جغرافيا

پدیدآورمحمدجواد معموری

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 9

تاریخ انتشار1393/05/05

منبع مقاله

share 1362 بازدید

جغرافيا:مباحث مربوط به جغرافياى طبيعى و انسانى در قرآن

جغرافيا (Geography)واژه اى عربى شده از اصلى يونانى است.[1] اين دانش به مطالعه سطح زمين و پديده ها و ويژگى هاى زيستى و طبيعى آن مى پردازد. وظيفه جغرافيدانان در گذشته تنها به نقشه نگارى و بررسى نام اماكن محدود مى شد كه به تدريج گسترش يافته است و اكنون افزون بر مطالعه و بررسى نحوه توزيع مكانى پديده ها و جريان هاى طبيعى، به بررسى توزيع اجتماعات انسانى و اثرگذارى متقابل طبيعت و انسان مى پردازد، از اين رو جغرافيا را مى توان به دو بخش عمده جغرافياى طبيعى و جغرافياى انسانى قسمت كرد.[2]
در گزارش هاى قرآنى از ذكر صريح اطلاعات جغرافيايى پرهيز شده است؛ هرچند اطلاعاتى كلى از بسيارى از آيات استفاده مى شود؛ مثلاً آنجا كه در مناجات ابراهيم عليه السلام با خدا به خشك و بى گياه بودن مكه اشاره مى شود (ابراهيم/14، 37)؛ همچنين با اشاره به زيارتگاه كعبه با عنوان «المسجدالحرام» (بقره/2، 144، 149، 150، 191، 217؛ مائده/5، 2؛ انفال/8، 34 و ...) سخن مى گويد و در جايى ديگر آن را «اُمّ القُرى» مى خواند و سرانجام در آيه 24 فتح/48 از نام مكّه و در آيه 96 آل عمران/3 از نام بكّه براى آن استفاده مى كند. اشارات جغرافيايى قرآن به شهر مكه محدود نيست و به اطلاعات ديگرى درباره آبادانى و عمران مناطقى در گذشته يا كاركرد زيارتى برخى شهرها (نك: مسجدالاقصى، اسراء/17،1) اشاره شده است؛ ليكن سياق كلى آيات قرآن به ويژه در دوره هاى آغازين وحى، خوددارى از بيان اطلاعات جغرافيايى بوده است. به نظر مى رسد اين حقيقت ناشى از نگاه متفاوت قرآن به مكان هاى اجتماعات است كه كمتر به عنوان زمينه اى براى تعاملات انسانى به كار گرفته شده است، بلكه بيشتر از نقطه نظر آخرت شناسى و بيان قدرت خداوند و پيروزى توحيد بر شرك به آن ها توجه شده است، حتى در قرآن تصريح مى شود كه اگر ساكنان مناطق گوناگون ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند، بركات آسمان و زمين بر آن ها گشوده خواهد شد. (اعراف/7، 96) از سوى ديگر شهرهاى فراوانى بدون ذكر نام مثال زده مى شوند كه شهروندان آن ها به سبب ظلم و شرك، به بلاهايى مانند سيل، زلزله، بادهاى سوزان و ديگر عذاب هاى الهى گرفتار مى شوند. (آل عمران/3، 117؛ انبياء/21، 11؛ فرقان/25، 40؛ عنكبوت/29، 37) بيانات قرآن در مورد مكان هاى جغرافيايى در دوران مدينه شكل ملموس ترى مى يابد و از شهرها و مناطق متفاوتى نام برده شده است. (=> : صفا و مروه، مدينه، مكه، طائف، حنين، بدر، مسجدالاقصى، روم، طور سينا و...)

جغرافياى نزول وحى:

ارائه نقشه تاريخى ـ جغرافيايى مشخصى از تمام شبه جزيره كه محل ظهور تمدن اسلامى بود، مى تواند در فهم بهتر آيات قرآن و زمينه هاى نزولشان بسيار راهگشا باشد. شبه جزيره عربستان، گستره پهناور جغرافياى نزول قرآن است و به طور دقيق تر، حجاز به عنوان سرزمين نزول قرآن تلقى مى شود. حجاز، سرزمينى كوهستانى در ناحيه باخترى شبه جزيره عربستان است كه به سبب فاصله انداختن ميان نجد و تهامه، به اين نام خوانده مى شود.[3] در نگاهى دقيق تر، مى توان حجاز را از مرزهاى عربستان و اردن در شمال تا ارتفاعات عسير در جنوب غربى وصف كرد كه آن را از يمن جدا مى سازد. زمين هاى پست درياى سرخ كه به تهامه شهرت دارند، در غرب آن قرار گرفته اند. حجاز از شرق نيز به فلات مرتفع و بيابانى نجد كه بالاى دشت ساحلى خليج فارس است، مى پيوندد.[4] ميزان بارندگى در حجاز اندك است و رود دائمى در آن وجود ندارد[5]؛ ولى در وادى هاى آن پس از بارندگى سيل جارى مى شود و باعث سرسبزى آن ها مى گردد، از اين رو كشاورزى محدودى در برخى مناطق آن به ويژه اطراف طائف و مدينه شكل گرفته بود.[6]
حجاز را مى توان به سه بخش قسمت كرد: منطقه كوهستانى كه بيشترين باران را دارد[7]؛ دامنه غربى كه داراى شيب تند و بستر تنگ و عميق است و وادى هاى شرقى كه طولانى و داراى شيب ملايم هستند.[8] قسمت هاى متفاوتى از دامنه هاى غربى به وسيله بارش هاى نادر ولى پرقدرت فرسايش يافته و خاكى حاصلخيز ايجاد كرده است؛ اما دامنه هاى شرقى كمتر باران مى خورند و آبراه هاى خشكى (وادى) در آن ها وجود دارند كه نشانى بر جريان هاى رودخانه اى در گذشته هستند و همچنان وظيفه انتقال آب باران به فلات هاى مجاور را دارند. مرغزارهاى پراكنده اى كه از آب هاى حاصل از بارش هاى بهارى و جريان هاى هدايت شده توسط وادى ها، پديد آمده اند، باعث پديد آمدن اجتماعات كشاورزى در منطقه حجاز، از جمله مدينه شده اند[9]؛ همچنين مى توان به طائف در جنوب مكه اشاره كرد.[10]تصويرى كه از سرسبزى و زنده شدن زمين مرده بر اثر بارش باران در برخى آيات قرآن حكايت دارند، ظاهرا به همين اجتماعات انسانى اشاره مى كنند (حجّ/22، 63؛ عبس/80، 25 - 32)؛ اما مكه شهرى تجارى ـ زيارتى بوده است و قرآن نيز به خشكى آب و هواى مكه و كمبود آب و گياه در آن اشاره مى كند. (ابراهيم/14، 37)
چندين مسير تجارى از حجاز مى گذرند و شهرهاى مختلف را به هم مرتبط مى سازند.[11] اين امر موجب شهرت بازرگانى مكه، مدينه، طائف و جده شده بود.[12] قرآن نيز به سفرهاى تجارى ساكنان مكه در سوره قريش/106 اشاره كرده است. دريانوردى به حبشه كه شريك تجارى مكه ما قبل اسلام بود و در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به پناهگاه موقت گروهى از پيروان وى بدل شد، به آسانى از طريق بندرگاه هاى درياى سرخ، مانند بندر جده و الشعيبه (جنوب جده) امكانپذير بود.[13]
در ميان شهرهاى شبه جزيره، مكه شهرى خاص و استثنايى به شمار مى رود. مكه اهميت خود را مديون روابط رعيتى خود با قدرتى عظيم نيست، چنان كه اين امر در مورد حيره در نزديكى مرز قلمرو ساسانيان صادق بود يا مانند طائف و مدينه شهرى آباد و زمينى حاصلخيز نبود. مكه سرزمينى خشك و برهوتى است كه در درّه اى به نام وادى يا بطن مكه قرار دارد و دامنه ها و كوه هاى صخره اى آن را احاطه كرده اند. همگرايى برخى از دره هاى كنارى به نام شِعْب در پايين ترين قسمت خود، بطحاء را ايجاد كرده است كه استقرار و اسكان در آنجا صورت گرفته و مكانى است كه هم اكنون، كعبه در آن واقع شده است.[14] مرغزار حاصلخيز طائف در همسايگى مكه بوده و به نظر مى رسد رابطه تنگاتنگى با مكه داشته است. مفسران براساس روايتى تفسيرى، عبارت «القَريَتَينِ» را در آيه 31 زخرف/43 اشاره به اين دو شهر دانسته اند.[15] منابع آب بستگى به ميزان آب چشمه ها و مخازن آب دارد. ميزان بارندگى در مكه كم و نامنظم است و گاهى به طور ناگهانى ممكن است بارندگى تند و شديدى رخ دهد كه موجب سرازير شدن سيل به دره هاى مشرف به حرم گردد. گزارش هاى فراوانى از جارى شدن آب در حرم در منابع تاريخى قبل و بعد از اسلام يافت مى شوند[16]، حتى براى بسيارى از اين سيلاب ها نام هايى انتخاب شده اند. (=> مكه)
يثرب، ديگر شهر مهم حجاز در 275 مايلى شمال مكه و در 100 مايلى درياى سرخ است.[17] اهميت اين شهر در جغرافياى نزول قرآن، بهسبب نزول حجم وسيعى از آيات قرآن در آن است. تفاوت وضع جغرافيايى يثرب و همچنين تفاوت موقعيت اجتماعى پيامبر صلى الله عليه و آله و دين اسلام، باعث تغيير نحوه بيان آيات در اين شهر شد تا جايى كه آيات قرآن را به آيات مدنى و مكى قسمت مى كنند. اين شهر پس از ورود پيامبر به آن، مدينه النبى خوانده شده[18] و در قرآن تنها در آيه 13 احزاب/33 به نام اصلى اش خوانده شده است. از 14 بارى كه واژه مدينه در قرآن به كار رفته در 4 آيه به شهرى اشاره شده كه عمدتا مسلمانان ساكن آن بودند و به حوادث صدر اسلام اشاره دارد. (توبه/9،101، 120؛ احزاب/33، 60؛ منافقون/63، 8)
اين شهر در قسمت جنوب شرقى و غرب توسط سرزمين حرّه (جريانات گدازه اى) احاطه گرديده است. چندين وادى داراى تعدادى چاه و چشمه از جنوب تا شمال اين آبادى قرار داشتند. مدينه از مجموعه پراكنده اى از خانه ها تشكيل شده بود كه توسط نخلستان هاى خرما و زمين هاى كشاورزى احاطه شده و از حد يك آبادى رشد بيشترى پيدا كرده بود.[19] مهم ترين ويژگى مدينه وجود دژهاى فراوانى بود كه در عصر جاهلى در مدينه ساخته شده بودند و به آطام شهرت داشتند و شهر را به پناهگاهى در زمان خطر تبديل كرده بودند. ساكنان حجاز، در خانه هايى يك يا دو طبقه و بزرگان و اشراف در حصون و آطامى سكونت داشتند كه به نام آن بزرگان خوانده مى شد.[20] آطام جمع اُطُم در زبان عبرى به معناى ديوارهاى بدون پنجره و در عربى معادل ساختمان هاى مرتفع و چهارگوشى است كه در حجاز قصر ناميده مى شد[21] و چنانچه بناى مذكور وسيع و داراى خدم و حشم بود، به آن حصن مى گفتند.[22]
گزارش هاى تاريخى حاكى از كثرت حصون و آطام در يثرب و ساير مناطق يهودى نشين حجازند. به گفته مورخان، شمار آطام يهوديان يثرب تا پيش از هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به اين سرزمين، بالغ بر 59 و آطام اوس و خزرج 13 بنا بود.[23] به طور كلى محققان در وصف مساكن يثرب با تأكيد بر اينكه يثرب تنها مجموعه اى از آطام، حصون، خانه ها و كوخ هاى پراكنده و محصور شده با باغ ها و بستان ها بود[24]، معمارى اين سرزمين را مشابه معمارى حيره دانسته اند.[25]
در زمان هاى گذشته، ساكنان اوليه اين شهر بعد از عمالقه، خاندان هاى يهودى بودند و در زمان مهاجرت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و يارانش از مكه به اين شهر، هنوز سه خاندان به نام هاى بنى نضير، بنى قينقاع و بنى قريظه در مدينه حاكم بودند.[26] سلطه يهوديان اوليه ساكن مدينه با روى كار آمدن دو گروه بزرگ عرب به نام هاى اوس و خزرج به پايان رسيد. گفته مى شود كه اين دو گروه عرب به علت شكسته شدن سد مأرب، عربستان جنوبى را ترك كرده، در يثرب سكنا گزيدند.[27] گرچه در ابتدا آن ها تحت حمايت گروه هاى يهودى بودند، بعدها برترى يافتند.[28] پيدايش شكاف و اختلال در نظم اجتماعى مدينه، عاملى تعيين كننده در دعوت اعراب مدينه از پيامبر صلى الله عليه و آله براى پيوستن به آن ها بود. در طى دو مرحله، تعدادى از عرب هاى تازه يهودى شده مدينه با پيامبر صلى الله عليه و آله توافقنامه هايى را ترتيب دادند كه دومين آن ها در سال 622 ميلادى منعقد شد و به بيعة الحرب شهرت يافت. در پى اين توافقنامه، 70 تن از ياران اهل مكه حضرت، همراه با خويشان خود در گروه هاى كوچك به مدينه عزيمت كردند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز در تاريخ 12 ربيع الاول به قبا در جنوب يثرب رفتند.[29]
اقتصاد مدينه، برخلاف اقتصاد مكه كه بر تجارت تكيه داشت، به كشاورزى وابسته بود و تقريبا در منطقه اى سرسبز قرار داشت و به اين ترتيب اهلش را از پيمودن راه هاى دور و تحمّل سفرهاى دراز بى نياز مى كرد. آب وادى ها و حرّه هاى (زمين هاى سنگلاخ) بسيارى در آن مى ريخت و از آن براى زراعت استفاده مى كردند و همين وادى ها، جاهاى مناسبى براى كشت و زرع بودند؛ همچنين آب آن ها موجب مى شد تا آب زيرزمينى نزديك به سطح زمين بالا بيايد و با اندكى كندن بشود به آن رسيد، از اين رو چاه هاى فراوانى در اين منطقه وجود داشت.[30] در آيات بسيارى از قرآن كريم به باغ هاى نخل و انگور و ميوه و مزرعه هاى حبوبات اشاره شده كه اثر گرفته از محيط جغرافيايى مدينه اند. (بقره/2،261، 264، 266؛ انعام/6، 99، 141؛ مؤمنون/23، 19؛ يس/36، 33 - 34؛ ق/50، 7 - 11)
بيشترين محصول مدينه را خرما تشكيل مى داد و زمينش براى اين محصول بسيار مناسب بود. محصول مهم ديگر در مدينه جو بود. در كنار اين دو محصول مهم، محصولاتى ديگر مانند گندم، مَويز و انواع ميوه هاى ديگر از جمله انار، موز، ليمو و خربزه در مدينه كاشته مى شد، چنان كه سبزيجاتى چون لوبيا، پياز و سير نيز به عمل مى آوردند.[31]
رونق كشاورزى در مدينه، عدم وجود قدرتى مطلق، وجود استحكامات دفاعى فراوان و احساس نياز به عامل وحدتبخش، همه اين ها از مدينه بسترى مناسب براى شكل گيرى امت اسلامى مى ساخت. حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مكه كه محل تجمع و عبادت تمام اعراب شبه جزيره بود، در آغاز ضرورى بود تا خبر ظهور دين جديد به گوش همگان برسد. پس از آن به مركزى ديگر نياز بود كه از لحاظ خوراكى خودكفا باشد تا در صورت محاصره اعراب، مشكلى براى مسلمانان پديد نيايد. منطقه يثرب براى اين كار بسيار مناسب مى نمود و از سويى ديگر شهرى متكثر به حساب مى آمد و مانند مكه، اشرافيتى قدرتمند بر آن حكومت نمى كردند. از همه اين ها گذشته امكانات دفاعى مناسب و دعوت مردم مدينه از پيامبر و بيعت با آن حضرت موجب حضور پيامبر در مدينه شد.
استقرار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مدينه تغييرى در بيان قرآن ايجاد كرد و روند شرعى سازى رفتارهاى مسلمانان آغاز شد. قوانين اسلامى در مدينه شكل منسجم ترى گرفتند. مناسك حج كامل شد[32]، نماز به صورت نهايى درآمد[33] و قبله به سوى كعبه تغيير يافت[34] و زكات وضع شد[35] و به اين ترتيب چارچوب هاى مشخصى براى اسلام پديد آمدند.

