حق تعالى قرار نمىگيرد، هابيل را مىكشد.
مفسّران قرآن در تفسير آيه شريفه «و اتل عليهم نبأ ابنى آدم بالحق اذ قربّا قربانا فتقبّل من احدهما و لم يتقبّل من الآخر قال لاقتلنّك قال انما يتقبّل اللَّه من المتقين» (مائده/ 27)
«و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان. هنگامى كه هر كدام، كارى براى تقرب انجام دادند اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد. گفت: به خدا سوگند تو را خواهم كشت. گفت: خدا تنها از پرهيزگاران مىپذيرد.»
دو عامل براى دشمنى قابيل با هابيل ذكر مىكنند. در رابطه با عامل دوم گفتهاند:
«ما روى ان آدمعليه السلام كان يولد له فى كل بطن غلام و جارية و كان يزوج البنت من بطن بالغلام من بطن آخر، فولد له قابيل و توأمته، و بعدهما هابيل و توأمته و كانت توأمة قابيل أحسن الناس وجها، فاراد آدم اَن يزوجها من هابيل، فأبى قابيل ذلك و قال انا احق بها، و هو احق باخته و ليس هذا من اللَّه تعالى و انما هو رأيك فقال آدمعليه السلام لهما: قربا قربانا، فايّكما قبل قربانه زوجتها منه، فقبل اللَّه تعالى قربان هابيل بان انزل اللَّه تعالى على قربانه نارا فقتله قابيل حسدا له.»8
«حواعليه السلام در هر بار زايمان يك پسر و يك دختر به دنيا مىآورد. همسر آدم دو زايمان داشت: در يك زايمان قابيل و خواهرش به دنيا آمد و در زايمان دوم هابيل و خواهرش ديده به جهان گشود. دختر يك زايمان با پسر زايمان ديگر ازدواج مىكرد. همزاد قابيل زيباتر از همزاد هابيل بود و وقتى آدمعليه السلام خواست همزاد قابيل را به عقد هابيل درآورد، قابيل مخالفت كرد و خود را سزاوارتر از هابيل خواند و به پدرش گفت ازدواج هابيل با همزاد من خواست خدا نيست بلكه خواست تو مىباشد. آدمعليه السلام پاسخ داد: هر يك از شما دو نفر قربانى كند. هر كس قربانى او مورد قبول قرار گرفت با همزاد تو ازدواج كند. خداوند قربانى هابيل را پذيرفت و قربانى او آتش گرفت و قابيل از روى حسد هابيل را كشت.»
افزون بر آيات وحى، فطرت انسانى نيز اختلاط جنسى را بر نمىتابد و اخلاق انسانى به هرج و مرج جنسى تن نمىدهد.
جامعهشناسان خانواده با نگاه به گذشته و تحليل و بررسى اسناد تاريخى و آثار بر جاى مانده از پيشينيان، شكلهاى گوناگونى براى خانواده ياد كردهاند. خانواده زن و شوهرى، خانواده گسترده، خانواده مركب، خانواده چند شوهرى، خانواده چند زنى و...
چنان كه آثار و مدارك تاريخى و شواهد باستانى برجاى مانده از پيشينيان در دريافت شكل خانواده در اعصار گذشته ياريگر جامعهشناس است. آيات قرآن نيز به خصوص آياتى كه داستان پيامبران را گزارش مىكند، مىتواند نشان دهنده شكل خانواده در گذر زمان باشد، بنابراين شايسته است نگاهى به آيات داشته باشيم و با استمداد از وحى به اشكال مختلف خانواده در گذشته دست يابيم.
خانوادهاى كه چند همسر را در خود جاى داده است خانواده چند همسرى ناميده مىشود. اين شكل خانواده، تاريخى بس بلند دارد و نشانههايى از وجود آن در داستان برخى از پيامبران ديده مىشود. براى نمونه خانواده حضرت ابراهيمعليه السلام يك خانواده چندهمسرى است. همسر نخست ايشان ساره و همسر دوم ايشان هاجر نام دارد.
خانواده سليمانعليه السلام نيز خانواده چند همسرى است چنان كه خانواده پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم نيز در قالب خانواده چند همسرى قرار مىگيرد:
«يا نساء النبى من يأت منكن بفاحشة مبيّنة يضاعف لها الذاب ضعفين» (احزاب/ 30)
«اى همسران پيامبر هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشى مرتكب شود، عذاب او دو چندان خواهد بود و اين براى خدا آسان است.»
«يا ايها النبى قل لازواجك و بناتك و نساءالمؤمنين يدنين عليهن من جلابيبهنّ» (احزاب/ 59)
«اى پيامبر به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: جلبابهاى خود را بر خويش فرو افكنند.»
خانواده چندهمسرى در عصر نزول قرآن نيز وجودى پررنگ داشت و مردان علاقه بسيار به ازدواج مجدد و تشكيل خانواده چندهمسرى داشتند. به ويژه با توجه به اين حقيقت كه زنان موجوداتى ضعيف و ناتوان تصور مىشدند، حق و حقوق چندانى نداشتند و به يك زندگى ساده و بخور و نمير دل مىبستند.
اسلام با اين كه اصل چند همسرى مردان را مردود ندانست، با گذاشتن شرايط و حدودى، آن را از حريم بىعدالتى و سوءاستفاده مردان از زنان دور داشت.
«فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع فان خفتم الاتعدلوا فواحدة او ما ملكت ايمانكم ذلك ادنى الا تعولوا» (نساء/ 3)
«با زنان پاك ازدواج نمائيد. دو يا سه يا چهار همسر و اگر مىترسيد عدالت را رعايت نكنيد تنها يك همسر بگيريد و يا از زنانى كه مالك آنهائيد استفاده كنيد. اين كار از ظلم و ستم بهتر جلوگيرى مىكند.»
اين محدوديتها و مشروط ساختن ازدواج مجدد به رعايت عدالت و... بسيارى از تازه مسلمانان را از تجديد فراش بازداشت و آنان كه توانايى اجراى عدالت داشتند تنها به چهار زن بسنده كردند.
يكى ديگر از شكلهاى خانواده كه در گذشته تاريخ فراوان وجود داشته است، خانواده مركب است. براى نمونه خانواده حضرت ابراهيمعليه السلام پس از ازدواج دوم و زندگى مشترك با دو همسر به شكل خانواده مركب در آمد. خانواده ابراهيمعليه السلام در آغاز زندگى مشترك با ساره در قالب خانواده زن و شوهرى قرار داشت، اما پس از ازدواج ابراهيمعليه السلام با هاجر خانواده آن حضرت از خانواده زن و شوهرى به خانواده مركب تغيير شكل داد و ابراهيم و ساره و هاجر در كنار يكديگر زندگى مىكردند.
اما اين شكل از خانواده دوام چندانى نداشت و پس از تولد اسماعيل ابراهيم ناگزير از تن دادن به خانواده زن و شوهرى شد و هاجر و اسماعيل را به سرزمينى برد كه بعدها مكه خوانده شد.
اسناد و مدارك تاريخى بسيارى نشان از وجود خانواده زن سالار در گذشته دارد. براى نمونه در مصر باستان شكل خانواده زن سالار بود. در اين سرزمين زنان حق كار داشتند و مردان خانهدارى و بافندگى مىكردند و درآمد خويش را در اختيار زن قرار مىدادند. اين تمركز قدرت مالى زمينهساز قدرت بيش از حد زن را فراهم مىساخت؛ به گونهاى كه در قباله ازدواج، فرمانپذيرى مرد از زن به عنوان يك شرط اساسى شناخته مىشد.9
در آيات قرآن نيز نشانههايى از خانواده زن سالار در مصر باستان وجود دارد. براى نمونه خانواده فرعون يك خانواده زن سالار بود. در اين خانواده آسيه حرف اول را مىزد و فرعون ناگزير از تسليم در برابر خواستههاى او بود. بر اين اساس آسيه فرعون را از كشتن موسىعليه السلام باز داشت و موسى را به عنوان فرزند خوانده به جمع خانواده افزود.
«و قالت امرأت فرعون قرت عين لى و لك لاتقتلوه عسى ان ينفعنا او نتخذه ولدا» (قصص/ 9)
«همسر فرعون گفت: نور چشم من و توست! او را نكشيد شايد براى ما مفيد باشد يا او را به عنوان پسر خود برگزينيم.»
در قصه يوسفعليه السلام نيز نشانههايى از قدرت زن و يا دست كم استقلال زن وجود دارد. براى نمونه زليخا با وجود اطمينان همسر او به گناهكارى وى مجازات نمىگردد و عزيز مصر تنها خواهان استغفار وى مىشود:
«يوسف اعرض عن هذا و استغفرى لذنبك انك كنت من الخاطئين» (يوسف/ 29)
«يوسف! از اين موضوع صرفنظر كن! و تو اى زن نيز از گناهت استغفار كن كه از خطاكاران بودى.»
و همين نفوذ و قدرت فوقالعاده زن در عصر يوسفعليه السلام عزيز مصر را ناگزير از تن دادن به خواسته زليخا مىكند و دستور حبس يوسف را صادر مىكند:
«ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآيات ليسجننّه حتى حين» (يوسف/ 35)
«و بعد از آن كه نشانههايى را ديدند تصميم گرفتند او را تا مدتى زندانى كنند.»
