اصول و جلوه‌هاي زيبايي شناسي در قرآن کريم (قسمت چهاردهم)

پدیدآورسیدابوالقاسم حسینی (ژرفا)

نشریهپیام زن

شماره نشریه227

تاریخ انتشار1390/02/21

منبع مقاله

share 881 بازدید
اصول و جلوه‌هاي زيبايي شناسي در قرآن کريم (قسمت چهاردهم)

سید ابوالقاسم حسینی (ژرفا)

دانشمندي چون «ابن‌ خلدون» سختگيرانه از رفاه و مدنيت سخن مي‏گويد: «رفاه سبب تباهي اخلاق مي‏شود و انواع بدي و زشتي و سستي را به سوي جان مي‌کشاند ... نيز دولت‌ها را به تزلزل و سستي سوق مي‏دهد تا آن جا که دمارشان را درمي‌آورد.»1
مقصود از اين سخن و همانندهاي آن که در احاديث معصومان(ع) نيز آمده، رفاه و تن‌آساييِ افراطي است که سبب مي‏شود عقل دچار جمود گردد و از راه بردن به وراي واقعيت درماند و به ظاهر زيباي کارها دل­خوش شود. خداوند فرمايد:
كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ.2
اين گونه براي هر گروهي كردارشان را آراسته‏ايم. سپس بازگشت­شان به سوي پروردگارشان است؛ پس آنان را بدان چه مي‏كردند، آگاه مي‏سازد.
همين ويژگي است که دريچه‌هاي ايمان به خدا را بر انسان مي‌بندد:
أَنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ.3
همانا كساني كه به جهان پسين ايمان ندارند، كارهاي [باطل‏] آنان را براي­شان بياراستيم؛ پس سرگشته و كوردلند.
همين رفاه و تن‌چراني است که کبر و تفاخر مي‌آورد و بافت اجتماعي را با خطر دشمني و تفرقه و کينه روبه‌رو مي‏کند. رفاه­مندان براي حفظ وضع موجود خود، حاضرند بسياري از کارهاي ناروا را انجام دهند و به جرم و گناه اجتماعي درافتند. از اين رو است که رفاه­مندي و مجرميت شانه به شانه راه مي‌روند:
فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِيهِ وَكَانُوا مُجْرِمِينَ.4
و كساني كه ستم كردند، در پي آنچه در آن كامراني يافتند رفتند ـ از آرزوهاي نفس پيروي كرده، همه­ی كوشش خود را صرف به دست آوردن اسباب شهوات گردانيدند ـ و بزهكار بودند.
رفاه تکبر مي‌آورد و تکبر هم دور شدن از خدا را در پي دارد:
سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِي الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَيُؤْمِنُوا بِهَا وَإِن يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لاَ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَإِن يَرَوْا سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ.5
بزودي كساني را كه در زمين به ناحق بزرگ منشي مي‏كنند، از آيات خويش بگردانم، و اگر هر آيه‏اي ببينند بدان ايمان نياورند و اگر راه رُشد ـ رهيابي به راه راست و كمال ـ را ببينند، آن را پيش نگيرند و اگر راه كژي و گمراهي را بينند، آن را پيش گيرند. اين از آن روست كه آيات ما را دروغ انگاشتند و از آن غافل بودند.
اين افراط در رفاه و سرمستي،‌ جامعه را از زيبايي حقيقي و اعتدال تهي مي‏کند و زمينه­ی بروز و توسعه­ی ناپاکي‌ها و ناصوابي‌ها را فراهم مي‌سازد. پس پيدا است که چرا رسول خدا(ص) با اصرار و قاطعيت به جنگ کبر و تفاخر رفته است. ابن‌مسعود روايت نموده که پيامبر(ص) فرمود:
لايدخل الجنهْْ من کان في قلبه مثقال ذرهْْ من کبر.
هر که در دلش به اندازه­ی ذره‌اي کبر باشد، به بهشت راه نيابد.
مردي گفت:
خوب؛ آدم دلش مي‌خواهد جامه و کفشش زيبا باشد.
رسول خدا(ص) فرمود:
إن الله جميل يحب الجمال ... الکبر بطر الحق و غمط الناس.6
همانا خدا خودش زيبا است و زيبايي را نيز دوست دارد ... امّا کبر ورزيدن، سرکشي در برابر حق و مايه­ی تحقير مردم است.