عناوين جغرافيايى در قرآن :

«ارض» شايع ترين واژه جغرافيايى قرآن، 461 بار تكرار شده است (=> زمين) و در بيشتر موارد در مفهومى مقابل آسمان و به معناى گيتى[36] به كار رفته است (براى نمونه نك: بقره/2، 30، 267؛ هود/11، 7)، هرچند در مواردى خاص، معناى سرزمين يا منطقه جغرافيايى خاصى از آن دانسته مى شود. (مائده/5، 33) قرآن اشاره اى به تقسيمات قاره اى يا شكل ظاهرى كره زمين نكرده است، هرچند برخى رويكردهاى علمى تفسيرى، گزارش قرآن از پيوستگى آسمان و زمين و مالكيت خداوند بر مشرق ها و مغرب هاى زمين را اشاره اى رمزآلود به كروى بودن زمين دانسته اند[37] (الرحمن/55، 17)؛ همچنين در قرآن اشاره اى به تقسيمات سياسى و نژادى زمين نشده، بلكه تمام زمين را از آن خدا و بندگان صالح مى خواند (مريم/19،40؛ انبياء/21،105؛ قصص/28، 5) و به صراحت زمين را پروسعت خوانده، به مسافرت و مطالعه زمين و تاريخ آن و حتى مهاجرت فرامى خواند. (نساء/4، 97)
از ديدگاه قرآن زمين، ثروتمند و غنى است و خوراك همه جنبندگان در آن قرار دارد. (اعراف/7، 10؛ هود/11، 6) دريا نيز منبعى غنى از خوراك و ثروت و بسترى مناسب براى كشتيرانى و تجارت معرفى شده است. (نحل/16، 14) بهره بردارى از زمين تا زمانى كه به فساد و اسراف نينجامد، پسنديده است. (بقره/2، 60، 168؛ انعام/6، 141 - 142؛ ملك/67، 15) زمين بستر مناسبى براى استقرار و بهره مندى انسان معرفى مى شود و به منابع مختلفى تجهيز شده است تا راحتى و آسايش زندگى آدمى را فراهم آورد. (بقره/2، 22، 36؛ غافر/40، 64؛ الرحمن/55،10؛ نوح/71، 19) جانبخشى مجدد به زمين مرده و سرسبز شدن آن، نشانه اى است از خدا و نعمتى است براى انسان هايى كه چشمى بينا و گوشى شنوا دارند. (نحل/16، 65؛ حجّ/22،63؛ سجده/32، 27؛ يس/36،33) اين گونه وصف كردن بيشتر در آيات مدنى ديده مى شود و در آيات مكى، بيشتر بر قدرت مطلق خداوند در زمين تأكيد شده است.
به جز وصف هاى كلى قرآن در مورد زمين، به پديده هاى جغرافيايى اعم از طبيعى و انسانى نيز اشاره شده است؛ همچنين نام مكان هايى آمده كه محل اجتماع انسانى بوده اند يا به مناسبت حضور انسان ها در آن مكان ها به آن ها اشاره شده است.

1. پديده هاى طبيعى:

در قرآن با رويكرد هدايتى به مناسبت هاى مختلفى از جمله بيان قدرت خداوند، نعمت هاى خدا به بشر و تشبيه جهان آخرت، از پديده هاى طبيعى ياد شده است (براى نمونه نك: ذاريات/51، 2؛ غاشيه /88، 17)؛ همچنين از حوادث طبيعى مانند زلزله و... و نيز تغييرات طبيعى پايان جهان در آستانه قيامت فراوان در قرآن ياد شده است. (براى نمونه: ابراهيم /14، 48)

أ. كوه:

واژه هاى «جَبَل» و «جِبال» در مجموع 39 بار در قرآن به كار رفته اند. قرآن، كوه ها را نگهدارنده هاى زمين[38] معرفى كرده است (نباء/78، 7؛ نازعات/79، 32)؛ گويا سرسخت ترين پديده طبيعى زمين، كوه ها هستند كه در مَثَل هاى قرآنى به شكل هاى گوناگون از آن ها ياد شده است (براى نمونه نك: ابراهيم/14، 46؛ حشر/59، 21)، به خصوص در تمثيل هاى بيانگر فرا رسيدن قيامت. (طه/20، 102، 105؛ طور/52، 9 - 10؛ قارعه/101، 4 - 5) در قرآن از اجتماعات انسانى در كوه ها و خانه سازى اقوام پيشين در آن ها ياد شده است، با اين حال زندگى در كوه ها نيز مانع از نزول عذاب بر اقوام ستمكار نشده است. (همين مقاله، مكان هاى متروك) به جز كوه مقدس طور از كوه ديگرى در قرآن نام برده نشده است (<= همين مقاله، عبادتگاه ها و مكان هاى مقدس) و تنها به تفاوت رنگ كوه ها و راه هايى كه در آن ها قرار دارند، اشاره و از نعمت هاى خداوند خوانده شده اند. (فاطر/35،27)

ب. دريا:

بيشتر كاربردهاى واژه «بَحْر» در قرآن در كنار «بَرّ» (خشكى) است. بحر به آب فراوان و غالبا شور گفته مى شده است و «بَرّ» به طور كلى به معناى خشكى است.[39] بيشتر كاربردهاى اين دو واژه، ناظر به نعمت هاى فراوان خدا، خشكى و دريا هستند و در مواردى به گستردگى علم خداوند بر موجودات خشكى و دريا و اينكه تنها خدا نجاتبخش از شدايد و سختى هاى (سفرهاى) دريايى و غيره است اشاره شده است. (مائده/5،96؛ انعام/6، 59؛ انعام/6، 63؛ انعام/6، 97؛ اسراء/17، 70؛ عنكبوت/29،65) تنها يادكرد تاريخى ـ جغرافيايى واژه بحر، محدود به ماجراى عبور موسى و قومش از درياست. (بقره/2، 50؛ طه/20،77؛ شعراء/26، 63؛ دخان/44،24)
در قرآن از دريا با واژه «يمّ» نيز ياد شده است و كاركرد تاريخى ـ جغرافيايى آن محدود به ماجراى فرمان الهى به مادر موسى مبنى بر افكندن او به دريا (طه/20،39؛ قصص/28، 7) و عذاب الهى فرعون و همراهانش و غرق شدن آن ها در درياست. (اعراف/7،136؛ طه/20،78؛ قصص/28، 40؛ ذاريات/51، 40) به گفته برخى مراد از «يمّ» در ماجراى اول «رود نيل» و در ماجراى دوم «درياى احمر» است.[40]

ج. رودها و آبراه ها:

واژه هاى «نَهْر» و «اَنهار» به جز مواردى معدود، در وصف بهشت به كار رفته و به معناى محل جريان آب روان بر روى زمين است.[41] در منطقه نزول وحى هيچ رود دائمى وجود ندارد و تنها سيلاب هاى فصلى آبراه هايى پديد مى آورند. برخى معتقدند كه «وادى» به معناى مسيل يا آبراه است كه از اين روى به دره ها و حد فاصل ميان كوه ها نيز اطلاق شده است.[42]

د. چشمه:

«عَيْن» و جمع آن «عُيون» به آب هايى اشاره دارند كه از دل زمين مى جوشند.[43] سرآغاز شكل گيرى شهر مكه، پديد آمدن چشمه زمزم است.[44] بيشتر يادكردهاى چشمه در قرآن در وصف بهشت اند. (براى نمونه: انسان /76، 6، 18؛ غاشيه/88، 12؛ شعراء/26، 57؛ الرحمن /55، 66؛ اعراف/7، 160)

ه . زمين هاى باير و بيابانى:

واژه هاى متفاوتى در قرآن به زمين هاى كشت نشده و بيابانى اشاره دارند. به طور كلى مى توان گفت كه واژه هاى بَلَد ميّت (اعراف/7، 57) به معناى زمين بيابانى و باير[45]، تيه (مائده/5، 26) به معناى بيابانى كه در آن راه گم مى شود[46]، قيع (نور/24، 39؛ طه/20، 106) به معناى زمين پهناور و هموارى كه فاقد آبادى و گياه و زراعت و درخت است[47]، صَفْصَف (طه/20، 106) به معناى فلات نرم و هموار و بدون گياه[48] و ساهره (نازعات/79، 14) به معناى زمين بيابانى صاف و خالى از گياه، به بيابان اشاره دارند.[49] جُرُز (سجده/32، 27) نيز به زمينى مى گويند كه بر اثر بى آبى يا چَراى بى رويه، گياهان خود را از دست داده، گرچه قابليت رويش گياه را داراست[50]؛ همچنين وادى كه به نظر بيشتر اهل لغت و تفسير به شكاف ميان كوه ها و بيشه ها كه محل عبور سيل است[51] گفته مى شود؛ ولى برخى واژه شناسان معاصر آن را به معناى مطلق هر آن چيزى دانسته كه در امتدادى گستردگى دارد. وى تعريف مشهور را از مصاديق آن مى شمرد.[52] (بيابان) از مفهوم بيابان بيشتر در تمثيلات قرآنى استفاده شده است. البته از دو بيابان مقدس نيز ياد شده است: يكى «وادى مقدس طُوى» كه محل ملاقات حضرت موسى عليه السلام با خداوند بود (طه/20، 12) و ديگرى سرزمين بى آب و علفى كه حضرت ابراهيم عليه السلام به دستور خدا، فرزند و همسرش را در آنجا ساكن كرد. (ابراهيم/14، 37) اين سرزمين بعدها جايگاه ساختن كعبه و عبادتگاه مقدس مسلمانان مى شود؛ همچنين در جريان فرار قوم موسى از دست فرعون، از بيابانى ياد مى شود كه يافتن راه در آن دشوار يا غيرممكن بود. (مائده/5،26)

و. باغات و مزارع:

گياهان نقش مهمى در انتقال تصويرى از جهان به عنوان مكانى مطبوع و دلپذير براى زندگى انسان ها دارند. در قرآن دست كم در حدود 11 مورد از توصيف جزئى و دقيق گياهان دنيايى سخن به ميان آمده است. (براى نمونه: رعد/13،4) اين توصيف ها در سراسر پيكره قرآن ذكر شده اند.
فراوانى و تكرار اين وصف ها در مقايسه با كمياب بودن وصف هاى صورت گرفته درباره جانداران در قرآن، نشان از تفاوت ارتباط انسان با گياهان در مقايسه با ارتباط وى با حيوانات دارد. عنصر اصلى اين ارتباط در زيبايى دلپذير گياهان است كه حتى غالبا بدون در نظر گرفتن سودمند بودنشان وصف شده اند. (نك: حجّ/22، 5؛ نمل/27،60؛ ق/50،7).
گاهى اين وصف ها (مانند گوناگونى گياهان در طبيعت) بسيار زيبا و ظريف اند كه نمونه آن را در وصف هاى مربوط به حيوانات نمى توان يافت. (براى نمونه نك: انعام /6، 99، 141؛ رعد/13، 4) در بيشتر موارد ذكر شده، مكان گياهان، جنت يا باغ هايى است كه غالبا به بهشت اشاره دارد؛ ليكن در مورد باغ هاى زمينى نيز به كار مى رود. از گياهان خاصى كه در اين باغ ها مى رويند، درختانى نظير خرما و انگور نام برده شده اند. (بقره/2، 266؛ اسراء/17، 91؛ مؤنون/23، 19، يس/36، 34) البته «جنت» صرفا باغى زينتى نيست، بلكه باغى است كه مردم از آن تناول مى كنند. (فرقان/25، 8)
برخلاف «جنت»، «روضه» فقط براى مساكن بهشتى در قرآن به كار رفته و به باغ و كشتزارى گفته مى شود كه آبى فراوان در كنار آن وجود داشته يا در آن جمع شده باشد و به واسطه آن، گياه فراوانى در آن روييده باشد[53]؛ همچنين «حديقه» باغى است بهجت آفرين و غالبا پردرخت.[54] (نمل/27،60؛ عبس/80، 30) «حَرْث» نيز در لغت به معناى كاشتن در زمين و نيز به معناى كشت و زرع آمده است[55] و در قرآن از آن به عنوان خواسته اى دلفريب ياد شده است. (آل عمران/3، 14) با توجه به سختى و مشقت مزرعه دارى، حرث هرگز در وصف كردن بهشت ظاهر نمى شود، بنابراين حرث استعاره اى است براى بيان رابطه ميان اعمال دنيا و نتيجه آن ها در آخرت؛ گويا اعمال نيك بذرهايى هستند كه در دنيا كاشته مى شوند و نعمت هاى بهشتى حاصل اين زراعت اند.[56] (شورى/42، 20)
سودمندى و ثمره گياهان در ميوه آن ها آشكار مى شود كه واژه ثِمار (جمع ثمر) با اشاره به اين بعد به روشنى گوياى نكته اخير است. (نحل/16، 67) ثمار انواع ميوه ها را شامل مى شود كه خداوند به عنوان وسيله اى براى امرار معاش به انسان عطا كرده است و هر زمان كه اراده كند مى تواند آن را باز پس گيرد. (بقره/2، 22؛ ابراهيم/14،32) مفهوم «فاكهه» در معناى خاص ترى براساس معناى ضمنى ريشه شناسى آن كه به احساس شاد بودن و خوش آمدن اشاره دارد، به ميوه مطبوع و لذتبخش گفته مى شود[57] و در بيشتر توصيف هاى بهشتى آمده است. (يس/36، 57؛ الرحمن/55، 11؛ مرسلات، 77، 42)
بعد از ميوه، در ميان بخش هاى مختلف گياه، دانه ها مد نظرند. جوانه زدن دانه ها بر طبق مشيت الهى صورت مى گيرد. (انعام/6، 95)
در اشاره به گياهان به صورت جداگانه، از همه بيشتر، نام درختان آمده است. كلمه «شجر» يا «شجره» نيز براى اشاره به بوته ها و درخت ها استفاده شده است.[58] بعضى متون قرآنى، به زيستگاه طبيعى اشاره دارند (يس/36،80)؛ از چوب درختى كه براى آتش افروختن به كار مى آيد[59]، به عنوان موهبتى الهى به انسان تعبير شده است. (واقعه/56، 71 - 72) درخت به عنوان مكانى كه زنبورها در آن زندگى مى كنند نيز در آيه 68 نحل/16 آمده است. در جايى ديگر ضمن رخدادى تاريخى در زندگى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از درختى ياد شده كه زير آن با آن حضرت بيعت مى شود.[60] (فتح/48،18) ديگر اشاراتى كه به درخت شده، اشاره به زيستگاه هاى عربى خارج از شبه جزيره عرب اند؛ مانند درخت زيتون در طور سينا (مؤنون/23، 20)، درختچه آتش گرفته در داستان موسى[61] (قصص/28، 30) و بوته كدو در داستان يونس (صافّات/37، 146)؛ همچنين از درختى خاص با عنوان «شَجَرَةٍ مُبـرَكَةٍ زَيتونَةٍ» در آيه 35 نور/24 نام برده شده است. گرچه يكى از ويژگى هاى بهشت، وجود درختان در آن است، درخت مرموز و عجيبى به نام «زَقّوم» نيز در جهنم وجود دارد. (صافّات/37، 62؛ واقعه/56، 52)
درخت خرما، مهم ترين و حياتى ترين درخت عربستان است[62] كه در قرآن به صورت «نخله» و «نخل» آمده است. اين تنها درختى است كه در قرآن به جزئياتش پرداخته شده است. با توجه به اهميت درخت خرما در عربستان، استعاره نخل هاى از ريشه كنده شده و فروافتاده تداعى كننده تصويرى موحش از مردمانى است كه بر اثر عذاب الهى نابود شده اند. (قمر/54، 20؛ حاقّه/69، 7) از درخت نخل در آياتى كه ناظر به خارج از محدوده زيستگاه اصلى اعراب بوده، نيز ياد شده است كه براى مثال مى توان به ماجراى تولد حضرت عيسى كنار نخلى خشك اشاره كرد.[63] (مريم/19، 23) به ميوه خرما با عنوان «رُطَب» و «ثَمَرات النَخيل» به ندرت اشاره شده است. (نحل/16، 67؛ مريم/19، 25)
از درختان انگور 11 بار نام برده شده كه در بيشتر آن ها (7 بار) درختان انگور همراه با درختان خرما ذكر شده اند (كهف/18،32) و شايد به علت شرايط مشترك كشت هر دو گونه باشد. درختان انگور نيز در توصيف هاى بهشتى به كار رفته اند. (نبأ/78، 31 - 32) افزون بر درختان خرما و انگور، درخت زيتون نيز 6 بار ذكر شده است كه 2بار آن مربوط به منطقه طور سيناست. ديگر گياهان نامبرده شده در قرآن عبارت اند از درخت گز (سبأ/34، 16)، پياز (بقره/2، 61)، درخت انجير (تين/95، 1)، گياه خَرْدَل (انبياء/21، 47؛ لقمان/31، 16)، درخت سِدْر (سبأ/34، 16؛ نجم/53، 14 و 16؛ واقعه/56، 28)، زنجبيل (انسان/76، 17)، درخت انار (انعام/6، 99، 141؛ الرحمن/55، 68)، ريحان[64] (الرحمن/55، 12)، عدس (بقره/2، 61)، سير (بقره/2، 61) و كدو. (صافّات/37، 146) در مقابل اين گياهان، نام هاى كلى ديگرى نيز ذكر شده اند كه به دشوارى قابل شناسايى هستند؛ مانند «خَمْط» (سبأ/34، 16) به معناى بوته هاى تلخ و بى خار[65] و «قَضْب» (عبس/80، 28) به معناى گياهان علوفه اى[66] و «ضَريع» (غاشيه/88، 6) به معناى بوته هاى خار چسبيده به زمين، يا گياه سرخ بدبو.[67]