در داستان عمران نيز شواهدى از قدرت و نفوذ زن در آن برهه تاريخ وجود دارد براى نمونه همسر عمران درباره سرنوشت و آينده فرزند خويش تصميم مىگيرد و او را نذر خدمت خانه خدا مىكند و نام مريم را براى او انتخاب مىكند:10
«اذ قالت امرات عمران رب انى نذرت لك ما فى بطنى محررا فتقبل منى انك انت السميع العليم» (آل عمران/ 35)
«هنگامى را كه همسر عمران گفت: خداوندا آن چه را در رحم دارم، براى تو نذر كردم، كه محرّر باشد از من بپذير كه تو شنوا و دانايى.»
«انى سميتها مريم» (آل عمران/ 36)
در داستان حضرت سليمانعليه السلام نيز نشانههايى از مقام و منزلت زن وجود دارد. در اين دوره بلقيس فرمانروا است و در حمايت او زنان قدرت و منزلت ويژه يافتهاند و شكل خانواده در آن عصر زن سالارانه است و يا دست كم زنان نقش بسيار برجستهاى در مديريت خانواده بر عهده داشتهاند.
در اين خانواده دست كم سه نسل شامل پدر، پسر و فرزند با يكديگر زندگى مىكنند و پدر قدرت مطلق دارد.
اين شكل خانواده تا نيمه قرن نوزدهم تنها شكل مطلوب و ايدهآل خانواده بود.11
اين نوع از خانواده تا پيش از انقلاب صنعتى از ديگر شكلهاى خانواده رواج بيشترى داشت و در برخى مناطق تنها شكل خانواده بود.
در آيات قرآن شواهدى بر وجود اين شكل خانواده در گذشته وجود دارد. براى نمونه در داستان يعقوبعليه السلام نشانههايى از شكل خانواده يعقوبعليه السلام كه بيشتر گسترده مىنمايد وجود دارد. در اين داستان فرزندان يعقوب پيشه دامدارى دارند و هر روز براى چراى دامهاى خويش بيرون مىروند و شبانگاه به منزل باز مىگردند. بر اين اساس وقتى گروهى عزم چراى گوسفندان مىكنند و خواهان همراهى يوسفعليه السلام مىشوند:
«ارسله معنا عذا يرتع و يلعب و انا له لحافظون» (يوسف/ 12)
«فردا او را با ما بفرست، تا غذاى كافى بخورد و تفريح كند و ما نگهبان او هستيم.»
يعقوبعليه السلام مىفرمايد:
«انى ليحزننى ان تذهبوا به و اخاف ان يأكله الذئب و انتم عنه غافلون» (يوسف/ 13)
«من از بردن او غمگين مىشوم و از اين مىترسم كه گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشيد.»
اين خروج دستهجمعى براى كار و تأمين هزينههاى زندگى يكى از نشانههاى اساسى شكل خانواده حضرت يعقوبعليه السلام است.
افزون بر اين، سفر گروهى ايشان به مصر براى دريافت آذوقه نيز نشان از وجود خانواده گسترده حضرت يعقوبعليه السلام دارد.
«و جاء اخوة يوسف فدخلوا عليه فعرفهم و هم له منكرون» (يوسف/ 58)
«برادران يوسف آمدند و بر او وارد شدند. او آنها را شناخت ولى آنها او را نشناختند.»
خانواده نوحعليه السلام نيز در قالب خانواده گسترده قرار داشت. آن حضرت با فرزندان و همسران ايشان زندگى مىكرد و با كمك ايشان آن كشتى عظيم را ساخت.
واژه «ازدواج» و مشتقات آن از شمار واژههاى پركاربرد قرآن است. اين واژه در آيات قرآن معانى بسيارى به خود گرفته است. در شمارى از آيات «زواج» به معانى مطلق تقارن و نزديكى، در تعدادى به معناى همانندى و در برخى، بار معنايى ازدواج را دارد.
«و زوّجناهم بحور عين» (دخان/ 54)
«و آنان را با حورالعين تزويج مىكنيم.»
«او يزوّجهم ذكرانا و اناثا و يجعل من يشأء عقيما» (شورى/ 50)
«يا پسر و دختر را براى آنان جمع مىكند و هر كس را بخواهد عقيم مىگذارد. زيرا كه او دانا و حكيم است.»
«فلما قضى زيد منها وطرا زوجناكها لكى لايكون على المومنين حرج فى ازواج ادعيآئهم اذا قضوا منهن وطرا...» (احزاب/ 37)
«هنگامى كه زيد نيازش را از آن زن به سر آورد ما او را به همبسترى در آورديم تا مشكلى براى مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخواندههايشان - هنگامى كه طلاق گيرند - نباشد.»
در آيات ياد شده «زواج» به معناى ازدواج است.
نظرداشت آيات قرآن، توجه به اسباب نزول شمارى از آيات و نگاهى گذرا به اسناد و مدارك بر جاى مانده از پيشينان نشان از وجود انواع ازدواج در گذشته تاريخ دارد. برخى از اين انواع عبارتند از:
ربودن دختر دلخواه همراه با مقاومت او در برابر خواهان و زناشويى ايشان ازدواج ربايشى نام دارد. اين شيوه ازدواج در گذشته رواج داشته و اكنون نيز در برخى مناطق و در ميان شمارى از قبايل يكى از انواع ازدواج است.
اين نوع از ازدواج بيشتر نتيجه جنگ و مغلوب شدن دشمن و به اسارت گرفتن زنان ايشان بود. در آيات قرآن نشانههايى از وجود اين ازدواج در صدر اسلام وجود دارد: «و المحصنات من النساء الا ما ملكت ايمانكم» (نساء/ 24) در سبب نزول آيه شريفه مىخوانيم:
«ان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم يوم حنين بعث جيشا الى اوطاس و لقى عدوا فقاتلوهم، فظهروا عليهم و اصابوا لهم سبايا، و كان ناس من اصحاب رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم تحرجوا من غشيانهن من اجل ازواجهن من المشركين».12
«پيامبر روز جنگ حنين لشكرى به اوطاس فرستاد. مسلمانان در جنگ با دشمنان پيروز شدند و از ايشان بردگانى گرفت كه در ميان ايشان تعدادى زن بود. مسلمانان از ازدواج با ايشان سرباز مىزدند چون آنان شوهر داشتند و شوهران ايشان مشرك بودند.»
در اين نوع ازدواج، مرد همسر دلخواه خويش را از طريق معامله به دست مىآورد.
هند، اروپا، شمال آمريكا و شبه جزيره عربستان در شمار مناطقى است كه اين شيوه ازدواج در آنجا وجود داشته است. اين نوع ازدواج پس از ظهور اسلام نيز ادامه يافت و به زنانى كه به اين شكل، ازدواج مىكردند «ام ولد» مىگفتند.
«و احل لكم ماورآء ذالكم أن تبتغوا باموالكم محصنين غير مسافحين» (نساء/ 24)
«اما زنانى ديگر غير از اينها براى شما حلال است كه با اموال خود آنان را اختيار كنيد، در حالى كه پاكدامن باشيد و از زنا خوددارى نماييد.»
«و من لم يستطع منكم طولا ان ينكح المحصنات المؤمنات فمن ما ملكت ايمانكم من فتياتكم المؤمنات« (نساء/ 25)
«و آنان كه توانايى ازدواج با زنان پاكدامن باايمان را ندارند، مىتوانند با زنانى پاكدامن از بردگان باايمانى كه در اختيار دارد. ازدواج كنند.»
در اين شكل از ازدواج زن نفقه ندارد و از مرد ارث نمىبرد. اما مهريه دارد و بايد مهريه او پرداخت شود:
«فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فريضة و لاجناح عليكم فيما تراضيتم به من بعد الفريضه» (نساء/ 24)
«و زنانى كه متعه مىكنيد واجب است مهر آنها را بپردازيد و گناهى بر شما نيست در آن چه بعد از تعيين مهر با يكديگر توافق كردهايد.»
اين نوع از ازدواج در صدر اسلام رواج داشته و سخن عمر نشان از مشروعيت آن دارد: «متعتان كانتا على عصر الرسول انهى عنهما و اعاقب عليهما: متعة النساء و متعة الحج.»13
در اين نوع ازدواج مرد براى ازدواج با دختر دلخواه خويش ناگزير از دادن خواهر يا دختر يا برادر خويش به خانواده طرف مقابل بود. در بلوچستان و كشمير نشانههاى از وجود اين نوع ازدواج هنوز نيز وجود دارد.
در اين نوع ازدواج سرپرست خانواده كه خواهان فرزندى با صفات و شكل و شمايلى خاص بود، همسر خود را در اختيار مردى قرار مىداد كه اين صفات را دارا باشد و بتواند براى او بچهاى درست كند كه آن صفات و ظاهر را در خود داشته باشد.