در اين سخن، به‌روشني و هنرمندي ميان جمال به معناي زيباشناسانه‌اش با جمالي که در حقيقت زشت است و تباهي و سقوط را در پي دارد، تفکيک شده است.اين سنّت تاريخ است که رفاه­مندي و عواقب آن سبب مي‏شود که تمدن‌ها رو به اضمحلال و سقوط روند:
وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً«16» وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِن بَعْدِ نُوحٍ وَكَفَى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً«17» مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاَهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً«18» وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُوراً.7
و چون بخواهيم [مردم‏] شهري را هلاك كنيم، كامرانانِ ـ نازپرورده‏ها و توانگران ـ آنجا را فرماييم ـ توان يا حكومت دهيم ـ تا در آنجا نافرماني و گناه كنند، آنگاه آن گفتار ـ وعده­ی ما به عذاب ـ بر [مردم‏] آن سزا شود، پس آن را به­سختي نابود كنيم. چه بسيار مردمي را كه پس از نوح هلاك كرديم، و همين بس كه پروردگار تو به گناهان بندگانش آگاه و بيناست ـ گواه ديگري نخواهد ـ . هر كه [زندگاني‏] اين جهانِ شتافته و زودگذر را خواهد ـ و از آخرت روي­گردان باشد ـ هر چه بخواهيم [و] براي هر كه بخواهيم در اين جا زودش بدهيم، سپس دوزخ را برايش قرار دهيم كه نكوهيده و به خواري رانده شده در آنجا در آيد ـ يا به آتش آن بسوزد ـ . و هر كه [زندگاني‏] آن جهان خواهد و براي آن كوششي در خور آن كند و مؤمن باشد، پس كوشش آنان سپاس داشته خواهد بود.
بر پايه­ی اين آيه، غوطه خوردن در رفاه زيرساز سقوط تمدن است و مترفان و نازپروردگان، زمينه­ی اين سقوط را فراهم مي‌کنند. از کلمه­ی «أمرنا» برداشت مي‏توان کرد که در جامعه­ی نازپرورده، مترفان غالبيت جامعه را به دست مي‌آورند و بر امور حاکم مي‌شوند و تن‌پروري جريان مسلط مي‌گردد. تن‌پروري و رفاه‌زدگي در هر زمانه‌اي وضع و اقتضاي خود را دارد؛ امّا در هرحال، نوعي رويکرد را نشان مي‏دهد که قرآن کريم از آن با تعبير فسوق ياد مي‏کند. فسوق يعني بيرون رفتن از دايره­ی طاعت خداوند؛ و هرکه از اين دايره بيرون رود، از راه زندگي و حيات حقيقي بيرون شده و چنين جامعه‌اي رو به مرگ و نيستي مي‌گذارد: فدمرناه تدميرا.
از ويژگي‌هاي مترفين که به نابودي جامعه منجر مي‏شود، اصرار آنان بر راه نادرست گذشتگان و سنّت‌هاي ناصواب کهن است. به ظاهر، رفاه با پيشرفت و نوگرايي و نوانديشي تلازم دارد؛ امّا در حقيقت رفاه‌زدگي مستلزم ارتجاع و دل بستن به روش‌هاي ارتجاعي براي حفظ وضع موجود است:
وَكَذلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُقْتَدُونَ.8
و همچنين پيش از تو در هيچ آبادي و شهري هيچ بيم‏كننده‏اي نفرستاديم، مگر آن كه توانگران و كامرانانش گفتند كه ما پدران خود را بر آييني يافته‏ايم و همانا ما بر پي ايشان مي‏رويم.
اين جا است که عقل و تدبير و شعور و هنر و معرفت در قبضه­ی ميراث‌گرايي و گذشته‌پرستي مي‌افتد و زيبايي حقيقي رخ در نقاب مي‌پوشاند. احساس زيبايي در اين هنگام دست­خوش جمود و خمود مي‏شود و ديگر نمي‌توان هنرمندان و اهل معرفت را در چنين جامعه‌اي با ذوق‌هاي سرشار و انديشه‌هاي پويا يافت. در بررسي سبک‌هاي ادبي و هنري نيز با اين واقعيت روبه‌رو هستيم. هرگاه جامعه‌اي دچار اين آفت شده، هنر در مجموع رو به انحطاط رفته و هنرمندان از تعالي بازايستاده و به تقليد و دل‌خوش‌داشتن به ميراث گذشتگان دچار گشته‌اند. اقتدا که در اين آيه به عنوان وصفي از اين گونه افراد آورده شده، برترين تعبيري است که براي اين راه و روش جامد مي‌توان ياد کرد. گام جاي گام پيشينيان نهادن و از نوآوري پرهيزيدن و به کليشه‌ها دل­خوش گشتن، آفتي است که در پي تن‌آسايي و نازپروردگي به سراغ هنر و هنرمند مي‏آيد. در اين حال، هم سطح‌گرايي گريبان اهل فرهنگ و هنر را مي‌گيرد و هم عاجز ماندن از درک زمان و مقتضيات آن. سطح‌گرايي کار را به ابتذال مي‌کشاند:
إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُم مِن رَبِّهِمُ الْهُدَى.9
اينها نيستند مگر نام­هايي كه شما و پدران­تان نهاده‏ايد. خدا هيچ حجتي به [خدايي‏] آن­ها فرو نفرستاده است. [اينان‏] جز پندار و آنچه را كه نفس­هاشان خوش دارد پيروي نمي‏كنند، و حال آن كه از سوي پروردگارشان رهنموني بديشان آمده است.
و فقدان درک از زمانه، اين گونه رخ مي‌نماياند:
وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ وَمَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ.10
و [كافران‏] گفتند: اين ـ يعني زندگي ـ نيست مگر زندگي ما در اين جهان، مي‏ميريم و زنده مي­شويم و ما را جز دهر ـ روزگار و زمانه ـ هلاك نكند، و آنان را هيچ دانشي به آن نيست؛ آنان جز در گمان و پندار نيستند.
درک نکردن زمان، قدرت شکوفايي ذوقي و انديشه‌اي را از انسان و جامعه سلب مي‏کند و زندگي را در تبادل منافع خلاصه مي‌سازد و نقش شعور و عواطف و احساسات را کم‌رنگ مي‏کند. بدين سان، هنر و انديشه نمي‌تواند در پيشبرد اجتماع نقشي برجسته ايفا نمايد. چنين جامعه‌اي سست و پوچ و تهي از قوام و استواري است:
مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ.11
داستان آنان كه جز خدا دوستاني گرفته‏اند، مانند داستان عنكبوت است كه خانه‏اي ساخته است و هر آينه سست‏ترين خانه‏ها خانه­ی عنكبوت است، اگر مي‏دانستند.
در اجتماعي که توازن حفظ شود و رفاه و نازپروردگي، انسان‌ها را به جمود نکشاند، مي‌توان بارقه‌هاي رشد احساس و ذوق و شکوفايي هنر و انديشه را ديد. در اين جامعه، قواي روحي و فکري به تعالي انسان کمک مي‌کنند، بي آن که بازدارنده‌هاي اخلاقي و سدهاي رفتاري در برابرشان بايستند؛ سدهايي چون تفاخر و کبر و تکاثر. اين جا است که مي‌توان بارقه‌هاي آزادي و مساوات و عدالت را ديد. اين تصوير قرآني بازتابي از چنان وضعيتي است:
وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَهُمَا قَوْلاً كَرِيماً«23» وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً«24» رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِي نُفُوسِكُمْ إِن تَكُونُوا صَالِحِينَ فَإِنَّهُ كَانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً«25» وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلاَ تُبَذِّرْ تَبْذِيراً«26» إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً«27» وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِن رَّبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّيْسُوراً«28» وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً«29» إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً«30» وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئاً كَبِيراً«31» وَلاَ تَقْرَبُوا الزِّنَى إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلاً«32» وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَن قُتِلَ مُظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً فَلا يُسْرِف فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنصُوراً«33» وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً«34» وَأَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً«35» وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً«36» وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً«37» كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً«38» ذلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً.12