2. پديده هاى انسانى:

قرآن مدنيت و نظام موجود در شهرها را مى ستايد و از نابودى اجتماعاتى سخن مى گويد كه به عدالت رفتار نكرده اند. (انبياء/21، 11) از سويى ديگر به شدت ساكنان باديه را نكوهيده، آنان را منافق، كم اعتقاد، (حجرات/49، 14)، تنگ نظر (توبه/9، 98) و سرسخت در كفر و نفاق (توبه/9، 97) مى خواند. جغرافياى انسانى را مى توان ذيل سه موضوع كلى در قرآن بررسى كرد: شهرنشينى كه ستايش شده است؛ اماكن متروك كه زمانى محل اجتماع گروه هاى انسانى بوده و بر اثر ظلم ساكنانشان ويران شده اند؛ اماكن و زمين هاى مقدس.

أ. شهرنشينى:

دو واژه «قريه» و «مدينه» در قرآن ناظر به شهر هستند.[68] كاربرد واژه «قريه» و جمع آن «قُرى» در قرآن بسيار بيشتر از «مدينه» است. واژه «مدينه» تنها 14 بار در قرآن به كار رفته، در حالى كه از «قريه» 56 بار ياد شده است و برخلاف «مدينه» در بسيارى يادكردها ناظر به مكان مشخصى نيست. پنج مورد يادكرد مدينه در قرآن مربوط به مصر است (اعراف/7، 123؛ يوسف/12، 30؛ قصص/28، 15، 18، 20) و 4 مورد نيز به مدينه النبى اشاره دارد. (توبه/9، 101، 120؛ احزاب/33، 60؛ منافقون/63، 8) 5 مورد ديگر، محل سكونت اصحاب كهف (كهف/18، 19)، قوم لوط (حجر/15، 67)، قوم صالح (نمل/27، 48)، يكى از شهرهايى كه حضرت موسى و خضر از آن مى گذرند (كهف/18، 82) و محل سكونت اصحاب القريه (يس/36،20)اند. گروهى در تأييد نظر خويش مبنى بر اختلاف مفهومى قريه و مدينه، شهرى را كه در آيه 20 يس/36 آمده، غير از محل سكونت اصحاب القريه دانسته اند.[69] از آن جهت كه قرآن در داستان اصحاب القريه از يك مكان يك بار با عنوان «قريه» و بار ديگر با عنوان «مدينه» ياد مى كند، به قرينه سياق آيات و اتفاق نظر مفسران، مكان اصحاب القريه شهرى بوده است.
تفاوت مدينه و قريه در تراكم جمعيت آن ها نيست، بلكه در مدينه مفهومى از اداره و نظام نهفته است؛ به عبارتى ديگر، در كلمه مدينه مفهوم نظم و سازماندهى لحاظ شده و در كلمه قريه مفهوم تجمع و انباشتگى؛ چه تجمع ساختمان ها و بناها و چه تجمع انسان ها مد نظر است[70]، از همين روى، يثرب پس از ورود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به آن و سكونت مسلمانان از قبيله هاى گوناگون در آن، به مدينه الرسول تغيير نام يافت.[71] بايسته توجه است كه مكه نيز هرچند شهرى بزرگ و بنابه گزارش قرآن، ام القرى بوده و به لحاظ وجود حرم در آن اهميت ويژه اى داشته، در قرآن، مدينه ناميده نشده است.
قرآن هرگاه از ارسال پيامبران سخن مى گويد واژه قريه را به كار مى برد (نك: اعراف/7، 94؛ سبأ/34، 34؛ يس/36، 13؛ قصص/28، 59)، حتى در مورد اصحاب القريه زمانى كه از ارسال پيامبران به آن ها سخن به ميان مى آيد، آن ها را ساكنان قريه خطاب مى كند. در بيشتر يادكردهاى قريه در قرآن، يا ساكنان قريه به ايمان و كارهاى نيك دعوت شده اند تا درهاى رحمت الهى بر آن ها گشوده شود يا از عذاب خداوند به سبب ظلم و ستم آن ها سخن به ميان مى آيد. (يونس/10، 98؛ نحل/16، 112؛ انبياء/ 21، 11؛ حجّ/22؛ 45) چنين به نظر مى رسد كه قرآن فارغ از نام مكان ها و موقعيت آن ها درصدد بيان قدرت خدا در ويران سازى شهرهاى كافران است؛ همچنين آبادانى شهرها را در گرو رفتار ساكنان آن ها مى داند. (اعراف/7، 96) ابراهيم پس از آنكه از خدا مى خواهد كه مكه را سرزمينى امن قرار دهد و خود و فرزندانش را از پرستش بت ها دور نگه دارد، مى گويد: پروردگارا! من برخى از فرزندانم (اسماعيل و نسل او) را در سرزمينى بى كشت و زرع در كنار خانه حُرْمت يافته تو ساكن ساختم تا نماز را برپا دارند، پس دل هاى گروهى از مردم را به آنان گرايش ده و آنان را از ميوه ها و محصولات روزى عطا كن؛ باشد كه سپاسگزارى كنند (ابراهيم/14، 37)؛ گو اينكه شهرها نه تنها محل پرستش خداوند هستند، بلكه باعث جلب رزق و روزى هم مى شوند و اين تا زمانى است كه از راه راست خارج نشده باشند. (نحل/16، 112) ارتباط ميان آبادانى و ايمان شهرنشينان در سرزمينى خشك مانند عربستان كه همواره بايد چشم به آسمان دوخت تا بارانى ببارد و زمين آن بار دهد، بيشتر معنا مى يابد. در آيات فراوانى، نزول باران، رحمتى از سوى پروردگار خوانده شده كه موجب سبز و زنده شدن زمين مرده مى شود و شايسته سپاسگزارى است. (نحل/16، 65؛ حجّ/22، 5؛ ق/50، 9 - 11)
ديگر واژه به كار رفته در معناى شهر، «مصر» است كه 5 بار در قرآن به كار رفته و حداقل در يك مورد در معناى شهر استفاده شده است.[72] (بقره/2، 61)[73] افزون بر اين، دو واژه «بلده» و «بلد» نيز به گونه اى ناظر به محل اجتماع انسانى اند. اين دو واژه بر منطقه يا سرزمينى مشخص دلالت مى كنند؛ فارغ از اينكه آباد و مسكونى باشد يا نه.[74] از اوصافى كه قرآن براى اين واژه به كار برده است، نگاه مثبت به مكان مورد نظر برداشت مى شود. واژه بلد به ويژه صورت جمعى آن، گاه درباره شهرها نيز به كار رفته است. (فجر/89، 11)
از شهرها و سرزمين هاى مختلفى در قرآن نام برده شده است كه بيشتر آن ها براى مخاطب قرآن آشنا بوده اند. قرآن كافران و منافقان را به دوزخ وعده مى دهد و به آنان خطاب مى كند كه افراد بى ايمانى مانند شما نيز در گذشته بوده اند. سپس با تعجب مى گويد: آيا خبر آنان به گوش شما نرسيده است؟ و از قوم نوح و عاد و ثمود و ابراهيم و اصحاب مَدْيَن و شهرهاى زير و رو شده قوم لوط نام مى برد. (توبه/9، 68 - 70) مخاطبان قرآن در ناآگاهى كامل از داستان هاى قرآن و شهرهاى ياد شده نبوده اند و حتى بسيارى از شهرها يا اقوام عذاب شده اى كه در قرآن از آن ها ياد شده است، در اشعار جاهلى حضور دارند.[75] يكى از اين شهرها، اِرَم است كه مفسران آن را نام سرزمين يا قومى دانسته اند.[76] (فجر/89، 7) (ارم) مَدْيَن شهر ديگرى است كه 10 بار در قرآن از آن ياد شده است و پيامبرى به نام شعيب در آن مى زيسته و حضرت موسى از ترس ياران فرعون به آنجا مى گريزد. (=>اهل مدين) مصر نام كشور يا شهرى است كه 4 بار در قرآن به طور صريح به آن اشاره شده است. آن گونه كه از بيان قرآن درباره مصر دانسته مى شود، مصر شهرى نظام مند و سازمان يافته بوده است. (=> مصر) از شهر بابِل يك بار در قرآن به عنوان شهرى ياد شده است كه هاروت و ماروت در آن به مردم سحر مى آموختند. (بقره/2،102) البته مفسران ذيل آيات 4 - 7 اسراء/17 نيز از آن سخن گفته اند.[77] (بابل) از شهرهاى قوم لوط با عنوان مؤتفكات نام برده مى شود كه به سبب زير و رو شدن آن در عذاب الهى به اين نام خوانده شده اند. (توبه/9، 70؛ حاقّه/69، 9) (=> قوم لوط) از اقوام ديگرى نيز در قرآن با نام هاى اصحاب رَسّ، اَيْكه، حِجْر و رقيم نام برده شده است كه برخى اشاره به مكان هايى خاص در گذشته دارند (=> اصحاب رسّ، اصحاب اَيْكه، اصحاب حِجْر، اصحاب رقيم)
از شهرهاى شناخته شده تر براى مخاطب قرآن مى توان به مكه اشاره كرد كه با عناوين مختلفى در قرآن به آن ها اشاره شده است. (مكّه: فتح/48،24؛ بكّه: آل عمران/3، 96؛ ام القرى: انعام/6،92) از مدينه النبى نيز 5 بار نام برده شده است: يك بار با عنوان يثرب (احزاب/33، 13) و 4 بار با عنوان المدينه. (توبه/9، 101، 120؛ احزاب/33، 60؛ منافقون/63، 8) به دو نقطه مهم در تاريخ اسلام نيز اشاره شده است كه هر دو در ارتباط با غزوه هاى پيامبر هستند؛ بدر و حنين نام دو منطقه نزديك مدينه و طائف هستند كه در آيات 123 آل عمران/3 و 25 توبه/9 از آن ها ياد شده است.