در اين شكل ازدواج كه در برخى از مناطق جريان داشت چند مرد با چند زن زندگى مىكردند و در اين ميان يك زن يك شوهر اصلى داشت و بچه خود را بچه او معرفى مىكرد چنان كه يك مرد يك زن اصلى داشت. در عصر نزول قرآن اين شكل از ازدواج نيز وجود داشت. شمارى از مردان با يك زن زندگى مىكردند و نفقه آن زن را به صورت گروهى تأمين مىكردند.
اين نوع ازدواج از گذشتهاى دور در ميان مردم رواج داشته است. در اين نوع ازدواج مرد همسر خويش را در اختيار مرد ديگر قرار مىداد و در برابر، همسر آن مرد را در اختيار خود مىگرفت.
پيش از اسلام زنان خريد و فروش مىشدند و مانند اموال و كالا جزء ماترك ميت قرار مىگرفتند. در نتيجه وارثان با محارم خويش زناشويى مىكردند يا ايشان را به ازدواج ديگران در مىآوردند:
«كان اهل المدينه فى الجاهلية و فى اول الاسلام اذا مات الرجل و له امرأة جاء ابنه من غيرها او قرابته من عصبته فالقى ثوبه على تلك المرأة فصار احق بها من نفسها و من غيره فان شاء ان يتزوّجها تزوّجها بغير صداق الا الصداق الذى اصدقها الميت و ان شاء زوجها غيره و اخذ صداقها و لم يعطها شيئا»14
بر اساس اين رسم عرب جاهلى حصن ابن ابى قيس، اسود بن خلف و صفوان بن اميه پس از مرگ پدران خويش با همسر پدر و خواهر خويش ازدواج كردند.
اين شكل از ازدواج با ظهور اسلام ممنوع گرديد و در شمار محرمات قرار گرفت:
«يا ايها الذين آمنوا لايحل لكم ان ترثوا النساء كرهاً» (نساء/ 19)
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد براى شما حلال نيست كه از زنان از روى اكراه ارث ببريد.»
«و لا تنكحوا ما نكح آباؤكم من النساء الا ما قد سلف انه كان فاحشة و مقتا و سآء سبيلا» (نساء/ 22)
«با زنانى كه پدران شما با آنها ازدواج كردهاند هرگز ازدواج نكنيد مگر آن چه در گذشته انجام شده است. زيرا اين كار عمل زشت و تنفرآور و راه نادرستى است.»
«حرمت عليكم امهاتكم و بناتكم و اخواتكم و عماتكم و خالاتكم و بنات الاخ و بنات الاخت و امهاتكم التى ارضعنكم و اخواتكم من الرضاعة و امهات نسآئكم...» (نساء/ 23)
«حرام شده است بر شما، مادرانتان و دختران و خواهران و عمهها و خالهها و دختران برادر و دختران خواهر شما و مادرانى كه شما را شير دادهاند و خواهران رضاعى شما و مادران هسمرانتان.»
يكى از انواع ازدواج در عصر جاهلى ازدواج شغار است. در اين نوع ازدواج مرد به جاى مهريه، خواهر يا دختر را به خانواده دختر مىبخشيد.15 اين ازدواج در فقه شيعه باطل و حرام خوانده مىشود و روايات بسيارى بر نادرستى آن دلالت دارد.
در عصر جاهلى زن موجودى سربار و هزينهبر شناخته مىشد. از اين رو مردان عرب دختران را ننگ خويش مىدانستند و هر گاه خبر دختردار شدن خويش را مىشنيدند از شدت خشم و غضب سياه مىشدند:
«و اذا بشّر احدهم بالانثى ظل وجه مسودا و هو كظيم. يتوارى من القوم من سوء ما بشّر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب الا سآء ما يحكمون» (نحل/ 58-59)
«در حالى كه هر گاه به يكى از ايشان بشارت دهند دختر نصيب تو شده صورتش سياه مىشود و به شدت خشمگين مىگردد به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده از قوم و قبيله خود متوارى مىگردد. آيا او را با قبول ننگ نگهدارد يا در خاك پنهانش كند چه بد حكم مىكنند.»
دختران بىدرنگ به خاك سپرده مىشدند و دختركشى سنت عرب جاهلى شده بود. عايشه مىگويد:
«كانت المرأة فى الجاهلية اذا حملت حفرت حفره و تمخضت على رأسها فان ولدت جارية رمت بها فى الحفره وردت التراب عليها»16
با ظهور اسلام و تعاليم و قوانين اسلام درباره منزلت زن و حقوق وى، باور عرب تغيير يافت و زنان به مقام و منزلت خويش دست يافتند.
زن حق حيات يافت، از كرامت و آزادى بهرهمند شد، از يوغ و سيطره مردان رهايى يافت، چون مردان در شمار ورثه قرار گرفت، حق ازدواج مجدد يافت و عامل گناه نخستين و بدبختى آدميان معرفى نشد و...
زنى كه تا ديروز عامل بدبختى و مايه ننگ مردان شناخته مىشد، پس از ظهور اسلام آرامشبخش مردان خوانده شد و مودت و دوستى ميان زن و شوهر دائر مدار آرامشبخشى هر يك از ايشان نسبت به ديگرى قرار گرفت:
«و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون» (روم/ 21)
«و از نشانههاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد. در اين نشانههايى است براى گروهى كه تفكر مىكنند.»
زن در خانواده قرآنى نقش برجسته خود را به دست آورد و چون مردان پوشش همسر خويش خوانده شد و بر باور عرب جاهلى مهر بطلان خورد.
«احلّ لكم ليلة الصيام الرفث الى نسائكم هن لباس لكم و انتم لباس لهن» (بقره/ 187)
«آميزش جنسى با همسرانتان در شب روزهايى كه روزه مىگيريد حلال است. آنها لباس شما هستند و شما لباس آنها.»
حق آزار و اذيت زنان از مردان گرفته شد و نيكورفتارى با زن جايگزين سنت جاهلى گرديد:
«و عاشروهن بالمعروف» (نساء/ 19)
در نظام خانوادگى جديد نيكورفتارى با زنان به گروهى از زنان اختصاص ندارد؛ بلكه تمامى زنان از آن برخوردارند. بر اين اساس قرآن كريم سركشى برخى از زنان را مجوز اذيت و آزار ايشان نمىخواند و مردان را به پند و اندرز اين گونه زنان، اجتناب از همبسترى با ايشان و تنبيه بدنى آنها دعوت مىكند:
«و التى تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجرو هنّ فى المضاجع و اضربوهن فان اطعنكم فلاتبتغوا عليهن سبيلا» (نساء/ 34)
«و آن دسته از زنانى را كه از سركشى و مخالفتشان بيم داريد پند و اندرز دهيد و در بستر از آنها دورى كنيد و آنها را تنبيه كنيد و اگر از شما پيروى كردند راهى براى تعدى بر آنها نجوييد.»
هر چند در آيه شريفه تنبيه زنان سركش، آمده است، اما اين تنبيه به قرينه آيه شريفه «وخذ بيدك ضغثا فاضرب به» (ص/ 44) ]«و بستهاى ساقههاى گندم را برگير و با آن همسرت را بزن»[ خشن و سخت نيست و اذيت و آزار زن نخواهد بود.
در نگاه آيات وحى نيكورفتارى با همسر در تمام مراحل زندگى مطلوب است و به دوره خاصى محدود نمىشود. بر اين اساس نگهدارى همسر با هدف آزار و اذيت وى حرام است:
«و اذا طلقتم النساء فبلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف او سرّحون بمعروف و لاتمسكوهن ضرارا لتعتدوا و من يفعل ذلك فقد ظلم لنفسه و لاتتخذوا آيات اللَّه هزوا» (بقره/ 231)
«و هنگامى كه زنان را طلاق داديد و به آخرين روزهاى عده رسيدند يا به طرز صحيحى آنها را نگاه داريد يا به طرز پسنديدهاى آنها را رها سازيد و هيچ گاه به خاطر زيان رساندن و تعدى كردن آنها را نگه نداريد و كسى كه چنين كند به خويشتن ستم كرده است. آيات خدا را به استهزاء نگيريد.»
پرداخت نفقه در زمان نگهدارى عدّه، واجب، اخراج همسر از منزل ناروا و پرداخت مبلغى به عنوان پاداش شير دادن ضرورى و جدايى به شكلى نيكو همراه با دادن هديهاى مناسب سفارش شده است:
«يا ايها الذين آمنوا اذا نكحتم المؤمنات ثم طلّقتموهنّ من قبل ان تمسوهنّ فما لكم عليهنّ من عدة تعتدونها فمتّعوهنّ و سرّحوهنّ سراحا جميلا» (احزاب/ 49)
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد هنگامى كه با زنان باايمان ازدواج كرديد و قبل از همبسترشدن طلاق داديد، عدهاى براى شما نيست كه بخواهيد حساب آن را نگاه داريد. آنها را با هديه مناسبى بهرهمند سازيد و بطرز شايستهاى رهايشان كنيد.»
«لا تخرجوهن من بيوتهن و لايخرجن الا ان يأتين بفاحشة مبينة» (طلاق/ 1)
«نه شما آنها را از خانههايشان بيرون كنيد و نه آنها بيرون روند. مگر آن كه كار زشت آشكارى انجام دهند.»