و پروردگار تو حكم كرد كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكي كنيد. اگر يكي از آن دو يا هر دو نزد تو به پيري رسند پس به آن­ها «اف» ـ سخن بيزاري و ناخوشايند ـ مگو و بر ايشان بانگ مزن ـ يا: ايشان را از خود مران ـ و به ايشان گفتاري نيكو و درخور گرامي­داشت بگو. و آن دو را از روي مهرباني بال فروتني فرود آر، و بگو: پروردگارا، آن دو را به پاس آن كه مرا در خردي بپروردند، ببخشاي. پروردگارتان به آن چه در دل­هاي شماست داناتر است، اگر نيكان و شايستگان باشيد، همانا او بازگشت‏كنان ـ توبه‏كنندگان ـ را آمرزگار است. و حق خويشاوند و درويش بينوا و در راه‏مانده را بده و مال خود را بيهوده و به گزاف مريز و مپاش ـ تباه مكن ـ . همانا ريخت و پاش كنندگان ـ كساني كه مال را به گزاف تباه مي‏كنند ـ برادران شيطان­هايند و شيطان خداوند خويش را ناسپاس است. و اگر به جستن بخشايشي ـ به انتظار گشايشي ـ كه از پروردگارت اميد آن داري، از آنان روي مي‏گرداني پس [اكنون‏] با آنان سخني نرم و نيكو گوي. و دست خويش به گردنت مبند ـ بخل و امساك مكن ـ و آن را يكسره مگشاي ـ هر چه داري به گزاف و زياده­روي مده ـ كه نكوهيده و درمانده بنشيني. همانا پروردگار تو روزي را براي هر كه خواهد فراخ كند و تنگ گرداند، كه او به بندگان خويش آگاه و بيناست. و فرزندان خود را از بيم درويشي مكشيد ما آن­ها و شما را روزي مي‏دهيم. براستي كشتن آن­ها خطا و گناهي بزرگ است. و گرد زنا مگرديد، كه آن كاري زشت و راهي بد است. و كسي را كه خدا [كشتن او را] حرام كرده است مكشيد مگر به حق و كسي كه به ستم كشته شود همانا براي ولي ـ وارث و خون­خواه ـ او تسلطي ـ اختيار اين كه قصاص كند يا ديه بستاند ـ قرار داده‏ايم پس نبايد در كشتن زياده‏روي كند ـ به اين كه مانند عادت دوران جاهليت غير از قاتل را بكشد يا قاتل را مُثْله كند ـ زيرا كه او (ولي) ياري شده است ـ هر وليّي حق قصاص و ديه دارد ـ و به مال يتيم جز به شيوه‏اي كه نيكوتر است نزديك مشويد تا به نيرو و بلوغ خود برسد. و به پيمان خويش وفا كنيد، كه از پيمان پرسيده خواهد شد. و چون پيمانه كنيد، پيمانه را تمام و درست بدهيد و با ترازوي راست و درست بسنجيد اين بهتر و سرانجامش نيكوتر است. و از پي آنچه بدان دانش نداري مرو، كه گوش و چشم و دل، از همه اين­ها بازخواست خواهد شد. و در زمين با بزرگ منشي و سرمستي راه مرو، كه تو زمين را نتواني شكافت و در بلندي به كوه‏ها نتواني رسيد. همه اين­ها گناهش نزد پروردگار تو بد و ناپسند است. اين از آن حكمت ـ دانش درست ـ است كه پروردگارت به تو وحي كرده و با خداي يكتا خداي ديگر مگير كه نكوهيده و رانده‏شده در دوزخ افكنده شوي.
دو) دانش
از قرآن کريم مي‌توان دريافت که دانش و حس زيبايي شناسي با يکديگر هم‌رديف هستند. مهم‌ترين سازکار قرآن براي نشان دادن اين نکته آن است که معمولا قضاياي علمي را با صورتي بلاغي و ادبي و هنرمندانه در موجزترين بيان ارائه نموده است؛ چنان که اين بيان حس زيبايي شناسي را در خواننده برمي‌انگيزد. قرآن کريم انسان را در هوشياري و توجه دائم به امور پيرامون خود مي‌پسندد و او را به اين ويژگي تشويق مي‏کند و اين اصل را در تربيت وي به صورت ريشه‌اي پي مي‌گيرد.