ب. عبادتگاه ها و مكان هاى مقدس:

خداوند مساجد و عبادتگاه هاى خود را اماكنى پربركت و پاك و ايمن خوانده است (نك: اسراء/17،1 و بقره/2،125)، البته تا زمانى كه در آن ها به عبادت خدا بپردازند و در صورتى كه كافران بر عبادتگاه ها مسلط شوند، خداوند دوباره آن ها را به مؤمنان راستين بازمى گرداند. (فتح/48، 27) مسجدالحرام و سازه ساده و بى آلايش كعبه مهم ترين عبادتگاهى است كه در قرآن ياد شده است. عبارت «المَسجِدالحَرام» 15 بار و «البَيت الحَرام» و «كعبه» هريك دو بار در قرآن ذكر شده است. ورود مشركان به مسجد، حرام (توبه/9،28) و قتل و خونريزى در جوار آن ممنوع شده است (بقره/2، 191) و سراسر شهر مكه، مكانى ايمن خوانده شده است (تين/95، 3) كه مردم در آن در امان هستند، در حالى كه خارج از آن ربوده مى شوند. (عنكبوت/29، 67)
عبادتگاه مكه مى بايست از زمان هاى بسيار دور و كهن وجود داشته باشد. ظاهرا مكه همان مكانى است كه بطلميوس آن را مكربا خوانده است.[78] حكايات قرآنى منشأ پيدايش آن را به ابراهيم و اسماعيل نسبت مى دهند. (بقره/2،127؛ حجّ/22، 26) در حرم كه معبد و پرستشگاه مكهبوده، اشياى مقدس گوناگون و مكان هاى متفاوتى وجود داشته اند. بنابر گزارش ها كعبه، جايگاه بت هاى فراوانى بوده است كه به دست پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از بين مى روند. الحجرالاسود يا سنگ سياه، در قسمت جنوب شرقى كعبه قرار دارد و در كنار سازه كعبه، چشمه زمزم واقع مى شود. حِجْر اسماعيل، ديگر بخش مقدس حرم است كه در يكى از جهات آن قرار دارد. بخش ديگر، مقام ابراهيم است كه دو بار در قرآن از آن ياد شده است. (بقره/2، 125؛ آل عمران/3،97) عبادتگاه مكه پيش از اسلام، مكان پهناورى نبود، و تنها كمى بيشتر از يك مكان مسطحى بود كه كعبه در آن قرارداشت و به وسيله ديوارهاى خارجى خانه هاى مردم مكه احاطه شده بود.[79] مكان هاى مقدس ديگرى نيز در مكه و پيرامون آن وجود دارند كه در ارتباط با فريضه حج از آن ها ياد شده است: صفا و مروه (بقره/2،158) (=> صفا و مروه)، مشعرالحرام (بقره/2، 198) (مشعرالحرام) و عرفات. (بقره/2، 198) (=> منا، عرفات) اشارات قرآن به اماكن مقدس اعراب محدود نيستند و عبادتگاه ها و زمين هاى مقدس ديگرى را نيز دربرمى گيرند كه متعلق به اديان پيش از خوداند؛ در مكان هاى متعددى به كوهى اشاره مى شود كه محل نزول وحى بر موسى عليه السلام است (مريم/19،52؛ طه/20، 80؛ قصص/28، 46؛ تين/95، 2) و از وادى مقدسى سخن مى گويد كه خداوند در آن با موسى سخن گفت. (طه/20، 12) (طور سينا) ارجاعات مكرر قرآن به اماكن مقدس انجيلى تحت عنوان سرزمين مقدس (مائده/5، 21) و زمينى كه خداوند به آن خير و بركت داده است (اعراف/7، 137؛ اسراء/17،1؛ انبياء/21، 71؛ سبأ/34، 18) اشاره به تاريخ رستگاران و اجداد روحانى و معنوى مسلمانان است، چنان كه اسلام ادامه همان شرايع پيامبران پيشين است. تمام تاريخ قوم بنى اسرائيل، جز بخش هايى كه در مصر اتفاق افتاده و سرگردانى آن ها در بيابان، در سرزمين مقدس روى داده است. (=> ارض مقدس، بنى اسرائيل) قرآن به رخدادهاى ديگرى نيز در سرزمين مقدس اشاره مى كند كه از آن جمله بشارت فرزند پسر به حضرت زكرياى سالخورده و اقامت حضرت مريم عليهاالسلام در معبد و تولد عيسى عليه السلام است و در نهايت فاجعه ويرانى عبادتگاه و پناهگاه بنى اسرائيل به دست فاتحان خارجى كه كيفرى براى آنان بود. اشاره به اين ماجراها و اماكن در كنار ابعاد آموزشى، بيان تاريخ و جغرافياى ديندارى است كه در صورت نهايى اش به اسلام و مكه ختم شده است. ارتباط ميان اين دو مكان مقدس در آيه معراج بسيار مشخص تر است. (اسراء/17،1) براساس گزارش قرآنى، پيامبر براى سفر معراج در يك شب از مسجدالحرام به مسجدالاقصى و از آنجا به معراج رفت و به اين ترتيب مكان مقدس مسلمانان با مكان مقدس اديان پيشينيانشان پيوند مى خورد. (=> مسجدالاقصى، معراج)