«و ان كن اولات حمل فانفقوا عليهن حتى يضعن حملهن فان ارضعن لكم فاتوهن اجورهن» (طلاق/ 6)
«و اگر باردار باشند نفقه آنها را بپردازيد و مشاوره شايسته انجام دهيد و اگر به توافق نرسيديد زن ديگرى شير دادن آن بچه را برعهده گيرد.»
در نظام خانوادگى اسلام زن مهريه دارد و مرد ناگزير از پرداخت مهريه است مگر آن كه زن مهريه خود را ببخشد:
«و اتو النساء صدقاتهن نحلة فان طبن لكم عن شى منه نفسا فكلوه هنيئا مريا» (نساء/ 4)
«و مهر زنانى را به عنوان يك بدهى به آنان بپردازيد. اگر آنها چيزى از آن را با رضايت خاطر به شما ببخشند حلال و گوارا مصرف كنيد.»
زن مسلمان برخلاف زن عصر جاهلى در شمار ورثه قرار مىگيرد و تفاوت سهم ارث زن و مرد از تفاوت نقش ايشان در اقتصاد خانواده نشأت مىگيرد نه آن كه اين تفاوت از جهت فرومايهتر بودن زن و جنس دوم بودن وى باشد.
در نظام خانوادگى اسلام چند همسرى مشروط به عدالت است و اگر مردى نتواند ميان همسران خود به عدالت رفتار كند حق ازدواج مجدد نخواهد داشت:
«فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع فان خفتم الا تعدلوا فواحدة او ما ملكت ايمانكم ذلك ادنى الا تعولوا» (نساء/ 3)
«و با زنانى پاك ازدواج نمائيد دو يا سه يا چهار همسر و اگر مىترسيد عدالت را رعايت نكنيد تنها يك همسر بگيريد يا از زنانى كه مالك آنهائيد استفاده كنيد. اين كار از ظلم و ستم بهتر جلوگيرى مىكند.»
ارتباط مرد مسلمان با همسران خويش بايد به گونهاى باشد كه هيچ يك از زنان او احساس بىشوهرى نداشته باشد.
«لن تستطيوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقة و ان تصلحوا و تتقوا فان اللَّه كان غفورا رحيما» (نساء/ 129)
«شما هرگز نمىتوانيد در ميان زنان، عدالت برقرار كنيد هر چند كوشش نماييد ولى تمايل خود را به كلى متوجه يك طرف نسازيد كه ديگرى را به صورت زنى كه شوهرش را از دست داده درآوريد! و اگر راه اصلاح و پرهيزگارى پيش گيريد خداوند آمرزنده و مهربان است.»
در نظام خانوادگى اسلام سرپرست خانواده مرد است. در اين نظام تقسيم كار بر اساس توانايى جسمى و روحى افراد انجام مىگيرد. مردان كه توان بيشترى براى كارهاى سخت و طاقتفرسا دارند و در تمام طول سال از توان كار برخوردارند، سرپرست خانواده شناخته مىشوند و زنان كه از توانايى جسمى مردان برخوردار نيستند و در ايامى از سال توان كار ندارند يا كار براى ايشان بسيار سخت و طاقتفرسا است، عهدهدار امور منزل و تربيت فرزندان هستند:
«الرجال قوامون على النساء بما فضّل اللَّه بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم»
(نساء/ 34)
«مردان سرپرست و نگهبان زنانند به خاطر برتريهايى كه خداوند براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است و به خاطر انفاقهايى كه از اموالشان مىكنند.»
در اين نظام سرپرستى مرد فرودستى زن نيست و زن مسلمان از اين كه همسرش هزينههاى زندگى او را تأمين مىكند احساس خوارى و ذلت ندارد. چه اين كه در اين سيستم مرد مكلف است و زن صاحب حق و هيچ صاحب حقى به هنگام دريافت حق خود فرودست خوانده نمىشود و خويشتن را خوار و ذليل نمىبيند.
سرپرستى مرد در نظام خانوادگى اسلام به قرينه جمله «بما فضل اللَّه بعضهم على بعض» و عبارت «بما انفقوا من اموالهم» مطلق نيست و تمام حوزههاى گوناگون خانواده را پوشش نمىدهد؛ بلكه تمام حوزههايى در سرپرستى مرد قرار مىگيرند كه اقتصادى يا جسمى باشد.
والدين در آيات وحى مقامى بس بلند و پرمنزلت يافتهاند:
در شمارى از آيات نيكى به پدر و مادر پس از دستور به يكتاپرستى و عبادت آفريدگار آمده است:
«و اذا اخذنا ميثاق بنىاسرائيل لاتعبدون الا اللَّه و بالوالدين احسانا» (بقره/ 83)
«زمانى را كه از بنىاسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خداوند يگانه را پرستش نكنيد و به پدر و مادر نيكى كنيد.»
«و اعبدواللَّه و لاتشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا و بذى القربى و اليتامى و المساكين و الجار اذى القربى و الجار الجنب و الصاحب بالجنب و ابن السبيل و ما ملكت ايمانكم» (نساء/ 36)
«خداى را بپرستيد و هيچ چيز را همتاى او قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد. هم چنين به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان همسايه نزديك و همسايه دوردست و همنشين و واماندگان در سفر و بردگان كه مالك آنها هستيد.»
«قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا» (انعام/ 151)
«بگو: بياييد آن چه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است برايتان بخوانم اينكه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد.»
در برخى ديگر از آيات سپاس والدين پس از سپاس آفريدگار هستى آمده است:
«ان اشكرلى ولوالديك الىّ المصير» (لقمان/ 14)
«براى من و براى پدر و مادرت شكر بجا آور كه بازگشت به سوى من است.»
در تعدادى ديگر، فرزندان به نيكى فراخوانده شده و والدين در صدر دريافت كنندگان قرار گرفتهاند:
«قل ما انفقتم من خير فللوالدين و الاقربين و اليتامى و المساكين و ابن السبيل» (بقره/ 215)
«بگو هر خير و نيكى كه انفاق مىكنيد بايد براى پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مستمندان و در راهماندگان باشد.»
«كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خير الوصية للوالدين» (بقره/ 180)
«بر شما نوشته شده هنگامى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد اگر چيز خوبى از خود به جاى گذارده براى پدر و مادر به طور شايسته وصيت كند.»
و در برخى آيات، پيامبران به گونهاى دعا مىكنند كه پيروان خويش را به ارزش و منزلت مقام والدين رهنمون سازند. براى نمونه حضرت ابراهيمعليه السلام و نوحعليه السلام وقتى با آفريدگار هستى به راز و نياز مىپردازند و دست به دعا برمىدارند، نخست براى والدين خويش دعا مىكنند.
ابراهيمعليه السلام پس از ساخت كعبه مىگويد:
«ربنا اغفرلى و لوالدى و للمومنين يوم يقوم الحساب» (ابراهيم/ 41)
«پروردگارا! من و پدر و مادر و همه مؤمنانى را در آن روز كه حساب بر پا مىشود بيامرز.»
و حضرت نوحعليه السلام مىگويد:
«رب اغفرلى و لوالدى و لمن دخل بيتى مؤمنا» (نوح/ 28)
«پروردگارا! مرا و پدر و مادرم و تمام كسانى را كه با ايمان وارد خانه من شدند بيامرز.»
آيات وحى در راستاى منزلت بخشى به مقام والدين خواهان نيكى فرزندان به والدين شده است و فروتنى و تواضع ايشان را در برابر پدر و مادر مىطلبد:
«و بالوالدين احسانا إمّا يبلغنّ عنك الكبر احدهما او كلاهما فلاتقل لهما اف و لاتنهرهما و قل لهما قولا كريما و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيرا» (اسراء/ 23-24)
«و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستيد! و به پدر و مادر نيكى كنيد؛ هر گاه يكى از آن دو يا هر دوى آنها، نزد تو به سن پيرى رسند، كمترين اهانت به آنها روا مدار! و بر آنها فرياد مزن! و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو! و بالهاى تواضع خويش را از محبت و لطف، در برابر آنان فرود آر! و بگو: «پروردگارا! همان گونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند، مشمول رحمتشان قرار ده!»
بر اين اساس يوسفعليه السلام جايگاه خويش را به پدر و مادرش داد:
«و رفع ابويه على العرش» (يوسف/ 100)
«و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند.»
و يحيى نسبت به والدين خويش نيكوكار بود:
«و برّاً بوالديه و لم يكن جباراً عصياً» (مريم/ 14)
«او نسبت به پدر و مادرش نيكوكار بود و جبار و عصيانگر نبود.»
و برادران يوسفعليه السلام نيز كه اندوه و ناراحتى پدر را بر نمىتافتند، پيشنهاد معاوضه بنيامين با يك نفر از خود را دادند:
«قالوا يا ايها العزيز ان له ابا شيخا كبيرا فخذ احدنا مكانه انا نراك من المحسنين» (يوسف/ 78)
«گفتند: اى عزيز او پدر پيرى دارد يكى از ما را به جاى او بگير ما تو را از نيكوكاران مىبينيم.»