سخن قرآن کريم با فکر انسان ارتباط برقرار مي‏کند. فکر منوط است به بررسي و تحليل مسائل اصلي هستي، از عقيده و انديشه گرفته تا مشکلات مدني بشر. پس خداوند از تفکر شروع مي‏کند:
إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ حَتَّى إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَاراً فَجَعَلْنَاهَا حَصِيداً كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْأَيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.13
جز اين نيست كه مَثَل ـ وصف ـ زندگي اين جهان مانند آبي است كه از آسمان فروفرستاده‏ايم پس رستني‏هاي زمين از آنچه مردم و چارپايان مي‏خورند به آن درآميخت [و روييد] تا چون زمين آرايش خود [از شكوفه‏ها و گل­ها] فراگرفت و آراسته شد و اهل آن پنداشتند كه خود بر آن توانايي [بهره‏مندي‏] دارند، [ناگاه‏] فرمان ما شبي يا روزي دررسيد پس آن را چنان درويده كرديم كه گويي ديروز هيچ نبوده است. اين چنين آيات را براي گروهي كه مي‏انديشند به تفصيل بيان مي‏كنيم.
پس از تفکر نوبت به تعقل مي‏رسد. همچنان که تفکر به مسائل اصلي هستي مي‌پردازد، تعقل به تأمل در پديده‌هاي هستي و ايجاد ارتباط منطقي ميان آن‌ها در حرکتي عام و شامل روي مي‏کند که آفاقي نو از حيات را در پرتو ايمان به خداوند پديدار مي‌سازد. خداي سبحان فرمايد:
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِى فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.14
همانا در آفرينش آسمان­ها و زمين، و آمد و شد شب و روز، و كشتي‏ها كه در دريا به سود مردم روان مي‏شوند، و آبي كه خدا از آسمان فرو فرستاد و با آن زمين را پس از مُردگي‏اش زنده كرد و از هر جنبنده‏اي در آن پراكند، و گرداندن بادها و ابر رام‏شده ميان آسمان و زمين، نشانه‏هايي است براي مردمي كه خِرد را به كار برند.
پس از فکر و عقل نوبت به علم مي‌رسد. علم ادراکي است ذهني که پديده‌ها را ارزيابي مي‏کند و اصول را تحديد مي‌نمايد و علت را استخراج و قانون منطقي صواب و خطا را تدوين مي‌سازد. خداي تعالي فرمايد:
هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالْقَمَرَ نُوراً وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.15
اوست آن [خداي‏] كه خورشيد را درخشنده و روشنايي‏دهنده و ماه را روشن ساخت و براي آن ماه جاي‏ها ـ منزلها ـ معيّن كرد تا شمار سال­ها و حساب [وقت­ها] را بدانيد. خدا آن را [كه ياد كرد] جز براستي و درستي نيافريد. نشانه‏ها را براي گروهي كه [بخواهند] بدانند، به تفصيل بيان مي‏كند.
آن گاه، فقه پيش مي‌آيد که عبارت است از دريافت هوش­مندانه و عميق ظرايف در ارتباطات ميان پديده‌هاي هستي. خداي سبحان فرموده است:
وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ16
و اوست كه شما را از يك تن آفريد، پس [شما را] قرارگاهي ـ زمين ـ و سپردن جايي ـ شكم مادر و پشت پدر ـ است. ما نشانه‏ها را براي گروهي كه در مي‏يابند، به تفصيل بيان كرده‏ايم.
در کنار اين چهار، يعني فکر و عقل و علم و فقه، وجدان انسان قرار دارد. خود اين جنبه داراي دو بعد است: بعد عاطفي و ديگري بعد خردمندانه. بعد عاطفي به ايمان مي‌انجامد:
وَهُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبّاً مُتَرَاكِباً وَمِنَ النَّخْلِ مِن طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَجَنَّاتٍ مِن أَعْنَابٍ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَانَ مُشْتَبِهاً وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ انْظُرُوا إِلَى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.17
و اوست كه از آسمان آبي فروفرستاد پس با آن هر چيز روييدني را بيرون آورديم و از آن، سبزه‏اي ـ گياهي كه از تخم روييده و ساقه و شاخه پيدا كرده ـ پديد كرديم كه از آن (گياه سبز) دانه‏هاي بر هم نشسته و درهم رُسته بيرون آوريم و از شكوفه­ی خرما بن خوشه­هايي است نزديك به هم و بوستان­هايي از انگور و زيتون و انار، مانند و نامانند ـ در رنگ و در مزه ـ [بر آورديم‏] به ميوه­ی آن آنگاه كه بار دهد و به رسيدن آن بنگريد. هر آينه در آن براي مردمي كه ايمان مي‏آورند نشانه‏هاست‏.
و امّا بعد خردمندانه که از آن در قرآن به لُبّ تعبير شده، نشانه‌هاي نهفته در جهان و عبرت‌هاي هستي را در چشم به هم زدني درمي‌يابد. خداوند فرمايد:
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لَأُوْلِي الْأَلْبَابِ .18
همانا در آفرينش آسمان­ها و زمين و آمد و شد شب و روز خردمندان را نشانه‏هاست‏.
همين بعد است که عبرت‌هاي نهفته در احکام شريعت را نيز مي‌تواند بيابد:
وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.19
اي خردمندان! شما را در قصاص، زندگاني است تا شايد پروا كنيد.
و امّا حس زيبايي شناسي در همه­ی اين ارکان شش‌گانه­ی انديشه­ی بشر وجود دارد. اين گونه نيست که زيبايي شناسي در برخي از اين ارکان موجود و در برخي ديگر مفقود باشد. قرآن کريم انسان را با فکر و عقل و علم و فقه و عاطفه و خرد وي مخاطب قرار مي‏دهد؛ امّا در همه­ی اين‌ها جنبه­ی جمالي و ذوقي و زيباشناسانه­ی او را مدّ نظر قرار مي‏دهد و آن را در هر شش ساحت مي‌پروراند. به ديگر بيان، انسان زيبايي را با همه­ی اين شش رکن درک ‌مي‏کند؛ امّا در هريک، آن را از زاويه و ضلعي خاص درمي‌يابد. و اين مغز و گوهر فلسفه­ی جمال است. در اين سخن «جان ديويي» مي‌توان بارقه‌اي از اين معنا را يافت: «آن چه ميان گرايش زيبايي شناسي و گرايش عقلي تفاوت مي‌نهد، تفاوتشان در تأکيد بر جنبه­ی اساسي اثرگذاري مستمري است که نوع رابطه­ی متقابل هر موجود زنده را با محيطش تبيين مي‏کند ... امّا در هردو، تجربه داراي نقش اصلي است. برخي گمان دارند که هنرمند نيازمند تفکر نيست و پژوهشگر عقلي نيز به کاري جز تفکر نمي‌پردازد؛ لکن چنين نيست و اين برداشت شتابزده است.»20
در واقع، انديشمند در حوزه‌هاي معقول نيز داراي لحظه‌هاي جمالي است؛ يعني لحظه‌اي که ديگر تنها به انديشيدن نمي‌پردازد، بلکه در معاني و دلالات نهفته در هستي غور مي‏کند؛ چنان که وظيفه و شأن هنر و هنرمند است. البتّه نوع تعبير اين دو متفاوت است و انديشمند حوزه­ی معقول ناچار است از زباني رياضي‌گونه بهره گيرد. پس هر دو تجربه‌اي يکسان را پشت سر مي‌نهند؛ امّا مواد و عناصر آن دو تفاوت دارد.
بسياري بر اين گمانند که علوم رياضي هيچ جلوه‌اي از جمال و زيبايي ندارد و با آن‌ بيگانه است؛ امّا خود رياضي­دانان و دانشوران فلسفه­ی رياضي برآنند که زيبايي ضرورتي است منطقي. سلفان مي‌گويد: «اگر دانش مي‌خواهد همان حالتي را که در نتيجه­ی حماسه و هيجان در انسان پديد مي‏آيد، در او برانگيزاند، بايد به نيازهاي طبيعي و عميق انسان پاسخ گويد. اين نياز در درک زيبايي جلوه مي‏کند و اين چيزي است که بسياري از اهل علم و دانش نيز بر آن اتفاق دارند و آن را وجدان کرده‌اند.»21