ج. مكان هاى متروك:

قرآن همواره به اقوامى در گذشته ارجاع مى دهد كه ديگر حضور ندارند و با عبارت «اُمَمٍ قَد خَلَت» به آن ها اشاره مى كند. (رعد/13، 30؛ فصّلت/41، 25؛ احقاف/46، 18) يا از شهرهاى فراوانى نام مى برد كه خداوند ساكنان آن ها را به عذابى آسمانى (عنكبوت/29، 34)، باران سوء (فرقان/25، 40)، زلزله (عنكبوت/29، 37)، حملات خارجى (انبياء/21، 11)، بادهاى سوزان (آل عمران/3، 117) و ... دچار كرده است. (=> عذاب) اكثر اين شهرها در زمان نزول آيات، متروك بودند و خداوند به بازديد و عبرت گيرى از آن ها دعوت مى كند. (روم/30، 9؛ فاطر/35، 43؛ غافر/40، 22، 82؛ محمّد/47، 13)
مخاطبان قرآن از جامعه اى بودند كه ريشه در خاطرات جمعى محلى دارند. داستان اصحاب فيل نمونه مشخصى از اين خاطرات شفاهى است (فيل/105، 1) يا سوره قريش/106 به اثر برجاى مانده از تجربيات گذشته آنان اشاره دارد، بنابراين گرچه بسيارى از اين اماكن به طور مشخص در قرآن نامگذارى نشده اند، در خاطرات جمعى اعراب قبل از اسلام، شهرها و اماكن متروك فراوانى بودند كه دلالت برخى آيات بر آن ها تا حدى واضح است. يكى از اين موارد، شهر مأرب و محل سكونت قوم سباست كه با سيلى سخت و ويرانگر نابود مى شود. (سبا/34، 16) اعراب جاهلى به خوبى مى دانستند كه اين شهر بر اثر شكسته شدن سد مأرب ويران و متروك شد[80]؛ اما نگاه قرآن به ويرانه ها متفاوت است و ناملايمات طبيعى را به تقريرى الهى تبيين مى كند. قرآن از سرنوشت محتوم انسان ها به شكل جزئى و تفصيلى سخن نمى گويد، بلكه با ارائه اطلاعات فراوان درباره اماكن متروك، از وجود يك نظم و قدرت الهى اطمينان مى دهد كه تقدير غير قابل پيش بينى و محدوديت هاى طبيعى در آن جايى ندارند.
قرآن هرچند طبيعت را رام و مهارشدنى مى داند (ملك/67، 15)، به خشونت ها و بلاياى طبيعى هم نظر دارد و به نزديك بودن خطر و همچنين اجتناب ناپذيرىِ عذاب الهى حتى بر قدرتمندترين انسان ها تأكيد مى كند، تا جايى كه اگر انسان ها به كوه ها پناه برند و خانه ها و شهرهاى خود را در آنجا بسازند باز به يكباره دچار عذاب خواهند شد. (حجر/15، 82 - 84)
مكان هاى متروك تنها از اين جهت در قرآن اهميت مى يابند كه انسان از آن ها عبرت بگيرد و اشتباهات پيشينيان را كه بارها تأكيد شده از مخاطبان قرآن قدرتمندتر بوده اند، تكرار نكنند، از اين رو انسان به جست و جو در سرزمين ها و عبرت گرفتن از فرجام هاى تراژديك مردمان پيشين دعوت مى شود (نمل/27، 69؛ روم/30، 42) و رهايى از سرنوشت نه در رفتارهاى قهرمانانه كه در اطاعت از رسولان معرفى مى شود. (يونس/10، 102 - 103)

منابع

آثار اسلامى مكه و مدينه، رسول جعفريان، قم، مشعر، 1386 ش؛ اخبار مكه، الفاكهى (م. 279 ق.)، به كوشش عبدالملك، بيروت، دارخضر، 1414 ق؛ اخبار مكه، الازرقى (م. 248 ق.)، به كوشش رشدى الصالح، مكه، مكتبة الثقافة، 1415 ق؛ الاخبار الموفقيات، زبير بن بكار (م. 256 ق.)، به كوشش سامى العانى، بغداد، احياء التراث الاسلامى؛ از هجرت تا رحلت، على اكبر قرشى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1380 ش؛ البيان فى تفسير القرآن، الخوئى (م. 1413 ق.)، انوارالهدى، 1401 ق؛ تاريخ الصلاة فى الاسلام، جوادعلى، بغداد، الجمل، 2007 م؛ تاريخ الامم والملوك، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش گروهى از علماء، بيروت، اعلمى، 1403 ق؛ تاريخ معالم المدينة المنوره، احمد ياسين الخيارى، الرياض، 1419 ق؛ التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374 ش؛ تفسير التحرير والتنوير، ابن عاشور (م. 1393 ق.)، مؤسسة التاريخ؛ تفسير جوامع الجامع، الطبرسى (م. 548 ق.)، به كوشش گرجى، تهران، 1378 ش؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش شمس الدين، بيروت، دارالكتب العلمية، 1419 ق؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1412 ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405 ق؛ جزيره العرب قبل الاسلام، برهان الدين دلّو، بيروت، دار الفارابى، 2007 م؛ جغرافية شبه جزيره العرب، عمر رضاكحاله، ترجمه: جعفرى، تهران، گيتاشناسى، 1382 ش؛ حجه التفاسير، البلاغى (م. 1399 ق.)، قم، حكمت، 1345 ش؛ الدره الثمينة فى اخبار المدينه، محمد بن محمود النجار (م. 643 ق.)، به كوشش محمد زينهم، مكتبة الثقافة الدينية، 1417 ق؛ ديوان امرؤالقيس، امروء القيس (م. 80 ق.)، بيروت، دار بيروت، 1406 ق؛ رحلة ابن جبير، محمد بن احمد (م 614 ق.)، بيروت، دار بيروت، 1404 ق؛ روح المعانى، الآلوسى (م. 1270 ق.)، به كوشش على عبدالبارى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ روض الجنان، ابوالفتوح رازى (م. 554 ق.)، به كوشش ياحقى و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوى، 1375 ش؛ السيره النبويه، ابن هشام (م. 8 - 213 ق.)، به كوشش مصطفى السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ شبه جزيرة العرب كياناتها السياسيه، زاهية قدورة، بيروت، دار النهضه؛ عمدة الاخبار فى مدينة المختار، احمد بن عبدالحميد العباسى (قرن 10)، الانصارى، قاهره، اسعد درابزونى الحسينى الكشاف، الزمخشرى (م. 538 ق.)، قم، بلاغت، 1415 ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛ لغات القبائل، ابن سلاّم الهروى (م. 224 ق.)، به كوشش سيد عبدالحميد، كويت، جامعة الكويت، 1404 ق؛ لغت نامه، دهخدا (م. 1334 ش.) و ديگران، تهران، مؤسسه لغت نامه و دانشگاه تهران، 1377 ش؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ مدينة يثرب قبل الاسلام، ياسين غضبان، عمان ـ بيروت، دار البشير، الرسالة، 1413 ق؛ مرآة الحرمين، ابراهيم رفعت باشا (م. 1353 ق.)، قم، المطبعة العلمية، 1444 ق؛ مروج الذهب، المسعودى (م. 346 ق.)، به كوشش مفيد محمد، بيروت، دارالكتب العلميه؛ المسالك والممالك، عبيداللّه بن خرداذ به (م. 300 ق.)، به كوشش المخزوم، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛ معانى القرآن و اعرابه، الزجاج (م. 311 ق.)، به كوشش عبدالجليل عبده، بيروت، عالم الكتب، 1408 ق؛ معجم البلدان، ياقوت الحموى (م. 626 ق.)، بيروت، دارصادر، 1995 م؛ معجم الفروق اللغويه، ابوهلال العسكرى (م. 395 ق.)، قم، انتشارات اسلامى، 1412 ق؛ معجم ما استعجم، عبدالله البكرى (م. 487 ق.)، به كوشش مصطفى السقاء، بيروت، عالم الكتب، 1403 ق؛ معجم مقاييس اللغه، ابن فارس (م. 395 ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، قم، دفتر تبليغات، 1404 ق؛ مفردات، الراغب (م. 425 ق.)، به كوشش صفوان داودى، دمشق، دارالقلم، 1412 ق؛ المفصل، جواد على، بيروت، دارالعلم للملايين، 1976 م؛ المنجد فى اللغه، لويس معلوف (م. 1946 م.)، بيروت، دارالمشرق، 1996 م؛ من هدى القرآن، سيد محمدتقى مدرسى، تهران، دارمحبى الحسين عليه السلام ، 1419 ق؛ موسوعة اسماء الاماكن فى المملكة السعوديه، رياض، دار الملك عبدالعزيز، 2003 م؛ الموسوعة الجغرافية للعالم الاسلامى، وزارة التعليم العالى ـ السعوديه؛ الموسوعه العربيه، دمشق، هيئة الموسوعة العربية، 1998 م؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ وفاءالوفاء، السمهودى (م. 911 ق.) محمد محيى الدين، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1404 ق.
Encyclopedia Britannica , CD-ROM (Edition 2009)
Microsoft Encarta, CD-ROM (Edition 2006).
محمد جواد معمورى