در آيات وحى پيوند فرزندان با پدر و مادر به گونهاى ريشهدار و عميق است كه خداوند عيسىعليه السلام را به ياد نعمتهايى كه بر او و مادرش ارزانى داشته مىاندازد:
«اذكر نعمتى عليك و على والدتك» (مائده/ 110)
«ياد كن نعمتى را كه به تو و مادرت بخشيدم.»
و بر اين اساس فرزندان نعمت الهى بر والدين را نعمت الهى بر خويش مىشناسند و توفيق بر شكر آن را خواهانند:
«رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت علىّ و على والدىّ» (نمل/ 19)
«سليمان گفت: پروردگارا شكر نعمتهايى كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشتهاى به من الهام كن.»
فرزندان بايد به سخنان والدين خويش گوش فرا دهند و از ايشان پيروى كنند اسماعيلعليه السلام در برابر خواست پدر خويش كاملا تسليم شد و خود را از صابران خواند:
«فلمّا بلغ معه السعى قال يا بنى انّى ارى فى المنام انّى اذبحك فانظر ماذا ترى قال يا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاءاللَّه من الصابرين» (صافات/ 102)
«هنگامى كه با او به مقام و سعى و كوشش رسيد، گفت: پسرم من در خواب ديدم كه تو را ذبح مىكنم، نظر تو چيست؟ گفت: پدرم هر چه دستور دارى اجرا كن به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت.»
هر چند در آيات وحى والدين مقام بلندى دارند و فرزندان ناگزير از پيروى ايشان هستند، اما اين منزلت و فرمانبردارى به گونهاى نيست كه فرزندان از حق، به نفع والدين خويش در گذرند:
«يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداءللَّه ولو على انفسكم او الوالدين و الاقربين» (نساء/ 135)
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد! كاملا قيام به عدالت كنيد! براى خدا شهادت دهيد اگر چه به زيان خود شما يا پدر و مادر و نزديكان شما بوده باشد.»
اگر والدين فرزندان خويش را به شرك و بتپرستى و گناه دعوت كنند بر فرزندان پيروى از ايشان لازم نيست:
«و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلاتطعهما» (لقمان/ 15)
«و هر گاه آن دو تلاش كنند كه تو چيزى را همتاى من قرار دهى كه از آگاهى ندارى از ايشان اطاعت مكن.»
«و وصيناالانسان بالوالديه حسنا وان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلاتطعهما» (عنكبوت/ 8)
«ما به انسان توصيه كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند و اگر آن دو تلاش كنند كه براى من همتايى قائل شويد كه به آن علم ندارى از آنها پيروى مكن.»
فرزندانى كه به فساد و فحشا كشيده مىشوند و پيروى والدين خويش را بهانه مىكنند كيفر مىبينند:
«و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آباءنا و اللَّه امرنا بها» (اعراف/ 28)
«و هنگامى كه كار زشتى انجام مىدهند مىگويند: پدران خود را بر اين عمل يافتيم و خداوند آن را به ما دستور داده است.»
و بهانه ايشان پذيرفته نيست:
«او تقولوا انما اشرك آباؤنا من قبل و كنّا ذرية من بعدهم» (اعراف/ 173)
«يا بگوييد: پدرانمان پيش از ما مشرك بودند ما هم فرزندانى بعد از آنها بوديم.»
چنان كه بهانه مردم عصر ابراهيمعليه السلام كه خود را پيروى پدران خويش مىخواندند پذيرفته نيست:
«قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين» (انبياء/ 53)
«گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مىكنند.»
در اسلام مقام و منزلت مادر بيش از پدر است، تا آن جا كه به فرموده پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بهشت زير پاى مادران است. در آيات قرآن نيز هر چند از اولويت مادر به صراحت سخن گفته نشده اما از اين كه پس از سفارش به سپاس والدين، به زحمات و مشكلات مادر اشاره شده و احساسات مخاطب قرآن برانگيخته مىشود و از پدر نامى برده نشده، مىتوان به مقام بالاتر مادر پى برد.
«و وصّيناالانسان بوالديه احسانا حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا» (احقاف/ 15)
«ما به انسان توصيه كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند. مادرش او را با ناراحتى حمل مىكند و باناراحتى بر زمين مىگذارد و دوران حمل او و از شير گرفتنش سى ماه است.»
«و وصينا الانسان بوالديه حملته امه وهنا على وهن و فصاله فى عامين ان اشكرلى و لوالديك الى المصير» (لقمان/ 14)
«و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم. مادرش او را با ناتوانى روى ناتوانى حمل كرد و دوران شيرخوارگى او در دو سال پايان مىيابد. كه براى من و براى پدر و مادرت شكر بجا آور كه بازگشت به سوى من است.»
در آيات ياد شده پس از سفارش مخاطب به سپاس والدين از ضعف و سستى مادر در دوران حاملگى و مشكلات و سختيهاى او در زمان زايمان و دروان شير دادن سخن گفته شده و در حقيقت به گونهاى بر حق مادر نسبت به فرزندان اشاره شده و اين حق بيش از حق پدر خوانده شده است.
مقام وارزش مادر در اسلام تا آن جا است كه وقتى ميان خواسته مادر و يك مستحب و يا واجب كفائى ناسازگارى رخ دهد، خواست مادر مقدم خواهد بود. اگر مادر خواهان ترك يك عمل مستحبى از سوى فرزند خويش است و يا مانع شركت فرزند خود در جهاد مىشود، فرزند مىتواند مستحب را انجام ندهد و در جهاد شركت نكند.
البته اين فرمانبردارى تا آن جا است كه اطاعت از والدين به انجام گناه ختم نشود و فرزندان را در شمار گناهكاران قرار ندهد.
درنظام خانوادگى اسلام نيكى به والدين بسته به ايمان و كفر ايشان نيست؛ به گونهاى كه اگر والدين مشرك فرزندان خويش را به كفر دعوت كنند باز هم سزاوار نيكى هستند:
«و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلاتطعهما و صاحبهما فى الدنيا معروفا» (لقمان/ 15)
«و هر گاه آن دو تلاش كنند كه تو چيزى را همتاى من قرار دهى كه از آن آگاهى ندارى از ايشان اطاعت مكن ولى با آن دو در دنيا به طرز شايستهاى رفتار كن.»
والدين بايد در تربيت فرزند به گونهاى رفتار كنند كه فرزندان ايشان مايه روشنى چشم ايشان باشند:
«و الذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين و اجعلنا للمتقين اماما» (فرقان/ 74)
«و كسانى كه مىگويند: پروردگارا! از همسران وفرزندانمان مايه روشنى چشم ما قرار ده و ما را براى پرهيزكاران پيشوا گردان.»
والدين حق ندارند فرزندان را قربانى باورهاى نادرست و ناشايست خويش كنند:
«و كذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شركاؤهم» (انعام/ 137)
«همين گونه شركاى آنها قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوده دادند.»
پدر و مادر مسؤول سعادت و تكامل فرزندان خويش هستند و كوتاهى ايشان در اين زمينه شايسته نيست. بر اين اساس ابراهيمعليه السلام پس از آن كه خداوند آن حضرت را امام و پيشوا قرار داد، خواهان رسيدن اين مقام به فرزندان خويش شد:
«قال و من ذريتى» (بقره/ 124)
و يعقوبعليه السلام به عنوان پدر خانواده نسبت به سرنوشت فرزندان خويش نگران بود و ايشان را به سعادت رهنمون مىساخت:
«يا بنىّ ان اللَّه اصطفى لكم الدين فلاتموتنّ الا و انتم مسلمون» (بقره/ 132)
«پسران من خداوند اين آيين پاك را براى شما برگزيده است و شما جز به آيين اسلام از دنيا نرويد.»
حضرت يعقوبعليه السلام نگران آينده فرزندان خويش است و از ايشان مىپرسد:
«ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهك و اله آبائك ابراهيم و اسماعيل و اسحاق الها واحدا و نحن له مسلمون» (بقره/ 133)
«پس از من چه چيز را مىپرستيد؟ گفتند: خداى تو و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق، خداوند يكتار را، و ما در برابر او تسليم هستيم.»
حضرت ابراهيمعليه السلام از خدا نگهدارى فرزندان خويش را از گرويدن و پرستيدن بت مىطلبد:
«و اجنبى و بنى ان نعبد الاصنام» (ابراهيم/ 35)
«و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگه دار.»
و حضرت لوطعليه السلام خواهان نجات خانواده خويش از عذاب الهى شد:
«رب نجّنى و اهلى مما يعملون فنجّيناه و اهله اجمعين» (شعراء/ 169-170)
«خداوندا من و خاندانم را از آن چه اينها انجام مىدهند رهايى بخش. ما او و تمامى خاندانش را نجات داديم.»
حضرت لقمان فرزند خويش را موعظه مىكرد و شرك را ظلم مىخواند و فرزند خود را از شرك بر حذر مىداشت. آن حضرت فرزندان خود را به امر به معروف و نهى از منكر دعوت مىكرد و آنها را به تحمل سختيها و مشكلات فرا مىخواند:
«و اذا قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنى لاتشرك باللَّه ان الشرك لظلم عظيم» (لقمان/ 13)
«هنگامى را كه لقمان به فرزندش گفت: پسرم چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك، ظلم بزرگى است.»