پی­نوشت­ها

1.عبدالله بن خلدون، مقدمه­ی ابن خلدون، ص141.
2. انعام، آیه­ی 108.
3. نمل، آیه­ی 4.
4. هود، آیه­ی 116.
5. اعراف، 146.
6. شوکانی: نیل الاوطار، ج2، ص108.
7. اسراء، آیه­ی 16 تا 19.
8. زخرف، آیه­ی 23.
9. نجم، آیه­ی 23.
10. جاثیه، آیه­ی 24.
11. عنکبوت، آیه­ی 41.
12. اسراء، آیه­ی 23 تا 39.
13. یونس، آیه­ی 24.
14. بقره، آیه­ی 164.
15. یونس، آیه­ی 5.
16. انعام، آیه­ی 98.
17. همان، آیه­ی 99.
18. آل عمران، آیه­ی 190.
19. بقره، آیه­ی 179. در همین جا خوب است از نکته­ای ظریف یاد شود: در نصوص روایی آمده که دین خدا را با عقل نمی­توان دریافت. مثلا چنین تعبیری آمده است: انّ دین الله لایصاب بالعقول. اولا مقصود از دین در این­جا احکام شریعت است و نه مسائل اعتقادی. ثانیا این احکام و رازهای نهفته در آن­ها را با عقل نمی­توان دریافت؛ بلکه باید با لبّ یا خرد دریافت نمود. پس اگر دستگاه اندیشه­ای بشر را شامل شش رکن فکر، عقل، علم، فقه، عاطفه و خرد بدانیم، باید توجه داشته باشیم که بخشی از دین ما با برخی از این ارکان درک می­شود و بخش دیگر با رکن دیگر. اما گاه به تسامح، همه­ی این ارکان را با عنوان علم یا عقل یا ... یاد می­کنیم و سپس دچار تعارض می­گردیم.
20. جان دیویی: الفن خبره، ص29.
21. ج. و. ن. سلفان: آفاق العلم، ترجمه­ی محمد بدران و عبدالحمید موسی، ص181.

مقالات مشابه

منظومة مفهومی زیبایی‌شناسی در پرتو آیات قرآن کریم

نام نشریهسراج منیر

نام نویسندهعلی شریفی, مهدی رضا‌زاده جودی

زیبایی شناسی کلام وحیانی قرآن کریم

نام نشریهجلوه هنر

نام نویسندهاشرف‌‎السادات موسوی‎لر, سپیده یاقوتی

بررسی زيباشناسی مقابله و فاصله در سوره الرحمن

نام نشریهتحقیقات علوم قرآن و حدیث

نام نویسندهداوود زرین‌پور, هادی رضوان

تصویرپردازی انسان در عرصه قیامت (در جزء سی ام قرآن کریم)

نام نشریهمشکوة

نام نویسندهعلی نظری, کبری خسروی, سمیرا جدی هکانی

تطبیق مؤلفه ها و انواع تصویر هنری در سوره مبارکه نبأ

نام نشریهپژوهش‌های اسلامی

نام نویسندهسیدحسین سیدی, ربابه معصومیان

الإحساس بالجمال فی ضوء القرآن الکریم

نام نشریهالمعارج

نام نویسندهمحمدعبدالواحد حجازی