[1]. لغت نامه، ج 5، ص 7789، «جغرافيا».

[2]. Encyclopedia Britannica, Geography.

[3]. معجم البلدان، ج 2، ص 218 - 219؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص 12.
[4]. جغرافية شبه جزيره العرب، ص 129 - 131؛ الموسوعة العربيه، ج 8، ص 61.
[5]. شبه جزيره العرب، ص 12.
[6]. الموسوعة العربيه، ج 8، ص 63.
[7]. الموسوعة الجغرافية للعالم الاسلامى، ص 432، البنية الجيولوجية والتضاريس.
[8]. موسوعة اسماء الاماكن فى المملكة العربية السعوديه، ج 1، ص 79.

[9]. Encyclopedia Britannica, Medina.
[10]. Microsoft Encarta, At Táif.

[11]. ر. ك: المسالك والممالك، ص 125 - 132، 134 - 136، 146 - 151.
[12]. رحلة ابن جبير، ص 96 - 101.
[13]. ر.ك: جزيره العرب قبل الاسلام، ج1، ص93 - 125.
[14]. معجم ما استعجم، ج 1، ص 257.
[15]. جامع البيان، ج 25، ص 40؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 83.
[16]. اخبار مكه، ازرقى، ج 2، ص 326؛ اخبار مكه، فاكهى، ج 3، ص 104 - 112.

[17]. Encyclopedia Britannica, Medina.

[18]. مدينة يثرب قبل الاسلام، ص 25.
[19]. ر. ك: جزيره العرب قبل الاسلام، ص 81 - 82؛ مدينة يثرب قبل الاسلام، ص 27 - 33.
[20]. وفاء الوفاء، ج 1، ص 190 ـ 215؛ الدرة الثمينه، 38 - 39؛ مدينة يثرب قبل الاسلام، ص 30، 38.
[21]. المفصل، ج 5، ص 18؛ مدينة يثرب قبل الاسلام، ص 37 - 38؛ لسان العرب، ج 1، ص 161، «اطم».
[22]. تاريخ معالم المدينة المنوره، ص 30.
[23]. وفاء الوفاء، ج 1، ص 165؛ الدره الثمينه، ص 38 - 39.
[24]. ر. ك: مدينة يثرب قبل الاسلام، ص 36 - 37.
[25]. المفصل، ج 4، ص 132؛ مدينة يثرب قبل الاسلام، ص 37.
[26]. مدينة يثرب قبل الاسلام، ص 46، 77، 103.
[27]. همان، ص 46؛ المفصل، ج 4، ص 129 - 130.
[28]. مدينة يثرب قبل الاسلام، ص 87 - 88.
[29]. السيرة النبويه، ج 2، ص 292 به بعد.
[30]. عمدة الاخبار، ص 233.
[31]. ر. ك: جزيرة العرب قبل الاسلام، ص 80 - 81، 83 - 84.
[32]. از هجرت تا رحلت، ص 168.
[33]. تاريخ الصلاة فى الاسلام، ص 29.
[34]. مروج الذهب، ج 2، ص 312.
[35]. از هجرت تا رحلت، ص 123.
[36]. لغت نامه، ج 12، ص 19467، «گيتى».
[37]. البيان، ص 74 - 75.
[38]. التبيان، ج 10، ص 239؛ روح المعانى، ج 15، ص 205.
[39]. لسان العرب، ج 1، ص 323، «بحر».
[40]. حجة التفاسير، ج 1، ص 362؛ ر. ك: التحرير والتنوير، ج 8، ص 259 - 260.
[41]. مفردات، ص 825، «نهر».
[42]. ر. ك: لسان العرب، ج 15، ص 259، «ودى».
[43]. التحقيق، ج 8، ص 281 - 282، «يمن».
[44]. تاريخ طبرى، ج 1، ص 17 - 18.
[45]. روض الجنان، ج 8، ص 230.
[46]. المنجد، ص 67؛ التحقيق، ج 1، ص 407، «تيه».
[47]. مفردات، ص 688؛ معانى القرآن، ج 4، ص 47؛ التحقيق، ج 9، ص 337، «قيع».
[48]. لسان العرب، ج 7، ص 364، «صفف».
[49]. التبيان، ج 10، ص 254؛ الميزان، ج 20، ص 186.
[50]. الكشاف، ج 3، ص 516؛ جوامع الجامع، ج 2، ص 265.
[51]. التبيان، ج 6، ص 239؛ مفردات، ص 862، «ودى».
[52]. التحقيق، ج 13، ص 74، «ودى».
[53]. ر.ك: مفردات، ص372؛ لسان العرب، ج5، ص369، «روض».
[54]. التحقيق، ج 2، ص 181، «حدق».
[55]. نك: مفردات، ص226؛ لسان العرب، ج3، ص 104، «حرث».
[56]. الميزان، ج 18، ص 40.
[57]. التحقيق، ج 9، ص 131، «فكه».
[58]. مفردات، ص 446، «شجر».
[59]. من هدى القرآن، ج 14، ص 444؛ تفسير ابن كثير، ج 8، ص 29.
[60]. مجمع البيان، ج 9، ص 177.
[61]. همان، ج 7، ص 392.
[62]. جزيره العرب قبل الاسلام، ص 83.
[63]. الميزان، ج 14، ص 42؛ تفسير قرطبى، ج 11، ص 92.
[64]. مفردات، ص 369، «روح».
[65]. روض الجنان، ج 16، ص 62؛ مقاييس اللغه، ج 2، «خمط».
[66]. روض الجنان، ج 20، ص 152؛ تفسير قرطبى، ج 20، ص 221؛ مفردات، ص 674، «قضب».
[67]. تفسير قرطبى، ج 21، ص 29؛ مفردات، ص 506، «ضرع».
[68]. ر.ك: مفردات، ص 669؛ التحقيق، ج 9، ص 253 - 254، «قرى».
[69]. التحقيق، ج 9، ص 253 - 254، «قرى».
[70]. التحقيق، ج 9، ص 253 ـ 254.
[71]. معجم البلدان، ج 5، ص 430.
[72]. مفردات، ص 769، «مصر».
[73]. جامع البيان، ج 1، ص 248؛ روض الجنان، ج 1، ص 310.
[74]. التحقيق، ج 1، ص 328، «بلد».
[75]. براى نمونه نك: ديوان امرؤلقيس، ص 167.
[76]. التبيان، ج 10، ص 342؛ جامع البيان، ج 30، ص 111 - 112.
[77]. مجمع البيان، ج 6، ص 614.

[78]. Encyclopedia Britannica, Mecca.

[79]. مرآة الحرمين، ج 1، ص 235؛ آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 72 - 73.
[80]. السيرة النبويه، ج 1، ص 6 - 7.