«يا بنى اقم الصلاة وامر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر على ما اصابك» (لقمان/ 17)
«پسرم نماز را بر پاى دار و امر به معروف و نهى از منكر كن و در برابر مصايبى كه به تو مىرسد، شكيبا باش.»
مؤمنان توجه ويژهاى به تربيت فرزندان دارند و در دعا سعادت و رستگارى ايشان را طلب مىكنند:
«و الذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرّياتنا قرة اعين و اجعلنا للمتقين اماما» (فرقان/ 74)
«و كسانى كه مىگويند: پروردگارا از همسران و فرزندانمان مايه روشنى چشم ما قرار ده و ما را براى پرهيزگاران پيشوا قرار ده.»
در نظام خانوادگى اسلام دختران مانند پسران حق حيات دارند و والدين نمىتوانند ايشان را به جهت تنگدستى از ميان ببرند:
«و لاتقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم و ايّاهم» (انعام/ 151)
«و فرزندانتان را از فقر نكشيد، ما شما و آنها را روزى مىدهيم.»
در اين سيستم دختران مانند پسران ارث مىبرند و ماده آفرينش ايشان يكى است.
در نگاه قرآن مقام فرزند به گونهاى است كه والدين حق ضرر و زيان رساندن به ايشان را ندارند و از اين رو مادر يا پدر به جهت اختلاف با يكديگر نمىتوانند به فرزند خويش ضرر بزنند:
«لا تضار والدة بولدها و لا مولود له بولده» (بقره/ 233)
«نه مادر حق ضرر زدن به كودك را دارد و نه پدر.»
والدين بايد فرزندان را امتحان الهى بدانند و از اين امتحان سربلند بيرون آيند و پاداش عظيم الهى را دريافت كنند:
«و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنه و ان اللَّه عنده اجر عظيم» (انفال/ 28)
«و بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش است و پاداش عظيمى نزد خداست.»
«انما اموالكم و اولادكم فتنه» (تغابن/ 15) و (اسراء/ 6)
فرزندان كافران عذاب دنيوى ايشان هستند:
«فلا تعجيك اموالهم و لا اولادهم انما يريد اللَّه ليعذّبهم بها فى الحياة الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون» (توبه/ 55)
«و فزونى اموال و اولاد آنها تو را در شگفتى فرو نبرد. خدا مىخواهد آنان را به وسيله آن در زندگى دنيا عذاب كند و در حال كفر بميرند.»
اهميت فرزندان و لزوم تربيت و آموزش ايشان نبايد والدين را از ياد خدا باز دارد:
«يا ايها الذين آمنوا لاتلهكم اموالكم و لا اوالدكم عن ذكراللَّه» (منافقين/ 9)
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد! اموال و فرزندان، شما را از ياد خدا غافل نكند.»
والدين ناگزير از توجه به وضعيت فرزند خويش و رهايى ايشان از زشتىها و رهنمونسازى ايشان به نجات و رستگارى هستند؛ چنان كه نوحعليه السلام در برابر فرزند خويش احساس مسؤوليت مىكرد و در پى رستگارى او بود:
«يا بنى اركب معنا» (هود/ 42)
«پسرم همراه ما سوار شو.»
و اسماعيلعليه السلام خانواده خود رابه حق رهنمون مىسازد و ايشان را به انجام نماز و پرداخت زكات فرا مىخواند:
«و كان يأمر اهله بالصلوة و الزكاه و كان عند ربه مرضيّا» (مريم/ 55)
«او همواره خانوادهاش را به نماز و زكات فرمان مىداد و همواره مورد رضايت پروردگارش بود.»
خانواده هميشه يك جماعت همگون و دوست نيستند و ممكن است در ميان ايشان دشمنى حاكم باشد. در قصه يوسفعليه السلام نشانههايى از اين دشمنى و خصومت ديده مىشود. براى نمونه وقتى يوسفعليه السلام خواب خويش را براى پدرش تعريف مىكند يعقوب او را از تعريف خواب براى برادرانش باز مىدارد تا زمينهساز دشمنى ايشان با يوسف نگردد:
«قال يا بنىّ لاتقصص رؤياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا ان الشيطان للانسان عدوّ مبين» (يوسف/ 5)
«گفت: فرزندم خواب خود را براى برادرانت بازگو مكن كه براى تو نقشه مىكشند. چرا كه شيطان دشمن آشكار انسان است.»
و سرانجام اين دشمنى آن شد كه يوسفعليه السلام توسط برادران به چاه افكنده شد:
«اقتلوا يوسف او اطرحوه ارضا يخل لكم وجه ابيكم و تكونوا من بعده قوما صالحين قال قائل منهم لاتقتلوا يوسف و القوه فى غيابت الجبّ» (يوسف/ 9-10)
«يوسف را بكشيد يا او را به سرزمين دوردستى بيفكنيد تا توجه پدر فقط به شما باشد و بعد از آن افراد صالحى خواهيد بود. يكى از آنها گفت: يوسف را نكشيد و اگر مىخواهيد كارى انجام دهيد، او را در نهانگاه چاه بيفكنيد.»
اما اين ناسازگارى نبايد ادامه يابد و روابط ميان اعضاى خانواده را تيره سازد. موسىعليه السلام از كوتاهى برادر خويش آزرده شد و با او برخورد كرد. اما به سرعت از كوتاهى او گذشت:
«قال يا هارون ما منعك اذ رأيتهم ضلّوا. الا تتّبعن افعصيت امرى. قال يبنئومّ لا تأخذ بلحيتى و لا برأسى انى خشيت ان تقول فرقت بين بنىاسرائيل و لم ترقب قولى» (طه/92-94)
«موسى گفت اى هارون چرا هنگامى كه ديدى آنها گمراه شدند، از من پيروى نكردى؟ آيا فرمان مرا عصيان نمودى؟ هارون گفت: اى فرزند مادرم ريش و سر مرا مگير! من ترسيدم بگويى تو ميان بنىاسرائيل تفرقه انداختى و سفارش مرا به كار نبستى.»
اين احتمال وجود دارد كه برخى از فرزندان دشمن والدين باشند. چنان كه احتمال مىرود كه يكى از پدر و مادر دشمن ديگرى باشد:
«يا ايها الذين آمنوا ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذروهم» (تغابن/ 14)
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند از آنها برحذر باشيد.»
در قصه يوسفعليه السلام مىخوانيم:
«ان ابانا لفى ضلال مبين» (يوسف/ 8)
«مسلماً پدر ما در گمراهى آشكارى است.»
و يعقوبعليه السلام نيز به برادران يوسف اعتماد و اطمينان نداشت و برخى را محبوبتر از ديگران مىداشت. تا آن جا كه حضرت در فراق يوسف بينايى خود را از دست داد:
«قالوا يا ابانا ما لك لاتأمنا على يوسف و انا له لناصحون» (يوسف/ 11)
«گفتند: پدر جان چرا تو درباره يوسف به ما اطمينان نمىكنى در حالى كه ما خيرخواه او هستيم.»
«اذ قالوا ليوسف و اخوه احب الى ابينا منا» (يوسف/ 8)
«هنگامى كه گفتند: يوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوبترند.»
«و ابيضت عيناه من الحزن» (يوسف/ 84)
«و چشمان او از اندوه سفيد شد.»
دختران لوطعليه السلام تسليم خواست پدر بودند و به همين جهت آن حضرت به قوم خويش گفت:
«قال هولاء بناتى ان كنتم فاعلين» (حجر/ 71)
«گفت: دختران من حاضرند اگر مىخواهيد كار صحيحى انجام دهيد.»
والدين بايد به نيكى با فرزندان خويش سخن گويند و در صورت عدم اعتماد به ايشان نيز بايد از سخن گفتن نيكو با ايشان امتناع نورزند. يعقوبعليه السلام كه به پسران خود اعتماد نداشت وقتى تقاضاى ايشان را براى بردن يوسفعليه السلام به خارج شهر شنيد گفت:
«انى ليحزننى ان تذهبوا به و اخاف ان يأكله الذئب و انتم عنه غافلون» (يوسف/ 13)
«من از بردن او غمگين مىشوم و از اين مىترسم كه گرگ او را او بخورد و شما از او غافل باشيد.»
و همان پدر با وجود دشمنى فرزندان براى ايشان طلب مغفرت كرد:
«قال سوف استغفر لكم ربى» (يوسف/ 98)
«گفت: بزودى براى شما از پروردگارم آمرزش مىطلبم.»
ارزش و مقام فرزندان به گونه است كه خداوند با يادآورى وضعيت ايشان از ظلم بر يتيمان هشدار مىدهد:
«و ليخش الذين لو تركوا من خلفهم ذرّية ضعافاً خافوا عليهم فليتقوا اللَّه» (نساء/9)
«كسانى كه اگر فرزندان ناتوانى از خود بيادگار بگذارند از آينده آنان مىترسند بايد بترسند؛ از خدا بپرهيزند.»
نه تنها والدين در برابر فرزندان مسؤول هستند و ناگزير از رهنمونسازى ايشان به هدايت و رستگارى مىباشند؛ بلكه فرزندان نيز بايد چنين مسئوليتى در برابر والدين داشته باشند:
«با ابت لاتعبد الشيطان ان الشيطان كان للرحمن عصيّا» (مريم/ 44)
«اى پدر شيطان را پرستش مكن كه شيطان نسبت به خداوند رحمان عصيانگر بود.»
اما والدين هميشه پذيراى حق نيستند و در مواردى فرزندان خويش را تهديد مىكنند و ايشان را طرد مىنمايند:
«قال اراغب انت عن آلهتى يا ابراهيم لئن لم تنته لارجمنك و اهجرنى مليّا» (مريم/46)
«گفت: اى ابراهيم آيا تو از معبودهاى من روى گردانى؟ اگر دست برندارى تو را سنگسار مىكنم و براى مدتى طولانى از من دور شو.»
در اين موارد فرزندان، حق سركشى و برخورد ناروا با والدين ندارند و بايد به نيكوترين شكل با ايشان رفتار كنند. براى نمونه ابراهيمعليه السلام در برابر آزر و تهديات او، حق وى را كاملا به جاى آورد و از خدا براى آزر آمرزش مىخواهد:
«قال سلام عليك ساستغفر لك ربى انه كان بىحفيّا» (مريم/ 47)
«ابراهيم گفت: سلام بر تو! من بزودى از پروردگارم برايت تقاضاى عفو مىكنم چرا كه او همواره نسبت به من مهربان بوده است.»
يكى از آسيبهاى مهم اجتماعى افزايش طلاق است. طلاق در چند دهه گذشته رشد روزافزونى يافته است؛ به گونهاى كه بر اساس آمار در سال 1972 ميلادى، 8% طلاق رخ داده است و در سال 1986 ميزان طلاق به 13% افزايش يافته است.
رشد سرسامآور طلاق در نگاه بسيارى از مردم، نشانه فروپاشى نهاد خانواده است. در آيات وحى طلاق ناپسند معرفى شده و حفظ خانواده اهميت بسيار يافته است. تا آن جا كه هاروت و ماروت از آن جهت كه در پى جدايى و ايجاد اختلاف ميان زن و شوهر هستند و يهوديان آنها را الگوى خويش ساختهاند، نكوهش مىشوند:
«فيتعلّمون منهما ما يفرّقون به بين المرء و زوجه» (بقره/ 102)
«از آن دو فرشته مطالبى را آموختند كه بتوانند به وسيله آن، ميان مرد و همسرش جدايى بيفكنند.»
اهميت بنيان خانواده و ناپسندى طلاق در نگره قرآن، تا آن جا است كه كراهت داشتن زن و شوهر از يكديگر نيز باعث جواز طلاق نيست؛ چه اين كه زن و شوهر در تشخيص مصالح خويش توانا نيستند و گاه آن چه را خير مىبينند شر است و آن چه را شر مىشناسند خير است.
«فان كرهتموهن فعسى ان تكرهوا شيئا و يجعل اللَّه فيه خيرا كثيرا» (نساء/ 19)
«و اگر از آنها كراهت داشتيد چه بسا چيزى خوشايند شما نباشد و خداوند خير فراوانى در آن قرار مىدهد.»
در نگاه قرآن زن و شوهر مىتوانند با كمى گذشت از بروز طلاق جلوگيرى كنند. اگر زن از بخشى از حقوق خود چشمپوشى كند و مرد نيز تمام حقوق خود را مطالبه نكند، احتمال كنار آمدن زن و شوهر و دوام زندگى مشترك به وجود خواهد آمد و اگر زن و شوهر توافق نكردند و تمامى حقوق خود را خواستار شدند، در اين صورت به پيشنهاد قرآن هر يك از زن و شوهر وكيلى انتخاب كند و به نتيجه قضاوت پايبند باشند:
«و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريدا اصلاحا يوفق اللَّه بينهما» (نساء/ 35)
«و اگر از جدايى ميان آنها دو بيم داشته باشيد، يك داور از خانواده شوهر و يك داور از خانواده زن انتخاب كنيد اگر اين دو داور تصميم به اصلاح داشته باشند خداوند به توافق آنها كمك مىكند.»
افزون بر آيات ياد شده قوانين و مقررات سخت طلاق نيز نشانه ديگرى از ناپسندى طلاق است براى نمونه اگر مردى سه باز زن خويش را طلاق دهد، ديگر حق ازدواج با او را نخواهد داشت؛ مگر آن كه زن سابق او با مرد ديگرى ازدواج كند و پس از طلاق به عقد شوهر سابق خويش در آيد:
«فان طلّقها فلا تحلّ له من بعد حتى تنكح زوجاً غيره» (بقره/ 230)
«اگر او را طلاق داد، از آن به بعد زن بر او حلال نخواهد بود؛ مگر اين كه همسر ديگرى انتخاب كند.»
و آنان كه همسران خود را ظهار مىكنند بايد پس از بازگشت بردهاى آزاد كنند:
«و الذين يظاهرون من نسآئهم ثم يعودون لما قالوا فتحرير رقبة من قبل ان يتماسا ذلكم توعظون به و اللَّه بما تعملون خبير» (مجادله/ 3)
«كسانى كه همسران خود را ظهار مىكنند. سپس از گفته خود باز مىگردند بايد پيش از آميزش جنسى با هم بردهاى را آزاد كنند. اين دستورى است كه به آن اندرز داده مىشويد و خداوند به آن چه انجام مىدهيد آگاه است.»
در راستاى حفظ كيان خانواده، نگاه هوسآلود زن و مرد به يكديگر حرام است، فحشا حرمت دارد، تقوا مطلوب خوانده شده، زنان از نمايش دادن زينت و آلات خود منع شدهاند، پوشش سر و سينه واجب گشته، راه رفتن به گونهاى كه ديگران را تحريك كند حرام خوانده شده است و حضور در ميان مردم آن گونه كه در عصر جاهليت صورت مىگرفت ناروا معرفى شده است:
«و قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن و لايبدين زينتهن الا ما ظهر منها و ليضربن بخمرهن على جيوبهن و لايبدين زينتهنّ الا لبعولتهن او...» (نور/ 31)
«و به زنان باايمان بگو چشمهاى خود را فرو گيرند و دامان خويش را حفظ كنند و زينت خود را آشكار نكنند و روسرىهاى خود را بر سينه خود افكنند...»
«يا نساء النبى لستن كاحد من النساء ان اتقيتن فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض و قلن قولا معروفا و قرن فى بيوتكن و لا تبرّجن تبرّج الجاهلية الاولى» (احزاب/ 32-33)
«اى همسران پيامبر شما همچون يكى از زنان معمولى نيستيد اگر تقوا پيشه كنيد؛ پس به گونهاى هوسانگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند و سخن شايسته بگوييد و در خانههاى خود بمانيد و هم چون دوران جاهليت نخستين ظاهر نشويد.»
تعيين نقش افراد خانواده يكى ديگر از راهحلهاى قرآن براى زدودن تنشهاى خانوادگى است. بر اساس آيات وحى هر يك از زن و مرد نقش ويژهاى در خانه دارد و درك نادرست زوجين از نقش خويش به مشكلات شديد خانوادگى مىانجامد. مرد خانواده نقش بيرونى دارد و زن خانواده نقش درونى.
بر اساس اين نقشهاى متفاوت، مرد كارهاى بيرون از خانه را انجام مىدهد و وظايف اجتماعى را به دوش مىكشد و نيازمنديهاى خانواده را تأمين مىكند، و در برابر نقش زن در خانه، نگهدارى روابط خانواده و پاسخ به احساسات اعضاى خانواده است.
اسلام تأكيد بسيار بر تشكيل خانواده دارد و عزوبت را نامطلوب مىخواند. در نظرگاه قرآن زن و شوهر از اركان مهم خانواده هستند و دقت در انتخاب همسر مناسب بسيار شايسته است.
دختران و پسران دانسته يا ندانسته با كسانى ازدواج مىكنند كه با ايشان همگونى داشته باشند. باورمن در اين باره مىگويد:
«افراد در تمامى سنين در ميدانى فراختر از آن كه تصادف بتواند بر آن كارگر شود با كسانى وصلت مىكنند كه از نظر موقعيت زناشويى همانند ايشان باشد.»17
در ازدواج دختران و پسران هر چند عشق يكى از عوامل خوانده مىشود و آن گونه كه گفته شده عشق انسان را از ديدن واقعيتها كور مىكند. اما با اين وجود در اين نوع ازدواجها نيز همگونى ميان دختر و پسر وجود دارد. دختر و پسر وقتى عاشق يكديگر مىشوند كه پيش از ازدواج همگونيهايى ميان خود ديده باشند. بر اين اساس در بسيارى از ازدواجها همدينى، همنژادى، همفرهنگى و... از عوامل گرايش دختر و پسر به يكديگر است.
نظر داشت ويژگىهاى همسر در عصر نزول نيز مورد توجه مسلمانان قرار داشت و ايشان با توجه به معيارهايى كه در آيات و سخنان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم آمده بود ازدواج مىكردند و تشكيل خانواده مىدادند. شمارى از معيارهاى قرآن براى انتخاب همسر عبارتند از:
امروزه بسيارى از اديان همايمانى را يكى از شرايط ازدواج مىخوانند. در نگاه اينان در ازدواجهايى كه همايمانى زن و شوهر وجود ندارد، تنشها و ناسازگاريها بسيار بيشتر از ازدواجهايى است كه زوجين همايمانى دارند.
بر اين اساس زرتشتيان كه ديگران را بىايمان مىشناسند تن به ازدواج با غير زرتشتى نمىدهند؛ چنان كه يهوديان و مسيحيان نيز همدينى را شرط ازدواج مىدانند و به ندرت با غير همكيش خود وصلت مىكنند. ارتدوكسها نيز وحدت دين را شرط درستى ازدواج مىخوانند و ازدواج مسيحى با پيروان ديگر اديان را باطل مىخوانن.د اما ازدواج ارتدوكس با كاتوليك را درست اما حرام مىدانند.
افزون بر اديان، صاحبنظران خانواده نيز بر هم ايمانى تأكيد دارند و خاستگاه بسيارى از تنشهاى خانوادگى را در فقدان هم ايمانى زن و شوهر مىدانند.
دكتر كنيزى در اين باره مىگويد:
«در امريكا و انگليس هيچ چيز به اندازه مذهب بر الگوهاى كنونى رفتار زوجيت موثر نيست.»18
لوگال يكى ديگر از صاحبنظران مسايل خانوادگى مىنويسد:
«تا پيش از ازدواج مذهب بر رفتار جوانان موثر است، اما پس از زناشويى اختلافات دينى دشواريهاى فراوانى براى آنها ايجاد مىكند و زمينهساز بگو مگوهاى دائمى مىشود و با پيشرفت زندگى زناشويى اين دشواريها فزونى مىيابد.»19
در اسلام نيز مانند ديگر اديان هم ايمانى يكى از معيارهاى انتخاب همسر خوانده شده است. بر اين اساس مسلمانان حق ندارند با مشركان هم ايمان ايشان نيستند ازدواج كنند:»20
«و لا تنكحوا المشركات حتى يؤمن و لامة مؤمنة خير من مشركة» (بقره/ 221)
«و با زنان مشرك و بتپرستى تا ايمان نياوردهاند ازدواج نكنيد. كنيز باايمان از زن آزاد بتپرست بهتر است.»
«يا ايها الذين آمنوا اذا جاءكم المؤمنات مهاجرات فامتحنوهن اللَّه اعلم بايمانهن فان علمتموهن مؤمنات فلاترجعوهن الى الكفار لا هن حل لهم و لا هم يحلون لهن و آتوهم ما انفقوا و لاجناح عليكم ان تنكحوهن» (ممتحنه/ 10)
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد! هنگامى كه زنان باايمان به عنوان هجرت نزد شما آيند آنها را آزمايش كنيد. هر گاه آنان را مؤمن يافتيد و آنها را به سوى كفار باز نگردانيد. نه آنها براى كفار حلالند و نه كفار براى آنها حلال و آن چه را همسران آنها پرداختهاند به آنان بپردازند و گناهى بر شما نيست كه با ايشان ازدواج كنيد.»
ملاك ديگر قرآن در انتخاب همسر پاكدامنى است:
«الزانى لاينكح الا زانية او مشركة و الزانية لاينكحها الا زان او مشرك و حرّم ذلك على المؤمنين» (نور/ 3)
«مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشرك ازدواج نمىكند و زن زناكار را جز مرد زناكار يا مشرك به ازدواج خود در نمىآورد و اين كار بر مومنان حرام شده است.»
پاكدامنى مورد نظر آيات، كلى است و تنها به پاكدامنى از زنا محدود نمىشود و زنان مسلمان بايد چشمهاى خود را از نگاه به نامحرمان فرو گيرند و عفاف داشته باشند و زينت خود را نمايان نسازند و به گونهاى راه نروند كه جلب توجه كنند:
«و قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن و لايبدين زينتهن الا ما ظهر منها و...» (نور/ 31)
«و به زنانى باايمان بگو چشمهاى خود را فرو گيرند و دامان خويشى را حفظ كنند و زينت خود را - جز آن مقدار كه نمايان است - آشكار ننمايند...»
يكى ديگر از معيارهاى ازدواج شايستگى همسر است:
«و الذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين و اجعلنا للمتقين اماما» (فرقان/ 74)
«و كسانى كه مىگويند: پروردگارا از همسران و فرزندان مايه روشنى چشم ما قرار ده و ما را براى پرهيزگاران پيشوا گردان.»
بر اين اساس در آيات وحى همسر نوحعليه السلام و لوطعليه السلام در شمار همسران ناشايست قرار گرفتهاند.
در انتخاب همسر بايد صفات و ويژگىهاى او مد نظر قرار گيرد. همسرى مناسب زندگى مشترك است كه آرامشبخش باشد و رحمت و مودت در زندگى خانوادگى به وجود آورد:
«و من آياته ان خلق لكم من انفسهم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودّة و رحمة» (روم/ 21)
«و از نشانههاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد.»
بخشى از مشكلات و تنشهاى خانوادگى ريشه در چگونگى سخن گفتن زن و شوهر با يكديگر دارد. بهرهگيرى هر يك از زن و شوهر از كلمات زشت و ركيك و آزار رساندن گفتارى به يكديگر صميميت ميان ايشان را از بين مىبرد و هر روز بر فاصله ميان ايشان مىافزايد تا آن جا كه زندگى مشترك براى زن و شوهر و در كنار يكديگر قرار گرفتن غيرقابل تحمل مىگردد. بر اين اساس در هنگام ازدواج توجه به خوشزبانى يا بدزبانى همسر بسيار پراهميت خوانده شده است:
«فجعلناهن ابكارا. عربا اترابا» (واقعه/36 و37)
«و همه را دوشيزه قرار داديم. زنانى كه تنها به همسرشان عشق مىورزند و خوشزبان و فصيح و همسن و سالند.»
يكى ديگر از معيارهاى ازدواج تناسب سنى ميان دختر و پسر است. زن و شوهرى كه فاصله سنى بسيار با يكديگر دارند بر درك يكديگر توانا نيستند، بيش از ديگران گرفتار ناسازگارى مىشوند و كانون خانوادگى ايشان بيش از ديگران در معرض فروپاشى قرار مىگيرد. بر اين اساس بهترين شكل ازدواج آن است كه مرد از زن بزرگتر باشد و فاصله سنى زن و شوهر بيش از شش سال نباشد:
«فجعلناهن ابكارا. عربا اترابا» (واقعه/ 36 و 37)
تواضع زن و شوهر يكى از عوامل مهم دوام مبحت و دوستى ميان ايشان است. بر اين اساس توجه به خصوصيات و ويژگىهاى همسر آينده اهميت بسيار دارد و ضامن دوام زندگى خانوادگى است:
«مسلمات مؤمنات قانتات تائبات عابدات...» (تحريم/ 5)
«همسرانى مسلمان، مؤمن، متواضع، تو به كار، عابد»
1- ساروخانى، باقر،مقدمهاى بر جامعهشناسى خانواده، چاپ ششم، تهران، سروش، 1382،/135.
2- همان/ 135.
3 - همان/ 136.
4 - همان/ 136.
5 - فخر رازى، الكبير، چاپ سوم، دار احياء الثراث العربى، 206/8.
6 - اعزازى، شهلا، جامعهشناسى خانواده، چاپ اول، تهران، روشنگران و مطالعات زنان، 1376،/14.
7- همان/ 15.
8- فخر رازى، الكبير 204/11.
9- مكنون، ثريا و صانعپور، مريم، بررسى تاريخى منزلت زن از ديدگاه اسلام، تهران، مركز چاپ و نشر،1374، /27.
10- قرطبى، محمدبن احمد، الجامع لاحكام القرآن، قاهره، دارالكاتب العربى، 1387، 4/66.
11- اعزازى، شهلا، جامعهشناسى خانواده/ 10.
12- واحدى نيشابورى، على بن احمد، اسباب النزول، بيروت، المكتبة التقافية،1410، /85.
13- ذهبى، محمد بن احمد، تاريخ الاسلام، بيروت، دارالكتب العربى،1407 ، 15/416.
14- واحدى نيشابورى، اسباب النزول/ 84.
15- شيخ مفيد، المقنعه قم، النشر الاسلامى، 1410، /508.
16- طبرى، محمدبن جرير، جامع البيان، بيروت، درالمعرفة،1406، 2/695.
17- ساروخانى، باقر، جامعهشناسى خانواده/ 40.
18- همان/ 64.
19- همان.
20- شافعى، محمدبن ادريس، الام، بيروت، دارالمعرفة، 264/4؛ سرخسى، ابوبكر محمد، المبسوط، بيروت، دارالفكر،1421، 5/22.